زندگينامه، رساله توضیح المسائل و مناسک حج آیت الله شیخ محمدتقی بهجت

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور: زندگينامه، رساله توضیح المسائل و مناسک حج آیت الله شیخ محمدتقی بهجت/ به كوشش مصطفي هدائي، محسن يزدي خواه

مشخصات نشر: تهران: موسسه فرهنگي انتشاراتي جابر، 1380.

مشخصات ظاهري: ص 48

شابك: 964-7120-19-3

وضعيت فهرست نويسي: فهرست نويسي قبلي

يادداشت: فهرست نويسي براساس اطلاعات فيپا.

يادداشت: كتابنامه: ص. 42

عنوان ديگر: زندگي نامه آيت الله بهجت

موضوع:بهجت، محمدتقي، 1294 -. -- سرگذشتنامه

موضوع: مجتهدان و علما -- سرگذشتنامه

شناسه افزوده: يزدي خواه، محسن، 1336 -، گردآورنده

رده بندي كنگره: BP55/3/ب 93ه4

رده بندي ديويي: 297/998

شماره كتابشناسي ملي: م 80-22995

ص: 1

زندگينامه حضرت آيه الله العظمي آقاي حاج محمدتقي بهجت (ره)

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور: ستاره درخشان فومن: زندگي نامه آيت الله بهجت/ به كوشش مصطفي هدائي، محسن يزدي خواه

مشخصات نشر: تهران: موسسه فرهنگي انتشاراتي جابر، 1380.

مشخصات ظاهري: ص 48

شابك: 964-7120-19-3

وضعيت فهرست نويسي: فهرست نويسي قبلي

يادداشت: فهرست نويسي براساس اطلاعات فيپا.

يادداشت: كتابنامه: ص. 42

عنوان ديگر: زندگي نامه آيت الله بهجت

موضوع:بهجت، محمدتقي، 1294 -. -- سرگذشتنامه

موضوع: مجتهدان و علما -- سرگذشتنامه

شناسه افزوده: يزدي خواه، محسن، 1336 -، گردآورنده

رده بندي كنگره: BP55/3/ب 93ه4

رده بندي ديويي: 297/998

شماره كتابشناسي ملي: م 80-22995

ص: 2

خلاصه اي از زندگي

خلاصه اي از زندگي نامه عارف ربّاني فقيه اهل بيت عليهم السّلام حضرت آية اللّه العظمي حاج شيخ محمد تقي بهجت فومني (دامت بركاته).

ولادت

آية اللّه العظمي بهجت، در اواخر سال 1334 ق در خانواده اي مذهبي و تقوا پيشه، در شهر مذهبي ((فومن)) چشم به جهان گشود. پدر ايشان، كربلاي محمود بهجت، از مردان مورد اعتماد شهر بود و در ضمن اشتغال به كسب و كار به حلّ و فصل امور مردم مي پرداخت.

تحصيلات

ايشان، تحصيلات ابتدايي را در مكتب خانه فومن به پايان برد و

ص: 3

سپس، به تحصيل علوم ديني پرداخت. بعد از تحصيل ادبيات عرب در شهر فومن، در سال 1348 ق براي تكميل علوم حوزوي راه هجرت را پيش گرفت. پس از چندي اقامت در قم كه چند سالي از پا گرفتن حوزه علميه قم به دست مرحوم آية اللّه حائري (قدّس سرّه) نگذشته بود به عراق هجرت كرد و در كربلاي معلّي اقامت نمود و حدود چهار سال علاوه بر تهذيب نفس و خودسازي، از محضر استادان بزرگ آن جا بهره جستند.

و در سال 1352 ق براي ادامه تحصيل به نجف اشرف تشرف حاصل كرده و سطوح عالي را در محضر آيات عظام آن جا، به پايان رساند.

جدّيت در تحصيل

معظم له در تحصيل علوم چنان جدّيت داشت و چنان به

درس مي پرداخت كه گويي غير از درس، اشتغال ديگري ندارد و در تأليف كتاب سفينة البحار با مرحوم حاج شيخ عباس قمي همكاري داشته و قسمت زيادي از سفينة البحار به خط ايشان است.

ايشان در درس سطح كفايه يكي از تلامذه مرحوم آخوند خراساني، روزي به تقرير درس استاد اعتراض نموده و با توجه به اينكه از همه طلاب شركت كننده در درس كم سال تر بودند، در جلسه بعدي و قبل از آمدن استاد مورد اعتراض و انتقاد شديد شاگردان ديگر قرار مي گيرند، ناگهان استاد وارد شده و متوجه اعتراض شاگردان به ايشان گرديده خطاب به آنان مي فرمايند: با آقاي بهجت كاري نداشته باشيد الان خواهم گفت، همه ساكت شدند.

ايشان فرمودند: ديشب كه تقريرات درس مرحوم آخوند را مطالعه مي كردم متوجه شدم كه حق با ايشان است، پس از اين

ص: 4

سخن از جديت و نبوغ ايشان تمجيد مي نمايند.

اساتيد معظّم له

اساتيد معظّم له، عبارت از آيات عظام:

1 - آقاي حاج سيد ابوالحسن اصفهاني

2 - آقاي ضياء الدين عراقي

3 - ميرزاي نائيني

4 - حاج شيخ محمد حسين غروي اصفهاني

5 - حاج شيخ محمد كاظم شيرازي

6 - ميرزا علي آقاي قاضي تبريزي

7 - سيد حسين بادكوبه اي

8 - سيد محمد حجّت كوه كمره اي

9 - حاج آقا حسين طباطبائي بروجردي.

تدريس و تأليفات

ايشان بيش از پنجاه سال است كه به تدريس سطوح و خارج فقه و اصول اشتغال دارند و فضلاي گرانقدري از محضر پر فيض ايشان بهره برده اند و اكنون از مجتهدان بزرگ، به شمار مي آيند. استاد به واسطه شهرت گريزي غالباً در منزل تدريس كرده اند. حضرت آية اللّه تأليفات كثيري در فقه و اصول دارند كه ذيلاً به تعدادي از آنها اشاره مي شود:

الف) يك دوره اصول، ب) حاشيه بر مكاسب شيخ انصاري رحمة اللّه عليه ج) كتاب الطهارة شرح شرايع، د) قريب به يك دوره صلاة) حاشيه بر ذخيرة العباد مرحوم كمپاني كه يك دوره فقه فارسي بوده حدود ده مجلد، و) حاشيه بر مناسك حج شيخ اعظم رحمة اللّه عليه

تزكيه و تعليم

ايشان، چنان به تهذيب نفس و خودسازي و درك علماي اين فن مي پرداخت كه گويا فقط براي همين كار است و كار ديگر ندارد و در عبادت و تهجّد چنان جدي بود كه انگار فقط عابد است.

ايشان بعد از درس مرحوم آقاي شيخ محمد حسين غروي، به حجره باز مي گشتند، و پذيراي بعضي از طلاّبي كه فهم درس آقاي اصفهاني

ص: 5

اشكال داشتند، بودند.

و چه بسا در حجره خواب بودند و در حال خواب از ايشان مي پرسيدند، و ايشان هم مانند بيداري جواب مي دادند، جواب كافي و شافي. و چون از خواب برمي خواستند و از قضايا و پرسشهاي در حال خواب با ايشان سخن به ميان مي آمد، ابداً اطلاع نداشتند و مي گفتند: هيچ به نظرم نمي رسد و از آنچه مي گوييد در خاطرم چيزي نيست.

آية الله العظمي بهجت از برجسته ترين چهره هاي زاهد و وارسته زمانمان مي باشد كه حشمت، علم و فضائل ايشان ده ها سال است در قلمروهاي گوناگون و مجامع ديني و مذهبي مطرح است، با اين حال چنان در جاذبه معنويات قرار گرفته و حقيقت و باطن دنيا را يافته است كه ذره اي به تعلّقات و ماديّات آلوده نگشته و از هر چه رنگ تعلق گرفته آزاد است. او نه تنها چنين انديشيده و از دنيا و مظاهرش گريزان است بلكه در عمل و زندگي معيشتي نيز، در همين راستا در حركت است. زندگي ساده او در خانه اي قديمي و محقّر، در كوچه اي بن بست از كوچه پس كوچه هاي قم و مقاومت ايشان در برابر درخواستهاي مكرر علماء و مردم براي تعويض خانه، گواهي صادق بر روح بزرگ و زاهدانه اين پير فرزانه است.

يكي از مجتهدان بزرگ، درباره اين عارف وارسته گفته است: (ايشان را نمي شود گفت آدم با تقوايي است، بلكه عين تقوا و مجسمه تقوا است).

عبادت

ارتباط استوار آية الله العظمي بهجت با خداوند متعال، ذكرهاي پي در پي، بجاي آوردن نوافل، شب زنده داريهاي

ص: 6

كم نظير ايشان بسيار درس آموز است. سالهاي سال است كه نماز جماعت ايشان از پر شورانگيزترين، با صفاترين و روح نوازترين جماعتهاي ايران اسلامي است. در اين نماز عالمان وارسته و خداجوي، كثيري از طلاب انقلابي خارج از كشور، بسيجيان رزمجو و دلداده خدا، طلاب تقوي پيشه و ديگر قشرهاي مردم شركت مي كنند. اين نماز چنان پر از معنويت است كه گاه با صداي گريه و آهنگ حزين اين پير فرزانه شكوه ويژه اي پيدا مي كند و گاه صداي گريه آية الله العظمي بهجت با گريه و ناله غم انگيز نمازگزاران همراه مي شود. در نماز ايشان روحها به پرواز مي آيد، چشمها به اشك مي نشيند، فضاي دلها باراني مي گردد و گاه قطره هاي درشت اشك بر دامن سجاده ها مي ريزد. چنين فضاي معنوي و روح نوازي را، تا كنون در هيچ نماز جماعتي نديده ايم، بي جهت نيست كه در مسجد ايشان، بسياري از اوقات جا براي نمازگزاران تنگ مي شود و عده كثيري و حتي آنان كه مشتاقانه و به اميد كسب فيض از اين نماز پر معنويت، از راههاي دور آمده اند مجبور به ترك مسجد مي گردند.

زيارت و توسل

كمتر كسي را مي توانيم در قم پيدا كنيم كه چون ايشان با اين سن و سال هر روز با نهايت ادب به محضر مقدس حضرت معصومه عليهاالسّلام شرفياب گرديده و با توسل عجيب و روزانه خويش به حضرت معصومه عليهاالسّلام با احترام و خضوع و خشوع در مقابل ضريح مطهر ايستاده و پس از خواندن زيارت عاشوراء مولايش اباعبدالله الحسين عليه السّلام اينگونه زندگي روزمره خويش را

ص: 7

آغاز كند. كجا پيدا مي كنيد، كجا؟

مؤلف كتاب انوارُ الملكوت نيز از قول آية الله حاج شيخ عباس قوچاني وصي مرحوم ميرزا علي آقاي قاضي نقل مي كند كه: آية الله العظمي بهجت بسيار به مسجد سهله مي رفتند و شبها تا به صبح تنها بيتوته مي نمودند. يك شب كه بسيار تاريك و چراغي هم در مسجد روشن نبود، در ميانه شب، احتياج به تجديد وضو پيدا كرده و براي تطهير و وضو به ناچار بايد از مسجد بيرون رفته و در محل وضوخانه كه بيرون مسجد و در سمت شرقي آن واقع است وضو بسازند.

ناگهان مختصر خوفي در اثر عبور اين مسافت و در ظلمت محض و تنهائي در ايشان پيدا مي شود. به مجرد اين خوف يك مرتبه نوري، همچون چراغ در پيشاپيش ايشان (آية الله العظمي بهجت) پديدار شده كه با ايشان حركت مي كرد.

ايشان با آن نور خارج شده تطهير كرده و وضو گرفتند و سپس به جاي خود برگشتند و در همه اين احوال آن نور در برابرشان حركت داشت، تا وقتي كه به محل خود رسيدند و آن نور از بين رفت.

رساله توضيح المسائل مطابق با فتاواي حضرت آيه الله العظمي آقاي حاج محمدتقي بهجت (ره)

مشخصات كتاب

سرشناسه:بهجت، محمدتقي، 1294 - 1388.

عنوان و نام پديدآور:رساله توضيح المسائل/ محمدتقي بهجت.

وضعيت ويراست: ويراست2] .

مشخصات نشر:قم: دفتر حضرت آيه الله العظمي محمدتقي بهجت، 1378.

مشخصات ظاهري:462، 40 ص.

شابك: 964-90359-2-3؛ 11000ريال(چاپ سي و سوم)؛ 14000ريال(چاپ سي و هشتم)؛ 11000 ريال (چاپ چهل و ششم)؛ 12000 ريال (چاپ چهل و نهم)؛ 12500ريال(چاپ شصت و هفتم)؛ 17000ريال(چاپ شصت و نهم)؛ 19500ريال (چاپ هفتاد و يكم)؛ 15000 ريال(چاپ هشتاد و ششم)؛ 18000 ريال (چاپ نودام)

يادداشت:اين

ص: 8

كتاب توسط ناشرين متفاوت در سالهاي مختلف منتشر شده است.

يادداشت:چاپ سي و سوم: 1381.

يادداشت:چاپ سي و هشتم: 1382.

يادداشت:چاپ چهل و ششم و چهل و نهم: 1383.

يادداشت:چاپ پنجاه و ششم: 1384.

يادداشت:چاپ شصت و هفتم: 1385.

يادداشت:چاپ شصت و نهم و هفتاد و يكم: 1385.

يادداشت:چاپ هشتاد و ششم: 1386.

يادداشت:چاپ نود ام: دي 1386.

يادداشت:عنوان عطف: توضيح المسائل.

عنوان عطف:توضيح المسائل.

موضوع:فقه جعفري -- رساله عمليه

شناسه افزوده:دفتر حضرت آيت الله العظمي محمد تقي بهجت

رده بندي كنگره:BP183/9/ب87ر5 1378 الف

رده بندي ديويي:297/3422

شماره كتابشناسي ملي:م 79-266

«به موارد ذيل توجه شود»

الف: كلّيه جملاتى كه در آن «بايد»، «لازم است»، «بنا بر اظهر»، «بنا بر اقوى»، «بعيد نيست»، «خالى از وجه نيست» به كار رفته است به منزله فتواى صريح مى باشد و لازم است به آن عمل شود.

ب: كلّيه جملاتى كه در آن عبارت «بنا بر احوط»، «بنا بر احتياط» به كار رفته است اگر در آن مسأله، قبل از اين كلمات و يا بعد از آن فتوايى داده نشده احتياط واجب است، و در غير اين صورت احتياط مستحب مى باشد.

ج: در هر مسأله اى كه احتياط واجب باشد، مُقلّد مى تواند به آن عمل كرده و يا به مجتهد ديگرى كه جامع شرايط تقليد بوده و از ديگر مجتهدين اعلم باشد، رجوع كند. و اين در صورتى است كه مجتهد دوم در آن مسأله احتياط نكرده و فتوا داده باشد.

د: در هر مسأله اى كه عبارت «محلّ تأمل است» يا «محلّ اشكال است» به كار رفته به منزله احتياط واجب است؛ بنابراين اگر جايز بودن چيزى مورد تأمل يا اشكال بود، احتياط واجب در ترك كردن آن است.

ص: 9

ساله توضيح المسائل، متن، ص: 6

الْحَمدُ لِلَّهِ رَبِّ العالَمين

وَ الصَّلاةُ وَ السَّلامُ عَلى خَير

خَلقِه مُحَمَّد وَ آلِهِ الطّاهِرين

وَ لَعنَة اللَّه عَلى اعدائِهِم

اجمَعِين الى يَوم الدّين

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 7

احكام تقليد

دين اسلام بر اساس اعتقادات صحيح و حقّ و همچنين اعمال و دستوراتى در زمينه هاى گوناگون بنا شده است. در اعتقادات تقليد جايز نيست؛ هم چنين در اعمال و دستورات غيراعتقادى كه ضرورى دين باشد تقليد در آن لازم نيست، ولى در غيرضروريّات اگر شخص مجتهد باشد يعنى بتواند از روى دلايل شرعى وظيفه خود را تشخيص دهد، بايد طبق نظريه خود عمل كند و در غيراين صورت عقل براى او دو راه معين خواهد كرد:

الف: تقليد؛ يعنى طبق فتاوى و نظريات مجتهدى كه واجد شرايط است عمل كند.

ب: احتياط؛ يعنى براساس نظريه تمامى ويا گروهى ازمجتهدين وظيفه خودراانجام دهد. به اين معنى كه اگر مجتهدى كارى را جايز و ديگرى حرام مى داند، آن كار را ترك كند؛ و اگر مجتهدى كارى را واجب وديگرى مباح مى داند، آن را بجا آورد.

«1» تقليد از مجتهدى كه مرد، بالغ، عاقل، شيعه دوازده امامى، حلال زاده، آزاد، زنده و عادل باشد، جايز است و بنا بر اظهر بايد از مجتهدين ديگر اعلَم باشد يعنى در استنباط احكام الهى تواناتر باشد، و يا اينكه از نظر علمى و اجتهاد مساوى

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 8

ديگر مجتهدين باشد، و در صورتى كه شناختن اعلم يا به دست آوردن فتاواى او مشكل باشد (مستلزم عُسر و حَرَج باشد) مى تواند با رعايت الَاعلَم فَالاعلَم و ساير شرايط، از غيراعلم تقليد نمايد.

«2» اگر

ص: 10

دو مجتهد يكى اعلم وديگرى اورَع باشد و در ساير جهات با هم مساوى باشند، اظهر رجوع به اعلم است. و اگر هردو در علم مساوى باشند ولى يكى اعدَل و اورع از ديگرى باشد، ترجيح قول اعدل خالى از وجه نيست.

«3» مجتهد و اعلم را از سه راه مى توان شناخت:

اول: خود انسان يقين كند، مثل آن كه از اهل علم باشد و بتواند مجتهد و اعلم را بشناسد.

دوم: آن كه دو نفر عالم عادل كه مى توانند مجتهد و اعلم را تشخيص دهند، مجتهد بودن يا اعلم بودن كسى را تصديق كنند، به شرط آن كه دو نفر عالم عادل ديگر با گفته آنان مخالفت ننمايند.

سوم: آن كه عده اى از اهل علم كه مى توانند مجتهد و اعلم را تشخيص دهند، و از گفته آنان اطمينان پيدا مى شود، مجتهد بودن يااعلم بودن كسى را تصديق كنند؛ بلكه از هرراهى كه انسان اطمينان به اعلم بودن كسى پيدا كند بنا بر اظهر مى تواند به همان اكتفا نمايد.

«4» اگر شناختن اعلم مشكل باشد و انسان گمان به اعلم بودن كسى دارد، در صورتى كه گمانش به حدّ اطمينان برسد بايد از او تقليد كند. بلكه اگر اطمينان براى او حاصل نشد بعيد نيست ترجيحِ كسى كه فقط به اعلم بودن او گمان دارد يا احتمال مى دهد، ولى بهتر اين است كه در اين صورت به قول كسى عمل كند كه موافق احتياط باشد؛ امّا اگر احتمال ضعيفى هم بدهد كه كسى اعلم است و بداند ديگرى از او اعلم نيست، بايد از او تقليد نمايد. و اگر چند نفر در نظر او اعلم

ص: 11

از ديگران و با يكديگر مساوى باشند بايد از يكى از آنان تقليد كند.

«5» در صورت مساوى بودن دو مجتهد، جايز است انسان در مسائلى كه ارتباطى با هم ندارند، بعضى مسائل را از يكى و بعضى ديگر را از مجتهد ديگر تقليد نمايد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 9

«6» عدول از مجتهد زنده به مجتهد ديگر، در صورت تساوى دو مجتهد در اعلميّت، در جميع مسائل يا در بعض مسائل كه ارتباطى با هم ندارند، جايز است؛ ولى احوط ترك عدول است مگر به اعلم؛ و حكم اورَعيّت نيز مانند اعلميّت است.

«7» به دست آوردن فتوا (يعنى دستور مجتهد) چهار راه دارد:

1- شنيدن از خود مجتهد.

2- شنيدن از دو نفر عادل كه فتواى مجتهد را نقل كنند.

3- شنيدن از كسى كه مورد اطمينان و راستگوست، اگر اطمينان به كلام او دارد، بنا بر احوط.

4- ديدن در رساله مجتهد، در صورتى كه به درستى آن رساله اطمينان داشته باشد، بنا بر احوط.

«8» تا انسان يقين نكند كه فتواى مجتهد عوض شده است، مى تواند به آنچه در رساله نوشته شده عمل نمايد. و اگر احتمال دهد كه فتواى او عوض شده، جستجو لازم نيست، ولى اگر بعداً معلوم شود كه فتوايش عوض شده بود، بايد نسبت به گذشته، به وظيفه عمل نمايد.

«9» اگر مجتهد اعلم در مسأله اى فتوا دهد، مقلِّدِ آن مجتهد (يعنى كسى كه از او تقليد مى كند) نمى تواند در آن مسأله به فتواى مجتهد ديگر عمل كند، ولى اگر فتوا ندهد و بفرمايد: احتياط آن است كه فلان طور عمل شود، مثلًا بفرمايد: «احتياط آن

ص: 12

است كه در ركعت سوم و چهارم نماز سه مرتبه تسبيحات اربعه (يعنى «سُبْحانَ اللَّهِ وَالْحَمْدُ للَّهِ وَ لاالهَ الَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ اكْبَرْ» بگويند) مقلد بايد يا به اين احتياط- كه احتياط واجبش مى گويند- عمل كند و سه مرتبه بگويد و يا بنا بر احتياط واجب به فتواى مجتهدى كه علم او از مجتهد اعلم كمتر و از مجتهدهاى ديگر بيشتر و يا مساوى است- با احراز ساير شرايط تقليد- عمل نمايد، پس اگر او يك مرتبه گفتن را كافى بداند، مى تواند يك مرتبه بگويد. و همچنين است اگر مجتهد اعلم بفرمايد: «مسأله محل تأمّل يا محل اشكال است».

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 10

«10» اگر مجتهد اعلم بعد از آن كه در مسأله اى فتوا داده، احتياط كند، مثلًا بفرمايد: «ظرف نجس را كه يك مرتبه در آب كر بشويند پاك مى شود، اگر چه احتياط آن است كه سه مرتبه بشويند»، مقلد او نمى تواند در آن مسأله به فتواى مجتهد ديگر عمل كند، بلكه بايد يا به فتوا عمل كند، يا به احتياطِ بعد از فتوا كه آن را احتياط مستحب مى گويند عمل نمايد.

«11» فقها حيات را شرط مى دانند؛ يعنى مى گويند براى ابتداى تقليد بايد از مجتهد زنده تقليد كرد. اما اگر مرجع تقليد انسان از دنيا رفت، در اين كه آيا مى تواند بر تقليد او باقى بماند يا بايد به مجتهد زنده مراجعه نمايد، اختلاف است؛ پس اگر كسى دراين مسأله مجتهد بود، طبق نظر خودش عمل مى كند؛ و گرنه طبق نظر مجتهد زنده اعلَم عمل مى نمايد.

«12» باقى ماندن بر تقليد ميّت در مسائلى كه در آنها تقليد و عمل

ص: 13

كرده است، در صورتى كه مجتهدِ از دنيا رفته با مجتهد زنده از نظر علمى مساوى باشند، بنا بر اقوى جايز است، هر چند با اجازه مجتهدى ديگر بر تقليد باقى بوده و عمل كرده باشد. و اگر مجتهدى كه از دنيا رفته اعلم باشد، واجب است بر تقليد او باقى بماند. و اگر مجتهد زنده بعداً اعلم شد، واجب است در تمامى مسائل به او عدول نمايد.

«13» اگر مسائلى را از مجتهد ميت ياد گرفته و بنا داشته عمل كند، چنانچه عمل نكرده و يا شك در عمل كردن دارد (در صورت بقاء بر تقليد ميت) نمى تواند در آن مسائل بر تقليد باقى بماند، هرچند مجتهد ميت اعلم باشد.

«14» شخصى كه مقلد مرجعى بوده و بعد از وفات او بر طبق نظر مرجعى ديگر بر تقليد باقى مانده، ولى در بعضى از فتاوى (از قبيل بلاد كبيره و شب مهتاب يا هرمسأله ديگر) به مرجع دوم عدول كرده، بعد از وفات مرجع دوم، در صورت بقاء، نمى تواند در اين مسائل به مرجع اول برگردد ولى مى تواند به تقليد مرجع دوم باقى باشد.

«15» كسى كه مقلد مرجعى بوده و بعد از وفات او به فتواى مرجعى ديگر به تقليد اول باقى بوده، پس از وفات مرجع دوم، در صورت جواز بقاء، تنها در مسائلى

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 11

كه طبق فتواى مجتهد اول عمل كرده مى تواند باقى بماند. و اگر چند مرجع داشته و بعد از وفات هر كدام طبق موازين از ديگرى تقليد كرده و با اجازه بعدى بر تقليد باقى مانده و در نتيجه از هر مجتهد چند

ص: 14

مسأله عمل كرده است، در آن مسائل مى تواند بر تقليد مجتهدين قبلى باقى بماند. ولى در هرصورت در مسائلى كه عمل نكرده بايد به فتواى مجتهد زنده عمل كند.

«16» شخصى كه مقلد مرجعى بوده، بعد از فوت آن مرجع اگر احراز و يا احتمال اعلميت ميت دربين نباشد، رجوع به مجتهدزنده جايز است؛ و درصورتى كه مجتهد زنده اعلم باشد يا احتمال اعلميت او در بين باشد رجوع به او واجب است.

«17» مسائلى را كه انسان غالباً به آنها احتياج دارد، واجب است ياد بگيرد.

«18» اگر براى انسان مسأله اى پيش آيد كه حكم آن را نمى داند، مى تواند صبر كند تا فتواى مجتهد اعلم را به دست آورد يا اگر احتياط ممكن است به احتياط عمل نمايد؛ بلكه اگر احتياط ممكن نباشد چنانچه از انجام عمل، محذورى لازم نيايد مى تواند عمل را بجا آورد. پس اگرمعلوم شد كه مخالف واقع يا مخالف نظر مجتهد بوده، بايد دوباره انجام دهد.

«19» اگر كسى فتواى مجتهدى را به ديگرى بگويد، چنانچه فتواى آن مجتهد عوض شود لازم نيست به او خبر دهد كه فتوا عوض شده. ولى اگر بعد از گفتن فتوا بفهمد اشتباه كرده، در صورتى كه ممكن باشد بايد اشتباه را برطرف كند.

«20» اگر مكلف مدتى اعمال خود را بدون تقليد انجام دهد، در صورتى اعمال او صحيح است كه بفهمد به وظيفه واقعى خود رفتار كرده است، يا عمل او با فتواى مجتهدى كه وظيفه اش تقليد از او بوده، يا با فتواى مجتهدى كه فعلًا بايد از او تقليد كند مطابق باشد، و عباداتى را كه قبلًا انجام داده با قصد قربت انجام داده

ص: 15

باشد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 12

احكام طهارت

اقسام آب ها

اشاره

آب يا مطلق است يا مضاف. آب مضاف آبى است كه آن را از چيزى بگيرند، مثل آب هندوانه و گلاب، يا با چيزى مخلوط باشد، مثل آبى كه به قدرى با گِل و مانند آن مخلوط شود كه ديگر به آن آب نگويند. و غير اينها آب مطلق است و آن بر پنج قسم است: 1- آب كر 2- آب قليل

3- آب جارى 4- آب باران 5- آب چاه

آب كُر

«21» آب كر- بنابر اقوى- مقدار آبى است كه اگر در ظرفى كه درازا و پهنا و گودى آن هر يك سه وجب است بريزند، آن ظرف را پر كند، و وزن آن از صد و بيست و هشت من تبريز بيست مثقال كمتر است و كافى است به حسب كيلو 740/ 376 كيلوگرم باشد، و به حسب ليتر هم به همين مقدار مى باشد.

«22» اگر عين نجس (مانند بول و خون) يا چيزى كه نجس شده است (مانند لباس نجس) به آب كر برسد، و آب بو يا رنگ يا مزه نجاست را بگيرد، نجس مى شود و اگر تغيير نكند نجس نمى شود.

«23» اگر بوى آب كر به واسطه غير نجاست تغيير كند، نجس نمى شود، و تا وقتى كه مضاف نشده، پاك كننده است.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 13

«24» اگر عين نجس مانند خون به آبى كه بيشتر از كر است برسد و بو يا رنگ يا مزه قسمتى از آن را تغيير دهد، چنانچه مقدارى كه تغيير نكرده كمتر از كر باشد تمام آب نجس مى شود. و اگر به اندازه كر يا بيشتر

ص: 16

باشد، فقط مقدارى كه بو يا رنگ يا مزه آن تغيير كرده نجس است.

«25» آب فوّاره اگر متصل به كر باشد، آب نجس و هر متنجس را كه قابل تطهير با آب است پاك مى كند، ولى اگر قطره قطره روى آب نجس بريزد، آن را پاك نمى كند، مگر آن كه چيزى روى فواره بگيرند، تا آب آن قبل از قطره قطره شدن به آب نجس متصل شود و بهتر اين است كه آب فوّاره با آن آب نجس، مخلوط گردد.

«26» اگر چيز نجس را زير شيرى كه متصل به كر است بشويند، آبى كه از آن چيز مى ريزد اگر متصل به كر باشد و بو يا رنگ يا مزه نجاست نگرفته باشد و عين نجاست هم در آن نباشد، پاك است.

«27» اگر مقدارى از آب كر يخ ببندد و باقى آن به قدر كر نباشد، چنانچه نجاست به آن برسد نجس مى شود، و هر قدر از يخ هم آب شود نجس است.

«28» آبى كه به اندازه كر بوده، اگر انسان شك كند كه از كر كمتر شده يا نه، مثل آب كر است، يعنى نجاست را پاك مى كند در صورتى كه تفاوت بين آبى كه الان هست و آنچه قبلًا بوده كم باشد، و اگر نجاستى هم به آن برسد نجس نمى شود. اما آبى كه كمتر از كر بوده و انسان شك دارد به مقدار كر رسيده يا نه، حكم آب كر را ندارد.

«29» كر بودن آب به سه راه ثابت مى شود:

1- خود انسان يقين كند يا اطمينان داشته باشد بنابر اظهر.

2- دو مرد عادل خبر دهند.

3-

ص: 17

كسى كه آب در اختيار اوست بگويد آب كُر است. مثلًا صاحب منزل بگويد:

حوض منزل كُر است.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 14

آب قليل

«30» آب قليل، آبى است كه از زمين نجوشد و از كر كمتر باشد و آب باران (در حال باريدن) هم نباشد.

«31» اگر آب قليل روى چيز نجس بريزد، يا چيز نجس به آن برسد نجس مى شود. ولى اگر از بالا با فشار بلكه با مطلق حركت از بالا به پايين روى چيز نجس بريزد، مقدارى كه به آن چيز مى رسد نجس و هر چه بالاتر از آن است پاك مى باشد؛ و نيز اگر مثل فواره با فشار از پايين به بالا رود در صورتى كه نجاست به بالا برسد پايين نجس نمى شود، و اگر نجاست به پايين برسد بالا نجس مى شود.

«32» آب قليلى كه براى بر طرف كردن عين نجاست روى چيز نجس ريخته شود و از آن جدا گردد، نجس است. و بنابر احتياط واجب بايد از آب قليلى هم كه بعد از برطرف شدن عين نجاست، براى آب كشيدن چيز نجس روى آن مى ريزند و از آن جدا مى شود اجتناب كنند. ولى آبى كه با آن مخرج غائط را مى شويند با پنج شرط پاك است:

1- بو يا رنگ يا مزه نجاست نگرفته باشد.

2- نجاستى از خارج به آن نرسيده باشد.

3- نجاست ديگرى مثل خون يا بول با غائط بيرون نيامده باشد.

4- ذره هاى غائط در آب پيدا نباشد.

5- بيشتر از مقدار معمول، نجاست به اطراف مخرج نرسيده باشد.

آب جارى

«33» آب جارى، آبى است كه از زمين بجوشد و جريان داشته باشد،

ص: 18

مانند آب چشمه و قنات.

«34» آب جارى اگر چه كمتر از كر باشد، چنانچه نجاست به آن برسد تا وقتى

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 15

بو يا رنگ يا مزه آن به واسطه نجاست تغيير نكرده، پاك است.

«35» اگر نجاستى به آب جارى برسد، مقدارى از آن، كه بو يا رنگ يا مزه اش به واسطه نجاست تغيير كرده، نجس است. و طرفى كه متصل به چشمه است اگر چه كمتر از كر باشد پاك است. و آبهاى ديگر نهر اگر باندازه كر باشد يا به واسطه آبى كه تغيير نكرده به آب طرف چشمه متصل باشد، پاك و گرنه نجس است.

«36» آب چشمه اى كه جارى نيست ولى طورى است كه اگر از آن بردارند باز مى جوشد، حكم آب جارى را دارد، يعنى اگر نجاست به آن برسد، تا وقتى بو يا رنگ يا مزه آن بواسطه نجاست تغيير نكرده، پاك است.

«37» آبى كه كنار نهر ايستاده و متصل به آب جارى است، حكم آب جارى را دارد.

«38» چشمه اى كه مثلًا در زمستان مى جوشد و در تابستان از جوشش مى افتد، فقط وقتى كه مى جوشد حكم آب جارى را دارد.

«39» آب حوض حمام اگر چه كمتر از كر باشد، چنانچه به خزينه اى كه آب آن باندازه كر است متصل باشد، مثل آب جارى است.

«40» آب لوله هاى حمام كه از شيرها و دوشها مى ريزد و آب لوله هاى ساختمان، اگر متصل به كر باشد در حكم آب كر است.

«41» آبى كه روى زمين جريان دارد ولى از زمين نمى جوشد، چنانچه كمتر از كر باشد و نجاست به آن برسد

ص: 19

نجس مى شود. اما اگر از بالا با فشار به پايين بريزد، چنانچه نجاست به پايين آن برسد بالاى آن نجس نمى شود.

آب باران

«42» اگر به چيز نجسى كه عين نجاست در آن نيست، يك مرتبه باران ببارد، جايى كه باران به آن برسد پاك مى شود، و در فرش و لباس و مانند اينها فشار لازم نيست. ولى باريدن دو سه قطره فايده ندارد، بلكه بايد بنا بر احوط طورى باشد كه بگويند باران مى آيد، وبه حدّ جريان برسد؛ و اگر زمين طورى است كه آب به آن

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 16

جريان پيدا نمى كند، كافى است به حدى ببارد كه اگر زمين سخت بود بر آن جارى مى شد.

«43» اگر باران، به عين نجس ببارد و به جاى ديگر ترشح كند، چنانچه عين نجاست همراه آن نباشد، و بو يا رنگ يا مزه نجاست نگرفته باشد پاك است. پس اگر باران بر خون ببارد و ترشح كند، چنانچه ذره اى خون در آن باشد، يا آن كه بو يا رنگ يا مزه خون گرفته باشد، نجس مى باشد.

«44» اگر بر روى بام عمارت، عين نجاست باشد، تا وقتى باران بر بام مى بارد، آبى كه به چيز نجس رسيده و از سقف يا ناودان مى ريزد در صورتى كه صفات عين نجس را نداشته باشد و مضاف نشده باشد پاك است؛ و بعد از قطع شدن باران اگر معلوم باشد آبى كه مى ريزد به چيز نجس رسيده است، نجس مى باشد.

«45» زمين نجسى كه باران بر آن ببارد پاك مى شود. و اگر باران بر زمين جارى شود و در موقع آمدن باران به جاى نجسى كه زير سقف

ص: 20

است برسد آن را نيز پاك مى كند، اگر مضاف يا متغير به نجاست نشده باشد.

«46» خاك نجسى كه به واسطه باران گِل شود پاك است، اگر آب باران به همه خاك برسد و بنا بر احوط موقع مخلوط شدن با خاك، مضاف نشده باشد.

«47» هرگاه آب باران در جايى جمع شود، اگر چه كمتر از كر باشد چنانچه موقعى كه باران مى آيد، چيز نجسى را در آن بشويند و آب، بو يا رنگ يا مزه نجاست نگيرد، آن چيز نجس پاك مى شود.

«48» اگر بر فرش پاكى كه روى زمين نجس است باران ببارد و بر زمين نجس جارى شود، فرش نجس نمى شود و زمين هم پاك مى گردد، مگر اين كه آب، مضاف يا متغيّر شود.

«49» اگر آب باران بعد از آن كه از باريدن افتاد، در گودالى جمع شود و كمتر از كر باشد، چنانچه نجاست به آن برسد نجس مى شود.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 17

آب چاه

«50» آب چاهى كه از زمين مى جوشد، اگر چه كمتر از كر باشد چنانچه نجاست به آن برسد، تا وقتى بو يا رنگ يا مزه آن به واسطه نجاست تغيير نكرده پاك است، ولى مستحب است پس از رسيدن بعضى از نجاست ها به چاه، به مقدارى كه در كتاب هاى مفصل گفته شده از آن چاه، آب بِكشند.

«51» اگر نجاستى در چاه بريزد و بو يا رنگ يا مزه آب آن را تغيير دهد، چنانچه تغيير آب چاه از بين برود، بنابر احتياط واجب آن آب موقعى پاك مى شود كه به آبى كه از چاه مى جوشد متصل باشد.

احكام آب ها

«52» آب مضاف- كه معنى آن

ص: 21

گفته شد- چيز نجس را پاك نمى كند، وضو و غسل هم با آن باطل است.

«53» آب مضاف هرقدر زياد باشد اگر ذره اى نجاست به آن برسد، نجس مى شود- البته در موارد متعارف كه احتمال نجس شدن به وسيله ملاقات داده شود- ولى چنانچه از بالا با فشار روى چيز نجس بريزد، مقدارى كه به چيز نجس رسيده نجس و مقدارى كه بالاتر از آن است پاك مى باشد. مثلًا اگر گلاب را از گلابدان روى دست نجس بريزند، آنچه به دست رسيده نجس، و آنچه به دست نرسيده پاك است. بلكه در بعضى از موارد كه آب مضاف جريان دارد، اگر قسمت آخر آب، نجس شود نجس شدن قسمت اوّل آن، خالى از تأمل نيست، اگر چه سطح اوّل و آخر آب يكى باشد و از بالا به پايين جريان نداشته باشد، در صورتى كه عرفاً به سبب ملاقات، تأثر و انفعال حاصل نشود، بلكه نجس نشدن قسمت اول، خالى از وجه نيست.

«54» اگر آب مضافِ نجس، طورى با آب كر يا جارى مخلوط شود، كه ديگر

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 18

به آن آب مضاف نگويند بلكه مردم بگويند آب است (بدون ضميمه كردن كلمه ديگرى به آن)، پاك مى شود.

«55» آبى كه مطلق بوده و معلوم نيست مضاف شده يانه، و با مختصر تحقيق و بررسى هم نشود وضع آن را روشن كرد، مثل آب مطلق است، يعنى چيز نجس را پاك مى كند، وضو و غسل هم با آن صحيح است. و آبى كه مضاف بوده و معلوم نيست مطلق شده يا نه، مثل آب مضاف است، يعنى چيز نجس را

ص: 22

پاك نمى كند، وضو و غسل هم با آن باطل است.

«56» آبى كه معلوم نيست مطلق است يا مضاف و معلوم نيست كه قبلًا مطلق يا مضاف بوده، نجاست راپاك نمى كند، وضو و غسل هم با آن باطل است. ولى اگر به اندازه كر يا بيشتر باشد و نجاست به آن برسد حكم به نجس بودن آن نمى شود.

«57» آبى كه عين نجاست مثل خون و بول به آن برسد و بو يا رنگ يا مزه آن را تغيير دهد، اگر چه كر يا جارى باشد نجس مى شود. ولى اگر بو يا رنگ يا مزه آن به واسطه نجاستى كه بيرون آن است عوض شود، مثلًا مردارى كه پهلوى آب است بوى آن را تغيير دهد، نجس نمى شود.

«58» آبى كه عين نجاست مثل خون و بول در آن ريخته و بو يا رنگ يا مزه آن را تغيير داده، چنانچه به كر يا جارى متصل شود، يا باران بر آن ببارد، يا باد باران را در آن بريزد، يا آب باران هنگام باريدن، از ناودان در آن جارى شود، و تغيير آن از بين برود پاك مى شود. و اگر قبل از اتصال به كر يا جارى يا باريدن باران تغيير از بين برود همين قدر كه آب كر يا جارى به آن متصل شود و يا آب باران به آن برسد پاك مى شود و لازم نيست با آن مخلوط شود.

«59» اگر چيز نجس را در كر يا جارى آب بكشند، آبى كه بعد از بيرون آوردن از آن مى ريزد پاك و پاك كننده است.

«60» آبى كه پاك بوده و معلوم نيست نجس

ص: 23

شده يا نه، پاك است و پاك كننده نيز هست. و آبى كه نجس بوده و معلوم نيست پاك شده يا نه، نجس است.

«61» نيم خورده سگ، خوك و كافر، نجس و خوردن آن حرام است. و نيم خورده حيوانات حرام گوشت، پاك است ولى خوردن آن مكروه مى باشد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 19

«احكام تخلّى»

اشاره

«62» واجب است انسان وقت تخلى و مواقع ديگر، عورت خود را از كسانى كه مكلفند، اگر چه مثل خواهر و مادر با او محرم باشند، و همچنين از ديوانه و بچه هاى مميّز كه خوب و بد را مى فهمند بپوشاند؛ ولى زن و شوهر لازم نيست عورت خود را از يكديگر بپوشانند.

«63» لازم نيست با چيز مخصوصى عورت خود را بپوشاند، بلكه در غير نماز با دست هم اگر آن را بپوشاند كافى است.

«64» موقع تخلى بايد طرف جلوى بدن، يعنى شكم و سينه، رو به قبله و پشت به قبله نباشد.

«65» بنا بر احتياط نبايد موقع تخلى طرف جلو بدن رو به قبله يا پشت به قبله باشد، هرچند عورت را از قبله بگرداند. و اگر جلو بدن او رو به قبله يا پشت به قبله نباشد، احتياط واجب آن است كه عورت را هم رو به قبله يا پشت به قبله ننمايد.

«66» در موقع تطهير مخرج بول و غائط، رو به قبله و پشت به قبله بودن اشكال ندارد. ولى اگر در موقع استبراء، بول از مخرج بيرون آيد يا اينكه بداند بول يا آب مشكوكى در حال استبراء خارج خواهد شد، در اين حال رو به قبله و پشت به قبله بودن، حرام

ص: 24

است.

«67» اگر براى آن كه نامحرم او را نبيند ناچار شود رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند، بايد رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند. و نيز اگر از جهت ديگر ناچار باشد كه رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند مانعى ندارد.

«68» احتياط واجب آن است كه بچه را در وقت تخلى رو به قبله يا پشت به قبله ننشانند، ولى اگر خود بچه بنشيند جلوگيرى از او واجب نيست.

«69» تخلى در چهار مكان حرام است:

1- در كوچه هاى بن بست، در صورتى كه صاحبانش اجازه نداده باشند.

2- در ملك كسى كه اجازه تخلى نداده است.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 20

3- در جايى كه براى عده مخصوصى وقف شده است، مثل بعضى از مدرسه ها.

4- روى قبر مؤمنين يا ساير مقامات مقدسه دينى ومذهبى، در صورتى كه بى احترامى به آنان باشد.

«70» در سه صورت مخرج غائط فقط با آب پاك مى شود:

1- با غائط نجاست ديگرى مثل خون بيرون آمده باشد.

2- نجاستى از خارج به مخرج غائط رسيده باشد.

3- اطراف مخرج بيشتر از مقدار معمول آلوده شده باشد.

در غير اين سه صورت مى شود مخرج را با آب شست و يا به دستورى كه بعداً گفته مى شود با پارچه و سنگ و مانند اينها پاك كرد، اگر چه شستن با آب بهتر است.

«71» مخرج بول با غير آب پاك نمى شود، و اگر بعد از برطرف شدن بول يك مرتبه بشويند كافى است. ولى كسانى كه بولشان از غير مجراى طبيعى مى آيد و يا اينكه از مخرج طبيعى مى آيد ولى از

ص: 25

محلى كه معمولًا نجس مى شود به جاهاى ديگر نيز برسد، احتياط واجب آن است كه بعد از برطرف شدن بول دو مرتبه بشويند. و زن نيز حكم مرد را دارد.

«72» اگر مخرج غائط را با آب بشويند، بايد چيزى از غائط در آن نماند، ولى باقى ماندن رنگ و بوى آن مانعى ندارد. و اگر در دفعه اول طورى شسته شود كه ذره اى از غائط در آن نماند، دوباره شستن لازم نيست.

«73» هرگاه با سنگ و كلوخ و مانند اينها، غائط را از مخرج با شرايطى كه ذكر مى شود، برطرف كنند، بنا بر اظهر مخرج پاك مى شود و نماز خواندن مانعى ندارد و چنانچه چيزى هم به آن برسد، نجس نمى شود و ذره هاى كوچك و لُزوجت محل، اشكال ندارد مگر اينكه آن مقدارى كه معمولًا به وسيله سنگ و كهنه از بين مى رود باقى بماند.

«74» لازم نيست با سه سنگ يا سه پارچه مخرج را پاك كنند بلكه با اطراف يك سنگ يا يك پارچه هم كافى است، بلكه اگر با يك مرتبه هم غائط برطرف شد كفايت مى كند، و اگر با سرگين يا استخوان پاك كنند بنا بر اظهر پاك مى شود.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 21

«75» پاك كردن مخرج غائط با چيزهاى مقدس كه احترام آنها لازم است مانند كاغذى كه اسم خدا يا پيامبران بر آن نوشته شده حرام است و ممكن است در صورت علم و عمد موجب كفر شود كه در اين صورت به سبب كافر شدن تمام بدن نجس مى شود. ولى در صورت عدم علم و عمد، يا غفلت يا خوانا نبودن نوشته، اظهر حصول

ص: 26

طهارت است.

«76» اگر شك كند مخرج را تطهير كرده يا نه، اگر چه هميشه بعد از بول يا غائط فوراً تطهير مى كرده، احتياط واجب آن است كه خود را تطهير نمايد.

«77» اگر بعد از نماز شك كند كه قبل از نماز، مخرج را تطهير كرده يا نه، نمازى كه خوانده صحيح است، ولى براى نمازهاى بعد بايد تطهير كند.

استبراء

استبراء عملى است مستحب، كه مردها بعد از بيرون آمدن بول انجام مى دهند و آن داراى اقسامى است و يك قسم آن كه مطابق احتياط است به اين صورت مى باشد كه بعد از قطع شدن بول، اگر مخرج غائط نجس شده، اول آن را تطهير كنند، بعد سه دفعه با انگشت ميانه دست چپ از مخرج غائط تا بيخ آلت بكشند و بعد شست را روى آلت و انگشت پهلوى شست را زير آن بگذارند و سه مرتبه تا ختنه گاه بكشند و پس از آن سه مرتبه سر آلت را فشار دهند.

«78» آبى كه بعد از ملاعبه و بازى كردن از انسان خارج مى شود و به آن «مَذْى» مى گويند، و آبى كه گاهى بعد از منى بيرون مى آيد و به آن «وَذْى» گفته مى شود، و آبى كه گاهى بعد از بول بيرون مى آيد و به آن «وَدْى» مى گويند (اگر بعد از خروج، بول به آن نرسيده باشد) پاك است. و چنانچه بعد از بول استبراء كند و بعد آبى از او خارج شود، و شك كند كه بول است يا يكى از اينها و يا مخلوط است، پاك مى باشد.

«79» اگر انسان شك كند كه استبراء كرده يا نه و رطوبتى از او

ص: 27

بيرون آيد كه نداند پاك است يا نه، نجس مى باشد و چنانچه وضو گرفته باشد، باطل مى شود.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 22

ولى اگر شك كند استبرائى كه كرده درست بوده يا نه و رطوبتى از او بيرون آيد كه نداند پاك است يا نه، پاك مى باشد و وضو را هم باطل نمى كند.

«80» كسى كه استبراء نكرده اگر به واسطه آن كه مدتى از بول كردن او گذشته، يقين كند بول در مجرا نمانده است و رطوبتى ببيند و شك كند كه پاك است يا نه، آن رطوبت پاك مى باشد و وضو را هم باطل نمى كند.

«81» اگر انسان بعد از بول استبراء كند و وضو بگيرد، چنانچه بعد از وضو رطوبتى ببيند كه بداند يا بول است يا منى، واجب است احتياطاً غسل كند و وضو هم بگيرد. ولى اگر وضو نگرفته باشد، فقط گرفتن وضو كافى است.

«82» براى زن استبراء از بول نيست و اگر رطوبتى ببيند و شك كند كه پاك است يا نه، پاك مى باشد و وضو و غسل او را هم باطل نمى كند.

آداب تخلى

«83» مستحب است در موقع تخلى، جايى بنشيند كه كسى او را نبيند؛ و موقع وارد شدن به مكان تخلى، اول پاى چپ و موقع بيرون آمدن، اول پاى راست را بگذارد؛ و همچنين مستحب است در حال تخلى سر را بپوشاند و سنگينى بدن را بر پاى چپ بيندازد.

«84» نشستن روبروى خورشيد و ماه در موقع تخلى مكروه است ولى اگر عورت خود را به وسيله اى بپوشاند مكروه نيست. و همچنين در موقع تخلى، نشستن روبروى باد و در جاده، خيابان، كوچه،

ص: 28

درب خانه و زير درختى كه ميوه مى دهد، مكروه است؛ و چيز خوردن و توقف زياد در مكان تخلى و تطهير كردن با دست راست نيز مكروه مى باشد. و همچنين است حرف زدن در حال تخلى؛ ولى اگر ناچار باشد يا ذكر خدا بگويد كراهت ندارد.

«85» ايستاده بول كردن و بول كردن در زمين سخت و سوراخ جانوران و در آب، خصوصاً آبِ ايستاده، مكروه است.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 23

«86» خوددارى كردن از بول و غائط مكروه است، و اگر به حدّى ضرر برساند كه در حكمِ ضرر زدنِ حرام باشد، نبايد خوددارى كند.

«87» مستحب است انسان پيش از نماز و پيش از خواب و پيش از جماع و بعد از بيرون آمدن منى، بول كند.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 24

نجاسات

اشاره

نجاسات ده چيز است:

1- بول 2- غائط 3- مَنى 4- مردار 5- خون

6 و 7: سگ و خوك 8- كافر 9- شراب 10- فقّاع

و مسائل مربوط به عرق جنب از حرام و عرق شترنجاستخوار نيز در ادامه همين مسائل خواهد آمد.

بول و غائط

«88» بول و غائط انسان و هرحيوان حرام گوشتى كه خون جهنده دارد (يعنى اگر رگ آن را ببرند، خون از آن جستن مى كند) نجس است. و بنا بر احتياط از بول و غائط حيوان حرام گوشتى كه خون جهنده ندارد در صورتى كه عُسر و حرج لازم نمى آيد اجتناب نمايند. ولى فضله حيوانات كوچك مثل پشه و مگس كه گوشت ندارند پاك است.

«89» فضله پرندگان حرام گوشت نجس است و فضله خفاش بنا بر احتياط نجس است.

«90» بول و غائط حيوان نجاستخوار كه عادت

ص: 29

به خوردنِ فقط نجاست انسان بدون اختلاط به چيز ديگرى، پيدا كرده، تا زمانى كه استبراء نشده است نجس است. و نيز حيوانى كه انسان آن را وَطْى كرده، يعنى با آن نزديكى نموده، و

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 25

گوسفندى كه گوشت آن از خوردن شير خوك روئيده شده است، ممكن است ملحق به نجاستخوار باشد.

مَنى

«91» منى حيوانى كه خون جهنده دارد نجس است.

مُردار

«92» مردار حيوانى كه خون جهنده دارد، نجس است، چه خودش مرده باشد، يا به غير دستورى كه در شرع معين شده آن را كشته باشند. و ماهى چون خون جهنده ندارد، اگر چه در آب بميرد پاك است.

«93» چيزهايى از مردار مثل پشم، مو، كرك، استخوان و دندان كه روح ندارند، پاك مى باشند.

«94» اگر از بدن انسان يا حيوانى كه خون جهنده دارد، در حالى كه زنده است گوشت يا چيز ديگرى را كه روح دارد جدا كنند، نجس است.

«95» پوست هاى مختصر لب و جاهاى ديگر بدن كه موقع افتادنشان رسيده اگر چه آنها را بكَنند پاك است، ولى بنا بر احتياط واجب بايد از پوستى كه موقع افتادنش نرسيده و آن را كنده اند اجتناب نمايند.

«96» تخم مرغى كه از شكم مرغ مرده بيرون مى آيد، پاك است و بنا بر احتياط بايد پوست روى آن سفت شده باشد ولى ظاهر آن را بايد آب كشيد.

«97» اگر برّه و بزغاله پيش از آن كه علف خوار شوند بميرند، پنير مايه اى كه در شيردان آنها مى باشد پاك است، ولى ظاهر آن را بايد آب كشيد.

«98» دواجات مايع، عطر، روغن، واكس و صابونى كه

ص: 30

از كشورهاى غيراسلامى مى آورند، اگر انسان يقين به نجاست آنها نداشته باشد پاك است.

«99» گوشت و پيه و چرمى كه در بازار مسلمانان فروخته مى شود پاك است

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 26

و همچنين است اگر يكى از اينها در دست مسلمان باشد. ولى اگر بدانند آن مسلمان از كافر گرفته و رسيدگى نكرده كه از حيوانى است كه به دستور شرع كشته شده يا نه، نجس مى باشد.

خون

«100» خون انسان و هرحيوانى كه خون جهنده دارد- يعنى حيوانى كه اگر رگ آن را ببرند خون از آن جستن مى كند- نجس است، پس خون حيوانى كه مانند ماهى و پشه خون جهنده ندارد، پاك مى باشد.

«101» اگر حيوان حلال گوشت را به دستورى كه در شرع معين شده بكشند و خون آن به مقدار معمول بيرون آيد، خونى كه در بدنش مى ماند پاك است؛ ولى اگر به علت نفس كشيدن يا به واسطه اين كه سر حيوان در جاى بلندى بوده خون به بدن حيوان برگردد، آن خون نجس است و همچنين چيزى كه با آن خون ملاقات كند آن هم نجس است.

«102» از خونى كه در تخم مرغ مى باشد بنا بر احتياط بايد اجتناب كرد، ولى اگر خون در زرده باشد سفيده پاك است و اگر در سفيده باشد زرده پاك است.

«103» خونى كه هنگام دوشيدن شير ديده مى شود نجس است و شير را نجس مى كند.

«104» خونى كه از لاى دندان ها مى آيد، اگر به واسطه مخلوط شدن با آب دهان از بين برود پاك است.

«105» خونى كه به واسطه كوبيده شدن، زير ناخن يا زير پوست مى ميرد، اگر

ص: 31

طورى شود كه ديگر به آن خون نگويند پاك است، و اگر به آن خون بگويند نجس است. و در صورتى كه ناخن يا پوست سوراخ شود، اگر مشقت ندارد بايد براى وضو و غسل، خون را بيرون آورند و اگرمشقت دارد بايد اطراف آن را به طورى كه نجاست زياد نشود بشويند و پارچه يا چيزى مثل پارچه بر آن بگذارند و رويش دست تر بكشند همان طورى كه وضو يا غسل جبيره اى مى نمايند.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 27

«106» اگر انسان نداند كه زير پوست خون مرده يا گوشت به واسطه كوبيده شدن به آن حالت در آمده، پاك است.

«107» اگر موقع جوشيدن غذا ذره اى خون در آن بيفتد، تمام غذا و ظرف آن نجس مى شود؛ و جوشيدن و حرارت و آتش، پاك كننده آن نيست.

«108» زردابه اى كه درحال بهبودى زخم در اطراف آن پيدا مى شود، اگر معلوم نباشد كه با خون مخلوط است و به آن خون زرد نيز نگويند، پاك است. اما اگر قبلًا مى دانستيم خون بوده ولى حالا شك در خون بودن آن داشته باشيم، نجس است.

سگ و خوك

«109» سگ و خوكى كه درخشكى زندگى مى كنند، همه اجزاء، حتى مو، استخوان، پنجه، ناخن و رطوبت آنها، نجس است؛ ولى سگ و خوك دريايى پاك است.

كافر

«110» كسى كه منكر خدا يا براى خدا شريك قائل است يا پيامبرى حضرت خاتم الانبياء محمّد بن عبداللّه صلى الله عليه و آله و سلم را قبول ندارد و همين طور كسى كه ايمان به خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نداشته باشد، كافر و نجس مى باشد. همچنين

ص: 32

كسى كه يكى از ضروريّات دين اسلام مثل نماز يا روزه را با علم به اينكه ضرورى دين است انكار نمايد، نجس مى باشد. و اگر از روى تقصير نداند و انكار نمايد، احتياطاً بايد از او اجتناب كرد.

«111» تمام بدن كافر، حتى مو، ناخن و رطوبتهاى او نجس است.

«112» اگر پدر و مادر و جد و جده بچه نابالغ، كافر باشند، آن بچه هم نجس است؛ و اگر يكى از اينها مسلمان باشد بچه نيز پاك است.

«113» كسى كه معلوم نيست مسلمان است يا نه، پاك مى باشد ولى احكام

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 28

ديگر مسلمانان را ندارد، مثلًا نمى تواند زن مسلمان بگيرد و نبايد در قبرستان مسلمانان دفن شود.

«114» اگر كسى (اعم از مسلمان و غيرمسلمان) به يكى از دوازده امام عليهم السلام دشنام دهد، يا با آنان دشمنى نمايد، نجس است.

شراب

«115» شراب و هرچيزى كه زيادِ آن انسان را مست مى كند، چنانچه به خودى خود مايع باشد، نجس و خوردن آن حرام است، اگر چه كم باشد يا مست كنندگى آن خفيف باشد؛ ولى اگر مثل بنگ و حشيش مايع نباشد، اگر چه چيزى در آن بريزند كه مايع شود پاك است.

«116» الكل صنعتى كه براى رنگ كردن درب، پنجره، ميز، صندلى و مانند اينها به كار مى برند، اگر انسان نداند از چيزى كه به تنهايى مست كننده و مايع است درست كرده اند، پاك مى باشد.

«117» اگر انگور و آب انگور به واسطه پختن يا غير آن، جوش بيايد، بنا بر اقوى و احوط نجس و خوردنش حرام است و بايد از آن اجتناب نمود.

«118»

ص: 33

خرما، مويز، كشمش و آب آنها اگر خود بخود يا با پختن جوش بيايند، پاك بودن و خوردن آن محل اشكال است.

فُقّاع

«119» فُقّاع كه غالباً از جو گرفته مى شود و به آن آبجو مى گويند نجس و خوردن آن حرام است، ولى آبى كه به دستور طبيب از جو مى گيرند و به آن ماءالشعير مى گويند پاك مى باشد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 29

عرق جنب از حرام

«120» عرق جنب از حرام نجس نيست ولى بنا بر اظهر و احوط با بدن يا لباسى كه به آن آلوده شده تا خشك نشده است نماز نخوانند.

«121» اگر در زمانى كه نزديكى با زن حرام است (مثلًا در روزه ماه رمضان يا در حال حيض) با زن خود نزديكى كند، در صورتى كه عرق او خشك نشده و اگر وظيفه اش تيمم باشد تيمم نكرده، بنا بر احتياط واجب بايد از عرق خود، در حال نماز، اجتناب نمايد. و اگر تيمم كرده، بنا بر اظهر اجتناب از عرقى كه بعد از تيمم فوق حاصل شده، حتى اگر خشك نشده باشد، لازم نيست.

«122» اگر جنب از حرام، بدون عذر به جاى غسل تيمم نمايد و بعد از تيمم عرق كند، بنا بر احتياط واجب بايد از عرق خود در حال نماز اجتناب نمايد.

«123» اگر كسى از حرام جنب شود و بعد با حلال خود نزديكى كند بايد از عرق خود اجتناب كند؛ و اگر اول با حلال نزديكى كند و سپس از حرام جنب شود، مى تواند با آن نماز بخواند.

عرق شتر نجاستخوار

«124» عرق شتر نجاستخوار بنا بر اظهر پاك است اگر چه احتياط مستحب در اجتناب است؛ ولى اگر حيوانات ديگر

ص: 34

نجاستخوار شوند، اجتناب از عرق آنها لازم نيست.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 30

«راه ثابت شدن نجاست»

«125» نجاست هرچيز از سه راه ثابت مى شود:

1- آنكه خود انسان يقين يا ظن اطمينان آور پيدا كند كه چيزى نجس است، و گرنه لازم نيست از آن اجتناب نمايد. بنا بر اين در قهوه خانه و مهمانخانه هايى كه مردمان بى مبالات و كسانى كه پاكى و نجسى را مراعات نمى كنند در آنها غذا مى خورند، اگر انسان يقين نداشته باشد غذايى را كه براى او آورده اند نجس است، غذا خوردن اشكال ندارد.

2- كسى كه چيزى در اختيار اوست بگويد آن چيز نجس است و از گفته او اطمينان حاصل گردد، مثلًا همسر يا خدمتكار بگويد ظرف يا چيز ديگرى كه در اختيار اوست نجس مى باشد.

3- آن كه دو مرد عادل بگويند چيزى نجس است، و همچنين اگر يك نفر عادل هم بگويد چيزى نجس است بنابر احتياط واجب بايد از آن اجتناب كرد.

«126» اگر به واسطه ندانستن مسأله، نجس بودن و پاك بودن چيزى را نداند مثلًا نداند عرق جنب از حرام پاك است يا نه، بايد مسأله را بپرسد يا احتياط نمايد.

ولى اگر با اينكه مسأله را مى داند، در چيزى شك كند كه پاك است يا نه مثلًا شك كند كه آن چيز خون است يا نه يا نداند كه خون پشه است يا خون انسان، پاك مى باشد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 31

نجاست اشياء

«127» اگر چيز پاك به نجس برسد و هردو يا يكى از آنها به طورى تَر باشد كه ترى يكى به ديگرى برسد، چيز پاك نجس مى شود. و اگر ترى به قدرى كم باشد

ص: 35

كه به ديگرى نرسد، چيزى كه پاك بوده نجس نمى شود. ولى اگر دست انسان به بدن ميّتى كه هنوز او را غسل نداده اند برسد اگر چه بدن ميت خشك باشد، احتياط در اين است كه دست را بشويد.

«128» اگر چيز پاكى به نجس برسد و انسان شك كند كه هردو يا يكى از آنها تر بوده يا نه، آن چيز پاك، نجس نمى شود.

«129» دو چيزى كه انسان نمى داند كدام پاك و كدام نجس است، اگر چيز پاكى با رطوبت به يكى از آنها برسد نجس نمى شود. ولى اگر يكى از آنها قبلًا نجس بوده و انسان نداند پاك شده يا نه، چنانچه چيز پاكى با رطوبت به آن برسد نجس مى شود.

«130» زمين و پارچه و مانند اينها اگر رطوبت داشته باشد، هر قسمتى كه نجاست به آن برسد نجس مى شود و جاهاى ديگر آن پاك است. و همچنين است خيار و خربزه و مانند اينها.

«131» هرگاه شيره و روغن، مايع باشد به طورى كه اگر قدرى از آن برداشته شود جاى آن پُر مى شود، همين كه يك نقطه از آن نجس شد، تمام آن نجس مى شود. ولى اگر مايع نباشد و يا اينكه مايع باشد ولى نجاست به جاى ديگر سرايت نكند نجس نمى شود.

«132» اگر مگس يا حيوانى مانند آن، روى چيز نجسى كه تر است بنشيند و بعد روى چيز پاكى كه آن هم تر است بنشيند، چنانچه انسان بداند نجاست همراه آن حيوان بوده، چيز پاك نجس مى شود و اگر نداند پاك است.

«133» اگر جايى از بدن كه عرق دارد نجس شود و عرق از آنجا به

ص: 36

جاى ديگر برود، هرجا كه عرق نجس به آن برسد نجس مى شود، و اگر عرق به جاى ديگر

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 32

نرود جاهاى ديگر بدن پاك است.

«134» اخلاطى كه از بينى يا گلو مى آيد، اگر خون داشته باشد، جايى كه خون دارد نجس و بقيه آن پاك است پس اگر به بيرون دهان يا بينى برسد، مقدارى را كه انسان يقين دارد جاى نجسِ اخلاط به آن رسيده نجس است؛ و محلى را كه شك دارد جاى نجس به آن رسيده يا نه، پاك مى باشد.

«135» اگر آفتابه اى را كه ته آن سوراخ است روى زمين نجس بگذارند، چنانچه آب طورى زير آن جمع گردد كه با آب آفتابه يكى حساب شود، آب آفتابه نجس مى شود. ولى اگر آب آفتابه از داخل به بيرون با فشار جريان داشته باشد يا احتمال برود كه نجاست بيرون به داخل سرايت نمى كند، حتى اگر سطح آب بيرون و داخل مساوى هم باشد، آب آفتابه نجس نمى شود.

«احكام نجاسات»

«136» نجس كردن خط و ورق قرآن حرام است، و اگر نجس شود بايد فوراً آن را آب بكشند.

«137» اگر جلد قرآن نجس شود در صورتى كه نجس شدن موجب بى احترامى به قرآن باشد، بايد آن را آب بكشند.

«138» گذاشتن قرآن روى عين نجس مانند خون ومردار، اگر چه آن عين نجس خشك باشد حرام است و برداشتن قرآن از روى آن واجب مى باشد.

«139» نوشتن قرآن با مركّب نجس، اگر چه يك حرف آن باشد، حرام است. و اگر نوشته شود بايد آن را آب بكشند، يا به وسيله تراشيدن و مانند آن، كارى كنند

ص: 37

كه عين مركب نجس از بين برود و ورق متنجس به آن، آب كشيده شود.

«140» احتياط واجب آن است كه از دادن قرآن به كافر خوددارى كنند و اگر قرآن در دست اوست در صورت امكان از او بگيرند.

«141» اگر ورق قرآن يا چيزى كه احترام آن لازم است، مثل كاغذى كه اسم خدا يا پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم يا امام عليه السلام بر آن نوشته شده، در مستراح بيفتد، بيرون آوردن

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 33

و آب كشيدن آن اگر چه خرج داشته باشد بر كسى كه آن را انداخته واجب است و اگر او اين كار را نكرد يا نتوانست انجام دهد، بر ديگران واجب مى شود و خرج آن از بيت المال داده مى شود. و اگر بيرون آوردن آن ممكن نباشد، كسانى كه مطلع هستند نبايد به آن مستراح بروند تا يقين كنند آن ورق پوسيده شده است. ولى وجوب اعلام، محل تأمل است. و همچنين اگر تُربت در مستراح بيفتد و بيرون آوردن آن ممكن نباشد، تا وقتى يقين نكرده اند كه كاملًا از بين رفته، نبايد به آن مستراح بروند.

«142» خوردن و آشاميدن چيز نجس حرام است و نيز خورانيدن عين نجس به اطفال در صورتى كه ضرر داشته باشد، حرام مى باشد بلكه اگر ضرر هم نداشته باشد بنا بر احتياط واجب بايد از آن خوددارى كنند؛ و همچنين است چيزهايى كه پاك است ولى خوردنش حرام است، بنا بر احتياط. ولى خوراندن غذاهايى كه نجس شده است به طفل حرام نيست امّا احتياط مستحب در اجتناب است.

«143» فروختن و عاريه دادن

ص: 38

چيز نجسى كه مى شود آن را آب كشيد، اگر نجس بودن آن را به طرف نگويند، اشكال ندارد ولى چنانچه انسان بداند كه عاريه گيرنده يا خريدار آن را در خوردن و آشاميدن استعمال مى كند بايد نجاستش را به آنها بگويد. و اگر بداند كه آن را در كار حرامى استعمال مى كند اصل فروختن يا عاريه دادن محل اشكال است.

«144» اگر انسان ببيند كسى چيز نجسى را مى خورد يا با لباس نجس نماز مى خواند، لازم نيست به او بگويد مگر اين كه با او طورى معاشرت داشته باشد كه اگر نگويد لوازم مشترك بين آندو نجس خواهد شد.

«145» اگر جايى از خانه يا فرش كسى نجس باشد و ببيند بدن يا لباس يا چيز ديگر كسانى كه وارد خانه او مى شوند با رطوبت به جاى نجس رسيده است لازم نيست به آنان بگويد مگر اينكه مثل مسأله فوق با آنها معاشرت داشته باشد.

«146» اگر صاحبخانه در بين غذا خوردن بفهمد غذا نجس است، بايد به مهمانها بگويد. اما اگر يكى از مهمانها بفهمد، لازم نيست به ديگران خبر دهد ولى چنانچه طورى با آنان معاشرت دارد كه مى داند به واسطه نگفتن، لوازم خود او هم

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 34

نجس مى شود بايد بعد از غذا به آنان بگويد.

«147» چيز نجسى كه انسان شك دارد پاك شده يا نه، نجس است و چيز پاك را اگر شك كند نجس شده يا نه، پاك است. و اگر چه بتواند نجس بودن يا پاك بودن آن را بفهمد لازم نيست جستجو كند.

«148» اگر بداند يكى از دو ظرف يا دو لباس

ص: 39

كه از هردو استفاده مى كند، نجس شده و نداند كدام است، بايد از هردو اجتناب كند.

«149» اگر چيزى را كه عاريه گرفته نجس شود، اگر بداند كه صاحبش آن چيز را در خوردن و آشاميدن استعمال مى كند، واجب است به او بگويد.

«150» بچه مميّزى كه خوب و بد را مى فهمد اگر چه زمان تكليفش هم نزديك باشد، اگر بگويد چيزى را آب كشيدم، بايد دوباره آن را آب كشيد مگر اينكه انسان بداند آن را درست آب كشيده است. ولى اگر بگويد چيزى كه در اختيار اوست نجس است، احتياط واجب آن است كه از آن اجتناب كنند.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 35

مطهِّرات

اشاره

يازده چيز نجاست را پاك مى كند و آنها را مطهّرات گويند:

1- آب 7- اسلام

2- زمين 8- تبعيت

3- آفتاب 9- برطرف شدن عين نجاست

4- استحاله و انقلاب 10- استبراء حيوان نجاستخوار

5- كم شدن دو سوم آب انگور 11- غايب شدن مسلمان

6- انتقال

و احكام اينها به طور تفصيل در مسائل آينده ذكر مى شود.

آب

«151» آب با چهار شرط چيز نجس را پاك مى كند: اول: مطلق باشد، پس آب مضاف مانند گلاب و عرق بيد، چيز نجس را پاك نمى كند. دوم: پاك باشد.

سوم: وقتى چيز نجس را مى شويند آب مضاف نشود، مگر اينكه قبل از مضاف شدن، چيز نجس پاك شده باشد و آب هم بو يا رنگ يا مزه نجاست را نگرفته باشد.

چهارم: بعد از آب كشيدن چيز نجس، عين نجاست يا چيزى كه نجس شده و پاك نشده است در آن نباشد. و پاك شدن چيز نجس با آب قليل يعنى

ص: 40

آب كمتر از كر شرطهاى ديگرى هم دارد كه بعداً گفته مى شود.

«152» ظرفى كه به غير بول نجس شده اگر يك مرتبه شسته شود پاك مى شود

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 36

حتى اگر با آب قليل باشد بنا بر اقوى؛ ولى ظرفى را كه سگ ليسيده يا از آن، آب يا چيز مايع ديگر خورده، اظهر اين است كه اگر با خاكِ ممزوج با آب، خاك مالى شود، و بعد از آن دو مرتبه با آب قليل، يا يك مرتبه با آب كر يا جارى شسته شود كافى است. و احوط آن است كه قبل از همه اينها با خاك تنها خاك مالى شود. و همچنين ظرفى را كه آب دهان سگ در آن ريخته شود بنا بر احتياط بايد پيش از شستن خاك مال كرد.

«153» اگر دهانه ظرفى كه سگ دهن زده، تنگ باشد و به راحتى نشود آن را خاك مال كرد، چنانچه ممكن است بايد پارچه به چوبى بپيچند و به وسيله آن، خاك را درون آن ظرف بمالند، و در غير اين صورت پاك شدن ظرف اشكال دارد، ولى ممكن است خاك مالى را با حركت دادن شديدِ خاكِ ممزوج با آب در همه اطراف داخل ظرف انجام داد.

«154» ظرفى را كه خوك از آن چيز مايع بخورد، با آب قليل بنا بر احتياط بايد هفت مرتبه شست و در كر و جارى نيز بنا بر احتياط واجب هفت مرتبه بايد شست، و بنا بر اظهر لازم نيست آن را خاك مال كنند، و نيز بنا بر احتياط واجب ليسيدن خوك مانند آب خوردن آن است.

«155» اگر بخواهند ظرفى را كه به شراب

ص: 41

نجس شده با آب قليل آب بكشند، بنا بر احتياط بايد سه مرتبه بشويند، ولى بنا بر اقوى شستن يك مرتبه كافى است.

«156» كوزه اى كه از گل نجس ساخته شده و يا آب نجس در آن فرو رفته اگر در آب كر يا جارى بگذارند، به هر جاى آن كه آب برسد پاك مى شود. و اگر بخواهند باطن آن هم پاك شود، بايد بخشكانند و بعد به قدرى در آب كر يا جارى بگذارند كه آب به تمام آن فرو رود و احتياط مستحب اين است كه دو مرتبه بلكه سه مرتبه در آب به همين صورت قرار دهند، مخصوصاً اگر به شراب و يا مردن موش بزرگ صحرايى نجس شود.

«157» ظرفى را كه به غير بول نجس شده با آب قليل به دو صورت مى توان آب كشيد:

اول: آن كه بنا بر اقوى يك مرتبه از آب پر كنند و خالى كنند.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 37

دوم: يك بار قدرى آب در آن بريزند، و آب را طورى در آن بگردانند كه به جاهاى نجس آن برسد و بيرون بريزند.

و اگر به بول نجس شده باشد اين كار را دو بار انجام دهند.

«158» اگر ظرف بزرگى مثل پاتيل و خمره نجس شود، چنانچه يك مرتبه آن را از آب پر كنند و خالى كنند بنا بر اظهر پاك مى شود؛ و همچنين است اگر يك مرتبه از بالا آب در آن بريزند، به طورى كه تمام اطراف آن را بگيرد؛ و بايد آبى كه ته آن جمع مى شود بيرون آورند.

«159» اگر مِس نجس و مانند آن راآب كنند

ص: 42

وآب بكشند ظاهرش پاك مى شود.

«160» تنورى كه به بول نجس شده است، اگر دو مرتبه از بالا آب در آن بريزند به طورى كه تمام اطراف آن را بگيرد پاك مى شود. و در غير بول اگر بعد از برطرف شدن نجاست يك مرتبه به دستورى كه گفته شده آب در آن بريزند كافى است. و بهتر است كه گودالى ته آن حفر كنند تا آب ها در آن جمع شود و بيرون بياورند، بعد آن گودال را با خاك پاك پر كنند.

«161» اگر چيز نجس را بعد از برطرف كردن عين نجاست يك مرتبه در آب كر يا جارى فرو برند كه آب به تمام جاهاى نجس آن برسد، پاك مى شود؛ و احتياط واجب آن است كه فرش و لباس و مانند اينها را اگر با آب قليل شسته شود طورى فشار يا حركت دهند كه آب داخل آن خارج شود.

«162» اگر بخواهند چيزى را كه به بول نجس شده با آب قليل آب بكشند، چنانچه يك مرتبه آب روى آن بريزند و از آن جدا شود، و در صورتى كه بول در آن چيز نمانده باشد، يك مرتبه ديگر آب روى آن بريزندپاك مى شود، ولى در لباس و فرش و مانند اينها بايد بعد از هردفعه فشار دهند تا غُساله آن بيرون آيد (و غساله آبى است كه معمولًا در وقت شستن و بعد از آن، از چيزى كه شسته مى شود خود به خود يا به وسيله فشار مى ريزد).

«163» اگر چيزى به بول پسر شيرخوارى كه غذاخور نشده نجس شود، چنانچه يك مرتبه آب روى آن بريزند كه به تمام جاهاى

ص: 43

نجس آن برسد پاك مى شود و شستن و فشار دادن آن لازم نيست؛ و بنا بر احوط بايد شير كافر و شير

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 38

نجس و شير غير پسر نيز نخورده باشد؛ و احوط اين است كه به وسيله آب ريختن خود بول از بين برود يا اينكه قبلًا خشك شده باشد.

«164» اگر چيزى به غير بول نجس شود، چنانچه بعد از برطرف كردن نجاست يك مرتبه آب روى آن بريزند و از آن جدا شود پاك مى گردد. و نيز اگر در دفعه اولى كه آب روى آن مى ريزند نجاست آن برطرف شود و بعد از برطرف شدن نجاست هم آب روى آن بيايد پاك مى شود. و اگر با آب قليل چيزى را مى خواهند پاك كنند بهتر اين است كه دو مرتبه آن را بشويند ولى در هرصورت لباس و مانند آن را بايد فشار دهند تا غساله آن بيرون آيد.

«165» اگر حصير نجس را كه با نخ بافته شده در آب كر يا جارى فرو برند، بعد از برطرف شدن عين نجاست اگر آب به همه جاى نجس رسيده باشد پاك مى شود.

و اگر با آب قليل آب بكشند در هردفعه كه شسته مى شود، بنا بر احوط بايد غساله را خارج كنند.

«166» اگر ظاهر گندم، برنج، صابون و مانند اينها نجس شود، به وسيله آب قليل يا فروبردن در آب كر و جارى پاك مى شود؛ و اگر باطن آنها نجس شود با آب قليل ظاهر آنها پاك مى شود ولى باطن آنها پاك نمى شود، مگر اينكه در كر يا جارى به قدرى بماند كه آب به باطن آنها

ص: 44

نفوذ كند يعنى آب به هرجايى از باطن كه يقين دارد نجاست به آنجا رسيده بود، برسد؛ و بنا بر احوط بايد آب مطلق به باطن آنها برود نه آب مضاف، و قبلًا آنها را براى تطهير باطن خشك كنند.

«167» اگر انسان شك كند كه آب نجس به باطن صابون رسيده يا نه، باطن آن پاك است.

«168» اگر ظاهر برنج و گوشت يا چيزى مانند اينها نجس شده باشد، چنانچه آن را در ظرفى بگذارند و يك مرتبه آب روى آن بريزند و خالى كنند پاك مى شود، و ظرف آن هم پاك مى گردد. ولى اگر بخواهند لباس يا چيزى را كه فشار لازم دارد در ظرفى بگذارند و آب بكشند، بايد بعد از آن كه آب روى آن مى ريزند آن را فشار دهند و ظرف را كج كنند، تا غساله اى كه در آن جمع شده بيرون بريزد.

«169» لباس نجسى را كه به نيل و مانند آن رنگ شده اگر در آب كر يا جارى فرو

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 39

برند و آب پيش از آنكه به واسطه رنگ پارچه مضاف شود به تمام آن برسد، آن لباس پاك مى شود اگر چه موقع فشار دادن، آب مضاف يا رنگين از آن بيرون آيد. و همچنين است در شستن با آب قليل با ساير شرايط.

«170» اگر لباسى را در آب كر يا جارى آب بكشند و بعد مثلًا لجن در آن ببينند، چنانچه احتمال ندهند كه جلوگيرى از رسيدن آب كرده، آن لباس پاك است.

«171» اگر بعد از آب كشيدن لباس و مانند آن، خرده گِل يا اشنان در آن

ص: 45

ديده شود پاك است؛ ولى اگر آب نجس به باطن گل يا اشنان رسيده باشد ظاهر گل و اشنان پاك و باطن آنها نجس است (اشنان گياهى است كه در شستشو استفاده مى شود).

«172» هرچيز نجس، تا عين نجاست را از آن برطرف نكنند پاك نمى شود، ولى اگر بو يا رنگ نجاست در آن مانده باشد اشكال ندارد، پس اگر خون را از لباس برطرف كنند و لباس را آب بكشند و رنگ خون در آن بماند پاك مى باشد؛ اما چنانچه به واسطه بو يا رنگ يقين كنند يا احتمال دهند كه ذره هاى نجاست در آن چيز مانده، نجس است.

«173» حناى نجس را اگر به سر يا ريش ببندند، بعد از شستن ريش و سر، رنگ آن پاك است. و آنچه از اجزاء كوچك آن باقى بماند، بعد از شستن، ظاهر آنها پاك مى شود.

«174» اگر نجاست بدن را در آب كر يا جارى برطرف كنند، بدن پاك مى شود و بيرون آمدن و دوباره در آب رفتن لازم نيست.

«175» غذاى نجسى كه لاى دندان ها مانده، اگر آب در دهان بگردانند و به تمام غذاى نجس برسد پاك مى شود در صورتى كه يقين كند آب مطلق به همه جاى نجس رسيده، با تعدد در آنچه تعدد در آن لازم است.

«176» اگر موى سر و صورت را با آب قليل آب بكشند، بنا بر احتياط واجب بايد فشار دهند كه غساله آن جدا شود اگر چه محتاج به تعدد شستن نباشد در صورتى كه آب در لابلاى موها فرو رفته باشد.

«177» اگر جايى از بدن يا لباس را با آب قليل آب بكشند،

ص: 46

اطراف آن جا كه

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 40

متصل به آن است و معمولًا موقع آب كشيدن آن جا نجس مى شود، با پاك شدن جاى نجس پاك مى شود؛ و در صورتى كه بيش از يك مرتبه بايد شسته شود، آب دوم بايد به تمام جاهايى كه آب اول رسيده و با آن نجس شده بود برسد؛ و همچنين است اگر چيز پاكى را پهلوى چيز نجس بگذارند و روى هر دو آب بريزند. پس اگر براى آب كشيدن يك انگشت نجس، روى همه انگشت ها آب بريزند و آب نجس به همه آنها برسد، بعد از پاك شدن انگشت نجس، تمام انگشت ها پاك مى شوند.

«178» چيز نجسى را كه عين نجاست در آن نيست، اگر زير شيرى كه متصل به كُر است يك دفعه بشويند، پاك مى شود؛ و نيز اگر عين نجاست در آن باشد، چنانچه عين نجاست آن، زير شير يا به وسيله ديگر برطرف شود و آبى كه از آن چيز مى ريزد بو يا رنگ يا مزه نجاست نگرفته باشد، با آب شير پاك مى گردد. امّا اگر آبى كه از آن مى ريزد در اول زمان اتصال، بو يا رنگ يا مزه نجاست گرفته باشد، بايد به قدرى آب شير روى آن بريزند تا در آبى كه از آن جدا مى شود بو يا رنگ يا مزه نجاست نباشد.

«179» اگر چيزى را آب بكشد و يقين كند پاك شده و بعد شك كند كه عين نجاست را از آن برطرف كرده يا نه، چنانچه موقع آب كشيدن متوجه برطرف كردن عين نجاست بوده، آن چيز پاك است؛ و اگر متوجه برطرف كردن عين

ص: 47

نجاست نبوده بنا بر احتياط واجب بايد دوباره آن را آب بكشد، مگر آن كه احتمال بدهد كه بعد از علم به نجاست متوجه بوده كه بايد عين را برطرف نمايد.

«180» زمينى كه آب روى آن جارى نمى شود، اگر نجس شود، با آب قليل پاك نمى گردد بلكه فقط ظاهر آن پاك مى شود. و زمينى كه روى آن شن يا ريگ باشد، چون آبى كه روى آن مى ريزند از آن جدا شده و در شن و ريگ فرو مى رود، با آب قليل پاك مى شود، اما زير ريگ ها نجس مى ماند.

«181» زمين سنگفرش و آجرفرش و زمين سختى كه آب در آن فرو نمى رود، اگر نجس شود، با آب قليل پاك مى گردد، ولى براى اخراج غساله بايد به قدرى آب روى آن بريزند كه جارى شود. و چنانچه آبى كه روى آن ريخته اند از سوراخى بيرون رود همه زمين پاك مى شود. و اگر بيرون نرود جايى كه آب ها جمع مى شود

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 41

نجس مى ماند، و براى پاك شدن آنجا بايد گودالى حفر كنند، كه آب در آن جمع شود؛ بعد آب را بيرون بياورند و گودال را با خاك پاك پر كنند.

«182» اگر ظاهر سنگ نمك و مانند آن نجس شود، با آب كمتر از كر هم پاك مى شود.

«183» اگر از شكر آب شده نجس، قند بسازند و در آب كر يا جارى بگذارند پاك نمى شود.

زمين

«184» زمين با پنج شرط، كف پا و ته كفش نجس را پاك مى كند:

اول: آن كه زمين بنا بر احوط از عين نجاست و آنچه در حكم نجاست است پاك باشد، بنا بر

ص: 48

اين زمينى كه آلوده به بول شده و هنوز تطهير نشده، پاك كننده نيست، هرچند خشك شده باشد.

دوم: آن كه زمين خشك باشد و رطوبتى كه سرايت به جاى ديگر كند نداشته باشد بنا بر احوط.

سوم: آن كه اگر عين نجس مثل خون و بول، يا متنجس مثل گلى كه نجس شده در كف پا و ته كفش باشد، به واسطه راه رفتن يا ماليدن پا به زمين يا به هرسبب ديگرى برطرف شود.

چهارم: آن كه زمين بايد خاك يا سنگ يا آجر فرش و مانند اينها باشد، پس با راه رفتن روى فرش و حصير و سبزه، كف پا و ته كفش نجس پاك نمى شود.

پنجم: آنكه كف پا و ته كفش به واسطه راه رفتن نجس شده باشد، پس اگر به واسطه غير راه رفتن نجس شده باشد، بنا بر اظهر به واسطه راه رفتن پاك نمى شود.

«185» پاك شدن كف پا و ته كفش نجس، به واسطه راه رفتن روى آسفالت و روى زمينى كه با چوب فرش شده يا هرچيزى كه به آن زمين نگويند، محل اشكال است، و اظهر بقاء نجاست است.

«186» بعد از برطرف شدن عين نجاست، بنا بر اظهر تماس كف پا و ته كفش

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 42

با زمين كافى است اگرچه راه رفتن و ماليدن صدق ننمايد. ولى براى پاك شدن كف پا و ته كفش بهتر است پانزده قدم يا بيشتر راه بروند اگرچه به كمتر از پانزده قدم يا ماليدن پا به زمين، عين نجاست برطرف شود.

«187» لازم نيست كف پا و ته كفش نجس، تر

ص: 49

باشد بلكه اگر خشك هم باشد به وسيله راه رفتن پاك مى شود.

«188» بعد از آن كه كف پا يا ته كفش نجس به راه رفتن پاك شد مقدارى از اطراف آن هم كه معمولًا به گل آلوده مى شود پاك مى گردد.

«189» كسى كه با دست و زانو راه مى رود، اگر دست يا زانوى او نجس شود، با راه رفتن پاك مى گردد. و همچنين است ته عصا و ته پاى مصنوعى و نعل چهارپايان و چرخ اتومبيل و گارى و مانند اينها بنا بر اظهر.

«190» اگر بعد از راه رفتن، بو يا رنگ نجاست در كف پا يا ته كفش بماند اشكال ندارد ولى ذرّه هاى كوچك كه معلوم باشد اشكال دارد.

«191» درون كفش و مقدارى از كف پا كه به زمين نمى رسد به واسطه راه رفتن پاك نمى شود، ولى جورابى كه به جاى كفش از آن استفاده مى شود با راه رفتن پاك مى شود اگر چه جوراب از پوست درست نشده باشد.

آفتاب

«192» آفتاب با پنج شرط، زمين و ساختمان وچيزهايى مانند درب و پنجره كه درساختمان به كار برده شده، و همچنين ميخى را كه به ديوار كوبيده اند پاك مى كند:

1- چيز نجس به طورى تر باشد كه اگر چيز ديگرى به آن برسد تر شود، پس اگر خشك باشد بايد به وسيله اى آن را تر كنند تا آفتاب خشك كند.

2- اگر عين نجاست در آن چيز باشد پيش از تابيدن آفتاب آن را برطرف كنند.

3- چيزى از تابيدن آفتاب جلوگيرى نكند، پس اگر آفتاب از پشت پرده يا ابر و مانند اينها بتابد و چيز نجس را خشك كند، آن

ص: 50

چيز پاك نمى شود، ولى اگر ابر به قدرى نازك باشد كه از تابيدن آفتاب جلوگيرى نكند اشكال ندارد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 43

4- آفتاب به تنهايى چيز نجس را خشك كند، پس اگر مثلًا چيز نجس به واسطه باد و آفتاب خشك شود پاك نمى گردد. ولى اگر باد به قدرى كم باشد كه نگويند به خشك شدن چيز نجس كمك كرده، اشكال ندارد.

5- آفتاب مقدارى از زمين و ساختمان را كه نجاست به آن فرو رفته، يك مرتبه با هم خشك كند. پس اگر يك بار بر زمين و ساختمان نجس بتابد و روى آن را خشك كند و دفعه ديگر زير يا درون آن را خشك نمايد، فقط روى آن پاك مى شود و زير و درون آن نجس مى ماند.

«193» منقولاتى كه در اصل از زمين بوده ولى به صورتى درآمده كه در حال حاضر به آن «زمين» نمى گويند، مثل كوزه و تسبيح و مُهر، به آفتاب پاك نمى شود؛ و آنچه در حال حاضر از زمين شمرده مى شود مانند پاره سنگ و امثال آن، با آفتاب پاك مى شود، هرچند منقول (قابل نقل و انتقال) باشد.

«194» آفتاب، درخت و گياه و حصير نجس را پاك مى كند.

«195» اگر آفتاب به زمين نجس بتابد، بعد انسان شك كند كه زمين موقع تابيدن آفتاب تر بوده يا نه، و يا شك كند كه ترى آن به واسطه آفتاب خشك شده يا نه، و يا شك كند كه پيش از تابش آفتاب، عين نجاست از آن برطرف شده يا نه، آن زمين نجس است. مگر اينكه از قبيل شك در تطهيراتى باشد كه زمان

ص: 51

آن گذشته و در زمان تطهير شك نكرده است، يا شك كند كه چيزى مانع تابش آفتاب بوده يا نه، كه در اين صورت پاك است.

«196» اگر آفتاب به يك طرف ديوار نجس بتابد، طرفى كه آفتاب به آن نتابيده پاك نمى شود.

استحاله و انقلاب

«197» اگر چيز نجس استحاله شود يعنى جنس آن به طورى عوض شود كه به صورت چيز پاكى درآيد پاك مى شود، مثل آن كه چوب نجس بسوزد و خاكستر گردد، يا سگ در نمكزار فرو رود و نمك شود؛ ولى اگر جنس آن عوض نشود مثل آن كه گندم نجس را آرد كنند و يا آرد نجس را نان بپزند، پاك نمى شود.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 44

«198» بخار و دود و شعله اى كه از چيز نجس يا متنجس بر مى خيزد پاك است ولى اگر بخار به صورت عرق و مايع درآيد، چه از نجس باشد و چه از متنجّس، نجس است؛ و نيز بنا بر احتياط واجب بايد از ذرّات چربى و روغنى كه از دود نجس و متنجس حاصل مى شود و بر سطوح مجاور آن مى نشيند اجتناب شود.

«199» كوزه گِلى و مانند آن كه از گل نجس ساخته شده نجس است. و بنا بر احتياط واجب بايد از زغالى كه از چوب نجس درست شده اجتناب نمايند.

«200» چيز نجسى كه معلوم نيست استحاله شده يا نه، نجس است.

«201» اگر شراب به خودى خود يا به واسطه آن كه چيزى مثل سركه و نمك در آن ريخته اند سركه شود، پاك مى گردد در صورتى كه شراب با چيز نجس ديگرى مخلوط نشده باشد. و اين از مطهّريّت انقلاب

ص: 52

است.

«202» سركه اى كه از انگور و كشمش وخرماى نجس درست كنند نجس است.

و در طهارت آن بعد از انقلاب به شراب و انقلاب شراب به سركه، تأمل است.

«203» اگر پوشال ريز انگور يا خرما با آنها باشد و سركه بريزند اشكال ندارد. و نيز اگر پيش از آن كه خرما و كشمش و انگور سركه شود خيار و بادنجان و مانند اينها در آن بريزند بنا بر اظهر اشكال ندارد.

كم شدن دو سوم آب انگور

«204» آب انگورى كه جوش آمده پيش از آن كه دو سوم آن به واسطه جوشيدن كم شود و يك سوم آن باقى بماند، بنابر اقوى و احوط نجس است؛ و بنا بر اظهر و احوط فرقى نيست در اين كه به وسيله آتش جوش بيايد يا به وسيله ديگر، ولى همين كه دو سوم آن كم شد يا مبدّل به سركه گرديد، پاك مى شود.

«205» اگر مثلًا در يك خوشه غوره، يك دانه يا دو دانه انگور باشد، چنانچه به آبى كه از آن خوشه گرفته مى شود آبغوره بگويند و اثرى از شيرينىِ دانه انگور در آن نباشد و بجوشد، پاك و خوردن آن حلال است.

«206» چيزى كه معلوم نيست غوره است يا انگور، اگر جوش بيايد نجس

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 45

نمى شود. و نيز اگر شك در جوشيدن آب انگور داشته باشيم، پاك و خوردن آن حلال است. اما اگر يقين به جوشيدن آب انگور پيدا شد، بايد يقين به كم شدن دو سوم آن يا سركه شدن آن پيدا كنيم تا پاك و حلال شود.

«207» هرگاه انگور را در ميان تيزاب بگذارند كه سبزه شود،

ص: 53

در صورتى كه علم به جوشيدن حاصل نشود پاك است.

انتقال

«208» اگر خون بدن انسان يا خون حيوانى كه خون جهنده دارد به بدن حيوانى كه خون جهنده ندارد برود و خون آن حيوان حساب شود پاك مى گردد و اين را انتقال گويند؛ پس خونى كه زالو از انسان مى مكد چون خون زالو به آن گفته نمى شود و مى گويند خون انسان است، تا وقتى كه چنين است نجس مى باشد.

«209» اگر كسى پشه اى را كه به بدنش نشسته بكُشد، و نداند خونى كه از پشه بيرون آمده از او مكيده يا از خود پشه مى باشد، پاك است؛ و همچنين است اگر بداند از او مكيده ولى جزو بدن پشه حساب شود. اما اگر فاصله بين مكيدن خون و كشتن پشه به قدرى كم باشد كه بگويند خون انسان است، يا معلوم نباشد كه به آن خون پشه مى گويند يا خون انسان، نجس مى باشد.

اسلام

«210» اگر كافر شهادتين بگويد يعنى أَشْهَدُ انْ لاالهَ الَّا اللَّه و أَشْهَدُ انَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّه يا معناى اين دو جمله را به زبان ديگرى بگويد مسلمان مى شود، و بعد از مسلمان شدن، بدن و آب دهان و بينى و عرق او پاك است. و اگر موقع مسلمان شدن، عين نجاست به بدن او باشد، بايد برطرف كند و جاى آن را آب بكشد. ولى اگر پيش از مسلمان شدن، عين نجاست برطرف شده باشد، لازم نيست جاى آن را آب بكشد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 46

«211» اگر موقعى كه كافر بوده لباس او با رطوبت به بدنش رسيده باشد و آن لباس در موقع مسلمان شدن در بدن

ص: 54

او نباشد، آن لباس نجس است؛ ولى اگر در بدن او باشد، بنا بر اظهر پاك مى شود.

«212» اگر كافر شهادتين بگويد، و انسان نداند قلباً مسلمان شده يا نه، پاك است. ولى اگر بداند قلباً مسلمان نشده نجس بودن او خالى از وجه نيست.

تبعيّت

«213» تبعيت آن است كه چيز نجسى به واسطه پاك شدن چيز نجسِ ديگر، پاك شود؛ و همين طور است كودكى كه در جنگ با مسلمانان از كفار اسير مى شود، كه به سبب تبعيت مسلمان اسير كننده پاك مى گردد.

«214» اگر شراب سركه شود اطراف داخل ظرف نيز با پاك شدن آن پاك مى شود.

«215» تخته يا سنگى كه روى آن، ميت را غسل مى دهند و پارچه اى كه با آن عورت ميت را مى پوشانند و دست كسى كه او را غسل مى دهد، بعد از تمام شدن غسل پاك مى شود.

«216» كسى كه چيزى را با دست خود آب مى كشد، بعد از پاك شدن آن چيز، دست او هم پاك مى شود.

«217» اگر لباس و مانند آن را با آب قليل آب بكشند و به اندازه معمول فشار دهند تا آبى كه روى آن ريخته اند جدا شود، آبى كه در آن مى ماند پاك است.

«218» ظرف نجس را كه با آب قليل آب مى كشند، بعد از جداشدن آبى كه براى پاك شدن، روى آن ريخته اند، آب كمى كه در آن مى ماند پاك است.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 47

برطرف شدن عين نجاست

«219» اگر بدن حيوانى و يا منقار مرغى به عين نجس مثل خون، يا متنجس مثل آب نجس، آلوده شود، چنانچه آنها برطرف شوند بدن آن حيوان پاك مى شود؛ و همچنين است

ص: 55

باطن بدن انسان، مثل داخل دهان و بينى، مثلًا اگر خونى از لاى دندان بيرون آيد و در آب دهان از بين برود، آب كشيدن داخل دهان لازم نيست، ولى اگر دندان مصنوعى در دهان نجس شود، بايد آن را آب بكشند.

«220» اگر غذا لاى دندان مانده باشد و داخل دهان خون بيايد، چنانچه انسان نداند كه خون به غذا رسيده يا نه، آن غذا پاك است. و اگر خون به آن برسد ظاهر آن نجس مى شود.

استبراء حيوان نجاستخوار

«221» بول و غائط حيوانى كه به خوردن نجاست انسان عادت كرده نجس است (چنانچه در مسأله 90 گفته شد). و اگر بخواهند پاك شود، بايد آن حيوان را استبراء كنند يعنى تا مدتى كه بعد از آن مدت، ديگر به آن نجاستخوار نگويند، نگذارند نجاست بخورد و غذاى پاك به آن بدهند. و بنا بر احتياط واجب بايد شتر نجاستخوار را چهل روز و گاو را بيست روز و گوسفند را ده روز و مرغابى را هفت يا پنج روز و مرغ خانگى را سه روز از خوردن نجاست جلوگيرى كنند و غذاى پاك به آنها بدهند.

غايب شدن مسلمان

«222» اگر بدن يا لباس مسلمان يا چيز ديگرى كه مانند ظرف و فرش در اختيار او است، نجس شود و آن مسلمان با آن چيزى كه در اختيار اوست غايب گردد و

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 48

انسان احتمال بدهد كه آن چيز را آب كشيده يا به واسطه اى (مثلًا آن چيز در آب جارى افتاده) پاك شده است، اجتناب از آن لازم نيست.

«پاك شدن اشياء نجس»

«223» اگر خود انسان يقين كند چيزى كه نجس بوده پاك شده است،

ص: 56

يا دو عادل به پاك شدن آن خبر دهند، آن چيز پاك است؛ و همچنين است اگر كسى كه چيز نجس در اختيار او است بگويد آن چيز پاك شده، يا مسلمانى چيز نجس را آب كشيده باشد اگر چه معلوم نباشد درست آب كشيده يا نه.

«224» كسى كه وكيل شده است لباس انسان را آب بكشد و لباس هم در اختيار او باشد، اگر بگويد آب كشيدم، در صورتى كه ظن به خلافِ گفته او نباشد، آن لباس پاك است.

«225» اگر انسان حالى دارد كه در آب كشيدن چيز نجس يقين پيدا نمى كند، مى تواند به گمان اكتفا نمايد. و در صورتى كه مى تواند يقين تقديرى متعارف را تشخيص دهد آن مقدم است (يعنى با اين كه يقين پيدا نمى كند، به مقدارى بشويد كه ساير مسلمان ها مى شويند و بيش از آن لازم نيست).

«احكام ظرف ها»

«226» ظرفى كه از پوست سگ يا خوك يا مردار ساخته شده، خوردن و آشاميدن از آن ظرف حرام است در صورتى كه بداند ظرف موجب نجاست خوردنى مى شود؛ ولى اگر علم نداشت بنا بر احتياط اجتناب كند؛ و همچنين نبايد آن ظرف را در وضو و غسل و كارهايى كه بايد با چيز پاك انجام داد، استعمال كند.

بلكه احتياط واجب آن است كه چرم سگ و خوك و مردار را، اگر چه ظرف هم نباشد در استعمالاتى كه مشروط به طهارت نيست هم استعمال نكنند.

«227» خوردن و آشاميدن از ظرف طلا و نقره حرام است ولى نگهدارى و يا

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 49

استعمال آنها در زينت اطاق حرام نمى باشد و در غير زينت محل

ص: 57

احتياط است.

«228» ساختن ظرف طلا و نقره براى استعمالِ حرام، حرام است؛ و در غير اين صورت حرام نيست و نيز مزدى كه براى آن مى گيرند حرام نيست.

«229» خريد و فروش ظرف طلا و نقره براى غير استعمالات حرام اشكالى ندارد و پول و عوضى هم كه فروشنده مى گيرد حرام نيست.

«230» گيره استكان كه از طلا يا نقره مى سازند اگر بعد از برداشتن استكان، ظرف به آن گفته شود، استعمال آن، چه به تنهايى و چه با استكان حرام است، و اگر ظرف به آن گفته نشود استعمال آن مانعى ندارد.

«231» استعمال ظرفى كه روى آن را آب طلا يا آب نقره داده اند اشكال دارد، اگر چه به حدى نباشد كه دو ظرف متصل به حساب بيايد.

«232» اگر فلزى را با طلا يا نقره مخلوط كنند و ظرف بسازند، چنانچه مقدار آن فلز به قدرى زياد باشد كه عرفاً به آن ظرف، ظرف طلا يا نقره نگويند، استعمال آن مانعى ندارد.

«233» اگر انسان غذايى را كه در ظرف طلا يا نقره است در ظرف ديگر بريزد اين استعمال جايز است. ولى اگر بخواهد از ظرف دوم غذا بخورد و خالى كردن ظرف اول براى آن نباشد كه غذا خوردن از ظرف طلا يا نقره جايز نيست، اين استعمال حرام مى باشد.

«234» استعمال ظرف طلا يا نقره در حال ناچارى براى غير وضو و غسل اشكال ندارد.

«235» استعمال ظرفى كه معلوم نيست از طلا يا نقره است يا از چيز ديگر، اشكال ندارد.

«236» استعمال بادگير قليان و غلاف شمشير و كارد و قاب قرآن و عطردان و سرمه دان

ص: 58

اگر از طلا و نقره باشد خالى از اشكال نيست بلكه اظهر در عطردان و سرمه دان منع است.

وضو

اشاره

«1» در وضو واجب است با نيت، صورت و دست ها را بشويند و جلو سر و روى پاها را مسح كنند.

«2» درازاى صورت را بايد از بالاى پيشانى جايى كه موى سر بيرون مى آيد، تا آخر چانه شُست، و پهناى آن به مقدارى كه بين انگشت وسط و شَست (يعنى انگشت ميانى كه وسطى و انگشت بزرگ كه ابهام است) قرار مى گيرد بايد شسته شود، و اگر مختصرى از اين مقدار را هم نشويد وضو باطل است. و براى آن كه يقين كند اين مقدار كاملًا شسته شده بايد كمى اطراف آن را هم بشويد. و ميزان در رستنگاه مو و در انگشتان، افراد مستوى الخلقه و عادى مى باشد، پس كسانى كه رستنگاه مو يا انگشتان آنها غيرعادى است، در مقدار شستن، افراد عادى را ميزان قرار دهند.

«3» اگر احتمال دهد چرك يا چيز ديگرى در ابروها و گوشه هاى چشم و لب او هست كه نمى گذارد آب به آنها برسد، چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد، بايد پيش از وضو يا وقت شستنِ آنها وارسى كند كه اگر هست برطرف نمايد.

«4» اگر پوست صورت از لاى مو پيدا باشد، علاوه بر شستن ظاهر موها، بنا بر احوط بايد آب را به پوست هم برساند؛ و اگر پيدا نباشد شستن ظاهر مو كافى است و رساندن آب به زير آن لازم نيست.

«5» اگر شك كند كه پوست صورت از لاى مو پيداست يا نه، بنا بر احتياط واجب بايد مو را بشويد

ص: 59

و آب را به پوست هم برساند.

«6» شستن داخل بينى و مقدارى از لب و چشم كه در وقت بستن ديده

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 51

نمى شود واجب نيست، ولى براى آن كه يقين كند از جاهايى كه بايد شسته شود چيزى باقى نمانده، واجب است مقدارى از آنها را هم بشويد. و كسى كه نمى دانسته بايد اين مقدار را بشويد، اگر نداند در وضوهايى كه گرفته اين مقدار را شسته يا نه، نمازهايى كه خوانده صحيح است.

«7» بايد صورت و دست ها را از بالا به پايين شست و اگر از پايين به بالا بشويد و به همان شستن اكتفا كند، بلكه مطلقاً در بعضى موارد، وضو باطل است و احتياط واجب آن است كه در هرعضو ابتدا قسمت هاى بالاتر و سپس قسمت هاى پايين تر را بشويد و رعايت ترتيب عرفى، كافى است.

«8» اگر دست را تر كند و به صورت و دست ها بكشد، بايد بنا بر احتياط ترى دست به قدرى باشد كه به واسطه كشيدن دست، كمى آب بر آنها جارى شود.

«9» بعد از شستن صورت بايد دست راست و بعد از آن دست چپ را از آرنج تا سر انگشت ها بشويد به طورى كه دست ها كاملًا شسته شود.

«10» براى آن كه يقين كند آرنج را كاملًا شسته بايد مقدارى بالاتر از آرنج را هم بشويد.

«11» كسى كه پيش از شستن صورت، دست هاى خود را تا مچ شسته، در موقع شستن دست ها براى وضو بايد تا سر انگشتان را بشويد، و اگر فقط تا مچ را بشويد وضوى او باطل است.

«12» در وضو شستن صورت و

ص: 60

دست ها مرتبه اول واجب و مرتبه دوم مستحب و مرتبه سوم و بيشتر از آن حرام مى باشد و مقصود از هرمرتبه، شستن تمام عضو است.

«13» بعد از شستن هردو دست بايد جلو سر را با ترى آب وضو كه در دست مانده مسح كند. اگر ترى در دست نمانده باشد وظيفه اش در مسأله 257 بيان خواهد شد. و احتياط واجب در مسح سر از بالا به پايين است؛ و مسح كردن با دست راست بهتر است.

«14» جلوى سر (يك قسمت از چهار قسمت سر، كه مقابل پيشانى است) جاى مسح مى باشد و هرجاى اين قسمت را به هراندازه مسح كند كافى است، اگر

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 52

چه احتياط مستحب آن است كه از درازا به اندازه درازاى يك انگشت و از پهنا به اندازه پهناى سه انگشت بسته مسح نمايد، و واجب است در صورت امكان مسح با كف دست باشد نه با پشت آن.

«15» لازم نيست مسح سر بر پوست آن باشد بلكه بر موى جلو سر هم صحيح است ولى كسى كه موى جلو سر او به اندازه اى بلند است كه اگر مثلًا شانه كند به صورتش مى ريزد، يا به جاهاى ديگر سر مى رسد، بايد بيخ موها را مسح كند يافرق سر را باز كرده پوست سر را مسح نمايد. و اگر مقدارى را كه به صورت مى ريزد يا به جاهاى ديگر سر مى رسد جلو سر جمع كند و بر آنها مسح نمايد، يا بر موى جاهاى ديگر سر، كه جلو آن آمده مسح كند باطل است.

«16» بعد از مسح سر بايد با ترى آب وضو كه

ص: 61

در دست مانده روى پاها را از سر يكى از انگشت ها تا برآمدگى روى پا مسح كند. و احتياط مستحب اين است كه تا مَفصل پا مسح نمايد.

«17» پهناى مسح پا به هر اندازه باشد كافى است، ولى بهتر آن است كه به اندازه پهناى سه انگشت بسته مسح نمايد، و بهتر از آن مسح تمام روى پا است.

«18» اگر در مسح پا، همه دست را روى همه پا بگذارد و كمى بكشد صحيح است.

«19» در مسح سر و روى پا بايد دست را روى آنها بكشد پس اگر دست را نگهدارد و سر يا پا را به آن بكشد وضو باطل است؛ ولى اگر موقعى كه دست را مى كشد سر يا پا مختصرى حركت نمايد اشكال ندارد.

«20» جاى مسح بايد خشك باشد، و اگر به قدرى تر باشد كه رطوبت كف دست به آن اثر نكند مسح باطل است، ولى اگر ترى آن به قدرى كم باشد كه رطوبتى كه بعد از مسح در آن ديده مى شود بگويند فقط از ترى كف دست است، اشكال ندارد.

«21» اگر براى مسح، رطوبتى در كف دست نمانده باشد، نمى تواند دست را با آب خارج، تر كند. بلكه بايد از اعضاى ديگر وضو، رطوبت بگيرد و با آن مسح نمايد؛ و بهتر است اول از ترى موى ريش و ابرو كمك بگيرد و اگر در آنها

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 53

ترى نبود از دست ها رطوبت مى گيرد.

«22» هرگاه به سبب گرمى هوا يا جهات ديگر هيچ رطوبتى در اعضا براى مسح باقى نمى ماند، بنا بر احتياط واجب هم با آب خارج

ص: 62

مسح كند و هم بعد از وضو تيمم كند.

«23» اگر رطوبت كف دست فقط به اندازه مسح سر باشد، احتياط واجب آن است كه سر را با همان رطوبت مسح كند، و براى مسح پاها از اعضاى ديگر وضو رطوبت بگيرد؛ و بنا بر احتياط واجب بايد اول از ترى موى ريش و ابرو كمك بگيرد و اگر در آنها ترى نبود از دست ها رطوبت بگيرد.

«24» مسح كردن از روى جوراب و كفش باطل است ولى اگر به سبب سرماى شديد يا ترس از دزد و درنده و مانند اينها نتواند كفش يا جوراب را بيرون آورد، مسح كردن بر آنها اشكال ندارد، و اگر روى كفش نجس باشد بايد چيز پاكى بر آن بيندازد و بر آن چيز مسح كند و احتياطاً تيمم هم بنمايد.

«25» اگر روى پا نجس باشد و نتواند براى مسح، آن را آب بكشد، اگر جبيره ممكن نباشد بايد تيمم نمايد. و اگر جبيره ممكن بود بايد هم وضوى جبيره اى بگيرد و هم تيمم كند بنا بر احوط.

«26» تكرار مسح موجب بطلان وضو نيست خصوصاً اگر براى رعايت احتياط باشد، مگر آن كه از روى تشريع يا وسوسه باشد.

وضوى ارتماسى

«27» وضوى ارتماسى آن است كه انسان صورت و دست ها را به قصد وضو در آب داخل كند يا آنها را بعد از اين كه در آب فرو برد، به قصد وضو بيرون آورد. و اگر موقعى كه دست ها را در آب فرو مى برد نيت وضو كند و تا وقتى كه آنها را از آب بيرون مى آورد و ريزش آب تمام مى شود به قصد وضو باشد،

ص: 63

وضوى او صحيح است؛ و نيز اگر موقع بيرون آوردن از آب قصد وضو كند و تا وقتى كه ريزش آب تمام مى شود به قصد وضو باشد وضوى او صحيح مى باشد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 54

«28» در وضوى ارتماسى نيز بايد صورت و دست ها از بالا به پايين شسته شود، پس اگر وقتى كه صورت و دست ها را در آب فرو مى برد قصد وضو كند، بايد صورت را از طرف پيشانى و دست ها را از طرف آرنج در آب فرو برد؛ و اگر موقع بيرون آوردن از آب قصد وضو كند، بايد صورت را از طرف پيشانى و دست ها را از طرف آرنج بيرون آورد.

«29» اگر وضوى بعضى از اعضاء را ارتماسى و بعضى را غير ارتماسى انجام دهد اشكال ندارد.

«30» شخصى كه مى تواند بدون كمك ديگران وضوى ارتماسى بگيرد نبايد به كمك ديگران وضوى غير ارتماسى (ترتيبى) بگيرد.

دعاهاى وضو

«31» كسى كه وضو مى گيرد مستحب است موقعى كه نگاهش به آب مى افتد بگويد: بِسْمِ اللّهِ وَ بِاللّهِ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي جَعَلَ الْمَاءَ طَهُوراً وَلَمْ يَجْعَلْهُ نَجِساً؛ و موقعى كه پيش از وضو دست خود را مى شويد بگويد: اللَّهُمَّ اجْعَلْني مِنَ التّوّابينَ وَ اجْعَلْنى مِنَ الْمُتَطهّرين؛ و در وقت مضمضه كردن يعنى آب در دهان گردانيدن بگويد: اللّهُمَّ لَقِّنّى حُجَّتي يَوْمَ الْقاكَ وَ أَطْلِقْ لِسانى بِذِكْرِك؛ و در وقت استنشاق يعنى آب در بينى كردن بگويد: اللّهُمّ لا تُحَرِّمْ عَلَيَّ ريحَ الْجَنَّةِ وَ اجْعَلْني مِمَّنْ يَشُمُّ ريحَها وَ رَوْحَها وَ طيبَها؛ و موقع شستن صورت بگويد: اللَّهُمَّ بَيِّضْ وَجْهي يَوْمَ تَسْوَدُّ فيهِ الْوُجوهُ وَ لا تُسَوّدْ وَجْهي يَوْمَ تَبْيَضُّ فيهِ

ص: 64

الْوُجوه؛ و در وقت شستن دست راست بگويد: اللّهُمّ أَعْطِنى كِتابي بِيَميني وَ الْخُلْدَ فِي الْجِنان بِيَسارى وَ حاسِبني حِساباً يَسيراً؛ و موقع شستن دست چپ بگويد: اللَّهُمَّ لا تُعطِنى كِتابي بِشِمالي و لا من وَراء ظَهْري وَ لا تَجْعَلْها مَغلولةً إلى عُنُقي وَ اعوذُ بكَ مِن مُقَطَّعاتِ النِّيران؛ و موقعى كه سر را مسح مى كند بگويد: اللّهُمَّ غَشّني بِرَحْمَتِكَ وَ بَرَكاتِك وَ عَفْوِك؛ و در وقت مسح پا بگويد: اللّهُمّ ثَبِّتْني عَلَى الصِّراطِ يَومَ تَزِلُّ فيه الاقدامُ و اجْعَلْ سَعيي فيما يُرضيكَ عَنّي يا ذاالجَلالِ وَالإِكرام.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 55

«شرايط وضو»

شرايط صحيح بودن وضو سيزده چيز است:

1- آب وضو پاك باشد.

2- آب وضو مطلق باشد.

3- وضو گرفتن مستلزم تصرف غاصبانه نباشد.

4- ظرف آب وضو مباح باشد (غصبى نباشد).

5- ظرف آبِ وضو، طلا و نقره نباشد.

6- اعضاى وضو موقع شستن و مسح كردن پاك باشد.

7- وقت براى وضو و نماز كافى باشد.

8- به قصد قربت يعنى براى انجام فرمان خداوند عالم وضو بگيرد.

9- ترتيب.

10- موالات.

11- مباشرت در اعمال وضو.

12- استعمال آب ضرر نداشته باشد.

13- در اعضاى وضو مانعى از رسيدن آب نباشد.

و تفصيل اينها به ترتيب در مسائل بعدى ذكر مى شود.

شرط اول و دوم: آب وضو پاك و مطلق باشد.

«32» وضو با آب نجس و آب مضاف باطل است، اگر چه انسان نجس بودن يا مضاف بودن آن را نداند يا فراموش كرده باشد، و اگر با آن وضو نمازى هم خوانده باشد، بايد آن نماز را دوباره با وضوى صحيح بخواند.

«33» اگر غير از

ص: 65

آب گِل آلود و مضاف آب ديگرى براى وضو ندارد، چنانچه وقت نماز تنگ است به طورى كه براى وضو و يك ركعت نماز وقت ندارد بايد تيمم كند؛ و اگر وقت دارد، احتياط واجب آن است كه صبر كند تا آب، صاف شود و

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 56

وضو بگيرد و مبادرت به تيمم ننمايد؛ اما اگر براى يك ركعت نماز با وضو و يا چهار ركعت با تيمم وقت دارد، بنا بر اظهر مى تواند هركدام را خواست انجام دهد.

شرط سوم: وضو گرفتن مستلزم تصرف غاصبانه نباشد.

«34» اگر كسى به قصد وضو آب غصبى را به صورت يا دستهاى خود بريزد و موقع آب ريختن ملتفت غصبى بودن آب باشد وضويش باطل است. ولى اگر بدون توجه به غصبى بودن آب، وضو گرفت، اگر چه در اثناء وضو فهميد و بقيه وضو را با آب مباح انجام داد، وضويش صحيح است. اما قيمت آن آب غصبى را ضامن است.

«35» اگر كسى بدون قصد وضو، آب غصبى را به صورت و دست هاى خود ريخت و پس از آن كه عرفاً آب از بين رفت به قصد وضو گرفتن به صورت و دست هاى خود كه تر شده است، دست كشيد، وضويش صحيح است.

«36» وضو گرفتن از حوض مدرسه اى كه انسان نمى داند آن حوض را براى همه مردم وقف كرده اند يا براى محصلين همان مدرسه، در صورتى كه معمولًا مردم از آب آن وضو بگيرند و معلوم نباشد كه از روى غفلت ويا عدم مبالات وضو مى گيرند، اشكال ندارد اگر با ساكنين مزاحمت نداشته باشد.

«37» كسى كه نمى خواهد در مسجدى نماز

ص: 66

بخواند اگر نداند حوض آن را براى همه مردم وقف كرده اند يا براى كسانى كه در آن جا نماز مى خوانند، نمى تواند از حوض آن وضو بگيرد، ولى اگر معمولًا كسانى هم كه نمى خواهند در آن جا نماز بخوانند از حوض آن وضو مى گيرند، مى تواند از حوض آن وضو بگيرد.

«38» وضو گرفتن از حوض تيمچه ها و مسافرخانه ها و مانند اينها براى كسانى كه ساكن آن جاها نيستند، در صورتى صحيح است كه معمولًا كسانى هم كه ساكن آن جاها نيستند از آب آن جا وضو بگيرند.

«39» وضو گرفتن در نهرهاى بزرگ اگر چه انسان نداند كه صاحب آنها راضى است يا نه، اشكال ندارد، ولى اگر صاحب آنها از وضو گرفتن نهى كند در صورتى كه سيره و روش مسلمين استفاده از آن آبها باشد وضو صحيح و گرنه باطل است.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 57

«40» اگر در صحن يكى از امامان يا امامزادگان كه سابقاً قبرستان بوده حوض يا نهرى بسازند، چنانچه انسان نداند كه زمين صحن را براى قبرستان وقف كرده اند، وضو گرفتن در آن حوض و نهر اشكال ندارد. ولى اگر فهميد زمين براى قبرستان وقف شده و نشود زير حوض يا نهر ميّتى را دفن كرد وضو اشكال دارد. و نيز اگر ايجاد حوض يا نهر موجب بى حرمتى به بدن مسلمان بشود مثلًا آب به بدن او برسد، وضو اشكال دارد، اگرچه زمين قبرستان مباح بوده و موقوفه هم نباشد.

«41» اگر فراموش كند آب غصبى است و با آن وضو بگيرد، وضو صحيح است.

شرط چهارم: ظرف آب وضو مباح باشد (غصبى نباشد)، ولى مانند شرط سوم

ص: 67

ممكن است كسى وضوى صحيح بگيرد به اين صورت كه موقع آب برداشتن قصد وضو نداشته باشد چنان كه در مسأله 271 گذشت.

شرط پنجم: ظرف آب وضو، طلا و نقره نباشد.

«42» اگر آب وضو در ظرف غصبى يا طلا يا نقره باشد و غير از آن، آب ديگرى ندارد و نمى تواند آب را در ظرف ديگرى بريزد بايد تيمم كند. و اگر آب ديگرى دارد چنانچه در ظرف غصبى يا طلا و نقره وضوى ارتماسى بگيرد يا با آنها آب را به صورت و دست ها بريزد، وضوى او باطل است مگر به صورتى كه در مسأله 271 گذشت.

شرط ششم: اعضاى وضو موقع شستن و مسح كردن پاك باشد، مگر اينكه به وسيله وضو گرفتن و شستن صورت و يا دست ها، اعضاى وضو خود به خود پاك شود.

«43» اگر پيش از تمام شدن وضو جايى را كه شسته يا مسح كرده نجس شود، وضو صحيح است.

«44» اگر غير از اعضاى وضو جايى از بدن نجس باشد وضو صحيح است.

ولى اگر مخرج را از بول يا غائط تطهير نكرده باشد احتياط مستحب آن است كه اول

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 58

آن را تطهير كند بعد وضو بگيرد.

«45» اگر يكى از اعضاى وضو نجس باشد و بعد از وضو شك كند كه پيش از وضو آن جا را آب كشيده يا نه، چنانچه در موقع وضو ملتفت پاك بودن و نجس بودن آن جا نبوده وضو باطل است بنابر احوط، در صورتى كه با وضو گرفتن و يا غير آن به طور اتفاقى پاك نشده باشد. و اگر ملتفت

ص: 68

بوده، يا شك دارد كه ملتفت بوده يا نه وضو صحيح است. و در هرصورت بايد بنا بر احوط براى نماز و مانند آن، جايى را كه نجس بوده، آب بكشد.

«46» اگر در صورت يا دست ها بريدگى يا زخمى است كه خون آن بند نمى آيد و آب براى آن ضرر ندارد، بايد در آب كر يا جارى فرو برد و قدرى فشار دهد كه خون بند بيايد، بعد به دستورى كه گفته شد وضوى ارتماسى بگيرد. و اگر بعد از بند آمدن دو مرتبه خون جارى شد وضو به طور ارتماسى صحيح است و اگر خون جارى نشد به صورت ترتيبى هم مى شود وضو گرفت.

شرط هفتم: وقت براى وضو و نماز كافى باشد.

«47» هرگاه وقت به قدرى تنگ باشد كه اگر وضو بگيرد تمام نماز بعد از وقت خوانده مى شود، بايد تيمم كند، ولى اگر براى وضو و تيمم يك اندازه وقت لازم باشد بايد وضو بگيرد براى انجام يك ركعت با وضو. و اگر با وضو، وقت يك ركعت نماز و با تيمم، وقت چهار ركعت را دارد مى تواند هركدام را خواست انتخاب كند بنا بر اظهر.

«48» كسى كه در تنگى وقت نماز بايد تيمم كند اگر به قصد قربت يا براى كار مستحبى مثل خواندن قرآن وضو بگيرد، صحيح است ولى اگر براى خواندن آن نماز وضو بگيرد باطل است.

شرط هشتم: به قصد قربت يعنى براى انجام فرمان خداوند عالم وضو بگيرد، و اگر براى خنك شدن يا به قصد ديگرى وضو بگيرد باطل است. ولى اگر به قصد قربت وضو بگيرد و قصد ديگرى مثل خنك شدن

ص: 69

تابع قصد وضو باشد، اشكال ندارد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 59

«49» لازم نيست نيت وضو را به زبان بگويد يا از قلب خود بگذراند ولى بايد در تمام وضو متوجه باشد كه وضو مى گيرد، به طورى كه اگر از او بپرسند: چه مى كنى؟ بگويد: وضو مى گيرم.

شرط نهم: وضو را به ترتيبى كه گفته مى شود بجا آورد، يعنى اول صورت و بعد دست راست و بعد دست چپ را بشويد و بعد از آن سر و بعد پاها را مسح نمايد، و اگر به ترتيب وضو نگيرد باطل است، و در مسح دو پا احتياط مستحب آن است كه مسح پاى راست را با دست راست بر مسح پاى چپ با دست چپ مقدم بدارد.

«50» هر گاه كسى شستن عضو قبلى را فراموش كرد و عضو بعدى را شست، مثلًا اول دست چپ را شست بعد دست راست را، بايد بعد از دست راست دست چپ را بشويد تا ترتيب مراعات شود به شرط اين كه بااين شستن بيجا موالات بهم نخورد؛ و اگر موالات بهم خورد، بايد وضو را از سر بگيرد.

شرط دهم: موالات، يعنى كارهاى وضو را پشت سر هم انجام دهد.

«51» اگر بين كارهاى وضو به قدرى فاصله شود كه وقتى مى خواهد جايى را بشويد يا مسح كند رطوبت جاهايى كه پيش از آن شسته يا مسح كرده خشك شده باشد، وضو باطل است. و اگر فقط رطوبت جايى كه جلوتر از محلى است كه مى خواهد بشويد يا مسح كند، خشك شده باشد مثلًا موقعى كه مى خواهد دست چپ را بشويد رطوبت دست راست خشك شده

ص: 70

باشد و صورت، تر باشد، احتياط واجب آن است كه وضو را باطل كند و از سر بگيرد.

«52» اگر كارهاى وضو را پشت سر هم بجا آورَد ولى به واسطه گرماى هوا يا حرارت زياد بدن و مانند اينها رطوبت خشك شود وضوى او صحيح است.

«53» راه رفتن در بين وضو اشكال ندارد، پس اگر بعد از شستن صورت و دست ها چند قدم راه برود و بعد سر و پاها را مسح كند وضوى او صحيح است.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 60

شرط يازدهم: مباشرت، يعنى شستن صورت و دست ها و مسح سر و پاها را خود انسان انجام دهد. و اگر ديگرى او را وضو دهد، يا در رساندن آب به صورت و دست ها و مسح سر و پاها به او كمك نمايد، وضو باطل است؛ و منظور كمك در اصل شستن و مسح كردن است، ولى اگر در مقدمات اينها كمك بگيرد مثل اين كه ديگرى آب را به صورت او بريزد ولى شخص خودش صورت را بشويد، مانعى ندارد.

«54» كسى كه نمى تواند وضو بگيرد بايد نايب بگيرد كه او را وضو دهد؛ و چنانچه مزد هم بخواهد، در صورتى كه بتواند بايد بدهد، ولى بايد خود او نيت وضو كند و با دست خود مسح نمايد؛ و اگر نمى تواند، بايد نايبش دست او را بگيرد و به جاى مسح او بكشد، و اگر اين هم ممكن نيست بايد از دست او رطوبت بگيرند و با آن رطوبت، سر و پاى او را مسح كنند و احوط اين است كه تيمم هم بنمايد، اگر در تيمم كردن محذورى نبوده

ص: 71

يا محذور كمترى باشد.

«55» هركدام از كارهاى وضو را كه مى تواند به تنهايى انجام دهد، نبايد در آن كمك بگيرد.

شرط دوازدهم: استعمال آب براى او مانعى نداشته باشد چنانكه در مسائل تيمم خواهد آمد.

«56» كسى كه مى ترسد اگر وضو بگيرد مريض شود، يا اگر آب را به مصرف وضو برساند تشنه بماند، نبايد وضو بگيرد. ولى اگر نداند كه آب براى او ضرر دارد و ترس از استعمال آب هم نداشته باشد و وضو بگيرد، اگر چه بعد بفهمد ضرر داشته، وضوى او صحيح است. و اگر ترس ضرر را داشت ولى به اميد ضرر نداشتن، وضو گرفت و بعد فهميد ضرر نداشته وضويش صحيح است.

«57» اگر رساندن آب به صورت و دست ها به مقدار كمى كه وضو با آن صحيح است ضرر ندارد و بيشتر از آن ضرر داشته باشد، بايد با همان مقدار وضو بگيرد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 61

شرط سيزدهم: در اعضاى وضو مانعى از رسيدن آب نباشد و گرنه وظيفه او وضوى جبيره اى يا تيمم خواهد بود.

«58» اگر مى داند چيزى به اعضاى وضو چسبيده ولى شك دارد كه از رسيدن آب جلوگيرى مى كند يا نه، بايد آن را برطرف كند يا آب را به زير آن برساند.

«59» اگر زير ناخن چرك باشد، وضو اشكال ندارد ولى اگر ناخن را بگيرند بايد براى وضو آن چرك را برطرف كنند، و نيز اگر ناخن بيشتر از معمول بلند باشد، بايد چرك زير مقدارى را كه از معمول بلندتر است برطرف نمايند.

«60» اگر در صورت و دست ها و جلوى سر و روى پاها به سبب

ص: 72

سوختن يا چيز ديگر، برآمدگى پيدا شود، مثل بلند شدن پوست به سبب باد كردن محل آن، تا وقتى كه جزو بدن به حساب مى آيد شستن و مسح روى آن كافى است و چنانچه سوراخ شود رساندن آب به زير پوست لازم نيست، بلكه اگر پوستِ يك قسمت آن كنده شود، لازم نيست آب را به زير قسمتى كه كنده نشده برساند، ولى چنانچه پوستى كه كنده شده گاهى به بدن مى چسبد و گاهى بلند مى شود، مى تواند آن را قطع كند يا آب را به زير آن برساند يا آن كه در هروقتى به وظيفه آن وقت عمل نمايد.

«61» اگر انسان شك كند كه به اعضاى وضوى او چيزى چسبيده يا نه چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد، مثل آن كه بعد از گِل كارى شك كند گِل به دست او چسبيده يا نه، بايد وارسى كند يا به قدرى دست بمالد كه اطمينان پيدا كند كه اگر بوده برطرف شده يا آب به زير آن رسيده است؛ و اگر از روى غفلت وضو گرفت و بعد معلوم شد كه مانعى بوده، وضويش باطل است؛ و اگر احتمال داد كه مانعى در كار نيست و به اميد عدم مانع وضو گرفت يا غافل شد، و بعد معلوم شد مانعى در كار نبوده، صحيح بودن وضو خالى از وجه نيست.

«62» جايى را كه بايد شست و مسح كرد هر قدر چرك باشد، اگر چرك مانع از رسيدن آب به بدن نباشد اشكال ندارد، و همچنين است اگر بعد از گچ كارى و مانند آن چيز سفيدى كه جلوگيرى از رسيدن آب به

ص: 73

پوست نمى نمايد بر دست بماند، ولى اگر شك كند كه با بودن آنها آب به بدن مى رسد يا نه، بايد آنها را برطرف كند.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 62

«63» كسى كه پوست بدن او چرب است اگر چربى آن جِرم ندارد كه مانع رسيدن آب به پوست باشد اشكال ندارد. و اگر احراز كند كه محل وضو به طورى چرب است كه مانع رسيدن آب مى شود اول خشك كند بعد وضو بگيرد.

«64» اگر پيش از وضو بداند كه در بعضى از اعضاى وضو مانعى از رسيدن آب هست و بعد از وضو شك كند كه در موقع وضو آب را به آن جا رسانده يا نه، در صورتى كه احتمال بدهد موقع وضو ملتفت و متوجه بوده و مانع را برطرف كرده است وضوى او صحيح است.

«65» اگر در بعضى از اعضاى وضو مانعى باشد كه گاهى آب به خودى خود زير آن مى رسد و گاهى نمى رسد و انسان بعد از وضو شك كند كه آب زير آن رسيده يا نه، چنانچه بداند موقع وضو ملتفت رسيدن آب به زير آن نبوده، احتياط واجب آن است كه دوباره وضو بگيرد.

«66» اگر بعد از وضو چيزى كه مانع از رسيدن آب است در اعضاى وضو ببيند و نداند موقع وضو بوده يا بعد پيدا شده، وضوى او صحيح است، ولى اگر بداند كه در وقت وضو ملتفت آن مانع نبوده، احتياط واجب آن است كه دوباره وضو بگيرد.

«67» اگر بعد از وضو شك كند چيزى كه مانع رسيدن آب است در اعضاى وضو بوده يا نه، وضو صحيح است.

ص: 74

ساله توضيح المسائل، متن، ص: 63

«احكام وضو»

«68» كسى كه در كارهاى وضو و شرايط آن مثل پاك بودن آب و غصبى نبودن آن خيلى شك مى كند بايد به شك خود اعتنا نكند.

«69» اگر شك كند كه وضوى او باطل شده يا نه، بنا مى گذارد كه وضوى او باقى است؛ ولى اگر بعد از بول استبراء نكرده و وضو گرفته باشد و بعد از وضو رطوبتى از او بيرون آيد كه نداند بول است يا چيز ديگر وضوى او باطل است.

«70» كسى كه شك دارد وضو گرفته يا نه بايد وضو بگيرد.

«71» اگر بعد از وضو يا در اثناء آن يقين كند كه بعضى جاها را نشسته يا مسح نكرده است چنانچه رطوبت جاهايى كه پيش از آن است خشك شده باشد بايد دوباره وضو بگيرد. و اگر خشك نشده باشد، جايى را كه فراموش كرده و آنچه بعد از آن است بايد بشويد يا مسح كند. و اگر در اثناء وضو در شستن يا مسح كردن جايى شك كند بايد به همين دستور عمل كند.

«72» اگر بعد از نماز شك كند كه وضو گرفته يا نه، نماز او صحيح است، ولى بايد براى نمازهاى بعد وضو بگيرد.

«73» اگر در بين نماز شك كند كه وضو گرفته يا نه، نماز او باطل است و بايد وضو بگيرد و نماز را بخواند، مگر اين كه به اميد صحيح بودن، نماز را بخواند بعد اگر فهميد كه وضو داشته نمازش بنا بر اظهر صحيح است. و همچنين است اگر قبل از نماز شك كرد كه وضو دارد يا نه ولى گمان به

ص: 75

وضو داشت.

«74» اگر بعد از نماز شك كند، كه قبل از نماز وضوى او باطل شده يا بعد از نماز، نمازى كه خوانده صحيح است.

«75» كسى كه مى داند وضو گرفته و حدثى هم از او سر زده مثلًا بول كرده است، اگر نداند كدام جلوتر بوده، چنانچه پيش از نماز است بايد وضو بگيرد؛ و اگر در اثناء نماز است بايد نماز را بشكند و وضو بگيرد؛ و اگر بعد از نماز است نمازى كه خوانده صحيح است و براى نماز بعد بايد وضو بگيرد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 64

«76» اگر انسان مرضى دارد كه بول او قطره قطره مى ريزد يا نمى تواند از بيرون آمدن غائط خوددارى كند، چنانچه يقين دارد كه از اول وقت نماز تا آخر آن به مقدار وضو گرفتن و نماز خواندن مهلت پيدا مى كند، بايد نماز را در وقتى كه مهلت پيدا مى كند بخواند؛ و اگر مهلت او به مقدار كارهاى واجب نماز است، بايد در وقتى كه مهلت دارد فقط كارهاى واجب نماز را بجا آورد و كارهاى مستحب آن مانند اذان و اقامه را ترك نمايد، اگر در مراقبتِ آن وقت، عسر و حرج و مشكلى براى او پيش نيايد.

«77» اگر به مقدار وضو و نماز مهلت پيدا نمى كند و در بين نماز چند دفعه بول يا غائط از او خارج مى شود، اگر وضو گرفتن بعد از هر دفعه برايش سخت نيست و عُسر و حرج در كار نيست و كارى كه نمازش را باطل كند پيش نمى آيد، بايد ظرف آبى پهلوى خود بگذارد و هر وقت بول يا غائط از او خارج

ص: 76

شد فوراً وضو بگيرد و بقيه نماز را بخواند، و احتياط مستحب آن است كه همان نماز را دوباره با يك وضو بخواند و اگر در بين آن نماز وضوى او باطل شد اعتنا نكند.

«78» كسى كه بول يا غائط پى در پى از او خارج مى شود و وضو گرفتن بعد از هردفعه براى او سخت است، اگر بتواند مقدارى از نماز را با وضو بخواند، بايد براى هرنماز يك وضو بگيرد.

«79» كسى كه بول يا غائط پى در پى از او خارج مى شود اگر نتواند هيچ مقدار از نماز را با وضو بخواند احتياط واجب آن است كه براى هر نماز يك وضو بگيرد و اگر با تيمم مى تواند مقدارى از نماز را با تيمم بخواند تيمم هم بنمايد.

«80» اگر مرضى دارد كه نمى تواند از خارج شدن باد جلوگيرى كند، بايد به وظيفه كسانى كه نمى توانند از بيرون آمدن بول و غائط خوددارى كنند عمل نمايد.

«81» كسى كه بول يا غائط پى در پى از او خارج مى شود، بايد براى هر نماز وضو بگيرد و فوراً مشغول نماز شود، ولى براى بجا آوردن سجده و تشهد فراموش شده و نماز احتياط كه بايد بعد از نماز انجام داد در صورتى كه آنها را بعد از نماز بجا بياورد، وضو گرفتن لازم نيست.

«82» كسى كه بول او قطره قطره مى ريزد بايد براى نماز به وسيله كيسه اى كه

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 65

در آن، پنبه يا چيز ديگرى است كه از رسيدن بول به جاهاى ديگر جلوگيرى مى كند، خود را حفظ نمايد؛ و احتياط واجب آن است

ص: 77

كه پيش از هر نماز مخرج بول و كيسه اى را كه نجس شده آب بكشد يا عوض كند. و نيز كسى كه نمى تواند از بيرون آمدن غائط خوددارى كند، چنانچه ممكن باشد به مقدار نماز از رسيدن غائط به جاهاى ديگر بايد جلوگيرى نمايد؛ و احتياط واجب آن است كه اگر مشقت ندارد، براى هرنماز مخرج غائط را آب بكشد.

«83» كسى كه نمى تواند از بيرون آمدن بول و غائط خوددارى كند در صورتى كه ممكن باشد و مشقت و زحمت و خوف ضرر نداشته باشد بايد به مقدار نماز از خارج شدن بول و غائط جلوگيرى نمايد اگر چه خرج داشته باشد و خرج آن به او ضرر زيادى نزند، بلكه اگر مرض او به آسانى يعنى بدون عُسر شخصى معالجه شود، احتياط واجب آن است كه خود را معالجه نمايد.

«84» كسى كه نمى تواند از بيرون آمدن بول و غائط خوددارى كند، بعد از آن كه مرض او خوب شد، لازم نيست نمازهايى را كه در وقت مرض مطابق وظيفه اش خوانده قضا نمايد. ولى اگر در بين وقت نماز مرض او خوب شود، بايد بنا بر احتياط مستحب نمازى را كه در آن وقت خوانده دوباره بخواند.

وضوهاى واجب و مستحب

براى شش چيز وضو گرفتن واجب است:

1- براى نمازهاى واجب غير از نماز ميت.

2- براى سجده و تشهد فراموش شده، اگر بين آنها و نماز حدثى از او سر زده مثلًا بول كرده باشد؛ و احتياط واجب آن است كه براى سجده سهو هم وضو بگيرد.

3- براى طواف واجب خانه كعبه.

4- اگر نذر يا عهد كرده يا قسم خورده باشد كه وضو

ص: 78

بگيرد.

5- اگر نذر كرده باشد كه جايى از بدن خود را به خط قرآن برساند.

6- براى آب كشيدن قرآنى كه نجس شده يا بيرون آوردن آن از مستراح و مانند

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 66

آن، در صورتى كه مجبور باشد دست يا جاى ديگر بدن خود را به خط قرآن برساند، ولى چنانچه معطل شدن به مقدار وضو بى احترامى به قرآن باشد بايد بدون اينكه وضو بگيرد، قرآن را از مستراح و مانند آن بيرون آورد، يا اگر نجس شده آب بكشد؛ و در صورت پنجم و ششم بنا بر احتياط واجب اسم پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه طاهرين عليهم السلام و حضرت زهرا عليها السلام هم مثل قرآن است.

«85» مس نمودن خط قرآن، يعنى رساندن جايى از بدن به خط قرآن براى كسى كه وضو ندارد حرام است، ولى تماس موى انسان با خط قرآن بنابراظهر مانعى ندارد، حتى اگر كوتاه باشد. و اگر قرآن را به زبان فارسى يا به زبان ديگر ترجمه كنند مس آن اشكال ندارد.

«86» جلوگيرى بچه و ديوانه از مس خط قرآن واجب نيست، ولى اگر مس نمودن آنان بى احترامى به قرآن باشد، بايد از آنان جلوگيرى كنند.

«87» كسى كه وضو ندارد، حرام است اسم خداوند متعال را به هر زبانى كه نوشته شده باشد مس نمايد. و احتياط واجب آن است كه اسم پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم و امام عليه السلام و حضرت زهرا عليها السلام را هم مس ننمايد.

«88» اگر پيش از وقت نماز به قصد اين كه با طهارت

ص: 79

باشد وضو بگيرد يا غسل كند صحيح است.

«89» كسى كه يقين دارد وقت داخل شده اگر نيت وضوى واجب كند و بعد از وضو بفهمد وقت داخل نشده، وضوى او صحيح است.

«90» مستحب است انسان براى امور زير وضو بگيرد: براى نماز ميت، زيارت اهل قبور، رفتن به مسجد و حرم ائمه عليهم السلام، براى همراه داشتن قرآن و خواندن و نوشتن آن، و نيز براى مس حاشيه قرآن، و براى خوابيدن. و نيز مستحب است كسى كه وضو دارد دوباره وضو بگيرد. و اگر براى يكى از اين كارها وضو بگيرد هركارى را كه بايد با وضو انجام داد، مى تواند بجا آورد، مثلًا مى تواند با آن وضو نماز بخواند.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 67

مبطلات وضو

«91» هفت چيز وضو را باطل مى كند:

1- بول. و در حكم بول است رطوبتى كه انسان نداند بول است يا نه، اگر قبل از استبراء كردن از او خارج شود.

2- غائط. 3- باد معده و روده كه از مخرج غائط خارج مى شود، و يا از غير مخرج اگر اين عنوان بر آن صدق نمايد.

4- خوابى كه به واسطه آن چشم نبيند و گوش نشنود. ولى اگر چشم نبيند و گوش بشنود وضو باطل نمى شود؛ و همچنين است اگر گوش هم نشنود ولى نخوابيده باشد، مثل اين كه به ادامه فكر سابق مشغول باشد.

5- چيزهايى كه عقل را از بين مى برد: مانند ديوانگى، مستى و بيهوشى.

6- استحاضه زنان كه بعداً گفته مى شود.

7- جنابت؛ و بنا بر احوط مس ميت. اگر غسل براى آن كافى نبوده و نياز به وضو نيز داشته باشد.

وضوى جبيره

ص: 80

يزى كه با آن زخم و شكسته را مى بندند و دوايى كه روى زخم و مانند آن مى گذارند جبيره ناميده مى شود.

«92» اگر در يكى از جاهاى وضو زخم يا دمل يا شكستگى باشد، چنانچه روى آن باز است و آب براى آن ضرر ندارد، بايد به طور معمول وضو گرفت.

«93» اگر زخم يا دمل يا شكستگى در صورت و دستها باشد و روى آن باز بوده و آب ريختن به كمترين مقدار و شستن روى آن ضرر دارد، چنانچه كشيدن دست تر بر آن- با آبى كه در دست هست- ضرر ندارد ولى شستن صدق نمى كند، احتياط واجب آن است كه دست تر بر آن بكشد و بعد احتياطاً پارچه پاكى روى آن

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 68

گذاشته و دست تر را روى پارچه هم بكشد به قصد وظيفه كه مسح يا غَسْل باشد. و اگر اين مقدار هم ضرر دارد يا زخم نجس است و نمى شود آب كشيد، بايد اطراف زخم را به طورى كه در وضو گفته شد، از بالا به پايين بشويد و بنا بر احتياط واجب پارچه پاكى روى زخم گذاشته و دست تر روى آن بكشد، و اگر گذاشتن پارچه ممكن نيست بايد اطراف زخم را بشويد و بنا بر احتياط مستحب تيمم هم بنمايد.

«94» اگر زخم يا دمل يا شكستگى در جلو سر يا روى پاها باشد و روى آن باز باشد، چنانچه نتواند آن را مسح كند، بايد پارچه پاكى روى آن بگذارد و روى پارچه را با ترى آب وضو كه در دست مانده مسح كند؛ و اگر گذاشتن پارچه ممكن نباشد

ص: 81

مسح لازم نيست ولى بايد بعد از وضو احتياطاً تيمم نمايد.

«95» اگر روى دمل يا زخم يا شكستگى بسته باشد، چنانچه باز كردن آن ممكن است و آب هم براى آن ضرر ندارد، بايد روى آن را باز كند و وضو بگيرد، چه زخم و مانند آن در صورت و دست ها باشد، و چه جلو سر و روى پاها.

«96» اگر زخم يا دمل يا شكستگى در صورت يا دست ها باشد و بشود روى آن را باز كرد، چنانچه ريختن آب روى آن ضرر دارد و كشيدن دست تر ضرر ندارد، بنا بر اظهر بايد دست تر روى آن بكشد و بعد پارچه پاكى روى آن بگذارد و روى پارچه را هم دست تر بكشد به نحوى كه در محل مسح و غَسل گذشت؛ واگر صدق غَسل جبيره در محل غَسل ننمايد احتياط اين است كه تيمم هم بنمايد.

«97» اگر نمى شود روى زخم را باز كرد ولى زخم و چيزى كه روى آن گذاشته پاك است و رسانيدن آب به زخم ممكن است و ضرر هم ندارد، بايد آب را به روى زخم برساند، به طورى كه شسته شود؛ و اگر زخم يا چيزى كه روى آن گذاشته نجس است، چنانچه آب كشيدن آن و رساندن آب بر روى زخم به طورى كه شسته شود ممكن باشد، بايد آن را آب بكشد و موقع وضو آب را به زخم برساند به طورى كه گذشت؛ و در صورتى كه آب براى زخم ضرر دارد، يا آن كه رساندن آب به روى زخم ممكن نيست، يا زخم نجس است و نمى شود آن را آب كشيد، بايد

ص: 82

اطراف زخم را بشويد و اگر جبيره پاك است روى آن را مسح كند، و اگر جبيره نجس است يا نمى شود روى آن را دست تر كشيد، مثلًا دوايى است كه به دست مى چسبد،

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 69

پارچه پاكى را به طورى كه جزو جبيره حساب شود، روى آن بگذارد و دست تر روى آن بكشد، به طورى كه شسته و مسح شود بنابر احوط، و اگر اين هم ممكن نيست احتياط واجب آن است كه وضو بگيرد با شستن يا مسح كردن اطراف زخم، و تيمم هم بنمايد.

«98» اگر جبيره تمام صورت يا تمام يكى از دست ها يا تمام هردو دست را گرفته باشد، بايد وضوى جبيره اى بگيرد و بنا بر احتياط واجب تيمم هم بنمايد.

«99» اگر جبيره تمام اعضاى وضو را گرفته باشد بنا بر اظهر بايد تيمم بنمايد.

ولى اگر تيمم هم جبيره اى است احتياط در جمع بين وضو و تيمم است.

«100» كسى كه در كف دست و انگشت ها جبيره دارد و در موقع وضو دست تر روى آن كشيده است، مى تواند سر و پا را با همان رطوبت مسح كند.

«101» اگر جبيره تمام پهناى روى پا را گرفته ولى مقدارى از طرف انگشتان و مقدارى از طرف بالاى پا باز است، بايد جاهايى كه باز است روى پا را و جايى كه جبيره است روى جبيره را مسح كند.

«102» اگر در صورت يا دست ها چند جبيره باشد، بايد بين آنها را بشويد و اگر جبيره ها در سر يا روى پاها باشد، بايد بين آنها را مسح كند و در جاهايى كه جبيره است

ص: 83

بايد به دستور جبيره عمل نمايد.

«103» اگر جبيره بيشتر از معمول، اطراف زخم را گرفته و برداشتن آن ممكن نيست، بايد به دستور جبيره عمل كند و بنا بر احتياط واجب تيمم هم بنمايد، و اگر برداشتن جبيره ممكن است بايد جبيره را بردارد؛ پس اگر زخم در صورت و دستهاست اطراف آن را بشويد و اگر در سر يا روى پاها است اطراف آن را مسح كند و براى جاى زخم به دستور جبيره عمل نمايد.

«104» اگر در جاى وضو زخم و جراحت و شكستگى نيست، ولى به جهت ديگرى آب براى آن ضرر دارد، بايد تيمم كند و احتياط واجب آن است كه وضوى جبيره اى هم بگيرد اگر ضرر در تمام اعضا نيست بلكه در يك عضو است. و حكم وضوى جبيره اى از آنچه كه گذشت معلوم مى شود.

«105» اگر جايى از اعضاى وضو را رگ زده است و نمى تواند آن را آب بكشد

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 70

يا آب براى آن ضرر دارد، بايد به دستور جبيره عمل كرده و احتياطاً تيمم نمايد.

«106» اگر در جاى وضو يا غسل چيزى چسبيده است كه برداشتن آن ممكن نيست، يا به قدرى مشقت دارد كه نمى شود تحمل كرد، بايد بنا بر اظهر به دستور جبيره عمل كند. و احتياط در جمع بين تيمم و وضوى جبيره اى است.

«107» غسل جبيره اى مثل وضوى جبيره اى است، ولى بايد بنا بر احوط آن را ترتيبى بجا آورند.

«108» كسى كه وظيفه او تيمم است اگر در بعضى از جاهاى تيمم او زخم يا دمل يا شكستگى باشد، بايد به دستور وضوى جبيره اى

ص: 84

تيمم جبيره اى نمايد.

«109» كسى كه بايد با وضو يا غسل جبيره اى نماز بخواند، چنانچه بداند كه تا آخر وقت عذر او برطرف نمى شود، مى تواند در اول وقت نماز بخواند و اگر بعد از نماز عذر زائل شد اعاده نماز لازم نيست، بلكه با همان وضوى جبيره اى مى تواند كارهاى ديگرى هم كه وضو لازم دارد انجام دهد. ولى اگر اميد دارد كه تا آخر وقت عذر او برطرف مى شود، احتياط واجب آن است كه صبر كند و اگر عذر او برطرف نشد در آخر وقت نماز را با وضو يا غسل جبيره اى بجا آورد.

«110» اگر انسان براى مرضى كه در چشم اوست موى چشم خود را بچسباند، به طورى كه آب به تمام ظاهر بشره وموها نرسد، بايد وضو و غسل را جبيره اى انجام دهد واحتياطاً تيمم هم بنمايد.

«111» كسى كه نمى داند وظيفه اش تيمم است يا وضوى جبيره اى، در صورتى كه حجّتى بر تعيين يكى ندارد بنا بر احتياط واجب بايد هردو را بجا آورد.

«112» نمازهايى را كه انسان با وضوى جبيره اى خوانده صحيح است و بعد از آن كه عذرش برطرف شد، با همان وضو مى تواند نمازهاى بعد را نيز بخواند. ولى اگر براى آن كه نمى دانسته تكليفش وضوى جبيره اى است يا تيمم هردو را انجام داده باشد، بنا بر احتياط واجب در صورت بقاى جهل، براى نمازهاى بعد وضو بگيرد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 71

غسل

اشاره

غسل هاى واجب هفت قسم مى باشد:

1- غسل جنابت. 2- غسل استحاضه. 3- غسل حيض.

4- غسل نفاس. 5- غسل ميت. 6- غسل مس ميت.

7- غسلى كه به واسطه نذر و قسم و مانند

ص: 85

اينها واجب مى شود.

به مناسبت ذكر غسل ميت و مس ميت، احكام ديگر مربوط به اموات نيز ذكر مى شود.

«احكام جنابت»

اشاره

«113» به دو چيز انسان جنب مى شود؛ اول: جماع. دوم: بيرون آمدن منى، چه در خواب باشد چه در بيدارى، با اختيار باشد يا بى اختيار، كم باشد يا زياد، با شهوت باشد يا بى شهوت.

«114» اگر رطوبتى از انسان خارج شود و نداند منى است يا بول يا غيراينها، چنانچه با شهوت و جَستن بيرون آمده و بعد از بيرون آمدن آن، بدن سست شده، آن رطوبت حكم منى را دارد بلكه اگر فقط با شهوت و جَستن باشد ثابت شدن حكم منى خالى از وجه نيست؛ و اگر هيچ يك از اين سه نشانه را نداشته باشد، حكم منى ندارد. و در مريض لازم نيست آن آب، با جَستن بيرون آمده باشد، بلكه اگر با شهوت بيرون آمده باشد در حكم منى است بنا بر اظهر؛ و همچنين در زن مريض بنا بر احوط، و لازم نيست بدن او سست شود، بلكه خالى از وجه نيست كه

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 72

حكم زن در صحت و مرض مانند مرد باشد.

«115» مستحب است انسان بعد از بيرون آمدن منى بول كند، و اگر بول نكند و بعد از غسل رطوبتى از او بيرون آيد، كه نداند منى است يا رطوبت ديگر، حكم منى را دارد. و اگر نمى تواند بول كند بنا بر احوط بايد استبراء كند به كيفيتى كه در احكام تخلى گذشت و اگر به اين صورت استبراء كرد و يا بول نمود و بعد رطوبتى خارج شد كه ندانست بول است

ص: 86

يا منى، حكم بول را دارد.

«116» اگر كسى در قُبُل زن جماع كند و به اندازه ختنه گاه داخل شود هردو جنب مى شوند؛ و همچنين است بنا بر اظهر اگر در دُبُر زن نزديكى كند بلكه بنا بر اظهر و احوط اگر در دُبُر مردى نزديكى كند نيز همين طور است و در نزديكى با حيوان نيز بنا بر احتياط حكم همين است.

«117» اگر شك كند به مقدار ختنه گاه داخل شده يانه، غسل بر او واجب نيست.

«118» اگر- نَعُوذُ بِاللَّهِ- حيوانى را وَطى كند يعنى با او نزديكى نمايد و منى از او بيرون آيد غسل تنها كافى است. و اگر منى بيرون نيايد، چنانچه پيش از وطى وضو داشته باز هم غسل تنها كافى بوده و احتياطى است و اگر وضو نداشته احتياط واجب آن است كه غسل كند، وضو هم بگيرد.

«119» اگر منى از جاى خود حركت كند و بيرون نيايد، يا انسان شك كند كه منى از او بيرون آمده يا نه، غسل بر او واجب نيست. و همچنين است اگر خواب ببيند كه محتلم شده ولى بعد از بيدار شدن اثرى از منى نبيند.

«120» هرگاه بعد از غسل، منى مرد از زن خارج شود غسل واجب نيست و همچنين است اگر شك كند كه منى بيرون آمده از خود اوست يا از مرد، اما اگر علم يا اطمينان داشته باشد كه منى خارج شده از خود اوست و يا مخلوط با منى مرد است، غسل بر او واجب است.

«121» كسى كه نمى تواند غسل كند ولى تيمم برايش ممكن است، بعد از داخل شدن وقت نماز هم مى تواند

ص: 87

با عيال خود نزديكى كند، مگر آنكه قبل از وقت متطهر باشد.

«122» اگر در لباس خود منى ببيند و بداند كه از خود اوست و براى آن غسل

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 73

نكرده، بايد غسل كند و نمازهايى را كه يقين يا اطمينان دارد كه بعد از بيرون آمدن منى خوانده، قضا يا اعاده كند.

آنچه كه بر جنب حرام است

«123» پنج چيز بر جنب حرام است:

1- رساندن جايى از بدن به خط قرآن، يا به اسم خدا و بنا بر احتياط به اسم پيغمبران و امامان و اسم حضرت زهرا عليهم السلام به طورى كه در وضو گفته شد.

2- رفتن به مسجد الحرام و مسجد پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم اگر چه از يك در داخل و از در ديگر خارج شود؛ و همچنين داخل شدن به آن جا براى برداشتن چيزى بنا بر احوط.

3- توقف در مساجد ديگر ولى اگر از يك در داخل و از در ديگر خارج شود، يا براى برداشتن چيزى برود مانعى ندارد. و احتياط واجب آن است كه در حرم امامان هم توقف نكند بلكه عبور نيز ننمايد و همچنين در رواق ها.

4- گذاشتن چيزى در مسجد.

5- خواندن سوره اى كه سجده واجب دارد و آن چهار سوره است:

1- سجده (سوره 32)، 2- فصّلت (41)، 3- نجم (53)، 4- علق (96)؛ و اگر يك كلمه از اين چهار سوره را هم بخواند حرام است.

آنچه كه بر جنب مكروه است

«124» چند چيز بر جنب مكروه است:

1 و 2- خوردن و آشاميدن؛ ولى اگر وضو بگيرد مكروه نيست؛ و اگر دست و صورت را بشويد و مضمضه و

ص: 88

استنشاق كند كراهت كمتر مى شود.

3- خواندن بيشتر از هفت آيه تا هفتاد آيه از سوره هايى كه سجده واجب ندارد بنا بر احوط، ولى بيشتر از هفتاد آيه كراهت شديدترى دارد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 74

4- رساندن جايى از بدن به جلد و حاشيه و بين خطهاى قرآن. 5- همراه داشتن قرآن. 6- خوابيدن ولى اگر وضو بگيرد يا به واسطه اين كه نمى تواند غسل كند بدل از غسل تيمم كند خوابيدن او مكروه نيست. 7- خضاب كردن به حنا و مانند آن.

غسل جنابت

«125» غسل جنابت به خودى خود مستحب است و براى خواندن نماز واجب و مانند آن واجب مى شود. ولى براى نماز ميت و سجده شكر و سجده هاى واجب قرآن غسل جنابت لازم نيست.

«126» غسل را چه واجب باشد و چه مستحب، به دو صورت مى شود انجام داد: ترتيبى و ارتماسى، و غسل ترتيبى افضل از ارتماسى است.

غسل ترتيبى

«127» در غسل ترتيبى بايد به نيت غسل، اول سر و گردن، بعد طرف راست، بعد طرف چپ بدن را بشويد؛ و اگر عمداً يا از روى فراموشى يا به سبب ندانستن مسأله به اين ترتيب عمل نكند غسل او باطل است ولى چنانچه قصد قربت داشته و آنچه را كه مقدّم داشته اعاده نمايد غسل صحيح است؛ و احتياط واجب رعايت ترتيب در هرعضو از غسل ترتيبى است، به اين صورت كه از بالا شروع كند و به قسمت هاى پايين عضو ختم كند.

«128» نصف ناف و نصف عورت را بايد با طرف راست بدن و نصف ديگر را بايد با طرف چپ بشويد.

«129» براى آن كه يقين كند هر

ص: 89

سه قسمت يعنى سر و گردن و طرف راست و طرف چپ را كاملًا شسته، بايد هر قسمتى را كه مى شويد مقدارى از قسمت هاى ديگر را هم با آن قسمت بشويد.

«130» اگر بعد از غسل بفهمد جايى از بدن را نشسته و نداند كجاى بدن است

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 75

بايد دوباره غسل كند.

«131» اگر بعد از غسل بفهمد مقدارى از بدن را نشسته ولى هنوز چيزى كه وضو را باطل مى كند از او سر نزده است چنانچه از طرف چپ باشد شستن همان مقدار كافى است، و اگر از طرف راست باشد بايد بعد از شستن آن مقدار دوباره طرف چپ را بشويد، بنا بر اظهر در اعتبار ترتيب سر با دو جانب و احوط در ترتيب بين دو جانب و اظهر در عدم اعتبار ترتيب از بالا به پايين در حال نسيان. و اگر از سر و گردن باشد بايد بعد از شستن آن مقدار، دوباره طرف راست و بعد طرف چپ را بشويد. و اگر در اثناء غُسل چيزى كه وضو را باطل مى كند از او سر زده، احتياط در اين است كه غسل را دو مرتبه به طور كامل انجام دهد و براى نماز و كارى كه براى آن وضو لازم است وضو بگيرد.

غسل ارتماسى

«132» در غسل ارتماسى اگر به نيت غسل ارتماسى به تدريج در آب فرو رود تا تمام بدن زير آب رود غسل او صحيح است، و احتياط آن است كه از اول فرو رفتن در آب نيت غسل كردن را داشته باشد به آنچه غسل ارتماسى با آن محقق و تمام مى شود

ص: 90

و اظهر كفايت نيت در حال فرو رفتن مجموع بدن در آب است.

«133» در غسل ارتماسى اگر همه بدن زير آب باشد و بعد از نيت غسل، بدن را حركت دهد غسل او صحيح است.

«134» اگر بلافاصله بعد از غسل ارتماسى بفهمد كه به جايى از بدن آب نرسيده، اگر جاى آن را بداند، شستن همان مقدار كافى است؛ و اگر جاى آن را نداند يا بعد از مدتى متوجه شود، بايد دوباره غسل كند.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 76

«احكام غسل»

«135» در غسل ارتماسى بايد تمام بدن پاك باشد مگر اينكه در آنِ واحد هم بدن پاك شود و هم غسل انجام گيرد؛ و در غسل ترتيبى پاك بودن تمام بدن لازم نيست، و اگر تمام بدن نجس باشد و هر قسمتى را پيش از غسل دادن آن قسمت آب بكشد كافى است. ولى پاك بودن تمام بدن قبل از شروع در غسل مطلقاً، موافق احتياط است.

«136» اگر در غسل مقدارى از بدن نشسته بماند غسل باطل است ولى شستن جاهايى از بدن كه ديده نمى شود، مثل داخل گوش و بينى واجب نيست.

«137» جايى را كه شك دارد از ظاهر بدن است يا از باطن آن، شستن آن لازم نيست ولى احتياط در شستن است.

«138» چيزى را كه مانع رسيدن آب ببدن است، بايد برطرف كند.

«139» اگر موقع غسل شك كند كه چيزى كه مانع از رسيدن آب باشد، در بدن او هست يا نه، بايد بنا بر احوط وارسى كند تا مطمئن شود كه مانعى نيست. و اگر وارسى نكرد و پس از غسل معلوم شد مانعى

ص: 91

نبوده و قصد قربت داشته، غسل صحيح است.

«140» لزوم شستن موهاى كوتاه كه پوست از لاى آنها ديده مى شود در موقع غسل كردن خالى از قوت نيست ولى موهاى بلند لازم نيست.

«141» تمام شرطهايى كه براى صحيح بودن وضو گفته شد، مثل پاك بودن آب، در صحيح بودن غسل هم شرط است. ولى در غسل لازم نيست بدن را از بالا به پايين بشويد، امّا در ترتيبى احوط است، و نيز در غسل ترتيبى لازم نيست بعد از شستن هر قسمت فوراً قسمت ديگر را بشويد، بلكه اگر بعد از شستن سر و گردن مقدارى صبر كند و بعد طرف راست را بشويد و بعد از مدتى طرف چپ را بشويد اشكال ندارد.

«142» كسى كه نمى تواند از بيرون آمدن بول و غائط خوددارى كند، اگر به

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 77

اندازه اى كه غسل كند و نماز بخواند، بول و غائط از او بيرون نمى آيد چنانچه وقت تنگ باشد، بايد هرقسمت را فوراً بعد از قسمت ديگر بشويد و بعد از غُسل هم فوراً نماز بخواند؛ و همچنين است حكم زن مستحاضه كه بعداً گفته مى شود.

«143» اگر در بين غسل، حدث اصغر از او سرزند مثلًا بول كند، بنابراحتياط به قصد وظيفه واقعيّه (اعم از تمام يا اتمام) غسل را دوباره از سر شروع كند و براى نماز و كارى كه وضو لازم دارد وضو بگيرد.

«144» كسى كه چند غسل بر او واجب است مى تواند به نيت همه آنها يك غسل بجا آورد، يا آنها را جدا جدا انجام دهد.

«145» كسى كه غسل جنابت كرده، نبايد براى نماز

ص: 92

وضو بگيرد ولى در غسل هاى ديگر براى نماز بايد وضو بگيرد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 78

«خون هاى سه گانه»

1- استحاضه
اشاره

يكى از خون هايى كه از زن خارج مى شود، خون استحاضه است و زن را در موقع ديدنِ اين خون، مستحاضه مى گويند. خون استحاضه غالباً زرد رنگ و سرد و بدون فشار و سوزش بيرون مى آيد، و ممكن است گاهى برخلاف اوصاف مذكوره باشد.

استحاضه سه قسم است: قليله، متوسطه و كثيره. استحاضه قليله آن است كه خون در پنبه اى كه زن داخل فرج مى نمايد نفوذ نكند. استحاضه متوسطه آن است كه خون در پنبه فرو رود ولى از آن نگذرد. استحاضه كثيره آن است كه خون از پنبه گذشته و به دستمال برسد.

* وظيفه مستحاضه در مورد روزه، در مسأله 1321 ذكر خواهد شد.

احكام استحاضه

«146» در استحاضه قليله بايد زن براى هر نماز يك وضو بگيرد و بنا بر احتياط پنبه راعوض كند ياآب بكشد و ظاهر فرج را هم اگر خون به آن رسيده، آب بكشد.

«147» در استحاضه متوسطه بايد زن براى نماز صبح غسل كند و تا صبح ديگر براى نمازهاى خود بنا بر احتياط واجب پنبه را اگر خونى شده عوض كند يا آب بكشد، و همچنين ظاهر فرج اگر نجس شده است؛ و وجوب وضو براى هر نماز در اين صورت خالى از وجه نيست و اين در صورتى است كه استحاضه متوسطه پيش از نماز صبح يا در بين آن پيدا شود. ولى اگر بعد از نماز صبح تا پيش از نماز ظهر يا بين آن حاصل شود بايد براى نماز ظهر غسل كند، و به همين ترتيب پيش از هر نماز

ص: 93

يا بين هرنمازى كه استحاضه متوسطه شده بايد براى آن غسل كند. و اگر عمداً يا از

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 79

روى فراموشى براى نماز صبح غسل نكند بايد براى نماز ظهر و عصر غسل كند و اگر براى نماز ظهر و عصر غسل نكند بايد پيش از نماز مغرب و عشا غسل نمايد چه آن كه خون بيايد يا قطع شده باشد.

«148» در استحاضه كثيره علاوه بر كارهاى استحاضه متوسطه كه در مسأله پيش گفته شد، بايد براى هر نماز دستمال را عوض كند يا آب بكشد و يك غسل براى نماز ظهر و عصر و يكى براى نماز مغرب و عشا بجا آورد و بنا بر احتياط واجب با هرغسلى يك وضو هم بگيرد، بلكه براى نماز عصر و نماز عشا نيز بايد بنا بر احتياط واجب وضو بگيرد، و همچنين بايد بين نماز ظهر و عصر فاصله نيندازد.

و اگر فاصله بيندازد، بايد براى نماز عصر دوباره غسل كند، و نيز اگر بين نماز مغرب و عشا فاصله بيندازد بايد براى نماز عشا دوباره غسل نمايد.

«149» اگر خون استحاضه پيش از وقت نماز هم بيايد اگر چه زن براى آن خون، وضو و غسل را انجام داده باشد بايد در موقع نماز وضو و غسل را بجا آورد.

«150» اگر استحاضه قليله زن بعد از نماز صبح متوسطه شود، بايد براى نماز ظهر و عصر غسل كند؛ و اگر بعد از نماز ظهر و عصر متوسطه شود بايد براى نماز مغرب و عشا غسل نمايد.

«151» اگر استحاضه قليله يا متوسطه زن بعد از نماز صبح كثيره شود

ص: 94

بايد براى نماز ظهر و عصر يك غسل و براى نماز مغرب و عشا غسل ديگرى بجا آورد؛ و اگر بعد از نماز ظهر و عصر كثيره شود، بايد براى نماز مغرب و عشا غسل نمايد.

«152» زن مستحاضه بعد از آن كه خونش قطع شد، فقط براى نماز اولى كه مى خواند، بايد كارهاى استحاضه را انجام دهد و براى نمازهاى بعد لازم نيست.

«153» اگر زن نداند استحاضه او از چه قسم است، در صورت امكان بايد مقدارى پنبه داخل فرج نمايد و كمى صبر كند و بيرون آورد و بعد از آن كه فهميد استحاضه او كدام يك از آن سه قسم است، كارهايى را كه براى آن قسم دستور داده شده انجام دهد.

«154» زن مستحاضه اگر پيش از آن كه خود را وارسى كند، مشغول نماز شود با اينكه مى توانسته خود را وارسى كند، چنانچه قصد قربت داشته و به وظيفه خود

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 80

عمل كرده مثلًا استحاضه اش قليله بوده و به وظيفه استحاضه قليله عمل نموده، نماز او صحيح است. و اگر قصد قربت نداشته يا عمل او مطابق وظيفه اش نبوده مثل آن كه استحاضه او متوسطه بوده و به وظيفه قليله رفتار كرده، نماز او باطل است.

«155» زن مستحاضه اگر نتواند خود را وارسى نمايد، بنا بر احوط بايد به آنچه مشكل تر است عمل كند، مثلًا اگر نمى داند استحاضه او قليله است يا متوسطه، بايد كارهاى استحاضه متوسطه را بنا بر احوط انجام دهد و اگر نمى داند متوسطه است يا كثيره، بايد كارهاى استحاضه كثيره را بنا بر احوط انجام دهد؛ ولى اگر بداند

ص: 95

سابقاً كدام يك از آن سه قسم بوده بايد به وظيفه همان قسم عمل كند.

«156» زن مستحاضه اگر بداند از وقتى كه مشغول وضو يا غسل شده خونى از او بيرون نيامده و تا بعد از نماز هم خون در داخل فرج نيست و بيرون نمى آيد، مى تواند خواندن نماز را تأخير بيندازد.

«157» مستحاضه كثيره و متوسطه وقتى كاملًا از خون پاك شد بايد غسل كند، ولى اگر بداند از وقتى كه براى نماز قبلى مشغول غسل شده ديگر خون نيامده، لازم نيست دوباره غسل كند.

«158» زن مستحاضه اگر بين غسل و نماز فاصله بيندازد، بايد دوباره غسل كند و بلافاصله مشغول نماز شود ولى اگر خون در داخل فضاى فرج نيايد غسل لازم نيست.

«159» زن مستحاضه بايد موقع غسل و وضو و بعد از آن تا آخرِ نماز، خود را از بيرون آمدن خون (در صورتى كه براى او ضرر نداشته باشد) حفظ كند؛ و اگر مسامحه كرد و خونى خارج شد بنا بر احتياط هرچه بجا آورده از غسل يا وضو يا نماز، دو مرتبه انجام دهد.

«160» اگر استحاضه قليله زن پيش از نماز، متوسطه يا كثيره شود بايد كارهاى متوسطه يا كثيره را كه گفته شد انجام دهدواگراستحاضه متوسطه كثيره شود بايد كارهاى استحاضه كثيره را انجام دهد.

«161» اگر استحاضه كثيره زن متوسطه شود، بايد براى نماز اول عمل كثيره و

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 81

براى نمازهاى بعد عمل متوسطه را بجا آورد. مثلًا اگر پيش از نماز ظهر استحاضه كثيره متوسطه شود، بايد براى نماز ظهر غسل كند و براى نماز عصر و مغرب

ص: 96

و عشا فقط وضو بگيرد.

«162» اگر استحاضه كثيره، قليله شود، بايد براى نماز اول عمل كثيره و براى نمازهاى بعد عمل قليله را انجام دهد. و نيز اگر استحاضه متوسطه، قليله شود بايد براى نماز اول، عمل متوسطه و براى نمازهاى بعد عمل قليله را بجا آورد.

2- حيض
اشاره

خون حيض خونى است كه غالباً در هرماه چند روزى از رحم زن ها خارج مى شود؛ و زن را در موقع ديدن خون حيض، حائض مى گويند.

خون حيض در بيشتر اوقات غليظ و گرم، و رنگ آن سرخ مايل به سياه يا سرخ است و با فشار و كمى سوزش بيرون مى آيد.

«163» زن هاى سيّده بعد از تمام شدن شصت سال قمرى يائسه مى شوند، يعنى خون حيض نمى بينند؛ و زن هايى كه سيّده نيستند، بعد از تمام شدن پنجاه سال قمرى يائسه مى شوند.

«164» خونى كه دختر پيش از تمام شدن نُه سال مى بيند، در صورتى كه معلوم باشد نه سال او تمام نشده است و علامت و نشانه ديگرى غير از سن، بر بلوغ او نباشد، و همچنين خونى كه زن بعد از يائسه شدن مى بيند حيض نيست.

«165» زن حامله و زنى كه بچه شير مى دهد ممكن است حيض ببيند بنا بر اقوى؛ ولى اگر بيست روز از ايام عادت ديرتر بود هم وظيفه حائض و هم مستحاضه را احتياطاً انجام دهد.

«166» اگر دخترى نمى داند كه نه سالش تمام شده يا نه و خونى ديد كه يقين كرد خون حيض است بايد آن را خون حيض قرار دهد.

«167» زنى كه شك دارد يائسه شده يا نه، اگر خونى ببيند و نداند حيض است يا

ص: 97

نه بايد بنا بگذارد كه يائسه نشده است.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 82

«168» مدت حيض كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نمى شود، و اگر مختصرى هم از سه روز كمتر باشد حيض نيست.

«169» بايد سه روز اول حيض پشت سر هم باشد، پس اگر مثلًا دو روز خون ببيند و يك روز پاك شود و دوباره يك روز خون ببيند حيض نيست.

«170» اگر سه روز پشت سر هم خون ببيند و سپس پاك شود، چنانچه دوباره خون ببيند و روزهايى كه خون ديده و در وسط پاك بوده، روى هم از ده روز بيشتر نشود، تمام اين مدت را حيض قرار مى دهد.

«171» اگر زنى بيش از سه روز خون ديد و ده روزه يا كمتر از آن پاك شد، چنانچه نمى داند خون زخم و جراحت است يا نه، اگر درايام عادت زن باشد يا اينكه شرايط حيض را داشته باشد آن را خون حيض قرار مى دهد.

«172» اگر خونى ببيند كه از سه روز بيشتر و از ده روز كمتر باشد و نداند خون حيض است يا زخم، اگر قبلًا حيض بوده، يعنى خون حيض ديده وممكن است اين خون دنباله آن باشد حيض است ليكن اظهر اعتبار خروج از چپ براى حيض و خروج از طرف راست براى زخم است، و با عدم امكان وارسى، عمل به حالت سابقه مى نمايد و اگر سابقاً پاك بوده وظيفه اى نسبت به حيض ندارد.

«173» اگر خونى ببيند و شك كند كه خون حيض است يا خون نفاس، اگر در ايام عادت زن باشد آن را خون حيض قرار مى دهد

ص: 98

وگرنه بايد به وظيفه اى كه مشترك بين حيض و نفاس است عمل كند، يعنى لازم نيست آنچه بر حائض واجب است ولى بر نفساء واجب نيست و آنچه بر نفساء واجب است و بر حائض واجب نيست بجا آورد. گرچه انجام دادن مجموع وظايف حائض و وظايف نفساء، مطابق احتياط است بلكه اين احتياط در صورت امكان ترك نشود ودر صورت عدم امكان احتياط، مخالفت قطعيه ننمايد.

«174» اگر خونى ببيند كه نداند خون حيض است يا بكارت، ولى احتمال خون ديگرى مثل خون جراحت و زخم را هم نمى دهد، بايد خود را وارسى كند، يعنى مقدارى پنبه داخل فرج نمايد و كمى صبر كند، بعد بيرون آورد پس اگر اطراف آن آلوده باشد، خون بكارت است و اگر به همه آن رسيده، حيض مى باشد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 83

البته بايد خون زياد نباشد تا به وسيله فوق بتواند بين خون حيض و بكارت فرق بگذارد. و در صورت عدم امكان تشخيص وعدم حصول يقين، در ايام عادت حكم به حيض بودن مى كند و گرنه عمل به حالت سابقه مى نمايد.

«175» اگر كمتر از سه روز خون ببيند و سپس پاك شود و بعد سه روز خون ببيند، خون دوم حيض است و خون اول اگر چه در روزهاى عادتش باشد حيض نيست.

«176» اگر حائض پاك شد و بعد از گذشتن ده روز يا بيشتر، دوباره خون ديد، اگر از سه روز بيشتر طول بكشد ولى از ده روز بيشتر نباشد و ساير شرايط حيض را داشته باشد، خون دوم نيز حيض است.

اقسام زن هاى حائض

«177» زن هاى حائض بر شش قسمند:

1- صاحب عادت

ص: 99

وقتيّه و عدديّه؛ و آن زنى است كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين خون حيض ببيند و شماره روزهاى حيض او هم در هر دو ماه يك اندازه باشد، مثل آن كه دو ماه پشت سر هم از اوّل ماه تا هفتم آن خون ببيند.

2- صاحب عادت وقتيّه؛ و آن زنى است كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين، خون حيض ببيند ولى شماره روزهاى حيض او در هر دو ماه يك اندازه نباشد، مثلًا دو ماه پشت سر هم از روز اول ماه خون ببيند ولى ماه اول روز هفتم و ماه دوم روز هشتم از خون پاك شود.

3- صاحب عادت عدديه؛ و آن زنى است كه شماره روزهاى حيض او در دو ماه پشت سر هم به يك اندازه باشد، ولى وقت ديدن آن دو خون يكى نباشد، مثل آن كه ماه اول از پنجم تا دهم و ماه دوم از دوازدهم تا هفدهم خون ببيند.

4- مضطربه؛ و آن زنى است كه چند ماه خون ديده ولى عادت معينى پيدا نكرده، يا عادتش بهم خورده و عادت تازه اى پيدا نكرده است.

5- مبتدئه؛ و آن زنى است كه دفعه اولِ خون ديدن او است.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 84

6- ناسيه؛ و آن زنى است كه عادت خود را فراموش كرده است.

و هركدام از اينها احكامى دارند كه در مسائل بعدى گفته مى شود.

«178» زنى كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر در وقت عادت يا دو سه روز جلوتر يا دو سه روز عقب تر خون ببيند، به طورى كه بگويند حيض را

ص: 100

جلو يا عقب انداخته اگر چه آن خون، نشانه هاى حيض را نداشته باشد، بايد به احكامى كه براى زن حائض گفته مى شود عمل كند. و چنانچه بعد بفهمد حيض نبوده، مثل اينكه پيش از سه روز پاك شود، بايد عبادت هايى را كه بجا نياورده قضا نمايد.

«179» زنى كه عادت وقتيه و عدديه دارد اگر چند روز پيش از عادت و همه روزهاى عادت و چند روز بعد از عادت خون ببيند و روى هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است؛ و اگر از ده روز بيشتر شود، فقط خونى را كه در روزهاى عادت خود ديده، حيض است و خونى كه پيش از آن و بعد از آن ديده استحاضه مى باشد، و بايد عبادتهايى را كه در روزهاى پيش از عادت و بعد از عادت بجا نياورده قضا نمايد. و اگر همه روزهاى عادت را با چند روز پيش از عادت خون ببيند و روى هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است؛ و اگر از ده روز بيشتر شود، فقط روزهاى عادت او حيض است و خونى كه جلوتر از آن ديده استحاضه مى باشد و چنانچه در آن روزها عبادت نكرده بايد قضا نمايد. و اگر همه روزهاى عادت را با چند روز بعد از عادت خون ببيند و روى هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است؛ و اگر بيشتر شود فقط روزهاى عادت حيض و باقى استحاضه است.

«180» زنى كه عادت وقتيه و عدديه دارد اگر مقدارى از روزهاى عادت را با چند روز پيش از عادت خون ببيند و روى هم از ده روز بيشتر

ص: 101

نشود همه حيض است؛ و اگر از ده روز بيشتر شود روزهايى كه در عادت خون ديده با چند روز پيش از آن، كه روى هم به مقدار عادت او شود، حيض، و روزهاى اول را استحاضه قرار مى دهد. و اگر مقدارى از روزهاى عادت را با چند روز بعد از عادت خون ببيند و روى هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است؛ و اگر بيشتر شود، بايد روزهايى كه در عادت، خون ديده با چند روز بعد از آن كه روى هم به مقدار عادت او شود، حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 85

«181» زنى كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند، خونى كه در روزهاى عادت ديده اگر چه نشانه هاى حيض را نداشته باشد، حيض است؛ وخونى كه بعد از روزهاى عادت ديده اگرچه نشانه هاى حيض را داشته باشد استحاضه است. مثلًا زنى كه عادت حيض او از اول ماه تا هفتم است، اگر از اول تا دوازدهم خون ببيند، هفت روز اول آن حيض و پنج روز بعد استحاضه مى باشد.

«182» زنى كه عادت وقتيه دارد، اگر در وقت عادت خود يا دو سه روز پيش از عادت يا دو سه روز بعد از عادت خون ببيند به طورى كه بگويند حيض را جلو يا عقب انداخته، اگر چه آن خون نشانه هاى حيض را نداشته باشد، بايد به احكامى كه براى زن هاى حائض گفته خواهد شد عمل نمايد. و اگر بعد بفهمد حيض نبوده، مثل آن كه پيش از سه روز پاك شود، بايد عبادت هايى را كه بجا

ص: 102

نياورده قضا نمايد.

«183» زنى كه عادت عدديه دارد، اگر بيشتر از شماره عادت خود خون ببيند و از ده روز بيشتر شود، چنانچه همه خون هايى كه ديده يك جور باشد بايد از موقع ديدن خون به شماره روزهاى عادتش حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد. و اگر همه خون هايى كه ديده يك جور نباشد، بلكه چند روز از آن نشانه حيض و چند روز ديگر نشانه استحاضه را داشته باشد، اگر روزهايى كه خون، نشانه حيض را دارد با شماره روزهاى عادت او يك اندازه است، بايد همان روزها را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد؛ و اگر روزهايى كه خون نشانه حيض دارد، از روزهاى عادت او بيشتر است، فقط به اندازه روزهاى عادت او حيض، و بقيه استحاضه است؛ و اگر روزهايى كه خون نشانه حيض دارد از روزهاى عادت او كمتر است، بايد آن روزها را با چند روز ديگر كه روى هم به اندازه روزهاى عادتش شود، حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.

«184» مضطربه (زنى كه چند ماه خون ديده ولى عادت معينى پيدا نكرده) اگر بيشتر از ده روز خون ببيند و همه خون هايى كه ديده يك جور باشد، چنانچه عادت خويشان او مشخص است آن مقدار را براى خود حيض و بقيه را استحاضه قرار مى دهد.

«185» مضطربه اگر بيشتر از ده روز خونى ببيند كه چند روز آن نشانه حيض و

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 86

چند روز ديگر آن نشانه استحاضه دارد، چنانچه خونى كه نشانه حيض دارد كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد، همه آن حيض

ص: 103

است؛ و اگر خونى كه نشانه حيض را دارد كمتر از سه روز باشد بايد بنابراحتياط تا هفت روز را حيض قرار دهد.

«186» مبتدئه، يعنى زنى كه دفعه اول خون ديدن اوست، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند و همه خون هايى كه ديده يك جور باشد بايد عادت خويشان خود را به طورى كه در مضطربه گفته شد حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.

«187» مبتدئه اگر بيشتر از ده روز خونى ببيند كه چند روز آن نشانه حيض و چند روز ديگر نشانه استحاضه را داشته باشد، چنانچه خونى كه نشانه حيض دارد كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد، همه آن حيض است. ولى اگر پيش از گذشتن ده روز از خونى كه نشانه حيض دارد دوباره خونى ببيند كه آن هم نشانه خون حيض داشته باشد، مثل آن كه پنج روز خون سياه و نُه روز خون زرد و دوباره پنج روز خون سياه ببيند، بايد از اول خون اول كه نشانه حيض دارد، حيض قرار دهد و در عدد رجوع به خويشاوندان خود كند و بقيه را استحاضه قرار دهد.

«188» مبتدئه اگر بيشتر از ده روز خونى ببيند كه چند روز آن نشانه حيض و چند روز ديگر آن نشانه استحاضه داشته باشد، چنانچه خونى كه نشانه حيض دارد از سه روز كمتر يا از ده روز بيشتر باشد، بايد از اولى كه خون نشانه حيض دارد، حيض قرار دهد و در عدد به خويشاوندان خود رجوع كند و بقيه را استحاضه قرار دهد.

«189» ناسيه، يعنى زنى كه وقت و عدد عادت خود

ص: 104

را فراموش كرده است، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند بايد روزهايى را كه خون او نشانه حيض دارد تا ده روز، حيض قرار دهد و بقيه را استحاضه قرار دهد. و اگر نتواند حيض را به واسطه نشانه هاى آن تشخيص دهد، بنا بر احتياط واجب بايد هفت روز اول را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد، مگر اينكه بداند به طور مسلم در روزهاى اول، حيض نمى شده است كه در آن صورت بعد از آن روزها را بايد حيض قرار دهد؛ و اگر ظن اطمينانى پيدا كرد كه ايام عادتش مثل خويشان خود است عادت آنها را براى خود انتخاب مى كند.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 87

احكام حائض

«190» چند چيز بر حائض حرام است:

1- عبادت هايى كه مانند نماز بايد با وضو يا غسل يا تيمم بجا آورده شود، ولى بجا آوردن عبادت هايى كه وضو و غسل و تيمم براى آنها لازم نيست، مانند نماز ميت، مانعى ندارد.

2- تمام چيزهايى كه بر جنب حرام است و در احكام جنابت گفته شد.

3- جماع كردن در فرج، كه هم براى مرد حرام است و هم براى زن، اگر چه به مقدار ختنه گاه داخل شود و منى هم بيرون نيايد.

«191» جماع كردن در روزهايى هم كه حيض زن قطعى نيست ولى شرعاً بايد براى خود حيض قرار دهد حرام است. پس زنى كه بيشتر از ده روز خون مى بيند و بايد به دستورى كه قبلًا ذكر شده روزهاى عادت خويشان خود را حيض قرار دهد، شوهرش نمى تواند در آن روزها با او نزديكى نمايد.

«192» اگر شماره روزهاى حيض زن به سه

ص: 105

قسمت تقسيم شود و مرد در قسمت اول آن با زن خود در قُبُل جماع كند، احتياط واجب آن است كه هجده نخود طلا كفاره به فقير بدهد و اگر در قسمت دوم جماع كند، نُه نخود و اگر در قسمت سوم جماع كند، بايد چهار نخود و نيم بدهد، مثلًا زنى كه شش روز خون حيض مى بيند، اگر شوهرش در شب يا روز اول و دوم با او جماع كند، هجده نخود طلا بدهد و در شب يا روز سوم و چهارم نُه نخود و در شب يا روز پنجم و ششم بايد چهار نخود و نيم بدهد.

«193» طلاق دادن زن در حال حيض، به طورى كه در كتاب طلاق گفته مى شود، باطل است.

«194» اگر زن بگويد حائضم يا از حيض پاك شده ام، بايد حرف او را قبول كرد، مگر اينكه اطمينان پيدا شود كه دروغ مى گويد.

«195» اگر زن در بين نماز حائض شود، نماز او باطل است.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 88

«196» بعد از آن كه زن از خون حيض پاك شد، واجب است براى نماز و روزه و عبادت هاى ديگرى كه بايد با طهارت (وضو يا غسل يا تيمم) بجا آورده شود، غسل كند، و دستور آن مثل غسل جنابت است، ولى بنابراظهر براى نماز بايد پيش از غسل يا بعد از آن وضو هم بگيرد، و اگر پيش از غسل وضو بگيرد بهتر است.

«197» نمازهاى يوميه اى كه زن در حال حيض نخوانده، قضا ندارد ولى روزه هاى واجب را بايد قضا نمايد.

مسائل متفرقه حيض

«198» مبتدئه، مضطربه، ناسيه و زنى كه عادت عدديه دارد، اگر خونى ببينند كه

ص: 106

نشانه هاى حيض را داشته باشد، يا يقين كنند كه سه روز طول مى كشد، بايد عبادت را ترك كنند و چنانچه بعد بفهمند حيض نبوده بايد عبادت هايى را كه بجا نياورده اند قضا نمايند؛ ولى اگر يقين نكنند كه تا سه روز طول مى كشد و نشانه هاى حيض را هم نداشته باشد، بنا بر احتياط واجب بايد تا سه روز كارهاى استحاضه را بجا آورند و كارهايى را كه بر حائض حرام است ترك نمايند و چنانچه پيش از سه روز پاك نشدند، بايد آن را حيض قرار دهند.

«199» اگر زن پيش از ده روز پاك شود و بداند كه در باطن خون نيست، بايد براى عبادت هاى خود غسل كند، ولى اگر يقين داشته باشد كه پيش از تمام شدن ده روز دوباره خون مى بيند نبايد غسل كند و نمى تواند نماز بخواند و بايد به احكام حائض عمل نمايد.

«200» زنى كه در حيض عادت عدديه دارد، اگر بيش از مقدار عادت خود خون ديد در صورتى كه نشانه هاى حيض را داشته باشد و بداند يا احتمال دهد كه قبل از ده روز پاك خواهد شد، عبادت هاى خود را ترك مى كند؛ و اگر در اثناء ده روز در ظاهر پاك شد، بنا بر احتياط بايد مقدارى پنبه داخل فرج خود كرده، كمى صبر كند و بعد بيرون آورد، اگر پاك بود غسل مى كند و اگر پاك نبود مى تواند عبادت هاى خود را ترك كند تا از داخل هم پاك شود. ولى در صورتى كه مى داند

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 89

خون بيش از ده روز ادامه خواهد داشت، مقدار عادت خود را حيض و بقيه را استحاضه

ص: 107

قرار مى دهد.

«201» اگر چند روز را حيض قرار دهد و عبادت نكند، بعد بفهمد حيض نبوده است، بايد نماز و روزه اى را كه در آن روزها بجا نياورده قضا نمايد. و اگر چند روز را به گمان اينكه حيض نيست عبادت كند، بعد بفهمد حيض بوده، چنانچه آن روزها روزهايى بوده كه بايد روزه مى گرفته، واجب است قضا نمايد.

3- نفاس

از وقتى كه اولين جزء بچه از شكم مادر بيرون مى آيد، هرخونى كه زن مى بيند، اگر پيش از ده روز يا سر ده روز قطع شود، خون نفاس است. و زن را در حال نفاس نَفساء مى گويند.

«202» خونى كه زن پيش از بيرون آمدن اولين جزء بچه مى بيند نفاس نيست.

«203» لازم نيست كه خلقت بچه تمام باشد، بلكه اگر خون بسته اى هم از رحم زن خارج شود، و خود زن بداند يا چهار نفر قابله بگويند كه اگر در رحم مى ماند انسان مى شد، خونى كه تا ده روز ببيند خون نفاس است، بنا بر احوط.

«204» ممكن است خون نفاس يك لحظه بيشتر نيايد، ولى بيشتر از ده روز نمى شود.

«205» توقف در مسجد و رساندن جايى از بدن به خط قرآن و كارهاى ديگرى كه بر حائض حرام است، بر نفساء هم حرام است و آنچه بر حائض واجب و مستحب و مكروه است، بر نفساء هم واجب، مستحب و مكروه مى باشد.

«206» طلاق دادن زنى كه در حال نفاس مى باشد باطل است و نزديكى كردن با او حرام مى باشد. و اگر شوهرش با او نزديكى كند احتياط واجب آن است كه به دستورى كه در احكام حيض (مسأله 428) گفته شد

ص: 108

كفاره بدهد.

«207» وقتى زن از خون نفاس پاك شد بايد غسل كند و عبادت هاى خود را بجا آورد، و اگر دوباره خون ببيند چنانچه روزهايى كه خون ديده با روزهايى كه در

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 90

وسط پاك بوده روى هم ده روز يا كمتر از ده روز باشد تمام آن نفاس است، و اگر روزهايى كه پاك بوده روزه گرفته باشد بايد قضا نمايد.

«208» اگر زن از خون نفاس پاك شود و احتمال بدهد كه در باطن خون هست، بايد مقدارى پنبه داخل فرج نمايد كه اگر پاك است، براى عبادت هاى خود غسل كند.

«209» اگر خون نفاس زن از ده روز بگذرد چنانچه در حيض عادت دارد به اندازه روزهاى عادت او نفاس و بقيه استحاضه است؛ و اگر عادت ندارد، تا ده روز بنا بر اظهر نفاس و بقيه استحاضه مى باشد. و احتياط مستحب آن است كسى كه عادت دارد از روز بعد از عادت و كسى كه عادت ندارد بعد از روز دهم تا روز هيجدهم زايمان، كارهاى استحاضه را بجا آورد و كارهايى را كه بر نفساء حرام است ترك كند.

«210» زنى كه عادت حيضش كمتر از ده روز است، اگر بيشتر از روزهاى عادتش خون نفاس ببيند در صورتى كه از ده روز بيشتر نشود بنا بر اظهر تمام آن مدت را نفاس قرار مى دهد.

«احكام اموات»

اشاره

«447» مسلمانى را كه محتضر است يعنى در حال جان دادن مى باشد، مرد باشد يا زن، بزرگ باشد يا كوچك، بايد بنا بر احتياط واجب به پشت بخوابانند به طورى كه كف پاهايش به طرف قبله باشد.

«448» غسل،

ص: 109

كفن، نماز و دفن مسلمان (يعنى ميتى كه به حسب اظهار شهادتين و عدم منافى، حكم به اسلام او مى شود) بر هرمكلفى واجب است؛ و اگر بعضى انجام دهند، از ديگران ساقط مى شود و چنانچه هيچ كس انجام ندهد همه معصيت كرده اند.

«449» اگر كسى مشغول كارهاى ميّت شود بر ديگران واجب نيست اقدام نمايند؛ ولى اگر او عمل را نيمه كاره بگذارد، بايد ديگران تمام كنند.

«450» اگر انسان يقين كند كه ديگرى مشغول كارهاى ميّت شده، واجب نيست به كارهاى ميّت اقدام كند.

«451» اگر كسى بداند غسل يا كفن يا نماز يا دفن ميّت را باطل انجام داده اند، بايد دوباره انجام دهد.

«452» براى غسل، كفن، نماز و دفن ميّت، بايد از ولىّ او اجازه بگيرند.

«453» ولىّ زن كه در غسل و كفن و دفن او دخالت مى كند شوهر اوست و در مرتبه بعد از او، مردهايى كه از ميّت ارث مى برند مقدّم بر زن هاى ايشانند و هركدام كه در ارث بردن مقدم هستند در اين امر نيز مقدّمند.

«454» اگر ميّت براى غسل، كفن، دفن و نماز خود غير از ولىّ شخص ديگرى را معين كند، بنا بر اظهر لازم است آن شخص از ولىّ ميت براى اين كارها اجازه بگيرد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 92

غسل ميّت

«455» واجب است ميّت را سه غسل بدهند: اول غُسل با آبى كه به سِدر مخلوط باشد. دوم غُسل با آبى كه به كافور مخلوط باشد. سوم غُسل با آب خالص؛ و مراعات اين ترتيب لازم است و در صورت به هم خوردن ترتيب، از همان جا كه به هم خورده اعاده كنند.

ص: 110

456» سدر و كافور بايد به اندازه اى زياد نباشد كه آب را مضاف كند و به اندازه اى كم نباشد كه عُرفاً نگويند سدر و كافور با آب مخلوط شده است.

«457» اگر سدر و كافور يا يكى از اينها پيدا نشود، يا استعمال آن جايز نباشد، مثل آن كه غصبى باشد، بايد به جاى هر كدام كه ممكن نيست بنابر احتياط واجب ميّت را با آب خالص غسل بدهند؛ و اقوى در مكان غسل اين است كه بايد مباح باشد.

«458» كسى كه ميّت را غسل مى دهد، بايد مسلمان و دوازده امامى و عاقل باشد و مسائل غسل را هم بداند.

«459» كسى كه ميّت را غسل مى دهد، بايد قصد قربت داشته باشد يعنى غسل را براى انجام فرمان خداوند عالم بجا آورد؛ و اگر به همين نيّت تا آخر غسل سوم باقى باشد كافى است و تجديد نيّت لازم نيست، اگر چه احوط است.

«460» غسل بچه مسلمان اگر چه از زنا باشد، بنا بر احتياط، واجب است. و غسل، كفن، دفن كافر و اولاد او، جايز نيست. و كسى كه از بچگى ديوانه بوده و به حال ديوانگى بالغ شده، چنانچه پدر و مادر او يا يكى از آنان مسلمان باشند، بايد او را غسل داد و اگر هيچ كدام از آنان مسلمان نباشند، غسل دادن او جايز نيست.

«461» بچه سقط شده را، اگر چهار ماه يا بيشتر دارد، بايد بنا بر احتياط واجب غسل بدهند و اگر چهار ماه ندارد، بايد در پارچه اى بپيچند و بدون غسل دفن كنند.

«462» كسى كه كشتن او به رجم يا قصاص و مانند اينها

ص: 111

واجب شده است در

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 93

صورتى كه قبل از اجراى حُكم، غسل هاى سه گانه ميّت را به امر حاكم شرع يا بدون امر او انجام داده باشد، غُسل دادنش واجب نيست، اگر چه بعد از غُسل، از او حدث اصغر يا اكبر سر زده باشد.

«463» اگر مرد، زن را و زن، مرد را در غير موارد ضرورت غسل بدهد باطل است؛ ولى زن مى تواند شوهر خود را غسل دهد و شوهر هم مى تواند زن خود را غسل دهد، و احتياط مستحب در غسل زوجين، از زير لباس است اگر چه احتياط مستحب آن است كه زن، شوهر خود و شوهر، زن خود را غسل ندهد.

«464» مرد مى تواند در غير حال ضرورت دختر بچه اى را كه سن او از سه سال بيشتر نيست غسل دهد، زن هم مى تواند در غير حال ضرورت پسر بچه اى را كه سه سال بيشتر ندارد، غسل دهد.

«465» اگر براى غسل دادن ميّتى كه مرد است مرد پيدا نشود، زنانى كه با او نسبت دارند و محرمند، مثل مادر و خواهر و عمه و خاله، يا به واسطه شير خوردن با او محرم شده اند، بنا بر احوط بايد از زير لباس يا چيزى كه بدن او را بپوشاند غسلش بدهند. و نيز اگر براى غسل ميّت زن، زن ديگرى نباشد، مردهايى كه با او نسبت دارند و محرمند، يا به واسطه شير خوردن با او محرم شده اند بعد از اين كه از ساير اولياى ميت خصوصاً شوهر او اجازه بگيرند، بنا بر احوط بايد از زير لباس او را غسل دهند.

«466» اگر ميّت و

ص: 112

كسى كه او را غسل مى دهد هر دو مرد يا هر دو زن باشند، جايز است كه غير از عورت، جاهاى ديگر ميّت برهنه باشد.

«467» نگاه كردن به عورت ميّت حرام است، و كسى كه او راغسل مى دهد اگر نگاه كند معصيت كرده، ولى غسل باطل نمى شود.

«468» اگر جايى از بدن ميّت نجس باشد، بايد پيش از آن كه آن جا را غسل بدهند، آب بكشند.

«469» غسل ميّت مثل غسل جنابت است، و احتياط مستحب آن است كه تا غسل ترتيبى ممكن است، ميّت را غسل ارتماسى ندهند؛ و در صورت غسل ارتماسى بايد آب قليل نباشد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 94

«470» كسى را كه در حال حيض يا در حال جنابت مرده، لازم نيست غسل حيض يا غسل جنابت بدهند، بلكه همان غسل ميّت براى او كافى است ولى بنابر احتياط موقع غسل دادن نيت غسل جنابت و يا حيض را نيز بنمايند.

«471» اگر آب پيدا نشود، يا استعمال آن مانعى داشته باشد بايد بنا بر احتياط واجب ميّت را سه تيمّم بدهند و تيمم اول را به قصد ما فى الذمّه انجام دهند. و اما اگر آب هست ولى فقط براى يك غسل كافى است مسأله دو صورت دارد:

اول: آن كه آب طورى است كه فقط در غُسل معينى قابل استفاده است.

دوم: آن كه غُسل معيّن نيست.

اگر غسل معين است، مثل اين كه آب مخلوط با سدر يا كافور شده باشد، در اين صورت آن آب را در غسل مربوط به خودش استفاده مى كنند و به جاى دو غسل ديگر ميّت را تيمم مى دهند

ص: 113

و در اين اعمال ترتيب معتبر در غسل ميّت را رعايت مى كنند.

اما اگر غسل معين نباشد مثل اين كه آب خالص است و سدر و كافور هم موجود است، بنا بر احوط در اين صورت قدرى سدر با آب مخلوط مى كنند به طورى كه مضاف نشود و با آن غسل اوّل را به قصد وظيفه فعليّه انجام مى دهند و سپس ميّت را بدل از دو غسل بعدى دو تيمم مى دهند.

«472» اگر به علت نبودن آب، ميّت را تيمم دهند و بعد از آن آب پيدا شود، در صورتى كه خوفى بر ميّت در تأخير دفن نيست بايد آن را غسل بدهند و حنوط و كفن كنند، و اگر نماز بر او خوانده اند بنا بر احوط دوباره بخوانند.

«473» كسى كه ميّت را تيمّم مى دهد بنا بر اظهر بايد دست خود را به زمين زده و به صورت و پشت دست هاى ميّت بكشد به اين ترتيب كه در صورت امكان و نبودن مشكل، ميّت را بايد بنشاند و پشت سر او قرار گرفته و او را تيمم بدهد؛ ولى احتياط در اين است كه با دست خود ميّت نيز او را تيمم بدهند.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 95

غسل مسّ ميت

«474» اگر كسى بدن انسان مرده اى را كه سرد شده (چه مسلمان باشد چه كافر) و غسلش نداده اند مسّ كند- يعنى جايى از بدن خود را به آن برساند- بايد غسل مسّ ميّت نمايد، چه در خواب مسّ كند چه در بيدارى، با اختيار مسّ كند يا بى اختيار؛ ولى اگر حيوان مرده اى را مس كند غسل بر او واجب نيست. و اگر وظيفه به جاى

ص: 114

غسل، تيمم دادن ميّت است اگر بعد از تيمم، كسى به ميّت مثلًا دست بزند، بنا بر اظهر غسل كردن بر او واجب نمى شود اگر چه احتياط مستحب اين است كه غسل كند.

«475» براى مسّ مرده اى كه تمام بدن او سرد نشده، غسل واجب نيست اگر چه جايى را كه سرد شده مس نمايد.

«476» اگر موى خود را به بدن ميّت برساند يا بدن خود را به موى ميّت يا موى خود را به موى ميّت برساند، غسل واجب نيست.

«477» بچه اى كه بعد از مردن مادر بدنيا مى آيد، وقتى بالغ شد واجب است غسل مس ميّت كند.

«478» اگر انسان، ميّتى را كه سه غسل او كاملًا تمام شده مس نمايد، غسل بر او واجب نمى شود ولى اگر پيش از آن كه غسل سوم تمام شود جايى از بدن او را مس كند اگر چه غسل سوم آن جا تمام شده باشد، بايد غسل مس ميّت نمايد.

«479» اگر از بدن زنده يا مرده اى كه غسلش نداده اند، قسمتى كه داراى استخوان است جدا شود و پيش از آن كه قسمت جدا شده را غسل دهند، انسان آن را مس نمايد، بايد غسل مس ميّت كند.

«480» براى مس استخوان و دندانى كه از مرده جدا شده باشد و آن را غسل نداده اند، بنابر احتياط واجب بايد غسل كرد؛ و همچنين براى مس استخوانى كه از زنده جدا شده و گوشت ندارد، بنابر احوط غسل واجب است.

«481» غسل مسّ ميّت را بايد مثل غسل جنابت انجام دهند ولى كسى كه

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 96

غسل مس ميّت كرده، اگر بخواهد نماز

ص: 115

بخواند، بايد بنابر احوط وضو هم بگيرد.

«482» اگر چند ميّت را مس كند يا يك ميّت را چند بار مس نمايد، يك غسل كافى است.

«483» براى كسى كه بعد از مس ميّت غسل نكرده است، جايز بودن توقف در مسجد و خواندن سوره هايى كه سجده واجب دارد، خالى از وجه نيست گرچه احتياط در اجتناب است ولى براى نماز و مانند آن بايد غسل كند بلكه وضو نيز بنابر احتياط بگيرد.

«484» كسى كه غسل مس ميت بر او واجب شده اما غافل از تكليف به غسل مس ميت، غسل جنابت انجام داده در صورتى كه اين غسل به قصد انجام وظيفه واقع شده، كفايت از غسل مس ميت مى كند.

«485» بدن ميّتى كه سرد نشده چنانچه با رطوبت مسّ شود، موجب نجاست است، اگرچه موجب غسل نيست.

«486» اگر ديوانه يا بچه نابالغ ميت را مس كند بعد از آنكه ديوانه، عاقل شد و بچه بالغ گرديد، بايد غسل مس ميت نمايد.

«487» مس ميت اجمالًا ناقض وضو مى باشد.

«488» با مس ميت غسل واجب مى شود و فرقى نيست بين اينكه با رطوبت مس كند يا بدون رطوبت.

«489» در صورتى كه ميتى را مس كند ولى معلوم نشود قبل از سرد شدن بوده يا بعد از سرد شدن، غسل واجب نيست.

«490» شهيد مانند كسى است كه غسل داده شده، بنا بر اين مس بدن او موجب غسل نيست؛ و همچنين كسى كه قتل او به عنوان قصاص و يا حد واجب باشد و قبل از اجراى قصاص يا حد غسل كرده باشد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 97

كفن ميّت

«491» ميّت مسلمان

ص: 116

را بايد با سه پارچه كه آنها را لُنگ و پيراهن و سر تا سرى مى گويند كفن نمايند.

«492» بنا بر احتياط لنگ بايد از ناف تا زانو اطراف بدن را بپوشاند، و بهتر آن است كه از سينه تا روى پا برسد؛ و پيراهن بايد از سر شانه تا نصف ساق پا، تمام بدن را بپوشاند و بهتر است تا روى پا برسد با توجه به اينكه عرفاً آن را پيراهن بگويند؛ و درازاى سر تا سرى بايد به قدرى باشد كه بستن دو سر آن ممكن باشد و پهناى آن بايد به اندازه اى باشد كه يك طرف آن روى طرف ديگر بيايد.

«493» اگر سه پارچه (لنگ، پيراهن، سرتاسرى) براى كفن ميّت ميسر نشود، به هركدام كه ميسر باشد اكتفا مى شود، اگر چه اسم هيچ يك از اين سه پارچه بر او صدق نكند. بلكه اگر هيچ پارچه اى مقدور نشود و فقط مقدارى جهت پوشاندن عورتين موجود باشد، واجب است با آن عورتين را بپوشانند.

«494» اگر ورثه بالغ باشند و اجازه دهند كه بيشتر از مقدار واجب كفن را، كه در مسأله 492 گفته شد، از سهم آنان بردارند، اشكال ندارد؛ و احتياط واجب آن است كه بيشتر از مقدار واجب كفن و همچنين مقدارى را كه احتياطاً لازم است از سهم وارثى كه بالغ نشده برندارند.

«495» اگر كسى وصيّت كرده باشد كه مقدار مستحب كفن را، كه در مسأله 492 گفته شد، از ثلث مال او بردارند، يا وصيّت كرده باشد كه ثلث مال را به مصرف خود او برسانند ولى مصرف آن را معين نكرده باشد يا فقط مصرف

ص: 117

مقدارى از آن را معيّن كرده باشد، مى توانند مقدار مستحب كفن را از ثلث مال او بردارند.

«496» اگر ميّت وصيّت نكرده باشد كه كفن را از ثلث مال او بردارند مى توانند به طور متعارف كه لايق شأن ميّت باشد كفن و چيزهاى ديگرى را كه از واجبات دفن است از اصل مال بردارند.

«497» كفن زن بر شوهر است اگرچه زن از خود مال داشته باشد، درصورتى كه

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 98

شوهر او مالى داشته باشد كه بتواند زن خود را كفن نمايد و گرنه بنا بر اظهر بايد از تركه زن بردارند. و همچنين بنابر اظهر اگر زن را به شرحى كه در كتاب طلاق گفته مى شود، طلاق رجعى بدهند و پيش از تمام شدن عدّه بميرد، شوهرش بايد كفن او را بدهد و احتياط در اين است كه شوهر با ورثه ميّت در اين مصارف مصالحه نمايند؛ و چنانچه شوهر بالغ نباشد يا ديوانه باشد ولىّ شوهر بايد از مال او كفن زن را بدهد.

«498» كفن ميّت بر خويشان او واجب نيست، اگر چه مخارج او در حال زندگى بر آنان واجب باشد.

«499» بايد مقدار واجب از سه پارچه كفن به قدرى نازك نباشد، كه بدن ميّت از زير آن پيدا باشد. و در بيشتر از مقدار واجب بنا بر احوط و اظهر بايد اين مسأله رعايت شود.

«500» كفن كردن با چيز غصبى، اگر چيز ديگرى هم پيدا نشود، جايز نيست؛ و چنانچه كفن ميّت غصبى باشد و صاحب آن راضى نباشد، بايد از تنش بيرون آورند.

«501» كفن كردن ميّت با چيز نجس جايز نيست و بنا

ص: 118

بر احتياط در چيز نجسى كه نماز با آن جايز است نيز كفن نكنند.

«502» كفن كردن با پارچه اى كه از پشم يا موى حيوان حرام گوشت تهيه شده، در حال اختيار جايز نيست؛ و بنا بر احتياط واجب با پوست حيوان حلال گوشت هم ميّت را كفن نكنند ولى اگر كفن را از مو، پشم يا كُرك حيوان حلال گوشت طورى درست كنند كه به آن جامه و لباس بگويند اشكال ندارد.

«503» اگر كفن ميّت به نجاست خود او، يا به نجاست ديگرى نجس شود، چنانچه كفن ضايع نمى شود، بايد مقدار نجس را بشويند اگرچه جواز بُريدن مقدارى از كفن كه بيشتر از مقدار ساتر عورت است و نجس شده است خالى از وجه نيست، پس اگر در قبر گذاشته باشند جايزاست كه ببُرند، بلكه اگر بيرون آوردن ميّت توهين به او باشد بريدن واجب مى شود؛ و اگر شستن يا بريدن آن ممكن نيست، در صورتى كه عوض كردن آن ممكن باشد، بايد عوض نمايند.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 99

«504» ميّت اگر مرد باشد نبايد با پارچه ابريشمى خالص كفن شود؛ و همچنين است بنا بر احتياط واجب اگر ميّت زن باشد.

حنوط

«505» بعد از غسل واجب است ميّت را حنوط كنند، يعنى به پيشانى و كف دست ها و سر زانوها و سر دو انگشت بزرگ پاهاى او كافور بمالند؛ و مستحب است به سر بينى ميّت هم كافور بمالند. و بايد كافور، سائيده و تازه باشد و اگر به علّت كهنه بودن، عطر آن از بين رفته باشد كافى نيست.

«506» احتياط مستحب آن است كه اول كافور را

ص: 119

به پيشانى ميّت بمالند، و در جاهاى ديگر ترتيب لازم نيست.

«507» بهتر آن است كه ميّت را پيش از كفن كردن، حنوط نمايند اگر چه در بين كفن كردن و بعد از آن هم مانعى ندارد.

«508» كسى كه براى حج احرام بسته است، اگر پيش از تمام كردن سعى بين صفا و مروه بميرد، حنوط كردن او جايز نيست و نيز اگر در احرام عمره پيش از آن كه تقصير كند بميرد نبايد او را حنوط كنند.

«509» زنى كه شوهر او مرده و هنوز عده اش تمام نشده، اگر چه حرام است خود را خوشبو كند ولى چنانچه بميرد حنوط او واجب است.

«510» مكروه است ميّت را با مشك، عنبر، عود و عطرهاى ديگر خوشبو كنند يا براى حنوط، اينها رابا كافور مخلوط نمايند.

«511» مستحب است قدرى تربت حضرت سيد الشهداء عليه السلام با كافور مخلوط كنند ولى بايد از آن كافور به جاهايى كه بى احترامى مى شود نرسانند و نيز بايد تربت به قدرى زياد نباشد كه وقتى با كافور مخلوط شد آن را كافور نگويند.

«512» اگر كافور به اندازه غسل و حنوط نباشد، بنا بر احتياط واجب غسل را مقدم دارند و اگر براى هفت عضو نرسد پيشانى را مقدم دارند.

«513» مستحب است دو چوب تر و تازه در كفن همراه ميّت بگذارند، يكى را

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 100

در ترقوه طرف چپ بين پيراهن و لُنگ و يكى را در ترقوه راست به بدن ميت برسانند.

نماز ميّت
اشاره

«514» نماز خواندن بر ميّت شيعه اثنى عشرى واجب است بلكه بر هرمسلمان كه شهادتين مى گويد تا وقتى كه

ص: 120

چيزى كه منافات با شهادتين دارد از او صادر نشده باشد، بنابر اقوى واجب است و خواندن نماز ميّت بر كسانى كه محكوم به كفر هستند مثل غُلاة و خوارج و نواصب جايز نيست. نماز ميّت بر بچه اگر شش سالش تمام شده باشد واجب است، بلكه بنا بر احتياط اگر عارف به نماز باشد و كمتر از شش سال هم داشته باشد بايد بر او نماز بخوانند، ولى بايد پدر و مادر آن بچه يا يكى از آنان مسلمان باشند، و اگر عارف به نماز نيست بايد شش سالش تمام شده باشد.

«515» نماز بر ميّت ديوانه اى كه پدر يا مادرش مسلمان هستند واجب است؛ و همچنين است نماز بر مرده اى كه در بلاد اسلامى پيدا شود. و همين طور است مرده اى كه در بلاد كفر پيدا شود و در آن جا مسلمانان هم زندگى كنند، و احتمال برود كه اين ميّت مسلمان باشد و يا از مسلمان متولد شده باشد.

«516» نماز ميّت واجب كفايى است، كه با خواندن يك نفر از ديگران ساقط مى شود، به شرط آن كه نمازگزار شيعه اثنى عشرى و بنا بر احوط بالغ باشد.

«517» نماز ميّت بايد بعد از غسل و حنوط و كفن كردن خوانده شود، و اگر وظيفه غير از غسل و حنوط و كفن است آنچه وظيفه است انجام بگيرد و بعد از آن نماز خوانده شود. و اگر پيش از اينها، يا در بين اينها بخوانند، اگر چه از روى فراموشى يا ندانستن مسأله باشد كافى نيست.

«518» كسى كه مى خواهد نماز ميّت بخواند، لازم نيست با وضو يا غسل يا تيمّم باشد

ص: 121

و بدن و لباسش پاك باشد و اگر لباس او غصبى هم باشد اشكال ندارد، ولى احتياط در اين است كه اگر غسل بر او واجب است، بدون غسل، و اگر

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 101

وظيفه اش تيمم بدل از غسل است بدون تيمم نماز نخواند.

«519» نماز خواندن زن بر ميّت با شرايطش مجزى است و از ديگران ساقط مى شود.

«520» كسى كه به ميّت نماز مى خواند، بايد رو به قبله باشد و نيز واجب است ميّت را مقابل او به پشت بخوابانند، به طورى كه سر او به طرف راست نمازگزار و پاى او به طرف چپ نمازگزار باشد.

«521» مكان نمازگزار نبايد از جاى ميّت به قدرى پست تر يا بلندتر باشد كه عرفاً نماز بر اين ميّت صدق نكند، ولى پستى و بلندى مختصر اشكال ندارد.

«522» نمازگزار نبايد به قدرى از ميّت دور باشد كه عرفاً نماز بر اين ميّت صدق نكند؛ ولى كسى كه نماز ميّت را به جماعت مى خواند، اگر از ميّت دور باشد، چنانچه صف ها به يكديگر متصل باشند اشكال ندارد.

«523» نمازگزار بايد مقابل ميّت بايستد، ولى اگر نماز به جماعت خوانده شود و صف جماعت از دو طرف ميّت بگذرد، نماز كسانى كه مقابل ميّت نيستند اشكال ندارد.

«524» اگر كسى موقعى به نماز جماعت ميّت رسيد كه بعضى از تكبيرات آن خوانده شده، مى تواند اقتدا كند ولى بايد در هر تكبير به وظيفه خود عمل كند، يعنى دعاى مربوط به همان تكبير را خودش بخواند و بعد از فراغ امام بقيه تكبيرات را تمام كند.

«525» بين ميّت و نمازگزار، نبايد پرده

ص: 122

و ديوار يا چيزى مانند اينها باشد، به طورى كه نماز بر آن ميّت عرفاً صدق نكند، ولى اگر ميّت در تابوت و مانند آن باشد اشكال ندارد.

«526» در وقت خواندن نماز، بايد عورت ميّت پوشيده باشد و اگر كفن كردن او ممكن نيست، بايد عورتش را، اگر چه با تخته و آجر و مانند اينها باشد، بپوشانند.

«527» نماز ميّت را بايد ايستاده و با قصد قربت بخواند، و در موقع نيّت ميّت را معيّن كند، مثلًا نيّت كند نماز مى خوانم بر اين ميّت قربةً الى اللَّه.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 102

«528» اگر كسى نباشد كه بتواند نماز ميّت را ايستاده بخواند، مى شود نشسته بر او نماز خواند. و چنانچه بعد از خواندن تمام نماز و يا قسمتى از آن به طور نشسته، شخصى كه قادر بر نماز خواندن به طور ايستاده است پيدا شود، بنا بر احتياط واجب بايد نماز اعاده شود.

«529» اگر چند ميّت با هم حاضر بودند، مى تواند براى همه يك نماز بخواند ولى در دعاهايى كه بعد از تكبير چهارم خوانده مى شود بايد ضماير به صورت جمع گفته شود؛ و مى تواند براى هر كدام يك نماز بخواند.

«530» مكروه است بر ميّت چند مرتبه نماز بخوانند، در صورتى كه هر دو نماز از هر نظر مثل هم باشند؛ ولى اگر ميّت صاحب فضيلت ايمانى مانند حضرت حمزه و فاطمه بنت اسد و سهل بن حنيف باشد مكروه نيست.

«531» اگر ميّت را عمداً يا از روى فراموشى يا به جهت عذرى بدون نماز دفن كنند، يا بعد از دفن معلوم شود نمازى كه بر او خوانده

ص: 123

شده باطل بوده است، اگر خارج كردن ميّت از قبر ممكن نيست يا موجب بى احترامى به او مى شود، واجب است به قبر او نماز بخوانند. و گرنه احتمال دارد مثل غسل دادن و كفن كردن ميّت، بيرون آوردن ميّت و خواندن نماز بر بدن او واجب باشد. و اما اگر بعد از نماز خواندن به قبر ميّت، بدن او به سببى مثل سيل و نظير آن خارج شد، بنا بر احتياط واجب اين نماز اعاده شود.

«532» در صورت مزاحمت نماز فريضه با نماز ميّت هركدام كه وقتش تنگ است مقدّم است؛ و اگر وقت هردو وسعت دارد مخيّر است؛ و در صورتى كه وقت هردو تنگ شده باشد، به طورى كه در تأخير دفن، خوف بر ميّت وجود دارد اظهر تقديم فريضه و نماز خواندن بر قبر ميّت بعد از دفن اوست.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 103

دستور نماز ميّت

«533» نماز ميّت پنج تكبير دارد و اگر نمازگزار پنج تكبير به اين ترتيب بگويد كافى است:

بعد از نيت و تكبير اول بگويد: «اشْهَدُ ان لا الهَ الَّا اللَّه و انَّ مُحمَّداً رَسوُلُ اللَّه».

و بعد از تكبير دوم بگويد: «اللَّهُمَّ صَلّ عَلى مُحَمَّد وَ آل مُحَمَّد».

و بعد از تكبير سوم بگويد: «اللَّهُمَّ اغفِر لِلمُؤمِنينَ وَ المُؤمِنات».

و بعد از تكبير چهارم اگر ميّت مرد است بگويد: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِهذَا المَيّت» و اگر زن است بگويد: «اللَّهُمَّ اغْفِر لِهذِهِ المَيّت».

و بعد تكبير پنجم را بگويد.

و بهتر است بعد از تكبير اول بگويد: «اشْهَدُ انْ لا الهَ الَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ، وَ اشْهَدُ انَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُوْلُه أَرْسَلَهُ بِالْحَقِّ

ص: 124

بَشيراً وَنَذيراً بَيْنَ يَدَىِ السّاعَة».

وبعد از تكبير دوم بگويد:

«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَبارِكْ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَارْحَمْ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّد، كَأَفْضَلِ ما صَلَّيْتَ وَ بارَكْتَ وَ تَرَحَّمْتَ عَلى ابْراهيمَ وَ آلِ ابْراهِيم، انَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ، وَ صَلّ عَلى جَمِيعِ الْانْبياءِ وَ الْمُرْسَلِينَ، وَ الشُّهَداءِ وَ الصِّدّيقِينَ، وَ جَمِيعِ عِبادِ اللَّهِ الصّالِحِينَ».

و بعد از تكبير سوم بگويد: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِناتِ والْمُسْلِمِينَ وَالْمُسلِماتِ، الْأَحْياءِ مِنْهُمْ وَ الْامْواتِ، تابِعْ بَيْنَنا وَبَيْنَهُمْ بِالْخَيْراتِ، انَّكَ مُجِيبُ الدَّعَواتِ، انَّكَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِير».

و بعد از تكبير چهارم اگر ميّت مرد است بگويد: «اللَّهُمَّ انَّ هذا عَبْدُكَ وَ ابْنُ عَبْدِكَ وَ ابْنُ أَمَتِكَ نَزَلَ بِكَ وَ أنْتَ خَيْرُ مَنْزُولٍ بِهِ، اللَّهُمَّ انّا لانَعْلَمُ مِنْهُ الَّا خَيْراً وَ انْتَ أَعْلَمُ بِهِ مِنّا، اللَّهُمَّ انْ كانَ مُحْسِناً فَزِدْ فِي احْسانِهِ، وَانْ كانَ مُسِيئاً فَتَجاوَزْ عَنْهُ وَ اغْفِرْ لَهُ، اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ عِنْدَكَ فِي أَعْلى عِلّيّينَ وَ اخْلُفْ عَلى أَهلِهِ فِى الْغابِرينَ وَ ارْحَمْهُ بِرَحْمَتِكَ يا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ» و بعد تكبير پنجم را بگويد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 104

ولى اگر ميّت زن است بعد از تكبير چهارم بگويد:

«اللَّهُمَّ انَّ هذِهِ أَمَتُكَ وَ ابْنَةُ عَبْدِكَ وَ ابْنَةُ أَمَتِكَ نَزَلَتْ بِكَ وَ انْتَ خَيْرُ مَنْزُولٍ بِهِ، اللَّهُمَّ انّا لانَعْلَمُ مِنْها الّا خَيْراً، وَ انْتَ أَعْلَمُ بِها مِنّا، اللَّهُمَّ انْ كانَتْ مُحْسِنَةً فَزِدْ فِي احْسانِها، وَ انْ كانَتْ مُسيئَةً فَتَجاوَزْ عَنْها وَ اغْفِرْ لَها، اللَّهُمَّ اجْعَلْها عِنْدَكَ فِي اعْلى عِلّيّينَ وَ اخْلُفْ عَلى أَهْلِها فِي الْغابِرِينَ، وَ ارْحَمْها بِرَحْمَتِكَ يا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ».

«534» بايد تكبيرها و دعاها را طورى پشت سر هم بخواند، كه نماز از صورت

ص: 125

خود خارج نشود. و اگر مأموم عمداً يا سهواً در غير تكبير اول از امام جلو افتاد، مستحب است همان تكبير را با امام اعاده كند.

«535» كسى كه نماز ميّت را به جماعت مى خواند بايد تكبيرها و دعاهاى آن را هم بخواند.

مستحبات نماز ميّت

«536» چند چيز در نماز ميّت مستحب است:

1- كسى كه نماز ميّت مى خواند با وضو يا غسل يا تيمّم باشد، و احتياط مستحب آن است كه در صورتى تيمّم كند كه وضو و غسل ممكن نباشد، يا بترسد كه اگر وضو بگيرد يا غسل كند به نماز ميّت نرسد.

2- اگر ميّت مرد است، امام جماعت يا كسى كه فُرادى بر او نماز مى خواند مقابل وسط قامت يا سينه او بايستد؛ و اگر ميّت زن است مقابل سينه يا سر او بايستد.

3- پابرهنه نماز بخواند.

4- در هرتكبير دست ها را بلند كند، بنا بر اظهر.

5- فاصله او با ميّت به قدرى كم باشد، كه اگر باد لباسش را حركت دهد به جنازه برسد.

6- نماز ميّت را به جماعت بخواند.

7- امام جماعت تكبير و دعاها را بلند بخواند و كسانى كه با او نماز مى خوانند،

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 105

آهسته بخوانند.

8- در جماعت اگرچه مأموم يك نفر باشد، پشت سر امام بايستد.

9- نمازگزار به ميّت و مؤمنين زياد دعا كند.

10- پيش از نماز سه مرتبه بگويد: «الصَّلاة».

11- نماز را در جايى بخوانند كه مردم براى نماز ميّت بيشتر به آن جا مى روند.

12- زن حائض اگر نماز ميّت را به جماعت مى خواند، در صفى تنها بايستد.

دفن ميّت

«537» واجب است ميّت را طورى

ص: 126

در زمين دفن كنند، كه بوى او بيرون نيايد و درندگان هم نتوانند بدنش را بيرون آورند.

«538» اگر دفن ميّت در زمين ممكن نباشد، مى توانند به جاى دفن، او را در بنا يا تابوت بگذارند.

«539» ميّت را بايد در قبر به پهلوى راست طورى بخوابانند كه جلو بدن او رو به قبله باشد.

«540» اگر كسى در كشتى بميرد، چنانچه جسد او فاسد نمى شود و بودن او در كشتى مانعى ندارد، بايد صبر كنند تا به خشكى برسند و او را در زمين دفن كنند؛ و گرنه، بايد در كشتى غسلش بدهند و حنوط و كفن كنند و پس از خواندن نماز ميّت او را در خمره بگذارند و درش را ببندند و به دريا بيندازند، و اگر اين كار مشكل است چيز سنگينى به پايش ببندند و به دريا بيندازند و اگر ممكن است بايد او را در جايى بيندازند كه فوراً طعمه حيوانات نشود.

«541» مخارج انداختن در دريا و مخارج محكم كردن قبر ميّت را، در صورتى كه لازم باشد، احتمال دارد كه از اصل مال ميّت بردارند ولى احتياط مستحب اين است كه رضايت طلبكار و ورثه را در اين صورت به دست آورند.

«542» اگر زن كافره بميرد و بچه در شكم او مرده باشد، چنانچه پدر بچه مسلمان باشد بايد بنا بر احتياط واجب زن را در قبر به پهلوى چپ پشت به قبله

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 106

بخوابانند كه روى بچه به طرف قبله باشد حتى اگر هنوز روح هم به بدن او داخل نشده باشد.

«543» چيزى كه از ميّت جدا مى شود، اگر

ص: 127

چه مو و ناخن و دندانش باشد، بايد با او دفن شود ولى اگر مستلزم نبش باشد احتياط آن است كه جدا دفن شود.

«544» اگر كسى در چاه بميرد و بيرون آوردنش ممكن نباشد پس اگر ممكن است همان مقدار از چاه را كه بدن او قرار گرفته مسدود مى نمايند و اگر ممكن نيست بايد درِ چاه را ببندند و همان چاه را قبر او قرار دهند؛ و در صورتى كه چاه مال غير باشد بايد به نحوى او را راضى كنند، اگر چه با پرداخت قيمت چاه باشد.

مسائل متفرقه ميّت

«545» اگر بچه در رحم مادر بميرد و ماندنش در رحم براى مادر خطر داشته باشد، بايد به آسان ترين راه او را بيرون آورند و چنانچه ناچار شوند كه او را قطعه قطعه كنند اشكال ندارد، ولى بايد به وسيله شوهرش- اگر اهل فن است- انجام بگيرد؛ و اگر نشد، به وسيله زنى كه اهل فن باشد او را بيرون بياورند؛ و اگر ممكن نيست، مرد محرمى كه اهل فن باشد؛ و اگر آن هم ممكن نشود مرد نامحرمى كه اهل فن باشد بچه را بيرون بياورد؛ و در صورتى كه آن هم پيدا نشود كسى كه اهل فن نباشد مى تواند بچه را بيرون آورد.

«546» هرگاه مادر بميرد و بچه در شكمش زنده باشد، اگرچه اميد زنده ماندن طفل را نداشته باشند، بايد به وسيله كسانى كه در مسأله پيش گفته شد از هرطرفى كه بچه سالم بيرون مى آيد بچه را بيرون آورند و دوباره بدوزند؛ ولى اگر بين پهلوى چپ و راست در سالم بودن بچه فرقى نباشد بايد از پهلوى چپ بيرون

ص: 128

آورند.

«547» جايز نيست انسان در مرگ كسى صورت و بدن رابخراشد و به خود لطمه بزند و بنا بر احتياط فرقى بين مرد و زن نيست.

«548» پاره كردن يقه در مرگ غير پدر و برادر جايز نيست.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 107

نبش قبر

«549» نبش قبر مسلمان، يعنى شكافتن قبر او اگر چه طفل يا ديوانه باشد حرام است؛ ولى اگر بدنش از بين رفته و خاك شده باشد اشكال ندارد.

«550» فرموده اند شكافتن قبر در چند مورد جايز است:

1- ميّت در زمين غصبى دفن شده باشد و مالك زمين راضى نشود كه در آنجا بماند.

2- كفن يا چيز ديگرى كه با ميّت دفن شده غصبى باشد و صاحب آن راضى نشود كه در قبر بماند. و همچنين است اگر چيز گرانبهايى با او دفن شود و بدون نبش قبر نشود آن را بيرون آورد.

3- ميّت بدون غسل يا كفن يا حنوط دفن شده باشد، يا بفهمند غسلش باطل بوده، يا به غير دستور شرع كفن شده، يا در قبر او را رو به قبله نگذاشته اند. ولى احوط اين است كه اگر موجب هتك و بى احترامى ميّت شود نبش قبر نشود و اگر برهنه دفن شده بايد ملاحظه كنند كه كفن كردن مهمتر است يا نبش قبر نكردن، و هركدام براى ميّت اهميت بيشترى دارد رعايت نمايند.

4- بترسند درنده اى بدن ميّت را پاره كند، يا سيل او را ببرد، يا دشمن بيرون آورد، يا بخواهند ميّت را به مشاهد مشرّفه منتقل كنند، اگر چه وصيت به اين مطلب نكرده باشد، بنا بر اظهر.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 108

«غسل هاى مستحب»

ص: 129

سل هاى مستحب در شرع مقدس اسلام بسيار است و از آن جمله است:

1- غسل جمعه؛ و وقت آن از اذان صبح است تا ظهر، و بهتر است نزديك ظهر بجا آورده شود؛ و اگر تا ظهر انجام ندهد، بنابر احوط بدون نيت ادا و قضا تا عصر جمعه بجا آورد؛ و اگر در روز جمعه غسل نكند، مستحب است از صبح شنبه تا غروب قضاى آن را بجا آورد؛ و كسى كه مى ترسد در روز جمعه آب پيدا نكند مى تواند روز پنجشنبه غسل را انجام دهد؛ و مستحب است انسان در موقع غسل جمعه بگويد:

«اشهَدُ انْ لاالهَ الّا اللَّه وَحْدَهُ لاشَريكَ لَهُ وَ انَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد وَ اجْعَلْني مِنَ التوّابينَ وَ اجْعَلْني مِنَ الْمُتَطَهِّرين».

2- غسل شب اول ماه رمضان و تمام شب هاى فرد مثل شب سوم و پنجم و هفتم؛ ولى از شب بيست و يكم به بعد مستحب است همه شب غسل كند؛ و براى غسل شب اول، پانزدهم، هفدهم، نوزدهم، بيست و يكم، بيست و سوم، بيست و پنجم، بيست و هفتم، بيست و نهم بيشتر سفارش شده است؛ و زمان مخصوصى براى اين غسل ها معين نيست ولى بهتر است كه در اوّل شب، آنها را بجا آورد؛ و نيز مستحب است در شب بيست و سوم غير از غسل اول شب، يك غسل هم در آخر شب انجام دهد.

3- غسل روز عيد فطر و عيد قربان؛ ووقت آن از اذان صبح است تا غروب؛ و بهتر است آن را پيش از نماز عيد بجا آورد و اگر از ظهر

ص: 130

تا غروب بجا آورد، به قصد رجاء انجام دهد.

4- غسل شب عيد فطر؛ و وقت آن از اول مغرب است تا اذان صبح و بهتر است در اول شب بجا آورده شود.

5- غسل روز هشتم و نهم ذى الحجة.

6- غسل روز اول، پانزدهم، بيست و هفتم و آخر ماه رجب.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 109

7- غسل روز عيد غدير.

8- غسل روز بيست و چهارم ذى الحجة.

9- غسل روز عيد نوروز، پانزدهم شعبان و هفدهم ربيع الاول.

10- غسل كسى كه در موقع گرفتن خورشيد و ماه، نماز آيات را عمداً نخوانده، در صورتى كه تمام ماه و خورشيد گرفته باشد.

11- غسل كسى كه براى تماشاى دار آويخته رفته و آن را ديده باشد.

12- غسل براى احرام، طواف، وقوف به عرفات و مشعر، براى قربانى كردن و سر تراشيدن در منى و براى توبه از معاصى، اگر چه گناه صغيره باشد، و براى طلب حاجت، و استخاره يعنى طلب خير از خداوند.

«551» پيش از داخل شدن در حرم مكه، شهر مكه، مسجد الحرام، خانه كعبه، حرم مدينه، شهر مدينه، مسجد پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم و حرم امامان عليهم السلام مستحب است انسان غسل كند؛ و اگر در يك روز چند مرتبه مشرف شود، يك غسل كافى است، بلكه اگر در روز غسل كند، مى تواند اين اعمال را در شبى كه متصل به آن است نيز انجام دهد و همچنين به عكس؛ و براى زيارت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم و امامان عليهم السلام از دور يا نزديك، مستحب

ص: 131

است انسان غسل كند.

اگر يكى از غسل هايى را كه در اين مسأله گفته شد بجا آورد و بعد كارى كند كه وضو را باطل مى نمايد، مثلًا بخوابد، غسل او باطل نمى شود ولى مستحب است دوباره غسل را بجا آورد.

* تذكر داده مى شود كه هيچ يك از غسل هاى مستحب، كفايت از وضو نمى كند.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 110

تيمّم

اشاره

در هفت مورد به جاى وضو و غسل بايد تيمم كرد:

1- پيدا نكردن آب.

2- مشقت بيش از حد.

3- ترس از ضرر.

4- نياز به آب براى حفظ جان.

5- نياز به آب براى تطهير.

6- نداشتن آب مباح.

7- نداشتن وقت براى وضو يا غسل.

و تفصيل هركدام به ترتيب ذكر مى شود.

1- پيدا نكردن آب:

«552» اگر انسان در آبادى باشد، بايد براى تهيه آب وضو و غسل، به قدرى جستجو كند كه از پيدا كردن آب نااميد شود و اگر در بيابان باشد، چنانچه زمين آن سخت است و يا پست و بلند است و يا به سبب وجود درخت و مانند آن عبور در آن زمين مشكل است، بايد در هريك از چهار طرف به اندازه پرتاب يك تير- كه در قديم با كمان پرتاب مى كردند و در حدود دويست قدم مى شود- در جستجوى آب برود و اگر زمين آن اين طور نيست، بايد در هرطرف به اندازه پرتاب دو تير جستجو نمايد.

«553» اگر بعضى از چهار طرف هموار و بعضى ديگر پست و بلند يا عبور در

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 111

آن مشكل باشد، بايد در طرفى كه هموار است به اندازه پرتاب دو تير

ص: 132

و در طرفى كه اين طور نيست به اندازه پرتاب يك تير جستجو كند؛ و همين طور است اگر در يك طرف قسمتى هموار و قسمت ديگر ناهموار باشد.

«554» كسى كه وقت نماز او تنگ نيست و براى تهيه آب وقت دارد اگر يقين يا اطمينان دارد كه در محلى دورتر از مقدارى كه بايد جستجو كند آب هست، در صورتى كه مانعى نباشد و مشقت هم نداشته باشد بايد براى تهيه آب برود.

«555» لازم نيست خود انسان در جستجوى آب برود، بلكه مى تواند كسى را كه به گفته او اطمينان دارد بفرستد و در اين صورت اگر يك نفر ازطرف چند نفر برود كافى است؛ و همچنين اگر كسى اهل آن ناحيه باشد و خبر از نبودن آب بدهد به همان اكتفا مى شود.

«556» اگر احتمال دهد كه داخل بار سفر خود، يا در منزل يا در قافله آب هست، بايد به قدرى جستجو نمايد كه به نبودن آب يقين كند، يا از پيدا كردن آن نااميد شود.

«557» اگر پيش از وقت نماز جستجو نمايد و آب پيدا نكند و تا وقت نماز همان جا بماند، لازم نيست كه دوباره در جستجوى آب برود.

«558» اگر بعد از داخل شدن وقت نماز جستجو كند و آب پيدا نكند و تا وقت نماز ديگر در همان جا بماند، جستجوى دوباره لازم نيست.

«559» اگر از درنده بترسد، يا جستجوى آب به قدرى سخت باشد كه نتواند تحمل كند، يا وقت نماز به قدرى تنگ باشد كه هيچ نتواند جستجو كند، جستجو لازم نيست ولى اگر بتواند مقدارى جستجو كند همان مقدار جستجو

ص: 133

لازم است؛ و اگر از دزد بر جان يا مال خودش بترسد نبايد در جستجوى آب برود.

«560» اگر در جستجوى آب نرود تا وقت نماز تنگ شود، معصيت كرده ولى نمازش با تيمم صحيح است.

«561» كسى كه يقين دارد آب پيدا نمى كند، چنانچه دنبال آب نرود و با تيمم نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد كه اگر جستجو مى كرد آب پيدا مى شد، بايد بنا بر احتياط واجب نماز را اعاده نمايد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 112

«562» اگر بعد از جستجو آب پيدا نكند و با تيمم نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد در جايى كه جستجو كرده آب بوده، نماز را احتياطاً اعاده كند گرچه واجب نبودن اعاده خالى از وجه نيست.

«563» اگر بعد از داخل شدن وقت نماز، وضو داشته باشد و بداند كه اگر وضوى خود را باطل كند نمى تواند وضو بگيرد، چنانچه بتواند بدون ضرر و مشقت وضوى خود را نگاه دارد، نبايد آن را باطل نمايد. و همچنين است اگر بداند كه تهيه آب براى او ممكن نيست.

«564» اگر پيش از وقت نماز وضو داشته باشد و بداند يا احتمال عقلايى دهد يا دو شاهد عادل خبر دهند كه اگر وضوى خود را باطل كند، تهيه آب براى او ممكن نيست، چنانچه بتواند بدون ضرر و مشقت وضوى خود را نگاه دارد، احتياط در آن است كه آن را باطل نكند.

«565» كسى كه فقط به مقدار وضو يا به مقدار غسل آب دارداگر بداند كه اگر آن را بريزد آب پيدا نمى كند، چنانچه وقت نماز داخل شده باشد، ريختن آن حرام

ص: 134

است و احتياط در آن است كه پيش از وقت نماز هم آن را نريزد.

«566» كسى كه مى داند يا دو شاهد عادل خبر دهند كه آب پيدا نمى كند، اگر بعد از داخل شدن وقت نماز وضوى خود را باطل كند يا آبى كه دارد بريزد معصيت كرده ولى نمازش با تيمّم صحيح است.

2- مشقّت بيش از حد:

«567» اگر به سبب پيرى يا ترس از دزد و جانور و مانند اينها، يا نداشتن وسيله اى كه آب از چاه بكشد، دسترسى به آب نداشته باشد، بايد تيمّم كند. و همچنين است اگر تهيه كردن آب يا استعمال آن به قدرى مشقت داشته باشد كه مردم آن را تحمل نكنند.

«568» اگر براى كشيدن آب از چاه، دلو و ريسمان و مانند اينها لازم دارد و مجبور است بخرد يا كرايه نمايد، اگر چه قيمت آن چند برابر معمول باشد، در صورتى كه اجحاف نباشد بايد تهيه كند، و همچنين است اگر آب را به چندين برابر

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 113

قيمتش بفروشند. ولى اگر تهيه آنها به قدرى پول مى خواهد كه نسبت به حال او آن مقدار ضرر دارد، واجب نيست تهيه نمايد.

«569» اگر ناچار شود كه براى تهيه آب قرض كند، بايد قرض نمايد؛ ولى كسى كه مى ترسد نتواند قرض خود را بدهد واجب نيست قرض كند.

«570» اگر حفر چاه مشقّت ندارد، بايد براى تهيه آب، چاه حفر كند. مگر اين كه ضرر غير مالى مهمى در اين كار باشد كه به خاطر آن، ديگر اين كار واجب نباشد.

«571» اگر كسى مقدارى آب بى منّت به او ببخشد بايد

ص: 135

قبول كند.

3- ترس از ضرر:

«572» اگر از استعمال آب بر جان خود بترسد، يا بترسد كه به علّت استعمال آن، مرض يا عيبى در او پيدا شود، يا مرضش طول بكشد، يا شدت كند، يا به سختى معالجه شود، بايد تيمّم نمايد؛ ولى اگر آب گرم براى او ضرر ندارد، بايد با آب گرم وضو بگيرد يا غسل كند، در صورتى كه مخارج گرم كردن در حد متعارف باشد نه خارج از حد معمول.

«573» لازم نيست يقين كند كه آب براى او ضرر دارد، بلكه اگر احتمال ضرر بدهد، چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد و از آن احتمال ترس براى او پيدا شود، بايد تيمّم كند.

«574» كسى كه مبتلا به درد چشم است و آب براى او ضرر دارد؛ بايد تيمم نمايد.

«575» اگر به دليل يقين يا ترس به ضرر، تيمم كند و قبل از نماز بفهمد كه آب برايش ضرر ندارد، تيمم او باطل است؛ و اگر بعد از نماز بفهمد، اگر قطع او بر اساس منشأ و علامت معتبرى بوده نمازش صحيح است، و گرنه بنا بر احتياط نمازش را بايد دو مرتبه بخواند.

«576» كسى كه مى داند آب برايش ضرر ندارد، چنانچه غسل كند يا وضو بگيرد و بعد بفهمد كه آب براى او ضرر داشته، وضو و غسل او صحيح است.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 114

4- نياز به آب براى حفظ جان:

«577» هرگاه بترسد كه اگر آب را به مصرف وضو يا غسل برساند خود او يا عيال و اولاد او، يا رفيقش و كسانى كه به او مربوطند، مانند

ص: 136

خدمتكار از تشنگى بميرند يا مريض شوند، يا به قدرى تشنه شوند كه تحمل آن مشقت دارد، بايد به جاى وضو و غسل تيمّم نمايد. و نيز اگر بترسد حيوانى از تشنگى تلف شود در صورتى كه ذبح آن حيوان براى او ضرر داشته باشد، بايد آب را به آن بدهد و تيمم نمايد اگر چه حيوان مال خودش نباشد؛ و همچنين است اگر كسى كه حفظ جان او واجب است به طورى تشنه باشد كه اگر انسان آب را به او ندهد تلف شود.

«578» اگر غير از آب پاكى كه براى وضو يا غسل دارد آب نجسى هم به مقدار آشاميدن خود و كسانى كه به او مربوطند داشته باشد، بايد آب پاك را براى آشاميدن بگذارد و با تيمّم نماز بخواند؛ ولى چنانچه آب را براى حيوانش بخواهد بايد آب نجس را به آن بدهد و با آب پاك وضو و غسل را انجام دهد.

5- نياز به آب براى تطهير:

«579» كسى كه بدن يا لباسش نجس است و كمى آب دارد كه اگر با آن وضو بگيرد يا غسل كند براى آب كشيدن بدن يا لباس او نمى ماند، بايد بدن يا لباس را آب بكشد و با تيمّم نماز بخواند. ولى اگر چيزى نداشته باشد كه بر آن تيمم كند، بايد آب را به مصرف وضو يا غسل برساند و با بدن يا لباس نجس نماز بخواند.

6- نداشتن آب مباح:

«580» اگر غير از آب يا ظرفى كه استعمال آن حرام است آب يا ظرف ديگرى ندارد، مثلًا آب يا ظرفش غصبى است، بايد به جاى وضو و غسل

ص: 137

تيمم كند.

7- نداشتن فرصت براى وضو يا غسل:

«581» هرگاه وقت به قدرى تنگ باشد كه اگر وضو بگيرد يا غسل كند، تمام

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 115

نماز بعد از وقت خوانده مى شود، بايد تيمم كند. و در صورتى كه اگر وضو بگيرد يك ركعت از نماز را در وقت مى خواند و بقيه را خارج وقت، ولى اگر تيمم كند تمام نماز را در وقت مى خواند، مى تواند بنا بر اظهر هركدام را خواست انجام دهد ولى احتياط مستحب در تيمم و خواندن تمام نماز در وقت است. و اگر با تيمّم هم تمام نماز را نمى تواند در وقت بخواند بايد بنا بر احوط بلكه اقرب وضو بگيرد و يك ركعت نماز را در وقت با وضو بخواند.

«582» اگر عمداً نماز را به قدرى تأخير بيندازد كه وقت وضو يا غسل نداشته باشد، معصيت كرده ولى نماز او با تيمّم صحيح است.

«583» كسى كه شك دارد كه اگر وضو بگيرد يا غسل كند وقت براى نماز او مى ماند يا نه، بايد تيمم كند.

«584» كسى كه به واسطه تنگى وقت تيمّم كرده، چنانچه بعد از نماز آبى كه داشته از دستش برود، اگر چه تيمّم خود را نشكسته باشد، در صورتى كه براى نمازهاى بعد وظيفه اش تيمّم باشد، بايد دوباره تيمم نمايد.

«585» كسى كه آب دارد، اگر به واسطه تنگى وقت با تيمّم مشغول نماز شود و در بين نماز آبى كه داشته از دستش برود، براى نمازهاى بعد مى تواند با همان تيمّم نماز بخواند.

«586» اگر انسان به قدرى وقت دارد كه مى تواند وضو بگيرد يا غسل

ص: 138

كند و نماز را بدون كارهاى مستحبى آن مثل اقامه و قنوت بخواند، بايد غسل كند يا وضو بگيرد و نماز را بدون كارهاى مستحبى آن بجا آورد، بلكه اگر به اندازه سوره هم وقت ندارد، بايد غسل كند يا وضو بگيرد و نماز را بدون سوره بخواند.

چيزهايى كه تيمّم بر آنها صحيح است

«587» تيمم به خاك، ريگ، كلوخ و سنگ اگر پاك باشند صحيح است، و به آجر و كوزه قبل از پخته شدن نيز صحيح است، ولى اگر پخته شده باشد و چيز ديگرى براى تيمم ندارد، احتياطاً هم به اينها و هم به مانند گِل يا غبار تيمم نمايد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 116

«588» تيمّم بر سنگ گچ و سنگ آهك قبل از پخته شدن صحيح است؛ و اگر سنگ گچ و آهك پخته شده است و چيز ديگرى ندارد احتياطاً هم به آنها و هم به گِل يا غبار، اگر برايش ممكن است، تيمم نمايد. ولى تيمّم به جواهر، مانند سنگ عقيق و فيروزه باطل مى باشد.

«589» اگر خاك، ريگ، كلوخ و سنگ پيدا نشود، بايد با تكان دادن لباس و فرش و مانند آن خاك تهيه كند. همچنين اگر با خشك كردن گِل بتواند خاك تهيه كند بايداين كار را انجام دهد؛ و اگر تهيه خاك به هيچ صورتى ممكن نيست، دست خود را بر لباس يا فرش و مانند آن بزند تا روى آن غبار آلود شود و بر آن تيمم كند و اگر غبار در لاى لباس يا فرش باشد تيمم بر آن صحيح نيست؛ چنانچه گرد و غبار هم پيدا نشود بايد به گِل تيمم كند و اگر گِل هم

ص: 139

پيدا نشود، احتياط مستحب آن است كه نماز را بدون تيمم بخواند و بنابر اقوى بعداً قضاى آن را بجا آورد.

«590» كسى كه آب ندارد اگر برف يا يخ داشته باشد، چنانچه ممكن است بايد آن را آب كند و با آن وضو بگيرد يا غسل نمايد، و اگر ممكن نيست و چيزى هم كه تيمّم به آن صحيح است ندارد، احتياط مستحب آن است كه نماز را بدون وضو و تيمّم بخواند و بعداً بايد قضاى آن را هم بخواند.

«591» اگر با خاك و ريگ چيزى مانند كاه، كه تيمم به آن باطل است مخلوط شود، نمى تواند به آن تيمّم كند ولى اگر آن چيز به قدرى كم باشد كه در خاك يا ريگ، ازبين رفته حساب شود، تيمم به آن خاك و ريگ صحيح است؛ بلكه اگر آن چيز كم باشد و از بين رفته هم حساب نشود ولى عرفاً خاك و ريگ گفته شود، بعيد نيست تيمم صحيح باشد.

«592» تيمّم به ديوار گِلى صحيح است و همچنين است تيمّم به زمين و خاك نمناك و تيمم به گِل سفت شده نيز صحيح است. بنا بر اين گِلى كه تيمم به آن با وجود زمين و خاك خشك صحيح نيست، گِلى است كه تَر باشد.

«593» چيزى كه بر آن تيمّم مى كند بايد پاك باشد و اگر چيز پاكى كه تيمّم به آن صحيح است ندارد احتياط در اين است كه نماز را بدون تيمم بخواند و بعداً با وضو يا غسل يا تيمم نماز را دو مرتبه بخواند.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 117

«594» چيزى كه بر آن تيمم مى كند

ص: 140

نبايد غصبى باشد.

«595» كسى كه در جاى غصبى محبوس است، اگر آب و خاك او غصبى است، بايد با تيمّم نماز بخواند در صورتى كه تيمم موجب تصرفى بيشتر از ماندن در آنجا نشود يا صاحب آن زمين به تيمم كردن او راضى باشد.

«596» مستحب است بعد از زدن دست بر چيزى كه تيمم بر آن صحيح است، دست را بتكاند كه گرد آن بريزد.

دستور تيمّم

«597» در تيمّم چهار چيز واجب است:

اول: نيت. دوم: زدن تمام كف دو دست با هم بر چيزى كه تيمّم به آن صحيح است. و بنا بر احتياط واجب همراه با ضربه باشد و گذاشتن دو دست بر زمين كافى نيست.

سوم: كشيدن كف هردو دست به تمام پيشانى و دو طرف آن، از جايى كه موى سر مى رويَد تا ابروها و بالاى بينى، و بنا بر احتياط واجب بايد دست ها روى ابروها هم كشيده شود.

چهارم: كشيدن كف دست چپ به تمام پشت دست راست وبعد از آن كشيدن كف دست راست به تمام پشت دست چپ.

«598» تيمّم بدل از غسل و بدل از وضو با هم فرقى ندارند ولى احتياط مستحب آن است كه در تيمم بدل از غسل بلكه در هرتيمّمى، بعد از مسح پيشانى، يك بار ديگر كف دست ها را به زمين بزند و پشت دست ها را به همان صورتى كه گفته شد با كف دست ديگر مسح نمايد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 118

احكام تيمّم

«599» پيشانى و پشت دست ها را بايد از بالا به پايين مسح نمايد؛ و كارهاى تيمّم را بايد پشت سر هم بجا آورد و اگر بين آنها

ص: 141

به قدرى فاصله دهد كه نگويند تيمّم مى كند باطل است.

«600» در تيمّم بايد پيشانى و كف دست ها و پشت دست ها پاك باشد. و اگر كف دست نجس باشد و نتواند آن را آب بكشد، بايد با همان كف دست نجس تيمّم كند، و احتياط واجب در اين است كه اگر روى دست نجس نيست، هم با كف دست و هم با روى دست تيمم نمايد.

«601» انسان بايد براى تيمّم انگشتر را از دست بيرون آورد و اگر در پيشانى يا پشت دست ها يا در كف دست ها مانعى باشد، مثلًا چيزى به آنها چسبيده باشد، بايد برطرف نمايد.

«602» اگر پيشانى يا پشت دست ها زخم است و پارچه يا چيز ديگرى را كه بر آن بسته نمى تواند باز كند، بايد دست را روى آن بكشد. و نيز اگر كف دست زخم باشد و پارچه يا چيز ديگرى را كه بر آن بسته نتواند باز كند، بايد دست را با همان پارچه به چيزى كه تيمّم به آن صحيح است بزند و به پيشانى و پشت دست ها بكشد. و اگر كف دست به سبب شكستگى يا عارضه ديگرى به طورى در ميان گچ باشد كه قابل برداشتن نيست، براى تيمم از ديگران كمك بگيرد.

«603» اگر پيشانى و پشت دست ها مو داشته باشد اشكال ندارد. ولى اگر موى سر روى پيشانى آمده باشد و بيش از حدّ معمول باشد، بايد آن را عقب بزند.

«604» كسى كه وظيفه اش تيمّم است بنابر احتياط واجب نبايد پيش از وقت نماز براى نماز تيمّم كند، ولى اگر براى كار واجب ديگر يا مستحبى تيمّم كند و تا

ص: 142

وقت نماز عذر او باقى باشد، مى تواند با همان تيمّم نماز بخواند.

«605» كسى كه وظيفه اش تيمّم است، اگر بداند تا آخر وقت عذر او باقى مى ماند، در وسعت وقت مى تواند با تيمّم نماز بخواند. و همچنين اگر اميد برطرف

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 119

شدن عذر در آخر وقت را دارد اظهر جواز مبادرت به نماز با تيمم است، اگر چه تأخير افضل و احوط است.

«606» كسى كه نمى تواند وضو بگيرد يا غسل كند، مى تواند نمازهاى قضاى خود را با تيمّم بخواند هر چند احتمال بدهد كه به زودى عذر او برطرف مى شود.

«607» كسى كه نمى تواند وضو بگيرد يا غسل كند، جايز است نمازهاى مستحبى را كه مثل نافله هاى شبانه روز وقت معين دارد باتيمّم بخواند، حتى دراول وقت.

«608» اگر به واسطه نداشتن آب يا عذر ديگرى تيمّم كند، بعد از برطرف شدن عذر، تيمّم او باطل مى شود.

«609» كسى كه وظيفه اش تيمّم است اگر براى كارى تيمّم كند، تا تيمّم و عذر او باقى است، كارهايى را كه بايد با وضو يا غسل انجام داد، مى تواند بجا آورد؛ ولى اگر عذرش تنگى وقت بوده، يا با داشتن آب، براى نماز ميّت يا خوابيدن تيمّم كرده، فقط كارى را كه براى آن تيمّم نموده مى تواند انجام دهد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 120

نماز

اشاره

نماز مهمترين اعمال دينى است كه اگر قبول درگاه خداوند عالم شود، عبادت هاى ديگر هم قبول مى شود و اگر پذيرفته نشود اعمال ديگر هم قبول نمى شود. و همان طور كه اگر انسان هرشبانه روز پنج نوبت در نهر آبى شستشو كند، چرك در بدنش نمى ماند، نمازهاى

ص: 143

پنجگانه هم انسان را از گناهان پاك مى كند. سزاوار است كه انسان نماز را در اول وقت بخواند. كسى كه نماز را پَست و سبك شمارد، مانند كسى است كه نماز نمى خواند؛ پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند:

«كسى كه به نماز اهميت ندهد و آن را سبك شمارد، سزاوار عذاب آخرت است». روزى حضرت در مسجد تشريف داشتند، مردى وارد و مشغول نماز شد، ركوع و سجودش را كاملًا به جا نياورد. حضرت فرمودند: «اگر اين مرد در حالى كه نمازش اين طور است از دنيا برود، به دين من از دنيا نرفته است». پس انسان بايد مواظب باشد كه به عجله و شتابزدگى نماز نخواند و در حال نماز به ياد خدا و با خضوع و خشوع و وقار باشد و متوجه باشد كه با چه كسى سخن مى گويد و خود را در مقابل عظمت و بزرگى خداوند عالم بسيار پست و ناچيز ببيند و اگر انسان در موقع نماز كاملًا به اين مطلب توجه كند، از خود بى خبر مى شود، چنانكه در حال نماز تير را از پاى مبارك اميرالمؤمنين عليه السلام بيرون كشيدند و آن حضرت متوجه نشدند. و نيز بايد نمازگزار توبه و استغفار نمايد و گناهانى كه مانع قبول شدن نماز است، مانند حسد، كبر، غيبت، خوردن حرام، آشاميدن مسكرات و ندادن خمس و زكات بلكه هرمعصيتى را ترك كند. و همچنين سزاوار است كارهايى كه ثواب نماز را كم مى كند بجا نياورد، مثلًا در حال خواب آلودگى و خوددارى از بول به نماز

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 121

نايستد و در موقع نماز به آسمان

ص: 144

نگاه نكند و نيز كارهايى كه ثواب نماز را زياد مى كند به جا آورد، مثلًا انگشترى عقيق به دست كند و لباس پاكيزه بپوشد و شانه و مسواك كند و خود را خوشبو نمايد.

«نمازهاى واجب»

اشاره

نمازهاى واجب به شرح ذيل مى باشد:

1- نماز يوميّه و آنچه ملحق به آن است، مانند نماز جمعه، نماز احتياط، نماز قضا و نمازى كه نمازگزار دوباره آن را اعاده مى كند، كه احكام هريك گفته خواهد شد.

2- نماز آيات، كه شامل زلزله و خسوف و كسوف و مانند اينها مى شود.

3- نماز ميّت.

4- نماز طواف واجب خانه كعبه براى حج و عمره اى كه واجب شده باشند.

5- نماز قضاى والدين بر پسر بزرگ.

6- نمازى كه به سبب اجير شدن يا نذر و قسم و عهد واجب مى شود.

نمازهاى يوميّه
اشاره

پنج نماز در هرشبانه روز واجب مى باشد: 1 و 2- ظهر و عصر هركدام چهار ركعت 3- مغرب سه ركعت 4- عشا چهار ركعت 5- صبح دو ركعت.

«610» در سفر بايد نمازهاى چهار ركعتى را با شرايطى كه در احكام نماز مسافر گفته مى شود دو ركعت خواند.

«611» نمازگزار براى بجا آوردن نماز صحيح، چند شرط را بايد قبل از نماز رعايت كند:

اول: طهارت، كه مسائل آن گذشت.

دوم: وقت هرنماز.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 122

سوم: قبله.

چهارم: پوشش در حال نماز و شرايط آن.

پنجم: مكان نماز و مسائل مربوط به آن؛ و تفصيل هريك از شرايط و ساير مستحبات بيان خواهد شد.

وقت نماز ظهر و عصر

«612» براى تعيين ظهر شرعى مى توان از «شاخص» استفاده كرد و آن چوب يا چيزى مانند آن است كه به صورت عمودى

ص: 145

در زمين مسطح فرو مى برند. صبح كه خورشيد بيرون مى آيد، سايه اين شاخص به طرف مغرب مى افتد و هرچه آفتاب بالا مى آيد اين سايه كم مى شود و در اكثر شهرها در اول ظهر شرعى به آخرين درجه كمى مى رسد و ظهر كه گذشت، سايه آن به طرف مشرق برمى گردد و هرچه خورشيد رو به مغرب مى رود، سايه زيادتر مى شود؛ بنا بر اين وقتى سايه به آخرين درجه كمى رسيد و دومرتبه رو به زياد شدن گذاشت معلوم مى شود ظهر شرعى شده است. ولى در بعضى شهرها مثل مكه كه گاهى موقع ظهر سايه به كلى از بين مى رود، بعد از آن كه سايه دوباره پيدا شد، معلوم مى شود ظهر شده است.

«613» نماز ظهر و عصر هر كدام وقت مخصوص و مشتركى دارند؛ وقت مخصوص نماز ظهر: از اول ظهر است تا وقتى كه از ظهر به اندازه خواندن نماز ظهر و تحصيل شرايط نماز- اگر تحصيل نكرده است- بگذرد؛ و اگر كسى اشتباهاً عصر را در اين وقت بخواند نمازش باطل است. و وقت مخصوص نماز عصر: هنگامى است كه به اندازه خواندن نماز عصر، وقت به مغرب مانده باشد، كه اگر كسى تا اين موقع نماز ظهر را نخواند، نماز ظهر او قضا شده و بايد نماز عصر را بخواند. و مابين اين دو وقتِ مخصوص، وقت مشترك نماز ظهر و عصر است.

«614» وقت مخصوص و مشترك- كه معنى آن در مسأله قبل گفته شد- براى اشخاص فرق مى كند؛ مثلًا اگر به اندازه خواندن دو ركعت نماز از اول ظهر بگذرد، وقت مخصوص نماز ظهر كسى كه مسافر است تمام

ص: 146

شده و داخل وقت مشترك

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 123

مى شود، و براى كسى كه مسافر نيست، بايد به اندازه خواندن چهار ركعت نماز بگذرد.

«615» اگر پيش از خواندن نماز ظهر، سهواً مشغول نماز عصر شود و در بين نماز بفهمد اشتباه كرده است، چنانچه در وقت مشترك باشد، بايد نيت را به نماز ظهر برگرداند، يعنى نيت كند كه آنچه تا حال خوانده ام و آنچه را مشغولم و آنچه بعد مى خوانم همه نماز ظهر باشد، و بعد از آن كه نماز را تمام كرد، نماز عصر را بخواند.

و اگر در وقت مخصوص به ظهر باشد پس اگر بعد از نماز فهميد، نمازش باطل است مگر آن كه به قصد آنچه الآن وظيفه اوست بجا آورده و در تطبيق آن بر عصر اشتباه كرده باشد نظير اين كه به جاى ظهر، كلمه عصر بگويد؛ و اگر در اثناء متوجه شود بايد عدول كرده، نيت را به نماز ظهر برگرداند، و احتياط به اعاده هردو نماز بعد از آن ترك نشود. و اگر موقعى ملتفت شد كه داخل وقت مشترك شده است عدول به نماز ظهر مى نمايد، و اگر بعد از نماز فهميد نماز او صحيح است و عصر حساب مى شود و اعاده عصر بعد از نماز ظهر لازم نيست.

«616» اگر در وقت مشترك سهواً نماز عصر را بر ظهر مقدم داشت و در وقت مختص به نماز عصر فهميد، آن را با همان نيت نماز عصر تمام كند و سپس احتياطاً نماز ظهر را به قصد ما فى الذمّه (يعنى آنچه بر ذمّه اوست) بخواند.

«617» اگر مسافر، فقط وقت چهار

ص: 147

ركعت نماز را داشت و نيت ظهر كرد و در اثناء نماز نيّت اقامت ده روز يا بيشتر نمود، نماز او باطل است؛ پس آن نماز را قطع مى كند و شروع به نماز عصر مى نمايد و بعد قضاى ظهر را بجا مى آورد؛ ولى اگر اين نيت اقامت با اختيار اوست، احتياطاً اين كار را نكند.

«618» در روز جمعه انسان مى تواند بنا بر اظهر به جاى نماز ظهر دو ركعت نماز جمعه بخواند؛ و در عصر غيبت وجوب آن تخييرى است يعنى نماز جمعه كفايت از نماز ظهر مى كند. شرايط و احكام نماز جمعه در بخش مربوط به آن بيان خواهد شد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 124

وقت نماز مغرب و عشا

«619» مغرب موقعى است كه آفتاب از زمينى كه مسطح است غروب كند. و منطقه اى كه پستى و بلندى دارد، مغربِ آن موقعى است كه اگر زمين مسطح بود آفتاب غروب مى كرد، ولى احتياط مستحب اين است كه سرخى طرف مشرق كه بعد از غروب آفتاب پيدا مى شود از بين برود.

«620» نماز مغرب و عشا هركدام وقت مخصوص و مشترك و وقت فضيلتى دارند؛ وقت مخصوص نماز مغرب: از اول مغرب است، تا وقتى كه از مغرب به اندازه خواندن سه ركعت نماز بگذرد، كه اگر كسى مثلًا مسافر باشد و تمام نماز عشا را سهواً در اين وقت بخواند نمازش باطل است؛ و وقت مخصوص نماز عشا: براى شخص مختار، موقعى است كه به اندازه خواندن نماز عشا به نصف شب مانده باشد كه اگر كسى تا اين موقع نماز مغرب را نخواند، بايد اول نماز عشا و بعد از آن نماز مغرب را

ص: 148

بخواند، ولى احتياط در اين است كه در صورت اضطرار و تأخير نماز از نيمه شب، آخر شب را ملاك براى وقت مخصوص نماز عشا قرار دهد، بنا بر اين اگر به مقدار پنج ركعت به آخر شب وقت دارد هر دو نماز را به قصد ما فى الذمه بخواند، و اگر كمتر وقت دارد اگرچه يك ركعت باشد اول نماز عشا را به قصد اين كه احتمالًا وظيفه او نماز عشا است بخواند بعد نماز مغرب را قضا كند و بعد از آن احتياطاً نماز عشا را دو مرتبه به نيت قضا بخواند. و بين وقت مخصوص نماز مغرب و وقت مخصوص نماز عشا، وقت مشترك نماز مغرب و عشا است كه اگر كسى در اين وقت اشتباهاً نماز عشا را پيش از نماز مغرب بخواند و بعد از نماز ملتفت شود، نمازش صحيح است و بايد نماز مغرب را بعد از آن بجا آورد.

«621» اگر پيش از خواندن نماز مغرب، سهواً مشغول نماز عشا شود و در بين نماز بفهمد كه اشتباه كرده، چنانچه تمام آنچه را خوانده يا مقدارى از آن را، در وقت مشترك خوانده و به ركوع ركعت چهارم نرفته، بايد نيت را به نماز مغرب برگرداند و نماز را تمام كند و بعد نماز عشا را بخواند؛ و اگر به ركوع ركعت چهارم رفته بايد نماز

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 125

را تمام كند، بعد نماز مغرب را بخواند. اما اگر تمام آنچه را خوانده در وقت مخصوص نماز مغرب خوانده باشد نمازش خالى از اشكال نيست حتى اگر به مغرب عدول كرده باشد.

«622» آخر وقت

ص: 149

نماز عشا نصف شب است ولى رعايت احتياطى كه در مسأله 620 گفته شد بنمايد. و مقصود از نصف شب نصف مابين غروب آفتاب و طلوع فجر است نه طلوع آفتاب.

«623» اگر از روى معصيت يا به واسطه عذرى نماز مغرب يا نماز عشا را تا نصف شب نخواند، بنا بر احتياط واجب بايد تا قبل از اذان صبح، بدون اينكه نيت ادا و قضا كند بجا آورد.

وقت نماز صبح

«624» نزديك اذان صبح از طرف مشرق نور سفيدى رو به بالا حركت مى كند كه آن را فجر اول گويند؛ موقعى كه آن سفيدى پهن شد، فجر دوم و اول وقت نماز صبح است؛ و آخر وقت نماز صبح موقعى است كه آفتاب بيرون مى آيد.

احكام اوقات نماز

«625» در حال توانائى بر تحصيل علم موقعى انسان مى تواند مشغول نماز شود كه يقين كند وقت داخل شده است؛ و يا اينكه بنابر اظهر شخص عادلى كه آشنا با اوقات نماز است اذان بگويد؛ و يا دو مرد عادل به داخل شدن وقت خبر دهند.

«626» نابينا يا كسى كه در زندان است همين قدر كه گمان به داخل شدن وقت پيدا كرد، داخل نماز مى شود؛ ولى احتياط در اين است كه نماز را تأخير بيندازد تا يقين و يا اطمينان و يا گمان قويتر به داخل شدن وقت پيدا كند. و اشخاص ديگر- غير از نابينا و زندانى- كه به واسطه ابر و غبار و مانند اينها توانائى بر تحصيل يقين

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 126

يا علامات معتبر را ندارند، در صورتى كه احتمال مى دهند دسترسى به چيزى پيدا كنند كه به واسطه آن علم و يا

ص: 150

ظن به وقت پيدا مى كنند، احتياط در تأخير نماز است. ولى اگر به خاطر تأخير، خود به خود علم و يا ظن به وقت پيدا مى شود احتمال دارد همين قدر كه گمان به وقت پيدا كردند بتوانند نماز بخوانند ولى اگر عُسر و حرج نباشد احتياط در تأخير نماز است.

«627» اگر با ملاك هايى كه گفته شد داخل شدن وقت را احراز كند و مشغول نماز شود و در بين نماز بفهمد كه هنوز وقت داخل نشده، نماز او باطل است، مگر اينكه بتواند عدول كند به نماز نافله و يا نمازى كه از او قضا شده باشد؛ و همچنين است اگر بعد از نماز بفهمد كه تمام نماز را پيش از وقت خوانده؛ ولى اگر در بين نماز بفهمد وقت داخل شده، يا بعد از نماز بفهمد كه در بين نماز وقت داخل شده، نماز او صحيح است.

«628» اگر انسان نداند و يا فراموش كند كه بايد با يقين به داخل شدن وقت مشغول نماز شود، چنانچه بعد از نماز بفهمد كه تمام نماز را در وقت خوانده، نماز او صحيح است در صورتى كه موقع نماز قصد قربت داشته باشد.

«629» اگر وقت نماز به قدرى تنگ است كه به سبب بجا آوردن بعضى از كارهاى مستحب نماز، مقدارى از آن بعد از وقت خوانده مى شود، بايد آن مستحب را بجا نياورد. مثلًا اگر به سبب خواندن قنوت مقدارى از نماز بعد از وقت خوانده مى شود، بايد قنوت نخواند.

«630» كسى كه فقط به اندازه خواندن يك ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز را به نيت ادا بخواند.

«631» كسى كه

ص: 151

مسافر نيست، اگر تا مغرب به اندازه خواندن پنج ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز ظهر و عصر هردو را بخواند و اگر كمتر وقت دارد بايد فقط نماز عصر را بخواند و بعداً نماز ظهر را قضا كند؛ و اگر تا نصف شب به اندازه خواندن پنج ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز مغرب و عشا را بخواند و اگر كمتر وقت دارد، بايد فقط عشا را بخواند و بعداً بايد نماز مغرب را به قصد ما فى الذمه بخواند.

«632» كسى كه مسافر است اگر تا مغرب به اندازه خواندن سه ركعت نماز

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 127

وقت دارد، بايد نماز ظهر و عصر را بخواند و اگر كمتر وقت دارد، بايد فقط عصر را بخواند و بعداً نماز ظهر را قضا كند. و اگر تا نصف شب به اندازه خواندن چهار ركعت نماز وقت دارد بايد نماز مغرب و عشا را بخواند و اگر كمتر وقت دارد بايد فقط عشا را بخواند و بلافاصله مغرب را احتياطاً به قصد ما فى الذمه بجا آورد.

«633» مستحب است انسان نماز را در اول وقت آن بخواند و راجع به آن خيلى سفارش شده است و هرچه به اول وقت نزديكتر باشد بهتر است، مگر مواردى كه شارع مقدس استثنا كرده است، كه خواهد آمد.

ترتيب نمازها

«634» انسان بايد نماز عصر را بعد از نماز ظهر و نماز عشا را بعد از نماز مغرب بخواند و اگر عمداً نماز عصر را پيش از نماز ظهر و نماز عشا را پيش از نماز مغرب بخواند باطل است.

«635» اگر به نيت نماز ظهر مشغول

ص: 152

نماز شود و در بين نماز يادش بيايد كه نماز ظهر را خوانده است، نمى تواند نيت را به نماز عصر برگرداند مگر اينكه قصدش اين بوده كه نمازى كه بر او واجب است بخواند و اشتباهاً كلمه ظهر را در نيت آورده است و يا اينكه خيال كرده ظهر را بايد بخواند؛ و در صورت جائز نبودن عدول بايد نماز را بشكند و نماز عصر را بخواند. و همين طور است در نماز مغرب و عشا.

«636» اگر بعد از خواندن نماز عصر شك كرد كه نماز ظهر را خوانده يا نه، بنا بر اظهر خواندن نماز ظهر واجب نيست اگر چه در وقت مشترك احوط است؛ و اگر در اثناء نماز عصر شك كرد كه ظهر را خوانده يا نه، در صورتى كه در وقت مشترك باشد عدول كردن او به نماز ظهر واجب نيست بلكه محل تأمل است و احتياط مستحب آن است كه بعد از نماز عصر، ظهر را بخواند؛ و اگر وقت گذشته آن را قضا كند. و چنانچه وقت به قدرى كم است كه بعد از خواندن نماز، مغرب مى شود (يعنى در وقت مختص به عصر شك كرد نمازظهر را خوانده يا نه) بايد به همان نيت نماز عصر را تمام كند و نماز ظهرش قضا ندارد. اگر چه در قضا احتياط خوب است.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 128

«637» اگر در نماز عشا، چه بعد از ركوع و چه پيش از ركوع ركعت چهارم شك كند كه نماز مغرب را خوانده يا نه، حكم آن مانند نماز عصر است كه در مسأله قبل بيان شد.

«نمازهاى مستحب»

اشاره

«638» نمازهاى مستحبى

ص: 153

زياد است و آنها را نافله گويند. در بين نمازهاى مستحبى به خواندن نافله هاى شبانه روز بيشتر سفارش شده و آنها، در غير روز جمعه، سى و چهار ركعتند كه هشت ركعت آن نافله ظهر و هشت ركعت نافله عصر و چهار ركعت نافله مغرب و دو ركعت نافله عشا و يازده ركعت نافله شب و دو ركعت نافله صبح مى باشد. و چون دو ركعت نافله عشا رابايد نشسته خواند، يك ركعت حساب مى شود. ولى در روز جمعه بر شانزده ركعت نافله ظهر و عصر، چهار ركعت اضافه مى شود كه تمام آن را مى توان قبل از ظهر بجا آورد.

«639» از يازده ركعت نافله شب، هشت ركعت آن بايد به نيت نافله شب و دو ركعت آن به نيت نماز «شَفْع» و يك ركعت آن به نيت نماز «وَتْر» خوانده شود. و دستور كامل نافله شب در كتاب هاى دعا گفته شده است.

«640» نافله ظهر و عصر را در سفر يعنى در جايى كه بايد نماز ظهر و عصر را شكسته بخواند ساقط مى شود؛ و امّا در جايى كه مخير است نمازش را تمام و يا شكسته بخواند اظهر عدم سقوط نافله ظهر و عصر است؛ و امّا در نافله عشا اظهر عدم سقوط آن در سفر است ولى احتياط اين است كه به نيّت اين كه شايد مطلوب باشد بجا آورد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 129

وقت نافله هاى يوميه

«641» نافله نماز ظهر پيش از نماز ظهر خوانده مى شود و وقت آن از اول ظهر است تا موقعى كه آن مقدار از سايه شاخص كه بعد از ظهر پيدا مى شود، به اندازه دو هفتم

ص: 154

آن شود، مثلًا اگر درازى شاخص هفت وجب باشد، هروقت مقدار سايه اى كه بعد از ظهر پيدا مى شود به دو وجب رسيد، آخر وقت نافله ظهر است.

امّا بعد از اين وقت تا موقعى كه سايه به اندازه خود شاخص بشود باز هم نافله ظهر فضيلت دارد ولى از نظر فضيلت به وقت قبلى نمى رسد؛ و قبل از اذان ظهر و بعد از اين كه سايه به اندازه شاخص شد به اميد اين كه الآن خواندن آن خوب باشد مى توانند نافله ظهر را بخوانند ولى بنا بر احتياط اگر قبل از ظهر مى خوانند نيت ادا و اگر بعد از نماز مى خوانند نيت ادا و قضا ننمايند.

«642» نافله عصر پيش از نماز عصر خوانده مى شود و وقت آن تا موقعى است كه آن مقدار از سايه شاخص كه بعد از ظهر پيدا مى شود، به چهار هفتم آن برسد و اگر تا اين وقت نخواند، تا موقعى كه سايه به اندازه دو برابر شاخص بشود وقت فضيلت خواندن نافله عصر است ولى از نظر فضيلت به وقت قبلى يعنى چهار هفتم شاخص نمى رسد؛ و چنانچه بخواهد نافله ظهر يا نافله عصر را بعد از وقت آنها بخواند، بهتر است بنا بر اظهر نافله ظهر را بعد از نماز ظهر و نافله عصر را بعد از نماز عصر بخواند و بايد نيت ادا و قضا نكند.

«643» وقت نافله مغرب بعد از تمام شدن نماز مغرب است تا وقتى كه سرخى طرف مغرب، كه بعد از غروب كردن آفتاب در آسمان پيدا مى شود، از بين برود.

«644» وقت نافله عشا بعد از تمام شدن نماز عشا

ص: 155

تا آخر وقت عشا است و احتياط در اين است كه بعد از نماز عشا بلافاصله خوانده شود.

«645» نافله صبح را بعد از تمام شدن نماز شب تا طلوع سرخى از طرف مشرق مى شود خواند و بعد از آن، اول نماز صبح و بعد از آن نافله صبح را بخوانند.

«646» وقت نافله شب از نصف شب است تا اذان صبح و بهتر است نزديك

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 130

اذان صبح خوانده شود؛ و اگر كسى چهار ركعت يا بيشتر از نافله شب را خوانده و وقت فريضه صبح رسيده، مى تواند نماز شب را تمام كند و مى تواند نافله و فريضه صبح را بخواند و بعداً باقيمانده نماز شب را قضا كند؛ و امّا اگر چيزى از نماز شب را بجا نياورده و ياكمتر از چهار ركعت بجا آورده، در اين دو صورت مقدم داشتن نافله و فريضه صبح بر قضاى نماز شب افضل است.

«647» مسافر و كسى كه براى او سخت است نافله شب را بعد از نصف شب بخواند، مى تواند آن را در اول شب بجا آورد.

«648» نافله خواندن در وقت فريضه، ولو نافله غير يوميّه باشد، در صورتى كه باعث فوت فريضه نشود جايز است و همچنين جايز است نافله خواندن براى كسى كه نماز قضا يا واجب ديگر مثل نماز استيجارى به گردن دارد.

نماز غفيله

«649» يكى از نمازهاى مستحبى نماز غفيله است كه بين نماز مغرب و عشا خوانده مى شود. و وقت آن بنا بر احوط بعد از نماز مغرب است تا وقتى كه سرخى طرف مغرب از بين برود گرچه احتمال دارد بين نماز مغرب

ص: 156

و عشا هروقت كه بود بشود خواند و بنا بر اظهر مى توانند نماز غفيله را با نافله مغرب باهم در يك نماز نيّت كرده بجا آورند. و در ركعت اول آن، بعد از حمد بايد يا بهتر است به جاى سوره اين آيه را بخوانند:

«وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادى فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ».

و در ركعت دوم بعد از حمد به جاى سوره اين آيه را بخوانند:

«وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلَّا هُوَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ فِي ظُلُماتِ الْأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلَّا فِي كِتابٍ مُبِينٍ».

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 131

و در قنوت آن بگويند:

«اللَّهُمَّ انّي أَسْئلُكَ بِمَفاتِحِ الْغَيْبِ الَّتي لايَعْلَمُها الّا أنْتَ أنْ تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ انْ تَفْعَلَ بي... سپس حاجت هاى خود را ذكر كنند و بعد بگويند: اللَّهُمَّ أَنْتَ وَلِىُّ نِعْمَتي وَ الْقادِرُ عَلى طَلِبَتي تَعْلَمُ حاجَتي فَأَسْأَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمُ السَّلام لَمَّا قَضَيْتَها لي».

«قبله»

«650» خانه كعبه كه در مكه معظمه مى باشد قبله است، و بايد رو به روى آن نماز خواند و همين قدر كه گمان بكند رو به روى قبله است و گمان او عقلايى باشد كافى است اگر چه در صورت امكان، احتياط مستحب در تحصيل علم و يا اطمينان به قبله است و همچنين اگر بتواند گمان قويترى پيدا كند

ص: 157

در صورتى كه مشكل نباشد احتياط مستحب در تحصيل آن است.

«651» نماز احتياط و سجده و تشهد فراموش شده را بايد رو به قبله بجا آورد.

«652» نماز مستحبى را مى شود در حال راه رفتن و سوارى و در كشتى خواند و اگر انسان در اين دو حال، نماز مستحبى بخواند، لازم نيست رو به قبله باشد حتى در تكبيرة الاحرام بنا بر اظهر؛ گرچه احتياط مستحب اين است كه موقع گفتن تكبيرة الاحرام و بلكه در بقيه نماز نيز رو به قبله باشد. ولى در حال كار كردن در منزل على الاحوط قبله بايد در نماز مستحبى مراعات شود.

«653» نماز واجب را هنگام ناچارى و وقتى كه ضرورتى از پياده شدن جلوگيرى كند مى تواند در حال سوارى بخواند ولى اگر كسى مى داند كه در آخر وقت مى تواند بدون اينكه دچار سختى شود نمازش را در حال استقرار بجا آورد بنابراظهر واجب است نماز را تأخير بيندازد.

«654» كسى كه مى خواهد نماز بخواند، مى تواند به گفته دو شاهد عادل كه از روى نشانه هاى حسى شهادت مى دهند يا به قول كسى كه از روى قاعده علمى قبله را مى شناسد و مورد اطمينان است عمل كند و مى تواند به گمانى كه از محراب

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 132

مسجد مسلمانان يا قبرهاى آنان يا از راه هاى ديگر پيدا مى شود عمل نمايد، حتى اگر از گفته فاسق يا كافرى كه به واسطه قواعد علمى قبله را مى شناسد گمان به قبله پيدا كند كافى است.

«655» كسى كه گمان به قبله دارد، اگر بتواند گمان قويترى پيدا كند مى تواند بنا بر اظهر به گمان خود عمل

ص: 158

نمايد ولى اگر مشكل نباشد احتياط در تحصيل علم و يا گمان قويتر است. مثلًا اگر ميهمان از گفته صاحبخانه گمان به قبله پيدا كند ولى بتواند از راه ديگر گمان قويترى پيدا كند بنا بر احتياط گمان قويتر را تحصيل مى نمايد.

«656» اگر براى پيدا كردن قبله وسيله اى ندارد، يا با اينكه كوشش كرده، گمانش به طرفى نمى رود، چنانچه وقت نماز وسعت دارد بايد از روى احتياط چهار نماز به چهار طرف بخواند، اگر چه بعيد نيست فقط يك نماز به يكى از چهار طرف كه بخواند كافى باشد و سه نماز ديگر مستحب و از روى احتياط باشد؛ و اگر به اندازه چهار نماز وقت ندارد، بايد به اندازه اى كه وقت دارد نماز بخواند، مثلًا اگر فقط به اندازه يك نماز وقت دارد، بايد يك نماز به هر طرفى كه مى خواهد بخواند. و در مواردى كه نماز متعدد مى خواند بايد نمازها را طورى بخواند كه يقين كند يكى ازآنها رو به قبله بوده، يا اگر از قبله كج بوده به طرف دست راست و دست چپ قبله نرسيده است.

«657» اگر يقين يا گمان كند كه قبله در يكى از دو طرف است، بايد به هردو طرف نماز بخواند.

«658» كسى كه مى خواهد به چند طرف نماز بخواند، اگر بخواهد نماز ظهر و عصر يا مغرب و عشا را بخواند مى تواند بنا بر اظهر نماز ظهر را به يك طرف بخواند بعد نماز عصر را به همان طرف بخواند و بعد همين طور به طرف هاى ديگر، و لازم نيست ظهر را به چهار طرف بخواند و بعد شروع در نماز عصر كند.

ص: 159

659» اگر در بين نماز فهميد كه از قبله منحرف است، پس اگر انحراف در بين طرف راست و چپ او بوده و قبله در جهت پشت قرار نگرفته باشد، به طرف قبله متوجه مى شود و بقيه نمازش را مى خواند و صحيح است؛ ولى اگر پشت به قبله

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 133

بوده و يا كاملًا به طرف راست يا چپ بوده، نماز را قطع مى كند و دوباره رو به قبله نماز مى خواند.

«660» كسى كه يقين به قبله ندارد اگر بخواهد غير از نماز كارى كند كه بايد رو به قبله انجام داد، مثلًا بخواهد سر حيوانى را ببرد، بايد به گمان عمل نمايد و اگر گمان ممكن نيست به هرطرف كه انجام دهد صحيح است.

«پوشاندن بدن در نماز»

«661» مرد بايد در حال نماز، اگر چه كسى او را نمى بيند عورتين خود را بپوشاند. و بهتر است از ناف تا زانو را هم بپوشاند.

«662» زن در موقع نماز، بايد تمام بدن حتى سر و موى خود را بپوشاند حتى اگر كسى او را نبيند. ولى پوشاندن صورت و دست ها تا مچ و پاها تا مچ پا لازم نيست، ولى احتياط در اين است كه صورت بيش از آنچه شستن آن در موقع وضو واجب است در حال نماز باز نباشد و همچنين كف پا و درون دست نيز باز نباشد.

اما براى آن كه يقين كند كه مقدار واجب را پوشانده است، بايد مقدارى از اطراف صورت و قدرى پايين تر از مچ را هم بپوشاند.

«663» موقعى كه انسان نماز احتياط مى خواند و يا قضاى سجده فراموش شده يا تشهد فراموش شده را

ص: 160

بجا مى آورد، بايد خود را مثل موقع نماز بپوشاند.

«664» اگر انسان عمداً در نماز عورتش را نپوشاند، نمازش باطل است.

«665» اگر در بين نماز بفهمد كه عورتش پيداست، بايد آن را بپوشاند بدون اين كه پوشاندن عورت زياد طول بكشد ولى احتياط در آن است كه نماز را تمام كند و دوباره بخواند، ولى اگر بعد از نماز بفهمد كه در نماز عورت او پيدا بوده، نمازش صحيح است.

«666» انسان مى تواند در نماز خود را به علف و برگ درختان بپوشاند ولى احتياط در آن است موقعى خود را با اينها بپوشاند كه چيز ديگرى نداشته باشد.

«667» اگر غير از گِل هيچ چيز ندارد كه در نماز خود را بپوشاند واجب نيست

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 134

خود را با گِل بپوشاند ولى بنا بر احتياط براى اين كه ركوع و سجود بجا آورد خود را با گِل بپوشاند با عدم مشقّت.

«668» تهيّه ساتر براى نماز واجب است اگر چه به خريدن باشد و يا اجاره اى كه مضرّ به حالش نباشد؛ و اگر مضر به حالش باشد يا موجب خوارى و تحمّل منّت باشد لازم نيست؛ و احوط تأخير نماز است تا آخر وقت براى تهيّه ساتر، مگر آن كه از تهيه آن تا آخر وقت مأيوس باشد.

«669» كسى كه مى خواهد نماز بخواند، اگر براى پوشاندن خود حتى برگ درخت و علف هم نداشته باشد و احتمال ندهد كه تا آخر وقت چيزى پيدا كند كه خود را با آن بپوشاند، در صورتى كه نامحرم او را مى بيند بايد نشسته نماز بخواند و عورت خود را با

ص: 161

ران خود بپوشاند. و اگر كسى او را نمى بيند، ايستاده نماز بخواند و جلوى خود را با دست بپوشاند و اگر در ركوع و سجود بيشتر عورت او ديده شود مى تواند ركوع و سجود را در حال قيام با اشاره انجام دهد و براى سجود سر را قدرى پايين تر آورد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 135

«لباس نمازگزار»

اشاره

لباس نمازگزار شش شرط دارد:

1- آن كه پاك باشد.

2- آن كه مباح باشد.

3- آن كه از اجزاء مردار نباشد.

4- آن كه از اجزاء حيوان حرام گوشت نباشد.

5 و 6- آن كه اگر نمازگزار مرد است، لباس او ابريشم خالص و طلاباف نباشد.

و تفصيل اينها در مسائل آينده گفته مى شود.

شرط اول:

«670» لباس نمازگزار بايد پاك باشد و اگر كسى در حال اختيار با بدن يا لباس نجس نماز بخواند، نمازش باطل است. مگر در مواردى كه استثنا شده و بعداً خواهد آمد.

«671» كسى كه از روى تقصير نمى داند با بدن و لباس نجس، نماز باطل است، اگر با بدن يا لباس نجس نماز بخواند، نمازش باطل است.

«672» اگر به واسطه ندانستن مسأله از روى تقصير، چيز نجس را نداند نجس است، مثلًا نداند عرق كافر نجس است، و با آن نماز بخواند، نمازش باطل است.

«673» اگر نداند كه بدن يا لباسش نجس است و بعد از نماز بفهمد نجس بوده، نمازش صحيح است.

«674» اگر فراموش كند كه بدن يا لباسش نجس است، و در بين نماز يا بعد از آن يادش بيايد، بايد نماز را دوباره بخواند و اگر وقت گذشته، قضا نمايد.

«675» كسى كه در

ص: 162

وسعت وقت مشغول نماز است، اگر در بين نماز بدن يا لباسش نجس شود و نجس طورى نباشد كه نماز با آن بى اشكال باشد (كه بعداً خواهد آمد) بلكه طورى نجس شود كه نماز خواندن با آن صحيح نباشد و پيش از

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 136

آن كه چيزى از نماز را با نجاست بخواند، ملتفت شود كه نجس شده يا بفهمد بدن يا لباسش نجس است و شك كند كه همان وقت نجس شده يا از پيش نجس بوده، در صورتى كه آب كشيدن بدن يا لباس يا عوض كردن لباس يا بيرون آوردن آن، نماز را به هم نمى زند، بايد در بين نماز بدن يا لباس را آب بكشد يا لباس را عوض نمايد يا اگر چيز ديگرى عورت او را پوشانده، لباس را بيرون آورد. ولى چنانچه طورى باشد كه اگر بدن يا لباس را آب بكشد يا لباس را عوض كند يا بيرون آورد، نماز به هم مى خورد، يا اگر لباس را بيرون آورد، برهنه مى ماند؛ بايد نماز را بشكند و با بدن و لباس پاك نماز بخواند. و همين حكم در مورد كسى كه در بين نماز فهميد كه قبلًا بدن يا لباسش نجس شده است ولى تا به حال نمى دانسته، در مورد بقيه نماز كه مى خواهد بخواند، بنا بر اظهر جارى است.

«676» كسى كه در تنگى وقت مشغول نماز است، اگر در بين نماز لباس او نجس شود و پيش از آن كه چيزى از نماز را با نجاست بخواند، بفهمد كه نجس شده يا بفهمد كه لباس او نجس است و شك كند كه همان

ص: 163

وقت نجس شده يا از پيش نجس بوده، در صورتى كه آب كشيدن يا عوض كردن يا بيرون آوردن لباس، نماز را به هم نمى زند و مى تواند لباس را بيرون آورد بايد لباس را آب بكشد يا عوض كند يا اگر چيز ديگرى عورت او را پوشانده، لباس را بيرون آورد و نماز را تمام كند. اما اگر چيز ديگرى عورت او را نپوشانده و لباس را هم نمى تواند آب بكشد يا عوض كند، در صورتى كه مى تواند لباس نجس را كم كند يعنى مقدارى كه لازم نيست را از بدن بيرون آورد، بايد اين كار را انجام دهد و در غير اين صورت بايد با همان لباس نجس نماز بخواند.

«677» كسى كه در تنگى وقت مشغول نماز است، اگر در بين نماز بدن او نجس شود و پيش از آن كه چيزى از نماز را با نجاست بخواند ملتفت شود كه نجس شده، يا بفهمد بدن او نجس است و شك كند كه همان وقت نجس شده يا از پيش نجس بوده يا اين كه در بين نماز بفهمد كه قبلًا در حال نماز بدنش نجس شده و تا به حال نمى دانسته، در تمامى اين موارد در صورتى كه آب كشيدن بدن، نماز را به هم نمى زند، بدن را آب بكشد و اگر نماز را به هم مى زند، بايد با همان حال نماز را تمام

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 137

كند و نماز او صحيح است.

«678» كسى كه در پاك بودن بدن يا لباس خود شك دارد، چنانچه نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد كه بدن يا لباسش نجس بوده،

ص: 164

نماز او صحيح است؛ امّا اگر مى دانسته كه قبلًا نجس بوده و بعد شك كرد كه پاك شده يا نه و به همان حال نماز خواند و بعد از نمازفهميد كه پاك نشده بود، دراين صورت نمازش باطل است.

«679» اگر لباس را آب بكشد و يقين كند پاك شده است و با آن نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد پاك نشده، نمازش صحيح است و همچنين اگر ديگرى لباس او را آب بكشد- كه اين كار را به او واگذار كرده بود- و بعد بفهمد كه پاك نشده يا اين كه فهميد بدن يا لباسش نجس شده، و همان طور نماز خواند و بعد از نماز فهميد كه اشتباه كرده و پاك بوده است؛ در تمامى اين موارد نمازش صحيح است.

«680» اگر خونى در بدن يا لباس خود ببيند و يقين كند كه از خونهاى نجس نيست، مثلًا يقين كند كه خون پشه است، چنانچه بعد از نماز بفهمد از خونهايى بوده كه نمى شود با آن نماز خواند، نمازش صحيح است.

«681» اگر يقين كند خونى كه در بدن يا لباس او است، خون نجسى است كه نماز با آن صحيح است، مثلًا يقين كند خون زخم و دمل است، چنانچه بعد از نماز بفهمد خونى بوده كه نماز با آن باطل است، نمازش صحيح است.

«682» اگر نجس بودن چيزى را فراموش كند و بدن يا لباسش با رطوبت به آن برسد و در حال فراموشى نماز بخواند و بعد از نماز يادش بيايد، نمازش صحيح است. ولى اگر بدنش با رطوبت به چيزى كه نجس بودن آن را فراموش كرده برسد،

ص: 165

و بدون اين كه خود را آب بكشد، غسل كند و نماز بخواند، غسل و نمازش باطل است، مگر اين كه طورى باشد كه به غسل نمودن، بدن نيز پاك شود. و نيز اگر جايى از اعضاى وضو با رطوبت به چيزى كه نجس بودن آن را فراموش كرده برسد و پيش از آن كه آنجا را آب بكشد، وضو بگيرد و نماز بخواند، وضو و نمازش باطل مى باشد مگر اين كه طورى باشد كه به وضو گرفتن، اعضاى وضو نيز پاك شود.

«683» كسى كه يك لباس دارد، اگر بدن و لباسش نجس شود و به اندازه آب كشيدن يكى از آنها آب داشته باشد، احتياط در اين است كه بدن را آب بكشد و با

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 138

لباس نجس نماز بخواند؛ ولى در صورتى كه نجاست يكى از آنها بيشتر باشد، لازم است بنا بر احتياط آن را آب بكشد، بلكه بعيد نيست وظيفه اش همين باشد.

«684» كسى كه غير از لباس نجس، لباس ديگرى ندارد و دراثرتنگى وقت يا به علّت ديگرى نمى تواند آن را تطهيركند، بايد با آن نماز بخواند و نمازش صحيح است.

«685» كسى كه دو لباس دارد، اگر بداند يكى از آنها نجس است و نداند كدام است، چنانچه وقت دارد بايد با هر دو لباس نماز بخواند، مثلًا اگر مى خواهد نماز ظهر و عصر بخواند، بايد با هر كدام يك نماز ظهر و يك نماز عصر بخواند ولى اگر وقت تنگ است، با هر كدام نماز بخواند كافى است.

شرط دوم:

«686» لباس نمازگزار بايد مباح باشد و كسى كه مى داند پوشيدن لباس

ص: 166

غصبى حرام است، اگر عمداً در لباس غصبى نماز بخواند، بنا بر احتياط بايد آن نماز را دوباره با لباس غير غصبى بخواند، گرچه با تحقق قصد قربت، اظهر صحت نماز است. و در صورت غصبى بودن چيزهايى كه به تنهايى عورت را نمى پوشاند مثل عرقچين، و همچنين چيزهايى كه نمازگزار آنها را پوشيده ولى ساتر مباح ديگرى دارد نيز همين حكم جارى است.

«687» كسى كه مى داند پوشيدن لباس غصبى حرام است، ولى نمى داند نماز را باطل مى كند، اگر عمداً با لباس غصبى نماز بخواند حكمش همان است كه در مسأله قبل گفته شد.

«688» اگر لباسى را با رنگ غصبى رنگ نمايند و عين آن باقى باشد؛ يا با نخ غصبى دوخته باشند به طورى كه آن نخ عرفاً تلف شده حساب نشود، نماز با آن حرام و بنا بر احتياط باطل است.

«689» اگر نداند يا فراموش كند كه لباس او غصبى است اگر چه خودش آن لباس را غصب كرده باشد و با آن نماز بخواند، نمازش بنابر اظهر صحيح است.

«690» اگر صاحب لباس غصبى در خصوص نماز در آن لباس اذن داد و يا به

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 139

طريقى علم به رضايت او حاصل شد، نماز خواندن در آن لباس صحيح است.

«691» اگر با عين پولى كه خمس يا زكات آن را نداده لباس بخرد تا زمانى كه از پول ديگرى خمس يا زكات آن را نداده است نماز خواندن در آن لباس حرام و بنا بر احتياط باطل است.

شرط سوم:

«692» لباس نمازگزار بايد از اجزاى حيوان مرده اى كه خون جهنده دارد نباشد.

ص: 167

ولى اگر از اجزاى حيوان حلال گوشت مرده اى كه مانند ماهى، خون جهنده ندارد لباس تهيه كند، نماز در آن مانعى ندارد.

«693» اگر چيزى از مردار حلال گوشت مانند مو و پشم كه روح ندارد همراه نمازگزار باشد، يا با لباسى كه از آنها تهيه كرده اند نماز بخواند، نمازش صحيح است.

شرط چهارم:

«694» لباس نماز گزار بايد از اجزاى حيوان حرام گوشتى كه خون جهنده دارد نباشد و اگر مويى از آن هم همراه نمازگزار باشد، نماز او بنا بر اظهر و احوط باطل است؛ و اگر خون جهنده ندارد احتياط در اجتناب است بلكه اجتناب بى وجه نيست اگر چه بشود آن را تذكيه كرد يعنى به دستور شرع آن را ذبح كرد و يا تذكيه آن مشكوك باشد.

«695» اگر آب دهان يا بينى يا رطوبت ديگرى از حيوان حرام گوشت مانند گربه بر بدن يا لباس نمازگزار باشد، بايد در حال نماز از آن اجتناب كرد.

«696» اگر مو، عرق و آب دهان انسانى بر بدن يا لباس نمازگزار باشد و آنها پاك باشند نماز اشكال ندارد.

«697» اگر شك داشته باشد كه لباسى از مو يا پشم يا كرك حيوان حلال گوشت است يا حرام گوشت، چه در كشورهاى اسلامى تهيه شده باشد چه در كشورهاى غير اسلامى، نماز خواندن با آن مانعى ندارد؛ و اگر جنس آن از پوست و چرم و

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 140

مانند آن باشد حكم آن در احكام طهارت، بحث مردار، گفته شد.

«698» اگر انسان احتمال دهد دكمه صدفى و مانند آن، از حيوان است نماز خواندن با آن مانعى ندارد

ص: 168

و اگر بداند صدف است و احتمال بدهد صدف گوشت نداشته باشد نماز خواندن با آن مانع ندارد.

«699» با پوست سنجاب و خز نماز خواندن بنابراظهراشكال ندارد، بعد از اينكه بدانيم به دستور شرع تذكيه شده است؛ ولى احتياط، اجتناب از سنجاب است.

«700» اگر با لباسى كه نمى داند كه از حيوان حرام گوشت است نماز بخواند نمازش صحيح است.

شرط پنجم:

«701» پوشيدن لباس طلاباف براى مرد حرام است. و باطل شدن نماز با آن به طور مطلق در همه موارد محل تأمل است و احتياط در باطل بودن نماز است بلكه بى وجه نيست؛ ولى براى زن در نماز و غير نماز اشكال ندارد.

«702» زينت كردن به طلا مثل آويختن زنجير طلا به سينه و انگشتر طلا به دست كردن و بستن ساعت مچى طلا به دست براى مرد در نماز و غير نماز حرام است، و در باطل بودن نماز با آنها تأمل است اگرچه مطابق احتياط بلكه خالى از وجه نيست. و همراه داشتن طلا و حمل آن بدون اينكه صدق پوشش بكند، و همچنين دندانى كه پوشش طلا دارد براى مرد در نماز مانعى ندارد. ولى زينت كردن به طلا براى زن، در نماز و غير نماز اشكال ندارد.

شرط ششم:

«703» لباس مرد نمازگزار بايد ابريشم خالص نباشد و در غير نماز هم پوشيدن آن براى مرد حرام است ولى چيزهايى مثل عرقچين و يا بند شلوار و جوراب و مانند آن- كه به تنهايى عورت را نمى پوشاند- اگر ابريشم خالص باشد بنا بر اظهر نماز با آنها صحيح است گرچه خلاف احتياط است.

رساله توضيح المسائل، متن،

ص: 169

ص: 141

«704» اگر آستر تمام لباس يا آستر مقدارى از آن ابريشم خالص باشد، پوشيدن آن براى مرد خالى از اشكال نيست.

«705» دستمال ابريشمى و مانند آن، اگر در جيب مرد باشد اشكال ندارد و نماز را باطل نمى كند.

«706» پوشيدن لباس ابريشمى براى زن و خنثاى مشكل بنا بر اظهر در نماز و غير نماز اشكال ندارد؛ ولى صحت نماز پسر غيرمكلّف با لباس ابريشمى در حال اختيار، بنا بر شرعيت نماز او، محل تأمل است.

«707» پوشيدن لباس غصبى و ابريشمى خالص و طلاباف و لباسى كه از مردار تهيه شده، در حال ناچارى مانعى ندارد؛ و نيز كسى كه ناچار است لباس بپوشد و لباس ديگرى غير از اينها ندارد و تا آخر وقت هم ناچارى او از بين نمى رود، مى تواند با اين لباسها نماز بخواند.

«708» اگر غير از لباس غصبى و لباسى كه از مردار تهيه شده، لباس ديگرى ندارد و ناچار نيست لباس بپوشد، بايد به دستورى كه براى برهنگان گفته شد نماز بخواند.

«709» اگر غير از لباسى كه از حيوان حرام گوشت تهيه شده لباس ديگرى ندارد، چنانچه در پوشيدن لباس ناچار باشد، مى تواند با همان لباس نماز بخواند و اگر ناچار نباشد، بايد به دستورى كه براى برهنگان گفته شد نماز را بجا آورد.

«710» اگر مرد غير از لباس ابريشمى خالص يا طلاباف، لباس ديگرى نداشته باشد، چنانچه در پوشيدن لباس ناچار نباشد، بايد به دستورى كه براى برهنگان گفته شد نماز بخواند.

«711» پوشيدن لباس مخصوص زنان براى مرد، و همچنين پوشيدن لباس مخصوصِ مردان براى زن، حرام است، اگر چه حرام

ص: 170

بودن تا موقعى كه داخل در لباس شهرت نباشد، مورد تأمل است، و نيز تزيين هريك از مرد و زن به زينت ديگرى، حرام است؛ و لباس شهرت عبارت از لباسى است كه از جهت جنس يا رنگ يا نحوه بُرش و دوخت و مانند آن خلاف شأن و زىّ پوشنده لباس باشد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 142

موارد استثناء بدن و لباس نمازگزار

«712» در چهار صورت كه تفصيل آنها بعداً گفته مى شود، اگر بدن يا لباس نمازگزار نجس باشد، نماز او صحيح است:

1- به واسطه زخم يا جراحت يا دملى كه در بدن او است، لباس يا بدنش به خون آلوده شده باشد.

2- بدن يا لباس او به مقدار كمتر از دِرهم،- كه تقريباً به اندازه بند سر انگشت سبابه (انگشت شهادت) مى شود-، به خون آلوده باشد.

3- ناچار باشد با بدن يا لباس نجس نماز بخواند.

4- لباس هاى كوچك او مانند جوراب و عرقچين، نجس باشد.

احكام اين چهار صورت به تفصيل در مسائل بعد گفته مى شود.

«713» اگر در بدن يا لباس نمازگزار خون زخم يا جراحت يا دمل باشد، چنانچه طورى است كه آب كشيدن بدن يا لباس يا عوض كردن لباس براى بيشتر مردم سخت است، تا وقتى كه زخم يا جراحت يا دمل خوب نشده است، مى تواند با آن خون نماز بخواند، و اگر طورى است كه براى مردم آب كشيدن آن سخت نيست، ولى براى شخص او سخت و مشكل است، صحت نماز با اين لباس يا بدن خالى از وجه نيست؛ و همچنين است اگر چركى كه با خون بيرون آمده يا دوايى كه روى زخم گذاشته اند و نجس

ص: 171

شده، در بدن يا لباس او باشد.

«714» اگر خون بريدگى و زخمى كه به زودى خوب مى شود و شستن آن آسان است، در بدن يا لباس نمازگزار باشد، نماز او باطل است.

«715» اگر جايى از بدن يا لباس كه با زخم فاصله دارد، به رطوبت زخم نجس شود، جايز نيست با آن نماز بخواند. ولى مقدارى از بدن يا لباس كه معمولًا به رطوبت زخم آلوده مى شود، نماز خواندن با آن مانعى ندارد.

«716» اگر از بواسيرى كه دانه هاى آن بيرون نباشد يا زخمى كه توى دهان و بينى و مانند اينها است، خونى به بدن يا لباس برسد، بنابر اظهر نمى تواند با آن نماز

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 143

بخواند مگراينكه عرفاً مضطر ومجبور باشد با همين بدن يالباس نماز بخواند يا براى شخص او آب كشيدن يا تعويض آنها مشكل و سخت باشد. و اما خون بواسيرى كه دانه هاى آن بيرون است و يااينكه در داخل بوده ولى مثل بواسيرى كه در بيرون است بدن يا لباسش رانجس مى كند، بدون اشكال نماز خواندن با آن جايز است.

«717» كسى كه بدنش زخم است، اگر در بدن يا لباس خود خونى كه بيشتر از دِرهم است ببيند و نداند از زخم است يا خون ديگر، بنا بر اظهر جايز است با آن نماز بخواند.

«718» اگر سر سوزنى خون سگ، خوك، كافر، مردار و حيوان حرام گوشت بنا بر احوط، در بدن يا لباس نمازگزار باشد، نماز او باطل است و بنا بر احتياط خون حيض، نفاس، استحاضه، نيز چنين است. ولى خون هاى ديگر مثل خون بدن انسان يا خون حيوان

ص: 172

حلال گوشت، اگر چه در چند جاى بدن و لباس باشد، در صورتى كه روى هم كمتر از دِرهم باشد، نماز خواندن با آن اشكال ندارد.

«719» اگر چند زخم در بدن باشد چنانچه مى شود آنها را موقع آب كشيدن، جداى از يكديگر تطهير كرد و براى آن شخص مشكل نباشد، هركدام يك زخم حساب مى شود، اگر چه زخم ها نزديك به هم باشد، و هركدام كه خوب شد بايد بدن يا لباس را از خون آن آب كشيد.

«720» بايد مجموع خونى كه در لباس است از مقدار يك درهم بيشتر نباشد، بنا بر اين خونى كه به پشت لباس رسيده يا به آستر لباس هم سرايت كرده جداگانه حساب مى شود و بايد مجموع جاهايى را كه خونى شده، در نظر گرفت كه اگر از يك درهم كمتر بود، مانعى ندارد و گرنه بايد آب كشيده يا تعويض شود.

«721» اگر خون بدن يا لباس كمتر از درهم باشد و رطوبتى به آن برسد كه اطراف را آلوده كند، در صورتى كه خون و رطوبتى كه به آن رسيده، به اندازه درهم نباشد، بنا بر اظهر نماز صحيح است.

«722» اگر بدن يا لباس خونى نشود، ولى با رطوبت به خون برسد و نجس شود، اگر مقدارى كه نجس شده كمتر از درهم باشد، بنا بر اظهر مى شود با آن نماز خواند.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 144

«1» اگر خونى كه در بدن يا لباس است كمتر از درهم باشد و نجاست ديگرى به آن برسد مثلًا يك قطره بول روى آن بريزد، و به بدن يا لباس برسد، نماز خواندن با آن جايز

ص: 173

نيست.

«2» اگر لباس هاى كوچك نمازگزار مثل عرقچين و جوراب، كه نمى شود با آنها عورت را پوشانيد، نجس باشد، چنانچه از مردار و حيوان نجس العين درست نشده باشد، نماز با آن صحيح است و بنا بر احتياط بايد از ساير حيوانات حرام گوشت نيز درست نشده باشد و يا با رطوبت با آنها ملاقات نكرده باشد. و اگر با انگشتر نجس نماز بخواند اشكال ندارد.

«3» چيز نجس مانند دستمال و كليد و چاقوى نجس جايز است همراه نمازگزار باشد و اگر لباسى كه ساتر عورت نيست، همراه او باشد ولى آن را نپوشيده و نجس است، نماز با آن اشكال ندارد. و اگر ساتر عورت باشد احوط اجتناب است.

«4» اگر مى داند خونى كه در بدن يا لباس او است، كمتر از درهم است ولى احتمال مى دهد از خون هايى باشد كه نماز را باطل مى كند، جايز است كه با آن خون نماز بخواند و شستن لازم نيست.

«5» اگر خونى كه در لباس يا بدن است كمتر از درهم باشد و نداند كه از خون هايى است كه نماز با آن باطل است و نماز بخواند و بعد معلوم شود كه از خون هايى بوده كه نماز با آن باطل است، اعاده نماز لازم نيست؛ و همچنين است اگر اعتقاد پيدا كند كه كمتر از درهم است و نماز بخواند و بعد معلوم شود كه به مقدار درهم يا بيشتر بوده كه در اين صورت نيز اعاده لازم نيست.

مكروهات لباس نمازگزار

«6» اگر نمازگزار چند چيز را به اميد اين كه ثواب نمازش زياد شود ترك كند خوب است. قسمتى از آنها عبارتند از: پوشيدن لباس سياه غير

ص: 174

از عمامه و كساء، و لباس نازك كه ساتر عورت باشد، و شلوار را روى پيراهن قراردادن، و بدون حنك با

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 145

عمامه نماز خواندن، و بدون رداء امام شدن، و پوشيدن لباس كسى كه از نجاست پرهيز نمى كند، و لباسى كه نقش صورت دارد، و دست كردن انگشترى كه نقش صورت دارد، و نماز خواندن با نقاب و خلخال (زيورى كه زنان در پا مى كنند و صدا مى كند) براى زنان و با نقاب براى مردان.

«مكان نمازگزار»

مكان نمازگزار دو شرط دارد:

شرط اول: مكان مباح باشد.

شرط دوم: مكان نمازگزار از نجاست مرطوبى كه به بدن و لباس نمازگزار سرايت كند خالى باشد.

«7» كسى كه در ملك غصبى نماز مى خواند اگر چه روى فرش و تخت و مانند اينها باشد، نمازش باطل است، اگر قصد قربت در نماز نداشته باشد؛ و همچنين است بنا بر احتياط اگر قصد قربت داشت؛ ولى نماز خواندن در زير سقف و خيمه غصبى و در جائى كه فقط ديوار آن غصبى است بنا بر اظهر مانعى ندارد.

«8» نماز خواندن در ملكى كه منفعت آن مال ديگرى است، بدون اجازه او باطل است مثلًا در خانه اجاره اى اگر صاحب خانه يا ديگرى بدون اجازه كسى كه آن خانه را اجاره كرده نماز بخواند، نمازش باطل است، مگر اين كه بداند و يا نشانه هايى در كار باشد كه گمان كند مستأجر به نماز خواندن او راضى است بنا بر اظهر، بلكه اگر نداند يا نشانه هايى نسبت به عدم رضايت مستاجر در كار نباشد تا موجب گمان به عدم رضايت مستاجر شود باز مى تواند بنا

ص: 175

بر اظهر نماز بخواند؛ و همچنين است اگر در ملكى كه ديگرى در آن حقّى دارد نماز بخواند، مثلًا اگر ميّت وصيت كرده باشد كه ثلث مال او را به مصرفى برسانند، تا وقتى ثلث را جدا نكنند، نمى شود در ملك او نماز خواند.

«9» نماز خواندن در خانه پدر، مادر، فرزند، جدّ، جدّه، برادر، خواهر،

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 146

عمو، عمّه، دايى و خاله بدون اذن آنها جايز نيست و حال آنها، با ساير مردم مساوى است.

«10» شخص معذور، مثل محبوس در مكان غصبى و يا مضطرّ، اگر اميد تمكن و برطرف شدن عذر را تا آخر وقت دارد بنا بر احوط بايد نماز را تأخير بيندازد؛ و در صورتى كه تمكن بيرون رفتن از آن مكان را ندارد نماز در آن جا صحيح است.

«11» اگر در جايى نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد كه غصبى بوده يا در جايى كه غصبى بودن آن را فراموش كرده، نماز بخواند و بعد از نماز يادش بيايد، نماز او بنا بر اظهر صحيح است اگر چه خودش غصب كرده باشد. ولى اگر در بين نماز فهميد كه آن مكان غصبى است در صورت امكان بدون اين كه نماز را به هم بزند بايد بقيه نماز را در مكان مباح انجام دهد، و در صورتى كه ممكن نباشد بايد نماز را قطع كند و در جايى مباح، نماز را از سر بگيرد؛ و اگر وقت تنگ است آنچه از نماز بجا آورده صحيح است و بقيّه نماز را در حين خروج از آن مكان بجا مى آورد.

«12» اگر بداند جايى غصبى است

ص: 176

ولى نداند كه در جاى غصبى نماز باطل است و در ندانستن مسأله هم كوتاهى كرده و مقصر باشد و در آنجانماز بخواند، نماز او باطل است، اگر قصد قربت نداشت، و اگر قصد قربت در نماز داشت باز بنابر احتياط نمازش باطل است.

«13» كسى كه در ملكى با ديگرى شريك است، اگر سهم او جدا نباشد، بدون اجازه شريكش نمى تواند در آن ملك تصرف كند و نماز بخواند.

«14» نماز خواندن در مسافرخانه و حمام و مانند اينها كه براى واردين آماده است اشكال ندارد مگر اين كه انسان بداند يا نشانه هايى در كار باشد كه گمان كند صاحبش به نماز خواندن او راضى نيست. و جاهاى ديگر كه ملك كسى مى باشد نيز در اين مسأله مانند اين مكان هاى عمومى است كه در صورتى نماز صحيح نيست كه بداند و يا نشانه هايى در كار باشد كه گمان كند صاحبش راضى نيست.

«15» در زمين بسيار وسيعى كه از آبادى دور و چراگاه حيوانات است نماز خواندن و نشستن و خوابيدن اشكال ندارد مگر اين كه انسان بداند و يا نشانه هايى

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 147

در كار باشد كه گمان كند صاحبش راضى نيست بنا بر اظهر؛ و همچنين در زمين هاى زراعتى هم كه نزديك ده است و ديوار ندارد، اگر چه در ميان مالكين آنها صغير و ديوانه باشد، نماز و عبور و تصرفات جزئى اشكال ندارد، ولى اگر يكى از صاحبانش ناراضى باشند تصرف در آن حرام و نماز باطل است.

«16» نماز خواندن جلوتر يا مساوى قبر پيامبر عليه السلام و امام صلى الله عليه و آله و سلم

ص: 177

در صورتى كه بى ادبى نسبت به آنها نباشد بنابراظهر مكروه است ولى احتياط مستحب اين است كه به طور كلى از اين كار مخصوصاً از جلوتر ايستادن اجتناب شود.

«17» اگر در نماز چيزى مانند ديوار بين او و قبر مطهر باشد كه مساوى يا جلوتر از قبر ايستادن بى احترامى نشود اشكال ندارد، ولى صندوق شريف و ضريح و پارچه اى كه روى آن افتاده براى فاصله شدن كافى نيست.

«18» مكان نمازگزار اگر نجس است نبايد به طورى تر باشد كه رطوبت آن به بدن يا لباس او برسد مگر اين كه طورى تر باشد كه اگر نجاست به بدن يا لباس سرايت كرد نماز را باطل نكند چنان كه خواهد آمد؛ ولى جايى كه پيشانى را بر آن مى گذارد اگر نجس باشد در صورتى كه خشك هم باشد نماز باطل است.

«19» نماز خواندن زن جلوتر از مرد يا مساوى و همدوش با مرد مكروه است بنا بر اظهر، مگر اين كه بين آن دو، چيزى مانند پرده و مانند آن حائل بشود و يا اين كه بين آن دو به مقدار حد اقل يك وجب و حد اكثر ده ذراع كه حدود پنج متر مى شود فاصله باشد كه در اين صورت كراهت كم و يا برداشته مى شود.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 148

«احكام مسجد»

«20» بنا بر اظهر، در قرار دادن مكانى به عنوان مسجد، صيغه وقف لازم نيست بلكه هرعملى كه دلالت بر آن كند كافى است، اگر چه به كار بردن لفظ در ايجاب آن، و تلفّظ به وقفيت به عنوان مسجديت احوط است. و همچنين در قبول متولى يا حاكم شرع؛

ص: 178

و اظهر اعتبار قصد قربت است در وقف مسجد؛ و كافى است كه با نيت و اراده بگويد: «جَعَلْتُهُ مَسجِداً لِلَّه» و مسجديّت را اعلام كند، به معنايى كه در عرف مسلمين معمول است (در مقابل مسجد به معناى لغوى)؛ و در قبضش كافى است يك نفر كه نمازش محكوم به صحت باشد با اذن واقف در آن جا نماز بخواند؛ و اقرب ترتيب آثار مسجديّت است بر مساجد مخالفين، در صورتى كه محكوم به كفر نباشند؛ و كليساها و كنيسه ها در جهت حصول تقرب مانند مساجد مخالفين است ولى در ساير جهات محل تأمل است.

«21» نجس كردن زمين، سقف، بام، ظاهر و باطن مسجد حرام است و هركس بفهمد كه نجس شده است بايد فوراً نجاست آن را برطرف كند؛ و احتياط واجب آن است كه طرف بيرون ديوار مسجد را هم نجس نكنند و اگر نجس شود نجاستش را برطرف نمايند مگر آن كه واقف آن را جزء مسجد قرار نداده باشد. و بنا بر احوط كافر نبايد وارد مساجد مسلمين شود.

«22» گذاشتن لباس نجس و ساير چيزهاى نجس و متنجّس در مسجد، در صورتى كه نجاست آن به مسجد سرايت نكند و موجب بى احترامى به آن نباشد، مانعى ندارد.

«23» بنا بر احتياط واجب مسجد را به طلا نبايد زينت نمايند و همچنين نبايد صورت چيزى را نقاشى كنند و بكشند، مخصوصاً چيزهايى كه مثل انسان و حيوان روح دارد، كه در غير مسجد هم اشكال دارد، و احتمال دارد نماز خواندن در اين مساجد هم مكروه باشد؛ ولى نوشتن قرآن و احاديث صحيحه در مسجد مانعى ندارد.

رساله توضيح

ص: 179

المسائل، متن، ص: 149

«24» اگر مسجد خراب هم شود نمى توانند آن را بفروشند، يا داخل ملك و جاده نمايند.

«25» فروختن در و پنجره و چيزهاى ديگر مسجد حرام است و اگر مسجد خراب شود، بايد اينها را صرف تعمير همان مسجد كنند، و چنانچه در آن مسجد قابل مصرف نيست و همان مسجد به پول آن نياز دارد، بفروشند و صرف نياز آن مسجد كنند و اگر آن مسجد به خود آن و به پول آن نياز ندارد در مساجد ديگر آن را مصرف كنند و اگر آنجا هم نياز نباشد بفروشند و پول آن را صرف مسجد كنند. و غلّه و نذوراتى كه براى مسجد معينى قرار داده شده، در صورت بى نياز بودن آن مسجد و يا معذور بودن مصرف در آن مسجد مى توان آنها را در ساير مساجد مصرف كرد؛ و همچنين است حكم غلات و نذورات موقوفه مشاهد مشرفه؛ و با تعذر مصرف در موارد معين شده و يا مماثِل آن، مى توان آن غلات و نذورات را در مطلق خيرات و مبرّات مصرف نمود.

«26» ساختن مسجد و تعمير مسجدى كه نزديك به خرابى مى باشد مستحب است و اگر مسجد طورى خراب شود كه تعمير آن ممكن نباشد، مى توانند آن را خراب كنند و دوباره بسازند بلكه مى توانند مسجدى را كه خراب نشده، براى احتياج مردم خراب كنند و بزرگتر بسازند.

«27» چند چيز در مسجد مستحب است، از جمله: تميز كردن مسجد، روشن كردن چراغ آن و قرار دادن محل تطهير از بول و غايط در خارج مسجد؛ و نيز مستحب است كسى كه مى خواهد مسجد برود، ته كفش

ص: 180

خود را وارسى كند كه نجاستى در آن نباشد و موقع داخل شدن به مسجد، اول پاى راست و موقع بيرون آمدن، اول پاى چپ را بگذارد.

«28» مستحب است مسجد داراى سقف نباشد، بلكه سايبان قرار دادن بر آن به غير بوريا، مكروه است، مگر به سبب ضرورت و يا مرجّحات ديگرى كه با وجود آنها، بنا بر اقرب اين كراهت از بين مى رود.

«29» خوابيدن در مسجد، اگر انسان ناچار نباشد، و صحبت كردن راجع به كارهاى دنيا و مشغول صنعت شدن و خواندن شعرى كه نصيحت و مانند آن نباشد

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 150

در مسجد مكروه است؛ و نيز مكروه است آب دهان و بينى و اخلاط سينه را در مسجد بيندازد و گمشده اى را طلب كند و صداى خود را بلند كند و در هرصورت بايد از كارهايى كه با احترام مسجد منافات دارد يا مزاحم نمازگزاران است اجتناب كند؛ ولى بلند كردن صدا براى اذان مانعى ندارد.

«30» مستحب است كه در مسجد از خريد و فروش و ساير معاملات (عقود و ايقاعات) غيرعبادى خوددارى شود و امّا مانند نذر و وقف و نكاح چون حيثيت عبادى دارند اشكالى ندارد؛ و مستحب است از ورود ديوانگان و اطفال غيرمميز كه مراعات آداب مساجد را نمى نمايند به مساجد، خوددارى شود؛ و مكروه است كسى كه بوى بدى از او استشمام مى شود مثل بوى سير و پياز، داخل مسجد شود، و بعيد نيست نمازى را كه با اين حال خوانده اعاده اش مستحب باشد.

«31» تعرض به معابد يهوديان و مسيحيان كه در ذمّه اسلام هستند و آن معابد هم

ص: 181

در دست خود آنهاست جايز نيست، و آن اماكن مثل مساجد محترم است و جايز نيست خراب كردن آنها مگر با شرايطى كه در مساجد هم جارى است.

مكان هايى كه نماز خواندن در آنها مستحب است

«32» نماز در مسجد از نماز در غير مسجد افضل است؛ و بهتر از همه مسجد الحرام است و بعد مسجد النبى و بعد مسجد كوفه و بعد مسجد سهله و مسجد خيف و مسجد غدير و مسجد بيت المقدس و مسجد براثا و مسجد قبا و مسجد جامع هرشهر و بعد مسجد قبيله و بعد مسجد بازار؛ و از جمله مواضع مستحب و بافضيلت، مشاهد مشرفه انبياء و اوصياء آنان و ائمه عليهم السلام است.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 151

«اذان و اقامه»

«33» براى مرد و زن مستحب است پيش از نمازهاى يوميه اذان و اقامه بگويند، اما احتياط مستحب اين است كه اقامه ترك نشود مخصوصاً در نماز صبح و مغرب و براى كسى كه به جماعت نماز نمى خواند؛ ولى پيش از نماز عيد فطر و قربان، مستحب است سه مرتبه بگويند: «الصّلاة»؛ و همچنين براى اين كه به ديگران اعلام شود كه وقت نماز داخل شده است، استحباب اذان بعيد نيست؛ و گفتن اذان و اقامه در غير اين موارد به قصد ورود در شرع حرام است.

«34» مستحب است در گوش راست بچه اى كه به دنيا آمده اذان و در گوش چپش اقامه بگويند.

«35» اذان هيجده جمله است: «اللَّهُ اكْبَر» چهار مرتبه؛ «اشْهَدُ انْ لاالهَ الَّا اللَّه»، «اشْهَدُ انَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّه»، «حَىَّ عَلَى الصَّلاة»، «حَىَّ عَلَى الفَلاح»، «حَىَّ عَلى خَيرِ الْعَمَل»، «اللَّهُ اكْبَر»، «لاالهَ الَّا اللَّه» هريك دو مرتبه.

و اقامه هفده

ص: 182

جمله است يعنى دو مرتبه «اللَّه اكبر» از اول اذان و يك مرتبه «لاالهَ الَّا اللَّه» از آخر آن كم مى شود، و بعد از گفتن «حَىَّ عَلى خَيرِ الْعَمَل» بايد دو مرتبه «قَدْقامَتِ الصَّلاة» اضافه نمود.

«36» بعيد نيست مستحب بودن اقرار به ولايت اميرالمؤمنين على بن ابي طالب عليه السلام در اذان مستحبى، در صورتى كه به نيّت مطلوب بودن گفته شود، به عبارات مختلفى كه در «نهايه» و «فقيه» و «احتجاج» نقل شده است كه «انَّ عَلِيّاً وَلِىُّ اللَّه» و يا «عَلِىٌّ اميرُ المُؤمِنين» و يا به عبارت «اشْهَدُ انَّ عَلِيّاً وَلِىُّ اللَّه» باشد، و اما اقرار به ولايت اگر چه در غير اذان باشد خوب است، پس احتياج به دليل مخصوص ندارد؛ و كاملترين عبارتى كه در اينجا گفته مى شود آن است كه اقرار به خليفه بودن يا وصى بودن حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام و ائمه طاهرين عليهم السلام در آن باشد.

«37» در پنج نماز، اذان ساقط مى شود:

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 152

اول: نماز عصر روز جمعه در صورتى كه با نماز جمعه با هم خوانده شود.

دوم: نماز عصر روز عرفه كه روز نهم ذى حجه است در صورتى كه با نماز ظهر جمع شود.

سوم: نماز عشاء شب عيد قربان، براى كسى كه در مشعر الحرام باشد در صورتى كه با نماز مغرب جمع شود و بنا بر احتياط در اين سه صورت كه گفته شد بايد اصلًا اذان نگويند نه اين كه مستحب نباشد و گفتن آن بى اشكال باشد؛ ولى در جايى كه نماز عصر را با نماز ظهر با هم مى خوانند خوب است براى نماز

ص: 183

عصر اذان گفته نشود.

چهارم: نماز عصر و عشاء زن مستحاضه.

پنجم: نماز عصر و عشاء كسى كه نمى تواند از بيرون آمدن بول و غائط خوددارى كند. و در اين پنج نماز در صورتى اذان ساقط مى شود كه با نماز قبلى فاصله نداشته باشد، يا فاصله كمى بين آنها باشد و اگر فاصله پيدا كرد يا نافله بين آنها خوانده شد، بنا بر اظهر اذان گفتن به استحباب خود باقى است.

«38» اگر براى نماز جماعتى اذان و اقامه گفته باشند؛ كسى كه با آن جماعت نماز مى خواند، مى تواند براى نماز خود اذان و اقامه نگويد.

«39» اگر براى خواندن نماز جماعت به مسجد رود و ببيند جماعت تمام شده، تا وقتى كه صف ها به هم نخورده و جمعيت متفرق نشده بنا بر اظهر لازم نيست براى نماز خود اذان و اقامه بگويد، در صورتى كه براى جماعت اذان و اقامه گفته شده باشد.

«40» در جايى كه عده اى مشغول نماز جماعتند، يا نماز آنان تازه تمام شده و صف ها به هم نخورده است، اگر انسان بخواهد فُرادى (به تنهايى) يا با جماعت ديگرى كه بر پا شده نماز بخواند، با سه شرط اذان و اقامه از او ساقط مى شود بنا بر اظهر؛ اول آن كه براى آن نماز، اذان و اقامه گفته باشند. دوم آن كه نماز جماعت باطل نباشد. سوم آن كه نماز او و نماز جماعت در يك مكان باشد و بنا بر احتياط بايد طورى باشد كه ملحق به صف بشود، پس اگر نماز جماعت داخل مسجد باشد و او بخواهد در بام مسجد نماز بخواند، مستحب است اذان و اقامه

ص: 184

بگويد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 153

«41» كسى كه اذان و اقامه ديگرى را مى شنود مستحب است هرقسمتى را كه مى شنود بگويد ولى از «حَىَّ عَلَى الصَلاة» تا «حَىَّ عَلى خَيرِ العَمل» را به جاى هركدام «لاحَوْلَ وَ لاقُوَّةَ الَّا بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظِيم» مى گويد.

«42» كسى كه اذان و اقامه ديگرى را شنيده، چه با او گفته باشد يا نه، مى تواند براى نماز خود اذان و اقامه نگويد.

«43» اقامه بايد بعد از اذان گفته شود و اگر قبل از اذان بگويند صحيح نيست.

«44» اگر كلمات اذان و اقامه را بدون ترتيب بگويد، مثلًا «حَىَّ عَلَى الْفَلاح» را پيش از «حَىَّ عَلَى الصَّلاة» بگويد، بايداز جايى كه ترتيب به هم خورده، دوباره بگويد.

«45» بنا بر احتياط بايد بين اذان و اقامه فاصله ندهد و اگر بين آنها به قدرى فاصله دهد كه اذانى را كه گفته اذان اين اقامه حساب نشود، مستحب است دوباره اذان و اقامه را بگويد؛ و نيز اگر بين اذان و اقامه و نماز به قدرى فاصله دهد كه اذان و اقامه آن نماز حساب نشود، مستحب است دوباره براى آن نماز، اذان و اقامه بگويد.

«46» اذان و اقامه بايد بنا بر احتياط به عربى صحيح گفته شود بلكه لزوم آن خالى از وجه نيست؛ پس اگر به عربى غلط بگويد، اگر چه معنى را تغيير ندهد؛ يا به جاى حرفى حرف ديگر بگويد يا مثلًا ترجمه آنها را به فارسى بگويد، صحيح نيست.

«47» اذان و اقامه بايد بعد از داخل شدن وقت نماز گفته شود و اگر عمداً يا از روى فراموشى پيش از

ص: 185

وقت بگويد باطل است؛ مگر براى اين كه مردم مهيا براى نماز شوند و يا كارهاى خود را رها كنند، كه بعيد نيست يك اذان قبلًا گفته شود- اگر مردم را به اشتباه نيندازد- و بعد اذان ديگرى براى نماز گفته شود.

«48» اگر كسى اذان و اقامه را فراموش كرد و بعد از ركوع يادش آمد، براى درك آنها نمى تواند نماز را قطع كند؛ ولى اگر قبل از ركوع يادش آمد، مستحب است به قصد تحصيل ثواب اذان و اقامه نماز را قطع كند و بعد از اذان و اقامه نماز را از سر بگيرد؛ و اگر فقط اذان را به تنهايى فراموش كرده، بنا بر اظهر قطع نماز جايز نيست، و اگر فقط اقامه را فراموش كرده، جواز قطع نماز خالى از وجه نيست، اگر چه

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 154

خلاف احتياط است.

«49» اگر پيش از گفتن اقامه شك كند كه اذان گفته يا نه، بايد اذان را بگويد، ولى اگر مشغول اقامه شود و شك كند كه اذان گفته يا نه، گفتن اذان لازم نيست.

«50» اگر در بين اذان يا اقامه، پيش از آن كه قسمتى را بگويد شك كند كه قسمت پيش از آن را گفته يا نه، بايد قسمتى را كه در گفتن آن شك كرده بگويد، ولى اگر در حال گفتن قسمتى از اذان يا اقامه شك كند جمله قبلى را گفته يا نه، بعيد نيست گفتن آن لازم نباشد.

«51» مستحب است انسان در موقع گفتن اذان، رو به قبله بايستد و با وضو يا غسل باشد. ولى در اقامه بنا بر احوط با

ص: 186

وضو يا غسل بودن شرط است؛ و در اذانى كه براى اعلام داخل شدن وقت است مستحب است جاى بلندى بايستد و دستها را به گوش بگذارد و صدا را بلند نمايد و بكشد و بين جمله هاى اذان كمى فاصله دهد و بين آنها حرف نزند.

«52» مستحب است بدن انسان در موقع گفتن اقامه آرام باشد و آن را از اذان آهسته تر بگويد و بين جمله هاى آن كمتر از اذان فاصله دهد ولى جمله ها را به هم نچسباند، و به خلاف اذان كه با تأنّى گفته مى شود اقامه را سريعتر بگويد.

«53» مستحب است بين اذان و اقامه- در غير نماز مغرب- دو ركعت نماز بخواند و در صورت نخواندن نافله قدرى بنشيند يا سجده نمايد يا قدمى بردارد؛ و در مغرب كافى است قدرى ساكت شود يا قدمى بردارد؛ و حرف زدن بين اذان و اقامه نماز صبح، اگر ذكر نباشد مكروه است.

«54» مستحب است كسى را كه براى گفتن اذان معين مى كنند عادل و بينا و وقت شناس باشد يا اين كه راهنما داشته باشد؛ و صدايش بلند باشد و اذان را در جاى بلند بگويد.

«55» مؤذّن در مقابل اذان گفتن بنا بر احتياط واجب نبايد مزد بگيرد و امّا چيزى كه عنوان مزد ندارد جايز است، مثل ارتزاق از بيت المال و يا موقوفه اى كه از درآمد آن براى مؤذّن سهمى در نظر گرفته شده است.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 155

«واجبات نماز»

اشاره

واجبات نماز يازده چيز است:

اول: نيّت. دوم: قيام. سوم: تكبيرة الاحرام يعنى گفتن «اللَّه اكبر» در اول نماز.

چهارم: ركوع. پنجم: سجود. ششم: قرائت. هفتم: ذكر. هشتم:

ص: 187

تشهد.

نهم: سلام. دهم: ترتيب. يازدهم: موالات، يعنى پى در پى بودن اجزاء نماز.

«56» بعضى از واجبات نماز ركن است، يعنى اگر انسان آنها را بجا نياورد، يا در نماز اضافه كند، عمداً باشد يا اشتباهاً، نماز باطل مى شود. و بعضى ديگر ركن نيست، يعنى اگر عمداً كم يا زياد شود، نماز باطل مى شود و چنانچه اشتباهاً كم يا زياد گردد، نماز باطل نمى شود.

و اركان نماز پنج چيز است:

اول: نيت. دوم: تكبيرة الاحرام. سوم: قيام در موقع گفتن تكبيرة الاحرام و قيام متصل به ركوع، يعنى ايستادن پيش از ركوع. چهارم: ركوع. پنجم: دو سجده.

نيّت

«57» انسان بايد نماز را به نيت قربت، يعنى براى انجام فرمان خداوند عالم بجا آورد و لازم نيست نيت را از قلب خود بگذراند يا مثلًا به زبان بگويد كه چهار ركعت نماز ظهر مى خوانم قربةً الى اللَّه، بلكه همين قدر كه انگيزه انسان از اين كار نماز خواندن براى خدا باشد در تحقق نيت كافى است. ولى بهتر و افضل اين است كه نيت نماز را از قلب خود بگذراند مگر اين كه نزديك به حد وسوسه برسد.

«58» اگر در نماز ظهر يا در نماز عصر نيت كند كه چهار ركعت نماز مى خوانم و معين نكند ظهر است يا عصر و تصميم هيچ كدام از اين دو را نداشته باشد نماز او باطل است. و نيز كسى كه مثلًا قضاى نماز ظهر بر او واجب است، اگر در وقت نماز ظهر بخواهد نماز قضا يا نماز ظهر را بخواند، بايد نمازى را كه مى خواند، در نيت

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 156

معين كند

ص: 188

بنا بر احوط.

«59» انسان بايد از اول تا آخر نماز به نيت خود باقى باشد، پس اگر در بين نماز به طورى غافل شود كه اگر بپرسند چه مى كنى؟ نداند چه بگويد، نمازش باطل است.

«60» انسان بايد فقط براى انجام امر خداوند عالم نماز بخواند، پس كسى كه ريا كند، يعنى براى نشان دادن به مردم نماز بخواند، نمازش بنابر احوط باطل است، خواه فقط براى مردم باشد، يا خدا و مردم هر دو را در نظر بگيرد.

«61» اگر قسمتى از نماز را هم براى غير خدا به جا آورد، نماز باطل است، چه آن قسمت، واجب باشد مثل حمد و سوره و چه مستحب باشد مانند قنوت، و چه از افعال نماز باشد يا از قبيل دعا و ذكر باشد، مگر اين كه از چيزهايى باشد كه شرط صحيح بودن نماز است ولى قصد قربت در انجام آن لازم نيست، مثل پوشاندن عورت.

«62» اگر كسى مثلًا خواست نماز ظهر بخواند ولى موقع شروع در نماز اشتباهاً بجاى لفظ ظهر لفظ عصر به زبان او آمد يااين كه در قلبش به جاى ظهر مثلًا عصر اشتباهاً خطور كرد ولى انگيزه او از اين عمل نماز ظهر بود، مانعى ندارد و نماز او صحيح است.

«63» عدول نيت از نافله به فريضه و بالعكس جايز نيست و در صورت عدول در مورد اول، نماز نه نافله حساب مى شود و نه فريضه ولى در مورد دوّم بعضى از موارد استثناء شده است، چنانچه در مسائل نماز جماعت خواهد آمد.

قيام (ايستادن)

«64» قيام در موقع گفتن تكبيرة الاحرام بنا بر ظاهر و قيام پيش از

ص: 189

ركوع كه آن را قيام متصل به ركوع مى گويند ركن است. ولى قيام در موقع خواندن حمد و سوره و قيام بعد از ركوع ركن نيست و اگر كسى آن را از روى فراموشى ترك كند، نمازش صحيح است.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 157

«65» اگر ركوع را فراموش كند و بعد از حمد و سوره بنشيند و يادش بيايد كه ركوع نكرده، بايد اول بايستد و سپس به ركوع رود و اگر بدون اين كه بايستد، به حال خميدگى به ركوع برگردد، چون قيام متصل به ركوع را بجا نياورده، نماز او باطل است.

«66» موقعى كه ايستاده، بايد بدن را عمداً حركت ندهد و به طرفى خم نشود و به جايى تكيه نكند ولى اگر از روى ناچارى باشد، يا در خم شدن براى ركوع پاها را حركت دهد اشكال ندارد.

«67» اگر موقعى كه ايستاده، از روى فراموشى بدن را حركت دهد، يا به طرفى خم شود، يا به جايى تكيه كند، اشكال ندارد ولى در قيامِ موقعِ گفتن تكبيرة الاحرام و قيام متصل به ركوع اگر از روى فراموشى هم باشد، بنابر احتياط واجب، بايد نماز را تمام كند و دوباره بخواند.

«68» احتياط واجب آن است كه در موقع ايستادن، هردو پا روى زمين باشد، ولى لازم نيست سنگينى بدن روى هردو پا باشد و اگر روى يك پا هم باشد اشكال ندارد. و اگر ايستادن صدق كرد و از روى فراموشى روى يك پا قرار گرفت نمازش باطل نيست، گرچه محل احتياط است.

«69» كسى كه مى تواند درست بايستد لازم است پاها را طورى گشاد نگذارد كه به

ص: 190

حال ايستادن معمولى نباشد ولى اگر بگويند ايستاده است و يا از روى فراموشى پاها رابيش از متعارف باز كرد نمازش باطل نمى شود، گرچه محل احتياط است.

«70» حركت دادن دست و انگشتان در موقع خواندن حمد و ساير حالات اشكال ندارد.

«71» اگر در بين نماز از ايستادن عاجز شود، بايد بنشيند و اگر از نشستن هم، به همه اقسامش عاجز شود، بايد بخوابد، ولى تا بدنش آرام نگرفته بايد چيزى نخواند.

«72» انسان تا مى تواند ايستاده نماز بخواند، نبايد بنشيند مثلًا كسى كه در موقع ايستادن بدنش حركت مى كند، يا مجبور است به چيزى تكيه دهد، يا بدنش را

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 158

كج كند، يا خم شود، يا پاها را بيشتر از معمول گشاد بگذارد، بايد به هر طورى كه مى تواند ايستاده نماز بخواند، ولى اگر به هيچ صورتى نتواند بايستد، بايد راست بنشيند و نشسته نماز بخواند.

«73» اگر كسى نمى تواند هم بايستد و هم ركوع و سجود را انجام دهد، بلكه يا بايد بايستد و براى ركوع و سجود اشاره كند و يا بنشيند و ركوع و سجود را بدون اشاره انجام دهد، بنا بر اظهر بايد صورت اول را اختيار كند.

«74» انسان تا مى تواند بنشيند نبايد خوابيده نماز بخواند و اگر نتواند راست بنشيند، بايد هرطور كه مى تواند بنشيند و اگر به هيچ صورتى نمى تواند بنشيند، بايد به پهلوى راست بخوابد، و اگر نمى تواند، بنا بر احوط به پهلوى چپ بخوابد؛ و اگر آن هم ممكن نيست، به پشت بخوابد به طورى كه كف پاهاى او رو به قبله باشد و اگر آن هم ممكن نيست

ص: 191

به هرصورتى كه ممكن است نماز بخواند ولى تا حدّ امكان طورى باشد كه نزديكتر به نماز كسى كه به طور عادى ايستاده نماز مى خواند باشد و گرنه بايد نزديكتر به نماز كسى كه ايستاده نمى خواند، با رعايت مراتبى كه گفته شد باشد.

«75» كسى كه نشسته نماز مى خواند، اگر بعد از خواندن حمد و سوره بتواند بايستد، و ركوع را ايستاده به جا آورد، بايد بايستد و از حال ايستاده به ركوع رود و اگر نتواند، بايد ركوع را هم نشسته بجا آورد.

«76» كسى كه نشسته نماز مى خواند اگر در بين نماز بتواند بايستد، بايد مقدارى را كه مى تواند، ايستاده بخواند ولى تا بدنش آرام نگرفته، بايد چيزى نخواند.

«77» كسى كه خوابيده نماز مى خواند، اگر در بين نماز بتواند بنشيند، بايد مقدارى را كه مى تواند، نشسته بخواند؛ و نيز اگر مى تواند بايستد، بايد مقدارى را كه مى تواند، ايستاده بخواند. ولى تا بدنش آرام نگرفته بايد چيزى نخواند.

«78» كسى كه مى تواند بايستد اگر بترسد كه به سبب ايستادن مريض شود يا ضررى به او برسد، مى تواند نشسته نماز بخواند و اگر از نشستن هم بترسد، مى تواند خوابيده نماز بخواند.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 159

تكبيرة الاحرام

«79» گفتن «اللَّهُ اكبَر» در اول هرنماز، واجب و ركن است و بايد بنا بر احوط حروف «اللَّه» و حروف «اكبر» و دو كلمه «اللَّهُ اكبر» را پشت سر هم بگويد و نيز بايد كسى كه مى تواند، اين دو كلمه را به عربى صحيح بگويد و اگر به عربى غلط بگويد، يا مثلًا ترجمه آن را به فارسى بگويد صحيح نيست.

«80» موقع گفتن تكبيرة الاحرام بايد

ص: 192

بدن آرام باشد و اگر عمداً در حالى كه بدنش حركت دارد، تكبيرة الاحرام را بگويد باطل است و همچنين بنابر احتياط اگر سهواً يا از روى فراموشى باشد نيز باطل است.

«81» كسى كه لال است يا زبان او مرضى دارد كه نمى تواند «اللَّهُ اكبَر» را درست بگويد، بايد به هرطورى كه مى تواند بگويد و اگر هيچ نمى تواند بگويد براى تكبير بنا بر احوط با انگشت اشاره كند و اگر مى تواند، زبانش را هم حركت دهد.

«82» مستحب است موقع گفتن تكبير اول نماز و تكبيرهاى بين نماز، دست ها را تا مقابل گوش ها يا مقابل صورت يا گونه ها يا مقابل پايين گردن، بالا ببرد.

و نبايد دست ها را از مقابل گوش ها و سر بالاتر ببرد؛ و مستحب است در نماز جماعت امام تكبير را بلند و مأموم آهسته بگويد.

قرائت

«83» در ركعت اول و دوم نمازهاى واجب يوميه، انسان بايد اول سوره حمد و بعد از آن بنا بر احتياط در صورتى كه مى داند يا مى تواند ياد بگيرد، يك سوره تمام بخواند. و بنا بر اظهر اگر سوره ضُحى را مى خواند بايد سوره «الم نشرح» را هم به دنبال آن بخواند و اگر سوره فيل را خواند سوره قريش را هم بخواند.

«84» اگر وقت نماز تنگ باشد، يا انسان ناچار شود كه سوره را نخواند، مثلًا بترسد كه اگر سوره را بخواند، دزد يا درنده، يا چيز ديگرى به او صدمه بزند، نبايد

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 160

سوره را بخواند؛ و اگر در كارى عجله داشته باشد به طورى كه اگر سوره را بخواند ضررى به او مى رسد، مى تواند سوره را

ص: 193

نخواند.

«85» اگر عمداً سوره را پيش از حمد بخواند و قصد او اين باشد كه سوره جزء نماز باشد نمازش باطل است، ولى اگر قصد او قرآن خواندن باشد مانعى ندارد و بعد از حمد يك سوره بنا بر احتياطى كه قبلًا ذكر شد مى خواند، و اگر اشتباهاً سوره را پيش از حمد بخواند و در بين آن يادش بيايد، بايد سوره را رها كند و بعد از خواندن حمد، سوره را از اول بخواند.

«86» اگر حمد و سوره يا يكى از آنها را فراموش كند و بعد از رسيدن به ركوع بفهمد، نمازش صحيح است ولى بايد دو سجده سهو به خاطر فراموش كردن قرائت بجا آورد.

«87» اگر پيش از آن كه براى ركوع خم شود، بفهمد كه حمد و سوره را نخوانده، بايد بخواند. و اگر بفهمد سوره را نخوانده، بايد فقط سوره را بنا بر احتياطى كه گذشت بخواند؛ ولى اگر بفهمد حمد تنها را نخوانده، بايد اول حمد و بعد از آن دوباره سوره را بخواند و بعد از نماز دو سجده سهو به خاطر زياد شدن سوره بجا آورد؛ و نيز اگر خم شود و پيش از آن كه به ركوع برسد، بفهمد حمد و سوره، يا سوره تنها، يا حمد تنها را نخوانده، بايد بايستد و به همين دستور عمل نمايد.

«88» اگر در نماز يكى از چهار سوره اى را كه آيه سجده دارد، عمداً بخواند نمازش بنابر احتياط باطل است. ولى در نماز مستحبى خواندن يكى از آنها جايز است و در بين نماز سجده مى كند.

«89» اگر اشتباهاً مشغول خواندن سوره اى شود كه سجده

ص: 194

واجب دارد، چنانچه پيش از رسيدن به آيه سجده بفهمد، بايد آن سوره را رها كند و بنا بر احتياط سوره ديگر بخواند، و اگر بعداز خواندن آيه سجده بفهمد، بايد بنا بر احتياط سوره ديگرى بخواند و بعد از نماز، سجده آن آيه اى كه سجده واجب داشته است بجا آورد.

«90» اگر در نماز آيه سجده را بشنود، بنا بر احوط بعد از نماز سجده آن را بجا

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 161

مى آورد و نمازش صحيح است.

«91» در نماز جمعه و نماز ظهر روز جمعه مستحب است در ركعت اول بعد از حمد، سوره جمعه و در ركعت دوم بعد از حمد، سوره منافقين بخواند بلكه احتياط مستحب در اين است كه بدون عذر اينها را ترك نكند؛ و اگر مشغول يكى از اينها شود، بنا بر احتياط واجب نمى تواند آن را رها كند و سوره ديگر بخواند.

«92» اگر بعد از حمد مشغول خواندن سوره «قل هو اللَّه احد» يا سوره «قل يا أيُّها الكافرون» شود، نمى تواند آن را رها كند و سوره ديگر بخواند ولى در نماز جمعه و نماز ظهر روز جمعه اگر به نصف نرسيده، مى تواند آن را رها كند و سوره جمعه و منافقين را بخواند.

«93» اگر در نماز، غير سوره «قل هو اللَّه احد» و «قل يا ايها الكافرون» سوره ديگرى بخواند، تا به نصف نرسيده مى تواند آن را رها كند و سوره ديگر بخواند.

«94» اگر مقدارى از سوره را فراموش كند يا از روى ناچارى، مثلًا به واسطه تنگى وقت يا جهت ديگر، نشود به هيچ وجه آن را تمام نمايد، مى تواند

ص: 195

آن سوره را رها كند و سوره ديگر بخواند، اگر چه از نصف گذشته باشد؛ و احتياط در اين است كه به سوره «قل هو اللَّه احد» يا «قل يا ايها الكافرون» عدول نمايد و در ظهر جمعه به سوره جمعه و منافقين، اگر مانعى در كار نباشد.

«95» بر مرد واجب است حمد و سوره نماز صبح و مغرب و عشا را بلند بخواند و بر مرد و زن واجب است حمد و سوره نماز ظهر و عصر را آهسته بخوانند، مگر در ظهر جمعه كه مستحب است دو ركعت اوّل را بلند بخوانند.

«96» زن مى تواند حمد و سوره نماز صبح و مغرب و عشا را بلند يا آهسته بخواند، ولى اگر نامحرم صدايش را بشنود بايد آهسته بخواند، در صورتى كه شنيدن صداى او حرام باشد، مثلًا ترس فتنه و لذت بردن در بين باشد بنابر اظهر.

«97» اگر در جايى كه بايد نماز را بلند بخواند عمداً آهسته بخواند، يا در جايى كه بايد آهسته بخواند عمداً بلند بخواند، نمازش باطل است؛ ولى اگر از روى فراموشى باشد، يا مسأله را نداند و احتمال خلاف هم ندهد و ترديد در صحّت عملش نداشته باشد، به طورى كه قصد قربت از او حاصل بشود، نمازش صحيح

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 162

است و اگر در بين خواندن حمد و سوره هم بفهمد اشتباه كرده، بنابر اظهر لازم نيست مقدارى را كه خوانده دوباره بخواند.

«98» اگر كسى در خواندن حمد و سوره بيشتراز معمول صدايش را بلند كند، مثل آن كه آنها را با فرياد بخواند، نمازش بنا بر احتياط باطل

ص: 196

است.

«99» انسان بايد نماز را ياد بگيرد كه غلط نخواند و كسى كه به هيچ وجه نمى تواند صحيح آن را ياد بگيرد، بايد هر طور كه مى تواند بخواند و احتياط مستحب در آن است كه نماز را به جماعت بجا آورد.

«100» كسى كه حمد و سوره و چيزهاى ديگر نماز را به خوبى نمى داند، و مى تواند ياد بگيرد، چنانچه وقت نماز وسعت دارد، بايد ياد بگيرد؛ و اگر وقت تنگ است، دو صورت دارد: 1- اگر در يادگرفتن كوتاهى كرده، در صورتى كه عُسر و حرج نباشد بنا بر اظهر بايد نمازش را به جماعت بخواند، يا كسى بخواند و او هم همراه او بخواند يا اگر ممكن است از روى نوشته اى بخواند. 2- اگر كوتاهى نكرده بنا بر احتياط مستحب اين كارها را انجام دهد.

اگر كسى از قرآن هيچ نمى داند، به مقدارى كه واجب است در نماز از قرآن بخواند تسبيح و تهليل و تكبير مى گويد.

«101» اگر يكى از كلمات حمد يا سوره را نداند، يا عمداً آن را نگويد يا به جاى حرفى حرف ديگر بگويد مثلًا به جاى «ض»، «ظ» بگويد به طورى كه در زبان عربى بگويند آن حرف را تلفظ نكرده، و موافق هيچ يك از قرائت هاى هفتگانه نباشد؛ يا جايى كه بايد بدون زير و زبر خوانده شود، زير و زبر بدهد، يا تشديد را نگويد، نماز او باطل است بنا بر احتياط.

«102» اگر زير و زبر كلمه اى را نداند بايد ياد بگيرد ولى اگر كلمه اى را كه وقف كردن آخر آن جايز است هميشه وقف كند ياد گرفتن زير و زبر آن لازم

ص: 197

نيست. ولى اگر نداند مثلًا كلمه اى با «س» است يا با «ص» بايد ياد بگيرد و چنانچه دو جور يا بيشتر بخواند، مثل آن كه در «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ»، مستقيم را يك مرتبه با سين و يك مرتبه با صاد بخواند، نمازش باطل است، مگر آن كه هر دو جور قرائت شده باشد و به اميد رسيدن به واقع بخواند.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 163

«103» رعايت مدّى كه در يك كلمه واقع شده واجب است؛ يعنى اگر در كلمه اى «واو» باشد و حرف قبل از «واو» در آن كلمه پيش (ضمّه) داشته باشد و حرف بعد از واو در آن كلمه همزه (ء) باشد، مثل كلمه سوء، بايد آن واو را مدّ بدهد يعنى آن را بكشد؛ و همچنين اگر در كلمه اى «الف» باشد و حرف قبل از الف در آن كلمه زبر (فتحه) داشته باشد و حرف بعد از الف در آن كلمه همزه باشد، مثل جاء، بايد الف آن را بكشد؛ و نيز اگر در كلمه اى «ى» باشد و حرف پيش از «ى» در آن كلمه زير (كسره) داشته باشد و حرف بعد از «ى» در آن كلمه همزه باشد، مثل جى ء، بايد «ى» را با مد بخواند؛ و اگر بعد از اين «واو» و «الف» و «ى» به جاى همزه (ء) حرفى باشد كه ساكن است يعنى زير و زبر و پيش ندارد، باز هم بايد اين سه حرف را با مدّ بخواند، مثلًا در «وَ لَا الضَّالِّينَ» كه بعد از الف حرف لام ساكن است بايد الف آن رابا مدّ بخواند.

«104» وصل به سكون در نماز- بنابر اظهر-

ص: 198

جائز است و وقف غير عمدى بر حركت، وضعاً صحيح است و اعاده ندارد و احوط آن است كه بدون عذر وقف به حركت ننمايد و معناى وقف به حركت آن است كه زير يا زبر يا پيش آخر كلمه اى را بگويد و بين آن كلمه و كلمه بعدش فاصله دهد، مثلًا بگويد «الرحمنِ الرحيمِ» و ميم الرحيم را زير بدهد و بعد قدرى فاصله دهد و بگويد «مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ». و معناى وصل به سكون آن است كه زير يا زبر يا پيش كلمه اى را نگويد و آن كلمه را به كلمه بعد بچسباند مثل آن كه بگويد «الرحمنِ الرحيمْ» و ميم الرحيم را زير ندهد و فوراً «مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ» را بگويد.

«105» تنوين اگر به كلمه اى كه با يكى از حروف «ى، ر، م، ل، و، ن» شروع مى شود برسد، ادغام كند، يعنى نون را به آن حرف تبديل كند و با تشديد بگويد و نون ساكن اگر به يكى از آنها برسد، احتياط مستحب است كه ادغام كند.

«106» در ركعت سوم و چهارم نماز مى تواند فقط يك حمد بخواند، يا سه مرتبه تسبيحات اربعه بگويد يعنى سه مرتبه بگويد: «سُبحانَ اللَّهِ وَ الْحَمدُ للَّهِ وَ لاالهَ الَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ اكبَر»؛ و اگر يك مرتبه هم تسبيحات اربعه را بگويد بنا بر اقوى كافى است ولى سه مرتبه فضيلت بيشتر دارد و موافق احتياط است؛ و مى تواند در يك ركعت حمد و در ركعت ديگر تسبيحات بگويد و بهتر است در هردو ركعت

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 164

تسبيحات بخواند.

«107» در تنگى وقت بايد تسبيحات اربعه را يك

ص: 199

مرتبه بگويد.

«108» بر مرد و زن واجب است كه در ركعت سوم و چهارم نماز، حمد يا تسبيحات را آهسته بخوانند.

«109» اگر در ركعت سوم و چهارم حمد بخواند، بنا بر احتياط واجب بايد «بسم اللَّه» آن را هم آهسته بگويد.

«110» كسى كه نمى تواند تسبيحات را ياد بگيرد يا درست بخواند، بايد در ركعت سوم و چهارم حمد بخواند.

«111» اگر در دو ركعت اول نماز به خيال اين كه دو ركعت آخر است تسبيحات بگويد، چنانچه پيش از ركوع بفهمد، بايد حمد و سوره را بخواند و اگر در ركوع بفهمد، نمازش صحيح است.

«112» اگر در دو ركعت آخر نماز به خيال اين كه در دو ركعت اول است حمد بخواند، يا در دو ركعت اول نماز با گمان به اين كه در دو ركعت آخر است حمد بخواند، چه پيش از ركوع بفهمد چه بعد از آن، نمازش صحيح است.

«113» اگر در ركعت سوم يا چهارم مى خواست حمد بخواند ولى تسبيحات به زبانش آمد، يا مى خواست تسبيحات بخواند ولى حمد به زبانش آمد بايد آن را رها كند و دوباره حمد يا تسبيحات را بخواند. ولى اگر عادتش خواندن چيزى بوده كه به زبانش آمده، و در خزانه قلبش آن را قصد داشته مى تواند همان راتمام كند ونمازش صحيح است.

«114» كسى كه عادت دارد در ركعت سوم و چهارم تسبيحات بخواند اگر بدون قصد مشغول خواندن حمد شود بايد آن را رها كند و دوباره حمد يا تسبيحات را بخواند.

«115» مستحب است در ركعت اول پيش از خواندن حمد، آهسته بگويد:

«أعوذ باللَّه من الشيطان الرجيم»،

ص: 200

و در ركعت اول و دوم نماز ظهر و عصر، «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» را بلند بگويد. و نيز مستحب است حمد و سوره را شمرده بخواند و در آخر هرآيه وقف كند، يعنى آن را به آيه بعد نچسباند، و در حال

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 165

خواندن حمد و سوره به معناى آيه توجه داشته باشد، و اگر نماز را به جماعت مى خواند، بعد از تمام شدن حمد امام و اگر فُرادى مى خواند، بعد از آن كه حمد خودش تمام شد، بگويد: «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ»، و بعد از خواندن سوره «قل هو اللَّه أحد» يك يا دو مرتبه «كَذلِكَ اللَّهُ رَبّي» يا سه مرتبه «كَذلِكَ اللَّهُ رَبُّنا» بگويد، و بعد از خواندن سوره كمى صبر كند بعد تكبير پيش از ركوع را بگويد يا قنوت را بخواند.

ركوع

«116» در هرركعت بعد از قرائت بايد به اندازه اى خم شود كه بتواند دست را به زانو بگذارد و اين عمل را ركوع مى گويند.

«117» اگر به اندازه ركوع خم شود، ولى دست ها را به زانو نگذارد اشكال ندارد.

«118» هرگاه ركوع را به طور غير معمول به جا آورد، مثلًا به چپ يا راست خم شود، اگر چه دست هاى او به زانو برسد، صحيح نيست.

«119» ركوع بايد با قصد باشد اگرچه بعد از خم شدن پديد آيد، پس اگر به قصد كار ديگر مثلًا براى كشتن جانورى خم شود، و قصد ركوع بعد از خم شدن به وجود آمد بنا بر اظهر كافى است.

«120» كسى كه دست يا زانوى او با دست و زانوى ديگران فرق دارد، مثلًا دستش خيلى بلند

ص: 201

است كه اگر كمى خم شود به زانو مى رسد؛ يا زانوى او پائين تر از مردم ديگر است كه بايد خيلى خم شود تا دستش به زانو برسد، بايد به اندازه معمول خم شود.

«121» كافى بودن هرذكرى كه خواست بگويد در ركوع خالى از وجه نيست.

ولى احتياط مستحب آن است كه سه مرتبه «سُبحانَ اللَّه» يا يك مرتبه «سُبحانَ رَبّىَ الْعَظيم وَ بِحَمْدِه» بگويد.

«122» در ركوع بايد به مقدار ذكر واجب، بدن آرام باشد. و آرام گرفتن بدن در

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 166

حدّى كه بگويند آرام گرفت داخل در ركن ركوعى است و زائد بر آن مثل خود ذكر ركوع، داخل در ركن نيست، اگرچه واجب است.

«123» اگر موقعى كه ذكر واجب ركوع را مى گويد، بى اختيار به قدرى حركت كند كه از حال آرام بودن بدن خارج شود بايد بعد از آرام گرفتن بدن، دوباره ذكر را بگويد ولى اگر كمى حركت كند كه از حال آرام بودن بدن خارج نشود، يا انگشتان را حركت دهد اشكال ندارد.

«124» اگر نتواند به مقدار ذكر در ركوع بماند، در صورتى كه بتواند پيش از آن كه از حد ركوع بيرون رود ذكر را بگويد، بايد در آن حال تمام كند.

«125» اگر بدن به واسطه مرض و مانند آن در ركوع آرام نگيرد نماز صحيح است ولى بايد پيش از آنكه از حال ركوع خارج شود ذكر واجب را بگويد.

«126» هرگاه نتواند به اندازه ركوع خم شود، بايد به چيزى تكيه دهد و ركوع كند، و اگر موقعى هم كه تكيه داده نتواند به طور معمول ركوع كند

ص: 202

بايد به هر اندازه مى تواند خم شود، و اگر هيچ نتواند خم شود بايد با سر اشاره نمايد و اگر آن هم ممكن نشد با چشم، به وسيله بستن براى ركوع و باز كردن براى برخاستن از ركوع اشاره نمايد و اگر ازاين هم عاجزاست بايد در قلب، نيّت ركوع كند و ذكرآن را بگويد.

«127» كسى كه نمى تواند ايستاده يا نشسته ركوع كند و براى ركوع فقط مى تواند در حالى كه نشسته است كمى خم شود، يا در حالى كه ايستاده است با سر اشاره كند؛ بايد ايستاده نماز بخواند و براى ركوع با سر اشاره نمايد.

«128» بعد از تمام شدن ذكر ركوع، بايد راست بايستد و بعد از آن كه بدن آرام گرفت به سجده رود و اگر عمداً پيش از ايستادن، يا پيش از آرام گرفتن بدن به سجده رود نمازش باطل است.

«129» اگر ركوع را فراموش كند و پيش از آن كه بسجده برسد، يادش بيايد، اگر به قصد ركوع خم شده بود و مختصر مكثى در ركوع كرد؛ فقط قيام بعد از ركوع را انجام نداده، بنا بر اين برمى گردد و آن قيام را به جا آورده و به سجده مى رود و الّا بايد ايستاده و بعد به ركوع رود؛ و احتياط مستحب است اگر فراموش كردن ركوع قبل از خم شدن باشد، نماز را دو مرتبه بخواند؛ و چنانچه به حالت خميدگى به

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 167

ركوع برگردد، نمازش باطل است.

«130» مستحب است پيش از رفتن به ركوع در حالى كه راست ايستاده تكبير بگويد و در ركوع زانوها را به عقب دهد و پشت

ص: 203

را صاف نگه دارد و گردن را بكشد و مساوى پشت نگه دارد و بين دو قدم را نگاه كند و پيش از ذكر يا بعد از آن صلوات بفرستد و بعد از آن كه از ركوع برخاست و راست ايستاد، در حال آرامى بدن بگويد:

«سَمِعَ اللَّهُ لِمَنْ حَمِدَه»، و در حال ركوع بلكه در تمام احوال نماز، گذاشتن دست ها در زير همه لباس ها مكروه است.

«131» مستحب است در ركوع زن ها دست را از زانو بالاتر بگذارند و زانوها را به عقب ندهند.

سجود
اشاره

«132» نماز گزار بايد در هرركعت از نمازهاى واجب و مستحب، بعد از ركوع دو سجده كند و سجده آن است كه پيشانى و تمام كف دو دست و سر دو زانو و سر دو انگشت بزرگ پاها را بر زمين بگذارند.

«133» بنا بر احتياط مقدار پيشانى كه به زمين گذاشته مى شود نبايد كمتر از مقدار پهناى يك ناخن باشد، گرچه كفايت مطلق گذاشتن پيشانى روى زمين بدون تعيين مقدار، خالى از وجه نيست، و در صورت رعايت احتياط در مقدار سجده گاه، يعنى پهناى يك ناخن، احوط اتصال اين مقدار از زمين است به همديگر؛ پس سجود بر دانه هاى تسبيح متعارف خلاف احتياط است.

«134» دو سجده روى هم يك ركن است كه اگر كسى در نماز واجب عمداً يا از روى فراموشى هر دو را ترك كند، يا دو سجده ديگر به آنها اضافه نمايد، نمازش باطل است.

«135» اگر عمداً يك سجده كم يا زياد كند، نماز باطل مى شود، و اگر سهواً يك سجده كم كند حكم آن بعداً گفته خواهد شد.

«136» اگر پيشانى را عمداً

ص: 204

يا سهواً بر زمين نگذارد، سجده نكرده است، اگر

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 168

چه جاهاى ديگر به زمين برسد. ولى اگر پيشانى را به زمين بگذارد و سهواً جاهاى ديگر را به زمين نرساند، يا سهواً ذكر نگويد سجده صحيح است.

«137» كفايت هرذكرى كه در سجده بگويد خالى از وجه نيست. ولى احتياط مستحب آن است كه سه مرتبه «سُبحانَ اللَّه» يا يك مرتبه «سُبحانَ رَبّىَ الْأعلى وَ بِحَمْدِه» بگويد و مستحب است «سبحان ربّى الأعلى و بحمده» را سه يا پنج يا هفت مرتبه بگويد.

«138» در سجود بايد به مقدار ذكر واجب، بدن آرام باشد. و اگر نتوانست به اندازه ذكر واجب آرامش بدن داشته باشد، اصل وجوب ذكر ساقط نمى شود، و اگر به هيچ وجه بدنش آرام نمى گيرد احوط اين است كه نماز ديگرى هم بخواند و سجده آن را با اشاره انجام دهد و منظور از آرامش بدن، توقف و مكث بين سر گذاشتن و برداشتن است.

«139» اگر پيش از آن كه پيشانى به زمين برسد و بدن آرام بگيرد عمداً ذكر سجده را بگويد، يا پيش از تمام شدن ذكر عمداً سر از سجده بردارد، نماز باطل است.

«140» اگر پيش از آن كه پيشانى به زمين برسد و بدن آرام گيرد، سهواً ذكر سجده را بگويد و پيش از آن كه سر از سجده بردارد، بفهمد اشتباه كرده بايد دوباره در حال آرام بودن، ذكر را بگويد.

«141» اگر بعد از آن كه سر از سجده برداشت، بفهمد كه پيش از آرام گرفتن بدن ذكر را گفته ياپيش از آن كه ذكر سجده تمام شود سربرداشته نمازش

ص: 205

صحيح است.

«142» موقعى كه ذكر سجده را مى گويد بايد تمام هفت عضو روى زمين باشند و از زمين برداشته نشوند ولى موقعى كه مشغول گفتن ذكر نيست، اگر غير پيشانى جاهاى ديگر را از زمين بردارد و دوباره بگذارد اشكال ندارد.

«143» اگر پيش از تمام شدن ذكر سجده سهواً پيشانى را از زمين بردارد نمى تواند دوباره به زمين بگذارد و بايد آن را يك سجده حساب كند. ولى اگر جاهاى ديگر را سهواً از زمين بردارد، بايد دو مرتبه به زمين بگذارد و ذكر را بگويد.

«144» بعد ازتمام شدن ذكر سجده اول بايد بنشيند تا بدن آرام بگيرد و بعد به

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 169

سجده رود.

«145» جاى پيشانى نمازگزار از محل ايستادن او در قيام و محل دو انگشت بزرگ پا در موقع سجده به اندازه يك خشت كه چهار انگشت بسته است بايد بلندتر نباشد و احتياط در اين است كه پايين تر از چهار انگشت بسته هم نباشد.

«146» در زمين سراشيب كه سراشيبى آن درست معلوم نيست، بايد جاى پيشانى نماز گزار از جاى انگشتهاى پا بيش از چهار انگشت بسته بلندتر نباشد و بنا بر احتياط بايد پايين تر نيز نباشد.

«147» اگر پيشانى را سهواً به چيزى بگذارد كه از جاى انگشتهاى پا و سر زانوهاى او بلندتر از چهار انگشت بسته است، چنانچه بلندى آن به قدرى است كه نمى گويند در حال سجده است، مى تواند سر را بردارد و به چيزى كه بلندى آن به اندازه چهار انگشت بسته يا كمتر است بگذارد، و مى تواند سر را كم كم بكشد تا به روى آنچه

ص: 206

به اندازه چهار انگشت يا كمتر است برسد؛ و اگر بلندى آن به قدرى است كه مى گويند در حال سجده است احتياط واجب آن است كه پيشانى را از روى آن بكشد تا به روى چيزى كه بلندى آن به اندازه چهار انگشت بسته يا كمتر است برسد، و اگر كشيدن پيشانى ممكن نيست، بنا بر احتياط واجب بايد نماز را تمام كند و دوباره بخواند.

«148» بايد بين پيشانى و آنچه بر آن سجده مى كند چيزى نباشد پس اگر مُهر به قدرى چرك باشد كه پيشانى به خود مُهر نرسد، سجده باطل است، ولى اگر مثلًا رنگ مُهر تغيير كرده باشد اشكال ندارد.

«149» در سجده بايد تمام كف دست را بر زمين بگذارد ولى در حال ناچارى پشت دست هم مانعى ندارد. و اگر پشت دست ممكن نباشد، بايد مچ دست را بگذارد و چنانچه آن را هم نتواند، بايد تا آرنج هر جا را كه مى تواند بر زمين بگذارد و اگر آن هم ممكن نيست، گذاشتن بازو كافى است.

«150» در سجده بايد سر دو انگشت بزرگ پاها رابه زمين بگذارد و اگر روى انگشت بزرگ پا يعنى طرف ناخن و يا پشت آن را هم به زمين بگذارد كافى بودنش خالى از وجه نيست ولى خلاف احتياط است. و اگر فقط انگشت هاى ديگر پا، يا

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 170

روى پا را به زمين بگذارد، يا به واسطه بلند بودن ناخن، سر شست به زمين نرسد نماز باطل است.

«151» كسى كه مقدارى از شست پايش بريده، بايد بقيه آن رابه زمين بگذارد، و اگر چيزى از آن نمانده،

ص: 207

يا اگر مانده خيلى كوتاه است، بايد بقيه انگشتان را بگذارد و اگر هيچ انگشت ندارد، بايد هرمقدارى از پا باقى مانده به زمين بگذارد.

«152» مهر يا چيز ديگرى كه بر آن سجده مى كند، بايد پاك باشد ولى اگر مثلًا مُهر را روى فرش نجس بگذارد، يا يك طرف مُهر نجس باشد و پيشانى را به طرف پاك آن بگذارد اشكال ندارد.

«153» كسى كه فراموش كرده كه موضع سجده او نجس بوده و يا نمى دانسته و بعد از نماز فهميده، در صورتى كه قصد قربت داشته، نمازش صحيح است، و اگر در بين نماز فهميد، اگر در حال سجده است پيشانى را از موضع نجس كم كم بكشد تا به موضع پاك برسد و اگر بعد از سجده فهميد، سجده هاى گذشته صحيح است.

«154» اگر محل سجده منحصر در نجس شد، سقوط شرطيت طهارت خالى از وجه نيست؛ و اگر امر دائر است كه به محل نجس سجده كند يا بر لباس پاك، تخيير خالى از وجه نيست و در صورتى كه اميد برطرف شدن عذر را دارد، احوط تأخير نماز براى آخر وقت است.

«155» اگر موضعى كه پيشانى بر آن گذاشته مى شود نجس باشد و حالت سرايت هم نداشته باشد ولى قسمتى از آن به مقدارى كه براى سجده لازم است پاك باشد، سجده بر آن كفايت مى كند.

«156» اگر در روى پيشانى دمل و مانند آن باشد، چنانچه ممكن است بايد با جاى سالم پيشانى سجده كند و اگر ممكن نيست بايد زمين را گود كند و دمل را در گودال و جاى سالم را به مقدارى كه براى سجده

ص: 208

كافى باشد بر زمين بگذارد.

«157» اگر دمل يا زخم تمام پيشانى را گرفته باشد بايد به يكى از دو طرف پيشانى سجده كند و احتياط در اين است كه اگر طرف راست ممكن است آن را بر طرف چپ پيشانى مقدم بدارد و اگر ممكن نيست به چانه و اگر به چانه هم ممكن نيست بايد با سر اشاره كند و اگر آن هم نشد با بستن و باز كردن چشمها سجده را

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 171

انجام دهد.

«158» كسى كه نمى تواند پيشانى رابه زمين برساند بايد به قدرى كه مى تواند خم شود و مُهر يا چيز ديگرى را كه سجده بر آن صحيح است روى چيز بلندى گذاشته و طورى پيشانى را بر آن بگذارد كه بگويند سجده كرده است، ولى بايد بنابر احتياط كف دستها و زانوها و انگشتان پا را به طور معمول به زمين بگذارد.

«159» كسى كه هيچ نمى تواند خم شود، براى سجده بايد سر را به قصد سجده خم كند و براى برخاستن از سجده، سر را بلند كند واگر اين هم ممكن نشد، به قصد سجده چشم را مى بندد و به قصد برخاستن، چشم را باز مى كند و لازم نيست در اين صورت بقيه اعضا يعنى كف دست و زانو و انگشت بزرگ پا روى زمين باشد، گرچه اين كار در صورت امكان موافق احتياط است.

«160» اگر پيشانى بى اختيار از جاى سجده بلند شود، چنانچه در موقع سجده استقرار پيدا كرده بود و حالا مى تواند خود را نگه دارد و به سجده برنگردد، بايد نگذارد دوباره به جاى سجده برسد، و اين يك

ص: 209

سجده حساب مى شود، چه ذكر سجده را گفته باشد يا نه، و اگر نتواند سر را نگه دارد و بى اختيار دوباره به جاى سجده برسد، روى هم يك سجده حساب مى شود و اگر ذكر نگفته باشد بايد بگويد. و اگر استقرار پيدا نكرده بود حتى اگر مى تواند خود را نگه دارد، بايد به سجده برگردد و روى هم يك سجده حساب مى شود و بايد ذكر را بگويد، و اگر سجده اول است يك سجده ديگر بجا آورد.

«161» اگر روى چيزى كه بدن روى آن آرام نمى گيرد سجده كند باطل است ولى روى تشك يا چيز ديگرى كه بعد از سر گذاشتن و مقدارى پايين رفتن آرام مى گيرد، سجده اشكال ندارد.

«162» در ركعت اول و سوم كه تشهد ندارد مثل ركعت سوم نماز ظهر و عصر و عشاء، اگر بعد از سجده دوم بدون آن كه مقدارى بنشيند براى ركعت بعد برخيزد، بنا بر اظهر نمازش صحيح است. ولى بنا بر احتياط مستحب بعد از سجده دوم بايد قدرى بى حركت نشسته و بعد برخيزد.

«163» مستحب است تكبير گفتن در موقع رفتن به سجده و بعد از سربرداشتن

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 172

از آن، و مستحب است در حال تكبير دستها را بلند كند؛ و براى مرد مستحب است در موقع سجده رفتن، دست ها را زودتر از زانوها بر زمين بگذارد و در موقع بلند شدن براى قيام، زانوها را زودتر از دست ها از زمين بردارد و زن در حال رفتن به سجده، اول زانوها را به زمين مى گذارد بعد دست ها را، و مستحب است در حال سجده بينى نيز به خاك

ص: 210

و يا هر چه سجده بر آن جايز است گذاشته شود و بين دو سجده دعاهايى كه وارد شده بخواند، مثل استغفار و مانند آن و مستحب است در بين دو سجده به حال تورّك بنشيند (يعنى بر ران چپ بنشيند و قدم راست را بر كف قدم چپ بگذارد) و برروى دو پا نشستن مكروه است، و براى زن مستحب است نشستن بر نشيمنگاه و بالا آوردن زانوها و چسباندن ران ها به يكديگر، و همچنين مستحب است نمازگزار در وقت بلند شدن براى ايستادن بگويد: «بِحَولِ اللَّهِ وَ قُوَّتِهِ اقُومُ وَ اقعُدْ».

چيزهايى كه سجده بر آنها صحيح است

«164» بايد بر زمين و چيزهاى غيرخوراكى و پوشاكى كه از زمين مى رويَد، سجده كرد و سجده بر چيزهاى خوراكى و پوشاكى صحيح نيست. و منظور از خوراكى، چيزهايى است كه خام يا پخته آن عادتاً خورده مى شود، پس سجده بر گندم و جو و نخاله آنها كه در ضمن خورده مى شود صحيح نيست، ولى سجده بر پوست برنج و خربزه و هندوانه و انار، حتى در حال اتصال مانعى ندارد، و همچنين سجده بر گياهان دارويى كه اختصاص به مريض دارد و به هيچ وجه از آن در حال سلامت استفاده نمى شود جايز است، و سجده بر تنباكو و مانند آن، كه خوراكى نيست جايز است به خلاف مثل قهوه و چاى. و منظور از پوشاكى چيزى است كه عادتاً پوشيده مى شود ولو بعد از ريسيدن و بافتن، مثل پنبه و كتان و كنف، ولى سجده بر برگ درختان و چوب ها و آنچه كه از چوب ساخته مى شود و حصير و بادبزن و امثال آن جايز است.

«165» سجده كردن بر

ص: 211

چيزهاى معدنى مانند طلا، نقره، عقيق و فيروزه و مرمر

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 173

اصيل باطل است و اما سجده كردن بر سنگ هاى معدنى مانند سنگ مرمر معمولى و سنگ هاى سياه بنا بر اظهر اشكال ندارد.

«166» سجده بر چيزهايى كه از زمين مى رويَد و خوراك حيوان است مثل علف و كاه صحيح است.

«167» سجده بر گياهى كه خوردن آن در بعضى از شهرها معمول است در آن شهرها جايز نيست، و بنا بر احتياط در شهرهاى ديگر نيز كه خورده نمى شود، سجده نكنند و نيز سجده بر ميوه نارس صحيح نيست.

«168» بنا بر اظهر سجده بر سنگ آهك و سنگ گچ صحيح است، بلكه به گچ و آهك پخته و آجر و كوزه گلى و مانند آن هم مى شود سجده كرد.

«169» اگر كاغذ را از چيزى كه سجده برآن صحيح است مثلًا از كاه ساخته باشند، مى شود بر آن سجده كرد و جواز سجده بر كاغذى كه احتمال دارد از چيزهايى درست شده باشد كه سجده بر آن جايز نيست، مورد تأمل است، لذا احتياطاً سجده ننمايند.

«170» براى سجده، بهتر از هرچيز تربت حضرت سيد الشهداء عليه السلام مى باشد، بعد از آن خاك است.

«171» اگر چيزى كه سجده بر آن صحيح است ندارد، يا اگر دارد به واسطه سرما يا گرماى زياد و مانند اينها نمى تواند بر آن سجده كند، بايد به لباسش كه از كتان يا پنبه است، سجده كند وگرنه اگر از چيز ديگر است بر همان چيز سجده كند، و اگر آن هم نيست بايد بر پشت دست و چنانچه آن هم ممكن نباشد

ص: 212

به چيز معدنى مانند انگشتر عقيق سجده نمايد بنا بر اظهر، و اگر آن هم نشد، تا نزديك زمين خم مى شود و يا اين كه با اشاره سر سجده مى نمايد.

«172» سجده بر گِل و خاك سستى كه پيشانى روى آن آرام نمى گيرد، اگر بعد از آن كه مقدارى فرو رفت آرام بگيرد اشكال ندارد.

«173» اگر در سجده اول، مهر به پيشانى بچسبد و بدون اين كه مهر را بردارد دوباره به سجده رود، اشكال ندارد اگر چه خلاف احتياط است.

«174» اگر در بين نماز چيزى كه بر آن سجده مى كند گم شود و چيزى كه

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 174

سجده بر آن صحيح است نداشته باشد چنانچه وقت وسعت دارد، بايد نماز را بشكند و اگر وقت تنگ است، بايد به لباسش اگر از پنبه يا كتان است سجده كند و اگر از چيز ديگر است بر همان چيز و اگر آن هم ممكن نيست بر پشت دست، و اگر آن هم نمى شود به چيز معدنى مانند انگشتر عقيق سجده نمايد.

«175» هرگاه در حال سجده بفهمد پيشانى را بر چيزى گذاشته كه سجده بر آن باطل است، اگر ممكن باشد بايد پيشانى را از روى آن به روى چيزى كه سجده بر آن صحيح است بكشد و اگر وقت تنگ است، به دستورى كه در مسأله پيش گفته شد عمل كند.

سجده واجب قرآن

«176» در هريك از چهار سوره: «سجده» (سوره 32)، «فصّلت» (سوره 41)، «نجم» (سوره 53)، «علق» (سوره 96)، يك آيه سجده است كه اگر انسان بخواند يا به آن گوش دهد، بعد از تمام شدن آن آيه، بايد

ص: 213

فوراً سجده كند؛ و اگر فراموش كرد هروقت يادش آمد بايد سجده نمايد.

«177» اگر انسان موقعى كه آيه سجده را مى خواند، از ديگرى هم بشنود، چنانچه گوش داده دو سجده نمايد و اگر به گوشش خورد، يك سجده كافى است اگر چه احتياط در دو سجده است. و اگر انسان چند دفعه آيه سجده را شنيد و يا خود قرائت كرد اگر بعد از اولى سجده كرد واجب است باز هم براى دفعات بعد سجده كند؛ و اگر سجده نكرد بنابر احتياط واجب براى هر قرائت يا شنيدن آيه سجده كند.

«178» در غير نماز اگر در حال سجده آيه سجده را بخواند يا به آن گوش بدهد بايد سر از سجده بردارد و دوباره سجده كند.

«179» اگر آيه سجده را از كسى كه قصد خواندن قرآن ندارد، بشنود، يا از ضبط صوت بشنود لازم نيست سجده نمايد، ولى اگر از وسيله اى كه مثل بلندگو صداى خود انسان را مى رساند بشنود، واجب است سجده كند.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 175

«180» در وجوب سجده براى كسى كه آيه سجده را مى شنود، فرق نمى كند كه قرائت كننده مكلف باشد يا نباشد، و آنكه قرائت كننده خودش هم سجده كند يا نكند، و آنكه صحيح قرائت كند يا غلط، اما به صورتى كه معلوم و مشخص باشدكه آيه سجده را تلاوت كرده، و همين طور فرق نمى كند كه به صورت حرام، مثل غنا بخواند يا نه، و آنكه شنيدن به صورت حرام باشد مثل التذاذ از صداى اجنبيه يا نه، و باز هم فرق نمى كند كه وقت گوش دادن بداند كه به آيه سجده

ص: 214

گوش مى دهد و يا بعد از گوش دادن بفهمد آيه سجده بوده است. و اما اگر قرائت كننده طفل غيرمميز باشد و يا از شخص خواب بشنود سجده واجب نمى شود و همچنين است اگر شنونده كلمات و حروف را تشخيص ندهد و فقط همهمه اى بشنود.

«181» در سجده واجب قرآن بايد نيت سجده كردن را داشته باشد و مكان هم مباح باشد و طورى باشد كه اگر مردم ديدند، بگويند سجده كرد، ولى ساير شرايطى كه در سجده نماز معتبر است لازم نيست مانند پوشانيدن عورت و پاك بودن مُهر يا چيزى كه بر آن سجده مى كنند و بلندتر نبودن محل سجده از محل پا و گذاشتن دست ها و زانوها و نوك انگشتان بزرگ پا بر زمين و مانند اينها، اگر چه رعايت اين امور مورد احتياط است.

«182» هرگاه در سجده واجب قرآن پيشانى را به قصد سجده به زمين بگذارد، اگر چه ذكر نگويد كافى است، و گفتن ذكر مستحب است، و بهتر است بگويد:

«لاإلهَ الّا اللَّهُ حَقّاً حَقّاً لاالهَ الّااللَّهُ ايماناً وَ تَصْديقاً لاالهَ الّا اللَّهُ عُبودِيّةً وَ رِقّاً سَجَدْتُ لَكَ يا رَبِّ تَعَبُّداً وَ رِقّاً لامُسْتَنكِفاً وَ لامُسْتَكْبِراً بَلْ انَا عَبْدٌ ذَليلٌ ضَعيفٌ خائِفٌ مُسْتَجير».

تشهّد

«183» در ركعت دوم تمام نمازهاى واجب و ركعت سوم نماز مغرب و ركعت چهارم نماز ظهر و عصر و عشا بايد انسان بعد از سجده دوم بنشيند و در حال آرام بودن بدن تشهّد بخواند، و ذكر تشهد بنا بر احتياط عبارت است از:

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 176

«اشْهَدُ انْ لاالهَ الّا اللَّهُ وَحْدَهُ لاشَريكَ لَهُ وَ اشْهَدُ انَّ مُحَمّداً عَبْدُهُ وَ رَسولُهُ

ص: 215

أللَّهُمَّ صَلّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد».

«184» كلمات تشهّد بايد به عربى صحيح و به طورى كه معمول است پشت سر هم گفته شود.

«185» كسى كه تشهد را نمى داند واجب است ياد بگيرد، و در تنگى وقت در صورتى كه نتواند از غير خود متابعت كند و يا از روى نوشته بخواند، ترجمه آن را به زبان خودش، بخواند و اگر از ترجمه هم عاجز بود ذكر يا ترجمه ذكرى را به جاى آن بخواند.

«186» اگر تشهّد را فراموش كند و بايستد و پيش از ركوع يادش بيايد كه تشهّد را نخوانده، بايد بنشيند و تشهد را بخواند و بقيه نماز را مطابق معمول بخواند سپس بعد از اتمام نماز دو سجده سهو براى ايستادن بى جا و دو سجده سهو براى قرائت يا تسبيحات زيادى در صورتى كه خوانده باشد نيز بجا آورد؛ و اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد، بايد نماز را مطابق معمول تمام كند و بعد از سلام نماز، تشهد را قضا كند و بنا بر احتياط واجب براى تشهّد فراموش شده دو سجده سهو بجا آورد.

«187» مستحب است در حال تشهّد بر ران چپ بنشيند و روى پاى راست را به كف پاى چپ بگذارد و پيش از تشهد بگويد: «الْحَمْدُ لِلَّهِ» يا بگويد: «بِسمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ خَيْرُ الْاسْماءِ لِلَّهِ» و نيز مستحب است دست ها را بر ران ها بگذارد و انگشت ها را به يكديگر بچسباند و به دامان خود نگاه كند و بعد از تمام شدن تشهّد بگويد: «وَ تَقَبَّلْ شَفاعَتَهُ وَ ارْفَعْ دَرَجَتَه».

سلام نماز

«188» بعد از تشهّد ركعت

ص: 216

آخر نماز؛ در حالى كه نشسته و بدن آرام است بايد سلام نماز را بگويد و مستحب است ابتدا بگويد: «السَّلامُ عَلَيْكَ ايُّهَا النَّبِيُّ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُه» و بعد از آن بايد بگويد: «السَّلامُ عَلَيْنا وَ عَلى عِبادِ اللَّهِ الصَّالِحِين». و يا اين كه بگويد: «السَّلامُ عَلَيْكُمْ» و بنا بر اظهر، مستحب است بلكه موافق احتياط

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 177

است كه بعد از آن بگويد: «وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُه». و بهتر آن است كه هرسه سلام را به ترتيبى كه ذكر شد بگويد.

ترتيب

«189» اگر عمداً ترتيب نماز را بهم بزند، مثلًا سوره را پيش از حمد بخواند، يا سجود را پيش از ركوع بجا آورد، بنابر احتياط نماز باطل مى شود.

«190» اگر ركنى از نماز را فراموش كند و ركن بعد از آن را بجا آورد، مثلًا پيش از آن كه ركوع كند دو سجده نمايد؛ نماز باطل است.

«191» اگر ركنى را فراموش كند و چيزى را كه بعد از آن است و ركن نيست بجا آورد، مثلًا پيش از آن كه دو سجده كند تشهّد بخواند، بايد ركن را بجا آورد و آنچه را اشتباهاً پيش از آن خوانده دوباره بخواند.

«192» اگر چيزى را كه ركن نيست فراموش كند و ركن بعد از آن را بجا آورد، مثلًا حمد را فراموش كند و مشغول ركوع شود، و در ركوع يادش بيايد كه حمد را نخوانده، بايد بگذرد و نمازش صحيح است.

«193» اگر چيزى را كه ركن نيست فراموش كند و چيزى را كه بعد از آن است و آن هم ركن نيست بجا آورد،

ص: 217

مثلًا حمد را فراموش كند و سوره را بخواند، چنانچه مشغول ركن بعد نشده باشد، بايد آنچه را فراموش كرده بجا آورد، و بعد از آن، چيزى را كه اشتباهاً جلوتر خوانده دوباره بخواند.

موالات

«194» انسان بايد نماز را با موالات بخواند، يعنى كارهاى نماز مانند ركوع و سجود و تشهد را پشت سر هم بجا آورد و چيزهايى را كه در نماز مى خواند به طورى كه معمول است پشت سر هم بخواند و اگر به قدرى بين آنها فاصله بيندازد كه نگويند نماز مى خواند، نمازش باطل است.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 178

«195» اگر در نماز سهواً بين حرفها يا كلمات فاصله بيندازد و فاصله به قدرى نباشد كه صورت نماز از بين برود، چنانچه مشغول ركن بعد نشده باشد، بايد آن حرفها يا كلمات را به طور معمول بخواند و اگر مشغول ركن بعد شده باشد، نمازش صحيح است و احتياط در اين است كه بدون عذر و سهو از پى در پى آوردن مسامحه نكند اگر چه طورى نيست كه موالات را به هم بزند.

«196» طول دادن ركوع و سجود و خواندن سوره هاى بزرگ، موالات را به هم نمى زند. مگر آن قدر طول بدهد كه وقت نماز فوت شود. مثل عمداً خواندن سوره بزرگ در نماز صبح.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 179

«قنوت»

«197» در تمام نمازهاى واجب و مستحب پيش از ركوع ركعت دوّم مستحب است قنوت بخواند، بلكه احتياط در اين است كه قنوت را در نمازهاى واجب ترك نكند؛ و در نماز وتر با آن كه يك ركعت مى باشد، خواندن قنوت پيش از ركوع مستحب است؛ و

ص: 218

نماز جمعه در هر ركعت يك قنوت دارد، در ركعت اول قبل از ركوع و در ركعت دوم بعد از ركوع؛ و نماز آيات پنج قنوت و نماز عيد فطر و قربان در ركعت اول پنج قنوت و در ركعت دوم چهار قنوت دارد.

«198» اگر بخواهد قنوت بخواند خوب است دست ها را مقابل صورت بلند كند بلكه احتياط در اين است كه در غيرموقع تقيه آن را ترك نكند و مستحب است كه كف آنها را رو به آسمان و پهلوى هم نگه دارد.

«199» در قنوت هرذكرى بگويد، اگر چه يك «سبحان اللَّه» باشد، كافى است و بهتر است بگويد: «لاالهَ الَّا اللَّهُ الْحَلِيمُ الْكَريم لاالهُ الّا اللَّهُ الْعَلِيُّ الْعَظِيم سُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ السَّمواتِ السَّبْع وَ رَبِّ الْأَرَضِينَ السَّبْع وَ ما فيهِنَّ وَ ما بَيْنَهُنَّ وَ رَبِّ الْعَرْشِ الْعَظِيم وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين».

«200» اظهر جواز قنوت به غير عربى است و بايد به هرلغتى كه مى خواند صحيح بخواند تا وظيفه قنوتى را انجام داده باشد و همچنين بنا بر احتياط واجب بايد دعا خواندن به صورت غلط را، در هرجاى نماز كه باشد، ترك كند.

«201» مستحب است انسان قنوت را بلند بخواند ولى براى كسى كه نماز را به جماعت مى خواند، اگر امام جماعت صداى او را بشنود بلند خواندن قنوت مستحب نيست.

«202» اگر عمداً قنوت نخواند قضا ندارد؛ و اگر فراموش كند و پيش از آن كه به اندازه ركوع خم شود يادش بيايد، مستحب است بايستد و بخواند، و اگر در ركوع يادش بيايد، مستحب است بعد از ركوع قضا كند، و اگر در سجده يادش بيايد

ص: 219

مستحب است بعد از سلام نماز، قضا نمايد و احتمال دارد هرجاى نماز كه يادش آمد بتواند قنوت را بجا آورد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 180

«مستحبات نماز»

اشاره

«203» مستحب است در حال قيام نگاه كردن به محل سجده؛ و نيز بعيد نيست استحباب نگاه كردن بين دو قدم در حال ركوع و به طرف بينى در حال سجود و به دامن خود در حال نشسته و به كف دو دست در حال قنوت؛ و مستحب است در حال قيام گذاشتن دستها روى رانها مقابل زانو و در حال قنوت قرار دادن آنها مقابل صورت به طورى كه كف آنها رو به آسمان باشد، و در حال سجده گذاشتن دست ها مقابل گوش ها يا صورت يا شانه ها، و در حال نشسته روى ران ها و در حال ركوع روى زانو براى مردها.

تعقيبات نماز

«204» مستحب است انسان بعد از نماز مشغول تعقيب، يعنى خواندن ذكر و دعا و قرآن شود. و بهتر است پيش از آن كه از جاى خود حركت كند و وضو و غسل و تيمم او باطل شود، روبه قبله تعقيب رابخواند، و لازم نيست تعقيب به عربى باشد ولى بهتر است چيزهايى را كه در كتابهاى دعا دستور داده اند بخواند و از تعقيبهايى كه خيلى سفارش شده است، تسبيح حضرت زهرا عليها السلام است كه بايد به اين ترتيب گفته شود: 34 مرتبه «اللَّهُ اكبر»، سپس 33 مرتبه «الحَمدُ للَّه» و بعد از آن 33 مرتبه «سُبحان اللَّه»، و بنا بر اظهر مى شود «سبحان اللَّه» را پيش از «الحَمد للَّه» گفت، ولى بهتر است بعد از «الحمد للَّه» گفته شود.

«205» مستحب است بعد از نماز

ص: 220

سجده شكر نمايد و همين قدر كه پيشانى را به قصد شكر بر زمين بگذارد كافى است، ولى بهتر است صد مرتبه يا سه مرتبه يا يك مرتبه، «شُكراً للَّه» يا «شكراً» يا «عَفْواً» بگويد و نيز مستحب است هروقت نعمتى به انسان مى رسد يا بلايى از او دور مى شود سجده شكر بجا آورد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 181

«مبطلات نماز»

دوازده چيز نماز را باطل مى كند و آنها را «مُبطِلات» مى گويند:

1- از بين رفتن يكى از شروط در اثناء نماز.

2- باطل شدن وضو يا غسل در اثناء نماز عمداً يا سهواً.

3- گذاشتن دست ها روى هم عمداً با قصد اينكه جزء نماز است.

4- گفتن «آمين» عمداً بعد از حمد.

5- برگرداندن عمدى تمام بدن به پشت سر (روى برگرداندن از قبله).

6- حرف زدن عمدى.

7- خنديدن عمدى (قهقهه كردن).

8- براى امور دنيا با صداى بلند عمداً گريه كردن.

9- كار زيادى كه صورت نماز را به هم بزند.

10- خوردن و آشاميدن در بين نماز.

11- شك در ركعت هاى نماز دو يا سه ركعتى.

12- كم و زياد كردن رُكن نماز عمداً يا سهواً.

و تفصيل موارد ذكر شده به ترتيب در مسائل بعدى ذكر مى شود.

اول: آن كه در بين نماز يكى از شرطهاى آن از بين برود؛ مثلًا در بين نماز بفهمد مكانش غصبى است.

دوم: آن كه در بين نماز عمداً يا سهواً يا از روى ناچارى، چيزى كه وضو يا غسل را باطل مى كند پيش آيد، مثلًا بول از او بيرون آيد؛ ولى كسى كه نمى تواند از بيرون آمدن بول و غائط خوددارى كند، اگر

ص: 221

در بين نماز بول يا غائط از او خارج شود چنانچه به دستورى كه در احكام وضو گفته شد، عمل نمايد نمازش باطل نمى شود؛ و نيز اگر در بين نماز از زن مستحاضه خون خارج شود، در صورتى كه به وظيفه مستحاضه عمل كرده باشد، نمازش صحيح است.

سوم: آن كه مثل بعضى از كسانى كه شيعه نيستند دست ها را روى هم بگذارد و

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 182

قصدش اين باشد كه اين كار جزء نماز است يا انجام دادن آن لازم است، در غير اين صورت اگر عمداً اين كار را بكند، از روى احتياط نمازش را بايد دوباره بخواند.

«206» هرگاه براى ادب دست ها را روى هم بگذارد، بنا بر احتياط واجب بايد نماز را دوباره بخواند، ولى اگر از روى فراموشى يا ناچارى يا براى كار ديگر مثل خاراندن دست و مانند آن، دست ها را روى هم بگذارد بنا بر اظهر اشكال ندارد.

چهارم: بنا بر احتياط آن كه بعد از خواندن حمد، آمين بگويد و گفتن آن حرام است. ولى اگر اشتباهاً يا از روى تقيه بگويد، نمازش باطل نمى شود.

پنجم: آن كه عمداً با تمام بدن به پشت سر يعنى بيش از سمت راست و چپ توجه كند و اگر فقط با صورت به طرف راست يا چپ توجه كند نمازش باطل نمى شود، و اگر عمداً با تمام بدن به راست يا چپ و يا فقط با صورت به پشت سر توجه نمايد، بنا بر اظهر و احوط نمازش باطل است. و اگر سهواً و يا از روى فراموشى باشد، مانعى ندارد در اولى و محل احتياط است

ص: 222

در دومى.

ششم: آن كه عمداً كلمه اى بگويد كه دو حرف يا بيشتر داشته، ولى بى معنا باشد و يا اين كه يك حرف يا بيشتر بوده ولى معنا داشته باشد.

«207» سرفه كردن، آروغ زدن و آه كشيدن در نماز اشكال ندارد ولى گفتن آخ و آه و مانند اينها كه دو حرف است، اگر عمدى باشد نماز را باطل مى كند. ولى اگر بگويد: «آه مِنْ ذُنُوبي» اشكال ندارد.

«208» اگر كلمه اى را به قصد ذكر بگويد، مثلًا به قصد ذكر بگويد «اللَّهُ اكبر»، و در موقع گفتن آن صدا را بلند كند كه چيزى را به ديگرى بفهماند، اشكال ندارد؛ ولى اگر به قصد اين كه چيزى را به كسى بفهماند كلمه اى را، مناسب مقصودش بگويد، اگر چه قصد ذكر هم داشته باشد، نماز باطل مى شود.

«209» قرآن يا دعا خواندن در نماز اشكال ندارد مگر چهار آيه اى كه سجده واجب دارند- و در مسأله 898 گذشت- يا اين كه دعا خواندن به طورى كه به نظم واجب در قرائت و يا ذكر واجب صدمه بزند و يا نفرين بر مؤمن باشد كه در اين صورت نماز باطل خواهد بود.

«210» دعا يا ذكر خداوند متعال به هرلغتى كه مخصوص نمازگزار باشد، در

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 183

بين نماز، اگرچه به عربى نباشد، مانعى ندارد ولى خلاف احتياط است حتى در قنوت. ولى بنا بر احتياط واجب ذكرهاى مستحبى ركوع، سجود و تشهد را به غير عربى نخواند.

«211» اگر چيزى از حمد و سوره و ذكرهاى نماز را عمداً يا احتياطاً چند مرتبه بگويد؛ اشكال ندارد. مگر اين كه به نظم

ص: 223

واجب ديگر، مثل قرائت و يا ذكر واجب صدمه بزند.

«212» در حال نماز، انسان نبايد به ديگرى سلام كند و اگر ديگرى به او سلام كند، بايد مثل سلام او جواب بدهد. بنا بر اين اگر گفت: سلام عليكم، جواب بگويد: سلام عليكم؛ و اگر گفت: السلام عليك، بايد در جواب بگويد: السلام عليك.

«213» انسان بايد جواب سلام را در نماز و غيرنماز فوراً بگويد، و اگر عمداً يا از روى فراموشى جواب سلام را به قدرى طول دهد كه اگر جواب بگويد جواب آن سلام حساب نشود، چنانچه در نماز باشد نبايد جواب بدهد؛ و در غير نماز، ديگر جواب دادن واجب نيست.

«214» بايد جواب سلام را طورى بگويد كه سلام كننده بشنود، ولى اگر سلام كننده كر باشد، چنانچه انسان به طور معمول جواب او را بدهد كافى است.

«215» نمازگزار مى تواند به جاى رد سلام جواب سلام را به قصد دعاء بگويد.

«216» اگر زن يا مرد نامحرم يا بچه مميز يعنى بچه اى كه خوب و بد را مى فهمد و به معناى سلام آگاه است، به نمازگزار سلام كند، نمازگزار بايد جواب او را بدهد.

«217» اگر نمازگزار جواب سلام را ندهد معصيت كرده ولى نمازش صحيح است.

«218» اگر كسى به نمازگزار غلط سلام كند به طورى كه سلام حساب نشود، جواب او واجب نيست، مگر اينكه احتمال بدهد كه سلام كننده نمى تواند به طور صحيح سلام دهد، كه در اين صورت ردّ سلام واجب است.

«219» جواب سلام كسى كه مسلمان نيست، در نماز، واجب نيست بلكه

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 184

جايز هم نيست، ولى

ص: 224

در غير نماز ممكن است جواب به لفظ سلام فقط يا عليك فقط، جايز باشد، مگر اينكه مصلحتى در كار باشد كه در اين صورت با قصد قرآن خواندن، سلامٌ عليك يا سلامٌ عليكم مى گويد كه در اين صورت جايز و گاهى خوب و گاهى واجب مى شود.

«942» اگر كسى به عدّه اى سلام كند، جواب سلام او بر همه آنان واجب است ولى اگر يكى از آنان جواب دهد كافى است.

«943» سلام كردن مستحب است و خيلى سفارش شده است كه سواره به پياده و ايستاده به نشسته و كوچكتر به بزرگتر سلام كند.

«944» اگر به عده اى سلام كند و كسى كه بين آنها مشغول نماز است شك كند كه سلام كننده قصد سلام كردن به او را هم داشته يا نه، نبايد جواب بدهد و همچنين است اگر بداند كه او را هم قصد كرده ولى ديگرى جواب سلام را بدهد؛ اما اگر بداند كه او را هم قصد كرده يا اين كه به وسيله اى بفهمد كه فقط او را قصد كرده است و ديگرى جواب ندهد، بايد جواب او را بگويد. ولى اگر بچه مميزى هم جواب سلام را داد بنا بر اظهر از نمازگزار و ديگران ساقط مى شود.

«945» اگر دو نفر با هم در يك زمان به يكديگر سلام كنند، بر هريك واجب است جواب سلام ديگرى را بدهد ولى احتمال دارد كه بر هيچ كدام رد سلام واجب نباشد؛ و اگر كسى به يكى از دو نفر بدون تعيين سلام كرد، جواب سلام بر هيچ كدام واجب نيست و در حال نماز جايز نيست.

هفتم: از مبطلات نماز،

ص: 225

عمداً قهقهه كردن (يعنى خنديدن شديد) است، ولى اگر سهواً يا از روى فراموشى قهقهه كرد، نمازش صحيح است؛ و اگر كسى با صدا بخندد ولى به حدّ قهقهه نرسد، در صورتى كه مقدمه خنديدن به اختيار و توجه او بوده است، بنا بر اظهر نمازش باطل است و گرنه باطل بودن نماز مطابق احتياط است كه نماز را تمام كرده و بعد از روى احتياط دو مرتبه اعاده نمايد.

«946» اگر براى جلوگيرى از صداى خنده حالش تغيير كند مثلًا رنگش سرخ شود، نمازش صحيح است.

هشتم: آن كه براى كار دنيا عمداً با صدا گريه كند، ولى اگر براى كار دنيا بى صدا

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 185

گريه كند اشكال ندارد؛ و اگر از ترس خدا يا براى آخرت گريه كند، آهسته باشد يا بلند، اشكال ندارد، بلكه از بهترين اعمال است.

نهم: از مبطلات نماز كار زيادى است كه نزد افراد متشرعه صورت نماز را به هم بزند، مثل دست زدن و به هوا پريدن و مانند اينها، كم باشد يا زياد، عمداً باشد يا از روى فراموشى؛ ولى كارى كه صورت نماز را به هم نزند، مثل كشتن عقرب، حفظ كردن مال، ساكت كردن و بغل كردن و شير دادن بچه، و اشاره كردن با دست، اشكال ندارد.

«947» اگر در بين نماز به قدرى ساكت بماند كه نگويند نماز مى خواند، نمازش باطل است.

دهم: از مبطلات نماز، خوردن و آشاميدن است كه اگر در نماز طورى بخورد يا بياشامد كه نگويند نماز مى خواند، نمازش باطل مى شود.

«948» اگر عمداً در نماز چيز كمى بخورد به طورى كه موالات

ص: 226

يعنى پى درپى آوردن كارهاى نماز به هم نخورد و از صورت نمازگزار هم خارج نشود، بنا بر احتياط واجب، نمازش را بايد دومرتبه بخواند ولى اگر سهواًباشد، بنابراظهر نماز صحيح است.

«949» اگر در بين نماز، غذايى را كه لاى دندانها مانده فرو ببرد، نمازش باطل نمى شود؛ و همچنين اگر قند يا شكر و مانند اينها در دهان مانده باشد و در حال نماز كم كم آب شود و فرو رود بنابر اظهر نماز اشكال پيدا نمى كند.

يازدهم: از مبطلات نماز شك در ركعتهاى نماز دو ركعتى يا سه ركعتى، يا در دو ركعت اول نمازهاى چهار ركعتى است.

دوازدهم: آن است كه ركن نماز را عمداً يا سهواً كم يا زياد كند، يا چيزى از واجبات را كه ركن نيست عمداً كم يا زياد نمايد.

«950» اگر بعد از نماز شك كند كه در بين نماز كارى كه نماز را باطل مى كند انجام داده يا نه، نمازش صحيح است.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 186

مكروهات نماز

«951» در نماز چند چيز مكروه است: گرداندن صورت به مقدار كم به طرف راست يا چپ، بستن چشم ها، گرداندن چشم به چپ و راست، فوت كردن محل سجده، خميازه كشيدن، بازى كردن با ريش يا دست، داخل هم كردن انگشتان، آب دهان انداختن، گرفتن آب بينى و خلط سينه، نگاه كردن به خط قرآن يا كتاب يا خط انگشترى و هركار ديگرى كه خضوع و خشوع را از بين ببرد.

«952» موقعى كه انسان خوابش مى آيد و نيز موقع خوددارى كردن از بول و غائط، نماز خواندن مكروه است. و غير از اينها مكروهات ديگرى هم در كتاب هاى

ص: 227

مفصّل ذكر شده است.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 187

«شكّيات نماز»

اشاره

شك هاى نماز 23 قسم است: هشت قسم آن شك هايى است كه نماز را باطل مى كند و به شش قسم آن نبايد اعتنا كرد و نُه قسم ديگر آن صحيح است.

شك هاى مُبطِل

شك هايى كه نماز را باطل مى كند از اين قرار است:

1- شك در شماره ركعت هاى نماز دو ركعتى مثل نماز صبح و نماز مسافر؛ ولى شك در نماز مستحب دو ركعتى و بعضى از نمازهاى احتياط نماز را باطل نمى كند.

2- شك در شماره ركعت هاى نماز سه ركعتى.

3- اگر در نماز چهار ركعتى شك كند كه يك ركعت خوانده يا بيشتر.

4- اگر در نماز چهار ركعتى پيش از تمام شدن سجده دوم، شك كند كه دو ركعت خوانده يا بيشتر، كه در اين صورت نمازش باطل است و بايد اعاده كند، و بهتر آن است كه عمل به حكم شك كرده و نماز را اعاده نمايد.

5- شك بين دو و پنج يا دو و بيشتر از پنج.

6- شك بين سه و شش يا سه و بيشتر از شش.

7- شك در ركعت هاى نماز، كه نداند چند ركعت خوانده است.

8- شك بين چهار و شش يا چهار و بيشتر از شش، چه پيش از تمام شدن سجده دوم باشد و چه بعد از آن.

«953» اگر يكى از شك هاى باطل كننده براى انسان پيش آيد، بنا بر احوط نمى تواند نماز را به هم بزند بلكه بايد ابتدا قدرى فكر كند تا علم يا گمان به يك طرف پيدا كند، ولى اگر بعد از فكر كردن هم شك او از بين نرود

ص: 228

به هم زدن نماز بنا بر اظهر مانعى ندارد، و لازم نيست آن قدر صبر كند تا خود از حالت نمازگزار بيرون رود.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 188

شك هايى كه نبايد به آنها اعتنا كرد
اشاره

«954» شك هايى كه نبايد به آنها اعتنا كرد از اين قرار است:

1- شك در چيزى كه محل بجا آوردن آن گذشته است، مثل آن كه در ركوع شك كند كه حمد را خوانده يا نه.

2- شك بعد از سلام نماز.

3- شك بعد از گذشتن وقت نماز.

4- شك كثير الشك، يعنى كسى كه زياد شك مى كند.

5- شك امام در شماره ركعت هاى نماز، در صورتى كه مأموم شماره آنها را بداند و همچنين شك مأموم در صورتى كه امام شماره ركعت هاى نماز را بداند.

6- شك در نماز مستحبى.

و تفصيل هريك از اين شش مورد در مسائل بعدى بيان خواهد شد.

1- شك بعد از محل

«955» اگر در بين نماز شك كند كه يكى از كارهاى واجب آن را انجام داده يا نه، مثلًا شك كند كه حمد خوانده يا نه، چنانچه مشغول كارى كه بايد بعد از آن انجام دهد نشده، بايد آنچه را كه در انجام آن شك كرده بجا آورد و اگر مشغول كارى كه بايد بعد از آن انجام دهد شده، به شك خود اعتنا نكند.

«956» اگر در بين خواندن آيه اى شك كند كه آيه پيش را خوانده يا نه، يا وقتى آخرآيه را مى خواند شك كند كه اولِ آن را خوانده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند.

«957» اگر بعد از ركوع يا سجود شك كند كه كارهاى واجب آن، مانند ذكر و آرام بودن بدن را انجام داده

ص: 229

يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند.

«958» اگر در حالى كه به سجده مى رود شك كند كه ركوع كرده يا نه، بنا بر احتياط بايد برگردد و ركوع را انجام دهد و اگر شك كند كه بعد از ركوع ايستاده يا نه،

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 189

بايد آن را بنا بر احتياط انجام دهد.

«959» اگر در حال برخاستن شك كند كه تشهد را بجا آورده يا نه، يا اگر شك كند كه سجده را بجا آورده يا نه، بنا بر احتياط بايد برگردد و بجا آورد، بلكه در دومى وجوب برگشتن اظهر است.

«960» كسى كه نشسته يا خوابيده نماز مى خواند، اگر موقعى كه حمد يا تسبيحات مى خواند، شك كند كه سجده يا تشهد را بجا آورده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر پيش از آن كه مشغول حمد يا تسبيحات شود، شك كند كه سجده يا تشهد را بجا آورده يا نه، بايد بجا آورد.

«961» اگر شك كند كه يكى از ركنهاى نماز را بجا آورده يا نه، چنانچه مشغول كارى كه بعد از آن است نشده، بايد آن را بجا آورد مثلًا اگر پيش از خواندن تشهد شك كند كه دو سجده را بجا آورده يا نه، بايد بجا آورد ولى چنانچه بعد يادش بيايد كه آن ركن را بجا آورده، چون ركن زياد شده نمازش باطل است.

«962» اگر شك كند عملى را كه ركن نيست بجا آورده يانه، چنانچه مشغول كارى كه بعد از آن است نشده، بايد آن را بجا آورد، مثلًا اگر پيش از خواندن سوره شك كند

ص: 230

كه حمد را خوانده يا نه، بايد حمد را بخواند و اگر بعد از انجام آن يادش بيايد كه آن را بجا آورده بوده چون ركن زياد نشده نماز صحيح است.

«963» اگر شك كند ركنى را بجا آورده يا نه؛ مثلًا چنانچه مشغول تشهد است اگر شك كند كه دو سجده را بجا آورده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر يادش بيايد آن ركن را بجا نياورده، در صورتى كه مشغول ركن بعد نشده، بايد آن را بجا آورد و اگر مشغول ركن بعد شده نمازش باطل است، مثلًا اگر پيش از ركوع ركعت بعد يادش بيايد كه دو سجده را بجا نياورده، بايد بجا آورد و اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد نمازش باطل است.

«964» اگر شك كند عملى را كه ركن نيست بجا آورده يا نه، چنانچه مشغول كارى كه بعد از آن است شده، بايد به شك خود اعتنا نكند؛ مثلًا موقعى كه مشغول خواندن سوره است، اگر شك كند كه حمد را خوانده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر بعد يادش بيايد كه آن را بجا نياورده، در صورتى كه مشغول ركن بعد

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 190

نشده، بايد بجا آورد و اگر مشغول ركن بعد شده نمازش صحيح است؛ بنابر اين اگر مثلًا در قنوت يادش بيايد كه حمد را نخوانده، بايد بخواند و اگر در ركوع يادش بيايد نماز او صحيح است.

«965» اگر شك كند كه سلام نماز را گفته يا نه، در صورتى كه مشغول تعقيب نماز شده يا به سبب انجام كارى

ص: 231

كه نماز را بهم مى زند از حال نمازگزار خارج شده، به شك خود اعتنا نمى كند، و در صورت دوم در بعضى از موارد احتياط مستحب در اعاده است، و اگر پيش از اينها شك كند بايد سلام را بگويد، و امّا اگر در صحيح بودن سلام شك كند، چه مشغول كار ديگر شده باشد يا نه، بايد به شك خود اعتنا ننمايد.

«966» اگر در صحيح بودن چيزى شك كند، مثلًا تكبيرةالاحرام گفت يا حمد خواند و يا آيه اى را خواند و شك كرد صحيح گفته يا نه، نبايد به شك خود اعتناكند.

«967» اگر كسى در نماز شك كرد كه ظهر را قصد كرده يا عصر را، و مى داند كه قبلا ظهر را نخوانده ياشك در خواندن آن دارد، پس اگر در وقت مختص به ظهر يا وقت مشترك است، قصد نماز ظهر را مى كند، و اگر در وقت مختص به عصر است اگر تا حال قصد انجام تكليف فعلى را داشته قصد نماز عصر مى نمايد و آن را تمام مى كند؛ و اگر مى داند كه نماز ظهر را قبلًا خوانده، پس با قصد انجام تكليف فعلى قصد نماز عصر مى كند و آن را تمام مى كند، چه در وقت مشترك باشد و چه در وقت مختص به عصر.

2- شك بعد از سلام

«968» اگر بعد از سلام شك كند كه نمازش صحيح بوده يا نه، مثلًا شك كند ركوع كرده يا نه، يا بعد از سلام نماز چهار ركعتى شك كند كه چهار ركعت خوانده يا پنج ركعت؛ به شك خود اعتنا نكند؛ ولى اگر هردو طرف شك او باطل باشد، مثلًا بعد از سلام نماز چهار ركعتى شك كند كه

ص: 232

سه يا پنج ركعت خوانده، نمازش باطل است.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 191

«969» اگر در نماز بين دو و چهار شك كرد و بنا را بر چهار گذاشت، و بعد از سلام شك او به شك بين سه و چهار تبديل شد، يا آن كه بين دو و سه و چهار شك كرد و بنا را بر چهار گذاشت و بعد از سلام شك او به شك بين سه و چهار تبديل شد، احوط اين است كه به وظيفه شك دوم عمل كند، و اگر بين دو و چهار شك كرد و بنا را بر چهار گذاشت و بعد از سلام شك او به شك بين دو و سه تبديل شد، علاوه بر انجام وظيفه مربوط به شك بين دو و سه، دو سجده سهو نيز براى سلام بى جا بجا مى آورد.

«970» اگر بعد از نماز شك كند كه نمازى كه خوانده به قصد ظهر خوانده يا عصر، اگر مسافر نيست يك نماز چهار ركعتى و اگر مسافر است يك نماز دو ركعتى به قصد مافى الذمه بخواند كافى است، و اگر شك كرد نمازى كه خوانده واجب بوده يا مستحب، بايد نماز واجب را بخواند.

3- شك بعد از وقت

«971» اگر بعد از گذشتن وقت نماز شك كند كه نماز خوانده يا نه، يا گمان كند كه نخوانده، خواندن آن لازم نيست مگر گمانى كه در حد اطمينان باشد، ولى اگر پيش از گذشتن وقت، شك كند كه نماز خوانده يا نه، يا گمان كند كه نخوانده، بايد آن نماز را بخواند بلكه اگر گمان كند كه خوانده، بايد آن را بجا آورد.

«972» اگر بعد

ص: 233

از گذشتن وقت شك كند كه نماز را درست خوانده يا نه، به شك خود اعتنا نكند.

4- كثير الشك

«973» كسى كه زياد شك مى كند، نبايد به شك خود اعتنا كند. و كثير الشك شدن به اين است كه مردم بگويند تو زياد شك مى كنى و زياد شك كردن به اين صورت محقق مى شود كه در يك نماز سه مرتبه شك كند، يا در سه نماز پشت سر

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 192

هم مثلًا در نماز صبح و ظهر و عصر شك كند.

«974» كثير الشك اگر در بجا آوردن چيزى شك كند، چنانچه بجا نياوردن آن نماز را باطل مى كند، بايد بنا بگذارد كه آن را بجا آورده، مثلًا اگر شك كند كه ركوع كرده يا نه، بايد بنا بگذارد كه ركوع كرده است، و نيز اگر بجا آوردن آن نماز را باطل مى كند بايد بنا بگذارد كه آن را انجام نداده، مثلًا اگر شك كند كه يك ركوع كرده يا بيشتر، چون زياد شدن ركوع نماز را باطل مى كند، بايد بنا بگذارد كه بيشتر از يك ركوع نكرده است.

«975» كسى كه در يك چيز نماز زياد شك مى كند، چنانچه در چيزهاى ديگر نماز شك كند بايد به دستور آن عمل نمايد، مثلًا كسى كه زياد شك مى كند سجده كرده يا نه، اگر در بجا آوردن ركوع شك كند بايد به دستور آن عمل نمايد يعنى اگر ايستاده است ركوع را بجا آورد و اگر به سجده رفته اعتنا نكند.

«976» اگر انسان شك كند كه كثير الشك شده يا نه، بايد به دستور شك عمل نمايد. و كثير الشك تا وقتى

ص: 234

يقين نكند كه به حال معمولى مردم برگشته بايد به شك خود اعتنا نكند.

5- شك امام و مأموم

«977» اگر امام جماعت در شماره ركعتهاى نماز شك كند؛ مثلًا شك كند كه سه ركعت خوانده يا چهار ركعت، چنانچه مأموم يقين يا گمان داشته باشد كه چهار ركعت خوانده و به امام بفهماند كه چهار ركعت خوانده است، امام بايد نماز را تمام كند و خواندن نماز احتياط لازم نيست. و همچنين اگر امام يقين يا گمان داشته باشد كه چند ركعت خوانده است و مأموم در شماره ركعت هاى نماز شك كند، بايد به شك خود اعتنا ننمايد.

«978» اگر در نماز جماعت، هم امام و هم مأموم شك كنند و شك هركدام با ديگرى فرق دارد، هركدام به وظيفه خود عمل مى كند، و حكم سهو امام يا مأموم يا هردو نيز همين است.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 193

6- شك در نماز مستحبى

«979» اگر در شماره ركعت هاى نماز مستحبى شك كند، چنانچه طرف بيشترِ شك، نماز را باطل مى كند، بايد بنا را بر كمتر بگذارد، مثلًا اگر در نافله صبح شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، بايد بنا بگذارد كه دو ركعت خوانده است، و اگر طرف بيشترِ شك نماز را باطل نمى كند، مثلًا شك كند كه دو ركعت خوانده يا يك ركعت، به هرطرف شك عمل كند نمازش صحيح است.

«980» اگر در يكى از كارهاى نافله شك كند، خواه ركن باشد يا غير ركن، بنابراظهر مى تواند به شك خود اعتنا نكند، ولى چنانچه محل آن نگذشته، احتياط مستحب در اين است كه آن را بجا آورد و اگر محل آن گذشته، به شك خود اعتنا نكند.

ص: 235

981» اگر در نماز نافله كارى كند كه براى آن سجده سهو واجب مى شود و يا يك سجده يا تشهد را فراموش نمايد، لازم نيست بعد از نماز، سجده سهو يا قضاى سجده و تشهد را بجا آورد.

«982» اگر در نماز مستحبى كارى را فراموش كرد، چنانچه محل آن باقى است بنا بر اظهر بايد آن را بجا آورد، و در اين جهت مثل نماز واجب است.

شك هاى صحيح

«983» در نُه صورت، اگر در شماره ركعت هاى نماز چهار ركعتى شك كند، بنا بر احتياط بايد فكر نمايد، پس اگر يقين يا گمان به يك طرفِ شك پيدا كرد، همان طرف را بگيرد و نماز را تمام كند و گرنه به دستورهايى كه گفته مى شود عمل نمايد و آن نُه صورت از اين قرار است:

1- شك بين دو و سه بعد از سر برداشتن از سجده دوم بنا بر اظهر، كه بايد بنا بگذارد سه ركعت خوانده و يك ركعت ديگر بخواند و نماز را تمام كند و بعد از نماز

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 194

يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته به دستورى كه بعداً گفته مى شود بجا آورد، ولى احتياط در اين است كه يك ركعت ايستاده بخواند.

2- شك بين دو و چهار بعد از سر برداشتن از سجده دوم، كه بايد بنا بگذارد چهار ركعت خوانده و نماز را تمام كند و بعد ازنماز دو ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند و بعيد نيست استحباب دو سجده سهو بعد از نماز احتياط.

3- شك بين دو و سه و چهار بعد از سر برداشتن از سجده دوم، كه

ص: 236

بايد بنا را بر چهار بگذارد و بعد از نماز دو ركعت نماز احتياط ايستاده و بعد دو ركعت نشسته بجا آورد؛ ولى اگر بعد از سجده اول يا پيش از سر برداشتن از سجده دوم يكى از اين سه شك برايش پيش آيد بايد نماز را رها كند و دوباره بخواند.

4- شك بين چهار و پنج بعد از سر برداشتن از سجده دوم، كه بايد بنا را بر چهار بگذارد و نماز را تمام كند و بعد از نماز دو سجده سهو بجا آورد، ولى اگر بعد از ركوع ركعتى كه در آن شك كرده و پيش از سر برداشتن از سجده دوم، اين شك براى او پيش آيد، بنا بر احتياط واجب بايد به دستورى كه گفته شد عمل كند و نماز را دوباره هم بخواند.

5- شك بين سه و چهار؛ كه در هر جاى نماز باشد، بايد بنا را بر چهار بگذارد و نماز را تمام كند و بعد از نماز يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته بجا آورد.

6- شك بين چهار و پنج در حال ايستاده قبل از ركوع، كه بايد بنشيند و تشهد بخواند و نماز را سلام دهد و يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته بجا آورد و بنا بر احتياط دو سجده سهو نيز انجام دهد.

7- شك بين سه و پنج در حال ايستاده قبل از ركوع؛ كه بايد بنشيند و تشهد بخواند و نماز را سلام دهد و دو ركعت نماز احتياط ايستاده بجا آورد و بعيد نيست استحباب دو سجده سهو براى آنچه زياد شده است؛

ص: 237

و اگر اين شك بعد از ركوع باشد احوط اين است كه آن ركعت را تمام كند و يك ركعت ديگر هم بخواند و بعد از سلام، نماز را اعاده كند، و همچنين احتياط اين است كه در شك بين دو و پنج بعد از سر برداشتن از سجده دوم نماز را تمام كند و دوباره آن را بخواند.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 195

8- شك بين سه و چهار و پنج در حال ايستاده قبل از ركوع؛ كه بايد بنشيند و تشهد بخواند و بعد از سلامِ نماز، دو ركعت نماز احتياط ايستاده و بعد دو ركعت نشسته بجا آورد و سپس دو سجده سهو براى كارهاى زيادى كه انجام داده بجا آورد.

9- شك بين پنج و شش در حال ايستاده، كه بايد بنشيند و تشهد بخواند و نماز را سلام دهد و دو سجده سهو بجا آورد.

«984» اگر يكى از شك هاى صحيح براى انسان پيش آيد، نبايد نماز را بشكند و چنانچه نماز را بشكند معصيت كرده است.

«985» اگر يكى از شك هايى كه نماز احتياط براى آنها واجب است در نماز پيش آيد، چنانچه انسان نماز را تمام كند و بدون خواندن نماز احتياط، نماز را از سر بگيرد معصيت كرده است و در صورتى كه قصد قربت حاصل شود، مثل اين كه بعد از انجام كارى كه نماز را باطل مى كند مشغول نماز شده، نماز دومش صحيح است.

«986» اگر موقعى كه ايستاده، بين سه و چهار يا بين سه و چهار و پنج شك كند و يادش بيايد كه يك سجده يا دو سجده از ركعت پيش

ص: 238

بجا نياورده، نمازش بنا بر اظهر باطل است.

موارد شكستن نماز

«987» شكستن نماز واجب از روى اختيار حرام است، ولى براى حفظ مال و جلوگيرى از ضرر مالى يا بدنى مانعى ندارد و همچنين شكستن نماز مستحبى از روى اختيار مانعى ندارد.

«988» اگر حفظ جان خود يا كسى كه حفظ جان او واجب است يا حفظ مالى كه نگهدارى آن واجب مى باشد، بدون شكستن نماز ممكن نباشد بايد نماز را بشكند.

«989» كسى كه بايد نماز را بشكند، اگر نماز را تمام كند معصيت كرده ولى صحيح بودن نمازش خالى از وجه نيست.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 196

«نماز احتياط»

«990» كسى كه نماز احتياط بر او واجب است بعد از سلام نماز بايد فوراً نيت نماز احتياط كند و تكبير بگويد و بنابر اظهر حمد را بخواند و به ركوع برود و دو سجده نمايد پس اگر يك ركعت نماز احتياط بر او واجب است، بعد از دو سجده، تشهد بخواند و سلام دهد و اگر دو ركعت نماز احتياط بر او واجب است بعد از دو سجده يك ركعت ديگر مثل ركعت اول بجا آورد و بعد از تشهد سلام دهد.

«991» نماز احتياط سوره و قنوت ندارد، و بايد آن را آهسته بخواند- بنا بر لزومِ آهسته خواندن در قرائت ركعت سوم و چهارم- و نيت آن را به زبان نياورد.

«992» اگر پيش از خواندن نماز احتياط بفهمد، نمازى كه خوانده درست بوده، لازم نيست نماز احتياط را بخواند، و اگر در بين نماز احتياط بفهمد، لازم نيست آن را تمام نمايد بلكه مثل نماز نافله مى شود، كه قطع و ادامه آن هردو

ص: 239

جايز است.

«993» اگر بعد از نماز احتياط بفهمد كسرى نمازش به مقدار نماز احتياط بوده، مثلًا در شك بين سه و چهار، يك ركعت نماز احتياط بخواند بعد بفهمد نماز را سه ركعت خوانده، نمازش صحيح است.

«994» اگر بعد از خواندن نماز احتياط بفهمد كسرى نماز بيشتر از نماز احتياط بوده، مثلًا در شك بين سه و چهار، يك ركعت نماز احتياط بخواند، بعد بفهمد نماز را دو ركعت خوانده، چنانچه بعد از نماز احتياط كارى كه نماز را باطل مى كند انجام داده، مثلًا پشت به قبله كرده، بايد نماز را دوباره بخواند و اگر كارى كه نماز را باطل مى كند انجام نداده بايد يك ركعت ديگر نماز بخواند و بنا بر احتياط نمازش را دومرتبه اعاده كند.

«995» اگر بين دو و سه و چهار شك كند و بعد از خواندن دو ركعت نماز احتياط ايستاده، يادش بيايد كه نماز را دو ركعت خوانده بنابر اظهر لازم نيست دو ركعت نماز احتياط نشسته را بخواند.

«996» اگر بين سه و چهار شك كند و موقعى كه يك ركعت نماز احتياط ايستاده را مى خواند، يادش بيايد كه نماز را سه ركعت خوانده بايد نماز احتياط را

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 197

تمام كند و نمازش بنا بر اظهر صحيح است، ولى اگر در اثناء دو ركعت نماز احتياط نشسته يادش بيايد، بايد احتياطاً نمازش را اعاده كند.

«997» اگر بين دو و سه و چهار شك كند و موقعى كه دو ركعت نماز احتياط ايستاده را مى خواند پيش از ركوع ركعت دوم يادش بيايد كه نماز را سه ركعت خوانده، بايد بنشيند

ص: 240

و نماز احتياط را يك ركعتى تمام كند و بنا بر اظهر نمازش صحيح است.

«998» اگر در بين نماز احتياط بفهمد كسرى نمازش بيشتر يا كمتر از نماز احتياط بوده، چنانچه نتواند نماز احتياط را مطابق كسرى نمازش تمام كند، بايد آن را تمام كند و بنابر احتياط واجب، نماز را دوباره بخواند مثلًا در شك بين سه و چهار اگر موقعى كه دو ركعت نماز احتياط نشسته را مى خواند، يادش بيايد كه نماز را دو ركعت خوانده، چون نمى تواند دو ركعت نشسته را بجاى دو ركعت ايستاده حساب كند، بايد بعد از تمام كردن نماز احتياط، نماز را احتياطاً اعاده نمايد؛ و احتياط بيشتر در اين است كه اگر قبل از ركوع ركعت اول متوجه نقصان نماز شد، بايستد و دو ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند و بعد نمازش را دو مرتبه اعاده كند.

«999» اگر شك كند نماز احتياطى كه بر او واجب بوده بجا آورده يا نه، بنا مى گذارد كه خوانده است، اگر چه احتياط مستحب آن است كه در صورتى كه از حال نماز خارج نشده آن را بجا آورد.

«1000» اگر در نماز احتياط، ركنى را كم يا زياد كند، يا مثلًا به جاى يك ركعت دو ركعت بخواند، نماز احتياط باطل مى شود. و احتياط در جايى كه سهواً نماز احتياط را باطل كرده باشد اين است كه نماز احتياط و اصل نماز را دوباره بخواند.

«1001» موقعى كه مشغول نماز احتياط است اگر در يكى از كارهاى آن شك كند بايد به شك خود اعتنا نكند اگر چه محل آن نگذشته باشد بنابر اظهر.

«1002» اگر در عدد

ص: 241

ركعات نماز احتياط شك كند به آن اعتنا نمى كند و بنا بر اظهر بنا را بر صحيح بودن نماز مى گذارد. و اگر بعد از نماز شك كرد كه احتياط لازم يك ركعت است يا دو ركعت، احتياطاً هردو را بجا مى آورد و سپس نماز را اعاده مى كند.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 198

«1003» اگر بعد از سلام نماز احتياط شك كند كه يكى از اجزاء يا شرايط آن را بجا آورده يا نه، به شك خود اعتنا نكند. و اگر سهواً در نماز احتياط كلام بى جا گفت، بنا بر اظهر سجده سهو واجب نيست، اگر چه احتياط در بجا آوردن است.

«1004» حكم گمان در ركعت هاى نماز حكم يقين است، مثلًا اگر در نماز چهار ركعتى انسان گمان دارد كه نماز را چهار ركعت خوانده، نبايد نماز احتياط بخواند، و همچنين اگر به افعال نماز گمان پيدا كرد، مثلًا گمان كرد كه حمد خوانده است مثل اين است كه يقين كرده و لازم نيست بخواند و اگر گمان كرد كه نخوانده بايد دومرتبه بخواند. چه گمان به چيزى پيدا كند كه موجب صحيح بودن نماز است يا به چيزى كه نماز را باطل مى كند، به ركنى از اركان نماز گمان پيدا كند يا به غير ركن، موقع شك يا فراموشى گمان حاصل شود يا خودبخود گمان پيدا كند، در تمام اين صورت ها، گمان داشتن مانند يقين است و حكم يقين را دارد، اگرچه احتياط مستحب در اين است كه اگر گمان به انجام دادن فعلى پيدا كرد كه ركن نيست، دو مرتبه آن را انجام بدهد.

«1005» اگر هم نماز احتياط و هم سجده

ص: 242

سهو بر نمازگزار لازم شد بنابراظهر بايد نماز احتياط را بر سجده سهو مقدم بدارد؛ و اگر همراه با نماز احتياط قضاى سجده يا تشهد هم بر او واجب شد پس در لزوم تقديم آنها بر نماز احتياط و يا تأخير، تأمل است، و در هرصورت علاوه بر بجا آوردن آن دو، احوط اعاده نماز است.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 199

«سجده سهو»

اشاره

براى پنج چيز بعد از سلام نماز، انسان بايد دو سجده سهو به دستورى كه بعداً گفته مى شود بجا آورد:

1- اگر در بين نماز سهواً حرف بزند.

2- اگر يك سجده را فراموش كند.

3- اگر در نماز چهار ركعتى بعد از سجده دوم شك كند كه چهار ركعت خوانده يا پنج ركعت، ولى اگر قبل از تمام شدن سجده دوم شك كند، عمل به وظيفه اى كه قبلًا گفته شد مى نمايد و بنا بر احتياط دو سجده سهو بجا مى آورد؛ و همچنين اگر در حال ايستاده شك كرد كه شش ركعت خوانده يا پنج ركعت، بدون ركوع مى نشيند و تشهد خوانده، سلام مى دهد و دو سجده سهو براى ايستادن بى جا و دو سجده ديگر براى شكى كه كرده، بنا بر احتياط انجام مى دهد.

4- جايى كه نبايد نماز را سلام دهد، مثلًا در ركعت اول، سهواً سلام بدهد.

5- اگر سهواً چيزى از غير ركن را كم يا زياد كند، بنابر احتياط دو سجده سهو بجا مى آورد.

«1006» اگر انسان اشتباهاً يا به خيال اينكه نمازش تمام شده حرف بزند بايد دو سجده سهو بجا آورد.

«1007» اگر چيزى را كه غلط خوانده دوباره به طور صحيح بخواند براى دوباره خواندن آن

ص: 243

سجده سهو واجب نيست، و همچنين اگر در بين نماز احتياط موجبات سجده سهو پيش بيايد، بنابر اظهر سجده سهو واجب نمى شود.

«1008» اگر در نماز سهواً مدتى حرف بزند و تمام آنها يك مرتبه حساب شود، دو سجده سهو بعد از سلام نماز كافى است.

«1009» اگر سهواً تسبيحات اربعه را نگويد يا كمتر از يك مرتبه بگويد بايد دو سجده سهو بجا آورد.

«1010» اگر در جايى كه نبايد سلام دهد، به نيت سلام اشتباهاً هرسه سلام را

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 200

بگويد دو سجده سهو كافى است.

«1011» اگر يك سجده يا تشهد را فراموش كند و پيش از ركوع ركعت بعد يادش بيايد، و يا گمان كند كه سجده را از ركعت پيش فراموش كرده است، بايد برگردد و بجا آورد، و بعد از نماز براى قيام بى جا احتياطاً دو سجده سهو بجا آورد و همچنين بنا بر احوط دو سجده سهو ديگر براى زياد شدن قرائت يا تسبيحات- اگر آنها را خوانده باشد- بجا آورد.

«1012» اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد كه يك سجده يا تشهد را از ركعت پيش فراموش كرده، بايد بعد از سلام بنا بر اظهر سجده يا تشهد را قضا نمايد و بعد از آن براى تشهد فراموش شده دو سجده سهو و بنا بر احتياط واجب براى يك سجده فراموش شده نيز دو سجده سهو بجا آورد.

«1013» اگر سجده سهو را بعد از سلام نماز عمداً بجا نياورد، معصيت كرده و واجب است هرچه زودتر آن را انجام دهد و چنانچه سهواً بجا نياورد، هروقت يادش آمد بايد

ص: 244

فوراً انجام دهد و لازم نيست نماز را دوباره بخواند.

«1014» اگر شك دارد كه سجده سهو بر او واجب شده يا نه، لازم نيست بجا آورد.

«1015» كسى كه شك دارد دو سجده سهو بر او واجب شده يا چهار سجده، اگر دو سجده بنمايد كافى است.

«1016» اگربداند يكى از دو سجده سهو را بجانياورده، در محل تدارك مى كند و در غير محل بنا بر احتياط واجب دو سجده سهو بجا آورد و اگر بداند سهواً سه سجده كرده، بنا بر احتياط مستحب دوباره دو سجده سهو بنمايد.

«1017» اگر واجبى از واجبات سجده سهو را فراموش كرد، اگر محل آن نگذشته آن را بجا مى آورد و اگر بعد از سلام فهميد، بنابراحتياط سجده سهو را اعاده كند.

«1018» اگر در سجده سهو شك كرد كه دو سجده بجا آورده يا يك سجده، بنا را بر دو مى گذارد، اگر چه قبل از تشهد باشد، و اگر شك كرد كه دو سجده بجا آورده يا سه سجده، بنا را بر دو مى گذارد و همچنين به شك در ذكر يا طمأنينه اعتنا

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 201

نمى كند، اگر چه قبل از سربرداشتن از سجده باشد، امّا اگر شك كرد كه اصل سجده را بجاآورده يا نه، بايد بجا آورد.

دستور سجده سهو

«1019» دستور سجده سهو اين است كه بعد از سلام نماز فوراً نيت سجده سهو كند و پيشانى را به چيزى كه سجده بر آن صحيح است بگذارد و بنا بر احتياط واجب به نحو مأثور بگويد:

«بسم اللَّهِ و بِاللَّهِ و صَلَّى اللَّهُ عَلى محمّدٍ و آلِ محمّد» يا «بسم اللَّهِ و باللَّهِ اللَّهمَّ

ص: 245

صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ»، ولى بهتر است بگويد: «بسم اللَّهِ و باللَّهِ السّلامُ عَلَيكَ ايُّهَا النَّبِىُّ و رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُه»، بعد بايد بنشيند و دوباره به سجده رود و يكى از ذكرهايى را كه گفته شد بگويد و بنا بر اظهر وقتى سر از سجده برداشت تشهد بخواند سپس سلام بدهد.

«1020» آنچه در سجده نماز واجب است، از قبيل گذاشتن مواضع هفتگانه بر زمين، گذاشتن پيشانى بر چيزى كه سجده بر آن صحيح است، نشستن بين دو سجده و طمأنينه در آنها، طهارت، پوشش و رو به قبله بودن، بنا بر احوط بايد در سجده سهو رعايت شود.

قضاى سجده و تشهد فراموش شده

«1021» سجده و تشهدى را كه انسان فراموش كرده و بعد از نماز قضاى آن را بجا مى آورد بايد تمام شرايط نماز مانند پاك بودن بدن و لباس و رو به قبله بودن و شرطهاى ديگر را داشته باشد.

«1022» اگر بين سلام نماز و قضاى سجده يا تشهد كارى كند كه اگر عمداً يا سهواً در نماز اتفاق بيفتد نماز باطل مى شود، مثلًا پشت به قبله نمايد، بايد قضاى سجده و تشهد را بجا آورد و بنا بر احتياط نمازش را اعاده نمايد.

«1023» اگر بعد از سلام نماز يادش بيايد كه يك سجده از ركعت آخر را فراموش

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 202

كرده، بايد سجده را نه به قصد ادا و نه به قصد قضا، بجا آورد، و ما بعد آن را كه تشهد و سلام است انجام دهد، و بنابراحتياط واجب دو سجده سهو براى سجده فراموش شده و دو سجده سهو براى زياد شدن تشهد و سلام

ص: 246

بجا آورد، و اگر تشهد ركعت آخر را فراموش كرده باشد و بعد از سلام يادش بيايد، در صورتى كه چيزى كه نماز را باطل كند انجام نداده باشد، بنابراحتياط واجب آن تشهد را نه به قصد ادا و نه قضا بجا آورد و سلام را هم بگويد و سپس دو سجده سهو به قصد وظيفه فعليه انجام دهد.

كم و زياد كردن اجزاء و شرايط نماز

«1024» هرگاه چيزى از واجبات نماز را عمداً كم يا زياد كند، اگر چه يك حرف آن باشد، نماز باطل است.

«1025» اگر دربين نماز بفهمد وضو يا غسلش باطل بوده، يا بدون وضو يا غسل مشغول نماز شده، بايد نماز را بهم بزند و دوباره با وضو يا غسل بخواند و اگر بعداز نماز بفهمد بايد دوباره نماز را با وضو يا غسل بجاآورد و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

«1026» اگر بعد از رسيدن به ركوع يادش بيايد كه دو سجده از ركعت پيش فراموش كرده، نمازش باطل است، و اگر پيش از رسيدن به ركوع يادش بيايد، بايد برگردد و دو سجده رابجا آورد و برخيزد و حمد و سوره يا تسبيحات را بخواند و نماز را تمام كند.

«1027» اگر پيش از گفتن «السلام علينا» و «السلام عليكم» يادش بيايد كه دو سجده ركعت آخر را بجا نياورده، بايد دو سجده را بجا آورد و دوباره تشهد بخواند و نماز را سلام دهد.

«1028» اگر پيش از سلام نماز يادش بيايد كه يك ركعت يا بيشتر از آخر نماز نخوانده، بايد مقدارى را كه فراموش كرده بجا آورد.

«1029» اگر بعد از سلام نماز يادش بيايد كه يك ركعت يا بيشتر از آخر

ص: 247

نماز را نخوانده، چنانچه كارى انجام داده كه اگر در نماز عمداً يا سهواً اتفاق بيفتد نماز را

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 203

باطل مى كند، مثلًا پشت به قبله كرده، نمازش باطل است، و در غير اين صورت بايد فوراً مقدارى كه فراموش كرده بجا آورد.

«1030» هرگاه بعد از سلام عملى انجام دهد كه اگر در نماز عمداً يا سهواً اتفاق بيفتد نماز را باطل مى كند، مثلًا پشت به قبله نمايد و بعد يادش بيايد، كه دو سجده آخر را بجا نياورده نمازش باطل است بلكه اگر پيش از انجام كارى هم كه نماز را باطل مى كند، يادش بيايد، دو سجده اى را كه فراموش كرده بجا مى آورد و دوباره تشهد مى خواند و نماز را سلام مى دهد و براى سلامى كه اول گفته است دو سجده سهو بجا مى آورد و بنا بر احتياط واجب بايد نماز را اعاده كند.

«1031» اگر بفهمد نمازش را پيش از وقت خوانده، يا پشت به قبله يا با انحراف بيشتر از طرف راست و طرف چپ قبله بجا آورده، بايد دوباره بخواند؛ و اگر وقت گذشته در صورتى كه قبل از وقت خوانده بايد قضا كند و اگر پشت به قبله خوانده بنا بر احوط قضا نمايد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 204

«نماز مسافر»

اشاره

مسافر بايد نماز ظهر و عصر و عشا را با هشت شرط، شكسته بجا آورد يعنى دو ركعت بخواند:

1- آن كه سفر او كمتر از هشت فرسخ شرعى نباشد.

2- از اول مسافرت، قصد هشت فرسخ را داشته باشد.

3- در بين راه از قصد خود برنگردد.

4- قبل از رسيدن به هشت فرسخ

ص: 248

از وطن خود يا جايى كه مى خواهد ده روز يا بيشتر در آنجا بماند نگذرد.

5- براى كار حرام سفر نكند.

6- از صحرانشين هايى نباشد كه در بيابان ها گردش مى كنند.

7- شغل او مسافرت نباشد.

8- از شهر خارج شده به حد ترخُّص برسد.

تفصيل شروط ذكر شده در مسائل بعدى بيان مى شود.

شرط اول: آن كه سفر او كمتر از هشت فرسخ شرعى نباشد.

«1032» كسى كه مجموع مسافت رفت و برگشت او هشت فرسخ است، و بخواهد همان روز كه رفته است برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند. و همچنين اگر رفت و برگشت در شب يا در روز و شب باشد، بايد نماز را شكسته بخواند.

«1033» اگر مجموع رفت و برگشت هشت فرسخ باشد ولى همان روز كه رفته نمى خواهد برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند و روزه را افطار نمايد، و اگر رفت و برگشت به تنهايى هشت فرسخ يا بيشتر باشد، و در بين راه و مقصد، قصد ماندن ده روز نكرده باشد، بايد نماز را شكسته بخواند و روزه را افطار نمايد.

«1034» اگر علم يا اطمينان داشته باشد و يا دو نفر عادل بگويند كه سفر او

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 205

هشت فرسخ است بايد ترتيب اثر بدهد و نماز را شكسته بخواند، بلكه كافى بودن مطلق گمان اگر چه اطمينان نداشته باشد خالى از وجه نيست، و اگر براى او سؤال كردن مشكل نيست و حرج ندارد بايد بنابر احتياط سؤال كند.

«1035» اگر دو نفر عادل بگويند سفر هشت فرسخ است و دو نفر عادل ديگر بگويند نيست، بنابراحوط بايد قول دوم را

ص: 249

بگيرد و نماز را تمام بخواند و اگر شكسته خوانده اعاده كند، حتى اگر بعداً هم معلوم شود كه هشت فرسخ بوده؛ مگر اينكه نماز اول را با قصد قربت خوانده باشد كه در اين صورت همان نماز كافى است.

«1036» كسى كه يقين دارد سفرش هشت فرسخ نيست، يا شك دارد كه هشت فرسخ هست يا نه، چنانچه در بين راه بفهمد كه سفر او هشت فرسخ بوده، اگر چه كمى از راه باقى باشد، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر تمام خوانده دوباره شكسته بجا آورد.

«1037» اگر طفل مميزى كه قصد سفر دارد در بين راه بالغ شود، در صورتى كه مجموع حركت از ابتداى سفر هشت فرسخ باشد، واجب است از زمان بلوغ نماز را شكسته بخواند.

«1038» اگر دو همسفر يكى معتقد به مقدار مسافت شرعى يعنى هشت فرسخ است و ديگرى معتقد است كه هشت فرسخ نيست، بايد هركدام به وظيفه خود عمل كند و بنا بر احتياط واجب هيچ كدام به ديگرى اقتدا نكند.

«1039» اگر بين دو محلى كه فاصله آنها كمتر از چهار فرسخ است، چند مرتبه رفت و آمد كند به نحوى كه به حدّ ترخّص برگردد، اگر چه روى هم رفته هشت فرسخ شود، بايد نماز را تمام بخواند.

«1040» اگر محلى دو راه داشته باشد، يك راه آن كمتر از هشت فرسخ و راه ديگر آن هشت فرسخ يا بيشتر باشد، چنانچه انسان از راهى كه هشت فرسخ است، به آنجا برود، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر از راه ديگر بدون قصد برگشت برود، بايد تمام بخواند.

«1041» اگر شهر

ص: 250

ديوار دارد، بايد ابتداى مسافت را از ديوار شهر حساب كند، و اگر ديوار ندارد، بايد از خانه هاى آخر شهر حساب نمايد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 206

شرط دوم: از اول مسافرت، قصد هشت فرسخ را داشته باشد، پس اگر به جايى كه كمتراز هشت فرسخ است مسافرت كند و بعداز رسيدن به آنجا قصد كند جايى برود كه با مقدارى كه آمده هشت فرسخ شود، چون از اول قصد هشت فرسخ را نداشته، بايد نماز را تمام بخواند، ولى اگر بخواهد از آنجا هشت فرسخ برود يا چهار فرسخ برود و به وطنش يا به جايى كه مى خواهد ده روز بماند برگردد بايد نماز را شكسته بخواند.

«1042» كسى كه نمى داند سفرش چند فرسخ است، مثلًا براى پيدا كردن گمشده اى مسافرت مى كند و نمى داند كه چه مقدار بايد برود تا آن را پيدا كند، بايد نماز را تمام بخواند، ولى در برگشتن، چنانچه تا وطنش يا جايى كه مى خواهد ده روز در آنجا بماند، هشت فرسخ يا بيشتر باشد، بايد نماز را شكسته بخواند، و نيز اگر در بين رفتن مثلًا قصد كند كه چهار فرسخ برود و برگردد، چنانچه رفت و برگشت هشت فرسخ شود، بايد نماز را شكسته بخواند.

«1043» مسافر در صورتى بايد نماز را شكسته بخواند كه تصميم داشته باشد هشت فرسخ برود، پس كسى كه از شهر بيرون مى رود و مثلًا قصدش اين است كه اگر رفيق پيدا كند، سفر هشت فرسخى برود چنانچه اطمينان دارد كه رفيق پيدا مى كند، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر اطمينان ندارد بايد تمام بخواند و احتمال دارد كه مطلق گمان

ص: 251

كافى باشد.

«1044» كسى كه در سفر به اختيار ديگرى است مانند نوكرى كه با آقاى خود مسافرت مى كند، چنانچه بداند سفر او هشت فرسخ است، بايد نماز را شكسته بخواند.

«1045» كسى كه در سفر به اختيار ديگرى است، اگر بداند يا گمان داشته باشد، بلكه اگر احتمال نيز بدهد كه پيش از رسيدن به چهار فرسخ از او جدا مى شود و برمى گردد، بايد نماز را تمام بخواند.

«1046» كسى كه در سفر به اختيار ديگرى است، اگر نداند كه آن ديگرى قصد هشت فرسخ را دارد يا نه، بنابراحوط بايد تحقيق كند و اگر تحقيق ممكن نيست بايد

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 207

نماز را تمام بخواند، و اگر معلوم شد كه از اول قصد هشت فرسخ را داشته بنابراظهر بايد نماز را شكسته بخواند، و احوط جمع بين شكسته و تمام است مگر اين كه مسافت باقيمانده هشت فرسخ باشد كه در اين صورت بايد شكسته بخواند.

شرط سوم: در بين راه از قصد خود برنگردد، پس اگر پيش از رسيدن به چهار فرسخ از قصد خود برگردد، يا مردّد شود، بايد نماز را تمام بخواند.

«1047» اگر براى رفتن به محلى حركت كند و بعد از رفتن مقدارى از راه بخواهد جاى ديگرى برود، چنانچه از محل اولى كه حركت كرده تا جايى كه مى خواهد برود، هشت فرسخ باشد، بايد نماز را شكسته بخواند.

«1048» اگر پيش از آن كه به هشت فرسخ برسد مردّد شود كه بقيه راه را برود يا نه، و در موقعى كه مردّد است راه نرود و بعد تصميم بگيرد كه بقيه راه را برود،

ص: 252

بايد تا آخر مسافرت نماز را شكسته بخواند.

«1049» اگر پيش از آن كه به هشت فرسخ برسد مردّد شود كه بقيه راه را برود يا نه، و در موقعى كه مردّد است مقدارى راه برود و بعد تصميم بگيرد كه هشت فرسخ ديگر برود يا چهار فرسخ رفته و برگردد و يا اين كه تصميم بگيرد بقيه راه را برود و باقيمانده سفر او هشت فرسخ باشد يا چهار فرسخ باشد ولى بخواهد برود و برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند.

«1050» اگر در حال سفر بعد از گذشتن از حدّ ترخص مانعى براى مسافرت پيش بيايد، تا وقتى كه تصميم او بر سفر باقى است و مشروط به تحقق امر ديگر نيست، بايد نماز را شكسته بخواند، ولى اگر از تصميم سفر برگردد و يا بخواهد در همان مكان ده روز بماند بايد نماز را تمام بخواند.

شرط چهارم: قبل از رسيدن به هشت فرسخ از وطن خود نگذرد، يا نخواهد ده روز يا بيشتر در جايى بماند، پس كسى كه مى خواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش بگذرد، يا ده روز در محلى بماند، بايد نماز را تمام بخواند.

«1051» كسى كه نمى داند پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش مى گذرد يا

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 208

نه، يا ده روز در محلى مى ماند يا نه، بايد نماز را تمام بخواند.

«1052» كسى كه مى خواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش بگذرد، يا ده روز در محلى بماند، و نيز كسى كه مردّد است كه از وطنش بگذرد يا ده روز در محلى بماند، اگر از

ص: 253

ماندن ده روز يا گذشتن از وطن منصرف شود، باز هم بايد نماز را تمام بخواند. ولى اگر باقيمانده راهش هشت فرسخ باشد، يا چهار فرسخ باشد و بخواهد برود و برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند.

شرط پنجم: براى كار حرام سفر نكند، و اگر براى كار حرامى مانند دزدى سفر كند، بايد نماز را تمام بخواند، و همچنين است اگر خود سفر حرام باشد، مثل آن كه براى او ضرر داشته باشد، يا زن بدون اجازه شوهر و فرزند با وجود نهى پدر و مادر سفرى بروند كه بر آنان واجب نباشد، ولى اگر مثل سفر حج واجب باشد، بايد نماز را شكسته بخوانند.

«1053» كسى كه سفر او حرام نيست و براى كار حرام هم سفر نمى كند، اگر چه در سفر، معصيتى انجام دهد، مثلًا- نعوذ باللَّه- غيبت كند يا شراب بخورد، بايد نماز را شكسته بخواند. و اگر مقصود از سفر هم طاعت و هم معصيت باشد اگر هردو قصد مستقل باشد بايد نماز را تمام بخواند ولى اگر مقصود اصلى طاعت است و معصيت مقصود فرعى و تبعى است، نماز را شكسته مى خواند.

«1054» اگر مخصوصاً براى آن كه كار واجبى را ترك كند، مسافرت نمايد نمازش تمام است، پس كسى كه بدهكار است، اگر بتواند بدهى خود را بدهد و طلبكار هم مطالبه كند، چنانچه در سفر نتواند بدهى خود را بدهد و مخصوصاً براى فرار از دادن بدهى مسافرت نمايد، بايد نماز را تمام بخواند. ولى مسافرت براى ترك روزه، حرام نيست.

«1055» اگر سفر او سفر حرام نباشد ولى حيوان سوارى يا مركب ديگرى كه سوار است

ص: 254

غصبى باشد، و يا اين كه در زمين غصبى سفر مى كند، بنا بر اظهر نمازش تمام است.

«1056» كسى كه با ظالم مسافرت مى كند اگر ناچار نباشد و مسافرت او كمك به

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 209

ظالم باشد، بايد نماز را تمام بخواند، و اگر ناچار باشد يا مثلًا براى نجات دادن مظلومى با او مسافرت كند، نمازش شكسته است.

«1057» اگربه قصد تفريح و گردش مسافرت كند حرام نيست و بايد نماز را شكسته بخواند.

«1058» اگر براى لهو و خوشگذرانى به شكار رود نمازش تمام است و چنانچه براى تهيه معاش به شكار رود، نمازش شكسته است و اگر براى كسب و زياد كردن مال برود، پس اگر از كسانى مى شود كه شغلشان در مسافرت كردن است نمازش تمام است و روزه مى گيرد. و گرنه احتياط واجب در جمع بين شكسته و تمام است ولى روزه را افطار مى كند.

«1059» كسى كه سفرش براى معصيت است اگر در بين راه توبه كرده، در صورتى كه باقيمانده سفر به اندازه مسافت شرعى باشد نمازش شكسته است و اگر توبه نكرده و پس از ارتكاب معصيت و يا بدون آن برگشت در صورتى كه بقيه سفر به اندازه مسافت شرعى باشد بنابر اظهر نماز را شكسته مى خواند.

«1060» اگر قسمتى از سفر براى كار حرام و قسمتى ديگر براى كار غير حرام باشد آن قسمت سفر كه براى غير حرام است ملاك شروع مسافت شرعى براى شكسته بودن نماز است.

شرط ششم: از صحرانشين هايى نباشد كه در بيابان ها گردش مى كنند و هرجا آب و خوراك براى خود و حيواناتشان پيدا كنند مى مانند و

ص: 255

بعد از چندى به جاى ديگر مى روند، و صحرانشين ها در اين مسافرت ها بايد نماز را تمام بخوانند.

شرط هفتم: شغل او مسافرت نباشد، بنا بر اين شتردار و راننده و چوبدار و كشتيبان و مانند اينها، اگر چه براى بردن اثاثيه منزل خود مسافرت كنند، نمازشان تمام است.

«1061» كسى كه شغلش مسافرت است اگر براى كار ديگرى، مثلًا براى زيارت يا حج مسافرت كند، بايد نماز را شكسته بخواند، ولى اگر مثلًا راننده، عده اى را

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 210

براى زيارت با اتومبيل خود ببرد و در ضمن خودش هم زيارت كند، بايد نماز را تمام بخواند.

«1062» مسافرت هايى كه هميشه لازمه شغل انسان است، مثل سفر براى پيداكردن منزل قبل از حركت كاروان، مانند همان شغل است بخلاف مسافرت هاى اتفاقى كه نماز در آن شكسته است.

«1063» كسى كه در مقدارى از سال شغلش مسافرت است، مثل راننده اى كه فقط در تابستان يا زمستان اتومبيل خود را كرايه مى دهد، در سفرى كه مشغول به كارش است اگر به او راننده گفته مى شود، بايد نماز را تمام بخواند و احتياط مستحب آن است كه هم شكسته و هم تمام بخواند.

«1064» در كثيرالسفر لازم نيست كه انسان سفرهاى متعدد داشته باشد بلكه يك سفر طولانى كه بيشتر سال را فرا گيرد مثل سفرهاى متعدد است؛ پس همين كه بگويند فلانى راننده است و يا شغلش سفر است اگر چه در يك سفر طولانى و بدون تكرار و تعدّد باشد كافى است.

«1065» راننده و دوره گردى كه در دو سه فرسخى شهر رفت و آمد مى كند، چنانچه اتفاقاً سفر هشت فرسخى برود

ص: 256

ولى اين سفر جزء شغل او باشد، بايد نماز را تمام بخواند.

«1066» كسى كه شغلش مسافرت است، اگر در وطن يا غير وطن خود ده روز بماند، در سفر اولى كه بعد از ده روز مى رود، مانند سفر اولى است كه اين شغل را در ابتدا شروع كرده بود و بنابراين تا زمانى كه اين سفر، عرفاً شغل او حساب نمى شود، بايد نماز را شكسته بخواند. بلى ماندن ده روز متصل در غيروطن، بايد با قصد اقامه باشد، ولى در وطن اگرچه بدون قصد هم باشد، همين حكم را دارد.

«1067» كسى كه در شهرها سياحت مى كند و براى خود وطنى اختيار نكرده، بايد نماز را تمام بخواند.

«1068» كسى كه شغلش مسافرت نيست، اگر مثلًا در شهرى يا در دهى جنسى دارد كه براى حمل آن مسافرت هاى پى در پى مى كند، بايد نماز را شكسته بخواند.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 211

شرط هشتم: به حد ترخُّص برسد، يعنى از وطنش يا جايى كه قصد كرده ده روز در آنجا بماند، به قدرى دور شود كه ديوار شهر را نبيند و صداى اذان آن را نشنود ولى بايد در هوا غبار يا چيز ديگرى نباشد كه از ديدن ديوارو شنيدن اذان جلوگيرى كند، و لازم نيست به قدرى دور شود كه مناره ها و گنبدها را نبيند، يا ديوارها هيچ پيدا نباشد، بلكه همين قدر كه ديوارها كاملًا معلوم نباشد، كافى است.

«1069» كسى كه به سفر مى رود اگر به جايى برسد كه اذان را نشنود ولى ديوار شهر را ببيند، يا ديوارها را نبيند و صداى اذان را بشنود، چنانچه بخواهد در آنجا

ص: 257

نماز بخواند، بنابر احتياط واجب بايد هم شكسته و هم تمام بخواند.

«1070» اگر كسى بدون قصد سفر تا حد ترخّص رفته و از آن جا قصد سفر كرده، همين كه از آن محل شروع به حركت كرد به طورى كه عرفاً بگويند سفرش را آغاز كرده، بايد نمازش را شكسته بخواند و در اين صورت ديگر خروج از حد ترخصِ آن محل اعتبارى ندارد و ابتداى مسافت شرعى را هم بايد از همان جا حساب كرد؛ و همچنين اگر درجايى بود كه نه وطن او بود و نه قصد ماندن ده روز را در آن جا داشت و نه سى و يك روز به طور ترديد در آنجا مانده بود و در عين حال نمازش در آن شهر يا محل تمام بود مثل اينكه به دنبال گمشده اى، بدون قصد سفر به آن جا رسيده بود و از آن جا قصد سفر كرد، خروج از حد ترخّصِ آن محل اعتبارى ندارد و همين كه مسافت شرعى را عرفاً شروع كرد، نمازش را شكسته مى خواند.

«1071» اگر مسافر به اجبار يا به اختيار خود بدون اينكه از قصد سفر برگردد به كمتر از حد ترخص برگشت، نمازش در آن جا تمام است، ولى اگر برگشتن او به كمتر از حدّ ترخص نبود نماز شكسته است، مگر آن كه از قصد سفر برگردد.

«1072» مسافرى كه به وطن خود برمى گردد، براى اين كه نماز را تمام بخواند بنا بر احتياط بايد هم ديوار وطن را ببيند و هم اذان آن جا را بشنود، اگر چه اظهر كفايت شنيدن اذان است. ولى مسافرى كه مى خواهد ده روز در

ص: 258

محلى بماند، اگر به جايى برسد كه ديوار آن محل را ببيند و صداى اذانش را بشنود، چنانچه بخواهد در آنجا نماز بخواند، بنا بر احتياط واجب بايد هم شكسته و هم تمام بخواند.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 212

«1073» هر گاه شهرى در بلندى باشد كه از دور ديده شود، يا به قدرى گود باشد كه اگر انسان كمى دور شود ديوار آن را نبيند، كسى كه از آن شهر مسافرت مى كند، وقتى به اندازه اى دور شود كه اگر آن شهر در زمين هموار بود، ديوارش از آنجا ديده نمى شد، بايد نماز خود را شكسته بخواند، و نيز اگر پَستى و بلندى خانه ها بيشتر از معمول باشد، بايد ملاحظه معمول را بنمايد.

«1074» در شهرهاى بزرگى، مثل تهران، همين كه عرفاً صدق كند كسى كه در آن شهر زندگى مى كند براحتى مى تواند در نواحى مختلف شهر رفت و آمد كند بدون اين كه عرف او را مسافر حساب كند، بنابراظهر آن شهر حكم شهرهاى ديگر را دارد.

«1075» اگر از محلى مسافرت كند كه خانه و ديوار ندارد، وقتى به جايى برسد كه اگر آن محل ديوار داشت از آنجا ديده نمى شد، بايد نماز را شكسته بخواند.

«1076» اگر به قدرى دور شود كه اذان خانه ها را نشنود ولى اذان شهر را كه معمولًا در جاى بلند مى گويند بشنود، بايد نماز را تمام بخواند.

«1077» اگر به جايى برسد كه اذان شهر را كه معمولًا در جاى بلند مى گويند نشنود ولى اذانى را كه در جاى خيلى بلند مى گويند بشنود، بايد نماز را شكسته بخواند.

«1078» اگر چشم يا گوش او يا صداى

ص: 259

اذان، غيرمعمول باشد، در محلى بايد نماز را شكسته بخواند كه چشم متوسط ديوار خانه ها را نبيند و گوش متوسط صداى اذان معمولى را نشنود.

«1079» مسافرى كه در سفر از وطن خود عبور مى كند، وقتى به جايى برسد كه ديوار وطن خود را ببيند و صداى اذان آن را بشنود بايد نماز را تمام بخواند.

«1080» مسافرى كه در بين مسافرت به وطنش رسيده، تا وقتى در آنجا هست بايد نماز را تمام بخواند. ولى اگر بخواهد از آنجا هشت فرسخ برود، يا چهار فرسخ برود و برگردد، وقتى به جايى برسد كه ديوار وطن را نبيند و صداى اذان آن را نشنود، بايد نماز را شكسته بخواند.

«1081» محلى را كه انسان براى اقامت و زندگى خود اختيار كرده وطن اوست، چه در آنجا به دنيا آمده و وطن پدر و مادرش باشد، يا خودش آنجا را براى زندگى

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 213

اختيار كرده باشد، پس وطن انسان بنا بر اقوى جايى است كه عرفاً آنجا را وطن شخص بدانند و لازم نيست در آنجا ملكى داشته باشد و يا اينكه شش ماه آنجا زندگى كرده باشد بلكه همين قدر كه عرفاً آنجا وطن او به حساب بيايد كافى است.

«1082» كسى كه در دو محل زندگى مى كند، مثلًا شش ماه در شهرى و شش ماه ديگر در شهرى ديگر مى ماند، هر دو وطن او است؛ و نيز اگر بيشتر از دو محل را براى زندگى خود اختيار كرده باشد، همه آنها وطن او حساب مى شود. و زن در صورتى كه زندگيش در اين گونه وطن به همراه شوهرش است

ص: 260

در مسأله وطن تابع شوهر خواهد بود. و در صورتى كه فاصله بين دو وطن به اندازه مسافت شرعى باشد، نمازش در آن فاصله شكسته است و در غير اين صورت نمازش تمام است.

«1083» غير از وطن اصلى و وطن غير اصلى كه ذكر شد در جاهاى ديگر اگر قصد اقامت ده روز نكند نمازش شكسته است ولى اگر جايى وطن او بوده و در آنجا شش ماه به قصد وطن بودن مانده است و ملك هم داشته و حالا اعراض كرده است، احتياط كردن در جمع بين نماز قصر و تمام و همچنين گرفتن روزه و قضاى آن خوب است، و همين احتياط جارى است اگر در جايى شش ماه بدون قصد وطن بودن بماند و ملكى داشته باشد.

«1084» اگر به جايى برسد كه وطن او بوده و از آنجا صرف نظر كرده نبايد نماز را تمام بخواند مگر اين كه قبلًا شش ماه با داشتن ملك در آنجا مانده باشد كه خوب است احتياط مسأله قبلى رعايت شود، اگر چه وطن ديگر هم براى خود اختيار نكرده باشد.

«1085» مسافرى كه قصد دارد، ده روز پشت سر هم در محلى بماند، يا مى داند كه بدون اختيار ده روز در محلى مى ماند، در آن محل بايد نماز را تمام بخواند.

«1086» مسافرى كه مى خواهد ده روز در محلى بماند، لازم نيست قصد ماندن شب اول يا شب يازدهم را داشته باشد، و همين كه قصد كند از اذان صبح روزاول تا غروب روز دهم بماند، بايد نماز را تمام بخواند، و همچنين اگر مثلًا قصدش اين باشد كه از ظهر روز اول

ص: 261

تا ظهر روز يازدهم بماند، بايد نماز را تمام بخواند، و احوط اين است كه جبران كمبود را از شب يازدهم حساب نكند.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 214

«1087» مسافرى كه مى خواهد ده روز در محلى بماند، اگر از اول قصد داشته باشد كه در بين ده روز به اطراف آنجا برود، چنانچه جايى كه مى خواهد برود از مقدار ترخص دورتر نباشد، بايد در همه ده روز نماز را تمام بخواند، و اگر از مقدار ترخص دورتر باشد ولى كمتر از مقدار مسافت يعنى چهار فرسخ شرعى باشد، چنانچه قسمت عمده روز را در محل اقامت باشد كافى است و نمازش تمام است و عرفاً صدق اقامت ده روز در آنجا مى كند.

«1088» مسافرى كه تصميم ندارد ده روز در جايى بماند، مثلًا قصدش اين است كه اگر رفيقش بيايد يا منزل خوبى پيدا كند، ده روز بماند، بايد نماز را شكسته بخواند.

«1089» اگر مسافر قصد كند ده روز در محلى بماند، چنانچه پيش از خواندن يك نماز چهار ركعتى از ماندن منصرف شود، يا مردّد شود كه در آنجا بماند يا به جاى ديگربرود، بايد نماز را شكسته بخواند، واگربعداز خواندن يك نماز چهار ركعتى از ماندن منصرف شود يا مردّد شود، تا وقتى در آنجا هست، بايد نماز را تمام بخواند. و بنابراظهر چه اين نماز چهار ركعتى را به طور اداء خوانده باشد يا قضاى يك نماز چهار ركعتى باشد كه در همان محل از او فوت شده باشد، ولى فقط گذشتن وقت نماز چهار ركعتى كافى نيست، مثل اين كه در تمام وقت حائض يا بيهوش يا در حال

ص: 262

جنون باشد، و اگر قبل از قضاى نمازش از نيت عدول كرده، بايد نمازش را شكسته بخواند.

«1090» مسافرى كه قصد كرده ده روز در محلى بماند، اگر روزه بگيرد و بعدازظهر از ماندن در آنجا منصرف شود، چنانچه يك نماز چهار ركعتى خوانده باشد، روزه اش صحيح است و تا وقتى در آنجا هست بايد نمازهاى خود را تمام بخواند و اگر يك نماز چهار ركعتى نخوانده باشد، روزه آن روزش صحيح است، اما نمازهاى خود را بايد شكسته بخواند و روزهاى بعد هم نمى تواند روزه بگيرد.

«1091» اگر مسافر به نيت اين كه نماز را شكسته بخواند مشغول نماز شود و در بين نماز تصميم بگيرد كه ده روز يا بيشتر بماند، بايد نماز را چهار ركعتى تمام نمايد.

و اگر بعد از سلام نماز از نيّت خود برگشت، بنابراظهر اين برگشت از نيت بعد از

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 215

خواندن يك نماز چهار ركعتى تأثيرى ندارد، و بقيه نمازهايش نيز تمام است.

«1092» مسافرى كه قصد كرده ده روز در جايى بماند، اگر در بين نماز چهار ركعتى از قصد خود برگردد، چنانچه مشغول ركعت سوم نشده، بايد نماز را دو ركعتى تمام نمايد وبقيه نمازهاى خود را شكسته بخواند. و اگر داخل ركوع ركعت سوم شده و قبل از سلام نماز از قصد اقامت منصرف شود احتياط در تمام كردن آن نماز و اعاده آن به صورت شكسته است و در بقيه مدتى كه در آنجا مى ماند بنابر احتياط نمازها را هم شكسته و هم تمام مى خواند.

«1093» مسافرى كه قصد كرده ده روز در محلى بماند، اگربيشتر از ده

ص: 263

روز در آنجا بماند، تا وقتى مسافرت نكرده بايد نمازش را تمام بخواند و لازم نيست دوباره قصد ماندن ده روز كند.

«1094» مسافرى كه قصد كرده ده روز در محلى بماند، بايد روزه واجب را بگيرد و مى تواند روزه مستحبى هم بگيرد و نافله ظهر و عصر و عشا را هم بخواند.

«1095» مسافرى كه قصد كرده ده روز در جايى بماند اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتى بخواهد به جايى كه كمتر از چهار فرسخ است برود و به محل اقامت خود برگردد تا وقتى كه سفر شرعى جديدى را آغاز نكرده، بايد نماز را تمام بخواند. حتى اگر طورى خارج شود كه به اقامه او صدمه بزند، مثل اين كه يك روز آنجا بماند، تا وقتى كه قصد سفر جديد شرعى نكرده، نماز تمام است.

«1096» مسافرى كه قصد كرده ده روز در جايى بماند اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتى بخواهد به جاى ديگرى كه كمتر از هشت فرسخ است برود و ده روز در آنجا بماند، بايد در رفتن و در جايى كه قصد ماندن ده روز كرده، نمازهاى خود را تمام بخواند، ولى اگر جايى كه مى خواهد برود هشت فرسخ يا بيشتر باشد بايد موقع رفتن نمازهاى خود را شكسته بخواند و چنانچه در آنجا قصد ماندن ده روز كرد نمازش را تمام بخواند.

«1097» مسافرى كه قصد كرده ده روز در محلى بماند اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتى بخواهد به جايى كه كمتر از چهار فرسخ است برود، چنانچه مردّد باشد كه به محل اولش برگردد يا نه، يا به كلى

ص: 264

از برگشتن به آنجا غافل باشد، يا

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 216

بخواهد برگردد ولى مردّد باشد كه ده روز در آنجا بماند يا نه، يا آن كه از ده روز ماندن در آنجا و مسافرت از آنجا غافل باشد، بايد در طول مدتى كه مى رود و برمى گردد و بعد از برگشتن، نمازهاى خود را تمام بخواند.

«1098» اگر به خيال اين كه رفقايش مى خواهند ده روز در محلى بمانند، قصد كند كه ده روز در آنجا بماند و بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتى بفهمد كه آنها قصد نكرده اند، اگر چه خودش هم از ماندن منصرف شود، تا مدتى كه در آنجا هست، بايد نماز را تمام بخواند.

«1099» اگر مسافر بعد از رسيدن به هشت فرسخ، سى روز در محلى بماند و در تمام سى روز در رفتن و ماندن مردّد باشد، بعد از گذشتن سى روز اگر چه مقدار كمى در آنجا بماند، بايد نماز را تمام بخواند.

«1100» مسافرى كه مى خواهد نُه روز يا كمتر در محلى بماند اگر بعد از آن كه نُه روز يا كمتر در آنجا ماند، بخواهد دوباره نُه روز ديگر يا كمتر بماند، و همين طور تا سى روز، روز سى و يكم بايد نماز را تمام بخواند.

«1101» مسافرى كه سى روز مردّد بوده، در صورتى بايد نماز را تمام بخواند كه سى روز در يك جا بماند، پس اگر مقدارى از آن را در جايى و مقدارى را در جاى ديگر بماند، بعد از سى روز هم بايد نماز را شكسته بخواند، مگر اين كه قسمت عمده روز را در جايى بماند

ص: 265

و بقيه روز را در جاى ديگرى كه كمتر از چهار فرسخ شرعى است به طورى كه عرفاً صدق كند سى روز يك جا مانده است، كه در اين صورت بعد از سى روز مثل محل اقامت، نماز را در آنجا تمام مى خواند.

مسائل متفرقه نماز مسافر

«1102» مسافر مى تواند در مسجد الحرام و مسجد النّبى صلى الله عليه و آله و سلم و مسجد كوفه نمازش را تمام بخواند، و احتياط در اين است كه نماز را شكسته بخواند. ولى اگر بخواهد در جايى كه اول جزء اين مساجد نبوده و بعد به آنها اضافه شده نماز بخواند، احتياط واجب آن است كه شكسته بخواند، و نيز مسافر مى تواند در

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 217

حرم اصلى حضرت سيد الشهداء عليه السلام نماز را تمام بخواند، ولى اگر در اين چهار مكان نماز او قضا شد، بنا بر احتياط واجب به طور شكسته قضا نمايد، اگر چه در همان مكان باشد.

«1103» كسى كه مى داند مسافر است و بايد نماز را شكسته بخواند، اگر در غير چهار مكانى كه در مسأله پيش گفته شد عمداً تمام بخواند، نمازش باطل است.

«1104» مسافرى كه نمى داند بايد نماز را شكسته بخواند، اگر تمام بخواند و قصد قربت در نماز داشته باشد نمازش صحيح است.

«1105» مسافرى كه مى داند بايد نماز را شكسته بخواند اگر بعضى از خصوصيات آن را نداند، مثلًا نداند كه در سفر هشت فرسخى بايد شكسته بخواند، چنانچه تمام بخواند، در صورتى كه وقت باقى است بايد بنا بر احوط نماز را شكسته بخواند و اگر وقت گذشته به طور شكسته قضا نمايد.

«1106» مسافرى كه مى داند

ص: 266

بايد نماز را شكسته بخواند، اگر به گمان اين كه سفر او كمتر از هشت فرسخ است تمام بخواند، وقتى بفهمد كه سفرش هشت فرسخ بوده، نمازى را كه تمام خوانده، بنا بر احتياط واجب بايد دوباره شكسته بخواند و اگر وقت هم گذشته، قضا نمايد.

«1107» اگر فراموش كند كه مسافر است و نماز را تمام بخواند، چنانچه در وقت يادش بيايد، بايد شكسته بجا آورد ولى اگر بعد از وقت يادش بيايد، قضاى آن نماز بر او واجب نيست.

«1108» اگر از روى فراموشى نماز را شكسته بخواند با اين كه نمى دانست سفرش به اندازه مسافت شرعى هست يا نه، يا اين كه مى دانست به اندازه مسافت نيست ولى بعد معلوم شد كه به اندازه مسافت بوده، بنا بر اظهر اگر نيت قربت داشت، اعاده لازم نيست.

«1109» مسافرى كه نماز نخوانده، اگر پيش از تمام شدن وقت به وطنش برسد، يا به جايى برسد كه مى خواهد ده روز در آنجا بماند، بنابر اصح بايد نماز را تمام بخواند، و كسى كه مسافر نيست، اگر در اول وقت نماز نخواند و مسافرت كند، بنا بر اقوى در سفر بايد نماز را شكسته بخواند.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 218

«1110» اگر از مسافرى كه بايد نماز را شكسته بخواند نماز ظهر يا عصر يا عشا قضا شود، بايد آن را دو ركعتى قضا نمايد، اگر چه در غير سفر بخواهد قضاى آن را بجا آورد، و اگر از كسى كه مسافر نيست يكى از اين سه نماز قضا شود، بايد چهار ركعتى قضا نمايد اگر چه در سفر بخواهد آن را قضا نمايد.

ص: 267

1111» مستحب است مسافر بعد از هر نمازى كه شكسته مى خواند سى مرتبه بگويد: «سُبْحانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لاالهَ الّا اللَّهُ وَ اللَّهُ اكْبَرْ».

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 219

«نماز قضا»

«1112» كسى كه نماز واجب خود را در وقت آن نخوانده، بايد قضاى آن را بجا آورد، اگر چه در تمام وقت نماز، خواب مانده يا به سبب مستى نماز نخوانده باشد؛ ولى كسى كه در تمام وقت نماز، هنوز بالغ نشده و يا ديوانه و يا بيهوش است و يا زنى كه در تمام وقت نماز در حال حيض يا نفاس است، نمازى كه اينها نخوانده اند قضا ندارد، مگراين كه قبل از تمام شدن وقت نماز، اين افراد از چنين حالى خارج شوند يعنى شخص غيربالغ به تكليف برسد و بيهوش به هوش آيد و زن از حيض و نفاس پاك شود و مجنون عاقل شود، كه دراين صورت نمازى را كه لااقل يك ركعت از آن را ولو با تيمّم و حذف مستحبات، در وقت مى توانسته بخواند و نخوانده، بايد قضا نمايد.

«1113» اگر كسى به اختيار خود سبب حصول ديوانگى يا بيهوشى، يا حيض و نفاس در خود شود، بنابر احتياط واجب بايد نمازهاى فوت شده در آن حال را قضا نمايد، خصوصاً اگر اين عمل بعد از دخول وقت باشد.

«1114» نمازهايى كه واجب است قرائت در آنها بلند خوانده شود هنگام قضا هم بايد بلند خوانده شود و همچنين نمازهايى كه واجب است آهسته بخواند هنگام قضا نيز واجب است آهسته بخواند. و بلند يا آهسته خواندن قضاى نافله ها تابع خود آنها است.

«1115» كسى كه وضو، غسل

ص: 268

و تيمم برايش ممكن نيست، در خود وقت، نماز بر او واجب نيست و بنابراحتياط واجب بايد در وقتى كه قادر بر تحصيل طهارت است نماز را قضا نمايد، خصوصاً اگر خودش با اختيار سبب از بين رفتن تمكن شده باشد، بلكه اگر اين عمل بعد از گذشتن وقت كافى براى انجام نماز صورت گيرد، بايد نمازش را قضا كند.

«1116» كافر اصلى، به جميع اقسام آن، در صورتى كه مسلمان شود، نمازهاى سابق او قضا ندارد، و امّا مسلمانى كه نماز نخوانده اگر چه معذور بوده يا مسلمانى

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 220

كه مرتد شده، اگر چه مرتد فطرى باشد بنابر اظهر، و يامسلمانى كه محكوم به كفر است، مثل خوارج، در صورت توبه بر همه اينها قضا لازم است، ولى مسلمانى كه شيعه شده و نمازهايش را قبلًا مطابق مذهب خودش يا مطابق مذهب شيعه با نيت قربت خوانده است بنابراظهر قضا براو واجب نيست. و امّا اگر اصلًا نمازش را نخوانده بايد قضا كند.

«1117» اگر بعد از وقت نماز بفهمد نمازى را كه خوانده باطل بوده، بايد قضاى آن را بخواند.

«1118» كسى كه نماز قضا دارد، بايد در خواندن آن كوتاهى نكند ولى واجب نيست فوراً آن را بجا آورد، و كسى كه نماز قضا دارد تا وقتى كه وقت فريضه تنگ نشده مى تواند نماز قضا يا نماز مستحبى بخواند.

«1119» قضاى نمازهاى يوميه در صورتى كه ترتيب آنها معلوم باشد بايد به ترتيب خوانده شود، مثلًا كسى كه يك روز نماز عصر و روز بعد نماز ظهر را نخوانده، بنا بر اظهر و احوط بايد اول نماز

ص: 269

عصر و بعد از آن نماز ظهر را قضا نمايد.

«1120» اگر بخواهد قضاى چند نماز غير يوميه، مانند نماز آيات را بخواند يا مثلًا بخواهد قضاى يك نماز يوميه و چند نماز غير يوميه را بخواند، لازم نيست آنها را به ترتيب بجا آورد.

«1121» اگر كسى نداند و گمان هم ندارد كه نمازهايى كه از او قضا شده كداميك جلوتر بوده، بنابر اقوى لازم نيست به طورى بخواند كه ترتيب حاصل شود و مى تواند هر كدام را خواست مقدم بدارد، اگر چه احتياط، در صورتى كه عسر و حرج پيش نيايد و موجب فوت آنچه يقيناً فوت شده، نشود، تحصيل يقين به ترتيب است، پس اگر نداند نماز مغرب و ظهر كه از او فوت شده كداميك جلوتر بوده يك نماز مغرب بين دو ظهر يا يك نماز ظهر بين دو مغرب بنابراحتياط مستحب بخواند.

«1122» اگر نماز ظهر و عصر از او قضا شده ولى نمى داند از يك روز بوده يا از دو روز و نمى داند كدام زودتر قضاشده، مى تواند دو نماز چهارركعتى بخواند: چهار ركعت اول به قصد نمازى كه اوّل فوت شده و چهار ركعت دوم به قصد نماز دوم.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 221

«1123» كسى كه چند نماز از او قضا شده و تعداد آنها را نمى داند مثلًا نمى داند چهار تا بوده يا پنج تا، چنانچه براى او مشكل نيست و عسر و حرج در كار نباشد، لازم است آن قدر نماز بخواند تا علم پيدا كند به مقدار نمازهاى قضا شده يا اينكه بيشتر نماز قضا خوانده است، و اگر تحصيل علم ممكن نيست، به مقدارى

ص: 270

كه اطمينان پيدا كند نماز بخواند، و اگر آن هم نشد به قدرى كه گمان پيدا كند، و اين احتياطات در صورتى است كه مى داند يا احتمال مى دهد كه سابقاً مقدار آنها را مى دانسته و الّا فقط به قدرى كه يقين دارد نماز بخواند و در مورد مقدار بيشتر، احتياط كردن خوب است ولى ظاهر اين است كه لازم نيست.

«1124» كسى كه نماز قضا از همين روز يا روزهاى پيش دارد، مى تواند قبل از خواندن نمازى كه قضا شده، نماز ادايى را بخواند و لازم نيست نماز قضا را جلو بيندازد، گر چه مطابق احتياط است.

«1125» كسى كه مى داند يك نماز چهار ركعتى نخوانده و نمى داند نماز ظهر است يا عصر است يا عشا، اگر يك نماز چهار ركعتى به نيت قضاى نمازى كه نخوانده بخواند كافى است.

«1126» كسى كه مى داند يكى از نمازهاى پنجگانه از او فوت شده و نمى داند كدام بوده، كافى است يك نماز صبح و يك مغرب و يك چهار ركعتى به قصد ما فِى الذمّه بخواند، و در بلند يا آهسته خواندن آن مخيّر است، و اگر مسافر بوده، كافى است يك مغرب و يك دو ركعتى به قصد ما فى الذمه بخواند.

«1127» اگر از روزهاى گذشته نمازهاى قضا دارد و يك نماز يا بيشتر هم از همان روز از او قضا شده، چنانچه براى قضاى تمام آنها وقت ندارد، يا نمى خواهد همه را در آن روز بخواند، مستحب است نماز قضاى آن روز را پيش از نماز ادا بخواند، بلكه مطابق احتياط است.

«1128» نماز قضا را با جماعت مى شود خواند، چه نماز امام جماعت

ص: 271

ادا باشد يا قضا، و لازم نيست هر دو يك نماز را بخوانند مثلًا اگر نماز قضاى صبح را با نماز ظهر يا عصر امام بخواند اشكال ندارد.

«1129» نمازهاى مستحبّى كه وقت خاص دارند در صورت ترك، قضاى آنها

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 222

مستحب است ولى اگر در اثر بيمارى فوت شد، استحباب قضا تأكد ندارد، و اگر نمازهاى مستحبى فوت شده را قضا نكرد مستحب است براى هر نماز فوت شده يك مُدّ طعام صدقه بدهد.

«نماز جماعت»

اشاره

مستحب است نمازهاى واجب خصوصاً نمازهاى يوميه را به جماعت بخوانند، و در نماز صبح، مغرب و عشاء بيشتر سفارش شده و در روايتى وارد شده است كه اگر يك نفر به امام جماعت اقتدا كند، هرركعت از نماز آنان ثواب صد و پنجاه نماز دارد و اگر دو نفر اقتدا كنند هرركعت ثواب ششصد نماز دارد و هرچه بيشتر شوند ثواب نمازشان بيشتر مى شود تا به ده نفر برسند و عده آنان كه از ده گذشت، اگر تمام آسمان ها كاغذ، و درياها مركّب، و درخت ها قلم، و جنّ و انس و ملائكه نويسنده شوند، نمى توانند ثواب يك ركعت آن را بنويسند.

«1130» وقتى كه جماعت برپا مى شود، مستحب است كسى كه نمازش را فُرادى خوانده دوباره با جماعت بخواند، و اگر بعد بفهمد كه نماز اولش باطل بوده، نماز دوم او كافى است.

«1131» اگر امام يا مأموم بخواهد نمازى را كه به جماعت خوانده دوباره با جماعت بخواند، جواز جماعت محل تأمل است ولى در صورتى كه جماعت دوم داراى مزايايى باشد كه در شرع رجحان داشته باشد و كسى بخواهد به اميد

ص: 272

مطلوب بودن دو مرتبه نمازش را به جماعت بخواند، بنا بر اظهر جايز است.

«1132» نمازهاى مستحبى را نمى شود به جماعت خواند، ولى خواندن نماز عيد فطر و قربان در زمان غيبت امام عليه السلام به جماعت مستحب است در صورتى كه شروط وجوب موجود نباشد، همچنين خواندن نماز استسقاء كه براى طلب باران مى خوانند به جماعت مستحب است و بعيد نيست استحباب جماعت در نماز غدير كه به اميد مطلوبيت خوانده شود.

«1133» موقعى كه امام جماعت نماز يوميه مى خواند، هر كدام از نمازهاى

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 223

يوميه را مى شود به او اقتدا كرد ولى اگر نماز يوميه اش را احتياطاً دوباره مى خواند، فقط در صورتى كه مأموم احتياطش با امام يكى باشد مى تواند به او اقتدا كند.

«1134» اگر امام جماعت قضاى نماز يوميه خود را مى خواند، مى شود به او اقتدا كرد ولى اگر نمازش را احتياطاً قضا مى كند، يا قضاى نماز شخص ديگر را تبرعاً مى خواند، اقتدا به او اشكال دارد.

«1135» اگر امام در محراب باشد و كسى پشت سر او اقتدا نكرده باشد، كسانى كه دو طرف محراب ايستاده اند و به واسطه ديوار محراب امام را نمى بينند نمى توانند اقتدا كنند.

«1136» اگر به واسطه طولانى بودن صف اول، كسانى كه دو طرف صف ايستاده اند امام را نبينند مى توانند اقتدا كنند، و نيز اگر به واسطه درازى يكى از صفهاى ديگر، كسانى كه دو طرف آن ايستاده اند، صف جلوى خود را نبينند مى توانند اقتدا نمايند.

«1137» اگر صفهاى جماعت تا درب مسجد برسد، كسى كه مقابل درب، پشت صف ايستاده، نمازش صحيح است و نيز نماز كسانى كه با

ص: 273

ديدن او اقتدا مى كنند صحيح مى باشد.

«1138» كسى كه پشت ستون ايستاده، اگر از طرف راست يا چپ به واسطه مأموم ديگر به امام متصل نباشد، نمى تواند اقتدا كند، ولى اگر از دو طرف يا يك طرف متصل باشد و مأموم كسى را كه امام را مى بيند مشاهده كند، جماعتش صحيح است، و منظور از ديدن امام اين است كه اگر مأمومين نباشند بتواند امام را ببيند ولى غير از مأمومين هر چه حائل شود موجب فرادى شدن نماز است.

«1139» محل ايستادن امام بايد از محل مأموم بلندتر نباشد، ولى اگر مكان امام مقدار خيلى كمى، مثلًا كمتر از يك وجب بلندتر باشد، اشكال ندارد، و نيز اگر زمين سراشيب باشد و امام در طرفى كه بلندتر است بايستد، در صورتى كه سراشيبى آن زياد نباشد و طورى باشد كه به آن، زمين مسطح بگويند مانعى ندارد.

«1140» اگر مكان مأموم بلندتر از مكان امام باشد و ساير لوازم و شرايط اقتدا رعايت شود، اشكال ندارد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 224

«1141» هرگاه بداند نماز امام باطل است، مثلًا بداند امام وضو ندارد، اگر چه خود امام ملتفت نباشد، نمى تواند به او اقتدا كند.

«1142» اگر مأموم بعد از نماز بفهمد كه امام عادل نبوده يا كافر بوده، يا به جهتى نمازش باطل بوده، مثلًا بى وضو نماز خوانده، نمازش صحيح است، و همچنين اگر در اثناء نماز به يكى از اين سه امر اطلاع پيدا كرد، نيت فرادى مى كند و بقيه نماز را مى خواند و نمازش صحيح است.

«1143» انسان در بين نماز جماعتى كه خواندن آن به جماعت واجب نيست بنابر اظهر مى تواند

ص: 274

نيت فُرادى كند اگر چه از اول نماز قصد فرادى داشته باشد، مثلًا نيّت كند كه دو نماز خود را با يك نماز امام بخواند يعنى قصد كند كه بين نماز فرادى كند و زودتر تمام كند و دوباره نماز دوم را به او اقتدا كند. ولى ممكن است از جهت اخلال به نظم جماعت و اشتباه انداختن مأمومين ممنوع باشد.

«1144» اگر مأموم به واسطه عذرى بعد از حمد و سوره امام نيت فُرادى كند لازم نيست حمد و سوره را بخواند، ولى اگر پيش از تمام شدن حمد و سوره نيت فُرادى نمايد، بايد مقدارى را كه امام نخوانده بخواند.

«1145» اگر در بين نماز جماعت نيت فُرادى نمايد، بنا بر احتياط واجب نبايد دوباره نيت جماعت كند، ولى اگر مردّد شود كه نيت فُرادى كند يانه، و بعد تصميم بگيرد نماز را با جماعت تمام كند، نمازش صحيح است.

«1146» اگر موقعى كه امام در ركوع است، مأموم اقتدا كند و به ركوع امام برسد، اگر چه ذكر امام تمام شده باشد، نمازش به طور جماعت صحيح است و يك ركعت حساب مى شود. اما اگر به مقدار ركوع خم شود و به ركوع امام نرسد نمازش به طور فُرادى صحيح مى باشد و بايد آن را تمام نمايد.

«1147» اگر موقعى كه امام در ركوع است اقتدا كند و به مقدار ركوع خم شود ولى شك كند كه به ركوع امام رسيده يا نه، نمازش صحيح است و بنا بر احتياط فُرادى مى شود.

«1148» اگر موقعى كه امام در ركوع است اقتدا كند و پيش از آنكه به اندازه ركوع خم شود، امام

ص: 275

سر از ركوع بردارد، مى تواند نيت فرادى كند يا مى تواند صبر كند تا

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 225

در ركعت بعد به امام ملحق شود و در صورت ملحق شدن، تكبيرِ ديگر لازم نيست.

«1149» چنانچه مأموم بترسد كه اگر ملحق به صف شود و اقتدا كند، امام سر از ركوع بردارد مى تواند در همان مكانى كه ايستاده اقتدا كند و تكبير بگويد و به ركوع برود به شرط آن كه مانعى از اقتدا در آن مكان نباشد، مثل وجود حائل يا بلند بودن جاى امام، بنا بر اين دور بودن فاصله بين مأموم و امام يا صف جماعت بنا بر اظهر مانع از اقتدا نيست پس مأموم بعد از رسيدن به ركوع امام، در حال ركوع و يا بعد از ركوع و بنا بر احتياط بعد از سجود، ولو به چند دفعه حركت، خود را به امام يا صف ملحق مى كند، و بنا بر احتياط واجب در حال ذكر حركت نكند و اگر توانست، راه رفتن را به بعد از سجده تأخير بيندازد اين كار را مى كند، ولى در هرصورت طى كردن اين فاصله نبايد فعل كثير حساب شود.

«1150» اگر كسى بعد از سر برداشتن امام از ركوع رسيد، مى تواند به امام اقتدا كند و تكبيرة الاحرام بگويد، اما ركوع بجا نياورد ولى در يك سجده يا دو سجده امام را متابعت كند و در ركعت بعد كه امام برمى خيزد ركعت اول مأموم حساب مى شود و بنا بر اظهر تجديد تكبيرة الاحرام لازم نيست.

«1151» اگر موقعى برسد كه امام مشغول خواندن تشهد آخر نماز است، چنانچه بخواهد به ثواب جماعت برسد،

ص: 276

بايد بعد از نيت و گفتن تكبيرة الاحرام بنشيند و تشهد را با امام بخواند ولى سلام را نگويد و صبر كند تا امام سلام نماز را بدهد، و بنا بر احتياط مستحب در اين حال به صورت تَجافى بنشيند، كه توضيح آن خواهد آمد، بعد بايستد و بدون آن كه دوباره نيت كند و تكبير بگويد، حمد و سوره را بخواند و آن را ركعت اول نماز خود حساب كند، و همچنين بنابراظهر در غير تشهد ركعت آخر هم مى تواند چنين كند.

«1152» در نماز جماعت بايد بين مأموم و امام پرده و مانند آن، كه پشت آن ديده نمى شود، فاصله نباشد، و همچنين است بين انسان و مأموم ديگرى كه انسان به واسطه او به امام متصل شده است، ولى اگر امام مرد و مأموم زن باشد، چنانچه بين آن زن و امام، يا بين آن زن و مأموم ديگرى كه مرد است و زن به واسطه او به امام متصل شده است، پرده و مانند آن باشد اشكال ندارد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 226

«1153» مأموم نبايد بنابر اظهر جلوتر از امام بايستد و اظهر اين است كه مى تواند مساوى امام بايستد، ولى احتياط در اين است كه مساوى هم نايستد بلكه از امام عقب تر باشد، و افضل آن است كه اگر مأموم يك نفر است در طرف راست امام بايستد و اگر بيشتر هستند پشت سر او قرار بگيرند.

«1154» اگر بعد از شروع نماز، بين مأموم و امام، يا بين مأموم و كسى كه مأموم به واسطه او متصل به امام است، پرده يا چيز ديگرى كه پشت آن

ص: 277

را نمى توان ديد فاصله شود، نماز فُرادى مى شود و صحيح است.

«1155» بايد بين جاى سجده مأموم و جاى ايستادن امام به قدر يك انسان كه به سجده رفته است فاصله نباشد، بنا بر اين اگر بين آن دو اين مقدار فاصله بود- يعنى از سر تا نوك انگشتان پاى يك نفر كه در سجده است-، بنا بر اظهر نماز جماعت اشكال دارد، و همچنين اگر بين انسان و مأمومى كه جلوى او ايستاده و به وسيله او به امام متصل است به همين مقدار فاصله باشد نمازش اشكال دارد؛ و احتياط مستحب آن است كه جاى سجده مأموم با جاى كسى كه جلوى او ايستاده، هيچ فاصله نداشته باشد، و اگر فاصله به قدر يك گام متعارف و معمولى باشد، بنا بر اظهر اشكالى ندارد.

«1156» اگر مأموم به واسطه كسى كه طرف راست يا چپ او اقتدا كرده به امام متصل باشد و از جلو به امام متصل نباشد، چنانچه كمتر از مقدارى كه در مسأله فوق گفته شد فاصله داشته باشد، نماز و جماعتش صحيح است.

«1157» اگر در اثناء نماز، بين مأموم و امام، يا بين مأموم و كسى كه مأموم به واسطه او به امام متصل است به مقدار فوق فاصله پيدا شود، نمازش فُرادى مى شود و صحيح است.

«1158» اگر نماز همه كسانى كه در صف جلو هستند تمام شود، يا همه نيت فُرادى نمايند، چنانچه فاصله به اندازه فوق نباشد نماز صف بعد به طور جماعت صحيح و گرنه نمازشان فُرادى مى شود و صحيح است.

«1159» اگر در ركعت دوم اقتدا كند، مستحب است قنوت و تشهد را

ص: 278

با امام بخواند و احتياط مستحب آن است كه موقع خواندن تشهد، به حال تَجافى بنشيند،

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 227

يعنى انگشتان دست و سينه پا را به زمين بگذارد و زانوها را بلند كند، و بايد بعد از تشهد، با امام برخيزد و حمد و سوره را بخواند، و اگر براى سوره وقت ندارد، حمد را تمام كند و در ركوع خود را به امام برساند، و چنانچه طورى است كه اگر بخواهد حمد را بخواند و يا تمام كند به ركوع امام نمى رسد اظهر تمام كردن حمد است اگر چه احتياط در قصد فُرادى است.

«1160» اگر موقعى كه امام در ركعت دوم نماز چهار ركعتى است اقتدا كند، بايد در ركعت دوم نمازش كه ركعت سوم امام است بعد از دو سجده بنشيند و تشهد را به مقدار واجب بخواند و برخيزد و چنانچه براى گفتن سه مرتبه تسبيحات وقت ندارد، يك مرتبه بگويد و در ركوع يا سجده خود را به امام برساند، و اگر يك مرتبه تسبيحات را هم وقت ندارد كمتر از آن بگويد و به ركوع امام برسد و اگر اصلًا وقت ندارد، قريب است كه هيچ ذكر نگويد و با امام ركوع كند، اگر چه احتياط در قصد انفراد و اتمام است.

«1161» اگر در ركعت سوم يا چهارم در حالى كه امام ايستاده و هنوز تكبير ركوع را نگفته اقتدا كند، بنابر احوط بايد حمد و سوره را بخواند و اگر براى سوره وقت ندارد، بايد حمد را تمام كند و در ركوع خود را به امام برساند، و چنانچه طورى است كه اگر

ص: 279

حمد بخواند يا حمد را بخواهد تمام كند به ركوع نخواهد رسيد احتياط در اين است كه قصد فرادى كند و حمد را تمام كرده و بقيه نماز را هم خودش بخواند، ولى اگر مأموم در ركعت دوم خود چنانچه طورى است كه اگر بخواهد حمد را تمام كند به ركوع امام نمى رسد، نمى تواند حمد را رها كرده و همراه امام به ركوع برود، بلكه بايد حمد را تمام كند و خود را در سجده به امام برساند، گرچه احوط در اين صورت قصد فرادى است.

«1162» كسى كه مى داند اگر سوره را بخواند در ركوع به امام نمى رسد، بايد سوره را نخواند.

«1163» كسى كه اطمينان دارد كه اگر سوره را شروع كند يا تمام نمايد به ركوع امام مى رسد، احتياط واجب آن است كه سوره را شروع كند، يا اگر شروع كرده تمام نمايد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 228

«1164» اگر امام ايستاده باشد و مأموم نداند كه در كدام ركعت است مى تواند اقتدا كند، ولى بايد حمد و سوره را به قصد قربت بخواند و اگر بعداً بفهمد كه امام در ركعت اول يا دوم بوده، نمازش صحيح است.

«1165» اگر به خيال اين كه امام در ركعت اول يا دوم است حمد و سوره نخواند و بعد از ركوع بفهمد كه در ركعت سوم يا چهارم بوده، نمازش صحيح است، ولى اگر پيش از ركوع بفهمد، بايد حمد و سوره را بخواند و اگر وقت ندارد، فقط حمد را بخواند و بعد خود را به امام برساند.

«1166» اگر به خيال اين كه امام در ركعت سوم يا چهارم

ص: 280

است حمد و سوره بخواند و پيش از ركوع يا بعد از آن بفهمد كه در ركعت اول يا دوم بوده، نمازش صحيح است.

«1167» اگر موقعى كه مشغول نماز مستحبى است جماعت بر پا شود، چنانچه اطمينان ندارد كه اگر نماز را تمام كند به جماعت مى رسد، مستحب است نماز را رها كند و مشغول نماز جماعت شود، بلكه اگر اطمينان نداشته باشد كه به ركعت اول برسد مستحب است به همين كيفيّت عمل نمايد.

«1168» اگر موقعى كه مشغول نماز سه ركعتى يا چهار ركعتى است جماعت بر پا شود، چنانچه به ركوع ركعت سوم نرفته و اطمينان ندارد كه اگر نماز را تمام كند به جماعت برسد، مستحب است به نيت نماز مستحبى نماز را دو ركعتى تمام كند و خود را به جماعت برساند.

«1169» اگر نماز امام تمام شود و مأموم مشغول تشهد يا سلام اول باشد، لازم نيست نيت فُرادى كند.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 229

شرايط امام جماعت

«1170» امام جماعت بايد شيعه دوازده امامى، عاقل، عادل و حلال زاده باشد و نماز را به طور صحيح بخواند و بنا بر احتياط بايد بالغ باشد و نيز اگر مأموم مرد است امام او هم بايد مرد باشد.

«1171» عدالت معتبر در امام جماعت عبارت است از حُسن ظاهر يعنى دورى جستن از گناهان كبيره، بطورى كه ظاهر احوال شخص بطور ظنى دلالت كند كه او بناى بر ترك گناه دارد، نه آن كه اتفاقاً چند روزى گناه را ترك كرده باشد، و مأموم بايد اين حسن ظاهر را احراز كند، و اصرار بر گناهان صغيره به منزله گناه كبيره است.

«1172»

ص: 281

كسى كه ايستاده نماز مى خواند، بنا بر اظهر نمى تواند به كسى كه نشسته يا خوابيده نماز مى خواند اقتدا كند، و همچنين بنا بر احوط كسى كه نشسته نماز مى خواند، نمى تواند به كسى كه خوابيده نماز مى خواند اقتدا نمايد، و كسى كه در حال ايستاده به تكيه كردن نياز ندارد، اقتداى او به كسى كه نياز دارد محل اشكال و احتياط است.

«1173» اگر امام جماعت در بين نماز از قيام عاجز شد، لازم است مأموم نيت فرادى كند و نماز خود را بخواند، و همچنين است هر نقصى كه مانع از اقتدا است.

«1174» كسى كه نشسته نماز مى خواند، مى تواند به كسى كه نشسته نماز مى خواند اقتدا كند، و با تساوى در هرنقص اقتدا جايز است، مثل اقتداى نشسته به نشسته، ولى با اختلاف جهات كمال و نقص، مثل اقتداى ايستاده اى كه براى ركوع اشاره مى كند به نشسته اى كه براى ركوع خم مى شود محل اشكال است.

«1175» اگر امام جماعت به واسطه عذرى با تيمم يا با وضوى جبيره اى نماز مى خواند، كسى كه وظيفه اش وضو بوده مى تواند به او اقتدا كند، ولى اگر امام با لباس نجس نماز مى خواند، بنابر احتياط واجب نبايد به او اقتدا كرد.

«1176» اگر امام مرضى دارد كه نمى تواند از بيرون آمدن بول و غائط خوددارى كند بنا بر احتياط واجب نمى شود به او اقتدا كرد، و نيز زنى كه مستحاضه نيست،

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 230

نمى تواند بنا بر احتياط به زن مستحاضه اقتدا نمايد.

«1177» امامت كسى كه مرض خوره يا پيسى دارد، مكروه است مگر براى كسى كه مثل اوست، و امامت براى كسانيكه تمايل به

ص: 282

امامت او ندارند مكروه است و همچنين كسى كه حد شرعى براو اجرا شده، هر چند توبه كرده و حكم به عدالت او شده باشد، مگر براى مثل خودش على الاظهر، همچنين امامت كسى كه با تيمّم نماز مى خواند براى كسى كه با وضو نماز مى خواند، مكروه است.

احكام جماعت

«1178» موقعى كه مأموم نيت مى كند، بايد امام را معين نمايد ولى دانستن اسم او لازم نيست، مثلًا اگر نيت كند: اقتدا مى كنم به امام حاضر، نمازش صحيح است.

«1179» اگر كسى به قصد اينكه فلانى است اقتداكند بعداً معلوم شود كه شخص ديگرى است، نماز او به جماعت باطل است ولو آن ديگرى هم نزد او عادل باشد، و اگر به صورت وجوب يا استحباب يا احتياط، مأموم قرائت نماز خود را خوانده باشد نماز او به طور فُرادى صحيح است، ولى اگر طورى بوده كه اگر قبل از نماز مى فهميد كه دومى است، به او هم مثل اولى اقتدامى كرد، نمازش به جماعت نيز صحيح است.

«1180» مأموم بايد غير از حمد و سوره، همه چيز نماز را خودش بخواند، ولى اگر ركعت اول يا دوم او ركعت سوم يا چهارم امام باشد، بايد حمد و سوره خود را بخواند.

«1181» مأموم در نماز با مخالفين (غير شيعه) واجب است به وظيفه منفرد عمل كند؛ و اگر لازم است تقيه كند، حمد و سوره و لااقل حمد را به صورت آهسته بخواند، ولى در غير اين صورت نماز را اعاده نمايد.

«1182» اگر مأموم در ركعت اول و دوم نماز صبح، مغرب و عشا صداى حمد و سوره امام را بشنود، اگر چه كلمات را تشخيص ندهد، بايد بنا بر

ص: 283

احتياط حمد و

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 231

سوره را نخواند، و اگر صداى امام را نشنود، مستحب است حمد و سوره بخواند ولى بايد آهسته بخواند و چنانچه سهواً بلند بخواند اشكال ندارد.

«1183» اگر مأموم بعضى از كلمات حمد و سوره امام را بشنود بايد بنابر احتياط همان قدر از حمد و سوره را نخواند.

«1184» حمد و سوره خواندن مأموم در ركعت اول و دوم نماز ظهر و عصر كراهت دارد و مستحب است به جاى آن ذكر بگويد.

«1185» مأموم نبايد تكبيرة الاحرام را پيش از امام بگويد، بلكه احتياط واجب آن است كه تا تكبير امام تمام نشده تكبير نگويد.

«1186» اگر مأموم پيش از امام عمداً هم سلام دهد بنا بر اقوى نمازش صحيح است؛ ولى احتياط در اين است كه اگر عذرى ندارد و مى خواهد قبل از امام سلام دهد قصد انفراد كند.

«1187» اگر مأموم غير از تكبيرة الاحرام و سلام- كه حكم آن گذشت-، چيزهاى ديگر نماز را پيش از امام بگويد اشكال ندارد؛ ولى مستحب آن است كه پيش از امام نگويد.

«1188» مأموم بايد غير از آنچه در نماز خوانده مى شود و حكم آن گفته شد، كارهاى ديگر نماز، مانند ركوع و سجود را با امام يا كمى بعد از امام بجا آورد و نبايد پيش از امام انجام دهد، و همچنين نبايد زياد از امام عقب بماند به طورى كه مثلًا امام از ركوع برخيزد ولى مأموم هنوز به ركوع نرفته باشد، و احتياط در اين است كه با امام هم انجام ندهد بلكه كمى بعد از امام انجام دهد. ولى اگر

ص: 284

پيش از امام مشغول افعال نماز شود يا اينكه از او زياد عقب بماند، چنانچه تكبيرة الاحرام را بعد از امام گفته و جماعت منعقد شده باشد نمازش بنابر اقوى صحيح است، ولى معصيت كرده است، و اگر اين مخالفت در نماز زياد واقع شود، مخصوصاً اگر در چند ركن انجام بگيرد ممكن است از نماز جماعت خارج شود، ولى اصل نماز صحيح است.

«1189» اگر مأموم عمداً زودتر از امام سر از ركوع بردارد، بايد بايستد تا امام سر از ركوع بردارد، و اگر به قصد متابعت، دوباره به ركوع برگردد نمازش باطل است.

«1190» اگر مأموم عمداً در غير ركعت اول خودش، زودتر از امام به ركوع برود،

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 232

بايد صبر كند تا امام به او برسد و با او ركوع را تمام كند و برگشتن جايز نيست و در صورتى كه تمام قرائت امام را درك كرده باشد نماز او صحيح است و اگر به حالت ايستاده برگشت و با امام دوباره ركوع كرد، نمازش باطل است، و اگر دوباره ركوع نكرد نماز و جماعتش صحيح است، اگر چه معصيت كرده است.

«1191» اگر سهواً پيش از امام سر از ركوع بردارد، چنانچه امام در ركوع باشد، بايد به ركوع برگردد و با امام سر بردارد و در اين صورت زياد شدن ركوع كه ركن است نماز را باطل نمى كند، ولى اگر به ركوع برگردد و پيش از آن كه به ركوع برسد، امام سر بردارد بنا بر اظهر نمازش باطل است، و همچنين در حكم سهو است اگر فراموش كند كه مأموم است، و يا گمان

ص: 285

كند كه امام سر از ركوع برداشته، و يا هر عذرى كه موجب ترك متابعت شده باشد.

«1192» اگر مأموم سهواً قبل از امام سر از ركوع برداشت در حالى كه ذكر واجب را نگفته بود، بايد به قصد متابعت به ركوع برگردد و ذكر را بگويد ولى اگر ديد كه نمى تواند به ركوع امام برسد و امام زود سر برمى دارد، به ركوع برنگردد و به سبب نگفتن ذكر، نمازش باطل نيست.

«1193» اگر اشتباهاً سر بردارد و ببيند امام در سجده است بايد به سجده برگردد و چنانچه در هر دو سجده اين اتفاق بيفتد براى زياد شدن دو سجده كه ركن است نماز باطل نمى شود.

«1194» كسى كه اشتباهاً پيش از امام سر از سجده برداشته هرگاه به سجده برگردد، و هنوز به سجده نرسيده امام سر بردارد، نمازش صحيح است، ولى اگردر هر دو سجده اين اتفاق بيفتد نمازش باطل است.

«1195» اگر اشتباهاً سر از ركوع يا سجده بردارد و سهواً يا به خيال اين كه به امام نمى رسد، به ركوع يا سجده نرود، نمازش صحيح است.

«1196» اگر سر از سجده بردارد و ببيند امام در سجده است، چنانچه به خيال اين كه سجده اول امام است، به قصد اين كه با امام سجده كند به سجده رود و بفهمد سجده دوم امام بوده، سجده دوم مأموم حساب مى شود و نمازش صحيح است، و اگر به خيال اين كه سجده دوم امام است به سجده رود و بفهمد سجده اول

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 233

امام بوده، سجده اول او خواهد بود و بقيه نماز را با امام مى خواند.

ص: 286

1197» اگر سهواً پيش از امام به ركوع رود وطورى باشد كه اگر سر بردارد به مقدارى از قرائت امام مى رسد، بايد سر بردارد و با امام به ركوع رود ونمازش صحيح است.

«1198» اگر سهواً پيش از امام به ركوع رود و طورى باشد كه اگر برگردد به چيزى از قرائت امام نمى رسد، بايد سر بردارد و با امام نماز را تمام كند و نمازش صحيح است و اگر سر برندارد تا امام برسد باز هم نمازش صحيح است.

«1199» اگر پيش از امام سهواً به سجده رود، بايد سر بردارد و با امام به سجده رود و اگر برنداشت نمازش صحيح است.

«1200» اگر امام در ركعتى كه قنوت ندارد اشتباهاً قنوت بخواند، يا در ركعتى كه تشهد ندارد اشتباهاً مشغول خواندن تشهد شود مأموم نبايد قنوت و تشهد را بخواند ولى نمى تواند پيش از امام به ركوع رود، يا پيش از ايستادن امام بايستد بلكه بايد صبر كند تا قنوت و تشهد امام تمام شود و بقيه نماز را با او بخواند.

«1201» در تحقق جماعت فقط كافى است كه مأموم نيّت اقتدا داشته باشد و نيّت امامت براى امام معتبر نيست و بدون نيّت او جماعت از طرفين محقق مى شود و احكام آن، از قبيل متابعت و شك جارى است، امّا در استحقاق ثواب جماعت براى امام بدون نيّت تأمل است و در اين صورت احوط براى امام اين است كه احكام جماعت را بر اين نماز جارى نكند.

«1202» صاحب مسجد و امام راتب (امامى كه براى امامت آن مسجد معين شده)، و صاحب منزل يا مستأجر آن در صورت

ص: 287

واجد شرايط بودن، از ديگران در امامت براى جماعت مقدّم هستند و مستحب است كسى را كه فقيه تر يا قرائتش از ديگران بهتر يا مسنّ تر يا هاشمى است امام جماعت قرار دهند.

«1203» امام جماعت بايد يك نفر باشد ولى اگر در بين نماز براى امام حادثه اى پيش آمد، مثل مردن، بيهوشى، ديوانگى، حدث، مرض، جارى شدن خون از بينى، احتياج به قضاى حاجت، و همينطور است اگر امام متوجه شود كه طهارت نداشته و يا نماز او شكسته بوده است، امام يا مأمومين مى توانند ديگرى را امام قرار دهند،

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 234

خواه آن فرد از اعضاى جماعت باشد و يا كسى باشد كه ابتداءاً مى خواهد نماز بخواند.

مستحبات نماز جماعت

«1204» اگر مأموم يك مرد باشد، مستحب است طرف راست امام بايستد، و اگر يك زن باشد، مستحب است پشت سر امام بايستد، و اگر يك مرد و يك زن، يا يك مرد و چند زن باشند، مستحب است مرد طرف راست امام و بقيه پشت سر امام بايستند، واگر چند مرد يا چند زن باشند، مستحب است پشت سر امام بايستند، و اگر چند مرد و چند زن باشند، مستحب است مردها پشت سر امام و زنها پشت مردها بايستند.

«1205» اگر امام و مأموم هر دو زن باشند، بدون تقدم امام بر مأموم كنار هم مى ايستند.

«1206» مستحب است امام در وسط صف بايستد و اهل علم، كمال و تقوى در صف اول بايستند.

«1207» مستحب است امام جماعت در حمد و سوره و ذكرهايى كه بلند مى خواند صداى خود را به قدرى بلند كند كه ديگران بشنوند، ولى بايد بيش

ص: 288

از اندازه صدا را بلند نكند.

«1208» مستحب مؤكّد است كه امام بعداز نماز خود بنشيندتا همه مأمومين از نماز فارغ شوند.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 235

مكروهات نماز جماعت

«1209» اگر در صف هاى جماعت جا باشد، مكروه است انسان تنها بايستد. راه دادن افرادى كه از كمال عقل برخوردار نيستند مثل طفل، ديوانه و ابله در صف اول و به خصوص نزديك امام و يا در جايى كه گمان مى رود موجب فساد نماز ديگران شود، مكروه است.

«1210» مكروه است مأموم ذكرهاى نماز را طورى بگويد كه امام بشنود.

«1211» در صورتى كه جماعت برپا شد و «قَدْقامَتِ الصَّلاة» گفته شود، خواندن نافله براى مأموم مكروه است و بنا بر اقرب اين كراهت قبل از «قدقامت الصلاة» نيز هست، در صورتى كه بداند به اول جماعت نمى رسد.

«1212» اقتداى مسافر به غيرمسافر و همچنين برعكس مكروه است و كراهت در اين موارد به معناى كم شدن ثواب جماعت است.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 236

«نماز جمعه»

نماز جمعه دو ركعت است مانند نماز صبح و به جاى نماز ظهر خوانده مى شود و داراى دو خطبه و شرائط خاصى است كه خواهد آمد.

مسأله 1- وقت نماز جمعه اول ظهر شرعى كه زوال شمس است مى باشد مثل نماز ظهر. و بنا بر احوط بايد اول زوال مبادرت به انجام آن بشود با مراعات وقت خطبه ها چنان كه خواهد آمد. و در موقعى كه واجب تعيينى باشد اگر مبادرت مذكور صورت نگرفت، احوط در صورت امكان جمع بين آن و نماز ظهر است كه اول جمعه را اقامه مى كنند و پس از آن ظهر را.

مسأله 2- در زمان غيبت،

ص: 289

نماز جمعه واجب تخييرى است و كفايت از نماز ظهر مى كند.

مسأله 3- لازم نيست كه امام جمعه فقيه باشد، اگرچه در صورت امكان، احوط است.

مسأله 4- هنگامى كه نماز جمعه وجوب تعيينى دارد، در همان حال بر مسافرى كه نماز را شكسته مى خواند، زن، پير، كور، بنده، و هركسى كه حضور او باعث مشقّت و حرج برايش باشد مثل مريض، واجب نيست؛ اگرچه نماز جمعه از آنها در صورتى كه شركت بكنند صحيح است و كفايت از ظهر مى كند. و اما وجوب تخييرى پس براى جميع آنها ثابت است و فرقى با ديگران ندارند، بلكه مى توانند نماز جمعه مستقل (مثل جماعت مسافرين) تشكيل بدهند؛ ولى به جماعت زنان به تنهايى، جمعه مستقل منعقد نمى شود.

مسأله 5- فاصله بين دو نماز جمعه كه هردو واجد شرائط صحت باشند از يك فرسخ بايد كمتر نباشد، و اگر كمتر بود هركدام كه ديرتر شروع كرده باشند (يعنى در تكبيرة الاحرام متأخّر باشند) نماز آنها باطل است، خواه از همديگر مطّلع باشند يا نه. و اگر مقارن يكديگر شروع كرده اند هردو نماز باطل است، و در صورتى كه وقت باقى است مى توانند از اول، يك نماز جمعه در آن وقت باقيمانده بخوانند.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 237

مسأله 6- براى تشكيل نماز جمعه بايد جمعيت آنها از پنج نفر مرد كمتر نباشد كه يكى از آنها خود امام مى باشد، بنا بر اين غير از امام اگر چهار نفر مرد هم كه نماز جمعه براى آنها وجوب تخييرى دارد (اگرچه وجوب تعيينى نداشته باشد) براى نماز جمعه حاضر شوند، انعقاد آن جائز و مشروع مى شود.

مسأله 7-

ص: 290

خواندن دو خطبه و مقدّم بودن آنها بر نماز، شرط صحت نماز جمعه است؛ پس اگر عمداً نماز را بدون خطبه خواندند، دوباره بعد از خواندن خطبه ها نماز را اعاده مى كنند؛ و اگر از روى فراموشى خطبه را ترك كردند، بنا بر احتياط واجب نماز را پس از خطبه اعاده مى كنند.

مسأله 8- بنا بر اظهر واجب است واجبات خطبه ها را بعد از زوال (ظهر شرعى) بخوانند، پس اگر خطبه ها قبل از زوال واقع شد، بايد واجبات آنها را بعد از زوال اعاده كنند.

مسأله 9- بايد هريك از دو خطبه مشتمل بر حمد الهى باشد، و نيز بنا بر اظهر مشتمل بر صلوات بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و آل او عليهم السلام باشد، و نيز بايد در مجموع دو خطبه، موعظه و قرائت قرآن كريم را ترك نكند، بلكه بنا بر احتياط واجب هريك از دو خطبه بايد مشتمل بر موعظه (پند و نصيحت) و قرائت قرآن باشد، بلكه احوط رعايت ترتيب مذكور و نيز قرائت سوره كامل در هريك از دو خطبه است. و نيز احوط لزوم اشتمال خطبه دوم بر صلوات بر معصومين عليهم السلام به نحو تفصيل است.

مسأله 10- بنا بر احتياط واجب بايد خود امام جمعه خطبه ها را بخواند، ولى اگر ممكن نشد مى تواند ديگرى بخواند.

مسأله 11- بنا بر احتياط واجب بايد خطبه ها طورى خوانده شود كه مستمعين تمام محتواى آن را بفهمند اگرچه به غيرعربى بيان شود، و اين احتياط در بخش موعظه خطبه مؤكّدتر است.

مسأله 12- واجب است خطيب در حال خواندن خطبه ايستاده باشد، و نيز واجب است بين

ص: 291

دو خطبه به مقدار كمى بنشيند، و واجب است كه به نحو متعارف صداى خود را بلند كند تا آن عده اى كه مى توانند بشنوند به سمع آنها برساند، اگرچه صحت جمعه با اسماعِ عددِ لازم خالى از وجه نيست.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 238

مسأله 13- بهتر است كه خطيب در هنگام ايراد خطبه باطهارت باشد، اگرچه بنا بر اظهر صحّت خطبه مشروط به طهارت (وضوء و غسل و تيمّم) نيست. و همين حكم در مورد مأمومين هم جارى است.

و همچنين صحت خطبه مشروط به پاك بودن بدن و لباس هم نيست.

مسأله 14- حرف زدن خطيب به غيرخطبه در اثناء خطبه باطل كننده آن نيست، مادامى كه باعث به هم خوردن موالات و وحدت عرفيّه اى كه در يك خطبه شرط است و نيز باعث فوت وقت نماز جمعه نباشد. و همچنين است اگر مثلًا در اثناء خطبه وضوء بگيرد.

مسأله 15- اگر ممكن است كه به وسيله بلندگو كلام خطيب به گوش تمام جمعيت نمازگزار برسد، بعيد نيست كه واجب باشد.

مسأله 16- در صورتى كه مأموم در شرائطى است كه اگر خطبه ها را گوش بدهد مى شنود، واجب است گوش بدهد. و نيز حرف زدنى كه او را از اين گوش دادنِ واجب باز دارد حرام است، اگرچه باعث بطلان خطبه و نماز جمعه نسبت به او نيست. و احتياط مستحب آن است كه مأموم از حرف زدنى كه او را از گوش دادنِ واجب هم بازنمى دارد اجتناب كند.

مسأله 17- اگر مأموم به خطبه ها نرسيد ولى يك ركعت از نماز جمعه را درك كرد، نماز جمعه او صحيح است.

مسأله 18-

ص: 292

واجب است نماز جمعه را به جماعت بخوانند، و نيز جماعت شرط صحت آن است؛ ولى اگر بعداً معلوم شد كه امام، فاسق بوده و يا طهارت نداشته، بنا بر اظهر نماز جمعه صحيح است.

مسأله 19- امام جماعت در نماز جمعه بايد از كمال عقل برخوردار باشد و مرد و عادل و بالغ و حلال زاده و شيعه دوازده امامى باشد. و لازم نيست نماز جمعه در اصل بر او واجب تعيينى باشد، پس مسافر مى تواند امام جمعه شود. و نيز ساير امورى كه در جماعت نمازهاى يوميه شرط است (مثل فاصله نداشتن و غير آن) در اينجا نيز معتبر است.

مسأله 20- در نماز جمعه لازم است كه مأمومين قصد اقتداء به امام را داشته

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 239

باشند. و احتياط مستحب براى امام نيز اين است كه نيّت امامت كند، اگرچه با عدم نيّت امامت و تنها قصد وظيفه فعليّه، نماز جمعه از همگى صحيح است.

مسأله 21- در نماز جمعه سوره معيّنى معتبر نيست، ولى مستحب است در ركعت اول پس از حمد، سوره جمعه و در ركعت دوم بعد از حمد، سوره منافقون خوانده شود.

مسأله 22- مستحب است كه حمد و سوره در نماز جمعه بلند خوانده شود.

مسأله 23- در نماز جمعه دو قنوت مستحب است: يكى در ركعت اول قبل از ركوع كه پس از خواندن قنوت به ركوع مى رود، و ديگرى در ركعت دوم بعد از ركوع كه پس از پايان قنوت به سجده مى رود.

مسأله 24- اگر نمازگزار اشتباهاً در ركعت دوم پس از قنوت به ركوع رود و پيش از رسيدن به

ص: 293

حدّ ركوع يادش بيايد، بايد به سجده برود. و نيز اگر در حال رسيدن به حدّ ركوع ملتفت شد و در آن حال هيچ مكث ركوعى نكرد، به سجده مى رود و نمازش صحيح است؛ اما اگر مكث كرد نمازش باطل است.

مسأله 25- اگر مأموم به ركعت اول نماز جمعه نرسيد ولى به ركعت دوم آن كه در وقت نماز جمعه به جا آورده مى شود رسيد، اگرچه تنها به ركوع امام برسد نماز جمعه او صحيح است و ركعت دوم را خودش فرادى مى خواند. ولى اگر شك كند كه ركوع امام را درك كرده يا نه، نماز جمعه او باطل است و نماز ظهر مى خواند.

مسأله 26- در موقعى كه نماز جمعه بر واجد شرائط، وجوب تعيينى دارد، اگر بداند كه در صورت حركت براى حضور در جمعه به ركوع ركعت آخر هم نمى رسد، مى تواند نماز ظهر را شروع كند و لازم نيست يقين كند كه نماز جمعه تمام شده است.

و همچنين نماز ظهر صحيح است اگر آن را با نيّت قربت خواند و در اثناء آن يا بعد از فراغ معلوم شد كه از اول متمكّن از انجام نماز جمعه نبوده است.

مسأله 27- شخص خنثى اگر به نماز جمعه حاضر شود نمازش صحيح است، ولى نمى تواند خود امام شود و يا تكميلِ عددِ لازم كند.

مسأله 28- اگر بعد از زوال، اذان نماز براى جمعه گفته شد، براى دفعه دوم اذان

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 240

گفتن (به نحوى كه مخالفين انجام مى دهند) بدعت و حرام است. و نيز بعد از خواندن نماز جمعه احتياط واجب آن است كه براى نماز

ص: 294

عصر اذان نگويند.

مسأله 29- اگر در بين نماز، براى امام، موت يا بى هوشى پيش آيد، مأمومين يك نفر از خود را كه با آنها مشغول نماز بود و واجد شرائط امامت است پيش مى اندازند و بقيه نماز را با او مى خوانند، و واجب است كه نيّت اقتداء را تجديد كنند.

و همچنين اگر از امام حدثى سر زد، خود او يا سايرين، ديگرى را امام قرار مى دهند و نماز مأمومين صحيح است.

مسأله 30- اگر تعيين شخصى به جاى امام ممكن نشد، پس اگر يك ركعت نماز را با جماعت تمام كرده بودند، ممكن است گفته شود كه ركعت بعد را به عنوان نماز جمعه ولى فرادى تمام كنند (مثل مأمومى كه فقط يك ركعت امام را درك كند). و اگر يك ركعت را تمام نكرده بودند، ممكن است گفته شود كه نماز خود را به عنوان ظهر تمام كنند و صحيح باشد؛ لكن احتياط به تمام كردن جمعه و پس از آن خواندن ظهر در صورت دوم ترك نشود.

مسأله 31- اگر در بين خطبه، افراد پراكنده شدند و براى نماز بازنگشتند و تعداد افراد شركت كننده از پنج نفر كمتر شد، بر هركدام از آنها نماز ظهر واجب است.

مسأله 32- اگر بعد از تحقق مقدار واجبِ خطبه يا بعد از تمام شدن خطبه پراكنده شدند و سپس بازگشتند، در صورتى كه وقت نماز جمعه نگذشته باشد، اعاده خطبه لازم نيست، اگرچه طول بكشد. و اگر افراد ديگرى غير از كسانى كه خطبه را گوش داده اند حاضر شدند، خطبه اعاده مى شود و نماز جمعه مى خوانند.

مسأله 33- اگر بعد از آنكه عددِ

ص: 295

لازم در نماز جمعه همگى تكبيرة الاحرام را گفتند متفرق شدنِ آنها پيش آمد، پس اگر يك ركعت نماز را با جماعت تمام كرده اند و سپس متفرق شده اند، كسى كه نمازش را ادامه مى دهد، به عنوان جمعه تمام مى كند و صحيح است. و اگر قبل از آن متفرق شده اند، احتياط واجب در تمام كردن نماز به عنوان جمعه و پس از آن خواندن نماز ظهر است.

مسأله 34- اگر مأموم در اثر ازدحام جمعيت نتوانست دو سجده ركعت اول را

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 241

همراه امام انجام دهد، پس اگر بعد توانست انجام دهد و تا امام سر از ركوع ركعت دوم برنداشته خود را به او برساند، نماز جمعه او صحيح است؛ و اگر نتوانست، همراه امام در ركعت دوم سجده مى كند به نيّت ركعت اول خودش و بعد از آن يك ركعت ديگر مى خواند و نماز جمعه او صحيح است.

«نماز آيات»

اشاره

«1213» نماز آيات كه دستور آن بعداً گفته خواهد شد به واسطه چهار چيز واجب مى شود:

1 و 2- گرفتن خورشيد و گرفتن ماه، اگر چه مقدار كمى از آنها گرفته شود و كسى هم از آن نترسد.

3- زلزله، اگر چه كسى هم نترسد.

4- رعد و برق، بادهاى سياه و سرخ و صيحه ترسناك و مانند اينها از چيزهايى كه از آيات آسمانى و زمينى بوده و موجب ترس بيشتر مردم مى شود بنا بر اظهر.

«1214» اگر از چيزهايى كه نماز آيات براى آنها واجب است بيشتر از يكى اتفاق بيفتد، انسان بايد براى هريك از آنها يك نماز آيات بخواند، مثلًا اگر خورشيد بگيرد و زلزله هم بشود،

ص: 296

بايد دو نماز آيات بخواند.

«1215» چيزهايى كه نماز آيات براى آنها واجب است، در هرجايى اتفاق بيفتد، فقط مردم همان جا بايد نماز آيات بخوانند و بر مردم جاهاى ديگر واجب نيست، اگر چه از توابع يكديگر و به يك اسم معروف باشند.

«1216» از وقتى كه خورشيد يا ماه شروع به گرفتن مى كند، انسان بايد نماز آيات را بخواند و بايد به قدرى تأخير نيندازد كه شروع به باز شدن كند.

«1217» اگر خواندن نماز آيات را به قدرى تأخير بيندازد كه خورشيد يا ماه شروع به باز شدن كند، بنا بر احتياط واجب بايد نيت ادا و قضا نكند ولى اگر بعد از باز شدن تمام آن نماز بخواند بايد نيت قضا نمايد.

«1218» اگر مدت گرفتن خورشيد يا ماه بيشتر از خواندن يك ركعت باشد ولى

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 242

انسان نماز را نخواند، تا وقتى كه به اندازه خواندن يك ركعت به وقتِ بازشدن مانده باشد، بايد نيت ادا كند.

«1219» موقعى كه زلزله و رعد و برق و مانند اينها اتفاق مى افتد، انسان بايد فوراً نماز آيات را بخواند و اگر نخواند معصيت كرده و تا آخر عمر بر او واجب است و هروقت بخواند ادا است.

«1220» اگر بعد از باز شدن خورشيد يا ماه بفهمد كه تمام آن گرفته بوده، بايد قضاى نماز آيات را بخواند، ولى اگر بفهمد مقدارى از آن گرفته بوده قضا بر او واجب نيست.

«1221» اگر عده اى بگويند كه خورشيد يا ماه گرفته است، چنانچه انسان از گفته آنان يقين پيدا نكند و نماز آيات نخواند و بعد معلوم شود

ص: 297

راست گفته اند و يا اين كه دو نفر كه عادل بودن آنها معلوم نيست شهادت بدهند و عادل بودن آنها ثابت نشود و انسان نماز آيات نخواند و بعد معلوم شود كه عادل بوده اند، در صورتى كه تمام خورشيد يا ماه گرفته باشد، بايد نماز آيات را بخواند. بلكه اگر معلوم شود كه مقدارى از آن گرفته، احتياط در آن است كه نماز آيات را بخواند.

«1222» اگر در وقت نماز يوميه نماز آيات نيز بر انسان واجب شود، چنانچه براى هردو نماز وقت دارد، هركدام را اول بخواند اشكال ندارد، و اگر وقت يكى از آن دو تنگ باشد، بايد اول آن را بخواند، و اگر وقت هردو تنگ باشد، بايد اول نماز يوميه را بخواند.

«1223» اگر در بين نماز يوميه بفهمد كه وقت نماز آيات تنگ است، چنانچه وقت نماز يوميه تنگ نباشد، بايد آن را بشكند و اول نماز آيات، بعد نماز يوميه را بجا آورد، و اگر وقت نماز يوميه هم تنگ باشد، بايد آن را تمام كند بعد نماز آيات را بخواند.

«1224» اگر در بين نماز آيات بفهمد كه وقت نماز يوميه تنگ است، بايد نماز آيات را رها كند و مشغول نماز يوميه شود و بعد از آن كه نماز را تمام كرد، پيش از انجام كارى كه نماز را به هم بزند، بقيه نماز آيات را از همان جا كه رها كرده بخواند.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 243

دستور نماز آيات

«1225» نماز آيات دو ركعت است و در هرركعت پنج ركوع دارد و دستور آن، اين است كه انسان بعد از نيت، تكبير بگويد و يك حمد

ص: 298

و يك سوره تمام بخواند و به ركوع رود و سر از ركوع بردارد، دوباره يك حمد و يك سوره بخواند، باز به ركوع رود تا پنج مرتبه و بعد از بلند شدن از ركوع پنجم دو سجده نمايد و برخيزد و ركعت دوم را هم مثل ركعت اول بجا آورد و تشهد بخواند و سلام دهد.

«1226» در نماز آيات ممكن است انسان بعد از نيت و تكبير و خواندن حمد، آيه هاى يك سوره را پنج قسمت كند و يك آيه يا بيشتر از آن را بخواند و به ركوع رود و سر بردارد و بدون اين كه حمد بخواند، قسمت دوم از همان سوره را بخواند و به ركوع رود و همين طور تا پيش از ركوع پنجم سوره را تمام نمايد، مثلًا به قصد سوره توحيد، «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» بگويد و به ركوع رود، بعد بايستد و بگويد: «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» دوباره به ركوع رود و بعد از ركوع بايستد و بگويد:

«اللَّهُ الصَّمَدُ» باز به ركوع رود و بايستد و بگويد: «لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ» و به ركوع برود و باز هم سر بردارد و بگويد: «وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ» و بعد از آن به ركوع پنجم رود و بعد از سر برداشتن، دو سجده كند و ركعت دوم را هم مثل ركعت اول بجا آورد و بعد از سجده دوم تشهد بخواند و نماز را سلام دهد.

«1227» اگر در يك ركعت از نماز آيات، پنج مرتبه حمد و سوره بخواند و در ركعت ديگر يك حمد بخواند و سوره را پنج قسمت كند مانعى

ص: 299

ندارد.

«1228» چيزهايى كه در نماز يوميه واجب و مستحب است، در نماز آيات هم واجب و مستحب مى باشد ولى در نماز آيات مستحب است به جاى اذان و اقامه سه مرتبه به قصد اميد ثواب بگويند: «الصَّلاة»، و مستحب است نماز آيات را به جماعت بخوانند و در اين صورت مثل نمازهاى يوميه قرائت هاى نماز را امام مى خواند و مستحب است قرائت اين نماز را، حتى در آفتاب گرفتگى بلند بخوانند.

«1229» مستحب است بعد از ركوع پنجم و دهم بگويد: «سَمِعَ اللَّهُ لِمَنْ

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 244

حَمِدَه»، و نيز قبل از هر ركوع و بعد از آن تكبير بگويد ولى بعد از ركوع پنجم و دهم گفتن تكبير مستحب نيست.

«1230» مستحب است پيش از ركوع دوم، چهارم، ششم، هشتم و دهم قنوت بخواند و اگر فقط يك قنوت پيش از ركوع دهم و يا دو قنوت پيش از ركوع پنجم و دهم بخواند كافى است.

«1231» اگر شك كند كه در ركوع آخر ركعت اول است يا در ركوع اول ركعت دوم و فكرش به جايى نرسد، نماز باطل است، ولى اگر مثلًا شك كند كه چهار ركوع كرده يا پنج ركوع، چنانچه هنوز به سجده نرفته بايد ركوعى را كه شك دارد بجا آورده يا نه، بجا آورد و اگر به سجده رفته به شك خود اعتنا نكند.

«1232» هريك از ركوع هاى نماز آيات ركن است كه اگر عمداً يا اشتباهاً كم يا زياد شود نماز باطل است، و اگر در نماز آيات شك كند كه چند ركعت خوانده و فكرش به جايى نرسد، نمازش باطل است.

رساله

ص: 300

توضيح المسائل، متن، ص: 245

«نماز عيد فطر و قربان»

نماز عيد فطر و قربان در زمان حضور امام عليه السلام واجب است و بايد به جماعت خوانده شود، و در زمان ما كه امام عليه السلام غايب است، بنا بر اظهر مستحب مى باشد.

«1233» محل دو خطبه در نماز عيد فطر و قربان بعد از نماز است و هرخطبه بنا بر احوط بايد مشتمل بر همان چيزهايى باشد كه خطبه جمعه مشتمل بر آن است، يعنى: حمد و ثناى الهى و شهادتين و سفارش به تقوى و قرائت سوره كوتاه قرآن و نشستن امام بين دو خطبه.

«1234» در صورتى كه عيد فطر بعد از ظهر ثابت شود، بعيد نيست كه نماز عيد فطر به جماعت در فرداى آن روز، بعد از طلوع آفتاب و قبل از ظهر، به اميد مطلوبيّت، بدون قصد قضا مستحب باشد.

«1235» وقت نماز عيد فطر و قربان از اول آفتاب روز عيد است تا ظهر.

«1236» مستحب است نماز عيد قربان را بعد از بلند شدن آفتاب بخوانند و بعد از آن قربانى كنند و از گوشت قربانى قدرى بخورند، ولى در عيد فطر مستحب است، بعد از بلند شدن خورشيد افطار كنند و زكات فطره را هم بدهند، بعد نماز عيد را بخوانند.

«1237» نماز عيد فطر و قربان دو ركعت است كه نمازگزار در ركعت اول بعد از خواندن حمد و سوره بنابر احوط پنج تكبير مى گويد و بعد از هر تكبير يك قنوت مى خواند و بعد از قنوت پنجم تكبير ديگرى مى گويد و به ركوع مى رود و دو سجده بجا مى آورد و برمى خيزد، و در ركعت دوم بعد از حمد

ص: 301

و سوره چهار تكبير مى گويد و بعد از هر تكبير قنوت مى خواند و تكبير پنجم را مى گويد و به ركوع مى رود و بعد از ركوع دو سجده بجا مى آورد و تشهد مى خواند و نماز را سلام مى دهد.

«1238» در قنوت نماز عيد فطر و قربان هر دعا و ذكرى بخوانند كافى است ولى بهتر است اين دعا را به قصد اميد ثواب بخوانند:

«اللَّهُمَّ اهْلَ الْكِبْرياءِ وَ الْعَظَمَةِ، وَ اهْلَ الْجُودِ وَ الْجَبَروتِ، وَ اهْلَ الْعَفْوِ وَ

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 246

الرَّحْمَةِ، وَ اهْلَ التَّقْوى وَ الْمَغْفِرَةِ، أَسألُكَ بِحَقِّ هذَا الْيَوْمِ، الَّذي جَعَلْتَهُ لِلْمُسْلِمينَ عيداً، وَ لِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلهِ ذُخْراً وَ شَرَفَاً وَ كَرامَةً وَ مَزِيداً، ان تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ انْ تُدْخِلَني في كُلِّ خَيْرٍ ادْخَلْتَ فِيهِ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ، وَ ان تُخْرِجَني مِنْ كُلِّ سُوءٍ اخْرَجْتَ مِنْهُ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ، صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِم، اللَّهُمَّ انّي أَسْأَلُكَ خَيْرَ ما سَأَلَكَ بِهِ عِبادُكَ الْصَّالِحُونَ، وَ اعُوذُ بِكَ مِمَّا اسْتَعاذَ مِنْهُ عِبادُكَ الْمُخْلَصُوْنَ».

«1239» مستحب است در نماز عيد فطر و قربان قرائت را بلند بخواند.

«1240» نماز عيد سوره مخصوصى ندارد ولى بهتر است كه در ركعت اول آن سوره شمس (سوره 91) و در ركعت دوم سوره غاشيه (سوره 88) و يا به عكس، را بخوانند، يا در ركعت اول سوره اعلى (سوره 87) و در ركعت دوم سوره شمس يا به عكس، را بخوانند.

«1241» مستحب است در نماز عيد بر زمين سجده كنند و در حال گفتن تكبيرها دست ها را بلند كنند.

«1242» شب عيد فطر بعد از نماز مغرب و

ص: 302

عشاء و روز عيد بعد از نماز صبح و نيز بعد از نماز عيد فطر مستحب است اين تكبيرها را بگويد: «اللَّهُ اكبَرُ، اللَّهُ اكبَرُ، لاالهَ الَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ اكبَر، وَ للَّهِ الْحَمْدُ عَلى ما هَدانا، وَ الْحَمْدُ للَّهِ عَلى ما ابْلانا.

«1243» مستحب است در عيد قربان بعد از ده نماز كه اول آنها نماز ظهر روز عيد و آخر آنها نماز صبح روز دوازدهم است، اين تكبيرها را بگويد: «اللَّهُ اكْبَرُ، اللَّهُ اكْبَرُ، لاالهَ الَّا اللَّهُ و اللَّهُ اكْبَرُ، اللَّهُ اكْبَرُ وَ للَّهِ الْحَمْدُ، اللَّهُ اكْبَرُ عَلى ما هَدانا، اللَّهُ اكبَرُ عَلى ما رَزَقَنا مِن بَهِيمَةِ الْانعامِ، ولى اگر عيد قربان را در منى باشد، مستحب است بعد از پانزده نماز، كه اول آنها نماز ظهر روز عيد و آخر آنها نماز صبح روز سيزدهم ذيحجّه است، اين تكبيرها را بگويد.

«1244» مستحب است نماز عيد را زير آسمان بخواند.

«1245» اگر در تكبيرهاى نماز و قنوت هاى آن شك كند اگر از محل آن تجاوز نكرده است بنا را بر كمتر بگذارد و اگر بعد معلوم شد كه گفته بوده اشكال ندارد، و اگر در حال قنوت شك كرد كه تكبير گفته يا نه، بنابراظهر به اين شك اعتنا نكند.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 247

«1246» اگر قرائت يا تكبيرها يا قنوت ها را فراموش كند و بجا نياورد نمازش صحيح است.

«1247» اگر كارى كند كه در نمازهاى يوميه براى آن سجده سهو لازم است، بنا بر اظهر در نماز عيد سجده سهو لازم نيست، اگر چه احوط آن است كه سجده سهو بجا آورد.

«اجير گرفتن براى نماز»

«1248» بعد از مرگ انسان، مى توان

ص: 303

براى نماز و عبادت هاى ديگر او كه در زمان حيات بجا نياورده ديگرى را اجير نمود، يعنى به كسى مزد دهند كه آنها را بجا آورد و اگر او بدون مزد هم آنها را انجام دهد صحيح و مجزى است و در اين صورت بر وصى يا ولىّ اجير گرفتن لازم نيست.

«1249» كسى كه براى نماز قضاى ميت اجير شده بايد يا مجتهد باشد يا مسائل نماز را از روى تقليد صحيح، بداند.

«1250» اجير بايد هنگام نيت، ميت را معين نمايد ولى لازم نيست اسم او را بداند، پس اگر نيت كند كه از طرف كسى نماز مى خوانم كه براى او اجير شده ام، كافى است.

«1251» اجير بايد خود را به جاى ميت فرض كند و عبادتهاى او را به نيابت از او قضا نمايد و يا به قصد بجاآوردن آنچه بر عهده ميت است، انجام دهد، ولى اگر عملى را انجام دهد و ثواب آن را براى ميّت هديه كند كافى نيست.

«1252» بايد كسى را اجير كنند كه اطمينان داشته باشند نماز را به صورت صحيح مى خواند.

«1253» كسى كه ديگرى را براى نمازهاى ميت اجير كرده اگر بفهمد كه عمل را بجا نياورده و يا باطل انجام داده، بايد دوباره اجير بگيرد.

«1254» هرگاه شك كند كه اجير عمل را انجام داده يا نه، اگر اجير بگويد، انجام داده ام، گفته او قبول است، و اگر شك كند كه عمل او صحيح بوده يا نه، حمل بر

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 248

صحت مى شود يعنى بنا بر اين مى گذارند كه عمل را صحيح انجام داده است.

«1255» كسى را كه

ص: 304

عذرى دارد، مثلًا نشسته نماز مى خواند، بنابراحتياط نمى توان براى نمازهاى ميت اجير كرد، بلكه كسى را هم كه با تيمم يا وضوى جبيره نماز مى خواند، بنا بر احتياط نمى شود اجير كرد.

«1256» مرد براى زن و زن براى مرد مى تواند اجير شود و در بلند خواندن و آهسته خواندن نماز بايد هريك به وظيفه خود عمل نمايد.

«1257» اگر ترتيب قضا شدن نمازهاى ميت معلوم است، قضاى آنها هم بايد به ترتيب خوانده شود و اگر ترتيب نمازها رانمى دانند، چنانچه رعايت ترتيب مستلزم تكرار عمل باشد لازم نيست، حتى اگر بدانند كه ميت ترتيب نمازهاى خود را مى دانسته است.

«1258» اگر با اجير شرط كنند كه عمل را به صورت مخصوص انجام دهد، بايد همان طور بجاآورد، و اگر با او شرط نكنند، بايد در آن عمل به تكليف خود عمل نمايد.

«1259» اگر با اجير شرط نكنند كه نماز را با چه مقدار از مستحبات آن بخواند، مى تواند بدون مستحبات نماز را بجا آورد.

«1260» اگر انسان چند نفر را براى نماز قضاى ميت اجير كند، در صورتى كه ترتيب قضا شدن نمازها براى مستأجر معلوم است، بايد براى هر كدام آنها وقتى را معين نمايد، مثلًا اگر با يكى از آنها قرار گذاشت كه از صبح تا ظهر نماز بخواند، با ديگرى قرار بگذارد كه از ظهر تا شب بخواند، و نيز بايد نماز را كه در هر دفعه شروع مى كند معين نمايد، مثلًا قرار بگذارد نماز اولى كه مى خواند صبح باشد يا ظهر يا عصر، و با نفر دوم طورى قرار بگذارد كه ترتيب رعايت شود.

«1261» اگر كسى اجير شود كه

ص: 305

مثلًا در مدت يك سال نمازهاى ميت را بخواند و پيش از تمام شدن سال بميرد، بايد براى نمازهايى كه مى دانند اجير بجا نياورده، ديگرى را اجير نمايند، بلكه براى نمازهايى كه احتمال مى دهند بجا نياورده بنا بر احتياط واجب بايد اجير بگيرند.

«1262» كسى را كه براى نمازهاى ميت اجير كرده اند اگر پيش از تمام كردن

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 249

نمازها بميرد و اجرت همه آنها را گرفته باشد، چنانچه شرط كرده باشد كه تمام نمازها را خودش بخواند، بايد اجرت مقدارى را كه نخوانده از مال او به ولىّ ميّتى كه براى نماز او اجير شده بود، بدهند، مثلا اگر نصف آنها را نخوانده بايد نصف پولى را كه گرفته از مال او به ولىّ ميت بدهند، و اگر شرط نكرده باشند، ورثه اجير بايد از مال او كسى را اجير بگيرند تا نمازهاى باقيمانده را بخواند، و اگر مال نداشته باشد، بر ورثه چيزى واجب نيست، و احتياط در اعلام به مستأجر است كه در صورت تمكّن فرد ديگرى را اجير نمايد.

«1263» اگر اجير تمام اجرت را بگيرد و پيش از تمام كردن نمازهاى ميّت بميرد و خودش هم نماز قضا داشته باشد، بايد از مال او براى نمازهايى كه اجير بوده ديگرى را اجير نمايند و قضاى نماز خودش بر ولىّ اوست.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 250

روزه

اشاره

روزه آن است كه انسان براى انجام فرمان خداوند عالم از اذان صبح تا مغرب از چيزهايى كه روزه را باطل مى كند و شرح آنها بعداً گفته مى شود خوددارى نمايد.

نيّت روزه

«1264» انسان مى تواند در هرشب از ماه رمضان براى

ص: 306

روزه فرداى آن نيّت كند و همچنين جايز است كه شب اول ماه، نيت روزه همه ماه را بنمايد، و احتياط به تجديد نيّت در هرشب ترك نشود.

«1265» از اول شب ماه رمضان تا اذان صبح هروقت نيّت روزه فردا را بكند، اشكال ندارد.

«1266» لازم نيست انسان نيت روزه را از قلب بگذراند يا به زبان جارى كند، مثلًا بگويد: فردا را روزه مى گيرم قُربةً الَى اللَّه، بلكه همين قدر كه براى انجام فرمان خداوند عالم از اذان صبح تا مغرب كارى كه روزه را باطل مى كند انجام ندهد كافى است.

«1267» وقت نيّت روزه مستحبى از اول شب است تا موقعى كه به اندازه نيّت كردن به مغرب وقت مانده باشد، و اگر تا اين وقت كارى كه روزه را باطل مى كند انجام نداده باشد و نيّت روزه مستحبى كند، روزه او صحيح است.

«1268» كسى كه پيش از اذان صبح در غير روزه معين واجب، مثل روزه ماه مبارك رمضان، بدون نيّت روزه خوابيده است، اگر پيش از ظهر بيدار شود و در حال

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 251

اختيار نيّت كند، روزه او صحيح است چه روزه او واجب باشد چه مستحب، و اگر بعد از ظهر بيدار شود، نمى تواند نيّت روزه واجب نمايد.

«1269» اگر بخواهد غير روزه رمضان روزه واجب ديگرى بگيرد، در صورتى كه آنچه بر او واجب شده است انواع متعددى باشد، بنا بر اقوى بايد آن را معين نمايد، مثلًا نيّت كند كه روزه قضا يا روزه نذر مى گيرم، ولى در ماه رمضان لازم نيست نيّت كند كه روزه ماه رمضان مى گيرم، بلكه اگر

ص: 307

نداند ماه رمضان است يا فراموش نمايد، و روزه ديگرى را نيّت كند، روزه ماه رمضان حساب مى شود، مگر اين كه روزه براى ميّت گرفته باشد كه در اين صورت روزه ماه رمضان حساب نمى شود، و صحيح بودن آن مورد تأمل است مگر اين كه مقصود او به دو قسمت جداگانه تقسيم شود: يكى روزه واجب و يكى هم براى ديگرى بودنِ روزه، كه در اين صورت بنا بر اظهر روزه ماه رمضان محسوب مى شود.

«1270» هرگاه در ماه رمضان يا روزه واجب معين، نيّت روزه را عمداً ترك نمايد تا صبح داخل شود، روزه آن روزش صحيح نيست و قضا بر او واجب است ولى وجوب كفّاره محل تأمل است.

«1271» اگر بداند ماه رمضان است و عمداً نيّت روزه غير رمضان كند، نه روزه رمضان حساب مى شود و نه روزه اى كه قصد كرده است.

«1272» اگر مثلًا به نيّت روز اول ماه روزه بگيرد، بعد بفهمد دوم يا سوم بوده، روزه او صحيح است.

«1273» كسى كه در سراسر روز بيهوش بوده در صورتى كه روزه واجب معيّن باشد روزه بر او واجب نيست ولى اگر قبل از ظهر بهوش آيد بنابر احتياط واجب بايد روزه آن روز را تمام كرده و قضاى آن را نيز بگيرد و همين احتياط در مورد مخالف، اگر قبل از ظهر شيعه شود نيز جارى است.

«1274» اگر نداند يا فراموش كند كه ماه رمضان است و پيش از ظهر ملتفت شود، چنانچه كارى كه روزه را باطل مى كند انجام نداده باشد، بايد فوراً نيّت كند و گرنه روزه او باطل مى شود.

«1275» اگر بچه قبل از

ص: 308

اذان صبح ماه رمضان بالغ شود، بايد روزه بگيرد؛ و اگر

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 252

بعد از اذان و قبل از ظهر بالغ شود، اگر چيزى كه روزه را باطل مى كند انجام نداده باشد احتياط واجب در اين است كه بقيه آن روز را روزه بگيرد و بعداً قضاى آن روز را نيز بگيرد، و همچنين است اگر شخصى كه جنون دارد جنونش از بين برود. و اين احتياط در باره غيربالغى است كه از اول صبح نيّت روزه نداشته است، ولى چون روزه بچه مميّز صحيح است- اگر چه بر او واجب نيست- اگر نيّت روزه داشته باشد و در بين روز بالغ شود، روزه آن روز او صحيح است و قضا ندارد.

«1276» كسى كه براى بجا آوردن روزه ميّتى اجير شده، اگر روزه مستحبى بگيرد اشكال ندارد، ولى كسى كه روزه قضا دارد، نمى تواند روزه مستحبى بگيرد.

«1277» اگر در ماه رمضان، پيش از ظهر، كافر مسلمان شود بنا بر احتياط مستحب بايد نيت روزه كند و روزه را تمام نمايد.

«1278» اگر مريض در ماه رمضان، پيش از ظهر خوب شود و تا آن وقت كارى كه روزه را باطل مى كند انجام نداده باشد، واجب بودن روزه و صحيح بودنش، خالى از وجه نيست.

«1279» روزى را كه انسان شك دارد آخر شعبان است يا اول رمضان، واجب نيست روزه بگيرد، و اگر بخواهد روزه بگيرد، نمى تواند نيّت روزه رمضان كند بلكه بايد نيّت روزه قضا و مانند آن بنمايد و چنانچه بعد معلوم شود رمضان بوده، از رمضان حساب مى شود، و در صورتى كه قصد كند آنچه را

ص: 309

كه فعلًا خدا از او خواسته است انجام دهد و بعد معلوم شود رمضان بوده نيز كافى است.

«1280» اگر روزى را كه شك دارد آخر شعبان است يا اول رمضان، به نيت روزه قضا يا روزه مستحبى و مانند آن روزه بگيرد و در بين روز بفهمد كه ماه رمضان است، بايد نيّت روزه رمضان كند.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 253

«مبطلات روزه»

اشاره

نُه چيز روزه را باطل مى كند:

1- خوردن و آشاميدن.

2- جماع.

3- استمناء، (استمناء آن است كه انسان با خود كارى كند كه منى از او بيرون آيد).

4- دروغ بستن به خدا و پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم و جانشينان پيغمبر و معصومين عليهم السلام.

5- رساندن غبار به حلق.

6- فرو بردن تمام سر در آب.

7- باقى ماندن بر جنابت و حيض و نفاس تا اذان صبح.

8- اماله كردن با چيزهاى روان.

9- قى كردن.

و احكام اينها به ترتيب در مسائل بعدى ذكر مى شود.

خوردن و آشاميدن

«1281» اگر روزه دار عمداً چيزى بخورد يا بياشامد، روزه او باطل مى شود، چه خوردن و آشاميدن آن چيز معمول باشد مثل نان و آب، چه معمول نباشد مثل خاك و شيره درخت، و چه كم باشد يا زياد.

«1282» اگر موقعى كه مشغول غذا خوردن است بفهمد صبح شده، بايد لقمه را از دهان بيرون آورد و چنانچه عمداً فرود برد روزه اش باطل است و به دستورى كه بعداً گفته خواهد شد كفّاره هم بر او واجب مى شود.

«1283» اگر روزه دار سهواً چيزى بخورد يا بياشامد، روزه اش باطل نمى شود.

«1284» احتياط واجب آن است كه روزه دار از استعمال آمپولى

ص: 310

كه به جاى غذا

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 254

به كار مى رود خوددارى كند، بلكه اجتناب خالى از وجه نيست؛ ولى تزريق آمپولى كه عضو را بى حس مى كند يا به جهت ديگر استعمال مى شود اشكال ندارد و اجتناب از آمپولى كه معلوم نيست از قسم اول باشد يانه، لازم نيست.

«1285» اگر روزه دار چيزى را كه لاى دندان مانده است عمداً فرو ببرد، روزه اش باطل مى شود.

«1286» كسى كه مى خواهد روزه بگيرد، لازم نيست پيش از اذان دندانهايش را خلال كند؛ ولى اگر بداند غذايى كه لاى دندان مانده در روز فرو مى رود بايد خلال كند و چنانچه خلال نكند و چيزى از آن فرو رود، روزه اش باطل مى شود و اگر هم فرو نرود باز اخلال به نيّت كرده، ولى اگر نمى داند كه غذا فرو خواهد رفت يا نه، مستحب است خلال كند و اگر هم اتفاقاً و سهواً فرو برد روزه باطل نيست.

«1287» جواز فرو بردن اخلاط سر و سينه، در صورتى كه در غير حال روزه امرى عادى باشد و به فضاى دهان نرسيده باشد خالى از وجه نيست و اگر به فضاى دهان رسيد و آن را فرو برد، بنابر احتياط واجب روزه را باطل مى كند.

«1288» اگر روزه دار به قدرى تشنه شود كه بترسد از تشنگى بميرد، مى تواند به اندازه اى كه از مردن نجات پيدا كند آب بياشامد ولى روزه او باطل مى شود امّا در ماه رمضان تا مغرب از ساير مفطرات اجتناب كند.

«1289» جويدن غذا براى بچه يا پرنده و چشيدن غذا و مانند اينها كه معمولًا به حلق نمى رسد، اگر چه اتفاقاً به حلق برسد، روزه

ص: 311

را باطل نمى كند و احتياط مستحب است كه اين امور را در صورت عدم حاجت و ضرورت ترك كنند.

«1290» انسان نمى تواند براى ضعف روزه را بخورد، ولى اگر ضعف او به قدرى است كه مشقت شديدى داشته، به طورى كه معمولًا نمى شود آن را تحمل كرد، خوردن روزه اشكال ندارد ولى اگر تا سال ديگر خوب شد بايد قضاى آن را بگيرد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 255

جماع

«1291» نزديكى روزه را باطل مى كند، اگر چه فقط به مقدار ختنه گاه داخل شود و منى هم بيرون نيايد.

«1292» اگر كمتر از مقدار ختنه گاه داخل شود و منى هم بيرون نيايد، روزه باطل نمى شود، ولى اگر كسى كه آلتش را بريده اند كمتر از ختنه گاه را داخل كند بطلان و عدم بطلان روزه اش، محل اشكال است.

«1293» اگر فراموش كند كه روزه است و نزديكى نمايد، يا او را به نزديكى مجبور نمايند، روزه او باطل نمى شود، ولى چنانچه در هنگام نزديكى يادش بيايد، يا ديگر مجبور نباشد، بايد فوراً از حال نزديكى خارج شود و اگر خارج نشود، روزه او باطل است.

استمناء

«1294» اگر روزه دار استمناء كند، يعنى با خود كارى كند كه منى از او بيرون آيد؛ روزه اش باطل مى شود.

«1295» اگر بى اختيار منى از او بيرون آيد، روزه اش باطل نيست، ولى اگر عمداً كارى كند كه بى اختيار منى از او بيرون آيد روزه اش باطل مى شود، در صورتى كه بداند يا اطمينان داشته باشد كه به سبب آن كار، منى بى اختيار خارج خواهد شد.

دروغ بستن به خدا و پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم

«1296» اگر روزه دار به گفتن يا به نوشتن يا به اشاره و مانند اينها به خدا

ص: 312

و پيغمبر و جانشينان آن حضرت عليهم السلام عمداً نسبت دروغ بدهد روزه او باطل است. و خالى از وجه نيست كه دروغ بستن به پيغمبران و جانشينان آنها و حضرت زهرا، ملحق به

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 256

دروغ بستن به خدا باشد و روزه را باطل كند، ولى اگر شك داشته باشد كه سخنى كذب است يا نه، و به يكى از آنان نسبت دهد، بنا بر اقوى روزه اش باطل نمى شود.

رساندن غُبار به حلق

«1297» رساندن غبار يا دود غليظ به حلق بنابر اظهر روزه را باطل مى كند، چه غبار چيزى كه خوردن آن حلال است مثل آرد، يا غبار چيزى كه خوردن آن حرام باشد.

«1298» عدم افساد روزه به وسيله غبار يا دود غير غليظ و غير جايگزين غذا و غير مقوّى خالى از وجه نيست ولى احوط اجتناب است.

«1299» اگر فراموش كند كه روزه است و مواظبت نكند، يا بى اختيار غبار و مانند آن به حلق برسد روزه اش باطل نمى شود.

فرو بردن سر در آب

«1300» اگر روزه دار عمداً تمام سر را در آب فرو برد، اگر چه بقيه بدن از آب بيرون باشد بنابر اقوى روزه اش باطل مى شود، ولى اگر تمام بدن را آب بگيرد و مقدارى از سر بيرون باشد، روزه باطل نمى شود. و همچنين در حالى كه مانع و حائل غليظى دور سر را فراگرفته و يا سر به چيزى آغشته شده كه مانع از رسيدن آب به آن باشد، فرو بردن تمام سر در آب، بنا بر اظهر روزه را باطل نمى كند.

«1301» اگر نصف سر را يك دفعه و نصف ديگر آن را دفعه ديگر در آب فرو برد؛ بنا بر اظهر روزه اش باطل نمى شود.

«1302» فرو

ص: 313

بردن سر در آب مضاف، بنابر احوط روزه را باطل مى كند.

«1303» اگر روزه دار بى اختيار در آب بيفتد و تمام سر او را آب بگيرد، يا فراموش كند كه روزه است و سر را در آب فرو برد، روزه او باطل نمى شود.

«1304» اگر فراموش كند كه روزه است و سر را در آب فرو برد، يا ديگرى به زور سر او را در آب فرو برد؛ چنانچه در زير آب يادش بيايد كه روزه است، يا آن شخص

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 257

دست خود را بردارد، بايد فوراً سر را بيرون آورد و چنانچه بيرون نياورد، روزه اش باطل مى شود.

باقى ماندن بر جنابت، حيض و نفاس تا اذان صبح

«1305» اگر جنب عمداً تا اذان صبح غسل نكند، روزه اش باطل مى شود و كسى كه وظيفه او تيمم است اگر عمداً تيمم ننمايد، روزه اش باطل است و حكم قضاى روزه ماه رمضان بعداً خواهد آمد.

«1306» اگر در روزه واجبى كه مثل روزه ماه رمضان وقت آن معين است، تا اذان صبح غسل نكند و تيمّم هم ننمايد، ولى از روى عمد نباشد، مثل آن كه ديگرى به اجبار نگذارد غسل و تيمم كند و ناچار شود، روزه اش صحيح است؛ ولى در صورت فراموش كردن، روزه ماه رمضان باطل است.

«1307» كسى كه جنب است و مى خواهد روزه واجبى بگيرد كه وقت آن معين است مثل روزه رمضان، اگر عمداً غسل نكند تا وقت تنگ شود، بايد با تيمم روزه بگيرد و روزه او بنا بر اظهر صحيح است.

«1308» كسى كه در شب ماه رمضان يا روزه واجب معين ديگرى، براى هيچ كدام از غسل و تيمم وقت ندارد، نبايد خود

ص: 314

را جنب كند، و همچنين است بنا بر اظهر اگر فقط براى تيمم وقت دارد، و اگر معصيت كرد و خود را جنب نمود، روزه اش با تيمم بنا بر اظهر صحيح است.

«1309» كسى كه در شب ماه رمضان يا روزه واجب معين، جنب است و مى داند كه اگر بخوابد تا صبح بيدار نمى شود، در صورتى كه در نخوابيدن عسر و حرج براى او نباشد، نبايد بخوابد مگر بعد از غسل؛ و چنانچه بخوابد و تا صبح بيدار نشود، روزه اش باطل است و قضا و كفاره بر او واجب مى شود.

«1310» هرگاه جنب در شب ماه رمضان يا روزه واجب معين بخوابد و بيدار شود، اگر اطمينان به بيدار شدن پيش از اذان صبح براى غسل را ندارد، بايد نخوابد اگر چه احتمال بدهد كه اگر دوباره بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مى شود.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 258

«1311» كسى كه در شب ماه رمضان يا روزه واجب معين جنب است و مى داند يا اطمينان دارد كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مى شود، چنانچه تصميم داشته باشد كه بعد از بيدار شدن غسل كند و با اين تصميم بخوابد و تا اذان خواب بماند، بايد روزه بگيرد و روزه اش صحيح مى باشد.

«1312» كسى كه در شب ماه رمضان يا روزه واجب معين جنب است و مى داند يا احتمال مى دهد كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مى شود، چنانچه نخواهد بعد از بيدار شدن غسل كند، يا ترديد داشته باشد كه غسل كند يا نه، در صورتى كه بخوابد و بيدار نشود، روزه اش باطل است و قضا و كفّاره لازم است.

ص: 315

1313» اگر جنب در شب ماه رمضان يا روزه واجب معين بعد از جنب شدن خوابيد و بيدار شد، در صورتى كه اطمينان دارد كه اگر دو مرتبه بخوابد قبل از اذان صبح بيدار مى شود خوابيدن دفعه دوم بر او حرام نيست ولى خلاف احتياط است؛ و اگر دوباره خوابيد و بيدار نشد، بايد قضاى آن را بگيرد و بنا بر احتياط واجب كفاره هم بدهد و اگر بيدار شد باز دفعه سوم خوابيد و تا اذان صبح بيدار نشد قضاى آن روز را بايد بگيرد و وجوب كفّاره مطابق احتياط بلكه اقوى است.

«1314» خوابى را كه در آن محتلم شده خواب اول حساب نمى شود، بلكه اگر از آن خواب بيدار شود و دوباره بخوابد خواب اول حساب مى شود.

«1315» اگر روزه دار در روز محتلم شود، واجب نيست فوراً غسل كند.

«1316» هرگاه در ماه رمضان بعد از اذان صبح بيدار شود و ببيند محتلم شده، اگر چه بداند پيش از اذان بوده، روزه او صحيح است.

«1317» كسى كه مى خواهد قضاى روزه رمضان را بگيرد، هرگاه تا اذان صبح جنب بماند، اگر چه از روى عمد نباشد بنا بر اظهر روزه او باطل است و در صورتى كه وقت گرفتن روزه قضا طورى تنگ است كه اگر روزه اش باطل باشد ديگر فرصتى براى گرفتن روزه قضا ندارد، احتمال دارد ملحق به روزه ماه رمضان باشد.

«1318» اگر زن در ماه رمضان پيش از اذان صبح از حيض يانفاس پاك شود و عمداً غسل نكند، يااگر وظيفه او تيمم است عمداً تيمم نكند، روزه اش باطل است.

و وجوب كفاره خالى از وجه نيست.

رساله توضيح المسائل،

ص: 316

متن، ص: 259

«1319» اگر زن نزديك اذان صبح از حيض و نفاس پاك شود و براى هيچ كدام از غسل و تيمم وقت نداشته باشد، يا بعد از اذان بفهمد كه پيش از اذان پاك شده؛ روزه او صحيح است.

«1320» اگر زن بعد از اذان صبح از خون حيض يا نفاس پاك شود، يا در بين روز خون حيض يا نفاس ببيند، اگر چه نزديك مغرب باشد، روزه او باطل است.

«1321» اگر زنى كه در حال استحاضه است غسلهاى خود را به تفصيلى كه در احكام استحاضه گفته شد بجا آورد، روزه او صحيح است، و بى وجه نيست كه صحت روزه او مشروط به انجام غسلى باشد كه بايد براى نماز صبح انجام دهد، ولى بنا بر اظهر غسل نمازهاى مغرب و عشاى شب گذشته و شب آينده در صحيح بودن روزه او شرط نيست، و بنا بر احتياط واجب مستحاضه متوسطه هم مثل كثيره، انجام غسلى كه بر او واجب است در صحيح بودن روزه اش شرط است ولى وضوى واجب بر مستحاضه قليله، شرط صحت روزه نيست.

«1322» در تمام مواردى كه غسل واجب است، اگر نتوانست غسل كند، وجوب تيمّم خالى از وجه نيست، و بنا بر احتياط واجب بعد از تيمّم بايد تا اذان صبح بيدار بماند.

اماله كردن

«1323» اماله كردن با چيز مايع اگر چه از روى ناچارى و براى معالجه باشد، بنا بر اظهر روزه را باطل مى كند.

قِى كردن

«1324» هرگاه روزه دار عمداً قى كند، اگر چه به واسطه مرض و مانند آن ناچار باشد، روزه اش باطل مى شود، ولى اگرسهواً يا بى اختيار قى كند اشكال ندارد، ولى

ص: 317

نبايد آن را عمداً فرو ببرد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 260

«1325» اگر روزه دار بتواند از قى كردن خوددارى كند، چنانچه براى او ضرر و مشقت نداشته باشد، بايد خوددارى نمايد.

«1326» اگر يقين داشته باشد كه به واسطه آروغ زدن، چيزى از گلو بيرون مى آيد، نبايد عمداً آروغ بزند ولى اگر يقين نداشته باشد اشكال ندارد.

«1327» اگر آروغ بزند و بدون اختيار چيزى در گلو يا دهانش بيايد، بايد آن را بيرون بريزد و اگر بى اختيار فرو رود، روزه اش صحيح است. و در صورت فرو بردن عمدى، روزه اش باطل، و قضا و كفّاره بر او واجب مى شود.

«1328» اگر روزه دار با علم و عمد قصد انجام فعلى را بنمايد كه روزه را باطل مى كند، روزه اش باطل است ولى كفاره ندارد.

«كفّاره روزه»

اشاره

«1329» كسى كه روزه ماه مبارك رمضان بر او واجب است، اگر به عمد يا شبه عمد، روزه خود را باطل كند، بايد علاوه بر قضاى آن، كفّاره بدهد مگر در مواردى كه بعداً گفته خواهد شد.

«1330» كسى كه كفّاره روزه رمضان بر او واجب است، بايد يك بنده آزاد كند، يا به دستورى كه در مسأله بعد گفته مى شود دو ماه روزه بگيرد، يا شصت فقير را سير كند يا به هر كدام يك مُد- كه تقريباً ده سير است- طعام، يعنى گندم يا جو و مانند اينها بدهد، و دادن پول كافى نيست، ولى اگر فقير را در خريد و قبول آن وكيل كند و فقير نيز انجام دهد، كافى است.

«1331» كسى كه مى خواهد دو ماه روزه كفاره رمضان را بگيرد، بايد سى و يك روز آن را

ص: 318

پى در پى بگيرد و اگر بقيه آن پى در پى نباشد اشكال ندارد، بنابر اين كسى كه مى خواهد سى و يك روز پى در پى روزه بگيرد بايد زمانى را انتخاب كند كه در بين اين سى و يك روز، روزى كه روزه داشتن در آن حرام است، مثل عيد قربان، وجود نداشته باشد، و همچنين روزى نباشد كه روزه آن بر او واجب باشد، مثل اينكه نذر كرده باشد يا ماه مبارك رمضان پيش آيد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 261

«1332» اگر به چيز حرامى روزه خود را باطل كند، چه آن ذاتاً حرام باشد مثل شراب و زنا، يا به جهتى حرام شده باشد، مثل نزديكى با همسر در حال حيض، بنابر احتياط كفّاره جمع بر او واجب مى شود، يعنى بايد يك بنده آزاد كند و دو ماه روزه بگيرد و شصت فقير را سير كند يا به هر كدام آنها يك مُد گندم يا جو يا نان و مانند اينها بدهد؛ و چنانچه هر سه برايش ممكن نباشد، هر كدام كه ممكن است بايد انجام دهد.

«1333» اگر نذر كند كه روز معينى را روزه بگيرد، چنانچه در آن روز عمداً روزه خود را باطل كند، بايد يك بنده آزاد نمايد يا دو ماه پى در پى روزه بگيرد يا به شصت فقير طعام دهد، ولى اگر نذر او مطلق باشد و روزى را براى آن روزه بگيرد، مانند روزه مستحبى مى تواند در آن روز چه پيش از ظهر و چه بعد از ظهر افطار كند و در روز ديگرى براى اداى نذرش روزه بگيرد.

«1334» كسى كه قضاى روزه

ص: 319

ماه رمضان گرفته است، در صورت وسعت وقت پيش از ظهر مى تواند افطار كند و آن قضا را در وقت ديگرى انجام دهد ولى افطار بعد از ظهر حرام است، و اگر بعد از ظهر افطار كند بايد كفاره بدهد و كفاره او اطعام ده فقير و در صورت عدم توانايى سه روز روزه گرفتن است.

«1335» كسى كه مى تواند وقت را تشخيص دهد، اگر به گفته كسى كه مى گويد مغرب شده افطار كند و بعد بفهمد مغرب نبوده است، قضا و كفاره بر او واجب مى شود.

«1336» كسى كه عمداً روزه خود را باطل كرده، اگر براى فرار از كفاره به سفر برود، اگر چه پيش از ظهر، كفاره از او ساقط نمى شود.

«1337» اگر يقين كند كه روز اول ماه رمضان است و عمداً روزه خود را باطل كند، بعد معلوم شود كه آخر شعبان بوده، كفاره بر او واجب نيست.

«1338» اگر انسان شك كند كه آخر رمضان است يا اول شوال، و عمداً روزه خود را باطل كند، بعد معلوم شود كه اول شوال بوده، كفاره بر او واجب نيست.

«1339» اگر روزه دار در ماه رمضان با زن خود كه روزه دار است نزديكى كند، چنانچه زن را مجبور كرده باشد، كفاره روزه خودش و روزه زن را بايد بدهد ولى اگر

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 262

در اثناء زن راضى شود، بنا بر احتياط واجب مرد دو كفاره بدهد و زن يك كفاره و اگر زن به نزديكى راضى بوده، بر هركدام يك كفاره واجب مى شود.

«1340» اگر زنى شوهر روزه دار خودرا مجبور كند كه نزديكى نمايد يا كار ديگرى

ص: 320

كه روزه را باطل مى كند انجام دهد، واجب نيست كفاره روزه شوهر را بدهد.

«1341» كسى كه به سبب مسافرت يا بيمارى روزه نمى گيرد، نمى تواند زن روزه دار خود را مجبور به نزديكى كند.

«1342» اگر كفاره واجب شود نبايد در بجاآوردن آن كوتاهى كرد ولى لازم نيست فوراً آن را انجام داد.

«1343» اگر كفاره واجب شود و چند سال آن را بجا نياورد، چيزى بر آن اضافه نمى شود.

مواردى كه فقط قضاى روزه واجب است

«1344» غير از مواردى كه در مسائل گذشته بيان شد در چند صورت ديگر هم فقط قضاى روزه بر انسان واجب است و كفاره واجب نيست:

1- در شب ماه رمضان جنب باشد و به تفصيلى كه در مسائل قبلى گفته شد تا اذان صبح از خواب دوم بيدار نشود ولى چنانكه گفته شد علاوه بر قضا، احتياط واجب نيز در دادن كفاره است.

2- كسى كه مى تواند از صبح شدن مطلع شود، بدون تحقيق، كارى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد و بعد معلوم شود كه صبح بوده است، ولى اگر چنين كسى تحقيق كرد و اطمينان پيدا كرد كه صبح نشده ولى بعد معلوم شد كه صبح شده بود، قضا بر او واجب نيست.

3- كسى كه قادر به تحقيق است، به قول كسى كه مى گويد: صبح نشده، اعتماد كند اگر چه از حرف او اطمينان پيدا كند كه شب است، و كارى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد و بعد معلوم شود صبح بوده است، و همچنين است اگر دو نفر عادل شهادت دهند صبح نشده و انسان يقين به شب بودن نداشته باشد، حتى اگراز

رساله توضيح المسائل، متن، ص:

ص: 321

263

حرف آنها اطمينان پيدا كند.

4- اين كه كسى بگويد صبح شده و انسان گمان كند شوخى مى كند يا دروغ مى گويد و چيزى بخورد بعد معلوم شود صبح بوده است، در حالى كه خودش به تنهايى مى توانست تحقيق كند.

5- دو نفر عادل يا شخص موثقى بگويد كه مغرب شده است، و انسان از گفته آنان اطمينان پيدا كند و افطار نمايد، اما بعداً بفهمد مغرب نشده بود.

6- انسان به خاطر تاريكى افطار كند، بعد بفهمد مغرب نبوده است، ولى بنابر احتياط واجب نيز دراين صورت بايد كفاره بدهد، ولى اگربه خاطر تاريكى اطمينان داشت مغرب شده و افطار كرد، بعد معلوم شد مغرب نبوده، كفاره ندارد، بلكه بنا بر اظهر قضا هم واجب نيست.

7- كسى كه غسل جنابت را فراموش كند و روزه بگيرد، يا اين كه تمام روز را خواب باشد و نيّت روزه نكرده باشد، يا روزه گرفتن را فراموش كند.

8- شخص نابينا يا زندانى بدون سؤال و تحقيق از صبح شدن، كارى كه روزه راباطل مى كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده است.

«1345» اگر كسى عمداً قى كند روزه اش باطل است و قضا دارد، ولى كفاره واجب نيست و در صورت اماله كردن با چيز روان، بنابراحتياط واجب، كفاره لازم است.

«1346» مضمضه كردن، يعنى آب در دهان گردانيدن، براى روزه دار جايز است حتى اگر براى غير وضو، مثل خنك شدن باشد، و بهتر است در غيروضو اين كار را انجام ندهد، و مستحب است بعد از مضمضه، سه مرتبه آب دهان را بيرون بريزد، ولى اگر براى غير وضوى واجب و غير مداوا مضمضه يا

ص: 322

استنشاق كرد، و بدون اختيار آب در حلق او فرو رفت، بنا بر احتياط واجب بايد قضاى اين روزه را بگيرد.

«1347» اگر روزه دار براى درمان غير ضرورى در بينى يا گوش دارو بريزد يا سرمه بكشد اگر نداند كه دارو به حلق مى رسد ولى اتفاقاً از اين مجارى به حلق رسيد و پائين رفت بنا بر احتياط واجب بايد قضاى روزه را بگيرد اما اگر بداند كه به حلق مى رسد، بنا بر اظهر روزه باطل و قضاى آن واجب است.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 264

«1348» مسواك كردن براى روزه دار، مانند مضمضه جايز و بلكه مستحب است، ولى اگر مسواك را از دهان بيرون آورد و دوباره در دهان وارد كند، نگذارد آب آن داخل حلق شود، ولى اگر آب مسواك به قدرى كم باشد كه در آب دهان مستهلك مى شود، مانعى ندارد.

«1349» اگر در ماه رمضان، بعد از تحقيق يقين كند كه صبح نشده و كارى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده، قضا لازم نيست.

«1350» اگر انسان شك كند كه مغرب شده يا نه، نمى تواند افطار كند، ولى اگر شك كند كه صبح شده يا نه، پيش از تحقيق هم مى تواند كارى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد.

احكام روزه قضا

«1351» اگر ديوانه عاقل شود، واجب نيست روزه هاى زمانى را كه ديوانه بوده قضا نمايد.

«1352» اگر كافر مسلمان شود، واجب نيست روزه هاى زمانى را كه كافر بوده قضا نمايد، ولى اگر مسلمانى كافر شود و دوباره مسلمان گردد، روزه هاى زمانى را كه كافر بوده بايد قضا نمايد.

«1353» روزه اى كه از انسان به علّت

ص: 323

مستى فوت شده، بايد قضا نمايد، اگر چه چيزى را كه به واسطه آن مست شده، براى معالجه خورده باشد.

«1354» اگر از چند ماه رمضان روزه قضا داشه باشد، قضاى هر كدام را كه اول بگيرد مانعى ندارد. ولى اگر وقت قضاى رمضان آخر تنگ باشد، مثلًا پنج روز از رمضانِ گذشته قضا داشته باشد و پنج روز هم به رمضان بعدى مانده باشد، بايد اول قضاى رمضانِ گذشته را بگيرد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 265

احكام روزه مسافر

«1355» مسافر نمى تواند در سفر روزه بگيرد، مگر اين كه روزه گرفتن در سفر را نذر كرده باشد، كه در اين صورت روزه گرفتن صحيح است، و بنابراحتياط واجب روزه مستحبى را در سفر به نيت رجاء بايد گرفت، مگر در مدينه مشرفه كه بنا بر روايت، مسافر مى تواند براى برآورده شدن حاجت سه روز روزه بگيرد.

«1356» مسافرى كه نماز چهار ركعتى او شكسته است، نمى تواند در سفر روزه بگيرد، ولى مسافرى كه نماز او تمام، يعنى چهار ركعتى است بايد در حال سفر هم روزه اش را بگيرد، و تفصيل مسائل در نماز مسافر گذشت.

«1357» اگر مسافر قبل از ظهر به سفر رود روزه اش باطل مى شود، چه از شب نيّت مسافرت داشته باشد يانه، ولى احتياط مستحب اين است كه اگر از شب قبل تصميم مسافرت نداشته، مسافرت نكند.

«1358» اگر مسافر بعد از ظهر از مسافرت برگردد و ظهر آن روز در جايى كه نماز تمام است نباشد، روزه آن روز باطل است، ولى اگر قبل از ظهر برگردد، در صورتى كه افطار نكرده باشد، روزه آن روز بر او واجب مى شود، بنابراين بايد

ص: 324

نيت روزه بكند و روزه اش هم صحيح است.

«1359» اگر فراموش كند كه مسافر است، يا فراموش كند كه روزه مسافر باطل است و در سفر روزه بگيرد، روزه اش باطل است.

«1360» اگر مسافر نداند كه روزه در سفر صحيح نيست و روزه بگيرد روزه اش صحيح است.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 266

كسانى كه روزه بر آنها واجب نيست

«1361» اگر كسى مريض باشد به طورى كه بداند يا گمان كند روزه گرفتن براى او ضرر دارد، نبايد روزه بگيرد، و اگر روزه بگيرد روزه اش صحيح نيست، و در صورت خوف ضرر در صورتى كه خوف او عقلايى باشد، مى تواند روزه اش را افطار كند.

«1362» كسى كه به علّت پيرى نمى تواند روزه بگيرد يا براى او مشقت دارد، روزه بر او واجب نيست، و چنانچه تا رمضان بعد بتواند روزه بگيرد، اقوى وجوب قضا است، و در صورتى كه نتواند تا رمضان بعد روزه را قضا كند، واجب است براى هرروز، يك مُد طعام- كه تقريباً ده سير است- از گندم يا جو و مانند اينها صدقه دهد، و همچنين كسى كه توانايى قضاى روزه را داشته ولى به سبب ندانستن حكم، قضاى آن را تا رمضان بعد تأخير انداخته، بايد علاوه بر قضاى روزه به مقدارى كه گفته شد كفاره بدهد.

«1363» بر پسر يا دخترى كه تازه بالغ شده اند و قدرت بر روزه گرفتن ندارند، روزه واجب نيست و كفاره هم ندارد، ولى قضاء دارد.

«1364» اگر انسان مرضى دارد كه زياد تشنه مى شود و نمى تواند تشنگى را تحمل كند، يا براى او مشقت دارد، روزه بر او واجب نيست، ولى اگر تا رمضان بعد بتواند روزه بگيرد واجب

ص: 325

است قضاى آن را بگيرد، و در صورت عدم توانايى واجب است براى هرروز يك مُد طعام از گندم و جو و مانند اينها صدقه دهد.

«1365» زنى كه زاييدن او نزديك است و روزه براى حملش يا خودش ضرر دارد، واجب است افطار نمايد و براى هر روز يك مُد طعام به فقير بدهد و در هر دو صورت روزه هايى را كه نگرفته، بعداً بايد قضا نمايد.

«1366» زنى كه بچه شير مى دهد و شير او كم است، چه مادر بچه باشد يا دايه او، چه با اجرت شير بدهد يا بى اجرت، اگر روزه براى خودش يا بچه اى كه شير مى دهد ضررداد، واجب است افطار كند و براى هر روز يك مُد طعام به فقير بدهد، و در هردو صورت روزه هايى را كه نگرفته بعد از بر طرف شدن عذر، بايد قضا

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 267

نمايد، و اگر كسى پيدا شود كه بى اجرت بچه را شير دهد، يا براى شير دادن بچه، از پدر يا مادر بچه يا از شخص ديگرى كه اجرت او را بدهد اجرت بگيرد، واجب است كه بچه را به او بدهد و روزه بگيرد.

روزه حرام- روزه مستحب

«1367» روزه عيد فطر و قربان حرام است.

«1368» بنا بر احتياط روزه مستحبى براى زن، بدون اذنِ شوهر صحيح نيست، چه منافات با حق شوهر داشته باشد و چه نداشته باشد، و اگر شوهر به خاطر منافات با حقش، زن را از روزه اى كه به نحوى بر خود واجب نموده منع كند، در صورتى كه وقت روزه وسعت دارد زن نبايد روزه بگيرد، ولى اگر وقت روزه تنگ شود اذن شوهر

ص: 326

شرط نيست.

«1369» بنا بر احتياط مستحب در صحيح بودن روزه مستحبى فرزند، اذن پدر و مادر شرط است، گرچه بنا بر اقوى همين كه موجب ناراحتى آنها نشود و يا نهى نكرده باشند روزه اش صحيح است.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 268

«راه ثابت شدن اول ماه»

اول ماه به پنج طريق ثابت مى شود:

اول: خود انسان ماه را ببيند.

دوم: عده اى كه از گفته آنان يقين يا اطمينان پيدا مى شود، بگويند ماه را ديده ايم، و همچنين است هر چيز كه به واسطه آن يقين پيدا شود؛ و ممكن است از اين قبيل باشد، هنگامى كه ماه جديد به صورت طوق دار مشاهده شود، يعنى علاوه بر نيم دايره هلال كه كاملًا نورانى است، نيمه ديگر آن كه تاريك است همراه با هاله اى از نور كم ديده شود، كه چنين حالتى مى تواند نشانه اين باشد كه روز گذشته روز اول ماه بوده و فردا روز دوم است. همچنين اگر به دليل ديده نشدن ماه در شب سى ام ماه گذشته بنا بر استصحاب حكم شود كه آن روز، روز سى ام است، اما در شب سيزدهم ماه آينده، ماه به صورت بدر كامل ديده شود، كه همين علامت، مى تواند نشانه اين باشد كه آن شب در واقع شب چهاردهم ماه است و ماه گذشته بيست و نه روز بوده است.

سوم: دو مرد عادل بگويند كه در شب ماه را ديده ايم يا اين كه يكى بگويد ماه را ديدم، و ديگرى بگويد سى روز قبل، ماه شعبان را ديدم، ولى اگر صفت ماه را بر خلاف يكديگر بگويند، يا شهادتشان خلاف واقع باشد مثل اين كه بگويند داخل دايره ماه طرف

ص: 327

افق بود، اول ماه ثابت نمى شود.

چهارم: سى روز از اول ماه شعبان بگذرد كه به واسطه آن، اول ماه رمضان ثابت مى شود و سى روز از اول رمضان بگذرد كه به واسطه آن، اول ماه شوال ثابت مى شود.

پنجم: حاكم شرع حكم كند كه اول ماه است بنا بر اظهر.

«1370» اول ماه با پيشگويى منجّمين ثابت نمى شود، ولى اگر انسان از گفته آنان يقين يا اطمينان پيدا كند، بايد به آن عمل نمايد.

«1371» اگر اول ماه رمضان براى كسى ثابت نشود و روزه نگيرد. بعد ثابت شود

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 269

كه شب پيش ماه را ديده اند، بايد روزه آن روز را قضا نمايد.

«1372» اگر در شهرى ماه ديده شد در صورتى براى ساكنين شهر ديگر مفيد است كه يقين يا اطمينان بكنند اگر در آسمان يا زمين مانعى نبود در آنجا هم ماه ديده مى شد، چه در شرق باشد يا در غرب، ولى اگر به اين مطلب يقين نداشته باشند نمى توانند به ديدن ماه در شهر ديگر اكتفا كنند.

«1373» اول ماه به تلگراف ثابت نمى شود، مگر اين كه انسان بداند تلگراف از راهى بوده كه شرعاً معتبر است، مثلًا دو نفر شاهد عادل شهادت داده اند يا آنكه سبب اطمينان شود، اگر چه با ضميمه نشانه ها و امارات ديگر باشد.

«1374» روزى را كه انسان نمى داند آخر رمضان است يا اول شوال، بايد روزه بگيرد ولى اگر تا پيش از مغرب بفهمد كه اول شوال است بايد افطار كند.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 270

خُمس

اشاره

در هفت چيز خمس واجب مى شود:

1- منفعت كسب.

2- معدن.

3- گنج.

ص: 328

- مال حلال مخلوط به حرام.

5- جواهرى كه به واسطه غواصى، يعنى فرو رفتن در دريا به دست مى آيد.

6- غنيمت جنگ.

7- زمينى كه كافر ذمى از مسلمان بخرد.

و احكام اينها به ترتيب در مسائل بعدى ذكر خواهد شد.

منفعت كسب

«1375» هر گاه انسان از تجارت يا صنعت يا كسبهاى ديگر مالى به دست آورد، اگر چه مثلًا نماز و روزه ميتى را بجا آورد و از اجرت آن، مالى تهيه كند، چنانچه از مخارج سال او و عيالاتش زياد بيايد، بايد خمس، يعنى يك پنجم آن را به دستورى كه بعداً گفته مى شود بدهد.

«1376» جهيزيه اى كه پدر به دخترش مى دهد و دختر آن را به منزل خود مى برد، آنچه از جهيزيه كه تا آخر سال استفاده نكرده، خمس دارد، مگر آن كه استفاده نكردن او اتفاقى بوده و آن چيز نياز منزل اوست و يا چيزى است كه نداشتن

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 271

آن خلاف شأن اوست كه در اين صورت خمس ندارد.

«1377» اگر از غير كسب مالى به دست آورد، مثلًا چيزى به او ببخشند يا جايزه بدهند، يا اين كه از راه وصيت يا نذر شخصى يا عمومى يا وقف، چيزى به او برسد، اگر از مخارج سالش زياد بيايد، بنابر احتياط واجب بايد خمس آن را بدهد.

«1378» مهرى را كه زن مى گيرد و ارثى كه به انسان ازخويشاوندى مى رسد كه نمى داند با او خويشاوند است، بنابر احتياط واجب اگر از مخارج سالش اضافه آمد، بايد خمس بدهد، ولى ارثهاى ديگر كه از خويشاوندى مى رسد كه مى داند با او خويشاوند است، اگر چه از مخارج

ص: 329

سالش زياد بيايد خمس ندارد، ولى اگر علم دارد كه مورِّث خمس مال را نداده، واجب است خمس آن را بدهد.

«1379» پولى را كه انسان قرض مى دهد، اگر سر سال، موعد وصول آن فرارسيده باشد و وصول آن بدون عسر، ممكن باشد، به حكم موجودىِ اوست. در غير اين صورت، هر زمان آن را وصول كرد، با تحقق ديگر شرايط، بايد خمس آن را بدهد و پولى را كه انسان قرض مى گيرد به اصل آن، خمس تعلق نمى گيرد، ولى منافع آن به حكم ديگر منافع است.

«1380» اگر به واسطه قناعت، منفعت كسب را كمتر مصرف كند و چيزى از مخارج سال زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد. و همچنين اگر كسى بيشتر از متعارف و متناسب با شأن خود در سال از درآمد مصرف كند خمس مقدار زائد را بايد بدهد.

«1381» كسى كه ديگرى مخارج او را مى دهد، مثل زنى كه شوهر مخارج او را مى دهد، اگر خودش كسبى داشته باشد بايد خمس تمام مالى را كه به دست مى آورد بدهد، ولى اگر مقدارى از آن را خرج زيارت و مانند آن كرده باشد، فقط بايد خمس باقيمانده را بدهد.

«1382» اگر ملكى را بر افراد معينى مثلًا بر اولاد خود وقف نمايد، چنانچه آنها در آن ملك زراعت و درختكارى كنند و از آن چيزى به دست آورند و از مخارج سال آنان زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهند.

«1383» اگر مالى را كه فقير بابت خمس و زكات و صدقه مستحبى گرفته، از مخارج سالش زياد بيايد و شخص باگرفتن اين مال، ديگر فقير نباشد واجب است

رساله

ص: 330

توضيح المسائل، متن، ص: 272

خمس آن را بدهد.

«1384» تاجر و كاسب و صنعتگر و مانند اينها از وقتى كه شروع به كاسبى مى كنند يك سال كه بگذرد، بايد خمس آنچه راكه از خرج سالشان زياد مى آيد بدهند؛ و كسى كه شغلش كاسبى نيست، اگر اتفاقاً معامله اى كند و منفعتى ببرد، بعد از آن كه يك سال از موقعى كه فايده برده بگذرد، بايد خمس مقدارى را كه از خرج سالش زياد آمده بدهد.

«1385» انسان مى تواند در بين سال هر وقت منفعتى به دستش آيد، خمس آن را بدهد و جايز است دادن خمس را تا آخر سال قمرى، تأخير بيندازد و اگر براى دادن خمسِ زراعت و مانند آن، كه مطابق سال شمسى انجام مى شود، سال خمسى را شمسى قرار دهد، اشكال ندارد.

«1386» كسى كه مانند تاجر و كاسب بايد براى دادن خمس، سال قرار دهد، اگر منفعتى به دست آورد و در بين سال بميرد، بايد مخارج تا موقع مرگش را از آن منفعت كسر كنند و خمس باقيمانده را بدهند.

«1387» اگر قيمت جنسى كه براى تجارت خريده بالا رود، و آن را نفروشد و در بين سال قيمتش پايين آيد، خمس مقدارى كه بالا رفته بر او واجب نيست.

«1388» كسى كه چند رشته كسب دارد، مثلًا اجاره ملك مى گيرد و خريد و فروش و زراعت هم مى كند، مى تواند براى همه درآمدهاى خود يك روز از سال را معين كند و آن را براى خود سال قراردهد و آنچه از مخارج سالش زيادآمد، خمس دهد.

«1389» خرج هايى را كه انسان براى به دست آوردن فايده مى كند، مانند دلالى

ص: 331

و حمالى، مى تواند جزء مخارج ساليانه حساب نمايد.

«1390» آنچه از منافع كسب در بين سال به مصرف خوراك، پوشاك، خريد اثاثيه، خريدِ منزل، جهيزيه دختر، عروسى، زيارت و مانند اينها مى رساند، در صورتى كه از شأن او زياد نباشد و زياده روى هم نكرده باشد، خمس ندارد.

«1391» چيزهايى كه در زندگى به آن احتياج دارد، مانند خانه، اثاثيه و جهيزيه دختر اگر نمى تواند يك دفعه آن را تهيه نمايد ولى مى تواند تدريجاً در طول چند

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 273

سال آنها را تهيه نمايد خمس ندارد مثلًا اگر يك سال زمين را و در سال بعد قسمتى از وسايل ساختمان را بخرد كه دراين صورت اگرچه زمين يا آهن و آجر و يا ساير وسايل مدتى بدون استفاده مى ماند، خمس ندارد، حتى اگر پولى را براى تهيه اينها پس انداز نمايد در صورتى كه با آن پول در يك مرتبه نمى شود تمام آن چيز را خريد و در مدت كمى، مثلًا دو سال و سه سال مى تواند آن چيز را بخرد و عرفاً مى گويند محتاج به آن چيز است و پس انداز كردن هم براى خريدن آن چيز باشد باز هم خمس ندارد؛ ولى اگر بخواهد بعد از مدت طولانى مثلًا بعد از بيست سال آن چيز را بخرد به طورى كه عرفاً نگويند فعلًا به آن محتاج است، در اين صورت پولى كه پس انداز كرده، اگر از يك سال گذشت خمس دارد.

«1392» اگر كسى در بعضى از موارد مخارج شك كند كه جزء مخارج سال هست كه مستثناى از خمس است يا نه، و تعيين آن به تحقيق و مانند آن

ص: 332

ممكن نباشد، اظهر عدم تعلق خمس در آن مورد است، ولى احتياط مستحب در اداى خمس مى باشد.

«1393» اگر در سال سود عايدش گرديد و وقت پرداخت خمس هم قبل از ماههاى حج باشد، بايد خمس آن سود را بدهد، و اگر وقت پرداخت بعد از ماه حج باشد و در همان سال مستطيع شد، مى تواند اين سود را در مخارج حج مصرف كند، و اما اگر سود مربوط به سالهاى قبل باشد، بايد خمس آن را بدهد جز آن مقدار از درآمد اين سال كه استطاعت او را تكميل كرده، كه از مئونه حساب مى شود، و اگر از روى معصيت در سال استطاعت حج بجا نياورد، بنا بر اظهر بايد خمس مالى را كه اختصاص به حج داده شده بپردازد، و اگر تخميس مال موجب بجا نياوردن حجّى شود كه بر او مستقر شده، بعيد نيست از مئونه سالى حساب شود كه در آن مى تواند حج بجا آورد.

«1394» مالى را كه انسان به مصرف نذر و كفاره مى رساند، جزو مخارج سال است و نيز مالى را كه به كسى ببخشد يا جايزه دهد، در صورتى كه از شأن او زياد نباشد، از مخارج سال حساب مى شود.

«1395» كسى كه از كسب و تجارت فايده اى برده، اگر مال ديگرى هم دارد كه

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 274

خمس آن واجب نيست، احتياط اين است كه مخارج سال خود را از آن مال بردارد ولى اظهر اين است كه مى تواند از درآمد سال هم حساب كند.

«1396» اگر كسى پولى را به صاحب منزلى بدهد براى اينكه در منزل او سكونت كند، اگر بدون

ص: 333

اين پول نياز مسكن او تأمين نمى شود اين پول جزو مئونه سال او حساب مى شود.

«1397» اگر از منفعت كسب، آذوقه اى براى مصرف سالش خريده باشد، و در آخر سال زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد.

«1398» اگر از منفعت كسب، پيش از دادن خمس، اثاثيه اى براى منزل بخرد كه خود آن اثاثيه باقى است، و از آن استفاده مى نمايند، خمس آن واجب نيست.

«1399» كفن و بُرد يمانى و قبرى كه از سود بين سال قبل خريد مى كنند، وقتى سال بر آنها گذشت، بايد خمس آن را بدهند و اگر يك بار خمس آن را بدهند در سال هاى بعد خمس تعلّق نمى گيرد.

«1400» اگر شخصى نتواند خرج سال خود را تأمين كند و سر سال پول و يا چيزهايى از مئونه در خانه زياد بيايد، مى تواند آنها را در مخارج مورد نياز صرف كند و خمس ندارد.

«1401» سرمايه و آلاتى را كه در وقت كسب به آنها و يا تكميل آنها نياز دارد اگر از پولى تهيه كند كه بايد خمس آن را بدهد، حكم همان پول را دارد، و اگر از پولى مثل ارث تهيه شده باشد خمس ندارد، و اگر از دستمزد كارى كه كرده سرمايه يا آن وسايل را تهيه كند، در صورتى كه در همان سالِ كسب با آن سرمايه و وسايل، مقصودى عقلايى و متناسب با شأن خود دارد، اصل سرمايه و وسايل خمس ندارد، ولى واجب است خمس سودى كه از آنها مى برد بدهد، و اين كه گفته شد سرمايه خمس ندارد منظور، آن مقدار از سرمايه است كه زندگى مطابق شأن او بدون آن تأمين نمى شود

ص: 334

پس اگر سرمايه زيادتر از اين بود آن مقدار زيادتر خمس دارد.

«1402» در مواردى كه براى كم كردن اجاره منزل، دادن قرض شرط مى شود، اگر بدون اين پول نياز مسكن او تأمين نمى شود، اين قرض خمس ندارد حتى اگر

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 275

چند سال در دست صاحب منزل باقى بماند.

«1403» اگر در اول سال منفعتى نبرد و از سرمايه خرج كند، و پيش از تمام شدن سال منفعتى به دستش آيد، مى تواند مقدارى را كه از سرمايه برداشته از منافع كسر كند.

«1404» اجناس مغازه اى كه به عنوان سرمايه حساب شده و خمس آن پرداخت گرديده، اگر در رأس سال خمسى آينده به سبب گران شدن اجناس، قيمت آن بالا رفته باشد، ملاك در حساب سرمايه، قيمت فعلى آن است در صورتى كه فروش آن جنس به نرخ روز سود آور باشد.

«1405» اگر غير از سرمايه چيز ديگرى از مالهاى او از بين برود، نمى تواند از منفعتى كه به دستش مى آيد آن چيز را تهيه كند، ولى اگر در همان سال به آن چيز احتياج داشته باشد، مى تواند در بين سال از منافع كسب آن را تهيه نمايد.

«1406» اگر در اول سال براى مخارج خود قرض كند وپيش از تمام شدن سال منفعتى ببرد، مى تواند مقدار قرض خود را از آن منفعت بپردازد.

«1407» اگر در تمام سال منفعتى نبرد و براى مخارج خود قرض كند، مى تواند از منافع سالهاى بعد قرض خود را ادا نمايد.

«1408» در معاشرت واستفاده از اموال كسانى كه انسان مى داند خمس مال خود را نمى دهند، تا علم به بودن خمس در مال

ص: 335

مورد ابتلا ندارد، تصرف در آنها مانعى ندارد.

«1409» بعد از گذشت سال تا خمس مال خود را ندهد نمى تواند در آن مال تصرف كند اگر چه قصد دادن خمس را داشته باشد.

«1410» كسى كه باديگرى در مالى شريك است، اگر خمس منافع خود را بدهد و شريك او ندهد، براى تصرف در آن مال بايد از حاكم شرع اجازه بگيرد.

«1411» كسى كه خمس بدهكار است نمى تواند آن را به ذمه بگيرد يعنى خود را بدهكار اهل خمس بداند و در تمام مال تصرف كند مگر اين كه با حاكم شرع مصالحه كند يا از او اجازه بگيرد، و چنانچه تصرف كند و آن مال تلف شود، بايد خمس آن را بدهد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 276

«1412» كسى كه خمس بدهكار است، اگر با حاكم شرع مصالحه كند، مى تواند در تمام مال تصرف نمايد و بعد از مصالحه، منافعى كه از آن به دست مى آيد مال خود او است.

«1413» اگر از مالى كه خمس آن واجب شده ولى خمس آن را نپرداخته و به ذمّه هم نگرفته، سودى ببرد، مقدارى از سود كه در مقابل خمس آن مال است مال شخص نخواهد بود، و بايد خمس اصل مال و تمام سودى كه در مقابل خمس بدست آورده و خمس بقيه سود را بدهد، مثلًا صد تومان مال خمس نداده داشته و از آن پنجاه تومان سود برده، بيست تومان بابت خمس اصل مال و ده تومان بابت سود اين بيست تومان و هشت تومان بابت خمس چهل تومان باقيمانده، بايد خمس بدهد.

«1414» در تعلق خمس به سودى كه به

ص: 336

مال طفل تعلق مى گيرد اشكال است و ظاهر عدم تعلق خمس است به مال طفل، ولى احوط اداى خمس بعد از بلوغ است و وقت تعلق آن گذشتن سال بر اولين سودى است كه علم به وقت آن دارد.

«1415» كسى كه خمس مال خود را نداده و فقير شده، و يا اگر الان بدهد فقير مى شود، همان طور كه ساير بدهى ها ساقط نمى شود، خمس مال او نيز ساقط نمى شود و بايد به حاكم شرع مراجعه كند.

* كسى كه از اول تكليف خمس نداده، اگر ملكى بخرد و قيمت آن بالا رود، چنانچه آن ملك را براى ترقى قيمت نخريده باشد، مثلًا زمينى را براى زراعت خريده است، اگر پول آن را بعد از تعلق خمس به فروشنده داده، خمس همان پول را فعلًا بايد بدهد و تفاوت ارزش پول را با حاكم مصالحه نمايد. و با پرداخت خمس تصرفات قبلى بدون اشكال مى شود، و اگر آن پول مشكوك در تعلق خمس بوده، احتياطاً با حاكم مصالحه نمايد.

* كسى كه از اول تكليف خمس نداده، اگر از منافع كسب، چيزى كه به آن احتياج ندارد خريده و يك سال از خريد آن گذشته، بايد خمس آن را بدهد؛ ولى اثاث خانه و چيزهاى ديگرى كه نياز داشته و مطابق شأن خود خريده، اگر بداند كه از فايده در بين سال خود آنها را خريده، خمس واجب نيست؛ و اگر نداند كه از

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 277

منافع در بين سال خريده يا بعد از گذشت سال، احتياطاً با حاكم شرع مصالحه نمايد.

معدن

«1416» اگر از معدن طلا، نقره، سرب، مس، آهن،

ص: 337

نفت، زغال سنگ، فيروزه، عقيق، زاج، نمك، و معادن ديگر چيزى به دست آورد، در صورتى كه به مقدار نصاب برسد، بنابر اقوى بايد خمس آن را بدهد، و برخلاف منفعت كسب، خمس معدن را نمى تواند تا سر سال به تأخير بيندازد.

«1417» نصاب معدن 15 مثقال معمولى طلاى سكه دار است، يعنى اگر قيمت چيزى را كه از معدن بيرون آورده، بعد از كم كردن هزينه اخراج به 15 مثقال طلاى سكه دار برسد، بايد خمس آن را بدهد.

«1418» سودى كه از معدن برده، اگر قيمت آن به 15 مثقال طلاى سكه دار نرسد، بنا بر اقوى خمس آن در صورتى لازم است كه به تنهايى يا با منفعت هاى ديگر كسب او، از مخارج سالش زياد بيايد.

«1419» لازم نيست كه معدن را يك دفعه اخراج كند بلكه اگر مدتى اعراض كند و دوباره مشغول شود نيز كافى است.

«1420» اگر چند نفر با شراكت، معدن را استخراج كنند، چنانچه بعد از كسر هزينه استخراج، نصيب هر كدام به حد نصاب برسد بايد خمس آن را بدهند، و بنا بر احتياط واجب، اگر نصيب مجموع همه به حد نصاب برسد، بايد هركدام خمس نصيب خود را بدهد.

«1421» لازم نيست كه معدن يكى باشد بلكه اگر متعدد هم باشد و درآمد مجموع بعد از كسر هزينه به حد نصاب برسد خمس دارد و همچنين لازم نيست كه معدن از يك نوع باشد، بلكه اگر از چند نوع هم باشد، خمس واجب است.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 278

گنج

«1422» گنج، مالى است كه در زمين يا در درخت يا كوه يا ديوار پنهان باشد و كسى

ص: 338

آن را پيدا كند و طورى باشد كه به آن، گنج بگويند.

«1423» اگر انسان در زمينى كه ملك كسى نيست، گنجى پيدا كند مال خود او است و بايد خمس آن را بدهد.

«1424» نصاب گنج 105 مثقال نقره يا 15 مثقال طلا است، يعنى اگر قيمت چيزى راكه از گنج به دست مى آورد، بعد ازكم كردن هزينه اخراج، به 105 مثقال نقره سكه دار يا 15 مثقال طلاى سكه دار برسد بايد خمس آن را بدهد، و در تعلق خمس به گنج نيز گذشتن سال معتبر نيست.

«1425» اگر در زمينى كه از ديگرى خريده گنجى پيدا كند واحتمال بدهد كه مال فروشنده است، بايد به او اطلاع دهد و اگر آن فروشنده ادعا كرد كه مال اوست و راست گفتن او محتمل بود، به او داده مى شود، و اگر گفت مال من نيست بنابراحتياط واجب به فروشنده قبل از او اطلاع داده مى شود، و اگر هيچكدام از فروشندگان مدعى مالكيت نبودند، مال پيدا كننده است و خمس آن بر او واجب مى شود، و همچنين است در موردى كه گنج در ملك ديگرى پيدا شود، اگر چه احتياط مستحب آن است كه همه را صدقه بدهد تا در مواردى كه بين خمس و صدقه مشترك است مصرف شود.

«1426» اگر كسى حيوانى از چهارپايان را بخرد و در شكم او مالى از قبيل طلا و نقره باشد، چنانچه احتمال بدهد مال فروشنده و يا فروشنده قبل از او است، بايد به او خبر دهد، و تمام مراتبى كه در مسئله گذشته در مورد خبر دادن گفته شد، اينجا هم جارى مى شود، ولى اگر در شكم

ص: 339

ماهى دريا و يا آهوى صحرا و مانند اينها كه مالك مشخصى ندارد، مالى از قبيل طلا و نقره پيدا كرد، اطلاع دادن به كسى لازم نيست و مانند وقتى است كه فروشندگان حيوان همه نفى مالكيت كنند. بنابراين احوط آن است كه بعد از پرداخت خمس، بقيه آن را صدقه بدهد، اگر چه اظهر آن

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 279

است كه اصلًا گنج نيست و از قبيل مال پيدا شده است.

مال حلال مخلوط به حرام

«1427» اگر مال حلال با مال حرام به طورى مخلوط شود كه انسان نتواند آنها را از يكديگر تشخيص دهدو صاحب مال حرام و مقدار آن، هيچ كدام معلوم نباشد؛ بايد خمس تمام مال را بدهد و بعد از دادن خمس، بقيه مال حلال مى شود.

«1428» اگر مال حلال با حرام مخلوط شود و انسان مقدار حرام را بداند ولى صاحب آن را نشناسد، بايد آن مقدار را به نيت صاحبش صدقه بدهد، و احتياط واجب آن است كه از حاكم شرع هم اذن بگيرد.

«1429» اگر مال حلال با حرام مخلوط شود و انسان مقدار حرام را نداند ولى صاحبش را بشناسد، در صورتى كه انسان بداند چيز معينى مال او است و شك كند كه بيشتر از آن مال هم مال او هست يا نه، بايد چيزى را كه يقين دارد مال اوست به او بدهد، و احتياط در اين است كه با او در مقدارى كه احتمال مى دهد مال او باشد مصالحه نمايد، در صورتى كه مصالحه ممكن باشد، و اگر مصالحه ممكن نشد بنابر اظهر دادن زيادتر از مقدارى كه يقين دارد مال اوست بر اين شخص

ص: 340

واجب نيست.

«1430» اگر خمس مال حلال مخلوط به حرام را بدهد و بعد بفهمد كه مقدار حرام بيشتر از خمس بوده، بايد در مقدارى كه مى داند از خمس بيشتر است، به وظيفه فعلى خود عمل نمايد و در مقدارى كه نمى داند و احتمال مى دهد، مطابق مسأله قبلى عمل نمايد.

«1431» اگر خمس مال حلال مخلوط به حرام را بدهد، يا مالى كه صاحبش را نمى شناسد به نيت او صدقه بدهد و بعداً صاحبش پيدا شود، اگر عين مال باقى باشد و يا هنگام پرداخت خمس به اهلش، جهت آن را اعلام كرده باشد، به كسى كه مال در دست اوست رجوع مى شود و اين شخص صدقه دهنده يا خمس دهنده ضامن نيست، در غير اين صورت بنابر احتياط واجب، بايد به مقدار مالش به او بدهد يا اين كه مصالحه نمايد، و در مواردى كه از طرف صاحب مال صدقه داده

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 280

است، مالك مى تواند ثواب صدقه را براى خود اختيار كند يا اين كه مالش را از اين شخص بگيرد.

«1432» اگر مال حلالى با حرام مخلوط شود و مقدار حرام معلوم باشد و انسان بداند كه صاحب آن از چند نفر معيّن بيرون نيست ولى نتواند بفهمد كيست، بايد بنا بر احتياط با آنها مصالحه نمايد، و اگر مصالحه ممكن نيست بنا بر اظهر بين آنها به نسبت سهم هركدام تقسيم نمايد.

«1433» اگر عمداً مال حلالى را به قصد اكتفا كردن به خمس با مال حرام مخلوط كند، بنا بر اظهر مورد مورد خمس نيست، و بنا بر احتياط واجب بايد آن قدر صدقه بدهد تا

ص: 341

يقين كند كه ذمّه او بَرى ء شده است.

جواهرى كه با غواصى به دست مى آيد

«1434» اگر به وسيله غواصى، يعنى فرو رفتن در دريا، لؤلؤ و مرجان يا جواهر ديگرى كه با فرو رفتن در دريا بيرون مى آيد بدست آورند، خواه روييدنى باشد، يا معدنى، چنانچه بعد از كسر هزينه غواصى، قيمت آن به 18 نخود طلا برسد، بايد خمس آن را بدهند، خواه در يك نوبت آن رااز دريا بيرون آورده باشند يا در چند نوبت.

«1435» اگر از روى آب دريا يا از كنار دريا جواهر بگيرد، در صورتى بايد خمس آن را بدهد كه اين كار شغلش باشد و از مخارج سالش به تنهايى يا با منفعت ديگر زياد بيايد، و اگر به وسيله اسبابى جواهر را بيرون آورد ملحق شدن آن، به صورتى كه خودش روى آب آمده باشد كه خمس ندارد، بى وجه نيست.

«1436» خمس ماهى و حيوانات ديگرى كه بدون فرو رفتن در دريا صيد مى شوند در صورتى واجب است كه براى كسب، صيد كند و به تنهايى يا با منفعتهاى ديگر، از مخارج سالش زيادتر باشد.

«1437» اگر انسان بدون قصد اين كه چيزى از دريا بيرون آورد در دريا فرو رود و اتفاقاً جواهرى به دستش آيد، در صورتى كه قصد كند كه آن چيز ملكش باشد بنابر

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 281

اظهر بايد خمس آن را بدهد.

«1438» اگر انسان در دريا فرو رود و حيوانى را صيد كند، آن حيوان خمس ندارد ولى اگر در شكم آن حيوان جواهرى پيدا شود، مثل جواهر پيدا شده در شكم حيوان صحرايى است كه حُكم آن گذشت.

«1439» اگر در رودخانه هاى

ص: 342

بزرگ مانند دجله و فرات فرو رود و جواهرى بيرون آورد، چنانچه در آن رودخانه جواهر عمل مى آيد، بايد خمس آن را بدهد.

«1440» اگر در آب فرو رود و مقدارى عنبربيرون آورد كه قيمت آن 18 نخود طلا يا بيشتر باشد، بايد خمس آن را بدهد، و چنانچه از روى آب يا از كنار دريا به دست آورد، اگر قيمت آن به مقدار 18 نخود طلا هم نرسد، در صورتى كه اين كار كسبش باشد و به تنهايى يا با منفعت هاى ديگر از مخارج سالش زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد.

غنيمت

«1441» اگر مسلمانان به امر امام عليه السلام با كفّار جنگ كنند و چيزهايى در جنگ به دست آورند، به آنها غنيمت گفته مى شود، و بايد مخارجى را كه براى غنيمت كرده اند، مانند هزينه نگهدارى و حمل و نقل آن و نيز مقدارى را كه امام عليه السلام صلاح مى داند به مصرفى برساند و چيزهايى كه مخصوص به امام عليه السلام است، از غنيمت كنار بگذارند و خمس بقيه آن را بدهند.

زمينى كه كافر ذمّى از مسلمان بخرد

«1442» اگر كافر ذمّى زمينى را از مسلمان بخرد، يا به طريقى ديگر مثل صلح به او منتقل شود، بايد خمس آن را بدهد و اگر پول آن را هم بدهد اشكال ندارد، و بنا بر اظهر بين زمين مزروعى و يا غير مزروعى فرقى نيست، ولى اگر خانه و دكان و مانند اينها را از مسلمان بخرد، در صورتى كه مقصود اصلى او از اين معامله زمين

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 282

باشد و يا زمين و بنا هركدام جداگانه قيمت گذارى و مورد معامله واقع شود، بايد

ص: 343

خمس زمين آنها را بدهد و در صورتى كه مقصود او از خريد، بناى آن باشد، ولو زمين هم به تبع بنا داخل معامله است خمس ندارد، و بنابراحتياط واجب كسى كه خمس را از ذمّى مى گيرد و به اهلش مى دهد بايد در وقت گرفتن و دادن نيّت داشته باشد.

«1443» اگر كافر ذمى زمينى را كه از مسلمان خريده به مسلمان ديگرى هم بفروشد، بايد خمس آن را بدهد و نيز اگر بميرد و مسلمانى آن زمين را از او ارث ببرد، بايد خمس آن را از همان زمين، يا از مال ديگرش بدهند.

«1444» اگر كافر ذمى موقع خريد زمين شرط كند كه خمس ندهد، شرط باطل و معامله صحيح است و بنابراظهر بايد خمس آن را بدهد؛ و اگر شرط كند كه فروشنده خمس آن را بدهد، معامله و شرط هر دو صحيح است.

«1445» اگر كافر ذمّى، صغير يا ديوانه باشد و ولىّ او برايش زمينى بخرد، بنا بر احتياط واجب بايد ولىّ خمس آن را بدهد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 283

«مصرف خمس»

«1446» خمس را بايد دو قسمت كنند، يك قسمت آن سهم سادات است كه بنا بر احتياط واجب بايد با اذن مجتهد جامع الشرايط به سيّد فقير، يا سيّد يتيم، يا به سيّدى كه در سفر درمانده شده بدهند و نصف ديگر آن سهم امام عليه السلام است كه در اين زمان بايد به مجتهد جامع الشرايط بدهند، و در صورت عدم مطالبه مجتهد، به مصرفى كه او اجازه مى دهد برسانند، ولى اگر انسان بخواهد سهم امام عليه السلام را به مجتهدى كه از او تقليد نمى كند بدهد،

ص: 344

در صورتى به او اذن داده مى شود كه بداند آن مجتهد و مجتهدى كه از او تقليد مى كند، سهم امام عليه السلام را از نظر كميّت و كيفيّت به يك نحو مصرف مى كنند.

«1447» كسى كه خمس مى دهد، هنگام دادن خمس به مجتهد يا نماينده او يا در صورتى كه مجاز است، هنگام رساندن خمس به موارد مصرف آن، بايد قصد قربت نمايد، يعنى خمس را به قصد انجام فرمان خداوند وبراى نزديك شدن به او بدهد، ولى اگر ديگرى را براى رساندن خمس وكيل كرده باشد، همين كه وكيل قصد قربت كند كافى است.

«1448» سيّد يتيمى كه به او خمس مى دهند، بايد فقير باشد ولى به سيّدى كه در سفر درمانده شده، اگر در وطنش فقير هم نباشد، مى شود خمس داد.

«1449» به سيّدى كه در سفر درمانده شده، اگر سفر او سفر معصيت باشد، نبايد خمس بدهند.

«1450» به سيّدى كه عادل نيست مى شود خمس داد ولى به سيّدى كه دوازده امامى نيست بنا بر اظهر نبايد خمس بدهند.

«1451» به سيّدى كه معصيت كار است، اگر خمس دادن كمك به معصيت او باشد، بنا بر احوط نمى شود خمس داد، و به سيّدى هم كه آشكارا معصيت مى كند، اگر چه دادن خمس كمك به معصيت او نباشد، بهتر اين است كه خمس ندهند.

«1452» اگر كسى بگويد سيّدم نمى شود به او خمس داد مگر آن كه دو نفر

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 284

عادل، سيّد بودن او را تصديق كنند يا در بين مردم به طورى معروف باشد كه انسان يقين يا اطمينان پيدا كند كه سيّد است، و بنا بر

ص: 345

اظهر اگر انسان به سيّد بودن كسى گمان داشت ولى دو نفر عادل هم سيّد بودنش را تصديق نكردند و در بين مردم و يا شهر خودش هم معروف به سيّد بودن نبود باز هم كافى است و مى شود به او خمس داد.

«1453» به كسى كه در شهر خودش به سيّد بودن مشهور باشد، اگر انسان به سيّد بودن او اطمينان ياگمان پيدا كند، مى شود خمس داد.

«1454» كسى كه زنش سيّده است خمسش را بنابر احتياط واجب نبايد به او بدهد كه به مصرف مخارج خودش برساند ولى اگر مخارج ديگران بر آن زن واجب باشد و نتواند مخارج آنان را بدهد، جايز است انسان خمس به آن زن بدهد كه به مصرف آنان برساند.

«1455» اگر مخارج سيّدى كه زوجه انسان نيست بر انسان واجب باشد بنابر احتياط واجب، نمى تواند خوراك و پوشاك او را از خمس بدهد؛ ولى اگر مقدارى خمس ملك او كند كه به مصرف ديگرى غير مخارج خودش- كه بر خمس دهنده واجب است- برساند مانعى ندارد.

«1456» به سيّد فقيرى كه مخارجش بر ديگرى واجب است و او نمى تواند مخارج آن سيّد را بدهد، مى شود خمس داد.

«1457» احتياط مستحب آن است كه بيشتر از مخارج يك سال به يك سيّد فقير خمس ندهند.

«1458» اگر در شهر سيّد مستحقى نباشد و احتمال هم ندهد كه پيدا شود، يا نگهدارى خمس تا پيدا شدن مستحق ممكن نباشد، بايد خمس را به شهر ديگرى ببرد و به مستحق برساند و هزينه بردن خمس، بنابراظهر از خمس برداشته مى شود اگرچه خلاف احتياط است، و اگر خمس از بين برود،

ص: 346

چنانچه در نگهدارى آن كوتاهى كرده، بايد عوض آن را بدهد و اگر كوتاهى نكرده، چيزى بر او واجب نيست.

«1459» هرگاه در شهر خودش مستحقى نباشد ولى احتمال دهد كه پيدا شود،

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 285

اگر چه نگهدارى خمس تا پيدا شدن مستحق ممكن باشد، مى تواند خمس را به شهر ديگر ببرد و چنانچه در نگهدارى آن كوتاهى نكند و تلف شود، لازم نيست چيزى بدهد. ولى نمى تواند هزينه بردن آن را از خمس بر دارد.

«1460» اگر در شهر خودش مستحق پيدا شود، باز هم مى تواند خمس را به شهر ديگر ببرد و به مستحق برساند ولى مخارج بردن آن را بايد از خودش بدهد و در صورتى كه خمس از بين برود، اگرچه در نگهدارى آن كوتاهى نكرده باشد ضامن است.

«1461» اگر خمس را از خود مال ندهد و از جنس ديگر بدهد، بايد به قيمت واقعى آن جنس حساب كند و چنانچه گرانتر از قيمت حساب كند، اگر چه مستحق به آن قيمت راضى شده باشد بايد مقدارى را كه زياد حساب كرده بدهد.

«1462» كسى كه از مستحق طلبكار است و مى خواهد طلب خود را بابت خمس حساب كند، بنابر احتياط واجب بايد خمس را به او بدهد و بعد مستحق بابت بدهى خود به او برگرداند، ولى اگر با اذن حاكم شرع باشد اين احتياط لازم نيست.

«1463» مستحق نمى تواند خمس را بگيرد و به مالك ببخشد، ولى كسى كه مقدار زيادى خمس بدهكار است و فقير شده و اميد ثروتمند شدنش هم نمى رود و مى خواهد مديون اهل خمس نباشد، اگر مستحق راضى شود كه

ص: 347

خمس را از او بگيرد و به او ببخشد، اشكال ندارد.

«1464» اگر خمس را با حاكم شرع يا وكيل او يا با سيّد دستگردان كند و بخواهد در سال بعد بپردازد نمى تواند از منافع آن سال كسر نمايد مثلًا اگر هزار تومان دستگردان كرده و از منافع سال بعد دو هزار تومان بيشتر از مخارجش داشته باشد، بايد اول خمس دو هزار تومان را بدهد و سپس هزار تومانى را كه بابت خمس بدهكار است از بقيه بپردازد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 286

زكات

اشاره

در نُه چيز زكات واجب است:

1- گندم. 2- جو. 3- خرما. 4- كشمش. 5- طلا. 6- نقره. 7- شتر. 8- گاو 9- گوسفند.

اگر كسى مالك يكى از اين چيزها باشد، با شرايطى كه بعداً گفته مى شود بايد مقدارى كه معين شده، به يكى از مصرفهايى كه دستور داده اند برساند.

«1465» «سُلْت» كه دانه اى است به نرمى گندم و خاصيت جو را دارد و «عَلَس» كه مثل گندم است و خوراك مردم صنعا مى باشد، در صورتى كه به آنها جو و گندم بگويند زكات دارد و در غير اين صورت زكات در آنها واجب نيست.

«شرايط وجوب زكات»

اشاره

«1466» زكات در صورتى واجب مى شود كه مال به مقدار نصاب- كه بعداً گفته مى شود- برسد و مالك آن، بالغ، عاقل و آزاد باشد و بتواند در آن مال تصرف كند.

«1467» بعد از آن كه انسان يازده ماه مالك گاو، گوسفند، شتر، طلا و نقره باشد با ديده شدن هلال ماه دوازدهم، بنابر اظهر زكات بر او واجب مى شود، ولى بنابر اظهر ماه دوازدهم را نبايد از سال دوم حساب كند، و از

ص: 348

اول ماه دوازدهم نمى تواند طورى در مال تصرف كند كه مال از بين برود، و اگر چنين تصرف كند ضامن است.

«1468» اگر مالك گاو، گوسفند، شتر، طلا ونقره دربين سال بالغ شود زكات براو واجب نيست.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 287

«1469» بنابر اظهر و احوط زكات گندم و جو وقتى واجب مى شود كه دانه آنها سفت و محكم شود، و زكات كشمش وقتى واجب مى شود كه به صورت غوره است، و خرما هم موقعى كه شروع به زرد يا قرمز شدن كند زكات آن واجب مى شود. ولى وقت دادن زكات در گندم و جو، موقع خرمن شدن و جدا كردن كاه آنها و در خرما موقع چيدن و در كشمش هنگامى است كه خشك شده باشد.

«1470» اگر موقع واجب شدن زكات گندم، جو، كشمش و خرما- كه در مسأله پيش گفته شد- صاحب آنها بالغ باشد بايد زكات آنها را بدهد.

«1471» اگر صاحب گاو، گوسفند، شتر، طلا و نقره در تمام سال ديوانه باشد، زكات بر او واجب نيست و اگر در مقدارى از سال هم ديوانه شود نيز زكات بر او واجب نيست.

«1472» اگر صاحب گاو، گوسفند، شتر، طلا و نقره در مقدارى از سال مست يا بيهوش شود، بنا بر احوط زكات از او ساقط نمى شود و همچنين است اگر موقع واجب شدن زكات گندم، جو، خرما و كشمش مست يا بيهوش باشد.

«1473» مالى را كه از انسان غصب كرده اند و نمى تواند به هيچ وجه در آن تصرف كند زكات ندارد، و نيز اگر زراعتى را از او غصب كنند و موقعى كه زكات آن واجب

ص: 349

مى شود، در دست غصب كننده باشد، هنگامى كه به صاحبش برمى گردد زكات ندارد.

«1474» اگر كسى طلا و نقره يا چيز ديگرى را كه زكات آن واجب است قرض كند و يك سال نزد او بماند، بايد زكات آن را بدهد و بر كسى كه قرض داده چيزى واجب نيست، اگر چه در پرداخت قرض تأخير شده باشد و علت تأخير هم خود قرض دهنده باشد بنا بر اظهر، هرچند در صورت اخير، احتياط مستحب در پرداخت زكات است.

«1475» اگر مالى را براى انسان وصيت كنند، در صورتى كه از مردن وصيت كننده و قبول وصيّت يك سال بگذرد و آن مال از چيزهايى باشد كه زكات آن واجب است، شخص قبول كننده بايد زكات آن را بدهد.

«1476» اگر در بين سال، مالى كه زكات به آن تعلق مى گيرد، مثل گاو، گوسفند،

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 288

شتر، طلا و نقره به علّت انتقال يا صدقه يا نذر به عين مال، از حد نصاب خارج شود زكات واجب نمى شود.

«1477» اگر به علت رسيدن مال به حدّ نصاب، مستطيع شود و رسيدن سالِ زكات بعد از زمان حج باشد، حج واجب مى شود، و اگر از روى معصيت حج بجانياورد تا سال زكات فرا برسد، زكات واجب مى شود اگر چه به سبب تقصير در انجام حج و پرداخت زكات استطاعت او براى حج، در سالهاى آينده از بين برود، و اگر فرارسيدن سال زكات قبل از اولين ماه از ماههاى سه گانه حج (شوال، ذيقعده و ذيحجه) باشددر اين صورت زكات واجب است و حج واجب نمى شود، مگر آن كه با بقيه مال

ص: 350

مستطيع براى حج باشد.

«1478» كسى كه زكات يا خمس يا واجبات ماليه ديگرى كه به عين مال تعلق مى گيرد و هم كفّاره يا قرض و مانند آن كه به عين مال تعلق نمى گيرد بدهكار است، اگر بميرد و اموالش براى اداى همه آنها كافى نباشد، اداى زكات و خمس و واجبات مالى كه به عين مال تعلق مى گيرد، مقدم است.

«1479» كسى كه حج و زكات بر عهده دارد، اگر بميرد و مالش براى هر دو كافى نباشد چنانچه مالى كه متعلق زكات است باقى باشد اداى زكات مقدم است، و گرنه مالش بين حج و زكات تقسيم مى شود، و اين در صورتى است كه سهم حج براى كمترين مراتب حج كافى باشد، و اگر كافى نباشد احتمال دارد بين اداى زكات و انجام حج مخيّر باشند، اگر چه احتياط واجب در اختيار نمودن حج است، خصوصاً اگر با انجام حج مقدارى مال براى زكات باقى بماند.

«1480» غير از گندم، جو، خرما و كشمش، در چيزهايى كه از زمين مى رويد و با پيمانه يا وزن معامله مى شود و از چيزهايى نيست كه مثل سبزيجات زود فاسد شود، زكات مستحب است و نصاب اين گونه چيزها همان «سيصد مَن تبريز» است.

«1481» اگر چند نفر در مالى شريك باشند، كسى كه سهمش به مقدار نصاب رسيده زكات بر او واجب است، و همچنين اگر كسى در چند جا مالى داشته باشد در صورتى كه مجموع آنها به حدّ نصاب برسد، زكات بر او واجب مى شود.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 289

«1482» دادن زكات مال التجاره، يعنى مالى كه انسان آن را سرمايه كسب

ص: 351

قرار مى دهد با شرايطى مستحب است، كه از جمله اين شرايط، رسيدن آن به حد نصاب طلا يا نقره در تمام سال است، پس اگر مدتى از حد نصاب كمتر شود، زكات استحبابى ندارد.

زكات گندم، جو، خرما و كشمش

«1483» زكات گندم، جو، خرما و كشمش وقتى واجب مى شود كه به مقدار نصاب برسند و نصاب آنها حدود 288 من تبريز است كه آن را «847 كيلوگرم» يا «194/ 849 كيلوگرم» برآورد كرده اند ولى رعايت 847 كيلوگرم موافق با احتياط است.

«1484» اگر پيش از دادن زكات، از انگور، خرما، جو و گندمى كه زكات آنها واجب شده، خود و افراد تحت تكفّل او بخورند، يا مثلًا به فقير بدهد، بايد زكات مقدارى را كه مصرف شده بدهد.

«1485» اگر بعد از آن كه زكات گندم، جو، خرما و انگور واجب شد مالك آن بميرد، بايد مقدارزكات را از مال او بدهند؛ ولى اگر پيش از واجب شدن زكات بميرد، هريك از ورثه كه سهم او به اندازه نصاب است، بايد زكات سهم خود را بدهد.

«1486» كسى كه از طرف حاكم شرع مأمور جمع آورى زكات است، موقع خرمن كه گندم و جو را از كاه جدا مى كنند و بعد از خشك شدن خرما و انگور، مى تواند زكات را مطالبه كند.

«1487» كسى كه زكات را جمع آورى مى كند مى تواند در زمانى كه معلوم باشد ميوه از آفات محفوظ خواهد ماند، با رضايت مالك مقدار زكات را تخمين بزند تا مالك بتواند در نصاب تصرف كند.

«1488» اگر بعد از مالك شدن درخت خرما و انگور يا زراعت گندم و جو زكات آنها واجب شود، مثلًا خرما در ملك او

ص: 352

زرد يا سرخ شود، بايد زكات آن را بدهد.

«1489» اگر بعد از آن كه زكات گندم، جو، خرما و انگور واجب شد، زراعت و درخت را بفروشد، بايد زكات آنها را بدهد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 290

«1490» اگر وزن گندم و جو و خرما و كشمش موقعى كه تَر است به سيصد من تبريز برسد و بعد از خشك شدن كمتر از اين مقدار شود، زكات آن واجب نيست.

«1491» خرمايى كه تازه آن را مى خورند و اگر بماند وزن آن خيلى كم مى شود، چنانچه مقدارى باشد كه خشك آن به سيصد من تبريز برسد، زكات آن واجب است.

«1492» گندم، جو، خرما و كشمشى كه زكات آنها را داده، اگر چند سال هم نزد او بماند زكات ندارد.

«1493» اگر گندم، جو، خرما و انگور از آب باران يا نهر آبيارى شود يا مثل زراعت هاى مصر از رطوبت زمين استفاده كند، زكات آن «ده يك» است، و اگر با دست، همچون دلو و موتور آب و مانند آن آبيارى شود، زكات آن «بيست يك» است و اگر مقدارى از باران يا نهر يا رطوبت زمين استفاده كند و به همان مقدار از آبيارى با دلو و موتور آب و مانند آن استفاده نمايد، زكات نصف آن ده يك و زكات نصف ديگر آن بيست يك مى باشد، يعنى از چهل قسمت بايد سه قسمت، آن را بابت زكات بدهند.

«1494» اگر گندم، جو، خرما و انگور، از آب باران يا مانند آن و هم از آب دلو و موتور آب يا مانند آن استفاده كند، چنانچه از يكى از اين دو

ص: 353

راه بيشتر آبيارى مى شود، همان را بايد ملاك قرار داد.

«1495» هزينه اى را كه براى گندم، جو، خرما و انگور پرداخت كرده است، مى تواند ازمحصول كسر كند، و چنانچه پيش از كم كردن هزينه، وزن آنها به سيصد من تبريز برسد، ولى بعد از كم كردن به اين مقدار نرسد، بنابر اظهر زكات واجب نيست.

«1496» اگر در يك زمين جو و گندم و چيزى مثل برنج و لوبيا كه زكات آن واجب نيست بكارد، خرج هايى كه تنها براى يكى از آنها كرده فقط از همان كسر مى شود، ولى اگر براى هر دو مخارجى كرده، بايد به هر دو قسمت نمايد، مثلًا اگر هر دو به يك اندازه بوده، مى تواند نصف مخارج را از جنسى كه زكات دارد كسر نمايد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 291

«1497» اگر براى سال اول كارى مانند شخم زدن انجام دهد، اگر چه براى سال هاى بعد هم فايده داشته باشد، بايد مخارج آن را از سال اول كسر كند، و اگر كارى را براى چند سال انجام دهد، مى تواند از مخارج سال اول حساب كند و يابين آنها تقسيم نمايد.

«1498» اگر انسان در چند شهر كه فصل آنها با يكديگر اختلاف دارد، و زراعت و ميوه آنها در يك وقت به دست نمى آيد، گندم يا جو يا خرما يا انگور داشته باشد و همه آنها محصول يك سال حساب شود، چنانچه چيزى كه اول مى رسد به اندازه نصاب (يعنى سيصد من تبريز) باشد، بايد زكات آن را هنگامى كه مى رسد بدهد و زكات بقيه را هر وقت كه به دست مى آيد ادا كند، و اگر آنچه اول مى رسد

ص: 354

به اندازه نصاب نباشد، صبر مى كند تا بقيه آن برسد، پس اگر روى هم به مقدار نصاب برسد، زكات آن واجب است و اگر به مقدار نصاب نرسد، زكات آن واجب نيست.

«1499» اگر درخت خرما يا انگور در يك سال دو مرتبه ميوه دهد، چنانچه روى هم به مقدار نصاب باشد، بنا بر اظهر زكات آن واجب است.

«1500» اگر مقدارى خرما يا انگور تازه دارد كه خشك آن به اندازه نصاب مى شود، چنانچه به قصد زكات از تازه آن قدرى به مستحق بدهد كه اگر خشك شود به اندازه زكاتى باشد كه بر او واجب است، اشكال ندارد.

«1501» كسى كه بدهكار است و مالى هم دارد كه زكات آن واجب شده، اگر بميرد، بايد بنا بر اظهر، اول تمام زكات را از مالى كه زكات آن واجب شده بدهند، بعد قرض او را ادا كنند.

«1502» كسى كه بدهكار است و گندم يا جو يا خرما يا انگور هم دارد، اگر بميرد و قبل از آن كه زكات اينها واجب شود، ورثه قرض او را از مال ديگر بدهند، هر كدام كه سهمشان به سيصد من تبريز برسد، بايد زكات بدهد، و اگر قبل از آن كه زكات آنها واجب شود، قرض او را ندهند، چنانچه مال ميت فقط به اندازه بدهى او باشد نيز زكات چنان كه گفته شد واجب است بنا بر اظهر، چه مرگ مالك پيش از ظهور ثمره باشد و خواه بعد از آن و قبل از وجوب زكات، كه در صورت دوم بدون اشكال نيست، و همچنين است اگر مال ميت بيشتر از بدهى او باشد دادن

ص: 355

زكات واجب

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 292

است بنا بر اظهر.

«1503» اگر گندم، جو، خرما و كشمشى كه زكات آنها واجب شده خوب و بد دارد بايد زكات هر كدام از خوب و بد را از خود آنها بدهد و زكات همه را نمى تواند از جنس بد بدهد.

نصاب طلا

«1504» طلا دو نصاب دارد:

نصاب اول: بيست مثقال شرعى است كه هرمثقال آن 18 نخود است، پس اگر طلا به بيست مثقال شرعى، كه پانزده مثقال معمولى است برسد، اگر شرايط ديگر را هم كه قبلًا گفته شد داشته باشد، بايد «چهل يك» آن را، كه نُه نخود مى شود، به عنوان زكات داد، و اگر به اين مقدار نرسد زكات آن واجب نيست.

نصاب دوم: چهار مثقال شرعى است كه سه مثقال معمولى مى شود، يعنى اگر سه مثقال به پانزده مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام 18 مثقال را از قرار «چهل يك» بدهد، و اگر كمتر از سه مثقال اضافه شود، فقط بايد زكات 15 مثقال آن را بدهد و زيادى آن زكات ندارد، و همچنين است هرچه بالا رود، يعنى اگر سه مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام آنها را بدهد و اگر كمتر اضافه شود، مقدارى كه اضافه شده زكات ندارد.

نصاب نقره

«1505» نقره دو نصاب دارد:

نصاب اول: 105 مثقال معمولى است، كه اگر نقره به 105 مثقال برسد و شرايط ديگر را هم كه گفته شد داشته باشد، بايد «چهل يك» آن را كه دو مثقال و پانزده نخود مى شود، به عنوان زكات داد، و اگر به اين مقدار نرسد زكات آن واجب نيست.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 293

ص: 356

صاب دوم: 21 مثقال است، يعنى اگر 21 مثقال به 105 مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام 126 مثقال را بطورى كه گفته شد- بدهد، و اگر كمتر از 21 مثقال اضافه شود، فقط بايد زكات 105 مثقال آن را بدهد و زيادى آن زكات ندارد، و همچنين است هر چه بالا رود، يعنى اگر 21 مثقال اضافه شود بايد زكات تمام آنها را بدهد و اگر كمتر اضافه شود مقدارى كه اضافه شده زكات ندارد. بنابر اين اگر انسان چهل يك هر چه طلا و نقره دارد بدهد، زكاتى را كه بر او واجب بوده داده و گاهى هم بيشتر از مقدار واجب داده است، مثلًا كسى كه 110 مثقال نقره دارد، اگر چهل يك آن را بدهد، زكات 105 مثقال آن را كه واجب بوده داده و مقدارى هم براى 5 مثقال آن داده كه واجب نبوده است.

«1506» زكات طلا و نقره در صورتى واجب مى شود كه آن را سكه زده باشند و معامله با آن رايج باشد، و اگر چه سكه آن نيز از بين رفته باشد، بايد زكات آن را بدهند.

«1507» طلا و نقره سكه دارى كه زنها براى زينت به كار مى برند، اگر معامله با آن رايج باشد، زكات دارد ولى اگر طورى شود كه معامله با آن به عنوان مسكوك رايج نباشد زكات ندارد.

«1508» همان طور كه سابقاً گفته شد زكات طلا و نقره در صورتى واجب مى شود كه انسان يازده ماه مالك مقدار نصاب باشد و اگر در بين يازده ماه، طلا و نقره او از نصاب اول كمتر شود، زكات بر او واجب نيست.

ص: 357

1509» اگر در بين يازده ماه، طلا و نقره اى را كه دارد با طلا يا نقره يا چيز ديگر عوض نمايد يا آنها را آب كند، بنابر اظهر زكات بر او واجب نيست، ولى مكروه است كه براى فرار از دادن زكات اين كارها را بكند.

«1510» اگر طلا و نقره اى را كه دارد خوب و بد داشته باشد، مى تواند زكات هركدام از خوب و بد را از خود آن بدهد، ولى بهتر است زكات همه آنها را از طلا و نقره خوب بدهد، اگر چه بنا بر اظهر جايز است زكات همه را از جنس بد بدهد.

«1511» طلا و نقره اى كه بيشتر از اندازه معمول ناخالصى دارد، اگر خالص آن به اندازه نصاب- كه مقدار آن گفته شد- برسد، انسان بايد زكات آن را بدهد، و چنانچه

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 294

شك دارد كه خالص آن به اندازه نصاب هست يانه، زكات آن واجب نيست، ولى احتياط در اين است كه با تصفيه كردن و مانند آن تحقيق كند، تا بداند اگر خالص آن به مقدار نصاب است زكاتش را بپردازد، يا اين كه بدون تصفيه و تحقيق، احتياط كرده و زكاتى را كه احتمال مى دهد واجب شده، بپردازد.

«1512» اگر طلا و نقره اى را كه دارد، به مقدار معمول، فلز ديگر با آن مخلوط باشد، نمى تواند زكات آن را از طلا و نقره اى بدهد كه بيشتر از معمول فلز ديگر دارد، ولى اگر به قدرى بدهد كه يقين كند طلا ونقره خالصى كه در آن هست، به اندازه زكاتى مى باشد كه بر او واجب است اشكال ندارد، و نيت كند

ص: 358

مقدارى را كه زيادتر داده است به عنوان زكات نباشد، بلكه به عنوان هديه و احسان بدهد.

زكات شتر، گاو و گوسفند
اشاره

«1513» زكات شتر، گاو و گوسفند غير از شرطهايى كه گفته شد، دو شرط ديگر دارد:

1- حيوان در تمام سال بيكار باشد، و ملاك تشخيص بيكار بودن نظر مردم و عرف است.

2- در تمام سال از علف بيابان بچرد، پس اگر تمام سال يا مقدارى از آن را از علف چيده شده، يا از زراعتى كه ملك مالك يا ملك ديگرى است بچرد، زكات ندارد.

نصاب شتر

«1514» شتر دوازده نصاب دارد:

1- پنج شتر، و زكات آن يك گوسفند است و تا شماره شتر به اين مقدار نرسد زكات ندارد.

2- ده شتر، و زكات آن دو گوسفند است.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 295

3- پانزده شتر، و زكات آن سه گوسفند است.

4- بيست شتر، و زكات آن چهار گوسفند است.

5- 25 شتر، و زكات آن پنج گوسفند است.

6- 26 شتر، و زكات آن يك شتر است كه داخل سال دوم شده باشد و مادرش قابليت حمل را داشته باشد.

7- 36 شتر، و زكات آن يك شتر است كه داخل سال سوم شده باشد، و مادرش قابليت حمل و مقاربت را داشته باشد.

8- 46 شتر، و زكات آن يك شتر است كه داخل سال چهارم شده باشد و قابليت حمل را داشته باشد.

9- 61 شتر، و زكات آن يك شتر است كه داخل سال پنجم شده باشد.

10- 76 شتر، و زكات آن دو شتر است كه داخل سال سوم شده باشند.

11- 91 شتر، و زكات آن دو شتر

ص: 359

است كه داخل سال چهارم شده باشند.

12- 121 شتر، و بالاتر از آن؛ كه بايد يا چهل تا، چهل تا، حساب كند و براى هرچهل تا، يك شتر بدهد كه داخل سال سوم شده باشد، يا پنجاه تا، پنجاه تا، حساب كند و براى هرپنجاه تا، يك شتر بدهد كه داخل سال چهارم شده باشد و يا با هردو راه، يعنى چهل تايى و پنجاه تايى حساب كند، ولى در هرصورت بايد طورى حساب كند كه چيزى باقى نماند، يا اگر چيزى باقى مى ماند، از نُه تا بيشتر نباشد، مثلًا اگر 140 شتر دارد، بايد براى صدتا، دو شترى كه داخل سال چهارم شده و براى چهل تا، يك شترى كه داخل سال سوم شده بدهد.

«1515» شترى كه به عنوان زكات داده مى شود، بايد مادّه باشد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 296

نصاب گاو

«1516» گاو و گاوميش دو نصاب دارد:

نصاب اول: سى گاو است. هنگامى كه تعداد گاوها به سى برسد، اگر شرايطى را كه گفته شد داشته باشد، بايد يك گوساله كه داخل سال دوم شده و مادرش قابليت حمل را داشته باشد به عنوان زكات داد.

نصاب دوم: چهل گاو است، و زكات آن يك گوساله ماده است كه داخل سال سوم شده و مادرش قابليت حمل را داشته باشد.

«1517» زكات مابين سى و چهل گاو واجب نيست، مثلًا كسى كه 39 گاو دارد، فقط بايد زكات سى تاى آنها را بدهد، و نيز اگراز چهل گاو زيادتر داشته باشد، تا به شصت نرسيده، فقط بايد زكات چهل تاى آن را بدهد و بعد از آن كه به شصت رسيد، چون دو برابر

ص: 360

نصاب اول را دارد، بايد دو گوساله كه داخل سال دوم شده باشند زكات بدهد، و همچنين هرچه بالا رود بايد يا سى تا، سى تا، حساب كند يا چهل تا، چهل تا، يا با سى و چهل حساب كند و زكات آن را به دستورى كه گفته شد بدهد، ولى بايد طورى حساب كند كه چيزى باقى نماند، يا اگر چيزى باقى مى ماند از نُه تا بيشتر نباشد، مثلًا اگر هفتاد گاو دارد، بايد به حساب سى و چهل حساب كند و براى سى تاى آن، زكات سى تا، و براى چهل تاى آن، زكات چهل تا را بدهد، چون اگر تنها با روش سى تايى، حساب كند، ده گاو زكات نداده باقى مى ماند.

نصاب گوسفند

«1518» گوسفند پنج نصاب دارد:

اول: چهل گوسفند، و زكات آن يك گوسفند است، و تا گوسفند به چهل نرسد زكات ندارد.

دوم: 121 گوسفند، و زكات آن دو گوسفند است.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 297

سوم: 201 گوسفند، و زكات آن سه گوسفند است.

چهارم: 301 گوسفند، و زكات آن چهار گوسفند است.

پنجم: چهار صد و بالاتر از آن، كه بايد آنها را صدتا، صدتا، حساب كند و براى هرصدتاى آنها يك گوسفند بدهد، و لازم نيست زكات را از خود گوسفندها بدهد، بلكه اگر گوسفند ديگرى بدهد، يا مطابق قيمت گوسفند، پول بدهد كافى است، ولى اگر بخواهد جنس ديگر بدهد در صورتى كه براى فقرا بهتر باشد، اشكال ندارد.

«1519» زكات ما بين دو نصاب واجب نيست، پس اگر شماره گوسفندهاى كسى از نصاب اول كه چهل است بيشتر باشد تا به نصاب دوم كه 121 است نرسيده، فقط بايد زكات چهل تاى

ص: 361

آن را بدهد و زيادى آن زكات نداردو همچنين است در نصابهاى بعد.

«1520» گوسفندى را كه براى زكات مى دهد اگر داخل سال دوم شده باشد كافى است، ولى اظهر اين است كه اگر هفت ماه گوسفند هم تمام شده باشد كافى است، و اگر بُز را به عنوان زكات بدهد، بايد داخل سال سوم شده باشد.

«1521» اگر يك نفر در چند جا، گاو يا شتر يا گوسفند داشته باشد و روى هم به اندازه نصاب باشند، بايد زكات آنها را بدهد.

«1522» اگر گاو، گوسفند و شترى كه دارد همه مريض يا معيوب يا پير باشند، مى تواند زكات را از خود آنها بدهد، ولى اگر همه سالم و بى عيب و جوان باشند نمى تواند زكات آنها را از حيوان مريض يا معيوب يا پير بدهد، بلكه اگر بعضى از آنها سالم و بعضى مريض و دسته اى معيوب و دسته ديگر بى عيب و مقدارى پير و مقدارى جوان باشند، مستحب آن است كه براى زكات آنها، همه را در مجموع و به طور متوسط در نظر بگيرد، گرچه اظهر آن است كه پرداخت آنچه كه اسم حيوان بر او صدق كند كافى است.

«1523» اگر قبل از تمام شدن ماه يازدهم، گاو، گوسفند و شتر را با چيز ديگر عوض كند، يا نصابى را كه دارد با مقدار نصاب از همان جنس عوض نمايد، مثلًا چهل گوسفند بدهد و چهل گوسفند ديگر بگيرد، زكات بر او واجب نيست.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 298

«مصرف زكات»

اشاره

در هشت مورد مى توان زكات رامصرف كرد:

1- فقير، و آن كسى است كه مخارج سال خود و افراد

ص: 362

تحت تكفّلش را ندارد، و كسى كه صنعت يا ملك يا سرمايه اى دارد كه مى تواند مخارج سال خود را بگذارند فقير نيست.

2- مسكين، و آن كسى است كه زندگيش را سخت تر از فقير مى گذراند.

3- كسى كه از طرف امام عليه السلام يا نايب امام مأمور است كه زكات را جمع و نگهدارى نمايد و به حساب آن رسيدگى كند و آن را به امام عليه السلام يا نايب امام يا فقرا برساند.

4- كافرهايى كه اگر زكات به آنان بدهند به دين اسلام مايل مى شوند، يا در جنگ به مسلمانان كمك مى كنند.

5- خريدارى بنده ها و آزاد كردن آنان.

6- پرداخت بدهى كسى كه نمى تواند قرض خود را ادا كند.

7- في سبيل اللَّه، يعنى كارى كه مانند ساختن مسجد، پل، راهسازى و مدرسه منفعت عمومى و دينى دارد كه نفع آن به عموم مسلمانان مى رسد و براى اسلام نفع داشته باشد.

8- ابن السبيل، يعنى مسافرى كه در سفر درمانده شده است.

و احكام اينها به ترتيب در مسائل بعدى ذكر خواهد شد.

«1524» انسان مى تواند به فقير و مسكين بيش از مخارج ساليانه اش زكات بدهد ولى اگر اين كار موجب بى انصافى شده و به ديگر فقرا اجحاف شود، مثل اين كه همه مردم بخواهند زكاتشان را به يك فقير بدهند و بقيه فقرا تنگدست بمانند، خالى از اشكال نيست. و مستحب است كه به هر فقير كمتر از زكات نصاب اول طلا و نقره كه قبلًا گفته شد ندهند.

«1525» صنعتگر يا مالك يا تاجرى كه درآمد او از مخارج سالش كمتر است،

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 299

مى تواند براى

ص: 363

كسرى مخارجش زكات بگيرد، و لازم نيست ابزار كار يا ملك يا سرمايه خود را به مصرف مخارج برساند، مگر اين كه ابزار كار يا سرمايه او به قدرى زياد باشد كه بتواند آن را تعويض يا تبديل به چيز ديگر كند و مقدارى برايش بماند كه براى زندگى بدون مشقت و عسر كافى باشد، كه در اين صورت لازم است اين كار را انجام بدهد.

«1526» فقيرى كه خرج سال خود و افراد تحت تكفّلش را ندارد، اگر خانه اى دارد كه ملك اوست و در آن ساكن است، يا حيوان سوارى دارد، چنانچه بدون اينها نتواند زندگى كند، يا اين كه براى حفظ آبرويش لازم داشته باشد، مى تواند زكات بگيرد، و همچنين است اگر اثاث خانه، ظرف، لباس تابستانى و زمستانى و چيزهاى ضرورى زندگى را نداشته باشد و به اينها احتياج داشته باشد، مى تواند از مالى كه به عنوان زكات به او مى دهند خريدارى نمايد.

«1527» فقيرى كه ياد گرفتن صنعت براى او مشكل نيست، بنابر احتياط واجب بايد ياد بگيرد و با گرفتن زكات زندگى نكند، ولى تا وقتى كه مشغول ياد گرفتن است، مى تواند زكات بگيرد.

«1528» كسى كه قبلًا فقير بوده و مى گويد فقيرم، اگر از گفته او اطمينان يا گمان پيدا شود، مى شود به او زكات داد.

«1529» كسى كه مى گويد فقيرم و قبلًا فقير نبوده، يا معلوم نيست فقير بوده يانه، اگر از ظاهر حالش گمان پيدا شود كه فقير است، مى شود به او زكات داد.

«1530» موقع دادن زكات به فقير لازم نيست به او بگويد كه زكات است.

«1531» اگر به خيال اين كه شخصى فقير

ص: 364

است به او زكات بدهد، بعد بفهمد فقير نبوده، يا از روى ندانستن مسأله به كسى كه مى داند فقير نيست زكات بدهد، چنانچه چيزى را كه به او داده باقى باشد، مى تواند از او بگيرد و به مستحق بدهد و اگر از بين رفته باشد، اظهر اين است كه گيرنده در صورت جهل ضامن نيست، امّا اگر كسى كه آن چيز را گرفته مى دانسته يا احتمال مى داده كه زكات است و مى دانسته كه خودش فقير نيست و ممكن است آن چيز يا عوضش را از او بگيرند، اگر مى تواند بايد عوض آن را از او بگيرد و به مستحق بدهد و اگر گيرنده ادعا كند نمى دانسته آن

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 300

مال زكات است، همين كه دهنده زكات مى گويد، به عنوان زكات دادم، پذيرفته مى شود، و در صورت بقاى عين آن مال، حق پس گرفتن آن را دارد ولى مى تواند پس نگيرد و از مال خود دوباره بدهد.

«1532» مسافرى كه خرجى او تمام شده يا مركبش از كار افتاده، چنانچه سفر او سفر معصيت نباشد و نتواند با قرض كردن يا فروختن چيزى خود را به مقصد برساند، اگر چه در وطن خود فقير نباشد، مى تواند زكات بگيرد، ولى اگر بتواند در جاى ديگر با قرض كردن يا فروختن چيزى مخارج بقيه سفر خود را فراهم كند، فقط به مقدارى كه به آنجا برسد، مى تواند زكات بگيرد.

«1533» مسافرى كه در سفر درمانده شده و زكات گرفته، بعد از آن كه به وطنش رسيد، اگر چيزى از زكات باقى مانده باشد، در صورتى كه بازگرداندن آن به صاحب مال يا نايب

ص: 365

او مشقت داشته باشد، بايد آن را به حاكم شرع بدهد و بگويد آن زكات است، و اگر به حاكم شرع هم ممكن نشد به مؤمنين عادل مى دهد كه آنها به مصرف زكات برسانند. و اگر آن هم ممكن نشد، خودش مى تواند آن را در موارد مصرف زكات صرف كند.

شرايط مستحقين زكات

«1534» مستحق زكات بايد مؤمن (شيعه) باشد مگر مورد چهارم و هفتم از مصارف زكات، كه شرايط خاص خود را دارد.

«1535» اگر طفل يا ديوانه اى از شيعه فقير باشد، انسان مى تواند به ولىّ او زكات بدهد كه به مصرف او برساند.

«1536» اگر به ولىّ طفل و ديوانه دسترسى ندارد، مى تواند خودش يا به وسيله فردى امين زكات را به مصرف طفل يا ديوانه برساند؛ و بايد موقعى كه زكات را به مصرف آنان مى رساند، نيت زكات كند. و اگر طفل مميز است و اطمينان دارد كه در همان مواردى صرف مى كند كه ولىّ او صرف مى كرد، مى توان به خود طفل نيز داد و همچنين به سفيه، با اطلاع ولىّ او، مى توان زكات داد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 301

«1537» به كسى كه معصيت كبيره و امورى كه در اسلام منكر و قبيح هست مرتكب مى شود، مخصوصاً كسى كه آشكارا معصيت انجام مى دهد بنابر احتياط واجب نبايد زكات بدهند، مگر به قدر ضروريات او و خانواده اش.

«1538» انسان نمى تواند مخارج كسانى، مثل اولاد، كه خرجشان بر او واجب است از زكات بدهد، ولى اگرمخارج آنان را ندهد، ديگران مى توانند به آنان زكات بدهند.

«1539» اگر انسان زكات به پسرش بدهد كه خرج زن و خدمتكار خود كند اشكال ندارد.

«1540» زنى كه صيغه شده

ص: 366

اگر فقير باشد، شوهرش و ديگران ميتوانند به او زكات بدهند، ولى اگر شوهرش در ضمن عقد شرط كند كه مخارج او را بدهد يا به جهت ديگرى دادن مخارجش بر او واجب باشد، در صورتى كه بتواند مخارج آن زن را بدهد يا زن بتواند او را مجبور كند، نمى شود به آن زن از سهم فقرا زكات داد.

«1541» زن مى تواند به شوهر فقير خود زكات بدهد، اگر چه شوهر، زكات را صرف مخارج خود آن زن نمايد.

«1542» سيّد نمى تواند از غير سيد زكات بگيرد، ولى اگر خمس و ساير وجوهات كفايت مخارج او را نكند و ناچار به گرفتن زكات باشد، مى تواند از غير سيّد زكات بگيرد، ولى احتياط واجب آن است كه اگر ممكن باشد فقط به مقدارى كه براى مخارج سالانه اش ضرورى باشد بگيرد و اگر در اثناى سال از زكات بى نياز شد آن را عودت يا با اذن زكات دهنده به مصرف مستحقين زكات برساند و خودش از خمس استفاده كند.

نيّت زكات

«1543» انسان بايد زكات را به قصد قربت يعنى براى انجام فرمان خداوند عالم بدهد و اگر غير از زكات، مال ديگرى هم بر او واجب شده است، در نيت معين كند كه آنچه را مى دهد زكات است، ولى اگر هم زكات مال بر او واجب شده است و هم

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 302

زكات فطره، لازم نيست موقع ادا كردن، نيت كند كه آنچه را مى دهد زكات مال است، بلكه اگر به نيت «آنچه بر او واجب است» بدهد از هردو كفايت مى كند، و همچنين اگر مثلًا زكات گندم و جو بر او واجب باشد،

ص: 367

لازم نيست معين كند چيزى را كه مى دهد زكات گندم است يا جو.

«1544» كسى كه زكات چند مال بر او واجب شده اگر مقدارى زكات بدهد و نيت هيچ كدام آنها را نكند، بلكه نيت كند كه «زكات مى دهم» كافى است.

«1545» اگر كسى را وكيل كند كه زكات مال او را بدهد، چنانچه وكيل موقع دادن زكات به فقير، از طرف مالك نيت زكات كند، بنابر اظهر كافى است.

«1546» اگر مالك يا وكيل او بدون قصد قربت زكات رابه فقير بدهد و پيش از آن كه آن مال از بين برود، خود مالك نيت زكات كند، زكات حساب مى شود.

«1547» مسلمانى كه مستبصر (شيعه) شد عباداتى كه موافق مذهب خودش انجام داده اعاده ندارد مگر زكات كه بايد آن را به فقير شيعه بدهد ولى اگر از اول آن را به فقير شيعه و با قصد قربت داده باشد، اعاده ندارد.

«1548» در حال غيبت نبايد به كسانى كه منصب امام را غصب كرده اند زكات داد، ولى دادن زكات به مجتهد جامع الشرايط بنا بر اقوى مثل دادن زكات به امام معصوم عليه السلام است.

مسائل متفرقه زكات

«1549» هنگام جدا كردن گندم و جو از كاه و هنگام چيدن خرما و انگور، بايد زكات آن را به فقير داد يا از مال خود جدا كرد. و زكات طلا، نقره، گاو، گوسفند، شتر را بعد از تمام شدن ماه دوازدهم بايد به فقير بدهد يا از مال خود جدا نمايد، ولى اگر منتظر فقير معينى باشد يا بخواهد به فقيرى بدهد كه از جهتى برترى دارد، مى تواند زكات را جدا كند و اداى آن را

ص: 368

به خاطر آن فقير تأخير بيندازد.

«1550» زكات گندم، جو، خرما، كشمش، طلا و نقره را مى توان از خود آنها داد و مى توان قيمت آن را حساب كرد، و همچنين است بنابراظهر در زكات شتر، گاو و

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 303

گوسفند؛ و اگر قيمت را مى دهد، بنابر احتياط واجب بايد پول نقد بدهد، مگر آن كه گيرنده رضايت داشته باشد، و منظور از قيمت، قيمت وقت اخراج زكات و دادن به مستحق است.

«1551» بعد از جدا كردن زكات، لازم نيست فوراً آن را به مستحق بدهد، ولى اگر به كسى كه مى شود زكات داد دسترسى دارد يا ساير مصارف زكات براى او ممكن است، احتياط مستحب آن است كه دادن زكات را تأخير نيندازد. و اگر با وجود آن كه مى تواند زكات را به اهل آن برساند، تأخير بيندازد و زكات از بين برود، بنا بر اظهر ضامن است.

«1552» انسان نمى تواند زكاتى را كه كنار گذاشته براى خود بردارد و چيز ديگرى به جاى آن بگذارد.

«1553» اگر با عين مالى كه براى زكات كنار گذاشته براى خودش تجارت كند اصل مال و سود آن مال فقير است و اگر ضرر كند جبران آن بر عهده زكات دهنده است.

«1554» مستحب است زكات گاو، گوسفند و شتر را به فقراى آبرومند بدهد و در دادن زكات، خويشان را بر ديگران، و اهل علم و كمال را بر غير آنان و كسانى را كه اهل سؤال نيستند بر اهل سؤال مقدم بدارد.

«1555» اگر در شهرِ زكات دهنده مستحقى نباشد و نتواند زكات را به مصرف ديگرى كه براى آن معين

ص: 369

شده برساند، چنانچه اميد نداشته باشد كه بعداً مستحق پيدا كند، بايد زكات را به شهر ديگر ببرد و به مصرف زكات برساند، و مخارج بردن به شهر ديگر به عهده او نيست، گرچه احتياط مستحب در اين است كه خودش مخارج را بپردازد و اگر زكات تلف شود ضامن نيست.

«1556» اگر در شهر خودش مستحق پيدا شود، مى تواند زكات را به شهر ديگر ببرد، ولى مخارج بردن به آن شهر را بايد از خودش بدهد، و اگر زكات تلف شود ضامن است، مگر آن كه به درخواست حاكم شرع برده باشد.

«1557» اجرت وزن و پيمانه كردن گندم، جو، كشمش و خرمايى را كه براى زكات مى دهد اگر مالك پرداخت نكرد و با فقير هم در مورد اجرت آن مصالحه

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 304

نكردند، بنابراظهر از زكات پرداخت مى شود.

«1558» مكروه است انسان از مستحق در خواست كند كه زكاتى را كه از او گرفته به او بفروشد، ولى اگر مستحق بخواهد چيزى راكه گرفته بفروشد، بعد از آن كه به قيمت رساند، كسى كه زكات را به او داده در خريدن آن، بر ديگران مقدم است.

«1559» كسى كه مالك حد نصاب طلا و نقره بوده و چند سال بر آن گذشته و زكات آن را نداده است، در صورتى كه زكات فعلى آن را پرداخت كند كافى است.

«زكات فطره»

اشاره

«1560» كسى كه موقع رؤيت شدن هلال ماه شوال بالغ، عاقل و هوشيار است و فقير و بنده كس ديگر نيست، بايد براى خودش و كسانى كه نان خور او هستند، به ازاى هرنفر يك صاع طعام (تقريباً سه كيلو) از

ص: 370

گندم يا جو يا خرما يا كشمش يا برنج يا ذرت و مانند اينها، از چيزهايى كه خوراك بيشتر مردم است، به مستحق بدهد و اگر پول يكى از اينها را هم بدهد كافى است ولى احتياط مستحب اين است كه زكات فطره را از گندم يا جو يا خرما يا كشمش بدهد و يا پول يكى از اينها را حساب كند.

«1561» كسى كه مخارج سال خود و خانواده اش را ندارد و كسبى هم ندارد كه بتواند مخارج سال خود و آنان را تهيه كند، فقير است و دادن زكات فطره بر او واجب نيست.

«1562» كسى كه فقط به اندازه يك صاع (تقريباً سه كيلو) گندم و مانند آن دارد، مستحب است زكات فطره را بدهد و چنانچه افرادى تحت تكفّل داشته باشد و بخواهد فطره آنها را هم بدهد، مى تواند به قصد فطره، آن يك صاع را به يكى از اين افرادبدهد و او هم به همين قصد به ديگرى بدهد و همين طور ادامه دهند تا به نفرآخر برسد، و بهتر است نفر آخر چيزى را كه مى گيرد به كسى بدهد كه از خودشان نباشد.

«1563» كسى كه خرج سال خود، و خانواده اش را دارد، فقير نيست و دادن زكات فطره بر او واجب است، و كسى كه فعلًا خرج سال را ندارد، ولى به تدريج به

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 305

دست مى آورد ومصرف مى كند، اگر غير از آنچه خرج مى كند، با قرض كردن و مانند آن بتواند زكات فطره را بدهد به طورى كه نظم امور او برهم نخورد و موجب حرج و اجحاف نباشد، بنابراحتياط واجب بايد زكات فطره را بدهد.

«1564»

ص: 371

انسان بايد فطره كسانى را كه در غروب شب عيد فطر نان خور او حساب مى شوند بدهد، كوچك باشند يا بزرگ، مسلمان باشند يا كافر، دادن خرج آنان بر او واجب باشد يا نه، در شهر خود او باشند يا در شهر ديگر، ولى زنى كه ناشزه شده و از تمكين شوهر خوددارى مى كند، اگر نان خور او حساب نشود، فطره او بر شوهر واجب نيست.

«1565» اگر كسى را كه نان خور اوست و در شهر ديگر است وكيل كند كه از مال او فطره خود را بدهد، چنانچه اطمينان داشته باشد كه فطره را مى دهد، لازم نيست خودش فطره او را بدهد.

«1566» فطره كسى كه پيش از برآمدن هلال ماه شوال مهمان شخص ديگرى شده است بر ميزبان واجب است، به شرط آن كه براى خوردن غذا به منزل او آمده باشد، ولو بعداً مانعى پيش آيد كه نتواند غذا صرف كند، اما اگر وقت رؤيت هلال، غذايى براى كسى هديه بفرستد، در صورتى كه اين گونه هديه مستمر نبوده و صدق نان خور يا مهمان بر او نكند، فطره او بر هديه دهنده واجب نيست، هر چند با مال او افطار كرده باشد.

«1567» اگر كسى موقع غروب شب عيد فطر ديوانه يا بيهوش باشد، زكات فطره بر او واجب نيست، ولى اگر يكى از افراد تحت تكفّل او در اين موقع ديوانه يا بيهوش باشد، فطره او بر ولىّ واجب است.

«1568» اگر بچه پيش از غروب بالغ شود، يا ديوانه عاقل گردد، يا فقير غنى شود در صورتى كه ساير شرايط واجب شدن فطره را دارا باشد، بايد زكات

ص: 372

فطره را بدهد، و همچنين است اگر كافرى قبل از غروب شب عيد فطر، مسلمان شود و يا بيهوشى به هوش آيد.

«1569» كسى كه موقع غروب شب عيد فطر، زكات فطره بر او واجب نيست، اگر تا پيش از ظهر روز عيد شرطهاى واجب شدن فطره در او پيدا شود، مستحب

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 306

است زكات فطره را بدهد.

«1570» كافرى كه بعد از غروب شب عيد فطر مسلمان شده، فطره بر او واجب نيست، ولى مسلمانى كه شيعه نبوده، اگر بعد از ديدن ماه شيعه شود؛ بايد زكات فطره را بدهد.

«1571» اگر كسى بعد از غروب شب عيد فطر بچه دار شود، يا كسى نان خور او حساب شود، واجب نيست فطره او را بدهد، اگر چه مستحب است فطره كسانى را كه بعد از غروب، تا پيش از ظهر روز عيد، نان خور او حساب مى شوند بدهد.

«1572» اگر انسان نان خور كسى باشد و پيش از غروب نان خور ديگرى شود، فطره او بر كسى كه نان خور او شده واجب است، مثلًا اگر دختر پيش از غروب به خانه شوهر رود، شوهرش بايد فطره او را بدهد.

«1573» كسى كه ديگرى بايد فطره اورا بدهد، واجب نيست فطره خودرا بدهد.

«1574» اگر فطره انسان بر كسى واجب باشد و او فطره را ندهد، بر خود انسان واجب نمى شود.

«1575» اگر كسى كه فطره او بر ديگرى واجب است خودش فطره را بدهد، بنا بر احوط از كسى كه فطره بر او واجب شده ساقط نمى شود، مگر اين كه با اذن مكلف و به قصد نيابت از او باشد،

ص: 373

كه كفايت آن بعيد نيست.

«1576» زنى كه شوهرش مخارج او را نمى دهد، چنانچه نان خور ديگرى باشد، فطره اش بر او واجب است، و اگر نان خور ديگرى نيست، در صورتى كه فقير نباشد، بايد فطره خود را بدهد، و اگر از روى شدت احتياج شوهر، زن به او انفاق مى كند، فطره او نيز بر زن واجب است، ولى اگر شوهر با همين سختى فطره زن را بدهد ساقط شدن فطره از گردن زن خالى از وجه نيست.

«1577» كسى كه سيّد نيست نمى تواند به سيد فطره بدهد و حتى اگر سيدى نان خور او باشد، نمى تواند فطره او را به سيد ديگربدهد.

«1578» فطره طفلى كه از مادر يا دايه شير مى خورد، بر كسى است كه مخارج مادر يا دايه را مى دهد، ولى اگر مادر يا دايه مخارج رااز مال طفل برمى دارد، فطره طفل بركسى واجب نيست.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 307

«1579» انسان اگر چه مخارج افراد تحت تكفل خود را از مال حرام بدهد، بايد فطره آنان را از مال حلال بدهد.

«1580» اگر انسان كسى را اجير نمايد و شرط كند كه مخارج او رابدهد در صورتى كه به شرط خود عمل كند و اجير نان خور او حساب شود، بايد فطره او را هم بدهد.

«1581» اگر كسى بعد از غروب شب عيد فطر بميرد، بايد فطره او و افراد تحت تكفل او را از مال او بدهند، ولى اگر پيش از غروب بميرد، واجب نيست فطره او و خانواده اش را از مال او بدهند.

مصرف زكات فطره

«1582» اگر زكات فطره رابه يكى از هشت مصرفى كه سابقاً براى زكات گفته شد

ص: 374

برسانند، بنا بر اظهر كافى است، ولى احتياط در آن است كه فقط به فقراى شيعه بدهند.

«1583» بنا بر اظهر جايز است زكات فطره را به فقير مستضعف، يعنى كسى كه نه اهل ولايت است و نه دشمن شيعه، بدهند.

«1584» اگر طفل شيعه اى فقير باشد، انسان مى تواند فطره را به مصرف او برساند، يا به وسيله دادن به ولىّ طفل، ملك طفل نمايد.

«1585» به يك فقير نبايد بيشتر از مخارج سالش فطره بدهند و بنابر احتياط واجب كمتر از يك صاع (تقريباً سه كيلو) نيز فطره ندهند.

«1586» مستحب است در دادن زكات فطره، خويشان فقير را بر ديگران مقدم دارد و بعد همسايگان فقير را و بعد اهل علم فقير را؛ ولى اگر ديگران از جهتى برترى داشته باشند، مستحب است آنها را مقدم بدارد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 308

مسائل متفرقه زكات فطره

«1587» انسان بايد زكات فطره را به قصد قربت، يعنى براى انجام فرمان خداوند بدهد و موقعى كه آن رامى دهد، نيت دادن فطره نمايد.

«1588» اگر پيش از ماه رمضان يا در ماه رمضان به فقير قرض بدهد و بعد از آن كه فطره بر او واجب شد، طلب خود را بابت فطره حساب كند مانعى ندارد.

«1589» گندم يا چيز ديگرى كه براى فطره مى دهد، بايد با جنس ديگر يا خاك مخلوط نباشد يا اگر مخلوط است، چيزى كه مخلوط شده به قدرى كم باشد كه قابل توجه نباشد و اگر بيش از اين مقدار باشد در صورتى صحيح است كه خالص آن به يك صاع برسد، ولى اگر مثلًا يك صاع گندم با چندين من خاك مخلوط باشد، كه

ص: 375

خالص كردن آن خرج يا كار بيشتر از متعارف دارد، دادن آن كافى نيست.

«1590» اگر فطره را از چيز معيوب بدهد كافى نيست.

«1591» كسى كه فطره چند نفر را مى دهد، لازم نيست همه را از يك جنس بدهد و اگر مثلًا فطره بعضى را گندم و فطره بعض ديگر را جو بدهد كافى است، و همچنين مى تواند بعضى را جنس و بعضى ديگر را قيمت بدهد، خواه قيمت همان جنس يا قيمت جنس ديگر، ولى بنا بر احتياط واجب يك فطره را از دو جنس ندهد و اگر قيمت را مى دهد قيمت دو جنس را مخلوط نكند.

«1592» افضل اين است كه زكات فطره را از خرما بدهد و بعد از آن كشمش و بعد از آن خوراك غالب مردم شهر، ولى اگر شخصى خوراك غالبش غير از خوراك غالب مردم شهر بود، بعيد نيست كه بعد از خرما و كشمش، دادن فطره از همان خوراك خودش افضل باشد، نه خوراك غالب مردم شهر.

«1593» كسى كه نماز عيد فطر مى خواند، بنابر احتياط واجب بايد فطره را پيش از نماز عيد بدهد، ولى اگر نماز عيد نمى خواند، مى تواند فطره را تا ظهر به تأخير بيندازد؛ و ابتداى وقت واجب شدن فطره، وقت رؤيت هلال عيد است.

«1594» اگر موقعى كه دادن زكات فطره واجب است، فطره را ندهد و كنار هم

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 309

نگذارد، احتياط مستحب آن است كه بعداً قضا كند، ولى اظهر اين است كه زكات فطره ديگر براو واجب نيست ولى معصيت كرده است.

«1595» اگر مالى را كه براى فطره كنار گذاشته از بين برود، چنانچه دسترسى به فقير

ص: 376

داشته و دادن فطره را تأخير انداخته، بايد عوض آن را بدهد، و همچنين است اگر دسترسى به فقير نداشته ولى در نگهدارى آن كوتاهى كرده باشد، و اگر در نگهدارى آن كوتاهى نكرده باشد نيز بنابراحتياط واجب ضامن است.

«1596» اگر در محل خودش مستحق پيدا شود، احتياط مستحب آن است كه فطره را به جاى ديگر نبرد و اگر به جاى ديگر ببرد و تلف شود، بايد بنا بر احتياط عوض آن را بدهد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 310

حجّ

زيارت كردن خانه خدا و انجام اعمالى مخصوص در زمانى خاص را حج گويند.

حج از اركان دين است و با شرايط ذيل يك بار در تمام عمر بر انسان واجب مى شود:

1- بالغ باشد. 2- عاقل و آزاد باشد.

3- به واسطه رفتن به حج مجبور نشود كه كار حرامى را كه اهميّتش در شرع از حج بيشتر است انجام دهد يا عمل واجبى را كه از حج مهمتر است ترك نمايد.

4- مستطيع باشد و مستطيع بودن با امور ذيل حاصل مى شود:

اول: توشه راه و چيزهايى را كه بر حسب حالش در سفر به آن محتاج است، و در كتابهاى مناسك حج گفته شده، دارا باشد و نيز مركب سوارى يا مالى كه بتواند آن را تهيه كند، داشته باشد.

دوم: داشتن توانايى جسمى، جهت انجام اعمال حج.

سوم: در راه مانعى از رفتن نباشد، و اگر راه بسته باشد يا انسان بترسد كه در راه جان يا آبروى او از بين برود يا مال او را ببرند، حج بر او واجب نيست، ولى اگر از راه ديگرى بتواند برود

ص: 377

اگر چه دورتر باشد، در صورتى كه مشقت زياد نداشته باشد و خيلى غيرمتعارف نباشد، بايد از آن راه برود.

چهارم: داشتن وقت كافى براى رسيدن به مكه و انجام اعمال حج.

پنجم: داشتن مخارج عائله تا برگشت هر چند واجب النفقه او نباشند ولى مردم تأمين مخارج آنها را لازم بدانند.

ششم: داشتن مال يا كسب و كارى كه بعد از بازگشت بتواند با آن زندگى كند و به

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 311

زحمت نيفتد (رجوع به كفايت).

«1597» كسى كه بدون خانه ملكى احتياجش رفع نمى شود، وقتى حج بر او واجب است كه پول خانه را هم داشته باشد.

«1598» اگر كسى توشه راه و مركب سوارى نداشته باشد و ديگرى به او بگويد «حج برو، من خرج تو و عيالات تو را در موقعى در سفر حج هستى مى دهم» در صورتى كه به گفته او اطمينان داشته باشد حج بر او واجب مى شود.

«1599» اگر مخارج رفتن و برگشتن و مخارج افراد تحت تكفّل كسى را در مدتى كه مكه مى رود و برمى گردد به او ببخشند و با او شرط كنند كه حج بجاآورد، لازم نيست قبول كند، ولى اگر قبول كرد حج بر او واجب مى شود.

«1600» اگر مقدارى مال، كه براى حج كافى است به كسى بدهند و با او شرط كنند كه در راه مكه به كسى كه مال را داده خدمت نمايد، لازم نيست قبول كند، ولى اگر قبول كرد حج بر او واجب مى شود.

«1601» اگر مقدارى مال به كسى بدهند و حج بر او واجب شود، چنانچه حج نمايد، هر چند بعداً مالى از

ص: 378

خود پيدا كند، ديگر حج بر او واجب نيست.

«1602» اگر براى تجارت، مثلًا تا جدّه برود و مالى بدست آورد كه اگر بخواهد از آنجا به مكه رود مستطيع باشد، بايد حج بجا آورد و در صورتى كه حج نمايد، اگر چه بعداً مالى پيدا كند كه بتواند از وطن خود به مكه رود، ديگر حج بر او واجب نيست.

«1603» اگر انسان اجير شود كه از طرف ديگرى به حج برود، چنانچه خودش نتواند برود و بخواهد ديگرى را از طرف خودش بفرستد، اگر با شرط مباشرت بوده بايد از كسى كه او را اجير كرده اجازه بگيرد.

«1604» اگر كسى مستطيع شود و حج را بجا نياورد و فقير شود، بايد حج بجا آورد، اگر چه به زحمت باشد.

«1605» اگر در سال اوّلى كه مستطيع شده به مكه رود و در وقت معينى كه دستور داده اند به عرفات و مشعر الحرام نرسد، چنانچه در سالهاى بعد مستطيع نباشد، حج بر او واجب نيست، ولى اگر از سالهاى پيش مستطيع بوده و نرفته بايد

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 312

حج بجا آورد، اگر چه به زحمت باشد.

«1606» اگر در سال اوّلى كه مستطيع شده حج نكند و بعد به علّت پيرى يا بيمارى و ناتوانى نتواند حج نمايد و از اين كه بعداً خودش حج بجا آورد، نا اميد باشد بايد ديگرى را از طرف خود بفرستد.

«1607» اگر كسى مخارج حج و كسانى كه واجب النفقه او هستند را دارد ولى بعضى مخارج را هم بايد براى حفظ آبروى خود، به خاطر حج رفتن بنمايد، در صورتى كه حج

ص: 379

رفتن با اين وضع براى او عسر و حرج دارد، يعنى مشكلاتى را به همراه دارد كه عادتاً نمى شود تحمل كرد، حج رفتن لازم نيست. در غير اين صورت بنا بر احتياط واجب بايدبه حج برود.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 313

امر به معروف و نهى از منكر

اگر كسى واجبى را انجام نمى دهد و يا معصيتى را بجا مى آورد، در صورت تحقق شرايط ذيل، بر ديگران واجب است او را امر به معروف و نهى از منكر بنمايند، و اگر مستحبى را ترك و يا مكروهى را بجا مى آورد، امر به معروف و نهى از منكر مستحب است، و اگر يك نفر به اين وظيفه قيام كند، بنابراظهر از ديگران ساقط مى شود.

«1608» امر به معروف و نهى از منكر با وجود شرايط ذيل واجب مى شود:

اول: علم؛ پس كسى كه عالم به حكم شرعى نيست، نمى تواند امر به معروف و يا نهى از منكر بنمايد، بنابراين در ابتدا لازم است شخص آمر و يا ناهى خودش از احكام شرعى اطلاع كافى داشته باشد.

دوم: احتمال تأثير؛ پس در صورتى كه انسان مى داند سخن او تأثيرى در ديگرى ندارد، بر او لازم نيست امر به معروف و يا نهى از منكر بنمايد، اما جواز بلكه رجحان آن در صورت عدم خوف ضرر، خالى از وجه نيست.

سوم: اصرار بر ترك واجب و يا انجام دادن معصيت؛ پس در صورتى كه انسان بداند شخصى از معصيتى كه انجام داده توبه كرده است و يا نشانه هايى بر پشيمانى او دلالت كند، امر به معروف و يا نهى از منكر واجب نيست.

چهارم: عدم مفسده؛ پس اگر كسى به خاطر امر به معروف

ص: 380

و يا نهى از منكر ترس از وقوع مفسده اى دارد، و آن مفسده عبارت از ضرر جانى يا آبرويى و يا مالى قابل اعتنايى است، اين كار بر او واجب نيست.

بنا بر اين با وجود اين شرايط، امربه معروف و نهى از منكر واجب مى شود، و در امر به معروف و نهى از منكر عدالت شرط نيست.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 314

«1609» جايز است اطفال را براى تمرين و عادت دادن به ترك معصيت و يا انجام دادن واجبات، تأديب كرد، خصوصاً در مراحل آخر كه به انجام واجب و ترك معصيت نزديكتر است، كه اگر تاديب نشوند، در بعضى از موارد منجر به ترك واجبات و انجام معاصى از طرف آنها مى شود.

«1610» امر به معروف و نهى از منكر مراتبى دارد:

اول: انكار قلبى مى باشد، دوم: اظهار كردن به زبان، سوم: متألّم كردن معصيت كار به قدرى از زدن، كه تفصيل مراتب در مسأله بعد خواهد آمد.

بنا بر اين اگر انسان بدون گفتن، به هروسيله ديگر ناراحتى قلبى خود را به معصيتكار نشان دهد و اين كار موجب ترك معصيت شود، لازم نيست با زبان امر به معروف و يا نهى از منكر بنمايد، البته در صورتى كه هيچ گونه اشكال شرعى ديگرى در اين كار نباشد، و اگر چاره اى در اين كار بجز اظهار زبانى نيست، باز بايد درجات خفيف تر را در انجام اين كار ملاحظه نمايد.

«1611» اگر انسان بداند در صورتى كه بخواهد جلوگيرى از معصيتى بنمايد منجر به ايجاد جرح و يا قتل خواهد شد، بنا بر اظهر بدون اجازه امام معصوم عليه السلام يا

ص: 381

كسى كه از طرف آن حضرت مستقيماً نايب مخصوص است، نبايد اين كار را بكند.

و آيا با اجازه مجتهد جامع الشرايط مى تواند اين كار را انجام دهد؟ مورد تأمل است؛ ولى اگر نمى داند كه اين كار منجر به مجروح كردن و يا قتل مى شود ولى احتمال اين را مى دهد، بنا بر احتياط واجب بايد مستقيماً از طرف امام معصوم عليه السلام و يا نايب مخصوص آن حضرت و يا از طرف مجتهد جامع الشرايط اجازه داشته باشد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 315

خريد و فروش

«اقسام معاملات»

اشاره

معاملات چند قسم مى باشد:

1- معاملات باطل.

2- معاملات مكروه.

3- خريد و فروش ميوه.

4- معامله سلف.

5- خريد و فروش طلا به طلا يا نقره به نقره.

كه تفصيل هركدام از آنها به ترتيب در مسائل بعدى ذكر خواهد شد.

معاملات باطل

در چند مورد معامله باطل است:

1- خريد و فروش عين نجس، براى استفاده هايى كه شرط آن، پاك بودن آن چيز باشد.

2- خريد و فروش مال غصبى، مگر آن كه صاحبش معامله را اجازه دهد.

3- خريد و فروش چيزهايى كه ارزش مالى ندارند.

4- معامله چيزى كه منافع معمولى آن حرام باشد، با توضيحى كه بعداً خواهد آمد، مثل آلات قمار و موسيقى.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 316

5- معامله اى كه در آن ربا باشد.

«1612» فروختن چيز پاكى كه نجس شده و آب كشيدن آن ممكن است، اشكال ندارد، ولى اگر مشترى بخواهد آن چيز را بخورد، فروشنده بايد نجس بودن آن را به او بگويد.

«1613» چيزهاى روان مضاف كه گاهى به اتصال و استهلاك در آب زياد مطلق، قابل تطهير است اگر ممكن

ص: 382

باشد به طريقى به حالت اول خود برگردد و از آن استفاده شود، خريد و فروش آن در حال نجاست جايز است، و اين در صورتى است كه مقصود از معامله، منافع بعد از پاك شدن باشد، و اگر مقصود منافعى است كه مشروط به پاك بودن آن نيست، در صورتى كه ماليّت داشته باشد بدون قابليت تطهير هم خريد و فروش آن بنا بر اظهر جايز است.

«1614» اگر چيز پاكى مانند روغن و نفت كه آب كشيدن آن ممكن نيست نجس شود، چنانچه روغن نجس را براى خوردن به خريدار بدهند معامله باطل و عمل حرام است و اگر براى كارى بخواهند كه شرط آن پاك بودن نيست، مثلًا بخواهند روغن نجس را بسوزانند، يا براى روغن مالى بدن مريض استعمال كنند، فروش آن اشكال ندارد.

«1615» خريد و فروش دارويى كه موقع درست كردن با شراب مخلوط كرده باشند، در صورتى كه شخص مريض چاره اى به جز استفاده از آن دارو را ندارد، بنابر جواز استشفا به حرام، بعيد نيست جايز باشد.

«1616» خريد و فروش روغن، دارو و عطرهايى كه از كشورهاى غير اسلامى مى آورند، اگر نجس بودن آنها معلوم نباشد اشكال ندارد؛ ولى دارو يا روغنى كه از حيوان، بعد از جان دادن آن مى گيرند، چنانچه در شهر كفار از دست كافر بگيرند، و از حيوانى باشد كه خون جهنده دارد، نجس است و معامله آن باطل مى باشد، بلكه اگر در شهر مسلمانان هم از دست كافر بگيرند، معامله آن باطل است، مگر آن كه بدانند كه آن كافر از مسلمان خريده است.

«1617» اگر روباه را بغير دستورى كه

ص: 383

در شرع معين شده كشته باشند، يا خودش مرده باشد، پوست آن نجس است، بنابراين خريد و فروش پوست آن، در صورتى

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 317

كه هيچ استفاده مشروع و حلالى از آن برده نشود، حرام و معامله آن باطل است.

«1618» خريد و فروش گوشت، پيه و چرمى كه از كشورهاى غير اسلامى مى آورند يا از دست كافر گرفته مى شود، باطل است، ولى اگر انسان بداند كه آنها از حيوانى است كه به دستور شرع كشته شده، خريد و فروش آنها اشكال ندارد.

«1619» خريد و فروش گوشت، پيه و چرمى كه از دست مسلمان گرفته شود اشكال ندارد ولى اگر انسان بداند كه آن مسلمان آنرا از دست كافر گرفته و تحقيق نكرده كه از حيوانى است كه بدستور شرع كشته شده يا نه، خريدن آن حرام و معامله آن باطل است.

«1620» خريد و فروش خوك و سگ حرام است، مگر سگ شكارى، سگ گله و سگ محافظ باغ و بستان، كه بنا بر اظهر خريد و فروش آنها به قصد همين منافع جايز است.

«1621» خريد و فروش چيزهاى مست كننده حرام و معامله آنها باطل است.

«1622» چيزهايى كه نجس نيستند ولى منافع حلالى كه مورد قصد عقلاء باشد ندارند، از قبيل حشرات و بعضى حيوانات و فضله ها كه نجس نيستند، و مردار حيواناتى كه خون جهنده ندارند، معامله آنها باطل است، مگر اين كه به حسب زمان ها و مكان هاى مختلف منافعى عقلايى داشته باشد، مثل گرفتن روغن از ماهى مرده، كه در اين صورت معامله صحيح است.

«1623» فروختن مال غصبى باطل است، و فروشنده بايد

ص: 384

پولى را كه از خريدار گرفته به او برگرداند.

«1624» خريد و فروش آلات لهو، مثل تار و حتى سازهاى كوچك و همچنين آلات قمار از قبيل نرد و شطرنج حرام است، مگر اين كه منفعت مشروع و حلالى از آن برده شود، و معامله براى آن منفعتِ حلال واقع شود، كه بنا براظهر در اين صورت معامله صحيح است، و اگر معامله براى موادّ تشكيل دهنده آنها صورت گيرد، بايد يا شكسته شود و يا مطمئن باشد كه خريدار خود مى شكند.

«1625» اگر چيزى را كه مى شود استفاده حلال از آن ببرند، به اين شرط بفروشد كه آن را در حرام مصرف كنند، مثلًا انگور را به اين شرط بفروشد كه از آن شراب

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 318

تهيه نمايند، معامله آن حرام و باطل است، اما اگر معلوم باشد كه خريدار در حرام مصرف مى كند ولى فروشنده شرط نمى كند و همچنين قصد او، مصرف در حرام و كمك به خريدار در اين امر نيست، بنابراظهر معامله جايز است، اگر چه در صورت عدم عُسر و حرج اولى و احوط ترك آن است، و همين حكم براى فروختن غذا به كسى كه در ماه رمضان از روى معصيت افطار مى كند جارى است.

«1626» ساختن مجسّمه موجودات جاندار حرام است امّا نگهدارى آن براى مقاصد غيرحرام بنا بر اظهر جايز است، و نيز معامله به همين مقصود مانعى ندارد، اگر چه احتياط مستحب در ترك آن است، و نقاشى موجودات جاندار بنا بر اظهر حرام نيست، اگر چه احتياط در ناقص يا جدا كشيدن آن است.

«1627» خريدن چيزى كه از قمار يا

ص: 385

دزدى يااز معامله باطل تهيه شده، باطل و تصرف در آن چيز حرام است، و اگر كسى آن را بخرد، بايد به صاحب اصليش برگرداند.

«1628» غِش در معامله، كه عبارت است از مخفى كردن عيب چيزى و فروختن آن به اسم صحيح و سالم، مثل مخلوط كردن شير با آب يا گندم خوب با گندم بد يا روغن با پيه و مانند آن، در صورتى كه مشخص نباشد و فروشنده به خريدار نگويد، حرام است و مشترى حق بهم زدن معامله و يا گرفتن تفاوت قيمت را دارد.

«1629» اگر مقدارى از جنسى را كه با وزن يا پيمانه مى فروشند به زيادتر از همان جنس بفروشد، مثلًا يك من گندم را به يك من و نيم گندم بفروشد، ربا و حرام است و گناه يك درهم ربا بزرگتر از آن است كه انسان هفتاد مرتبه با مَحرَم خود زنا كند، بلكه اگر يكى از دو جنس، سالم و ديگرى معيوب، يا جنس يكى خوب و جنس ديگرى بد باشد، يا با يكديگر تفاوت قيمت داشته باشند، چنانچه بيشتر از مقدارى كه مى دهد بگيرد، باز هم ربا و حرام است، پس اگر مِس درست را بدهد و بيشتر از آن مس شكسته بگيرد، يا برنج مرغوب را بدهد و بيشتر از آن برنج نامرغوب بگيرد، يا طلاى ساخته را بدهد و بيشتر از آن طلاى نساخته بگيرد، ربا و حرام مى باشد.

«1630» اگر چيزى را كه اضافه مى گيرد غير از جنسى باشد كه مى فروشد، مثلًا يك من گندم را به يك من گندم و يك ريال پول بفروشد، باز هم ربا و حرام است.

رساله

ص: 386

توضيح المسائل، متن، ص: 319

«1631» اگر كسى كه مقدار كمتر را مى دهد چيزى به آن اضافه كند، مثلًا يك من گندم و يك دستمال را به يك من و نيم گندم بفروشد، اشكال ندارد، و همچنين است اگر هر دو طرف چيزى زياد كنند، مثلًا يك من گندم و يك دستمال را به يك من و نيم گندم و يك دستمال بفروشند.

«1632» اگر چيزى را كه مثل پارچه با متر و ذرع مى فروشند، يا چيزى را كه مثل گردو عددى معامله مى كنند، بفروشد و زيادتر بگيرد، مثلًا ده عدد تخم مرغ بدهد و يازده عدد بگيرد، اشكال ندارد ولى در بعضى از موارد كراهت دارد.

«1633» جنسى راكه دربعضى از شهرها با وزن يا پيمانه مى فروشند و دربعضى از شهرها عددى معامله مى كنند، اگر در شهرى كه آن را با وزن يا پيمانه مى فروشند زيادتر بگيرد ربا و حرام است و در شهر ديگر اگر عددى معامله كند و زيادتر بگيرد ربا نيست.

«1634» اگر چيزى را كه مى فروشد و عوضى را كه مى گيرد از يك جنس نباشد، زيادى گرفتن اشكال ندارد، پس اگر يك من برنج بفروشد و دو من گندم بگيرد معامله صحيح است.

«1635» اگر جنسى را كه مى فروشد و عوضى را كه مى گيرد از يك چيز به دست آمده باشد، و به عبارت ديگر، حقيقت نوعيه آنها يكى بوده و اصناف مختلف باشند، بايد در معامله زيادى نگيرد، پس اگر يك من كَره حيوانى بفروشد و در عوض آن يك من و نيم پنير بگيرد، ربا و حرام است.

«1636» جو و گندم در ربا يك جنس حساب مى شوند، پس

ص: 387

اگر يك من گندم بدهد و يك من و پنج سير جو بگيرد، ربا و حرام است، و نيز اگر مثلًا ده من جو بخرد كه سر خرمن ده من گندم بدهد، چون جو را نقد گرفته و بعد از مدتى گندم را مى دهد، مثل آن است كه زيادى گرفته و حرام مى باشد.

«1637» اگر مسلمان از كافرى كه در پناه اسلام نيست ربا بگيرد اشكال ندارد، ولى مسلمان نمى تواند به كافر ربا و زيادتى در معامله بدهد. و همچنين پدر و فرزند، زن و شوهر مى توانند از يكديگر ربا بگيرند.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 320

معاملات مكروه

«1638» بعضى از معاملات مكروه عبارتند از: كسب كردن به چيزهايى كه غالباً به حرام يا مكروه مى انجامد، مثل مواردى كه غالباً ابتلا به ربا در آن است، فروختن غذا به كسى كه براى وقت گرانى احتكار مى كند، شغل خود را سر بريدن حيوانات قرار دادن، معامله كردن با كسانيكه عادت بر اجتناب از محرمات ندارند و همچنين با اطفال، كه اصل معامله با آنها شرعاً صحيح ولى مورد شبهه است.

خريد و فروش ميوه

«1639» فروش ميوه اى كه گُل آن ريخته و دانه بسته، پيش از چيدن صحيح است.

«1640» اگر بخواهند ميوه اى را كه روى درخت است، پيش از آن كه گُل آن بريزد بفروشند، بايد چيزى از حاصل زمين، مانند سبزى را با آن بفروشند كه در اصل، چيز ديگرى معامله شود و فروختن ميوه تابع و ضميمه باشد و يا به صورت شرط يا مصالحه در ضمن معامله ديگرى باشد.

«1641» اگر خرمايى را كه زرد يا سرخ شده، روى درخت بفروشند اشكال ندارد. ولى بنا براظهر نبايد عوض

ص: 388

آنرا خرما بگيرند، اما اگر كسى يك درخت خرما در خانه يا باغ ديگرى داشته باشد، در صورتى كه مقدار محصول آن را تخمين بزنند و صاحب درخت آن را به صاحب خانه يا باغ بفروشد و عوض آن، خرما بگيرد، چنانچه خرمايى كه مى گيرد كمتر يا زيادتر از مقدارى كه تخمين زده اند نباشد اشكال ندارد.

«1642» فروختن خيار، بادنجان، سبزيجات و مانند آنها، كه سالى چند مرتبه چيده مى شود، در صورتى كه ظاهر و نمايان شده باشد و معين كنند كه مشترى در سال چند مرتبه آن را بچيند، اشكال ندارد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 321

«1643» اگر خوشه گندم و جو را بعد از آن كه دانه بسته، به چيز ديگرى، غير گندم و جو بفروشند، اشكال ندارد.

«1644» انسان مى تواند از ميوه درختى كه در مسير عبور عمومى است، حتى اگر مالك مشخص داشته باشد، بخورد، ولى نبايد موجب افساد يا از بين رفتن درخت و ميوه شود، و بنا بر احوط بايد چيزى از ميوه را با خود نبرد.

معامله سَلَف
اشاره

«1645» معامله سلف آن است كه مشترى پول را بدهد كه بعد از مدتى جنس را تحويل بگيرد، و اگر بگويد اين پول را مى دهم كه مثلًا بعد از شش ماه فلان جنس را بگيرم و فروشنده بگويد قبول كردم، يا فروشنده پول را بگيرد و بگويد فلان جنس را فروختم كه بعد از شش ماه تحويل بدهم، معامله صحيح است.

«1646» اگر پولى را سلف بفروشد و عوض آن را پول بگيرد معامله باطل است، ولى اگر جنسى را سلف بفروشد و عوض آن را جنس ديگر يا پول بگيرد،

ص: 389

معامله صحيح است.

شرايط معامله سَلَف

«1647» معامله سلف شش شرط دارد:

1- بايد خصوصياتى را كه قيمت جنس به واسطه آنها فرق مى كند، معين نمايند.

ولى دقت زياد هم لازم نيست، همين قدر كه مردم بگويند خصوصيات آن معلوم شده كافى است، پس معامله سلف در نان، گوشت، پوست حيوان و مانند آنها، در صورتى كه نشود خصوصياتشان را به طورى معين كنند كه براى مشترى مجهول نباشد و معامله غررى باشد، باطل است.

2- پيش از آن كه خريدار و فروشنده از هم جدا شوند، خريدار تمام قيمت را به فروشنده بدهد و اگر خريدار از فروشنده طلبكار است خلاف احتياط است كه پول

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 322

را از طلب خود حساب كند، گر چه جايز بودن اين كار خالى از وجه نيست، و چنانچه مقدارى از قيمت آن را بدهد، اگر چه معامله به آن مقدار صحيح است، ولى فروشنده مى تواند معامله همان مقدار را بهم بزند.

3- بنا براحتياط واجب، زمان دريافت جنس را كاملًا معين كنند، و چنانچه زمان را معين نكنند و بطور فعلى بفروشند معامله صحيح است ولى معامله سلف نيست.

4- وقتى را براى تحويل جنس معين كنند كه در آن وقت، به قدرى از آن جنس وجود داشته باشد كه اطمينان داشته باشند كه ناياب نخواهد بود.

5- بنا براظهر محل تحويل جنس را معين نمايند، بطورى كه هيچيك مغبون نشوند، ولى اگر از نوع معامله جاى آن معلوم باشد، لازم نيست اسم آنجا را ببرند، و همچنين كرايه حمل بار بايد مشخص شود كه به عهده كدام يك مى باشد.

6- وزن يا

ص: 390

پيمانه آن را معين كنند، و جنسى را هم كه معمولًا با ديدن، معامله مى كنند اگر سلف بفروشند، اشكال ندارد، ولى بايد مثل بعضى از اقسام گردو و تخم مرغ تفاوت افراد آن به قدرى كم باشد كه مردم به آن اهميت ندهند، به هر حال در معامله سلف بايد طورى جنس را مشخص كنند كه هيچيك از فروشنده و خريدار مغبون نشوند.

احكام معامله سَلَف

«1648» انسان نمى تواند جنسى را كه سلف خريده پيش از تمام شدن مدت بفروشد، و بعد از تمام شدن مدت، اگر چه آن را تحويل نگرفته باشد، فروختن آن اشكال ندارد.

«1649» در معامله سلف اگر فروشنده جنسى را كه قرارداد كرده بدهد، مشترى بايد قبول كند، و نيز اگر بهتر از آنچه قرار گذاشته بدهد، يعنى همان اوصاف را با زيادتى كمال دارا باشد، مشترى بايد قبول نمايد، مگر اين كه در معامله مشخص كرده باشند كه بهتر يا بدتر تحويل داده نشود كه اگر طبق قرارداد، نباشد، لازم نيست قبول كند.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 323

«1650» اگر جنسى را كه فروشنده مى دهد، پست تر از جنسى باشد كه قرارداد كرده، مشترى مى تواند قبول نكند.

«1651» اگر فروشنده به جاى جنسى كه قرارداد كرده، جنس ديگرى بدهد، در صورتى كه مشترى راضى شود اشكال ندارد.

فروش طلا به طلا و نقره به نقره

«1652» اگر طلا را به طلا يا نقره را به نقره بفروشد، سكه دار باشند يا بى سكه، در صورتى كه وزن يكى از آنها زيادتر از ديگرى باشد، معامله حرام و باطل است.

«1653» اگر طلا را به نقره يا نقره را به طلا بفروشد، معامله صحيح است، و لازم نيست وزن آنها مساوى باشد.

«1654»

ص: 391

اگر طلا يا نقره را به طلا يا نقره بفروشند، بايد فروشنده و خريدار پيش از آن كه از يكديگر جدا شوند، جنس و عوض آن را به يكديگر تحويل دهند و اگر هيچ مقدار از چيزى را كه قرار گذاشته اند تحويل ندهند، معامله باطل است. و اگر مقدارى تحويل داده شد، معامله نسبت به آن مقدار صحيح و ثابت است.

«1655» اگر فروشنده يا خريدار تمام چيزى را كه قرار گذاشته، تحويل دهد و ديگرى مقدارى از آن را تحويل دهد و از يكديگر جدا شوند، اگر چه معامله به آن مقدار صحيح است، ولى اختيار فسخ معامله براى كسى كه حق خود را به طور ناقص دريافت كرده، ثابت است.

«1656» اگر مقدارى خاك نقره معدن را به همان مقدار نقره خالص، يا مقدارى خاك طلاى معدن را به آن مقدار طلاى خالص بفروشند، بنا بر اظهر معامله باطل است. ولى فروختن خاك نقره به طلا و خاك طلا به نقره به هرصورت كه باشد اشكال ندارد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 324

«شرايط فروشنده و خريدار»

براى فروشنده و خريدار شش شرط است:

1- بالغ باشند.

2- عاقل باشند.

3- حاكم شرع آنان را از تصرف در اموالشان منع نكرده باشد.

4- قصد خريد و فروش داشته باشند، پس اگر مثلًا به شوخى بگويد: مال خود را فروختم، معامله باطل است.

5- كسى آنها را مجبور نكرده باشد.

6- جنس و عوضى را كه مى دهند مالك باشند، يا مثل پدر و جد صغير، اختيار مال در دست آنان باشد، و احكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد شد.

«1657» اگر بچه نابالغ چيزى را با اجازه

ص: 392

پدر يا جد پدرى خود بخرد يا بفروشد، در صورتى كه بتواند معامله كند، بنا بر اظهر صحيح است. ولى اگر نمى تواند انشاء معامله نمايد و يا قبلًا نمى توانسته ولى حالا شك داريم كه مى تواند انشاء معامله كند يا نه، اگر چه با اجازه ولىّ باشد معامله اش صحيح نيست.

* خريد و فروش و معامله طفل غيرمميّز، ديوانه، مست، غافل، بيهوش و كسى كه از روى شوخى و بدون قصد جدى معامله مى كند، باطل است.

«1658» اگر ظالمى خريدار يا فروشنده را به معامله مجبور كند، چنانچه بعد از معامله راضى شود و بگويد راضى هستم، در صورتى معامله صحيح است كه موقع خريد يا فروش قصد معامله كرده باشد. ولى اگر خود مالك، شخصى را بر اجراى صيغه مجبور كند، بنا بر اظهر معامله صحيح است و احتياج به رضايت بعدى ندارد.

«1659» اگر انسان مال كسى را بدون اجازه او بفروشد، چنانچه صاحب مال به فروش آن راضى نشود و اجازه نكند، معامله باطل است.

«1660» پدر و جد پدرى طفل، در صورتى مى توانند مال طفل را بفروشند كه

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 325

براى او مفسده نداشته باشد.

«1661» اگر كسى مالى را غصب كند و بفروشد و بعد از فروش، صاحب مال معامله را براى خود اجازه دهد، معامله صحيح است.

«1662» اگر كسى مالى را غصب كند و به قصد اين كه پول آن، مال خودش باشد آن را بفروشد، چنانچه صاحب مال معامله را اجازه نكند معامله باطل است.

«شرايط جنس و عوض آن»

اشاره

«1663» جنسى كه مى فروشند و چيزى كه عوض آن مى گيرند پنج شرط دارد:

1- مقدار آن با وزن يا

ص: 393

پيمانه يا عدد و مانند اينها معلوم باشد.

2- بتواند آن را تحويل دهد، بنا بر اين فروختن اسبى كه فرار كرده است صحيح نيست.

3- خصوصياتى را كه در جنس و عوض هست و به واسطه آنها ميل مردم به معامله فرق مى كند، معين نمايد.

4- مال در رهن يا گرو نباشد مگر اينكه از مالك آن اجازه فروش داشته باشد.

5- خود جنس را بفروشد نه منفعت آن را، پس اگر مثلًا منفعت يك ساله خانه را بفروشد صحيح نيست. ولى چنانچه خريدار به جاى پول، منفعت ملك خود را بدهد، مثلًا فرشى را از كسى بخرد و عوض آن منفعت يك سال خانه خود را به او واگذار كند، اشكال ندارد، و احكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد شد.

«1664» جنسى را كه در شهرى با وزن يا پيمانه معامله مى كنند، در آن شهر انسان بايد با وزن يا پيمانه بخرد، ولى مى تواند همان جنس را در شهرى كه با ديدن معامله مى كنند، با ديدن خريدارى نمايد.

«1665» چيزى را كه با وزن خريد و فروش مى كنند با پيمانه هم مى شود معامله كرد، به اين صورت كه اگر مثلًا مى خواهد ده من گندم بفروشد با پيمانه اى كه يك من گندم گنجايش دارد، ده پيمانه بدهد.

«1666» اگر يكى از شرطهايى كه گفته شد در معامله نباشد معامله باطل است،

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 326

ولى اگر خريدار و فروشنده راضى باشند كه در مال يكديگر تصرف كنند، تصرف آنها اشكال ندارد.

«1667» معامله چيزى كه وقف شده باطل است ولى اگر معلوم شود وقف باطل بوده مثل آن

ص: 394

كه واقف بالغ نبوده، يا در نفروختن آن مفسده بزرگترى چون قتل نفس و هتك عِرض باشد، يا معلوم باشد كه واقف محل خاصّى در نظر نداشته مثل زمينى كه براى حمام ده وقف كرده باشد، در اين صور فروختن جايز است. اما در صورت اول، خود واقف يا وارث او مى تواند آن را براى خود بفروشد، و در صورت دوم، موقوفه فروخته مى شود و تبديل به چيزى كه به نظر واقف نزديكتر است مى شود، و در صورت سوم، به مثل آن تبديل مى گردد مثلًا در جاى ديگر همان ده حمام ساخته مى شود. و همچنين وقفى كه در آن اختلاف شده به طورى كه علم يا اطمينان به خرابى وقف پيدا شود، بنا بر اظهر مى توان آن را فروخت.

صيغه خريد و فروش

«1668» در خريد و فروش لازم نيست صيغه عربى بخوانند، مثلًا اگر فروشنده به فارسى بگويد: اين مال را در عوض اين پول فروختم، و مشترى بگويد: قبول كردم، معامله صحيح است. و بنا بر اظهر لازم نيست ايجاب بر قبول مقدم باشد (مقصود از ايجاب، كلام فروشنده و مقصود از قبول، كلام خريدار است). و احتياط مستحب آن است كه به هرزبانى معامله مى كنند، صحيح گفته شود و كاملًا بيانگر مقصود طرفين باشد.

«1669» اگر در موقع معامله صيغه نخوانند، ولى فروشنده در مقابل مالى كه از خريدار مى گيرد، مال خود را ملك او كند و او بگيرد، معامله صحيح است و هردو مالك مى شوند.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 327

«موارد فسخ معامله»

حق به هم زدن معامله را «خيار» گويند و خريدار و فروشنده در يازده صورت، مى توانند معامله را به هم بزنند:

1- آن كه

ص: 395

از مجلس معامله متفرق نشده باشند و اين خيار را «خيار مجلس» گويند.

2- آن كه مغبون شده باشند، (خيار غَبن).

3- در معامله قرارداد كنند كه تا مدت معينى هردو يا يكى از آنان بتواند معامله را به هم بزند (خيار شرط).

4- فروشنده يا خريدار مال خود را بهتر از آنچه هست نشان دهد و طورى كند كه قيمت مال در نظر طرف مقابل زياد شود (خيار تَدليس).

5- فروشنده يا خريدار شرط كند كه كارى انجام دهد، يا شرط كند مالى را كه مى دهد به طور مخصوصى باشد، و به آن شرط عمل نكند كه در اين صورت ديگرى مى تواند معامله را به هم بزند (خيار تخلّف شرط).

6- در جنس يا عوض آن عيبى باشد (خيار عيب).

7- معلوم شود مقدارى از جنس را كه فروخته اند، مال ديگرى است، كه اگر صاحب آن به معامله راضى نشود، خريدار مى تواند تمام معامله را به هم بزند يا پول آن مقدار را از فروشنده بگيرد، و نيز اگر معلوم شود مقدارى از چيزى را كه خريدار به عنوان عوض داده، مال ديگرى است و صاحب آن راضى نشود، فروشنده مى تواند تمام معامله را به هم بزند، يا عوض آن مقدار را از خريدار بگيرد (خيار شركت).

8- فروشنده خصوصيات جنس معينى را كه مشترى نديده به او بگويد و بعد معلوم شود آن گونه كه گفته، نبوده است، كه در اين صورت مشترى مى تواند معامله را به هم بزند، و نيز اگر مشترى خصوصيات عوض معينى را كه مى دهد بگويد، بعد

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 328

معلوم شود به طورى كه گفته

ص: 396

نبوده است، فروشنده مى تواند معامله را به هم بزند (خيار رُؤيت).

9- مشترى پول جنسى را كه نقد خريده، تا سه روز ندهد و فروشنده هم جنس را تحويل ندهد، كه اگر مشترى شرط نكرده باشد كه دادن پول را تأخير بيندازد و شرط تأخير جنس هم نشده باشد، فروشنده مى تواند معامله را بهم بزند، ولى اگر جنسى را كه خريده مثل بعضى از ميوه ها باشد كه اگر يك روز بماند فاسد مى شود، چنانچه تا شب پول آن را ندهد و شرط نكرده باشد كه دادن پول را تأخير بيندازد و شرط تأخير جنس هم نشده باشد، فروشنده مى تواند معامله را به هم بزند (خيار تأخير).

10- اگر مورد معامله حيوان باشد، خريدار تا سه روز مى تواند معامله را به هم بزند (خيار حيوان).

11- فروشنده نتواند جنسى را كه فروخته تحويل دهد، مثلًا اسبى را كه فروخته فرار نمايد، كه در اين صورت مشترى مى تواند معامله را به هم بزند (خيار تَعذّر تسليم).

و احكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد شد.

«1670» اگر خريدار قيمت جنس را نداند، يا در موقع معامله غفلت كند و جنس را گرانتر از قيمت معمولى آن بخرد، چنانچه به قدرى گران خريده كه مردم او را مغبون مى دانند و به كمى و زيادى آن اهميّت مى دهند، مى تواند معامله را به هم بزند، و نيز اگر فروشنده قيمت جنس را نداند، يا موقع معامله غفلت كند و جنس را ارزانتر از قيمت آن بفروشد در صورتى كه مردم به مقدارى كه ارزان فروخته اهميّت بدهند و او را مغبون بدانند، مى تواند معامله را به هم بزند.

«1671» در

ص: 397

معامله بيع شرط، كه مثلا جنس هزار تومانى را به هزار تومان يا كمتر مى فروشند و قرار مى گذارند كه اگر فروشنده تا مدت معيّنى پول را بدهد بتواند معامله را به هم بزند، در صورتى كه خريدار و فروشنده قصد خريد و فروش داشته باشند معامله صحيح است.

«1672» اگر چاى اعلا را با چاى پَست مخلوط كند و به اسم چاى اعلا بفروشد، مشترى مى تواند معامله را به هم بزند.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 329

«1673» اگر خريدار بفهمد مالى را كه گرفته عيبى دارد، مثلًا حيوانى را بخرد و بفهمد كه يك چشم آن كور است، چنانچه آن عيب پيش از معامله در مال بوده و او نمى دانسته، مى تواند معامله را به هم بزند، يا ما به التفاوت قيمت سالم و معيوب آن را بگيرد.

«1674» اگر فروشنده بفهمد در عوضى كه گرفته عيبى هست، چنانچه آن عيب پيش از معامله در عوض بوده و او نمى دانسته، مى تواند معامله را به هم بزند، يا ما به التفاوت قيمت سالم و معيوب را بگيرد.

«1675» اگر بعد از معامله و قبل از تحويل گرفتن مال، عيبى در آن پيدا شود، خريدار مى تواند معامله را به هم بزند، و نيز اگر در عوض مال بعد از معامله و قبل از تحويل گرفتن، عيبى پيدا شود، فروشنده مى تواند معامله را به هم بزند، ولى اگر بخواهند تفاوت قيمت بگيرند، اشكال دارد.

«1676» اگر بعد از معامله عيب مال را بفهمد و فوراً معامله را بهم نزند، ديگر حق به هم زدن معامله را ندارد، و براى فسخ معامله كافى است كه به طرف مقابل اطلاع

ص: 398

دهد و يا اگر ممكن نيست به ديگران اطلاع دهد كه معامله را فسخ كرده است.

«1677» هرگاه بعد از خريدن جنس عيب آن را بفهمد، اگر چه فروشنده حاضر نباشد، مى تواند معامله را به هم بزند.

«1678» در چهار صورت اگر خريدار بفهمد مال عيبى دارد، نمى تواند معامله را به هم بزند، يا تفاوت قيمت بگيرد:

1- موقع خريدن، عيب مال را بداند.

2- به عيب مال راضى شود.

3- در وقت معامله بگويد، اگر مال عيبى داشته باشد، پس نمى دهم و تفاوت قيمت هم نمى گيرم.

4- فروشنده در وقت معامله بگويد، اين مال را با هر عيبى كه دارد مى فروشم، ولى اگر عيبى را معين كند وبگويد مال را با اين عيب مى فروشم ومعلوم شود عيب

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 330

ديگرى هم دارد، خريدار مى تواند براى عيبى كه فروشنده معين نكرده مال را پس دهد، يا تفاوت بگيرد.

«1679» در سه صورت اگر خريدار بفهمد مال عيبى دارد، نمى تواند معامله را به هم بزند، ولى مى تواند تفاوت قيمت بگيرد:

1- بعد از معامله تغييرى در مال بدهد كه مردم بگويند: آن گونه كه خريدارى و تحويل داده شده باقى نمانده است.

2- بعد از معامله بفهمد مال عيب دارد و فقط حق برگرداندن آن را ساقط كرده باشد.

3- بعد از تحويل گرفتن مال، عيب ديگرى در آن پيداشود، ولى اگر حيوان معيوبى را بخرد و پيش از گذشتن سه روز عيب ديگرى پيدا كند، اگر چه آن را تحويل گرفته باشد باز هم مى تواند آن را پس دهد، و همچنين اگر فقط خريدار تا مدتى كه حق به هم زدن

ص: 399

معامله را داشته باشد و در آن مدت، مال عيب ديگرى پيدا كند، اگر چه آن را تحويل گرفته باشد، مى تواند معامله را به هم بزند.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 331

شركت

«1680» اگر دو نفر بخواهند با يكديگر شريك شوند، چنانچه هركدام مقدارى از مال خود را با مال ديگرى، طورى مخلوط كند كه از يكديگر تشخيص داده نشود و به عربى يا به زبان ديگر صيغه شركت را بخوانند، يا كارى كنند كه معلوم باشد مى خواهند با يكديگر شريك باشند، شركت آنان صحيح است.

«1681» مورد شركت يا عين است، يا دين در ذمّه مديون، يا منفعت، مثل اجاره، و يا حق است.

«1682» اگر چند نفر قرار بگذارند كه در مزدى كه از كار خودشان مى گيرند با يكديگر شريك شوند، مثل كارگرهايى كه قرار مى گذارند هرقدر مزد گرفتند با يكديگر تقسيم كنند، شركت آنان صحيح نيست؛ ولى اگر يك چيز را به عنوان مزد به همه بدهند، هركدام به نسبت سهم اجرت خود در آن شريك مى شوند، همچنين اگر چند نفر با هم يك كار را، كه اجرت معينى دارد انجام دهند، در اجرت آن شريك هستند.

«1683» اگر دو شريك هر كدام به اعتبار خود جنسى بخرد و قيمت آن را خودش بدهكار شود ولى هر كدام در سود معامله ديگرى شريك باشد صحيح نيست، اما اگر هركدام ديگرى را وكيل كند كه جنس را براى او نسيه بخرد بعد هرشريكى جنس رابراى خودش و شريكش بخرد، كه هردو بدهكار شوند، شركت صحيح است.

«1684» كسانى كه به واسطه عقد شركت با هم شريك مى شوند، بايد مكلَّف و عاقل باشند و

ص: 400

از روى قصد و اختيار شريك شوند و نيز بايد بتوانند در مال خود

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 332

تصرف نمايند، پس سَفيهى كه مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف مى كند، اگر شركت كند صحيح نيست.

«1685» اگر در عقد شركت شرط كنند كسى كه كار مى كند، يا بيشتر از شريك ديگر كار مى كند بيشتر منفعت ببرد، بايد به شرطى كه كرده اند عمل نمايند، و همچنين است بنا بر اظهر، اگر شرط كنند كسى كه كار نمى كند، يا كمتر كار مى كند بيشتر منفعت ببرد، در صورتى كه چنين شرطى عقلايى باشد.

«1686» اگر شرط نكنند كه يكى از شريك ها بيشتر منفعت ببرد، چنانچه سرمايه آنان يك اندازه باشد، منفعت و ضرر را هم به يك اندازه مى برند و اگر سرمايه آنان يك اندازه نباشد، بايد منفعت و ضرر را به نسبت سرمايه قسمت نمايند، مثلًا اگر دو نفر شريك شوند و سرمايه يكى از آنان دو برابر سرمايه ديگرى باشد، سهم او از منفعت و ضرر، دو برابر سهم ديگرى است اگر چه هر دو به يك اندازه كار كنند يا يكى كمتر كار كند، يا هيچ كار نكند.

«1687» اگر در عقد شركت شرط كنند كه هر دو با هم خريد و فروش نمايند، يا هر كدام به تنهايى معامله كنند، يا فقط يكى از آنان معامله كند، بايد به قرارداد عمل نمايند، و اگر معين نكنند كه كداميك با سرمايه خريد و فروش نمايند، هيچ كدام بدون اجازه ديگرى، نمى توانند با آن سرمايه معامله كنند.

«1688» شريكى كه اختيار سرمايه شركت با اوست بايد به قرارداد شركت عمل كند، مثلًا اگر

ص: 401

با او قرار گذاشته اند كه نسيه بخرد، يا نقد بفروشد، يا جنس را از محل مخصوصى بخرد، بايد به همان قرارداد رفتار نمايد، و اگر با او قرارى نگذاشته باشند، بايد داد و ستدى نمايد كه براى شركت ضرر نداشته باشد و معاملات را آن گونه كه متعارف است انجام دهد، پس اگر معمول است كه نقد بفروشد، يا مال شركت را در مسافرت همراه خود نبرد، بايد همين طور عمل نمايد، و اگر معمول است كه نسيه بدهد يا مال را به سفر ببرد، مى تواند همين طور عمل كند.

«1689» شريكى كه با سرمايه شركت معامله مى كند، اگر بر خلاف قرار دادى كه با او كرده اند، خريد و فروش كند و خسارتى براى شركت پيش آيد، ضامن است، و

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 333

همچنين اگر با او قراردادى نكرده باشند و بر خلاف معمول معامله كند، نيز ضامن است ولى معاملاتى كه بعد از خسارت بر طبق قرارداد يا طبق معمول انجام دهد صحيح مى باشد.

«1690» شريكى كه با سرمايه شركت معامله مى كند، اگر زياده روى ننمايد و در نگهدارى سرمايه كوتاهى نكند و اتفاقاً مقدارى از آن تلف شود ضامن نيست.

«1691» شريكى كه با سرمايه شركت معامله مى كند، اگر بگويد سرمايه تلف شده و پيش حاكم شرع قسم بخورد، بايد حرف او را قبول كرد.

«1692» اگر تمام شركاء از اجازه اى كه براى تصرف در مال يكديگر داده اند برگردند، هيچ كدام نمى توانند در مال شركت تصرف كنند، حتى اگر يكى از آنان از اجازه خود برگردد، شركاء ديگر حق تصرف ندارند ولى كسى كه از اجازه خود برگشته، مى تواند در

ص: 402

مال شركت تصرف كند.

«1693» هرگاه يكى از شركاء تقاضا كند كه سرمايه شركت را قسمت كنند، اگر چه شركت مدت داشته باشد، ديگران بايد قبول نمايند.

«1694» اگر يكى از شركاء بميرد، يا ديوانه، يا بيهوش، يا سَفيه شود، يا حاكم شرع او را از تصرف در اموالش منع كند، شركاء ديگر نمى توانند در مال شركت تصرف كنند، ولى اصل شركت و تقسيم سود به حال خود باقى است و وارث متوفى يا ولىّ شريك، در امور آن شركت، جايگزين خواهد شد.

«1695» اگر شريك، چيزى را نسيه براى خود بخرد، نفع و ضررش مال خود اوست ولى اگر براى شركت بخرد و شريك ديگر بگويد به آن معامله راضى هستم، نفع و ضررش مال هردوى آنان است.

«1696» اگر با سرمايه شركت معامله اى كنند و بعد بفهمند شركت باطل بوده، چنانچه طورى باشد كه اگر مى دانستند شركت درست نيست، باز هم بتصرف در مال يكديگر راضى بودند، معامله صحيح است و هر چه از آن معامله به دست آيد، مال همه آنان است، و اگر اين طور نباشد، در صورتى معامله صحيح است كه آنانى كه ابتدا به تصرف ديگران راضى نبوده اند، به آن معامله راضى شوند و گرنه معامله

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 334

باطل است؛ و در هرصورت هركدام از آنان كه براى شركت كارى كرده است، اگر شرط شده باشد كه هركس كار كرد استفاده بيشتر ببرد بايد مزد كارى كه كرده است به او داده شود؛ در غير اين صورت اگر اصلًا شرط نشده بود كسى كار كند ولى شخص به اختيار خود كار كرده و مدعى است

ص: 403

كه قصد كار مجانى و تبرع نداشته، استحقاق مزد خالى از وجه نيست.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 335

مضاربه

مضاربه عبارت است از عقد خاصى بين دو نفر بدين صورت كه سرمايه از يك طرف معيّن و كار از ديگرى باشد و سود بين آن دو به نسبتى كه قرار مى گذارند تقسيم گردد. در مضاربه بايد طرفين بالغ، عاقل و مختار باشند، و مالك شرعاً محجور (يعنى ممنوع التصرف در مال) نباشد.

«1697» در مضاربه تعيين نسبت منفعت لازم است، بنا بر اين اگر شخصى سرمايه به ديگرى دهد و از قرائن معلوم شود كه قصد بخشش يا قرض و مانند آن ندارد، و بدون اين كه قرارى در مورد سود و نحوه تقسيم آن بگذارند، ديگرى با آن كسب كند، اين مضاربه نيست. نتيجه آن كه، سود حاصل، متعلق به صاحب سرمايه است و عامل، فقط مستحق اجرة المثل است، يعنى فقط مى تواند به اندازه كارى كه انجام داده اجرت دريافت كند.

«1698» مضاربه عقد جايز است، يعنى طرفين هروقت بخواهند، مى توانند عقد را به هم بزنند، و حتى اگر در متن عقد مدت معينى را شرط كنند، مضاربه تبديل به عقد لازم نمى شود، و اقرب صحت عقد و شرط است و لازمه آن اين است كه بعد از سپرى شدن مدت، تصرف عامل منوط به اجازه مالك است.

«1699» لازم است در مضاربه، سرمايه طلا، نقره سكه دار و عين باشد، بنا بر اين منفعت يا دينى كه بر عهده شخصى است نمى تواند سرمايه قرار گيرد، و بنا بر اقرب، مضاربه با پول رايج هرزمان، مثل اسكناس، كه معمولًا در مقابل جنس پرداخت

ص: 404

مى شود جايز است.

«1700» در عقد مضاربه، خسارت مربوط به مالك است، ولى اگر سودى به

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 336

دست آيد جبران خسارت با آن مى شود، و چنانچه شرط كنند كه عامل تمام خسارت يا مقدارى از آن را به عهده گيرد، اظهر صحت شرط است.

«1701» مخارج عامل در سفر، در صورتى كه سفر براى آن مضاربه باشد، از اصل مال كم مى شود، مگر آن كه در عقد مضاربه شرط نمايد كه مخارج عامل به عهده خود او باشد، كه در اين صورت مطابق شرط بايد عمل شود، و چنانچه عامل در مخارج، از قبيل مهمانيها و هدايا، كه مربوط به تجارت نيست، زياده روى كرده باشد از مخارج مضاربه حساب نمى شود، مگر اينكه در عقد مضاربه شرط كرده باشد؛ و اگر صرفه جويى كند مقدار زيادى، مال او نمى شود.

«1702» در مضاربه چنانچه خريد كالاى خاصى شرط شده باشد، عامل نبايد بر خلاف شرط عمل كند، و در صورت مخالفت، ضامن سرمايه و خسارت وارده مى باشد، مگر آن كه مالك اجازه بدهد كه در صورت اجازه، سود حاصله مطابق قرار داد خواهد بود و خسارت احتمالى بر عهده مالك است.

«1703» اگر مقدارى از مال مضاربه بدون كوتاهى عامل به سوختن يا دزدى و مانند آن از بين برود، در جبران كردن آن به سود حاصل، تأمل است و مقتضاى قاعده عدم جبران است.

«1704» اگر در مضاربه قسمتى از مال التجاره به نسيه فروخته شود و مالك از اين كار اطلاع داشته باشد و بخواهد مضاربه را فسخ نمايد، مطالبه بدهيها و تحصيل آن به عهده عامل نيست، و اگر عامل

ص: 405

مضاربه را فسخ نمايد و جمع آورى مطالبات بدون دخالت او در خطر باشد، لزوم تحصيل مطالبات توسط عامل در صورت تقاضاى مالك، موافق احتياط است.

«1705» اگر عقد مضاربه فاسد باشد، چنانچه مالك معامله هاى عامل را اجازه دهد، تمام سود حاصله مال مالك خواهد بود، خواه هردو فساد مضاربه را بدانند يا ندانند، و يا يكى بداند و ديگرى نداند، و اگر عامل جاهل به فساد مضاربه باشد، حق گرفتن اجرة المثل كارهايش را دارد.

«1706» عامل مى تواند با اجازه مالك با عاملى ديگر مضاربه كند، خواه به اين صورت كه دومى را عامل مالك قرار دهد و خود كنار برود، يعنى مضاربه اول را

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 337

فسخ نموده و به عنوان وكيل مالك، مضاربه دوم را برقرار كند، و خواه دومى را عامل خودش قرار دهد، كه در صورت دوم اگر مثلًا نصف سود سهم او بوده براى عامل دوم نسبت معينى از اين نصف را قرار دهد. بنابراين عامل دوم حسابش با عامل اول است نه با مالك.

«1707» اگر كسى با مال ديگرى بدون اذن يا وكالت يا ولايت مضاربه نمايد، مضاربه فضولى است و با اجازه مالك اصل مضاربه صحيح است، و در صورتى كه خسارتى پيدا شود به عهده مالك است، ولى سود حاصله بر طبق قرار داد، بين مالك و عامل تقسيم مى شود.

«1708» مضاربه محل اجتماع يا تبادل احكام متعدد است، زيرا عامل در صورت صحت عقد مضاربه و نداشتن سود امانتداراست، و در صورت وجود سود شريك در سود است، و در تصرفات وكيل است، و با تجاوز از مورد تعيين شده

ص: 406

در مضاربه، غاصب است، و با فساد در عقد مضاربه، اجيرِ صاحب مال است.

«1709» اگر مالك مال خود را در اختيار كسى بگذارد و بگويد، اگر با اين مال تجارت كردى سود حاصله به نصف يا ثلث از آن تو باشد، اين عمل مضاربه نيست، بلكه جُعاله است كه فايده مضاربه را دارد، ولى شرايط مضاربه در آن لازم نيست.

«1710» پدر و جد پدرى صغير مى توانند در صورت وجود مصلحت و نبودن مفسده با مال آن صغير مضاربه نمايند، و همچنين وصىّ پدر و جد و بعد از آنان حاكم شرع، با رعايت عدم مفسده و وجود مصلحت مجاز به چنين تصرفى هستند.

«1711» اگر بين مالك و عامل شرطى در بين نباشد، تصرفات عامل در صورت رعايت مصلحت، نافذ است، مثل فروختن نقد و با قيمت متعارف، و اگر عامل از محدوده اذنى كه مالك داده تجاوز كند، مثل اين كه به نسيه يا قيمتى كمتر از حدود متعارف معامله نمايد، معامله اش صحيح نيست مگر آن كه مالك اجازه دهد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 338

صُلح

صلح آن است كه انسان با ديگرى توافق كند كه مقدارى از مال يا منفعت مال خود را ملك او كند، يا از طلب يا حق خود بگذرد كه او هم در عوض، مقدارى از مال يا منفعت مال خود را به او واگذار نمايد يا از طلب يا حقى كه دارد بگذرد.

«1712» بنا بر اظهر، صلح عقد مستقلى است و در احكام و شرايط، تابع ساير عقود نيست، و فرقى نمى كند كه صلح بعد از نزاع انجام گيرد و يا اصلًا نزاعى در بين

ص: 407

نباشد، بنا بر اظهر، ولى لازم است در عقد صلح حرامى را حلال و يا حلالى را حرام نكنند، كه در اين صورت صلح، صحيح و نافذ نيست.

«1713» دو نفر كه چيزى را با يكديگر صلح مى كنند، بايد بالغ و عاقل باشند و كسى آنها را مجبور نكرده باشد و قصد صلح داشته باشند و حاكم شرع هم آنان را از تصرف در اموالشان جلوگيرى نكرده باشد.

«1714» لازم نيست صيغه صلح به عربى خوانده شود، بلكه با هر لفظ يا فعلى كه بفهماند با هم صلح و سازش كرده اند صحيح است.

«1715» اگر كسى بخواهد طلب يا حق خود را با ديگرى صلح كند در صورتى صحيح است كه او قبول نمايد.

«1716» اگر انسان مقدار بدهى خود رابداند و طلبكار او نداند، چنانچه طلبكار طلب خود را به كمتر از مقدارى كه هست صلح كند، مثلًا پنجاه تومان طلبكار باشد و طلب خود را به ده تومان صلح نمايد، زيادى براى بدهكار حلال نيست، مگر آن كه مقدار بدهى خود را به او بگويد و او را راضى كند، يا طورى باشد كه اگر مقدار طلب خود را مى دانست، باز هم به آن مقدار صلح مى كرد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 339

«1717» در عقد صلح كه در آن دو چيز با يكديگر معاوضه مى شوند، اگر يكى از آن دو قابل ملكيت و معامله نباشد، اصل عقد باطل است، و اگر بعد از صلح معلوم شد كه يكى از دو چيزى كه مورد مصالحه واقع شده معيوب است، حق فسخ براى كسى كه ضرر ديده ثابت است، و همچنين است اگر يكى

ص: 408

از دو طرف مغبون شده باشد.

«1718» اگر بخواهند دو چيزى را كه از يك جنس و وزن آن معلوم است با يكديگر صلح كنند، بنا براحتياط در صورتى صحيح است كه وزن يكى بيشتر از ديگرى نباشد، ولى اگر وزن آنها معلوم نباشد، اگر چه احتمال دهند كه وزن يكى بيشتر از ديگرى است صلح صحيح است.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 340

اجاره

اشاره

«1719» اجاره دهنده و كسى كه چيزى را اجاره مى كند بايد مكلف و عاقل باشند و به اختيار خودشان اجاره را انجام دهند، و نيز بايد در مال خود حق تصرف داشته باشند، پس سفيه چون حق ندارد در مال خود تصرف كند، اگر چيزى را اجاره كند يا اجاره دهد صحيح نيست. ولى بنا بر اظهر اگر طفل مميّز با اجازه ولى، چيزى را اجاره دهد صحيح است و همچنين است اگر بعد از بلوغ به اجاره سابقش رضايت دهد، ولى در مجنون اگر چه ولى هم اجازه دهد، اجاره او صحيح نيست.

«1720» انسان مى تواند از طرف ديگرى وكيل شود و مال او را اجاره دهد.

همچنين ولى يا قيّم يا وصى مى تواند مال طفل را اجاره دهد، و يا خود آن طفل را اجير ديگرى نمايد، امّا وقتى كه علم به بلوغ همراه با رشد او پيدا شد، ولايت او ساقط است و ادامه آن اجاره بستگى به اجازه خودش دارد.

«1721» اجاره دهنده و مستأجر لازم نيست صيغه اجاره را به عربى بخوانند، بلكه اگر مالك به كسى بگويد، ملك خود را به تو اجاره دادم، و او بگويد، قبول كردم، اجاره صحيح است. و همچنين اگر

ص: 409

حرفى نزنند و مالك به قصد اين كه ملك را اجاره دهد، آن را به مستأجر واگذار كند و او هم به قصد اجاره كردن بگيرد، اجاره صحيح است.

«1722» اگر انسان بدون صيغه اجاره بخواهد براى انجام عملى اجير شود، همين كه مشغول آن عمل شد اجاره صحيح است، يعنى كار او دلالت بر قبول دارد.

«1723» كسى كه نمى تواند حرف بزند، اگر با اشاره بفهماند كه ملك را اجاره داده يا اجاره كرده، صحيح است.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 341

«1724» اگر خانه يا دكان يا اطاقى را اجاره كند و صاحب ملك با او شرط كند كه فقط خود او از آنها استفاده نمايد، مستأجر نمى تواند آن را به ديگرى اجاره دهد، و اگر شرط نكند مى تواند آن را به ديگرى اجاره دهد، اگر چه به خود اجاره دهنده باشد، و اگر استفاده بردن از آن مال احتياج به تحويل عين مال دارد، بنا بر اظهر تحويل آن هم جايز است، ولى اگر بخواهد به زيادتر از مقدارى كه اجاره كرده آن را اجاره دهد، بايد در آن، كارى مانند تعمير و سفيد كارى انجام داده باشد، يا به غيرجنسى كه اجاره كرده آن را اجاره دهد، مثلًا اگر با پول اجاره كرده به گندم يا چيز ديگر اجاره دهد، و در غير اين دو صورت، بنابراظهر اجاره به مقدار زيادتر جايز نيست.

«1725» اگر اجير با انسان شرط كند كه فقط براى او كار كند، نمى شود او را به ديگرى اجاره داد و اگر شرط نكند، چنانچه او را به چيزى كه اجرت او قرار داده اجاره دهد، بايد

ص: 410

زيادتر نگيرد و اگر به چيز ديگرى اجاره دهد، مى تواند زيادتر بگيرد، و اگر خودش اجير كسى شود و هنگام قرار داد شرط نكرده باشند كه خود او شخصاً كار را انجام دهد، بنا بر اظهر نمى تواند شخص ديگرى را به مزد كمتر اجير نمايد، ولى اگر مقدارى از آن كار را انجام داده باشد، مى تواند در باقيمانده كار، ديگرى را به مزد كمترى اجير نمايد.

«1726» اگر مورد اجاره چيزى غير از خانه، دكان و اجير باشد مثلًا زمين باشد و مالك شرط استفاده از آن را منحصر به او نكرده باشد مستأجر مى تواند آن را اجاره دهد هرچند به بيشتر از مقدارى كه اجاره كرده است.

«1727» اگر خانه يا دكانى را، مثلًا يك ساله به صد تومان اجاره كند و از نصف آن خودش استفاده نمايد، بنا بر اظهر مى تواند نصف ديگر آن را به صد تومان اجاره دهد، ولى اگر بخواهد نصف آن را به زيادتر از مقدارى كه اجاره كرده، مثلًا به صد و بيست تومان اجاره دهد، بايد در آن، كارى مانند تعمير انجام داده باشد يا به غيرجنسى كه اجاره كرده، اجاره دهد.

«1728» در تمام مواردى كه مستأجر مى تواند مورد اجاره را به ديگرى اجاره دهد مقدار استفاده مجاز در اجاره دوم نبايد با اجاره اول مخالف باشد، مثلًا مركب

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 342

سوارى را كه براى سوارى يك نفر اجاره كرده نمى تواند براى سوارى دو نفر اجاره دهد.

شرايط مال مورد اجاره

مالى را كه اجاره مى دهند چند شرط دارد:

1- معيّن باشد، پس اگر بگويد، يكى از خانه هاى خود را اجاره دادم درست نيست.

2- مستأجر

ص: 411

آن را ببيند، يا كسى كه آن را اجاره مى دهد طورى خصوصيات آن را بگويد كه كاملًا معلوم باشد. و اگر بعضى خصوصيات طورى است كه در اين قبيل اجاره ها متعارف و عادى است، لازم به گفتن نيست و فقط بايد طورى باشد كه اجاره از نزاع بعدى محفوظ باشد.

3- تحويل دادن آن ممكن باشد، پس اجاره دادن اسبى كه فرار كرده باطل است.

4- آن مال به واسطه استفاده كردن از بين نرود، پس اجاره دادن نان و ميوه و خوردنيهاى ديگر صحيح نيست.

5- استفاده اى كه مال را براى آن اجاره داده اند ممكن باشد، پس اجاره دادن زمين براى زراعت در صورتى كه آب باران كفايت آن را نكند و از آب نهر هم آبيارى نشود صحيح نيست.

6- چيزى را كه اجاره مى دهد مال خود او باشد. بنا بر اين اجاره دادن مباحات كه مؤجر و مستأجر در آنها مساوى مى باشند، صحيح نيست، و اگر مال شخص ديگر را اجاره دهد، در صورتى صحيح است كه صاحبش رضايت دهد.

«1729» اجاره دادن چيزى كه منفعت آن فعلًا موجود نيست صحيح است، مثل اجاره دادن درخت براى ميوه اش، كه هنوز موجود نيست و اجاره دادن حيوان براى شير آن، و اجرت اجاره نيز مى تواند چنين باشد ولى تا وقتى كه منفعت موجود نشد، حق مطالبه ندارد.

«1730» زن مى تواند براى آن كه از شيرش استفاده كنند اجير شود، و اگر اطمينان دارد حق شرعى شوهرش از بين نمى رود، لازم نيست از شوهر خود اجازه

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 343

بگيرد، ولى اگر به سبب شير دادن حق شوهر از بين برود،

ص: 412

بدون اجازه او نمى تواند اجير شود، مگر اينكه شوهر، خودش او را براى شيردادن طفل ديگر اجير كند.

«1731» در صورتى كه زن براى اعمالى غير از شيردادن، اجير غير شوهر شود، چنانچه اين اجيرشدن با حق شوهر منافات داشته باشد، بايد با اجازه شوهر باشد.

شرايط استفاده از مال مورد اجاره

«1732» استفاده اى كه مال را براى آن اجاره مى دهند سه شرط دارد:

1- حلال باشد، بنا بر اين اجاره دادن دكان براى شراب فروشى يا نگهدارى شراب، يا كرايه دادن حيوان براى حمل و نقل شراب، باطل است.

2- اگر چيزى را كه اجاره مى دهند چند استفاده دارد، استفاده اى را كه مستأجر بايد از آن ببرد، معيّن نمايند، مثلًا اگر حيوانى را كه سوارى مى دهد و بار هم مى برد اجاره دهند، بايد در موقع اجاره معيّن كنند كه سوارى يا باربرى آن مال مستأجر است يا همه استفاده هاى آن، و اگر استفاده اى را معين نكردند و معلوم هم نباشد كه بعضى استفاده هاى خاص را قصد كرده اند، همه استفاده ها جايز است.

3- مدت استفاده را معين نمايند، و اگر مدت معلوم نباشد ولى عمل را معين كنند، مثلًا با خياط قرار بگذارند كه لباس معينى را به طور خاصى بدوزد، كافى است.

«1733» اگر ابتداى مدت اجاره را معين نكنند، ابتداى آن بعد از خواندن صيغه اجاره است.

«1734» اگر خانه اى را مثلًا يك ساله اجاره دهند و ابتداى آن را يك ماه بعد از خواندن صيغه قرار دهند، بنابراظهر اجاره صحيح است، اگر چه هنگامى كه صيغه مى خوانند، خانه در اجاره ديگرى باشد.

«1735» اگر مدّت اجاره را معلوم نكند و بگويد، هروقت در خانه نشستى اجاره آن، ماهى

ص: 413

ده تومان است، اجاره صحيح نيست، چون ابتدا و انتهاى اجاره معلوم نيست.

«1736» اگر به مستأجر بگويد، خانه را يك ماهه به هزار تومان به تو اجاره دادم

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 344

و بعد از آن هرقدر بنشينى اجاره آن به همين قيمت است، يا بگويد، خانه را ماهى هزار تومان به تو اجاره مى دهم و اول و آخر آن را معلوم نكند، ولى از قرائن معلوم باشد كه ماه اول، همان ماه متصل به عقد اجاره است، بنا بر اظهر اجاره براى ماه اول صحيح است، امّا براى ماه هاى بعد صحيح نيست، مگر آن كه در ضمن عقد اجاره ماه اول شرط كنند كه اگر بيش از يك ماه در آنجا سكونت كرد، هر ماهى هزار تومان بدهد كه در اين صورت مشخص نكردن مدت اشكال ندارد، و همين طور است اگر مستأجر به صورت جعاله قرار بگذارد كه اگر خانه را به من بدهى تا از آن استفاده كنم، ماهى هزار تومان به تو مى دهم، يا بر اين امر صلح كنند، تا همان نتيجه اجاره حاصل شود، و اگر در مقابل عوض خاص، مثلًا هزار تومان، استفاده از منزل را براى طرف مقابل مباح كند صحيح است، ولى هر وقت بخواهد مى تواند مبلغ اجاره را تغيير دهد و يا درخواست تخليه نمايد.

مسائل متفرقه اجاره

«1737» چيزى كه مستأجر به عنوان مال الاجاره مى دهد بايد معلوم باشد، پس اگر از چيزهايى است كه مثل گندم با وزن معامله مى كنند، بايد وزن آن معلوم باشد و اگر از چيزهايى است كه مثل گردو، به صورت عددى معامله مى كنند بايد تعداد آن معيّن باشد و

ص: 414

اگر مثل اسب و گوسفند است كه با مشاهده آنها را مى خرند، بايد اجاره دهنده آن را ببيند، يا مستأجر خصوصيات آن را به او بگويد.

«1738» اگر زمينى را براى زراعت اجاره دهد و مال الاجاره را حاصل همان زمين قرار دهد، در صورتى كه حاصل موجود باشد كه بتوان آن را درو كرد، اجاره صحيح است، و اگر حاصل، موجود نباشد اجاره صحيح نيست، ولى در همين صورت اخير اگر مستأجر مال الاجاره را به ذمّه بگيرد و شرط كند كه آن را از حاصل همان زمين پرداخت كند، اجاره صحيح است.

«1739» كسى كه چيزى را اجاره داده، تا آن را تحويل ندهد، حق مطالبه اجرت را ندارد و همچنين اگر براى انجام عملى اجير شده باشد، پيش از انجام عمل حق

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 345

مطالبه اجرت را ندارد.

«1740» هرگاه چيزى را كه اجاره داده در اختيار مستأجر قرار دهد، اگر چه مستأجر تحويل نگيرد، يا تحويل بگيرد و تا آخر مدت اجاره از آن استفاده نكند، بايد مال الاجاره آن را بدهد.

«1741» اگر انسان اجير شود كه در روز معينى، كارى را انجام دهد و در آن روز براى انجام آن كار حاضر شود، كسى كه او را اجير كرده اگرچه براى انجام آن كار به او مراجعه نكند، بايد اجرت او را بدهد، مثلًا اگر خياطى را در روز معينى براى دوختن لباسى اجير نمايد و خياط در آن روز آماده كار باشد، اگر چه پارچه را به او ندهد كه بدوزد، بايد اجرتش را بدهد، چه خياط در آن روز بيكار باشد، يا براى

ص: 415

خودش يا ديگرى كار كند.

«1742» اگر بعد از تمام شدن مدت اجاره، معلوم شود كه اجاره باطل بوده، مستأجر بايد مال الاجاره را به مقدار معمول به صاحب ملك بدهد، مثلًا اگر اتاقى را يك ساله به هزار تومان اجاره كند بعد بفهمد اجاره باطل بوده، چنانچه اجاره آن خانه معمولًا پانصد تومان است، بايد پانصد تومان بدهد و اگر دو هزار تومان است، بايد دوهزار تومان بپردازد، و نيز اگر بعد از گذشتن مقدارى از مدت اجاره معلوم شود كه اجاره باطل بوده، بايد اجاره آن مدت را به مقدار معمول به صاحب ملك بدهد، و اين در صورتى است كه صاحب ملك عالم به بطلان اجاره نباشد، كه در صورت علم، استحقاق گرفتن اجرة المثل توسط مالك، محل تأمل است، و اگر علت بطلان اجاره، نداشتن اجرت باشد، بعيد نيست كه عمل مجانى و تبرّعى باشد و استحقاق اجرت در آن نباشد.

«1743» اگر چيزى را كه اجاره كرده از بين برود، چنانچه در نگهدارى آن كوتاهى نكرده و در استفاده بردن از آن هم زياده روى ننموده ضامن نيست، و همچنين اگر مثلًا پارچه اى را كه به خياط داده از بين برود، در صورتى كه خياط زياده روى نكرده و در نگهدارى آن هم كوتاهى نكرده باشد، لازم نيست عوض آن را بدهد. و ادعاى آنها در اين باره مسموع است.

«1744» هرگاه صنعتگر چيزى را كه گرفته ضايع كند، ضامن است.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 346

«1745» اگر حيوانى را اجاره كند و معين نمايد كه چه مقدار بار بر آن بگذارد، چنانچه بيشتر از آن مقدار بار كند

ص: 416

و آن حيوان بميرد يا معيوب شود ضامن است، و همچنين اگر مقدار بار را معين نكرده باشند و بيشتر از معمول بار كند و حيوان تلف شود، يا معيوب گردد ضامن است، و در هر صورت اجرت استفاده بيش از آن را نيز بايد بر حسب معمول بپردازد.

«1746» اگر كسى بچه اى را ختنه كند و ضررى به آن بچه برسد يا بميرد، چنانچه بيشتر از معمول بريده باشد، به طورى كه بگويند تعدّى كرده ضامن است، ولى اگر بيشتر از معمول نبريده ضامن نيست، و اين در صورتى است كه به ولىّ بچه گفته باشد كه در صورت حدوث ضرر، او ضامن نيست.

«1747» اگر دكتر با دست خود به مريض دارو بدهد، يا درد و داروى مريض را به او بگويد و مريض دارو را بخورد، چنانچه در معالجه خطا كند و به مريض ضررى برسد يا بميرد، دكتر ضامن است.

«1748» هرگاه دكتر به مريض يا ولىّ او بگويد، اگر ضررى به مريض برسد من ضامن نيستم، در صورتى كه دقت و احتياط خود را بكند و به مريض ضررى برسد يا بميرد، دكتر ضامن نيست.

«1749» مستأجر و مؤجر با رضايت يكديگر مى توانند معامله را بهم بزنند، و همچنين اگر در اجاره شرط كنند كه هر دو يا يكى از آنان حق بهم زدن معامله را داشته باشند، مى توانند مطابق قرار داد، اجاره را بهم بزنند.

«1750» اگر اجاره دهنده يا مستأجر بفهمد كه مغبون شده است، چنانچه در موقع خواندن صيغه ملتفت نباشد كه مغبون است، مى تواند اجاره را بهم بزند، ولى اگر در صيغه اجاره شرط كنند كه

ص: 417

اگر مغبون هم باشند حق بهم زدن معامله را نداشته باشند، نمى توانند اجاره را بهم بزنند.

«1751» اگر چيزى را اجاره دهد و پيش از آن كه تحويل دهد كسى آن را غصب نمايد، مستأجر مى تواند اجاره را بهم بزند و چيزى را كه به مؤجر داده پس بگيرد، يا اجاره را به هم نزند و اجاره مدتى را كه در تصرف غاصب بوده به ميزان معمول از او بگيرد، پس اگر حيوانى را يك ماهه به صد تومان اجاره نمايد و كسى آن را ده روز

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 347

غصب كند و اجاره معمولى ده روز آن سى تومان باشد، مى تواند سى تومان از غاصب بگيرد.

«1752» اگر چيزى را كه اجاره كرده تحويل بگيرد، و بعداً ديگرى آن را غصب كند، نمى تواند اجاره را به هم بزند و فقط حق دارد كرايه آن چيز را به مقدار معمول، از غاصب بگيرد.

«1753» اگر پيش از آن كه مدت اجاره تمام شود، ملك را به مستأجر بفروشد اجاره به هم نمى خورد و مستأجر بايدمال الاجاره را به فروشنده بدهد، و همچنين است اگر آن را به ديگرى بفروشد، و اگر شخص ديگرى كه ملك را خريده از اين كه ملك در اجاره است بى خبر بوده، مى تواند آن بيع را به هم بزند، و اگر مستأجر در بين مدّت، اجاره را فسخ كند منفعت مال، در بقيه مدت اجاره از آنِ فروشنده است نه خريدار.

«1754» اگر قبل از شروع مدت اجاره، ملك بطورى خراب شود كه هيچ قابل استفاده نباشد، يا قابل استفاده اى كه شرط كرده اند نباشد، اجاره باطل مى شود، و

ص: 418

پولى كه مستأجر به صاحب ملك داده به او بر مى گردد، بلكه اگر بطورى باشد كه فقط بتواند استفاده مختصرى از آن ببرد، مى تواند اجاره را بهم بزند.

«1755» اگر ملكى را اجاره كند و بعد از گذشتن مقدارى از مدت اجاره، بطورى خراب شود كه هيچ قابل استفاده نباشد، يا قابل استفاده اى كه شرط كرده اند نباشد، اجاره مدتى كه باقى مانده باطل مى شود، و اگر استفاده مختصرى هم بتواند از آن ببرد، مى تواند اجاره مدت باقيمانده را بهم بزند.

«1756» اگر خانه اى را كه مثلًا دو اطاق دارد اجاره دهد و يك اطاق آن خراب شود، چنانچه فوراً آن را بسازد و هيچ مقدار از استفاده آن از بين نرود، اجاره باطل نمى شود و مستأجر هم نمى تواند اجاره را بهم بزند، ولى اگر ساختن آن به قدرى طول بكشد كه مقدارى از استفاده مستأجر از بين برود، اجاره به آن مقدار باطل مى شود و مستأجر مى تواند اجاره مدت باقيمانده را بهم بزند.

«1757» اگر موجر يا مستأجر بميرد، بنابراظهراجاره باطل نمى شود، ولى اگر خانه، ملك مؤجر نباشد، مثلًا ديگرى وصيت كرده كه تا او زنده است منفعت خانه

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 348

مال او باشد، چنانچه آن خانه را اجاره دهد و پيش از تمام شدن مدت اجاره بميرد، از وقتى كه مرده اجاره باطل است، مگر آن كه مالك آن منفعت، بقيه مدت اجاره را اجازه دهد. همچنين اگر خانه را به مستأجر به اين صورت اجاره داده باشند كه شخص ديگرى، حق نداشته باشد در آن سكونت كند، باز هنگام موت مستأجر اجاره باطل خواهد شد.

«1758» اگر صاحب كار،

ص: 419

بنّا را وكيل كند كه براى او كارگر بگيرد، چنانچه بنّا كمتر از مقدارى كه از صاحب كار مى گيرد به كارگر بدهد، زيادى آن بر او حرام است و بايد آن را به صاحب كار برگرداند و اگر اجير شود كه ساختمان را تمام كند و به او اختيار داده شود كه خودش بسازد يا به ديگرى بدهد، اگر ديگرى را براى تمام كردن همان ساختمان، به مبلغى كمتر از آنچه از صاحب ساختمان، خودش اجاره كرده، اجير كند، بنا بر اظهر جايز نيست.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 349

جُعاله

جعاله آن است كه انسان قرار بگذارد در مقابل كارى كه براى او انجام مى دهند مال معيّنى بدهد، مثلًا بگويد: هركسى گمشده مرا پيدا كند ده تومان به او مى دهم، و به كسى كه اين قرار را مى گذارد «جاعِل» و به كسى كه كار را انجام مى دهد «عامل» گويند و فرق بين جعاله و اجير كردن ديگرى براى كار، اين است كه در اجاره، بعد از خواندن صيغه، اجير بايد عمل را انجام دهد و كسى هم كه او را اجير كرده اجرت را به او بدهكار مى شود، ولى در جعاله عامل مى تواند مشغول عمل نشود و تا عمل را انجام ندهد، جاعل بدهكار نمى شود.

«1759» جاعل بايد بالغ، عاقل و از روى قصد و اختيار قرار داد كند و شرعاً بتواند در مال خود تصرف نمايد.

«1760» كارى كه جاعل مى گويد براى او انجام دهند، بايد حرام نباشد و نيز بايد بى فايده نباشد و از واجباتى نباشد كه شرعاً خود عامل لازم است بجا آورد، پس اگر بگويد، هر كس شراب بخورد، يا در

ص: 420

شب تاريك به مكانى مخوف برود، يا نماز واجب خود را بخواند صد تومان به او مى دهم، جعاله نيست.

«1761» اگر مالى را كه قرار مى گذارد بدهد معين كند، مثلًا بگويد، هر كس اسب مرا پيدا كند، اين كيسه گندم را به او مى دهم، لازم نيست بگويد، اين گندم مال كجاست و قيمت آن چقدر است، ولى اگر مال را معين نكند، مثلًا بگويد، كسى كه اسب مرا پيدا كند، ده من گندم به او مى دهم، بايد خصوصيات آن را كاملًا معين نمايد.

«1762» اگر جاعل، مزد معيّن براى كار قرار ندهد، مثلًا بگويد، هر كسى بچه مرا

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 350

پيدا كند پولى به او مى دهم، و مقدار آن را معين نكند، چنانچه كسى آن عمل را انجام دهد بايد مزد او را به مقدارى كه كار او در نظر مردم ارزش دارد، يعنى اجرت المثل، پرداخت نمايد.

«1763» اگر شخصى كارى را بدون جعاله يا با جعاله انجام دهد و قصد او اين باشد كه پولى نگيرد، مستحق اجرت نخواهد بود.

«1764» جاعل مى تواند پيش از آن كه عامل، شروع به كار كند جعاله را بهم بزند، و بعد از شروع به كار نيز مى تواند، بهم بزند ولى بايد مزد مقدار عملى كه عامل انجام داده به او بدهد.

«1765» اگر عامل كار را ناتمام بگذارد، چنانچه آن كار مثل پيدا كردن اسب است كه تاتمام نشود براى جاعل فايده اى ندارد، در اين صورت نمى تواند چيزى مطالبه نمايد، و همچنين است اگر جاعل مزد را براى تمام كردن عمل قرار دهد، مثلًا بگويد، هر كسى لباس مرا بدوزد صد تومان

ص: 421

به او مى دهم، و امّا اگر مقصودش اين باشد كه هر مقدار از عمل انجام گيرد براى آن مقدار هم مزد هست، جاعل بايد مزد مقدار كارى را كه انجام شده به عامل بدهد، اگر چه احتياط اين است كه با مصالحه، يكديگر را راضى نمايند.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 351

مُزارعه

مزارعه معامله اى است بين مالك و زارع بدين صورت كه مالك زمين را در اختيار زارع مى گذارد تا زراعت كند و در عوض مقدارى از حاصل آن را زارع به مالك بدهد.

«1766» مزارعه چند شرط دارد:

1- مالك به زارع بگويد: زمين را به تو واگذار كردم، و زارع هم بگويد: قبول كردم، يا بدون اين كه حرفى بزنند مالك، زمين را براى مزارعه واگذار كند و زارع تحويل بگيرد.

2- مالك و زارع هردو بالغ و عاقل باشند و با قصد و اختيار خود مزارعه را انجام دهند و حاكم شرع آنان را از تصرف در اموالشان منع نكرده باشد، بلكه اگر سفيه باشند، اگر چه حاكم شرع جلوگيرى نكرده باشد نمى توانند مزارعه را انجام دهند و اين حكم در همه معاملات جارى است.

3- تمام محصول زمين به يكى از آن دو اختصاص داده نشود.

4- سهم هركدام به طور مشاع باشد، مثل نصف يا ثلث حاصل و مانند اينها، و بايد تعيين شده باشد پس اگر قرار بگذارند كه حاصل يك قطعه، مال يكى و حاصل قطعه ديگر، مال ديگرى باشد صحيح نيست؛ و نيز اگر مالك بگويد: در اين زمين زراعت كن و هرچه مى خواهى به من بده، صحيح نيست.

5- مدتى را كه بايد زمين در اختيار

ص: 422

زارع باشد معين كنند، و بايد مدت به قدرى باشد كه در آن مدت به دست آمدن محصول ممكن باشد.

6- زمين قابل زراعت باشد، و اگر زراعت در آن ممكن نباشد، اما بتوانند كارى

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 352

كنند كه زراعت ممكن شود، مزارعه صحيح است.

7- اگر در محلى هستند كه مثلًا يك نوع زراعت مى كنند چنانچه اسم هم نبرند همان زراعت معين مى شود، و اگر چند نوع زراعت مى كنند بايد زراعتى را كه مى خواهد انجام دهد معين نمايد، مگر آن كه نوع خاصى متعارف باشد كه به همان نوع بايد عمل شود.

8- مالك، زمين را معين كند، پس كسى كه چند قطعه زمين دارد و با هم تفاوت دارند، اگر به زارع بگويد در يكى از اين زمين ها زراعت كن و آن را معين نكند، مزارعه باطل است.

9- خرجى را كه هر كدام از آنان بايد بكنند معين نمايند، ولى اگر خرجى را كه هركدام بايد بكنند معلوم باشد، لازم نيست آن را معين نمايند.

«1767» اگر مالك با زارع قرار بگذارد كه مقدارى از حاصل براى او باشد و بقيه را بين خودشان قسمت كنند، چنانچه به صورت شرطى در ضمن عقد مزارعه باشد كه شرط كنند زارع يك قسمت از حاصل را ملك مالك نمايد، صحيح است.

«1768» اگر مدت مزارعه تمام شود و بدون اين كه زارع كوتاهى يا سهل انگارى كرده باشد، محصول به دست نيايد، پس در اين كه مالك بتواند خودش زراعت را بچيند يا زارع را وادار كند كه محصول را بچيند و زمين را خالى كند اشكال است، و بنا

ص: 423

بر اظهر چون هردو قصد زراعت را داشته اند، مالك استحقاق اجرت براى نگهداشتن زرع تا زمان درو را ندارد. و اگر نرسيدن محصول به علّت كوتاهى زارع باشد، احتمال است كه مالك مستحق اجرت المثل زمين در اين مدت زيادى بقاء زرع باشد ولى عدم استحقاق سهم خود از مزارعه، خالى از وجه نيست.

«1769» در مسأله قبل، چنانچه در عقد مزارعه شرط كنند كه اگر در مدت معين شده، محصول آماده درو نشد، تا زمان درو، زراعت در زمين باقى بماند، و يا شرط كنند كه بعد از رسيدن محصول، تا مدتى زَرع در زمين بماند، اين شرط لازم الوفاء است و مالك حق مطالبه اجرت المثل زمين را ندارد، و اگر چنين شرطى نكرده باشد، پس از رسيدن محصول در صورت دوم، مالك مى تواند زارع را وادار به كندن

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 353

و درو كردن زرع كند و يا خود اين كار را انجام دهد و حكم صورت اول در مسأله قبل گذشت.

«1770» اگر به سبب حوادثى زراعت در زمين ممكن نباشد، مثلًا آب از زمين قطع شود، در صورتى كه مقدارى از زراعت، حتى مثل قصيل كه بتوان به حيوانات داد به دست آمده باشد، آن مقدار مطابق قرارداد مال هر دوى آنهاست و در بقيه، مزارعه باطل است، و اگر زارع زراعت نكند، چنانچه زمين در تصرف او بوده و مالك در آن تصرفى نداشته است، بايد اجاره آن مدت را به مقدار معمول به مالك بدهد.

«1771» اگر مالك و زارع صيغه خوانده باشند، بدون رضايت يكديگر نمى توانند مزارعه را بهم بزنند، و همچنين است اگر

ص: 424

مالك به قصد مزارعه زمين را به كسى واگذار كند و او هم به همين قصد بگيرد، ولى اگر در ضمن خواندن صيغه مزارعه شرط كرده باشند كه هر دو يا يكى از آنان حق بهم زدن معامله را داشته باشند، مى توانند مطابق قرارى كه گذاشته اند معامله را بهم بزنند.

«1772» اگر بعد از قرارداد مزارعه، مالك يا زارع بميرد، مزارعه بهم نمى خورد و ورّاث به جاى آنان مى باشند، و اگر مالك در عقد مزارعه شرط كند كه زارع خودش كار مزارعه را انجام دهد، ولى زارع قبل از عمل بميرد، عقد باطل نمى شود ولى مالك اختيار فسخ پيدا مى كند. و اگر بعد از آن كه مقدارى از عمل را انجام داد بميرد، باز هم مزارعه باطل نمى شود، پس اگر مقصود از شرط اين بوده كه خودش از اول تا آخر كار كند به طورى كه اگر قبل از اتمام كار عاجز شد شرط آنها محقق نشده، مالك مى تواند مزارعه را نسبت به گذشته و آينده فسخ كند، و اگر مقصود از شرط اين بوده كه تا وقتى هست و مى تواند، خودش انجام دهد، در اين صورت تنها نسبت به آينده حق فسخ دارد و ارزش كار زارع تا وقت مردن، براى ورّاث او محفوظ است.

«1773» اگر با وجود تسليم زمين، زارع اختياراً زراعت نكرد، و يا با حاضر بودن زارع، مالك زمين را تسليم ننمود، هر كدام به مقدارى كه حق ديگرى را ضايع كرده ضامن است. همچنين اگر عامل كوتاهى كند و به سبب زراعت نكردن نقصى در

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 354

زمين حاصل شود، بى وجه نيست كه مالك

ص: 425

حق گرفتن خسارت را داشته باشد.

«1774» اگر زمين مزارعه بدون آب باشد و امكان جارى كردن آب هم بر آن وجود نداشته باشد، مزارعه باطل است، ولى اگر امكان جارى كردن آب بوده ولى زارع از موضوع خبر نداشته باشد، در صورتى كه تهيه آب و آبيارى زراعت به اين صورت براى زارع مستلزم ضرر باشد، مى تواند عقد مزارعه را فسخ نمايد.

«1775» اگر بعد از زراعت بفهمند مزارعه باطل بوده، چنانچه بذر، مال مالك بوده، محصولى كه به دست مى آيد مال اوست وبايد مزد زارع ومخارجى را كه كرده و كرايه گاو يا حيوان ديگرى را كه مال زارع بوده و با آنها در آن زمين كار كرده به او بدهد، و اگر بذر مال زارع بوده، زراعت هم مال اوست وبايد اجاره زمين و خرج هايى را كه مالك كرده و كرايه گاو يا حيوان ديگرى كه مال او بوده و با آنها در آن مزرعه كار كرده به او بدهد.

«1776» اگر بعد از جمع كردن محصول و تمام شدن مدت مزارعه، ريشه زراعت در زمين بماند و سال بعد دومرتبه محصول دهد، چنانچه مالك و زارع از آن صرف نظر نكرده باشند، محصول مال صاحب بذر خواهد بود و اگر صاحب بذر مالك زمين نباشد، بايد اجرت زمين را به مالك بدهد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 355

مُساقات

واگذارى مقدارى از محصولات درختان ميوه از طرف مالك آنها يا كسى كه اختيار درختان در دست اوست در مقابل آبيارى، باغبانى و مراقبت درختان در مدتى معين را مساقات گويند.

«1777» معامله مساقات در درخت هايى مثل درخت حنا كه از برگ آن

ص: 426

استفاده مى كنند، يا درختى كه از گُل آن استفاده مى كنند، اشكال ندارد.

«1778» در معامله مساقات لازم نيست صيغه بخوانند بلكه اگر صاحب درخت به قصد مساقات، آن را واگذار كند وكسى كه كار مى كند به همين قصد، تحويل بگيرد معامله صحيح است.

«1779» مالك و كسى كه مراقبت از درخت ها را به عهده مى گيرد، بايد بالغ و عاقل باشند و كسى آنها را مجبور نكرده باشد، و نيز بايد حاكم شرع آنان را از تصرف در مال خودشان منع نكرده باشد، بلكه اگر سفيه باشند اگر چه حاكم شرع از تصرف در مال خودشان منع نكرده باشد، معامله آنان صحيح نيست.

«1780» مدت مساقات بايد معلوم باشد، و اگر اولِ آن را معين كنند و آخر آن را موقعى قرار دهند كه ميوه آن سال به دست مى آيد، صحيح است.

«1781» بايد سهم هركدام به صورت نسبت معين شود، مثلًا نصف يا ثلث حاصل و مانند اينها باشد، و اگر قرار بگذارند كه مثلًا صد من از ميوه ها مال مالك و بقيه مال كسى باشد كه كار مى كند، معامله باطل است، مگر به صورتى كه در مزارعه گذشت و اگر درخت ها مختلف باشند و مقدار حاصل هرنوع معلوم باشد، مى توانند براى هرنوعى، سهم مخصوصى، براى هركدام از طرفين قرار دهند.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 356

«1782» بايد قرار معامله مساقات را پيش از ظاهر شدن ميوه بگذارند و اگر بعد از ظاهر شدن ميوه و پيش از رسيدن آن قرار بگذارند، پس اگر كارى مانند آبيارى كه براى زياد شدن يا بهتر شدن ميوه لازم است، باقى مانده باشد، معامله صحيح است و

ص: 427

گرنه اشكال دارد، اگر چه احتياج به كارى مانند چيدن ميوه و نگهدارى آن داشته باشد.

«1783» در عقد مساقات اگر نسبت به تقسيم امور چيزى را تعيين نكنند، آنچه از كارهاى مساقات كه در هرسال تكرار مى شود به عهده عامل است، از قبيل، كشت و وسايل كار و اصلاح درخت ها و آنچه موجب ميوه دادن و ازدياد آن است، و آنچه از مقدمات كه در يك سال ايجاد مى شود و براى سال ها باقى مى ماند، مثل ديواركشى و وسايل آبيارى و احداث جدول ها، به عهده مالك است.

«1784» ماليات زمين زراعتى يا باغ، به عهده مالك است، نه بر عامل مساقات يا مزارعه، مگر آن كه در عقد شرط كرده باشند، كه بايد بر طبق آن عمل كنند.

«1785» اگر در عقد مساقات شرط كنند كه مالك تمام كار مساقات را انجام دهد، عقد باطل است، زيرا با مقتضاى عقد مساقات مخالفت دارد، چون در اين عقد، عامل در مقابل كارى كه انجام مى دهد استحقاق سهمى از محصول را پيدا مى كند و بدون كار حقى ندارد.

«1786» دو نفر كه قرار مساقات گذاشته اند، با رضايت يكديگر مى توانند معامله را به هم بزنند، و نيز اگر در ضمن خواندن صيغه مساقات شرط كنند كه هر دو، يا يكى از آنان حق به هم زدن معامله را داشته باشند، مطابق قرارى كه گذاشته اند، به هم زدن معامله اشكال ندارد بلكه اگر در معامله شرطى كنند و عملى نشود، كسى كه شرط به نفع او بوده، مى تواند معامله را به هم بزند.

«1787» مساقات با مردن يكى از طرفين قرار داد باطل نمى شود، بلكه ورّاث او جايگزين مى شوند،

ص: 428

و در صورتى كه شرط كرده باشند خود زارع مساقات را انجام دهد، حكم آن در احكام مزراعه گذشت.

«1788» اگر زمين را به ديگرى واگذار كند كه در آن درخت بكارد و آنچه عمل مى آيد مال هردو باشد، معامله به اين صورت باطل است، ولى در صورت توافق

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 357

طرفين مى توان همين نتيجه را با صلح و يا اجاره به دست آورد.

«1789» اگر عقد مساقات باطل باشد درخت هاى غَرس شده ملك كسى است كه نهال ها از آنِ او بوده، پس اگر مال مالك بوده، عامل اجرت المثل مى برد، و گرنه مال كسى است كه آنها را كاشته است، ولى صاحب زمين هم حق كندن آنها را دارد، و در صورت كندن بايد خسارتى را كه بر درخت ها وارد شده به صاحب درخت بدهد، و در صورتى كه مالك نمى دانست عقد مساقات باطل بوده، مى تواند اجرت زمين از اول تا آخر، يا تا زمان كندن درخت ها و نيز اجرت پركردن گودال ها را كه در اثر كندن درخت ها ايجاد مى شود، از صاحب درخت بگيرد، ولى نمى تواند صاحب درخت را مجبور كند كه آنها را نَكَند و به او بفروشد، و همچنين صاحب درخت حق ندارد كه مالك زمين را مجبور كند كه اجازه دهد درخت ها در زمين او باقى بماند و تنها اجرت زمين را بگيرد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 358

احكام محجور

بچه اى كه بالغ نشده شرعاً نمى تواند در مال خود تصرف كند و نشانه بالغ شدن يكى از سه چيز است. بنا بر اين هريك از اين سه نشانه به تنهايى علامت بلوغ و رسيدن به حد تكليف شرعى

ص: 429

است:

1- روييدن موى درشت در زير شكم بالاى عورت.

2- بيرون آمدن منى، در خواب يا بيدارى با اختيار يا بى اختيار.

3- تمام شدن پانزده سال قمرى در مرد و تمام شدن نُه سال قمرى در زن.

«1790» روييدن موى درشت در صورت و پشت لب و در سينه و زير بغل و درشت شدن صدا و مانند اينها بعيد نيست كه نشانه بلوغ باشد.

«1791» روييدن مو اگر به سبب معالجه و استعمال دارو باشد، بنابراظهر نشانه بلوغ نيست مگر آن كه معالجه از قبيل تقويت و تفريحات باشد كه در رشد قوه بدنى مؤثر است.

«1792» اگر بچه مميّزى كه بلوغ او نزديك است ادعاى بلوغ به احتلام كرد، قبول آن بدون بيّنه و قسم خالى از وجه نيست، و همچنين است اگر دو نفر عادل خبر دهند، يا علم و يا اطمينان نزديك به علم حاصل شود.

«1793» شخص سفيه و همچنين كسى كه حاكم شرع او را به علتى از تصرف در اموالش منع كرده باشد، نمى توانند در مال خود تصرف نمايند، ولى تصرفات غيرمالى آنها اشكالى ندارد، و شخص سفيه، عقدهايش با اجازه ولىّ صحيح است،

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 359

و نيز مى تواند در اجراى صيغه عقد، وكيل ديگرى شود.

(سفيه كسى است كه مال خود را در كارهاى غير عقلايى و بيهوده صرف مى كند و در تدبير امور مالى و اصلاح آن، عقل او كمتر از مردم متعارف مى باشد).

«1794» كسى كه گاهى عاقل و گاهى ديوانه است، تصرفى كه در هنگام ديوانگى در مال خود مى كند صحيح نيست.

«1795» انسان در مرضى كه به

ص: 430

آن از دنيا مى رود، بنا بر اقرب مى تواند هرمقدار از مال خود را كه بخواهد به مصرف خود و عيال و مهمان و كارهايى كه اسراف شمرده نمى شود برساند، و نيز اگر مال خود را به كسى ببخشد يا ارزانتر از قيمت بفروشد يا اجاره دهد، صحيح است.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 360

وكالت

وكالت آن است كه انسان كارى را كه مى تواند در آن دخالت كند، به ديگرى واگذار نمايد تا از طرف او انجام دهد، مثلًا كسى را وكيل كند كه خانه او را بفروشد يا زنى را براى او عقد نمايد، پس شخص سفيهى كه مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف مى كند، نمى تواند براى فروش مال خودش، كسى را وكيل نمايد.

«1796» در وكالت لازم نيست صيغه بخوانند و اگر انسان به ديگرى بفهماند كه او را وكيل كرده و او هم بفهماند كه قبول نموده، مثلًا مال خود را به كسى بدهد كه براى او بفروشد و او مال را بگيرد، وكالت صحيح است.

«1797» مُوَكِّل، يعنى كسى كه ديگرى را وكيل مى كند و نيز كسى كه وكيل مى شود، بايد بالغ و عاقل باشند و از روى قصد و اختيار اقدام كنند.

«1798» كارى را كه انسان نمى تواند انجام دهد، يا شرعاً نبايد انجام دهد نمى تواند براى انجام آن از طرف ديگرى وكيل شود، مثلًا كسى كه در احرام حج است چون نبايد صيغه عقد زناشويى را بخواند، نمى تواند براى خواندن صيغه از طرف ديگرى وكيل شود.

«1799» اگر انسان كسى را براى انجام تمام كارهاى خودش وكيل كند، صحيح است، ولى اگر براى يكى از كارهاى خود وكيل نمايد

ص: 431

و آن كار را معين نكند، وكالت صحيح نيست.

«1800» اگر وكيل را عزل كند، يعنى از وكالت بركنار نمايد، بعد از آن كه خبر به او رسيد، نمى تواند آن كار را انجام دهد، ولى اگر قبل از رسيدن خبر، آن كار را انجام داده باشد، صحيح است.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 361

«1801» وكيل مى تواند از وكالت كناره گيرى كند و اگر موكّل غايب هم باشد اشكال ندارد.

«1802» وكيل نمى تواند براى انجام كارى كه به او واگذار شده، ديگرى را وكيل نمايد، ولى اگر موكّل به او اجازه داده باشد كه وكيل بگيرد، به هر صورتى كه به او اجازه داده، مى تواند رفتار نمايد، پس اگر گفته باشد براى من وكيل بگير، بايد از طرف او وكيل بگيرد و نمى تواند كسى را از طرف خودش وكيل كند.

«1803» اگر وكيل با اجازه موكّل، كسى را از طرف او وكيل كند، نمى تواند آن وكيل را عزل نمايد، و اگر وكيل اول بميرد، يا موكّل او را عزل كند، وكالت دومى، باطل نمى شود.

«1804» اگر وكيل با اجازه موكّل، كسى را از طرف خودش وكيل كند موكّل و وكيل اول مى توانند آن وكيل را عزل كنند و اگر وكيل اول بميرد يا عزل شود، وكالت دومى باطل مى شود و اگر موكّل اول بميرد يا ديوانه يا بيهوش شود، وكالت هر دو وكيل باطل مى شود، و همچنين است در مسئله قبلى.

«1805» اگر چند نفر را براى انجام كارى وكيل كند و به آنها اجازه دهد كه هر كدام به تنهايى در آن كار اقدام كنند، هر يك از آنان مى تواند آن كار را انجام دهد

ص: 432

و چنانچه يكى از آنان بميرد، وكالت ديگران باطل نمى شود، و همچنين است بنابراظهر، اگر تعيين نكرده باشد كه با هم يا به تنهايى اقدام كنند. ولى اگر گفته باشد كه با هم انجام دهند، نمى توانند به تنهايى اقدام نمايند، و اگر با هم وكيل شده باشند در صورتى كه يكى از آنان بميرد، وكالت ديگران باطل مى شود.

«1806» اگر وكيل يا موكّل بميرد، يا ديوانه هميشگى شود، وكالت باطل مى شود؛ و نيز اگر گاه گاهى ديوانه يا بيهوش شود بنابر احتياط واجب، بايد بعد از زوال ديوانگى يا بيهوشى وكالت تجديد شود، و نيز اگر چيزى كه براى تصرف در آن وكيل شده است از بين برود، مثلًا گوسفندى كه براى فروش آن وكيل شده بميرد، وكالت باطل مى شود.

«1807» اگر انسان كسى را براى كارى وكيل كند و چيزى به عنوان مزد براى او قرار بگذارد، بعد از انجام آن كار، چيزى را كه قرار گذاشته بايد به او بدهد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 362

«1808» اگر وكيل در نگهدارى مالى كه در اختيار اوست كوتاهى نكند و غير از تصرفى كه به او اجازه داده اند، تصرف ديگرى در آن ننمايد و اتفاقاً آن مال از بين برود، لازم نيست عوض آن را بدهد. و اگر وكيل ادعا كند كه مال بدون تجاوز و كوتاهى تلف شده، چنانچه بيّنه برخلافش نباشد، ادّعايش قبول مى شود.

«1809» اگر وكيل در نگهدارى مالى كه در اختيار اوست كوتاهى كند، يا غير از تصرفى كه به او اجازه داده اند تصرف ديگرى در آن بنمايد و آن مال از بين برود، ضامن است، پس اگر لباسى را

ص: 433

كه گفته اند بفروش، بپوشد و آن لباس تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

«1810» اگر وكيل غير از تصرفى كه به او اجازه داده اند، تصرف ديگرى در مال بكند، مثلًا لباسى را كه گفته اند بفروش، بپوشد و بعداً تصرفى را كه به او اجازه داده اند بنمايد، آن تصرف صحيح است.

«1811» اگر وكيل در چيزى كه به وكالت خريده عيبى ببيند، لازم است آن معامله را از جهت خيار عيب فسخ كند، چه موكِّل حاضر باشد يا غايب، و اگر موكِّل او را از فسخ كردن معامله منع كند، وكيل نمى تواند فسخ كند.

«1812» زن مى تواند براى طلاق دادن زن ديگر شوهرش يا طلاق زن مرد ديگر وكيل شود، بلكه مى تواند براى طلاق خودش از طرف شوهرش وكيل شود.

قرض

قرض دادن از كارهاى مستحبى است كه در قرآن و روايات به آن زياد سفارش شده است، از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم روايت شده:

«هركس به برادر مسلمان خود قرض بدهد، مال او زياد مى شود و ملائكه بر او رحمت مى فرستند، و اگر با بدهكار خود مدارا كند، بدون حساب و به سرعت از صراط مى گذرد و كسى كه برادر مسلمانش از او قرض بخواهد و ندهد، بهشت بر او حرام مى شود».

«1814» در قرض لازم نيست صيغه بخوانند، بلكه اگر چيزى را به نيت قرض به كسى بدهد و او هم به همين قصد بگيرد، صحيح است، ولى مقدار آن بايد كاملا معلوم باشد.

«1815» اگر در صيغه قرض براى پرداخت آن مدتى قرار دهند، بنا بر احتياط واجب، طلبكار قبل از تمام شدن آن مدت نمى تواند طلب خود

ص: 434

را مطالبه نمايد، ولى بدهكار مى تواند هروقت خواست قرض را بپردازد، ولى اگر مدت نداشته باشد، طلبكار هروقت بخواهد، مى تواند طلب خود را مطالبه نمايد.

«1816» اگر طلبكار طلب خود را مطالبه كند، چنانچه بدهكار بتواند بدهى خود را بدهد بايد فوراً آن را بپردازد و اگر تأخير بيندازد گناهكار است.

«1817» اگر طلبكار ناپديد شد، بدهكار بايد جستجو كرده و مال او را نگهدارى كند تا به او برساند، و اگر هيچ گونه اميدى به يافتن طلبكار ندارد، بايد مال را يا به حاكم شرع بدهد و يا با اجازه او به قصد «آنچه در واقع وظيفه اوست» به فقير صدقه بدهد؛ و اگر اتفاقاً طلبكار پيدا شد، مخيّر است بين اينكه طلب خود را از بدهكار بگيرد و يا به ثواب صدقه اى كه داده شده، براى خودش راضى شود.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 364

«1818» اگر مال ميت بيشتر از خرج واجب كفن، و دفن و بدهى او نباشد، بايد مالش را به همين مصرفها برسانند و به وارث او چيزى نمى رسد.

«1819» اگر كسى مقدارى پول طلا يا نقره قرض كند و قيمت آن كم شود، يا چند برابر گردد، چنانچه همان مقدار را كه گرفته پس بدهد، كافى است ولى اگر هر دو به غير آن راضى شوند اشكال ندارد.

«1820» اگر كسى كه قرض مى دهد شرط كند كه زيادتر از مقدارى كه مى دهد بگيرد، مثلًا يك من گندم بدهد و شرط كند كه يك من و پنج سير بگيرد، يا ده عدد تخم مرغ بدهد كه يازده عدد پَس بگيرد، ربا و حرام است، بلكه اگر قرار بگذارد كه

ص: 435

بدهكار كارى براى او انجام دهد، يا چيزى را كه قرض كرده با مقدارى جنس ديگر پس دهد، مثلًا شرط كند يك تومانى را كه قرض كرده با يك كبريت پس دهد، ربا و حرام است، همچنين اگر با او شرط كند كه چيزى را كه قرض مى گيرد بطور خاصى پس دهد، مثلًا مقدارى طلاى نساخته به او بدهد و شرط كند كه ساخته پس بگيرد، باز هم ربا و حرام مى باشد. ولى اگر بدون اينكه شرط كند، خود بدهكار زيادتر از آنچه قرض كرده پس بدهد بنا بر اظهر اشكال ندارد و بلكه مستحب است.

«1821» اگر گندم، يا چيزى مانند آن را بطور قرض رِبايى بگيرد و با آن زراعت كند، محصولى كه از آن به دست مى آيد، مال قرض دهنده است.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 365

رهن

رهن آن است كه بدهكار، مقدارى از مال خود را نزد طلبكار گرو بگذارد كه اگر طلب او را ندهد، طلبش را از آن مال به دست آورد.

«1822» در رهن بنابر اقرب، لازم نيست صيغه بخوانند و همين قدر كه بدهكار مال خود را به قصد گرو، به طلبكار بدهد و طلبكار هم به همين قصد بگيرد، رهن صحيح است.

«1823» گرو دهنده و كسى كه مال را گرو مى گيرد بايد بالغ و عاقل باشند و كسى آنها را مجبور نكرده باشد، و نيز گرو دهنده بايد سفيه نباشد و همچنين كسى كه حاكم شرع او را به علتى- مانند ورشكستگى و غير آن- از تصرف در اموالش منع كرده باشد، نمى تواند مال خود را گرو بگذارد، اما ولىّ طفل و ديوانه مى تواند از

ص: 436

طرف آنها گرو بدهد يا گرو بگيرد، در صورتى كه به مصلحت آنها باشد.

«1824» انسان مالى را مى تواند گرو بگذارد كه شرعاً بتواند در آن مال تصرف كند، و اگر مال شخص ديگرى را گرو بگذارد، در صورتى صحيح است كه صاحب مال بگويد: به گرو گذاشتن راضى هستم.

«1825» اگر گرو گيرنده مالى را با اجازه گرو دهنده به عنوان گرو گرفت، ديگر گرو دهنده نمى تواند آن مال را از او بگيرد، مگر آن كه قرض خود را پرداخت كند.

«1826» چيزى را كه گرو مى گذارند، بايد خريد و فروش آن صحيح باشد، پس اگر شراب و مانند آن را گرو بگذارند صحيح نيست.

«1827» اگر چيزى را كه گرو مى گذارند، قبل از رسيدن وقت اداى قرض، فاسد

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 366

مى شود و مى توان از فساد آن جلوگيرى كرد، بايد جلوگيرى شود، مثل آبيارى باغ، و چنانچه گرو گيرنده شرط كرد كه آن را قبل از فاسد شدن بفروشد، جايز است بفروشد و قيمت آن گرو مى شود.

«1828» طلبكار و بدهكار نمى توانند مالى را كه گرو گذاشته شده، بدون اجازه يكديگر ملك كسى كنند، مثلًا ببخشند يا بفروشند، ولى اگر يكى از آنان آن را ببخشد يا بفروشد، بعد ديگرى بگويد راضى هستم، اشكال ندارد.

«1829» گرو گيرنده بدون اجازه گرو دهنده جايز نيست د رمالى كه آن را گرو گرفته تصرف كند، و اگر تصرفى مثل سوارى حيوان يا سكونت در خانه كرد، بايد اجرة المثل استفاده را بدهد، و اگر به سبب تصرف، تلف شد ضامن است. هم چنين گرو دهنده نيز بدون اذن گرو گيرنده نمى تواند در

ص: 437

مالى كه گرو گذاشته تصرّفى نمايد كه با رهن منافات دارد و سبب تغيير مال يا كم شدن قيمت آن مى شود، ولى تصرفى كه اين چنين نباشد جايز است و همچنين تصرفى كه براى حفظ و اصلاح آن باشد، از قبيل آب و علف دادن و چرانيدن حيوان، يا اصلاح و آب دادن درخت، جايز مى باشد.

«1830» رهن در دست گروگيرنده امانت است، زيرا با اجازه گرو دهنده است، بنا بر اين اگر بدون تعدّى و تفريط در دست او تلف شود، ضامن نيست.

«1831» اگر طلبكار چيزى را كه گرو برداشته با اجازه بدهكار بفروشد پول آن هم مثل خود مال، گرو مى باشد.

«1832» اگر وقت بدهى تمام شد و بدهكار بدهى خود را با وجود مطالبه طلبكار نداد، چنانچه طلبكار از طرف بدهكار، وكيل در فروش آنچه گرو گذاشته شده باشد، مى تواند اقدام به فروش آن كند، و اگر وكيل نبود بايد مراجعه به حاكم شرع كرده و حاكم شرع به هرصورت كه صلاح بداند در مورد فروش گرو اقدام مى كند، و اگر طلبكار دسترسى به حاكم شرع ندارد و يا دسترسى به او مشكل است و يا محذور ديگرى در كار است، مراجعه به مؤمن عادل كرده واين كار به وسيله او انجام مى گيرد.

«1833» در صورتى كه جايز باشد طلبكار گرو را بفروشد، بايد به مقدار طلبش

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 367

اكتفا نمايد و اگر وصول طلبش متوقف بر فروختن تمام آن باشد، در صورتى كه بعد از فروش، مبلغ حاصله بيش از طلبش باشد مقدار زيادى را به صورت امانت نزد خود نگه مى دارد، و اگر بدهكار حاضر

ص: 438

به فروختن تمام مال نباشد، طلبكار به حاكم رجوع مى نمايد، و در صورت عدم امكان رجوع به حاكم، به مؤمن عادل مراجعه مى كند، و اگر تمام مال كمتر از طلبش باشد، باقى را از بدهكار طلبكار مى شود، و چنانچه گرو دهنده بخواهد با فروش مال قرضش را ادا كند، بايد از گرو گيرنده اجازه بگيرد و اگر اجازه نداد به حاكم مراجعه مى نمايد.

«1834» در مواردى كه خانه مثلًا به اجرت كمترى اجاره داده مى شود و همراه آن پولى به عنوان قرض يا رهن در اختيار مالك قرار مى گيرد، كه پس از پايان مدت اجاره به صاحبش برگردانده شود، در صورتى كه در ضمن اجاره، شرط قرض كرده باشد و معامله متعارف باشد، اشكالى ندارد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 368

وَديعه (امانت)

اگر انسان مال خود را به كسى بدهد و بگويد نزد تو امانت باشد، و او هم قبول كند، يا بدون اين كه حرفى بزنند صاحب مال بفهماند كه مال رابراى نگهدارى به او مى دهد و او هم به قصد نگهدارى كردن بگيرد، بايد به احكام وديعه و امانت دارى كه بعداً گفته مى شود عمل نمايد.

«1835» امانت دار و امانت گذار، بايد هر دو بالغ و عاقل باشند، پس اگر مالى را پيش بچه يا ديوانه امانت بگذارند، يا ديوانه و بچه مالى را پيش كسى امانت بگذارند، صحيح نيست.

«1836» اگر كسى را در قبول و نگهدارى امانت مجبور كنند حكم امانت بر او مترتب نمى شود، مگر اين كه بعد از برطرف شدن اجبار، به آن راضى شود.

«1837» اگر از بچه يا ديوانه چيزى را به طور امانت قبول كند،

ص: 439

بايد آن را به صاحبش بدهد و اگر آن چيز، مال خود بچه يا ديوانه است، بايد به ولىّ او برساند و چنانچه مال تلف شود، بايد عوض آن را بدهد، ولى اگر براى اين كه مال از بين نرود آن را از بچه گرفته، چنانچه در نگهدارى آن كوتاهى نكرده باشد، ضامن نيست.

«1838» اگرانسان به صاحب مال بفهماند كه براى نگهدارى مال او حاضر نيست، چنانچه او مال را بگذارد و برود، و اين شخص هم مال را برندارد و آن مال تلف شود، كسى كه امانت را قبول نكرده ضامن نيست، ولى احتياط مستحب آن است كه اگر ممكن باشد آن را نگهدارى نمايد.

«1839» امانت گذار هر وقت بخواهد مى تواند امانت را پس بگيرد و همچنين امانتدار، هر وقت بخواهد مى تواند امانت را به صاحبش برگرداند، و اگر مالك

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 369

امانت را طلب كند و امانت دار با اين كه ردّ امانت برايش ممكن است، امانت را ندهد، ضامن است و بعد از آن حكم غصب را پيدا مى كند، زيرا بدون رضايت مالك نزد او مى ماند.

«1840» اگر امانتدار از نگهدارى امانت منصرف شود و وديعه را بهم بزند، بايد سريعاً امانت را به صاحب آن يا وكيل يا ولىّ صاحبش برساند، يا به آنان خبر دهد كه حاضر به نگهدارى نيست، و اگر بدون عذر امانت را به آنان نرساند و خبر هم ندهد، چنانچه مال تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

«1841» امانتدار، اگر براى نگهدارى، جاى مناسبى ندارد، بايد جاى مناسب، تهيه نمايد و طورى آن را نگهدارى كند كه عرفاً نگويند

ص: 440

در امانت خيانت كرده و در نگهدارى آن كوتاهى نموده است، و اگر آن را در جايى كه مناسب نيست بگذارد و تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

«1842» اگر امانت گذار جايى را براى حفظ امانت تعيين كند بايد امانت دار آنرا آنجا بگذارد، و اگر آنجا نگذارد چنانچه امانت را در جايى گذاشته كه در حفظ مال به حدّ جايى كه مالك معين كرده نمى رسد، بنابراظهر ضامن است. امّا اگر امانت را به جايى برده كه در حفظ و نگهدارى بهتر يا مثل جاى تعيين شده است و امانت دار هم بداند كه آنجا در نظر امانت گذار بهتر يا مساوى با جاى معين شده است، بنابراظهر، اشكال ندارد و در صورت تلف، ضامن نيست.

«1843» امانتدار، اگر در نگهدارى امانت كوتاهى نكند و تعدّى يعنى، زياده روى هم ننمايد و اتفاقاً مال تلف شود، ضامن نيست، و اگر به طورى كوتاهى يا تعدّى كرده كه بگويند خيانت كرده و مال تلف شود، ضامن است اگر چه تلف به سبب آفات آسمانى باشد.

«1844» اگر مال كسى را گرفت، ولى نه به عنوان امانت، و نه به عنوان ديگر، ضامن است.

«1845» اگر امانت را با اكراه قبول كرد و بعد از آن كه اكراه برطرف شد باز هم مال را نگه داشت، ولى قصد قبول امانت يا قصد رضايت به عقد اكراهى را نداشت ضامن است.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 370

«1846» اگر كسى امانت دار را با اكراه به تلف كردن مال وادار كرد، وادار كننده ضامن است و بنابراقرب تلف كننده ضامن نيست به شرط آن كه از

ص: 441

آنچه بر آن اكراه شده بود، تجاوز نكرده باشد.

«1847» اگر ظالمى بخواهد امانت را غصب كند و شخص امين، توانايىِ دفع ظالم را داشته باشد، واجب است او را دفع كند، و چنانچه دفع نكند با اين كه حرجى هم بر او نداشته، و ظالم امانت را غصب كند، امانت دار ضامن است، و همچنين اگر حفظ امانت بستگى به دادن قسمتى از آن داشته باشد، لازم است بدهد تا بقيه مال حفظ شود، و چنانچه ندهد و در نتيجه ظالم همه مال را غصب كند، مقدارى را كه قابل حفظ كردن بود، ضامن است. و اگر دفع ظالم متوقف بر اين باشد كه شخص امين مالى را پرداخت كند، جايز است و بلكه اگر ضرر و حرجى براى او ندارد در صورتى كه امكان اذن گرفتن از امانت گذار يا ولىّ او (ولو حاكم شرع) نباشد، واجب است آن مال را بپردازد، و مى تواند به اين قصد بدهد كه بعداً به امانت گذار رجوع كند و از او بگيرد.

«1848» اگر حفظ امانت متوقف بر آن باشد كه دروغ بگويد، پس اگر مى تواند، بايد توريه كند، و اگر نمى تواند، واجب است دروغ بگويد تا امانت حفظ شود و اگر دروغ نگفت و امانت محفوظ نماند ضامن است، بلكه اگر قسم دروغ لازم شد، واجب است قسم بخورد، و گرنه ضامن است.

«1849» اگر امانت گذار مالى را از امانت گيرنده غصب كرده، امانت گيرنده مى تواند از مال امانت به همان مقدار به عنوان تَقاصّ بردارد و پس ندهد، و اگر امانت گذار مال شخص ديگرى را غصب كرده و آن را امانت گذاشته،

ص: 442

پس بر امين واجب است آن مال را به غاصب پس ندهد، بلكه در صورت امكان بايد از رسيدن آن به دست غاصب جلوگيرى نمايد، و اگر غاصب بميرد و ورثه او امانت را مطالبه كنند، واجب است امين منكر وجود امانت شود، ولى در صورت علم به غصبى بودن جايز نيست آن را به عنوان امانت قبول كند، مگر آن كه اطمينان داشته باشد كه مى تواند به مالك اصلى برگرداند.

«1850» اگر براى حفظ امانت مسافرت لازم باشد، واجب است مسافرت نمايد

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 371

يا امانت را رد نمايد.

«1851» اگر مال تلف شود و كوتاهى امانت گيرنده هم در حفظ امانت ثابت شود يا خودش اعتراف كند، ولى در قيمت آن اختلاف شود، قول امين كه منكر زيادى قيمت است، مقدم مى شود.

«1852» اگر صاحب مال ديوانه شود، كسى كه امانت را قبول كرده بايد فوراً امانت را به ولىّ او برساند و يا به ولىّ او خبر دهد، و اگر بدون عذر شرعى مال رابه ولىّ او ندهد و از خبر دادن هم كوتاهى كند و مال تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

«1853» اگر صاحب مال بميرد، امانت دار بايد مال را به ورّاث او برساند. يا به ورّاث او خبر دهد، و چنانچه مال را به ورّاث او ندهد و از خبر دادن هم كوتاهى كند و مال تلف شود، ضامن است، ولى اگر براى آن كه مى خواهد بفهمد كسى كه مى گويد من وارث ميّت هستم، راست مى گويد يا نه، يا ميّت وارث ديگرى دارد يا نه، مال را ندهد و از خبر دادن هم خوددارى كند

ص: 443

و مال تلف شود، بنابراقرب ضامن نيست.

«1854» اگر صاحب مال بميرد و چند وارث داشته باشد، كسى كه امانت را قبول كرده بايد مال را به همه ورثه بدهد، يا به كسى بدهد كه همه آنان گرفتن مال را به او واگذار كرده اند، پس اگر بدون اجازه ديگران تمام مال را به يكى از ورثه بدهد، ضامن سهم ديگران است.

«1855» اگر كسى كه امانت را قبول كرده بميرد، يا ديوانه شود، وارث يا ولىّ او بايد هر چه زودتر به صاحب مال اطلاع دهد، يا امانت را به او برساند.

«1856» اگر امانت دار نشانه هاى مرگ را در خود ببيند به طورى كه اطمينان به مرگ خود پيدا كند، چنانچه ممكن است بايد امانت را به صاحب آن يا وكيل او برساند، و اگر ممكن نيست بايد آن را به حاكم شرع، و اگر آن هم نشد به مؤمنين عادل بدهد، و چنانچه به حاكم شرع و مؤمنين عادل دسترسى ندارد، در صورتى كه وارث او امين است و از امانت اطلاع دارد، لازم نيست وصيت كند، و گرنه بايد وصيت كند و شاهد بگيرد و به وصى و شاهد، اسم صاحب مال و جنس و خصوصيات مال و محل آن را بگويد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 372

«1857» اگر امانت دار نشانه هاى مرگ را در خود ببيند و به وظيفه اى كه در مسأله قبل گفته شد عمل نكند، چنانچه آن امانت از بين برود بايد عوضش را بدهد، اگر چه در نگهدارى آن كوتاهى نكرده باشد.

«1858» اگر از فاسق يا كافر امانتى گرفته و او آن را مطالبه كند، واجب

ص: 444

است آن را رد نمايد، ولى بنابراظهر واجب نيست كه امانت كافر حربى را رد كند و جايز است مسلمان آن را براى خودش تملّك نمايد، بلكه اگر امانت وسايل جنگى باشد، رد كردن آن در زمان جنگ جايز نيست.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 373

عارِيَه

عاريه آن است كه انسان مال خود را به ديگرى بدهد كه از آن استفاده كند و در عوض، چيزى هم از او نگيرد.

«1859» در عاريه، استفاده هايى جايز است كه عادتاً و به حسب زمان و مكان مناسب آن چيز باشد و استفاده هايى غير از منافع ظاهره آن جايز نيست، مگر اين كه بداند يا قرينه باشد كه مى تواند از همه منافع آن استفاده كند، و اگر چيزى بود كه منافع متعددى داشت، و قرينه اى هم بر منع بعضى از منافع وجود نداشت، استفاده از تمام منافع آن، جايز است.

«1860» اگر از مقدارى كه در عاريه معين شده تعدى و تجاوز نمايد، مثلًا زيادتر از مقدارى كه مجاز بوده بر حيوان عاريه اى حمل كرد يا سوار بر آن شد، يا زمين را زيادتر از مقدارى كه اجازه داشت زراعت كرد، پس اجرت استفاده هاى زيادتر از آن مقدار را ضامن است، و اگر آن را براى استفاده معينى عاريه كرده ولى استفاده ديگرى از آن نموده پس اجرت تمام آن را ضامن است، و اگر آن مال تلف شود عين آن را هم ضامن است.

«1861» لازم نيست در عاريه صيغه بخوانند، و اگر مثلًا لباس را به قصد عاريه به كسى بدهد و او به همين قصد بگيرد، عاريه صحيح است.

«1862» عاريه دادن چيز غصبى و

ص: 445

چيزى كه مال انسان است ولى منفعت آن را به ديگران واگذار كرده، مثلًا آن را اجاره داده، در صورتى صحيح است كه مالك چيز غصبى يا كسى كه آن چيز را اجاره كرده، بگويد، به عاريه دادن راضى هستم.

«1863» چيزى را كه منفعتش مال انسان است مثلًا آن را اجاره كرده مى تواند

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 374

عاريه بدهد، ولى اگر در اجاره شرط كرده باشند كه خودش از آن استفاده كند، نمى تواند آن را به ديگرى عاريه دهد.

«1864» اگر ديوانه و بچّه، مال خود را عاريه بدهند صحيح نيست، اما اگر ولىّ بچه مصلحت بداند كه مال او را عاريه دهد و بچه آن مال را به دستور ولىّ به عاريه كننده برساند، اشكال ندارد.

«1865» اگر در نگهدارى چيزى كه عاريه كرده كوتاهى نكند و در استفاده از آن هم زياده روى ننمايد و اتفاقاً آن چيز تلف شود ضامن نيست؛ ولى چنانچه شرط كنند كه اگر تلف شود عاريه كننده ضامن باشد، يا چيزى را كه عاريه كرده طلا و نقره باشد، بنابر اظهر بايد عوض آن را بدهد.

«1866» اگر طلا ونقره را عاريه نمايد و شرط كند كه اگر تلف شود ضامن نباشد، چنانچه تلف شود ضامن نيست.

«1867» اگر عاريه دهنده بميرد، گيرنده بايد چيزى را كه عاريه كرده به ورثه او بدهد.

«1868» اگر عاريه دهنده طورى شود كه شرعاً نتواند در مال خود تصرف كند، مثلًا ديوانه شود، عاريه كننده بايد مالى را كه عاريه كرده به ولىّ او بدهد.

«1869» كسى كه چيزى عاريه داده هروقت بخواهد مى تواند آن را پس بگيرد،

ص: 446

و كسى هم كه عاريه كرده هروقت بخواهد مى تواند آن را پس دهد.

«1870» اگر زمينى را براى دفن ميت مسلمان يا كسى كه در حكم مسلمان است عاريه داد و بعد از دفن از عاريه برگشت، نمى تواند عاريه گيرنده را وادار به نبش قبر نمايد، مگر آن كه بدن ميت از بين رفته باشد.

«1871» اگر ظرف طلا و نقره را براى زينت اطاق عاريه بدهند، اشكال ندارد، ولى اگر براى استفاده حرام بدهند باطل است.

«1872» عاريه دادن گوسفند براى استفاده از شير و پشم آن، و عاريه دادن حيوان نر براى جفت گيرى صحيح است.

«1873» اگر چيزى را كه عاريه كرده به مالك يا ولىّ او بدهد و بعد آن چيز تلف شود، عاريه كننده ضامن نيست، و در غير اين صورت ضامن است، اگر چه مثلًا آن

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 375

را به جايى ببرد كه صاحبش معمولًا به آنجا مى برده؛ مثلًا اسب را در اصطبلى كه صاحبش براى آن درست كرده ببندد.

«1874» چيزى را كه عاريه كرده بدون اجازه صاحب آن، نمى تواند به ديگرى اجاره يا عاريه دهد.

«1875» اگر چيزى را كه عاريه كرده با اجازه صاحب آن، به ديگرى عاريه دهد، چنانچه كسى كه اول آن چيز را عاريه كرده، بميرد يا ديوانه شود، عاريه دومى باطل نمى شود.

«1876» اگر بداند مالى را كه عاريه كرده غصبى است، بايد آن را به صاحبش برساند و نمى تواند به عاريه دهنده بدهد.

«1877» اگر مالى را كه مى داند غصبى است عاريه كند و از آن استفاده اى ببرد و در دست او از بين برود، مالك مى تواند عوض

ص: 447

مال را از او يا از كسى كه مال را غصب كرده مطالبه كند، و همچنين مى تواند عوض استفاده هايى را كه عاريه گيرنده برده، از او و يا از غاصب مطالبه نمايد، و اگر مالك چيزى از غاصب گرفت، غاصب مى تواند عوض آن را از عاريه گيرنده بگيرد، و اگر مالك، عوض مال يا عوض استفاده آن را از عاريه كننده بگيرد، اونمى تواند چيزى را كه به مالك مى دهداز عاريه دهنده مطالبه نمايد.

«1878» اگر نداند مالى را كه عاريه كرده غصبى است و در دست او از بين برود، چنانچه صاحب مال عوض آن را از او بگيرد، او هم مى تواند آنچه را به صاحب مال داده از عاريه دهنده مطالبه نمايد، ولى اگر چيزى را كه عاريه كرده طلا و نقره باشد، يا عاريه دهنده با او شرط كرده باشد كه اگر آن چيز از بين برود، بايد عوضش را بدهد، نمى تواند چيزى را كه به صاحب مال مى دهد، از عاريه دهنده مطالبه نمايد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 376

ازدواج

اشاره

عقد نكاح يا ازدواج عقدى است كه به وسيله آن زن به مرد حلال مى شود و آن بر دو قسم است:

1- عقد دائم؛ و آن عبارت است از ازدواجى كه مدت در آن معين نشود و زنى را كه به اين صورت عقد مى كنند «دائمه» گويند.

2- عقد غيردائم؛ و آن عبارت است از ازدواجى كه مدت در آن معين شود و زنى را كه به اين صورت عقد كنند «متعه» يا «صيغه» مى نامند، مثل آن كه به مدت يك ساعت يا يك روز يا يك ماه يا بيشتر عقد نمايند.

احكام عقد

«1879» در

ص: 448

زناشويى دائم يا غير دائم، بايد صيغه عقد خوانده شود و تنها راضى بودن زن و مرد كافى نيست، و صيغه را يا خود زن و مرد مى خوانند، يا ديگرى را وكيل مى كنند كه از طرف آنان بخواند.

«1880» وكيل لازم نيست مرد باشد، زن هم مى تواند براى خواندن صيغه از طرف ديگرى وكيل شود.

«1881» اگر زن كسى را وكيل كند كه او را مثلًا ده روز به عقد مردى در آورد و ابتداى ده روز را معين نكند، در صورتى كه از گفته زن معلوم شود كه به وكيل اختيار كامل داده، آن وكيل مى تواند هر وقت كه بخواهد او را ده روز به عقد آن مرد

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 377

درآورد، و اگر معلوم باشد كه زن، روز يا ساعت معينى را قصد كرده، بايد صيغه را مطابق قصد او بخواند.

صيغه عقد دائم

«1882» اگر صيغه عقد دائم را خود زن و مرد بخوانند و اول زن بگويد:

«زَوَّجْتُكَ نَفْسي عَلَى الصِّداقِ الْمَعْلُوم»، يعنى: «خود را زن تو نمودم به مهرى كه معين شده»، و پس از آن مرد بلافاصله بگويد: «قَبِلْتُ التَّزويجْ»، يعنى: «ازدواج را قبول كردم»، عقد صحيح است، و اگر ديگرى را وكيل كنند كه از طرف آنها صيغه عقد را بخواند، چنانچه مثلًا اسم مرد احمد و اسم زن فاطمه باشد و وكيل زن بگويد: «زَوَّجْتُ مُوَكِّلَتي فاطِمَة، مُوَكِّلَكَ احْمَد، عَلَى الصِّداقِ الْمَعْلُوم»، و سپس وكيل مرد بلافاصله بگويد: «قَبِلْتُ لِمُوَكِّلي احْمَد، عَلَى الصِّداقِ»، صحيح مى باشد.

صيغه عقد غيردائم

«1883» اگر خود زن و مرد بخواهند صيغه عقد غير دائم را بخوانند، بعد از آن كه مدت و مهر را معين

ص: 449

كردند، چنانچه زن بگويد: «زَوَّجْتُكَ نَفْسي فِى الْمُدَّةِ الْمَعْلوُمَة عَلَى الْمَهْرِ المَعْلُوم»، و سپس مرد بلافاصله بگويد: «قَبِلْتُ»، صحيح است، و اگر ديگرى را وكيل كنند و اول وكيل زن به وكيل مرد بگويد: «مَتَّعْتُ مُوَكِّلَتي مُوَكِّلَكَ فِى الْمُدَّةِ الْمَعْلُومَةِ عَلَى الْمَهْرِ الْمَعْلُوم»، پس بلافاصله وكيل مرد بگويد: «قَبِلْتُ لِمُوَكِّلي هكَذا»، صحيح مى باشد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 378

شرايط عقد

«1884» بنا بر اظهر، ترجمه صيغه عقد به فارسى يا زبان ديگر با وجود قدرت بر عربى كافى است، و احتياط مستحب عربى بودن صيغه است، و براى كسى كه آشنا به معناى عربى صيغه نيست و فقط مى داند كه صيغه عقد، به اين لفظ جارى مى شود، احتياط مستحب اين است كه هم صيغه عربى و هم ترجمه اش را بخواند، و اكتفاكردن او به عربى خالى از تأمل نيست، و اگر نمى توانند صيغه عربى را بخوانند و يا وكيل بگيرند، قطعاً ترجمه كافى است.

«1885» كسى كه صيغه عقد را مى خواند، چه براى خود و چه به عنوان وكيل، بنا بر احتياط واجب، بايد بالغ و عاقل باشد و در هنگام خواندن صيغه قصد ايجاد عقد نكاح داشته باشد، و اگر در حال مستى صيغه را بخوانند، عقد صحيح نيست.

«1886» ولىّ يا وكيل زن يا مرد كه صيغه عقد را مى خوانند، بايد زن و شوهر را به قصد و لفظ معين كنند و در صورتى كه زن يا شوهر به لفظ يا قصد معين نشود، چه از روى غفلت باشد يا با قصد خلاف، عقد باطل است.

«1887» حضور دو شاهد عادل، در عقد دائم و غيردائم لازم نيست، ولى احتياط مستحب آن است كه

ص: 450

حضور داشته باشند.

«1888» زن و مرد بايد به عقد راضى باشند، ولى اگر زنى را براى مردى بدون اجازه آنان عقد كنند و بعداً زن و مرد بگويند به آن عقد راضى هستيم، عقد صحيح است.

«1889» اگر زن و مرد يا يكى از آن دو را به ازدواج مجبور نمايند و بعد از خواندن عقد راضى شوند و بگويند به آن عقد راضى هستيم، عقد صحيح است.

«1890» پدر و جد پدرى مى توانند براى فرزند نابالغ يا ديوانه خود، كه در حال ديوانگى بالغ شده است، در صورتى كه مصلحت باشد ازدواج كنند و بعد از آن كه آن طفل بالغ شد يا ديوانه عاقل گرديد، نمى تواند آن را به هم بزند، حتى اگر طفل، پسر باشد بنا بر اظهر.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 379

«1891» دخترى كه به حد بلوغ رسيده و رشيده است، يعنى مصلحت خود را تشخيص مى دهد، اگر بخواهد شوهر كند، چنانچه باكره باشد بنا بر احتياط تكليفاً بايد از پدر يا جد پدرى خود اجازه بگيرد؛ ولى در غيرباكره در صورتى كه بكارتش به سبب شوهركردن از بين رفته باشد، اجازه پدر و جد پدرى لازم نيست.

«1892» اگر پدر و جد پدرى غايب باشند، به طورى كه نشود از آنان اذن گرفت و ازدواج براى دختر لازم باشد، يا در ازدواج نكردن ضرر يا حرج (يعنى مشقّت شديدى) باشد، و همچنين اگر پدر يا جد پدرى از ازدواج او با كسى كه هم كفو اوست، با وجود تمام مقدمات و شرايط، ممانعت كنند، و او نيز تمايل به ازدواج دارد و ازدواج هم به مصلحت او باشد،

ص: 451

با اجتماع تمام شرايط مى تواند ازدواج نمايد.

موارد فسخ عقد

«1893» اگر مرد بعد از عقد بفهمد كه زن يكى از اين هفت عيب را دارد، مى تواند عقد را به هم بزند:

1- ديوانگى. 2- بيمارى خوره. 3- بيمارى برص. 4- كورى.

5- شل بودن، به طورى كه معلوم باشد. 6- افضا شده باشد؛ يعنى مجراى بول و حيض يا مجراى حيض و غائط او يكى شده باشد، ولى اگر مجراى حيض و غائط او يكى شده باشد، به هم زدن عقد مشكل است و بايد احتياط شود.

7- گوشت يا استخوان يا غده اى در فرج او باشد، كه مانع نزديكى شود.

«1894» اگر زن بعد از عقد بفهمد كه شوهر او ديوانه است، يا آلت مردى ندارد، يا عِنّين است و نمى تواند نزديكى نمايد، يا بيضه هاى او را كشيده اند، مى تواند عقد را به هم بزند.

«1895» اگر مرد يا زن، به سبب يكى از عيوب كه در دو مسأله قبل گفته شد عقد را بهم بزند، از هم جدا مى شوند و طلاق لازم نيست.

«1896» اگر به علّت آن كه مرد عِنّين است و نمى تواند نزديكى كند، زن عقد را

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 380

به هم بزند، شوهر بايد نصف مهر را بدهد، ولى اگر به علّت يكى از عيوب ديگر كه گفته شد، مرد يا زن عقد را به هم بزند، چنانچه مرد با زن نزديكى نكرده باشد، چيزى بر او نيست و اگر نزديكى كرده، بايد تمام مهر را بدهد.

احكام عقد دائم

«1897» زنى كه عقد دائم شده، نبايد بدون اجازه شوهر از خانه بيرون رود، و بايد خود را براى هر لذتى كه

ص: 452

او مى خواهد تسليم نمايد و بدون عذر شرعى از نزديكى كردن او جلوگيرى نكند، و اگر در اين امور از شوهر اطاعت كند، تهيه غذا، لباس، منزل و لوازم ديگرى كه در كتب فقهى ذكر شده بر شوهر واجب است، و اگر تهيه نكند، چه توانايى داشته باشد، يا نداشته باشد، مديون زن است.

«1898» اگر زن در كارهايى كه در مسأله پيش گفته شد، اطاعت شوهر را نكند، گناهكاراست و حق غذا، لباس، منزل و همخوابى ندارد، ولى مهر او از بين نمى رود.

«1899» اگر در عقد دائم مهر را معين نكنند، عقد صحيح است و چنانچه مرد با زن نزديكى كند، بايد مهر او را مطابق مهر زنانى كه مثل او هستند، بدهد.

«1900» اگر هنگام خواندن عقد دائم براى دادن مهر، مدتى معين نكرده باشند، زن مى تواند قبل از گرفتن مهر از نزديكى كردن شوهر جلوگيرى كند، چه شوهر توانايى دادن مهر را داشته باشد چه نداشته باشد. ولى اگر قبل از گرفتن مهر به نزديكى راضى شود و شوهر با او نزديكى كند، ديگر نمى تواند بدون عذر شرعى از نزديكى شوهر، جلوگيرى نمايد.

«1901» در صورت فوت زن يا مرد قبل از دخول، بنا بر اقوى، مهر نصف مى شود.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 381

متعه (يا صيغه)

«1902» صيغه كردن زن، اگر چه براى لذت بردن نيز نباشد، صحيح است.

«1903» زنى كه صيغه مى شود اگر در عقد شرط كند كه شوهر با او نزديكى نكند، عقد و شرط او صحيح است و شوهر فقط مى تواند، لذت هاى ديگر از او ببرد، ولى اگر بعداً به نزديكى راضى شود، شوهر مى تواند با او نزديكى نمايد.

ص: 453

1904» مرد مى تواند زنى را كه صيغه او بوده و هنوز عدّه اش تمام نشده، بعد از تمام شدن مدّت ازدواج يا بخشيدن آن مدت، به عقد دائم خود در آورد.

«ازدواج هاى حرام»

«1905» ازدواج با زن هايى كه به انسان مَحرَم هستند مثل مادر و خواهر و مادر زن حرام است.

«1906» اگر كسى زنى را براى خود عقد نمايد، اگر چه با او نزديكى نكند، مادر و مادرِ مادر آن زن و مادر پدر او، هر چه بالا روند به آن مرد مَحرَم مى شوند.

«1907» اگر زنى را عقد كند و با او نزديكى نمايد، دختر و نوه دخترى و پسرى آن زن هر چه پايين آيند، چه در وقت عقد باشند، يا بعداً به دنيا بيايند، به آن مرد مَحرم مى شوند.

«1908» اگر با زنى كه براى خود عقد كرده، نزديكى هم نكرده باشد، تا وقتى كه آن زن در عقد اوست نمى تواند با دختر او ازدواج كند.

«1909» عمه و خاله پدر، عمه و خاله پدرِ پدر، عمه و خاله مادر، و عمه و خاله مادرِ مادر هرچه بالا روند، به انسان محرم هستند.

«1910» پدر و جدّ مرد، هرچه بالا روند، و پسر ونوه پسرى و دخترى او هر چه پايين آيند، چه در موقع عقد باشند، يا بعداً به دنيا بيايند، به زن او محرم هستند.

«1911» اگر زنى را براى خود عقد كند، دائم باشد، يا غيردائم، تا وقتى كه آن زن

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 382

در عقد اوست، نمى تواند با خواهر آن زن، ازدواج نمايد.

«1912» انسان نمى تواند بدون اجازه زن خود، با خواهر زاده و برادر زاده او

ص: 454

ازدواج كند، ولى اگر بدون اجازه زنش آنان را عقد نمايد و بعداً زن بگويد به آن عقد راضى هستم، بنا بر اقرب اشكال ندارد.

«1913» اگر انسان قبل از آن كه دختر عمه يا دختر خاله خود را بگيرد، نعوذ باللَّه با مادر آنان زنا كند، بنا بر احوط، ديگر نمى تواند با آنان ازدواج نمايد.

«1914» اگر با دختر عمه يا دختر خاله خود ازدواج نمايد و پيش از آن كه با آنان نزديكى كند، با مادرشان زنا نمايد، عقد آنان اشكال ندارد.

«1915» اگر با زنى غير از عمه و خاله خود زنا كند، بنا بر اظهر، مى تواند با دختر او ازدواج نمايد، ولى احتياط در عدم ازدواج است، ولى اگر زنى را عقد نمايد و با او نزديكى كند بعد با مادر او زنا كند، آن زن بر او حرام نمى شود، و همچنين است اگر پيش از آن كه با او نزديكى كند با مادر او زنا نمايد.

«1916» زن مسلمان، نمى تواند با مرد غير مسلمان ازدواج نمايد و مرد مسلمان هم نمى تواند با زنان كافرى كه اهل كتاب نيستند، ازدواج كند، ولى با زنانى كه يهودى و يا نصرانى باشند، موقتاً به صورت صيغه مى تواند ازدواج نمايد.

«1917» اگر با زنى كه در عدّه طلاق رجعى است زنا كند، آن زن بر او حرام مى شود، و اگر با زنى كه در عدّه طلاق بائن، يا عدّه وفات است زنا كند، بعداً مى تواند او را عقد نمايد.

«1918» اگر با زن بى شوهرى كه در عدّه نيست، زنا كند، بنا بر اظهر مكروه است كه بعداً آن زن را براى خود عقد نمايد،

ص: 455

بلكه احتياط مستحب آن است كه با او ازدواج ننمايد، مگر اين كه زن از كار خود توبه نموده باشد.

«1919» اگر زنى را كه در عدّه ديگرى است براى خود عقد كند، چنانچه مرد و زن، يا يكى از آنان بدانند كه عدّه زن تمام نشده و بدانند عقد كردن زن در عدّه حرام است، آن زن بر او حرام مى شود، اگرچه مرد بعد از عقد با آن زن نزديكى نكرده باشد.

«1920» اگر زنى را براى خود عقد كند و بعد معلوم شود كه در عدّه بوده،

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 383

چنانچه هيچ كدام نمى دانسته اند كه زن در عدّه است و يا اين كه نمى دانسته اند كه عقد كردن زن در عدّه حرام است، در صورتى كه مرد با او در زمان عدّه نزديكى كرده باشد، آن زن بر او حرام مى شود و اگر نزديكى كردن بعد از زمان عدّه بوده، عقد باطل است، ولى زن بر او حرام نمى شود، بلكه مى تواند بعداً زن را عقد نمايد.

«1921» اگر انسان بداند زنى شوهر دارد و با او ازدواج كند، بايد از او جدا شود و بعداً هم نمى تواند او را براى خود عقد كند، مگر اين كه نداند زن شوهر دارد و با او هم نزديكى نكرده باشد، كه دراين صورت فقط عقد باطل است، ولى بعد از طلاق او و تمام شدن ايام عدّه، ازدواج با آن زن، بنابراظهر مانعى ندارد.

«1922» اگر زن شوهردار- نَعوذُ بِاللَّه- زنا كند، بر شوهر خود حرام نمى شود و چنانچه توبه نكند و بر عمل خود باقى باشد، بهتر است كه شوهر، او را طلاق

ص: 456

دهد ولى بايد مهرش را بدهد.

«1923» مادر، خواهر و دختر كسى كه لواط داده، بر لواط كننده حرام است، اگر چه لواط كننده و لواط دهنده بالغ نباشند، ولى اگر گمان كند كه دخول شده، يا شك كند كه دخول شده يا نه، بر او حرام نمى شوند.

«1924» اگر با مادر يا خواهر يا دختر كسى ازدواج نمايد و بعد از ازدواج، با آن شخص لواط كند، بنا بر اظهر آنان بر او حرام نمى شوند، گر چه احوط باطل كردن عقد است به سبب طلاق.

«1925» اگر كسى در حال احرام، كه يكى از اعمال حج است، با زنى ازدواج نمايد عقد او باطل است، و چنانچه مى دانسته كه در حال احرام زن گرفتن بر او حرام است، ديگر نمى تواند آن زن را عقد كند.

«1926» اگر زنى كه در حال احرام است، با مردى كه در حال احرام نيست، ازدواج كند، عقد او باطل است، و اگر زن مى دانسته كه ازدواج كردن در حال احرام، حرام است، احتياط واجب آن است، كه بعداً با آن مرد ازدواج نكند.

«1927» اگر مرد طواف نساء را، كه يكى از اعمال حج است، بجا نياورد، زنش كه به واسطه مُحْرِم شدن بر او حرام شده بود، حلال نمى شود، و نيز اگر زن طواف

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 384

نساء نكند، شوهرش بر او حلال نمى شود، ولى اگر بعداً طواف نساء را انجام دهند به يكديگر حلال مى شوند.

«1928» اگر كسى دختر نابالغى را براى خود عقد كند و پيش از آن كه نُه سال دختر تمام شود، با او نزديكى و دخول كند، چنانچه او

ص: 457

را افضا نمايد بنا بر احتياط واجب، ديگر هيچ وقت نبايد با او نزديكى كند. ولى از زوجّيت او بدون طلاق بيرون نمى رود، در هرصورت تا وقتى هردو زنده هستند نفقه زن بر مرد است و غير از مهر، ديه هم بر مرد واجب مى شود، و چنانچه افضا نكرده باشد، هرچند مرتكب حرام شده، ولى بنا بر اظهر آن زن بر او حرام نمى شود.

«1929» زنى را كه سه مرتبه طلاق داده اند بر شوهرش حرام مى شود، ولى اگر با شرايطى كه در كتاب طلاق گفته مى شود با مرد ديگرى ازدواج كند، آنگاه آن مرد او را طلاق دهد، شوهر اول مى تواند دوباره او را براى خود عقد نمايد.

«1930» ازدواج دائم با زن پنجم براى كسى كه چهار زن دائم دارد، جايز نيست مگر آن كه بعضى از آنها را طلاق دهد، كه اگر طلاق رجعى است بايد عدّه به سر آيد و اگر طلاق بائن است سرآمدن عدّه لازم نيست، اگر چه در زمان عدّه مكروه است و بلكه خلاف احتياط است.

احكام نگاه كردن

«1931» نگاه كردن مرد به بدن زنان نامحرم و همچنين نگاه كردن به موى آنان چه با قصد لذت و چه بدون آن، حرام است. و نگاه كردن به صورت و دست هاى آنها اگر به قصد لذت باشد، حرام است، و امّا بدون قصد لذت، نگاه به آنها بنا بر اظهر جايز است.

«1932» بنا بر احتياط واجب نگاه كردن مرد به بدن و موى دخترى كه نُه سالش تمام نشده ولى خوب و بد را مى فهمد جايزنيست، اگرچه بدون قصد لذت هم باشد.

«1933» نگاه كردن زن به بدن مرد نامحرم، بنا بر

ص: 458

احتياط واجب، حرام است. و همچنين نگاه كردن زن به بدن پسرى كه بالغ نشده ولى خوب و بد را مى فهمد،

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 385

جايز نيست. و اما جواز نگاه كردن زن به قسمتى از بدن مرد نامحرم كه غالباً باز است، مثل سر، خالى از وجه نيست، مگر اين كه اين نگاه كردن كمك به معصيت باشد.

«1934» دست زدن مرد به بدن زن نامحرم يا دست زدن زن به بدن مرد نامحرم، مثل نگاه كردن، حرام است. و دست زدن مرد به صورت و دست هاى زن نامحرم و بالعكس نيز بنا بر اظهر جايز نيست.

«1935» نگاه كردن به زنان اهل ذمّه بلكه به زنان كافرى كه از هنگام تولد محكوم به كفر هستند به جاهايى از بدن آنها كه عادتاً پوشانيده نمى شود، بدون قصد لذت و در صورتى كه خوف واقع شدن در حرام نباشد، جايز است. و بنا بر اظهر نگاه كردن به زنان باديه نشين و غير آنها كه عادت به پوشاندن ندارند، بدون قصد لذت، جايز است مگر در صورت خوف وقوع در حرام، پس معاشرت با آنها در داد و ستد و ساير نيازها، جايز است.

«1936» شنيدن صداى زن نامحرم بدون قصد لذت، جايز است.

«1937» زن بايد بدن و موى خود را از مرد نامحرم بپوشاند اگر چه كمك به حرام و قصد لذتى در بين نباشد، بلكه احتياط واجب آن است كه از پسر غير بالغ كه خوب و بد را مى فهمد نيز خود را بپوشاند. و همچنين احتياط واجب آن است كه مرد هم بدن خود را از زن نامحرم بپوشاند اگر

ص: 459

چه كمك بر حرام نباشد، و اگر كمك بر حرام باشد پوشاندن بدن قطعاً واجب است، همان طور كه پوشاندن عورت از زن نامحرم واجب است. و نيز احتياط واجب آن است كه مرد بدن خود را از دختر نامحرمى كه نُه سالش تمام نشده ولى خوب و بد را مى فهمد بپوشاند، اگر چه قصد لذتى در بين نباشد.

«1938» نگاه كردن به عورت ديگرى، حتى به عورت بچه مميّزى كه خوب و بد را مى فهمد، حرام است، ولى زن و شوهر مى توانند به تمام بدن يكديگر، چه ظاهر و چه باطن، نگاه كنند.

«1939» مرد و زنى كه با يكديگر محرمند، اگر قصد لذت نداشته باشند مى توانند غير از عورت، به تمام بدن يكديگر نگاه كنند.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 386

«1940» نگاه كردن مرد به بدن مرد ديگر با قصد لذت و همچنين نگاه كردن زن به بدن زن ديگر با قصد لذت، حرام است، ولى بدون قصد لذت جايز است.

«1941» اگر مرد براى معالجه زن نامحرم و يا زن براى معالجه مرد نامحرم ناچار شود كه او را نگاه كند و دست به بدن او بزند، اشكال ندارد، ولى اگر بانگاه كردن بتواند معالجه كند نبايد دست به بدن او بزند، و اگر با دست زدن بتواند معالجه كند نبايد نگاه كند.

«1942» اگر انسان براى معالجه كسى ناچار شود كه به عورت او نگاه كند اشكال ندارد.

«1943» نگاه كردن و دست زدن به بدن پيرزن و بچه غير مميّز كه خوب و بد را نمى فهمد، بدون قصد لذّت، جايز است.

«1944» نگاه كردن مرد به صورت زنى كه

ص: 460

مى خواهد با او ازدواج كند جايز است به شرط آن كه بداند كه مانع شرعى از ازدواج با او نيست و احتمال هم بدهد كه زن ازدواج را قبول مى كند و احتمال بدهد كه با اين نگاه كردن اطلاع تازه اى پيدا مى كند. و با اين شرايط، نگاه كردن فقط براى اين مرد جايز است، اگر چه چند مرتبه باشد، بلكه چنين نگاه كردنى براى جلوگيرى از نزاع بعد از عقد، مستحب نيز هست و اجازه زن هم در آن لازم نيست، و بنا بر اظهر نگاه كردن به مو و محاسن ديگر آن زن هم با همين شرايط جايز است. و وجهى دارد كه زن هم بتواند به مردى كه مى خواهد با او ازدواج كند با شرايطى كه گفته شد نگاه كند.

مسائل متفرقه ازدواج

«1945» اگر مرد در عقد شرط كند كه زن باكره باشد و بعد از عقد معلوم شود كه باكره نبوده، بنابراظهر، مى تواند عقد رابهم بزند، ولى اگر به گمان باكره بودن با زنى ازدواج كرد و بعداً معلوم شود كه باكره نيست، اختيار فسخ ندارد، مگر در صورتى كه تَدليسى در كار باشد.

«1946» مسلمانى كه منكر خدا يا پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم شود، يا حكم ضرورى دين

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 387

يعنى حكمى را كه مسلمانان جزء دين اسلام مى دانند، مثل واجب بودن نماز و روزه را انكار كند، در صورتى كه منكر شدن آن حكم به تكذيب خدا يا پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم برگردد، مُرتَد است.

«1947» كسى كه پدر يا مادرش در موقع بسته شدن نطفه او مسلمان بوده اند،

ص: 461

چنانچه بعد از بالغ شدن اظهار اسلام كند، و بعداً مرتد شود، زنش بر او حرام مى شود و بايد به مقدارى كه در احكام طلاق گفته مى شود عدّه وفات نگه دارد.

«1948» مردى كه از پدر و مادر غيرمسلمان به دنيا آمده و مسلمان شده، اگر پيش از نزديكى با همسرش مرتد شود، عقد او باطل مى گردد، و اگر بعد از نزديكى مرتد شود، چنانچه زن او در سن زنهايى باشد كه حيض مى بينند، بايد آن زن به مقدارى كه در احكام طلاق گفته مى شود، عدّه نگاه دارد، پس اگر پيش از تمام شدن عدّه، شوهر او مسلمان شود عقد باقى و گرنه باطل است.

«1949» اگر زن پيش از آن كه شوهر با او نزديكى كند، به طورى كه در مسأله 1946 گفته شد، مرتد شود، عقد او باطل مى گردد، و همچنين است اگر بعد از نزديكى مرتد شود ولى يائسه باشد، امّا اگر يائسه نباشد، بايد به دستورى كه در احكام طلاق گفته خواهد شد عدّه نگه دارد، پس اگر قبل از اتمام عدّه مسلمان شود، عقد باقى است و اگر تا آخر عدّه مرتد بماند، عقد باطل است.

«1950» اگر زن در عقد با مرد شرط كند كه او را از شهر بيرون نبرد و مرد هم قبول كند، نبايد زن را از آن شهر بيرون ببرد.

«1951» اگر زن از شوهر قبلى دخترى داشته باشد شوهر فعلى مى تواند آن دختر را براى پسر خود كه از آن زن نيست عقد كند، و نيز اگر دخترى را براى پسر خود عقد كند، مى تواند با مادر آن دختر ازدواج نمايد.

«1952» اگر زنى

ص: 462

از زنا آبستن شود، جايز نيست بچه اش را سقط كند.

«1953» كسى كه از زنا به دنيا آمده، اگر زن بگيرد و اولاد دار شود آن اولاد حلال زاده است.

«1954» هرگاه مرد در روزه ماه رمضان يا در حال حيض با زن نزديكى كند معصيت كرده، ولى اگر بچه اى از آنان به دنيا بيايد حلال زاده است.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 388

احكام شيردادن

اشاره

«1955» اگر زن بچه اى را با شرايطى كه بعداً گفته خواهد شد، شير دهد، آن بچه به واسطه شير خوردن به افراد ذيل مَحرَم مى شود:

1- خود زن، و او را مادر رضاعى مى گويند. 2- شوهر زن كه شير مال اوست، و او را پدر رضاعى مى گويند. 3- پدر و مادر آن زن هر چه بالا روند، اگر چه پدر و مادر رضاعى او باشند. 4- بچه هايى كه از آن زن به دنيا آمده اند، يا بعداً به دنيا مى آيند.

5- بچه هاى اولاد آن زن هر چه پايين آيند، چه از اولاد او به دنيا آمده، يا اولاد او آن بچه ها را شير داده باشند. 6- خواهر و برادر آن زن، اگر چه رضاعى باشند، يعنى به واسطه شير خوردن، با آن زن خواهر و برادر شده باشند. 7- عمو و عمه آن زن، اگر چه رضاعى باشند. 8- دايى و خاله آن زن، اگر چه رضاعى باشند. 9- اولاد شوهر آن زن، كه شير مال آن شوهر است، هر چه پايين آيند. 10- پدر و مادر شوهر آن زن، كه شير مال آن شوهر است، هرچه بالا روند. 11- خواهر و برادر شوهر كه شير مال اوست، اگر چه خواهر و برادر

ص: 463

رضاعى او باشند. 12- عمو، عمه، دايى و خاله شوهر كه شير مال اوست، هر چه بالا روند، اگر چه رضاعى باشند. همچنين عده ديگرى كه در مسائل بعد گفته مى شود.

«1956» اگر زن بچه اى را با شرايطى كه بعداً گفته مى شود شير دهد، پدر آن بچه بنا بر اظهر و احوط، نمى تواند با دخترهايى كه از آن زن به دنيا آمده اند ازدواج كند.

همچنين نمى تواند با دخترهاى شوهر كه شير مال اوست ازدواج نمايد، بلكه احتياط واجب آن است كه دخترهاى رضاعى او را هم براى خود عقد ننمايد، ولى جايز است با دخترهاى رضاعى آن زن ازدواج كند.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 389

«1957» اگر زن بچه اى را با شرايطى كه گفته مى شود شير دهد، شوهر آن زن، كه صاحب شير است، به خواهرهاى آن بچه، محرم نمى شود.

«1958» اگر زن بچه اى را شير دهد، به برادرهاى آن بچه محرم نمى شود.

همچنين خويشان آن زن، به برادر و خواهر بچه اى كه شير خورده، محرم نمى شوند.

«1959» اگر مرد با زنى كه دخترى را شير كامل داده، ازدواج و با آن زن نزديكى نمايد، ديگر نمى تواند آن دختر را براى خود عقد كند.

«1960» اگر مرد با دخترى ازدواج كند، بنابر احتياط واجب ديگر نمى تواند با زنى كه آن دختر را شير كامل داده ازدواج نمايد.

«1961» مرد با دخترى كه مادر يا مادربزرگ مرد، او را شير كامل داده نمى تواند ازدواج نمايد. همچنين اگر زن پدر مرد، از شير پدر او، دخترى را شير داده باشد، آن مرد نمى تواند با آن دختر ازدواج نمايد، و چنانچه شخصى دختر شير خوارى را براى

ص: 464

خود عقد كند، و بعداً مادر يا مادر بزرگ، يا زن پدر او از شير پدر آن شخص، آن دختر را شير دهد، عقد باطل مى شود.

«1962» با دخترى كه خواهر، يا زن برادر انسان از شير برادرش او را شير كامل داده، نمى توان ازدواج كرد، و همچنين است اگر خواهرزاده يا برادرزاده يا نوه خواهر، يا نوه برادر انسان آن دختر را شير داده باشد.

«1963» اگر زن نوه دخترى خود را شير دهد، آن دختر به شوهر خود حرام مى شود، و همچنين است اگر بچه اى را كه شوهر دخترش، از زن ديگر دارد شير دهد، ولى اگر نوه پسرى خود را شير دهد، زن پسرش، كه مادر طفل شير خوار است، بر شوهر خود حرام نمى شود.

«1964» اگر زن پدر دخترى، بچه شوهر آن دختر را از شيرآن پدر شير دهد، آن دختر به شوهر خود حرام مى شود، چه بچه از همان دختر يا از زن ديگر شوهر او باشد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 390

شرايط شير دادن

«1965» شير دادنى كه موجب محرم شدن است، هشت شرط دارد:

1- بچه، شير زن زنده را بخورد، پس اگر از پستان زنى كه مرده است شير بخورد، بچه به كسى محرم نمى شود.

2- شير آن زن از حرام نباشد، پس اگر شير بچه اى را كه از زنا به دنيا آمده به بچه ديگر بدهند، به واسطه آن شير، بچه به كسى محرم نمى شود.

3- بچه، شير را از پستان بمكد، پس اگر شير را در گلوى او بريزند، مَحرَم نمى شود.

4- دو سال بچه تمام نشده باشد، و اگر بعد از تمام شدن دو سال او

ص: 465

را شير دهند به كسى محرم نمى شود.

5- شير از يك شوهر باشد.

6- بچه به واسطه بيمارى شير را قى نكند، ولى اگر قى كند، باز هم بنا بر احتياط واجب كسانى كه به واسطه شير خوردن به آن بچه محرم مى شوند، بايد با او ازدواج نكنند و نگاه محرمانه هم به او ننمايند.

7- پانزده مرتبه، يا يك شبانه روز به طورى كه در مسأله 1967 گفته مى شود شير كامل بخورد، يا مقدارى شير به او بدهند كه بگويند از آن شير استخوانش محكم شده و گوشت در بدنش روييده است، بلكه اگر ده مرتبه هم به او شير دهند، بنا بر اظهر كافى است، ولى احوط اين است كه اگر بخواهند محرميّت به وجود آيد، پانزده مرتبه شير بدهند.

8- شير، خالص باشد و با چيز ديگر مخلوط نباشد.

«1966» اگر پيش از تمام شدن دو سال، نُه مرتبه و بعد از آن، شش مرتبه شير بخورد، به كسى محرم نمى شود، ولى چنانچه از موقع زاييدن زن شيرده، بيشتر از دو سال گذشته باشد و شير او باقى باشد و بچه اى را شير دهد، بنا بر اظهر آن بچه به كسانى كه گفته شد، محرم مى شود.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 391

«1967» بايد بچه در بين يك شبانه روز غذا يا شير زن ديگر را نخورد، ولى اگر كمى غذا بخورد كه نگويند در بين دفعات شير خوردن، غذا خورده اشكال ندارد، و نيز پانزده مرتبه را از شير يك زن بخورد و در بين پانزده مرتبه، شير زن ديگر را نخورد و در هردفعه بدون فاصله شير بخورد، ولى

ص: 466

اگر در بين شير خوردن نفس تازه كند يا كمى صبر كند، به طورى كه از وقتى كه پستان در دهان مى گيرد تا وقتى كه سير مى شود يك دفعه حساب شود، اشكال ندارد.

«1968» اگر زنى بچه اى را شير داد كه شير از شوهر اولش بود ولى هنوز ده مرتبه نشده، مثلًا بعد از طلاق از شوهر اول و تمام شدن عدّه با كسى ازدواج نمود و از او آبستن و داراى شير شد، اگر بقيه شير را از اين شير دوم به بچه بدهد، موجب محرم شدن نمى شود.

«1969» اگر زن از شير شوهر خود بچه اى را شير دهد، بعد شوهر ديگرى اختيار كند و از شير آن شوهر هم بچه ديگرى را شير دهد، آن دو بچه به يكديگر محرم نمى شوند.

«1970» اگر زن از شير يك شوهر چندين بچه را شير دهد، همه آنان به يكديگر و به شوهر و به زنى كه آنان را شير داده محرم مى شوند.

«1971» اگر كسى چند زن داشته باشد و هر كدام آنان با شرايطى كه گفته شد بچه اى را شير دهند، همه آن بچه ها به يكديگر و به آن مرد و به همه آن زن ها محرم مى شوند.

«1972» اگر كسى دو زن شيرده داشته باشد و يكى از آنان بچه اى را مثلًا هشت مرتبه و ديگرى هفت مرتبه شير بدهد، آن بچه به كسى محرم نمى شود.

«1973» اگر زنى از شير يك شوهر، پسر و دخترى را شير كامل بدهد، خواهر و برادر آن دختر به خواهر و برادر آن پسر محرم نمى شوند.

«1974» زنى كه برادر انسان را شير داده، به او محرم

ص: 467

نمى شود.

«1975» انسان نمى تواند با دو خواهر، اگرچه رضاعى باشند، يعنى به واسطه شير خوردن، خواهر يكديگر شده باشند ازدواج كند، و چنانچه دو زن را عقد كند و بعد بفهمد خواهر بوده اند، در صورتى كه عقد آنان در يك وقت بوده، هر دو باطل

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 392

است، و اگر در يك وقت نبوده، عقد اولى صحيح و عقد دومى، باطل مى باشد.

«1976» اگر كسى دختر عمه يا دختر خاله انسان را شير دهد، به انسان محرم نمى شود.

آداب شير دادن

«1977» مستحب است دايه اى را كه براى طفل مى گيرند، دوازده امامى و داراى عقل، عفت، صورت نيكو باشد، و مكروه است كم عقل يا غير دوازده امامى يا بدصورت، يا بدخُلق، يا زنازاده باشد، و نيز مكروه است دايه اى بگيرند كه بچه او از زنا به دنيا آمده باشد.

مسائل متفرقه شير دادن

«1978» اگر مرد پيش از آن كه زنى را براى خود عقد كند، بگويد به واسطه شير خوردن، آن زن بر او حرام شده، مثلًا بگويد، شير مادر او را خورده ام نمى تواند با آن زن ازدواج كند، و اگر بعد از عقد بگويد، و خود زن هم حرف او را قبول نمايد، عقد باطل است، پس اگر مرد با او نزديكى نكرده باشد، يا نزديكى كرده باشد، ولى در وقت نزديكى كردن، زن بداند كه بر آن مرد حرام است، مهر ندارد، و اگر بعد از نزديكى بفهمد كه بر آن مرد حرام بوده، شوهر بايد مهر او را مطابق زنهايى كه مثل او هستند بدهد.

«1979» اگر زن پيش از عقد بگويد به واسطه شير خوردن بر مردى حرام شده، نمى تواند با آن

ص: 468

مرد ازدواج كند و اگر بعد از عقد بگويد، مثل صورتى است كه مرد بعد از عقد بگويد كه زن بر او حرام است و حكم آن در مسأله قبل گفته شد.

«1980» شير دادنى كه موجب محرم شدن است به دو چيز ثابت مى شود:

1- خبر دادن عدّه اى كه انسان از گفته آنان يقين يا اطمينان پيدا كند.

2- شهادت دو مرد عادل يا چهار زن كه عادل باشند، ولى بايد شرايط شير دادن

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 393

را هم بگويند مثلًا بگويند، ما ديده ايم كه فلان بچه بيست و چهار ساعت از پستان فلان زن شير خورده و چيز ديگرى در اين مدّت نخورده، و همچنين ساير شرطها را كه قبلًا گفته شد شرح دهند، ولى اگر معلوم باشد كه شرايط را مى دانند و در مورد اين شرايط، هم عقيده هستند و همچنين با مرد و زنى كه هم شير بوده اند در اعتقاد به محرميت موافق باشند لازم نيست شرايط را شرح دهند، و اگر كمتر از اين تعداد شهادت دهند، در قبول كردن حرف آنها تأمل است، اگر چه موافق احتياط است.

«1981» اگر شك كنند بچه به مقدارى كه علت محرم شدن است و با ساير شرايط شير خورده يا نه، بچه به كسى محرم نمى شود، و همچنين است اگر گمان داشته باشند ولى گمان به حد اطمينان نرسد.

احكام اولاد، حضانت و نفقه

«1982» فرزندى كه از زن متولد مى شود ملحق به شوهر مى شود، به شرط آن كه بين نزديكى و زايمان، حداقل شش ماه هلالى كه كمترين مدّت حمل است، فاصله شده باشد، و نيز بيشتر از نُه ماه فاصله نشود، اگر

ص: 469

چه رعايت احتياط متناسب با يك سال است.

«1983» اگر زن شوهردار زنا كند، در صورتى كه امكان داشته باشد بچه متولد از او و از شوهرش باشد ملحق به شوهر مى شود و متولد از زنا حساب نمى شود.

«1984» حق سرپرستى طفل پسر باشد يا دختر، بنابراظهر تا دو سال براى مادر است، اما بعد از دو سال تا هفت سال پدر هم حق سرپرستى دارد، و در اين پنج سال احوط آن است كه حق سرپرستى پسر با پدر و دختر با مادر است، ولى بعد از هفت سال حق سرپرستى، فقط از آن پدر است.

«1985» اگر زنى كه آزاد، مسلمان و عاقل است دخترى داشته باشد، تا هفت سال دختر تمام نشده، پدر نمى تواند او را از مادرش جدا كند.

«1986» در ايام سرپرستى هركدام از پدر و مادر، اگر ديگرى خواست بچه اش را ببيند يا اين كه به او چيزى برساند، يا مشكل و ضررى از او برطرف كند، و يا اين كه

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 394

مدّتى در كنار هم باشند، ديگرى نبايد مانع شود.

«1987» هريك از پدر و مادر، اگر چه مثل پدر قبل از رسيدن نوبت سرپرستيش از دنيا برود، حق سرپرستى مخصوص ديگرى مى شود، نه وصى يا نزديكان متوفّى، و در صورت وفات پدر، اگر مادر ازدواج كند در حق سرپرستى او تأمّل است، و احوط رعايت رضايت كسى است كه شرعاً بعد از پدر و مادر صاحب حق است.

«1988» اگر پدر و مادر مفقود شوند، بنابراظهر حق سرپرستى براى جدّ پدرى به جاى پدر و جدّه مادرى به جاى مادر به همان

ص: 470

صورتى كه در پدر و مادر گفته شد ثابت است، و احتياط در رعايت رضايت جدّ پدرى است، و اگر اينها هم مفقود شوند، حق سرپرستى براى كسى كه از نظر ارث به بچه نزديكتر است، يعنى اگر بچه بميرد از او ارث مى برد، خالى از وجه نيست.

«1989» انفاق و تأمين مخارج زندگى پدر و مادر و پدربزرگ و مادربزرگ هرچه بالاروند بر فرزند واجب است، و همچنين تأمين مخارج فرزندان و اولاد آنها هرچه پايين آيند. و اين دو حكم در صورتى است كه آنها فقير باشند، و انفاق بر غير اينها، از برادران و خواهران و عموها و دائى ها واجب نيست، اگر چه مستحب مؤكّد است.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 395

طلاق

اشاره

مرد با شرايط ذيل مى تواند زن خود را طلاق دهد:

1- بالغ باشد.

2- عاقل باشد.

3- مجبور نباشد.

4- قصد طلاق داشته باشد. پس اگر صيغه طلاق را به شوخى بگويد طلاق صحيح نيست.

«1990» طلاق دادن بچه مميّزى كه ده سال او تمام شده بنا بر اظهر صحيح است ولى خلاف احتياط مى باشد و بهتر است او طلاق ندهد.

«1991» اگر مرد را مجبور كنند كه زنش را طلاق دهد، طلاق باطل است و بنا بر اظهر در تحقق اجبار همين مقدار كافى است كه اگر مثلًا طلاق ندهد، مالى را كه به آن نياز دارد و اگر از او بگيرند به حالش ضرر دارد به ناحق از او بگيرند، ولى اگر مى تواند توريه كند و با توجه و التفات در حين طلاق توريه نكرد بنا بر اظهر طلاق صحيح است.

«1992» زن بايد در وقت طلاق از

ص: 471

خون حيض و نفاس پاك باشد و شوهرش در آن پاكى يا در حال نفاس و حيضى كه قبل از اين پاكى بود، با او نزديكى نكرده باشد؛ و تفصيل اين دو شرط در مسائل آينده گفته مى شود.

«1993» طلاق دادن زن در حال حيض يا نفاس در سه صورت صحيح است:

1- آنكه شوهرش بعد از ازدواج با او نزديكى نكرده باشد.

2- آبستن باشد، و اگر معلوم نباشد كه آبستن است و شوهر در حال حيض

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 396

طلاقش بدهد، بعد بفهمد آبستن بوده، اشكال ندارد.

3- مرد به واسطه غايب بودن، نتواند يا برايش مشكل باشد كه پاك بودن زن را بفهمد، ولى احتياط مستحب در اين است كه در اين صورت يك ماه صبر كند و بعد طلاق بدهد.

«1994» اگر با اعتقاد به اين كه زن از خون حيض پاك است طلاقش دهد، بعد معلوم شود كه موقع طلاق در حال حيض بوده، طلاق او باطل است و اگر با اعتقاد به اين كه در حال حيض است طلاقش دهد، بعد معلوم شود پاك بوده، طلاق او صحيح است.

«1995» كسى كه مى داند زنش در حال حيض يا نفاس است، اگر غايب شود، مثلًا مسافرت كند و بخواهد او را طلاق دهد، بايد تا مدتى كه معمولًا زنها از حيض يا نفاس پاك مى شوند، صبر كند تا يقين كند كه او پاك شده است.

«1996» مردى كه غايب است اگر بخواهد زن خود را طلاق دهد چنانچه بتواند اطلاع پيدا كند كه زن او در حال حيض يا نفاس است يا نه، بايد تحقيق كند؛ ولى

ص: 472

اگر اطلاع او از روى عادت حيض زن، يا نشانه هاى ديگرى باشد كه در شرع معين شده، بايد تا مدتى كه معمولًا زن ها از حيض يا نفاس پاك مى شوند صبر كند.

«1997» اگر با عيالش، كه از خون حيض و نفاس پاك است، نزديكى كند و بخواهد طلاقش دهد، بايد صبر كند تا دوباره حيض ببيند و پاك شود. ولى زنى را كه نُه سالش تمام نشده، يا آبستن است، اگر بعد از نزديكى طلاق دهند، اشكال ندارد؛ و همچنين است اگر يائسه باشد.

«1998» هر گاه با زنى كه از خون حيض و نفاس پاك است نزديكى كند و در همان پاكى طلاقش دهد، اگر بعداً معلوم شود كه موقع طلاق آبستن بوده، بنابر اظهر طلاق صحيح است.

«1999» اگر با زنى كه از خون حيض و نفاس پاك است نزديكى كند و مسافرت نمايد، چنانچه بخواهد در سفر طلاقش دهد، بايد به قدرى كه زن معمولًا بعد از آن پاكى، خون مى بيند و دوباره پاك مى شود صبر كند.

«2000» اگر مرد بخواهد زن خود را كه به دليل بيمارى، حيض نمى بيند طلاق

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 397

دهد، بايد از وقتى كه با او نزديكى كرده، تا سه ماه از نزديكى با او خود دارى نمايد و بعد او را طلاق دهد.

«2001» طلاق بايد به صيغه عربى صحيح خوانده شود، و اگر خواندن به عربى صحيح ممكن نبود، با ساير زبانها به صورت صحيح بايد خوانده شود، و اگر به عربى مى تواند بخواند ولى عربى صحيح را نمى داند، احتياط در اين است كه هم به عربى غيرصحيح و هم به لغت

ص: 473

صحيحِ كسى كه صيغه طلاق را مى خواند خوانده شود، و بايد دو مرد عادل صيغه طلاق را بشنوند، و اگر خود شوهر بخواهد صيغه طلاق را بخواند و اسم زن او مثلًا فاطمه باشد بايد بگويد: «زَوْجَتي فاطِمَةُ طالِق» يعنى: «زن من فاطمه رها است»، و اگر ديگرى را وكيل كند، آن وكيل بايد بگويد:

«زَوْجَةُ مُوَكِلّي فاطِمَةُ طالِق».

«2002» كسى كه قدرت خواندن صيغه طلاق ندارد، مثل گنگ و لال، همين كه اشاره او يقيناً به طلاق باشد كافى است، و همچنين است نوشته اى كه مقصود از آن انشاء طلاق باشد.

«2003» طلاق دادن مكروه است، و طلاق دادن زنى كه در حال بيمارى است، كراهتش شديدتر است.

«2004» متعه يعنى عقد غيردائم، طلاق ندارد بنا بر اين شاهد گرفتن و پاك بودن زن از حيض لازم نيست و جدايى آن بدين صورت است كه مدت عقد تمام شود يا مرد بگويد: «باقى مدت عقد را بخشيدم».

عدّه طلاق

«2005» زنى كه نُه سالش تمام نشده يا زن يائسه، اگر چه شوهر با او نزديكى كرده باشد عدّه ندارد، و بعد از طلاق مى تواند فوراً شوهر كند.

«2006» زنى كه نُه سالش تمام شده و يائسه نيست، اگر شوهر با او نزديكى كند و طلاقش دهد، بعد از طلاق بايد عدّه نگاه دارد، يعنى بعد از آن كه در پاكى طلاقش داد، به قدرى صبر كند كه دو بار، حيض ببيند و پاك شود، و همين كه حيض سوم را

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 398

ديد عدّه او تمام مى شود و مى تواند شوهر كند، ولى اگر پيش از نزديكى كردن با او طلاقش بدهد عدّه

ص: 474

ندارد.

«2007» زنى كه حيض نمى بيند، اگر در سن زنهايى باشد كه حيض مى بينند، چنانچه شوهرش بعد از نزديكى كردن او را طلاق دهد، بايد بعد از طلاق تا سه ماه عدّه نگاه دارد.

«2008» زنى كه عدّه او سه ماه است، اگر اول ماه طلاقش بدهند بايد سه ماه هلالى، يعنى از موقعى كه ماه ديده مى شود تا سه ماه عدّه نگاه دارد، و اگر در بين ماه طلاقش بدهند، بايد باقى ماه را با دو ماه بعد از آن و نيز كسرى ماه اول را از ماه چهارم، عدّه نگاه دارد تا سه ماه تمام شود، مثلًا اگر غروب روز بيستم ماه طلاقش بدهند و آن ماه بيست و نُه روز باشد، بايد نُه روز باقيمانده ماه را با دو ماه بعد از آن و بيست روز از ماه چهارم عدّه نگاه دارد؛ و احتياط مستحب آن است كه از ماه چهارم بيست و يك روز عدّه نگاه دارد تا با مقدارى كه از ماه اول عدّه نگاه داشته، سى روز شود.

«2009» اگر زن آبستن را طلاق دهند، عدّه اش تا دنيا آمدن يا سقط شدن بچه اوست، بنا بر اين اگر مثلًا يك ساعت بعد از طلاق، بچه او به دنيا آيد، عدّه اش تمام مى شود.

«2010» ابتداى عدّه طلاق از موقعى است كه خواندن صيغه طلاق تمام مى شود، چه زن بداند طلاقش داده اند يا نداند، پس اگر بعد از تمام شدن عدّه بفهمد كه او را طلاق داده اند، لازم نيست دوباره عدّه نگاه دارد.

عدّه وفات

«2011» زنى كه شوهرش مرده بايد تا چهار ماه و ده روز عدّه نگاه دارد، يعنى از شوهر كردن

ص: 475

خود دارى نمايد اگر چه يائسه يا صيغه يا نُه سالش تمام نشده باشد، يا شوهرش با او نزديكى نكرده باشد، و اگر آبستن باشد، بايد تا موقع زاييدن عدّه نگاه دارد، ولى اگر قبل از چهار ماه و ده روز بچه اش به دنيا آيد، بايد تا چهار ماه و ده روز

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 399

از مرگ شوهرش صبر كند و اين را عدّه وفات مى گويند.

«2012» زنى كه در عدّه وفات مى باشد، حرام است لباسهاى رنگارنگ بپوشد و سرمه بكشد، و همچنين كارهاى ديگرى كه زينت حساب شود براو حرام مى باشد.

«2013» اگر زن يقين كند كه شوهرش مرده و بعد از تمام شدن عدّه وفات، شوهر كند، چنانچه معلوم شود شوهر او بعداً مرده است، بايد از شوهر دوم جدا شود، و در صورتى كه آبستن باشد، به مقدارى كه در عدّه طلاق گفته شد، براى شوهر دوم عدّه طلاق و بعد براى شوهر اول عدّه وفات نگاه دارد، و اگر آبستن نباشد، براى شوهر اول عدّه وفات و بعد براى شوهر دوم عدّه طلاق نگاه دارد.

«2014» ابتداى عدّه وفات از موقعى است كه زن از مرگ شوهر مطلع شود.

«2015» اگر زن بگويد، عدّه ام تمام شده، با دو شرط از او قبول مى شود:

اول: آن كه مورد تهمت نباشد. و دوم: آن كه از طلاق يا مردن شوهرش به قدرى گذشته باشد كه در آن مدت تمام شدن عدّه ممكن باشد.

«2016» اگر زنى را كه حامله نيست طلاق رجعى داد و قبل از اتمام عدّه طلاق، شوهر وفات كرد، زن بايد از زمان مرگ شوهر، عده وفات

ص: 476

نگه دارد.

طلاق بائن و رجعى

«2017» طلاق بائن آن است كه بعد از طلاق، مرد حق ندارد به زن خود رجوع كند، يعنى بدون عقد او را به همسرى قبول نمايد، و آن بر پنج قسم است:

1- طلاق زنى كه نه سالش تمام نشده باشد. 2- طلاق زنى كه يائسه باشد.

3- طلاق زنى كه شوهرش بعد از عقد با او نزديكى نكرده باشد. 4- طلاق زنى كه او را سه دفعه طلاق داده اند. 5- طلاق خُلع و مُبارات.

و احكام اينها بعداً گفته خواهد شد. غير از اين موارد، طلاق رجعى است كه بعد از طلاق تا وقتى زن در عدّه است، مرد مى تواند به او رجوع نمايد و عقد مجدد لازم نيست.

«2018» كسى كه زنش را طلاق رجعى داده، حرام است او را از خانه اى كه موقع

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 400

طلاق در آن بوده، بيرون كند، ولى در بعضى از مواقع كه در كتاب هاى مفصّل گفته شده، بيرون كردن او اشكال ندارد، و نيز حرام است زن براى كارهاى غيرلازم از آن خانه بيرون رود.

احكام رجوع كردن

«2019» در طلاق رجعى مرد به دو صورت مى تواند به زن خود رجوع كند:

1- حرفى بزند كه معنايش اين باشد كه او را دوباره زن خود قرار داده است.

2- كارى كند كه زن از آن بفهمد رجوع كرده است.

«2020» براى رجوع كردن لازم نيست دو مرد شاهد بگيرد، يا به زن خبر دهد، بلكه اگر بدون اين كه كسى بفهمد، بگويد، به زنم رجوع كردم، صحيح است.

«2021» اگر زنى را دوبار طلاق داد و بعد از طلاق دوباره رجوع كرد يا عقد

ص: 477

مجدّد نمود، و يا بعد از يك طلاق رجوع و بعد از طلاق ديگر او را عقد كرد، در هر صورت بعد از طلاق سوّم، آن زن بر او حرام مى شود؛ ولى اگر زن بعد از طلاق سوم به مرد ديگرى شوهر كند، با شرايط ذيل به شوهر اول حلال مى شود يعنى شوهر اول مى تواند دوباره او را عقد نمايد: 1- شوهر دوم بايد بالغ باشد. 2- شوهر دوم از جلو با او نزديكى كند كه موجب غسل باشد، و بنا بر احوط بايد انزال شود.

3- عقد شوهر دوّم دائمى باشد. 4- شوهر دوم طلاقش بدهد يا بميرد.

5- عدّه طلاق يا وفات شوهر دوم تمام شود.

طلاق خُلع

«2022» طلاق زنى را كه به شوهرش مايل نيست و مهر يا مال ديگر خود را به شوهر مى بخشد تا طلاقش دهد، خلع گويند.

«2023» اگر شوهر بخواهد صيغه طلاق خُلع را بخواند، چنانچه اسم زن مثلًا فاطمه باشد ميگويد: «زَوْجَتي فاطِمَةُ خالَعْتُها عَلى ما بَذَلَتْ هِىَ طالِق»، يعنى:

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 401

«زنم فاطمه را طلاق خُلع دادم، او رها است».

«2024» اگر زنى، شخصى را وكيل كند كه مهر او را به شوهرش ببخشد و شوهر، همان شخص را وكيل كند كه زن را طلاق دهد، چنانچه اسم شوهر محمد و اسم زن فاطمه باشد وكيل، صيغه طلاق را به اين صورت مى خواند: «عَنْ مُوَكِّلَتي فاطِمَةَ بَذَلْتُ مَهْرَها لِمُوَكِّلي مُحَمَّد، لَيَخْلَعَها عَلَيه»، پس از آن بلافاصله مى گويد: «زَوْجَةُ مُوَكِّلي خالَعْتُها عَلى ما بَذَلَتْ هِىَ طالِق»؛ و اگر زنى كسى را وكيل كند كه غير از مهر چيز ديگرى را به شوهر او ببخشد

ص: 478

كه او را طلاق دهد وكيل بايد به جاى كلمه «مَهرَها» آن چيز را بگويد، مثلًا اگر صد تومان داده بايد بگويد: «بَذَلْتُ مِأَةَ تُومان».

طلاق مُبارات

«2025» اگر زن و شوهر يكديگر را نخواهند و زن مالى به مرد بدهد كه او را طلاق دهد آن طلاق را مبارات گويند.

«2026» اگر شوهر بخواهد صيغه مبارات را بخواند، چنانچه مثلًا اسم زن فاطمه باشد، بايد بگويد: «بارَأتُ زَوْجَتي فاطِمَةَ عَلى مَهرِها فَهِىَ طالِق»، يعنى:

«مبارات كردم زنم فاطمه را در مقابل مهر او، پس او رهاست»، و اگر ديگرى را وكيل كند، وكيل بايد بگويد: «بارَأْتُ زَوْجَةَ مُوَكِّلي فاطِمَةَ عَلى مَهرِها فَهِىَ طالِق».

«2027» صيغه طلاق خلع و مبارات بايد به عربى صحيح خوانده شود، ولى اگر زن براى آن كه مال خود را به شوهر ببخشد، مثلًا به فارسى بگويد: براى طلاق، فلان مال را به تو بخشيدم، اشكال ندارد.

«2028» اگر زن در بين عدّه طلاق خلع يا مبارات، از بخشش خود برگردد، شوهر مى تواند رجوع كند و بدون عقد دوباره او را زن خود قرار دهد.

«2029» مالى را كه شوهر براى طلاق مبارات مى گيرد، بايد بيشتر از مهر نباشد ولى در طلاق خلع اگر بيشتر باشد اشكال ندارد.

«2030» شرايطى كه در طلاق خُلع نسبت به زن و شوهر معتبر است و در كتب

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 402

مفصّل آمده، در طلاق مُبارات نيز معتبر است و شرايطى كه در اصل طلاق معتبر بود، در هريك از طلاق خلع و مبارات نيز معتبر است.

مسائل متفرقه طلاق

«2031» اگر با زن نامحرمى به گمان اينكه همسر خود اوست نزديكى كند، چه زن بداند

ص: 479

كه او شوهرش نيست، يا گمان كند شوهرش مى باشد، بايد عدّه نگاه دارد.

«2032» زنى كه به عقد دائم درآمده و شوهرش گم شده، اگر بخواهد به ديگرى شوهر كند، بايد نزد مجتهد عادل برود و به دستور او عمل نمايد.

«2033» پدر و جد پدرى ديوانه در صورتى كه مفسده و ضررى در كار نباشد، مى توانند زن او را طلاق بدهند.

«2034» اگر شوهر از روى علاماتى كه در شرع معين شده، دو نفر را عادل بداند و زن خود را در حضور آنان طلاق دهد، ديگرى كه آن دو را فاسق مى داند بنا بر اظهر نبايد آن زن را براى خود يا براى شخص ديگر عقد كند، و در صورت جهل اگر احتمال بدهد آن دو نفر پيش كسى كه طلاق مى دهد عادل هستند، بنا بر اظهر كافى است.

غصب

اشاره

غصب آن است كه انسان از روى ظلم، بر مال يا حق كسى مسلط شود، و اين يكى از گناهان بزرگ است كه اگر كسى انجام دهد، در قيامت به عذاب سخت گرفتار مى شود، از حضرت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم روايت شده است كه: «مَنْ غَصِبَ شِبْراً مِنَ الْأرضِ طَوَّقَهُ اللَّهُ مِنْ سَبْع أرَضين يَومَ القِيمةِ»، يعنى: «هركسى يك وجب از زمين ديگرى غصب كند، خداوند در قيامت آن زمين را از هفت طبقه آن مثل طوق به گردن او مى اندازد»؛ و همچنين روايت شده است: «مَنْ خانَ جارَهُ شِبْراً مِنَ الْأرضِ، جَعَلَهُ اللَّهُ طَوقاً في عُنُقِهِ مِنْ تُخُومِ الْأرضِ السابِعَة حَتّى يَلْقَى اللَّهَ يَومَ الْقِيمةِ مُطَوَّقاً الَّا انْ يَتُوبَ أَوْ يَرْجعَ»، يعنى: «اگر كسى به همسايه اش به اندازه

ص: 480

يك وجب زمين خيانت كند، خداوند آن را از قعر زمين هفتم به گردن او مى اندازد تا خدا را در چنين حالتى ملاقات كند، مگر اين كه از گناهش توبه كند يا برگردد». و باز فرموده اند: «مَنْ أَخَذَ أَرْضاً بِغَيْرِ حَقٍّ، كُلِّفَ أَنْ يَحْمِلَ تُرابَها الَى الْمَحشَر»، يعنى:

«اگر كسى بدون حق، زمينى را بگيرد، او را وادار مى كنند كه خاك آن زمين را تا محشر حمل نمايد».

«2035» اگر انسان نگذارد مردم از مسجد، مدرسه، پل و جاهاى ديگرى كه براى عموم ساخته شده استفاده كنند، حق آنان را غصب نموده، و همچنين است اگر كسى در مسجد جايى براى خود بگيرد و ديگرى او را نگذارد كه از آن جا استفاده نمايد.

«2036» چيزى را كه انسان پيش طلبكار گرو مى گذارد بايد نزد او بماند كه اگر طلب او را نداد، طلب خود را از آن بدست آورد. پس اگر پيش از آن كه طلب او را

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 404

بدهد، آن چيز را از او بگيرد، اگر چه غصب نيست، اما كار حرامى انجام داده است.

«2037» مالى را كه نزد كسى گرو گذاشته اند، اگر ديگرى غصب كند صاحب مال و طلبكار مى توانند چيزى را كه غصب كرده از او مطالبه نمايند و چنانچه آن چيز را از او بگيرند باز هم در گرو است و اگر آن چيز از بين برود و عوض آن را بگيرند، آن عوض هم مثل خود آن چيز گرو مى باشد.

«2038» اگر انسان چيزى را غصب كند، بايد به صاحبش برگرداند، و اگر آن چيز از بين برود، بايد عوض آن را به

ص: 481

او بدهد.

«2039» اگر از چيزى كه غصب كرده منفعتى به دست آيد، مثلًا از گوسفندى كه غصب كرده برّه اى پيدا شود، تعلق به صاحب مال دارد، و نيز كسى كه خانه اى را غصب كرده، اگر چه در آن ننشيند، بايد اجاره آن را بدهد.

«2040» اگر از بچه يا ديوانه چيزى را غصب كند، بايد آن را به ولىّ او بدهد و اگر از بين برود بايد عوض آن را بدهد.

«2041» اگر چيزى را كه غصب كرده با چيز ديگرى مخلوط كند، مثلًا گندمى را كه غصب كرده با جو مخلوط نمايد، چنانچه جدا كردن آنها ممكن است، اگر چه زحمت داشته باشد، بايد جدا كند و به صاحبش برگرداند.

«2042» هرگاه دو نفر با هم چيزى را غصب كنند، اگر چه هر يك به تنهايى مى توانست آن را غصب نمايد، هر كدام از آنان ضامن نصف آن است.

«2043» اگر چيزى را كه غصب كرده به طورى تغيير دهد كه از اولش بهتر شود مثلًا طلايى راكه غصب كرده گوشواره بسازد، چنانچه صاحب مال بگويد: مال را به همين صورت بده، بايد به او بدهد و نمى تواند براى زحمتى كه كشيده مزد بگيرد، بلكه بدون اجازه مالك حق ندارد آن را به صورت اولش در آورد.

«2044» اگر چيزى را غصب كند كه باقى ماندن آن چيز با آن شكل حرام است، مثل بُت و صليب و آلات لهو كه شكستن آنها واجب است. پس اگر غاصب آن را خراب كند، بايد اصل موادّ آنها را به صاحبش بدهد و مزد ساخت آن به عهده او نيست، ولى اگر آن چيز منفعت

ص: 482

حلالى هم داشته، مثل ظروف طلا و نقره (بنا بر جواز نگاه داشتن آنها) پس بى وجه نيست كه مزد ساخت آن را هم ضامن باشد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 405

«2045» اگر چيزى را كه غصب كرده به طورى تغيير دهد كه از اولش بهتر شود، و صاحب مال بگويد: بايد آن را به صورت اول در آورى، واجب است آن را به صورت اولش در آورد، و چنانچه قيمت آن به علّت تغيير دادن، از اولش كمتر شود، بايد تفاوت آن را به صاحبش بدهد، پس طلايى را كه غصب كرده اگر گوشواره بسازد و صاحب آن بگويد: بايد به صورت اولش درآورى، در صورتى كه بعد از آب كردن قيمت آن از پيش از گوشواره ساختن كمتر شود، بايد تفاوت آن را بدهد.

«2046» اگر در زمينى كه غصب كرده زراعت كند، يا درخت بنشاند، زراعت و درخت و ميوه آن مال خود اوست و چنانچه صاحب زمين راضى نباشد كه زراعت و درخت در زمين بماند، كسى كه غصب كرده بايد فوراً زراعت يا درخت خود را، اگر چه ضرر نمايد، از زمين بكَنَد، و نيز بايد اجاره زمين را در مدتى كه زراعت و درخت در آن بوده به صاحب زمين بدهد و خرابى هايى را كه در زمين پيدا شده، درست كند، مثلًا جاى درخت ها را پر نمايد. و اگر به سبب اينها قيمت زمين از اولش كمتر شود، بايد تفاوت آن را هم بدهد، و نمى تواند صاحب زمين را مجبور كند كه زمين را به او بفروشد، يا اجاره دهد، و صاحب زمين نيز نمى تواند او را مجبور

ص: 483

كند كه درخت يا زراعت را به او بفروشد.

«2047» اگر صاحب زمين راضى شود كه زراعت و درخت در زمين او بماند، كسى كه آن را غصب كرده، لازم نيست درخت و زراعت را بكَنَد ولى بايد اجاره آن زمين را از وقتى كه غصب كرده تا وقتى كه صاحب زمين راضى شده بدهد.

«2048» اگر در زمينى كه غصب كرده بدون اذن مالك چاهى حفر نمايد، پس اگر مالك به باقى بودن آن چاه راضى باشد، غاصب ضامن پركردن آن نيست، و اگر راضى نباشد غاصب بايد آن چاه را پر كند، ولى تصرف در پر كردن بايد به اذن مالك باشد، و اگر مالك بخواهد خود، چاه را پر كند مى تواند اجرت آن را از او بگيرد.

«2049» اگر چيزى كه غصب كرده از بين برود، در صورتى كه از نظر اسم يا صفت يا رغبت مردم به آن، امثالى ندارد بايد قيمت آن را بدهد. و منظور از قيمت، قيمت زمان مطالبه است، بلكه خالى از وجه نيست كه بالاترين قيمت از زمان غصب تا زمان پرداخت را بدهد، اگر چه احتياط در اين است كه روى يكى از

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 406

قيمت هايى كه آن چيز در اين فاصله پيدا كرده يا متوسط آنها با هم صلح نمايند.

«2050» اگر چيزى را كه غصب كرده و از بين رفته، از نظر اسم يا صفت و يا رغبت مردم به آن امثالى دارد، مانند گندم و برنج، بايد مثل همان چيزى را كه غصب كرده بدهد، ولى چيزى را كه مى دهد بايد خصوصياتش مثل چيزى باشد كه آن را

ص: 484

غصب كرده و از بين رفته است.

«2051» اگر چيزى را كه مثل گوسفند قيمت اجزاى آن با هم فرق دارد غصب نمايد و از بين برود، چنانچه قيمت بازار آن فرق نكرده باشد ولى در مدتى كه پيش او بوده مثلًا چاق شده باشد، و حتى اگر چاقى به سبب رسيدگى غاصب به آن حيوان بوده، بايد قيمت وقتى را كه چاق بوده بدهد، اگر چه بعد از آن، حيوان خود به خود لاغر شده باشد.

«2052» اگر چيزى را كه غصب كرده ديگرى از او غصب نمايد و از بين برود، صاحب مال مى تواند عوض آن را از هر كدام كه خواست بگيرد، و اگر از اولى بگيرد، چنانچه مال نزد دومى تلف شده باشد، او مى تواند از دومى مطالبه كند، ولى اگر دومى به اولى برگردانده و پيش او تلف شده نمى تواند از او مطالبه كند، و اگر صاحب مال عوض را از دومى كه مال پيش او تلف شده بگيرد، او نمى تواند آنچه را داده از اولى مطالبه نمايد.

«2053» اگر شخصى مال غصبى را از غاصب بخرد و مالك، آن معامله را اجازه ندهد، مشترى هم مثل غاصب ضامن آن مال و منافع آن است، و مالك مى تواند عوض آن مال و منافع آن را، حتى منفعتهايى را كه در دست مشترى يا غاصب اول پيدا شده و نزد مشترى باقى مانده از هر كدام كه خواست بگيرد، پس اگر آنها را از مشترى گرفت، در صورتى كه مشترى از غصب اطلاع داشته و مال در دست او تلف شده، نمى تواند آنچه را داده از غاصب بگيرد، و اگر صاحب

ص: 485

مال از غاصب گرفت، او مى تواند آنچه را داده از مشترى كه مال پيش او تلف شده بگيرد، امّا اگر مشترى جاهل به غصب بود و مالك از او گرفت، مشترى پولى را كه در معامله به فروشنده داده بود از او مى گيرد، حتى اگر آنچه به مالك داده بيشتر از آن پول بوده، بنا بر اظهر زيادى را هم از فروشنده مى گيرد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 407

«2054» اگر چيزى را كه مى فروشند يكى از شرطهاى معامله در آن نباشد، مثلًا چيزى را كه بايد با وزن خريد و فروش كنند بدون وزن معامله نمايند، معامله باطل است، و چنانچه فروشنده و خريدار با قطع نظر از معامله راضى باشند كه در مال يكديگرتصرف كنند اشكال ندارد، و گرنه چيزى را كه از يكديگر گرفته اند، مثل مال غصبى است و هر كدام بايد آن را به صاحبش برگرداند، و در صورتى كه هر يك از مشترى يا فروشنده بدانند كه معامله باطل است و مال او در دست ديگرى از بين برود، بنابراظهر نمى تواند عوض آن را بگيرد.

«2055» هرگاه مال را از فروشنده بگيرد كه آن را ببيند يا مدتى نزد خود نگاه دارد تا اگر پسنديد بخرد، اگر با اجازه فروشنده باشد، در صورتى كه آن مال تلف شود، بنا بر اقرب لازم نيست عوض آن را به صاحبش بدهد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 408

«احكام مالى كه پيدا شده»

«2056» مالى را كه انسان پيدا مى كند، اگر نشانه اى نداشته باشد كه به وسيله آن صاحبش پيدا شود، و حيوان هم نباشد و ارزش آن از يك درهم، يعنى 6/ 12 نخود نقره سكه دار

ص: 486

كمتر نباشد، مى تواند از طرف صاحبش صدقه دهد؛ و يا به حاكم شرع بدهد.

«2057» اگر مالى را پيدا كند كه نشانه دارد و قيمت آن كمتر از يك درهم باشد و صاحب آن معلوم نباشد، مى تواند به قصد اين كه ملك خودش شود بردارد ولى اگر صاحب آن پيدا شد و آن را مطالبه كرد، در صورتى كه براى او مشقت ندارد، بنابر احتياط واجب بايد عين مال او را برگرداند، و اگر تلف شده باشد بنابراظهر ضامن مثل يا قيمت آن نيست.

«2058» هرگاه چيزى را كه پيدا كرده نشانه اى دارد كه به وسيله آن مى تواند صاحبش را پيدا كند، در صورتى كه قيمت آن در زمان برداشتن آن كمتر از يك درهم نباشد، واجب است از همان وقت اعلان كند، يعنى تا يك سال در محل اجتماع مردم بگويد يا بنويسد و در محل مناسب نصب كند.

«2059» اگر انسان خودش نخواهد اعلان كند، مى تواند به كسى كه اطمينان دارد بگويد كه از طرف او اعلان نمايد.

«2060» اگر تا يك سال اعلان كرد و صاحب مال پيدا نشد، چنانچه در غير حرم مكّه پيدا كرده، مى تواند از طرف صاحبش صدقه بدهد يا به عنوان امانت براى صاحبش نزد خود نگهدارى كند، يا به حاكم شرع بدهد يا براى خود بردارد و قصد كند كه اگر صاحبش پيدا شد عوض آن را به او بدهد، و اگر در حرم مكه پيدا كرد، چنانچه قصد ندارد كه به عنوان امانت نگه دارد، ظاهر اين است كه صدقه مى دهد.

«2061» اگر صاحب مال بعد از يك سال اعلان پيدا شد، چنانچه مال را صدقه

ص: 487

يا به حاكم شرع داده، بنابراقرب ضامن نيست و همچنين اگر بدون افراط و تفريط تلف شده نيز ضامن نيست، و اگر به عنوان امانت نگاه داشته، تحويل مى دهد، و اگر

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 409

براى خود برداشته عوض آن را بايد بدهد.

«2062» كسى كه مالى را پيدا كرده اگر عمداً به دستورى كه گفته شد اعلان نكند گذشته از اين كه معصيت كرده بازهم واجب است اعلان كند، و در سالى كه اعلان نكرده نمى تواند كارهايى را كه در مسائل قبل گفته شد انجام دهد.

«2063» اگر بچه نابالغ يا ديوانه چيزى را پيدا كند، ولىّ او بايد وظايفى را كه گفته شد، انجام دهد.

«2064» اگر انسان در بين سالى كه اعلان مى كند از پيدا شدن صاحب مال نااميد شود، بنا بر اظهر ديگر اعلان واجب نيست و مى تواند به وظايفى كه گفته شد عمل نمايد.

«2065» اگر در بين سالى كه اعلان مى كند مال از بين برود، چنانچه در نگهدارى آن كوتاهى يا زياده روى كرده بايد عوض آن را به صاحبش بدهد، و گرنه چيزى بر عهده او نخواهد بود، ولى اگر قبل از تمام شدن سال براى خودش بردارد و تلف شود، ضامن است.

«2066» اگر مال نشانه دارى را كه ارزش آن به يك درهم مى رسد در جايى پيدا كند كه معلوم است به وسيله اعلان صاحب آن پيدا نمى شود، مثل بيابانها يا خرابه ها و مانند آن، اگر مالك آن ولو اجمالًا معلوم نباشد حكم كمتر از يك درهم را دارد؛ و اگر مالك آن ولو اجمالًا معلوم باشد بايد به وظايفى كه براى بعد از

ص: 488

اعلان گفته شد عمل نمايد.

«2067» در موقع اعلان بعضى از اوصاف مال پيدا شده را مى گويد كه تا حدودى آن را بشناساند و بعضى ديگر را نمى گويد تا مالك حقيقى را بشناسد.

«2068» اگر كسى چيزى را پيدا كند و ديگرى بگويد مال من است، اگر يقين يا اطمينان پيدا كند كه راست مى گويد يا دو شاهد عادل شهادت دهند و يا ادّعا كننده قسم بخورد كه مال اوست، واجب است به او داده شود، ولى اگر از نشانه دادن او فقط گمان برايش حاصل شود يا يك شاهد عادل شهادت دهد، مخيّر است به او بدهد يا ندهد، و در صورتى كه گمان قوى پيدا كند، وجوب تحويل به او خالى از وجه نيست.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 410

«2069» هرگاه چيزى را پيدا كند كه اگر بماند فاسد مى شود، مى تواند آن را قيمت كند و براى خود بردارد، و ميزان، قيمت زمانى است كه در آن تصرف مى نمايد، و تمام وظايفى كه براى اصل مال بود، از قبيل اعلان و ساير وظايف، در اينجا براى عوض مال ثابت است، و مى تواند به حاكم مراجعه كرده و از او كسب تكليف نمايد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 411

ذبح و شكار

اشاره

«2070» اگر حيوان حلال گوشت را به دستورى كه بعداً گفته مى شود سر ببرند، وحشى باشد يا اهلى، بعد از جان دادن، گوشت آن حلال و بدن آن پاك است، ولى حيوان نجاستخوار كه استبراء نشده و هم چنين حيوانى كه انسان با آن نزديكى كرده گوشت آن حلال نيست.

«2071» حيوان حلال گوشت وحشى، مانند آهو، كبك و بز كوهى، و حيوان حلال

ص: 489

گوشتى كه اهلى بوده و بعداً وحشى شده، مثل گاو و شترى كه فرار كرده و وحشى شده است، اگر به دستورى كه بعداً گفته مى شود آنها را شكار كنند، پاك و حلال است، ولى حيوان حلال گوشت اهلى، مانند گوسفند و مرغ خانگى، با شكار كردن پاك و حلال نمى شود.

«2072» حيوان حلال گوشت وحشى در صورتى با شكار كردن پاك و حلال مى شود كه بتواند فرار كند يا پرواز نمايد. بنابر اين، بچه آهو كه نمى تواند فرار كند و بچه كبك كه نمى تواند پرواز نمايد، با شكار كردن پاك و حلال نمى شود.

«2073» حيوان حلال گوشتى كه مانند ماهى خون جهنده ندارد، اگر به خودى خود بميرد، پاك است ولى گوشت آن را نمى شود خورد.

«2074» حيوان حرام گوشتى كه خون جهنده ندارد، مانند مار، با سر بريدن حلال نمى شود.

«2075» سگ و خوك به وسيله سر بريدن و شكار كردن پاك نمى شوند، و خوردن گوشت آنها هم حرام است، و حيوان حرام گوشت درنده و گوشتخوار، مانند گرگ و پلنگ، اگر به دستورى كه گفته مى شود سر ببرند، بنابر اظهر پاك است

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 412

ولى گوشت آن حلال نمى شود.

«2076» فيل، خرس، بوزينه، سوسمار، موش و حيوان هايى كه مانند مار در داخل زمين زندگى مى كنند، اگر خون جهنده داشته باشند و به خودى خود بميرند نجسند، ولى اگر سر آنها را ببرند پاك شدن بدنشان در سه مورد اول خالى از وجه نيست، ولى در بقيه خلاف احتياط است.

«2077» اگر هنگام بريدن سر حيوان، پيش از بيرون آمدن روح، سر حيوان را از بدنش جدا كنند مانعى

ص: 490

ندارد و حيوان پاك و حلال است، ولى اگر عمداً بخواهند سرش را از بدن جدا كنند، بنابر اظهر خوردن گوشت آن مكروه است، بلكه خلاف احتياط است.

«2078» اگر از شكم حيوان زنده، بچه مرده اى بيرون آيد يا آن را بيرون آورند، خوردن گوشت آن حرام است.

«2079» پيش از بيرون آمدن روح و سرد شدن بدن حيوان، مكروه است بلكه خلاف احتياط است پوست حيوان را بكَنَند و يا اين كه اعضاى بدنش را قطع كنند.

دستور ذبح

«2080» دستور سر بريدن حيوان آن است كه چهار رگ بزرگ گردن آن را از پايين برآمدگى زير گلو به طور كامل ببرند، و آن چهار رگ عبارتند از: «حلقوم» كه مجراى تنفس حيوان است، و «مرى» كه زير حلقوم است و مجراى غذاى حيوان است، و دو رگ خونى ديگر، كه دو طرف حلقوم است و به آنها «ودج» گفته مى شود، و اگر آنها را بشكافند كافى نيست.

«2081» اگر بعضى از چهار رگ را در حال اختيار ببرند و صبر كنند تا حيوان بميرد بعد بقيه را ببرند، فايده ندارد.

«2082» اگر گرگ گلوى گوسفندى را به طورى بكَنَد كه از چهار رگى كه در گردن است و بايد بريده شود، چيزى نماند، آن حيوان حرام مى شود، ولى اگر مقدارى از گردن را بكَنَد و چهار رگ باقى باشد، يا جاى ديگر بدن را بكند، در صورتى كه

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 413

گوسفند زنده باشد، و به دستورى كه گفته مى شود سر آن را ببرند، حلال و پاك مى باشد.

شرايط ذبح

«2083» سر بريدن حيوان پنج شرط دارد:

1- كسى كه سر حيوان را مى بُرد،

ص: 491

چه مرد باشد يا زن و يا بچه مميز، بايد مسلمان باشد و اظهار دشمنى با اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم نكند. و مرتدّ از مسلمين، غُلاة، خوارج و منكر ضروريات اسلام، محكوم به حكم كافر است.

2- سر حيوان را با چيزى ببرند كه از آهن باشد، ولى چنانچه آهن پيدا نشود و طورى باشد كه اگر سر حيوان را نبرند مى ميرد، يا ذبح آن حيوان عرفاً براى انسان ضرورت داشته باشد، با چيز تيزى كه چهار رگ آن را جدا كند، مانند شيشه و سنگ تيز، مى شود سر آن را بريد. بلكه اگر آلت ذبح غيرآهن باشد ولى در حدّت و استحكام و تيزى و اطّرادِ تا آخر ذبح مثل آهن باشد به نحو يقين، بعيد نيست به الغاء خصوصيت ملحق به آهن باشد.

3- در موقع سر بريدن، جلو بدن حيوان رو به قبله باشد، و كسى كه مى داند بايد رو به قبله سر ببرد، اگر عمداً حيوان را رو به قبله نكند، حيوان حرام مى شود، ولى اگر فراموش كند، يا مسأله را نداند، يا قبله را اشتباه كند، يا نداند قبله كدام طرف است، يا نتواند حيوان را رو به قبله كند، بنابراظهر، اشكال ندارد.

4- وقتى مى خواهد سر حيوان را ببرد، يا كارد به گلويش بگذارد، به نيت سر بريدن، نام خدا را ببرد و همين قدر كه بگويد: «بسم اللَّه»، كافى است، و اگر بدون قصد سر بريدن، نام خدا را ببرد آن حيوان، بنا بر اظهر پاك نمى شود و گوشت آن هم حرام است، ولى اگر از روى فراموشى نام خدا را نبرد،

ص: 492

اشكال ندارد.

5- حيوان بعد از سر بريدن حركتى بكند، اگر چه مثلًا چشم يا دُم خود را حركت دهد، يا پاى خود را به زمين زند كه معلوم شود زنده بوده، و لازم نيست خون از بدنش خارج شود.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 414

دستور كشتن شتر

«2084» اگر بخواهند شتر را بكشند كه بعد از جان دادن پاك و حلال باشد، بايد با پنج شرطى كه- در مسأله قبل- براى سر بريدن حيوانات گفته شد، كارد يا چيز ديگرى را كه از آهن و برنده باشد، در گودى بين گردن و سينه اش فرو كنند.

«2085» اگر شتر در حالى كه زانوها را به زمين زده، يا به پهلو خوابيده و جلو بدنش رو به قبله است، كارد را در گودى گردنش فرو كنند، اشكال ندارد.

«2086» اگر به جاى اينكه كارد در گودى گردن شتر فرو كنند، سر آن را ببرند، يا گوسفند و گاو و مانند اينها را مثل شتر بكشند، يعنى كارد در گودى گردنشان فرو كنند، گوشت آنها حرام و بدن آنها نجس است. ولى اگر چهار رگ شتر را ببرند و تا زنده است به دستورى كه گفته شد كارد در گودى گردنش فرو كنند، گوشت آن حلال و بدن آن پاك است، و نيز اگر كارد در گودى گردن گاو يا گوسفند يا مانند اينها فرو كنند و تا زنده است سر آن را ببرند، حلال و پاك مى باشد.

«2087» اگر حيوانى سركش شود و نتوانند آن را به دستورى كه در شرع معين شده بكشند، يا مثلًا در چاه بيفتد و احتمال بدهند كه در آنجا بميرد و كشتن

ص: 493

آن به دستور شرع ممكن نباشد، هرجاى بدنش را كه زخم بزنند و در اثر زخم زدن جان بدهد حلال مى شود، و رو به قبله بودن آن لازم نيست، ولى بايد شرطهاى ديگرى را كه براى سربريدن حيوانات گفته شد، دارا باشد.

شكار با اسلحه

«2088» اگر حيوان حلال گوشت وحشى را با اسلحه شكار كنند، با پنج شرط حلال و بدنش پاك است:

1- اسلحه شكار مثل كارد و شمشير برنده باشد، يا مثل نيزه و تير، تيز باشد كه به واسطه تيز بودن، بدن حيوان را پاره كند، و اگر به وسيله دام يا چوب و سنگ و مانند

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 415

اينها حيوانى را شكار كنند بنابر اظهرپاك نمى شود و خوردن آن هم حرام است؛ و اگر حيوانى را با تفنگ شكار كنند، چنانچه گلوله آن تيز باشد كه در بدن حيوان فرو رود و آن را پاره كند پاك و حلال است، و اگر گلوله تيز نباشد، بلكه با فشار در بدن حيوان فرو رود و حيوان را بكشد، يا به سبب حرارتش بدن حيوان را بسوزاند و در اثر سوزاندن، حيوان بميرد، پاك و حلال بودنش، اشكال دارد.

2- كسى كه شكار مى كند بايد مسلمان باشد يا بچه مسلمان باشد كه خوب و بد را بفهمد، و اگر كافر يا كسى كه اظهار دشمنى با اهل بيت پيغمبر (ص) مى كند، حيوانى را شكار نمايد، آن شكار حلال نيست.

3- اسلحه را براى شكار كردن حيوان بكار ببرد، و اگر مثلًا جايى را نشانه گيرى كند و ناخواسته حيوانى را بكشد، آن حيوان پاك نيست و خوردن آن هم حرام است.

ص: 494

- در وقت به كار بردن اسلحه، نام خدا را ببرد و چنانچه عمداً نام خدا را نبرد شكار حلال نمى شود. ولى اگر فراموش كند، در صورتى كه معتقد به وجوبِ بردنِ نام خدا در اين هنگام بوده، و يا اگر معتقد نبوده، عادت به بردن نام خدا را داشت، اشكال ندارد.

5- وقتى به حيوان برسد كه مرده باشد، يا اگر زنده است به اندازه سر بريدن آن وقت نباشد؛ و چنانچه به اندازه سر بريدن وقت باشد و سر حيوان را نبُرد تا بميرد، حرام مى شود.

«2089» اگر دو نفر حيوانى را شكار كنند، و يكى از آنان مسلمان و ديگرى كافر باشد، يا يكى از آن دو نام خدا را نبرد، آن حيوان حلال نيست.

«2090» اگر بعد از آن كه حيوانى را تير زدند در آب بيفتد، و انسان بداند كه حيوان به سبب تير و افتادن در آب جان داده، حلال نيست، بلكه اگر شك كند كه مردن حيوان فقط در اثر تير بوده يا نه، حلال نمى باشد.

«2091» اگر با سگ غصبى يا اسلحه غصبى حيوانى را شكار كند، شكار حلال است و مال خود او مى شود ولى علاوه بر اين كه گناه كرده بايد اجرت اسلحه يا سگ رابه صاحبش بدهد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 416

«2092» اگر با شمشير يا چيز ديگرى كه شكار كردن با آن صحيح است، با شرطهايى كه در مسائل گذشته گفته شد، حيوانى را شكار كنند و در اثر آن، حيوان دو قسمت شود، و سر و گردن در يك قسمت بماند و وقتى انسان برسد كه حيوان جان داده باشد،

ص: 495

هر دو قسمت حلال است، در صورتى كه به همين قطع كردن جان داده باشد؛ و اگر حيوان زنده باشد، آن قسمت كه سر ندارد حرام است و آن قسمت ديگر، اگر سر آن را به دستورى كه در شرع معين شده ببرند، حلال است.

«2093» اگر با چوب يا سنگ يا چيز ديگرى كه شكار كردن با آن صحيح نيست حيوانى را دو قسمت كنند، قسمتى كه سر و گردن ندارد، حرام است، و قسمتى كه سر و گردن دارد، اگر زنده باشد، و سر آن را به دستورى كه در شرع معين شده ببرند حلال است.

«2094» اگر حيوانى را شكار كنند، يا سر ببرند و بچه زنده اى از آن بيرون آيد، چنانچه آن بچه را به دستورى كه در شرع معين شده سر ببرند، حلال است و اگر خودش بميرد، حرام مى باشد.

«2095» اگر حيوانى را شكار كنند يا سر ببرند و بچه مرده اى از شكمش بيرون آيد، چنانچه خلقت آن بچه كامل باشد و مو يا پشم در بدنش روييده باشد، پاك و حلال است.

شكار با سگ شكارى

«2096» اگر سگ شكارى، حيوان وحشى حلال گوشتى را شكار كند، پاك و حلال بودن حيوان شش شرط دارد:

1- سگ به طورى تربيت شده باشد كه هر وقت آن را براى گرفتن شكار بفرستند برود و هر وقت از رفتن جلو گيرى كنند بايستد، ولى اگر در وقت نزديك شدن به شكار با جلو گيرى نايستد مانع ندارد؛ و تربيت شدن سگ به اين است كه غالباً موقع كشتن شكار آن را نخورد، ولى اگر اتفاقاً شكار را بخورد، اشكال ندارد.

2- صاحبش آن را

ص: 496

بفرستد، و اگر از پيش خود دنبال شكار رود و حيوانى را شكار

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 417

كند خوردن آن حيوان حرام است، بلكه اگر از پيش خود دنبال شكار رود و بعداً صاحبش بانگ بزند كه زودتر خود را به شكار برساند، اگر چه به واسطه صداى صاحبش شتاب كند، بنابر اظهر بايد از خوردن آن شكار، خوددارى نمايند.

3- كسى كه سگ را مى فرستد بايد مسلمان باشد يا بچه مسلمان باشد كه خوب و بد را مى فهمد، و اگر كافر يا كسى كه اظهار دشمنى با اهل بيت پيغمبر (ص) مى كند سگ را بفرستد، شكار آن سگ، حرام است.

4- وقت فرستادن سگ، نام خدا راببرد، و اگر عمداً نام خدا را نبرد، آن شكار حرام است، ولى اگر از روى فراموشى باشد، در صورتى كه معتقد به وجوب بردن نام خدا در اين هنگام بود و يا اگر معتقد نبوده عادت به بردن نام خدا داشت، اشكال ندارد، و اگر وقت فرستادن، نام خدا را عمداً نبرد و پيش از آن كه سگ به شكار برسد نام خدا را ببرد بنابر احتياط، بايد از آن شكار اجتناب نمايند، اگر چه بنابراظهر مانعى ندارد.

5- شكار به وسيله زخمى كه از دندان سگ پيدا كرده بميرد، پس اگر سگ شكار را خفه كند، يا شكار بدليل دويدن يا ترس بميرد، حلال نيست.

6- كسى كه سگ را فرستاده، وقتى برسد كه حيوان مرده باشد، يا اگر زنده است به اندازه سر بريدن آن وقت نباشد، و چنانچه وقتى برسد كه به اندازه سر بريدن وقت باشد، مثلًا حيوان چشم يا دُم

ص: 497

خود را حركت دهد، يا پاى خود را به زمين بزند، چنانچه سر حيوان را نبُرد تا بميرد، حلال نيست. و بنا بر احوط، شكارچى بايد خودش را زود به شكار برساند كه اگر زنده است، آن را به دستور شرع سر ببرد، و اگر عجله نكرد، چه معذور باشد يا نه، و احتمال بدهد كه بعد از شكار كردن هنوز زنده بوده و بعداً مرده است، پاك و حلال بودن شكار، مشكل است.

«2097» اگر چند سگ را بفرستد و با هم حيوانى را شكار كنند، چنانچه همه آنها داراى شرايطى كه در مسأله قبل گفته شد بوده اند، شكار حلال است و اگر يكى از آنها داراى آن شرايط نبود، شكار حرام است.

«2098» اگر سگ را براى شكار حيوانى بفرستد و آن سگ حيوان ديگرى را شكار كند، آن شكار حلال و پاك است، و نيز اگر آن حيوان را با حيوان ديگرى شكار

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 418

كند، هر دوى آنها حلال و پاك مى باشند.

«2099» اگر چند نفر با هم سگ را بفرستند و يكى از آنها كافر باشد يا عمداً نام خدا را نبرد، آن شكار حرام است، و نيز اگر يكى از سگ هايى را كه فرستاده اند به صورتى كه در مسأله 2096 گفته شد تربيت شده نباشد، آن شكار حرام مى باشد.

«2100» اگر باز يا حيوان ديگرى غيراز سگ شكارى، حيوانى راشكار كند، آن شكار حلال نيست، ولى اگر وقتى برسند كه حيوان زنده باشد و به دستورى كه در شرع معين شده سر آن راببرند، حلال است.

صيد ماهى

«2101» اگر ماهى فَلْس دار را زنده از آب بگيرند

ص: 498

و بيرون آب جان دهد، پاك و خوردن آن حلال است، و چنانچه در آب بميرد پاك است ولى خوردن آن حرام مى باشد. و ماهى بى فلس را اگر چه از آب بگيرند و بيرون آب جان دهد، حرام است. و فلس، همان پولك هايى است كه روى پوست ماهى مى باشد.

«2102» اگر ماهى بيرون از آب بيفتد، يا آب فرو رود و ماهى در خشكى بماند، چنانچه پيش از آن كه بميرد، كسى با دست يا به وسيله ديگر آن را بگيرد، بعد از جان دادن حلال است.

«2103» كسى كه ماهى را صيد مى كند، لازم نيست مسلمان باشد و در موقع گرفتن، نام خدا را ببرد ولى مسلمان بايد بداند يا اطمينان داشته باشد كه آن را زنده گرفته اند و در خارج آب مرده است.

«2104» ماهى مرده اى كه معلوم نيست آن را زنده از آب گرفته اند يا مرده، چنانچه در دست مسلمان باشد، حلال است؛ و اگر در دست كافر باشد، اگر چه بگويد آن را زنده گرفته ام، حرام مى باشد، مگر آن كه از حرف او يا از راه ديگر علم يا اطمينان حاصل شود.

«2105» خوردن ماهى زنده، بنا بر احوط جايز نيست.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 419

صيد ملخ

«2106» اگر ملخ را با دست يا به وسيله ديگرى زنده بگيرند، بعد از جان دادن خوردن آن حلال است، و لازم نيست كسى كه آن را مى گيرد مسلمان باشد و در موقع گرفتن نام خدا را ببرد، ولى اگر ملخ مرده اى در دست كافر باشد و معلوم نباشد كه آن را زنده گرفته يا نه، اگر چه بگويد زنده گرفته ام، حلال نيست مگر

ص: 499

اين كه انسان بداند يا اطمينان داشته باشد كه آن را زنده گرفته است.

«2107» خوردن ملخى كه بال درنياورده و نمى تواند پرواز كند، حرام است.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 420

خوردنيها و آشاميدنيها

«2108» خوردن گوشت مرغى كه مثل شاهين چنگال دارد حرام است. و خوردن گوشت هُدهُد مكروه مى باشد و همچنين پرستو، بنا بر اظهر.

«2109» اگر چيزى را كه روح دارد از حيوان زنده جدا نمايند، مثلًا دنبه يا مقدارى گوشت از گوسفند زنده ببرند، نجس و حرام مى باشد.

«2110» خوردن پنج چيز از حيوانى كه حلال گوشت است و به دستور شرع آن را سر بريده اند حرام است كه عبارتند از:

1- طحال (سپرز). 2- نرى. 3- دنبلان. 4- خون. 5- فضله و سرگين.

«2111» هرچه در نظر مردم جزء چيزهاى خبيث باشد و متعارف مردم از آنها متنفّر باشند، خوردن آنها حرام است، و بنا بر احتياط واجب بايد از خوردن ده چيز اجتناب كرد، اگر چه جزء چيزهاى خبيث نباشند، كه عبارتند از:

1- مثانه (بول دان).

2- زَهره دان.

3- بچه دان.

4- فرج.

5- غُدد، كه آنها را دُشْوِل هم مى گويند.

6- نخاع (مغز حرام)، كه داخل ستون فقرات و گردن است.

7- نخود مغز (و آن چيزى است در مغز به شكل نخود).

8- چيزى كه در ميان سُم است و به آن ذات الاشاجع هم مى گويند.

9- حدقه چشم.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 421

10- پِى دو طرف تيره پشت.

«2112» خوردن كمى از تربت حضرت سيد الشهداء عليه السلام براى شفا به اندازه يك نخود، كه از قبر مطهر آن حضرت يا از اطراف آن برداشته باشند،

ص: 500

اشكال ندارد، و مظنون اين است كه خوردن تربت حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و ساير ائمه طاهرين عليهم السلام براى شفا، در اين حكم مثل تربت امام حسين عليه السلام باشد اگر چه احوط اين است كه آن را در آب مخلوط كنند به طورى كه مستهلك شود، و خوردن گِل داغستان و گِل ارمَنى براى معالجه، اگر علاج منحصر به خوردن آنها باشد، بنا بر اظهر اشكال ندارد.

«2113» خوردن گوشت اسب، و قاطر و الاغ مكروه است و اگر كسى با آنها وطى كند، يعنى نزديكى نمايد، حرام مى شوند و بايد آنها را از شهر بيرون ببرند و در جاى ديگر بفروشند.

«2114» خرگوش و سوسمار و همه حشرات، حرام گوشت هستند.

«2115» اگر- نَعوذُ بِاللَّه- با گاو، گوسفند و شتر نزديكى كنند، بول و سرگين آنها نجس مى شود و آشاميدن شير و خوردن گوشت آنها هم حرام است و بايد بدون آن كه تأخير بيفتد آن حيوان را بكشند و بسوزانند و كسى كه با آن وطى كرده پول آن را به صاحبش بدهد.

«2116» آشاميدن شراب حرام و در بعضى از روايات بزرگترين گناه شمرده شده است، و اگر كسى آن را حلال بداند، در صورتى كه ملتفت باشد كه لازمه حلال دانستن آن تكذيب خدا و پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم مى باشد، كافر است. از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمودند: «شراب ريشه بدى ها و منشأ گناهان است و كسى كه شراب مى خورد، عقل خود را از دست مى دهد و در آن موقع، خدا را نمى شناسد

ص: 501

و از هيچ گناهى باك ندارد و احترام هيچ كس را نگه نمى دارد و حق خويشان نزديك را رعايت نمى كند و از زشتى هاى آشكار رو نمى گرداند و روح ايمان و خداشناسى از او بيرون مى رود و روح ناقص خبيثى كه از رحمت خدا دور است در او مى ماند، و خدا و فرشتگان و پيغمبران و مؤمنين او را لعنت مى كنند، و تا چهل روز نماز او قبول نمى شود، و روز قيامت روى او سياه است و زبان از

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 422

دهانش بيرون مى آيد و آب دهان او به سينه اش مى ريزد و فرياد تشنگى او بلند است».

«2117» سر سفره اى كه در آن شراب مى خورند، اگر انسان يكى از آنان حساب شود، بنا بر احتياط واجب نبايد نشست و از چيز خوردن از آن سفره هم بايد اجتناب كرد.

آداب غذا خوردن

«2118» چند چيز در غذا خوردن مستحب است:

1- هردو دست را پيش از غذا بشويد.

2- بعد از غذا دست خود را بشويد و با دستمال خشك كند.

3- ميزبان پيش از همه شروع به غذا خوردن كند و بعد از همه دست بكشد، و پيش از غذا اول ميزبان دست خود را بشويد، بعد كسى كه طرف راست او نشسته و همين طور تا برسد به كسى كه طرف چپ او نشسته، و بعد از غذا اول كسى كه طرف چپ ميزبان نشسته دست خود را بشويد و همين طور تا به طرف راست ميزبان برسد.

4- در اول غذا «بِسم اللَّه» بگويد، و اگر سر يك سفره چند جور غذا باشد، در وقت خوردن هريك از آنها،

ص: 502

نيز «بسم اللَّه» بگويد.

5- با دست راست غذا بخورد.

6- با سه انگشت يا بيشتر غذا بخورد و با دو انگشت نخورد.

7- اگر چند نفر سر يك سفره نشسته اند هركسى از غذاى جلو خودش بخورد.

8- سر سفره زياد بنشيند و غذا خوردن را طول بدهد.

9- بعد از غذا خداوند عالم را حمد كند.

10- آنچه بيرون سفره مى ريزد جمع كند و بخورد ولى اگر در بيابان غذا بخورد، مستحب است آنچه بيرون مى ريزد، براى پرندگان و حيوانات بگذارد.

11- بعد از خوردن غذا به پشت بخوابد و پاى راست را روى پاى چپ بيندازد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 423

12- اول غذا و آخر آن نمك بخورد.

13- مستحب است يك سوم معده را براى غذا و يك سوم براى آب و يك سوم براى راحت تنفس كردن قرار دهد.

«2119» غذا خوردن در حال راه رفتن و همچنين به اندازه سيرشدن مكروه است.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 424

احكام قَسَم

«2120» انسان مى تواند با قسم خوردن، انجام كارى را كه مطلوب شارع است و يا ترك كارى را كه نهى شده است، بر خود واجب كند.

«2121» اگر قسم بخورد كارى را انجام دهد يا ترك كند، مثلًا قسم بخورد كه روزه بگيرد يا سيگار نكشد، چنانچه عمداً مخالفت كند، بايد كفاره بدهد، يعنى يك بنده آزاد كند يا ده فقير را سير كند يا آنان را بپوشاند، و اگر نتواند آنها را انجام دهد، بايد سه روز روزه بگيرد.

«2122» قسم چند شرط دارد:

1- كسى كه قسم مى خورد بايد بالغ و عاقل باشد و از روى قصد و

ص: 503

اختيار قسم بخورد، پس قسم خوردن بچه، ديوانه، مست و كسى كه مجبورش كرده اند درست نيست، و همچنين است اگر در حال عصبانيت بدون قصد قسم بخورد.

2- كارى را كه قسم مى خورد انجام دهد، بايد حرام و مكروه نباشد و كارى را كه قسم مى خورد ترك كند، بايد واجب يا مستحب نباشد و قسم بر ترك امرى كه راجح است، هرچند دنيوى باشد، منعقد نمى شود، و متعلق قسم با رجحان به طور قطع كفايت مى كند ولى انعقاد قسم در امر متساوى الطرفين، يعنى مباح، مبنى بر احتياط است.

3- به يكى از اسامى خداوند عالم قسم بخورد كه به غير ذات مقدس او گفته نمى شود، مانند «خدا» و «اللَّه»، و نيز اگر به اسمى قسم بخورد كه به غيرخدا هم مى گويند ولى به قدرى بر خدا اطلاق مى شود كه هروقت كسى آن اسم را بگويد

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 425

ذات مقدس حق درنظر مى آيد، مثل آن كه به «خالق» و «رازق» قسم بخورد، صحيح است.

4- قسم را به زبان بياورد، و اگر بنويسد يا در قلبش آن را قصد كند، صحيح نيست، ولى شخص لال اگر با اشاره قسم بخورد، صحيح است.

5- عمل كردن به قسم براى او ممكن باشد، و اگر موقعى كه قسم مى خورد ممكن بوده ولى بعداً تا آخر وقتى كه براى قسم معين كرده عاجز شود، يا برايش مشقت داشته باشد، قسم او از وقتى كه عاجز شده بهم مى خورد.

«2123» اگر پدر، فرزند را از قسم خوردن نهى كند و يا شوهر، همسرش را از قسم خوردن نهى نمايد، قسم آنان صحيح نيست، بلكه اگر

ص: 504

پسر بدون اذن پدر، و زن بدون اذن شوهر قسم بخورد، قسم آنان نيز منعقد نخواهد شد.

«2124» اگر انسان قسم بخورد كه كار واجب يا مستحبى را انجام دهد، و يا معصيت يا مكروهى را ترك كند، بايد به مفاد قسم عمل كند و مخالفت آن كفاره دارد.

«2125» تخلّف از قسم در صورت اضطرار يا فراموشى كفاره ندارد.

«2126» اگر انسان بدون اين كه تصميم قلبى بر انجام يا ترك كارى داشته باشد قسم بخورد، مثلًا در مكالمات روزمره بگويد: به خدا چنين شد يا چنين نشد، اين گونه قسم موجب كفاره نيست ولى اگر راست باشد مكروه است، و اگر دروغ باشد گناه است.

«2127» اگر براى از بين بردن حق مسلمانى قسم بخورد حرام است، و اگر براى اين كه خودش يا مسلمان ديگرى را از شر ظالمى، نجات دهد قسم دروغ بخورد اشكالى ندارد، بلكه گاهى واجب مى شود.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 426

نذر و عهد

«2128» انسان مى تواند با نذر كردن، انجام كارى كه مطلوب شارع است و يا ترك كارى را كه مورد نهى واقع شده بر خود واجب كند.

«2129» كسى كه نذر مى كند بايد عاقل، بالغ و مسلمان باشد. بنا بر اين نذر از غيربالغ يا ديوانه، يا كافر صحيح نيست.

«2130» كسى كه نذر مى كند بايد به اختيار خود نذر كند، بنابراين اگر كسى مجبور شده باشد، يا عصبانى باشد به طورى كه بى اختيار شده باشد، يا كسى در حال غفلت و بى توجهى يا اشتباهى و بدون تصميم نذر كند، نذر او صحيح نيست.

«2131» سفيه و كسى كه مفلّس است يعنى ورشكست شده، نذرى كه

ص: 505

مربوط به مسائل مالى باشد از آنان صحيح نيست.

«2132» كسى كه نذر مى كند بايد به قصد قربت و نزديك شدن به خداوند متعال نذر كند، بنابراين اگر براى خدا نذر نكند، صحيح نيست، بنابراين كافى است موقع نذر كردن بنا بر اظهر بگويد: «لِلَّهِ عَلَىَّ»، يعنى: «براى خداوند، به عهده من باشد كه فلان كار را انجام بدهم»، و اگر كسى كه عربى نمى داند ترجمه آن را به هر زبانى بگويد كافى است.

«2133» اگر نذر كند كارى را انجام دهد، بايد بنابراقرب، آن كار واجب يا مستحب باشد، پس اگر نذر كند كار مباحى انجام دهد، صحيح نيست، و اگر نذر كند كارى را ترك كند، بايد آن كار حرام يا مكروه باشد.

«2134» بايد به آنچه كه نذر كرده قدرت و توانايى داشته باشد، بنابراين اگر به چيزى عقلًا يا عادتاً قدرت نداشت و نذر كرد، صحيح نيست.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 427

«2135» اگر در نذر خصوصيت معيّنى قرار دهد، مثلًا نذر كند، اين پول را در فلان مسجد مصرف كنم، يا فلان روز را روزه بگيرم، يا اين مال را خرج روضه حضرت سيدالشهداء نمايم، بايد به همان صورتى كه نذر كرده عمل كند و مخالفت با آن نمى تواند بكند.

«2136» نذر زن، بدون اجازه شوهر، بنا بر احتياط واجب وضعاً منعقد مى شود.

«2137» اگر از روى اختيار به نذر خود عمل نكند، بايد كفاره بدهد، و كفاره آن- بنا بر اظهر- كفاره «قَسَم» و بنابر احتياط مستحب، كفاره افطار عمدى روزه ماه رمضان است. و نيز اگر نذر روزه معين كرده باشد، كفاره آن بنابر احتياط واجب، همان

ص: 506

كفاره افطار عمدى است.

«2138» اگر نذر كند كه در هر هفته، مثلًا روز جمعه را روزه بگيرد، چنانچه يكى از جمعه ها عيد فطر يا قربان باشد كه روزه گرفتن در آن حرام است، يا عذرى جهت روزه گرفتن دارد، مثلًا حيض براى او پيدا شد، بايد آن روز را روزه نگيرد، بلكه قضاى آن را بجا آورد.

«2139» اگر نذر كند كه مقدار معينى از مال را صدقه دهد، چنانچه پيش از دادن صدقه بميرد، بايد آن مقدار از مال او صدقه داده شود.

«2140» اگر نذر كند كه به فقير معيّنى صدقه دهد، نمى تواند آن را به فقير ديگر بدهد، و اگر آن فقير بميرد بايد به ورثه او بدهد.

«2141» اگر براى حرم يكى از امامان يا امام زادگان چيزى نذر كند، بايد آن را در تعمير و روشنايى و فرش حرم و مانند اينها مصرف كند.

«2142» اگر چيزى را براى يكى از امامان نذر كند، چنانچه مصرف معيّنى را قصد كرده، بايد به همان مصرف برساند، و اگر مصرف معينى را قصد نكرده، بايد به فقرا و زوّار بدهد و يا مسجد و مانند آن بسازد و ثواب آن را به آن امام هديه كند؛ و همچنين است اگر چيزى را براى امامزاده نذر كند.

«2143» هرگاه گوسفند معينى را براى صدقه، يا يكى از امامان نذر كند، پشم و چاقى و آنچه از او متولّد مى شود بعد از نذر، جزء نذر خواهد بود.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 428

«2144» هرگاه نذر كند كه اگر مريض او خوب شود و يا مسافرش به سلامت برسد، عملى را انجام دهد

ص: 507

و بعداً معلوم شود كه قبل از نذر مريض خوب شده و مسافر به سلامت برگشته، عمل به نذر واجب نيست.

«2145» عهد آن است كه انسان با خداوند پيمان مى بندد كه كارى را انجام دهد يا ترك نمايد و تمام شرايطى كه براى صحيح بودن نذر بيان شد، در عهد نيز معتبر است.

«2146» صيغه عهد براى كسى كه مى خواهد انجام كار يا ترك كارى را بر خود واجب كند، چنين است: «عاهَدْتُ اللَّهَ انْ افْعَلَ كَذا اوْ اتْرُكَ كَذا» يا «عَلَىَّ عَهْدُ اللَّهِ انْ افْعَلَ كَذا اوْ اتْرُكَ كَذا»، به جاى «افْعَلَ كَذا» تا آخر، آن كار را به زبان بياورد، و مى تواند هنگام خواندن صيغه عهد، انجام كار يا ترك آن كار را مشروط به تحقق امر ديگرى نمايد و يا به طور مطلق بگويد، و شرايط عهد كننده مثل شرايطى است كه در نذر و قسم بيان شد.

«2147» هرگاه با خدا عهد كند كه اگر به حاجت شرعى خود برسد كار خيرى را انجام دهد بايد بعد از آن كه حاجتش برآورده شد آن كار را انجام دهد، و نيز اگر بدون اين كه حاجتى داشته باشد عهد كند كه عمل خيرى را انجام دهد، آن عمل بر او واجب مى شود.

«2148» اگر به عهد خود وفا نكند بايد كفاره بدهد و كفاره آن بنابراحتياط كفاره افطار عمدىِ روزه ماه رمضان است.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 429

وَقْف

وقف آن است كه انسان مالى را به صورت مخصوص به موارد و مصارف معينى، اختصاص دهد، و احكام آن در مسائل آينده گفته خواهد شد.

«2149» اگر كسى چيزى را وقف

ص: 508

كند، از ملك او خارج مى شود و خود او و ديگران نمى توانند آن را ببخشند يا بفروشند و كسى هم از آن ملك ارث نمى برد، ولى در بعضى از موارد بسيار نادر كه در كتاب هاى مفصل بيان شده است به طور استثنايى، فروختن آن جايز است.

«2150» لازم نيست صيغه وقف را به عربى بخوانند، بلكه اگر مثلًا بگويد، خانه خود را وقف كردم، وقف صحيح است و در وقف قبول كردن مطابق احتياط است.

«2151» اگر ملكى را براى وقف معين كند و پيش از خواندن صيغه وقف پشيمان شود يا بميرد، وقف درست نيست.

«2152» كسى كه مالى را وقف مى كند، بنا بر اظهر مى تواند شرط كند كه تا مدتى و يا تا وقتى زنده است خودش و يا متعلقين او از مال موقوفه، استفاده نمايند و منافع آن مال به آنها برسد.

«2153» وقف در صورتى صحيح است كه مال وقف را به تصرف كسى كه براى او وقف شده يا وكيل، يا ولىّ او بدهند، ولى اگر چيزى را بر اولاد صغير خود وقف كند وبه قصد اين كه آن چيز ملك آنان شود، از طرف آنان نگهدارى نمايد وقف صحيح است.

«2154» اگر مسجد را وقف كنند، بعد از آن كه واقف به قصد واگذار كردن اجازه

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 430

دهد كه در آن مسجد نماز بخوانند، همين كه يك نفر در آن مسجد نماز خواند، وقف درست مى شود.

«2155» وقف كننده بايد بالغ، عاقل و با قصد و اختيار باشد و شرعاً بتواند در مال خود تصرف كند، بنا بر اين سفيه چون حق ندارد در

ص: 509

مال خود تصرف نمايد، اگر چيزى را وقف كند صحيح نيست.

«2156» اگر مالى را براى كسانى كه به دنيا نيامده اند وقف كند درست نيست، ولى وقف براى اشخاصى كه بعضى از آنها به دنيا آمده اند صحيح و آنها كه به دنيا نيامده اند بعد از تولّد با ديگران شريك مى شوند.

«2157» اگر چيزى را بر خودش وقف كند، مثل آن كه دكانى را وقف كند كه عايدى آن را بعد از مرگ او خرج مقبره اش نمايند صحيح نيست، ولى اگر مثلًا مالى را بر فقرا وقف كند و خودش فقير شود، مى تواند از منافع وقف استفاده نمايد.

«2158» اگر براى چيزى كه وقف كرده متولّى معين كند، بايد مطابق قرار داد او رفتار نمايند. و اگر معين نكند، چنانچه بر افراد مخصوصى، مثلًا بر اولاد خود وقف كرده باشد، در مورد چيزهايى كه مربوط به مصلحت وقف است، كه در نفع بردن طبقات بعد نيز دخالت دارد، اختيار با حاكم شرع است ولى در مورد چيزهايى كه مربوط به نفع بردن طبقه موجود است، اگر آنها بالغ باشند، اختيار با خود آنان است، و اگر بالغ نباشند اختيار با ولىّ ايشان است و براى استفاده از وقف اجازه حاكم شرع لازم نيست.

«2159» اگر ملكى را، مثلًا بر فقرا يا سادات وقف كند، يا وقف كند كه منافع آن به مصرف خيرات برسد، در صورتى كه براى آن ملك متولى معين نكرده باشد، اختيار آن با حاكم شرع است.

«2160» اگر ملكى را بر افراد مخصوصى، مثلًا بر اولاد خود وقف كند كه هر طبقه اى بعد از طبقه ديگر از آن استفاده كنند، چنانچه متولّى

ص: 510

ملك، آن را اجاره دهد و بميرد، در صورتى كه مراعات مصلحت وقف يا مصلحت طبقه بعد را كرده باشد اجاره باطل نمى شود. ولى اگر متولى نداشته باشد و يك طبقه از كسانى كه ملك بر آنها وقف شده آن را اجاره دهند و در بين مدت اجاره بميرند، در صورتى كه طبقه

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 431

بعد اجازه ندهند، اجاره باطل مى شود، و در صورتى كه مستأجر مال الاجاره تمام مدت را داده باشد، مال الاجاره از زمان مردنشان تا آخر مدت اجاره را از مال آنان مى گيرد.

«2161» اگر متولى وقف خيانت كند و عايدات آن را به مصرفى كه معين شده نرساند، چنانچه براى عموم وقف شده باشد، در صورت امكان، حاكم شرع بايد به جاى او متولّى امينى معين نمايد.

«2162» فرشى را كه براى حسينيه وقف كرده اند، نمى توان براى استفاده هاى ديگر، حتى براى نماز به مسجد يا غير مسجد ببرند، اگر چه آن مسجد نزديك حسينيه باشد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 432

وصيّت

وصيت آن است كه انسان سفارش كند بعد از مرگش براى او كارهايى انجام دهند، يا بگويد بعد از مرگش چيزى از مال او ملك كسى باشد، يا براى اولاد خود و كسانى كه اختيار آنان با اوست قَيّم و سر پرست معين كند، و كسى را كه به او وصيت مى كنند، وصىّ مى گويند.

«2163» پدر و جد پدرى كه بر اطفال ولايت دارند در صورتى كه يكى از آنها زنده است، مى تواند وصيت كند كه سرپرستى اطفالش براى شخص ديگرى باشد، و همين طور مى تواند وصيت كند كه شخص دوم نيز، بعد از خود

ص: 511

شخص سومى را به عنوان سرپرست اطفال انتخاب كند، ولى اين حق براى مادر ثابت نيست، بلكه قيّم اطفال ولىّ شرعى آنها است.

«2164» كسى كه مى خواهد وصيت كند، بنابراظهر مى تواند با اشاره اى كه مقصودش را بفهماند، وصيت كند اگر چه لال هم نباشد.

«2165» بنا بر اظهر انسان مى تواند وصيت خود را به وسيله نوشتن انجام دهد.

«2166» وصيت به صرف كردن مالى در معصيت جايز نيست، پس وصيتى كه مشتمل بر كمك ظالم در ظلمش و فاسق در فسقش است باطل مى باشد، به شرط اينكه مقصود او منحصراً اين مصرف خاص بوده باشد، و گرنه اصل وصيّت صحيح است، ولى در راههاى خير مصرف مى گردد و همچنين اگر مورد وصيّت مشترك بين حلال و حرام باشد، حمل بر حلال مى شود، مگر آن كه بدانيم كه در وصيت قصد حرام نموده، كه در اين صورت صحيح نيست، و اگر وصيت به چيزى كرد كه استفاده از آن غالباً در حرام است ولى بدانيم كه مقصود او منفعت حلال بوده است

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 433

واطمينان به مصرف در حلال باشد و عرفاً كمك به انجام معصيت نباشد، وصيت صحيح است.

«2167» مالى كه مورد وصيت قرار مى گيرد بايد قابليت تملّك داشته باشد؛ پس وصيت به شراب يا سگ و خوك و امثال آنها باطل است، مگر آن كه مقصود او جهت حلالى، مثل وصيت به شراب براى سركه كردن باشد.

«2168» وصيت نمودن به سكونت موقت يا هميشگى در خانه اى صحيح است، و همچنين است وصيت به ميوه درختى، كه در اين صورت شامل ميوه موجود در حال وصيت هم مى شود، مگر

ص: 512

آن كه قرينه اى بر خروج آن از مورد وصيت وجود داشته باشد.

«2169» وصيت شخص سفيه صحيح نيست مگر اين كه عقلايى باشد و مربوط به امور مالى نباشد كه بخواهد چيزى را مال كسى كند، و وصيّت كسى كه ورشكست شده، اگر وصيت او مزاحمت با حقوق طلبكارهايش نداشته باشد، صحيح است.

«2170» كسى كه وصيت مى كند بايد بالغ و عاقل باشد، ولى بچه ده ساله اى كه خوب و بد را تميز مى دهد، اگر وصيت او مثل افراد بالغ عاقل باشد، بنابر اظهر، وصيت او صحيح است، و نيز وصيت كننده بايد از روى اختيار وصيت كند و كسى او را مجبور نكرده باشد و در غير اينصورت صحيح نيست.

«2171» كسى كه از روى عمد مثلًا زخمى به خود زده، و همين طور بنابر اظهر كسى كه سمى خورده است كه به واسطه آن، يقين يا گمان به مردن او پيدا مى شود، اگر وصيت كند كه مقدارى از مال او را به مصرفى برسانند صحيح نيست، و اگر بعد از اين عمل وصيّت كرد ولى نمرد، در نفوذ اين وصيت تأمل است و احتياط در تجديد وصيت است، و اگر تجديد نكرد، بايد در عمل به وصيّت بر طبق احتياط مناسب عمل شود.

«2172» اگر انسان وصيت كند كه چيزى را به شخصى بدهند، بنابر احوط، در صورتى آن شخص آن چيز را مالك مى شود كه آن را قبول كند، اگر چه در حال حيات وصيت كننده باشد، و اگر قبول كرد و بعد از مردن وصيت كننده ردّ كرد، مال

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 434

از آنِ اوست و ردّ او

ص: 513

بى فايده است.

«2173» وصىّ بايد بالغ و عاقل و مورد اطمينان باشد، پس اگر خيانتى از او ظاهر شد، وصايتش باطل مى گردد و حق تصرّفات از او سلب مى شود، و وصى مى تواند مرد باشد يا زن، نابينا باشد يا بينا، وارث وصيت كننده باشد يا غير آن، و وصىّ ميت مسلمان بايد مسلمان باشد.

«2174» اگر كسى چند وصى براى خود معين كند، چنانچه اجازه داده باشد كه هركدام به تنهايى به وصيت عمل كنند، لازم نيست در انجام وصيت از يكديگر اجازه بگيرند، و همچنين است بنا بر اظهر اگر در اين مورد چيزى اظهار نكرده باشد، و اگر اجازه نداده باشد، بايد با نظر يكديگر به وصيت عمل نمايند، و اگر حاضر نشوند كه با يكديگر به وصيت عمل كنند، و در تشخيص مصلحت اختلاف داشته باشند، در صورتى كه تأخير و مهلت دادن موجب شود كه عمل به وصيت معطل بماند، حاكم شرع آنها را مجبور مى كند كه تسليم نظر كسى شوند كه صلاح را تشخيص مى دهد، و اگر اطاعت نكنند، به جاى آنان ديگران را معين مى نمايد، و اگر يكى از آنان قبول نكرد يك نفر ديگر را به جاى او تعيين مى نمايد.

«2175» اگر شخصى را وصى و ديگرى را ناظر قرار دهد، بنابراظهر تصرف وصى مشروط به رأى موافق ناظر است، و ناظر هم نمى تواند مستقلًا تصرف كند، و اگر ناظر وفات نمود يا از مداخله امتناع كرد، بنابراحوط تصرف وصى منوط به نظر حاكم است، و اگر وصى وفات كرد حاكم مداخله مى نمايد.

«2176» اگر انسان از وصيت خود برگردد، مثلًا بگويد ثلث مالش را به كسى بدهند،

ص: 514

بعد بگويد به او ندهند، وصيت باطل مى شود، و اگر وصيت خود را تغيير دهد، مثل آن كه قيّمى براى بچه هاى خود معين كند بعد ديگرى را به جاى او قيّم نمايد، وصيت اولش باطل مى شود و بايد به وصيت دوم او عمل نمايند.

«2177» اگر كارى كند كه معلوم شود از وصيت خود بر گشته، مثلًا خانه اى را كه وصيت كرده به كسى بدهند، بفروشد، يا ديگرى را براى فروش آن وكيل نمايد، وصيت باطل مى شود.

«2178» اگر وصيت كند چيز معينى را به كسى بدهند، بعد وصيت كند كه نصف

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 435

همان را به ديگرى بدهند، بايد آن چيز را دو قسمت كنند و به هر كدام از آن دو نفر يك قسمت آن را بدهند.

«2179» اگر كسى در مرضى كه به آن مرض مى ميرد، مقدارى از مالش را به شخصى ببخشد و وصيت كند كه بعد از مردن او هم مقدارى به شخصى ديگر بدهند، آنچه را كه در حال زندگى بخشيده، از اصل مال است و احتياج به اذن ورثه ندارد، و چيزى را كه وصيت كرده، اگر به مقدار ثلث ميراث يا كمتر باشد، وصيت نافذ است و اگر زيادتر از ثلث باشد، زيادى آن احتياج به اذن ورثه دارد.

«2180» اگر وصيت كند كه ثلث مال او را بفروشند و عايدى آن را به مصرفى برسانند، بايد مطابق گفته او عمل نمايند.

«2181» اگر در مرضى كه به آن مى ميرد، بگويد مقدارى به شخصى بدهكار است، چنانچه متهم باشد كه براى ضرر زدن به ورثه گفته است، بايد مقدارى را كه معين كرده

ص: 515

از ثلث او بدهند، و اگر متهم نباشد و كسى هم منكر گفته او نشود، بايد از اصل مالش بدهند.

«2182» اگر انسان وصيت كند كه چيزى را به كسى بدهند، بايد آن شخص وجود داشته باشد، پس اگر وصيت كند به بچه اى كه ممكن است فلان زن حامله شود چيزى بدهند، باطل است، ولى اگر وصيت كند به بچه اى كه در شكم مادر است چيزى بدهند، اگر چه هنوز روح نداشته باشد، وصيت صحيح است، پس اگر زنده به دنيا آمد، بايد آنچه را كه وصيت كرده به او بدهند، و اگر مرده به دنيا آمد، وصيت باطل مى شود و آنچه را كه براى او وصيت كرده، ورثه ميان خودشان قسمت مى كنند.

«2183» اگر وصيّت كرد براى گروهى كه موصوف به صفت خاصى هستند، مثل فقرا، بايد صفت فقر در هنگام مرگ وصيت كننده هم موجود باشد و وجودش در زمان وصيت كافى نيست.

«2184» اگر انسان بفهمد كسى او را وصىّ قرار داده، چنانچه به اطلاع وصيت كننده برساند كه براى انجام وصيت او حاضر نيست، لازم نيست بعد از مردن او به وصيت عمل كند. ولى اگر پيش از مردن او نفهمد كه او را وصى قرارداده، يا بفهمد و

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 436

به او اطلاع ندهد كه براى عمل كردن به وصيت حاضر نيست، يا اطلاع بدهد ولى به او نرسد، در صورتى كه مشقت نداشته باشد، بايد وصيت او را انجام دهد.

«2185» اگر كسى دو نفر را وصى قراردهد، چنانچه يكى از آن دو بميرد، يا ديوانه، يا كافر شود، حاكم شرع يك نفر را به

ص: 516

جاى او معين مى كند، در صورتى كه وصيت كننده، بودن هر دو را شرط كرده باشد؛ و اگر هردو بميرند، يا ديوانه، يا كافر شوند، حاكم شرع دو نفر ديگر را معين مى كند. ولى اگر يك نفر بتواند وصيت را عملى كند، معين كردن نفر دوم، لازم نيست.

«2186» اگر وصى نتواند به تنهايى كارهاى ميّت را انجام دهد، حاكم شرع براى كمك او يك نفر ديگر را معين مى كند.

«2187» اگر مقدارى از مال ميت در دست وصى تلف شود، چنانچه در نگهدارى آن كوتاهى كرده و يا تعدى نموده، مثلًا ميّت وصيت كرده است كه فلان مقدار به فقراى فلان شهر بده و او مال را به شهر ديگرى برده و در راه از بين رفته، ضامن است، و اگر كوتاهى نكرده و تعدى هم ننموده، ضامن نيست.

«2188» هر گاه انسان شخصى را وصى كند و بگويد كه اگر آن شخص بميرد فلان شخص ديگر وصى باشد، بعد از آن كه وصى او مرد، وصى دوم بايد كارهاى ميّت را انجام دهد.

«2189» حجّى كه بر ميّت واجب است و بدهكارى و حقوقى را كه مثل خمس و زكات و مظالم، ادا كردن آنها واجب مى باشد، بايد از اصل تركه ميت بدهند، اگر چه ميّت براى آنها وصيت نكرده باشد.

«2190» اگر مال ميّت از بدهى و حج واجب و حقوقى كه مثل خمس و زكات و مظالم بر او واجب است زياد بيايد، چنانچه وصيت كرده باشد كه ثلث يا مقدارى از ثلث را به مصرفى برسانند، بايد به وصيت او عمل كنند، و اگر وصيت نكرده باشد، آنچه مى ماند، مال

ص: 517

ورثه است.

«2191» اگر مصرفى را كه ميت معين كرده، از ثلث مال او بيشتر باشد، وصيت او در بيشتر از ثلث در صورتى صحيح است كه ورثه حرفى بزنند، يا كارى كنند كه معلوم شود عملى شدن وصيت را اجازه داده اند و تنها راضى بودن آنان كافى

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 437

نيست؛ و اگر مدتى بعد از مردن او هم اجازه بدهند، صحيح است.

«2192» اگر مصرفى را كه ميت معين كرده، از ثلث مال او بيشتر باشد، و ورثه او پيش از مردنش اجازه بدهند كه وصيت او عملى شود، بعد از مردن او بنابر اظهر نمى توانند از اجازه خود برگردند.

«2193» مقصود از ثلث مال كه وصيت در آن نافذ است، ثلث مال در وقت وفات وصيّت كننده است، پس اگر در اثر نقصان اموال، مقدار ثلث اموالش در وقت وفات كمتر از زمان وصيت شده باشد، وصيت او در ثلث اموال موجود، نافذ است.

«2194» اگر ميت وصيت به ثلث كند ولى مصرفى را معين نكند، در امور خيريّه مصرف مى شود.

«2195» اگر مالى را براى عدّه معيّنى مثلًا براى طلاب مدرسه خاصى وصيت كرد، بايد به طور مساوى بين آنها تقسيم شود امّا اگر آن عدّه غير معين بودند، مثلًا براى عنوان كلى طلاب وصيت كرد، صرف كردن در بعضى از آنها كافى است ولو به سه نفر هم نرسد.

«2196» اگر مالى را براى شخصى وصيت كرد و معين نكرد كه در چه راهى مصرف كند و او هم قبول كرد، آن مال را مالك مى شود، اما چنانچه تعيين كرد كه چگونه مصرف شود، اگر تخلّف كند،

ص: 518

ضامن است.

«2197» اگر وصيّت كند كه از ثلث مال او خمس و زكات يا بدهى ديگر او را بدهند و براى نماز و روزه او اجير بگيرند و كار مستحبى هم مثل اطعام به فقرا انجام دهند، چنانچه ثلث مال او به اندازه اين كارها بود، به آن عمل مى شود، و اگر كمتر بود، اول واجبات مالى او، مثل خمس، زكات، بدهى و حج واجب را انجام مى دهند و اگر اضافه آمد واجبات بدنى مثل نماز و روزه، و اگر باز هم چيزى از ثلث اضافه آمد به مصرف مستحبات مى رسانند، مگر اين كه معلوم باشد كه منظور ميت اين نبوده كه فقط از ثلث مصرف شود كه در اين صورت واجبات مالى- كه قسم اول است- از اصل مال ميت برداشته مى شود و بقيه از ثلث، و اگر منظور ميّت مبهم بود، احتياط در اين است كه آنچه بيش از ثلث مصرف مى شود، با اجازه ورثه باشد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 438

«2198» اگر وصيت كند كه بدهى او را بدهند و براى نماز و روزه او اجير بگيرند و كار مستحبى هم انجام دهند، چنانچه وصيت نكرده باشد كه اينها را از ثلث بدهند، بايد بدهى او را از اصل مال بدهند و اگر چيزى زياد آمد، ثلث آن را به مصرف نماز و روزه و كارهاى مستحبى كه معين كرده برسانند، و در صورتى كه ثلث كافى نباشد، اگر ورثه اجازه بدهند بايد وصيت او عملى شود و اگر اجازه ندهند، بايد نماز و روزه را از ثلث بدهند و اگر چيزى زياد آمد به مصرف كار مستحبى كه معين

ص: 519

كرده برسانند.

«2199» اگر كسى بگويد كه ميت وصيت كرده فلان مبلغ را به من بدهند، چنانچه دو مرد عادل گفته او را تصديق كنند، يا قسم بخورد و يك مرد عادل هم گفته او را تصديق نمايد، يا يك مرد و دو زن عادل يا چهار زن عادل به گفته او شهادت دهند، بايد مقدارى را كه مى گويد به او بدهند، و اگر يك زن عادل شهادت دهد، بايد يك چهارم چيزى را كه مطالبه مى كند به او بدهند. و اگر دو زن عادل شهادت دهند نصف آن را و اگر سه زن عادل شهادت دهند بايد سه چهارم آن را به او بدهند، و نيز اگر دو مرد كافر ذمّى كه در دين خود عادل باشند و مورد وثوق به راستگوئى و عدم خيانت باشند گفته او راتصديق كنند، در صورتى كه ميت ناچار بوده است كه وصيت كند و مرد و زن عادلى هم در موقع وصيت نبوده، بايد چيزى را كه مطالبه مى كند به او بدهند.

«2200» اگر كسى بگويد من وصىّ ميتم كه مال او را به مصرفى برسانم، يا ميت مرا قيّم بچه هاى خود قرار داده، در صورتى كه دو مرد عادل گفته او را تصديق نمايند، حرف او را بايد قبول كرد، و صورتهاى ديگر، مثل شهادت يك مرد عادل با قسم خوردن يا شهادت چند زن با يك مرد عادل يا بدون آن، مورد تأمّل است.

«2201» اگر وصيت كند چيزى به شخصى بدهند و آن شخص پيش از آن كه قبول يا رد كند بميرد، تا وقتى ورثه او وصيت را رد نكرده اند، مى توانند آن را قبول نمايند، ولى

ص: 520

اين در صورتى است كه وصيت كننده از وصيت خود بر نگردد وگرنه ورثه آن شخص حقى به آن چيز ندارند. و اگر آن شخص بعد از قبول فوت كرد، مال

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 439

از آن وارث اوست و نيازى به قبول مجدّد وارث نيست. مگر آن كه وصيت كننده از وصيّتش برگردد.

«2202» مستحب است انسان براى خويشان و نزديكان خود مالى را وصيت كند اگر چه آن اشخاص از او ارث هم مى برند، و مكروه است براى نزديكانى كه از او ارث نميرند، هيچ وصيتى نكند.

ارث

اشاره

«2203» كسانى كه به واسطه خويشى ارث مى برند سه دسته يا طبقه هستند:

طبقه اول: پدر و مادر و اولاد ميّت است و با نبودن اولاد، اولاد اولاد، هرچه پايين آيند، كه هر كدام آنان كه به ميّت نزديكتر است ارث مى برد بدين معنى كه مثلًا اگر نوه ميّت هست نتيجه او ارث نمى برد. و تا يك نفر از اين طبقه هست طبقه دوم ارث نمى برند، مگر اين كه كسى كه از طبقه اول وجود دارد، شرعاً از ارث ممنوع شود، كه در اين صورت نوبت به طبقه دوم مى رسد.

طبقه دوم: جدّ، يعنى پدر بزرگ و پدر او، هرچه بالا رود، و جدّه، يعنى مادربزرگ و مادر او، هر چه بالا رود، پدرى باشد يا مادرى؛ و خواهر و برادر، و با نبودن برادر و خواهر، اولاد ايشان، هركدام آنان كه به ميت نزديكتر است ارث مى برد كه معناى آن در طبقه اول گفته شد. و تا يك نفر از اين طبقه هست طبقه سوم ارث نمى برند.

طبقه سوم: عمو، عمه، دايى، خاله،

ص: 521

هرچه بالا روند، و اولاد آنان هرچه پايين آيند، و تا يك نفر از عموها، عمه ها، دايى ها و خاله هاى ميت زنده اند، اولاد آنان ارث نمى برند، ولى اگر ميت عموى پدرى و پسر عموى پدر و مادرى داشته باشد، و غير از اينها وارثى نداشته باشد، ارث به پسر عموى پدر و مادرى مى رسد و عموى پدرى ارث نمى برد. اگر ميت وارثى از قبيل پسر يا دختر عمو، يا پسر يا دختر عمه، يا پسر يا دختر دايى، يا پسر يا دختر خاله كه از طرف پدر و مادر هستند و از طرف ديگر عمو يا عمه يا دايى يا خاله از طرف پدر يا فقط مادر دارد، احتياط در اين است كه دو طبقه با هم صلح نمايند.

«2204» اگر عمو، عمه، دايى و خاله خود ميت و اولاد آنان و اولاد اولاد آنان

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 441

نباشند، عمو، عمه، دايى و خاله پدر و مادر ميت ارث مى برند، و اگر اينها نباشند اولادشان ارث مى برند، و اگر آنها هم نباشند عمو، عمه، دايى و خاله جد و جده ميت، و اگر اينها هم نباشند، اولادشان ارث مى برند.

«2205» زن و شوهر به تفصيلى كه گفته خواهد شد از يكديگر ارث مى برند.

ارث طبقه اول

«2206» اگر وارث ميت فقط يك نفر از طبقه اول باشد، مثلًا پدر يا مادر يا يك پسر يا يك دختر باشد، همه مال ميت به او مى رسد؛ و اگر چند پسر يا چند دختر باشند، همه مال به طور مساوى بين آنان تقسيم مى شود؛ و اگر يك پسر و يك دختر باشد، مال را سه قسمت مى كنند، دو قسمت

ص: 522

را پسر و يك قسمت را دختر مى برد؛ و اگر چند پسر و چند دختر باشند، مال را طورى تقسيم مى كنند كه هر پسرى دو برابر دختر ببرد.

«2207» اگر وارث ميت فقط پدر و مادر او باشند، مال سه قسمت مى شود، دو قسمت آن را پدر و يك قسمت را مادر مى برد، ولى اگر ميت دو برادر، يا چهار خواهر، يا يك برادر و دو خواهر داشته باشد كه همه آنان پدرى باشند، يعنى پدر آنان با پدر ميت يكى باشد، خواه مادرشان هم با مادر ميت يكى باشد يا نه اگرچه تا پدر و مادر ميت هستند اين افراد ارث نمى برند، ولى وجود آنها موجب مى شود كه مادر شش يك (16) مال را ببرد و بقيه به پدر برسد، به شرط آن كه برادران يا خواهران كافر نباشند و در حالى كه مادرشان آزاد و مسلمان است آنها بنده نباشند، و هنگام مردن ميت، از مادر متولد شده باشند.

«2208» اگر وارث ميت فقط پدر و مادر و يك دختر باشد، چنانچه ميت دو برادر يا چهار خواهر يا يك برادر و دو خواهر پدرى نداشته باشد، مال را پنج قسمت مى كنند، پدر و مادر، هر كدام يك قسمت و دختر سه قسمت آن را مى برد و اگر دو برادر يا چهار خواهر يا يك برادر و دو خواهر پدرى داشته باشد، مال را شش قسمت مى كنند، پدر و مادر، هركدام يك قسمت و دختر سه قسمت مى برد و

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 442

يك قسمت باقيمانده را چهار قسمت مى كنند يك قسمت را به پدر و سه قسمت را به دختر

ص: 523

مى دهند، مثلًا اگر مال ميت را 24 قسمت كنند 15 قسمت آن را به دختر و 5 قسمت آن به پدر و 4 قسمت آن را به مادر مى دهند، ولى در آن تأمل است.

«2209» اگر وارث ميت فقط پدر، مادر و يك پسر باشد، مال را شش قسمت مى كنند، پدر و مادر هر كدام يك قسمت و پسر چهار قسمت آن را مى برد و اگر چند پسر يا چند دختر باشند، آن چهار قسمت را بطور مساوى بين خودشان قسمت مى كنند و اگر پسر و دختر باشند، آن چهار قسمت را طورى تقسيم مى كنند كه هر پسرى دو برابر دختر ببرد.

«2210» اگر وارث ميت فقط پدر و يك پسر يا مادر و يك پسر باشند مال را شش قسمت مى كنند، يك قسمت آن را پدر يا مادر و پنج قسمت را پسر مى برد.

«2211» اگر وراث ميت فقط پدر يا مادر، با پسر و دختر باشد، مال را به شش قسمت مساوى تقسيم مى كنند، يك قسمت آن را، پدر يا مادر مى برد و بقيه را طورى قسمت مى كنند كه هر پسرى دو برابر دختر ببرد.

«2212» اگر وارث ميت فقط پدر و يك دختر، يا مادر و يك دختر باشد، مال را چهار قسمت مى كند، يك قسمت آن را پدر يا مادر و بقيه را دختر مى برد.

«2213» اگر وارث ميت فقط پدر و چند دختر، يا مادر و چند دختر باشند، مال را پنج قسمت مى كنند، يك قسمت را پدر يا مادر مى برد و چهار قسمت را دخترها به طور مساوى بين خودشان تقسيم مى كنند.

«2214» اگر ميت اولاد نداشته باشد، نوه

ص: 524

پسرى او، اگرچه دختر باشد، سهم پسر ميت را مى برد و نوه دخترى او، اگرچه پسر باشد، سهم دختر ميت را مى برد؛ مثلًا اگر ميت يك پسر از دختر خود و يك دختر از پسرش داشته باشد، مال را سه قسمت مى كنند، يك قسمت را به پسر دختر و دو قسمت را به دختر پسر مى دهند.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 443

ارث طبقه دوم

«2215» طبقه دوم از كسانى كه به واسطه خويشى ارث مى برند، جدّ و جدّه، يعنى پدربزرگ و مادربزرگ، و همچنين برادر و خواهر ميت است، و اگر برادر و خواهر نداشته باشد، اولادشان ارث مى برند.

«2216» اگر وارث ميت فقط يك برادر يا يك خواهر باشد، همه مال به او مى رسد، و اگر چند برادر پدر و مادرى، يا چند خواهر پدر و مادرى باشد، مال به طور مساوى بين آنان تقسيم مى شود، و اگر برادر و خواهر پدر و مادرى با هم باشند، هر برادرى دو برابر خواهر مى برد، مثلًا اگر دو برادر و يك خواهر پدر و مادرى دارد، مال را پنج قسمت مى كنند، هر يك از برادرها دو قسمت و خواهر يك قسمت آن را مى برد.

«2217» اگر ميت برادر و خواهر پدر و مادرى دارد، برادر و خواهر پدرى كه از مادر با ميت جداست ارث نمى برند، و اگر برادر و خواهر پدر و مادرى ندارد، چنانچه فقط يك خواهر يا يك برادر پدرى داشته باشد همه مال به او مى رسد، و اگر چند برادر يا چند خواهر پدرى داشته باشد، مال به طور مساوى بين آنان تقسيم مى شود؛ و اگر هم برادر و هم خواهر پدرى داشته باشد،

ص: 525

هر برادرى دو برابر خواهر مى برد.

«2218» اگر وارث ميت فقط يك خواهر يا يك برادر مادرى باشد كه از پدر با ميت جداست، همه مال به او مى رسد؛ و اگر چند برادر مادرى يا چند خواهر مادرى يا چند برادر و خواهر مادرى باشند؛ مال به طور مساوى بين آنان تقسيم مى شود.

«2219» اگر ميت برادر و خواهر پدرى و مادرى، و برادر و خواهر پدرى، و يك برادر يا يك خواهر مادرى داشته باشد، برادر و خواهر پدرى ارث نمى برند و مال را شش قسمت مى كنند، يك قسمت آن را به برادر يا خواهر مادرى و بقيه را به برادر و خواهر پدر و مادرى مى دهند و هر برادرى دو برابر خواهر مى برد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 444

«2220» اگر ميت برادر و خواهر پدر و مادرى، و برادر و خواهر پدرى، و برادر و خواهر مادرى داشته باشد، برادر و خواهر پدرى ارث نمى برد و مال را سه قسمت مى كنند، يك قسمت آن را برادر و خواهر مادرى به طور مساوى بين خودشان تقسيم مى كنند و بقيه را به برادر و خواهر پدر و مادرى مى دهند و هر برادرى دو برابر خواهر مى برد.

«2221» اگر وارث ميت فقط برادر و خواهر پدرى و يك برادر مادرى يا يك خواهر مادرى باشد، مال را شش قسمت مى كنند، يك قسمت آن را برادر يا خواهر مادرى مى برد و بقيه را به برادر و خواهر پدرى مى دهند و هر برادرى دو برابر خواهر مى برد.

«2222» اگر وارث ميت فقط برادر و خواهر پدرى و چند برادر و خواهر مادرى باشد، مال را سه قسمت

ص: 526

مى كنند، يك قسمت آن را برادر و خواهر مادرى به طور مساوى بين خودشان قسمت مى كنند و بقيه را به برادر و خواهر پدرى مى دهند و هر برادرى دو برابر خواهر مى برد.

«2223» اگر وارث ميت فقط برادر و خواهر و زن او باشد، زن ارث خود را به تفصيلى كه بعداً گفته مى شود مى برد و خواهر و برادر به طورى كه در مسائل گذشته گفته شد ارث خود را مى برند، و نيز اگر زنى بميرد و وارث او فقط خواهر و برادر و شوهر او باشد، شوهر نصف مال را مى برد و خواهر و برادر به طورى كه در مسائل قبل گفته شد ارث خود را مى برند، ولى ارث بردن زن يا شوهر موجب نمى شود كه از سهم برادر و خواهر مادرى چيزى كم شود اما از سهم برادر و خواهر پدر و مادرى يا پدرى كم مى شود مثلًا اگر وارث ميت شوهر و برادر و خواهر مادرى و برادر و خواهر پدر و مادرى او باشد، نصف مال به شوهر مى رسد و يك قسمت از سه قسمت اصل مال را به برادر و خواهر مادرى مى دهند و آنچه مى ماند مال برادر و خواهر پدر و مادرى است، پس اگر همه مال او شش تومان باشد، سه تومان به شوهر و دو تومان به برادر و خواهر مادرى و يك تومان به برادر و خواهر پدر و مادرى مى دهند.

«2224» اگر ميت خواهر و برادر نداشته باشد، سهم ارث آنان را به اولادشان

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 445

مى دهند و سهم برادرزاده و خواهرزاده مادرى به طور مساوى بين آنان تقسيم مى شود و

ص: 527

از سهمى كه به برادرزاده و خواهرزاده پدرى يا پدر و مادرى مى رسد هر پسرى دو برابر دختر مى برد.

«2225» اگر وارث ميت فقط يك جد يا يك جده است، چه پدرى باشد يا مادرى، همه مال به او مى رسد، و با بودن جدّ ميّت، پدر جدّ او ارث نمى برد.

«2226» اگر وارث ميت فقط جد و جده پدرى باشد، مال سه قسمت مى شود، دو قسمت را جد و يك قسمت را جدّه مى برد، و اگر جد و جده مادرى باشد، مال را به طور مساوى بين خودشان تقسيم مى كنند.

«2227» اگر وارث ميت فقط يك جد يا جده پدرى و يك جد يا جده مادرى باشد بنابر اظهر مال سه قسمت مى شود، دو قسمت را جد يا جده پدرى و يك قسمت را جد يا جده مادرى مى برد.

«2228» اگر وارث ميت جد و جده پدرى و جد و جده مادرى باشد مال سه قسمت مى شود، يك قسمت آن را جد و جده مادرى به طور مساوى بين خودشان تقسيم مى كنند و دو قسمت آن را به جد و جده پدرى مى دهند، و جد دو برابر جده مى برد.

«2229» اگر وارث ميت فقط زن و جد و جده پدرى و جد و جده مادرى او باشد، زن ارث خود را به تفصيلى كه بعداً گفته مى شود مى برد، و يك قسمت از سه قسمت اصل مال را به جد و جده مادرى مى دهند كه به طورى مساوى بين خودشان تقسيم مى كنند، و بقيه را به جد و جده پدرى مى دهند و جد دو برابر جده مى برد؛ و اگر وارث ميت شوهر و جد و جده

ص: 528

باشد، شوهر نصف مال را مى برد و جد و جده به دستورى كه در مسائل گذشته گفته شد ارث خود را مى برند.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 446

ارث طبقه سوم

«2230» طبقه سوم عمو، عمه، دايى، خاله و اولاد آنان است به تفصيلى كه گفته شد، كه اگر از طبقه اول و دوم كسى نباشد، اينها ارث مى برند.

«2231» اگر وارث ميت فقط يك عمو يا يك عمه است، چه پدر و مادرى باشد يعنى با پدر ميت از يك پدر و مادر باشد، يا پدرى باشد يا مادرى، همه مال به او مى رسد، و اگر چند عمو يا چند عمه باشند و همه پدر و مادرى، يا همه پدرى، يا همه مادرى باشند، مال به طور مساوى بين آنان تقسيم مى شود، و اگر عمو و عمه هر دو باشند و همه پدر و مادرى، يا همه پدرى باشند، عمو دو برابر عمه مى برد، مثلًا اگر وارث ميت دو عمو و يك عمه باشد، مال را پنج قسمت مى كنند، يك قسمت را به عمه مى دهند و چهار قسمت را عموها به طور مساوى بين خودشان تقسيم مى كنند.

«2232» اگر وارث ميت فقط چند عموى مادرى يا چند عمه مادرى باشند مال به طور مساوى بين آنان تقسيم مى شود، و همچنين است اگر فقط چند عمو و عمه مادرى داشته باشد ولى در صورت اخير، بنابر احتياط بايد با هم صلح كنند.

«2233» اگر وارث ميت عمو و عمه باشد بعضى پدرى و بعضى مادرى و بعضى پدر و مادرى باشند، عمو و عمه پدرى ارث نمى برند، پس اگر ميت يك عمو يا يك عمه مادرى دارد، مال

ص: 529

را شش قسمت مى كنند، يك قسمت را به عمو يا عمه مادرى و بقيه را به عمو و عمه پدر و مادرى مى دهند، و عموى پدر و مادرى دو برابر عمه پدر و مادرى مى برد، و اگر هم عمو و هم عمه مادرى دارد، مال را سه قسمت مى كنند دو قسمت را به عمو و عمه پدر و مادرى مى دهند، و عمو دو برابر عمه مى برد، و يك قسمت را به عمو و عمه مادرى مى دهند، كه به طور مساوى با هم تقسيم نمايند.

«2234» اگر وارث ميت فقط يك دايى يا يك خاله باشد، همه مال به او مى رسد و اگر هم دايى و هم خاله باشد و همه پدر و مادرى، يا پدرى، يا مادرى باشند، مال

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 447

به طور مساوى بين آنان قسمت مى شود، و احتياط در افرادى كه فقط از طرف مادر ارث مى برند اين است كه در تقسيم بين خود صلح نمايند.

«2235» اگر وارث ميت فقط يك دايى، يا يك خاله مادرى و دايى و خاله پدر و مادرى و دايى و خاله پدرى باشد، دايى و خاله پدرى ارث نمى برند، و مال را شش قسمت مى كنند، يك قسمت را به دايى يا خاله مادرى و بقيه را به دايى و خاله پدر و مادرى مى دهند كه به طور مساوى بين خودشان تقسيم كنند.

«2236» اگر وارث ميت فقط دايى و خاله پدرى و دايى و خاله مادرى و دايى و خاله پدر و مادرى باشد، دايى و خاله پدرى ارث نمى برد و بايد مال را سه قسمت كنند، يك قسمت آن را دايى

ص: 530

و خاله مادرى به طور مساوى بين خودشان قسمت نمايند و احتياط در مصالحه است، و بقيه را به دايى و خاله پدر و مادرى بدهند كه به طور مساوى بين خودشان تقسيم كنند.

«2237» اگر وارث يك دايى يا يك خاله و يك عمو يا يك عمه باشد مال را سه قسمت مى كنند، يك قسمت را دايى يا خاله و بقيه را عمو يا عمه مى برد.

«2238» اگر وارث ميت يك دايى يا يك خاله و عمو و عمه باشد چنانچه عمو و عمه پدر و مادرى يا پدرى باشند، مال را سه قسمت مى كنند، يك قسمت را دايى يا خاله مى برد و از بقيه، دو قسمت به عمو و يك قسمت به عمه مى دهند، بنابراين اگر مال را نُه قسمت كنند سه قسمت را به دايى يا خاله و چهار قسمت را به عمو و دو قسمت را به عمه مى دهند.

«2239» اگر وارث ميت يك دايى يا يك خاله و يك عمو يا يك عمه مادرى و عمو و عمه پدر و مادرى يا پدرى باشد، مال را سه قسمت مى كنند، يك قسمت آن را به دايى يا خاله مى دهند و دو قسمت باقيمانده را شش قسمت مى كنند، يك قسمت را به عمو يا عمه مادرى و بقيه را به عمو و عمه پدر و مادرى يا پدرى مى دهند و عمو دو برابر عمه مى برد، بنابراين اگر مال را نُه قسمت كنند، سه قسمت را به دايى يا خاله و يك قسمت را به عمو يا عمه مادرى و پنج قسمت ديگر را به عمو و عمه پدر و مادرى يا پدرى

ص: 531

مى دهند.

«2240» اگر وارث ميت يك دايى يا يك خاله و عمو و عمه مادرى و عمو و عمه

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 448

پدر و مادرى يا پدرى باشد، مال را سه قسمت مى كنند يك قسمت را دايى يا خاله مى برد و دو قسمت باقيمانده را سه سهم مى كنند، يك سهم آن را به عمو و عمه مادرى مى دهند كه بين خود تقسيم مى نمايند، و احتياط در مصالحه بين خودشان است، و دو سهم ديگر را بين عمو و عمه پدر و مادرى يا پدرى تقسيم مى نمايند و عمو دو برابر عمه مى برد، بنابراين مال را نُه قسمت كنند، سه قسمت آن، سهم خاله يا دايى و دو قسمت سهم عمو و عمه مادرى و چهار قسمت سهم عمو و عمه پدر و مادرى يا پدرى مى باشد.

«2241» اگر وارث ميت چند دايى و چند خاله باشند كه همه پدر و مادرى يا پدرى يا مادرى باشند و عمو و عمه هم داشته باشد، مال سه سهم مى شود، دو سهم آن را به دستوى كه در مسأله قبل گفته شد، عمو و عمه بين خودشان قسمت مى كنند و يك سهم آن را دايى ها و خاله ها به طور مساوى بين خودشان تقسيم مى نمايند.

«2242» اگر وارث ميت دايى يا خاله مادرى و چند دايى و خاله پدر و مادرى يا پدرى و عمو و عمه باشد، مال سه سهم مى شود، دو سهم آن را به دستورى كه سابقاً گفته شد عمو و عمه بين خودشان تقسيم مى كنند، پس اگر ميت يك دايى يا يك خاله مادرى دارد، يك سهم ديگر آن را شش قسمت

ص: 532

مى كنند، يك قسمت را به دايى يا خاله مادرى مى دهند و بقيه را به دايى و خاله پدر و مادرى يا پدرى مى دهند و به طور مساوى قسمت مى كنند، و اگر چند دايى مادرى يا چند خاله مادرى يا هم دايى مادرى و هم خاله مادرى دارد، آن يك سهم را سه قسمت مى كنند، يك قسمت را دايى ها و خاله هاى مادرى به طور مساوى بين خودشان قسمت مى كنند، گرچه احتياط در مصالحه بين آنهاست، و بقيه را به دايى و خاله پدر و مادرى يا پدرى مى دهند كه به طور مساوى بين خود تقسيم كنند.

«2243» اگر ميت عمو و عمه و دايى و خاله نداشته باشد مقدارى كه به عمو و عمه مى رسد، به اولاد آنان و مقدارى كه به دايى و خاله مى رسد، به اولاد آنان داده مى شود.

«2244» اگر وارث ميت عمو، عمه، دايى و خاله پدر و عمو، عمه، دايى و خاله

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 449

مادر او باشند، مال سه سهم مى شود، يك سهم آن مال عمو، عمه، دايى و خاله مادر ميت است به طور مساوى، ولى احتياط آن است كه با هم صلح كنند، ودو سهم ديگر آن را سه قسمت مى كنند يك قسمت را دايى و خاله پدر ميت به طور مساوى بين خودشان قسمت مى نمايند و دو قسمت ديگر آن را به عمو و عمه پدر ميت مى دهند و عمو دو برابر عمه مى برد.

«2245» كسى كه دو نسبت در او جمع شود از هر دو سبب ارث مى برد، مثل اين كه كسى هم پسر عموى پدرى باشد و هم پسر دايى مادرى، يا

ص: 533

كسى هم شوهر ميت باشد و هم پسر عموى او، يا زنى هم عمه پدرى ميّت باشد و هم خاله مادرى او، مگر آن كه دو نسبت او در دو طبقه باشد، مثل اين كه هم برادر مادرى باشد و هم پسر عمو كه فقط ارث برادر بودن را مى برد.

ارث زن و شوهر

«2246» زن و شوهر در ازدواج دائم با وجود جميع طبقات سه گانه اى كه گفته شد از يكديگر ارث مى برند، و وجود هيچ يك از اين طبقات مانع ارث بردن آن دو از يكديگر نيست.

«2247» اگر زنى بميرد و اولاد نداشته باشد، نصف همه مال را شوهر او، و بقيه را ورثه ديگر مى برند، و اگر از آن شوهر يا از شوهر ديگر اولاد داشته باشد، چهار يك (14) همه مال را شوهر و بقيه را ورثه ديگر مى برند.

«2248» اگر مردى بميرد و اولاد نداشته باشد، چهار يك (14) مال او را زن، و بقيه را ورثه ديگر مى برند، و اگر از آن زن يا از زن ديگر اولاد داشته باشد، هشت يك (18) مال را زن، و بقيه را ورثه ديگر مى برند. و زن از همه اموال منقول ارث مى برد ولى از زمين و قيمت آن ارث نمى برد، چه زمين خانه مسكونى باشد يا زمين باغ و زراعت و غير آن، و از قيمت هوايى مثل بنا و درخت ارث مى برد، و بنابر اظهر با رضايت وارثان از خود هوائى هم مى تواند ارث ببرد، و بنابر اظهر در آنچه كه گفته شد فرق ندارد، زن از اين شوهر اولاد داشته باشد يا نه، اگرچه احتياط در مورد زن

رساله توضيح المسائل، متن،

ص: 534

ص: 450

بچه دار در ارث بردن از زمين، خوب است.

«2249» اگر زن غير از شوهر وارثى ندارد، بنابر اقوى همه مال به شوهر مى رسد، ولى اگر شوهر غير از زن وارث ندارد زن سهم خود را كه چهار يك (14) است مى برد و بقيه بنابر اقرب، از آن امام عليه السلام است.

«2250» اگر براى پرداخت سهم زن بخواهند بنا و درخت و مانند آن را قيمت نمايند بايد اجزاى آن را قيمت كنند، ولى احتياط مستحب در اين است كه ببينند اگر آنها بدون اجاره در زمين بمانند تا از بين بروند چقدر ارزش دارند، و آن را براى پرداخت مبنا قرار دهند.

«2251» اگر ميت بيش از يك زن داشته باشد، چنانچه اولاد نداشته باشد چهار يك (14) مال، و اگر اولاد داشته باشد هشت يك (18) مال به شرحى كه گفته شد، به طور مساوى بين زنهاى دائمى او تقسيم مى شود، اگرچه شوهر با هيچ يك از آنان يا بعض آنان نزديكى نكرده باشد.

«2252» اگر مردى در حال مرض با زنى ازدواج دائم نمايد و در آن مرض بميرد و نزديكى هم نكرده باشد، زن از آن مرد ارث نمى برد و حق مهر هم ندارد، و اگر نزديكى كرده باشد و يا از آن مرض خوب شده و به غير آن مرض از دنيا رفته باشد آن زن هم از او ارث مى برد و هم حق مهر دارد، و اگر زنى كه شوهرش با او نزديكى نكرده در زمان مريضى شوهر از دنيا رفت شوهر از آن زن ارث نمى برد و حق مهر هم براى زن نيست بنابر اظهر، اگرچه

ص: 535

احتياط مستحب در صلح است.

«2253» اگر زن را به ترتيبى كه در احكام طلاق گفته شد طلاق رجعى بدهد و آن زن قبل از اتمام عدّه بميرد، شوهر از او ارث مى برد، و نيز اگر شوهر قبل از اتمام عدّه زن بميرد، زن از او ارث مى برد، ولى اگر بعد از اتمام عدّه رجعى يا در عدّه طلاق بائن يكى از آنان بميرد، ديگرى از او ارث نمى برد.

«2254» اگر شوهر در حال مرض عيالش را طلاق دهد، اگرچه طلاق بائن باشد، و قبل از گذشتن دوازده ماه هلالى بميرد، زن با دو شرط از او ارث مى برد: اول آن كه در اين مدت شوهر ديگر نكرده باشد. دوم آن كه شوهر در ادامه همان مرضى كه در آن مرض زن را طلاق داده، به واسطه آن مرض يا به جهت ديگرى بميرد، پس اگر از

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 451

آن مرض خوب شود و به جهت ديگرى از دنيا برود، زن از او ارث نمى برد.

«2255» زنى كه به عقد موقت به نكاح مردى درآمده از مرد ارث نمى برد و مرد نيز از او ارث نمى برد اما ارث بين پدر و فرزند يا مادر و فرزند ثابت است.

مسائل متفرقه ارث

«2256» قرآن، انگشتر، شمشير ميت و لباسى را كه پوشيده يا براى پوشيدن گرفته و دوخته است، اگرچه نپوشيده باشد، در صورتى كه براى مصرف و استفاده كردن، نه فقط براى ملكيّت، آن ها را گرفته باشد، مال پسر بزرگتر است اگرچه فرزند بزرگتر دختر باشد، و بر پسر بزرگ نيز واجب است كه نمازها و روزه هايى كه از پدرش قضا شده بجا آورد

ص: 536

و حكم رسيدن اين اموال به پسر بزرگ، بنابر احتياط واجب در صورتى است كه ميت غير از اينها مال ديگرى نيز داشته باشد.

«2257» اگر پسر بزرگ ميت بيش از يكى باشد، مثلًا از دو زن او در يك وقت دو پسر به دنيا آمده باشد اگر چنين فرضى صحيح باشد، بايد لباس، قرآن، انگشتر و شمشير ميت را به طور مساوى بين خودشان قسمت كنند.

«2258» اگر ميت قرض داشته باشد، چنانچه قرضش به اندازه مال او يا زيادتر باشد، بايد چهار چيزى را هم كه مال پسر بزرگتر است و در مسأله 2256 گفته شد، براى اداى قرض او بدهند، و اگر قرضش كمتر از مال او باشد، بنابر اظهر بايد از آن چهار چيز هم كه به پسر بزرگتر مى رسد به نسبت، براى اداى قرض او بدهند، مثلًا اگر همه دارايى او شصت تومان است و به مقدار بيست تومان آن از چيزهايى است كه مال پسر بزرگتر است و سى تومان هم قرض دارد پسر بزرگ بايد به مقدار ده تومان از آن چهار چيز را بابت قرض ميت بدهد.

«2259» مسلمان از كافر ارث مى برد ولى كافر اگرچه پدر يا پسر ميت باشد از مسلمان ارث نمى برد. ولى اگر ميت مسلمان پسر كافرى دارد و او پسرى مسلمان دارد، آن پسر مسلمان از جدّ خود ارث مى برد، و همچنين اگر پسر ميت مسلمان، كافر باشد ولى عموى ميت يا برادر ميت مسلمان باشد ارث به آنها مى رسد، و در

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 452

صورت كافر بودن اين دو پسران مسلمان عمو و برادر ارث مى برند.

«2260» اسلام

ص: 537

آوردن وارث قبل از تقسيم كردن ارث، در صورت تعدد ورثه مسلمان، مثل اسلام آوردن آن وارث قبل از مردن آن ميّت است پس اگر قبل از تقسيم مال اسلام آورد، در استحقاق ارث مانند بقيه ورثه است، پس اگر طبقه او مقدم است بر طبقه بقيه، تمام ارث مال او خواهد بود چه ميت كافر باشد يا مسلمان، و اگر اسلام آوردن او بعد از تقسيم بخشى از مال باشد، نسبت به بقيه اموال ارث مى برد و از آن بخش كه تقسيم شده ارث نمى برد.

«2261» افراد تمام مذاهب مختلفى كه محكوم به اسلام هستند، همه از يكديگر ارث مى برند، چه حق باشند چه باطل، مگر غُلاة و خوارج و نواصب و منكرين ضرورى دين، كه محكوم به كفرند و از مسلمان ارث نمى برند ولى مسلمان از آنها ارث مى برد چنانكه از كافر ارث مى برد.

«2262» اگر كسى يكى از خويشان خود را عمداً و به ناحق بكشد، از او ارث نمى برد، ولى اگر از روى خطا باشد، چه خطاى محض باشد يا خطاى شبيه به عمد، بنابر اظهر از او ارث مى برد، ولى از ديه او بنابر اظهر ارث نمى برد، اگرچه احتياط مستحب در صلح كردن است، و در قتل عمدى، كه ارث نمى برد، فرقى نيست بين اين كه خودش مستقيماً اقدام به قتل نمايد و يا طورى واسطه قتل باشد كه قتل به او نسبت داده شود.

«2263» مرد و زن زناكار و خويشان آنها از فرزندى كه از زنا به دنيا آمده ارث نمى برند، ولى اولاد چنين فرزندى و شوهر يا زن او، از او ارث مى برند.

«2264» هرگاه بخواهند ارث

ص: 538

را تقسيم كنند در صورتى كه ميت بچه اى داشته باشد كه در شكم مادر است و در طبقه او وارث ديگرى هم مانند اولاد و پدر و مادر باشد، براى بچه اى كه در شكم است، كه اگر زنده به دنيا بيايد ارث مى برد، بنابر احتياط واجب سهم دو پسر را كنار مى گذارند، البته سهم كسانى كه ميت چه اولادى داشته باشد يا نه در هر صورت از ميت ارث مى برند، مانند كمترين سهم زن، بايد از اول داده شود، و همچنين كمترين سهم پدر و مادر را نيز بايد به آنها بدهند. و اگر احتمال بدهند بيشتر است مثلًا احتمال بدهند كه زن سه قلو حامله باشد، سهم سه

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 453

پسر را كنار مى گذارند، و چنانچه مثلًا يك پسر يا يك دختر به دنيا آمد، ورثه، زيادى آن را بين خودشان تقسيم مى كنند. و براى كنار گذاشتن سهم بچه، انعقاد نطفه و وجود حمل در وقت مردن آن ميت كافى است و دميده شدن روح در آن حمل شرط نيست، ولى زنده به دنيا آمدن شرط است، پس اگر زنده به دنيا آمد و در همان ساعت مرد باز هم ارث مى برد و ديگران هم از او ارث مى برند.

«2265» شخص مفقودالاثرى كه زنده بودنش معلوم نيست و وارث هم دارد مالش را كنار مى گذارند و بنابر اظهر تا مدت چهار سال وضعيت او را پيگيرى مى كنند سپس مالش را بين ورثه تقسيم مى كنند، ولى اگر بعداً زنده بودن او معلوم شد آن تقسيم مال از بين مى رود و تمام مال به خود او بر مى گردد، و احتياط مستحب آن

ص: 539

است كه منتظر بمانند تا وقتى كه علم عادى يا اطمينانى به مردن او پيدا شود.

«2266» اگر چند نفر كه هر كدام وارث ديگرى است با هم مثلًا زير آوار بمانند، در صورتى كه معلوم نباشد كدام زودتر مرده، هر كدام از ديگرى ارث مى برد، ولى اگر معلوم شود كه كدام يك زودتر مرده، كسى كه ديرتر مرده ارث مى برد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 454

ديه

قتل بر سه قسم واقع مى شود:

1- قتل عمدى؛ كه شخصى به قصد كشتن، كسى را به ناحق به قتل مى رساند.

2- قتل شبه عمد؛ كه شخصى به قصد ديگرى غير از كشتن، مثل ادب كردن يا كتك زدن (با وسيله اى كه غالباً كشنده نيست، مثل عصا) صدمه اى به كسى مى زند كه موجب قتل او مى شود.

3- قتل خطايى؛ كه شخصى بدون قصد كشتن و بدون اين كه بخواهد به مقتول آسيبى برساند كارى كند كه او كشته شود، مثلًا به حيوانى سنگ پرتاب كند اتفاقاً موجب قتل كسى شود.

«2267» اگر طفل يا ديوانه، كسى را بكشد، اگرچه عمدى باشد، ملحق به قتل خطايى است. و اگر شخص ديگرى را به تصور اين كه مستحق كشته شدن است، مثل كفر و قصاص، بكشد و بعداً معلوم شود كه استحقاق كشته شدن را نداشته، اين قتل ملحق به شبه عمد است.

«2268» اگر كسى عمداً و به ناحق ديگرى را بكشد، ولىّ مقتول مى تواند قاتل را عفو كند يا بكشد، يا به مقدارى كه در مسأله بعد گفته مى شود از او ديه بگيرد، امّا اگر از روى خطا بكشد، ولىّ مقتول حق ندارد او را بكشد، امّا مى تواند

ص: 540

ديه بگيرد.

«2269» اگر قتل عمدى واقع شود ديه اى كه قاتل بايد بدهد يكى از شش چيز است:

1- صد شتر كه داخل سال ششم شده باشند، و افضل و احوط اين است كه شترها نر باشند، گرچه بنابر اظهر اين شرط لازم نيست.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 455

2- دويست گاو. 3- هزار گوسفند. 4- دويست حُلّه، و هر حُلّه دو پارچه ردا و ازار است، و احتياط در اين است كه از بُردهاى يمنى باشد، كه در يمن مى بافند.

5- هزار مثقال شرعى طلاى سكه دار كه هر مثال آن 18 نخود است و بنابر اظهر نمى تواند طلاى غير سكه دار بدهد.

6- ده هزار درهم، كه هر ده درهمى در زمان تشريع اين قانون در اسلام به قيمت يك دينار كه 18 نخود طلاى سكّه دار است بوده. و اختيار تعيين هر كدام از اين شش چيز به دست قاتل است.

«2270» ديه قتل شبه عمد و قتل خطا هر يك صد شتر است ولى سن شترها در هركدام مختلف است كه توضيح آن در كتاب هاى مفصل داده شده است.

«2271» ديه چند چيز مثل ديه قتل است كه مقدار آن در مسأله 2269 گفته شد:

1- اگر دو چشم كسى را كور كند، يا چهار پلك چشم او را از بين ببرد؛ و اگر يك چشم او را كور كند، بايد نصف ديه قتل را بدهد.

2- اگر دو گوش كسى را ببُرد، يا كارى كند كه هر دو گوش او كر شود؛ و اگر يك گوش او را ببرد يا كر كند، بايد نصف ديه قتل را بدهد؛ و

ص: 541

اگر نرمه گوش او را ببرد بايد ثلث ديه قتل را بدهد.

3- اگر تمام بينى يا نرمه بينى كسى را ببُرد.

4- زبان كسى را از بيخ ببُرد، در صورتى كه شخص لال نباشد.

5- تمام دندان هاى كسى را از بين ببرد و ديه هر كدام از دوازده دندان جلو دهان كه شش عدد بالا و شش عدد پايين مى باشد، پنجاه مثقال شرعى طلا است و هر مثقال شرعى 18 نخود است، و اگر يكى از شانزده دندان عقب را كه هشت عدد آنها بالا و هشت عدد پايين است از بين ببرد، بايد 25 مثقال شرعى طلا بدهد.

6- اگر هر دو دست كسى را از مچ جدا كند، و اما اگر يك دست را از مچ جدا كند، بايد نصف ديه قتل را بدهد.

7- اگر ده انگشت كسى را ببرد. و ديه هر انگشت، ده يك (110) ديه قتل است.

8- اگر پشت كسى را طورى بشكند كه ديگر درست نشود و يا خميده بماند.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 456

9- اگر هر دو پستان زنى را ببرد، و اما اگر يكى از آنها را ببرد، بايد نصف ديه قتل را بدهد.

10- اگر هر دو پاى كسى را تا مفصل يا بالاتر، يا همه ده انگشت پا را قطع كند؛ و ديه هر انگشت، ده يك (110) ديه قتل است.

11- اگر بيضه هاى مردى را از بين ببرد و يا آلت مردىِ كسى را از ختنه گاه يا بيشتر قطع كند، و براى حكم ديه زن ها در اين مورد بايد به كتاب هاى مفصّل مراجعه شود.

12- اگر طورى به

ص: 542

كسى آسيب برساند كه عقل او از بين برود.

13- اگر به كسى صدمه اى بزند كه ديگر بوها را احساس نكند.

14- اگر تمام موى سر و يا موى ريش كسى را از بين ببرد، به طورى كه ديگر نرويَد، و اگر موى ريش بعداً برويَد، بنابر اظهر و احوط، يك سوم ديه بايد داده شود، و اگر موى سر برويَد بايد تفاوت قيمت كسى كه بنده است و چنين نقصى پيدا كرده داده شود.

15- شكسته يا كوبيده شدن تمام گردن، به طورى كه نتواند آن را به طرف ديگر برگرداند.

16- كندن و يا قطع كردن تمام دو استخوان فك به طورى كه همراه دندان ها نباشد (مانند كودك يا پير كه دندان ندارند) وگرنه براى از بين رفتن دندان ها ديه جداگانه لازم است.

17- از بين بردن يا قطع نخاع، اگرچه صاحبش بعداً زندگى كند.

18- افضا كردن زن به طورى كه ديگر سالم نشود، البته اگر شوهر او بعد از تمام شدن نُه سال زن به وسيله نزديكى كردن موجب اين كار بشود ديه بر او لازم نيست.

19- اگر دو قسمت برجسته پشت (اليتين) كسى را از بين ببرند.

20- اگر هر دو لب كسى را ببُرند.

21- اگر كارى كنند كه شخص ديد چشمش از بين برود و يا صدايش بيرون نيايد و صوت او از بين برود و يا مبتلا به بيمارى ريزش بول شده و نتواند جلو ادرار خود را بگيرد كه در هر يك از اين موارد ديه كامل است. و بعضى موارد ديگر نيز موجب

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 457

ديه كامل مى شود كه به

ص: 543

كتاب هاى مفصل مراجعه شود.

«2272» اگر انسان كسى را عمداً و به ناحق بكشد، در صورت عفو و يا گرفتن ديه علاوه بر توبه، به عنوان كفاره بايد دو ماه روزه بگيرد و شصت فقير را سير كند و يك بنده آزاد نمايد، ولى اگر اشتباهاً بكشد، بايد ديه او را بدهند (يعنى ديه بر عاقله است) و يك بنده آزاد كند و اگر نتواند بنده آزاد كند دو ماه روزه بگيرد و اگر اين را هم نتواند، شصت فقير را سير كند.

«2273» كسى كه سوار حيوان است، اگر كارى كند كه آن حيوان مضطرب شده به كسى آسيب برساند، ضامن است، و نيز اگر ديگرى كارى كند كه حيوان به سوار خود يا به كس ديگر صدمه بزند، ضامن مى باشد.

«2274» اگر انسان كارى كند كه زن حامله سقط كند، چنانچه چيزى كه سقط شده نطفه باشد، ديه اش بيست مثقال شرعى طلا است، كه هر مثقال آن هجده نخود مى باشد، و اگر عَلقَه، يعنى خون بسته باشد، چهل مثقال، و اگر مُضغه، يعنى پاره گوشت باشد، شصت مثقال، و اگر داراى استخوان شده باشد، هشتاد مثقال، و اگر گوشت آورده ولى هنوز روح در او دميده نشده، صد مثقال است، اگرچه افضل و احوط در اين صورت ديه كامل است، و اگر روح در او دميده شده، چنانچه پسر باشد، ديه او هزار مثقال و اگر دختر باشد، ديه او پانصد مثقال شرعى است.

«2275» اگر زن حامله كارى كند كه بچه اش سقط شود، بايد ديه آن را به تفصيلى كه در مسأله قبل گفته شد، به وارث بچّه بدهد و به خود

ص: 544

زن چيزى از آن نمى رسد.

«2276» اگر كسى زن حامله را بكشد، بايد ديه زن و بچه، هر دو را بدهد.

«2277» اگر پوست سر يا صورت مردى را پاره كند و خون خارج نشود بايد يك شتر به او بدهد. و اگر به گوشت برسد و قدرى از آن را هم ببرد، بايد بنابر اظهر دو شتر بدهد، و اگر خيلى از گوشت را پاره كند، بايد سه شتر بدهد. و اگر به پرده نازك استخوان برسد، چهار شتر، و اگر استخوان نمايان شود، پنج شتر، و اگر استخوان بشكند، ده شتر، و اگر بعضى از ريزه هاى استخوان از جاى خود بيرون آيد، پانزده شتر، و اگر به پرده مغز برسد بايد يك سوم ديه كامل را بدهد.

«2278» اگر به صورت كسى سيلى يا چيز ديگر بزند به طورى كه صورت او

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 458

سرخ شود، بايد يك مثقال و نيم شرعى طلا، كه هر مثقال آن هجده نخود است بدهد، و اگر كبود شود، سه مثقال، و اگر سياه شود، بنابر اظهر بايد شش مثقال شرعى طلا بدهد، ولى اگر جاى ديگر بدن كسى را بوسيله زدن، سرخ يا كبود يا سياه كند، بايد نصف آنچه را كه گفته شد بدهد.

«2279» اگر به حيوان حلال گوشت كسى زخم بزند، يا چيزى از بدن آن را ببُرد، بايد تفاوت قيمت سالم و معيوب آن را به صاحبش بدهد.

«2280» اگر انسان سگ شكارى كسى را بكشد، بنابر احوط بايد بر چهل درهم توافق نمايند، و اگر سگى كه خانه را حفاظت مى كند، يا سگ گله كسى را تلف

ص: 545

نمايد، بنابر احتياط بايد بيست درهم و يا يك گوسفند بدهد، و اگر سگى كه باغ را حفاظت مى كند بكشد، بايد بيست درهم و يا قيمت فعلى آن را بدهد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 459

احكام بانك ها

اشاره

«2281» وام گرفتن از بانك در صورتى كه در آن شرط سود شده باشد، جايز نيست و ربا و حرام است.

«2282» كسى كه مى خواهد از بانك وام بگيرد مى تواند كالا و جنسى را از بانك و يا وكيل او به نسبت معينى، مثلًا ده درصد و يا بيست درصد از قيمت بازار گرانتر بخرد به شرط اين كه بانك مبلغ مورد تقاضاى او را تا مدت معينى به او قرض دهد.

«2283» اگر كسى بخواهد به بانك وام دهد در صورتى كه بانك، كالا و جنسى را بيشتر از قيمت بازار از او بخرد به شرط اين كه او مبلغ مورد نظر را به بانك قرض دهد، يا اينكه بانك كالا و جنسى را به كمتر از قيمت بازار به او بفروشد به شرط اين كه مبلغى را تا مدت معينى به بانك قرض دهد، صحيح است و با اين كار مى توان از ربا دور شد.

«2284» فروختن مبلغى به ضميمه چيزى، به مبلغ بيشترى تا مدت معينى، مانند اين كه صد تومان را به ضميمه يك قوطى كبريت و يا يك عدد استكان مثلًا، به صد و ده تومان به مدت دو يا سه ماه يا بيشتر بفروشند، جايز نيست و اين عمل در واقع همان وام دادن با سود است كه به صورت خريد و فروش انجام مى شود و حرام است.

«2285» در مسائل قبل گفته

ص: 546

شد كه حكم قرض دادن به بانك مانند حكم قرض گرفتن از بانك است، و چنانچه در قرارداد وام شرط سود شده باشد ربا و حرام است، و فرق نمى كند كه پولى كه به بانك داده مى شود به صورت «سپرده ثابت» باشد، يعنى صاحب پول بر حسب قرارداد تا مدت معينى نمى تواند از پول خود استفاده كند، يا به نحو «حساب در گردش» باشد، كه هر موقع بخواهد مى تواند از پول خود استفاده كند، و در هر دو صورت حرام است.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 460

«2286» كسى كه پول به بانك مى دهد چنانچه شرط سود نشده باشد و صاحب پول به اين قصد پول خود را به بانك ندهد كه از آن فايده اى عايد او گردد و اگر بانك سودى هم به او ندهد خود را طلبكار ندانسته و مطالبه نكند در اين صورت گذاشتن پول نزد آن بانك جايز است و سود آن هم اشكال ندارد.

«2287» اگر بخواهد در پولى كه از بانكها گرفته تصرف كند و با آن معامله نمايد، بعد از آن كه جايز بودن اصل معامله و گرفتن پول از بانك، از نظر شرعى ثابت شده باشد، در مورد تعيين آن قسمت از پول كه مخلوط با غير شده است بايد از مجتهد جامع الشرايط اجازه گرفته شود، و اگر در اين فرض بانك مبلغى بعنوان اضافه به او بدهد، اشكال ندارد.

«2288» قرض گرفتن از بانك ها در صورتى كه شرط سود در آن شده باشد جايز نيست و ربا و حرام است، و فرق نمى كند كه قرض با وثيقه بوده باشد يا بدون وثيقه، و وثيقه سند

ص: 547

ملكى باشد يا اسناد اعتبارى مانند سفته و غيره.

«2289» چنانچه پول را به عنوان مجهول المالك و با اجازه حاكم شرع يا وكيل او از بانكها گرفته باشد، نه به عنوان قرض، يعنى قصد و تصميم پول دهنده و پول گيرنده متفاوت باشد، قرض گرفتن جايز است و اشكال ندارد. و اين كه مى داند بانك اصل پول و سود آن را به طور حتمى از او خواهد گرفت در جواز تصرف در آن پول اشكالى ايجاد نمى كند، و اگر نتواند از دادن آن خوددارى كند، پرداخت آن نيز جايز است.

«2290» سپردن پول به بانك به قصد زياد شدن آن و گرفتن سود و فايده بر آن پول جايز نيست، ربا و حرام است، ولى براى جلوگيرى از گرفتار شدن به ربا و حرام، مى تواند در تصميم و نيت خود شرطِ گرفتنِ سود را نكند و بناى كار خود را بر اين بگذارد كه اگر بانك سود ندهد، خود را طلبكار نمى داند و مطالبه نخواهد كرد، در اين صورت اگر بانك فايده اى به او داد مى تواند با اجازه حاك شرع يا وكيل او، آن فايده را به عنوان مجهول المالك بگيرد و در آن تصرف كند، و اگر بداند كه در صورت نگرفتن سود از بانك، كارمند بانك سود را به مصرف شخصى خود خواهد رسانيد، مى تواند سود را به قصد اين كه پول مجهول المالك است، و بايد شرعاً به مصارف خاصى برسد، از بانك مطالبه كرده و به آن مصارف برساند.

«2291» حكم بانك هايى كه به صورت شركت با دولت سرمايه گذارى شده است،

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 461

از دو

ص: 548

مسأله اى كه قبلًا گفته شد معلوم مى گردد چون پول موجود در اين بانك ها مخلوط با مجهول المالك است و حكم بانك هاى دولتى را دارد.

«2292» گرفتن پول از بانك هاى غير اسلامى مانند بانك هاى كشورهاى كفر، چه دولتى باشد و چه شخصى جايز است، ولى نه به عنوان قرض؛ و تصرف در آن احتياج به اجازه حاكم شرع و يا وكيل او ندارد، مگر آنكه مال مسلمانى در بانك كفار باشد كه بايد نسبت به سهم آن مسلمان به وظيفه مخصوصى كه در مورد بانك هاى كشورهاى اسلامى گفته شد عمل نمايد.

اعتبارات بانكى

قبل از بيان مسائل، بخشى از آنچه به عنوان اعتبارات بانكى و مقررات صادرات و واردات معمول و متعارف است بيان مى شود:

واردات كالا

كسى كه بخواهد جنس و كالاهاى اجنبى را از كشورهاى خارجى وارد كند بايد بنا بر مقررات بين المللى در نزد يكى از بانك هاى كشور وارد كننده كالا، گشايش اعتبار كند و بانكى كه در نزد او گشايش اعتبار شده متعهد مى شود كه پس از انجام گرفتن مقدمات معامله بين طرفين فروشنده و خريدار، چه از طريق مكاتبه يا از طريق نمايندگى فروشنده در كشور خريدار به موجب فاكتور صادر شده از طرف فروشنده با تمام مشخصات و اوصاف كالاى مورد معامله از جهت كيفيت و كميت، مبلغ مورد اتفاق طرفين را به وسيله بانك كشور فروشنده به فروشنده بپردازد، و با اين اقدام ده درصد يا بيست درصد كل بهاى مورد سفارش را از سفارش دهنده دريافت مى كند تا تماميت معامله را از طرف خريدار به فروشنده اعلام تا اسناد حمل را جهت دريافت بهاى كالا به بانك تحويل دهد و با

ص: 549

تحويل گرفتن اسناد حمل كالا بر طبق مشخصات مذكور در موقع گشايش اعتبار، تمام مبلغ را به فروشنده مى پردازد.

رساله توضيح المسائل، متن، ص: 462

صادرات كالا

كسى كه بخواهد جنس و كالايى را به خارج از كشور صادر كند بايد طبق مقررات، اعتبارى در بانك گشايش شود تا بانك طبق تعهد خود نسبت به پرداخت قيمت كالا و دريافت اسناد بر حسب مقررات جارى اقدام نمايد و در نتيجه عمل بانك در هر دو مورد صادرات و واردات يك چيز است و در واقع فرقى با هم ندارد و بر اساس تعهد پرداخت مبلغ كالاى مورد معامله و گرفتن اسناد حمل و تحويل آن به سفارش دهنده انجام مى گيرد.

و يك نوع ديگر از اعتبار بانكى آن است كه فروشنده كالا و يا نماينده او صورت و قائمه كالا را با ذكر تمام مشخصات آن از لحاظ كمّى و كيفى بدون اين كه قبلًا مذاكره و معامله اى با طرف مقابل يعنى خريدار انجام داده باشد به بانك مى فرستد و به بانك وكالت مى دهد كه اسناد را به طرف مقابل كه خريدار باشد عرضه كند. اگر خريدار به قيمت عرضه شده قبول كرد، تقاضاى گشايش اعتبار مى كند و آن موقع بانك بر حسب مقررات خود با دريافت ده درصد يا بيست درصد مثلًا از مبلغ قيمت كالا قرارداد انجام معامله را با خريدار مى بندد و تعهد مى كند كه تمام مبلغ را به فروشنده پرداخت نمايد و اسناد حمل آن را گرفته و به خريدار تسليم نمايد.

«2293» مجموع كارهايى كه در مورد گشايش اعتبارات بانكى در قسمت بالا گفته شد در صورتى كه كشور صادر كننده و

ص: 550

وارد كننده، دولتى داشته باشد و آن را به منزله يك نفر مالك شخصى فرض كنيم و بانك به منزله وكيل آن شخص باشد، بدين معنى كه در اجراى معاملات خاص، بانك به عنوان وكيل دولت مشغول اين عمليات مى شود و كارهايى كه وكيل مى تواند انجام دهد به عهده مى گيرد، در صورتى كه حلال بودن پول هاى بانك معلوم باشد و معاملات و عملياتى كه بانك انجام مى دهد از تمام جهات حلال و جايز باشد گشايش اعتباراتى كه گفته شد بى اشكال است.

«2294» جايز است بانك براى انجام عمل گشايش اعتبار و تعهدات مربوطه، مبلغى از سفارش دهنده و خريدار به عنوان كارمزد دريافت كند و اين عمل بانك را مى توان از نظر شرعى، نوعى عقد جعاله دانست، يعنى سفارش دهنده با بانك قرار مى گذارد كه اگر بانك عمل گشايش اعتبار را براى او انجام دهد، مبلغى را بعنوان كارمزد به بانك بپردازد، و بانك پس از انجام عمل گشايش اعتبار، حق دارد كه آن مبلغ را از او دريافت كند.

«2295» اگر بانك بر حسب تقاضاى سفارش دهنده مبلغ كالاى مورد سفارش را تا مدت معينى مطالبه نكند و بابت آن مبلغى از سفارش دهنده بگيرد، خالى از اشكال نيست.

رساله توضيح المسائل، ضمائم، ص: 1

ضمائم:

مسائل متفرقه

رساله توضيح المسائل، ضمائم، ص: 3

«16» رشوه دادن و رشوه گرفتن حرام است و در آن فرقى نيست كه از مسلمان بگيرد يا از غير مسلمانى كه مالش محترم باشد، و اگر رشوه بگيرند مالك آن نمى شوند و سود حاصله از آن نيز، مال مالك است.

«17» اگر پدر، خانه و زمين و امثال آن را به فرزند

ص: 551

خود ببخشد و در زمان حياتش تحويل او داده باشد، آن مال ملك فرزند شده و پدر بعد از آن حق رجوع نداشته و ورثه هم بعد از فوت پدر در آن حقى ندارند.

«18» زن بايد براى بيرون رفتن از منزل از شوهر خود اجازه بگيرد و يا علم به رضايت او داشته باشد، مگر در واجبات شرعى؛ و چنانچه در ضمن عقد شرط كرده باشد كه زن براى شلغش مثلًا بتواند به خارج از منزل برود، و يا عقد مبتنى بر اين شرط واقع شده باشد، اين شرط نافذ است.

«19» متنجس نجس كننده است، هر چند واسطه متعدد باشد.

«20» استعمال آلات مختص به لهو در غير لهو بنابر احتياط واجب جايز نيست، و استعمال آنها در لهو مطلقاً حرام است، و موسيقى مطرب استماع آن هم حرام است، و ميزان در مطرب بودن اطراب شأنى است نه فعلى، و تشخيص آن با خود مكلف است.

«21» فروش اشيا و لوازم مسجد كه در عرف زمان، استعمال آن معمول نيست، مانند سينى هاى مسى يا پارچ هاى بزرگ، و تبديل آن به اشيا و لوازم مورد احتياج، زير نظر متولى شرعى مانعى ندارد.

«22» پول گذاشتن در بانك به عنوان قرض الحسنه اشكالى ندارد و همچنين جايزه اى كه بانك در مقابل آن به بعضى از مشتركين پرداختن مى كند حلال است.

«23» پول و مالى كه از شخص متوفى به صورت امانت نزد انسان موجود است، و در عين حال اين متوفى به شخصى كه مال نزد اوست و يا به شخص ديگر بدهكارى دارد در صورتى كه دانسته شود كه ورثه او از پرداخت

ص: 552

بدهى متوفى امتناع مى ورزند، مى توان از آن مال براى اداى دين استفاده نمود و در صورتى كه زيادتر بود

رساله توضيح المسائل، ضمائم، ص: 4

مازاد به ورثه بر مى گردد.

«24» اگر شخصى بخواهد عضوى از اعضاء بدن خود، مثلًا كليه را به ديگرى بدهد، و يا وصيت كند كه بعد از مردن خود، آن عضو در مقابل پول يا مجانى برداشته و به ديگرى داده شود، در صورتى كه نجات مسلمانى متوقف بر آن عضو باشد، يعنى راه نجات آن مسلمان منحصر در دادن عضو به او باشد، و تهيه آن از غير مسلمان هم ممكن نباشد، اشكالى ندارد.

«25» قصد اقامت در دو محل نزديك به هم در صورتى كه يك محل حساب نشود و به حد مسافت شرعى هم نرسد صحيح نيست، مگر اينكه با تعدد محل، اقامت واحده محسوب شود ولى اگر شخص در يك محل قصد اقامت كند و شب ها و قسمت عمده روز را در آن محل كه قصد اقامت كرده بماند و براى انجام كارى كه در محل ديگر دارد مقدارى از روز را به آن محل برود به طورى كه به اقامت او در محل اول ضررى نزند، و سپس به محل اقامت برگردد مانعى ندارد.

«26» زنى كه شوهر كرده و از وطن اصلى خود به شهر ديگر مى رود، در صورتى كه از وطن اصلى خود اعراض نكرده باشد، هر وقت به آنجا مى رود نمازش تمام است و روزه را بايد بگيرد، و اگر به سبب تبعيت از شوهر يا جهات ديگر اعراض كرده، در وطن اصلى حكم مسافر را دارد.

«27» در موردى كه شوهر

ص: 553

به وطن اصلى خود كه از آنجا اعراض نكرده، رفته و همسر وى با او به آن محل مى رود، در صورتى كه زن قصد اقامت ده روز نداشته باشد نمازش شكسته است، و ميزان قصد خود زن است ولو قصد از جهت تبعيت شوهر باشد.

«28» عكسبردارى، اگر مستلزم كار حرامى نباشد، مانعى ندارد.

«29» در موردى كه شخصى متاعى را فروخته و قيمت را به صورت چك مدت دار گرفته، فروش اين چك به مبلغى كمتر از آن، در صورتى كه در مابه التفاوت معامله شرعى انجام گيرد و در ضمن آن، شرط قرض يا فروش بقيه به مساوى بشود

رساله توضيح المسائل، ضمائم، ص: 5

مانعى ندارد.

«30» دست زدن (كف زدن) در مجالس جشن و سخنرانى جهت تشويق افراد اگر به حد لهو نرسد مانعى ندارد.

«31» خريد و فروش راديو و تلويزيون، كه داراى منافع حلال و حرام است، به قصد منفعت حلال مانعى ندارد؛ و همچنين است استفاده از آن در جهت حلال، ولى به هيچ وجه نبايد از آن استفاده حرام بكنند، و نيز بايد در دسترس كسى كه استفاده حرام مى كند قرار ندهند.

رساله توضيح المسائل، ضمائم، ص: 6

واژه ها و اصطلاحات فقهى

آب جارى- آب قليل- آب كر- آب مضاف- آب مطلق- آلات لهو- ابْنُ الْسَبيل- اتقى- اجاره- اجْرَتُ الْمِثْل- «الف»- آب در حال جريان، مانند آب چشمه و قنات كه از زمين مى جوشد و رودخانه كه از كوه ها جارى است و آب لوله كشى شهرى.- آبى است كمتر از كر، كه از زمين هم نجوشد.- مقدار معينى از آب است كه اندازه و كيفيت آن در احكام آبها بيان شده

ص: 554

است.- آبى است كه با چيزى آميخته شده باشد مانند شربت و يا از چيزى گرفته شده مانند گلاب.- به آن آب خالص نيز گفته مى شود.- اسباب عياشى و خوشگذرانى نامشروع مانند تار و ضرب و غيره.- مسافرى كه در سفر درمانده باشد، و مخارج سفر و زندگى نداشته باشد.- با تقوى تر.- قراردادى است كه طى آن منافع مال يا كار يك طرف در قبال اجرت و مدت معين به طرف ديگر واگذار مى شود.- اجرت همانند. مثل اينكه شخصى بدون تعيين اجرت، كارى انجام دهد، براى تشخيص قيمت كار انجام شده گفته مى شود: اگر همين كار را شخص مشابه اين فرد است انجام مى داد چقدر مى شد؟ پاسخ هر چه باشد، قيمت و اجرت المثل همان است.-

رساله توضيح المسائل، ضمائم، ص: 7

اجزاء و شرايط- اجير- احتلام- احتياط- احتياط لازم- احتياط مستحب- احتياط واجب- احتياط را ترك نكند- احراز- احوط- ادّعا- اذن- ارباح مكاسب- ارتماس- هر امرى كه فقدان آن به اصل يك چيز لطمه زند، جزء آن محسوب مى گردد و هر امرى كه فقدان آن صفت يا حالت چيزى را متغيّر كند، شرط آن محسوب مى شود. مثلًا عدم انجام ركوع و سجود به اصل نماز خلل مى آورد ولى فقدان حضور قلب «كمال» نماز را زايل مى كند، يعنى نماز هست ولى كامل نيست.- به مزد گرفته شده مانند كسى كه طبق قرارداد در برابر كارى كه انجام مى دهد مستحق اجرت مى شود.- نشانه بلوغ- خارج شدن منى از انسان در حالت خواب.- رعايت جوانب نمودن در اينصورت موجب اطمينان انسان به رسيدن به واقع مى شود.- احتياطى است كه مجتهد لزوم رعايت آن را از طريق

ص: 555

ادله عقليه يافته است.- احتياطى است غير فتواى فقيه و رعايت آن واجب نيست.- عبارت از امرى است كه مطابق احتياط است اما فقيه همراه آن فتوى نداده است. در چنين مواردى مقلّد مى تواند به فتواى مجتهد ديگر كه در رتبه بعد قرار دارد عمل نمايد.- هر موردى كه فتوايى از فقيه نسبت به آن ذكر نشده است به معنى احتياط واجب است و اگر در همان مورد، فتوايى ذكر نشده باشد به معنى تأكيد بر حُسن احتياط مى باشد.- بدست آوردن، فراهم آوردن، دريافتن.- منطبق با احتياط.- دادخواهى.- اجازه.- منافع كسب و كار، هر نوع درآمدى كه از طريق حرفه و كار عايد شود.- فرورفتن در آب (غسل)- فرو كردن در آب (وضوء).-

رساله توضيح المسائل، ضمائم، ص: 8

ارث- استبراء- استحاضه- استحاله- استفتاء- استطاعت- استمناء- اشكال دارد- اضطرار- اظْهَر- اعْدَل- ماترك متوفى كه براى ورثه باقى مى ماند.- سعى در برائت و پاكى از آلودگى و نجاست. در سه مورد بكار رفته است:- 1- استبراء از بول.- 2- استبراء از منى يعنى ادار كردن پس از خروج منى به قصد اطمينان از اينكه ذرّات منى در مجراى بول نمانده باشد.- 3- استبراء حيوان نجاستخوار يعنى بازداشتن آن از خوردن نجاست انسان تا وقتى كه به خوراك طبيعى خود عادت كند.- نام حالات خون ديدگى زنان؛ اين خون اگر زياد باشد استحاضه كثيره و اگر كم باشد استحاضه قليله و در صورت بينابين استحاضه متوسطه ناميده مى شود.- دگرگونى شى ء بصورتى كه به حقيقت ديگرى مبدل شود. مانند چوب نجسى كه بسوزد و خاكستر شود يا سگى كه در نمكزار فرو رفته و تبديل به نمك شود

ص: 556

كه با اينگونه استحاله شدن پاك مى شوند بر خلاف جايى كه حقيقت آن عوض نشود مثل آرد شدن گندم نجس.- مطالبه فتوى، سؤال كردن و كسب نظر مجتهد درباره حكم شرعى يك مسئله.- توانايى انجام فريضه حج از حيث بدن، مال و راه.- انجام عملى با خود كه موجب انزال منى مى شود، كه به آن جلق زدن نيز مى گويند.- چنانچه عملى انجام شود، آن عمل موجب اسقاط تكليف نيست و نمى شود به آن اكتفا كرد.- ناگزيرى، ناچارى.- ظاهرتر، روشن تر، فتواست، مقلد بايستى طبق آن عمل نمايد.- عادل تر.-

رساله توضيح المسائل، ضمائم، ص: 9

اعراض از وطن- اعلان- اعلَم- افْضاء- افطار- اقامه معروف- اقرب اين است- اقوى اين است- اكتفا به رفع ضرورت كند- الزام كردن- امام- امام جماعت- امرار معاش- امر به معروف- امساك- اموال محترمه- انتقال- انْزال- اوداج اربَعه- اورَع- اولى- ايقاع- تصميم انسان بر روى گردانى از وطن و ترك هميشگى آن.- آگاه ساختن.- عالم تر.- باز شدن- يكى شدن و تداخل مجارى بول و حيض يا مجارى حيض و غائط يا هر سه اين مجارى.- بازكردن روزه.- بپاداشتن سنتى كه از نظر شرعى معتبر شناخته شده است.- فتوى اين است (مگر آنكه قرينه اى بر عدم فتوى باشد).- نظر قوى بر اين است. فتواى صريح است بايستى طبق آن عمل شود.- به اندازه اجبار اكتفا كند و بيشتر از آن انجام ندهد.- اجبار نمودن.- رهبر و پيشوا.- كسى كه در نماز به او اقتدا مى كنند.- گذراندن زندگى.- واداشتن افراد به انجام احكام و سنتى كه از نظر شارع پسنديده است.- امتناع كردن، خود را از انجام كارى بازداشتن.- اموالى كه بنابر

ص: 557

ضوابط اسلامى داراى احترام است.- جابه جايى، جابه جاشدن چيز نجس به نحوى كه ديگر شى ء اول محسوب نشود مانند انتقال خون انسان به پشه.- بيرون ريختن منى.- شاهرگ هاى چهارگانه حيوانات.- پرهيزكارتر. كسى كه تقواى او بيشتر است.- سزاوارتر- بهتر.- هر نوع قرارى كه يك جانبه انجام گيرد و نياز به قبول طرف ديگر نداشته باشد، مانند طلاق كه شرعاً احتياجى به قبول زوجه ندارد.

رساله توضيح المسائل، ضمائم، ص: 10

اهل كتاب- بالغ- بدل از وضوء- بدل از غسل- برائت ذمّه- بعيد است- بعيد نيست- بلاد كبيره- بلوغ- بيع مثل به مثل- به نحو متعارف- بهيمه- غير مسلمانى كه خود را پيرو يكى از پيامبران صاحب كتاب مى داند مانند يهودى و مسيحى.- «ب»- رسيده- فردى كه به سن بلوغ رسيده باشد.- به جاى وضوء. در جايى كه آب نباشد وظيفه مكلّف تيمم است و اين تيمم جايگزين وضوء خواهد شد.- به جاى غسل. در جايى كه آب نباشد، وظيفه مكلّف تيمم است و اين تيمم جايگزين غسل خواهد شد.- در موارد شك، مكلّف بايستى عمل را بگونه اى انجام دهد كه يقين پيدا كند تكليف خود را انجام داده است.- دور از ذهن است- فتوا بر آن منطبق نيست.- فتوى اين است (مگر قرينه اى بر خلاف آن در كلام پيدا شود)- شهرهاى بسيار بزرگ.- ظهور يكى از علائم سه گانه در انسان كه نشانه بالغ شدن است- رسيدن به سن تكليف به ظهور يكى از نشانه هاى سه گانه بلوغ در انسان.- خريد و فروش دو شى ء هم جنس به صورت مبادله، مانند گندم با گندم.- به صورت معمول- حيوان چهارپا.-

رساله توضيح المسائل، ضمائم، ص:

ص: 558

11

- تبعيت- تَجافى- تحت الحنك- تَخلى- تَخْميس- تَروّى- تزكيه شده- تسبيحات اربعه- تسبيح حضرت زهرا (س)- تَسَتُّر- تسميه- تشريح- تصديق- تطهير- تعدّى- تعقيب- تفاوت قيمت (صحيح و معيوب)- تفريط- «ت»- پيروى كردن- پاك گشتن چيز نجس به تبع پاك شدن چيز نجس ديگر مانند پاكى ظرفى كه در آن انگور جوشيده است، پس از آنكه دو سوم آب انگور تبخير شده باشد.- نيم خيز نشستن- مأمومى كه به ركعت اول نماز جماعت نرسيده، هنگام تشهد خواندن امام به حالت نيم خيز مى نشيند.- زير چانه. آن قسمت از عمامه كه زير گلو آويخته مى شود.- تخليه كردن- بول و غائط كردن.- يك پنجم كردن- خارج كردن خمس مال- خمس مال را تأديه كردن.- تفكر- تفكر در افعال نماز براى كشف چگونگى نمازى كه خوانده شده است.- حيوانى كه با رعايت موازين شرع ذبح شده باشد.- سبحان اللَّه و الحمدللّه و لااله الااللّه و اللّه اكبر.- گفتن سى و چهار مرتبه اللّه اكبر و سى و سه مرتبه الحمدللَّه و سى و سه مرتبه سبحان اللّه.- خود را پوشاندن.- نام بردن- جارى كردن اسم خدا بر زبان.- پاره كردن بدن انسان يا حيوان مُرده براى اطلاعات پزشكى و غيره.- گواهى نمودن، تأييد كردن.- پاك كردن.- زياده روى، ستم كردن، دست درازى، تجاوز.- دنبال كردن- پس از نماز با ذكر دعا و قرآن، خود را مشغول كردن.- مقدار اختلافى كه از نظر قيمت بين جنس سالم و غير سالم وجود دارد.- كوتاهى كردن، مسامحه نمودن.-

رساله توضيح المسائل، ضمائم، ص: 12

تَقاص- تقليد- تكبيرة الاحرام- تلف شدن- تلقيح- تمكّن- تملك به ضمان- تيمّم- تيمّم بدل از غُسل- تيمّم جبيره اى-

ص: 559

توكيل- توريه- تهمت- ثلثان- ثَمَن- قصاص كردن- تَهاتُر- مال مديون را بابت طلب خود برداشتن.- تبعيت از فتاوى مجتهد و عمل نمودن به دستور وى.- به قصد اقامه نماز اللّه اكبر گفتن.- از بين رفتن.- نطفه مرد را با وسيله اى نظير سرنگ به رحم زن رساندن.- دارايى.- مالك شدن با ضمانت. انسان مال استقراضى رامالك مى شود به شرط ضمانت اداى آن.- در موارد عدم دسترسى به آب به جاى وضوء و غسل در هفت مورد بايد تيمم كرد.- در جايى كه غسل، ممكن نباشد و يا آبى براى غسل موجود نباشد، تيمم جايگزين غسل خواهد شد.- تيمم كسى كه بر اعضاء تيمم او مرهم يا پوشش است.- وكيل يا نماينده قراردادن.- نوعى حرف زدن است كه در آن نه دروغ گفته مى شود و نه راست. اين روش نوعى پنهان كارى است كه به منظور خلاص شدن از دروغ بكار گرفته مى شود.- افترا بستن، نسبت ناروادادن.- «ث»- دو سوم- تبخير شدن دو سوم آب انگور و كشمش جوشيده كه موجب پاكى آن است.- قيمت كالا.-

رساله توضيح المسائل، ضمائم، ص: 13

- جاعل- جاهل به مسئله- جاهل قاصر- جاهل مقصّر- جَبيره- جَرح- جروح- جُنُب- جعاله- جَلّال- جماع- جَهر- حائض- حاكم شرع- حج- حج نيابتى- «ج»- كسى كه قرار داد جعاله را منعقد مى كند.- ناآشنا به مسئله. كسى كه مسئله شرعى خود را نمى داند.- جاهلى كه در شرايط عدم امكان دسترسى به حكم خدا قراردارد و به جهل خود نيز وقوف دارد.- جاهلى كه امكان آموختن مسائل را داشته ولى عمداً در فراگيرى آن كوتاهى كرده است.- مرهم- پارچه و پوششى كه زخم يا شكستگى را با

ص: 560

آن ببندند.- جراحت، زخم.- كسى كه منى از او خارج شده يا با ديگرى مقاربت كرده است.- قرارى كه طى آن فردى اعلام مى كند هر كس براى او كار معينى را انجام دهد، اجرت مشخصى به او پرداخت مى شود. مثلًا هر كس گمشده مرا پيدا كند، هزار تومان به او مژدگانى مى دهم.- قرار گذارنده را «جاعل» و عمل كننده به آن را «عامل» مى گويند.- حيوانى كه به خوردن نجاست انسان عادت كرده است.- مقاربت- آميزش جنسى.- صداى بلند- با صداى بلند چيزى را قرائت كردن.- «ح»- زنى كه در عادت ماهيانه باشد.- مجتهدى كه بر اساس موازين شرعى داراى قدرت بر فتوى است.- زيارت خانه خدا و انجام اعمالى مخصوص در زمانى خاص.- زيارت خانه خدا به نيابت از طرف شخص ديگر با انجام مناسك آن.-

رساله توضيح المسائل، ضمائم، ص: 14

حدث اصغر- حَدَث اكبر- حدّ تَرخُّص- حرام- حَرَج- حِصِّه- حَضَر- حنوط- حواله- حيض- حين عروض شك- خارق العاده- خالى از قوّت نيست- خالى از وجه نيست- خُبره- خبيث- هر علتى كه باعث وضو شود و آن هفت چيز است:- 1- بول. 2- مدفوع. 3- باد شكم. 4- خواب كامل. 5- امور زايل كننده عقل. 6- استحاضه. 7- موجبات غسل.- هر كارى كه غسل براى نماز را سبب شود مانند احتلام و جماع.- حدّى از مسافت كه در آن صداى مؤذن و ديوار محل اقامت قابل تشخيص نباشد.- ممنوع- هر عملى كه از نظر شرعى تركش لازم باشد.- مشقت- سختى، دشوارى.- سهم.- محل حضور (وطن).- ماليدن كافور بر اعضاى مرده از جمله به پيشانى، كف دستها، سرزانوها و سر دو انگشت بزرگ پاها.- ارجاع

ص: 561

طلبكار به شخص ثالث براى دريافت طلبش.- قاعدگى، عادت ماهيانه زنان.- وقت پديد شدن شك.- «خ»- خلاف عادت- غير معمول- بيش از انتظار.- معتبر است- فتوى اين است (مگر در ضمن كلام قرينه اى بر غير اين معنى ديده شود).- بى مورد نيست. فتوى اين است (مگر در ضمن كلام قرينه اى بر غير اين معنى مشاهده شود).- كارشناس.- پليد، زشت.-

رساله توضيح المسائل، ضمائم، ص: 15

خسارت- خصوصيات- خُمس- خَوارج- خَوفْ- خون جهنده- خِيار- دائمه- دُبُر- دعوى- دفاع- ديه- ذبح شرعى- ذِمّه- ذِمّى- زيان، ضرر.- ويژگيها.- يك پنجم- بيست درصد درآمد ساليانه و غيره كه بايد به مجتهد جامع الشرائط و مرجع تقليد پرداخت شود.- كسانى كه عليه امام معصوم «ع» قيام مسلحانه نمايند مثل خوارج نهروان.- ترس، هراس، واهمه.- يعنى حيوانى كه وقتى رگ آن را ببُرند خون از آن جستن مى كند.- بهتر گزينى- اختيار بر هم زدن معامله كه در يازده مورد مشخص شده براى طرفين يا يكى از آنها ممكن است.- «د»- زنى كه طى عقد دائم به همسرى مردى درآمده باشد.- پشت، مقعد.- دادخواهى.- دفع دشمن، مقاومت در برابر دشمن.- مالى كه بنابر تقويم شرعى به جبران خون مسلمان يا نقص بدنى او تأديه شود.- «ذ»- كشتن حيوانات حلال گوشت با رعايت ضوابط شرعى.- تعهّد به اداى چيزى يا انجام عملى.- كافران اهل كتاب مانند يهود و نصارى در مقابل تعهّدشان نسبت به رعايت قوانين اجتماعى اسلامى از حمايت و امنيت حكومت اسلامى برخوردار مى شوند و در بلاد مسلمين زندگى خواهند كرد.-

رساله توضيح المسائل، ضمائم، ص: 16

- ربا- رباء قرضى- رجوع- رضاعى- رفع ضرورت- ركن- اركان- ركوع- رهن- رِيبه- زائد

ص: 562

بر مئونه- زكوة- زكوة فطره- زمان غيبت كبرى- زينت- «ر»- زيادت، اضافه، بدست آوردن مال زائد بر سرمايه.- اضافه اى كه پرداخت آن در ضمن قرض شرط گردد.- بازگشتن، بازگشت.- همشير، پسر و دخترى كه از يك زن شيرخورده باشند با شرائطى كه در مسأله بيان شده نسبت به هم برادر و خواهر رضاعى مى شوند و محرم ابدى مى باشند.- برطرف شدن حال اضطرار.- پايه- اساسى ترين جزء هر عبادت.- خم شدن- يكى از اركان نماز كه براى انجام آن شخص نمازگزار در برابر عظمت خداوند خم مى شود كه دستهايش به زانو برسد.- گرو، گروى- ترديد، شك، شبهه. و «نظر به ريبه» خواهد آمد.- «ز»- مازاد بر مخارج، اضافه بر هزينه زندگى.- پاكى از آلودگى- مقدار معينى از اموال خاص انسان كه به شرط رسيدن به حد نصاب بايد در موارد مشخص خود مصرف شود. اين اموال اختصاص به نُه مورد دارد.- مقدار حدود 3 كيلوگرم گندم، جو، ذرّت و غيره يا قيمت آن كه بايد در عيد فطر به فقرا بدهند و يا در مصارف ديگر زكوة صرف كنند.- مثل زمان ما، كه امام دوازدهم «ع» در پرده غيبت به سر مى برند.- زيور، آرايش.-

رساله توضيح المسائل، ضمائم، ص: 17

- سال شمسى- سال قمرى- سال خُمسى- سجده- سجود- سجده سهو- سجده شكر- سِرگين- سفيه- سقط شده- شاخص- شارع- شاهد- شرايط ذمّه- شهادت- شهادتين- «س- ش»- مدت يك بار حركت انتقالى زمين به دور خورشيد كه 365 روز و چند ساعت كه برابر 12 برج از فروردين تا اسفند مى باشد.- مدت 12 بار گردش ماه به دور زمين كه 354 روز و چند ساعت برابر 12

ص: 563

ماه عربى از محرم تا ذى حجه مى باشد.- يك سال تمام كه از تاريخ رسيدگى انسان به حساب اموال خود براى پرداخت خمس آغاز مى گردد و بايد هر سال همان تاريخ را مبدأ رسيدگى مجدّد قرار دهد.- بر زمين گذاردن پيشانى و كف دستها و سرِ زانوها و سرِ دو انگشت بزرگ پاها براى ستايش خداوند. يكى از اركان نماز.- سجده اى كه نمازگزار در برابر اشتباهاتى كه سهواً از او سر زده به جاى آورد.- پيشانى بر زمين نهادن به منظور سپاسگزارى از نعمتهاى خداوند.- مدفوع حيوانات.- كم عقل، كسى كه قدرت نگهدارى مال خودش را ندارد و سرمايه اش را در كارهاى بيهوده مصرف مى كند.- افتاده، جنين نارس يا مُرده كه قبل از موعد تولّد از رحم خارج شده باشد.- چوب يا آلتى كه براى تعيين وقت ظهر در زمين نصب مى كنند.- بنيانگذار شريعت اسلامى- خداوند. پيغمبر اكرم «ص».- گواه.- شرايطى كه اگر اهل كتاب در بلاد مسلمين به آنها عمل كنند جان و مالشان در پناه حكومت اسلامى است.- گواهى دادن.- شهادت به يگانگى اللَّه و رسالت رسول اللَّه «ص».-

رساله توضيح المسائل، ضمائم، ص: 18

شيوع- شهرت- شيركامل- صاع- صحت- صراط- صغيره- صلح- صيغه- ضامن- ضرورت- ضرورى دين- طلاق- طلاق بائن- طلاق خُلع- شايع شدن، همگانى شدن.- مشهور شدن، آشكار شدن براى همه افراد.- منظور انجام يافتن تمام شرايط نُه گانه اى است كه در مسأله گفته شده و موجب مَحرم شدن است.- «ص- ض»- پيمانه اى داراى گنجايش حدود 3 كيلوگرم.- درستى.- منظور پل صراط در روز قيامت است.- دخترى كه به سنّ بلوغ نرسيده است.- سازش طرفين- اينكه كسى مال يا حق

ص: 564

خود را براى توافق و سازش به ديگرى واگذار كند.- خواندن كلماتى كه وسيله تحقق عقد است.- عهده دار- متعهد.- وجوب، حتميت.- آنچه بدون ترديد جزء دين است مانند وجوب نماز و روزه.- «ط»- رهايى- گسستن پيمان زناشويى.- طلاقى است كه پس از آن مرد حق رجوع به همسرش را ندارد مگر آنكه وى را عقد مجدّد كند.- طلاق زنى كه به شوهرش مايل نيست و مهر يا مال ديگرش را در قبال اين كراهت به او مى بخشد تا طلاق بگيرد.-

رساله توضيح المسائل، ضمائم، ص: 19

طلاق رِجعى- طلاق مُبارات- طواف نساء- طوق- طهارت- طهارت ظاهرى- ظاهر اين است- ظهر شرعى- عاجز- عادت ماهيانه- عادت وقتيه و عدديه- طلاقى است كه مرد در عده زن مى تواند به او رجوع نمايد.- طلاقى است كه در نتيجه عدم سازش زن و مرد با يكديگر و دادن مقدارى مال از طرف زن به شوهر واقع مى شود.- آخرين طواف حج و عمره مفرده است كه ترك آن موجب استمرار حرمت همبسترى براى طواف كننده با همسرش مى شود.- گردن بند، آنچه در گردن بياويزند.- پاكى- حالتى معنوى كه در نتيجه وضوء و غسل يا تيمم حاصل شود.- چيزى كه بر اساس نظر شارع مقدّس محكوم به پاكى است هر چند در واقع نجس باشد مثل اينكه شخصى وارد خانه مسلمانى شود مادام كه او نجاست چيزى را مطرح ننمايد تمام اشياء آن خانه محكوم به پاكى است.- «ظ»- فتوى اين است. (مگر اينكه در كلام قرينه اى براى مقصود ديگر باشد).- وقت اذان ظهر كه سايه شاخص محو مى شود يا به كمترين حد آن مى رسد. و ساعت آن نسبت به فصول

ص: 565

مختلف و افق هاى گوناگون فرق مى كند.- «ع»- ناتوان، درمانده.- قاعدگى، حيض.- زن هايى كه عادت ماهيانه آنها داراى وقت مشخص و مقدار زمان معين باشد، عادتشان «وقتيه و عدديه» است.-

رساله توضيح المسائل، ضمائم، ص: 20

عادل- عاريه- عاصى- عامل- عايدات- عدول- عذر شرعى- عُرف- عرق جنب از حرام- عَزل- عُسرت- عقد- عقد بيع- عقد دائم- عقد غير دائم- عُقُود- عُمّال- عمداً- عُمره- شخصى كه داراى ملكه عدالت است.- دادن مال خود به ديگرى براى استفاده موقت و بلاعوض از آن.- عصيان كننده، كسى كه نسبت به احكام الهى نافرمان است.- عمل كننده: 1- كسى كه به قرار داد جعاله عمل مى كند. 2- كسى كه متصدى جمع آورى، حسابرسى و تقسيم و ساير امور مربوط به زكوة است. 3- اجير.- درآمد.- اشخاص عادل. و به معناى برگشت هم آمده، مثل آنكه از نظر خود عدول نموده.- توجيه شرعى، بهانه شرعى.- فرهنگ عموم مردم.- عرقى كه پس از آميزش نامشروع يا استمناء از بدن خارج گردد.

كنارگذاشتن. 1- انزال نمودن در خارج از رحم براى جلوگيرى از آبستنى زن. 2- بركنار كردن وكيل يا مأمور خود از كار مانند بركنارى وصىّ يا متولّى خائن توسط حاكم شرع.- سختى، تنگدستى.- گره، پيمان زناشويى، پيوند- قرارداد خريد و فروش.- ازدواج مادام العمر- ازدواج موقت، متعه، صيغه.- قراردادهاى دو طرفه مثل خريد و فروش، ازدواج، مصالحه.- كارگزاران- از روى قصد، كارى را با علم و آگاهى انجام دادن.- زيارت خانه خدا و انجام اعمال مخصوص خانه كعبه كه تا حدودى شبيه حج است و آن بر دو قسم است: عمره تمتّع كه قبل از حج

رساله توضيح المسائل، ضمائم، ص:

ص: 566

21

- عمل به احتياط- عِنين- عورت- عهد- عيال- عيد فطر- عيد قربان- غايب شدن- غائط- غرض عقلائى- غُساله- غُسل- غُسل واجب- تمتّع انجام مى گيرد و عمره مفرده كه پس از حج قِران و افراد يا بدون حج انجام مى گيرد.- مكلّف تكليف خود را بگونه اى عمل نمايد كه يقين پيدا كند تكليف شرعيش را انجام داده است. طريقه احتياط در كتابهاى فقهى مطرح شده است.- مردى كه قادر به انجام آميزش جنسى نيست.- آنچه انسان از ظاهر كردنش حياء مى كند- اعضاءتناسلى.- پيمان، تعهد انسان در برابر خداوند براى انجام كار پسنديده يا ترك ناپسند كه با صيغه مخصوص اداء مى شود.- زن- همسر- نان خور.- نخستين روز ماه شوال كه يكى از دو عيد بزرگ اسلامى است.- دهمين روز ماه ذى الحجه كه يكى از دو عيد بزرگ اسلامى است.- «غ»- پنهان شدن، غايب شدن شوهر براى مدتى معين كه موجب درخواست طلاق زوجه از حاكم شرع مى شود.- مدفوع- هدفى كه از نظر عقلا قابل قبول و پسنديده باشد.- آبى كه معمولًا پس از شستن چيزى خود به خود يا با فشار از آن مى چكد.- شستن- شستشو- شستشوى بدن با كيفيت مخصوصى كه بر دو نوع است: 1- ترتيبى. 2- ارتماسى.- غسلى كه انجام دادن آن الزامى است و اقسام آن عبارت است از:- 1- غسل جنابت. 2- غسل حيض. 3- غسل نفاس. 4- غسل استحاضه. 5- غسل مسّ ميت. 6- غسل ميت. 7- غسلى كه بواسطه نذر و قسم و مانند اينها واجب مى شود.-

رساله توضيح المسائل، ضمائم، ص: 22

غُسل مستحب- غُسل ارتماسى- غُسل ترتيبى- غُسل جبيره- غُلات- فتوى- فجر- فجر اول و دوم- فجر

ص: 567

صادق- فجر كاذب- فُرادى- فَرْج- فَرْض- فَضله- فطريه- غسلى كه به مناسبت ايام وليالى خاص يا عبادات و زيارات مخصوص رواست مانند غسل جمعه و غسل زيارت و غيره.- به نيّت غسل يك مرتبه در آب فرو رفتن.- به نيّت غسل، اول سر و گردن، بعد طرف راست و سپس طرف چپ را شستن.- غسلى كه با وجود جبيره بر اعضاى بدن انجام مى گيرد و الزاماً بايد به صورت غسل ترتيبى باشد.- گروهى از مسلمانان هستند كه درباره اميرالمؤمنين على «ع» غلّو مى كنند و آن حضرت را خدا مى شمارند.- «ف»- رأى مجتهد در مسائل شرعيه.- سپيده صبح.- نزديك اذان صبح از طرف مشرق سپيده اى رو به بالا حركت مى كند كه آن را فجر اول مى گويند. موقعى كه آن سپيده گسترده شد، فجر دوم و اول نماز صبح است.- منظور فجر دوم است.- منظور فجر اول است.- نمازى كه انسان به طور انفرادى مى گذارد.- عورت انسان (زن و مرد- قُبُل و دُبُر).- امر الزامى، امرى كه انجام يا اداى آن واجب است.- مدفوع حيوانات.- زكوة فطره.-

رساله توضيح المسائل، ضمائم، ص: 23

فُقاع- فقير- في سبيل اللَّه- قُبُل- قتل- قتل نفس محترمه- قرائت- قُروح- قريب- قرينه- قَسَم- قِصاص- قصد اقامه- آب جو.- محتاج- كسى كه نيازمند تأمين مخارج سال خود و عيالاتش است. و چيزى هم ندارد كه به طور روزانه قادر به تأمين هزينه زندگيش باشد.- در راه خدا انجام كار خيرى كه نفعش به عموم مسلمانان برسد مثل ساختن مسجد، پل، جاده و غيره.- «ق»- پيش (كنايه از عضو جنسى كه در جلو بدن قرار دارد).- كشتن.- كشتن كسى كه خونش از نظر شرعى

ص: 568

محترم است و نبايد كشته شود.- خواندن- خواندن حمد و سوره در نمازهاى يوميه.- دُمَلها، زخمهاى چركين.- نزديك به واقع و حقيقت.- نشانه، علامت، همانند.- سوگند- سوگند به يكى از اسامى خداوند براى انجام امور پسنديده، يا ترك ناپسند.- كيفر، نوعى از مجازات است كه مشابه با جنايت انجام شده مى باشد مثل اينكه شخصى كسى را عمداً بكشد او را خواهند كشت.- قصد مسافر به ماندن ده روز يا بيشتر در يك محل.-

رساله توضيح المسائل، ضمائم، ص: 24

قصد انشاء- قصد وجه- قصد رجاء- قصد قربت- قضاء- قنوت- قيام متصل به ركوع- قِى- قَيّم- كافر- تصميم به ايجاد يك امر اعتبارى مانند بيع و شراء و غيره همراه با اداى كلمات مربوطه.- در جايى كه مكلّف عمل را با حفظ وصف وجوب و يا استحباب انجام دهد، يعنى بگويد اين عمل واجب و يا اين عمل مستحب را انجام مى دهم.- در موردى است كه مكلّف عمل را به احتمال اينكه به خدا نزديك مى كند انجام مى دهد.- در جايى متصور است كه مكلّف عنوان عمل را مى داند و آن را به قصد قربت انجام مى دهد مثل اينكه بداند واجب است يا مستحب و يا ...- 1- بجا آوردن عملى كه در وقت فوت شده است. 2- قضاوت كردن.- اطاعت- تواضع در برابر خدا- در ركعت دوم نماز پس از قرائت سوره ها، دست ها را در مقابل صورت قرار دادن و ذكر و دعا خواندن.- قيامى كه بايد نمازگزار در آخرين لحظه قبل از ركوع داشته باشد وركن نماز است.- استفراغ.- سرپرست- كسى كه براساس وصيت يا حكم حاكم شرع مسئول امور يتيم و غيره مى شود.- «ك»-

ص: 569

كسى كه به توحيد و نبوّت يا هر دوى آنها معتقد نيست، يعنى:- 1- كسى كه وجود خدا را انكار مى كند.- 2- كسى كه براى خدا شريك مى تراشد.- 3- كسى كه پيغمبرى پيغمبرِ اسلام را قبول ندارد.- 4- كسى كه در امور فوق شك دارد.- 5- كسى كه منكر ضرورى دين است و انكار او به انكار خدا و رسول صلى الله عليه و آله و سلم مى انجامد.-

رساله توضيح المسائل، ضمائم، ص: 25

كافر حربى- كافر ذمّى- كثير الشك- كشف خلاف شدن- كفّاره- كفّاره جمع- كفالت- كفيل- كيفيت- لازم- لازم الوفاء- لُزوجت محل- لَغو- كافرى كه با مسلمين در حال جنگ مى باشد.- اهل كتابى كه در بلاد اسلامى با شرايط مخصوص اهل ذمّه در پناه حكومت اسلامى قرار گرفته و زندگى مى كند.- كسى كه زياد به شك مى افتد.- آشكار شدن خلاف يك چيز.- كارى كه انسان براى جبران گناهش انجام دهد.- كفاره سه گانه (60 روز روزه گرفتن، 60 فقير را سير كردن و بنده اى را آزاد نمودن).- ضمانت- ضامن.- چگونگى.- «ل»- واجب- اگر مجتهد دليل الزامى بودن امرى را از آيات و روايات كشف كند و بتواند آن را به شارع نسبت دهد، تعبير به واجب مى كند و اگر الزامى بودن آن را به طريق ديگر نظير ادلّه عقليّه استفاده كند طورى كه استناد آن به شارع ميسّر نباشد، تعبير به لازم مى كند. همين تفاوت را بايد در احتياط لازم و احتياط واجب در نظر داشت، لذا در مقام عمل براى مقلّد تفاوت بين لازم و واجب نيست.- بايد به آن عمل شود.- لغزندگى همراه با چسبندگى كه در محلى وجود دارد.- بى فايده، بى

ص: 570

معنا، بيهوده.-

رساله توضيح المسائل، ضمائم، ص: 26

- ما به التفاوت- مال الاجاره- مال المصالحه- ماليت شرعى- ماليت عرفى- ماه هلالى- مأموم- مئونه- مُباح- مبتدئه- مبطلات- مُتعه- متنجّس- متولّى- مجتهد- «م»- مقدار تفاوت بين دو شى ء، رجوع به «تفاوت قيمت صحيح و معيوب»- مالى كه بايد مستأجر بابت اجاره بپردازد.- مالى كه مورد صلح قرار گرفته است.- چيزهايى كه از نظر شارع مقدس مال محسوب مى شود مانند همه اموال مشروع (كه ضوابط آن توسط شارع مقدس بيان گرديده است).- چيزهايى كه از نظر فرهنگ عموم مردم (عرف) مال محسوب مى شود. هرچند از نظر دين اسلام ماليت نداشته باشد، مثل خوك و مشروب.- ماه قمرى، مدت 29 يا 30 روز از رؤيت هلال ماه تا هلال ديگر كه يك ماه (يا «شهر» در زبان عرب) است و تكرار 12 بار آن، سال قمرى است از محرم تا ذى الحجه.- پيرو- كسى كه در نماز به امام جماعت اقتدا نمايد.- مخارج يا هزينه.- هر فعلى كه از نظر شرعى نه پسنديده است و نه ناپسند (در برابر واجب و حرام و مستحب و مكروه).- زنى كه براى اولين بار عادت شود.- امورى كه باطل كننده عبادت مى باشد.- زنى كه با عقد موقت به همسرى مردى درآمده است.- هرچيزى كه ذاتاً پاك است، اما در اثر برخورد با شى ء نجس، آلوده شده است.- سرپرست- كوشا- كسى كه در فهم احكام الهى به درجه اجتهاد رسيده و داراى قدرت علمى مناسبى است كه مى تواند احكام اسلام را از روى كتاب و سنت استنباط نمايد.-

رساله توضيح المسائل، ضمائم، ص: 27

مجتهد جامع الشرائط- مجراى طبيعى- مجهول المالك- مُجزى است- مُحتَضَر-

ص: 571

مُحتَلِم- مَحذور- مُحرَّم (محرّمات)- مَحْرَمْ- مُحرِم- محجور- محظور- محفوظ- محل اشكال است- محل تأمل است- مخيّر است- مخرج بول و غائط- مُخمَّس- مُدّ- مُدّعى- مذى- مجتهدى است كه شرايط مرجعيت تقليد را دارا مى باشد.- مسير طبيعى هر چيز.- مالى كه معلوم نيست به چه كسى متعلق است.- كافى است- ساقط كننده تكليف است.- كسى كه در حال جان كندن است.- كسى كه در خواب از او منى خارج شده باشد.- مانع- كنار گذاشته شده- آنچه از آن پرهيز گشته است.- چيزى كه حرام است- اولين ماه از سال قمرى- فاميل هاى نزديك، كسانى كه ازدواج با آنها حرام ابدى است مانند:

خواهر، مادر، دختر و دخترِ دختر، جدات، عمه و عمات، خاله و خالات، رَبائب، مادر زن و مادر او، دختر و خواهر رضاعى.- كسى كه در حال احرام حج يا عمره باشد.- كسى كه از تصرف در اموال ممنوع شود.- ممنوع.- حفظ شده، نگهدارى شده.- اشكال دارد- قبول صحّت و تماميّت آن مشكل مى باشد.- بايد احتياط كرد.- فتواست. مقلّد بايستى يكى از دو طرف و يا بيشتر را انتخاب نمايد و يا به مجتهد ديگرى مراجعه نمايد.- مجراى طبيعى خروج ادرار و مدفوع.- مالى كه خمس آن خارج شده باشد.- پيمانه اى كه تقريباً ده سير گنجايش داشته باشد.- خواهان، كسى كه براى خودش حقى قائل است.- رطوبتى كه پس از ملاعبه از انسان خارج مى گردد.-

رساله توضيح المسائل، ضمائم، ص: 28

مُرتدّ- مرتدّ فطرى- مرتدّ ملّى- مرجوح (مرجوح شرعى)- مُردار- مُزارعه- مَسّ- مسّ ميّت- مُساقات- مستحب- مُستطيع- مُستهلك- مَسح- مِسكين- مُسكرات- مسلمانى كه منكر خدا و رسول يا حكمى از ضروريات دين شده كه انكارش

ص: 572

به انكار خدا و رسول باز مى گردد.- كسى كه از پدر يا مادر مسلمان متولد شده و خودش نيز مسلمان بوده و سپس از دين خارج شده است.- كافرى كه از پدر و مادر غير مسلمان متولد شده ولى پس از اظهار اسلام مجدداً كافر گرديده است.- چيزى كه كراهت شرعى داشته باشد.- حيوانى كه خود به خود مرده يا بدون شرايط لازم كشته شده باشد.- قراردادى كه بين مالك زمين و زارع منعقد مى شود كه بر اساس آن مالك در صدى از محصول زراعى را صاحب مى شود.- لمس كردن.- لمس كردن انسان مرده.- آبيارى كردن- قراردادى بين صاحب باغ و باغبان كه براساس آن باغبان در برابر آبيارى و تربيت درختان، حق استفاده از مقدار معينى از ميوه باغ را پيدا مى كند.- پسنديده، مطلوب- چيزى كه مطلوب شارع است ولى واجب نيست- هر حكم شرعى كه اطاعت آن موجب ثواب است ولى مخالفت آن عِقاب ندارد.- توانا- كسى كه امكانات و شرايط سفر حج را دارا باشد.- از ميان رفته، نابود شده، نيست شده.- دست كشيدن بر چيزى- دست كشيدن به فرق سر و روى پاها با رطوبت باقيمانده از شستشوى صورت و دستها در وضوء.- بيچاره- مفلوك- كسى كه از فقير هم، زندگى را سخت تر مى گذراند.- چيزهاى مَست كننده.-

رساله توضيح المسائل، ضمائم، ص: 29

مَشقّت- مُصالحه- مُضطربه- مضمضه- مُطهِّرات- مَظالم- مُفْطر- مُفلس- مقررات شرعيه- مكروه- مُكَلَّف- مُلاعبه- مُميّز- موالات- مؤجر- موقوفٌ عليهم- موقوفه- مُوَكِّل- منع كردن- ميّت- سختى، رنج، دشوارى.- سازش، آشتى.- زنى كه عادت ماهيانه اش بى نظم است.- چرخانيدن آب در دهان.- پاك كننده ها.- آنچه كه در ذمّه انسان است ولى صاحب

ص: 573

آن معلوم نيست و يا دسترسى به آن ممكن نمى باشد. مانند اينكه كسى بدهكار است ولى صاحب آنرا نمى شناسد و دسترسى به او ندارد.- چيزى كه روزه را مى شكند.- كسى كه دارائيش كمتر از بدهكاريش مى باشد.- آنچه از طرف خداوند به عنوان تكليف شرعى معين گرديده است.- ناپسند، نامطلوب- آنچه انجام آن حرام نيست ولى تركش اولى است.- هر انسانى كه بالغ و عاقل است.- بازى كردن- معاشقه كردن.- خردسالى كه خوب و بد را تميز مى دهد.- پشت سر هم- پياپى انجام دادن.- اجاره دهنده.- كسانى كه به نفع آنها وقف شده است.- وقف شده.- وكيل كننده.- جلوگيرى كردن، بازداشتن.- مرده، جسد بى جان انسان.-

رساله توضيح المسائل، ضمائم، ص: 30

- ناسيه- نافله- نذر- نَرى- نبش قبر- نِصاب- نصاب زكوة- نظر به ريبه- نجس- نفاس- نَفساء- نكاح- نماز آيات- نماز احتياط- نماز اسْتِسْقاء- نماز جماعت- نماز جمعه- «ن»- زنى كه وقت عادت ماهيانه خود را از ياد برده است.- نماز مستحبى.- واجب نمودن كار مطلوب ياترك كار غير مطلوب بر خود براى خدا.- بيضه.- شكافتن قبر.- حدّ مشخص- حدّ يا مقدر معيّن.- حدّ مشخصى كه براى هر يك از موارد وجوب زكوة در نظر گرفته شده است.- نگاه كردن به گونه اى كه ديگران را بدگمان كند- نگاهى كه موجب فتنه شود.- پليد، ناپاك.- خونى كه پس از زايمان از رحم زن خارج مى گردد.- زنى كه خون نفاس ببيند.- ازدواج كردن- زناشويى.- دو ركعت نماز مخصوص كه در مواردى نظير زلزله و كسوف و خسوف واجب است.- نماز بدون سوره اى كه براى جبران ركعات مورد شك به جا آورده مى شود.- نمازى كه با كيفيت مخصوص براى طلب باران

ص: 574

خوانده شود.- نماز واجبى كه دو نفر يا بيشتر با امامت يكى از آنها بجا مى آورند.- دو ركعت نماز مخصوص كه در زوال جمعه به جاى نماز ظهر و به طور جماعت برگزار مى گردد و با كمتر از 5 نفر انجام پذير نيست.-

رساله توضيح المسائل، ضمائم، ص: 31

نماز خَوفْ- نماز شب- نماز شفع- نماز طواف- نماز عيد- نماز غفيله- نماز قَصر (مسافر)- نماز قضا- نماز مستحب- نماز ميّت- نماز واجب- نماز وحشت- نماز يوميه- نوافل يوميه- نهى از منكر- نيت- نماز يوميه انسان در حال جنگ و امثال آن كه با كيفيت مخصوص و به طور مختصر به جا آورده شود.- هشت ركعت نماز مستحبى كه به صورت 4 دو ركعتى در ثلث آخر شب گزارده مى شود.- دو ركعت نماز مستحبى كه پس از هشت ركعت نافله هاى شب، پيش از نماز وتر گزارده مى شود.- دو ركعت نماز مخصوص كه در مراسم حج و عمره پس از طواف گزارده مى شود.- دو ركعت نماز مخصوص كه روز عيد فطر و قربان مى خوانند.- دو ركعت نماز مخصوص كه پس از نماز مغرب تا وقتى كه سرخى مغرب از بين نرفته مستحب است.- نماز كوتاه- نمازهاى چهارركعتى كه در سفر دو ركعت خوانده مى شود.- نمازى است كه به جبران نمازهاى فوت شده گزارده مى شود.- هر نمازى كه بجاآوردن آن پسنديده است ولى واجب نيست.- نماز مخصوصى كه بايد بر جنازه مسلمان خوانده شود.- نمازى كه بجاآوردن آن بر هرمكلّفى لازم است و اقسام آن عبارت است از:- 1- نمازهاى يوميه. 2- نماز آيات. 3- نماز ميّت. 4- نماز طواف.

5- نماز قضاى پدر و مادر. 6- نمازى

ص: 575

كه انسان با نذر و عهد و قسم بر خود واجب كرده است.- دو ركعت نماز كه براى شب اول قبر متوفى خوانده مى شود.- نماز روزانه- نمازهاى واجب در هر شبانه روز كه مجموعاً 17 ركعت است.- نمازهاى مستحبى روزانه كه هر شبانه روز 34 ركعت و در جمعه 38 ركعت است.- بازداشتن ديگران از هر عملى كه به حكم شارع ناپسند است.- قصد- تصميم انجام عمل دينى با هدف تقرّب به خداوند.-

رساله توضيح المسائل، ضمائم، ص: 32

- واجب- واجب تخييرى- واجب عينى- واجب كفايى- واجب موسّع- واجب مضيّق- وارث- وُرّاث- واقف- وثيقه- وجه- ودى- وديعه- وذى- «و»- هر امرى كه انجام آن از نظر شرع الزامى و اجبارى است.- امرى كه وجوب بين آن و ديگرى دَوَران دارد مانند كفّاره روزه كه مخير است بين سه امر:- 1- آزاد كردن برده. 2- شصت روز روزه گرفتن. 3- شصت مسكين را اطعام كردن.- واجبى كه بر هر فردى با قطع نظر از ديگران واجب است مانند نماز و روزه.- واجبى كه اگر به حدّ كافى كسانى نسبت به آن اقدام نمايند از ديگران ساقط مى شود مانند غسل و ساير تجهيزات ميّت كه بر همه واجب است ولى وقتى كه عده اى اقدام كنند، از ديگران ساقط مى شود.- واجبى است كه وقت انجام آن وسيع است مانند نماز ظهر و عصر كه از ظهر تا غروب وقت دارد.- واجبى است كه داراى وقت مشخص و محدود است مانند روزه گرفتن در ماه رمضان.- كسى كه ارث مى برد.- كسانى كه ارث مى برند.- وقف كننده.- سپرده، گرويى.- صورت- دليل- عنوان.- رطوبتى كه گاهى پس از خروج بول

ص: 576

مشاهده مى شود.- امانت- رطوبتى كه گاهى پس از خروج منى مشاهده مى شود.-

رساله توضيح المسائل، ضمائم، ص: 33

وصل به سكون- وصىّ- وصيت- وضوء- وضوء ارتماسى- وضوء ترتيبى- وضوء جبيره- وطن- وَطْى- وقف به حركت- وكيل- ولايت- ولىّ (يا قيّم)- هبه- هديه- يائسه- حركت آخر كلمه اى را انداختن و بدون توقف آن را به كلمه بعد چسباندن.- كسى كه مسئول انجام وصيتى شود.- سفارش- توصيه هايى كه انسان براى كارهاى پس از مرگش به ديگرى مى كند.- شستن صورت و دستها و مسح سر و پاها براى برپاداشتن نماز.- وضويى كه انسان به عوض آنكه آب را روى صورت و دستهايش بريزد، صورت و دستهايش را در آب فرو مى برد و درحال فروبردن يا بيرون آوردن آن قصد وضوء مى كند.- وضويى كه انسان با ريختن آب به قصد وضوء روى صورت و دستهايش آنها را مى شويد.- آن است كه در محل وضوء جبيره باشد.- جايى كه انسان براى اقامت و زندگى خود اختيار كند.- لگدمال كردن- كنايه از عمل جنسى است.- در حين اداى حركتِ آخرين حرفِ يك كلمه، بين آن و كلمه بعد فاصله انداختن.- نماينده، كسى كه از طرف شخصى اختيار انجام كارى را داشته باشد.- سرپرستى، صاحب اختيار بودن.- كسى كه به دستور شارع مقدّس، سرپرست ديگرى است مانند پدر و پدربزرگ و مجتهد جامع الشرايط.- بخشش- تحفه، ارمغان.- «ى»- زنى كه سنش به حدى رسيده كه ديگر عادت ماهيانه نمى شود.-

مناسك حج و عمره مطابق با فتاوي حضرت آيه الله العظمي آقاي حاج محمدتقي بهجت (ره)

مشخصات كتاب

سرشناسه:بهجت، محمدتقي، - 1294

عنوان و نام پديدآور:مناسك حج كه مطابق است با فتاوي حضرت آيه الله حاج شيخ محمدتقي بهجت دام ظله...

مشخصات نشر:دفتر حضرت آيه الله العظمي محمدتقي بهجت، 1380.

مشخصات ظاهري:[298] ص.جدول، نمونه؛

ص: 577

12 x17س م

شابك:5000ريال

موضوع:حج -- رساله عمليه

موضوع:فقه جعفري -- رساله عمليه

رده بندي كنگره:BP183/9/ب 87م 77 1380

رده بندي ديويي:297/3422

شماره كتابشناسي ملي:م 82-20396

مناسك حج

مقدمه

چهل حديث

ميهماني خداوند رسول گرامي اسلام صلي اللّه عليه و آله و سلم: حاجيان و عمره به جاي آورندگان، ميهمانان خدايند، خداوند آنان را دعوت نمود پس او را اجابت نمودند، و از خداوند درخواست نمودند او نيز آنان را عطا نموده است.

امام صادق عليه السلام: حج كننده و به جا آورنده عمره، ميهمانان خدا هستند اگر چيزي از او طلب كنند، بدانها ارزاني مي دارد؛ و اگر او را بخوانند، پاسخشان گويد؛ و اگر شفاعت كنند، شفاعتشان را مي پذيرد؛ و اگر سكوت كنند چيزي نخواهند خود بدان ها عطا مي فرمايد و در عوض هر درهم، هزار هزار درهم پاداش داده مي شوند.

اهميت حج پيامبر اكرم صلي اللّه عليه و آله و سلم: طواف خانه خدا و سعي صفا و مروه و رمي جمرات، قرار داده شده تا ياد خداوند به پا داشته شود.

امام باقر عليه السلام: اسلام بر پنج چيز بنا شده است: نماز و زكات و حج و روزه و ولايت.

پاداش حج رسول گرامي صلي اللّه عليه و آله و سلم: براي حج ِ نيكو، پاداشي جز بهشت نيست.

آثار حج پيامبر اكرم صلي اللّه عليه و آله و سلم: هر كس كه براي حج به راه افتد و فقط خدا را قصد نموده باشد، هر آئينه خداوند هر گناهي كه قبلًا انجام داده يا بعداً انجام مي دهد، مي بخشد و شفاعتش براي هر كس كه براي او دعا كند، پذيرفته مي شود.

پيامبر اكرم صلي اللّه عليه و آله و سلم: حج ّ به

ص: 578

جاي آوريد، زيرا كه حج گناهان را مي شويد چونان كه آب پليدي را.

امام صادق عليه السلام: حج و عمره دو بازار از بازارهاي آخرتند؛ و هر كس آن دو را به جا مي آورد، در جوار خداست كه اگر به آن چه آرزو دارد انجام حج و عمره دست يابد، خداوند او را مي بخشد؛ و اگر اجل او را مهلت ندهد، پاداش او بر خداست.

پيامبر اكرم صلي اللّه عليه و آله و سلم: هر كس خواهان دنيا و آخرت است، ديدار اين خانه كعبه را، قصد كند؛ و هر كس از مكه بازگردد و بر حج در سال آينده عزم داشته باشد، به عمرش افزون گردد.

هر كس براي حج يا عمره از خانه اش بيرون آيد، به هر قدمي كه برمي دارد و بر مي نهد چنان كه برگ از درختان فرو مي ريزد، گناهان از بدنش فرو مي ريزد؛ پس هنگامي كه به مدينه وارد آيد و با سلام با من مصافحه كند، ملائكه با سلام با او مصافحه مي نمايند؛ و چون به ذو الحليفه محدوده مسجد شجره در آيد و غسل نمايد، خداوند او را از گناهان پاكيزه مي سازد؛ و وقتي دو جامه احرام نو بر تن كند، خداوند حسنات را

بر وي تازه كند؛ و وقتي كه «لبيك اللّهم ّ لبيك» بگويد، پروردگار او را با لبيك و سعديك پاسخ مي گويد و مي فرمايد «كلامت را مي شنوم و تو را مي نگرم»؛ پس هنگامي كه به مكه داخل شود و طواف نمايد و بين صفا و مروه سعي كند، خداوند پيوسته خيرات را بر وي عطا كند؛ و هنگامي كه در عرفات به وقوف پردازد و فرياد ناله ها به نيازها،

ص: 579

برخيزد، خداوند به وسيله ايشان بر ملائكه اش مباهات مي نمايد و مي فرمايد: «اي فرشتگان من و اي ساكنان آسمانهايم آيا بر بندگانم نمي نگريد كه چگونه از راه هاي دور، ژوليده و غبار آلوده نزد من آمده اند، مالهايشان را در اين راه صرف نمودند و بدنهايشان را در رنج افكنده اند، سوگند به عزت و جلالم كه گنه كارشان را به نيكوكارشان، مي بخشم و آنان را از گناهان بدر آورم مانند روزي كه از مادر زاده شده اند؛ پس هنگامي كه جمرات را رمي كنند و سرهايشان را بتراشند و خانه كعبه را زيارت كنند، فرياد كننده اي از درون عرش فرياد بر مي كشد: «باز گرديد؛ شما بخشيده شديد؛ عمل را از سر گيريد».

رسول گرامي اسلام صلي اللّه عليه و آله و سلم: كسي كه حج به جاي مي آورد، در رفت و بازگشت، در ضمانت خداي عزّ و جل ّ است؛ پس اگر در سفرش رنج يا سختي بدو رسد، گناهانش به وسيله آن بخشيده مي شود و به هر قدمي كه برمي دارد، هزار درجه در بهشت به او عطا مي شود؛ و به هر قطره اي از باران كه به او اصابت مي نمايد، پاداش شهيد برايش منظور مي گردد.

آداب حج امام صادق عليه السلام: هر گاه اراده حج نمودي، پس قلبت را براي خداوند عزّ و جل ّ قبل از سفر، از هر مشغول كننده اي و تاريكي ِ هر حجابي، پاكيزه كن و همه امورت را به آفريننده ات واگذار، و در همه حركات و سكنات،

بر او توكل كن؛ و بر قضا و حكم و تقدير او تسليم شو؛ و دنيا و راحتي و مخلوقين را واگذار؛ و حقوقي كه از مخلوقين بر عهده تو

ص: 580

است ادا كن؛ و بر توشه و وسيله مسافرتت و يارانت و نيرويت و جوانيت و مالت، اعتماد مكن كه چه بسا اينان براي تو دشمن و موجب نابودي گردند؛ هر كس ادعاي رضايت خداوند نمايد و بر غير او اعتماد كند، خداوند آن غير را براي او دشمن و وبال قرار مي دهد تا بداند نه براي او و نه براي ديگري هيچ نيرو و چاره اي نيست مگر با نگهداري خداوند متعال و توفيق او و آن گاه آماده شو به گونه آمادگي كسي كه اميد بازگشت ندارد؛ و با ديگران نيك معاشرت كن؛ و وقتهاي نمازهاي واجب و سنت هاي پيامبر گرامي اسلام صلي اللّه عليه و آله و سلم را پاس دار و نيز بر آن چه كه از ادب و بردباري و صبر و شكر گزاري و مهرباني و سخاوت و بخشش توشه، در همه اوقات محافظت نما سپس با آب توبه خالصانه، خودت را از گناهان بشوي؛ و لباس راستي و صفا و خضوع و خشوع را بر تن نماي؛ و بر هر چيز كه تو را از ياد خداي عزّ و جل ّ باز مي دارد و از بندگيش مانع مي گردد، مُحرِم شو.

اجابت تلبيه گوي به گونه اجابتي صاف و خالص و پاكيزه براي خداوند عزّ و جل ّ در حالي كه به ريسمان محكم الهي چنگ زده اي.

و با قلبت همراه فرشتگان اطراف عرش، طواف كن همان گونه كه با جسمت با مسلمين در گرد كعبه طواف مي كني و از ترس هواي نفست و به خاطر دوري جستن از تمامي نيرو و توان خود، هروله كن.

آن گاه از غفلت ها و لغزشهايت با خارج شدنت به

ص: 581

سوي «مني» بيرون شو و آن چه را كه بر تو حلال نيست و سزاوار آن نيستي «تمنّي» مكن و در

عرفات به خطاهايت اعتراف كن و پيماني را كه نزد خداوند بر يگانگي او بسته اي، تجديد كن در مزدلفه مشعر الحرام و به سوي او تقرب جوي و تقواي او را پيشه كن؛ و هم چنان كه بر كوه جبل الرحمه بالا مي روي با روح خود به سوي ملأ اعلي بالا رو؛ و گلوي هوا و طمع را هنگام قرباني نمودن، بِبُر و شهوتها و پستي ها و خسّت ها و كارهاي ناپسند را هنگام رمي جمرات، پرتاب كن؛ و عيبهاي آشكار و نهان را با حلق موي، از بيخ به ركن؛ و با داخل شدن در حرم، در امان خداوند متعال و حمايت و پوشش و حفظ و سرپرستي او، داخل شو و خانه كعبه را در حالي كه به بزرگداشت و تعظيم صاحب آن خانه و شناخت و عظمت و سلطنت او مشغولي، طواف كن و حَجَر را از روي رضايت به قسمت او و با خضوع براي عظمتش، ببوس؛ و از غير او با طواف ِ وداع، خدا حافظي؛ كن و روح و درون خود را براي ديدار خداوند در روز ملاقات، با ايستادنت بر كوه صفا، پاكسازي كن؛ و در نزد مَروه براي خداوند با مُروّت باش با فاني نمودن صفاتت در خداوند؛ و بر شرط حج خود و وفاي به عهدي كه بر آن با پروردگارت پيمان بسته اي، و او را اجابت نموده اي تا روز قيامت استوار باش.

و بدان كه خداوند متعال، حج را واجب نساخت و آن را در ميان همه عبادات با

ص: 582

فرموده اش «وَ لِلّه ِ عَلَي النّاس ِ حِج ُّ البَيت ِ مَن ِ استَطاع َ إِلَيه ِ سَبِيلًا» به خودش مخصوص نساخت، و سنّتي را در ميان مناسك بر پيامبرش تشريع ننمود، مگر براي آمادگي و اشاره به مرگ و قبر و بعث و قيامت.

اخلاص در حج امام صادق عليه السلام: حج بر دو گونه است: حج براي خدا و حج براي مردم؛

پس كسي كه براي خدا حج كند، پاداش او در نزد خدا بهشت است؛ و هر كس براي مردم حج كند، پاداش او روز قيامت بر مردم است.

هر كس كه براي خدا حج به جا آورد و قصد ريا و شهرت طلبي، نداشته باشد، خداوند حتماً او را مي آمرزد.

نشانه قبولي حج پيامبر اكرم صلي اللّه عليه و آله و سلم: نشانه قبولي حج آن است كه عبد گناهاني را كه انجام مي داده، ترك نمايد.

ثواب ختم قرآن در مكه امام زين العابدين عليه السلام: هر كس قرآن را در مكه ختم كند، نمي ميرد تا اين كه پيامبر خدا را ببيند و جايگاهش را در بهشت رؤيت نمايد.

نور حج امام صادق عليه السلام: حج گزار مادامي كه به گناه آلوده نشده، نور حج همراه اوست.

حجر الاسود حجر الاسود به منزله دست راست خداوند در روي زمين است، پس كسي كه دستش را بر آن كشد، هر آينه با خداوند بيعت نموده كه او را نافرماني نكند.

نگاه به كعبه معظمه امام علي عليه السلام: هنگامي كه براي حج، به سوي خانه خدا روانه شديد، به خانه كعبه زياد بنگريد، زيرا صد و بيست رحمت براي خدا در كنار خانه اش مي باشد: شصت رحمت براي طواف كنندگان

ص: 583

و چهل رحمت براي نمازگزاران، و بيست رحمت براي نگاه كنندگان به خانه امام صادق عليه السلام: كسي كه به كعبه بنگرد، پيوسته براي او نيكي نوشته مي شود و گناه از او محو مي شود تا زماني كه نگاهش را از آن برگيرد.

امام صادق عليه السلام: كسي كه با معرفت به كعبه بنگرد و حق و حرمت ما را چنان كه حرمت كعبه را مي شناسد، دريابد، خداوند گناهانش را مي بخشد و اندوه دنيا و آخرتش را كفايت فرمايد.

ثواب نماز در مسجد الحرام و مسجد النبي پيامبر اكرم صلي اللّه عليه و آله و سلم: يك نماز در مسجد الحرام، برابر با صد هزار نماز؛ و يك نماز در مسجد من، برابر با هزار نماز است؛ و در بيت المقدس، برابر با پانصد نماز است.

امام صادق عليه السلام: در اين مسجد (مسجد النبي صلي اللّه عليه و آله و سلم) زياد نماز بخوانيد، هر قدر مي توانيد كه تحقيقاً براي شما بهتر است و بدانيد كه گاهي كسي در امر دنيا زيرك است، مي گويند چقدر فلاني زيرك است، پس چگونه است كسي كه در امر آخرتش زيرك باشد.

ذكر گفتن در حال حج پيامبر اكرم صلي اللّه عليه و آله و سلم: حج گزار هيچ تسبيح و تهليل و تكبيري نمي گويد مگر آن كه به سبب آنها بشارتي دريافت مي دارد.

ترك حج امام صادق عليه السلام: در ترك حج، هيچ خير و خوبي نيست.

ابو سعيد مي گويد از امام صادق عليه السلام از تفسير فرمايش خداوند متعال «مَن كان َ فِي هذِه ِ أَعمي فَهُوَ فِي الآخِرَةِ أَعمي وَ أَضَل ُّ سَبِيلًا» سؤال كردم آن حضرت فرمودند: او

ص: 584

كسي است كه حج را يعني حَجّة الاسلام به تأخير مي اندازد تا مرگ او را دريابد.

ثواب طواف و نماز آن امام باقر عليه السلام: هيچ بنده با ايماني نيست كه گرد اين خانه هفت بار، بگردد و طواف كند و دو ركعت نماز بخواند و طواف و نماز آن را نيكو به جا آورد مگر آن كه خداوند او را ببخشد.

مغفرت در عرفات پيامبر گرامي اسلام صلي اللّه عليه و آله و سلم: در ميان گناهان، گناهاني است كه بخشيده نمي شوند مگر در عرفات.

خصلت هاي لازم در سفر حج امام باقر عليه السلام: چه بهره اي برد كسي كه اين راه را به پيمايد اگر سه خصلت در او نباشد: تقوايي كه او را از نافرماني هاي خداوند، مانع شود، و بردباريي كه به وسيله آن بر غضبش چيره آيد، و معاشرت نيكو با همراهيان خود.

كمك به همراهان شخصي گويد به امام صادق عليه السلام عرض كردم: هنگامي كه ما به مكه مي رسيم، همراهانم به طواف مي پردازند و مرا وا مي نهند تا وسايلشان را نگهداري نمايم، ايشان فرمود: تو پاداشت از آنان بيشتر است.

ديدار و مصافحه با حاجي امام زين العابدين عليه السلام: بر حاجي و عمره كننده به سلام و مصافحه مبادرت كنيد قبل از آن كه با گناهان آميخته شوند.

امام صادق عليه السلام: كسي كه حج كننده اي را ملاقات نمايد و با او مصافحه كند، مانند كسي است كه حجر را استلام كرده است.

كمك و رسيدگي به خانواده حاجي امام سجاد عليه السلام: هر كس در غياب حج گزار، به خانواده و اموال او

رسيدگي كند، پاداشي چون حج

ص: 585

گزار دارد حتي به گونه اي كه گويي سنگ هاي كعبه را استلام نموده است.

ثواب عمره رسول گرامي اسلام صلي اللّه عليه و آله و سلم: بدان كه عمره حج اصغر است و همانا يك عمره برتر است از دنيا و آن چه در اوست و حج، برتر از عمره است.

رسول گرامي اسلام صلي اللّه عليه و آله و سلم: پاداش حج بهشت است، و عمره كفّاره هر گناهي است.

رسول گرامي اسلام صلي اللّه عليه و آله و سلم: هر كسي براي عمره خارج گردد پس مرگ او را دريابد، براي او پاداش عمره كننده تا روز قيامت، نوشته مي شود.

زيارت مدينه منوّره شخصي از امام محمّد باقر عليه السلام سؤال نمود كه آيا ابتدا به مدينه روم يا مكّه؟ ايشان فرمود: از مكه آغاز كن و به مدينه پايان بخش كه اين گونه برتر است.

رسول گرامي اسلام صلي اللّه عليه و آله و سلم: كسي كه حج به جا مي آورد و پس از آن قبر مرا بعد از مماتم زيارت كند مانند كسي است كه مرا در حال زندگاني، زيارت كرده باشد.

پيامبر گرامي صلي اللّه عليه و آله و سلم: اي علي كسي كه مرا در حال حياتم يا در مماتم زيارت كند، يا تو را در حال حياتت يا در ممات زيارت كند يا زيارت كند دو پسر تو را در حياتشان يا در مماتشان، براي او ضامن مي شوم در روز قيامت كه او را از هراسها و سختي هاي قيامت نجات دهم تا او را در رتبه خودم با خودم همراه سازم.

كسي گويد كه به امام باقر عليه السلام

ص: 586

عرض كردم فدايت شوم كسي كه با قصد به زيارت رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلم رود، چه پاداشي دارد؟ فرمود: براي او بهشت است.

زيد شحّام گويد به امام صادق عليه السلام عرض كردم چه ثوابي است براي كسي كه زيارت كند يكي از شما را؟ فرمود: مانند كسي است كه رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلم را زيارت نموده باشد.

امام صادق عليه السلام: حضرت فاطمه عليها السلام در هر صبح شنبه به زيارت قبور شهدا مي رفت پس نزد قبر حمزه مي آمد و براي او طلب رحمت و آمرزش مي نمود.

وجوب حج

فصل اول آشنايي اجمالي با حج و عمره

سفر به مكّه معظّمه از ايران و ديگر مناطقي كه شانزده فرسخ يا بيشتر با مكّه مكرّمه فاصله دارند، معمولًا به دو منظور انجام مي شود:

1 عمره مفرده 2 حج ّ تمتّع

عمره مفرده

سفرهايي كه در غير ايّام حج به مكّه مكرّمه انجام مي شود، معمولًا جهت به جا آوردن «عمره مفرده» است.

عمره مفرده بر افرادي كه شانزده فرسخ يا بيشتر با مكّه مكرّمه فاصله دارند مانند ايران ابتداءً واجب نمي شود، ولي كسي كه قصد انجام حج را ندارد و يا از موارد استثنا كه خواهد آمد نيست و بخواهد به مكّه وارد شود، بايد با «احرام ِ» براي عمره مفرده وارد شود و جهت خروج از احرام بايد بقيّه اعمال آن را انجام دهد. عمره مفرده از هفت عمل تشكيل مي شود

1 احرام 2 طواف 3 نماز طواف 4 سعي بين صفا و مروه 5 تقصير 6 طواف نساء 7 نماز طواف نساء هر كسي مي تواند «عمره مفرده» انجام دهد كسي كه مي خواهد عمره مفرده انجام دهد، شرط خاصّي

ص: 587

براي او نيست حتّي بچّه اي كه و اعمال عمره را مي فهمد مميّز است و مي تواند مُحرم شود و نيز مُحرم كردن بچّه غير مميّز يا شخص غير عاقل توسّط ولي ّ آنها جايز است ولي جهت خروج از احرام بايد اعمال عمره به نحو صحيح انجام شود.

حج ّ تمتّع

«حج ّ تمتّع» مجموعه اعمالي است كه فقط در موسم حج، صورت مي گيرد و ماههاي حج عبارتند از «شوّال» و «ذي القعده» و «ذي الحجّه». اصل اعمال حج، در ماه «ذي الحجّه» به طور معمول از هشتم شروع و به مدّت چند روز ادامه پيدا مي كند، ولي عمره تمتّع يعني عمره اي كه قبل از اعمال حج بايد انجام شود انجام دادن آن از اوّل «شوّال» مانعي ندارد؛ بخلاف عمره مفرده كه داراي زمان خاصي نيست.

اعمال حج ّ تمتّع حج ّ تمتّع از دو قسمت تشكيل مي شود:

1 عمره تمتّع 2 اعمال حج ّ 1 «عمره تمتّع» كه قبل از انجام حج صورت مي گيرد و از پنج عمل تشكيل مي شود.

2 «اعمال حج» سيزده عمل است كه با ضميمه عمره تمتّع هيجده عمل مي شود.

موارد حج ّ افرادي كه در موسم حج، عازم مكّه معظّمه مي شوند، معمولًا به قصد انجام دادن حج ّ تمتّع، مشرف مي گردند؛ و حج آنها بر چند گونه است:

الف «حَجّة الاسلام»: افرادي كه شرايط وجوب حج را دارا مي باشند و «مستطيع» شده اند، حج ّ آنها، «حج ِ واجب» است خواه در سال اوّل استطاعت باشند يا از سابق مستقر شده باشد اگر چه استطاعت باقي نيست. حجة الاسلام در تمام عمر، بر افراد واجد شرايط فقط يك مرتبه، واجب مي شود.

ب «حج مستحبي»: افرادي كه شرايط وجوب حج را دارا نيستند، يا

ص: 588

قبلًا حج ِ واجب خود را به جا آورده اند، حج آنها «حج مستحبي» است و اختيار حج تمتّع افضل است.

ج «حج نيابي»: افرادي كه حج را براي شخص ديگري انجام مي دهند، خواه اجير شده باشند يا به نحو تبرّع باشد حج آنها «حج ّ نيابي» است خواه از زنده باشد يا مرده، به جهت وصيّت باشد يا استقرار حج بر ميّت اگر چه وصيت نكرده، در حج مستحبي باشد يا واجب، و داراي شرايط و ضوابط خاصي است كه إن شاء اللّه ذكر خواهد شد.

د حجّي كه به وسيله نذر يا عهد يا قَسَم، بر كسي واجب شده باشد.

ه كسي كه حج خود را و لو مستحبي يا نيابي بوده، افساد نموده باشد، بايد پس از اتمام حج در اين سال در سال بعد هم حج به جا آورد.

تذكّر 1 موارد پنج گانه اي كه براي حج ذكر شد، از نظر اصل اعمال يكسان مي باشند، و از جهت بعضي شرايط خاص، اختلافاتي دارند كه در جاي مناسب ذكر مي شود.

2 حج ِ واجب، منوط به دارا بودن شرايطي است ولي حج مستحبي شرط خاصي ندارد غير از آن كه نبايد بر عهده شخص، حَجّة الاسلام باشد.

فصل دوم شرايط واجب شدن حج ّ تمتّع

چنانچه اشاره شد بايد شرايط خاصي فراهم شود تا «حَجّة الاسلام» بر شخصي واجب شود، اين شرايط عبارتند از:

اول و دوم «بلوغ» و «عقل»سوّم اين كه «مستطيع» باشد؛ و معناي مستطيع بودن، توانايي بر تمامي امور ذيل است:

1 «توانايي مالي براي سفر به حج يا توانايي بذلي» يعني هزينه سفر و وسيله نقليّه برايش فراهم باشد.

2 «توانايي مالي در اداره زندگي تا بازگشت از حج».

3

ص: 589

توانائي اداره زندگي پس از بازگشت از حج رجوع به كفايت.

4 «توانايي جسمي» يعني قادر بر انجام دادن اعمال يا سفر كردن باشد، و گر نه بايد نائب بگيرد.

5 «توانايي طريقي» يعني راه باز و امن باشد.

6 «توانايي زماني» يعني وقت كافي براي رسيدن به مكه و انجام اعمال حج داشته باشد.

چند تذكر: 1 رفتن به حج نبايد باعث شود كه انسان كار واجبي را كه اهميّت آن از حج بيشتر است، ترك نمايد؛ يا حرامي را انجام دهد كه ترك آن مهمتر از حج باشد؛ يا ضرري كه عادتاً تحمّل آن ممكن نيست بر او وارد شود.

2 كسي كه شرايط وجوب حج را دارا نيست مي تواند حج مستحبي يا نيابي انجام دهد و در صورتي كه بعداً شرايط وجوب را پيدا نمايد، كفايت از حج ِ واجب نمي نمايد.

3 اگر كسي شرايط وجوب حج برايش فراهم شده بوده ولي نمي دانسته و تصور مي كرده كه وظيفه او حج مستحبي است و آن را به قصد وظيفه فعلي به جا آورده حج او كفايت از حج ِ واجب مي نمايد.

اگر كسي كه حج بر او واجب شده، در انجام آن كوتاهي كند مستقر شدن حج 1 كسي كه داراي شرايط وجوب حج باشد، بايد در اولين سال، حج به جا آورد؛ و اگر در انجام آن كوتاهي كند، علاوه بر اين كه معصيت نموده حج بر او «مستقر» مي شود، يعني حج بر ذمّه و عهده او ثابت مي شود، و بايد آن را به هر نحو ممكن در اولين وقت ممكن، انجام دهد؛ حتي اگر هزينه سفر را از دست داده باشد، بايد با قرض

ص: 590

يا مثل آن به حج برود هر چند برايش سخت باشد، مگر اين كه به حدّ غير مقدور برسد؛ و چنانچه وفات كند و حج را به جا نياورده باشد، بايد از طرف او قضا شود.

2 كسي كه حج بر ذمّه و عهده او ثابت و مستقر شده، يعني حج بر او واجب شده بوده ولي در انجام آن كوتاهي نموده است، هنگام مرگش واجب است وصيّت كند كه براي او حج به جا آورند.

توضيح شرايط وجوب حج

شرط اوّل و دوم: حج «بلوغ» و «عقل»:

بلوغ 1 يكي از شرايط وجوب حج، «بلوغ» است؛ پس اگر شخصي كه بالغ نشده حج به جا آورد، كفايت از حج ِ واجب نمي كند.

2 اگر شخص نابالغ به حج برود و در اثناي آن بالغ شود و شرايط استطاعت را داشته باشد، دو حالت دارد:

الف اگر قبل از احرام، بالغ شود، حج او حجّة الاسلام است.

ب اگر بعد از شروع صحيح حج و قبل از وقوف مشعر، بالغ شود، كفايت از حج ِ واجب مي نمايد و نيّت هاي گذشته او بنا بر اظهر نياز به از سر گرفتن ندارد.

3 هر گاه شخصي به گمان اين كه هنوز بالغ نشده، حج استحبابي به جا آورد و بعداً معلوم شود كه بالغ بوده، اگر شرايط استطاعت را دارا بوده، و به نيت امر فعلي به جا آورده حج او كفايت از حج ِ واجب مي نمايد.

4 احرام شخص نابالغ و حج وي داراي شرايطي است كه در بخش احرام ذكر مي گردد.

عقل 1 بر ديوانه، حج واجب نمي شود؛ ولي اگر در اثنا به نحوي كه در بلوغ گذشت عاقل شود و استطاعت

ص: 591

و قدرت بر انجام دادن اعمال حج را دارا باشد، حج بر او واجب مي شود.

2 جايز است كه ولي ِّ شخص مجنون او را به گونه اي كه در احرام غير بالغ خواهد آمد مُحرم نمايد و عهده دار انجام تكاليف او گردد.

3 شخصي كه در زمان بهبودي، حج بر او واجب شده بوده و به جا نياورده تا ديوانه شده، ولي ّ او از طرف وي اگر مال داشته باشد بنا بر احوط، نائب مي گيرد با تفصيلي كه در مورد ياس از بهبودي و.. خواهد آمد؛ و اگر وفات كند از طرف او قضا مي كند.

شرط سوّم وجوب حج: استطاعت

شرط سوّم وجوب حج آن است كه شخص، «مستطيع» باشد؛ و «استطاعت» آن است كه توانايي و قدرت از چند جهت براي او حاصل باشد كه اجمال آن گذشت، و اكنون به ياري خداوند متعال، به تفصيل، بيان مي شود:

1 توانايي زماني

يكي از شرايط استطاعت آن است كه زمان مناسب و كافي براي رفتن به مكه و به جا آوردن اعمال واجب را داشته باشد، پس:

الف اگر كسي شرايط وجوب حج را دارا باشد و زمان كافي براي تهيه مقدمات آن داشته باشد ولي در تهيه آنها كوتاهي نمايد و حج در همان سال از او فوت شود، حج بر او مستقر و ثابت مي شود و بايد در اولين وقت ممكن به هر نحو اگر چه با سختي آن را به جا آورد.

ب اگر توانايي بر حج، در زماني حاصل شود كه وقت

لازم براي رفتن به حج باقي نمانده، يا به قدري كم مانده باشد كه امكان حج باشد ولي مشقّت زياد

ص: 592

در آن باشد كه عادتاً تحمّل نمي شود، حج واجب نيست و نگهداري هزينه براي سال آينده لازم نيست، و اگر در سال آينده از همه جهات، استطاعت حاصل بود، حج واجب مي شود.

2توانايي طريقي باز بودن و امن بودن راه حج

شرط ديگر استطاعت آن است كه راه حج باز باشد، و در راه خطري متوجه خود شخص يا ناموس يا اموال او نشود؛ پس:

الف اگر شخصي استطاعت بر حج از ساير جهات را دارا باشد ولي راه بسته باشد يا خطري متوجّه او باشد كه عرفاً به آن اعتنا مي كنند، حج واجب نمي شود.

ب اگر رفتن به حج، متوقّف بر تهيّه مقدماتي باشد، مثل گرفتن گذرنامه و يا ثبت نام براي حج و امثال آنها، بايد اقدام نموده و آن مقدمات را تهيّه نمايد.

ج اگر براي حج، دو راه وجود داشته باشد و يكي بي خطر و امن باشد و ديگري امنيّت نداشته باشد، بايد از راه امن برود هر چند دور باشد، يا مثلًا از راه دريا باشد، و وجوب حج، ساقط نمي شود.

د كساني كه از كشور خودشان ممكن نباشد به حج بروند اما از كشورهاي ديگر هر چند با هزينه بيشتر امكان تشرف به حج باشد، و موجب خطر و ضرري كه عادتاً تحمل نمي شود، نشود، مستطيع هستند و بايد از آن راه اقدام كنند.

3 توانايي بدني

افرادي كه توانائي بدني بر انجام حج ندارند ولي ساير شرايط را دارا هستند، به تفصيل ذيل بايد نائب بگيرند و بر شخص آنها حج واجب نيست.

افرادي كه وضعيّت آنها به گونه اي است كه به هيچ وجه قدرت بدني بر حج ندارند

ص: 593

و يا رفتن آنها باعث زحمت و مشقّتي شود كه عرفاً قابل تحمل نيست، بر دو گونه اند:

1 افرادي كه قبلًا حج بر آنها واجب شده و در سال اوّل، توانايي بدني بر حج داشته اند و در انجام آن كوتاهي كرده اند و حج بر آنها مستقر شده است، اگر:

اميد بهبودي و توانايي انجام دادن حج را نداشته باشند، واجب است فورا نائب بگيرند؛ و اگر عذر برطرف شد، احتياط در اعاده است.

و اگر اميد بهبودي داشته باشند، احوط آن است كه فوراً نائب بگيرند و احتياطات مناسب را بعداً انجام دهند به گونه اي كه اطمينان حاصل نمايند كه به تكليف حجّة الاسلام عمل نموده است.

2 و افرادي كه در سال اوّل استطاعت در رفتن به حج كوتاهي نكرده اند ولي اكنون توانائي ندارند، اگر:

اميد بهبودي ندارند، بايد فوراً نائب بگيرند.

و اگر اميد بهبودي دارند، احتياط مستحب آن است كه نائب بگيرند و اگر عذر آنها برطرف شد، حج را خودشان نيز به جا آورند.

4توانايي تأمين هزينه زندگي در زمان حج و بعد از آن

بر كسي حج واجب مي شود كه علاوه بر داشتن شرايطي كه قبلًا گذشت و بعداً ذكر مي شود:

اوّلًا: هزينه اهل و عيال خودش را در زمان حج داشته باشد.ثانياً: وضعيت زندگي او نسبت به بعد از زمان حج به صورت يكي از حالات ذيل باشد.الف اگر كسي داراي شغل مناسبي باشد كه بعد از بازگشت از حج، قادر باشد زندگي خود و خانواده اش را به راحتي اداره نمايد و دچار تهي دستي نگردد با دارا بودن شرايط ديگر كه حج بر او واجب است.

ب اگر شخصي

ص: 594

داراي شغل مناسبي نباشد ولي رفتن به حج و صرف مبلغ در آن، تأثير قابل توجّهي در زندگي او نمي گذارد، يعني چه به حج برود يا نرود، از حدّ قبلي زندگي خود پايين تر نمي آيد در صورت بودن شرايط ديگر، حج بر او واجب است.

ج اگر كسي داراي شغل نيست، ولي به اندازه اي مال دارد كه با آن مي تواند زندگي خودش را به راحتي اداره نمايد، حج بر او واجب مي شود.

د افرادي كه در تمام مدت عمر، تحت تكفّل كسي هستند، مانند خانمي كه شوهر نموده و نفقه او بر شوهرش مي باشد، با تحقق شرايط ديگر بر آنها حج واجب مي شود.

ه افرادي كه از وجوه شرعي مانند خمس و زكات زندگي خود را اداره مي كنند و به صورت عادي، مخارج زندگي را به صورت حتمي و بدون مشقّت به وسيله آن وجوه تأمين مي نمايند، حج بر آنها واجب مي گردد.

5استطاعت مالي يا بذلي

فراهم بودن هزينه سفر پنجمين شرط از شرطهاي استطاعت است.

اگر هزينه حج به يكي از گونه هاي ذيل فراهم شود با تحقق شرايط ديگر، حج واجب مي شود:

الف اگر خود شخص هزينه سفر حج را دارا باشد، يا مالي داشته باشد كه با فروش آن با شرايطي كه بعداً ذكر مي شود بتواند هزينه حج را تهيّه نمايد، حج بر او واجب است. و اين گونه توانايي «استطاعت مالي» ناميده مي شود.

ب اگر كسي هزينه سفر و حج و مال معادل آن را نداشته باشد اما شخص ديگري به او بگويد: «تو به حج برو، هزينه حج تو و مخارج خانواده تو بر عهده من باشد» در صورتي كه اطمينان به

ص: 595

گفته بذل كننده داشته باشد، حج بر او واجب مي شود، و در آن «رجوع به كفايت» كه گذشت شرط نيست.

به اين حج «حج ّ بذلي» مي گويند و داراي شرايط خاصي است كه خواهد آمد.

استطاعت مالي و انواع آن

استطاعت مالي با تحقق يكي از گونه هاي ذيل، حاصل مي شود:

1 مالك هزينه حج باشد.

2 اگر كسي مالك هزينه سفر و وسيله نقليّه نباشد ولي نزد او از ديگري مالي باشد كه به اندازه حج باشد و ماذون باشد در تملّك آن در هر وقت بخواهد و يا تصرّفش در آن جايز باشد به گونه اي كه مالك آن مال نتواند او را منع نمايد، مثل اين كه در ضمن عقدِ لازم شرط شده باشد كه او حق تصرف يا تملّك داشته باشد استطاعت مالي براي او حاصل است و بايد به حج برود.

3 اگر كسي مالي به انسان به اندازه هزينه حج ببخشد بدون اين كه با او شرط كند كه صرف در حج نمايد. 4 هر گاه كسي هزينه حج را در اختيار نداشته باشد، ولي وضع او به گونه اي است كه در بين راه يا مثلًا خود مكه معظّمه با شغلي كه در شأن او باشد، مي تواند آن را تهيّه نمايد، بنا بر اظهر، حج بر او واجب مي شود؛ و هم چنين است اگر از كسي طلبي دارد كه در راه يا در مقصد، وصول مي شود.

سه مسأله: 1 استطاعت مالي نسبت به مكاني كه شخص در آن است لحاظ مي شود هر چند آن مكان، وطن او نباشد؛ پس هر گاه شخصي مثلًا به مدينه منوّره يا جده برود و در آنجا

ص: 596

براي او استطاعت حاصل شود، حج بر او واجب مي شود هر چند اگر در شهر خودش بود، مستطيع نمي شد.

2 داشتن هزينه بازگشت، هنگامي معتبر است كه كسي قصد بازگشت به وطنش را داشته باشد، در غير اين صورت، هزينه بازگشت به جايي را بايد داشته باشد كه مي خواهد به آنجا بازگردد، مگر اين كه آنجا از وطنش دورتر باشد كه در اين صورت در حالت عادي هزينه بازگشت به وطن معتبر است.

3 تحقق استطاعت، منوط به داشتن پول قرباني نيست.

فروش اموال براي تهيّه هزينه حج

1 هر گاه كسي زياده بر احتياجات مناسب شأن زندگي خود، ملك يا مالي داشته باشد، و آن ملك يا مال، جهت حج او كافي باشد، اگر ديگر شرايط استطاعت را دارا باشد، بايد آن را بفروشد و صرف در حج نمايد.

2 اگر شخصي با شرايطي كه در مسأله قبل بيان شد مالي دارا باشد، و فروش آن ممكن نباشد مگر به كمتر از قيمت به گونه اي كه باعث ضرر زياد بر او شود، فروش آن واجب نمي باشد؛ امّا اگر ضرر به خاطر بالا رفتن هزينه حج باشد و به حدّ غير عقلايي نرسيده باشد، تأخير جايز نمي باشد و بايد با فروش آن، به حج برود.

3 فروختن لوازم ضروري زندگي مانند منزل مناسب شأن و اثاث منزل و هر چيزي كه براي حفظ شأن و آبروي او لازم است واجب نيست؛ ولي اگر كسي مثلًا خانه اي دارد كه با فروش آن علاوه بر هزينه حج، قادر

است منزل مناسب شأن تهيّه نمايد، لازم است آن را بفروشد و به حج برود.

4 كسي كه دو

ص: 597

خانه دارد و در يكي از آن دو خانه بتواند بدون ناراحتي و مشقّت زندگي نمايد، در صورتي كه يكي از آن دو خانه جهت حج او كافي باشد بايد آن را بفروشد و صرف در حج نمايد، و اين حكم در ساير اموال و وسايل نيز جاري است.

كسي كه هزينه حج را دارد ولي براي مصارف زندگي به آن نياز دارد

1 قبل از حركت كاروان، اگر مالي به اندازه هزينه حج داشته باشد ولي جهت ِ مصارف زندگي به آن مال، نياز داشته باشد، مي تواند آن را در آن مصارف صرف نمايد و مستطيع نمي شود.

2 اگر كسي پول كافي براي حج داشته باشد ولي به آن پول براي امور زندگي مثل ازدواج نياز داشته باشد، در صورتي كه صرف آن پول در حج، موجب ناراحتي و مشقتي در زندگي او شود كه عرفاً غير قابل تحمّل، يا موجب واقع شدن در حرام است، حج بر او واجب نيست و اگر حج نمايد كفايت از حج ِ واجب نمي نمايد؛ ولي اگر صرف آن مبلغ در حج، موجب مشقت و ناراحتي نشود، حج بر او واجب است.

وصول طلب براي حج

اگر كسي طلبي داشته باشد و به اندازه هزينه حج ّ او باشد، يا هزينه حج او را كامل كند و ديگر شرايط استطاعت را نيز دارا باشد:

الف اگر وقت وصول طلب نرسيده باشد، وصول واجب نيست، مگر آن كه اگر طلب كند، بدهكار حاضر به پرداخت باشد كه در اين صورت، گرفتن واجب است و بايد به حج برود.

ب و اگر وقت وصول طلب فرا رسيده باشد، واجب است وصول كند. و

ص: 598

اگر بدهكار بد حساب باشد و حاضر به پرداخت نشود، در صورتي كه طلبكار در ضرر و حرج نمي افتد، بايد او را مجبور به پرداخت نمايد هر چند متوقّف بر مراجعه به حاكم جور باشد.

مواردي كه مطالبه طلب براي حج، واجب نيست

در موارد ذيل، مطالبه و گرفتن طلب براي حج واجب نمي باشد:

الف بدهكار قدرت بر پرداخت بدهي را نداشته باشد.

ب بدهكار بد حساب باشد و مجبور كردن به پرداخت او ممكن نباشد.

ج بدهكار بد حساب باشد و مطالبه بدهي موجب درد سري شود كه عرفاً تحمّل آن مطابق با شأن طلبكار نباشد.

د گرفتن طلب، متوقّف بر مراجعه به حاكم باشد و اين امر، موجب ذلّت و پايين آمدن شأن طلبكار شود به گونه اي كه تن دادن به آن عقلايي نباشد.

ه مهلت وصول طلب نرسيده باشد و بدهكار نيز حاضر به پرداخت نباشد.

و وصول طلب به گونه اي موجب ضرر باشد كه عرفاً به آن تن داده نمي شود.

قرض با اعتماد بر طلب

اگر وقت وصول بدهي فرا نرسيده باشد ولي طلبكار امكان قرض گرفتن به راحتي و بدون كسر شأن برايش ممكن باشد و مطمئن باشد كه بدهكار در وقت مقرّرِ براي وصول، آن را پرداخت مي نمايد و قرض خودش را با آن ادا مي نمايد، وجوب حج و تحقّق استطاعت، خالي از وجه نيست.

آيا بر افرادي كه بدهي دارند حج واجب مي شود؟

1 افرادي كه هزينه حج را دارند و بدهي نيز دارند، بر دو گونه اند:

الف اين كه اگر آن مبلغ را در حج صرف نمايند، قدرت بر پرداخت بدهي را نيز دارند كه با تحقّق ديگر

ص: 599

شرايط حج واجب است.

ب اين كه اگر آن مبلغ را صرف در حج كنند، قدرت بر پرداخت بدهي نخواهند داشت كه در اين صورت اگر وقت پرداخت بدهي رسيده باشد و طلبكار راضي نيست بدهي در ذمه بدهكار باقي باشد، بايد بدهي پرداخت شود و حج واجب نيست؛ و اگر وقت ِ پرداخت نرسيده يا طلبكار راضي است كه دين باقي باشد چنانچه اطمينان دارند كه بعداً در وقت مطالبه يا فرا رسيدن وقت پرداخت بدهي، مي توانند دين را ادا كنند، واجب است با تحقق ساير شرايط به حج بروند و گر نه حج واجب نيست.

افرادي كه بدهي شرعي مانند خمس و زكات دارند

1 بدهي شرعي مانند خمس و زكات حكم آن مانند ساير بدهي ها است، كه در مسأله قبل بيان شد، و فرقي نمي كند خمس و زكات در عين مال باشد، يا در ذمّه و عهده شخص، ثابت شده باشد.

2 كسي كه حج بر او واجب شده و خمس و زكات يا حقوق واجب ديگر بدهكار است، لازم است آنها را پرداخت نمايد و تا پرداخت ننموده جايز نيست به حج برود.

3 خواهد آمد كه بدهي در «توانايي بذلي»، مانع واجب شدن حج نيست.

قرض گرفتن براي حج واجب

1 كسي كه قدرت مالي بر انجام دادن حج ندارد، لازم نيست براي حج پول قرض نمايد، مگر اين كه با دارا بودن شرايط ديگر قدرت بر پرداخت بدهي را داشته باشد به اين نحو كه الآن مالي دارد كه بعد از حج با فروش آن مي تواند بدهي خود را بپردازد، يا اين كه از كسي طلبي دارد و مي داند كه

ص: 600

اگر قرض كند، بدهكار در وقت مقرّر، بدهي خودش را مي پردازد، كه در اين موارد حج واجب است.

2 اگر كسي بعداً قدرت بر پرداخت دين داشته باشد ولي فعلًا ما به ازاي آن را ندارد، در وجوب فعلي حج، تأمّل است.

استحباب قرض براي حج مستحبي

كسي كه شرايط استطاعت را دارا نيست، مستحب است كه قرض كند و به حج برود هر چند كه جاي حج ِ واجب او، محسوب نمي شود.

كسي كه مالي دارد ولي امكان صرف آن در حج نيست

1 اگر هزينه حج برايش فراهم نباشد مگر به وسيله مالي كه در دسترس او نيست و نمي تواند به صورت متعارف به آن دسترسي پيدا نمايد، حج بر او واجب نمي شود.

2 كسي كه ملك يا مالي به اندازه هزينه حج دارد ولي تبديل آن به پول و هزينه حج برايش مقدور نباشد مگر به تحمّل ضرر زيادي كه تحمّل آن عقلايي نباشد، حج بر وي واجب نمي شود.

كسي كه مالي به اندازه حج داشته ولي اكنون از دست داده

كسي كه مالي داشته كه براي حج او كافي بوده و اكنون آن را از دست داده خواه عقيده اش اين بوده كه آن مال كافي نيست؛ يا غفلت داشته كه چنين مالي دارد يا براي حج كافي است؛ يا از اصل وجوب حج غافل بوده و غفلت او از روي تقصير نبوده، و خواه در وجوب حج شك داشته يا غافل بوده و غفلت او از روي تقصير بوده و زماني ملتفت شد كه پول و مال را از دست داده و قدرت بر حج ندارد، ظاهر اين است كه اگر شرايط

ص: 601

ديگر را داشته، حج بر ذمّه و عهده او مستقر شده است.

مستطيع شدن بانوان و مسأله مهريه آنها

1 خانمي كه مهريّه او كفاف هزينه حجّش را مي دهد يا هزينه حج او را كامل مي كند:

الف اگر تقاضاي مهر از شوهر، باعث ناراحتي و مشكلات در زندگي نشود و او حاضر به پرداخت باشد، مستطيع است و مطالبه مهر نه تنها مانعي ندارد، بلكه لازم است.

ب اگر تقاضاي مهر، موجب ناراحتي و مشكلات در زندگي شود، مطالبه آن لازم نيست و استطاعت حاصل نمي شود.

2 اگر مردي در ضمن عقد، به هم سرش وعده سفر حج داده باشد، صرف وعده، موجب استطاعت زن نمي شود، ولي بر شوهرش لازم است به وعده اش وفا كند، و حكم مطالبه آن با فرض اين كه استحقاق مطالبه كردن ثابت شده باشد مانند مهر است.

3 اگر مردي به هر علتي مهريّه هم سرش را نپردازد، حج بر هم سرش واجب نمي شود و با ترك آن، حج بر او مستقرّ نمي شود؛ ولي اگر مرد، حاضر به پرداخت بوده و زن مطالبه نكرده باشد، حج بر عهده زن مستقر مي گردد.

4 در صورتي كه زن مستطيع شود، اذن شوهر شرط نيست؛ و حتي اگر اذن ندهد، زن بايد به حج برود؛ و شوهر نيز نمي تواند زن را از حج ِ واجب، منع نمايد؛ بلي در صورت سعه وقت، مي تواند رفتن او را تا آخرين كاروان به تأخير بياندازد. و زني كه در طلاق رجعي است و عدّه اش تمام نشده، مانند زن شوهر دار است.

5 استطاعت بانوان، منوط به امكان همراه داشتن مَحرم نيست؛ بلي اگر بر خود بترسد، لازم است مَحرمي همراه

ص: 602

خود ببرد هر چند مستلزم خرج كردن مبلغي باشد، البته به شرط آن كه به حدّ اجحاف نرسد؛ و اگر در فرض اخير قدرت بر پرداخت هزينه سفرِ مَحرم را ندارد، حج بر او واجب نمي باشد.

6 «رجوع به كفايت»، در خانمهايي كه شوهر نموده اند و تحت تكفّل او مي باشند، محقّق مي باشد و به بيش از آن نيازي نيست.

7 اگر خانمي براي حج ثبت نام نموده باشد و هنوز نوبتش نرسيده شوهرش ورشكست شود، زن مي تواند پول خود را پس بگيرد يا فيش حج را بفروشد و به شوهر ببخشد و از استطاعت خارج شود.

مصرف كردن هزينه حج يا از بين رفتن آن

1 هر گاه كسي هزينه حج يا مالي به مقدار آن را دارا باشد، مي تواند قبل از حركت كاروان، آن را در مصارف خود خرج نمايد، هر چند ديگر نتواند به حج برود. ولي احتياط در آن است كه براي فرار از حج، آن مال را به صورت نسيه نفروشد؛ و اگر اين كار را انجام داد و در همان سال

نتوانست به حج برود خود را مستطيع محسوب نمايد به اين كه سال آينده به حج برود و احتياطاتي كه لازم است مثل آن كه با حال استطاعت برود انجام دهد تا قطع پيدا نمايد كه حَجّة الاسلام را انجام داده است.

2 اگر بعد از روانه شدن براي حج، هزينه آن از بين برود دو حالت دارد:

الف اگر از بين رفتن هزينه، سهوي و بدون اختيار باشد، وجوب حج از او ساقط است و كشف مي شود كه از اوّل مستطيع نبوده است.

ب و اگر از بين

ص: 603

رفتن هزينه از روي عمد و تقصير باشد، در صورتي كه حج از او فوت شود، حج بر او مستقر مي شود و بايد به هر نحو كه ممكن است هر چند به سختي، در سال آينده حج به جا آورد.

3 اگر بعد از روانه شدن به سوي حج، مالي را كه براي مخارج عائله خودش قرار داده تلف شود، به استطاعت او لطمه وارد نمي شود و حج او حَجّة الاسلام است.

استطاعت بذلي

گذشت كه استطاعت بر هزينه حج به يكي از دو حالت ذيل حاصل مي شود:

الف: خود شخص هزينه حج را دارا باشد؛ ب: خود او داراي هزينه نباشد اما شخصي هزينه حج را با شرايطي كه مي آيد به او بذل نمايد، توضيح ِ قسم اول آن گذشت، اكنون به توضيح قسم دوّم آن مي پردازيم.

نحوه محقق شدن حج بذلي

به يكي از گونه هاي ذيل، استطاعت بذلي حاصل مي شود:

الف هر گاه فردي يا افرادي علاوه بر مصارف و هزينه حج انسان، مخارج زندگي او را تا بازگشت كه در اثر سفر نمي تواند تحصيل نمايد، بر عهده گيرند و به او بگويند: «حج برو، و هزينه حج تو و مخارج خانواده تو تا بازگشت بر عهده ما باشد» با فرض اطمينان به گفته آنها، قبول نمودن بر او واجب است و حج بر او واجب مي شود و اين توانايي، توانايي بذلي نام دارد؛ و هم چنين است اگر مالي به اندازه هزينه حج و خانواده او به او بدهند كه حج نمايد.

ب اگر هزينه مذكور را به او ببخشند به شرط اين كه با آن به حج برود كه در اين صورت

ص: 604

هر چند قبول واجب نيست ولي اگر قبول كرد، توانايي بذلي حاصل مي شود.

تذكّر: اگر به كسي كه قدرت بدني بر حج ندارد، بذل حج شود، بنا بر احوط بايد نائب بگيرد.

بخششي كه موجب استطاعت بذلي نمي شود

هر بذل و بخششي موجب استطاعت بذلي نمي شود؛ اگر چه ممكن است موجب استطاعت مالي و در نتيجه موجب واجب شدن حج شود ولي با استطاعت بذلي، متفاوت است كه اين تفاوت ها در مسأله 112 ذكر خواهد شد. پس اگر بخشش به صور ذيل باشد «استطاعت بذلي» حاصل نمي شود

الف اگر به اندازه هزينه حج به انسان ببخشند و قيد نكنند كه براي حج باشد، در اين صورت قبول واجب نيست، ولي اگر قبول كرد، استطاعت مالي محقّق مي شود و با داشتن سائر شرايط، حج واجب مي شود.

ب اگر كسي مالي داشته باشد كه كمتر از هزينه حج باشد و شخصي كمبود آن را با بخشش جبران نمايد، واجب است قبول كند؛ ولي رجوع به كفايت از ناحيه خود او شرط است.

تذكر: كسي كه حج بر او مستقر شده و اكنون فاقد هزينه حج است؛ اگر كسي به او پول يا مالي بذل كند، قبول آن واجب است و هم چنين است كسي كه به سبب نذر و مانند آن، حج بر او واجب شده است.

فرق استطاعت مالي با استطاعت بذلي

استطاعت مالي و استطاعت بذلي هر دو، موجب واجب شدن حج مي گردند، ولي فرقهايي نيز دارند كه به شرح ذيل است:

1 «رجوع به كفايت» كه يكي از شرايط وجوب حج است در استطاعت بذلي، شرط نيست.

2 داشتن بدهكاري براي كسي كه توانايي

ص: 605

بذلي پيدا مي كند، مانع از وجوب حج نمي شود، مگر آن كه وقت پرداخت بدهي برسد و طلبكار هم خواهان آن باشد و شخصي كه بذل حج نموده يا ديگري، حاضر به پرداخت آن

نشود و خود شخص در صورتي كه به حج نرود بتواند آن بدهي را پرداخت نمايد كه در اين صورت حج واجب نمي شود.

3 در «استطاعت بذلي» اگر دهنده باذل، انسان را وكيل كند كه از طرف او پولي قرض نمايد و به حج برود كه بعداً خود باذل آن را بپردازد با اطمينان به گفته او بايد، قبول كند و حج واجب مي شود.

4 «قرباني» در استطاعت بذلي، بر عهده باذل است.

حج ّ روحانيون كاروان و خدمه و مواردي از استطاعت بذلي

1 روحانيون و خدمه كاروان و امثال آنها كه حج ِ واجب خود را به جا نياورده اند و هزينه حج آنها عنوان مزد ندارد، حج ّ آنها از موارد حج ّ بذلي محسوب مي شود.

2 اگر شخصي براي ديگري مالي وصيّت كند كه او با آن مال حج نمايد، در صورتي كه آن مال به مقدار هزينه حج و مخارج عائله وي باشد، پس از موت وصيّت كننده، حج بر آن شخص واجب مي شود به شرط اين كه علي الأحوط قبول وصيّت اگر از نوع تمليك بوده باشد نموده باشد.

3 اگر شخصي مالي را براي حج، وقف يا نذر يا وصيّت نموده باشد و متولّي وقف، يا ناذر، يا وصي ّ، آن مال را به كسي بذل نمايد، حج بر او واجب شده و موضوع «حج ّ بذلي» محقّق مي شود.

رجوع باذل از بذل و غصبي بودن مال

باذل بخشنده مال مي تواند قبل از اين

ص: 606

كه گيرنده داخل احرام شود از بخشش خود، برگردد ولي نفقه بازگشت وي از محل اعلام رجوع كه زائد

بر نفقه وطن است بنا بر اظهر بر عهده باذل است؛ و بعد از مُحرم شدن وي بنا بر اظهر باذل نمي تواند از بذل خود برگردد.

چند مسأله

حج ّ غير مسلمان و غير شيعه

1 اگر كافري كه شرايط استطاعت را داراست مسلمان شود، حج بر وي واجب است؛ ولي اگر بعد از، از زائل بين رفتن استطاعت مسلمان شود، حج بر وي واجب نيست.

2 حج بر شخص مرتدّ، واجب مي شود، ولي قبل از حج اگر توبه نكند، حج ّ او صحيح نخواهد بود.

3 شخصي كه شيعه نيست، اگر حج را طبق مذهب شيعه، يا طبق مذهب خودش به نحو صحيح انجام داده باشد، اعاده حج بر او واجب نيست.

نذر حج و تعارض نذر با حج

1 اگر كسي نذر كند كه حج به جا آورد، حج بر او واجب مي شود؛ و اگر سال نذر، معيّن باشد و بدون عذر به حج نرود، بايد علاوه بر قضا، كفّاره نذر را هم بپردازد.

2 كسي كه نذر كرده در ايّام حج مثلًا به جايي براي زيارت برود، يا در محل خودش كار خاصي را انجام دهد، و بعد از نذر، مستطيع شود و حج بر او واجب شود، بايد به حج برود و به نذر عمل ننمايد.

2 اگر كسي در زماني كه مستطيع نبوده نذر نموده كه اگر موفق به حج شود، آن را به نيابت يكي از معصومين عليهم السلام يا فرزندان ايشان، انجام دهد و بعد به نحوي او را به حج بردند، نذر

ص: 607

او منعقد و صحيح بوده و بايد به نذر خودش عمل نمايد و به اين صورت مستطيع نمي شود.

اگر كسي كه حج بر او واجب بوده وفات كند

قضاي حج از طرف ميّت كسي كه حج بر او واجب شده و وفات نمايد:

الف اگر در سال اوّل استطاعت، وفات نمايد يعني حج بر او مستقر نشده و وظيفه او نائب گرفتن هم نبوده قضا از طرف او لازم نيست چه قبل از انجام حج وفات كند و چه حين انجام حج، چون اگر بعد از احرام و دخول حرم وفات نمايد حجش صحيح است؛ و اگر قبل از آن وفات نمايد، كشف مي شود كه از اوّل مستطيع نبوده است.

ب و اگر كسي كه حج بر او مستقر شده، يعني در سال اوّلي كه مستطيع شده، كوتاهي كرده و به حج نرفته است، وفات نمايد:

اگر قبل از انجام دادن حج، وفات نمايد، بايد از طرف او حج را قضا نمايند و همين طور است بنا بر اقرب اگر بعد از احرام و قبل از داخل شدن در حرم بميرد.

اگر به حج برود و مُحرم شود و در حَرَم داخل شود و بنا بر احتياط در داخل حرم وفات نموده، كفايت از حج او مي نمايد و قضا از طرف او لازم نيست و اگر از حرم خارج شد و وفات

كرد بنا بر احتياط از طرف او قضا شود و همين طور اگر بعد از خارج شدن از احرام در حرم وفات نمود.

ج اگر كسي شرايط وجوب حج را دارا بوده غير از توانايي بدني و وظيفه اش نائب گرفتن بوده ولي نگرفته

ص: 608

و فوت نموده، بايد از طرف او حج به جا آورده شود.

د اگر كسي به سبب نذر، حج بر او واجب شد و مي توانست آن را به جا آورد ولي انجام نداد تا وفات كرد از طرف او قضا مي نمايند.

فصل سوم احكام حج ميّت و وصيّت به حج

كسي كه حج بر عهده او ثابت و مستقر شده است، و به هر دليلي نتوانسته است تا زمان فوتش آن را به جا آورد، واجب است وصيّت كند كه از طرف او حج به جا آورند.

قضاي حج ّ كسي كه وصيّت به حج نكرده است

كسي كه وفات كرده و حج ِ واجب بر عهده او بوده و وصيّت به حج نكرده است:

الف اگر دارايي او به اندازه هزينه حج يا بيشتر از آن باشد، بايد هزينه حج را از اصل دارايي خارج نمايند و براي او نائب بگيرند.

ب اگر دارايي او كمتر از هزينه حج و لو ميقاتي يا اضطراري باشد، نائب گرفتن واجب نمي باشد.

ج اگر دارايي او به اندازه هزينه حج يا بيشتر از آن باشد ولي بدهي هم داشته باشد، دارايي او توزيع بر حج و بدهي مي شود و اگر بعد از توزيع، آن چه براي حج مي ماند، كافي براي آن نباشد، مقدم داشتن حج از نزديكترين راه و كمترين هزينه و صرف بقيه دارايي در بدهي، خالي از وجه نيست. و اگر به گونه اي باشد كه اگر در هر كدام از حج يا بدهي

صرف بشود، صرف در ديگري اصلًا نمي شود، اظهر تخيير است؛ و اگر به هيچ نحوي صرف در حج نمي شود، صرف در غير حج مي شود.

كسي كه وصيّت به حج كرده

كسي كه وصيّت

ص: 609

به حج كرده چند حالت دارد:

حالت اوّل:

اگر كسي وصيّت به حَجّة الاسلام كرده باشد، يا بدانند حجّي كه بر عهده او بوده، حَجّة الاسلام بوده:

الف اگر دارايي از او باقي نمانده باشد، يا دارايي او به اندازه حج نباشدو لو ميقاتي يا اضطراري، در اين صورت نائب گرفتن واجب نيست، ولي مستحب است ولي ّ، اين عمل را انجام دهد.

ب و اگر دارايي باقي مانده از او به اندازه هزينه حج يا بيش از آن باشد:

اگر وصيّت را مقيّد به ثلث نكرده باشد، هزينه حج از اصل دارايي او خارج مي شود.

اگر وصيّت را مقيّد به ثُلث كرده باشد چنانچه، ثلث او به اندازه حج باشد، با آن نائب مي گيرند؛ و چنانچه ثلث ِ مال، كمتر از هزينه حج باشد، از بقيّه دارايي او، كمبود آن را جبران مي كنند و نائب مي گيرند.

حالت دوّم:

كسي كه فوت نموده و وصيت به حج نموده، اگر حجّي كه بر گردن او

بوده، واجب بوده ولي حَجّة الاسلام نبوده، بلكه به سبب نذر، واجب شده، يا ندانند كه وجوب آن چگونه بوده، در هر دو صورت، احوط براي ورثه آن است كه هزينه آن را از اصل دارايي خارج نمايند.

حالت سوّم:

اگر كسي وصيت به حج ّ مستحبي نمايد، هزينه آن، از ثُلث خارج مي شود، چه وصيّت به اخراج از ثُلث كرده باشد و چه نكرده باشد.

از چه مكاني بايد براي ميّت، نائب گرفته شود؟

ميقاتي، بَلَدي به جهت اين كه نائب گرفتن هم از شهر خود ميّت ممكن است و هم از ميقات هم ممكن است، حج بر دو گونه تقسيم شده است:

ص: 610

ج ّ بلدي: يعني اين كه براي ميّت شخصي را اجير كنند كه از شهر او ميت به حج برود و به اين جهت آن را حج ّ بلدي مي گويند و به اجير هزينه حج از همان شهر پرداخت مي شود.

حج ّ ميقاتي: يعني اين كه براي ميّت شخصي را اجير كنند كه حج را از ميقات انجام دهد و به اجير هزينه حج از ميقات به بعد پرداخت مي شود.

1 اگر ميّت حج بر عهده اش بوده و وصيّت به آن نكرده، حج ّ ميقاتي، كافي است هر چند از يكي از نزديكترين مواقيت پنجگانه به مكه معظّمه باشد.

2 اگر ميت، وصيّت به حج ّ بلدي كرده باشد:

چنانچه ثلث اموال او براي ما زاد هزينه حج ّ بلدي كافي باشد، بايد حج ّ بلدي انجام شود و ما زاد بر اجرت ميقاتي از ثلث خارج مي شود.

اگر ثلث اموال او به اندازه هزينه حج ّ بلدي نباشد، حج ّ ميقاتي كافي است.

3 اگر ميت، وصيّت به حج كرده باشد ولي نوع آن را مشخص نكرده باشد بنا بر اظهر به حج بلدي، منصرف مي شود. و هم چنين است اگر قرينه اي بر حج ّ بلدي باشد، كه در اين دو صورت به اندازه هزينه حج ّ ميقاتي، از اصل دارايي خارج مي شود و بقيّه هزينه، از ثلث خارج مي شود.

4 اگر مال ميّت به اندازه هيچ كدام از حج ّ بلدي يا ميقاتي نباشد، و امكان انجام دادن حج ّ اضطراري ِ صحيح ِ با عذر مثل حج از مكه يا ادني الحل- فراهم شد، كفايت مي كند.

5 در صورتي كه نائب گرفتن ممكن نباشد مگر از شهر خود ميّت،يعني حج ّ بلدي، بايد انجام شود و از اصل

ص: 611

دارايي ميّت، هزينه آن خارج مي شود.

فوريت نائب گرفتن

1 كسي كه وفات كند و حَجّة الاسلام بر عهده وي باشد، واجب است همان سال فوتش نائب بگيرند، و اگر قصد اجير گرفتن داشته باشند، قبل از آن، در دارايي مي توانند تصرّف نمايند.

2 هر چند در حالت عادي، اجير گرفتن از ميقات كافي است ولي اگر در همان سال وفات، اجير گرفتن از ميقات ممكن نباشد، لازم است از محل ّ خودش نائب بگيرند و هزينه آن از اصل تركه خارج مي شود، و جايز نيست اين كار را به تأخير بيندازند هر چند در سال بعد نائب گرفتن جهت حج ّ ميقاتي ممكن باشد.

3 به صرف اجير گرفتن، حج از عهده ميّت ساقط نمي شود، بلكه بايد اطمينان داشته باشند كه به وظيفه عمل كرده است. و اگر بدانند كه او به هر دليلي به وظيفه اش عمل نكرده، واجب است دوباره اجير بگيرند و مخارج آن از اصل مال خارج مي شود. و اگر اجرتي كه به اجير اوّل داده اند، از مال ميّت پرداخت شده، بايد پس بگيرند.

زياد و كم بودن اجرت

1 كسي كه وفات نموده و حج بر او مستقر بوده در صورتي كه استنابه ممكن نباشد مگر به اجرت زائد بر متعارف، بايد اقدام شود و از ورثه در مبلغ زائد استجازه شود و اگر در ورثه صغار هست، احتياطاً زائد را بين غير صغار تقسيم نمايند.

2 اگر نائب پيدا نشود مگر به قيمت بيشتر از حدّ معمول، در وجوب نائب گرفتن اگر چه هزينه آن به اندازه همه دارايي باشد، تأمّل است.

3 بنا بر اظهر جايز است اجيري را انتخاب

ص: 612

نمايند كه از جهت فضيلت و شرف، مناسب حال ميّت باشد؛ هر چند به مبلغ بيشتري نياز است و استيجار از مال ميّت باشد. هر چند احوط آن است كه كسي را اجير نمايند كه اجرت او از ديگران كمتر باشد.

وارث و نائب به فتواي مرجع خودشان عمل مي كنند

1 در نائب گرفتن، وارث بايد به فتواي مرجع خودش عمل نمايد، يا

اين كه خودش مجتهد باشد؛ پس اگر تكليف وارث، وجوب حج ّ بلدي نباشد، بر او حج ّ بلدي واجب نيست و لو اين كه فتواي مرجع شخصي كه وفات كرده، وجوب حج ّ بلدي باشد، مگر اين كه وصيّت به حج ّ بلدي كرده باشد كه مسائل آن گذشت.

2 نائب چنانكه خواهد آمد بايد در اعمال حج، طبق نظر مرجع خودش عمل نمايد و يا اگر مجتهد باشد به اجتهاد خودش عمل نمايد؛ و اگر از طرف شخص زنده نائب شده است في الجمله احتياط كند.

اگر بر عهده ميّت، حج، قرض، خمس، و زكات باشد

اگر كسي حج بر او واجب بوده وفات نمايد و قرض و خمس و زكات نيز بر عهده او باشد، و دارايي او براي همه آنها كافي نباشد:

الف اگر مالي كه به آن خمس يا زكات تعلّق گرفته، موجود باشد، بايد اوّل خمس و زكات را بپردازند.

ب اگر مالي كه به آن خمس يا زكات تعلّق گرفته، موجود نباشد و خمس و زكات بر عهده و ذمّه وي منتقل شده باشد، مقدّم نمودن حج به كمترين مبلغ ِ ممكن به تفصيلي كه سابقاً گذشت، و صرف باقي مانده، در ساير بدهي ها، خالي از وجه نيست.

ج اگر

ص: 613

مال باقي مانده از ميّت فقط به اندازه يكي از حج يا قرض باشد بنا بر اظهر مخيّر مي باشند كه آن مبلغ را در هر كدام كه خواستند صرف نمايند.

تعيين مبلغ حج در وصيت و كمي و زيادي آن

1 اگر ميّت در وصيّتش اجرت را معيّن نموده باشد، در صورتي كه

بيش از هزينه متعارف حج نباشد، عمل به آن واجب است و آن مقدار هم از واجب از اصل مال برداشته مي شود. و اگر مبلغي را كه مشخص نموده از هزينه متعارف حج بيشتر باشد مقدار اضافي از ثلث اخراج مي شود.

2 اگر مبلغي را كه ميّت مشخص نموده، كمتر از متعارف باشد اگر حج ِ واجب باشد، كمبود از تركه جبران مي شود به نحوي كه تفصيل آن گذشت.

و اگر حجّي را كه وصيّت نموده مستحب باشد، و انجام آن با ثلث مال در صورت انحلال ِ مقصودِ او ممكن نباشد وصيّت باطل مي شود و آن مبلغ بنا بر عدم رجوع به ارث، يا صورت صحيح بودن وصيّت در اوّل امر و باطل شدن آن در مرحله بعد صَرف امور خير مي گردد.

تعيين اجير يا مكان خاص در وصيّت

اگر ميّت مشخص نموده باشد كه از مكان خاصّي براي او حج انجام شود، مثلًا از مشهد، و يا شخصي را معيّن نموده باشد كه او برايش حج انجام دهد، لازم است كه به وصيّت عمل شود و اگر آن شخص قبول نكرد مگر به مبلغي اضافه بر متعارف، مقدار زيادي از ثلث پرداخت مي شود؛ و چنانچه به هر جهت اجير نمودن آن شخص ممكن نشد، شخص ديگري را به اندازه هزينه متعارف اجير

ص: 614

مي نمايند.

معامله يا مصالحه مِلك در زمان حيات براي حج

1 اگر شخصي مثلًا منزلي را به ديگري بفروشد به مبلغي و با او شرط كند كه آن مبلغ را بعد از فوتش صرف در حج ّ از طرف او نمايد، آن مبلغ بعد از فوتش از تركه او محسوب مي شود و:

اگر مورد قرارداد، حَجّة الاسلام باشد، عمل به آن

شرط لازم است و بايد آن مبلغ صرف در حج شود به شرط اين كه از حد متعارف خارج نباشد، و گر نه مقدار اضافه، از ثلث خارج مي شود؛ و اگر از حدّ متعارف كمتر باشد به اندازه مقدار متعارف از اصل تركه خارج مي شود.

و اگر مورد قرارداد، حج ّ مستحبي باشد، نيز عمل به آن لازم است و از ثلث خارج مي شود؛ و اگر ثلث كمتر از آن باشد، اگر ورثه اجازه ندهند عمل به شرط مذكور، لازم نخواهد بود.

2 اگر شخصي مثلًا منزلي را به ديگري مصالحه كند به شرط آن كه بعد از وفاتش براي او حج ّ به جا آورد، چنين شرطي صحيح و عمل به آن لازم خواهد بود و آن منزل يا مبلغ آن، از تركه محسوب نمي شود و ملك شخص طرف ِ مصالحه است؛ و هم چنين است تمليك و واگذاري ملكي به اين قصد.

تلف شدن هزينه حج ّ ميّت يا وفات اجير

1 اگر مالي را كه براي حج از طرف ميّت منظور نموده اند تلف شود، دو حالت دارد:

الف اگر با سهل انگاري ِ كسي كه نائب گرفتن بر او واجب بوده، تلف شود، وي ضامن است و بر او واجب است كه از مال خودش نائب بگيرد.

ص: 615

اگر آن مال بدون سهل انگاري تلف شود، ضامن نمي باشد؛ و اگر حجّي كه بر عهده ميّت بوده حَجّة الاسلام باشد، واجب است از بقيّه تركه اجير گرفته شود؛ و اگر حَجّة الاسلام نباشد اگر از ثلث چيزي موجود باشد از آن بايد اجير گرفته شود؛ و چنانچه بقيّه ثلث بين ورثه تقسيم شده

باشد، از هر يك به نسبت پس گرفته مي شود.

2 اگر اجير قبل از اقدام به حج ّ وفات كند و تركه اي نداشته باشد، يا داشته باشد ولي گرفتن آن ممكن نباشد، با تفصيلي كه گذشت، حكم آن مانند تلف بدون سهل انگاري است فرض ب.

3 اگر مال قبل از اجير گرفتن، در دست وصي ّ تلف شود و معلوم نشود كه در اثر سهل انگاري بوده، جايز نيست از وصي ّ تاوان گرفته شود.

4 اگر كسي وصيت كند كه با مال معيني براي او حج به جا آورند، چنانچه بعد از فوت او اين پول صرف در امري ديگر نمايند، ضامن هستند و حتي اگر فوت نموده باشند بايد از تركه آنها مثل ساير ديون حج به جا آورند.

اگر وصي ّ به حج، وفات كند

1 اگر وصي ّ وفات كند و معلوم نباشد كه اجير گرفته يا نه:

اگر حج ّ مورد وصيّت، حَجّة الاسلام بوده و از وفات وصيّت كننده حد اقل ّ يك سال گذشته باشد، واجب نيست از تركه وصيّت كننده، اجير گرفته شود هر چند احتياط در اجير گرفتن است.

و اگر حج ّ مورد وصيّت، حَجّة الاسلام نبوده، از ثلث او بايد اجير گرفته شود.

2 اگر وصي ّ وفات كرده باشد و مبلغي كه جهت حج ّ در نظر بوده، اخذ

ص: 616

نموده و موجود هم باشد، باز پس گرفته مي شود، مگر آن كه احتمال برود كه او از مال خود، اجير گرفته و بعداً آن مال را به جاي مالي كه از

خود خرج كرده، بر داشته است؛ و با اين احتمال حتي در صورتي كه اصل مال، موجود نباشد و يا تلف شده باشد، نيز وصي ّ ضامن نخواهد بود.

اگر امانتي به اندازه هزينه حج، از ميّت در نزد شخصي باشد

1 اگر ميتي حَجّة الاسلام بر عهده او بوده و امانتي در نزد شخصي گذارده باشد و آن امانت براي حج كافي باشد، اگر اين شخص علم يا اطمينان داشته باشد كه اگر مال را برگرداند، ورثه حج را انجام نخواهند داد، لازم است امانت را برنگرداند و به اجرت متعارف اجير بگيرد تا حج را انجام دهد و مي تواند خودش اجير شود؛ و اگر چيزي اضافه آمد، آن را به ورثه برگرداند؛ و الحاق خوف به اطمينان، خالي از وجه نيست.

2 هم چنين اگر مالي به صورت عاريه يا اجاره يا طلب يا حتي غصب، در نزد شخصي باشد به گونه اي كه در مسأله بالا بيان شد دور نيست كه ملحق به امانت باشد.

شك يا اختلاف در واجب بودن حج بر ميّت

1 اگر شك داشته باشند كه بر ميّت، حج واجب شده بوده يا نه، اجير گرفتن لازم نيست.

2 اگر بعضي از ورثه اقرار كنند كه بر ميّت حج واجب بوده و بعضي منكر شوند، افرادي كه اقرار به ثبوت حج نموده اند، فقط بايد به اندازه سهم خودشان بپردازند كه اگر اين مقدار به اندازه هزينه حج باشد، اجير

ص: 617

مي گيرند و اگر به هيچ وجه كفاف هزينه حج را ندهد و كسي هم حاضر به تكميل آن نشود، اجير گرفتن، لازم نيست.

فصل چهارم احكام نيابت

هر گاه بر كسي حج ّ واجب شود، لازم است خودش شخصاً حج ّ به جا آورد؛ ولي به جهت آن كه بعضي افراد قدرت بدني بر حج ّ ندارند يا اين كه حج ّ بر آنها واجب شده و وفات نموده اند، نائب گرفتن لازم مي شود.

در چه مواردي نائب گرفتن، لازم است

1 شخص زنده در دو صورت واجب است نائب بگيرد:

الف كسي كه توانايي بدني انجام حج را ندارد؛ و ديگر شرايط استطاعت را داراست و مي تواند نائب بگيرد.

ب كسي كه حج به جا آورده، ولي حج ّ او به دليلي صحيح واقع نشده و بر عهده وي باقي مانده و قدرت رفتن به حج ّ را ندارد.

تذكّر:

همان گونه كه گذشت اگر به كسي كه قدرت بدني بر حج ندارد، حج بذل شود، بنا بر احوط بايد نائب بگيرد.

2 نائب گرفتن براي شخصي كه وفات كرده نيز، در دو صورت واجب است:

الف كسي كه توانايي بدني انجام دادن حج ّ را نداشته و مي توانسته نائب بگيرد و نگرفته تا وفات كرده است.

ب كسي كه حج ّ بر عهده او ثابت شده باشد و حج ّ به جا نياورده باشد تا وفات كرده است.

انجام حج از طرف ديگري بدون اجرت

حج ّ تبرّعي الف در مواردي كه نائب گرفتن لازم شده است، اگر كسي بدون اجرت و بدون اين كه از طرف او اجير شود از طرف آن شخص حج ّ به جا آورد، كافي است و حج ّ از عهده آن شخص ساقط مي شود.

ص: 618

به صورت كلّي نيابت از طرف شخصي كه وفات كرده مانعي ندارد، چه با اجرت باشد و چه بدون اجرت، چه نيابت در حج ّ واجب باشد و چه مستحب.

پس انجام دادن حج ّ از طرف ديگران حتّي بدون اجرت و بدون اجير شدن از طرف آنها، در موارد ذيل صحيح است:

1 انجام حج از طرف حضرت ولي ّ عصر أرواحنا فداه مانع ندارد و احتياط آن است كه از طرف خود به جا آورد و ثواب آن را براي آن حضرت اهدا نمايد.

2 انجام دادن حج از طرف معصومين عليهم السلام و فرزندان ايشان مانند حضرت زينب عليها السلام- و حضرت أبا الفضل عليه السلام و حضرت علي بن الحسين عليه السلام و.. صحيح است.

3 از طرف فردي كه وفات كرده و معلوم نيست كه حج ّ بر او واجب بوده يا نه، جايز، بلكه مطلوب است كه حج به جا آورده شود.

4 از طرف فردي كه زنده است ولي توانايي بدني بر حج ّ ندارد و بايد نائب بگيرد بنا بر اظهر به صورت تبرّعي جايز است، ولي اگر با اذن او باشد احوط است.

5 از طرف فردي كه وفات كرده و حج ّ بر او واجب بوده، انجام دادن حج ّ بدون اجرت از طرف او كافي است و حج ّ از عهده وي ساقط مي شود.

6 از طرف فردي كه زنده است ولي حج ّ بر او واجب نشده، انجام حج مستحبّي مانعي ندارد.

با انجام حج تبرّعي بر ورثه نائب گرفتن لازم نيست

در مواردي كه بر ورثه لازم بوده نائب بگيرند، اگر كسي حج ّ را از طرف ميّت، بدون اجرت به جا

ص: 619

آورد بر آنها لازم نيست كه نائب بگيرند و مقدار هزينه حج ّ كه از اصل مال يا ثلث بايد برداشته مي شد، در جاي خود باقي مي مانَد و حكم اموال ديگر ميّت را دارد.

مورد عدم صحت نيابت در حج

از طرف فردي كه زنده است و حج بر او واجب شده و خودش مي تواند حج ّ انجام دهد، نيابت صحيح نمي باشد.

انجام عمره مفرده تبرّعي

انجام عمره مفرده به صورت تبرّعي بدون اجرت از طرف هر كسي زنده يا ميّت، كوچك يا بزرگ، عاقل يا غير عاقل، جائز است.

شرايط نائب

«نائب»، يعني كسي كه براي انجام دادن حج ّ از طرف ديگري در نظر گرفته مي شود، بايد داراي شرايط خاصي خواه شرط جواز تكليفي نيابت يا شرط صحّت حج يا شرط صحّت اجاره باشد:

شرط اوّل: «بلوغ» بچّه اي كه مميّز نيست يعني خوب و بد را نمي فهمد در حج ِ واجب

نمي تواند نائب شود ولي بچّه اي كه مميّز است، صحت نيابت او بنا بر شرعيّت عبادت صبي ّ مميّز در حج ِ واجب و غير آن، خالي از رجحان نيست.

شرط دوّم: «عقل» نيابت «ديوانه» صحيح نيست، مگر اين كه جنون او ادواري باشد و در زمان بهبودي او نيابت صورت گيرد.

تذكّر: نيابت شخص «سفيه» بدون اجير شدن مانعي ندارد؛ و با اجير شدن هم با اذن سرپرست او، مانعي ندارد.

شرط سوّم: «ايمان» نائب علاوه بر اين كه خداوند متعال و حضرت پيامبر اكرم 9 را قبول دارد، بايد به امامت دوازده امام عليهم السلام هم معتقد باشد؛ پس نيابت غير مؤمن صحيح نيست، هر چند كه اعمال را طبق مذهب حق به جا آورد.

شرط پنجم: «مورد

ص: 620

اعتماد بودن نائب و قابليّت انجام دادن اعمال به نحو صحيح» 1 كسي را كه به عنوان نائب، اجير مي نمايند، بايد اعتماد داشته باشند كه به وظيفه اش عمل مي نمايد هر چند عادل بودن وي لازم نيست. و بايد به گونه اي باشد كه قابليت انجام دادن اعمال را به نحو صحيح داشته باشد هر چند فعلًا بعضي مسائل را نداند ولي قبل از عمل بتواند ياد بگيرد، يا با راهنمايي ديگران بتواند به نحو صحيح انجام دهد.

2 تا يقين نداشته باشند كه نائب به وظيفه اش عمل نموده يا اماره معتبري نباشد، حج ّ از عهده كسي كه از طرف او نيابت صورت گرفته، ساقط نمي شود.

شرط ششم: «بنا بر احتياط معذور از بعضي اعمال نباشد» مراد از معذور نبودن آن است كه بتواند وظايفي را كه در حال اختيار براي به جا آورنده حج مشخص شده، انجام دهد.

1 اگر ممكن باشد كه فردي را اجير نمايند كه عذر و مشكلي ندارد، بنا بر احتياط نمي توانند كسي را كه در ترك بعضي از اعمال حج ّ يا در به جا آوردن آن به طور صحيح، معذور باشد اجير نمايند؛ و اكتفا به حج ّ تبرّعي چنين شخصي هم مشكل است.

2 خدمه كاروانها و مانند آنها اگر شب عيد قربان را در مشعر الحرام نمي مانند، بنا بر احتياط نمي توانند نائب شوند.

3 اگر كسي هنگام پذيرفتن نيابت، بر انجام وظائف كامل قادر بوده ولي در بين اعمال، عذري براي او پيش آمده، تمام كردن عمل طبق وظيفه عذري كفايت مي كند و مضرّ به صحيح بودن نيابت نيست.

4 نيابت كسي كه به ارتكاب بعضي از محرّمات احرام مثل

ص: 621

زير سايه رفتن مضطرّ باشد، اشكال ندارد.

جواز نيابت مرد از طرف زن و بالعكس

مرد مي تواند از طرف زن، حج ّ نيابي انجام دهد و عكس آن نيز جايز است هر چند مرجوح است.

جواز نيابت كسي كه حج ّ نرفته

نيابت كسي كه تا كنون به حج ّ نرفته كه به او «صَرورَه» مي گويند اگر شرايط لازم را دارا باشد، مانعي ندارد، هر چند مكروه است؛ ولي اگر مزايايي در او باشد از قبيل فقاهت و تقوي و كمالات ديگر، مكروه نيست؛ بلكه موجب راجحيّت مي شود.

اگر بر نائب حج واجب باشد

اگر نائب در همان سالي كه اجير شده است، بر او حج واجب و فوري باشد مثل حَجّة الاسلام يا نذر يا غير آن دو صورت دارد:

الف اگر كسي با علم و آگاهي به اين كه نبايد نائب مي شده، اجير شده، خلاف كرده ولي حج ّ او صحيح است و حج ّ از عهده ميّت ساقط مي شود؛ ولي اگر قائل به صحت اجاره به نحو ترتب نباشيم، نائب مستحق اجرتي را كه معيّن نموده اند نمي باشد؛ بلكه مستحق اجرت متعارف حج ّ است.

ب اگر كسي بدون علم و عمد، يا به خاطر اين كه نمي دانسته حج ّ بر او واجب بوده، يا غافل بوده يا فراموش كرده، نائب شود؛ در همه اين صُوَر هم حج ّ او صحيح است و بنا بر كفايت اينها در تحقق شرط اجاره، مستحق اجرت قرار داده شده هم مي باشد.

اگر نائب قبل از اجير شدن يا بعد از آن، مستطيع شود

1 اگر نائب قبل از اين كه عقد اجاره واقع شده باشد، مستطيع بوده، عقد اجاره به جهت عدم قدرت شرعي

ص: 622

باطل مي باشد و بايد با هزينه خود براي خودش حج ّ به جا آورد؛ اگر با اين فرض نيابت نمود، حكم آن در مسأله 206 و 207 بيان شد.

2 اگر نائب بعد از اين كه عقد اجاره واقع شد، مستطيع شود، عمل به مفاد اجاره لازم است و در سال بعد براي خود حج ّ به جا آورد. و اگر مباشرت در انجام حج در نظر نبوده، بايد براي منوب عنه نائب بگيرد كه حج ميقاتي انجام دهد، و خودش براي خودش حج به جا آورد.

شرايط كسي كه از طرف او نيابت صورت مي گيرد

1 كسي كه از طرف او نيابت صورت مي گيرد، بايد مسلمان باشد؛ و صحت نيابت از طرف شخص كافر، به احتمال حصول تخفيف عذاب، محل تأمل است؛ و اگر كافر مستطيعي وفات كند و ورثه او مسلمان باشند، واجب نيست براي او نائب بگيرند. و نيابت مؤمن از طرف غير مؤمن نيز محل تأمّل است.

2 گذشت كه نيابت از طرف شخصي كه حج واجب بر عهده اوست و توان انجام حج را دارد، جائز نيست و نيز گذشت كه انجام دادن حج ّ از طرف كسي كه وفات نموده چه حج ّ واجب و چه مستحب، و چه با مزد و چه بدون مزد مانعي ندارد؛ و نيز انجام دادن حج مستحبّي از طرف شخص زنده مطلقاً مانعي ندارد.

3 نيابت از طرف كسي كه به سن بلوغ نرسيده و يا شخص ديوانه، مانعي ندارد؛ بلكه اگر حج ّ بر عهده شخص ديوانه در حال بهبوديش واجب شده باشد و در حال ديوانگي مرده باشد، واجب است براي او اجير بگيرند.

نحوه قرارداد

ص: 623

نيابت براي حج

1 نيابت هم چنان كه با اجاره و نيز به صورت تبرّع و مجاني محقّق مي شود با «جُعاله» و «شرط ضمن عقد» نيز صحيح است.

2 اگر در قرارداد قيد شده باشد كه اجير شخصاً حج ّ به جا آورد، يا در قرارداد قيد نشده باشد ولي نزد طرفين منصرف به آن باشد، اجير نمي تواند ديگري را به جاي خود اجير نمايد مگر اين كه اجازه بگيرد.

تخلّف از مفاد قرارداد نيابت

1 اگر گونه خاصي براي حج ّ، در ضمن قرارداد در نظر گرفته شود مثل اين كه نائب از راه خاصي به حج ّ برود وي بايد طبق آن عمل نمايد، و اگر تخلّف كرد، بر دو گونه است:

الف اگر در نظر گرفتن كيفيّت مورد نظر، به گونه شرطيّت باشد، يعني شرطِ معامله باشد، اجير كننده مي تواند فسخ نمايد و اجرت المثل بپردازد، ولي اگر فسخ نكرد، نائب، مستحق تمام اجرت مي باشد.

ب و اگر در نظر گرفتن كيفيّت مورد نظر، به گونه جزئيّت باشد، يعني جزء و قسمتي از اعمال بوده، در اين صورت نيز اجير كننده، حق ّ فسخ دارد و اجرت متعارف اعمال انجام شده را مي پردازد؛ ولي اگر فسخ نكرد، نائب فقط استحقاق اجرت به اندازه اعمال انجام شده، دارد و نسبت به آن چه كه مخالفت كرده حقّي ندارد.

2 اگر نائب به طور اتّفاقي براي انجام دادن حج ّ تمتّع، وقت كافي پيدا ننمود، و به حج ّ افراد عدول نمود و بعد از انجام آن عمره مفرده اي انجام داد، حج ّ از عهده منوب ٌ عنه برداشته مي شود؛ و اگر نيابت، اين بوده كه حج از عهده منوب عنه ساقط

ص: 624

شود نائب، مستحق ِ اجرة المسمّي

مي باشد؛ ولي اگر صِرف ساقط شدن حج از عهده ميّت، مقصود از قرارداد نبوده بلكه انجام دادن اعمال به كيفيّت خاص و معهود، مراد از قرارداد باشد، نائب مستحق اجرة المسمّي نيست، بلكه مستحق ِ اجرت متعارف اعمال انجام شده است اجرة المثل.

اگر نائب وفات كند يا نتواند به حج ّ برود

1 اگر كسي كه براي انجام دادن حج ّ، نائب شده وفات كند، دو صورت دارد:

الف اگر نائب بعد از مُحرم شدن و داخل شدن در حرم، وفات نمايد، حج ّ از عهده شخصي كه از طرف او نيابت صورت گرفته شده، ساقط مي شود.

ب اگر نائب قبل از مُحرم شدن يا قبل از داخل شدن در حرم، وفات نمايد، حج ّ از عهده منوب عنه ساقط نمي شود و لازم است دوباره نائب گرفته شود.

2 هر گاه نائب پس از مُحرم شدن به علت جلوگيري دشمن يا به جهت بيماري نتواند به حج ّ برود، حكم آن با كسي كه مي خواسته از طرف خود حج ّ برود و به يكي از اين دو علت نتوانسته حج ّ برود يكي است كه بيان خواهد شد. و اگر اجاره مقيّد به همان سال بوده فسخ مي شود و از جهت استحقاق اجرت، با توجه به شرايط در نظر گرفته شده در قرارداد، موارد آن مختلف است كه مراعات هر موردي به خصوص مي شود؛ و اگر اجاره مقيّد به همان سال نبوده، حج ّ بر عهده او باقي مي ماند و هيچ كدام حق فسخ ندارند.

حكم استحقاق اجرت در فرض وفات نائب

اگر نائب در حين اعمال حج ّ يا قبل از آن وفات كند:

الف اگر مقصود از قرار

ص: 625

داد، اين بوده كه حج ّ از عهده منوب عنه، برداشته شود يعني ذمّه او فارغ شود و تصريح به پس گيري اجرت در صورت وفات نشده باشد، در اين صورت اگر نائب بعد از مُحرم شدن و داخل شدن حرم بميرد، مستحق تمام اجرت مي باشد، اگر چه تصوّر آنها محقّق شدن فرد كامل بوده است.

ب اگر منظور از قرارداد اين بوده كه علاوه بر فارغ شدن ذمه منوب ٌ عنه، اعمال نيز انجام شود، كه در اين صورت، نسبت به هر اندازه اي كه از اعمال انجام داده، مستحق مزد خواهد بود؛ و اگر مقدمات سفر هم داخل قرار داد بوده، بر آنها نيز استحقاق اجرت دارد.

قبول دو نيابت در يك سال

اگر شخصي براي انجام دادن حج ّ در سال مشخصي، اجير شود، از طرف ديگري براي همان سال، نمي تواند اجير شود؛ مگر اين كه يكي از دو قرارداد به گونه اي باشد كه اختيار واگذاري آن را به ديگري داشته باشد.

تقديم و تأخير حج از مفاد قرارداد

اگر شخصي جهت حج ّ براي سال معيّن اجير شود، نمي تواند تأخير نمايد، ولي اگر حج ّ را از سال ياد شده جلوتر انجام داد اظهر صحيح بودن آن است، مگر اين كه تصريح شده باشد كه جلو و عقب به جا آورده نشود.

و اگر از سال ياد شده حج ّ را تأخير انداخت، حج ّ از عهده منوب عنه برداشته مي شود ولي مستحق اجرت نخواهد بود مگر اين كه منظور از

قرار داد، منحل ّ به دو چيز شود: يكي اصل انجام شدن حج ّ و ديگري حج ّ در سال معيّن، كه بعيد نيست نائب مستحق اجرت متعارف حج ّ باشد.

اگر

ص: 626

نائب حج ّ خود را فاسد كند يا كفّاره بر او ثابت شود

1 هر گاه شخصي را براي حج ِ واجب يا مستحب اجير كنند و او حج ِ خود را به جماع قبل از مشعر يعني بعد از خارج شدن از احرام عمره تمتّع و مُحرم شدن براي حج فاسد نمايد، واجب است حج را به آخر برساند و سال بعد حج نموده و يك شتر نيز كفّاره بدهد و در حج ِ واجب ذمه منوب عنه فارغ نمي شود، مگر اين كه نائب حج را به طور صحيح اعاده نمايد؛ و اگر نيابت مقيّد به سال اول نباشد، ظاهر آن است كه استحقاق اجرت دارد. و احكام ذكر شده غير از استحقاق اجرت در حج تبرّعي نيز جاري است.

2 اگر نائب كاري كند كه موجب كفّاره باشد مثلًا در حال احرام زير سايه برود كفّاره بر عهده خود اوست، چه نيابت به مزد باشد يا تبرّعي و مجّاني.

قرباني در حج نيابي

گوسفند قرباني بر عهده نائب است مگر آن كه در قرارداد شرط شده باشد كه پول آن را اجير كننده بپردازد.

زمان پرداخت اجرت

وقتي كه عقد اجاره بر نيابت واقع شد، اجير استحقاق اجرت را پيدا مي نمايد و مالك آن مي شود ولي زمان پرداخت آن چند حالت دارد:

الف اگر زمان خاصي در ضمن عقد اجاره مشخص شده باشد، پرداخت در آن زمان لازم است.

ب اگر زمان خاصّي مشخص نشده باشد، با توجّه به اين كه معمولًا بايد اجرت دريافت شود تا قدرت بر حج ّ داشته باشد، اجير مي تواند مطالبه اجرت نمايد.

ج اگر قرينه يا انصرافي بر هيچ زماني وجود نداشت،

ص: 627

پرداخت اجرت به او تا بعد از تمام شدن اعمال حج واجب نيست.

كم و زيادي اجرت

هر گاه مبلغي كه به عنوان اجرت، معيّن شده، كمتر از اجرت متعارف باشد، يا به هر دليل، براي حج ّ كافي نباشد، بر اجير گيرنده واجب نيست كمبود را تدارك نمايد؛ مگر اين كه انصرافي در بين باشد كه كمي اجرت به عهده يكي از طرفين باشد.

و اگر مبلغ زياد بيايد، اجير گيرنده نمي تواند زيادي را پس بگيرد، هر چند كه بر نائب معيّن شده، مستحب است زيادي را اگر به علّت صرفه جويي نبوده، پس بدهد.

نيابت يك نفر به جاي چند نفر

نيابت يك نفر به جاي چند نفر، جهت اعمال حج ّ، بر چند گونه است:

الف در حج ّ مستحبي جايز است يك نفر به جاي چند نفر چه با اجرت و چه بدون آن حج ّ نمايد.

ب در حج ِ واجب، جايز نيست يك نفر از طرف بيش از يك شخص، نيابت نمايد و فقط از طرف يك نفر مي تواند حج ّ انجام دهد.

ج اگر مثلًا دو نفر نذر نموده باشند كه به طور شراكت كسي را براي حج ّ بفرستند در اين صورت انجام حج از طرف بيش از يك نفر، مانعي ندارد.

نيابت چند نفر از طرف يك نفر

انجام دادن حج ّ توسّط چند نفر در يك سال از طرف يك نفر، داراي چند صورت است:

الف در حج ّ مستحبي مانعي ندارد كه چند نفر هر كدام به طور جداگانه براي يك شخص حج ّ مستحبي به جا آورند.

ب در حج ِ واجب اگر چند حج ّ بر يك شخص واجب شده باشد، نيابت چند نفر

ص: 628

مانعي ندارد، مثل شخصي كه وفات كرده يا قدرت بر مباشرت اعمال ندارد و حَجّة الاسلام و حج ّ نذري بر عهده اش باشد.

ه: اگر بخواهند براي ميت يا زنده غير متمكّن هم حج ِ واجب و هم حج مستحبي به جا آورند نيز تعدّد نائب مانعي ندارد.

ج در حج ِ واجب، اجير نمودن دو نفر به جهت احتياط، از طرف يك نفر مثل اين كه احتمال بدهند حج ّ يكي از اين دو ناقص است، خالي از اشكال نيست مگر به گونه اي باشد كه قصد آنها به حج واجب و مستحب منحل ّ باشد.

نيابت در بعضي از اعمال

بر اشخاصي كه در مكه نباشند يا حاضر باشند ولي متمكّن ِ از طواف نباشند و لو با حمل نمودن چه به خاطر ناتواني يا به سبب عذري ديگر، مثل اغما يا مبطون بودن يا مرضي كه با آن طهارتش محفوظ نماند، استنابه در طواف واجب است در صورت يأس از بهبودي در وقت آن.

نيّت نائب در اعمال حج ّ

بايد شخصي كه از طرف او نيابت انجام مي شود، معيّن و مشخص باشد و لازم نيست نام او آورده شود اگر چه مستحب است.

اعمال و احكام حج تمتّع

مقدمه

اعمال و احكام حج تمتّع

حج تمتّع چنانكه گذشت از دو قسمت تشكيل مي شود: عمره تمتّع و اعمال حج؛ و كسي كه عمره تمتّع را انجام دهد، بايد اعمال حج را به دنبال آن انجام دهد چه حج او مستحبي باشد و چه واجب، چه نيابي باشد و چه غير آن.

اعمال عمره تمتّع از پنج عمل به ترتيب ذيل تشكيل مي شود:

1 احرام در ميقات 2 طواف 3 نماز طواف 4 سعي بين صفا و

ص: 629

مروه 5 تقصير يعني گرفتن مقداري از ناخن يا كوتاه كردن مو و اعمال حج از سيزده عمل به ترتيب ذيل تشكيل مي شود:

1 احرام در مكه مكرّمه 2 بودن در «عرفات»وقوف عرفات از اوّل ظهر روز نهم ذي الحجة تا غروب 3 بودن در «مشعر»وقوف مشعر از طلوع فجر روز عيد قربان تا طلوع آفتاب و شب آن بنا بر احتياط.

4 زدن سنگ ريزه به «جمره عَقَبه» در روز عيد قربان در مني 5 قرباني در روز عيد در مني 6 تراشيدن سر يا گرفتن مقداري از مو يا ناخن در مني 7 طواف 8 نماز طواف 9 سعي بين صفا و مروه 10 طواف نساء 11 نماز طواف نساء 12 ماندن شب در مني در شب يازدهم و دوازدهم و براي بعضي افراد شب سيزدهم نيز لازم مي شود.

13 زدن سنگ ريزه به «جمره اوُلي» و «جمره وُسطي» و «جمره عقبه» در روز يازدهم و دوازدهم. و افرادي كه شب سيزدهم را در مني مانده باشند، روز سيزدهم نيز رمي مي نمايند.

فاصله و زمان عمره تمتّع و اعمال حج

1 عمره تمتّع بايد در ماههاي حج: شوّال ذي القعده، ذي الحجّه، قبل از اعمال حج واقع شود و اعمال حج در وقت مقرّر، يعني از حدود روز هشتم به بعد شروع و در وقت مقرّر يعني دوازدهم يا سيزدهم ذي الحجه، خاتمه مي يابد.

2 عمره تمتّع و اعمال حج تمتّع، بايد در يك سال به جا آورده شوند و تأخير اعمال حج تمتّع براي سال بعد صحيح نمي باشد.

فصل اول احكام و اعمال عمره تمتّع
اشاره

عمره تمتّع از پنج عمل تشكيل مي شود:

عمل اول عمره تمتّع: احرام

افرادي مانند

ص: 630

اهل ايران و غير ايشان كه شانزده فرسخ يا بيش از آن با مكّه معظّمه فاصله دارند، معمولًا به يكي از منظورهاي ذيل مُحرم مي شوند:

الف احرام براي عمره مفرده ب احرام براي عمره تمتّع و بعد از اعمال عمره تمتع احرام براي اعمال حج اين سه مورد احرام، از جهت احكام با هم يكسان هستند و فقط از جهت نيّت مكان و زمان احرام فرق هايي دارند كه احكام خاص هر كدام در جاي مناسب ذكر مي شود؛ اكنون به توضيح احرام عمره تمتّع مي پردازيم:

احرام عمره تمتّع اولين عملي كه در عمره تمتّع صورت مي گيرد، «احرام» است. احرام،يعني پوشيدن لباس احرام و نيّت و گفتن تلبيه؛ به كسي كه اين اعمال را انجام داده «مُحرم» مي گويند. بعد از احرام، دوري از محرّمات احرام بر مُحرم، واجب است و تا اعمال لازم را انجام ندهد، از احرام خارج نمي شود.

مكان احرام ميقات

جهت مُحرم شدن، مكانهاي مشخصي در شرع، تعيين شده است و بايد احرام عمره تمتع، از يكي از آنها واقع گردد و اين مكانها «ميقات» ناميده مي شوند.

مكان مُحرم شدن با توجه به اختلاف راههايي كه حجاج از آنها به طرف مكّه معظّمه مي روند، يكي از اين پنج ميقات است:

ميقاتهاي پنجگانه

1- «مسجد شجره»ذو الحليفه

مسجد شجره در نزديكي مدينه واقع شده است و آن ميقات كساني است كه بخواهند از راه مدينه به حج بروند؛ پس آن دسته از اهل ايران كه به صورت «مدينه قبل» از مدينه به مكّه مشرّف مي شوند، ميقات آنها مسجد شجره است.

تأخير احرام از مسجد شجره

1 افرادي كه از راه مدينه به مكّه مشرّف مي شوند هر چند ميقات ديگري به

ص: 631

نام «جُحفه» در سر راه آنان باشد، لكن نمي توانند در حال عبور از ذو الحليفه بدون عذر احرام را تا جحفه به تأخير اندازند.

2 تأخير احرام از مسجد شجره تا جحفه در وقت ضرورت، جائز است و جواز احرام با اين فرض از مسجد شجره و انجام دادن كار ضروري و سپس كفّاره دادن، محل تامل است، پس احتياط ترك نشود.

احرام در داخل مسجد شجره

1 در صورتي كه ممكن باشد، احرام مي بايد در داخل مسجد، صورت گيرد؛ و در حالت عادي، مُحرم شدن در بيرون مسجد يا محاذات آن، كافي نيست.

2 احرام در مسجد شجره، احتياطاً در مكان مسجد قديم و اصلي صورت گيرد و در صورتي كه قسمت اصلي و قديمي معلوم نشود، مي توانند به نذر مُحرم شوند يا به ظن اكتفا نمايند.

اگر ورود به مسجد ممكن نباشد

اگر در شرايطي امكان ورود به مسجد نباشد، احرام بستن از محاذات كافي است يعني از طرف راست يا چپ مسجد قديم.

نحوه مُحرم شدن بانواني كه عذر شرعي دارند

بانواني كه به دليل عادت ماهيانه حيض نمي توانند داخل مسجد شجره توقّف نمايند، احرام آنها به يكي از گونه هاي ذيل، صورت مي پذيرد:

1 اين كه با نذر مُحرم شوند، يعني نذر نمايند كه قبل از مسجد مُحرم شوند و احرام آنها صحيح است.

2 اگر بتوانند بدون توقف از دربي وارد مسجد شوند و از درب ديگر خارج شوند و در محل ّ اصلي مُحرم شوند، احرام آنها صحيح است.

3 اگر نتوانند داخل مسجد شجره شوند، در خارج مسجد در محاذات آن مُحرم مي شوند و بنا بر احتياط در جحفه يا محاذي

ص: 632

آن، احرام را تجديد مي نمايند؛ ولي اگر به علّت خواب يا فراموشي، تجديد احرام نكنند در صورتي كه نمي توانند به ميقات برگردند، همان احرام اول كافي است.

توضيح: زناني كه عذر آنها استحاضه است، مي توانند در داخل مسجد توقف نموده و مُحرم شوند ولي نفاس مثل حيض است.

2 «وادي عقيق»

وادي عقيق، ميقات اهل عراق و نجد و نيز ميقات هر كسي است كه از آنجا عبور مي كند و به حج مي رود. اين ميقات داراي سه قسمت است: 1 «سلخ» 2 «غمره» 3 «ذات عرق».

3 «جُحفه»

«جحفه» ميقات اهل شام و مصر و مغرب و كساني كه از آنجا عبور مي نمايند، مي باشد. افرادي كه به عنوان «مدينه بعد» از ايران به جدّه مي روند، از آنجا به جحفه رفته و مُحرم مي گردند.

ميقات در جحفه، خصوص مسجد نيست و از هر جاي آن مي توان مُحرم شد.

4 «يلملم»

«يلملم» نام كوهي است و ميقات اهل يمن و هر كسي است كه از آنجا عبور مي نمايد.

5 «قرن المنازل»

«قرن المنازل»، ميقات اهل طائف و ديگر افرادي است كه از آنجا عبور مي نمايند.

احكام ميقاتها

افرادي كه از محاذات ِميقات عبور مي كنند

1 افرادي كه در مسير رفتن به حج، از خود ميقات عبور نمي نمايند ولي از محاذات آن مي گذرند، بايد از محاذات اولين و نزديكترين ميقات، مُحرم شوند

محاذات با ميقات اگر خود شخص يقين يا اطمينان داشته باشد يا از پرسيدن اهل محل ّ برايش گمان و مظنّه حاصل شود. كافي است.

2 اگر از هيچ راهي نتوانست علم يا اطمينان يا گمان به محاذات پيدا نمايد، جواز احرام از اوّلين جايي كه احتمال ِ محاذات مي دهد و

ص: 633

تجديد آن در نزديكترين ميقات به مكه، محتمل است و بنا بر احتياط بايد اگر مي تواند به ميقات برود يا به جايي كه محاذات به گونه مذكور در مسأله قبل برايش معلوم شود.

افرادي كه از ميقات يا محاذات آن، عبور نمي كنند

افرادي كه در حج از ميقات يا محاذي آن عبور نمي كنند، مكان احرام آنها يكي از محلهاي زير است:

1 مكّه مكرّمه، محل ّ احرام اهل مكه و نيز مكان احرام براي حج تمتّع است.

2 منزل خود شخص، محل احرام براي كسي است كه منزل او از ميقات به مكّه نزديكتر باشد.

مُحرم شدن به وسيله نذر

1 گذشتن از ميقات بدون احرام جايز نيست ولي مقدّم نمودن آن بر ميقات به وسيله نذر جائز است؛ يعني هر كسي مي تواند نذر نمايد كه جلوتر مُحرم شود در اين صورت اگر نذر او مطلق جلوتر مُحرم شدن باشد، در هر جا كه خواست مي تواند مُحرم شود و اگر نذر نموده باشد از مكان خاصي مُحرم شود، از همان مكان مُحرم مي شود و نياز به تجديد ندارد و حتي اگر با احرام نذري از ميقات هم عبور نكند مانعي ندارد.

2 چنانكه كسي كه نذر نموده از ميقات جلوتر مُحرم شود، به نذر خود عمل نكند، اگر چه كفّاره عمل نكردن به نذر بر او ثابت مي شود ولي احرام او در ميقات صحيح است.

3 كسي كه جلوتر از ميقات مُحرم مي شود، بايد از محرّمات احرام دوري نمايد.

ثابت شدن ميقات

1 براي تشخيص مكان دقيق ميقات بنا بر احوط و اقوي، تحصيل علم لازم است؛ و اگر علم ممكن نباشد، اكتفا به گماني كه

ص: 634

از پرسيدن اهل اطلاع به اين اماكن حاصل شود، بعيد نيست 2 اگر به هيچ وجه براي او علم و اطمينان يا گمان حاصل نشود، مي تواند با نذر جلوتر از ميقات مُحرم شود.

گذشتن از ميقات بدون احرام با عذر و از روي سهو

اگر كسي به خاطر عُذري، مانند بيماري يا فراموشي، يا ندانستن مسأله يا ميقات در صورتي كه ندانستن از روي تقصير نباشد بدون احرام از ميقات عبور نمايد، يا بعد از عبور از ميقات بفهمد احرامش باطل بوده چند صورت دارد:

1 اگر بتواند به ميقات برگردد، واجب است برگردد و از آنجا مُحرم شود.

2 اگر نتواند به ميقات برگردد:

الف اگر به محدوده حرم نرسيده باشد، از همان جا مُحرم شود.

ب و اگر به محدوده حرم رسيده باشد، چنانچه بتواند از حرم خارج شود، بايد خارج شود و مُحرم شود؛ و در اين دو صورت بنا بر احتياط واجب، هر قدر مي تواند به نحوي كه حج از او فوت نمي شود از حرم فاصله بگيرد.

و اگر نتواند از حرم خارج شود، از همان جايي كه هست

مُحرم مي شود، هر چند وارد مكّه شده باشد.

تذكر: خانمي كه حائض بوده و مسأله را نمي دانسته و بدون احرام از ميقات عبور نموده بر طبق مسأله بالا عمل مي نمايد.

انجام دادن عمره بدون احرام

اگر از روي عذر مثل ندانستن مسأله يا فراموشي، عمره را بدون احرام به جا آورد، بعضي از فقها فرموده اند: «عمره وي صحيح است»، ولي اين فرمايش، خالي از تامّل نيست و احوط بطلان آن است.

گذشتن از ميقات بدون احرام عمداً

هر گاه كسي عمداً بدون

ص: 635

عذرِ موجّه از ميقات بدون احرام عبور نمايد و برگشتن به ميقات برايش ممكن نباشد بنا بر احتياط بايد به وظيفه شخصي كه با عذر احرام را ترك نموده كه در مسأله 273 به بعد بيان شد عمل نمايد، و سپس قضا كند.

بازگشتن به قبل از ميقات بعد از احرام

افرادي كه در ميقات مُحرم شده اند، اگر خواسته باشند مي توانند به ما قبل ميقات بازگردند و بعد از مدتي براي انجام دادن اعمال به مكّه بروند، ولي بايد از محرّمات احرام دوري نمايند؛ پس افرادي كه در مسجد شجره مُحرم مي شوند مي توانند به هر جهتي به مدينه منوّره مراجعت و سپس به مكه مكرّمه مشرّف شوند.

غسل و وضو و پاك بودن بدن براي احرام لازم نيست

كسي كه مي خواهد مُحرم شود، لازم نيست كه طهارت از حدث داشته باشد، يعني اگر جُنب يا حائض يا مستحاضه يا نفساء باشد يا وضو نداشته باشد، احرام او صحيح است؛ و اگر بدن او پاك هم نباشد، ضرري به

صحّت احرام وارد نمي كند، و حكم پاك بودن لباس احرام خواهد آمد.

لزوم خروج از احرام براي احرام بعد

1 كسي كه براي عمره مُحرم شده است، بايد با انجام اعمال آن از احرام خارج شود تا بتواند براي عمره تمتع مُحرم شود؛ در اين فرض اگر ممكن باشد بايد براي احرام عمره تمتع به ميقات بازگردد.

2 اگر كسي بدون اين كه از احرام خارج شود، عمداً يا سهواً مجدداً مُحرم شود، احرام دوّم لغو و بي اثر است.

واجبات احرام

واجبات احرام سه چيز است: «پوشيدن لباس احرام بر مردان»، «نيّت» و «تلبيه»

واجب اوّل ِ احرام: پوشيدن جامه

ص: 636

احرام

1 يكي از واجبات احرام بر مردان آن است كه دو جامه بر تن نمايند به اين گونه كه يكي را دور كمر ببندد و ديگري را روي دوش بياندازند.

2 صحت احرام، متوقف بر پوشيدن جامه احرام نيست؛ هر چند پوشيدن آن، بر مردان واجب و ترك آن معصيت است.

3 پوشيدن لباس احرام قبل از نيّت و تلبيه واجب است و اگر كسي بعد از نيّت و تلبيه، لباس احرام را به پوشد بنا بر احتياط تلبيه و نيّت را اعاده كند.

4 پوشيدن بيش از دو جامه، مانعي ندارد.

5 پوشيدن لباس احرام بر بانوان واجب نيست و مي توانند در لباسهاي عادي خودشان هم مُحرم شوند و بنا بر احتياط لباس آنها در حال احرام پاك باشد.

6 در پوشيدن لباس احرام، نيت و قصد امتثال فرمان الهي لازم است.

7 گذاردن سنگ در جامه احرام و بستن آن با نخ و امثال آن، مانعي ندارد ولي بنا بر احوط از گره زدن جامه احرام خودداري شود.

مشخصات لباس احرام

1 آن چه دور كمر بسته مي شود، به اندازه اي باشد كه از ناف تا زانو را به پوشاند و آن چه روي دوش انداخته مي شود به اندازه اي باشد كه روي دو شانه را به پوشاند به گونه اي كه «رداء» بر آن صادق باشد.

2 آن چه دور كمر بسته مي شود، بدن نما نباشد و هم چنين است بنا بر احتياط آن چه روي دوش انداخته مي شود.

3 بنا بر احوط مجموع شرايطي كه براي لباس نمازگزار شرط شده، دارا باشد از جهت پاك بودن و زر بافت و حرير خالص نبودن

ص: 637

و امثال آن.

4 لباس احرام نبايد دوخته شده باشد و پوشيدن لباس دوخته هنگام احرام، هر چند جايز نيست و با عمد موجب كفّاره است ولي به صحت احرام، ضرر نمي زند.

در آوردن جامه احرام

واجب نيست كه جامه هاي احرام هميشه در تن باشد بلكه درآوردن آنها و نيز عوض كردن آنها، مانعي ندارد.

نجس شدن لباس احرام يا بدن

اگر جامه احرام بعد از احرام بستن، نجس شود، احوط اين است كه هر چه زودتر تبديل يا تطهير نمايد و چنانچه بدن نجس شود بنا بر اظهر تطهير آن از جهت احرام لازم نيست.

واجب دوم احرام: نيّت

نيّت يعني انجام هر عمل با قصد و كسي كه قصد دارد براي خدا مُحرم شود براي انجام دادن اعمال عمره تمتّع، و قصد ترك محرّمات احرام را داشته باشد، نيّت از او محقق شده و واجب نيست آن را بر زبان آورد ولي اگر بخواهد آن را بر زبان بياورد مي تواند اين جمله را بگويد: «مُحرم مي شوم به نيّت عمره تمتع از حج واجب يا مستحب قربةً إلي اللّه».

1 اگر كسي اعمال عمره و حج را به صورت كامل نداند و بتواند قبل از هر عمل آن را ياد بگيرد، يا كسي او را راهنمايي كند و نيّت او مُحرم شدن براي انجام دادن اعمالي باشد كه بر عهده اوست، كفايت مي كند.

2 در احرام علاوه بر قصد قربت، لازم است كه نوع احرام را مشخص نمايد كه براي عمره است يا حج، براي حج ِ واجب است يا مستحب يا نذري و امثال آن.

3 شخصي كه مي خواهد حج تمتّع به جا آورد

ص: 638

بايد به نيّت احرام عمره تمتّع مُحرم شود و اگر قبل از مُحرم شدن مي داند كه محتاج به بيرون رفتن از مكه مي شود، مي تواند اول به عنوان عمره مفرده مُحرم شود و اعمال آن را انجام دهد و از مكه خارج شود و مجدّداً به نيّت عمره تمتّع از ميقات مُحرم شود و فاصله شدن يك ماه معتبر نمي باشد.

4 در تمام اعمال عبادي اعم از نماز روزه حج و غير آن، جاري كردن نيّت بر زبان و حتي گذراندن آن از ذهن، لازم نيست بلكه همين كه كار شخص با قصد و داعي باشد كافي است.

واجب سوّم احرام «تلبيه»

1 بعد از پوشيدن جامه احرام و نيّت نمودن، با گفتن تلبيه، احرام محقق مي شود. تلبيه عبارت است از: «لَبَّيك َ اللّهُم ّ لَبَّيك َ، لبّيك لا شَريك َ لَك َ لَبَّيك َ». و بنا بر احتياط اين جمله بدان اضافه شود:

«إِن َّ الحَمدَ وَ النِعمَةَ لَك َ وَ المُلك َ، لا شَريك َ لك َ لَبَّيك َ»و جائز است تكرار كلمه «لك» بعد از «و الملك» و ترك تكرار، مطابق اكثر روايات است.

و مضمون ِ معناي آن اين است: «پروردگارا با كمال ميل، دعوت و فرمان تو را اجابت و اطاعت مي كنم، براي تو شريكي نيست، به درستي كه ستايش تو را سزاست و نعمت و پادشاهي از آن تو است، شريكي براي تو نيست».

2 گفتن تلبيه بيش از يك مرتبه واجب نيست ولي تكرار آن استحباب دارد.

افرادي كه قادر بر گفتن صحيح تلبيه نيستند

1 كسي كه مي خواهد مُحرم شود لازم است كه الفاظ تلبيه را ياد گرفته و به طور صحيح ادا نمايد و اگر كسي نمي تواند تلبيه را صحيح

ص: 639

ادا كند، ديگري به او تلقين نمايد؛ و اگر تلقين هم ممكن نشد، آن چه مي تواند بگويد، و ترجمه فارسي را به آن ضميمه نمايد. و احتياط مستحب ّ در اين صورت، جمع بين گفتن به مقداري كه مي تواند و گفتن ترجمه و نائب گرفتن است.

2 شخص گنگ و لال همراه با نيّت قلبي، با انگشت خود براي تلبيه اشاره مي نمايد و زبان خود را حركت مي دهد و اگر اين كار ممكن نباشد، نائب بگيرد.

3 هر گاه بخواهند شخص ديوانه يا بچه غير مميّزي را مُحرم نمايند اگر خودشان قادر بر گفتن تلبيه نباشند، ديگري به جاي آنها تلبيه مي گويد.

شك در تلبيه

1 اگر كسي بعد از پوشيدن لباس احرام و قبل از گذشتن از ميقات، شك نمايد كه تلبيه را گفته يا نه، بايد بنا بگذارد بر اين كه تلبيه نگفته و تلبيه بگويد.

2 اگر بعد از گفتن تلبيه، شك كند كه آن را درست گفته يا نه، بنا بگذارد كه درست گفته و احرام و عمل او صحيح است.

3 اگر بعد از گذشتن از ميقات شك نمايد كه تلبيه گفته يا نه، بنا بگذارد كه تلبيه گفته است.

زمان قطع تلبيه

1 كسي كه براي عمره تمتّع مُحرم شده است، هنگامي كه چشمش به خانه هاي مكه افتاد، تلبيه را قطع مي نمايد.

2 كسي كه براي عمره مفرده، مُحرم شده است اگر از خارج حرم آمده باشد، هنگام داخل شدن حرم تلبيه را قطع مي نمايد؛ و چنانچه براي احرام عمره، از مكّه بيرون رفته هنگام ديدن خانه خدا، تلبيه را قطع مي نمايد.

3 كسي كه براي حج مُحرم شده است،

ص: 640

هنگام ظهر روز عرفه، تلبيه را قطع مي نمايد.

حج ّ و احرام اطفال و كودكان

1 جائز است كه شخص نابالغ مُحرم شود، يا ديگري او را مُحرم نمايد، و اگر به گونه صحيحي مُحرم شد، بايد با انجام اعمال به نحو صحيح، از احرام خارج شود و گر نه به حالت احرام باقي مي ماند، و محرّمات احرام بر وي حلال نمي شود.

2 شخص غير بالغ بر دو گونه است:

الف اگر به حدّي رسيده كه «مميّز» باشد، مي تواند خودش مُحرم شود؛ ولي اگر مُحرم شدن او موجب تصرّف در مال باشد بنا بر احوط اجازه ولي ّ او، معتبر است.

ب اگر غير مميّز باشد، ولي ّ او، احرام و ديگر اعمال او را بر عهده مي گيرد، لباسهاي احرام را به او مي پوشاند، و اگر خود طفل بتواند، تلبيه مي گويد هر چند با تلقين؛ و گر نه ولي ّ او به جاي او تلبيه مي گويد، و او را از محرمات احرام باز مي دارد، و اعمالي را كه خودش مي تواند، به جا مي آورد و ولي ّ از طرف او نيّت مي نمايد، و هر عملي را كه خود طفل نمي تواند انجام دهد، ولي ّ، به نيابت از او انجام مي دهد و هم چنين است رمي جمرات؛ و اگر ممكن باشد كه سنگ ريزه را در دست طفل قرار دهد و ولي ّ به آن كيفيت رمي نمايد، احوط است.

و نيز اگر ممكن باشد كه در حال طواف، هر دو طاهر باشند و نماز طواف را هر دو بخوانند، احوط است.

3 آن چه از هزينه حج كودك كه ما زاد بر نفقه عادي اوست، بر عهده ولي اوست، بلي اگر حفظ كودك

ص: 641

متوقف بر بردن اوست، جائز است از مال خود او برايش خرج نمايند.

4 چنانچه كودك به وسيله ولي ّ مُحرم شود، پول قرباني او بر ولي ّ است؛ و هم چنين بر اوست كفّاره در آن چه كه عمد و خطأ آن كفّاره دارد، بلكه ثبوت ساير كفارات عمدي بر ولي ّ، خالي از وجه نيست.

مستحبّات احرام

احرام داراي مستحبّاتي است از قبيل غسل و غير آن كه در بخش آداب و مستحبّات در قسمت پايان كتاب ذكر مي گردد.

محرّمات احرام

هر گاه كسي مُحرم شود، چيزهايي بر او حرام مي شود كه «محرّمات احرام» ناميده مي شوند و بايد از آنها اجتناب نمايد.

محرّمات احرام بر چند گونه است:

الف محرّماتي كه بر همه اعم از زن و مرد حرام است.

ب محرّماتي كه فقط بر مردان حرام است.

ج محرّماتي كه فقط بر زنان حرام است.

مجموع محرمات ذكر شده، عبارتند از:

1 شكار حيوان صحرايي 2 امور زناشويي 3 استمناء 4 عقد نكاح و شهادت بر آن 5 استعمال بوي خوش 6 پوشيدن لباس دوخته بر مردان 7 سرمه كشيدن 8 نگاه در آينه 9 پوشيدن چكمه و جوراب بر مردان 10 دروغ و دشنام 11 قسم خوردن به لفظ جلاله «اللّه» 12 كشتن و انداختن جانوران بدن 13 زينت نمودن 14 ماليدن روغن به بدن 15 جدا نمودن مو از بدن 16 پوشانيدن سر بر مردان 17 پوشاندن رو بر زنان 18 زير سايه رفتن براي مردان 19 بيرون آوردن خون از بدن 20 ناخن گرفتن 21 برداشتن سلاح 22 كندن درخت و گياه حرم تذكر: بعضي از محرمات مانند صيد و كندن درخت و گياه بر همه افرادي

ص: 642

كه در محدوده حرم باشند چه مُحرم باشند و چه مُحرم نباشند، حرام است.

كفّارات احرام با علم و عمد ثابت مي شوند

1 اگر كسي محرّمات احرام را با علم و عمد مرتكب شود، در برخي موارد بر او كفّاره ثابت مي شود كه توضيح آن خواهد آمد.

2 اگر كسي سهواً و از روي فراموشي يا ندانستن مسأله، محرّمات احرام را مرتكب شود بر او كفّاره ثابت نمي شود مگر در «صيد» كه در هر صورت كفاره دارد.

توضيح محرّمات احرام

اوّل: شكار حيوان صحرايي

1 شكار نمودن در حرم و كمك به شكار، براي مُحرم و غير او جايز نيست.

2 در حال احرام نگهداري شكار و لو قبل از احرام شكار شده باشد و نيز خوردن از گوشت شكار هر چند شكار كننده آن مُحرم نباشد، جائز نيست.

3 شكار نمودن حيوان دريايي كه تخم و جوجه هر دو در دريا كند مانند ماهي و نيز ذبح حيوانات اهلي و مرغ خانگي و گوسفند و امثال آن، مانعي ندارد.

4 ملخ، جزء حيوان صحرايي است و كشتن و خوردن آن جائز نيست.

حكم حيوانات موذي

1 هر حيواني كه انسان از وي بر خود بترسد، كشتن آن جايز است؛ پس كشتن امثال مار و عقرب، مانعي ندارد.

2 كشتن پشه و امثال آن اگر باعث اذيتي شوند كه عرفاً قابل تحمّل نباشد، جائز است.

كفاره:

دوّم: امور زناشويي

در حال احرام دوري از امور مربوط به زناشويي و التذاذ، واجب است و اين امور چند گونه اند:

گونه 1:

نزديكي نمودن به هر نحو كه باشد، در اثناي عمره تمتّع، و يا عمره مفرده و نيز در حج پيش از به جا آوردن نماز طواف نساء، بر

ص: 643

شخص مُحرم، حرام است.

اگر در حال عمره واقع شود

اگر شخصي در حال عمره از روي علم و عمد به هر نحو نزديكي نمايد

الف اگر بعد از تمام نمودن سعي بين صفا و مروه باشد، عمره فاسد نمي شود ولي كفّاره بر او واجب مي شود و كفّاره اش يك شتر است.

ب اگر اين عمل پيش از سعي واقع شود، عمره اش نيز فاسد است ولي بايد عمره را تمام كند و اعاده نمايد؛ و اگر عمره تمتّع باشد، پيش از اعمال حج، بايد آن را به جا آورد و اگر وقت تنگ باشد، حج او تبديل به «حج افراد» مي شود و بعد از آن عمره مفرده به جا مي آورد و احوط اعاده حج است در سال آينده.

اگر قبل از وقوف مشعر واقع شود

الف اگر اين عمل با علم و عمد و با رضايت هر دو واقع شده باشد، حج هر دو فاسد مي شود و بايد حج را تمام نمايند و كفّاره دهند و حج را در سال آينده اعاده نمايند، چه حجشان واجب و چه مستحب باشد يا از طرف خودشان باشد يا نائب باشند.

ب اگر زن مجبور بر اين عمل بوده، حج او فاسد نمي شود و بر مرد دو كفّاره ثابت مي شود و بر زن چيزي نخواهد بود.

كفّاره: كفّاره اين عمل در صورت دارائي يك شتر و در صورت متوسّط بودن يك گاو و در صورت فقر، يك گوسفند است.

تذكر: بنا بر احتياط لازم است در آن حج و حجّي كه سال بعد انجام مي دهند از محل ّ وقوع اين عمل تا پايان مناسك و نيز در بازگشت تا رسيدن

ص: 644

به آن موضع بين زن و مرد جدايي باشد، ولي اگر از راه ديگري بازگردند، ظاهراً تفريق مطلقاً لازم نيست.

اگر بعد از وقوف مشعر واقع شود

الف اگر اين كار از روي علم و عمد پيش از طواف نساء بلكه قبل از اكمال دور سوم آن واقع شود، كفّاره بر او واجب مي شود ولي حج فاسد نمي شود و هم چنين است بنا بر احتياط اگر پيش از اكمال دور پنجم باشد.

ب اگر بعد از دور پنجم طواف نساء، اين عمل واقع شود، حج او صحيح است و بنا بر اظهر و اشهر كفّاره هم ندارد اگر چه احتياط مستحب در كفّاره دادن است.

اگر در عمره مفرده واقع شود

الف اگر اين كار از روي علم و عمد بعد از سعي واقع شود، عمره اش صحيح است، ولي كفّاره بر او واجب مي شود.

ب اگر قبل از سعي باشد، عمره اش فاسد است و كفّاره بايد بدهد و ظاهر فتاواي اصحاب اين است كه عمره تمتّع نيز چنين است و همين موافق احتياط است. و لازم است علي الاحوط كه همان عمره فاسد شده را تمام نمايد و بعد از آن اعاده كند.

تذكّر مهم ّ: در تمامي موارد گذشته اگر اين كار سهواً يا از روي جهل واقع شود، عمره و حج، صحيح است و كفّاره هم ندارد و اين حكم در تمامي محرّمات احرام جاري است مگر صيد.

گونه 2:

1 شخص مُحرم، جايز نيست كه زن خود را از روي شهوت ببوسد و چنانچه اين كار واقع شد و مني هم خارج شد، يك شتر كفّاره دارد؛ و اگر خارج نشد، يك شتر بنا

ص: 645

بر احتياط كفّاره بدهد. و اگر بوسيدن زن، از روي شهوت نباشد، بنا بر احوط يك گوسفند كفّاره دارد؛ و احوط بلكه ظاهر

اين است كه اين حكم در بوسيدن اجنبيّه هم جاري است.

2 اگر شخصي كه از احرام خارج شده، زن خود را كه هنوز از احرام خارج نشده ببوسد اگر چه زن راضي نباشد بنا بر احتياط بايد يك گوسفند كفّاره دهد.

گونه 3:

لمس كردن بدن هم سر بدون شهوت مانعي ندارد و با شهوت بدون اين كه مني خارج شود، يك گوسفند كفّاره دارد و با خروج مني بايد يك شتر كفّاره دهد.

گونه 4:

1 هر گاه مُحرم از روي شهوت به زن خود نگاه كند و مني بيرون آيد، بايد يك شتر كفّاره دهد؛ و اگر از روي شهوت نگاه كند ولي مني بيرون نيايد، يا بدون شهوت نگاه كند و مني بيرون بيايد، كفّاره ندارد.

2 اگر به نحو حرام به زن اجنبي نگاه كند و مني خارج شود بنا بر احوط يك شتر كفّاره دارد اگر دارا باشد؛ و اگر وضع او متوسط باشد، يك گاو؛ و اگر فقير باشد، يك گوسفند كفّاره بدهد؛ و اگر مني خارج نشود، حرام مرتكب شده ولي علي الاظهر كفّاره ندارد.

3 هر گاه مُحرم با هم سر خود ملاعبه و شوخي نمايد و مني خارج شود، لازم است يك شتر كفّاره بدهد.

سوم: «استمناء»

استمناء به هر نحوي كه صورت گيرد بر مُحرم حرام است، و يك شتر كفّاره دهد و بعضي آن را باعث فساد حج دانسته اند و اين قول در مورد استمنايي كه در حال غير احرام نيز حرام است، احوط

ص: 646

است.

چهارم: عقد نكاح

1 ازدواج و عقد نمودن در حال احرام براي خود يا ديگري، حرام است، چه آن ديگري در حال احرام باشد يا نه، و چه عقدِ دائمي باشد يا غير آن.

2 اگر در حال احرام، عقدي واقع شد، داراي چند صورت است:

الف اگر شخصي كه مُحرم است براي خود زني را عقد نمايد، در صورتي كه علم به حرمت داشته باشد، حرمت ابدي براي او حاصل مي شود، يعني هيچ گاه نمي تواند با آن زن ازدواج نمايد.

ب هر گاه شخصي زني را براي شخص مُحرم عقد نمايد و شوهر با آن زن نزديكي كند و علم به حرمت داشته باشند، بر هر كدام يك شتر واجب مي شود و بر زن نيز واجب مي شود اگر علم به حرمت داشته است.

3 شاهد شدن در مجلس عقد، بر مُحرم حرام است و نيز بنا بر احتياط گواهي دادن بر عقدي كه قبلًا واقع شده، جائز نيست اگر چه قبل از احرام شاهد بر آن بوده است.

پنجم: استعمال بوي خوش

1 استعمال بوي خوش و انواع عطر و موادي كه مانند زعفران، بوي خوش دارند، چه به نحو بوييدن يا خوردن و يا ماليدن، بر مُحرم حرام است و همچنين است پوشيدن لباسي كه بوي خوش در آن باشد، لكن حرمت در غير طيب مسلّم الحرمة مانند روغنهاي خوشبو كه براي طيب استعمال مي شود و مسك و زعفران و عنبر و كافور و ورس، معلوم نيست بلكه جواز آن شمّاً و استعمالًا خالي از وجه نيست احوط دوري از هر بوي خوشي است.

2 خوردن و بوييدن ميوه هاي خوشبو مثل «سيب»

ص: 647

و «به» مانعي ندارد. و نيز بوييدن «خلوق» كه عطري مخصوص است كه به كعبه معظّمه مي مالند، مانعي ندارد.

3 گرفتن بيني از بو، دو حالت دارد:

الف اگر مُحرم محتاج شود به خوردن يا پوشيدن هر طيب كه استعمال آن حرام است بيني خود را بگيرد.

ب شخص مُحرم بنا بر اقوي نبايد بيني خود را از بوي بد بگيرد، بلي تند رفتن براي فرار از آن مانعي ندارد.

كفّاره: كفّاره استعمال بوي خوش بنا بر احتياط واجب يك گوسفند است.

ششم: پوشيدن لباس دوخته بر مردان

پوشيدن اشياي ذيل بر مرد محرم حرام است:

پوشيدن لباسهاي متعارف، مثل پيراهن و عبا و شلوار؛ هر لباسي كه دكمه دار باشد؛ هر لباسي كه آستين دار باشد هر چند دوختني يا بافتني نباشد؛ هر لباسي كه به هر نحوي دوخته باشد هر چند كم باشد، بنا بر احوط.

ساعتي كه بند آن دوخته باشد؛

پوشيدن دمپايي دوخته شده.

پوشيدن كفش دوخته شده، بنا بر احتياط.

مواردي كه استعمال دوختني حرمت ندارد

به كمر بستن و همياني كه در آن پول گذاشته مي شود بنا بر اظهر.

پوشيدن فتق بندِ دوخته براي كسي كه به آن نياز دارد، ولي احتياطاً كفّاره دارد.

استفاده از دست و پاي مصنوعي اگر پوشش صدق ننمايد.

لحاف يا پتو جهت استفاده براي خواب، ولي سر را نپوشاند.

گره زدن لباس احرام و وصل آن به هم

احوط ترك گره زدن لباس احرام است و لو بعض آن به بعض ديگر باشد؛ و به وسيله مثل چوب و سنجاق و سوزن نيز بعض آن را به بعض ديگر وصل نكند ولي گذاردن سنگ و

ص: 648

امثال آن و بستن آن با نخ و كش و مثل آن، مانعي ندارد.

تذكّر: پوشيدن لباس دوخته به هر نحوي كه باشد، براي زنان مانعي ندارد، مگر دستكش «قفّازين».

كفّاره: كفّاره پوشيدن لباس دوخته از روي علم و عمد، يك گوسفند است هر چند پوشيدن آن ضروري باشد؛ مگر كسي كه جامه اي را كه دور كمر مي بندند ندارد كه در اين صورت اگر به جاي آن شلوار به پوشد، در وجوب كفّاره تامّل است.

هفتم: سرمه كشيدن

سرمه كشيدن در حال احرام، داراي دو صورت است:

الف كشيدن سرمه سياه به قصد زينت يا با صدق تزيّن، حرام است ولي بدون قصد زينت براي مداوا مانعي ندارد.

ب احتياط در ترك استعمال سرمه اي است كه سياه نباشد با قصد زينت و نيز احتياط در ترك سرمه اي است كه بوي خوش در آن باشد، ولي اگر سرمه، سياه نباشد و بوي خوش در آن نباشد، بدون قصد زينت، استعمال آن مانعي ندارد.

كفّاره: سرمه كشيدن كفّاره ندارد.

هشتم: نگاه در آئينه

1 نگاه كردن در آيينه اگر:

الف جهت زينت باشد حرام است؛ ب و اگر نگاه كردن به آئينه به منظور زينت نباشد، مانند مريضي كه به نگاه كردن نياز دارد، يا نگاه كردن راننده در آئينه ماشين براي ديدن عقب و امثال آن، مانعي ندارد.

2 عينك زدن بدون قصد زينت براي زن و مرد بنا بر اقوي مانعي ندارد.

3 نگاه كردن در اجسام صيقلي غير از آئينه، مانند شيشه و غير آن، مانعي ندارد.

كفّاره: نگاه در آينه كفّاره ندارد.

نهم: پوشاندن تمام روي پا براي مردان

1 پوشيدن چكمه و

ص: 649

جوراب بر مرد مُحرم، حرام است؛ و احوط ترك پوشيدن هر چيزي است كه تمام پشت پا را به پوشاند و لو اين كه مانند

چكمه و جوراب نباشد با صدق پوشيدن؛ ولي پوشاندن پشت پا بدون صدق پوشش مانعي ندارد.

2 اگر براي مرد مُحرم، دمپايي و امثال آن كه روي پا را نمي پوشاند، پيدا نشد و پوشيدن چكمه و جوراب ضروري شد، احتياط مستحب آن است كه روي آن را بشكافد.

كفّاره: ندارد.

دهم: دروغ و دشنام

1 دروغ و دشنام ِ حرام، حرمت آن در حال احرام شديدتر است.

2 فخرفروشي براي اثبات برتري خود و امثال آن اگر موجب اهانت به ديگران شود، اين عمل في حد نفسه حرام است و اگر موجب نشود، حرام نيست.

كفّاره: ندارد.

يازدهم: قسم خوردن به لفظ جلاله «اللّه»

1 قسم خوردن به لفظ جلاله «و اللّه» و «باللّه» و نيز «لا و اللّه» و «بلي و اللّه» كه به آن «جدال» گفته مي شود، بر مُحرم حرام است.

2 چند مورد از حرمت قسم خوردن، استثناء شده است:

الف اگر به وسيله قسم خوردن حقي ثابت شود يا باطلي از بين برود، قسم خوردن مانعي ندارد.

ب اگر قصد او قسم خوردن نباشد، بلكه غرض ديگري داشته باشد، مانند اظهار محبت يا تعظيم، مثل اين كه بگويد: «تو را به خدا از اين غذا ميل كن» مانعي ندارد.

كفّاره قسم خوردن

الف اگر قسم او براي سخن راست باشد و از دو مرتبه نگذشته باشد، كفّاره ندارد و بايد استغفار نمايد.

ب اگر از دو مرتبه بيشتر قسم خورده باشد به صورت پي در پي، يك

ص: 650

گوسفند كفّاره دارد؛ و اگر پي در پي نباشد، وجوب كفّاره مورد تامّل است.

ج اگر قسم او براي سخن دروغ باشد، در يك مرتبه يك گوسفند؛ در مرتبه دوم به صورت پي در پي بنا بر احتياط يك گاو و بلكه خالي از وجه نيست؛ و در سه مرتبه پي در پي، تخيير ميان گاو و شتر، خالي از وجه نيست. و در صورتي كه پي در پي نباشد و در بين آنها كفّاره نداده باشد اثبات اين كفّاره محل تأمّل است د در صورتي كه قسم خوردن، جائز باشد، علي الاظهر كفّاره ندارد.

دوازدهم: كشتن و انداختن جانوران بدن

1 حرمت كشتن شپش و انداختن آن از بدن و لباس مُحرم، خالي از وجه نيست؛ و جابجا كردن آن اگر موجب افتادن آن نشود، مانعي ندارد؛ و در غير شپش مثل كك حرمت كشتن آنها موافق احتياط است و تاراندن آنها جائز است.

كفّاره: كفّاره كشتن يا انداختن شپش، بنا بر احتياط واجب، دادن يك مشت طعام به فقير است.

سيزدهم: زينت نمودن

1 به دست كردن انگشتر به قصد زينت، بر مُحرم حرام است؛ ولي به قصد استحباب مانعي ندارد.

2 حنا بستن اگر براي زينت باشد، جواز آن مورد تأمّل است؛ ولي اگر

قبل از احرام حنا ببندد به طوري كه اثر آن تا حال احرام باقي بماند بنا بر اظهر مانعي ندارد.

3 آرايش كردن زنان و رنگ كردن موها و ماليدن كِرِم به بدن جهت زينت در حال احرام، جايز نمي باشد.

4 پوشيدن زيور و طلاجات به قصد زينت بر بانوان ِ مُحرم، حرام است ولي پوشيدن زيوري كه پيش

ص: 651

از احرام عادت به پوشيدن آن داشته، مانعي ندارد ولي نبايد آن را به شوهر خود و ديگر مردان نشان دهد.

چهاردهم: ماليدن روغن به بدن

1 ماليدن روغن به بدن هر چند خوشبو هم نباشد علي الاقوي جايز نيست مگر لازم و ضروري باشد.

2 ماليدن روغن به بدن اگر بوي خوش داشته باشد، قبل از احرام هم به نحوي كه قطعاً تا حال احرام بوي آن مي ماند جايز نيست؛ و اگر ماليد در صورت امكان، بايد صبر كند تا بوي آن از بين برود.

كفّاره: اگر روغن بوي خوش داشته باشد كفّاره آن يك گوسفند است هر چند براي ضرورت ماليده باشد علي الاحوط؛ و اگر بوي خوش نداشته باشد، كفّاره ندارد.

پانزدهم: جدا نمودن مو از بدن

1 شخصي كه مُحرم است نبايد موي خود يا ديگري را هر چند يك مو باشد، جدا كند، چه اين كه آن ديگري مُحرم باشد و يا نباشد؛ و چه به وسيله ماشين برقي باشد يا دست يا غير آن.

2 كندن مو در موارد ضرورت، استثنا شده است مثل اين كه:

اگر موجب زياد شدن جانوراني مثل شپش شود؛بلندي مو موجب سر درد و يا ناراحتي ديگر شود يا مثلًا در چشم باشد.

3 آن چه خود به خود كنده مي شود به سبب وضو و غسل مانعي ندارد و اظهر در آن عدم وجوب فديه است.

4 خاراندن بدن و سر به طوري كه مويي نيفتد، مانعي ندارد.

كفّاره: كفّاره كندن و تراشيدن مو بر چند گونه است:

الف اگر سر خود را بتراشد چه ضروري باشد و چه نباشد، كفّاره اش يك گوسفند است،

ص: 652

يا سه روز روزه، يا سير كردن ده فقير اگر چه سير كردن به بيش از يك مد باشد بنا بر احتياط ولي كمتر از يك مد ندهد.

ب اگر موي زير هر دو بغل خود را بكند، كفّاره اش بنا بر اقوي يك گوسفند است و اگر موي يك طرف را بكَند، سه فقير را طعام دهد.

ج اگر با عدم اطمينان به افتادن مو به سر و صورتش دست بكشد، و چيزي از مو بيافتد، بايد يك مشت طعام به فقير بدهد.

شانزدهم: پوشانيدن سر بر مردان

1 پوشانيدن سر يا قسمتي از آن و نيز سر را به زير آب فرو بردن، جايز نيست و هم چنين است پوشانيدن گوشها.

و گذاردن و حمل كردن چيزي روي سر، بنا بر احتياط جائز نيست و هم چنين است فرو بردن سر در غير آب از مايعات ديگر.

2 مواردي از حرمت پوشانيدن سر، استثنا شده، يا پوشانيدن صدق نمي كند

الف بستن دستمال به جهت سر درد و نيز انداختن بند مشك؛ ب گذاردن سر روي بالش و لو اين كه قسمتي از سر در آن داخل شود؛ ج دوش گرفتن؛ د خشك نمودن سر البته اگر اين كار را به تدريج انجام دهد. 3 احوط و اولي ترك پوشانيدن سر به وسيله اعضاي بدن مانند دست است در غير موارد ضرورت عرفي يا شرعي، مثل وضو و غسل اگر چه مستحب باشد اگر چه جواز خالي از وجه نيست.

4 بر سر داشتن موي مصنوعي در حال احرام، اشكال دارد.

كفّاره: كفّاره پوشاندن سر، يك گوسفند است؛ و اگر پوشاندن تكرار شود و در

ص: 653

بين آنها كفّاره داد، اقوي تعدد كفّاره است؛ و اگر نداد احوط تكرار نمودن كفّاره است خصوصاً اگر بدون عذر پوشانده باشد و خصوصاً اگر پوشاندن در چند مجلس صورت گرفته باشد.

هفدهم: پوشاندن رو بر زنان

1 بانوان در حال احرام نبايد تمام صورت خود و يا قسمتي از آن را به وسيله پوشيه يا نقاب و امثال آن، به پوشانند.

2 موارد ذيل از حرمت پوشاندن، استثناء شده است:

الف سر بر بالش گذاردن در حال خوابيدن

ب اگر پوشاندن لازم باشد، مانند جلوگيري از مگس و امثال آن، مانعي ندارد.

ج پوشانيدن قسمتي از صورت براي نماز جهت اطمينان حاصل نمودن به رعايت پوشش ِ نمازي، مانعي ندارد ولي بعد از نماز بايد فوراً آن را بردارد.

د آويزان نمودن مثل چادر جلوي صورت در حال نماز يا جهت رو گرفتن از نامحرم بلكه مطلقاً، مانعي ندارد و لازم نيست كه از خوردن آن به صورت جلوگيري نمايند.

ه خشك كردن صورت اگر به تدريج انجام شود، جايز است.

كفّاره: در ثابت شدن كفّاره يك گوسفند براي پوشيدن رو بر زنان، تامّل است.

هجدهم: زير سايه رفتن

مردان در هنگام سير در روز، نبايد زير سايه متحرك بروند اگر چه منحرف از بالاي سر باشد علي الاحوط، ولي زير سايه ثابت رفتن، مانعي ندارد.

1 زير سايه رفتن براي مردان چند حالت دارد:

الف زير سايه رفتن يا بر سر گرفتن سايبان هنگام سير و حركت در روز چه در ماشين يا هواپيما يا پياده، جايز نيست.

ب احوط ترك سايه انداختن است به وسيله چيزي كه بالاي سر نيست و همراه شخص

ص: 654

حركت مي كند مثل سايه محمل و ديواره ماشين، ولي حركت در كنار چيزي كه سايه دارد مثل ماشين ايستاده يا درخت و ساختمان مانعي ندارد.

ج استظلال مثل در شب و در ماشين سقف دار حركت كردن در شب، مانعي ندارد و ممنوعيّت آن فقط اختصاص به روز دارد.

د هنگامي كه مُحرم در جايي منزل نمود، چه در مكه و چه در عرفات و مني يا غير آن اگر به جهت استراحت در خيمه و خانه برود، مانعي ندارد، ولي هنگام تردّد و رفت و آمدِ براي حوائج در بيرون خانه و خيمه بنا بر احوط نبايد زير سايه برود.

2 زير سايه رفتن كودكان و زنان در هيچ صورتي مانع ندارد.

3 اگر مردان به جهت شدّت گرما و سرما و باران و ساير موارد ضروري زير سايه بروند، حرام نيست، ولي كفّاره دارد.

4 معلوم شد كه حركت در داخل تونل و مثل آن از جهت زير سايه رفتن مانعي ندارد.

كفّاره: كفّاره زير سايه رفتن عمدي، يك گوسفند است چه اختياراً رفته باشد و چه اضطراراً؛ و اگر زير سايه رفتن تكرار شود در هر احرام، يك كفّاره كافي است.

نوزدهم: بيرون آوردن خون از بدن خود

1 شخص مُحرم نبايد كاري كه مي داند سبب خارج شدن خون مي شود، انجام دهد، چه به خاراندن بدن باشد و چه به كندن دندان يا غير آن باشد.

2 در حالت لزوم و براي رفع ناراحتي، خاراندن بدن و كندن دندان و لو اين كه موجب بيرون آمدن خون شود، مانعي ندارد.

3 شخص مُحرم اگر علم داشته باشد كه مسواك زدن موجب بيرون

ص: 655

آمدن خون مي شود، بنا بر احتياط بايد آن را ترك كند.

4 انجام دادن عملي كه يقين ندارد موجب بيرون آمدن خون مي شود، مانعي ندارد.

5 تزريق آمپول به مريض در حال ضرورت حتي اگر بدانند خون خارج مي شود، مانعي ندارد.

كفّاره: بيرون آوردن خون از بدن در هيچ صورتي كفّاره ندارد.

بيستم: ناخن گرفتن

در حال احرام گرفتن تمام ناخن خود يا قسمتي از آن، جايز نيست مگر آن كه باقي ماندن آن موجب اذيت باشد.

كفّاره: كفّاره گرفتن ناخن با علم و عمد به ترتيب ذيل است:

الف كفّاره گرفتن يك يا چند ناخن، براي هر كدام يك مُدّ طعام است.

ب كفّاره گرفتن تمامي ناخنهاي دستها يك گوسفند است؛ ولي اگر در بين ناخن گرفتن براي آنها كفّاره به «مُد» داده باشد، همان دادن مد براي بقيه كفايت مي كند، و همين طور است حكم گرفتن تمامي ناخنهاي پاها.

ج كفّاره گرفتن تمامي ناخنهاي دستها و پاها در يك مجلس، يك گوسفند است مگر اين كه در بين، كفّاره داده باشد.

د اگر مجموع ناخن دست ها در يك مجلس و مجموع ناخن پاها را در مجلس ديگر بگيرد، كفّاره آن دو گوسفند است.

ه: اگر ناخن او مثلًا شكسته باشد و او را اذيت كند جائز است آن را بگيرد ولي براي هر ناخن يك مدّ طعام كفّاره بدهد.

بيست و يكم: برداشتن سلاح

برداشتن و حمل نمودن آن چه كه عرفاً به آن سلاح گفته مي شود و پوشيدن سلاح بر او، صدق مي كند، بر مُحرم حرام است، و صرف همراه داشتن علي الاظهر حرمت ندارد.

اگر برداشتن سلاح به جهت ضرورت باشد

ص: 656

كفاره ندارد.

بيست و دوم: كندن درخت و گياه حرم

1 كندن و بريدن هر چيزي كه در حرم روييده باشد اعم ّ از درخت و گياه، بر همه افراد چه مُحرم باشند و چه نباشند، حرام است.

2 چيزي كه در راه رفتن ِ به صورت متعارف، كنده شود، مانعي ندارد در صورتي كه راه رفتن براي او ضروري باشد، يا اين كه علم به قطع شدن آن نداشته باشد و الّا محل ّ احتياط است.

كفّاره: بنا بر احتياط كفّاره كندن درخت چه شخص مُحرم باشد و چه نباشد: اگر درخت بزرگ باشد، يك گاو؛ و اگر كوچك باشد، يك گوسفند اگر قيمت گوسفند كمتر از قيمت درخت نيست؛ و اگر قسمتي از درخت باشد، قيمت آن است؛ و در كندن گياه كفّاره نمي باشد بجز استغفار.

چگونگي و مكان ذبح و پرداخت كفّاره

1 هر گاه بر كسي كشتن شتر يا گاو يا گوسفند به عنوان كفّاره واجب شده باشد، آن را در احرام عمره، در مكّه مكرّمه نحر يا ذبح مي نمايد، و در احرام حج، در مني و در صورتي كه خودش قادر بر انجام آن در مكان مشخّص شده نباشد، نائب مي گيرد.

2 گوسفندي كه به عنوان كفّاره ذبح مي شود، لازم نيست كه شرايط گوسفند قرباني را داشته باشد.

عمل دوم عمره تمتّع: طواف

طواف عبارت است از هفت دور شوط گرديدن به دور كعبه معظّمه؛ با شرايط و واجباتي كه بيان مي شود.

ترك عمدي طواف

1 طواف از اركان عمره است و اگر شخصي آن را عمداً ترك كند چه حكم آن را بداند و چه نداند، عمره او باطل مي شود. و وجوب ذبح يك شتر در همه احوال چه حال علم و عمد و

ص: 657

چه غير آن موافق احتياط است.

2 زماني ترك طواف محقق مي شود كه اگر عمره را بخواهد به جا آورد، نتواند خود را به وقوف عرفات برساند كه در اينجا حج او مبدّل به «حج افراد» مي شود، و وجوب قضاي حج در سال آينده بر اين شخص قوي است.

ترك سهوي طواف

1 اگر كسي طواف را سهواً به جا نياورد، هر وقت كه باشد آن را به جا مي آورد و در صورت مشكل بودن يا عدم امكان، نائب مي گيرد؛ و اگر سعي را به جا آورده آن را نيز بنا بر احتياط اعاده نمايد. و در تمامي اين صورتها، عمره او صحيح است.

2 هر گاه طواف را فراموش نمود و زماني يادش آمد كه قضايش ممكن است، با همان احرام ِ اوّل، قضا نمايد و تجديد احرام لازم نيست؛ واگر از مكه خارج شده و يك ماه يا بيشتر بر آن گذشته، احتياطاً براي داخل شدن مكه، احرام ِ تازه ببندد مانعي ندارد.

6 آن چه بر طواف كننده حلال مي شود، بر فراموش كننده طواف تا آن را شخصاً يا نايبش قضا ننموده، حلال نمي شود.

شرايط طواف

طواف واجب، داراي شرايط و واجباتي است. ابتدا به بيان شرايط آن مي پردازيم:

شرط اوّل طواف: نيّت

1 طواف بايد با نيّت و قصد قربت انجام شود.

2 به زبان آوردن نيّت لازم نيست و همين كه قصد داشته باشد كه طواف انجام دهد براي تقرّب به خداوند، كافي است و حتي گذراندن از ذهن نيز لازم نيست. ولي اگر بخواهد نيّت را بر زبان آورد، مي تواند اين جمله را بگويد:

«هفت شوط طواف عمره تمتّع انجام مي دهم

ص: 658

از حَجّة الاسلام يا غير آن قربةً إلي اللّه».

شرط دوّم طواف: طهارت از حدث

شرط دوم ِ طواف عمره تمتّع و هر طواف واجب ديگر، آن است كه طواف كننده، غسل بر او نباشد و وضو هم داشته باشد، يا آن چه براي تحصيل طهارت در حالت اضطرار، به عنوان وظيفه معيّن شده است، دارا باشد.

در طواف مستحبي، داشتن وضو لازم نيست؛ ولي اگر بخواهد نماز طواف مستحبي را بخواند، بايد وضو بگيرد.

اگر در ميان طواف حدثي سر زند

اگر در اثناي طواف از طواف كننده، حدثي سر زند، چند حالت دارد:

1 اگر پيش از رسيدن به نصف ِ طواف باشد، طواف، باطل است؛ 2 اگر بعد از رسيدن به نصف باشد و سهواً اتفاق افتاده باشد، طواف را قطع مي نمايد و تحصيل ِ طهارت مي نمايد و همان جا آن را ادامه مي دهد.

3 اگر بعد از رسيدن به نصف باشد و حدث عمداً به وجود آمده باشد، احتياط آن است كه بعد از تحصيل طهارت آن طواف را تمام نمايد و نيز، طواف را اعاده نمايد.

شك در وضو و غسل در طواف

1 اگر كسي قبل از طواف يا در اثناي آن، شك كند كه وضو يا غسل را انجام داده يا نه، بايد بنا بگذارد كه وضو يا غسل ندارد.

2 اگر قبلًا با طهارت بوده مثلًا وضو گرفته بوده و شك كند كه آيا وضوي او باطل شده يا نه، اعتنا به شك خود نكند و بنا بر طهارت بگذارد.

3 اگر بعد از طواف شك كند كه آيا قبل از آن، طهارت لازم را تحصيل نموده يا نه، بنا بر

ص: 659

صحت طواف بگذارد ولي براي نماز طواف، وضو بگيرد.

اگر معلوم شود كه وضو يا غسل نداشته است

1 كسي كه بعد از طواف يا در اثناي آن بفهمد كه وضو يا غسل نداشته، بايد آن را اعاده نمايد.

2 زني كه حائض بوده و نمي دانسته و با همان حال، اعمال عمره را به جا آورده و بعد از تمام شدن اعمال فهميده، لازم است طواف و نماز را اعاده نمايد و احتياطاً سعي و تقصير را به جا آورد.

كسي كه نمي تواند وضو بگيرد يا تيمّم نمايد

1 هر گاه كسي نتواند براي طواف وضو بگيرد و لو وضوي جبيره اي بايد تيمّم نمايد و طواف را به جا آورد.

2 اگر كسي قدرت بر تيمّم هم نداشته باشد، به حكم كسي است كه نمي تواند طواف را انجام دهد؛ پس اگر از برطرف شدن عذر خود مأيوس است، براي طواف نائب بگيرد؛ و احوط آن است كه خودش نيز بدون طهارت طواف نمايد.

3 اگر كسي به هر علتي مثلًا دست او شكسته يا سوخته و نمي تواند وضو بگيرد يا بايد وضوي جبيره اي بگيرد، اگر به وظيفه اي كه براي او جهت نماز معين شده عمل نمايد، جهت طواف و نماز آن كفايت مي كند.

كسي كه نمي تواند غسل كند

بانواني كه عذر شرعي مثل حيض يا نفاس داشته اند و عذر آنان پايان يافته و نيز اشخاص جُنب، اگر قدرت بر غسل نداشته باشند، در آخرين وقت امكان، با تيمم طواف نمايند و نائب گرفتن لزومي ندارد و اگر از تيمم كردن هم عاجز باشند، بايد نائب بگيرند و احوط آن است كه خود آنان هم طواف

ص: 660

نمايند.

مسلوس و مبطون

كسي كه مرضي دارد كه بول او قطره قطره مي ريزد يعني «مسلوس» است اگر به همان دستوري كه براي نماز خود عمل مي نمايد جهت طواف عمل كند، كافي است. اما شخصي كه نمي تواند از خارج شدن غايط جلوگيري كند، يعني مبطون است بايد نائب بگيرد. و كسي كه از او باد خارج مي شود به حكم مسلوس عمل نمايد.

حكم طواف بانواني كه عذر شرعي دارند

بانواني كه عذر شرعي دارند و هنوز عذر شرعي آنان پايان نيافته است، حال آنان چند صورت دارد:

الف در عمره تمتّع اگر عذر شرعي آنها «حيض» يا «نفاس» باشد، بايد صبر كنند تا پاك شوند؛ و چنانچه وقت گنجايش نداشته باشد، يعني به اعمال حج نمي رسند، نيّت احرام را به احرام حج افراد، نقل مي كنند و بعد از تمام شدن اعمال حج، عمره مفرده اي به جا آورند؛ و اگر به همين نحو عمل نمايند از حج تمتّع آنها كفايت مي كند.

ب در طواف حج تمتّع اگر عذر شرعي آنها حيض يا نفاس باشد، بايد صبر كنند تا پاك شوند و چنانچه تا آخرين وقت ممكن كه در مكّه مكرّمه هستند، پاك نگردند، براي طواف حج و نماز طواف، نائب بگيرند و سعي را خودشان انجام دهند و مجدداً براي طواف نساء و نماز آن نائب بگيرند.

ج اگر عذر شرعي آنها «استحاضه» باشد، چه در عمره تمتع و چه طواف در حج اگر به دستوري كه جهت نماز عمل مي نمايند، براي طواف هم عمل نمايند، كفايت مي كند و طواف آنها در همان حال هم صحيح است.

رخ دادن عذر شرعي براي بانوان در اثناي طواف

ص: 661

اگر زني در اثناي طواف، حيض شود، مشهور بين فقها اين است كه: ن الف اگر قبل از تمام نمودن دور چهارم طواف، حائض شود، طواف باطل مي شود.

ب و اگر زني بعد از تمام نمودن دور چهارم حائض شود، آن چه به جا آورده صحيح است و واجب است اگر وقت گنجايش داشته باشد بعد از پاك شدن و غسل نمودن، بقيه آن را انجام دهد؛ و اگر وقت تنگ باشد، سعي و تقصير را انجام دهد و براي حج مُحرم شود و بعد از بازگشت از مني، بقيه طواف عمره را به جا آورد.

2 اگر براي زن در اثناي طواف، استحاضه رخ دهد، به دستور بالا عمل مي نمايد مگر آن كه در فرض اول آن بتواند بدون فوت موالات، تحصيل طهارت نمايد؛ و در فرض دوّم آن، بعد از عمل به دستور استحاضه، بقيّه طواف را انجام مي دهد و لازم نيست صبر كند تا پاك شود.

3 هر گاه زني بعد از طواف و قبل از نماز آن، حائض شود، طواف او صحيح است و نماز طواف را، بعد از پاك شدن به جا آورد؛ و اگر وقت تَنگ بود، سعي و تقصير را به جا آورد و نماز طواف را پيش از طواف حج قضا نمايد.

4 اگر زني در اثناء طواف حائض شد بايد فوراً از مسجد الحرام خارج شود. و هم چنين است زني كه شك كند غسل حيض را انجام داده يا نه و در اين دو صورت اگر بتوانند واجب است اول تيمم نمايند سپس خارج شوند؛ و اين حكم در مردي كه شك در انجام دادن

ص: 662

غسل جنابت نمايد، جاري است.

شك در زمان حيض

1 هر گاه زني پس از طواف و نماز آن، بفهمد كه حائض شده و نداند كه پيش از طواف يا نماز آن يا در اثنا بوده يا بعد از نماز رخ داده، طواف و نماز او صحيح است. و اگر بداند قبل از نماز حائض شده است و وقت هم تنگ است يعني اگر بخواهد صبر نمايد به اعمال حج نمي رسد سعي و تقصير نموده و نماز را تا پس از پاك شدن به تأخير مي اندازد و عمره اش صحيح است.

2 اگر كسي شك دارد كه يكي از عذرهاي شرعي براي او اتفاق افتاده يا نه، مي تواند بنا بگذارد كه اتفاق نيفتاده و تحقيق و بررسي لازم نيست؛ و اگر بعداً متوجه شد كه عذري براي او اتفاق افتاده بوده، بنا بگذارد كه در آخرين زمان ِ امكان، اتفاق افتاده است.

اگر بعد از مسامحه، براي بانوان عذر شرعي واقع شود

1 اگر زني به مكه رسيد و مي توانست اعمال عمره را به جا آورد و مي دانست كه اگر به جا نياورد براي او حيض رخ خواهد داد، ولي در به جا آوردن اعمال كوتاهي كرد تا حيض شد و وقت براي اعمال با طهارت نداشت، عمره اش فاسد است و بايد به «حج افراد» عدول نمايد، پس از آن عمره مفرده به جا آورد، و حج را در سال آينده بنا بر احوط اگر اقوي نباشد اعاده نمايد.

2 در فرض قبل اگر براي او استحاضه اتفاق افتاد اگر به وظيفه مستحاضه عمل نمايد، كافي است.

شرط سوم طواف: پاك بودن بدن و لباس

1 شرط

ص: 663

سوم طواف آن است كه بدن و لباس طواف كننده پاك باشد، و حتي نجاستي كه در نماز هم بخشيده شده بنا بر احتياط در لباس و بدن طواف كننده، نبايد باشد.

2 هر گاه در اثناي طواف احتمال دهد كه در حال طواف نجاستي به لباس يا بدنش اصابت نموده، تحقيق لازم نيست ولي اگر علم پيدا نمايد، بايد به مسأله 492 عمل نمايد.

نجاساتي كه در طواف بخشيده شده

اگر زخم و دُمَل و امثال آن در بدن باشد و در آن خون يا خونابه باشد و اجتناب از آن در بدن يا لباس سخت باشد، به صحت طواف ضرري نمي زند.

همراه داشتن اشياي نجس در طواف

بودن چيزهاي نجس همراه طواف كننده مانعي ندارد، مثل دستمال نجس؛ و هم چنين است نجس بودن چيزهاي كوچكي كه در آن نماز خوانده نمي شود، مانند هميان و جوراب و امثال آن.

كسي كه نمي دانسته لباس يا بدن او نجس بوده يا فراموش نموده

1 كسي كه نجس بودن بدن يا لباس خود را نمي دانسته:

اگر پس از طواف بفهمد بنا بر اظهر طوافش صحيح است و نياز به اعاده ندارد؛ و هم چنين است نماز طواف.

و اگر در اثناي طواف بفهمد كه لباس يا بدن او نجس بوده، احوط آن است كه طواف را قطع نمايد و لباس يا بدن را تطهير كند و طواف را تمام نموده و سپس اعاده نمايد.

2 هر گاه كسي مي دانسته كه بدن يا لباسش نجس بوده ولي فراموش نمود و بعد از طواف يادش آمد، صحت طواف او خالي از وجه نيست.

نجس شدن لباس يا بدن

ص: 664

در اثناي طواف

اگر طواف كننده در اثناي طواف، لباس يا بدنش نجس شود، طواف خود را قطع نمايد و لباس يا بدن را تطهير نمايد و طواف را از همان جايي كه قطع كرده بوده، تمام نمايد و بنا بر اظهر نياز به اعاده ندارد اگر چه احوط است.

شرط چهارم طواف: ختان

تحقق اين شرط در مردان و و نيز بنا بر احتياط در اطفال ِ پسر، لازم است، و طواف آنها اعم از طواف عمره و طواف حج و طواف نساء بدون ختان، صحيح نيست.

شرط پنجم طواف: ستر عورت

1 در هنگام طواف بايد مردها و زنها به نحوي كه در نماز شرط شده، بدنشان پوشيده باشد و لباس آنها غصبي نباشد و بلكه بنا بر احوط ساير شرايطي كه براي لباس نمازگزار شرط شده، دارا باشد.

2 اگر سهواً مقداري از موها يا اعضايي كه پوشانيدن آن در حال طواف بر بانوان لازم است، معلوم بوده، به صحت طواف ضرر نمي زند.

2 حكم همراه داشتن اشياء غصبي در طواف، مانند حكم همراه داشتن آن در نماز است.

تعويض لباس احرام

طوافي كه در حال احرام انجام مي شود، لازم نيست با لباسي باشد كه در آن احرام صورت گرفته و تعويض آن مانعي ندارد ولي بايد آن چه مي پوشد، شرايط لازم را دارا باشد.

طواف با لباس دوخته

1 پوشيدن لباس دوخته بر مردان مُحرم چه در حال طواف و چه

غير آن حرام است و با عمد كفاره دارد ولي به صحيح بودن طواف، ضرر نمي زند.

2 پوشيدن لباس دوخته براي مردان در طوافهايي كه بعد از خروج احرام انجام مي شود

ص: 665

مانند طواف نساء و طواف حج و نساي آن جايز است.

واجبات طواف

واجبات طواف هفت تاست:

واجب اوّل طواف:

طواف بايد از برابر «حجر الاسود» آغاز مي شود و مي توانند به خاطر اطمينان مقداري از قبل از آن شروع به حركت نمايند، و نيّت آنها اين باشد كه طواف آنها از ابتداي حجر الاسود، آغاز شود. هر چند كه بنا بر اقوي اگر به گونه اي باشد كه عرفاً بگويند كه طواف از حجر الاسود شروع شده است، كافي است.

يك مسأله: كسي كه اشتباهاً طواف را از غير حجر الاسود شروع نمايد مثلًا از ركن يماني شروع كند و بعد از طواف يا بعد از ساير اعمال متوجه شود، در صورتي كه كمبود آن را تا حجر الاسود جبران نمايد طوافش صحيح است.

واجب دوّم طواف:

هر دوري به حجر الاسود ختم شود و در دور آخر نيز همان طور كه گذشت مقداري از حجر الاسود بگذرد تا اطمينان پيدا نمايد كه دور را به پايان رسانيده است.

واجب سوّم طواف:

كعبه معظّمه بايد در همه احوال طواف، در طرف چپ طواف كننده باشد؛ و ميزان آن صدق عرفي است هم چنان كه از عمل حضرت پيامبر اكرم صلي اللّه عليه و آله كه سواره طواف مي نمودند، اين مطلب استفاده مي شود.

دو مسأله: شخصي كه كودك را در بغل گرفته و طواف مي دهد، شانه چپ كودك نيز حتي الامكان به طرف كعبه باشد.

چنانچه طواف كننده در حال طواف بدون عمد، طرف جلوي او يا پشت سرش يا طرف راست او به طرف كعبه معظّمه شد، آن مقدار از طواف محسوب نمي شود و واجب است همان جزء

ص: 666

را اعاده نمايد.

واجب چهارم طواف:

«حجر اسماعيل عليه السلام» در حال طواف، بايد داخل محدوده طواف باشد و طواف كننده داخل آن نرود و اگر طواف از داخل آن صورت گيرد، باطل است.

1 هر گاه طواف كننده در بين طواف داخل «حجر اسماعيل عليه السلام» برود، آن دور باطل است و لازم است اعاده شود و تدارك، از موضعي كه داخل حجر رفته كفايت نمي كند و بهتر آن است كه بعد از آن اصل طواف

را نيز اعاده كند و هم چنين است بالا رفتن بر ديوار حجر بلكه احوط اين است كه در حال طواف دست بر ديوار حجر نگذارد.

2 اگر كسي يك دور طواف را از درون حجر اسماعيل عليه السلام انجام داده باشد و بقيه اعمال را به جا آورده باشد، بايد آن دور و نماز طواف را اعاده كند و احتياطاً سعي و تقصير را هم اعاده كند.

3 اگر در ابتدا نيّت طواف كننده بر طواف اصل بيت بوده و «حجر اسماعيل عليه السلام» داخل نيّت او نبوده در اين صورت اگر چه در يك دور داخل حجر شده لكن اعاده اصل طواف، موافق احتياط است.

واجب پنجم طواف:

محدوده طواف بايد بين مقام ابراهيم عليه السلام و خانه خدا باشد، يعني از هر طرف اين مسافت در نظر گرفته شود؛ و مسافت آن بيست و شش ذراع و نيم حدود 5/ 12- متر برآورد شده است كه در محدوده حجر اسماعيل عليه السلام تنها شش ذراع و نيم يعني حدود سه متر باقي مي ماند.

1 اگر در حال طواف شك كند كه از محدوده طواف خارج

ص: 667

شده يا نه، بنا بگذارد كه خارج نشده و طواف او صحيح است.

2 افرادي كه در اين محدوده نتوانند طواف نمايند، يا طواف براي آنها مشقت داشته باشد، به اندازه توانايي، لازم است مراعات احتياط را بنمايند و حتي الامكان طواف را در اوقات خلوت و توانايي انجام دهند و در صورتي كه اين امر هم ممكن نشد بنا بر اقرب جايز است كه از نزديكترين فاصله ممكن به ملاحظه هر طرف طواف نمايند.

3 اگر طواف كننده بدون عذر از محدوده طواف خارج شود، اگر پي

در پي بودن عرفي از بين برود، طوافش باطل است؛ و چنانچه پي در پي بودن فوت نشود، واجب است كه آن را تمام نمايد.

واجب ششم طواف:

طواف بايد در بيرون كعبه معظّمه انجام شود؛ پس برآمدگي اطراف خانه كه دور تا دور خانه كعبه را احاطه كرده كه به آن «شاذروان» مي گويند بنا بر احوط از جميع جوانب، جزء كعبه معظّمه محسوب مي شود و طواف كننده نبايد از روي آن طواف نمايد.

1 هر گاه طواف كننده از محدوده طواف بيرون برود و داخل خانه كعبه شود، يا بالاي شاذروان برود، اگر پي در پي بودن عرفي طواف بهم نخورده باشد، از همان موضعي كه طواف را قطع نموده بوده، آن را تمام مي كند؛ و اگر پي در پي بودن عرفي به هم خورده قبل از اتمام چهار دور، دوباره از سر مي گيرد و بعد از اتمام چهار دور، احوط آن است كه همين طواف را تمام نمايد، سپس اعاده كند.

2 هر گاه طواف كننده هنگام طواف روي بلندي اطراف خانه كعبه شاذروان رفت، آن

ص: 668

مقدار از طواف كه روي «شاذروان» بوده باطل است و اعاده آن لازم است؛ و احتياط آن است كه هنگام طواف دست خود را از طرف «شاذروان» به ديوار كعبه يا اركان آن دراز ننمايد.

واجب هفتم طواف:

آن كه طواف هفت دور باشد و كمتر از هفت دور كافي نيست و بيشتر از هفت دور عمداً، طواف باطل است؛ و نيز بايد در حالت اختيار به صورت پي در پي انجام شود.

قطع طواف بدون عذر

چنانچه كسي بدون عذر، طواف را قطع نمايد، اگر موالات آن بهم خورده باشد، طوافش باطل است و اگر نه واجب است همان را تمام نمايد.

قطع طواف به سبب مريضي

اگر كسي به جهت عذر مانند مريضي و امثال آن طواف را قطع نمايد دو حالت دارد:

اگر موالات طواف بهم خورده و قبل از تمام نمودن دور چهارم باشد، طواف باطل است.

و اگر بعد از دور چهارم باشد چنانچه قدرت بر اتمام دارد، اتمام مي نمايد؛ و اگر قدرت ندارد بنا بر احوط صبر كند تا وقت طواف تنگ شود كه اگر تا آن زمان قادر نشد او را بر دوش طواف دهند تا طواف را تمام كند؛ و اگر ممكن نباشد مباشرت خودش جهت تمام نمودن طواف، نائب بگيرد.

قطع طواف براي انجام حاجت و عيادت مريض

طواف كننده مي تواند جهت عيادت مريض يا انجام حاجت خود يا حاجت برادر ديني از محدوده طواف بيرون برود ولي:

اگر طواف او واجب باشد و پي در پي بودن عرفي بهم خورده و كمتر از چهار دور به جا آورده، طواف را اعاده نمايد.

اگر چهار دور

ص: 669

را به جا آورده، احتياط واجب آن است كه با فوت موالات طواف را تمام نمايد و بعد از آن اعاده نمايد.

نشستن و استراحت در اثناي طواف

نشستن جهت استراحت و رفع خستگي در اثناي طواف:

بعد از دور چهارم مطلقاً مانعي ندارد.

قبل از دور چهارم، نيز جايز است ولي اگر به اندازه اي باشد كه پي در پي بودن طواف از بين برود، طواف باطل مي شود.

برقرار شدن نماز جماعت در اثناي طواف

مواردي كه بين طواف، نماز جماعت بر پا مي شود و طواف قطع مي شود؛ اگر موالات عرفيه به هم نخورده باشد يا بعد از شوط چهارم باشد از هر جا قطع كرده اتمام كند، ولي اگر قبل از اكمال شوط چهارم بوده و موالات به هم خورده آن را اعاده نمايد.

مصادف شدن طواف با نظافت مسجد الحرام

زماني كه مأمورين نظافت در كنار خانه كعبه معظّمه به نظافت، مي پردازند و طواف در داخل محدوده، ممكن نيست، طواف كننده، در كناري قرار مي گيرد تا بعد از تمام شدن كار آنها، از همان جا كه طوافش را قطع كرده آن را ادامه دهد.

حركت و طواف غير اختياري

1 طواف بايد با اختيار و توسط خود طواف كننده صورت گيرد؛ پس اگر او را حركت دهند به نحوي كه سلب اختيار شود كافي نيست؛ ولي اگر در حالي كه جمعيت حركت دارد، خود او با قصد و اختيار به حركت آنها حركت مي نمايد، مانعي ندارد.

2 اگر شخصي در حال طواف در شوط پنجم يقين كند كه چند متر در شوط اول و چند متر در شوط سوم بدون اختيار حركت كرده

ص: 670

است، دو شوط كامل به احتمال اين كه براي اتمام طواف لازم باشد انجام مي دهد و طواف او صحيح است.

تذكر:

نحوه تدارك قسمتي از يك دور طواف

در حال طواف اگر كسي قسمتي از طواف را بدون اختيار و اراده با فشار جمعيت انجام داده يا مثلًا سينه يا پشت او به طرف خانه شده اگر بتواند آن مقدار را برمي گردد و از آن جا طواف را ادامه دهد؛ و گر نه بدون نيّت دور مي زند تا به محلّي كه مي بايد تدارك نمايد برسد و از همان جا به طواف ادامه دهد و لازم نيست كه دقيقاً بداند از كجا طواف او مشكل پيدا كرده، بلكه همين كه نيت دارد كه از مكاني كه وظيفه اوست طواف ادامه پيدا كند، كافي است.

كم كردن از طواف

1 اگر طواف كننده مقداري از طواف را كم كند، داراي چند حالت است:

الف اگر كسي عمداً از طواف كم كند و موالات از بين برود، طواف باطل است؛ و اگر پي در پي بودن عرفي طواف از بين نرفته باشد، كمبود را جبران نمايد.

ب اگر سهواً باشد:

اگر پي در پي بودن عرفي به هم نخورده باشد، كمبود را جبران مي نمايد و طواف صحيح است.

اگر پي در پي بودن عرفي بهم خورده باشد و حداقل چهار دور به جا آورده باشد، هر گاه يادش آمد، جبران مي نمايد؛ و اگر شخصاً نتوانست مثلًا به وطن برگشته نائب مي گيرد تا آن را تمام نمايد. و اگر كمتر از نصف به جا آورده، بلكه بنا بر احوط اگر كمتر از چهار دور به جا آورده باشد بايد

ص: 671

طواف را از سر بگيرد؛ و احتياط مستحب آن است كه اگر مقدار فراموش شده، يك دور باشد، طواف را تمام نمايد؛ و اگر بيشتر از يك دور باشد، آن را از سر بگيرد و اگر شخصاً نتوانست، نائب مي گيرد. بلكه احتياط آن است كه مطلقاً بعد از اتمام ِ طواف، آن را اعاده كند.

زيادي سهوي در طواف

1 اگر كسي از روي سهو و فراموشي كمتر از يك دور به طواف اضافه نمايد و قبل از اتمام آن دور يادش آمد، آن را از همان جا قطع نمايد و طوافش صحيح است.

2 اگر زيادي سهوي در طواف، يك دور يا بيشتر باشد، احتياط آن است كه به قصد وظيفه فعلي، چهارده دور را تمام نمايد و دو نماز طواف بعد از آن به جاي آورد و احتياط آن است كه دو ركعت را به عنوان واجب، قبل از سعي به جا آورد و دو ركعت مستحبي را مي تواند بعد از سعي به جاي آورد.

زياد نمودن عمدي در طواف

زياد نمودن در دورهاي طواف از روي عمد، چند صورت دارد

الف اگر زيادي را به قصد جزئيت براي همين طوافي كه مشغول است يا طواف بعدي، به جا نياورده باشد، طوافش صحيح است.

ب و اگر زيادي به قصد جزئيت باشد كه در اين صورت:

اگر زيادي را جزء براي همين طواف قرار داده باشد اگر اين قصد را بعد از تمام شدن طواف نموده باشد طواف دوم محكوم به حكم «قران» است، كه حكم آن ذكر مي شود؛ و اگر اين قصد در آغاز طواف اول باشد، طوافش باطل است و بايد اعاده

ص: 672

نمايد؛ و اگر در اثنا باشد از زمان قصد، طوافش باطل است و از همان جا بايد اعاده نمايد.

و اگر زيادي را به قصد طواف ديگر انجام داده و طواف را تمام نموده حكم «قران» دارد؛ و اگر طواف دوّم را به پايان نرسانده طواف اول صحيح است و حكم «قِران» را هم ندارد.

شك در دورهاي طواف واجب

شك در دورهاي طواف واجب، داراي چند صورت است:

الف اگر بعد از فارغ شدن از طواف شك كند كه طواف هفت دور بوده يا كمتر يا بيشتر، اعتنا به شك خود ننمايد و طواف او صحيح است.

ب اگر قبل از فارغ شدن از طواف شك كند:

هر گاه يك طرف شك كمتر از هفت باشد، مثلًا بين پنج و شش يا پنج و هشت دور شك نمايد، در اين صورت حكم به بطلان، خالي از قوت نيست و في الجمله هم احوط است. و احوط از اين آن است كه مثلًا اگر بين شش دور و هفت دور شك نمايد بنا بر شش بگذارد و طواف را تمام نمايد، و سپس طواف را از سر بگيرد.

هر گاه يقين داشته باشد كه هفت دور به جا آورده و شك كند كه زيادتر از آن هم به جا آورده يا نه، در اين صورت به شك خودش اعتنا نكند؛ و اگر قبل از تمام شدن دور آخر چنين شكي كند بنا بر احتياط طواف او باطل است.

تذكر: اگر كسي در دورهاي طواف شك كرد و حكم به بطلان نمود و طواف ديگري را شروع نمود و در اثناي آن، عدد دورهاي طواف اول

ص: 673

يادش آمد، همان طواف اول را اتمام مي كند و آن چه در طواف دوم به جا آورده با حفظ شرائط تتمه طواف اول قرار مي دهد.

شك در طواف مستحب

2 شك در عدد دورهاي طواف مستحبي در هيچ صورت موجب بطلان آن نيست، و هر گاه كسي در عدد دورهاي طواف مستحبي شك نمايد، بنا را بر كمتر بگذارد و طواف او صحيح است.

شك در صحيح بودن طواف يا دورهاي آن

1 اگر كسي در اثناي طواف به منظور بوسيدن خانه كعبه يا مثل آن از مسير طواف خارج شده و نمي داند كه آيا در بازگشت طواف را از همان نقطه كه قطع نموده شروع نموده يا نه، طوافش صحيح و حمل بر صحت مي شود.

2 اگر كسي بعد از طواف شك كند كه آيا طواف را صحيح انجام داده يا نه و شك او ناشي از جهل به مسأله نباشد مثلًا شك كند آيا در حين طواف از محدوده طواف خارج بوده يا نه و امثال آن به شك خود اعتنا نكند.

3 اگر در هنگام طواف در صحيح بودن دور قبل يا اجزاي سابق همان دوري كه مشغول است شك كند، به شك خود اعتنا نكند.

شك نائب در نيّت طواف

اگر نائب در اثناي طواف شك كند كه كه آيا اين طواف را به نيّت طواف واجب از منوب عنه شروع نموده يا مثلًا به نيّت طواف مستحبي، بنا مي گذارد كه طواف نيابي است.

افرادي كه قدرت بدني بر طواف ندارند

1 هر گاه شخصي به جهت بيماري يا شكستگي اعضاي بدن يا پيري و امثال آن نتواند شخصاً طواف نمايد،

ص: 674

لازم است به كمك ديگري طواف نمايد هر چند بر دوش وي سوار شود يا بر چرخ قرار داده شود.

2 هر گاه شخصي خودش به هيچ وجه و لو با كمك ديگران نتواند طواف نمايد، واجب است نائب بگيرد كه به جاي او طواف نمايد؛ و هم چنين نماز طواف كه شخص بايد خودش به جا آورد و اگر نتوانست نائب بگيرد.

3 زني كه قادر بر طواف نيست و يا بايد با تخت روان در خارج محدوده طواف، طواف نمايد و يا بايد نامحرم او را بر دوش بگيرد، در صورتي كه نمي تواند با كمك كسي خودش طواف نمايد، طواف با تخت روان در خارج محدوده كفايت مي كند.

معتبر بودن گمان مظنّه در طواف و حكم كثير الشك

1 كفايت ظن در عدد دورهاي طواف و اجزاي آن خالي از وجه نيست.

2 افرادي كه در طواف كثير الشك هستند به وظيفه اي كه در نماز براي آنها مشخص شده عمل مي نمايند.

طواف مستحبي

1 انجام دادن طواف مستحبي قبل از طواف واجب، مانعي ندارد.

2 محدوده طواف مستحبي همان محدوده طواف واجب است، ولي در صورت عدم امكان در بيرون آن محدوده نيز مانعي ندارد.

3 طواف مستحبي نياز به وضو ندارد هر چند براي نماز آن بايد وضو بگيرد.

4 هم چنان كه گذشت شك در طواف مستحبي موجب بطلان نيست و بنا بر را بر اقل مي گذارد.

طواف احتياطي

1 بعد از اين كه هفت دور طواف انجام شد، اگر بخواهد هفت دور ديگر احتياطاً انجام دهد و بعد از آن نماز بخواند، مانعي ندارد ولي موجب وسواس نشود.

2 اگر بعد

ص: 675

از طواف و نماز طواف، احتياطاً يك طواف ديگر و نماز آن را انجام دهد مانعي ندارد.

3 اگر بعد از تمام نمودن طواف و قبل از نماز يك دور ديگر احتياطاً به قصد جبران كمبود احتمالي انجام دهد، مانعي ندارد.

طواف ممنوع قران

1 بعد از تمام شدن طواف واجب، بايد نماز طواف خوانده شود و قبل از خواندن نماز طواف، انجام دادن طواف ديگر، جايز نيست.

2 قران در طواف واجب، حرام است ولي اگر از اول طواف واجب يا در اثناي آن نيّت كند كه بلا فاصله طواف ديگري بعد از اين طواف به جا آورد يعني قِران در طواف اگر از باب تعدّد مقصود باشد، مبطل طواف نيست، اگر چه بر خلاف احتياط است.

احكام خاص ّ طواف كودكان

1 شخصي كه كودك را در بغل گرفته و طواف مي دهد، بايد شانه چپ كودك را حتي الامكان به طرف كعبه معظّمه قرار دهد.

2 طهارت بدن و لباس كودك در حال طواف، لازم است؛ و چنانچه قبل از طواف بدن و لباس او را تطهير كرده اند و در اثناي طواف هم معلوم نشود كه چيزي از او خارج شده، تطهير اول كفايت مي كند و اگر در اثنا حدثي به وجود آيد، احتياط در تجديد طهارت است مگر اين كه موجب عسر و حرج باشد.

3 كسي كه كودك را طواف مي دهد، مي تواند در همان حال خودش نيز، طواف نمايد.

واجب سوم عمره تمتّع: نماز طواف

نماز طواف واجب سوم از عمره تمتّع: «دو ركعت نماز» است.

1 بعد از اين كه طواف به پايان رسيد، بايد دو ركعت نماز طواف مانند نماز صبح به جا آورده شود.

2 بلند

ص: 676

يا آهسته خواندن نماز طواف، جائز است و در آن خواندن هر سوره اي نيز جائز است هر چند مستحب است در ركعت اول بعد از حمد، سوره توحيد و در ركعت دوم «قل يا أيّها الكافرون» خوانده شود.

جواز جماعت در نماز طواف

خواندن نماز طواف به صورت جماعت، جائز است و شخص مي تواند به كسي كه او هم نماز طواف واجب را مي خواند، اقتدا نمايد.

زمان نماز طواف

نماز طواف بايد بعد از طواف به جا آورده شود و بين آن دو فاصله نشود و تأخير در حدّ متعارف مانعي ندارد.

مكان نماز طواف

1 مكان نماز طواف ِ واجب، نزد مقام ابراهيم عليه السلام است و احوط آن است كه پشت مقام به جا آورده شود به گونه اي كه عرفا صدق كند كه نماز را نزد مقام به جا آورده است.

2 خواندن نماز طواف مستحبي در هر جاي مسجد الحرام، جائز است.

وظيفه در هنگام ازدحام

اگر به نحوي كه در مسأله قبل بيان شد نتوانست نماز را به جا آورد، بايد در يكي از دو طرف مقام به جا آورد.

و اگر آن هم ممكن نشد، حتي الامكان نزديكترين فاصله را رعايت نمايد يعني نزديكترين فاصله را به پشت مقام در نظر گيرد.

و اگر آن هم ممكن نشد، نماز را در نزديكترين فاصله به يكي از دو طرف مقام به جا آورد با رعايت احتياط در صورت دوران بين فاصله دورتر در پشت مقام و فاصله نزديكتر در دو طرف، به اين كه جمع كند بين نماز خواندن در پشت مقام و بين يكي از دو طرف ِ نزديكتر، بلكه بعداً هر

ص: 677

گاه ممكن شد اگر چه در آخرين وقت امكان باشد، نماز را در پشت مقام، اعاده نمايد.

اگر كسي در غير مقام نماز خواند

1 اگر كسي به خاطر ندانستن مسأله، نماز طواف را در غير مقام بخواند، وظيفه اش آن است كه نماز را نزد مقام بخواند و اگر برايش ممكن نيست مثلًا از حج برگشته همان جا كه هست نماز را به جا آورد و احتياطاً كسي را نائب كند كه در نزد مقام نماز بخواند.

2 اگر كسي عمداً نماز را در غير محلّي كه بيان شد بخواند، كافي نيست به تفصيلي كه گذشت.

ترك نماز طواف

1 اگر كسي عمداً نماز طواف را به جا نياورد، يا عمداً باطل به جا آورد، عمره و حجش باطل نيست ولي وظيفه دارد كه به دستور مسأله بعد ترك سهوي آن عمل كند.

2 اگر كسي سهواً نماز طواف را ترك نمايد، چند حالت دارد:

الف اگر كسي بعد از سعي يادش آمد كه نماز طواف را نخوانده، فوراً آن را در محلش به جا آورد و ظاهر آن است كه اعاده سعي و غير آن لازم نيست اگر چه احوط است.

ب اگر در اثناي سعي يادش آمد كه نماز طواف را نخوانده، سعي را قطع نمايد و نماز طواف را در محلش به جا آورد، سپس سعي را اتمام نمايد.

ج اگر يادش نيامد تا از مكه خارج شد، بايد برگردد و آن را به جا آورد؛ و اگر بازگشتن دشوار باشد، هر جا كه يادش آمد آن را به جا آورد و احتياط مستحب آن است كه نائب هم بگيرد؛ و اگر

ص: 678

تا وقت وفات آن را ترك كرد، بر ولي ّ او واجب است كه آن را به جا آورد.

شك در نماز طواف و خواندن آن

1 اگر كسي در اثناي سعي يا بعد از آن شك كرد كه آيا نماز طواف را خوانده يا نه، به شكش اعتنا نكند.

2 اگر كسي قبل از شروع در سعي شك كرد كه آيا نماز طواف را به جا آورده يا نه، بايد آن را به جا آورد.

3 اگر كسي بعد از تمام شدن نماز، شك كند كه آيا آن را درست خوانده يا نه، به شكّش اعتنا نكند.

افرادي كه قرائت نماز آنها اشكال دارد

1 بعضي از فقها رضوان اللّه عليهم فرموده اند كه اعمال بعد از نماز طواف در صورتي صحيح است كه نماز طواف درست خوانده شده باشد؛ پس در جميع اوقات خصوصاً در وقت اراده حج بر مكلّف لازم است كه واجبات و احكام نماز خود را ياد بگيرد تا آن را به صورت صحيح به جا آورد.

2 افرادي كه نماز آنها از جهت حمد و سوره، اشكال دارد، اگر ممكن شود نماز طواف را به جماعت بخوانند؛ و اگر امكان جماعت نباشد، عمل به وظيفه نماز روزانه كافي است.

3 كسي كه بعد از نماز بفهمد كه قرائت نماز او يا ذكري كه در نماز مي گفته، اشكال داشته، بايد نماز را اعاده نمايد، و اگر برگشته، به حكم فراموشي آن عمل نمايد كه ذكر شد.

نيابت افرادي كه قرائت آنها اشكال دارد

شخصي كه قرائتش درست نبوده يا از جهت ديگري معذور بوده و بدون توجه به اين مطلب، از طرف

ص: 679

ديگري مُحرم شده و در وسط اعمال يا بعد از عمره تمتّع متوجه شده، احتياطاً در موارد عذر نائب بگيرد و خود نيز آن عمل را انجام دهد، در اين صورت نيابتش صحيح است هر چند از اول نمي توانسته نائب شود.

مسأله جلوتر ايستادن خانمها در نماز طواف

در نماز طواف و نيز ساير نمازها، جلوتر بودن يا برابر ايستادن زن و مرد در نماز، به صحت نماز ضرر نمي زند.

عمل چهارم عمره تمتّع: سعي

واجب چهارم در عمره تمتّع «سعي بين صفا و مروه» است.

هفت مرتبه رفت و برگشت بين صفا و مروه، «سعي» ناميده مي شود كه از صفا شروع و در دور هفتم به مروه ختم مي شود و به هر مرتبه آن يك «شوط» گفته مي شود.

فاصله زماني سعي با طواف و نماز آن

1- تأخير انداختن سعي از طواف و نماز آن تا فردا، جائز نيست، ولي تأخير آن تا شب جائز است هر چند احتياط مستحب آن است كه سعي را به تأخير نياندازد مگر به خاطر عذر، مانند زيادي گرما يا خستگي در اثناي آن.

2 اگر كسي سعي را عمداً تا روز بعد تأخير بياندازد اگر چه معصيت كرده، ولي به صحت اعمال او، ضرر نمي زند.

ترك سعي

1 سعي از اركان حج و عمره است، پس اگر كسي عمداً آن را در عمره تمتّع به جا نياورد، حج او باطل خواهد بود و بايد بعد از اين كه «حج افراد» را به جا مي آورد در سال آينده حج نمايد؛ و افرادي هم كه جاهل به حكم باشند، در حكم عامد محسوب مي شوند.

2 اگر كسي سهواً و از روي فراموشي سعي را

ص: 680

به جا نياورد، براي انجام آن بايد رجوع نمايد؛ و اگر ممكن نباشد بايد نائب بگيرد تا از طرف او به جا آورد، و حج او صحيح است.

مقدم كردن سعي بر طواف

سعي بايد بعد از طواف و نماز آن به جا آورده شود و اگر مسأله را نداند يا فراموش كند و سعي را پيش از طواف به جا آورد، بنا بر احتياط واجب بعد از به جا آوردن طواف و نماز طواف، آن را اعاده نمايد.

واجبات و شرايط سعي

واجبات سعي

1نيّت

الف سعي بايد با نيّت و قصد قربت يعني براي امتثال امر خداوند متعال انجام شود و به زبان آوردن آن لازم نيست، ولي اگر خواست نيت را بر زبان آورد، مي تواند بگويد: «هفت شوط سعي صفا و مروه انجام مي دهم به نيّت عمره تمتّع از حَجّة الاسلام يا حج مستحبي قربةً إلي اللّه».

ب سعي بايد در حالت بيداري انجام شود چه خودش سعي نمايد و چه بر روي چرخ و امثال آن؛ و اگر در اثناي سعي خواب رفت، همان مقدار را اعاده مي كند.

2شروع سعي از صفا

سعي بايد از صفا شروع شود و شوط هفتم به مروه ختم شود و اگر از مروه شروع نمود، آن را محسوب نكند و از صفا آغاز نمايد.

3سعي از راه متعارف

الف رفت و آمد بايد از راه متعارف صورت گيرد و اگر از داخل مسجد الحرام يا راه ديگر برود، كافي نيست ولي لازم نيست رفت و آمد در يك خط مستقيم باشد.

ب سعي در طبقه دوم اگر احراز شود كه بين صفا و مروه از

ص: 681

بالاي كوه صفا شروع و به بالاي كوه مروه ختم مي شود كافي است.

ج سعي لازم نيست به صورت پياده باشد، بلكه در حالت اختيار و قدرت، سواره سعي كردن مانعي ندارد.

4 در مقابل بودن صفا و مروه در حال سعي

هنگام سعي به طرف مروه، واجب است كه مروه را روبروي خود قرار دهد و هم چنين هنگام سعي به طرف صفا، صفا در مقابل او باشد، يعني سعي او به صورت قهقري نباشد ولي نگاه كردن به اطراف و پشت سر در حال سعي مانعي ندارد.

شرايط سعي

در سعي طهارت معتبر نيست

1 در سعي طهارت از نجاست معتبر نيست، يعني اگر كسي، بدن يا لباس او نجس باشد، سعي او صحيح است.

2 در سعي طهارت از حدث معتبر نيست، يعني اگر كسي جنب باشد يا زني حائض باشد يا وضو نداشته سعي او صحيح است اگر چه احوط رعايت طهارت از حدث است.

پوشش بدن در هنگام سعي

در سعي، ستر عورت شرط نيست يعني اگر مراعات ستر عورت به نحوي كه در نماز لازم دانسته شده است نشود، سعي صحيح است؛ پس اگر در سعي، بعضي از مواضع بدن زن غير از وجه و كفّين ظاهر شد به سعي او ضرر نمي زند.

سعي افراد ناتوان و ضعيف

1 در سعي لازم نيست كسي با پاي خودش سعي نمايد؛ پس همه افراد، چه قدرت بر پياده سعي نمودن داشته باشند و چه نداشته باشند، سعي دادن آنها بر روي چرخ و روي دوش مانعي ندارد.

2 اگر كسي به هيچ و چه نتواند سعي نمايد هر چند به نحو سواره

ص: 682

و امثال آن، بايد نائب بگيرد.

موالات در سعي

1 لزوم موالات در غير شوط اوّل يعني پي در پي بودن سعي معلوم نيست.

2 نشستن روي صفا يا مروه به جهت استراحت، مانعي ندارد و احوط آن است كه بين آن دو بدون عذر ننشيند.

3 در هنگام سعي، خوردن و آشاميدن، جايز است.

زياد كردن در سعي

1 زياد كردن در سعي از روي عمد، موجب بطلان است، چنانچه در طواف گذشت.

2 زيادي در سعي جهلًا، به صحت طواف ضرر نمي زند.

3 زياد كردن سهوي در سعي، موجب بطلان آن نمي شود، ولي جمعي از علما رضوان اللّه عليهم ذكر كرده اند كه مستحب است اگر زيادي يك شوط كامل يا بيشتر باشد آن مقدار زياده را به هفت برساند تا يك سعي كامل شود كه ختم سعي دوم بر صفا خواهد بود؛ و چنانچه زيادي كمتر از يك شوط باشد آن را رها مي كند و سعي او صحيح است.

4 اگر كسي در حال سعي بعد از گذشتن از مكان هروله به گمان اين كه هروله لازم بوده برگردد و مقداري را كه به صورت عادي سير كرده بوده با هروله تكرار نمايد، سعي او ظاهراً اشكال ندارد.

كم كردن از سعي

1 اگر كسي عمداً از سعي كم كند، بايد آن را تا قبل از وقوف به عرفات به نحو كامل انجام دهد؛ و اگر تا قبل از وقوف به عرفات نتوانست آن را تدارك نمايد، حج او باطل مي شود و بايد حج افراد انجام دهد و سال بعد حج را اعاده نمايد.

2 اگر كسي سهواً از سعي كم كند، دو

ص: 683

حالت دارد:

الف اگر بيشتر از سه شوط را فراموش كرده، بايد بنا بر احتياط كل ّ آن را به جا آورد هر چند به شهر خود رفته باشد؛ و اگر متمكن از مراجعت نيست، بايد نائب بگيرد تا از طرف او سعي را انجام دهد.

ب اگر كسي چهار شوط را به جا آورده و بقيه را فراموش كرده، باقي مانده را هر وقت يادش آمد به جا آورد و حتي اگر از حج برگشته باشد و نتواند برگردد، بايد نائب بگيرد تا از طرف او انجام دهد.

3 اگر از روي فراموشي مقداري از سعي را در عمره تمتّع كم نمود و به اعتقاد اين كه از سعي فارغ شده با عيال خود نزديكي نمود، جمعي ذكر كرده اند كه علاوه بر اين كه بايد سعي را خودش تمام نمايد يا نائب بگيرد، واجب است يك گاو كفّاره بدهد و بعضي گرفتن ناخنها را به آن ملحق كرده اند و عمل به آن احوط است.

شك در سعي و دورهاي آن

1 بعد از تمام شدن سعي اگر كسي در عدد شوطهاي آن شك كند، سعي او صحيح است و به شك خود اعتنا نكند.

2 اگر كسي در انجام دادن اصل سعي شك داشته باشد تا محل ّ آن باقي است بايد آن را به جا آورد.

3 اگر كسي در مروه شك كند كه دور هفتم است يا نهم، به شك خود اعتنا نكند؛ ولي اگر اين شك در اثناي شوط باشد، ظاهراً سعي او باطل و لازم است آن را از سر بگيرد.

4 حكم شك در عدد شوطهاي سعي، مانند حكم شك در

ص: 684

دورهاي طواف است كه گذشت.

حجيّت ظن در اشواط سعي

اعتبار ظن در عدد اشواط سعي، خالي از وجه نيست ولي اگر كشف خلاف شد، احتياط آن است كه اگر مي تواند خودش آن را اعاده كند و اگر نمي تواند نائب بگيرد.

قطع نمودن سعي

1 قطع نمودن سعي از روي عذر مانند خستگي زياد و كسالت و امثال آن جايز است.

2 اگر كسي به هر دليل سعي را قطع نمود، اگر:

الف در شوط اوّل آن را قطع نموده باشد و موالات بهم نخورده باشد، سعي را ادامه مي دهد و اگر موالات بهم خورده باشد سعي را از سر مي گيرد.

ب اگر كسي در شوط دوّم به بعد سعي را قطع نمود، آن را اتمام مي نمايد چه موالات فوت شده باشد و چه نشده باشد.

سعي دادن كودكان و ديگران

1 كسي كه خودش سعي مي كند مي تواند در همان حال، ديگري را نيز سعي دهد.

2 افرادي كه بر روي چرخ و امثال آن سعي مي نمايند، بايد در حال سعي بيدار باشند.

بازگشتن به عقب به هنگام سعي

اگر كسي در هنگام سعي بدون نيّت، جهت كاري مثلًا پيدا نمودن همراهان خود مقداري به عقب برگردد و مجدّداً بازگردد نيّت او اين باشد كه از همان جايي كه به عقب بازگشته، سعي را ادامه پيدا كند، سعي او صحيح است.

عمل پنجم عمره تمتّع: تقصير

واجب پنجم از عمره، تمتّع «تقصير» است.

«تقصير»، يعني كوتاه كردن؛ و مراد از آن در اينجا اين است كه مقداري از ناخن دست يا پا، يا مقداري از موي سر يا ريش يا سبيل، گرفته شود.

توجه: در عمره تمتّع، تراشيدن سر به

ص: 685

جاي تقصير، جايز نيست و كفايت هم نمي كند و اگر بتراشد بايد طبق نص و فتواي مشهور كفّاره بدهد.

زمان و مكان تقصير

1 زمان تقصير، بعد از تمام شدن سعي است و چنانچه كسي قبل از فارغ شدن از سعي تقصير نمود، كافي نيست و بايد كفّاره بدهد اگر عمدي بوده است و احتياط در صورت نسيان گذشت.

2 لازم نيست تقصير بلا فاصله بعد از سعي به جا آورده شود.

3 لازم نيست تقصير در مروه به جا آورده شود و مُحرم مي تواند هر جا دلش خواست تقصير نمايد ولي تا تقصير ننموده محرّمات احرام بر او حلال نمي شود.

شرايط تقصير

1 تقصير بايد با نيّت و قصد قربت صورت گيرد.

و اگر كسي بخواهد آن را بر زبان آورد، مي تواند اين جمله را بگويد: «تقصير مي كنم به نيّت عمره تمتع از حَجّة الاسلام يا حج مستحبي قربةً إلي اللّه».

2 تقصير مانند سعي طهارت و ستر عورت و امثال آن، شرط نيست.

ترك تقصير

1 اگر كسي تقصير را فراموش كند تا بعد از مُحرم شدن براي حج، عمره اش صحيح است ولي بنا بر احتياط واجب، بايد يك گوسفند كفّاره بدهد.

2 اگر عمداً تا وقت احرام حج، تقصير را ترك نمود، جمعي تصريح فرموده اند كه عمره او باطل و حج او به افراد تبديل مي شود و لازم است بعد از حج، عمره مفرده به جا آورد و بعضي تصريح كرده اند حج را در سال بعد اعاده نمايد.

چگونگي خروج از احرام توسط تقصير

تا زماني كه مُحرم تقصير ننموده، محرمات احرام بر او حلال نمي شود و وقتي كه در عمره تمتّع

ص: 686

تقصير با شرايط آن انجام شود، همه محرّمات احرام بر او حلال مي شود و تراشيدن سر بعد از تقصير در عمره تمتّع ظاهر، عدم حرمت آن است از جهت احرام.

تقصير براي ديگري

1 لازم نيست تقصير توسط خود شخص صورت گيرد و اگر ديگري، مقداري از مو يا ناخن او را بچيند، كافي است.

2 كسي كه براي ديگري به وسيله چيدن مو تقصير مي نمايد، نبايد مُحرم باشد، چون گرفتن موي ديگري هم بر مُحرم حرام است، ولي گرفتن ناخن ِ ديگري توسط مُحرم، مانعي ندارد؛ لكن در فرض اول نيز بعيد نيست تقصير واقع شود، هر چند با كار حرام بر غير صورت گرفته باشد.

ترك تقصير در عمره مفرده و احرام مجدّد

اگر كسي در عمره مفرده تقصير را انجام ندهد و مثلًا به مدينه منوّره برگردد يعني به خارج حرم برود و مجدّداً جهت عمره ديگر مُحرم شود، احرام دوّم او صحيح نيست و بايد ابتدا تقصير نمايد تا از احرام اول بيرون آيد؛ و چنانچه احرام دوم او براي عمره تمتّع بوده، بايد به ميقات برگردد و مُحرم شود و در صورت عدم امكان بازگشت به ميقات، در خارج حرم مُحرم شود.

تذكر: طواف نساء و نماز آن در عمره تمتّع، واجب نيست و به جا آوردن آن به قصد رجا، مانعي ندارد.

احكام خاص زمان بين عمره تمتع و اعمال حج

خارج شدن از مكّه بعد از عمره تمتّع

كسي كه عمره تمتع را انجام داده در صورتي كه بداند كه اگر از مكه خارج شود حج از او فوت مي شود، نمي تواند خارج شود؛ و اگر مي داند كه اگر از مكه خارج شود به اعمال حج مي رسد، مي تواند خارج

ص: 687

شود، اگر چه احوط عدم خروج است مگر با احرام براي حج.

خروج بدون احرام بعد از عمره تمتّع از مكه معظّمه

بعد از پايان يافتن عمره تمتّع اگر شخصي بدون احرام از مكه مكرّمه خارج شد و از ميقاتهاي احرام گذشت، مثلًا به مدينه منوّره رفت دو صورت دارد:

1 اگر ماهي كه در آن جهت عمره، مُحرم شده بوده، نگذشته باشد، مثلًا در ماه ذي القعدة عمره تمتع را انجام

داده و در همان ماه به مكه مكرّمه برگردد، در اين صورت مي تواند بدون احرام وارد مكه مكرمه شود و از مكّه براي حج احرام ببندد و جهت انجام بقيه اعمال حج، روانه عرفات شود.

2 و اگر ماهي كه در آن مُحرم شده بوده گذشته باشد پس محتاج به عمره تمتّع است و عمره قبل را عمره تمتع محسوب نكند، و بنا بر احتياط براي عمره قبل، طواف نساء و نماز آن را انجام دهد.

بيرون رفتن از مكّه معظّمه با احرام حج

بعد از انجام عمره تمتّع و مُحرم شدن به احرام حج، خارج شدن از مكه معظّمه براي امور ضروري، مانعي ندارد.

فرض اكتفا به احرام عمره مفرده براي عمره تمتّع

اگر كسي در ماههاي حج، به نيت عمره مفرده مُحرم شده باشد و داخل مكه معظّمه شد و وقت براي انجام عمره مفرده و احرام مجدّد، ضيق باشد اگر عمره مفرده به سببي بر او واجب نباشد مي تواند قصد عمره تمتّع را نموده و به آن عدول نمايد و بنا بر احتياط قرباني كند.

انجام دادن عمره مفرده بعد از عمره تمتّع

انجام دادن عمره مفرده بعد از عمره

ص: 688

تمتّع، مانعي ندارد.

فصل دوم اعمال حج
اشاره

قبلًا گذشت كه حج تمتّع از دو قسمت تشكيل مي شود: عمره تمتّع و اعمال حج؛ توضيح عمره تمتّع و احكام آن به ياري خداوند متعال به پايان رسيد، اكنون در اين فصل به مدد وي به توضيح و تشريح اعمال حج مي پردازيم.

عمل اول حج: احرام

اولين عمل بعد از پايان يافتن عمره تمتّع، احرام حج است كه از جهت احكام و شرايط، مانند احرام عمره است و اختلاف آن دو، فقط در نيّت و زمان و مكان احرام است كه بيان مي شود.

زمان احرام حج

1 زمان احرام حج، بعد از فراغت از اعمال عمره تمتّع، آغاز مي شود و تا زماني كه شخص بتواند وقوف عرفات را درك كند، ادامه مي يابد و بهترين وقت آن روز «ترويه»، يعني هشتم ذي الحجه است.

2 قبل از انجام دادن تقصير، احرام براي حج جايز نيست؛ هم چنين قبل از تمام شدن اعمال حج، مُحرم شدن براي عمره مفرده جائز نيست.

مكان احرام حج

1 احرام براي حج بنا بر احتياط واجب بايد در شهر مكه قديم، صورت گيرد؛ و مستحب است از مسجد الحرام در نزد مقام ابراهيم عليه السلام يا در حجر اسماعيل عليه السلام باشد.

ترك احرام حج

1 اگر كسي سهواً يا به خاطر ندانستن مسأله، احرام حج را ترك كند يا احرام او باطل بوده و نمي دانسته، در وقتي كه فهميد:

الف اگر برايش ممكن باشد، بايد در مكّه مُحرم شود و اگر در عرفات باشد بايد برگردد و اگر بازگشت برايش ممكن نباشد از همان جايي كه هست مُحرم شود؛ ب اگر بعد از وقوف به عرفات فهميد، بايد از هر جايي

ص: 689

كه هست مُحرم شود.

ج اگر اصلًا متوجه نشد تا از اعمال حج فارغ شد، حج او صحيح است.

2 اگر كسي عمداً احرام حج را ترك كند:

الف اگر امكان تدارك آن قبل از وقوف به عرفات باشد، بايد از مكّه معظّمه مُحرم شود.

ب و اگر ممكن نباشد از مكه مُحرم شود، و يا پس از مُحرم شدن، به وقوف عرفات نرسد، حج او باطل است و بايد سال بعد آن را اعاده نمايد.

طواف استحبابي بعد از احرام حج

شخصي كه براي حج تمتّع مُحرم شده است و هنوز به طرف عرفات

روانه نشده است، احتياط مستحب آن است كه طواف مستحبي انجام ندهد؛ و چنانچه انجام داد، احتياط مستحب آن است كه بعد از طواف در محل احرام در حالي كه لباس احرام را پوشيده باشد، تلبيه را تجديد نمايد.

عمل دوم حج: وقوف در عرفات

واجب دوم از واجبات حج تمتّع «وقوف» در «عرفات» است، و از اركان حج محسوب مي شود.

زمان وقوف و انواع آن

الف وقت اختياري عرفات 1 از اول ظهر روز نهم ذي الحجه تا غروب آفتاب بنا بر احتياط وقت اختياري وقوف عرفات محسوب مي شود و افرادي كه عذري ندارند، بايد در اين زمان در عرفات وقوف نمايند.

2 بودن در تمام اين وقت در عرفات اگر چه واجب است لكن تمام آن، ركن محسوب نمي شود، بلكه اگر بودن ِ در اين مكان، صدق كند هر چند كم باشد مثلا يك دقيقه براي صحت حج كافي است.

ب وقت اضطراري عرفات: مقداري از شب دهم يعني شب عيد قربان وقت اضطراري عرفات، محسوب مي شود؛ و افرادي كه به جهت فراموشي يا عذر

ص: 690

موجّه ديگر، وقوف اختياري را درك ننموده اند، بايد اين وقوف را درك نمايند؛ و اگر عمداً اين وقوف را نيز ترك كنند، حج آنها فاسد مي شود هر چند وقوف مشعر را درك نمايند.

نيّت وقوف

1 وقوف بايد با نيّت و قصد قربت صورت گيرد و اگر مثلًا در تمام وقت خواب يا بيهوش باشد، كفايت نمي كند ولي اگر مثلًا قبل از آن قدري وقوف كرده باشد و خوابيده باشد، كفايت مي كند.

2 اگر كسي خواست علاوه بر نيّت قلبي بر وقوف، آن را بر زبان آورد مي تواند اين جمله را بگويد: «وقوف مي نمايم در عرفات به نيّت حَجّة الاسلام يا حج مستحبي، قربة إلي اللّه».

در وقوف طهارت شرط نيست

طهارت و امثال آن در وقوف شرط نيست؛ پس اگر شخصي جنب يا حايض هم باشد، وقوف او صحيح است.

وقوف بر جبل الرحمه

وقوف بر روي كوه «جبل الرحمه» مكروه است و مستحب است وقوف در پائين كوه از طرف چپ آن نسبت به كسي كه از مكّه معظّمه مي آيد، باشد.

كوچ كردن از عرفات پيش از غروب آفتاب

كوچ كردن از عرفات پيش از غروب آفتاب با علم و عمد، حرام است ولي موجب بطلان حج نمي شود؛ و اگر كسي قبل از غروب كوچ نمود، چند حالت دارد:

الف اگر عمداً كوچ كرده و پشيمان شده و بازگشته، بنا بر احتياط، كفّاره بدهد.

ب و اگر عمداً كوچ كرده و باز نگشت، بايد يك شتر كفّاره بدهد و ظاهر آن است كه بايد آن را در مني در روز عيد، نحر كند؛ و اگر نتواند يك شتر بدهد، بايد هيجده روز روزه

ص: 691

بگيرد و اظهر آن است كه لازم نيست پي در پي باشد.

ج و اگر سهواً كوچ كرده، اگر برگشت، چيزي بر او نيست. و اگر به خاطرش نيامد يا حكم را نمي دانست، و باز نگشت نيز بر او چيزي نيست.

د اگر كسي سهواً كوچ كرده و متوجه شده و يا جاهل بوده و عالم شده و باز نگشته بنا بر احتياط كفّاره اي كه براي فرض عمد ذكر شد با ترتيب ذكر شده، براي او هم ثابت است.

عمل سوم حج: وقوف در مزدلفه مشعر

واجب سوم از واجبات حج تمتّع «وقوف» در «مزدلفه» است و از اركان حج محسوب مي شود.

زمان و انواع وقوف مشعر

1وقوف اختياري مشعر:

الف وقوف اختياري مشعر براي افرادي كه عذري ندارند از طلوع فجر وقت اذان صبح روز عيد قربان آغاز مي شود؛ و هر چند بنا بر اشهر و احوط ماندن تا طلوع آفتاب، واجب است ولي مقدار ركن به اندازه اي است كه عرفاً «بودن در مشعر» صدق كند و لو اين كه كم باشد؛ و اگر كسي عمداً قبل از طلوع، كوچ كند، حرام انجام داده ولي حج او صحيح است و بعضي يك گوسفند كفّاره واجب دانسته اند.

ب بيتوته در مزدلفه مشعر در شب عيد بنا بر احوط، واجب است.

2وقوف اضطراري مشعر:

افرادي كه به جهت عذري نتوانند وقوف اختياري مشعر را درك نمايند، بايد وقوف اضطراري نمايند.

مشعر داراي دو وقت اضطراري است:

الف اگر مقداري بين طلوع آفتاب تا ظهر روز عيد در مشعر الحرام باشند، كافي است.

ب زنان و كودكان و اشخاص پير و بيماران و يا كساني كه كار ضروري دارند، وقوف در شب عيد در مشعر

ص: 692

براي آنها كافي است.

براي اين دسته افراد، جايز است بعد از صدق وقوف در شب با قصد قربت، قبل از طلوع فجر، به سوي مني كوچ نمايند.

نيّت وقوف مشعر

1 وقوف در مشعر الحرام بايد با نيّت و قصد قربت باشد.

2 اگر كسي خواست علاوه بر نيّت قلبي آن را بر زبان آورد، مي تواند اين جمله را بگويد: «وقوف مي نمايم در مشعر الحرام به نيّت حج تمتع واجب يا مستحب قربة إلي اللّه».

در وقوف مشعر طهارت شرط نيست

در وقوف در مشعر مانند وقوف در عرفات داشتن وضو و غسل، شرط نمي باشد.

كوچ كردن از مشعر

اگر كسي بدون عذر قبل از طلوع فجر از مشعر الحرام كوچ نمايد در حالي كه شب عيد را در آنجا با قصد قربت وقوف نموده و وقوف اختياري عرفات نيز از او فوت نشده باشد، حج او بنا بر مشهور كه قوي است صحيح مي باشد، لكن يك گوسفند بايد كفّاره بدهد.

ترك وقوف مشعر و عرفات يا يكي از آنها

با توجه به آن كه برخي افراد به هر دليل وقوف عرفات و مشعر يا يكي از آن دو از آنها فوت مي شود و وقوف در عرفات و مشعر داراي وقوف اختياري و اضطراري است، حالتهاي مختلفي براي ترك وقوف، متصوّر

است كه در برخي صور حج صحيح و در برخي ديگر موجب بطلان حج و لو بنا بر احتياط، مي شود. اين صور عبارتند از موارد ذيل:

ترك وقوفي كه موجب بطلان حج نمي شود

اگر كسي موفق نگرديد كه هر دو وقوف اختياري عرفات و مشعر را درك نمايد، حال او بر چند گونه

ص: 693

است:

1 شخصي كه وقوف اختياري عرفات و اضطراري مشعر را درك كند، حج او در صورتي كه فوت وقوف مشعر، عمدي نبوده صحيح است، مگر آن چه در صورت ادراك اختياري عرفه با اضطراري ليلي مشعر، گذشت.

2 اگر كسي وقوف اضطراري عرفات و اختياري مشعر را درك نمايد، حج او در صورتي كه فوت وقوف اختياري عرفات، عمدي نبوده، صحيح است.

3 اگر كسي فقط وقوف اختياري مشعر را درك نمايد، چنانچه ترك وقوف اختياري و اضطراري ِ عرفات عمدي نباشد، حج او صحيح است.

4 اگر كسي فقط وقوف اختياري عرفات را درك نمايد چنانچه وقوف اختياري مشعر را عمداً ترك نكرده، اظهر صحت حج است.

5 چنانچه شخصي وقوف اضطراري عرفات و يكي از دو وقوف اضطراري مشعر بنا بر اظهر را درك نمايد، در اين صورت اگر وقوف اختياري هر يك، بدون عذر ترك نشده باشد، بعيد نيست حج او صحيح باشد اگر چه احوط آن است كه با بقاي استطاعت يا استقرار حج، آن را اعاده نمايد.

ترك وقوفي كه موجب بطلان حج مي شود

1 اگر كسي هيچ يك از وقوفهاي اختياري و اضطراري را درك ننمايد،حج او باطل است چه عمداً باشد و چه سهواً، و لازم است با همان احرام با نيّت عدول بنا بر احتياط واجب به عمره مفرده عدول نمايد و آن را به جا آورد و در صورتي كه حج بر عهده او مستقر بوده يا استطاعتش تا سال بعد باقي بماند، حج را اعاده نمايد.

2 و اگر فقط وقوف اضطراري عرفات را درك نمايد، حج او باطل است.

3 اگر فقط يكي از

ص: 694

دو وقوف اضطراري مشعر را درك نمايد، در اين صورت اگر وقوفهاي ديگر را بدون عذر ترك ننموده احتياط آن است كه اعمال را به قصد وظيفه فعلي انجام دهد و حج را اعاده نمايد.

اعمال مِني

1 هر گاه وقوف مشعر به پايان رسيد، حُجاج بايد به سوي مني روانه گردند و اعمالي كه در آنجا واجب است، انجام دهند.

2 ترتيب در اعمال مني، واجب تكليفي است علي الاشهر الاحوط نه شرطي، و اگر كسي مثلًا قبل از قرباني حلق يا تقصير نمايد، مجزي است و لازم نيست بعد از قرباني كردن اعاده كند.

3 سه عمل در مني به ترتيب ذيل واجب است:

عمل چهارم حج و اوّل مني: رمي جمره عقبه واجب اول ِ مني

واجب چهارم از واجبات حج، زدن سنگ ريزه در روز عيد به جمره عقبه است.

شرايط پرتاب سنگ ريزه

1 نيّت و قصد قربت؛ و اگر خواست آن را بر زبان آورد مي تواند اين جمله را بگويد: «رمي جمره عقبه انجام مي دهم از حج تمتع واجب يا مستحب قربة إلي اللّه»؛ 2 سنگ ريزه ها هفت تا باشند و كمتر از آن كافي نيست؛

3 سنگ ريزه ها جداگانه پرتاب شوند و زدن چند تايي با هم كافي نيست؛ 4 در حالت قدرت و اختيار، خود شخص بايد آنها را پرتاب نمايد؛ 5 سنگ ريزه ها بايد پرتاب شوند و گذاشتن آنها بر جمره، كافي نيست، ولي اگر در راه به چيزي برخورد نمايد سپس به جمره اصابت نمايد، اگر از اول تا آخر، رمي صدق نمايد، ظاهر كفايت آن است.

6 سنگ ريزه ها به جمره اصابت نمايند.

زمان رمي

رمي بايد در روز، بين طلوع و غروب آفتاب صورت گيرد و زنان و

ص: 695

كساني كه كوچ از مشعر برايشان در شب جايز است، بنا بر اظهر مي توانند شب عيد، رمي جمره نمايند.

تذكر 1 رمي از طبقه دوم جائز است.

2 رمي به وسيله فلاخن و امثال آن، خلاف احتياط است.

مشخصات سنگ ريزه

1 سنگ ريزه ها بايد از حرم باشند و بهتر آن است كه از مشعر جمع آوري شوند.

2 سنگها بِكر و دست نخورده باشند، يعني قبلًا به گونه صحيحي پرتاب نشده باشند.

3 رمي با سنگ ريزه مرمر جائز است.

شك در رمي و شرايط آن

1 هر گاه شك كند كه سنگ ريزه به جمره اصابت نموده يا نه، بنا بگذارد كه اصابت نكرده و سنگ ديگري بزند.

2 هر گاه شك كند كه آيا پرتاب او به هفت مرتبه رسيده يا نه، بايد به قدري پرتاب نمايد تا اطمينان حاصل شود.

3 اگر شك كند كه سنگي دست نخورده و بكر است يا نه، مي تواند بنا بگذارد كه بكر و دست نخورده است.

4 كسي كه در اين امور وسواس داشته باشد يا كثير الشك باشد، بايد طبق متعارف مردم عمل نمايد.

5 بعد از پايان يافتن ِ پرتاب سنگ ريزه و انصراف از آن اگر شك در تعداد رمي يا شرايط سنگ ريزه نمايد، به شك خود اعتنا نكند.

6 تكرار رمي از روي احتياط، مانعي ندارد.

فراموشي يا ترك رمي جمره

چنانچه كسي رمي جمره را ترك نمايد يا بعداً بفهمد كه رمي او باطل بوده است، چند حالت ممكن است داشته باشد:

1 اگر فراموش كرده بود يا مسأله را نمي دانست، تا روز سيزدهم هر وقت فهميد آن را انجام دهد

ص: 696

با جلو انداختن رمي قضا بر رمي اداء همان روز؛ و هم چنين است بنا بر احتياط اگر عمداً باشد.

2 هر گاه شب فهميد كه رمي را ترك كرده، بايد روز بعد آن را انجام دهد، به نحوي كه گذشت كه تقديم قضا بر ادا كند مگر آن كه از افرادي باشد كه رمي ِ در شب براي آنها جايز است.

3 اگر بعد از روز سيزدهم فهميد، در سال بعد اگر ممكن باشد خودش و اگر نه نائبش آن را به جا آورد و هم چنين است اگر بعد از بازگشت از حج يادش بيايد.

كسي كه قدرت بر رمي نداشته باشد

1 افرادي كه به هيچ عنوان خودشان نمي توانند رمي نمايند، يا براي آنها مشكل است به نوعي كه غير قابل تحمّل است، بايد نائب بگيرند.

2 اگر كسي براي رمي نائب گرفت و بعد خودش امكان رمي برايش حاصل شد، در حالي كه وقت باقي است، احوط اعاده رمي است.

3 بيماري كه اميد بهبودي تا مغرب ندارد ولي احتمال مي دهد كه در شب بتواند رمي نمايد، احتياط آن است كه نائب بگيرد و خودش هم در شب رمي نمايد.

4 اگر بيمار در اثناي رمي نائب، بهبودي يابد و قدرت بر رمي پيدا نمايد، رمي را از سر بگيرد.

عمل پنجم حج و دوّم مني: قرباني

زمان و مكان قرباني كردن

1 قرباني در روز عيد در زمين «مني» انجام مي شود.

2 قرباني بايد بنا بر احتياط بعد از رمي صورت گيرد، ولي اگر از روي فراموشي يا عمداً قبل از رمي صورت گيرد، كافي است.

3 اگر به علت تغيير محل، ذبح در «مني» ممكن نباشد و

ص: 697

تأخير انداختن آن و لو تا آخر ماه ذي الحجه موجب عسر و حرج نوعي باشد، در اين صورت ذبح در خارج از «مني» با مراعات اقربيت به مني مانعي ندارد.

ترك قرباني كردن

1 اگر از روي فراموشي يا عذر ديگري، ذبح يا نحر را در روز عيد ترك نمود، لازم است بنا بر احتياط تا آخر ايام تشريق آن را به جا آورد؛ و اگر عذر او ادامه پيدا كرد، مي تواند تا آخر ماه ذي الحجه تأخير نمايد و كافي خواهد بود.

2 كسي كه عمداً ذبح را ترك نموده، به دستور مسأله بالا عمل نمايد.

3 اگر كسي به جهتي مثلًا به اعتقاد اين كه گوشت تلف مي شود-قرباني نكرد و تقصير نمود و اعمال حج را انجام داد، بايد قرباني نمايد و اعاده حلق يا تقصير لازم نيست و اعمال مكه معظّمه را احتياطاً اعاده كند.

4 كسي كه براي ذبح وكيل گرفته و با اعتقاد به اين كه او ذبح را انجام داده، حلق يا تقصير نمود و اعمال حج را انجام داد، و بعد فهميد كه وكيل ذبح نكرده بايد ذبح را انجام دهد و اعاده حلق يا تقصير لازم نيست.

مشخّصات قرباني

1 قرباني بايد به ترتيب افضليّت «شتر» يا «گاو» يا «گوسفند» باشد. شتر بايد سال پنجم را تمام كرده باشد و داخل در سال ششم شده باشد؛ و گاو و بز بنا بر احتياط داخل سال سوم باشند؛ و احتياط واجب آن است كه گوسفند يك سالش تمام و داخل در سال دوّم شده باشد.

2 قرباني بايد از هر جهت سالم باشد؛ پس قرباني كور، يك

ص: 698

چشم، شَل، گوش بريده و لو به مقدار كم، يا قرباني شاخ شكسته از اندرون، يا اخته شده، يا بسيار پير و بيمار، كفايت نمي كند.

3 احوط آن است كه قرباني علاوه بر آن كه مشهور فرموده اند كه در گُرده هاي او «پيه» باشد به نحوي باشد كه او را در عرف، لاغر هم نگويند.

4 احتياط مستحب آن است كه قرباني «تخم كوبيده» هم نباشد و قرباني كه گوشش سوراخ يا شكافته شده يا «رگ ماليده» باشد عيبي ندارد و نيز احتياط مستحب آن است كه قرباني طوري نباشد كه از اصل مادرزادي، شاخ و دم نداشته باشد.

6 شرايطي كه براي قرباني ذكر شده، بايد احراز شده، و بدون احراز نمي توان بنا بر سالم بودن آن گذارد.

اگر بعد از ذبح بفهمد كه قرباني شرايط را دارا نبوده

1 اگر سن قرباني از آن چه كه بيان شد كمتر باشد، كفايت نمي كند؛ واگر بعد از ذبح بفهمد كه قرباني سن ّ لازم را نداشته، بايد قرباني ديگري ذبح نمايد.

2 اگر قرباني را به عقيده اين كه سالم است خريداري نمود و ذبح كرد و بعد معلوم شد كه معيوب است، كفايت نمي كند.

3 اگر قرباني را به عقيده اين كه چاق است ذبح كرد بعد فهميد كه لاغر است، كافي است و نياز به ذبح ديگر نيست.

4 هر گاه گمان به لاغر بودن قرباني داشت ولي به اميد چاق بودن، آن را ذبح كرد و قصد او اطاعت دستور خداوند متعال بود و بعد معلوم شد كه چاق بوده، كافي است.

اگر قرباني بعد از خريد، مريض يا معيوب شود

1 هر گاه

ص: 699

قرباني سالم و بي عيبي خريد و قبل از ذبح، مريض يا معيوب شد، ذبح آن كافي نيست و لازم است تعويض نمايد.

توجه: شرايطي كه ذكر شده، فقط براي قرباني است و براي كفّاره لازم نيست.

كفايت ذبح قرباني غير واجد شرايط با عدم تمكن از سالم

شرايطي كه براي قرباني ذكر شد، همه آن در صورت تمكّن و قدرت است و كسي كه نتواند قرباني را به اين شرايط تهيّه نمايد، هر چه براي او ممكن باشد، همان كافي است و بنا بر احتياط به نحوي كه ذكر خواهد شد روزه هم بگيرد.

كسي كه پول دارد ولي قرباني نيابد

كسي كه پول قرباني را دارد ولي قرباني گيرش نمي آيد، بايستي پول آن را نزد شخص اميني بگذارد كه تا آخر ماه ذي الحجة با آن پول قرباني خريده و ذبح نمايد؛ و چنانچه ماه ذي الحجة گذشت، نبايد ذبح نمايد تا سال بعد و احوط آن است كه در صورت تأخير از ذي الحجه همان سال، هم سال بعد ذبح نمايد و هم ده روز روزه بگيرد.

كسي كه نه قرباني دارد و نه پول آن را

1 كسي كه نه قرباني دارد و نه پول آن را، به جاي آن بايد ده روز روزه بگيرد؛ به اين ترتيب كه سه روز آن را پي در پي در حج بگيرد، يعني روز هفتم و هشتم و نهم ذي الحجة را روزه بگيرد و اين سه روز را مي تواند پس از شروع به اعمال عمره تمتّع از اوّل ماه ذي الحجة روزه بگيرد و بايد پي در پي باشد و هفت روز ديگر را

ص: 700

بعد از بازگشت در وطن روزه بگيرد؛ و اظهر آن است كه لازم نيست هفت روز پي در پي باشد و نيز لازم نيست روزه در خود وطن باشد بلكه اگر در جايي قصد اقامت نمود، كافي است.

2 كسي كه بايد در حج به جاي قرباني روزه بگيرد، اگر نتواند روز هفتم را روزه بگيرد، روز هشتم و نهم را روزه هم بگيرد و روز ديگر را بعد از بازگشت از مني روزه بگيرد؛ لكن چنانچه روز هشتم را هم نتوانست، روز نهم را روزه نگيرد و هر سه روز را بعد از برگشتن از مني روزه بگيرد و احتياط آن است كه پس از بازگشت هر چه زودتر روزه ها را بگيرد و بدون عذر تأخير ننمايد هر چند تا آخر ذي الحجة بنا بر اقوي تأخير آن جايز است.

5 اگر كسي كه قدرت بر تهيه قرباني ندارد، در حج سه روز روزه نگرفت تا ماه تمام شد، بايد خودش يا نايبش در سال ديگر ذبح نمايد و روزه كافي نيست.

6 اگر كسي پول قرباني ندارد ولي متاعي زايد بر شأن داشته باشد حتّي اگر لباس باشد بايد آن را بفروشد و قرباني تهيه نمايد.

7 كسي كه مي توانسته روزه بگيرد ولي نگرفته، بر ورثه وي واجب است از طرف وي قضا نمايد.

شراكت در قرباني

كسي كه نمي تواند به تنهايي قرباني تهيه نمايد و مي تواند با مشاركت ديگري آن را تهيه نمايد، احتياط آن است كه بين شركت در قرباني و روزه گرفتن جمع نمايد.

شرايط ذابح

1 ذبح چه در قرباني و چه در كفّاره لازم نيست توسط خود شخص

ص: 701

صورت گيرد بلكه جايز است كه در حال اختيار هم ديگري را نائب قرار دهد، هر چند توسط خودش مستحب است.

2 كسي كه ذبح به او واگذار مي شود، لازم نيست مؤمن باشد ولي بايد ذبح را به گونه صحيح انجام دهد.

3 كسي كه براي ذبح نائب مي شود نيّت او از طرف منوب ٌ عنه، كافي است و لازم نيست منوب عنه هم نيّت كند.

مصرف قرباني

احتياط آن است كه در صورت امكان، مقداري از قرباني را به فقير مؤمن صدقه دهد، يا به وكيل او بدهد تا به او برساند؛ و يك مقداري را هديه نمايد؛ و مقداري را هم خودش بخورد. جدا كردن صدقه و هديه لازم نيست و به صورت مشاع، مي تواند به ترتيب بالا عمل نمايد.

اگر بعد از روزه يا ذبح ناقص، قدرت حاصل شود

1 كسي كه نه قرباني داشت و نه پول آن را و در حج سه روز روزه

گرفت، سپس قرباني براي او ممكن شد، قرباني بر او واجب نيست و روزه كافي است اگر چه ذبح كردن بهتر است.

عمل ششم حج و سوم مني: حلق يا تقصير واجب سوم ِ مني

«حلق»، يعني تراشيدن سر و «تقصير» چنانچه گذشت يعني، چيدن مقداري از مو يا ناخن و داراي احكام و شرايطي است كه ذكر مي شود.

تخيير بين حلق و تقصير، براي مردان

مردان مي توانند حلق نمايند و يا تقصير نمايند، يعني مي توانند سر بتراشند و يا از مو يا ناخن خود كوتاه نمايند؛ و سر تراشيدن بهتر است، و براي كسي كه اولين بار حج مي نمايدصروره مستحب ّ موكّد است.

2 سر تراشيدن براي زنان جايز نيست و بايد تقصير نمايند و هم چنين است خنثاي مشكل.

ص: 702

يّت حلق و تقصير

1 تقصير بايد با نيّت و قصد قربت انجام شود.

2 اگر كسي خواست نيّت بر زبان آورد مي تواند اين جمله را بگويد: «حلق يا تقصير مي نمايم به نيّت حج تمتع واجب يا مستحب قربة إلي اللّه».

زمان و مكان حلق و تقصير

1 احتياط آن است كه حلق و تقصير، بعد از رمي جمره و ذبح قرباني در روز عيد انجام گيرد؛ ولي اگر به هر جهتي آن را بر رمي جمره يا قرباني يا هر دوي آنها مقدم نمود، اعاده آن لازم نيست.

2 انجام دادن حلق و تقصير در شب، مجزي است.

3 مكان حلق و تقصير، مني است و اختياراً در غير آنجا جائز نمي باشد.

4 كسي كه وظيفه او روزه گرفتن است، حلق يا تقصير را بايد در روز عيد انجام دهد.

5 اگر به جهت عذر، ذبح قرباني از روز عيد تأخير افتاد، مقدم نمودن حلق و تقصير جائز است.

ترك حلق يا تقصير

1 هر گاه شخصي از روي فراموشي يا ندانستن مسأله، حلق يا تقصير ننمايد تا از مني بيرون رفت، بايد به مني برگردد و آن را انجام دهد؛ و اگر بازگشت دشوار يا غير ممكن باشد، هر جا كه هست حلق يا تقصير نموده و موي خود را در صورت امكان به مني بفرستد.

2 هر گاه از روي فراموشي يا ندانستن مسأله، حلق يا تقصير ننمود تا بعد از طواف فهميد و به مني مراجعت نمود و حلق يا تقصير نمود، اعاده طواف واجب است.

3 حكم ترك عمدي تقصير يا حلق، مانند سهو است، لكن بنا بر احوط يك

ص: 703

گوسفند كفّاره دارد.

مراحل سه گانه خروج از محرمات احرام

خروج از محرمات احرام در سه مرحله صورت مي پذيرد:

مرحله اول: به وسيله حلق و تقصير صورت مي گيرد؛ و پس از آن كه حاجي سر تراشيد يا تقصير نمود، غير از مسائل زناشويي و بوي خوش، همه محرّمات احرام بر او حلال مي شود؛ و حلال شدن صيد از ناحيه احرام بعد از تقصير و حلق، بي وجه نيست، هر چند كه صيد در حرم، بر مُحرم و غير مُحرم، حرام است.

مرحله دوم: بعد از انجام طواف و نماز آن و سعي، بوي خوش بر حاجي، حلال مي شود.

مرحله سوم: بعد از انجام طواف نساء و نماز آن، امور زناشويي نيز حلال مي گردد.

خارج شدن از مكه معظمه قبل از اعمال آن

بعد از اعمال مني و قبل از پايان يافتن اعمال مكه معظّمه بنا بر احتياط خروج از مكه جائز نيست.

اعمال پنج گانه مكه [اعمال 7 -11]
اشاره

بعد از پايان گرفتن اعمال مني، حُجاج بايد جهت انجام دادن بقيه اعمال حج، به مكّه معظّمه برگردند و طواف حج و نماز آن و سعي را انجام دهند.

زمان رجوع به مكّه گر چه جواز تأخير طواف، بعد از روزهاي تشريق يازدهم و دوازدهم و سيزدهم بلكه تا آخر ماه ذي الحجه، بعيد نيست؛ لكن احتياط مستحب آن است كه طواف حج از روز يازدهم ذي الحجة، تأخير نشود.

افرادي كه مي توانند اعمال مكّه را بر وقوف عرفات و مشعر مقدم نمايند مقدم نمودن طواف و نماز آن و سعي، بر وقوف عرفات و مشعر بنا بر مشهور و اظهر در حالت عادي جايز نمي باشد ولي براي افرادي جايز شمرده شده است:

الف افرادي

ص: 704

كه مي دانند يا احتمال عقلايي مي دهند كه هنگام بازگشت از مني قدرت بر انجام دادن اين اعمال را ندارند؛ مي توانند اعمال را مقدم نمايند، حتّي طواف نساء علي المشهور الاظهر پس افراد پير، يا زني كه مي ترسد كه در آن زمان حيض شود، و امثال آنها مي توانند اعمال مكه را بر وقوف عرفات و مشعر، مقدم نمايند؛ و احوط آن است كه اگر بعد از به جا آوردن آن اعمال براي آنها ممكن شد، در ايام تشريق يا تا آخر ذي الحجة، اعاده نمايند؛ و اگر ممكن نشد بنا بر احوط نائب بگيرند، و اگر مي دانند كه اعاده آن اعمال تا آخر ماه، ممكن نمي شود، احوط جمع بين مقدم نمودن اعمال و نائب گرفتن است.

ب كسي كه بعد از اعمال مني بازگشت به مكّه معظّمه براي او ممكن نباشد، مي تواند طواف حج و نماز آن و سعي را بر وقوفين مقدم نمايد؛ بلكه مقدم نمودن طواف نساء نيز بنا بر مشهور و اظهر-، مانعي ندارد.

اعمال مكه از پنج عمل به ترتيب ذيل، تشكيل مي شود:

1طواف حج عمل هفتم حج

1 طواف حج از جهت احكام و شرايط كاملًا با طواف عمره كه گذشت يكسان مي باشد فقط از جهت نيّت با آن متفاوت است.

2 اگر كسي خواست علاوه بر نيّت قلبي آن را بر زبان آورد مي تواند اين جمله را بگويد: «هفت شوط طواف حج به جا مي آورم از حج تمتّع واجب يا مستحب، قربة إلي اللّه».

انجام طواف مستحبي قبل از طواف حج

انجام طواف مستحبي قبل از طواف حج، مانعي ندارد.

كساني كه قدرت بر طواف نداشته باشند

اگر كسي عارضه اي برايش اتفاق بيافتد و نتواند

ص: 705

طواف نمايد مانند زني كه حيض ببيند يا زايمان كند و نتواند تا پاك شدن خود در مكه بماند لازم است براي طواف و نماز، نائب بگيرد و پس از طواف ِ نائب و نماز او، خودش سعي را به جا آورد.

مرحله دوّم ِ خروج از محرّمات احرام

1 كسي كه طواف و نماز و سعي را به جا آورد، بوي خوش نيز بر او حلال مي شود.

2 كسي كه تقديم طواف و سعي بر وقوفين برايش جايز باشد هر گاه طواف و سعي نمود تا مناسك مني را به جا نياورد، بوي خوش و ساير محرمات بر او حلال نمي شود.

2نماز طواف حج عمل هشتم حج

1 نماز طواف حج كاملًا با نماز طواف عمره يكسان است مگر نيّت.

2 اگر كسي خواست نيّت را بر زبان آورد مي تواند اين جمله را بگويد: «دو ركعت نماز طواف حج تمتع واجب يا مستحب به جا مي آورم قربة إلي اللّه».

3سعي عمل نهم حج

1 بعد از پايان يافتن طواف و نماز آن سعي بين صفا و مروه با همان خصوصياتي كه در سعي عمره گذشت، انجام مي شود.

2 براي نيّت سعي حج مي تواند اين جمله را بگويد: «هفت شوط سعي حج تمتع واجب يا مستحب انجام مي دهم قربة إلي اللّه».

4 و 5طواف نساء و نماز آن عمل دهم و يازدهم حج

1 بعد از پايان گرفتن سعي، انجام طواف نساء و نماز آن واجب است.

2 انجام طواف نساء و نماز آن واجب است ولي از اركان حج نيست؛ پس ترك عمدي آن دو، موجب بطلان حج نمي شود ولي تا كسي طواف نساء و نماز آن را انجام نداده، امور زناشويي بر او حلال نمي شود.

3 طواف نساء و نماز آن از جهت واجبات و احكام و

ص: 706

شرايط با طواف و نماز عمره و حج يكسان است مگر از جهت نيّت كه ذكر خواهد شد.

وجوب طواف نساء مردان، زنان و كودكان

طواف نساء بر همه حجّاج، اعم از مردان و زنان و كودكان، واجب است.

نيّت طواف نساء

1 طواف نساء و نماز آن، بايد با نيّت و با قصد قربت انجام پذيرد به گونه اي كه در طواف حج و نماز آن گذشت.

2 كسي كه حج نيابي انجام مي دهد، طواف نساء را از طرف كسي كه از طوف او نائب شده به جا مي آورد؛ و اگر نائب، طواف نساء و نماز آن را ترك كند يا صحيح انجام ندهد، امور زناشويي بر خود او حلال نمي شود.

زمان طواف نساء و نماز آن

1 زمان انجام دادن طواف نساء، بعد از انجام دادن سعي است و جلوتر از آن عمداً، كافي نيست مگر در حال ضرورت و ترس حيض كه تقديم آن در اين فرض بر سعي جايز است و اگر از روي فراموشي يا ندانستن مسأله آن را جلوتر انجام داد بنا بر اظهر كافي است و اعاده لازم ندارد.

2 طواف نساء و نماز آن، لازم نيست بلا فاصله بعد از سعي واقع شود

و تأخير آن دو به هر اندازه جايز است ولي تا انجام نشده، امور زناشويي، حلال نمي شود.

كسي كه طواف نساء را بر وقوفين مقدم كرده است

3 كسي كه به خاطر عذر، طواف نساء و نماز آن را قبل از وقوفين به جا مي آورد تا وقتي كه مناسك مني را انجام نداده، امور زناشويي بر او حلال نمي شود.

افرادي كه قادر بر طواف نساء

ص: 707

يا نماز آن نباشند

كسي كه به جهت عذري نمي تواند طواف نساء و نماز آن را انجام دهد به وظيفه اي كه براي غير قادر بر طواف حج و نماز آن بيان شد، عمل مي نمايد، يعني طواف را با كمك ديگران انجام مي دهد و لو با سوار شدن بر چرخ يا پشت كسي باشد؛ و اگر اين هم ممكن نباشد، نائب مي گيرد؛ و هم چنين است نماز طواف.

ترك طواف نساء و نماز آن يا باطل بودن آن

1 كسي كه عمداً يا سهواً يا جهلًا، طواف نساء را به جا نياورد يا باطل به جا آورد، امور زناشويي بر او حرام خواهد بود مگر آن كه خودش آن را تدارك كند، يا اگر ممكن نباشد نائب بگيرد تا از طرف او انجام دهد.

2 فراموشي نماز طواف نساء، مانند فراموشي نماز طواف عمره تمتّع و طواف حج است كه حكم آن گذشت.

شك در طواف نساء و نماز آن

1 اگر كسي بعد از مراجعت از مكه معظّمه شك كند كه طواف نساء را انجام داده يا نه اگر برايش ممكن باشد برگردد و آن را انجام دهد و گر نه نائب بگيرد تا آن را به جا آورد.

2 اگر كسي بعد از فراغت از طواف نساء شك كند كه آيا آن را صحيح به جا آورده يا نه، بنا بر صحت بگذارد و هم چنين است نماز طواف نساء.

3 هر گاه كسي طواف نساء را فراموش نمايد و وقت مراجعت طواف وداع به جا آورده باشد، از طواف نساء مجزي است چون در حقيقت قصد انجام وظيفه و امر فعلي را نموده

ص: 708

است.

مرحله سوّم ِ خروج از محرّمات احرام

هر گاه حاجي طواف نساء و نماز آن را به جا آورد اموري كه از ناحيه زناشويي بر او حرام شده بود، بر او حلال مي شود؛ اما كندن گياه و درخت ِ حرم و شكارِ در حرم حرمت آن اختصاص به مُحرم ندارد و بر همه حرام است.

عمل دوازدهم حج: بيتوته در مني

1 بر حجاج واجب است كه شب يازدهم و دوازدهم را در مني بيتوته كنند، مگر چند دسته كه بدان اشاره خواهد شد.

2 بيتوته در شب سيزدهم علاوه بر شب يازدهم و دوازدهم، بر عده خاصي از حجاج لازم است، كه عبارتند از:

1 كساني كه در حال احرام از شكار يا زن، خودداري نكرده اند، واجب است شب سيزدهم را نيز در مني بمانند.

2 افرادي كه به هر دليل تا شب سيزدهم در مني باقي بمانند، واجب است شب سيزدهم را نيز بمانند.

افرادي كه بيتوته در مني بر آنها واجب نيست

افرادي كه از ماندن در مني در اين شبها مستثني شده اند، عبارتند از:

الف افرادي كه عذري داشته باشند، مانند بيماران و پرستاران آنها و نيز كسي كه آنجا يا جاي ديگري بر مال و جان خود بترسد، بيتوته بر آنها واجب نيست.

ب كسي كه در مكه تمام شب را مگر در موارد ضروري مانند خوردن و آشاميدن يا خواب ِ بدون

اختيار مشغول به عبادت باشد؛ مي تواند بيتوته در مني را ترك نمايد و مراد از عبادت بنا بر احتياط، طواف و سعي و امثال آن از نسك حج است.

ج كساني كه به حجّاج آب مي دهند نيز بيتوته بر آنها واجب نيست و هم چنين

ص: 709

شبان گوسفندان.

مقدار زمان واجب براي بودن در شب و روز در مني

1 كسي كه بودن شب در مني بر او واجب است، واجب نيست تمام شب را در مني باشد و مي تواند از سر شب تا بعد از نيمه شب بماند، و بهتر براي كسي كه نصف اول شب را آنجا مانده و بيرون رفته، اين است كه پيش از طلوع فجر وارد مكه نشود.

2 كسي كه بودن شب در مني بر او واجب است، بودن روز در مني بيش از مقداري كه بتواند رمي جمرات كند بر او واجب نيست هر چند در روز دوازدهم، لازم است كوچ بعد از ظهر شرعي صورت گيرد.

زمان كوچ از مني

1 افرادي كه در مني بيتوته نموده اند، بايد كوچ آنها به مكه معظّمه بعد از ظهر شرعي روز دوازدهم صورت گيرد مگر آن دسته از افراد كه بيتوته شب سيزدهم بر آنها واجب شده، كه در روز سيزدهم از مني كوچ مي نمايد.

2 هر گاه كسي براي كوچ از مني از جاي خود حركت نمود ولي به جهت شلوغي و مانند آن نتواند قبل از غروب از مني خارج شود، اگر بودن در مني برايش ممكن باشد، واجب است بماند؛ و اگر ممكن نباشد يا دشوار باشد، جايز است از مني شبانه خارج شود و بنا بر احتياط بايد يك گوسفند ذبح نمايد.

3 كسي كه از مني كوچ كرده و هنگام شب سيزدهم جهت كاري به مني بازگشته در صورتي كه اعمال مكه را انجام داده باشد، واجب نيست در مني بيتوته كند.

ترك بيتوته در مني

1 كسي كه بيتوته در

ص: 710

مني را ترك كند:

اگر عمداً بوده، بايد براي هر شب يك گوسفند كفّاره بدهد.

اگر سهواً بوده يا مسأله را نمي دانسته يا معذور بوده، احتياط آن است كه كفّاره بدهد.

2 كسي كه جهت عبادت، شب را در مكه بوده، لازم نيست كفّاره بدهد.

3 كسي كه از مكه به سوي مني خارج شده و در بين راه بيتوته نموده است در حالي كه از «عقبه مدنيين» نگذشته باشد، بايد كفّاره بدهد.

4 اگر كسي در زمينهاي متصل به مني به اعتقاد اين كه جزء مني است بيتوته نمايد و بعد بفهمد كه از مني نيست، بنا بر احوط بايد براي هر شب كفّاره بدهد.

5 اگر كسي از اول شب در مني بيتوته نمايد ولي قبل از نيمه شب سهواً از مني خارج شود، كفاره بر وي واجب نيست.

عمل سيزدهم حج: رمي جمرات

جمره اولي، جمره وُسطي و جمره عَقَبه 1 در شبهايي كه حجاج در مني بيتوته نموده اند، در روز آن واجب است جمرات را رمي نمايند؛ پس افرادي كه شب سيزدهم را در مني بيتوته كنند، رمي روز سيزدهم نيز بر آنان واجب خواهد بود.

2- افرادي كه به جهتي در روز دهم ذبح را انجام نداده اند و مي خواهند روز دوازدهم ذبح نمايند، رمي آنها در روز يازدهم و دوازدهم مانعي ندارد.

چگونگي رمي جمرات

احكام و شرايطي كه در رمي جمره عقبه يعني عمل چهارم حج اوّل مني ذكر شد از قبيل شرايط سنگ ريزه و رمي و غير آن، بايد در رمي جمرات سه گانه نيز رعايت شود.

ترتيب در رمي

1 در روزهاي يازدهم و دوازدهم و براي برخي افراد سيزدهم، كه

ص: 711

رمي هر سه جمره واجب است، واجب است به ترتيب از جمره أُولي شروع كند، بعد از آن جمره وُسطي و بعد از آن جمره عَقَبه را رمي نمايد و ترتيب بايد رعايت شود.

2 كسي كه از روي ناداني يا فراموشي ترتيب را ترك كرده باشد؛ اگر بر عكس، رمي نموده، كافي است كه جمره وُسطي و سپس عقبه را رمي نمايد؛ بلي اگر چهار ريگ زده بود لازم نيست تماماً اعاده كند؛ و اگر سه ريگ ديگر به جمره قبلي زد كفايت مي كند ولي احوط در اينجا نيز اعاده است.

زمان رمي جمرات

زمان رمي در حالت عادي از طلوع آفتاب تا غروب آن است مگر براي افرادي كه مسأله بعد ذكر مي شود.

كساني كه رمي در شب براي آنها جائز است

رمي جمرات بايد در روز در وقت مقرر انجام شود و كساني كه در روز نتوانند رمي كنند، مانند افراد پير و زنها و بچه ها و افراد ضعيف كه به خاطر ازدحام و امثال آن، بر جان خود مي ترسند، مي توانند رمي را در شب قبل ِ هر روز انجام دهند؛ و اما در شب بعد از هر روزي اگر مي دانند كه در فرداي آن روز مي توانند رمي را قضا كنند، احوط آن است كه قضا را تا طلوع آفتاب تاخير بياندازند.

ترك رمي جمرات

1 اگر رمي جمرات حتي عمداً، ترك شود بنا بر اشهر و اقوي حج باطل نمي شود و واجب است در سال بعد قضاي رمي را خود شخص و بنا بر احتياط اگر ممكن نيست نائب او به جا آورد.

2 كسي كه رمي ِ روز يازدهم را فراموش كند،

ص: 712

واجب است روز بعد يعني روز دوازدهم قبل از رمي ِ همان روز، آن را قضا نمايد و هم چنين است اگر رمي روز دوازدهم را فراموش نمايد.

3 كسي كه رمي در مني را فراموش نموده:

الف اگر پس از كوچ كردن به مكه يادش آمد كه رمي را به جا نياورده، واجب است به مني برگشته و رمي نمايد؛ و چنانچه رمي بيش از يك روز را فراموش كرده، ترتيب در قضا را رعايت نمايد.

ب اگر كسي بعد از خروج از مكه يادش آمد كه رمي را به جا نياورده، واجب نيست همان زمان به مني برگردد، بلكه در سال بعد خودش آن را در ايام تشريق انجام مي دهد و بنا بر احوط اگر نتوانست نايبش از طرف وي آن را انجام مي دهد.

ج اگر بعد از گذشت سه روز از روز عيد قربان يقين كرد كه يكي از اين سه روز رمي هاي جمرات را به جا نياورده و نداند كه كدام روز بوده، احتياطاً بايد رمي هر سه روز را قضا نمايد.

كساني كه قدرت بر رمي ندارند و موارد نائب گرفتن

1 بيماري كه اميد ندارد تا پايان وقت، بهبودي حاصل كند، براي رمي نائب مي گيرد، و چنانچه پيش از تمام شدن وقت، بهبودي يافت، اعاده لازم نيست اگر چه احتياط مستحب است؛ و در صورت امكان، شخص ناتوان سنگ را به دست بگيرد كه ديگري بياندازد؛ و بنا بر احوط هم اين كار را انجام دهد و هم نائب بگيرد.

2 افرادي كه به خاطر كهولت سن و امثال آن، قادر بر رمي ِ در روز نيستند، در شب رمي مي نمايند،

ص: 713

چنانچه گذشت و اگر از آن هم عاجز باشند، نائب مي گيرند.

بازگشت به مكه از مني

1 افرادي كه وظايف مني را انجام داده اند جائز است بعد از ظهر شرعي روز دوازدهم به طرف مكه حركت نمايند، مگر افرادي كه وظيفه آنان ماندن است.

2 افرادي كه بعد از ظهر دوازدهم كوچ براي آنها جائز است، اگر در مني بمانند تا آفتاب غروب كند، بايد شب سيزدهم را هم در مني بمانند.

3 كسي كه وظايف مني را انجام داده و صبح دوازدهم براي بعضي حوائج به مكه آمده، لازم است بنا بر احتياط قبل از ظهر براي كوچ كردن در بعد از ظهر به مني برگردد.

فصل سوم احكام محصور و مصدود
اشاره

به كسي كه بعد از مُحرم شدن مريض شود و نتواند اعمال عمره يا حج را انجام دهد، «محصور» مي گويند و داراي احكام خاصي است كه بيان مي شود.

حصول بيماري و حصر قبل از احرام حج

اگر كسي بعد از اعمال عمره تمتع و قبل از احرام براي حج، محصور شود اگر حج بر وي مستقر بوده، احتياط آن است كه براي حج افراد و عمره مفرده بعد از آن، نائب بگيرد.

كسي كه براي او «حصر» رخ مي دهد چند حالت دارد:

حصول بيماري و حصر قبل از وصول به مكه

اگر كسي در عمره به سبب مريضي، نتواند بعد از احرام خود را به مكه معظّمه برساند، بايد قرباني نمايد؛ و بنا بر احوط و مشهور، مكان ذبح آن مكه معظّمه است به اين صورت كه قرباني را به آنجا مي فرستد و شخصي را وكيل مي نمايد و وقت ذبح را مشخص مي نمايد تا بعد از اين كه

ص: 714

ذبح توسط وكيل انجام شد، تقصير نمايد.

3 اگر كسي در حج بعد از احرام نتواند به سبب مريضي خود را به وقوفين برساند، بايد قرباني نمايد و مكان ذبح بنا بر احوط و مشهور «مني» است و زمان ذبح نيز بنا بر احوط روز عيد است، ترتيبي كه در فرض قبل، مطرح شد در اين فرض نيز رعايت مي شود.

تذكر: بعد از تقصير همه محرّمات احرام بر اين چنين شخصي حلال مي شود غير از امور زناشويي و چنانچه شخصي كه حج ِ واجب بر عهده اش بوده در سال آينده حج را با طواف نساء انجام ندهد، بر او امور مربوط به زناشويي حلال نمي شود؛ و اگر در سال آينده قدرت بر حج نداشته باشد، بعيد نيست كه استنابه كافي باشد؛ و شخصي كه حج او مستحبي بوده با نائب گرفتن در خصوص طواف نساء، آن امور بر او حلال مي شود.

حصول بهبودي نسبي بعد از فرستادن قرباني

كسي كه در حج محصور شده و قرباني فرستاده اگر مريضي او بهبودي يابد و گمان كند يا احتمال دهد كه مي تواند حج را درك نمايد، واجب است خودش را برساند و چنانچه هر دو موقف يا يكي را به نحوي كه گذشت، درك نمايد، حج او صحيح است و اگر نتواند هر دو موقف يا يكي را به نحوي كه گذشت درك نمايد به وسيله عمره مفرده از احرام خارج مي شود البته در صورتي كه بنا بر احتياط قبل از فوت حج، به وسيله ذبح ِ قرباني، از احرام خارج نشده باشد.

كسي كه واجبات مني را نتواند انجام دهد

اگر كسي مريض شود و نتواند فقط مناسك

ص: 715

مني را انجام دهد، حكم محصور بر او جاري نمي شود، بلكه براي رمي و قرباني نائب مي گيرد و

خودش حلق يا تقصير مي نمايد و به مكّه معظّمه رفته و مناسك آنجا را به جا مي آورد.

مريضي كه اعمال مكه را نتواند انجام دهد بعد از مني

اگر كسي بعد از درك وقوفين و اعمال مني، نتواند فقط اعمال مكه را به جا آورد، ظاهر اين است كه واجب است جهت انجام مناسك مكه نائب بگيرد و بعد از عمل نائب، همه محرّمات احرام حتي امور زناشويي، بر او حلال مي شود.

حكم حج سال آينده محصور

شخصي كه محصور شده اگر استطاعتش تا سال بعد باقي بماند يا از سالهاي پيش حج بر او واجب شده باشد، به وسيله فرستادن قرباني و بيرون آمدن از احرام، حج از او ساقط نمي شود و بايد در سال بعد به حج برود.

مصدود

«مصدود» كسي است كه بعد از مُحرم شدن براي عمره يا حج، از انجام دادن اعمال، منع شود و راهي ديگر نداشته باشد مصدود و داراي احكام خاصي است كه به ياري خداوند متعال بيان مي شود.

اقسام مصدود

شخص مصدود و ممنوع از اعمال داراي چند حالت است:

1 مصدود از عمره در جاي خود خود به نيّت خروج از احرام قرباني مي نمايد و از احرام خارج مي شود و بنا بر احتياط حلق يا تقصير را به آن ضميمه نمايد.

2 مصدود از حج چنانچه قبل از موقف عرفات و مشعر براي او

ممنوعيّت حاصل شود، وظيفه اش آن است كه در همان محل محل ممنوعيت قرباني نمايد و بنا بر احتياط حلق يا تقصير هم بنمايد.

ميزان تحقق و

ص: 716

عدم تحقق مصدوديّت

كسي كه از يكي از دو موقف عرفات و مشعر ممنوع شود در صورتي كه بر موقف ديگري قدرت داشته باشد، بنا بر اظهر حكم مصدود بر او جاري نمي شود و در صورت كلّي هر گاه حج صحيح از مكلّف متمشّي شود به هر نحوي كه باشد اگر چه به گونه اضطراري آن، حكم مصدود بر او جاري نمي شود.

3 اگر از اعمال مني بعد از وقوف عرفات و مشعر، ممنوع شود حج او صحيح و تمام است و براي رمي و بعد آن نائب مي گيرد و پس از آن كه نائب عمل را انجام داد به وسيله سر تراشيدن از احرام خارج مي شود و اگر همان سال نتوانست نائب بگيرد سال بعد نائب مي گيرد و دور نيست كه به وسيله قرباني در همين سال از احرام خارج شود و لو بايد در سال بعد نائب بگيرد.

4 كسي كه بعد از اعمال مني از اعمال مكّه ممنوع شود اگر خودش نتوانست به جا آورد نائب بگيرد؛ و اگر در همان زمان نتوانست نائب بگيرد، تا آخر ذي الحجة نائب بگيرد؛ و اگر آن هم ممكن نشد، در سال آينده نائب بگيرد و در خروج از احرام در همين سال به وسيله قرباني مثل مساله قبلي است.

5 كسي كه بعد از اعمال مكّه در مكه باشد و از بيتوته در مني و رمي جمرات ممنوع شود، حج او تمام است و براي رمي در صورت امكان همان سال نائب مي گيرد و در صورت عدم امكان، در سال بعد نائب مي گيرد.

نوع قرباني

1 در تمامي موارد مصدوديّت قرباني شتر يا گاو يا

ص: 717

گوسفند كافي است.

2 مصدودي كه نتواند قرباني نمايد، در احرام باقي مي ماند و در اينجا قرباني جايگزين ندارد و بايد اگر چه به قرض گرفتن هم باشد آن را تهيّه و ذبح نمايد و از احرام خارج شود.

2 كسي كه قرباني همراه خود برده و مصدود شود، كشتن همان قرباني كافي است و قرباني ديگري بر او واجب نمي شود.

كسي كه حج خود را فاسد كرده و بعد از آن مصدود شود

كسي كه حج خود را فاسد كرده و بعد از آن مصدود شود، لازم است علاوه بر قرباني جهت خارج شدن از احرام، كفّاره افساد حج را نيز بدهد و حج را در سال آينده به جا آورد اگر چه حج فاسد شده مستحبي باشد؛ و احوط آن است كه يك حج قضايي كافي نيست و بايد بنا بر احتياط دو حج به جا آورد، بلكه در صورت استقرار وجوب حج، وجوب تعدّد حج خالي از وجه نيست و در غير آن فقط يك حج افساد عقوبتي لازم است بنا بر مختار كه دومي به عنوان عقوبت است.

فصل چهارم تبدّل به حج افراد

1 حج همان طور كه گذشت بر سه گونه است: «حج تمتّع» و «حج قران» و «حج افراد»، و نيز گذشت كه حج مورد ابتلاي اهل ايران و امثال آن ابتداءً حج تمتّع است.

2 افرادي كه وظيفه آنها حج تمتع است به جهت عذري نمي توانند عمره تمتّع را به جا آورند و اگر بخواهند آن را به جا آورند به وقوف اختياري عرفات نمي رسند، وظيفه آنها مبدّل به حج افراد مي شود و بايد به حج افراد

ص: 718

عدول نمايند.

افرادي كه حج تمتع آنها بدل به افراد مي شود

اشخاصي كه حج ّ تمتّع بر عهده آنها باشد و حج آنها مبدّل، به حج افراد مي شود، عبارتند از:

افرادي كه دير به مكه برسند

1 افرادي كه به خاطر عذري دير به مكّه برسند به گونه اي كه اگر بخواهند عمره تمتّع را به جا آورند به وقوف عرفات نمي رسند يا خوف آن دارند كه نرسند، به حج افراد عدول مي نمايند و حج آنها صحيح است و اعاده نياز ندارد.

بانوان مُحرمي كه مي ترسند به وقوف عرفات نرسند

2 بانواني كه مُحرم شده اند و به مكه وارد شده اند اما به واسطه حيض يا نفاس نتوانند طواف را انجام دهند و اگر بخواهند كه بمانند تا پاك شوند ترس آن داشته باشند كه به وقوف عرفات نرسند، كه بايد حج افراد انجام دهند و حج آنها صحيح است.

افرادي كه احرام نبسته يا عمره خود را باطل نموده اند

3 افرادي كه بدون عذر موجّه احرام نبسته باشند يا عمره خود را باطل نموده باشند تا وقت تنگ شده، بايد به حج افراد عدول نمايند و عمره مفرده بعد از آن به جا آورند و بنا بر احتياط واجب حج را در سال بعد اعاده نمايند.

مورد تبديل حج تمتع مستحبي به افراد

4 افرادي كه حج ّ مستحب ّ به جا مي آورند اگر دير به مكّه معظّمه برسند و نيز بانواني كه حج مستحبي به جا مي آورند اگر به خاطر عذر شرعي كه توضيح آن گذشت به وقوف عرفات نمي رسند، حج آنها مبدّل به حج افراد مي شود و لازم نيست بعد از آن عمره مفرده به جا آورند.

مورد تبديل حج نيابي و تبرّعي به حج افراد

ص: 719

افرادي كه براي انجام حج اجير شده اند و حج نيابي به جا مي آورند نيز در صورتي كه به خاطر عذري به يكي از گونه هايي كه گذشت نتوانند عمره تمتّع را به جا آورند، حج افراد به جا مي آورند و حج آنها صحيح است ولي از جهت استحقاق اجرت و امثال آن تفصيلاتي دارد و في الجمله تابع نحوه قرار دارد است.

6 افرادي كه حج ّ تبرّعي به جا مي آورند نيز مثل فرض گذشته حج آنها مبدّل به افراد مي شود و حج آنها صحيح است.

كيفيت حج افراد

زمان نيّت حج افراد

كسي كه وظيفه او حج ّ تمتّع باشد و مي داند كه عمره تمتّع را به خاطر مريضي يا تنگي وقت نمي تواند انجام دهد، بايد از اول نيّت حج افراد نمايد.

اعمال حج افراد

1 اعمال حج افراد، مانند حج ّ تمتّع است و اعمال آنها يكسان هستند مگر در سه جهت:

الف: نيت و محل ّ احرام كه در تمتع مكه و در افراد مواقيت پنجگانه است.

ب: در حج افراد، هدي واجب نيست و مستحب ّ است.

ج: حج افراد در غالب موارد، بايد بعد از آن عمره مفرده انجام شود.

2 عمره مفرده اي كه بعد از حج افراد انجام مي شود با عمره مفرده اي كه ابتداءً انجام مي شود از جهت اعمال و محل ّ احرام يكسان است.

چند مساله:

فرض فراغت ذمّه منوب ٌ عنه با حج افراد

زن حائضي كه حج نيابي به جاي مي آورد و نمي تواند به دليل ضيق وقت عمره تمتّع را به جا آورد بايد به حج افراد عدول نمايد و در صورتي كه نيابت بر فارغ شدن ذمّه منوب عنه باشد، علاوه بر اين كه مجزي از

ص: 720

حج منوب عنه است مستحق اجرت تعيين شده نيز خواهد بود.

كشف خلاف بعد از نيّت حج افراد

اگر زني در ميقات با يقين به اين كه عمره تمتّع را نمي تواند انجام دهد

نيّت حج افراد نمايد ولي بعد از چند روز اقامت در مكه كشف خلاف آن شد، اگر بتواند به ميقات برگرد و گر نه از خارج حرم براي عمره تمتّع احرام ببندد و اعمال عمره تمتّع را انجام دهد سپس براي حج ّ تمتّع مُحرم شود.

نيّت افراد و كشف عدم حيض در عرفات

اگر زني بعد از ورود به مكّه گمان كرد كه حائض است و نيز گمان كرد كه تا وقوف عرفات نمي تواند اعمال عمره تمتّع را انجام دهد و قصد حج افراد نمود و به عرفات رفت ولي در عرفات معلوم شد كه حيض نبوده اگر بتواند بايد به مكه معظّمه بر گردد و اعمال عمره تمتّع را انجام دهد و گر نه حج افراد به جا آورد و كفايت مي كند.

احكام و اعمال عمره مفرده

عمره مفرده

گذشت كه عمره بر دو گونه است: عمره به تنهايي و مستقل كه «عمره مفرده» نام دارد؛ و «عمره تمتّع» كه جزء اعمال حج تمتّع است و قبل از آن به جا آورده مي شود.

احكام عمره مفرده با احكام عمره تمتّع، يكسان است مگر در موارد اندكي كه به آن اشاره خواهد شد؛ و چون در احكام حج تمتّع، احكام عمره تمتّع به صورت مشروح بيان شد، در اينجا نيازي به ذكر احكام عمره مفرده نيست و فقط به احكام خاص و فرقهاي آن با عمره تمتّع، اشاره مي شود.

فرقهاي عمره مفرده و عمره تمتّع

1 در عمره مفرده «طواف نساء» و نماز آن، لازم

ص: 721

است؛ ولي در عمره تمتّع، واجب نيست؛ پس عمره مفرده داراي هفت عمل و عمره تمتّع داراي پنج عمل است.

2 عمره تمتّع فقط بايد در ماههاي حج انجام شود؛ ولي به جا آوردن عمره مفرده در تمامي ماهها صحيح است. هر چند به جا آوردن آن در ماه

رجب و بعد از آن ماه مبارك رمضان از همه ماهها برتري دارد.

3 عمره تمتّع و اعمال حج بايد در يك سال به جا آورده شوند، ولي عمره مفرده اي كه بعد از حج افراد به جا آورده مي شود، شرط نيست با حج افراد در يك سال به جا آورده شود.

4 در عمره مفرده، خارج شدن از احرام، هم به وسيله «تقصير» جايز است و هم به وسيله «تراشيدن سر» و دوّمي افضل است؛ ولي در عمره تمتّع، خارج شدن از احرام، فقط به وسيله تقصير حاصل مي شود.

5 مكان مُحرم شدن، يعني ميقات ِ عمره تمتّع، يكي از محلهاي پنجگانه معروف است. ولي ميقات عمره مفرده براي افرادي كه در مكه هستند كمترين فاصله خارج از حرم است و براي افرادي كه از ميقات عبور مي نمايند، يكي از ميقاتهاي پنجگانه است.

آيا عمره مفرده بر كسي واجب است؟

1 عمره مفرده بر افرادي كه وطن آنها شانزده فرسخ يا بيشتر حدود 86 كيلو متر با مكّه مكرمه فاصله دارد، ابتداءً يعني عمرة السلام آنها عمره تمتّع است نه مفرده واجب نمي شود، هر چند بر انجام دادن آن قدرت داشته باشند، بنا بر اين كسي كه براي حج اجير شده بعد از فراغت از اعمال حج نيابي، واجب نيست عمره به جا آورد هر چند در اين هنگام، استطاعت بر عمره دارد، هر

ص: 722

چند احتياط مستحب آن است كه به جا آورد.

2 افرادي كه بخواهند به مكه معظّمه وارد شوند، با تفصيلي كه خواهد آمد واجب است مُحرم شوند و تا اعمال لازم را انجام ندهند، از

احرام خارج نمي شوند.

3 افرادي كه جهت حج تمتّع به مكّه عزيمت مي نمايند، عمره تمتّع انجام مي دهند و با به جا آوردن آن لازم نيست عمره مفرده انجام دهند.

4 عمره مفرده به وسيله نذر و امثال آن، واجب مي شود و در صورت تمكّن و به جا نياوردن، علاوه بر قضا كفّاره نذر بايد پرداخت شود.

5 وقتي وظيفه كسي از حج تمتع به حج افراد مبدّل مي شود، بعد از آن عمره مفرده اي به جا آورده مي شود.

چگونگي انجام دادن عمره مفرده

افرادي كه جهت عمره مفرده عزيمت مي نمايند، معمولًا در ابتدا به مدينه منوّره مشرف مي شوند بعد از آن به طرف مكه حركت مي نمايند و در سر راه ِ مكه مكرّمه به «مسجد شجره»كه در ذو الحليفه واقع شده و ميقات و مكان مُحرم شدن است مي رسند؛ پس اعمال عمره مفرده با احرام در همين مكان به ترتيب ذيل آغاز مي شود:

1 در ابتدا شخص، جامه احرام بر تن مي كند و با نيت ِ احرام، لبّيك مي گويد، يعني «مُحرم» مي شود.

2 بعد از مُحرم شدن به سوي مكه معظّمه حركت مي نمايد و در مكه گرد كعبه مشرّفه طواف انجام مي دهد، يعني هفت مرتبه دور خانه خداوند متعال، مي گردد.

3 بعد از طواف، دو ركعت نماز طواف، در پشت مقام ابراهيم عليه السلام به جا مي آورد.

4 بعد از آن، هفت مرتبه، مسافت بين «صفا» و «مروه» را مي پيمايد، يعني سعي بين صفا و مروه را انجام

ص: 723

مي دهد.

5 بعد از سعي، «تقصير» مي كند. يعني ناخن مي گيرد، يا مقداري از مويش را مي چيند، و تراشيدن سر نيز جايز بلكه افضل است.

6 بعد از تقصير يا سر تراشيدن، هفت مرتبه دور خانه خدا به نيت طواف نساء مي گردد.

7 بعد از طواف نساء، دو ركعت نماز طواف نساء، در پشت مقام ابراهيم عليه السلام به جا مي آورد.

نيّت عمره مفرده

1 همين كه كسي قصد دارد قربة إلي اللّه براي عمره مفرده، مُحرم شود، نيّت او محسوب مي شود و گفتن لفظي واجب نيست ولي اگر خواست آن را به زبان بياورد، مي تواند اين جمله را با قصد، بگويد: «مُحرم مي شوم به نيّت عمره مفرده قربةً إلي اللّه».

2 اگر كسي هنگام احرام براي عمره مفرده اشتباهاً نيّت عمره تمتع نمود، اگر به قصد وظيفه بوده، عمره مفرده محسوب مي شود و تكرار لازم ندارد.

مكان احرام عمره مفرده

1 افرادي كه از ميقات يا محاذات آن عبور مي كنند، مكان مُحرم شدن آنها يكي از ميقاتهاي پنجگانه است كه در احرام عمره تمتّع ذكر خواهد شد.

2 افرادي كه در خود مكه هستند و مي خواهند عمره مفرده به جا

آورند، مكان مُحرم شدن آنان نزديكترين فاصله خارج از حرم يعني: «ادني الحِل ّ» است كه بهتر يكي از مكانهاي «تنعيم» «جعرانه» و «حديبيّه» است.

3 افرادي كه از مسجد تنعيم براي عمره مفرده مُحرم شوند بنا بر احتياط واجب نمي توانند در روز ماشين سقف دار سوار شوند.

گذشتن بدون احرام از ميقات در عمره مفرده

اگر كسي به هر دليل از ميقات بدون احرام گذشت و وارد مكه شد لازم نيست به ميقات برگردد، و ظاهراً كافي است كه از ادني الحل مُحرم شود.

چگونگي خارج شدن از احرام عمره مفرده

1 افرادي كه جهت عمره مفرده

ص: 724

مُحرم شده اند بعد از اين كه عمل پنجم، يعني تقصير يا سر تراشيدن را انجام دادند، همه محرّمات احرام بر آنها حلال مي شود مگر آن چه كه از امور زناشويي بر آنها حرام شده بود كه با انجام دادن طواف نساء و نماز آن، آن جهت نيز حلال مي شود.

2 اگر كسي بعد از احرام، اعمال لازم را انجام ندهد و يا آن اعمال را به صورت باطل انجام دهد، به حالت احرام باقي مي ماند؛ و اگر محرّمات احرام را عمداً مرتكب شود، بر او با تفصيلي كه خواهد آمد كفّاره لازم مي شود.

تكرار عمره

1 تكرار عمره مانند تكرار حج، مستحب است.

2 پي در پي انجام دادن دو عمره بنا بر اظهر مانعي ندارد و نياز به

فاصله ندارد؛ هر چند احتياط مستحب آن است كه ده روز بين دو عمره فاصله شود، يا عمره دوّم در ماهي غير از ماه احرام عمره اوّل باشد.

افرادي كه بدون احرام مي توانند به مكّه مكرّمه وارد شوند

وارد شدن به مكه مكرمه بدون احرام، جايز نيست، مگر براي برخي افراد كه از اين حكم استثناء شده اند:

1 افرادي كه زياد بايد رفت و آمد نمايند، مانند راننده و امثال آن.

2 افرادي كه عمره مفرده به جا آورده اند و هنوز ماه احرام سابق آنها به پايان نرسيده است، هر چند اگر احتياط نمايند خوب است.

3 افرادي كه به سن بلوغ نرسيده اند مانند اطفال و كودكان و نيز مجانين مي توانند بدون احرام به مكه مكرّمه وارد شوند هر چند مُحرم نمودن آنها با شرايط مانعي ندارد.

افرادي كه در عمره مفرده، جلوتر از ميقات مي توانند مُحرم شوند

1 افرادي كه نذر نمايند كه جلوتر از ميقات مُحرم شوند، احرام آنها قبل از ميقات، صحيح است.

2 كسي كه

ص: 725

مي خواهد عمره مفرده را در ماه رجب انجام دهد و بترسد كه اگر بخواهد در ميقات مُحرم شود، موفق به عمره در ماه رجب نشود، براي چنين شخصي جايز است كه زودتر مُحرم شود هر چند به ميقات نرسيده، و براي او عمره رجبيّه محسوب مي شود، هر چند كه اعمال را در ماه شعبان انجام دهد.

طواف نساء در عمره مفرده

1 انجام دادن طواف نساء و نماز آن قبل از تقصير، جائز نيست و اگر

از روي ضرورت يا جهل يا نسيان مقدم شود، كفايت مي كند.

2 قبل از انجام دادن طواف نساء در عمره مفرده، انجام دادن عمره مفرده ديگر جائز است ولي طواف نساء و نماز آن را دو مرتبه بايد به جا آورد.

3 اگر كسي چندين عمره مفرده انجام داده باشد و طواف نساء انجام نداده باشد يك طواف نساء براي همه آنها كافي نيست.

4 كسي كه طواف نساء را در عمره مفرده ترك كرده، بايد آن را به جا آورد، و طواف نساي حج از آن كفايت نمي كند.

انجام عمره مفرده بدون غسل جنابت

اگر كسي جنب بوده و غسل نكرده يا غسل او باطل بوده و بعد از عمره و مراجعت به وطن متوجه شده، چنانچه بازگشت براي او مقدور نباشد، بنا بر احتياط نائب بگيرد كه از طرف او طواف و نماز و سعي را به جا آورد و نائب بعد از سعي به وي خبر دهد تا خود او تقصير نمايد و بعد از تقصير وي نائب طواف نساء و نماز آن را به جا آورد، چنين شخصي تا نائب اعمال را انجام نداده از محرمات احرام دوري نمايد.

مسائل متفرقه بعضي از احكام نماز در مكه معظمه و مدينه منوره

1 بنا بر احتياط حكم قصر و

ص: 726

اتمام به قسمتهاي اصلي مسجد الحرام و مسجد النبي صلي اللّه عليه و آله و سلم يعني قديمي اختصاص دارد و احوط قصر است. اين حكم مربوط به نماز است و در روزه جاري نمي شود.

2 اگر كسي در مكه معظمه يا مدينه منوّره قصد ده روز نمايد، بايد نماز را در اين دو مسجد نيز تمام بخواند.

3 افرادي كه هنگام نماز جماعت در مسجد الحرام و مسجد النبي صلي اللّه عليه و آله و سلم هستند به گونه اي عمل نمايند كه موجب وهن براي مؤمنين نباشد و با قصد فرادي و عمل به وظيفه منفرد مي توانند حضور يابند و اگر امكان رعايت شرايط نماز منفرد نبود، نماز را اعاده مي نمايند.

4 در مواردي كه نماز در مكه معظمه تمام است، در عرفات و مشعر و مني نيز تمام است.

5 برقرار نمودن نماز جماعت در هتل اگر موجب مفسده اي نباشد، مانعي ندارد.

6 سجده بر سنگ فرشهاي مسجد الحرام و مسجد النبي صلي اللّه عليه و آله و سلم، صحيح است.

7 سجده كردن بر فرش در موارد ناچاري و ضرورت تقيه در حين عمل جائز است بلكه در اين حال سجده كردن بر مهر و كاغذ و امثال آن در مساجد مكه معظمه و مدينه منوّره اگر سبب انگشت نما شدن و وهن به مؤمنين باشد، جائز نيست لكن اگر مي تواند در جاي ديگر يا وقت ديگر عمل را بدون تقيه انجام دهد بنا بر احوط آن را انتخاب كند.

قصد ده روز

1 افرادي كه در مكه معظمه يا مدينه منوّره ده روز يا بيشتر مي مانند، قصد ده روز مي نمايند و ميزان تحقق ده روز

ص: 727

است و ابتداي روز از اذان صبح روز اول آغاز مي گردد و تا غروب روز دهم ده روز كامل مي گردد؛ و شب اول و شب آخر دخالتي ندارد مگر در تلفيق يعني اگر مثلا وقت اذان ظهر روز اول ماه وارد شد، تا وقت اذان ظهر روز يازدهم ده روز وي كامل مي گردد.

2 افرادي كه مي خواهند قصد ده روز نمايند خروج آنها از محل اقامت تا كمتر از مسافت شرعي مانعي ندارد ولي بايد صدق كند كه معظم روز در محل اقامت باشند؛ پس خروج از مكه معظمه براي افرادي كه قصد ده روز مي نمايند به سوي عرفات و مشعر و مني كه در روز و شب در آنجا هستند و به طور متعارف جزء مقصود به اقامت نيست بايد قبل از تمام شدن ده روز در مكه معظمه به آنجا بروند چون اكنون به مسافت شرعيه نمي رسد نماز آنها در رفت و برگشت همه جا تمام است؛ و هم چنين است صورت انصراف از ده روز ماندن پس از استقرار حكم اقامت به خواندن يك نماز چهار ركعتي و سپس رفتن به كمتر از مسافت شرعيّه.

حكم خاص مسجد الحرام و مسجد النبي صلي اللّه عليه و آله و سلم
اشاره

در قسمت هاي قديمي و اصلي مسجد الحرام اشخاص جنب و يا حايض نمي توانند جديد مكث نمايند ولي جايز است از دري وارد و از در ديگر بدون مكث، خارج شوند.

بعض مسائل مربوط به تقليد

1 بقاء بر ميّت داراي صور مختلفي به شرح ذيل است:

الف: اگر مرجع ميّت از مرجع حي ّ اعلم باشد، بايد در مسايلي كه به فتواي وي عمل كرده، باقي باشد و در مسايلي كه به فتواي وي عمل نكرده به مرجع حي ّ اعلم مراجعه نمايد.

ص: 728

: اگر مرجع حي ّ از ميّت اعلم باشد، بايد در تمامي مسايل به مرجع حي ّ، عدول نمايد.

ج: اگر اعلميّت هيچ كدام معلوم نشد، عدول به حي ّ اعلم جايز است.

2 كسي كه با شرايط ذكر شده بر تقليد ميّت باقي مي ماند چون با فتواي حي ّ اعلم باقي مي ماند پس در حقيقت مقلّد حي ّ اعلم است و در مسايل جديد و آن چه به فتواي مرجع ميت عمل نكرده، به حي ّ اعلم رجوع مي كند؛ پس افرادي كه در زمان حيات مرجع ميت به حج يا عمره مشرف نشده اند بايد به حي اعلم رجوع نمايند.

3 جايي كه مرجع تقليد فتوي نداده و احتياط واجب نموده، مقلّد مي تواند به فتواي فالاعلم رجوع نمايد.

مسائل خمس مربوط به حج و عمره

1 متعلق خمس هفت مورد است ولي آن چه بيشتر محل ابتلا است ما زاد بر مئونه و احتياجات سال است.

2 به خانه مناسب شأن و ماشيني كه بدان احتياج دارد و نيز كليّه لوازم كه براي زندگي بدان ها نياز دارد و سرمايه اي كه با آن زندگي خودش را اداره مي كند خمس تعلق نمي گيرد.

3 به پولي كه براي تهيّه زندگي مانند خانه و امثال آن بايد پس انداز شود و بدون پس انداز نمي تواند آنها را تهيّه نمايد، خمس تعلق نمي گيرد.

4 به پولي كه از درآمد سال براي حج و عمره واريز مي شود، خمس تعلق نمي گيرد ولي اگر بعد از گذشت سال آن را پس بگيرد يا مثلًا فيش آن را بفروشد، بايد خمس آن را پرداخت نمايد.

5 كسي كه براي عمره ثبت نام نموده در صورتي كه فيش آن را بفروشد و به حج تبديل نمايد،

ص: 729

خمس ندارد.

6 كسي كه مي خواهد به حج برود، بايد ديون شرعي خودش را بپردازد و اگر بدون پرداخت ديون شرعي به حج برود معصيت كرده ولي به صحت حج وي لطمه نمي زند بلي اگر با پرداخت ديون به اندازه هزينه حج براي او نمي ماند مستطيع نبوده و حج وي حَجة الاسلام نخواهد بود.

7 اگر كسي كه براي حج مستحبي يا عمره ثبت نام نموده فوت نمايد، بايد ورثه خمس آن پول را بپردازند، چون با موت وي كشف مي شود كه در واقع زائد بر مئونه بوده است.

8 اگر كسي براي انجام حج اجير شود به اين نحو كه مثلًا مال الاجاره را شش ماه بعد از حج بگيرد، آن پول از درآمد سال وصول محسوب مي گردد.

9 اگر كسي بدون پس انداز نمي تواند به حج يا عمره يا عتبات و امثال آن، مشرّف شود، به پولي كه بدين منظور پس انداز مي نمايد، خمس تعلق نمي گيرد.

برداشتن خاك و سنگ

برداشتن خاك و سنگ از مسجد الحرام و صفا و مروه با فرض امكان جايز نيست؛ و در غير اين امكنه نيز اگر برداشتن موجب مفسده باشد، جايز نيست.

بعضي احكام مربوط به نجاست و طهارت

1 اگر بدن و لباس و امثال آن، پاك باشد تا يقين به نجس شدن آنها حاصل نشده پاك محسوب مي شوند و هر مكاني تا يقين يا اطمينان به نجاست آن ندارد پاك محسوب مي شود.

2 در فرض قبل اگر چيزي نجس بوده تا يقين يا اطمينان به تطهير آن نداشته باشد، حكم نجاست بر آن مترتب مي شود.

3 اگر خوني غير از دماء ثلاثه، كمتر از درهم در بدن يا لباس نمازگزار باشد، به صحت نماز ضرر نمي زند

ص: 730

ولي در طواف بايد از بنا بر احوط از آن هم اجتناب شود.

غسلهاي مستحب در مكه و مدينه

1 در موارد ذيل غسل، استحباب دارد:

الف: غسل براي احرام، طواف عمره و حج، وقوف به عرفات، وقوف در مشعر، براي ذبح و حلق.

ب: روز عيد قربان.

ج: براي زيارت پيامبر گرامي اسلام صلي اللّه عليه و آله و سلم و ديگر معصومين عليهم السلام.

د: براي داخل شدن به مسجد الحرام و مسجد النبي 6.

2 به وسيله يك غسل مي توان نيّت چند غسل نمود چه واجب و چه مستحب.

3 كسي كه نتواند غسلهاي ذكر شده را به جا آورد، اكتفاي به تيمّم براي درك صواب مشكل و احوط آن است كه اگر خواست تيمم نمايد به قصد رجا و احتمال مطلوبيّت به جا آورد.

اعمال و ادعيه مكّه مكرّمه

پيشگفتار

دعا و اقسام آن

مركز تحقيقات حج

دعا در لغت به معناي خواندن و در اصطلاح، درخواست حاجت از خداوند مي باشد.

دعا بر دو قسم است:

1. گاه دعا كننده مطالب و نيازهاي خود را به زبان خود و به هر بياني كه قدرت بر آن دارد در پيشگاه خداوند اظهار مي كند، اين قسم را «دعاهاي غير وارده» مي نامند.

2. و گاه دعا كننده مطالب و خواسته هاي خود را با الفاظ مخصوصي كه از معصومين(عليهم السلام) رسيده است اظهار مي نمايد، اين قسم ادعيه را «دعاهاي وارده» يا «ادعيه مأثوره» مي نامند.

ادعيه مأثوره نيز بر دو قسم است:

الف ادعيه اي كه بايد در شرايط خاصّي خوانده شود، مثلاً در وقت مخصوص يا محل معلوم، و بالاخره آداب و شرايط ويژه اي از زبان معصوم(عليه السلام) براي آن ذكر شده باشد.

ب

ص: 731

دعاهايي كه از معصوم رسيده ولي براي آنها هيچ گونه شرطي ذكر نشده است.

البته هر نوع دعا و درخواست از پروردگار يكتا، مطلوب شارع است، و در روايت وارد شده: «الدُّعاءُ مُخُّ العِبادة»(بحار، ج93، ص300)مغز و روح عبادت همان دعا است. همچنين در قرآن كريم در مناسبت هاي مختلف از زبان پيامبران و اولياي الهي دعاهايي نقل شده است، لكن ثواب و فضيلت دعاهاي مأثوره وارده از معصوم(عليه السلام) براي كسي كه آشنا به معاني آنها باشد، به مراتب بيش از دعاهاي معمولي است، زيرا معصومين(عليهم السلام) به امراض روحي فرد و جامعه آشناتر و به كيفيّت راز و نياز با حق تعالي آگاه تر هستند، و ساير انسان ها گاهي به جاي خير خويش شرّ، و گاهي به جاي سود و سعادت، زيان و شقاوت مي طلبند: " وَيَدْعُ الاِْنسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَيْرِ وَ كانَ الاْنْسانُ عَجُولاً ".(اِسراء: 11، ترجمه: «انسان (بر اثر شتابزدگي) بديها را طلب مي كند آنگونه كه نيكي ها را مي طلبد و انسان هميشه عجول بوده است.»)بنابر اين سزاوار است دعا كننده چگونگي درخواست مطالب و حاجات خود را از معصوم فرا گيرد.البته تشخيص دادن دعاهاي وارده و آگاهي از سخن معصوم كار آساني نيست. اگر كسي بتواند از مدارك موجود، و با موازين علمي صحّت صدور دعا از معصوم را به دست آورد، مي تواند آن را به قصد ورود بخواند، ولي اگر دليل معتبر و مدرك قابل اعتمادي پيدا نكند و در پژوهش ها و بررسي هاي خود به اين نتيجه برسد كه سند فلان دعا ضعيف و غير قابل اعتماد است، نبايد آن را به

ص: 732

طور جزم به معصوم نسبت دهد، بلكه به اميد درك ثواب و رسيدن به پاداش آن را بخواند، در اين صورت حتّي اگر در تشخيص خود به خطا رفته باشد، به ثواب آن خواهد رسيد.

رجاء مطلوبيت

گاهي دعا يا عملي كه سند معتبر هم دارد مربوط به زمان يا مكان خاصّي است، مانند دعاهاي ماه رمضان يا مناجات مسجد كوفه، در چنين مواردي اگر كسي بخواهد آنها را در غير آن زمان يا آن مكان انجام دهد بايد آنها را فقط به عنوان رجاء و احتمال مطلوبيت بجا آورد، نه به قصد استحباب يا ثواب ثابت، يعني چنين نيت كند: «اين دعا را مي خوانم و اين عمل را انجام مي دهم به اميد آنكه مطلوب باشد و مأجور باشم».

شرايط استجابت و قبولي دعا:

در احاديث و روايات ما براي اجابت دعا شرايط متعدّدي بيان شده كه براي آگاهي از آنها مي توان به كتاب هاي مفصّل روايي مراجعه كرد كه ما در اينجا به برخي از آنها اشاره مي كنيم(نك: بحار، ج93 طبع ايران.):امام صادق(عليه السلام) در جواب قومي كه عرض كردند:ما دعا مي كنيم ولي مستجاب نمي شود، فرمودند: چون كسي را مي خوانيد كه نمي شناسيد: «لاَِنَّكُمْ تَدْعُونَ مَنْ لا تَعْرِفُونَهُ».(بحار، ج90، ص368)شرط اوّل استجابت دعا معرفت پروردگار است، زيرا هر كس را به قدر معرفتش مزد مي دهند.از حضرت علي(عليه السلام) سؤال شد: «فَما بالُنا نَدْعُوا فَلا نُجابُ؟» چرا دعاي ما مستجاب نمي شود؟ حضرت فرمود:«إِنَّ قُلُوبَكُمْ خانَتْ بِثَمَانِ خِصال: أَوَّلُها أَنَّكُمْ عَرَفْتُمُ اللَّهَ فَلَمْ تُؤَدُّوا حَقَّهُ كَما أَوْجَبَ عَلَيْكُمْ...».(بحار، ج90، ص376)اوّلين علّت آن است كه نسبت به خداوند معرفت و

ص: 733

شناخت پيدا كرديد، ولي حقّ معرفت را عملاً پياده نكرديد.رسول اكرم(صلي الله عليه وآله) فرمود: هر كس مي خواهد دعايش مستجاب شود بايد لقمه و كارش حلال باشد.(همان، ص372)امام باقر(عليه السلام) فرمود: خداوند دعاي بنده اي را كه برعهده اش، مظالم و حقوق مردم باشد يا غذاي حرام بخورد، قبول نمي كند.(. همان، ص372)رسول اكرم(صلي الله عليه وآله) فرمود: خداوند دعاي كسي را كه حضور قلب ندارد، قبول نمي كند.(همان، ص321)

امام صادق(عليه السلام) فرمود: خداوند به عزّت و جلال خود قسم ياد كرده كه من دعاي مظلومي را كه خود در حقّ ديگري چنين ظلمي نموده است، مستجاب نمي كنم.(بحار، ج90، ص320)رسول اكرم(صلي الله عليه وآله) فرمود: دعايي كه اوّلش «بِسْمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحِيمِ» باشد، رَد نمي شود.(همان، ص313)رسول گرامي(صلي الله عليه وآله) فرمود: صلوات شما بر من مايه اجابت دعاي شما خواهد بود.(بحار، ج91، ص54)امام صادق(عليه السلام) فرمود: هر كس پيش از خود به چهل مؤمن دعا كند، دعايش مستجاب مي شود.(بحار، ج90، ص317)در حديث قُدسي وارد شده است: خداوند به حضرت عيسي(عليه السلام) فرمود: اي عيسي مرا بخوان همانند خواندن شخص اندوهناك و غرق شده اي كه هيچ فريادرسي ندارد(همان، ص314).

ملاحظه مي كنيد كه براي اجابت دعا شرايطي بيان شده است، و از همه بيشتر بر روي خود سازي و آمادگي براي ضيافت پروردگار و شناخت ميزبان حقيقي تكيه شده است.

آثار پذيرفته شدن دعا و زيارت در زندگي انسان

قبولي دعا و زيارت از دو جهت قابل بررسي است:الف: صحيح خواندن و قصد قربت داشتن ادعيه و زيارات و اگر غلط خوانده شود معناي آن به كلّي تغيير يافته و انسان را از رسيدن به اهداف آن دور مي

ص: 734

كند.

ب: قبولي دعا و زيارت و پذيرفته شدن عند الله. يعني علاوه بر اينكه قربةً إلَي الله انجام داده است، حضور قلب و معرفت الهي هم داشته و توانسته از تمايلات نفساني رهايي پيدا كند، و با خضوع و خشوع دعا و زيارت را انجام دهد، و در طول سفر خصلت هاي زشت دروني را يكي پس از ديگري ترك كرده و از سفره گسترده حق تعالي بهره مند شود، يعني در مهماني رسول خدا(صلي الله عليه وآله) و زهراي مرضيه(عليها السلام) و ائمه بقيع(عليهم السلام) شركت نمايد و به قدر توان از غذاهاي معنوي تناول كند. چنين فردي توانسته است درجاتي از تقوا را به دست آورد. قرآن كريم مي فرمايد: گوشت و خون قرباني به خدا نمي رسد، "...وَ لكِنْ يَنالُهُ التَّقْوي مِنْكُمْ... " (حج: 37) بلكه تقواي حاصل از قرباني است كه انسان را بالا مي برد و به خدا نزديك مي كند. در آيه ديگر مي فرمايد: در روزهاي مشخّص به ياد خدا باشيد (اشاره به مَناسك منا).آنگاه مي فرمايد: "...وَاتَّقُوا اللهَ... "؛(بقره: 203) «از خدا پروا كنيد.» اگر زائر حرمين شريفين به ياد خدا باشد، خود را از گناه حفظ نمايد، تمرين ترك معاصي داشته باشد، و حالت تقوا و پرهيزكاري پيدا كند، پس از حج مرتكب گناه نمي شود، و خصلت هاي خدايي در درونش جوانه مي زند، رسول گرامي اسلام(صلي الله عليه وآله) مي فرمايد: «آيَةُ قَبُولِ الْحَجِّ تَرْكُ ما كانَ عَلَيْهِ الْعَبْدُ مُقِيماً مِنَ الذُّنُوبِ»،(مستدرك الوسائل، ج10، ص165، ح11767) نشانه قبولي حج، ترك گناهان گذشته است.بنابراين نشانه قبولي اعمال، دستيابي به تقوا و مراعات حدود الهي،

ص: 735

پرهيز از گناه، و دوري از خصلت هاي زشت است، و اين معنا امكان ندارد مگر اينكه انسان هميشه خود را در محضر حق سبحانه و تعالي ببيند، و مراقب اعمال و رفتار خود باشد، هر كاري را جهت رضاي پروردگار انجام دهد، با مردم آن گونه رفتار نمايد كه دوست دارد مردم با او رفتار كنند، بندگان خدا از دست و زبانش در امان باشند، در سختي ها و گرفتاري ها تكيه گاه محكمي براي نزديكان به حساب آيد، به اعمال عبادي بويژه نماز اهميّت دهد، و سعي كند نمازهاي واجب را اوّل وقت و به «جماعت» برگزار نمايد.

چند توصيه در زمينه وحدت امّت اسلامي
اشاره

اگرچه درباره توصيه هاي لازم به حجّاج محترم كتاب هاي جداگانه اي نوشته شده و به طور مفصّل نكاتي را تذكّر داده اند، و ما هم در همين كتاب به مناسبت هاي مختلف به بعضي از آنها اشاره كرده ايم، لكن به خاطر اهمّيّت موضوع سزاوار است برخي از نكات يادآوري شود:

الف اهميّت وحدت امّت اسلامي

يكي از اسرار اعمال و مناسك حج و زيارت مَشاهد مشرّفه، تمرين تواضع و اخلاص، متخلّق شدن به اخلاق الهي، نمايش وحدت و عزّت امّت اسلامي و ارتباط نزديك با برادران ديني، و همدلي و تبادل نظر با آنها است. از اين رو زائر بيت الله الحرام و حرم نبوي(صلي الله عليه وآله) بايد به همه ميهمانان خانه خدا با هر مليّت و مذهب و از هر سرزميني كه باشند، با چشم عزّت و برادري بنگرد، و با برخورد مودّت آميز، آنگونه كه مايل است بندگان خدا با او رفتار نمايند، با ديگران رفتار كند، و با اقتدا به پيشوايان ديني خود مايه

ص: 736

عزّت و زينت اسلام و رسول الله(صلي الله عليه وآله) و ائمّه اطهار(عليهم السلام) باشد، و در يك سخن اختلاف در مذهب نبايد موجب بدبيني و تشتّت گردد؛ زيرا مشتركات موجود ميان ما و مسلمانان فراوان است، و بايد تمام مسلمين در برابر دشمنان قرآن و انسانيّت يَد واحده باشند، و از عظمت و عزّت قرآن و اسلام دفاع كنند، و شايد به همين دليل است كه در روايات ما توصيه هاي مؤكّد درباره شركت در جماعات برادران ديني شده است.پس زائران محترم از انجام كارهايي كه موجب بدبيني و تفرقه وجدايي امّت بزرگ اسلامي مي شود بايد پرهيز نمايند.

ب ميهمانان خدا در سفر الهي حج

زيارت خانه خدا وقبر مطهر پيامبر اكرم وائمّه بقيع صلوات الله عليهم اجمعين سفر الهي و داراي ابعاد گوناگون مي باشد، و چه بسا در زندگي تنها يك بار توفيق اين سفر معنوي نصيب انسان گردد، لذا سزاوار است به اهميّت و سازندگي آن بيش از پيش توجّه كنيم، و از هنگام تصميم و عزم به مسافرت تا پايان آن قدم به قدم، الهي بودنِ اين ميهماني را مدّ نظر داشته باشيم، و از ارزش و منزلت همسفران و رعايت حقوق آنها غفلت نكنيم، و در مواقع ازدحام و شلوغي روحيه عفو و اغماض و چشم پوشي از خطاي ديگران را پيشه خود سازيم، و از كمك و همراهي و خدمت به ميهمانان خانه خدا غفلت نورزيم، و اين سنّت ارزشمند پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) و ائمّه معصومين(عليهم السلام) را زنده نگه داريم.

ج فرصت را مغتنم بشماريم

عمر سفر كوتاه، و ايّام زيارت به زودي سپري مي گردد، بايد با برنامه ريزي منظم بهترين استفاده را از اوقات

ص: 737

شبانه روز خود بنماييم، و به جاي وقت گذراني براي كارهاي بي نتيجه يا كم نتيجه، بيشترين وقت خود را صرف شناخت احكام و آداب و اسرار حج و زيارت و بهره مندي از مَشاهد شريفه و مواقف كريمه نماييم، كه از جمله آنها، حضور و شركت به موقع در نمازهاي جماعت مسجدالحرام و مسجدالنبي(صلي الله عليه وآله) و قرائت قرآن در اين دو مسجد با عظمت (حداقل يك ختم قرآن در مسجدالحرام و يك ختم در مسجدالنبي(صلي الله عليه وآله)) و خواندن دعاها و مناجات هاي وارده از طرف معصومين(عليهم السلام)در ايّام و مناسبت هاي مختلف مي باشد.

د كيفيّت عبادت را فداي كميّت آن نكنيم

همان گونه كه قبلاً تذكّر داديم، روح و عظمت دعا و عبادت و مناسك حجّ به معرفت و اخلاص و رعايت ادب و حضور در محضر خداوند متعال بستگي دارد. لذا بايد تنها به مقدار و كميّت اعمال و عبادات خود اكتفا نكرده، بيشتر به كيفيّت آن بپردازيم؛ زيرا اگر يك دعا يا زيارت و يا نماز، از روي معرفت واخلاص باشد، موجب شكستن دل و تحوّل دروني انسان مي گردد، و باعث نجات از عذاب الهي و دست يافتن به بهشت جاويد خواهد شد. «رَزَقَنَا اللهُ وَإِيّاكُمْ إِنْ شاءَ اللهُ تَعالي».

جايگاه حج

حج در لغت به معناي: «قصد» ودر اصطلاح شرع به معناي: قصد زيارت خانه خدا وانجام اعمال ومناسك مخصوص مي باشد.حجّ به معناي زيارت خانه خدا وانجام اعمال مخصوصه و يكي از اركان پنج گانه اسلام است، و به اتفاق نظر علماي فريقين، از ضروريات دين، ومنكر آن كافر مي باشد ولذا تارك حج مورد تهديد شديد خداوند واقع شده است.و رسول اكرم(صلي الله

ص: 738

عليه وآله) فرموده:«مَنْ سَوَّفَ الْحَجَّ حَتّي يَمُوتَ بَعَثَهُ اللهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَهُودِيّاً «كسي كه حجّ رابه تأخير اندازد تا مرگ او فرا رسد، خداوند در روز رستاخيز اورا يهودي ويا أَوْ نَصْرانِيّاً».(وسائل الشيعه، ج5، ص21 چاپ اسلاميه تهران.) نصراني محشور سازد.»و اميرالمؤمنين(عليه السلام) در وصيّت نامه خود مي فرمايد: وَ اللهَ، اللهَ فِي بَيْتِ رَبِّكُمْ لا تُخَلُّوهُ ما بَقِيتُمْ فَإِنَّهُ إِنْ تُرِكَ لَمْ تُناظَرُوا».(نهج البلاغه، نامه 47؛ وسائل الشيعه، ج5، ص15) وخدا را، خدا را، در مورد خانه خدا «كعبه» تا هستيد، مبادا آن را خالي بگذاريد، كه اگر ترك شود مهلت داده نمي شويد.»

فلسفه تشريع حجّ

دستور وجوب حجّ، بعد از هجرت رسول اكرم(صلي الله عليه وآله) به مدينه نازل گرديده، واز هر مسلمان مستطيعي در تمام دوران عمر يك بار به عنوان حج واجب (حَجَّةُ الإسلام) خواسته شده است. (صرف نظر از عناوين ديگري كه موجب وجوب حج مي شود مانند نذر و...).حجّ گرچه جزو فروع دين به حساب مي آيد، ولي از افضل عبادات است. وداراي فوايد وآثار بسيار عظيم دنيوي، اُخروي، فردي، اجتماعي، سياسي ومعنوي است كه در كمتر عبادتي ديده مي شود.حجّ نمايش تعبّد محض وعبادت خالص خدا واظهار بندگي وايجاد ارتباط قلبي با خداوند است.حجّ كلاس تعليم و تربيت است، زمينه اي است براي تحصيل علم زندگي و حسن معاشرت، وتحكيم مباني اخلاق اسلامي در عمل.حجّ درس جهاد و فداكاري بامال و جان و گسستن ازخود و خودخواهي ها، و جدا شدن از تعلّقات و جذبات زندگي مادّي، و رو آوردن به عالم معنا، و حركت به سوي خدا است.حجّ به ما آموزش توحيد در عقيده ووحدت در رويّه و ضرورت

ص: 739

تبادل افكار و آرا و همكاري هاي اجتماعي، علمي، فرهنگي، اقتصادي وسياسي را مي دهد، و خلاصه حجّ در مجموعه اعمال ومناسك، تابلويي از تماميّت دين مقدس اسلام وحيات دنيا وآخرت را به نمايش مي گذارد، وانسان حج گزار را از عالَم خاكي به اوج مي برد، وبه عالَم قدس وملكوت پرواز مي دهد، وحياتي نوين از معنويت وارتباط با حقّ وحضور نزد ربّ، در كالبد خسته حاجي مي دمد.امام صادق(عليه السلام) در بيان آداب باطني حجّ مي فرمايند:«إِذا أَرَدْتَ الْحَجَّ فَجَرِّدْ قَلْبَكَ لِلّهِ عَزَّ وَجَلَّ مِنْ قَبْلِ عَزْمِكَ مِنْ كُلِّ شاغِل وَحِجابِ كُلِّ حاجِب، وَفَوِّضْ أُمُورَكَ كُلَّها إِلي خالِقِكَ، وَتَوَكَّلْ عَلَيْهِ فِي جَمِيعِ ما يَظْهَرُ مِنْ حَرَكاتِكَ وَسَكَناتِكَ، وَسَلِّمْ لِقَضائِهِ وَحُكْمِهِ وَقَدَرِهِ، وَوَدِّعِ الدُّنْيا وَالرّاحَةَ وَالْخَلْقَ... ثُمَّ اغْتَسِلْ بِماءِ التَّوْبَةِ الْخالِصَةِ مِنَ الذُّنُوبِ، وَ الْبَسْ كِسْوَةَ الصِّدْقِ وَالصَّفاءِ وَ الْخُضُوعِ وَ الْخُشُوعِ، وَ أَحْرِمْ عَنْ كُلِّشَيْء يَمْنَعُكَ مِنْ ذِكْرِ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ وَيَحْجُبُكَ عَنْ طاعَتِهِ، وَلَبِّ بِمَعْني إِجابَة صافِيَة خالِصَة زاكِيَة لِلّهِ عَزَّ وَجَلَّ فِي دَعْوَتِكَ، مُتَمَسِّكاً بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقي، وَطُفْ بِقَلْبِكَ مَعَ الْمَلائِكَةِ حَوْلَ الْعَرْشِ كَطَوافِكَ مَع الْمُسْلِمِينَ بِنَفْسِكَ حَوْلَ الْبَيْتِ...».(مصباح الشريعه، ص16 و 17) «هنگامي كه اراده حج نمودي، پيش از هر تصميم دل خود را از هر چه غير خدا است خالي،وهر حجابي را كه ميان تو و او حاجب وحائل شده است برطرف كن، وتمام امور خويش رابه آفريدگارت واگذار.در تمام حركات وسكنات خود، بر او تو كّل كن،وبر قضا و قدر الهي وحكم وتقدير او تسليم باش، و از آسايش دنيا و مردم منقطع شو...،سپس با آب زلال وخالص توبه گناهانت را شستشو كن، ولباس صداقت وراستي، پاكي، صفا، خضوع

ص: 740

وخشوع را بر تن نما، واز آنچه كه تو را از ياد وذكر خدا باز مي دارد ومانع تو از اطاعت او ميگردد، «اِحرام» بند، ولبّيكهايت، شفافترين وخالصانه ترين پاسخ واجابت دعوت خداي متعال باشد. در حالي كهبه ريسمان محكم الهي تمسّك جسته (از غير او دل بريده اي). از صميم قلب و در عالَم دل،به همراهي فرشتگان عرش الهي طواف كن، هم چنان كه خود با مسلمانان، دور كعبه طواف مي كني».

حضور قلب در دعا در مراسم حج

قبلاً اشاره كرديم كه حجّ از اعظم عبادات اسلامي است، ومي دانيم كه هر عبادتي را ظاهري است وباطني.

وباطن عبادات را، توجّه خالص وارتباط دائم قلبي ومراقبت ومواظبت هميشگي تشكيل مي دهد.كه بنده خود را در محضر ربّ العالمين مشاهده كند.بر اين اساس، دعا در لسان پيشوايان بزرگوار اسلام به «مُخُّ الْعِبادَةِ»، «أَفْضَلُ الْعِبادَةِ»، «سِلاحُ الْمُؤْمِنِ»، «عَمُودُ الدِّينِ»، «نُورُ السَّماواتِ وَالاَْرْضِ»، «تُرْسُ الْمُؤْمِنِ»، «سِلاحُ الاَْنْبِياءِ»، «مَفاتِيحُ النَّجاحِ» و«مَقالِيدُ الْفَلاحِ» تعبير شده است.(بحار، ج93)

يعني دعا مغز عبادت، برترين نيايش، سلاح مؤمن، ستون دين، فروغ آسمان و زمين، سپر مؤمن، سلاح انبيا، كليد پيروزي و رستگاري مي باشد.و مرحوم كليني در «اصول كافي» به اسناد خود از زراره از امام باقر(عليه السلام) ذيل آيه شريفه " إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ ".(مؤمن: 60، ترجمه: «آناني كه از عبادت من تكبّر ورزند به زودي با خفت و خواري وارد دوزخ گردند.»)آورده كه حضرت فرمودند: منظور از عبادت در آيه شريفه دعا است. وبعد فرمودند: «وَأَفْضَلُ الْعِبادَةِ الدُّعاءُ»، «وبهترين عبادتها، دعا است».(اصول كافي، ج2، ص467)و آنچه از شيوه زندگي معنوي پيامبران الهي وائمه معصومين وبزرگان اسلام به ما رسيده نيز اين

ص: 741

معنا را تصديق و تأييد مي كند، كه بالاترين مقام انسان، مقام عبوديّت است كه توفيق بندگي حضرت ذوالجلال نصيبش مي گردد، و اصلي ترين مرتبه و شيرين ترين مرحله عبادت، مرحله دعا و ايجاد ارتباط بنده با خدا، وتوفيق تضرّع و توبه، واظهار خضوع وخشوع، واعلان تقديس وتسبيح وتحميد حقّ است، كه اگر بنده اهل دعا نباشد مورد توجّه خدا نخواهد بود: "...قُلْ ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْ لا دُعاؤُكُمْ... ".(فرقان: 77، ترجمه: «بگو: اگر دعاي شما نبود، پروردگار من چه اعتنا وتوجهي به شما مي كرد؟»)و حاجي بايد بداند كه گرچه در عتبات عاليات ومَشاهد مشرّفه واماكن وازمنه حجّ، عرض حاجت دنيوي واُخروي به محضر حضرت حقّ بردن خلاف نيست ولي نزد اولياي خدا وشيفتگان جمال ذوالجلالش دعا براي رسيدن به مرحله «كمال الانقطاع» وتحصيل نورانيّت، بصيرت قلوب و وصول و اتّصال به معدن عظمت، وكنار زدن حجاب هاي ظلمت، وسر بر آستانش سودن، و آسودن است.اي برادران وخواهران، اينك كه به توفيق حقّ عازم حريم حرم امن «الهي» وراهي سرزمين مقدّس وحي، گشته ايد.به آواي آن شب زنده دار معصوم؛ حضرت سالار شهيدان، گوش فرا دهيد، كه در مناجات شعبانيه اش به درگاه واهب المواهب عرض مي كند:«...إِلهِي هَبْ لِي كَمالَ الاِْنْقِطاعِ إِلَيْكَ، وَ أَنِرْ أَبْصارَ قُلُوبِنا بِضِياءِ نَظَرِها إِلَيْكَ، حَتّي تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ،فَتَصِلَ إِلي مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ، وَ تَصِيرَ أَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ...». «بار الها كمال انقطاع وبريدن از ديگران وپيوستن به خويش رابه من عنايت فرما، وديدگان دل هاي ما را به نور ديدارت روشن گردان. تا آنجا كه ديدگان و بصيرت دل، حجاب هاي مانع نور را پاره

ص: 742

كنند،وبه معدن عظمت واصل گردند، و روح وجان ما (تنها وتنها) به پيشگاه مقدّس تو تعلّق و وابستگي بيابند، وبه مقام قدس تو بياويزند».وبه دعاي امام حسين(عليه السلام) كه در سرزمين عرفات به درگاه خداوند مي نالد، توجه كنيد:

«إِلهِي تَرَدُّدِي فِي الاْثارِ يُوجِبُ بُعْدَ الْمَزارِ، فَاجْمَعْنِي عَلَيْكَ بِخِدْمَة تُوصِلُنِي إِلَيْكَ، كَيْفَ يُسْتَدَلُّ عَلَيْكَ بِما هُوَ فِي وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ إِلَيْكَ، أَ يَكُونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ ما لَيْسَ لَكَ،حَتّي يَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرُ لَكَ، مَتي غِبْتَ حَتّي تَحْتاجَ إِلي دَلِيل يَدُلُّ عَلَيْكَ، وَ مَتي بَعُدْتَ حَتّي تَكُونَ الاْثارُ هِيَ الَّتِي تُوصِلُ وَمَرْفُوعَ الْهِمَّةِ عَنِ الاِْعْتِمادِ عَلَيْها، إِنَّكَ عَلي كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ».تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّكَ نَصِيباً، إِلهِي أَمَرْتَ بِالرُّجُوعِ إِلَي الاْثارِ، فَارْجِعْنِي إِلَيْكَ بِكِسْوَةِ الاَْنْوارِ وَ هِدايَةِ الاِْسْتِبْصارِ، حَتّي أَرْجِعَ إِلَيْكَ مِنْها كَما دَخَلْتُ إِلَيْكَ مِنْها، مَصُونَ السِّرِّ عَنِ النَّظَرِ إِلَيْها، إِلَيْكَ، عَمِيَتْ عَيْنٌ لا تَراكَ عَلَيْها رَقِيباً، وَ خَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْد لَمْ «خداوندا جستجويم در آثار قدرت و عظمت تو، موجب دوريم از زيارت جمالت مي گردد، پس مرا خدمتي فرما تا به مقام وصلت نايل گردم. چگونه براي قرب وجودت، به آثاري استدلال شود كه خود در وجود خويش نيازمند تو مي باشند. آيا ظهور وپيدايش براي غير تو هست كه آن ظهور، از تو و براي تو نباشد تا در نتيجه دليل ظهور تو گردد؟ چه وقت غايب از نظر بوده اي تا براي ظهورت نياز به دليل و برهان باشد؟ و چه وقت دور بوده اي تا آثار وپديده هايت دليل نزديكي و وصلت باشند؟ كور است ديده اي كه تو را نبيند، در صورتي كه همواره مراقب او، با او و در كنار

ص: 743

او هستي در خسران و زيان است بنده اي كه از عشق ومحبت تو نصيبي ندارد معبودا! همگان را امر كردي كه به آثار قدرت وعظمتت رجوع كنند، ولي مرا به تجلّيات انوار خودت رجوع ده، وبا مشاهده واستبصار، هدايتم فرما، تا از آثار بگذرم و به تو واصل گردم، همچنان كه از آنها گذشته ودر سِرّ درونم بدون توجّه به آنها، بر تو وارد گشته. همّتم را چنان بلند گردان كه نياز واعتماد بر پديده و آثار نداشته باشم كه تنها تو بر همه چيز توانايي...» وشما زائران محترم خانه خدا در تمام مراحل ومواقيت ومواقف ودر ضمن اعمال ومناسك، اذكار وادعيه اي داريد كه سزاوار است آنها را با توجّه وخلوص كامل بخوانيد، و بدانيد كه روح حجّ، تزكيه وتعالي روحي است كه با انجام مناسك حجّ و ملازمت بر دعوات و اذكار وارده وقرائت قرآن كريم ودقّت در ثمرات معنوي واسرار باطني و عمل به واجبات و مستحبّات، حاصل مي گردد.

بخش اول اعمال وآداب حجّ

واجبات عمره تمتّع

در عمره تمتع پنج چيز واجب است:

1. اِحرام.

2. طواف كعبه.

3. نماز طواف.

4. سعي بين صفا و مروه.

5. تقصير (گرفتن قدري از مو يا ناخُن).

احكام مربوط به عمره تمتع را در مناسك بخوانيد، وادعيه واذكار در همين كتاب خواهد آمد.

واجبات عمره مفرده

در عمره مفرده هفت چيز واجب است:

1. احرام.

2. طواف كعبه.

3. نماز طواف.

4. سعي بين صفا ومروه.

5. تقصير (كوتاه كردن ناخن يا مو).

6. طواف نساء.

7. نماز طواف نساء.

احكام مربوط به واجبات عمره مفرده را در كتاب هاي مناسك، وادعيه واذكار مربوطه را در همين كتاب بخوانيد.

ميقات هاي احرام

كساني كه به

ص: 744

قصد حج يا عمره عازم بيت الله الحرام مي باشند، بايد با احرام وارد مكّه شوند. محلّي كه براي احرام بستن معيّن شده «ميقات» ناميده مي شود. وميقات حجّاج به اختلاف راههايي كه از آنها به طرف مكّه مي روند مختلف مي شود، وآن پنج محلّ است:

1. ميقات كساني كه از طرف مدينه به مكه عازم

هستند «ذو الْحُلَيْفَه» است كه همان «مسجد شجره»

مي باشد.

2. و براي كساني كه از طرف شام مي آيند «جُحفه» است.

3. و براي كساني كه از عراق ونجد عازمند «وادي عقيق» است.

4. وبراي كساني كه از طرف طائف مي آيند «قَرْنُ المنازل» است.

5. و براي كساني كه از سوي يمن عازم هستند «يَلَمْلَم» مي باشد.

واجبات احرام:

براي مُحرِم شدن سه امر واجب است.

1. پوشيدن دو قطعه لباس اِحرام (لنگ و رِدا).

2. نيّت: در نيّت بايد به سه نكته توجّه شود:

الف: قربةً الي الله باشد.

ب: همراه با شروع پوشيدن لباس احرام باشد.

ج: تعيين نوع احرام كه براي عمره، حجّ، براي خود يا به نيابت است.

3. تلبيه: كه گفتن اين ذكر شريف مي باشد:

«لَبَّيْكَ اللّهُمَّ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ لا شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْكَ، اِنَّ الْحَمْدَ وَالنِّعْمَةَ لَكَ وَالْمُلْكَ، لا شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْكَ». «اجابت كردم خداوند را! اجابت كردم، اجابت كردم، شريكي برايت نمي باشد، اجابت كردم، سپاس و نعمت و ملك هستي ترا است، شريكي برايت نيست، اجابت كردم.»

مستحبّات احرام

1. غسل: مستحب است قبل از اِحرام، به قصد اِحرام غسل كنند، وبهتر است كه بعد از اداي نماز فريضه اِحرام ببندند.شيخ صدوق فرموده: مستحب است اين دعا هنگام غسل اِحرام خوانده شود:

ص: 745

«بِسْمِ اللهِ وَبِاللهِ. اَللّهُمَّ اجْعَلْهُ لِي نُوراً وَطَهُوراً وَحِرْزًا وَأَمْنًا مِنْ كُلِّ خَوْف، وَشِفاءً مِنْ كُلِّ داء وَسُقْم. اَللّهُمَّ طَهِّرْنِي وَطَهِّرْ لِي قَلْبِي، وَاشْرَحْ لِي صَدْرِي، وَ أَجْرِ عَلي لِسانِي مَحَبَّتَكَ وَمِدْحَتَكَ وَ الثَّناءَ عَلَيْكَ، فَإِنَّهُ لا قُوَّةَ لِي إِلاّ بِكَ، وَقَدْ عَلِمْتُ أَنَّ قِوامَ دِينِي التَّسْلِيمُ لاَِمْرِكَ، وَالاِْتِّباعُ لِسُنَّةِ نَبِيِّكَ، صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَآلِهِ».

سپس جامه هاي احرام را پوشيده واين دعا را بخواند: «اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي رَزَقَنِي ما أُوارِي بِهِ عَوْرَتِي، وَأُؤَدِّي بِهِ فَرْضِي، وَأَعْبُدُ فِيهِ رَبِّي، وَأَنْتَهِي فِيهِ إِلي ما أَمَرَنِي، اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي قَصَدْتُهُ فَبَلَّغَنِي، وَأَرَدْتُهُ فَأَعانَنِي وَقَبِلَنِي، وَلَمْ يَقْطَعْ بِي، وَوَجْهَهُ أَرَدْتُ فَسَلَّمَنِي، فَهُوَ حِصْنِي وَكَهْفِي وَحِرْزِي وَظَهْرِي ومَلاذِي وَمَلْجَئِي وَمَنْجايَ وذُخْرِي وَعُدَّتِي فِي شِدَّتِي وَرَخائِي».

و مستحب است بعد از تلبيه واجب بگويد: «لَبَّيْكَ ذَا الْمَعارِجِ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ داعِيًا إِلي دارِ السَّلامِ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ غَفّارَ الذُّنُوبِ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ أَهْلَ التَّلْبِيَةِ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ ذَا الْجَلالِ وَالاِْكْرامِ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ تُبْدِئُ وَ الْمَعادُ إِلَيْكَ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ تَسْتَغْنِي وَيُفْتَقَرُ إِلَيْكَ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ مَرْهُوباً وَمَرْغُوباً إِلَيْكَ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ إِلهَ الْحَقِّ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ ذَا النَّعْماءِ وَالْفَضْلِ الْحَسَنِ الْجَمِيلِ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ كَشّافَ الْكُرَبِ الْعِظامِ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ عَبْدُكَ وَابْنُ عَبْدَيْكَ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ يا كَرِيمُ لَبَّيْكَ.»

و خوب است اين جملات را نيز بگويد:

لَبَّيْكَ أَتَقَرَّبُ إِلَيْكَ بِمُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ بِحَجَّة وَعُمْرَة مَعاً لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ هذِهِ عُمْرَةُ مُتْعَة إِلَي الْحَجِّ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ أَهْلَ التَّلْبِيَةِ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ تَلْبِيَةً تَمامُها وَبَلاغُها عَلَيْكَ.»

محرّمات اِحرام

پس از آنكه حاجي مُحرِم شد، بيست و چهار چيز بر او حرام مي شود، كه عبارتند از:

1. شكار حيوان صحرايي (وحشي).

2. جماع كردن با زن، وبوسيدن ونگاه به شهوت وهر نوع لذّت بردن از

ص: 746

او.

3. عقد كردن زن براي خود يا غير.

4. استمنا.

5. استعمال عطريات وبوي خوش.

6. پوشيدن پوشش هاي دوخته براي مردان.

7. سرمه كشيدن به سياهي كه در آن زينت باشد.

8. نگاه كردن در آيينه.

9. پوشيدن كفشي كه تمام روي پا را مي گيرد.

10. فسوق (اعمّ از دروغ گفتن وفحش دادن يا فخر ومباهات كردن).

11. جدال وگفتن لا وَالله، وَبلَي وَالله (قسم ياد كردن به نام الله).

12. كشتن جانوراني كه در بدن ساكن مي شوند.

13. انگشتر به دست كردن به جهت زينت.

14. پوشيدن زيور براي زن.

15. روغن ماليدن به بدن.

16. ازاله مو از بدن خود يا غير چه مُحرِم باشد چه مُحِلّ.

17. پوشانيدن مرد سر خود را، با هرچه كه آن را بپوشاند.

18. پوشانيدن صورت براي زنان.

19. زير سايه قرار گرفتن براي مردان، در حال راه رفتن وطيّ طريق.

20. بيرون آوردن خون از بدن.

21. ناخن گرفتن.

22. كندن دندان.

23. كندن درخت يا گياه از حرم.

24. سلاح برداشتن (حمل سلاح).

مستحبات ورود به حرم:

1. غسل كردن.

2. پياده شدن از وسيله نقليّه.

3. خواندن اين دعا:

«اَللّهُمَّ إِنَّكَ قُلْتَ فِي كِتابِكَ الْمُنْزَلِ وَقَوْلُكَ الْحَقُّ: " وَأَذِّنْ فِي النّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالاً وَعَلي كُلِّ ضامِر يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجّ عَمِيق "،اَللّهُمَّ إِنِّي أَرْجُو أَنْ أَكُونَ مِمَّنْ أَجابَ دَعْوَتَكَ، وَقَدْ جِئْتُ مِنْ شُقَّة بَعِيدَة وَ مِنْ فَجّ عَمِيق، سامِعاً لِنِدائِكَ، وَمُسْتَجِيباً لَكَ، مُطِيعًا لاَِمْرِكَ، وَكُلُّ ذلِكَ بِفَضْلِكَ عَلَيَّ وَإِحْسانِكَ إِلَيَّ، فَلَكَ الْحَمْدُ عَلي مَا وَفَّقْتَنِي لَهُ،أَبْتَغِي بِذلِكَ الزُّلْفَةَ عِنْدَكَ،وَالْقُرْبَةَ إِلَيْكَ، وَ الْمَنْزِلَةَ لَدَيْكَ، وَالْمَغْفِرَةَ لِذُنُوبِي، وَالتَّوْبَةَ عَلَيَّ مِنْها بِمَنِّكَ،

ص: 747

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَحَرِّمْ بَدَنِي عَلَي النّارِ، وَ آمِنِّي مِنْ عَذابِكَ وَعِقابِكَ، بِرَحْمَتِكَ يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ».

آداب ورود به مسجد الحرام

1. غسل كردن.

2. پاي برهنه با حالت متانت ووقار قدم برداشتن.

3. ورود از باب بني شيبه كه مقابل باب السّلام كنوني مي باشد.

ومستحب است بر در مسجدالحرام ايستاده، بگويد:

«اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا النَّبِيُّ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ، بِسْمِ اللهِ

وَبِاللهِ وَمِنَ اللهِ وَماشاءَ اللهُ، اَلسَّلامُ عَلي رَسُولِ اللهِ وَ آلِهِ، اَلسَّلاَمُ عَلي اِبْراهِيمَ وَآلِهِ، وَالسَّلامُ عَلي أَنْبِياءِ اللهِ وَرُسُلِهِ وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ».

و در روايت ديگر وارد است كه نزد در مسجد بگويد:

«بِسْمِ اللهِ وَبِاللهِ وَمِنَ اللهِ وَإِلَي اللهِ وَما شاءَ اللهُ وَعَلي مِلَّةِ رَسُولِ اللهِ، صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَخَيْرُ الاَْسْماءِ لِلّهِ،

وَالْحَمْدُ لِلّهِ، وَالسَّلامُ عَلي رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلي مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا النَّبِيُّ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ، اَلسَّلامُ عَلي أَنْبِياءِ اللهِ وَرُسُلِهِ، اَلسَّلامُ عَلي إِبْراهِيمَ خَلِيلِ الرَّحْمانِ، اَلسَّلامُ عَلَي الْمُرْسَلِينَ، وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْنا وَعَلي عِبادِ اللهِ الصّالِحِينَ. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَبارِكْ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَارْحَمْ مُحَمَّداً وَآلَ مُحَمَّد، كَما صَلَّيْتَ وَبارَكْتَ وَتَرَحَّمْتَ عَلي إِبْراهِيمَ وَآلِ إِبْراهِيمَ، إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد عَبْدِكَ وَرَسُولِكَ، وَعَلي إِبْراهِيمَ خَلِيلِكَ وَعَلي أَنْبِيائِكَ وَرُسُلِكَ وَسَلِّمْ عَلَيْهِمْ، وَسَلامٌ عَلَي الْمُرْسَلِينَ، وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ، اَللّهُمَّ افْتَحْ لِي أَبْوابَ رَحْمَتِكَ، وَاسْتَعْمِلْنِي فِي طاعَتِكَ وَمَرْضاتِكَ، وَاحْفَظْنِي بِحِفْظِ الاِْيمانِ أَبَداً ما أَبْقَيْتَنِي، جَلَّ ثَناءُ وَجْهِكَ، اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي جَعَلَنِي مِنْ وَفْدِهِ وَزُوّارِهِ، وَجَعَلَنِي مِمَّنْ يَعْمُرُ مَساجِدَهُ،وَجَعَلَنِي مِمَّنْ يُناجِيهِ.اَللّهُمَّ إِنِّي عَبْدُكَ وَزائِرُكَ فِي بَيْتِكَ، وَعَلي كُلِّ مَأْتِيّ حَقٌّ لِمَنْ أَتاهُ وَزارَهُ، وَأَنْتَ خَيْرُ مَأْتِيّ وَأَكْرَمُ مَزُور،

ص: 748

فَأَسْأَلُكَ يا اَللهُ يا رَحْمانُ بِأَنَّكَ أَنْتَ اللهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ، وَحْدَكَ لا شَرِيكَ لَكَ، بِأَنَّكَ واحِدٌ أَحَدٌ صَمَدٌ، لَمْ تَلِدْ وَلَمْ تُولَدْ وَلَمْ يَكُنْ لَهُ [لَكَ] كُفُواً أَحَدٌ، وَأَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُكَ وَرَسُولُكَ، صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَعَلي أَهْلِ بَيْتِهِ، يا جَوادُ يا كَرِيمُ يا ماجِدُ يا جَبّارُ يا كَرِيمُ، أَسْأَلُكَ أَنْ تَجْعَلَ تُحْفَتَكَ إِيّايَ بِزِيارَتِي إِيّاكَ أَوَّلَ شَيْء تُعْطِيَنِي فَكاكَ رَقَبَتِي مِنَ النّارِ».

پس سه مرتبه بگويد: «اَللّهُمَّ فُكَّ رَقَبَتِي مِنَ النّارِ».

آنگاه چنين ادامه دهد:

«وَ أَوْسِعْ عَلَيَّ مِنْ رِزْقِكَ الْحَلالِ الطَيِّبِ، وَادْرَأْ عَنِّي شَرَّ شَياطِينِ الاِْنْسِ وَالْجِنِّ وَشَرَّ فَسَقَةِ الْعَرَبِ وَالْعَجَمِ». «اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ فِي مَقامِي هذا، فِي أَوَّلِ مَناسِكِي أَنْ تَقْبَلَ تَوْبَتِي، وَ أَنْ تَجاوَزَ عَنْ خَطِيئَتِي وَ تَضَعَ عَنِّي وِزْرِي، اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي بَلَّغَنِي بَيْتَهُ الْحَرامَ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَشْهَدُ أَنَّ هذا بَيْتُكَ الْحَرامُ الَّذِي جَعَلْتَهُ مَثابَةً لِلنّاسِ وَأَمْناً مُبارَكاً وَ هُديً لِلْعالَمِينَ. اَللّهُمَّ إِنِّي عَبْدُكَ، وَالْبَلَدَ بَلَدُكَ، وَالْبَيْتَ بَيْتُكَ، جِئْتُ أَطْلُبُ رَحْمَتَكَ، وَأَؤُمُّ طاعَتَكَ، مُطِيعًا لاَِمْرِكَ، راضِياً بِقَدَرِكَ، أَسْأَلُكَ مَسْأَلَةَ الْمُضْطَرِّ إِلَيْكَ الْخائِفِ لِعُقُوبَتِكَ. اَللّهُمَّ افْتَحْ لِي أَبْوابَ رَحْمَتِكَ، وَاسْتَعْمِلْنِي بِطاعَتِكَ وَمَرْضاتِكَ».

بعد خطاب كند به كعبه و بگويد:

«اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي عَظَّمَكِ وَشَرَّفَكِ وَكَرَّمَكِ وَجَعَلَكِ مَثابَةً لِلنّاسِ وَأَمْناً مُبارَكاً وَهُديً لِلْعالَمِينَ».

ومستحب است وقتي به محاذي «حجر الأسود» رسيد، بگويد: «أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ،

وَأَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، آمَنْتُ بِاللهِ، وَكَفَرْتُ بِالْجِبْتِ وَالطّاغُوتِ وَبِاللاّتِ وَالْعُزّي، وَعِبادَةِ الشَّيْطانِ، وَعِبادَةِ كُلِّ نِدّ يُدْعي مِنْ دُونِ اللّهِ».

امام صادق(عليه السلام) به ابوبصير فرمود: هنگامي كه داخل مسجد شدي جلو برو تا روبروي «حجرالأسود» كه رسيدي متوجّه آن شده، اين دعا را بخوان:

«اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي

ص: 749

هَدانا لِهذا وَما كُنّا لِنَهْتَدِيَ لَوْلا أَنْ هَدانَا اللهُ، سُبْحانَ اللهِ وَالْحَمْدُ لِلّهِ وَلا إِلهَ إلاَّ اللهُ وَاللهُ أَكْبَرُ، أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِهِ، وَأَكْبَرُ مِمّا أَخْشي وَأَحْذَرُ، لا إِلهَ إلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، لَهُ الْمُلْكُوَلَهُ الْحَمْدُ،يُحْيِيوَيُمِيتُ، وَيُمِيتُ وَيُحْيِي، بِيَدِهِ الْخَيْرُ، وَهُوَ عَلي كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَبارِكْ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، كَأَفْضَلِ ما صَلَّيْتَ وَ بارَكْتَ وَتَرَحَّمْتَ عَلي إِبْراهِيمَ وَآلِ إِبْراهِيمَ، إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ، وَسَلامٌ عَلي جَمِيعِ النَّبِيِّينَ وَالْمُرْسَلِينَ، وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ. اَللّهُمَّ إِنِّي أُومِنُ بِوَعْدِكَ، وَأُصَدِّقُ رُسُلَكَ، وَأَتَّبِعُ كِتابَكَ». و در روايت معتبر وارد است كه وقتي نزديك حجرالأسود رسيدي دست هاي خود را بلند كن، وحمد وثناي الهي را بجا آور، وصلوات بر پيغمبر بفرست، واز خداوندِ عالَم بخواه كه حجّ تو را قبول كند، پس از آن حَجَر را بوسيده واستلام نما. واگر بوسيدن ممكن نشد لمس كن، واگر آن هم ممكن نشد اشاره به آن كن، وبگو: «اَللّهُمَّ أَمانَتِي أَدَّيْتُها وَمِيثاقِي تَعاهَدْتُهُ لِتَشْهَدَ لِي بِالْمُوافاةِ، اَللّهُمَّ تَصْدِيقاً بِكِتابِكَ وَعَلي سُنَّةِ نَبِيِّكَ، أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، وَأَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، آمَنْتُ بِاللهِ، وَكَفَرْتُ بِالْجِبْتِ وَالطّاغُوتِ وَبِاللاّتِ وَالْعُزّي، وَعِبادَةِ الشَّيْطانِ، وَعَبادَةِ كُلِّ نِدّ يُدْعي مِنْ دُونِ اللهِ». اَللَّهُمَّ إِلَيْكَ بَسَطْتُ يَدِي وَ فِيما عِنْدَكَ عَظُمَتْ رَغْبَتِي فَاقْبَلْ سُبْحَتِي، وَاغْفِرْ لِي وَارْحَمْنِي،اَللّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْكُفْرِ وَالْفَقْرِ وَمَواقِفِ الْخِزْيِ فِي الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ».

مستحبات طواف

مستحب است حاجي در حال طواف، با كمال خلوص وتوجّه به خدا، در هر دوري از طواف هاي هفت گانه، راز و نيازي آهسته و آرام، با حضرت حق داشته باشد، پس علاوه بر اذكاري كه دارد، مي

ص: 750

تواند در هر شوط اين ادعيه را بخواند:

دعاي اشواط طواف
اشاره

براي اينكه طواف كننده در تعداد دورهاي طواف شك نكند، مي تواند دعاهاي وارده را تقسيم كرده و در هر دور طواف بخشي از آن را به قصد رجاء بخواند، واگر تكرار شد مانعي ندارد.

دعاي دور اوّل

«اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي يُمْشي بِه عَلي طَلَلِ الْماءِ،كَما يُمْشي بِه عَلي جَدَدِ الاَْرْضِ، وَأَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي يَهْتَزُّلَهُ عَرْشُكَ، وَأَسْأَلُكَ بِاِسْمِكَ الَّذِي تَهْتَزُّ لَهُ أَقْدامُ مَلائِكَتِكَ،وَأَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي دَعاكَ بِهِ مُوسي مِنْ جانِبِ الطُّورِ، فَاسْتَجَبْتَ لَهُ، وَأَلْقَيْتَ عَلَيْهِ مَحَبَّةً مِنْكَ، وَأَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي غَفَرْتَ بِهِ لِمُحَمَّد صَلَّي اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَما تَأَخَّرَ، وَأَتْمَمْتَ عَلَيْهِ نِعْمَتَكَ، أَنْ تَرْزُقَنِي خَيْرَ الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ» و حاجات خود را مي خواهي.

دعاي دور دوم

«اَللّهُمَّ إِنِّي إِلَيْكَ فَقِيرٌ، وَإِنِّي خائِفٌ مُسْتَجِيرٌ، فَلا تُغَيِّرْ جِسْمِي وَلا تُبَدِّلِ اسْمِي».

سپس مي گويي:سائِلُكَ فَقِيرُكَ مِسْكِينُكَ بِبابِكَ، فَتَصَدَّقْ عَلَيْهِ بِالْجَنَّةِ. اَللّهُمَّ الْبَيْتُ بَيْتُكَ، وَالْحَرَمُ حَرَمُكَ، وَالْعَبْدُ عَبْدُكَ، وَهذا مَقامُ الْعائِذِ الْمُسْتَجِيرِ بِكَ مِنَ النّارِ، فَأَعْتِقْنِي وَ والِدَيَّ وَ أَهْلِي وَوُلْدِي وَإِخْوانِيَ الْمُؤْمِنِينَ مِنَ النّارِ، يا جَوادُ يا كَرِيمُ».

دعاي دور سوم

«اَللّهُمَّ أَدْخِلْنِي الْجَنَّةَ بِرَحْمَتِكَ، وَأَجِرْنِي بِرَحْمَتِكَ مِنَ النّارِ، وَعافِنِي مِنَ السُّقْمِ، وَأَوْسِعْ عَلَيَّ مِنَ الرِّزْقِ الْحَلالِ، وَادْرَأْ عَنِّي شَرَّ فَسَقَةِ الْجِنِّ وَالاِْنْسِ، وَشَرَّ فَسَقَةِ الْعَرَبِ وَالْعَجَمِ، يا ذَا الْمَنِّ وَالطَّوْلِ، وَالْجُودِ وَالْكَرَمِ، اِنَّ عَمَلِي ضَعِيفٌ فَضاعِفْهُ لِي، وَتَقَبَّلْهُ مِنِّي، إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ».

دعاي دور چهارم

«يا اَللهُ يا وَلِيَّ الْعافِيَةِ، وَخالِقَ الْعافِيَةِ، وَرازِقَ الْعافِيَةِ، وَالْمُنْعِمَ بِالْعافِيَةِ، وَ الْمَنَّانَ بِالْعَافِيَةِ، وَالْمُتَفَضِّلُ بِالْعافِيَةِ عَلَيَّ

وَعَلي جَمِيعِ خَلْقِكَ، يا رَحْمانَ الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ وَرَحِيمَهُما، صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَارْزُقْنا الْعافِيَةَ، وَ دَوَامَ الْعَافِيَةِ، وَتَمامَ الْعافِيَةِ، وَشُكْرَ الْعافِيَةِ فِي الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ، يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ».

دعاي دور پنجم

«اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي

ص: 751

شَرَّفَكِ وَعَظَّمَكِ، وَالْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي بَعَثَ مُحَمَّداً نَبِيّاً، وَجَعَلَ عَلِيّاً إِماماً. اَللّهُمَّ اهْدِ لَهُ خِيارَ خَلْقِكَ، وَجَنِّبْهُ شِرارَ خَلْقِكَ».

آنگاه مي گويي:" رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الاْخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النّارِ ".

دعاي دور ششم

«اَللّهُمَّ الْبَيْتُ بَيْتُكَ، وَالْعَبْدُ عَبْدُكَ، وَ هذا مَقامُ الْعائِذِ بِكَ مِنَ النّارِ. اَللّهُمَّ مِنْ قِبَلِكَ الرَّوْحُ وَالْفَرَجُ وَالْعافِيَةُ. اَللّهُمَّ اِنَّ عَمَلِي ضَعِيفٌ فَضاعِفْهُ لِي، وَاغْفِرْ لِي مَا اطَّلَعْتَ عَلَيْهِ مِنِّي وَ خَفِيَ عَلي خَلْقِكَ، أَسْتَجِيرُ بِاللهِ مِنَ النّارِ».

دعاي دور هفتم

«اَللّهُمَّ إِنَّ عِنْدِي أَفْواجاً مِنْ ذُنُوب، وَ أَفْواجاً مِنْ خَطايا وَعِنْدَكَ أَفْواجٌ مِنْ رَحْمَة، وَ أَفْواجٌ مِنْ مَغْفِرَة، يا مَنِ اسْتَجابَ لاَِبْغَضِ خَلْقِهِ إِلَيْهِ إِذْ قالَ أَنْظِرْنِي إِلي يَوْمِ يُبْعَثُونَ، اِسْتَجِبْ لِي». سپس حاجاتت را بخواه و آنگاه بگو:

«اَللّهُمَّ قَنِّعْنِي بِما رَزَقْتَنِي، وَبارِكْ لِي فِيما آتَيْتَنِي». و هنگامي كه مقابل مقام حضرت ابراهيم رسيدي، بگو:«اَللّهُمَّ أَعْتِقْ رَقَبَتِي مِنَ النّارِ، وَوَسِّعْ عَلَيَّ مِنَ الرِّزْقِ الْحَلالِ، وَادْرَأْ عَنِّي شَرَّفَسَقَةِ الْعَرَبِ وَالْعَجَمِ وَشَرَّ فَسَقَةِ الْجِنِّ وَالاِْنْسِ». وامام سجّاد(عليه السلام) هنگام طواف، به ناودان نگاه مي كرد، و عرضه مي داشت:

«اَللّهُمَّ أَدْخِلْنِي الْجَنَّةَ بِرَحْمَتِكَ، وَأَجِرْنِي بِرَحْمَتِكَ مِنَ النّارِ، وَعافِنِي مِنَ السُّقْمِ، وَأَوْسِعْ عَلَيَّ مِنَ الرِّزْقِ الْحَلالِ، وَادْرَأْ عَنِّي شَرَّ فَسَقَةِ الْجِنِّ وَالاِْنْسِ، وَشَرَّ فَسَقَةِ الْعَرَبِ وَالْعَجَمِ».

مستحبات نماز طواف

در نماز طواف مستحب است بعد از حمد، در ركعت اوّل سوره «توحيد» ودر ركعت دوّم سوره " قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ " را بخواند، وپس از نماز، حمد وثناي الهي را بجا آورده وصلوات بر محمّد وآل محمّد بفرستد، واز خداوند عالم طلب قبول نمايد، وبگويد:«اَللّهُمَّ تَقَبَّلْ مِنِّي، وَلا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّي، اَلْحَمْدُ لِلّهِ بِمَحامِدِهِ كُلِّها عَلي نَعْمائِهِ كُلِّها، حَتّي يَنْتَهِيَ الْحَمْدُ إِلي ما يُحِبُّ

ص: 752

رَبِّي وَيَرْضي. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِهِ، وَتَقَبَّلْ مِنِّي، وَطَهِّرْ قَلْبِي، وَزَكِّ عَمَلِي». و در روايت ديگر چنين آمده است: «اَللّهُمَّ ارْحَمْنِي بِطَواعِيَتِي إِيّاكَ، وَطَواعِيَتِي رَسُولِكَ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ. اَللّهُمَّ جَنِّبْنِي أَنْ أَتَعَدّي حُدُودَكَ، وَاجْعَلْنِي مِمَّنْ يُحِبُّكَ وَيُحِبُّ رَسُولَكَ وَمَلائِكَتَكَ وَعِبادَكَ الصّالِحِينَ».

و در بعضي از روايات است كه حضرت صادق(عليه السلام) بعد از نماز طواف به سجده رفته و چنين مي گفت: «سَجَدَ وَجْهِي لَكَ تَعَبُّداً وَرِقّاً، لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ حَقّاً حَقّاً، اَلاَْوَّلُ قَبْلَ كُلِّ شَيْء، وَالاْخِرُ بَعْدَ كُلِّ شَيْء، وَها أَنَا ذا بَيْنَ يَدَيْكَ ناصِيَتِي بِيَدِكَ، فَاغْفِرْ لِي، إِنَّهُ لا يَغْفِرُ الذَّنْبَ الْعَظِيمَ غَيْرُكَ، فَاغْفِرْ لِي، فَإِنِّي مُقِرٌّ بِذُنُوبِي عَلي نَفْسِي، وَلا يَدْفَعُ الذَّنْبَ الْعَظِيمَ غَيْرُكَ». و بعد از سجده، روي مبارك آن حضرت از گريه چنان بود كه گويا در آب فرو رفته باشد.

مستحبّات سعي

مستحب است پس از خواندن نماز طواف وپيش از سعي، مقداري از آب زمزم بياشامد و به سر و پشت و شكم خود بريزد و بگويد:«اَللّهُمَّ اجْعَلْهُ عِلْماً نافِعاً، وَرِزْقاً واسِعاً، وَشِفاءً مِنْ كُلِّ داء وَسُقْم». پس از آن نزديك حجرالأسود بيايد، ومستحب است از دري كه روبروي حجرالأسود است به سوي صفا متوجه شود، و با آرامش دل وبدن بالاي صفا رفته، وبه خانه كعبه نظر كند، و به ركني كه حجرالأسود در آن است رو نمايد، وحمد وثناي الهي را بجا آورد، ونعمت هاي الهي را به خاطر بياورد، آنگاه اين ذكر را بگويد: «اَللهُ أَكْبَرُ» هفت مرتبه.

«اَلْحَمْدُ لِلّهِ» هفت مرتبه. «لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ» هفت مرتبه. «لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، لَهُ الْمُلْكُ وَلَهُ الْحَمْدُ، يُحْيِي وَيُمِيتُ، وَهُوَ حَيٌّ

ص: 753

لا يَمُوتُ، بِيَدِهِ الْخَيْرُ، وَهُوَ عَلي كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ» (سه مرتبه).پس صلوات بر محمّد وآل محمّد بفرستد، وسه مرتبه بگويد: «اَللهُ أَكْبَرُ عَلي ما هَدانا، وَالْحَمْدُ لِلّهِ عَلي ما أَبْلانا، وَالْحَمْدُ

لِلّهِ الْحَيِّ الْقَيُّومِ، وَالْحَمْدُ لِلّهِ الْحَيِّ الدّائِمِ».

پس سه مرتبه بگويد:

«أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ، وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، لا نَعْبُدُ إِلاّ إِيّاهُ، مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ، وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ».

پس سه مرتبه بگويد:

«اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ الْعَفْوَ وَالْعافِيَةَ وَالْيَقِينَ فِي الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ».

و سه مرتبه بگويد:

«اَللّهُمَّ آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَفِي الاْخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنا عَذابَ النّارِ».

پس بگويد:

«اَللهُ أَكْبَرُ» صد مرتبه. «لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ» صد مرتبه. «اَلْحَمْدُ لِلّهِ» صد مرتبه. «سُبْحانَ اللهِ» صد مرتبه.

پس بگويد:«لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ، أَنْجَزَ وَعْدَهُ، وَنَصَرَ عَبْدَهُ، وَغَلَبَ الاَْحْزابَ وَحْدَهُ، فَلَهُ الْمُلْكُ وَلَهُ الْحَمْدُ وَحْدَهُ. اَللّهُمَّ بارِكْ لِي فِي الْمَوْتِ وَفِيما بَعْدَ الْمَوتِ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ ظُلْمَةِ الْقَبْرِ وَوَحْشَتِهِ. اَللّهُمَّ أَظِلَّنِي فِي ظِلِّ عَرْشِكَ يَوْمَ لا ظِلَّ إِلاّ ظِلُّكَ».

و بسيار دعاي بعد را كه سپردن دين و نفس و اهل و مال خود به خداوند عالم است، تكرار كند، بگويد:

«اَسْتَوْدِعُ اللهَ الرَّحْمنَ الرَّحِيمَ الَّذِي لا تَضِيعُ وَدائِعُهُ دِينِي وَنَفْسِي وَأَهْلِي. اَللّهُمَّ اسْتَعْمِلْنِي عَلي كِتَابِكَ وَسُنَّةِ نَبِيِّكَ، وَتَوَفَّنِي عَلي مِلَّتِهِ، وَاَعِذْنِي مِنَ الْفِتْنَةِ». پس «اَللهُ أَكْبَرُ» سه مرتبه بگويد.

بعد دعاي سابق را دو مرتبه تكرار كند، آنگاه يك بار ديگر تكبير ودعا را بخواند، واگر تمام اين عمل را نتواند انجام دهد هر قدر كه مي تواند بخواند. و مستحب است كه رو به كعبه نمايد، واين دعا را بخواند:

«اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِي كُلَّ ذَنْب أَذْنَبْتُهُ قَطُّ،

ص: 754

فَإِنْ عُدْتُ فَعُدْ عَلَيَّ بِالْمَغْفِرَةِ، فَإِنَّكَ أَنْتَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ. اَللّهُمَّ افْعَلْ بِي ما أَنْتَ أَهْلُهُ، فَإِنَّكَ إِنْ تَفْعَلْ بِي ما أَنْتَ أَهْلُهُ تَرْحَمْنِي، وَإِنْ تُعَذِّبْنِي فَأَنْتَ غَنِيٌّ عَنْ عَذابِي، وَأَنَا مُحْتَاجٌ إِلي رَحْمَتِكَ، فَيا مَنْ أَنَا مُحْتاجٌ إِلي رَحْمَتِهِ اِرْحَمْنِي. اَللّهُمَّ لا تَفْعَلْ بِي ما أَنَا أَهْلُهُ، فَإِنَّكَ إِنْ تَفْعَلْ بِي ما أَنَا اهْلُهُ تُعَذِّبْنِي، وَلَمْ تَظْلِمْنِي، أَصْبَحْتُ أَتَّقِي عَدْلَكَ، وَلا أَخافُ جَوْرَكَ، فَيا مَنْ هُوَ عَدْلٌ لا يَجُورُ اِرْحَمْنِي».

پس بگويد: «يا مَنْ لا يَخِيبُ سائِلُهُ، وَلا يَنْفَدُ نائِلُهُ، صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَأَعِذْنِي مِنَ النّارِ بِرَحْمَتِكَ».

و در حديث شريف وارد شده است: ايستادن بر صفا را طول دهد، وهنگامي كه از صفا پايين مي آيد رو به خانه كعبه كند و بگويد: «اَللّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ عَذابِ الْقَبْرِ وَفِتْنَتِهِ وَغُرْبَتِهِ وَوَحْشَتِهِ وَظُلْمَتِهِ وَضِيقِهِ وَضَنْكِهِ. اَللّهُمَّ اَظِلَّنِي فِي ظِلِّ عَرْشِكَ يَوْمَ لا ظِلَّ إِلاّ ظِلُّكَ».

سپس مي گويي:

«يا رَبَّ الْعَفْوِ، يا مَنْ أَمَرَ بِالْعَفْوِ، يا مَنْ هُوَ أَوْلي بِالْعَفْوِ،يامَنْ يُثِيبُ عَلَي الْعَفْوِ، اَلْعَفْوَ اَلْعَفْوَ اَلْعَفْوَ، يَا جَوادُ يَاكَرِيمُ يَا قَرِيبُ، يَا بَعِيدُ، اُرْدُدْ عَلَيَّ نِعْمَتَكَ، وَاسْتَعْمِلْنِي بِطاعَتِكَ وَمَرْضاتِكَ». و مستحب است پياده سعي نمايد، و از صفا تا مناره ميانه، راه رود، واز آنجا تا جايي كه محل بازار عطاران بوده است (اين فاصله با چراغ سبز مشخص شده)، (هَرْوَلَه كند)، و اگر سوار باشد اين فاصله را كمي تند نمايد، و از براي زنها هَرْوَلَه نيست، و مستحب است در هنگامي كه به اين محل مي رسد، بگويد:

«بِسْمِ اللهِ وَاللهُ أَكْبَرُ. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، اَللّهُمَّ اغْفِرْ وَارْحَمْ وَتَجاوَزْ عَمّا تَعْلَمُ، إِنَّكَ أَنْتَ الاَْعَزُّ الاَْكْرَمُ، وَاهْدِنِي

ص: 755

لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ. اَللّهُمَّ إِنَّ عَمَلِي ضَعِيفٌ فَضاعِفْهُ لِي، وَتَقَبَّلْ مِنِّي. اَللّهُمَّ لَكَ سَعْيِي، وَبِكَ حَوْلِي

وَقُوَّتِي، تَقَبَّلْ عَمَلِي، يا مَنْ يَقْبَلُ عَمَلَ الْمُتَّقِينَ».

و چون از اين قسمت گذشتي بگو:

«يا ذَا الْمَنِّ وَالْفَضْلِ وَالْكَرَمِ وَالنَّعْماءِ وَالْجُودِ، اِغْفِرْ لِي ذُنُوبِي، إِنَّهُ لا يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاّ أَنْتَ».

و هنگامي كه به مروه رسيد بالاي آن برود، و بجا آورد آنچه را كه در صفا بجا آورد، وبخواند دعاهاي آنجا را به ترتيبي كه ذكر شد. وپس از آن بگويد:

«يا مَنْ أَمَرَ بِالْعَفْوِ، يا مَنْ يُحِبُّ الْعَفْوَ، يا مَنْ يُعْطِي عَلَي الْعَفْوِ، يا مَنْ يَعْفُو عَلَي الْعَفْوِ، يارَبَّ الْعَفْوِ، اَلْعَفْوَ اَلْعَفْوَ اَلْعَفْوَ». و مستحب است در گريه كردن بكوشد و خود را به گريه وا دارد، ودر حال سعي دعا بسيار كند، وبخواند اين دعا را:

«اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ حُسْنَ الظَّنِّ بِكَ عَلي كُلِّ حَال، وَصِدْقَ النِّيَّةِ فِي التَّوَكُّلِ عَلَيْكَ».

آداب تقصير عمره

واجب است پس از اتمام دور سعي بين صفا و مروه، قسمتي از مو يا ناخن خود را به نيّت تقصير كوتاه كند، وبهتر آن است كه اكتفا به گرفتن ناخن نكند بلكه از موي خود هم قدري كوتاه كند، كه موافق احتياط است، وتراشيدن سر در تقصير عمره تمتع كفايت نمي كند، بلكه حرام مي باشد.و هنگام تقصير مناسب است اين دعا را بخواند:«اَللّهُمَّ أَعْطِنِي بِكُلِّ شَعْرَة نُوراً يَوْمَ الْقِيامَةِ».

اقسام حج

حجّ بر سه قسم است:

1. «حجّ تمتّع» وآن وظيفه كساني است كه 48 ميل(يعني شانزده فرسخ) از مكّه دور باشند، وحجّ تمتع همراه عمره تمتع است.

2. «حجّ افراد» كه عين حجّ تمتع است با اين فرق كه در حجّ تمتّع قرباني واجب است و در حجّ إفراد

ص: 756

واجب نيست.

3. «حجّ قِران» مانند حجّ افراد است با اين تفاوت كه در حجّ قِران، همراه آوردن قرباني لازم است. تفصيل مسائل اقسام حجّ را در مناسك مطالعه كنيد.

واجبات حجّ تمتع

واجبات حجّ تمتّع 13 عمل است:

1. احرام بستن در مكّه.

2. وقوف در عرفات.

3. وقوف در مشعرالحرام.

4. زدن سنگ بر جمره عقبه در روز عيد.

5. قرباني در منا.

6. تراشيدن سر يا تقصير كردن در منا.

7. طواف زيارت در مكّه.

8. دو ركعت نماز طواف.

9. سعي بين صفا ومروه.

10. طواف نساء.

11. دو ركعت نماز طواف نساء.

12. ماندن در منا شب يازدهم ودوازدهم (ودر بعضي موارد شب سيزدهم).

13. رمي جمرات در روز يازدهم ودوازدهم.

ودعاهاي وارده ضمن اين اعمال از قرار زير مي باشد:

مستحبات إحرام حجّ تا وقوف به عرفات

اموري كه در احرام عمره مستحب بود در احرام حجّ نيز مستحب است، وپس از اين كه شخص احرام بست واز مكه بيرون آمد، همين كه بر «أَبْطَح» مشرِف شد، به آواز بلند تلبيه

گويد، وچون متوجّه منا شود بگويد:

«اَللّهُمَّ إِيّاكَ أَرْجُو وَإِيّاكَ أَدْعُو، فَبَلِّغْنِي أَمَلِي، وَأَصْلِحْ لِي عَمَلِي».

و با وقار و دل آرام، و در حال گفتن سبحان الله و ذكر حق تعالي حركت كند، وچون به منا رسيد بگويد:

«اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي أَقْدَمَنِيها صالِحاً فِي عافِيَة وَبَلَّغَنِي هذَا الْمَكانَ».

پس بگويد:

«اَللّهُمَّ هذِهِ مِنًي وَهِيَ مِمّا مَنَنْتَ بِهِ مِنَ الْمَناسِكِ، فَأَسْأَلُكَ أَنْ تَمُنَّ عَلَيَّ فِيها بِما مَنَنْتَ بِهِ عَلي أَوْلِيائِكَ، فَإِنَّما أَنَا عَبْدُكَ وَفِي قَبْضَتِكَ».

ومستحب است شب عرفه را در منا بوده، وبه اطاعت الهي مشغول باشد، وبهتر آن است كه عبادات وخصوصاً نمازها را در مسجد خَيفْ بجا آورد، وچون نماز صبح

ص: 757

را خواند تا طلوع آفتاب تعقيب نماز بخواند، پس به سوي عرفات روانه شود، واگر خواسته باشد بعد از طلوع صبح برود مانعي ندارد، ولي سنّت آن است كه تا آفتاب طلوع نكرده از وادي مُحَسَّر رد نشود، وروانه شدن پيش از صبح مكروه است، وچون به عرفات متوجّه شود، اين دعا را بخواند:«اَللّهُمَّ إِلَيْكَ صَمَدْتُ، وَإِيّاكَ اعْتَمَدْتُ، وَوَجْهَكَ أَرَدْتُ، أَسْأَلُكَ أَنْ تُبارِكَ لِي فِي رِحْلَتِي، وَأَنْ تَقْضِيَ لِي حاجَتِي، وَأَنْ تَجْعَلَنِي مِمَّنْ تُباهِي بِهِ الْيَوْمَ مَنْ هُوَ أَفْضَلُ مِنِّي».

مستحبات واعمال شب عرفه

شب نهم ذي حجه كه شب عرفه است در فضيلت و احيا و دعا وعبادت مانند روز عرفه است، و مستحب است كه در آن شب اين دعاها خوانده شود.

دعاي شب عرفه

«اَللّهُمَّ يا شاهِدَ كُلِّ نَجْوي، وَمَوْضِعَ كُلِّ شَكْوي، وَعالِمَ كُلِّ خَفِيَّة، وَمُنْتَهي كُلِّ حاجَة، يا مُبْتَدِئاً بِالنِّعَمِ عَلَي الْعِبادِ،يا كَرِيمَ الْعَفْوِ، يا حَسَنَ التَّجاوُزِ، يا جَوادُ، يا مَنْ لا يُوارِي مِنْهُ لَيْلٌ داج، وَلا بَحْرٌ عَجّاجٌ، وَلا سَماءٌ ذاتُ أَبْراج، وَلا ظُلَمٌ ذاتُ ارْتِتاج، يا مَنِ الظُّلْمَةُ عِنْدَهُ ضِياءٌ،أَسْأَلُكَ بِنُورِ وَجْهِكَ الْكَرِيمِ، الَّذِي تَجَلَّيْتَ بِهِ لِلْجَبَلِ، فَجَعَلْتَهُ دَكّاً وَخَرَّ مُوسي صَعِقاً، وَبِاسْمِكَ الَّذِي رَفَعْتَ بِهِ السَّماواتِ بِلا عَمَد، وَسَطَحْتَ بِهِ الاَْرْضَ عَلي وَجْهِ ماء جَمَد، وَبِاسْمِكَ الْمَخْزُونِ الْمَكْنُونِ الْمَكْتُوبِ الطّاهِرِ الَّذِي إِذا دُعِيتَ بِهِ اَجَبْتَ، وَإِذا سُئِلْتَ بِهِ أَعْطَيْتَ، وَبِاسْمِكَ السُّبُّوحِ الْقُدُّوسِ الْبُرْهانِ الَّذِي هُوَ نُورٌ عَلي كُلِّ نُور، وَنُورٌ مِنْ نُور، يُضِيْءُ مِنْهُ كُلُّ نُور، إِذا بَلَغَ الاَْرْضَ انْشَقَّتْ، وَإِذا بَلَغَ السَّماواتِ فُتِحَتْ، وَإِذا بَلَغَ الْعَرْشَ اهْتَزَّ، وَبِاسْمِكَ الَّذِي تَرْتَعِدُ مِنْهُ فَرائِصُ مَلائِكَتِكَ، وَأَسْأَلُكَ بِحَقِّ جَبْرَئِيلَ وَمِيكائِيلَ وَاِسْرافِيلَ، وَبِحَقِّ مُحَمَّد الْمُصْطَفي صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَعَلي جَمِيعِ الاَْنْبِياءِ وَجَمِيعِ الْمَلائِكَةِ، وَبِالاِْسْمِ الَّذِي مَشي بِهِ الْخِْضرُ

ص: 758

عَلي طَلَلِ الْماءِ كَما مَشي بِهِ عَلي جَدَدِ الاَْرْضِ، وَبِاسْمِكَ الَّذِي فَلَقْتَ بِهِ الْبَحْرَ لِمُوسي، وَأَغْرَقْتَ فِرْعَونَ وَقَوْمَهُ، وَأَنْجَيْتَ بِهِ مُوسَي بْنَ عِمْرانَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ الاَْيْمَنِ، فَاسْتَجَبْتَ لَهُ وَاَلْقَيْتَ عَلَيْهِ مَحَبَّةً مِنْكَ، وَبِاسْمِكَ الَّذِي بِهِ أَحْيا عِيسَي بْنُ مَرْيمَ الْمَوْتي، وَتَكَلَّمَ فِي المَهْدِ صَبِيّاً، وَأَبْرَءَ الاَْكْمَهَ وَالاَْبْرَصَ بِإِذْنِكَ، وَبِاسْمِكَ الَّذِي دَعاكَ بِهِ حَمَلَةُ عَرْشِكَ وَجَبْرَئِيلُ وَمِيكائِيلُ وَأِسْرافِيلُ، وَحَبِيبُكَ مُحَمَّدٌ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَمَلائِكَتُكَ الْمُقَرَّبُونَ، وَأَنْبِياؤُكَ الْمُرسَلُونَ، وَعِبادُكَ الصّالِحُونَ مِنْ أَهْلِ السَّماواتِ وَالاَْرَضِينَ، وَبِاسْمِكَ الَّذِي دَعاكَ بِهِ ذُوالنُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِبِاً فَظَنَّ أَنْ لَنْ تَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادي فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظّالِمِينَ، فَاسْتَجَبْتَ لَهُ وَنَجَّيْتَهُ مِنَ الْغَمِّ، وَكَذلِكَ تُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ، وَبِاسْمِكَ الْعَظِيمِ الَّذِي دَعاكَ بِهِ داوُدُ وَخَرَّ لَكَ ساجِداً، فَغَفَرْتَ لَهُ ذَنْبَهُ، وَبِاسْمِكَ الَّذِي دَعَتْكَ بِهِ آسِيَةُ امْرَاَةُ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ وَنَجِّنِي مِنْ فِرْعَونَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمِينَ، فَاسْتَجَبْتَ لَها دُعاءَها، وَبِاسْمِكَ الَّذِي دَعاكَ بِهِ أَيُّوبُ إِذْحَلَّ بِهِ الْبَلاءُ، فَعافَيْتَهُ وَآتَيْتَهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِكَ وَذِكْري لِلْعابِدِينَ، وَبِاسْمِكَ الَّذِي دَعاكَ بِهِ يَعْقُوبُ، فَرَدَدْتَ عَلَيْهِ بَصَرَهُ وَقُرَّةَ عَيْنِهِ يُوسُفَ، وَجَمَعْتَ شَمْلَهُ، وَبِاسْمِكَ الَّذِي دَعاكَ بِهِ سُلَيمانُ، فَوَهَبْتَ لَهُ مُلْكاً لا يَنْبَغِي لاَِحَد مِنْ بَعْدِهِ، إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهّابُ، وَبِاسْمِكَ الَّذِي سَخَّرْتَ بِهِ الْبُراقَ لِمُحَمَّد صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَآلِه، إِذْ قالَ تَعالي: " سُبْحانَ الَّذِي اَسْري بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَي الْمَسْجِدِ الاَْقْصي "، وَقَوْلُهُ: " سُبْحانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنا هذا وَما كُنّا لَهُ مُقْرِنِينَ وَاِنّا إِلي رَبِّنا لَمنُقَلِبُونَ "، وَبِاسْمِكَ الَّذِي تَنَزَّلَ بِهِ جَبْرَئِيلُ عَلي مُحَمَّد صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَباِسْمِكَ الَّذِي دَعاكَ بِهِ آدَمُ، فَغَفَرْتَ لَهُ ذَنْبَهُ

ص: 759

وَاَسْكَنْتَهُ جَنَّتَكَ، وأَسْأَلُكَ بِحَقِّ الْقُرْآنِ الْعَظِيمِ، وَبِحَقِّ مُحَمَّد خاتَمِ النَّبِيِّينَ، وَبِحَقِّ اِبراهِيمَ وَبِحَقِّ فَصْلِكَ يَوْمَ الْقَضاءِ، وَبِحَقِّ الْمَوازِينِ إِذا نُصِبَتْ، وَ الصُّحُفِ إِذا نُشِرَتْ، وَبِحَقِّ الْقَلَمِ وَما جَري وَاللَّوْحِ وَما أَحْصي، وَبِحَقِّ الاِْسْمِ الَّذِي كَتَبْتَهُ عَلي سُرادِقِ الْعَرْشِ قَبْلَ خَلْقِكَ الْخَلْقَ وَالدُّنْيا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ بِأَلْفَيْ عام، وَأَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، وَأَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ،وأَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الْمَخْزُونِ فِي خَزائِنِكَ الَّذِي خَلْقِكَ، لا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَلا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ وَلا عَبْدٌ مُصْطَفيً، وَأَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي شَقَقْتَ بِهِ الْبِحارَ، وَقامَتْ بِهِ الْجِبالُ، وَاخْتَلَفَ بِهِ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ، وَبِحَقِّ السَّبْعِ الْمَثانِي وَالْقُرْآنِ الْعَظِيمِ، وَبِحَقِّ الْكِرامِ الْكاتِبِينَ، وَبِحَقِّ «طا ها» وَ «يا سِينِ» وَ «كاف ها يا عين صاد» وَ«حا ميم عين سين قاف»،وَبِحَقِّ تَوْراةِ مُوسي، وَإِنْجِيلِ عِيسي، وَزَبُورِ داوُدَ، وَفُرْقانِ مُحَمَّد، صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَعَلي جَمِيعِ الرُّسُلِوَبِآهِيّاًوَشَراهِيّاً.اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِحَقِّ تِلْكَ الْمُناجاةِ الَّتِي كانَتْ بَيْنَكَ وَبَيْنَ مُوسَي بنِ عِمْرانَ فَوْقَ جَبَلِ طُورِ سَيْناءَ،وأَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي عَلَّمْتَهُ مَلَكَ الْمَوْتِ لِقَبْضِ الاَْرْواحِ، وأَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي كُتِبَ عَلي وَرَقِ الزَّيْتُونِ، فَخَضَعَتِ النِّيرانُ لِتِلْكَ الوَرَقَةِ، فَقُلْتَ: " يا نارُ كُونِي بَرْداً وَسَلاماً "، وَأَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي كَتَبْتَهُ عَلي سُرادِقِ الْمَجْدِ وَالْكَرامَةِ، يامَنْ لايُحْفِيهِ سائِلٌ وَلا يَنْقُصُهُ نائِلٌ، يا مَنْ بِه ِيُسْتَغاثُ وَإِلَيْهِ يُلْجَاُ،أَسْأَلُكَ بِمَعاقِدِ الْعِزِّ مِنْ عَرْشِكَ، وَمُنْتَهَي الرَّحْمَةِ مِنْ كِتابِكَ، وَبِاسْمِكَ الاَْعْظَمِ، وَجَدِّكَ الاَْعْلي، وَكَلِماتِكَ التّامّاتِ الْعُلي. اَللّهُمَّ رَبَّ الرِّياحِ وَما ذَرَتْ، وَالسَّماءِ وَما أَظَلَّتْ، وَالاَْرْضِ وَما أَقَلَّتْ، وَالشَّياطِينِ وَما اَضَلَّتْ، وَالْبِحارِ وَما جَرَتْ، وَبحَقِّ كُلِّ حَقّ هُوَ عَلَيْكَ حَقٌّ، وَبِحَقِّ الْمَلائِكَةِ الْمُقَرَّبِينَ وَالرَّوْحانِيِّينَ وَالْكَرُّوبِيِّينَ وَالْمُسَبِّحِينَ لَكَ بِاللَّيْلِ وَالنَّهارِ لا يَفْتُرُونَ، وَبِحَقِّ اِبْراهِيمَ خَلِيلِكَ، وَبِحَقِّ كُلِّ وَلِيّ يُنادِيكَ بَيْنَ الصَّفا وَالْمَرْوَةِ، وَتَسْتَجِيبُ لَهُ دُعاءَهُ يا مُجِيبُ، أَسْأَلُكَ

ص: 760

بِحَقِّ هذِهِ الاَْسْماءِ وَبِهذِهِ الدَّعَواتِ أَنْ تَغْفِرَ لَنا ما قَدَّمْنا وَما اَخَّرْنا وَما أَسْرَرْنا وَما أَعْلَنّا وَما أَبْدَيْنا وَما أَخْفَيْنا وَما أَنْتَ أَعْلَمُ بِهِ مِنّا، إِنَّكَ عَلي كُلِّشَيْء قَدِيرٌ، بِرَحْمَتِكَ يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ، يا حافِظَ كُلِّ غَرِيب، يا مُونِسَ كُلِّ وَحِيد، يا قُوَّةَ كُلِّ ضَعِيف، يا ناصِرَ كُلِّ مَظْلُوم، يا رازِقَ كُلِّ مَحْرُوم، يا مُونِسَ كُلِّ مُسْتَوْحِش، يا صاحِبَ كُلِّ مُسافِر، يا عِمادَ كُلِّ حاضِر، يا غافِرَ كُلِّ ذَنْب وَخَطِيئَة، يا غِياثَ الْمُسْتَغِيثِينَ، يا صَرِيخَ الْمُسْتَصْرِخِينَ، يا كاشِفَ كَرْبِ الْمَكْرُوبِينَ، يا فارِجَ هَمِّ الْمَهْمُومِينَ،يا بَدِيعَ السَّماواتِ وَالاَْرَضِينَ، يا مُنْتَهي غايَةِ الطّالِبِينَ، يا مُجِيبَ دَعْوَةِ الْمُضْطَرِّينَ، يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ، يا رَبَّ الْعالَمِينَ، يا دَيّانَ يَوْمِ الدِّينِ، يا أَجْوَدَ الاَْجْوَدِينَ، يا أَكْرَمَ الاَْكْرَمِينَ، يا أَسْمَعَ السّامِعِينَ، يا أَبْصَرَ النّاظِرِينَ، يا أَقْدَرَ الْقادِرِينَ، اِغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تُغَيِّرُ النِّعَمَ، وَاغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تُورِثُ النَّدَمَ، وَاغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تُورِثُ السَّقَمَ، وَاغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَهْتِكُ الْعِصَمَ، وَاغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَرُدُّ الدُّعاءَ، وَاغْفِرْ ليَِ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ قَطْرَ السَّماءِ، وَاغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تُعَجِّلُ الْفَناءَ، وَاغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَجْلِبُ الشَّقاءَ، وَاغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تُظْلِمُ الْهَواءَ، وَاغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَكْشِفُ الْغِطاءَ، وَاغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي لا يَغْفِرُها غَيْرُكَ يا اَللهُ، وَاحْمِلْ عَنِّي كُلَّ تَبِعَة لاَِحَد مِنْ خَلْقِكَ، وَاجْعَلْ لِي مِنْ أَمْرِي فَرَجاً وَمَخْرَجاً وَيُسْراً، وَأَنْزِلْ يَقِينَكَ فِي صَدْرِي، وَرَجاءَكَ فِي قَلبِْي، حَتّي لا أَرْجُوَ غَيْرَكَ. اَللّهُمَّ احْفَظْنِي، وَعافِنِي فِي مَقامِي، وَاصْحَبْنِي فِي لَيْلِي وَنَهارِي وَمِنْ بَيْنِ يَدَيَّ وَمِنْ خَلْفِي وَعَنْ يَمِينِي وَعَنْ شِمالِي وَمِنْ فَوْقِي وَمِنْ تَحْتِي، وَيَسِّرْ لِيَ السَّبِيلَ، وَأَحْسِنْ لِيَ التَّيْسِيرَ، وَلا تَخْذُلْنِي فِي الْعَسِيرِ، وَاهْدِنِي يا خَيْرَ دَلِيل، وَلا تَكِلْنِي إِلي نَفْسِي

ص: 761

فِي الاُْمُورِ، وَلَقِّنِي كُلَّ سُرُور، وَاقْلِبْنِي إِلي أَهْلِي بِالْفَلاِح وَالنَّجاحِ مَحْبُوراً فِي الْعاجِلِ وَالاْجِلِ، إِنَّكَ عَلي كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ، وَارْزُقْنِي مِنْ فَضْلِكَ، وَأَوْسِعْ عَلَيَّ مِنْ طَيِّباتِ رِزْقِكَ، وَاسْتَعْمِلْنِي فِي طاعَتِكَ، وَأَجِرْنِي مِنْ عَذابِكَ وَنارِكَ، وَاقْلِبْنِي إِذا تَوَفَّيْتَنِي إِلي جَنَّتِكَ بِرَحْمَتِكَ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ زَوالِ نِعْمَتِكَ، وَمِنْ تَحْوِيلِ عافِيَتِكَ، وَمِنْ حُلُولِ نَقِمَتِكَ، وَمِنْ نُزُولِ عَذابِكَ، وَأَعُوذُ بِكَ مِنْ جَهْدِ الْبَلاءِ، وَدَرَكِ الشَّقاءِ، وَمِنْ سُوءِ الْقَضاءِ وَشَماتَةِ الاَْعْداءِ، وَمِنْ شَرِّ ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ، وَمِنْ شَرِّ ما فِي الْكِتابِ الْمُنْزَلِ. اَللّهُمَّ لا تَجْعَلْنِي مِنَ الاَْشْرارِ، وَلا مِنْ أَصْحابِ النّارِ، وَلا تَحْرِمْنِي صُحْبَةَ الاَْخْيارِ، وَأَحْيِنِي حَياةً طَيِّبَةً، وَتَوَفَّنِي وَفاةً طَيِّبَةً تُلْحِقُنِي بِالاَْبْرارِ، وَارْزُقْنِي مُرافَقَةَ الاَْنْبِياءِ فِي مَقْعَدِ صِدْق عِنْدَ مَلِيك مُقْتَدِر. اَللّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ عَلي حُسْنِ بَلائِكَ وَصُنْعِكَ، وَلَكَ الْحَمْدُ عَلَي الاِْسْلامِ، وَاتِّباعِ السُنَّةِ، يا رَبِّكَما هَدَيْتَهُمْ لِدِينِكَ، وَعَلَّمْتَهُمْ كِتابَكَ، فَاهْدِنا وَعَلِّمْنا، وَلَكَ الْحَمْدُ عَلي حُسْنِ بَلائِكَ، وَصُنْعِكَ عِنْدِي خاصَّةً، كَما خَلَقْتَنِي فَأَحْسَنْتَ خَلْقِي، وَعَلَّمْتَنِي فَأَحْسَنْتَ تَعْلِيمِي، وَهَدَيْتَنِي فَأَحْسَنْتَ هِدايَتِي، فَلَكَ الْحَمْدُ عَلي إِنْعامِكَ عَلَيَّ قَدِيماً وَحَدِيثاً، فَكَمْ مِنْ كَرْب يا سَيِّدِي قَدْ فَرَّجْتَهُ، وَكَمْ مِنْ غَمّ يا سَيِّدِي قَدْ نَفَّسْتَهُ، وَكَمْ مِنْ هَمّ يا سَيِّدِي قَدْ كَشَفْتَهُ، وَكَمْ مِنْ بَلاء يا سَيِّدِي قَدْ صَرَفْتَهُ، وَكَمْ مِنْ عَيْب يا سَيِّدِي قَدْ سَتَرْتَهُ، فَلَكَ الْحَمْدُ عَلي كُلِّ حال فِي كُلِّ مَثْويً وَزَمان، وَمُنْقَلَب وَمَقام، وَعَلي هذِهِ الْحالِ وَكُلِّ حال. اَللّهُمَّ اجْعَلْنِي مِنْ أَفْضَلِ عِبادِكَ نَصِيباً فِي هذَا الْيَوْمِ، مِنْ خَيْر تَقْسِمُهُ، أَوْ ضُرّ تَكْشِفُهُ، أَوْ سُوء تَصْرِفُهُ، أَوْ بَلاء تَدْفَعُهُ، أَوْ خَيْر تَسُوقُهُ، أَوْ رَحْمَة تَنْشُرُها، أَو عافِيَة تُلْبِسُها، فَإِنَّكَ عَلي كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ، وَبِيَدِكَ خَزائِنُ السَّماواتِ وَالاَْرْضِ، وَأَنْتَ الْواحِدُ الْكَرِيمُ الْمُعْطِي الَّذِي لا يُرَدُّ سائِلُهُ، وَلا

ص: 762

يُخَيَّبُ آمِلُهُ، وَلا يَنْقُصُ نائِلُهُ، وَلا يَنْفَدُ ما عِنْدَهُ، بَلْ يَزْدادُ كَثْرَةً وَطِيباً وَعَطاءً وَجُوداً، وَارْزُقْنِي مِنْ خَزائِنِكَ الَّتِي لا تَفْني، وَمِنْ رَحْمَتِكَ الْواسِعَةِ، اِنَّ عَطاءَكَ لَمْ يَكُنْ مَحْظُوراً، وَأَنْتَ عَلي كُلِّشَيْء قَدِيرٌ، بِرَحْمَتِكَ يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ».

ونيز اين دعا را كه جمعي از بزرگان علما آن را، از جمله اعمال شب و روز جمعه وعرفه ذكر كرده اند بخواند. دعا به نقل مرحوم كفعمي در مصباح اين است: «اَللّهُمَّ مَنْ تَعَبَّأَ وَتَهَيَّأَ وَأَعَدَّ وَاسْتَعَدَّ لِوِفادَة إِلي مَخْلُوق، رَجاءَ رِفْدِهِ وَطَلَبَ نائِلِهِ وَجائِزَتِهِ، فَإِلَيْكَ يارَبِّ تَعْبِيَتِي وَاسْتِعْدادي، رَجاءَ عَفْوِكَ، وَطَلَبَ نائِلِكَ وَجائِزَتِكَ، فَلا تُخَيِّبْ دُعائِي، يا مَنْ لا يَخِيبُ عَلَيْهِ سائِلٌ وَلا يَنْقُصُهُ نائِلٌ، فَإِنِّي لَمْ آتِكَ ثِقَةً بِعَمَل صالِح عَمِلْتُهُ، وَلا لِوِفادَة إِلي مَخْلُوق رَجَوْتُهُ، أَتَيْتُكَ مُقِرّاً عَلي نَفْسِي بِالاِْساءَةِ وَالظُّلْمِ، مُعْتَرِفاً بِأَنْ لا حُجَّةَ لِي وَلا عُذْرَ، أَتَيْتُكَ أَرْجُو عَظِيمَ عَفْوِكَ، الَّذِي عَفَوْتَ بِهِ عَنِ الْخاطِئِينَ، فَلَمْ يَمْنَعْكَ طُولُ عُكُوفِهِمْ عَلي عَظِيمِ الْجُرْمِ، أَنْ عُدْتَ عَلَيْهِمْ بِالرَّحْمَةِ، فَيا مَنْ رَحْمَتُهُ واسِعَةٌ وَعَفْوُهُ عَظِيمٌ، يا عَظِيمُ يا عَظِيمُ يا عَظِيمُ، لا يَرُدُّ غَضَبَكَ إِلاّ حِلْمُكَ، وَلا يُنْجِي مِنْ سَخَطِكَ إِلاَّ التَّضَرُّعُ إِلَيْكَ، فَهَبْ لِي يا إِلهِي فَرَجاً بالقُدْرَةِ الَّتِي تُحْيِي بِها مَيْتَ الْبِلادِ، وَلا تُهْلِكْنِي غَمّاً حَتّي تَسْتَجِيبَ لِي، وَتُعَرِّفَنِي الاِْجابَةَ فِي دُعائي، وَأَذِقْنِي طَعْمَ الْعافِيَةِ إِلي مُنْتَهي أَجَلِي، وَلا تُشْمِتْ بِي عَدُوِّي، وَلا تُسَلِّطْهُ عَلَيَّ، وَلا تُمَكِّنْهُ مِنْ عُنُقِي. اَللّهُمَّ إِنْ وَضَعْتَنِي فَمَنْ ذَا الَّذِي يَرْفَعُنِي،وَإِنْ رَفَعْتَنِي فَمَنْ ذَا الَّذِي يَضَعُنِي، وَإِنْ أَهْلَكْتَنِي فَمَنْ ذَا الَّذِي يَعْرُضُ لَكَ فِي عَبْدِكَ، أَوْ يَسْأَلُكَ عَنْ أَمْرِهِ، وَقَدْ عَلِمْتُ أَنَّهُ لَيْسَ فِي حُكْمِكَ ظُلْمٌ، وَلا فِي نَقِمَتِكَ عَجَلَةٌ، وَإِنَّما يَعْجَلُ مَنْ يَخافُ الْفَوْتَ، وَإِنَّما يَحْتاجُ إِلَي

ص: 763

الظُّلْمِ الضَّعِيفُ، وَقَدْ تَعالَيْتَ يا إِلهِي عَنْ ذلِكَ عُلُوّاً كَبِيراً. اَللّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ فَأَعِذْنِي، وَاَسْتَجِيرُ بِكَ فَأَجِرْنِي، وَاَسْتَرْزِقُكَ فَارْزُقْنِي، وَ أَتَوَكَّلُ عَلَيْكَ فَاكْفِنِي، وَاَسْتَنْصِرُكَ عَلي عَدُوِّي فَانْصُرْنِي، وَاَسْتَعِينُ بِكَ فَأَعِنِّي، وَاَسْتَغْفِرُكَ يا إِلهِي فَاغْفِرْ لِي، آمِينَ آمِينَ آمِينَ».

مستحبات وقوف به عرفات

در هنگام وقوف در عرفات چند چيز مستحب است.

1. با طهارت بودن.

2. غسل نمودن و بهتر است نزديك ظهر باشد.

3. توجه قلبي به خدا، واز خود دور ساختن چيزهايي كه موجب تفرقه حواس مي شود.

4. وقوف در طرف چپ جبل الرّحمه.

5. وقوف در زمين هموار.

6. خواندن نماز ظهر وعصر با يك اذان ودو اقامه.

7. خواندن دعاهاي وارده وتضرع به درگاه خداوند.

ادعيه وقوف به عرفات

وآنها بسيار است از جمله گفتن «اَللهُ أَكْبَرُ» صد مرتبه، و «لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ» صد مرتبه، و«اَلْحَمْدُ لِلّهِ» صد مرتبه، و«سُبْحانَ اللهِ» صد مرتبه، و«ما شاءَ اللهُ وَلا قُوَّةَ إِلاّ بِاللهِ» صد مرتبه، و«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد» صد مرتبه.

نيز صد مرتبه بگويد:

«أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، لَه الْمُلْكُ وَلَهُ الْحَمْدُ، يُحْيِي وَيُمِيتُ، وَيُمِيتُ وَيُحْيِي، وَهُوَ حَيٌّ لا يَمُوتُ، بِيَدِهِ الْخَيْرُ، وَهُوَ عَلي كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ».

هر كدام از سوره " قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ " و «آية الْكُرْسِي» و سوره " إِنّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ " را صد مرتبه بخواند.

ومستحب است خواندن اين دعا:

«أَسْأَلُ اللهَ بِأَنَّهُ هُوَ اللهُ الَّذِي لا إِلهَ إلاّ هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبّارُ الْمُتَكَبِّرُ، سُبْحانَ اللهِ عَمّا يُشْرِكُونَ، هُوَ اللهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الاَْسْماءُ الْحُسْني، يُسَبِّحُ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَالاَْرْضِ، وَهُوَ الْعَزِيْزُ الْحَكِيمُ».

پس بگو: «اَللّهُمَّ

ص: 764

لَكَ الْحَمْدُ عَلي نَعْمائِكَ الَّتِي لا تُحصي بِعَدَد، وَلا تُكافَأُ بِعَمَل».

پس بخوان اين دعا را:

«أَسْأَلُكَ يا اَللهُ يا رَحْمانُ بِكُلِّ اسْم هُوَ لَكَ، وَأَسْأَلُكَ بِقُوَّتِكَ وَقُدْرَتِكَ وَعِزَّتِكَ وَبجَمِيعِ ما أَحاطَ بِهِ عِلْمُكَ وَبِأَرْكانِكَ كُلِّها، وَبِحَقِّ رَسُولِكَ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَبِاسْمِكَ الاَْكْبَرِ الاَْكْبَرِ، وَبِاسْمِكَ الْعَظِيمِ الَّذِي مَنْ دَعاكَ بِهِ كانَ حَقّاً عَلَيْكَ أَنْ لا تُخَيِّبَهُ، وَبِاسْمِكَ الاَْعْظَمِ الاَْعْظَمِ الاَْعْظَمِ الَّذِي مَنْ دَعاكَ بِهِ كانَ حَقّاً عَلَيْكَ أَنْ لا تَرُدَّهُ، وَأَنْ تُعْطِيَهُ ما سَئَلَ، أَنْ تَغْفِرَ لِي ذُنُوبِي فِي جَمِيعِ عِلْمِكَ فِيَّ»

و اين دُعا را نيز بخوان:

«اَللّهُمَّ فُكَّنِي مِنَ النّارِ، وَأَوْسِعْ عَلَيَّ مِنْ رِزْقِكَ الْحَلالِ الطَّيِّبِ، وَادْرَأْ عَنِّي شَرَّ فَسَقَةِ الْجِنِّ وَالاِْنْسِ، وَشَرَّ فَسَقَةِ الْعَرَبِ وَالْعَجَمِ»،

وبخواند اين دُعا را:

«اَللّهُمَّ إِنِّي عَبْدُكَ، فَلا تَجْعَلْنِي مِنْ أَخْيَبِ وَفْدِكَ، وَارْحَمْ مَسِيرِي إِلَيْكَ مِنَ الْفَجِّ الْعَمِيقِ. اَللّهُمَّ رَبَّ الْمَشاعِرِ كُلِّها، فُكَّ رَقَبَتِي مِنَ النّارِ، وَأَوْسِعْ عَلَيَّ مِنْ رِزْقِكَ الْحَلالِ، وَادْرَأْ عَنِّي شَرَّ فَسَقَةِ الْجِنِّ وَالاِْنْسِ. اَللّهُمَّ لا تَمْكُرْ بِي، وَلا تَخْدَعْنِي، وَلا تَستَدْرِجْنِي. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِحَوْلِكَ وَجُودِكَ وَكَرَمِكَ وَمَنِّكَ وَفَضْلِكَ، يا أَسْمَعَ السّامِعِينَ، وَيا أَبْصَرَ النّاظِرِينَ، وَيا أَسْرَعَ الْحاسِبِينَ، وَيا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ، أَنْ تُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد.(وَأَنْ تَرْزُقَنِي خَيْرَ الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ». پس حاجت خود را بخواهد، آنگاه دست به آسمان بردارد واين دُعا را بخواند:

اَللّهُمَّ حاجَتِي إِلَيْكَ الَّتِي إِنْ أَعْطَيْتَنِيها لَمْ يَضُرَّنِي ما مَنَعْتَنِي، وَالَّتِي إِنْ مَنَعْتَنِيها لَمْ يَنْفَعْنِي ما أَعْطَيْتَنِي، أَسْأَلُكَ خَلاصَ رَقَبَتِي مِنَ النّارِ، اَللّهُمَّ إِنِّي عَبْدُكَ، وَمِلْكُ يَدِكَ ناصِيَتِي بِيَدِكَ، وَأَجَلِي بِعِلْمِكَ، أَسْأَلُكَ أَنْ تُوَفِّقَنِي لِما يُرْضِيكَ عَنِّي، وَأَنْ تُسَلِّمَ مِنِّي مَناسِكِي الَّتِي اَرَيْتَها خَلِيلَكَ اِبراهِيمَ عَلَيْهِ السَّلامُ، وَدَلَلْتَ عَلَيْها نَبِيَّكَ مُحَمَّداً صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ. اَللّهُمَّ اجْعَلْنِي

ص: 765

مِمَّنْ رَضِيتَ عَمَلَهُ، وَأَطَلْتَ عُمُرَهُ، وَأَحْيَيْتَهُ بَعْدَ الْمَوْتِ حَياةً طَيِّبَةً».

ونيز مُستحبّ است در روز عَرَفه هنگام غرُوب آفتاب اين دُعا خوانده شود:

«اَللّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْفَقْرِ، وَمِنْ تَشَتُّتِ الاْمْرِ، وَمِنْ شَرِّ ما يَحْدُثُ بِاللَّيْلِ وَالنَّهارِ، أَمْسي ظُلْمِي مُسْتَجِيراً بِعَفْوِكَ، وَأَمْسي خَوْفِي مُسْتَجِيراً بِأَمانِكَ، وَأَمْسي ذُلِّي مُسْتَجِيراً بِعِزِّكَ، وَأَمْسي وَجْهِيَ الْفانِي مُسْتَجِيراً بِوَجْهِكَ الْباقِي، يا خَيْرَ مَنْ سُئِلَ، وَيا أَجْوَدَ مَنْ أَعْطي، يا أَرْحَمَ مَنِ اسْتُرْحِمَ، جَلِّلْنِي بِرَحْمَتِكَ، وَأَلْبِسْنِي عافِيَتَكَ، وَاصْرِفْ عَنِّي شَرَّ جَمِيعِ خَلْقِكَ وَارْزُقْنِي خَيْرَ الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ».

ونيز مُستحبّ است بعد از غرُوب آفتاب اين دُعا خوانده شود:

«اَللّهُمَّ لا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ هذَا الْمَوْقِفِ، وَارْزُقْنِيهِ أَبَداً ما أَبْقَيْتَنِي، وَاقْلِبْنِي الْيَوْمَ مُفْلِحاً مُنْجِحاً مُسْتَجاباً لِي،مَرْحُوماً مَغْفُوراً لِي، بِأَفْضَلِ ما يَنْقَلِبُ بِهِ الْيَوْمَ أَحَدٌ مِنْ وَفْدِكَ، وَحُجّاجِ بَيْتِكَ الْحَرامِ، وَاجْعَلْنِي الْيَوْمَ مِنْ أَكْرَمِ وَفْدِكَ عَلَيْكَ، وَأَعْطِنِي أَفْضَلَ ما أَعْطَيْتَ أَحَداً مِنْهُمْ مِنَ الْخَيْرِ وَالْبَرَكَةِ وَالْعافِيَةِ وَالرَّحْمَةِ وَالرِّضوانِ وَالْمَغْفِرَةِ، وَبارِكْ لِي فِيما أَرْجِعُ إِلَيْهِ مِنْ أَهْل أَوْ مال أَوْ قَلِيل أَوْ كَثِير، وَبارِكْ لَهُمْ فِيَّ».

دعاي امام حسين(ع) در روز عَرَفه

دعاي امام حسين(عليه السلام) در روز عَرَفه: «اَلْحَمْدُ للهِِ الَّذِي لَيْسَ لِقَضائِهِ دافِعٌ، وَلا لِعَطائِهِ مانِعٌ، وَلا كَصُنْعِهِ صُنْعُ صانِع، وَهُوَ الْجَوادُ الْواسِعُ، فَطَرَ أَجْناسَ الْبَدائِعِ، وَأَتْقَنَ بِحِكْمَتِهِ الصَّنائِعَ، لا تَخْفي عَلَيْهِ الطَّلائِعُ، وَلا تَضِيعُ عِنْدَهُ الْوَدائِعُ، جازِي كُلِّ صانِع، وَرائِشُ كُلِّ قانع، وَراحِمُ كُلِّ ضارِ ع، وَمُنْزِلُ الْمَنافِعِ، وَالْكِتابِ الْجامِعِ، بِالنُّورِالسّاطِعِ، وَهُوَلِلدَّعَواتِ سامِعٌ، وَلِلْكُرُباتِ دافِعٌ، وَلِلدَّرَجاتِ رافِعٌ، وَلِلْجَبابِرَةِ قامِعٌ، فَلا إِلهَ غَيْرُهُ، وَلا شَيْءَ يَعْدِلُهُ، وَلَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ، وَهُوَالسَّمِيعُ الْبَصِيرُ، اَللَّطِيفُ الْخَبِيرُ، وَهُوَ عَلي كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَرْغَبُ إِلَيْكَ، وَأَشْهَدُ بِالرُّبُوبِيَّةِ لَكَ، مُقِرّاً بِأَنَّكَ رَبِّي، وَإِلَيْكَ مَرَدِّ ي، اِبْتَدَأْتَنِي بِنِعْمَتِكَ قَبْلَ أَنْ أَكُونَ شَيْئاً

ص: 766

مَذْكُوراً، وَخَلَقْتَنِي مِنَ التُّرابِ، ثُمَّ أَسْكَنْتَنِي الاَْصْلابَ، آمِناً لِرَيْبِ الْمَنُونِ، وَاخْتِلافِ الدُّهُورِ والسِّنِينَ، فَلَمْ أَزَلْ ظاعِناً مِنْ صُلْب إِلي رَحِم، فِي تَقادُم مِنَ الاَْيّامِ الْماضِيَةِ، وَالْقُرُونِ الْخالِيَةِ، لَمْ تُخْرِجْنِي ِرَأْفَتِكَ بِي، وَلُطْفِكَ لِي، وَإِحْسانِكَ إِلَيَّ، فِي دَوْلَةِ أَئِمَّةِ الْكُفْرِ، اَلَّذِينَ نَقَضُواعَهْدَكَ، وَكَذَّبُوا رُسُلَكَ، لكِنَّكَ أَخْرَجْتَنِي رَأْفَةً مِنْكَ وَتَحَنُّناًعَلَيَّ لِلَّذِي سَبَقَ لِي مِنَ الْهُدي،الَّذِي لَهُ يَسَّرْتَنِي،وَفِيهِ أَنْشَأْتَنِي، َمِنْ قَبْلِ ذلِكَ رَؤُفْتَ بِي بِجَمِيلِ صُنْعِكَ،وَسَوابِغِ نِعَمِكَ، فَابْتَدَعْتَ خَلْقِي مِنْ مَنِيّ يُمْني، وَأَسْكَنْتَنِي فِي ظُلُمات ثَلاث، مِنْ بَيْنَ لَحْم وَدَم وَجِلْد، لَمْ تُشْهِدْنِي خَلْقِي، وَلَمْ تَجْعَلْ لِي شَيْئاًمِنْ أَمْرِي، ثُمَّ أَخْرَجْتَنِي لِلَّذِي سَبَقَ لِي مِنَ الْهُدي إِلَي الدُّنْيا تامّاً سَوِيّاً، وَحَفِظْتَنِي فِي الْمَهْدِ طِفْلاً صَبِيّاً، وَرَزَقْتَنِي مِنَ الْغِذاءِ لَبَناً مَرِيّاً، وَعَطَفْتَ عَلَيَّ قُلُوبَ الْحَواضِنِ، وَكَفَّلْتَنِي الاُْمَّهاتِ الرَّواحِمَ، وَكَلاَْتَنِي مِنْ طَوارِقِ الْجانِّ، وَسَلَّمْتَنِي مِنَ الزِّ يادَةِ وَالنُّقْصانِ، فَتَعالَيْتَ يا رَحِيمُ يا رَحْمانُ. حَتّي إِذَا اسْتَهْلَلْتُ ناطِقاً بِالْكَلامِ، أَتْمَمْتَ عَلَيَّ سَوابِغَ الاِْنْعامِ، وَرَبَّيْتَنِي زائِداً فِي كُلِّ عام، حَتّي إِذَا اكْتَمَلَتْ فِطْرَتِي، وَاعْتَدَلَتْ مِرَّتِي، أَوْجَبْتَ عَلَيَّ حُجَّتَكَ، بِأَنْ أَلْهَمْتَنِي مَعْرِفَتَكَ، وَرَوَّعْتَنِي بِعَجائِبِ حِكْمَتِكَ، وَأَيْقَظْتَنِي لِما ذَرَأْتَ فِي سَمائِكَ وَأَرْضِكَ مِنْ بَدائِعِ خَلْقِكَ، وَنَبَّهْتَنِي لِشُكْرِكَ وَذِكْرِكَ، وَأَوجَبْتَ عَلَيَّ طاعَتَكَ وَعِبادَتَكَ، وَفَهَّمْتَنِي ما جاءَتْ بِهِ رُسُلُكَ، وَيَسَّرْتَ لِي تَقَبُّلَ مَرْضاتِكَ، وَمَنَنْتَ عَلَيَّ فِي جَمِيعِ ذلِكَ بِعَونِكَ وَلُطْفِكَ. ثُمَّ إِذْ خَلَقْتَنِي مِنْ حَرِّ الثَّري، لَمْ تَرْضَ لِي يا إِلهِي نِعْمَةً دُونَ أُخْري، وَرَزَقْتَنِي مِنْ أَنْواعِ الْمَعاشِ، وَصُنُوفِ الرِّ ياشِ بِمَنِّكَ الْعَظِيمِ الاَْعْظَمِ عَلَيَّ، وَإِحْسانِكَ الْقَدِيمِ إِلَيَّ. حَتّي إِذا أَتْمَمْتَ عَلَيَّ جَمِيعَ النِّعَمِ، وَصَرَفْتَ عَنِّي كُلَّ النِّقَمِ، لَمْ يَمْنَعْكَ جَهْلِي وَجُرْأَتِي عَلَيْكَ أَنْ دَلَلْتَنِي إِلي ما يُقَرِّبُنِي إِلَيْكَ، وَوَفَّقْتَنِي لِما يُزْلِفُنِي لَدَيْكَ، فَإِنْ دَعَوْتُكَ أَجَبْتَنِي، وَإِنْ سَأَلْتُكَ أَعْطَيْتَنِي، وَإِنْ أَطَعْتُكَ شَكَرْتَنِي، وَإِنْ شَكَرْتُكَ زِدْتَنِي، كُلُّ

ص: 767

ذلِكَ إِكْمالٌ لاَِنْعُمِكَ عَلَيَّ، وَإِحْسانِكَ إِلَيَّ، فَسُبْحانَكَ سُبْحانَكَ، مِنْ مُبْدِئ مُعِيد حَمِيد مجِيد، تَقَدَّسَتْ أَسْماؤُكَ، وَعَظُمَتْ آلاؤُكَ، فَأَيُّ نِعَمِكَ يا إِلهِي أُحْصِي عَدَداًوَذِكْراً، أَمْ أَيُّ عَطاياكَ أَقُومُ بِهاشُكْراً، وَهِيَ يا رَبِّ أَكْثَرُ مِنْ أَنْ يُحْصِيَهَا الْعادّوُنَ، أَوْ يَبْلُغَ عِلْماً بِهَا الْحافِظُونَ، ثُمَّ ما صَرَفْتَ وَدَرَأْتَ عَنِّي اَللّهُمَّ مِنَ الضُرِّ وَالضَّرّاءِ أَكْثَرُ مِمّا ظَهَرَ لِي مِنَ الْعافِيَةِ وَالسَّرّاءِ. فَأَنَا أَشْهَدُ يا إِلهِي بِحَقِيقَةِ إِيمانِي، وَعَقْدِ عَزَماتِ يَقِينِي، وَخالِصِ صَرِيحِ تَوْحِيدِي، وَباطِنِ مَكْنُونِ ضَمِيرِي، وَعَلائِقِ مَجارِي نُورِ بَصَرِي، وَأَسارِيرِ صَفْحَةِ جَبِينِي، وَخُرْقِ مَسارِبِ نَفَسِي، وَخَذارِيفِ مارِنِ عِرْنِينِي، وَمَسارِبِ صِماخِ سَمْعِي، وَما ضُمَّتْ وَأَطْبَقَتْ عَلَيْهِ شَفَتايَ، وَحَرَكاتِ لَفْظِ لِسانِي، وَمَغْرَزِ حَنَكِ فَمِي وَفَكِّي، وَمَنابِتِ أَضْراسِي، وَمَساغِ مَطْعَمِي وَمَشْرَبِي، وَحِمالَةِ أُمِّ رَأْسِي، وَبُلُوغِ فارِغِ حَبائِلِ عُنُقِي. وَمَا اشْتَمَلَ عَلَيْهِ تامُورُ صَدْرِي، وَحَمائِلِ حَبْلِ وَتِينِي، وَنِياطِ حِجابِ قَلْبِي، وَأَفْلاذِ حَواشِي كَبِدِي. وَما حَوَتْهُ شَراسِيفُ أَضْلاعِي، وَحِقاقُ مَفاصِلِي، وَقَبضُ عَوامِلِي، وَأَطرافُ أَنامِلِي وَلَحْمِي وَدَمِي، وَشَعْرِي وَبَشَرِي، وَعَصَبِي وَقَصَبِي، وَعِظامِي وَمُخِّي وَعُرُوقِي، وَجَمِيعُ جَوارِحِي، وَمَا انْتَسَجَ عَلي ذلِكَ أَيّامَ رِضاعِي، وَما أَقَلَّتِ الاَْرْضُ مِنِّي، وَنَوْمِي وَيقْظَتِي وَسُكُونِي، وَحَرَكاتِ رُكُوعِي وَسُجُودِي، أَنْ لَوْ حاوَلْتُ وَاجْتَهَدْتُ مَدَي الاَْعصارِ وَالاَْحْقابِ لَوْ عُمِّرْتُها أَنْ أُؤَدِّيَ شُكْرَ واحِدَة مِنْ أَنْعُمِكَ مَا اسْتَطَعْتُ ذلِكَ، إِلاّ بِمَنِّكَ، اَلْمُوجَبِ عَلَيَّ بِهِ شُكْرُكَ أَبَداً جَدِيداً، وَثَناءً طارِفاً عَتِيداً. أَجَلْ، وَلَوْ حَرَصْتُ أَنَا وَالْعادُّونَ مِنْ أَنامِكَ، أَنْ نُحْصِيَ مَدي إِنْعامِكَ، سالِفِهِ وَآنِفِهِ ما حَصَرْناهُ عَدَداً، وَلا أَحْصَيناهُ أَمَداً. هَيْهاتَ أَنّي ذلِكَ وَأَنْتَ الْمُخْبِرُ فِي كِتابِكَ النّاطِقِ، وَالنَّبَأِ الصّادِقِ: وَإِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللهِ لا تُحْصُوها، صَدَقَ كِتابُكَ اللّهُمَّ وَ نَبَؤُكَ، وَبَلَّغَتْ أَنْبِياؤُكَ وَرُسُلُكَ، ما أَنْزَلْتَ عَلَيْهِمْ مِنْ وَحْيِكَ، وَشَرَعْتَ لَهُمْ وَبِهِمْ مِنْ دِينِكَ. غَيْرَ أَنِّي يا إِلهِي أَشْهَدُ بِجُهْدِي وَجِدِّي، وَمَبْلَغِ طاقَتِي وَوُسْعِي،

ص: 768

وَأَقُولُ مُؤْمِناً مُوقِناً، اَلْحَمْدُ للهِِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً فَيَكُونَ مَوْرُوثاً، وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ فَيُضادَّهُ فِيمَا ابْتَدَعَ، وَلا وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ فَيُرْفِدَهُ فِيما صَنَعَ، فَسُبْحانَهُ سُبْحانَهُ، لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللهُ لَفَسَدَتا وَتَفَطَّرَتا. سُبْحانَ اللهِ الْواحِدِ الاَْحَدِ الصَّمَدِ الَّذِي لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ، وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ، اَلْحَمْدُ للهِِ حَمْداً يُعادِلُ حَمْدَ مَلائِكَتِهِ الْمُقَرَّبِينَ، وَأَنْبِيائِهِ الْمُرْسَلِينَ. وَصَلَّي اللهُ عَلي خِيَرَتِهِ مُحَمَّد خاتَمِ النَّبِيِّينَ، وَآلِهِ الطَّيِّبِينَ الطّاهِرِينَ الْمُخْلَصِينَ».

آنگاه حضرت شروع كرد به درخواست از پيشگاه خداوند متعال و سعي و اهتمام نمود در دعا و اشك از ديدگان مباركش جاري بود، پس گفت: «اَللّهُمَّ اجْعَلْنِي أَخْشاكَ كَأَنِّي أَراكَ، وَأَسْعِدْنِي بِتَقْواكَ، وَلا تُشْقِنِي بِمَعْصِيَتِكَ، وَخِرْ لِي فِي قَضائِكَ، وَبارِكْ لِي فِي قَدَرِكَ، حَتّي لا أُحِبَّ تَعْجِيلَ ماأَخَّرْتَ، وَلا تَأْخِيرَ ما عَجَّلْتَ.

اَللّهُمَّ اجْعَلْ غِنايَ فِي نَفْسِي، وَالْيَقِينَ فِي قَلْبِي، وَالاِْخْلاصَ فِي عَمَلِي، وَالنُّورَ فِي بَصَرِي، وَالْبَصِيرَةَ فِي دِينِي، وَمَتِّعْنِي بِجَوارِحِي، وَاجْعَلْ سَمْعِي وَبَصَرِيَ الْوارِثَيْنِ مِنِّي، وَانْصُرْنِي عَلي مَنْ ظَلَمَنِي، وَأَرِنِي فِيهِ ثارِي وَمَآرِبِي، وَأَقِرَّ بِذلِكَ عَيْنِي. اَللَّهُمَّ اكْشِفْ كُرْبَتِي، وَاسْتُرْ عَوْرَتِي، وَاغْفِرْ لِي خَطِيئَتِي، وَاخْسَأْ شَيْطانِي، وَفُكَّ رِهانِي، وَاجْعَلْ لِي يا إِلهِي الدَّرَجَةَ الْعُلْيا فِي الاْخِرَةِ وَالاُْولي. اَللّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ كَما خَلَقْتَنِي فَجَعَلْتَنِي سَمِيعاً بَصِيراً، وَلَكَ الْحَمْدُ كَما خَلَقْتَنِي فَجَعَلْتَنِي خَلْقاً سَوِيّاً رَحْمَةً بِي، وَقَدْ كُنْتَ عَنْ خَلْقِي غَنِيّاً، رَبِّ بِمابَرَأْتَنِْي فَعَدَّلْتَ فِطْرَتِي، رَبِّ بِما أَنْشَأْتَنِي فَأَحْسَنْتَ صُورَتِي، رَبِّ بِما أَحْسَنْتَ إِلَيَّ وَفِي نَفْسِي عافَيْتَنِي، رَبِّ بِما كَلاَْتَنِي وَوَفَّقْتَنِي، رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَهَدَيْتَنِي، رَبِّ بِما أَوْلَيْتَنِي وَمِنْ كُلِّ خَيْر أَعْطَيْتَنِي، رَبِّ بِما أَطْعَمْتَنِي وَسَقَيْتَنِي، رَبِّ بِما أَغْنَيْتَنِي وَأَقْنَيْتَنِي، رَبِّ بِما أَعَنْتَنِي وَأَعْزَزْتَنِي، رَبِّ بِما أَلْبَسْتَنِي مِنْ سِتْرِكَ الصّافِي، وَيَسَّرْتَ لِي

ص: 769

مِنْ صُنْعِكَ الْكافِي، صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَأَعِنِّي عَلي بَوائِقِ الدُّهُورِ، وَصُرُوفِ اللَّيالِي وَالاَْيّامِ، وَنَجِّنِي مِنْ أَهْوالِ الدُّنْيا وَكُرُباتِ الاْخِرَةِ، وَاكْفِنِي شَرَّ ما يَعْمَلُ الظّالِمُونَ فِي الاَْرْضِ. اَللّهُمَّ ما أَخافُ فَاكْفِنِي، وَما أَحْذَرُ فَقِنِي، وَفِي نَفْسِي وَدِينِي فَاحْرُسْنِي، وَفِي سَفَرِي فَاحْفَظْنِي، وَفِي أَهْلِي وَمالِي فَاخْلُفْنِي، وَفِي ما رَزَقْتَنِي فَبارِكْ لِي، وَفِي نَفْسِي فَذَلِّلْنِي، وَفِي أَعْيُنِ النّاسِ فَعَظِّمْنِي، وَمِنْ شَرِّ الْجِنِّ وَالاِْنْسِ فَسَلِّمْنِي، وَبِذُ نُوبِي فَلا تَفْضَحْنِي وَبِسَرِيرَتِي فَلا تُخْزِنِي، وَبِعَمَلِي فَلا تَبْتَلِنِي، وَنِعَمَكَ فَلا تَسْلُبْنِي، وَإِلي غَيْرِكَ فَلا تَكِلْنِي، إِلهِي إِلي مَنْ تَكِلُنِي، إِلي قَرِيب فَيَقْطَعُنِي، أَمْ إِلي بَعيد فَيَتَجَهَّمُنِي، أَمْ إِلَي الْمُسْتَضْعَفِينَ لِي، وَأَنْتَ رَبِّيوَمَلِيكُ أَمْرِي، أَشْكُو إِلَيْكَ غُرْبَتِي، وَبُعْدَ دارِي، وَهَوانِي عَلي مَنْ مَلَّكْتَهُ أَمْرِي. إِلهِي فَلا تُحْلِلْ عَلَيَّ غَضَبَكَ، فَإِنْ لَمْ تَكُنْ غَضِبْتَ عَلَيَّ فَلا أُبالِي سِواكَ، سُبْحانَكَ غَيْرَ أَنَّ عافِيَتَكَ أَوْسَعُ لِي، فَأَسْأَ لُكَ يا رَبِّ بِنُورِ وَجْهِكَ الَّذِي أَشْرَقَتْ لَهُ الاَْرْضُ وَالسَّماواتُ، وَكُشِفَتْ بِهِ الظُّلُماتُ، وَصَلُحَ بِهِ أَمْرُ الاَْوَّلِينَ وَالاْخِرِينَ، أَنْ لا تُمِيتَنِي عَلي غَضَبِكَ، وَلا تُنْزِلْ بِي سَخَطَكَ، لَكَ الْعُتْبي حَتّي تَرْضي قَبْلَ ذلِكَ. لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ، رَبَّ الْبَلَدِ الْحَرامِ وَالْمَشْعَرِ الْحَرامِ، وَالْبَيْتِ الْعَتِيقِ، الَّذِي أَحْلَلْتَهُ الْبَرَكَةَ، وَجَعَلْتَهُ لِلنّاسِ أَمْنَاً، يا مَنْ عَفا عَنْ عَظِيمِ الذُّنُوبِ بِحِلْمِهِ، يا مَنْ أَسْبَغَ النَّعْماءَ بِفَضْلِهِ، يا مَنْ أَعْطَي الْجَزِيلَ بِكَرَمِهِ، يا عُدَّتِي فِي شِدَّتِي، يا صاحِبِي فِي وَحْدَتِي، يا غِياثِي فِي كُرْبَتِي، يا وَلِيِّي فِي نِعْمَتِي، يا إِلهِي وَإِلهَ آبائِي إِبْراهِيمَ وَإِسْماعِيلَ وَإِسْحاقَ وَيَعْقُوبَ، وَرَبَّ جَبْرَئِيلَ وَمِيكائِيلَ وَإِسْرافِيلَ، وَربَّ مُحَمَّد خاتَمِ النَّبِيِّينَ وَآلِهِ الْمُنْتَجَبِينَ، وَمُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالاِْنْجِيلِ، وَالزَّبُورِ وَالْفُرْقانِ، وَمُنَزِّلَ كهيعص، وَطه وَيس، وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ، أَنْتَ كَهْفِي حِينَ تُعِْيينِي الْمَذاهِبُ فِي سَعَتِها، وَتَضِيقُ بِيَ الاَْرْضُ بِرُحْبِها، وَلَوْلا رَحْمَتُكَ لَكُنْتُ مِنَ

ص: 770

الْهالِكِينَ، وَأَنْتَ مُقِيلُ عَثْرَتِي، وَلَوْلا سَتْرُكَ إِيّايَ لَكُنْتُ مِنَ الْمَفْضُوحِينَ، وَأَنْتَ مُؤَيِّدِي بِالنَّصْرِ عَلي أَعْدائِي، وَلَوْلا نَصْرُكَ إِيّايَ لَكُنْتُ مِنَ الْمَغْلُوبِينَ. يا مَنْ خَصَّ نَفْسَهُ بِالْسُّمُوِّ وَالرِّفْعَةِ، فَأَوْلِياؤُهُ بِعِزِّهِ يَعْتَزُّونَ، يا مَنْ جَعَلَتْ لَهُ الْمُلُوكُ نِيرَ الْمَذَلَّةِ عَلي أَعْناقِهِمْ، فَهُمْ مِنْ سَطَواتِهِ خائِفُونَ، يَعْلَمُ خائِنَةَ الاَْعْيُنِ وَما تُخْفِي الصُّدُورُ، وَغَيْبَ ما تَأْتِي بِهِ الاَْزْمِنَةُ وَالدُّهُورُ، يا مَنْ لا يَعْلَمُ كَيْفَ هُوَ إِلاّ هُوَ، يا مَنْ لا يَعْلَمُ ماهُوَ إِلاّ هُوَ، يامَنْ لايَعْلَمُ مايَعْلَمُهُ إِلاّهُوَ، يامَنْ كَبَسَ الاَْرْضَ عَلَي الْماءِ، وَسَدَّ الْهَواءَ بِالسَّماءِ، يا مَنْ لَهُ أَكْرَمُ الاَْسْماءِ، يا ذَا الْمَعْرُوفِ الَّذِي لا يَنْقَطِعُ أَبَداً، يا مُقَيِّضَ الرَّكْبِ لِيُوسُفَ فِي الْبَلَدِ الْقَفْرِ، وَمُخْرِجَهُ مِنَ الْجُبِّ وَجاعِلَهُ بَعْدَ الْعُبُودِيَّةِ مَلِكاً، يا رآدَّهُ عَلي يَعْقُوبَ بَعْدَ أَنِ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَكَظِيمٌ، يا كاشِفَ الضُّرِّ وَالْبَلْوي عَنْ أَيُّوبَ، وَمُمْسِكَ يَدَيْ إِبْراهِيمَ عَنْ ذَبْحِ ابْنِهِ بَعْدَ كِبَرِ سِنِّهِ، وَفَناءِ عُمُرِهِ، يا مَنِ اسْتَجابَ لِزَكَرِيّا فَوَهَبَ لَهُ يَحْيي، وَلَمْ يَدَعْهُ فَرْداً وَحِيداً، يامَنْ أَخْرَجَ يُونُسَ مِنْ بَطْنِ الْحُوتِ، يا مَنْ فَلَقَ الْبَحْرَ لِبَنِي إِسْرائِيلَ فَأَنْجاهُمْ، وَجَعَلَ فِرْعَوْنَ وَجُنُودَهُ مِنَ الْمُغْرَقِينَ، يا مَنْ أَرْسَلَ الرِّياحَ مُبَشِّرات بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ، يا مَنْ لَمْ يَعْجَلْ عَلي مَنْ عَصاهُ مِنْ خَلْقِهِ، يا مَنِ اسْتَنْقَذَ السَّحَرَةَ مِنْ بَعْدِ طُولِ الْجُحُودِ، وَقَدْ غَدَوْا فِي نِعْمَتِهِ يَأْكُلُونَ رِزْقَهُ، وَيَعْبُدُونَ غَيْرَهُ،وَقَدْ حادُّوهُ وَنادُّوهُ وَكَذَّبُوا رُسُلَهُ. يا اَللهُ يا اَللهُ يا بَدِيُ يا بَدِيعُ، لا نِدَّ لَكَ، يا دائِمُ لا نَفَادَ لَكَ، يا حَيُّ حِينَ لا حَيَّ، يا مُحْيِيَ الْمَوْتي، يا مَنْ هُوَ قائِمٌ عَلي كُلِّ نَفْس بِما كَسَبَتْ، يا مَنْ قَلَّ لَهُ شُكْرِي فَلَمْ يَحْرِمْنِي، وَعَظُمَتْ خَطِيئَتِي فَلَمْ يَفْضَحْنِي، وَرَآنِي عَلَي الْمَعاصِي فَلَمْ يَشْهَرْنِي، يا مَنْ حَفِظَنِي فِي

ص: 771

صِغَرِي، يا مَنْ رَزَقَنِي فِي كِبَرِي، يا مَنْ أَيادِيهِ عِنْدِي لاتُحْصي، وَنِعَمُهُ لاتُجازي، يامَنْ عارَضَنِي بِالْخَيْرِ وَالاِْحْسانِ، وَعارَضْتُهُ بِالاِْساءَةِ وَالْعِصْيانِ، يامَنْ هَدانِي لِلاِْيمانِ مِنْ قَبْلِ أَنْ أَعْرِفَ شُكْرَ الاِمْتِنانِ، يا مَنْ دَعَوْتُهُ مَرِيضاً فَشَفانِي، وَعُرْياناً فَكَسانِي، وَجائِعاً فَأَشْبَعَنِي، وَعَطْشانَ فَأَرْوانِي، وَذَلِيلاً فَأَعَزَّنِي، وَجاهِلاً فَعَرَّفَنِي، وَوَحِيداً فَكَثَّرَنِي، وَغائِباً فَرَدَّنِي، وَمُقِلاًّ فَأَغْنانِي، وَمُنْتَصِراً فَنَصَرَنِي، وَغَنِيّاً فَلَمْ يَسْلُبْنِي، وَأَمْسَكْتُ عَنْ جَمِيعِ ذلِكَ فَابْتَدَأَنِي. فَلَكَ الْحَمْدُ وَالشُّكْرُ، يامَنْ أَقالَ عَثْرَتِي، وَنَفَّسَ كُرْبَتِي، وَأَجابَ دَعْوَتِي، وَسَتَرَ عَوْرَتِي،وَغَفَرَ ذُ نُوبِي، وَبَلَّغَنِي طَلِبَتِي، وَنَصَرَنِي عَلي عَدُوِّي، وَإِنْ أَعُدَّ نِعَمَكَ وَمِنَنَكَ وَكَرائِمَ مِنَحِكَ لاأُحْصِيها. يامَوْلايَ أَنْتَ الَّذِي مَنَنْتَ، أَنْتَ الَّذِي أَنْعَمْتَ، أَنْتَ الَّذِي أَحْسَنْتَ، أَنْتَ الَّذِي أَجْمَلْتَ، أَنْتَ الَّذِي أَفْضَلْتَ، أَنْتَ الَّذِي أَكْمَلْتَ، أَنْتَ الَّذِي رَزَقْتَ، أَنْتَ الَّذِي وَفَّقْتَ، أَنْتَ الَّذِي أَعْطَيْتَ، أَنْتَ الَّذِي أَغْنَيْتَ، أَنْتَ الَّذِي أَقْنَيْتَ، أَنْتَ الَّذِي آوَيْتَ، أَنْتَ الَّذِي كَفَيْتَ، أَنْتَ الَّذِي هَدَيْتَ،أَنْتَ الَّذِي عَصَمْتَ،أَنْتَ الَّذِي سَتَرْتَ،أَنْتَ الَّذِي غَفَرْتَ، أَنْتَ الَّذِي أَقَلْتَ، أَنْتَ الَّذِي مَكَّنْتَ، أَنْتَ الَّذِي أَعْزَزْتَ، أَنْتَ الَّذِي أَعَنْتَ، أَنْتَ الَّذِي عَضَدْتَ، أَنْتَ الَّذِي أَيَّدْتَ، أَنْتَ الَّذِي نَصَرْتَ، أَنْتَ الَّذِي شَفَيْتَ، أَنْتَ الَّذِي عافَيْتَ، أَنْتَ الَّذِي أَكْرَمْتَ،تَبارَكْتَ وَتَعالَيْتَ، فَلَكَ الْحَمْدُدائِماً، وَلَكَ الشُّكْرُ واصِباً أَبَداً. ثُمَّ أَنَا يا إِلهِي اَلْمُعْتَرِفُ بِذُ نُوبِي فَاغْفِرْها لِي، أَنَا الَّذِي أَسَأْتُ، أَنَا الَّذِي أَخْطَأْتُ، أَنَا الَّذِي هَمَمْتُ،أَنَاالَّذِي جَهِلْتُ،أَنَاالَّذِي غَفَلْتُ،أَنَاالَّذِي سَهَوْتُ، أَنَاالَّذِي اعْتَمَدْتُ، أَنَا الَّذِي تَعَمَّدْتُ، أَنَا الَّذِي وَعَدْتُ، أَنَا الَّذِي أَخْلَفْتُ، أَنَا الَّذِي نَكَثْتُ، أَنَا الَّذِي أَقْرَرْتُ، أَنَا الَّذِي اعْتَرَفْتُ بِنِعْمَتِكَ عَلَيَّ وَعِنْدِي، وَأَبُوءُ بِذُ نُوبِي فَاغْفِرْها لِي. يا مَنْ لا تَضُرُّهُ ذُنُوبُ عِبادِهِ، وَهُوَ الْغَنِيُّ عَنْ طاعَتِهِمْ، وَالْمُوَفِّقُ مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْهُمْ بِمَعُونَتِهِ وَرَحْمَتِهِ، فَلَكَ الْحَمْدُ إِلهِي وَسيِّدِي، إِلهِي أَمَرْتَنِي فَعَصَيْتُكَ، وَنَهَيْتَنِي فَارْتَكَبْتُ نَهْيَكَ، فَأَصْبَحْتُ لا ذا بَراءَة لِي فَأَعْتَذِرُ، وَلاذا

ص: 772

قُوَّة فَأَنْتَصِرُ، فَبِأَيِّ شَيْء أَسْتَقْبِلُكَ يامَوْلايَ،أَبِسَمْعِي أَمْ بِبَصَرِي، أَمْ بِلِسانِي،أَمْ بِيَدِي، أَمْ بِرِجْلِي، أَ لَيْسَ كُلُّها نِعَمَكَ عِندِي، وَبِكُلِّها عَصَيْتُكَ يا مَوْلايَ، فَلَكَ الْحُجَّةُ وَالسَّبِيلُ عَليَّ، يا مَنْ سَتَرَنِي مِنَ الاْباءِ وَالاُْمَّهاتِ أَنْ يَزْجُرُونِي، وَمِنَ الْعَشائِرِ وَالاِْخْوانِ أَنْ يُعَيِّرُونِي، وَمِنَ السَّلاطِينِ أَنْ يُعاقِبُونِي، وَلَوِاطَّلَعُوا يامَوْلايَ عَلي مَا اطَّلَعْتَ عَلَيْهِ مِنِّي إِذاً ما أَنْظَرُونِي، وَلَرَفَضُونِي وَقَطَعُونِي. فَها أَنَا ذا يا إِلهِي، بَيْنَ يَدَيْكَ يا سَيِّدِي، خاضِعٌ ذَلِيلٌ حَصِيرٌحَقِيرٌ، لا ذُو بَراءَة فَأَعْتَذِرُ، وَلا ذُو قُوَّة فَأَنْتَصِرُ، وَلا ذُوحُجَّة فَأَحْتَجُّ بِها، وَلا قائِلٌ لَمْ أَجْتَرِحْ، وَلَمْ أَعْمَلْ سُوءًا، وَما عَسَي الْجُحُودُ لَوْ جَحَدْتُ يامَوْلايَ يَنْفَعُنِي، كَيْفَ وَأَنّي ذلِكَ وَجَوارِحِي كُلُّها شاهِدَةٌ عَلَيَّ بِما قَدْ عَمِلْتُ، وَقَدْ عَلِمْتُ يَقِيناً غَيْرَ ذِي شَكٍّ أَنَّكَ سائِلِي مِنْ عَظائِمِ الاُْمُورِ، وَأَنَّكَ الْحَكَمُ الْعَدْلُ الَّذِي لا تَجُورُ، وَعَدْلُكَ مُهْلِكِي، وَمِنْ كُلِّ عَدْلِكَ مَهْرَبِي، فَإِنْ تُعَذِّبْنِي يا إِلهِي فَبِذُ نُوبِي بَعْدَ حُجَّتِكَ عَلَيَّ، وَإِنْ تَعْفُ عَنِّي فَبِحِلْمِكَ وَجُودِكَ وَكَرَمِكَ. لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظّالِمِينَ، لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الْمُسْتَغْفِرِينَ، لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الْمُوَحِّدِينَ، لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الْخائِفِينَ، لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الْوَجِلِينَ، لاإِلهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الرّاجِينَ، لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الرّاغِبِينَ، لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الْمُهَلِّلِينَ، لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ السّائِلِينَ، لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ، لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الْمُكَبِّرِينَ، لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحانَكَ رَبِّيوَرَبُّ آبائِيَ الاَْوَّلِينَ. اَللّهُمَّ هذا ثَنائِي عَلَيْكَ مُمَجِّداً، وَإِخْلاصِي لِذِكْرِكَ مُوَحِّداً،

ص: 773

وَإِقْرارِي بِآلائكَ مَعَدِّداً، وَإِنْ كُنْتُ مُقِرّاً أَنِّي لَمْ أُحْصِها لِكَثْرَتِها وَسُبُوغِها، وَتَظاهُرِهاوَتَقادُمِهاإِلي حادِث،مالَمْ تَزَلْ تَتَعَهَّدُنِي بِهِ مَعَهامُنْذُخَلَقْتَنِي وَبَرَأْتَنِي مِنْ أَوَّلِ الْعُمُرِ مِنَ الاِْغْناءِ مِنَ الْفَقْرِ، وَكَشْفِ الضُّرِّ، وَتَسْبِيبِ الْيُسْرِ، وَدَفْعِ الْعُسْرِ، وَتَفرِيجِ الْكَرْبِ، وَالْعافِيَةِ فِي الْبَدَنِ، وَالسَّلامَةِ فِي الدِّينِ. وَلَوْ رَفَدَنِي عَلي قَدْرِ ذِكْرِ نِعْمَتِكَ جَمِيعُ الْعالَمِينَ مِنَ الاَْوَّلِينَ وَالاْخِرِينَ،، ما قَدَرْتُ وَلاهُمْ عَلي ذلِكَ. تَقَدَّسْتَ وَتَعالَيْتَ مِنْ رَبٍّ كَرِيم، عَظِيم رَحِيم، لا تُحْصي آلاؤُكَ، وَلا يُبْلَغُ ثَناؤُكَ، وَلا تُكافَأُ نَعْماؤُكَ، صَلِّعَلي مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد،وَأَتْمِمْ عَلَيْنانِعَمَكَ،وَأَسْعِدْنابِطاعَتِكَ. سُبْحانَكَ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ، أَللَّهُمَّ إِنَّكَ تُجِيبُ الْمُضْطَرَّ، وَتَكْشِفُ السُّوءَ، وَتُغِيثُ الْمَكْرُوبَ، وَتَشْفِي السَّقِيمَ، وَتُغْنِي الْفَقِيرَ، وَتَجْبُرُ الْكَسِيرَ، وَتَرْحَمُ الصَّغِيرَ، وَتُعِينُ الْكَبِيرَ، وَلَيْسَ دُونَكَ ظَهِيرٌ، وَلا فَوْقَكَ قَدِيرٌ، وَأَنْتَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ. يا مُطْلِقَ الْمُكَبَّلِ الاَْسِيرِ، يا رازِقَ الطِّفْلِ الصَّغِيرِ، يا عِصْمَةَ الْخائِفِ الْمُسْتَجِيرِ، يا مَنْ لا شَرِيكَ لَهُ وَلا وَزِيرَ، صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَأَعْطِنِي فِي هذِهِ الْعَشِيَّةِ، أَفْضَلَ ما أَعْطَيْتَ وَأَنَلْتَ أَحَداً مِنْ عِبادِكَ، مِنْ نِعْمَة تُولِيها، وَآلاء تُجَدِّدُها، وَبَلِيَّة تَصْرِفُها، وَكُرْبَة تَكْشِفُها، وَدَعْوَة تَسْمَعُها، وَحَسَنَة تَتَقَبَّلُها، وَسَيِّئَة تَتَغَمَّدُها، إِنَّكَ لَطِيفٌ بِما تَشاءُ خَبِيرٌ، وَعَلي كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ. أَللَّهُمَّ إِنَّكَ أَقْرَبُ مَنْ دُعِيَ، وَأَسْرَعُ مَنْ أَجابَ، وَأَكْرَمُ مَنْ عَفا، وَأَوْسَعُ مَنْ أَعْطي، وَأَسْمَعُ مَنْ سُئِلَ، يا رَحْمانُ الدُّنْيا والاْخِرَةِ وَرحِيمَهُما، لَيْسَ كَمِثْلِكَ مَسْؤُولٌ، وَلا سِواكَ مَأْمُولٌ، دَعَوْتُكَ فَأَجَبْتَنِي، وَسَأَلْتُكَ فَأَعْطَيْتَنِي، وَرَغِبْتُ إِلَيْكَ فَرَحِمْتَنِي، وَوَثِقْتُ بِكَ فَنَجَّيْتَنِي، وَفَزِعْتُ إِلَيْكَ فَكَفَيْتَنِي. اَللّهُمَّ فَصَلِّعَلي مُحَمَّد عَبْدِكَ وَرَسُولِكَ وَنَبِيِّكَ، وَعَلي آلِهِ الطَّيِّبِينَ الطّاهِرِينَ أَجْمَعِينَ، وَتَمِّمْ لَنا نَعْماءَكَ، وَهَنِّئْناعَطاءَكَ، وَاكْتُبْنا لَكَ شاكِرِينَ، وَلاِلائِكَ ذاكِرِينَ، آمِينَ آمِينَ رَبَّ الْعالَمِينَ. اَللّهُمَّ يا مَنْ مَلَكَ فَقَدَرَ، وَقَدَرَ فَقَهَرَ، وَعُصِيَ فَسَتَرَ، وَاسْتُغْفِرَ فَغَفَرَ، يا غايَةَ الطّالِبِينَ، وَمُنْتَهي أَمَلِ الرّاجِينَ، يا مَنْ أَحاطَ بِكُلِّ شَيْء عِلْماً، وَوَسِعَ

ص: 774

الْمُسْتَقِيلِينَ رَأْفَةً وَرَحْمَةً وَحِلْماً. اَللّهُمَّ إِنّا نَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ فِي هذِهِ الْعَشِيَّةِ، الَّتِي شَرَّفْتَها وَعَظَّمْتَها بِمُحَمَّد نَبِيِّكَ وَرَسُولِكَ، وَخِيَرَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ، وَأَمِينِكَ عَلي وَحْيِكَ، اَلْبَشِيرِ النَّذِيرِ، اَلسِّراجِ الْمُنِيرِ، اَلَّذِي أَنْعَمْتَ بِهِ عَلَي الْمُسْلِمِينَ، وَجَعَلْتَهُ رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ.اَللّهُمَّ فَصَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، كَما مُحَمَّدٌ أَهْلٌ لِذلِكَ مِنْكَ يا عَظِيمُ، فَصَلِّ عَلَيْهِ وَعَلَي الْمُنْتَجَبِينَ الطَّيِّبِينَ الطّاهِرِينَ أَجْمَعِينَ، وَتَغَمَّدْنا بِعَفْوِكَ عَنّا، فَإِلَيْكَ عَجَّتِ الاَْصْواتُ بِصُنُوفِ اللُّغاتِ، فَاجْعَلْ لَنَا اللّهُمَّ فِي هذِهِ الْعَشِيَّةِ نَصِيباً مِنْ كُلِّ خَيْر تَقْسِمُهُ بَيْنَ عِبادِكَ، وَنُور تَهْدِي بِهِ، وَرَحْمَة تَنْشُرُها، وَبَرَكَة تُنْزِلُها، وَعافِيَة تُجَلِّلُها، وَرِزْق تَبْسُطُهُ، يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ. اَللّهُمَّ أَقْلِبْنا فِي هذَا الْوَقْتِ مُنْجِحِينَ مُفْلِحِينَ مَبْرُورِينَ غانِمِينَ، وَلا تَجْعَلْنا مِنَ الْقانِطِينَ، وَلا تُخْلِنا مِنْ رَحْمَتِكَ، وَلا تَحْرِمْنا ما نُؤَمِّلُهُ مِنْ فَضْلِكَ، وَلاتَجْعَلْنا مِنْ رَحْمَتِكَ مَحْرُومِينَ، وَلا لِفَضْلِ مانُؤَمِّلُهُ مِنْ عَطائِكَ قانِطِينَ، وَلا تَرُدَّنا خائِبِينَ، وَلا مِنْ بابِكَ مَطْرُودِينَ، يا أَجْوَدَ الاَْجْوَدِينَ، وَأَكْرَمَ الاَْكْرَمِينَ، إِلَيْكَ أَقْبَلْنا مُوقِنِينَ، وَلِبَيْتِكَ الْحَرامِ آمِّينَ قاصِدِينَ، فَأَعِنّاعَلي مَناسِكِنا، وَأَكْمِلْ لَناحَجَّنا، وَاْعْفُ عَنّا وَعافِنا، فَقَدْ مَدَدْنا إِلَيْكَ أَيْدِيَنا، فَهِيَ بِذِلَّةِ الاِعْتِرافِ مَوْسُومَةٌ. اَللّهُمَّ فَأَعْطِنا فِي هذِهِ الْعَشِيَّةِ ما سَأَلْناكَ، وَاكْفِنا مَا اسْتَكْفَيْناكَ، فَلا كافِيَ لَنا سِواكَ، وَلا رَبَّ لَنا غَيْرُكَ، نافِذٌ فِينا حُكْمُكَ، مُحِيطٌ بِنا عِلْمُكَ، عَدْلٌ فِينا قَضاؤُكَ، اِقْضِ لَنَا الْخَيْرَ، وَاجْعَلْنا مِنْ أَهْلِ الْخَيْرِ. اَللّهُمَّ أَوْجِبْ لَنا بِجُودِكَ عَظِيمَ الاَْجْرِ، وَكَرِيمَ الذُّخْرِ، وَدَوامَ الْيُسْرِ، وَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا أَجْمَعِينَ، وَلاتُهْلِكْنامَعَ الْهالِكِينَ، وَلاتَصْرِفْ عَنّارَأْفَتَكَوَرَحْمَتَكَ، يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ. اَللّهُمَّ اجْعَلْنا فِي هذَا الْوَقْتِ مِمَّنْ سَأَلَكَ فَأَعْطَيْتَهُ، وَشَكَرَكَ فَزِدْتَهُ، وَتابَ إِلَيْكَ فَقَبِلْتَهُ، وَتَنَصَّلَ إِلَيْكَ مِنْ ذُنُوبِهِ كُلِّها فَغَفَرْتَها لَهُ، يا ذَا الْجَلالِ وَالاِْكْرامِ. اَللّهُمَّ وَفِّقْنا وَسَدِّدْنا وَاعصِمنا وَاقْبَلْ تَضَرُّعَنا، يا خَيْرَ مَنْ سُئِلَ، وَيا أَرْحَمَ مَنِ اسْتُرْحِمَ، يا مَنْ لا يَخْفي عَلَيْهِ إِغْماضُ

ص: 775

الْجُفُونِ، وَلا لَحْظُ الْعُيُونِ، وَلا مَااسْتَقَرَّ فِي الْمَكْنُونِ، وَلا مَا انْطَوَتْ عَلَيْهِ مُضْمَراتُ الْقُلُوبِ، أَلا كُلُّ ذلِكَ قَدْ أَحْصاهُ عِلْمُكَ، وَوَسِعَهُ حِلْمُكَ، سُبْحانَكَ وَتَعالَيْتَ عَمّا يَقُولُ الظّالِمُونَ عُلُوّاً كَبِيراً، تُسَبِّحُ لَكَ السَّماواتُ السَّبْعُ، وَالاَْرَضُونَ وَمَنْ فِيهِنَّ، وَإِنْ مِنْ شَيْء إِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ، فَلَكَ الْحَمْدُ وَالْمَجْدُ، وَعُلُوُّ الْجَدِّ، يا ذَا الْجَلالِ وَالاِْكْرامِ، وَالْفَضْلِ وَالاِْنْعامِ، وَالاَْيادِي الْجِسامِ، وَأَنْتَ الْجَوادُ الْكَرِيمُ، الرَّؤُوفُ الرَّحِيمُ. اَللّهُمَّ أَوْسِعْ عَلَيَّ مِنْ رِزْقِكَ الْحَلالِ، وَعافِنِي فِي بَدَنِي وَدِينِي، وَآمِنْ خَوْفِي، وَأَعْتِقْ رَقَبَتِي مِنَ النّارِ. اَللّهُمَّ لا تَمْكُرْ بِي، وَلا تَسْتَدْرِجْنِي، وَلا تَخْدَعْنِي، وَادْرَأْ عَنِّي شَرَّ فَسَقَةِ الْجِنِّ وَالاِْنْسِ».

آنگاه صورت را به سوي آسمان كرد، درحالي كه از ديده هاي مباركش اشك مي ريخت، با صداي بلند عرضه مي داشت: «ياأَسْمَعَ السّامِعِينَ، وَياأَبْصَرَالنّاظِرِينَ، وَياأَسْرَعَ الْحاسِبِينَ، وَيا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ، صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد السّادَةِ الْمَيامِينِ، وَأَسْأَ لُكَ اللّهُمَّ حاجَتِيَ الَّتِي إِنْ أَعْطَيْتَنِيها لَمْ يَضُرَّنِي ما مَنَعْتَنِي، وَإِنْ مَنَعْتَنِيها لَمْ يَنْفَعْنِي ما أَعْطَيْتَنِي، أَسْأَ لُكَ فَكاكَ رَقَبَتِي مِنَ النّارِ، لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ، وَحْدَكَ لا شَرِيكَ لَكَ، لَكَ الْمُلْكُ، وَلَكَ الْحَمْدُ، وَأَنْتَ عَلي كُلِّ شَيء قَدِيرٌ، يارَبِّ يا رَبِّ».

پس مكرّر مي گفت: يا رَبِّ، و كساني كه دور آن حضرت بودند گوش به دعاي آن حضرت فرا داده، و به آمين گفتن اكتفا كرده بودند. و صدايشان همراه حضرت به گريه بلند شد تا آفتاب غُروب كرد، آنگاه روانه به سوي مشعرالحرام شدند. سيّد بن طاووس در اقبال بعد از «يارَبِّ يا رَبِّ يا رَبِّ» نقل كرده، كه حضرت در ادامه عرضه داشت: «إِلهِي أَنَا الْفَقِيرُ فِي غِنايَ فَكَيْفَ لا أَكُونُ فَقِيراً فِي فَقْرِي، إِلهِي أَنَا الْجاهِلُ فِي عِلْمِي فَكَيْفَ لا أَكُونُ جَهُولاً

ص: 776

فِي جَهْلِي، إِلهِي إِنَّ اخْتِلافَ تَدْبِيرِكَ، وَسُرْعَةَ طَواءِ مَقادِيرِكَ، مَنَعا عِبادَكَ الْعارِفِينَ بِكَ عَنِ السُّكُونِ إِلي عَطاء، وَالْيَأْسِ مِنْكَ فِي بَلاء. إِلهِي مِنِّي ما يَلِيقُ بِلُؤْمِي، وَمِنْكَ مايَلِيقُ بِكَرَمِكَ. إِلهِي وَصَفْتَ

نَفْسَكَ بِاللُّطْفِ وَالرَّأْفَةِ لِي قَبْلَ وُجُودِ ضَعْفِي، أَفَتَمْنَعُنِي مِنْهُما بَعْدَ وُجُودِ ضَعْفِي، إِلهِي إِنْ ظَهَرَتِ الْمَحاسِنُ مِنِّي فَبِفَضْلِكَ، وَلَكَ الْمِنَّةُ عَلَيَّ، وَإِنْ ظَهَرَتِ الْمَساوِيُ مِنِّي فَبِعَدْلِكَ، وَلَكَ الْحُجَّةُ عَلَيَّ. إِلهِي كَيْفَ تَكِلُنِيوَقَدْتَكَفَّلْتَ لِي، وَكَيْفَ أُضامُ وَأَنْتَ النّاصِرُ لِي، أَمْ كَيْفَ أَخِيبُ وَأَنْتَ الْحَفِيُّ بِي، ها أَنَا أَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ بِفَقْرِي إِلَيْكَ، وَكَيْفَ أَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ بِما هُوَ مَحالٌ أَنْ يَصِلَ إِلَيْكَ، أَمْ كَيْفَ أَشْكُوإِلَيْكَ حالِي وَهُوَ لا يَخْفي عَلَيْكَ،أَمْ كَيْفَ أُتَرْجِمُ بِمَقالِي، وَهُوَمِنْكَ بَرَزٌ إِلَيْكَ، أَمْ كَيْفَ تُخَيِّبُ آمالِي وَهِيَ قَدْ وَفَدَتْ إِلَيْكَ، أَمْ كَيْفَ لا تُحْسِنُ أَحْوالِيوَبِكَ قامَتْ يا إِلهِي ما أَلْطَفَكَ بِي مَعَ عَظِيمِ جَهْلِي وَما أَرْحَمَكَ بِي مَعَ قَبِيحِ فِعْلِي إِلهِي ما أَقْرَبَكَ مِنِّي وَ قَدْ أَبْعَدَنِي عَنْكَ! وَما أَرْأَفَكَ بِي فَمَاالَّذِي يَحْجُبُنِي عَنْكَ، إِلهِي عَلِمْتُ بِاخْتِلافِ الاْثارِ، وَتَنَقُّلاتِ الاَْطْوارِ، أَنَّ مُرادَكَ مِنِّي أَنْ تَتَعَرَّفَ إِلَيَّ فِي كُلِّ شَيْء، حَتّي لا أَجْهَلَكَ فِي شَيْء. إِلهِي كُلَّماأَخْرَسَنِي لُؤْمِي أَنْطَقَنِي كَرَمُكَ، وَكُلَّما آيَسَتْنِي أَوْصافِي أَطْمَعَتْنِي مِنَنُكَ. إِلهِي مَنْ كانَتْ مَحاسِنُهُ مَساوِيَ فَكَيْفَ لا تَكُونُ مَساوِيهِ مَساوِيَ، وَمَنْ كانَتْ حَقائِقُهُ دَعاوِيَ، فَكَيْفَ لاتَكُونُ دَعاوِيهِ دَعاوِيَ، إِلهِي حُكْمُكَ النّافِذُ وَمَشِيَّتُكَ الْقاهِرَةُ لَمْ يَتْرُكا لِذِي مَقال مَقالاً، وَلا لِذِي حال حالاً. إِلهِي كَمْ مِنْ طاعَة بَنَيْتُها، وَحالَة شَيَّدْتُها، هَدَمَ اعْتِمادِي عَلَيْها عَدْلُكَ، بَلْ أَقالَنِي مِنْها فَضْلُكَ. إِلهِي إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنِّي وَإِنْ لَمْ تَدُمِ الطّاعَةُ مِنِّي فِعْلاً جَزْماً فَقَدْ دامَتْ مَحَبَّةً وَعَزْماً. إِلهِي كَيْفَ أَعْزِمُوَأَنْتَ الْقاهِرُ،وَكَيْفَ لاأَعْزِمُوَأَنْتَ الاْمِرُ،إِلهِي تَرَدُّدِي فِي الاْثارِ يُوجِبُ بُعْدَ الْمَزارِ، فَاجْمَعْنِي عَلَيْكَ بِخِدْمَة تُوصِلُنِي إِلَيْكَ،

ص: 777

كَيْفَ يُسْتَدَلُّ عَلَيْكَ بِما هُوَ فِي وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ إِلَيْكَ، أَيَكُونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ ما لَيْسَ لَكَ حَتّي يَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَلَكَ، مَتي غِبْتَ حَتّي تَحْتاجَ إِلي دَلِيل يَدُلُّ عَلَيْكَ، وَمَتي َعُدْتَ حَتّي تَكُونَ الاْثارُ هِيَ الَّتِي تُوصِلُ إِلَيْكَ، عَمِيَتْ عَيْنٌ لا تَراكَ عَلَيْها رَقِيباً، وَخَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْد لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّكَ نَصِيباً.إِلهِي أَمَرْتَ بِالرُّجُوعِ إِلَي الاْثارِ،فَأَرْجِعْنِي إِلَيْكَ بِكِسْوَةِ الاَْنْوارِ، وَهِدايَةِ الاِسْتِبْصارِ، حَتّي أَرْجِعَ إِلَيْكَ مِنْها كَما دَخَلْتُ إِلَيْكَ مِنْها، مَصُونَ السِّرِّ عَنِ النَّظَرِ إِلَيْها، وَمَرْفُوعَ الْهِمَّةِ عَنِ الاِعْتِمادِعَلَيْها، إِنَّكَ عَلي كُلِّ شَيءقَدِيرٌ. إِلهِي هذاذُلِّي ظاهِرٌ بَيْنَ يَدَيْكَ، وَهذا حالِي لا يَخْفي عَلَيْكَ، مِنْكَ أَطْلُبُ الْوُصُولَ إِلَيْكَ، وَبِكَ أَسْتَدِلُّ عَلَيْكَ، فَاهْدِنِي بِنُورِكَ إِلَيْكَ، وَأَقِمْنِي بِصِدْقِ الْعُبُودِيَّةِ بَيْنَ يَدَيْكَ. إِلهِي عَلِّمْنِي مِنْ عِلْمِكَ الْمَخْزُونِ، وَصُنِّي بِسِتْرِكَ الْمَصُونِ. إِلهِي حَقِّقْنِي بِحَقائِقِ أَهْلِ الْقُرْبِ، وَاسْلُكْ بِي مَسْلَكَ أَهْلِ الْجَذْبِ. إِلهِي أَغْنِنِي بِتَدْبِيرِكَ لِي عَنْ تَدْبِيرِي، وَبِاخْتِيارِكَ عَنِ اخْتِيارِي، وَأَوْقِفْنِي عَلي مَراكِزِ اضْطِرارِي. إِلهِي أَخْرِجْنِي مِنْ ذُلِّ نَفْسِي، وَطَهِّرْنِي مِنْ شَكِّي وَشِرْكِي قَبْلَ حُلُولِ رَمْسِي، بِكَ أَنْتَصِرُ فَانْصُرْنِي، وَعَلَيْكَ أَتَوَكَّلُ فَلا تَكِلْنِي، وَإِيّاكَ أَسْأَلُ فَلا تُخَيِّبْنِي، وَفِي فَضْلِكَ رْغَبُ فَلا تَحْرِمْنِي، وَبِجَنابِكَ أَنْتَسِبُ فَلا تُبْعِدْنِي، وَبِبابِكَ أَقِفُ فَلا تَطْرُدْنِي. إِلهِي تَقَدَّسَ رِضاكَ أَنْ تَكُونَ لَهُ عِلَّةٌ مِنْكَ، فَكَيْفَ يَكُونُ لَهُ عِلَّةٌ مِنِّي، إِلهِي أَنْتَ الْغَنِيُّ بِذاتِكَ أَنْ يَصِلَ إِلَيْكَ النَّفْعُ مِنْكَ، فَكَيْفَ لا تَكُونُ غَنِيّاً عَنِّي، إِلهِي إِنَّ الْقَضآءَ وَالْقَدَرَ يُمَنِّينِي، وَإِنَّ الْهَوي بِوَثائِقِ الشَّهْوَةِ أَسَرَنِي، فَكُنْ أَنْتَ النَّصِيرَ لِي، حَتّي تَنْصُرَنِي وَتُبَصِّرَنِي، وَأَغْنِنِي بِفَضْلِكَ حَتّي أَسْتَغْنِيَ بِكَ عَنْ طَلَبِي، أَنْتَ الَّذِي أَشْرَقْتَ الاَْنْوارَ فِي قُلُوبِ أَوْلِيائِكَ حَتّي عَرَفُوكَ وَوَحَّدُوكَ، وَأَنْتَ الَّذِي أَزَلْتَ الاَْغْيارَ عَنْ قُلُوبِ أَحِبّائِكَ حَتّي لَمْ يُحِبُّوا سِواكَ، وَلَمْ يَلْجَأُوا إِلي غَيْرِكَ، أَنْتَ الْمُونِسُ لَهُمْ حَيْثُ أَوْحَشَتْهُمُ

ص: 778

الْعَوالِمُ، وَأَنْتَ الَّذِي هَدَيْتَهُمْ حَيْثُ اسْتَبانَتْ لَهُمُ الْمَعالِمُ. يا إِلهِي ماذا وَجَدَ مَنْ فَقَدَكَ؟ وَمَا الَّذِي فَقَدَ مَنْ وَجَدَكَ؟ لَقَدْ خابَ مَنْ رَضِيَ دُونَكَ بَدَلاً، وَلَقَدْ خَسِرَ مَنْ بَغي عَنْكَ مُتَحَوِّلاً، كَيْفَ يُرْجي سِواكَ وَأَنْتَ ماقَطَعْتَ الاِْحْسانَ، وَكَيْفَ يُطْلَبُ مِنْ غَيْرِكَ وَأَنْتَ ما بَدَّلْتَ عادَةَ الاِمْتِنانِ، يا مَنْ أَذاقَ أَحِبّاءَهُ حَلاوَةَ الْمُؤانَسَةِ، فَقامُوا بَيْنَ يَدَيْهِ مُتَمَلِّقِينَ، وَيا مَنْ أَلْبَسَ أَوْلِياءَهُ مَلابِسَ هَيْبَتِهِ، فَقامُوا بَيْنَ يَدَيْهِ مُسْتَغْفِرِينَ. أَنْتَ الذّاكِرُ قَبْلَ الذّاكِرِينَ، وَأَنْتَ الْبادِي بِالاِْحْسانِ قَبْلَ تَوَجُّهِ الْعابِدِينَ، وَأَنْتَ الْجَوادُ بِالْعَطاءِ قَبْلَ طَلَبِ الطّالِبِينَ، وَأَنْتَ الْوَهّابُ ثُمَّ لِما وَهَبْتَ لَنا مِنَ الْمُسْتَقْرِضِينَ. إِلهِي اُطْلُبْنِي بِرَحْمَتِكَ حَتّي أَصِلَ إِلَيْكَ، وَاجْذِبْنِي بِمَنِّكَ حَتّي أُقْبِلَ عَلَيْكَ. إِلهِي إِنَّ رَجائِي لا يَنْقَطِعُ عَنْكَ وَإِنْ عَصَيْتُكَ، كَما أَنَّ خَوْفِي لا يُزايِلُنِي وَإِنْ أَطَعْتُكَ، فَقَدْ دَفَعْتَنِي الْعَوالِمُ إِلَيْكَ، وَقَدْ أَوْقَعَنِي عِلْمِي بِكَرَمِكَ عَلَيْكَ. إِلهِي كَيْفَ أَخِيبُ وَأَنْتَ أَمَلِي، أَمْ كَيْفَ أُهانُ وَعَلَيْكَ مُتَّكَلِي، إِلهِي كَيْفَ أَسْتَعِزُّ وَفِي الذِّلَّةِ أَرْكَزْتَنِي، أَمْ كَيْفَ لا أَسْتَعِزُّوَإِلَيْكَ نَسَبْتَنِي، إِلهِي كَيْفَ لا أَفْتَقِرُ وَأَنْتَ الَّذِي فِي الْفُقَرآءِأَقَمْتَنِي، أَمْ كَيْفَ أَفْتَقِرُ وَأَنْتَ الَّذِي بِجُودِكَ أَغْنَيْتَنِي، وَأَنْتَ الَّذِي لا إِلهَ غَيْرُكَ تَعَرَّفْتَ لِكُلِّ شَيْء فَما جَهِلَكَ شَيْءٌ، وَأَنْتَ الَّذِي تَعَرَّفْتَ إِلَيَّ فِي كُلِّ شَيْء، فَرَأَيْتُكَ ظاهِراً فِي كُلِّ شَيْء، وَأَنْتَ الظّاهِرُ لِكُلِّ شَيْء، يا مَنِ اسْتَوي بِرَحْمانِيَّتِهِ فَصارَ الْعَرْشُ غَيْباً فِي ذاتِهِ، مَحَقْتَ الاْثارَ بِالاْثارِ، وَمَحَوْتَ الاَْغْيارَ بِمُحِيطاتِ أَفْلاكِ الاَْنْوارِ، يا مَنِ احْتَجَبَ فِي سُرادِقاتِ عَرْشِهِ عَنْ أَنْ تُدْرِكَهُ الاَْبْصارُ، يا مَنْ تَجَلّي بِكَمالِ بَهائِهِ، فَتَحَقَّقَتْ عَظَمَتُهُ الاِسْتِواءَ، كَيْفَ تَخْفي وَأَنْتَ الظّاهِرُ، أَمْ كَيْفَ تَغِيبُ وَأَنْتَ الرَّقِيبُ الْحاضِرُ، إِنَّكَ عَلي كُلِّ شَيْء قَدِير، وَالْحَمْدُ للهِِ وَحْدَهُ».

دعاي امام سجّاد(ع) در روز عرفه

دعاي امام سجّاد(عليه السلام) در روز عرفه «اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ. اَللّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ

ص: 779

بَدِيعَ السَّماواتِ وَالاَْرْضِ، ذَا الْجَلالِ وَالاِْكْرامِ، رَبَّ الاَْرْبابِ، وَإِلهَ كُلِّ مَأْلُوه، وَخالِقَ كُلِّ مَخْلُوق، وَوارِثَ كُلِّ شَيْء، لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ، وَ لايَعْزُبُ عَنْهُ عِلْمُ شَيْء، وَهُوَ بِكُلِّ شَيْء مُحِيطٌ، وَهُوَ عَلي كُلِّشَيْء رَقِيبٌ، أَنْتَ اللهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ، اَلاَْحَدُ الْمُتَوَحِّدُ، اَلْفَرْدُ الْمُتَفَرِّدُ، وَأَنْتَ اللهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ، اَلْكَرِيمُ الْمُتَكَرِّمُ، اَلْعَظِيمُ الْمُتَعَظِّمُ، اَلْكَبِيرُ الْمُتَكَبِّرُ، وَأَنْتَ اللهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ، اَلْعَلِيُّ الْمُتَعالِ، اَلشَّدِيدُ الْمِحالِ، وَأَنْتَ اللهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ، اَلرَّحْمنُ الرَّحِيمُ، اَلْعَلِيمُ الْحَكِيمُ، وَأَنْتَ اللهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ، اَلسَّمِيعُ الْبَصِيرُ، اَلْقَدِيمُ الْخَبِيرُ، وَأَنْتَ اللهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ، اَلْكَرِيمُ الاَْكْرَمُ، اَلدّائِمُ الاَْدْوَمُ، وَأَنْتَ اللهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ، اَلاَْوَّلُ قَبْلَ كُلِّ أَحَد، وَالاْخِرُ بَعْدَ كُلِّ عَدَد، وَأَنْتَ اللهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ، اَلدّانِي فِي عُلُوِّهِ، وَالْعالِي فِي دُنُوِّهِ، وَأَنْتَ اللهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ، ذُوالْبَهاءِ وَالْمَجْدِ، وَالْكِبْرِياءِ وَالْحَمْدِ، وَأَنْتَ اللهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ، الَّذِي أَنْشَأْتَ الاَْشْياءَ مِنْ غَيْرِ سِنْخ، وَصَوَّرْتَ ما صَوَّرْتَ مِنْ غَيْرِ مِثال،وَابْتَدَعْتَ الْمُبْتَدَعاتِ بِلاَ احْتِذاء، أَنْتَ الَّذِي قَدَّرْتَ كُلَّ شَيْء تَقْدِيراً، وَيَسَّرْتَ كُلَّ شَيْء تَيْسِيراً، وَدَبَّرْتَ ما دُونَكَ تَدْبِيراً، أَنْتَ الَّذِي لَمْ يُعِنْكَ عَلي خَلْقِكَ شَرِيكٌ، وَلَمْ يُؤازِرْكَ فِي أَمْرِكَ وَزِيرٌ، وَلَمْ يَكُنْ لَكَ مُشاهِدٌ وَلا نَظِيرٌ، أَنْتَ الَّذِي أَرَدْتَ فَكانَ حَتْماً ما أَرَدْتَ، وَقَضَيْتَ فَكانَ عَدْلاً ما قَضَيْتَ، وَحَكَمْتَ فَكانَ نِصْفاً ما حَكَمْتَ، أَنْتَ الَّذِي لا يَحْوِيكَ مَكانٌ، وَلَمْ يَقُمْ لِسُلْطانِكَ سُلْطانٌ، وَلَمْ يُعْيِكَ بُرْهانٌ وَلا بَيانٌ، أَنْتَ الَّذِي أَحْصَيْتَ كُلَّ شَيْء عَدَداً، وَجَعَلْتَ لِكُلِّ شَيْء أَمَداً، وَقَدَّرْتَ كُلَّ شَيْء تَقْدِيراً، أَنْتَ الَّذِي قَصُرَتِ الاَْوْهامُ عَنْ ذاتِيَّتِكَ، وَعَجَزَتِ الاَْفْهامُ عَنْ كَيْفِيَّتِكَ، وَلَمْ تُدْرِكِ الاَْبْصارُ مَوْضِعَ أَيْنِيَّتِكَ، أَنْتَ الَّذِي لا تُحَدُّ فَتَكُونَ مَحْدُوداً، وَلَمْ تُمَثَّلْ فَتَكُونَ مَوْجُوداً، وَلَمْ

ص: 780

تَلِدْ فَتَكُونَ مَوْلُوداً، أَنْتَ الَّذِي لا ضِدَّ مَعَكَ فَيُعانِدَكَ، وَلا عِدْلَ لَكَ فَيُكاثِرَكَ، وَلانِدَّ لَكَ فَيُعارِضَكَ، أَنْتَ الَّذِي ابْتَدَأَ وَاخْتَرَعَ وَاسْتَحْدَثَ وَابْتَدَعَ، وَأَحْسَنَ صُنْعَ ما صَنَعَ، سُبْحانَكَ ما أَجَلَّ شَأْنَكَ، وَأَسْني فِي الاَْماكِنِ مَكانَكَ، وَأَصْدَعَ بِالْحَقِّ فُرْقانَكَ، سُبْحانَكَ مِنْ لَطِيف ما أَلْطَفَكَ، وَرَءُوف ما أَرْأَفَكَ، وَحَكِيم ما أَعْرَفَكَ، سُبْحانَكَ مِنْ مَلِيك ما أَمْنَعَكَ، وَجَواد ما أَوْسَعَكَ، وَرَفِيع ما أَرْفَعَكَ، ذُو الْبَهاءِ وَالْمَجْدِ، وَالْكِبْرِياءِ وَالْحَمْدِ، سُبْحانَكَ بَسَطْتَ بِالْخَيْراتِ يَدَكَ، وَعُرِفَتِ الْهِدايَةُ مِنْ عِنْدِكَ، فَمَنِ الْتَمَسَكَ لِدِين أَوْ دُنْيا وَجَدَكَ، سُبْحانَكَ خَضَعَ لَكَ مَنْ جَري فِي عِلْمِكَ، وَخَشَعَ لِعَظَمَتِكَ ما دُونَ عَرْشِكَ، وَانْقادَ لِلتَّسْلِيمِ لَكَ كُلُّ خَلْقِكَ، سُبْحانَكَ لا تُحَسُّ وَلا تُجَسُّ وَلا تُمَسُّ، وَلا تُكادُ وَلا تُماطُ وَلا تُنازَعُ، وَلا تُجاري وَلا تُماري وَلا تُخادَعُ وَلا تُماكَرُ، سُبْحانَكَ سَبِيلُكَ جَدَدٌ، وَأَمْرُكَ رَشَدٌ، وَأَنْتَ حَيٌّ صَمَدٌ، سُبْحانَكَ قَوْلُكَ حُكْمٌ، وَقَضاؤُكَ حَتْمٌ، وَإِرادَتُكَ عَزْمٌ، سُبْحانَكَ لا رادَّ لِمَشِيَّتِكَ، وَلا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِكَ، سُبْحانَكَ قاهِرَ الاَْرْبابِ، باهِرَ لاْياتِ، فاطِرَ السَّماواتِ، بارِئَ النَّسَماتِ، لَكَ الْحَمْدُ حَمْداً يَدُومُ بِدَوامِكَ، وَلَكَ الْحَمْدُ حَمْداً خالِداً نِعْمَتِكَ، وَلَكَ الْحَمْدُ حَمْداً يُوازِي صُنْعَكَ، وَلَكَ الْحَمْدُ حَمْداً يَزِيدُ عَلي رِضاكَ، وَلَكَ الْحَمْدُ حَمْداً مَعَ حَمْدِ كُلِّ حامِد، وَشُكْراً يَقْصُرُ عَنْهُ شُكْرُ كُلِّ شاكِر، حَمْداً لا يَنْبَغِي إِلاّ لَكَ، وَلا يُتَقَرَّبُ بِهِ إِلاّ إِلَيْكَ، حَمْداً يُسْتَدامُ بِهِ الاَْوَّلُ، وَيُسْتَدْعي بِهِ دَوامُ الاْخِرِ، حَمْداً يَتَضاعَفُ عَلي كُرُورِ الاَْزْمِنَةِ، وَيَتَزايَدُ أَضْعافاً مُتَرادِفَةً، حَمْداً يَعْجِزُ عَنْ إِحْصائِهِ الْحَفَظَةُ، وَيَزِيدُ عَلي ما أَحْصَتْهُ فِي كِتابِكَ الْكَتَبَةُ، حَمْداً يُوازِنُ عَرْشَكَ الْمَجِيدَ، وَيُعادِلُ كُرْسِيَّكَ الرَّفِيعَ، حَمْداً يَكْمُلُ لَدَيْكَ ثَوابُهُ، وَيَسْتَغْرِقُ كُلَّ جَزاء جَزاؤُهُ، حَمْداً ظاهِرُهُ وَفْقٌ لِباطِنِهِ، وَ باطِنُهُ وَفْقٌ لِصِدْقِ النِّيَّةِ، حَمْداً لَمْ يَحْمَدْكَ خَلْقٌ مِثْلَهُ، وَلا يَعْرِفُ أَحَدٌ سِواكَ فَضْلَهُ، حَمْداً يُعانُ

ص: 781

مَنِ اجْتَهَدَ فِي تَعْدِيدِهِ، وَيُؤَيَّدُ مَنْ أَغْرَقَ نَزْعاً فِي تَوْفِيَتِهِ، حَمْداً يَجْمَعُ ما خَلَقْتَ مِنَ الْحَمْدِ، وَيَنْتَظِمُ ما أَنْتَ خالِقُهُ مِنْ بَعْدُ، حَمْداً لا حَمْدَ أَقْرَبُ إِلي قَوْلِكَ مِنْهُ، وَلا أَحْمَدَ مِمَّنْ يَحْمَدُكَ بِهِ، حَمْداً يُوجِبُ بِكَرَمِكَ الْمَزِيدَ بِوُفُورِهِ، وَتَصِلُهُ بِمَزِيد بَعْدَ مَزِيد طَوْلاً مِنْكَ، حَمْداً يَجِبُ لِكَرَمِ وَجْهِكَ، وَيُقابِلُ عِزَّ جَلالِكَ، رَبِّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد الْمُنْتَجَبِ الْمُصْطَفي الْمُكَرَّمِ الْمُقَرَّبِ أَفْضَلَ صَلَواتِكَ، وَبارِكْ عَلَيْهِ أَتَمَّ بَرَكاتِكَ، وَتَرَحَّمْ عَلَيْهِ أَمْتَعَ رَحَماتِكَ، رَبِّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِهِ صَلاةً زاكِيَةً لا تَكُونُ صَلاةٌ أَزْكي مِنْها، وَصَلِّ عَلَيْهِ صَلاةً نامِيَةً لا تَكُونُ صَلاةٌ أَنْمي مِنْها، وَصَلِّ عَلَيْهِ صَلاةً راضِيَةً لا تَكُونُ صَلاةٌ رِضاهُ، وَصَلِّ عَلَيْهِ صَلاةً تُرْضِيكَ وَتَزِيدُ عَلي رِضاكَ لَهُ، وَصَلِّ عَلَيْهِ صَلاةً لا تَرْضي لَهُ إِلاّ بِها، وَلا تَري غَيْرَهُ لَها أَهْلاً، رَبِّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِهِ صَلاةً تُجاوِزُ رِضْوانَكَ، وَيَتَّصِلُ اتِّصالُها بِبَقائِكَ، وَلا يَنْفَدُ كَما لا تَنْفَدُ كَلِماتُكَ، رَبِّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِهِ صَلاةً تَنْتَظِمُ صَلَواتِ مَلائِكَتِكَ وَأَنْبِيائِكَ وَرُسُلِكَ وَأَهْلِ طاعَتِكَ، وَتَشْتَمِلُ عَلي صَلَواتِ عِبادِكَ مِنْ جِنِّكَ وَإِنْسِكَ وَأَهْلِ إِجابَتِكَ، وَتَجْتَمِعُ عَلي صَلاةِ كُلِّ مَنْ ذَرَأْتَ وَبَرَأْتَ مِنْ أَصْنافِ خَلْقِكَ، رَبِّ صَلِّ عَلَيْهِ وَآلِهِ صَلاةً تُحِيطُ بِكُلِّ صَلاة سالِفَة وَمُسْتَأْنَفَة، وَصَلِّ عَلَيْهِ وَعَلي آلِهِ صَلاةً مَرْضِيَّةً لَكَ وَلِمَنْ دُونَكَ، وَتُنْشِئُ مَعَ ذلِكَ صَلَوات تُضاعِفُ مَعَها تِلْكَ الصَّلَواتِ عِنْدَها، وَتَزِيدُها عَلي كُرُورِ الاَْيّامِ زِيادَةً فِي تَضاعِيفَ لا يَعُدُّها غَيْرُكَ، رَبِّ صَلِّ عَلي اَطائِبِ أَهْلِ بَيْتِهِ، اَلَّذِينَ اخْتَرْتَهُمْ لاَِمْرِكَ، وَجَعَلْتَهُمْ خَزَنَةَ عِلْمِكَ، وَحَفَظَةَ دِينِكَ، وَخُلَفاءَكَ فِي أَرْضِكَ، وَحُجَجَكَ عَلي عِبادِكَ، وَطَهَّرْتَهُمْ مِنَ الرِّجْسِ وَالدَّنَسِ تَطْهِيراً بِإِرادَتِكَ، وَجَعَلْتَهُمُ الْوَسِيلَةَ إِلَيْكَ، وَالْمَسْلَكَ إِلي جَنَّتِكَ، رَبِّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِهِ صَلاةً تُجْزِلُ لَهُمْ بِها مِنْ نِحَلِكَ وَكَرامَتِكَ، وَتُكْمِلُ لَهُمُ

ص: 782

الاَْشْياءَ مِنْ عَطاياكَ وَنَوافِلِكَ، وَتُوَفِّرُ عَلَيْهِمُ الْحَظَّ مِنْ عَوائِدِكَ وَفَوائِدِكَ، رَبِّ صَلّ عَلَيْهِ وَعَلَيْهِمْ صَلاةً لا أَمَدَ فِي أَوَّلِها، وَلا غايَةَ لاَِمَدِها، وَلانِهايَةَ لاِخِرِها، رَبِّ صَلِّ عَلَيْهِم ْزِنَةَ عَرْشِكَ وَما دُونَهُ، وَمِلاَْ سَماواتِكَ وَما فَوْقَهُنَّ، وَعَدَدَ أَرَضِيكَ وَما تَحْتَهُنَّ وَما بَيْنَهُنَّ، صَلاةً تُقَرِّبُهُمْ مِنْكَ زُلْفي، وَتَكُونُ لَكَ وَلَهُمْ رِضيً، وَمُتَّصِلَةً بِنَظائِرِهِنَّ أَبَداً. اَللّهُمَّ إِنَّكَ أَيَّدْتَ دِينَكَ فِي كُلِّ أَوان بِاِمام أَقَمْتَهُ عَلَماً لِعِبادِكَ، وَمَناراً فِي بِلادِكَ، بَعْدَ أَنْ وَصَلْتَ حَبْلَهُ بِحَبْلِكَ، جَعَلْتَهُ الذَّرِيعَةَ إِلي رِضْوانِكَ، وَافْتَرَضْتَ طاعَتَهُ، وَحَذَّرْتَ مَعْصِيَتَهُ، وَأَمَرْتَ بِامْتِثالِ أَمْرِهِ وَ الاِْنْتِهاءِ عِنْدَ نَهْيِهِ، وَأَلاّ يَتَقَدَّمَهُ مُتَقَدِّمٌ، وَلا يَتَأَخَّرَ عَنْهُ مُتَأَخِّرٌ، فَهُوَعِصْمَةُ اللاَّئِذِينَ، وَكَهْفُ الْمُؤْمِنِينَ، وَعُرْوَةُ الْمُتَمَسِّكِينَ، وَبَهاءُ الْعالَمِينَ. اَللّهُمَّ فَأَوْزِ عْ لِوَلِيِّكَ شُكْرَ ما أَنْعَمْتَ بِهِ عَلَيْهِ، وَأَوْزِعْنا مِثْلَهُ فِيهِ، وَآتِهِ مِنْ لَدُنْكَ سُلْطاناً نَصِيراً، وَافْتَحْ لَهُ فَتْحاً يَسِيراً، وَأَعِنْهُ بِرُكْنِكَ الاَْعَزِّ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَقَوِّ عَضُدَهُ، وَراعِهِ بِعَيْنِكَ، وَاحْمِهِ بِحِفْظِكَ، وَانْصُرْهُ بِمَلائِكَتِكَ، وَامْدُدْهُ بِجُنْدِكَ الاَْغْلَبِ، وَأَقِمْ بِهِ كِتابَكَ وَحُدُودَكَ وَشَرائِعَكَ وَسُنَنَ رَسُولِكَ صَلَواتُكَ اللّهُمَّ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَأَحْيِ بِهِ ما أَماتَهُ الظّالِمُونَ مِنْ مَعالِمِ دِينِكَ، وَاجْلُ بِهِ صَداءَ الْجَوْرِ عَنْ طَرِيقَتِكَ، وَأَبِنْ بِهِ الضَّرّاءَ مِنْ سَبِيلِكَ، وَأَزِلْ بِهِ النّاكِبِينَ عَنْ صِراطِكَ، وَامْحَقْ بِهِ بُغاةَ قَصْدِكَ عِوَجاً، وَأَلِنْ جانِبَهُ لاَِوْلِيائِكَ، وَابْسُطْ يَدَهُ عَلي أَعْدائِكَ، وَهَبْ لَنا رَأْفَتَهُ وَرَحْمَتَهُ وَتَعَطُّفَهُ وَتَحَنُّنَهُ، وَاجْعَلْنا لَهُ سامِعِينَ مُطِيعِينَ، وَفِي رِضاهُ ساعِينَ، وَإِلي نُصْرَتِهِ وَالْمُدافَعَةِ عَنْهُ مُكْنِفِينَ، وَإِلَيْكَ وَإِلي رَسُولِكَ صَلَواتُكَ اللّهُمَّ عَلَيْهِ وَآلِهِ بِذلِكَ مُتَقَرِّبِينَ. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي أَوْلِياءِهِمُ الْمُعْتَرِفِينَ بِمَقامِهِمْ، اَلْمُتَّبِعِينَ مَنْهَجَهُمْ،اَلْمُقْتَفِينَ آثارَهُم، اَلْمُسْتَمْسِكِينَ بِعُرْوَتِهِمْ، اَلْمُتَمَسِّكِينَ بِوِلايَتِهِم، اَلْمُؤْتَمِّينَ بِإِمامَتِهِم، اَلْمُسَلِّمِينَ لاَِمْرِهِم، اَلْمُجْتَهِدِينَ فِي طاعَتِهِمْ، اَلْمُنْتَظِرِينَ أَيّامَهُم، اَلْمادِّينَ إِلَيْهِمْ أَعْيُنَهُم، اَلصَّلَواتِ الْمُبارَكاتِ الزّاكِياتِ النّامِياتِ الْغادِياتِ الرّائِحاتِ، وَسَلِّمْ عَلَيْهِمْ وَعَلي أَرْواحِهِمْ، وَاجْمَعْ عَلَي التَّقْوي أَمْرَهُمْ،وَأَصْلِحْ لَهُمْ شُؤُونَهُمْ، وَتُبْ عَلَيْهِمْ،

ص: 783

إِنَّكَ أَنْتَ التَّوّابُ الرَّحِيمُ، وَخَيْرُالْغافِرِينَ، وَاجْعَلْنا مَعَهُمْ فِي دارِ السَّلامِ، بِرَحْمَتِكَ ياأَرْحَمَ الرّاحِمِينَ. اَللّهُمَّ هذا يَوْمُ عَرَفَةَ، يَوْمٌ شَرَّفْتَهُ وَكَرَّمْتَهُ وَعَظَّمْتَهُ، نَشَرْتَ فِيهِ رَحْمَتَكَ، وَمَنَنْتَ فِيهِ بِعَفْوِكَ، وَأَجْزَلْتَ فِيهِ عَطِيَّتَكَ، وَتَفَضَّلْتَ بِهِ عَلي عِبادِكَ. اَللّهُمَّ وَأَنَا عَبْدُكَ الَّذِي أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ قَبْلَ خَلْقِكَ لَهُ، وَبَعْدَ خَلْقِكَ إِيّاهُ، فَجَعَلْتَهُ مِمَّنْ هَدَيْتَهُ لِدِينِكَ، وَوَفَّقْتَهُ لِحَقِّكَ، وَعَصَمْتَهُ بَحَبْلِكَ، وَأَدْخَلْتَهُ فِي حِزْبِكَ، وَ أَرْشَدْتَهُ لِمُوالاةِ أَوْلِيائِكَ، وَمُعاداةِ أَعْدائِكَ، ثُمَّ أَمَرْتَهُ فَلَمْ يَأْتَمِرْ، وَزَجَرْتَهُ فَلَمْ يَنْزَجِرْ، وَنَهَيْتَهُ عَنْ مَعْصِيَتِكَ، فَخالَفَ أَمْرَكَ إِلي نَهْيِكَ، لا مُعانَدَةً لَكَ وَلاَ اسْتِكْباراً عَلَيْكَ، بَلْ دَعاهُ هَواهُ إِلي ما زَيَّلْتَهُ وَإِلي ما حَذَّرْتَهُ، وَأَعانَهُ عَلي ذلِكَ عَدُوُّكَ وَعَدُوُّهُ، فَأَقْدَمَ عَلَيْهِ عارِفاً بِوَعِيدِكَ، راجِياً لِعَفْوِكَ، واثِقاً بِتَجاوُزِكَ، وَكانَ أَحَقَّ عِبادِكَ مَعَ ما مَنَنْتَ عَلَيْهِ أَلاّ يَفْعَلَ، وَها أَنَاذا بَيْنَ يَدَيْكَ صاغِراً ذَلِيلاً، خاضِعاً خاشِعاً، خائِفاً مُعْتَرِفاً بِعَظِيم مِنَ الذُّنُوبِ تَحَمَّلْتُهُ، وَجَلِيل مِنَ الْخَطايَا اِجْتَرَمْتُهُ، مُسْتَجِيراً بِصَفْحِكَ، لائِذاً بِرَحْمَتِكَ، مُوقِناً أَنَّهُ لا يُجِيرُنِي مِنْكَ مُجِيرٌ، وَلا يَمْنَعُنِي مِنْكَ مانِعٌ، فَعُدْ عَلَيَّ بِما تَعُودُ بِهِ عَلي مَنِ اقْتَرَفَ مِنْ تَغَمُّدِكَ، وَجُدْ عَلَيَّ بما تَجُودُ بِهِ عَلي مَنْ أَلقي بِيَدِهِ إِلَيْكَ مِنْ عَفْوِكَ، وَامْنُنْ عَلَيَّ بِما لاْ يَتَعاظَمُكَ أَنْ تَمُنَّ بِهِ عَلي مَنْ أَمَّلَكَ مِنْ غُفْرانِكَ، وَاجْعَلْ لِي فِي هذَا الْيَوْمِ نَصِيباً أَنالُ بِهِ حَظّاً مِنْ رِضْوانِكَ، وَلا تَرُدَّنِي صِفْراً مِمّا يَنْقَلِبُ بِهِ الْمُتَعَبِّدُونَ لَكَ مِنْ عِبادِكَ، وَإِنِّي وَإِنْ لَمْ أُقَدِّمْ ما قَدَّمُوهُ مِنَ الصّالِحاتِ فَقَدْ قَدَّمْتُ تَوْحِيدَكَ، وَنَفْيَ الاَْضْدادِ وَالاَْنْدادِ وَالاَْشْباهِ عَنْكَ، وَأَتَيْتُكَ مِن الاَْبْوابِ الَّتِي أَمَرْتَ أَنْ تُؤْتي مِنْها، وَتَقَرَّبْتُ إِلَيْكَ بِما لا يَقْرُبُ بِهِ أَحَدٌ مِنْكَ إِلاّ بِالتَّقَرُّبِ بِهِ، ثُمَّ أَتْبَعْتُ ذلِكَ بِالاِْنابَةِ إِلَيْكَ، وَالتَّذَلُّلِ وَالاِسْتِكانَةِ لَكَ، وَحُسْنَ الظَّنِّ بِكَ، وَالثِّقَةِ بِما عِنْدَكَ، وَشَفَعْتُهُ بِرَجائِكَ الَّذِي قَلَّ

ص: 784

ما يَخِيبُ عَلَيْهِ راجِيكَ، وَسَأَلْتُكَ مَسْأَلَةَ الْحَقِيرِ الذَّلِيلِ، اَلْبائِسِ الْفَقِيرِ، اَلْخائِفِ الْمُسْتَجِيرِ، وَمَعَ ذلِكَ خِيفَةً وَتَضَرُّعاً وَتَعَوُّذاً وَتَلَوُّذاً، لامُسْتَطِيلاً بِتَكَبُّرِ الْمُتَكَبِّرِينَ، وَلا مُتَعالِياً بِدالَّةِ الْمُطِيعِينَ، وَلا مُسْتَطِيلاً بِشَفاعَةِ الشّافِعِينَ، وَأَنَا بَعْدُ أَقَلُّ الاَْقَلِّينَ، وَأَذَلُّ الاَْذَلِّينَ، وَمِثْلُ الذَّرَّةِ أَوْ دُونَها، فَيا مَنْ لَمْ يُعاجِلِ الْمُسِيئِينَ، وَلايَنْدَهُ الْمُتْرَفِينَ، وَيا مَنْ يَمُنُّ بِإِقالَةِ الْعاثِرِينَ، وَيَتَفَضَّلُ بِإِنْظارِ الْخاطِئِينَ، أَنَا الْمُسِيءُ الْمُعْتَرِفُ الْخاطِئُ الْعاثِرُ، أَنَا الَّذِي أَقْدَمَ عَلَيْكَ مُجْتَرِئاً، أَنَا الَّذِي عَصاكَ مُتَعَمِّداً، أَنَا الَّذِي اسْتَخْفي مِنْ عِبادِكَ وَبارَزَكَ، أَنَا الَّذِي هابَ عِبادَكَ وَأَمِنَكَ، أَنَا الَّذِي لَمْ يَرْهَبْ سَطْوَتَكَ وَلَمْ يَخَفْ بَأْسَكَ، أَنَا الْجانِي عَلي نَفْسِهِ، أَنَا الْمُرْتَهَنُ بِبَلِيَّتِهِ، أَنَا الْقَلِيلُ الْحَياءِ، أَنَا الطَّوِيلُ الْعِناءِ، بِحَقِّ مَنِ انْتَجَبْتَ مِنْ خَلْقِكَ، وَبِمَنِ اصْطَفَيْتَهُ لِنَفْسِكَ، بِحَقِّ مَنِ اخْتَرْتَ مِنْ بَرِيَّتِكَ، وَمَنِ اجْتَبَيْتَ لِشَأْنِكَ، بِحَقِّ مَنْ وَصَلْتَ طاعَتَهُ بِطاعَتِكَ، وَمَنْ جَعَلْتَ مَعْصِيَتَهُ كَمَعْصِيَتِكَ، بِحَقِّ مَنْ قَرَنْتَ مُوالاتَهُ بِمُوالاتِكَ، وَمَنْ نُطْتَ مُعاداتَهُ بِمُعاداتِكَ، تَغَمَّدْنِي فِي يَوْمِي هذا بِما تَتَغَمَّدُ بِهِ مَنْ جَأَرَ إِلَيْكَ مُتَنَصِّلاً، وَعاذَ بِاسْتِغْفارِكَ تائِباً، وَتَوَلَّنِي بِما تَتَوَلّي بِهِ أَهْلَ طاعَتِكَ، وَالزُّلْفي لَدَيْكَ، وَالْمَكانَةِ مِنْكَ، وَتَوَحَّدْنِي بِما تَتَوَحَّدُ بِهِ مَنْ وَفي بِعَهْدِكَ، وَأَتْعَبَ نَفْسَهُ فِي ذاتِكَ، وَأَجْهَدَها فِي مَرْضاتِكَ، وَلاتُؤاخِذْنِي بِتَفْرِيطِي فِي جَنْبِكَ، وَتَعَدِّي طَوْرِي فِي حُدُودِكَ، وَمُجاوَزَةِ أَحْكامِكَ، وَلا تَسْتَدْرِجْنِي بِإِمْلائِكَ لِي اسْتِدْراجَ مَنْ مَنَعَنِي خَيْرَ ما عِنْدَهُ، وَلَمْ يَشْرَكْكَ فِي حُلُولِ نِعْمَتِهِ بِي، وَنَبِّهْنِي مِنْ رَقْدَةِ الْغافِلِينَ، وَسِنَةِ الْمُسْرِفِينَ، وَنَعْسَةِ الْمَخْذُولِينَ، وَخُذْ بِقَلْبِي إِلي مَا اسْتَعْمَلْتَ بِهِ الْقانِتِينَ، وَاسْتَعْبَدْتَ بِهِ الْمُتَعَبِّدِينَ، وَاسْتَنْقَذْتَ بِهِ الْمُتَهاوِنِينَ، وَأَعِذْنِي مِمّا يُباعِدُنِي عَنْكَ، وَيَحُولُ بَيْنِي وَبَيْنَ حَظِّي مِنْكَ، وَ يَصُدُّنِي عَمّا أُحاوِلُ لَدَيْكَ، وَسَهِّلْ لِي مَسْلَكَ الْخَيْراتِ إِلَيْكَ، وَالْمُسابَقَةَ إِلَيْها مِنْ حَيْثُ أَمَرْتَ، وَالْمُشاحَّةَ فِيها عَلي ما أَرَدْتَ، وَلا تَمْحَقْنِي فِيمَنْ تَمْحَقُ مِنَ الْمُسْتَخِفِّينَ بِما

ص: 785

أَوْعَدْتَ، وَلا تُهْلِكْنِي مَعَ مَنْ تُهْلِكُ مِنَ الْمُتَعَرِّضِينَ لِمَقْتِكَ، وَلا تُتَبِّرْنِي فِيمَنْ تُتَبِّرُ مِنَ الْمُنْحَرِفِينَ عَنْ سُبُلِكَ، وَنَجِّنِي مِنْ غَمَراتِ الْفِتْنَةِ، وَخَلِّصْنِي مِنْ لَهَواتِ الْبَلْوي، وَأَجِرْنِي مِنْ أَخْذِ الاِْمْلاءِ،وَحُلْ بَيْنِي وَبَيْنَ عَدُوّ يُضِلُّنِي، وَهَويً يُوبِقُنِي، وَمَنْقَصَة تَرْهَقُنِي، وَلا تُعْرِضْ عَنِّي إِعْراضَ مَنْ لا تَرْضي عَنْهُ بَعْدَ غَضَبِكَ، وَلا تُؤْيِسْنِي مِنَ الاَْمَلِ فِيكَ فَيَغْلِبَ عَلَيَّ الْقُنُوطُ مِنْ رَحْمَتِكَ، وَلا تَمْتَحِنِّي بِما لا طاقَةَ لِي بِهِ فَتَبْهَظَنِي مِمّا تُحَمِّلُنِيهِ مِنْ فَضْلِ مَحَبَّتِكَ، وَلا تُرْسِلْنِي مِنْ يَدِكَ إِرْسالَ مَنْ لا خَيْرَ فِيهِ، وَلا حاجَةَ بِكَ إِلَيْهِ، وَلا إِنابَةَ لَهُ، وَ لاتَرْمِ بِي رَمْيَ مَنْ سَقَطَ مِنْ عَيْنِ رِعايَتِكَ، وَمَنِ اشْتَمَلَ عَلَيْهِ الْخِزْيُ مِنْ عِنْدِكَ، بَلْ خُذْ بِيَدِي مِنْ سَقْطَةِ الْمُتَرَدِّينَ، وَوَهْلَةِ الْمُتَعَسِّفِينَ، وَزَلَّةِ الْمَغْرُورِينَ، وَوَرْطَةِ الْهالِكِينَ، وَ عافِنِي مِمَّا ابْتَلَيْتَ بِهِ طَبَقاتِ عَبِيدِكَ وَ إِمائِكَ، وَبَلِّغْنِي مَبالِغَ مَنْ عُنِيتَ بِهِ، وَأَنْعَمْتَ عَلَيْهِ وَرَضِيتَ عَنْهُ، فَأَعَشْتَهُ حَمِيداً، وَتَوَفَّيْتَهُ سَعِيداً، وَطَوِّقْنِي طَوْقَ الاِْقْلاعِ عَمّا يُحْبِطُ الْحَسَناتِ، وَيَذْهَبُ بِالْبَرَكاتِ، وَأَشْعِرْ قَلْبِيَ الاِْزْدِجارَ عَنْ قَبائِحِ السَّيِّئاتِ، وَفَواضِحِ الْحَوْباتِ، وَلا تَشْغَلْنِي بِما لا أُدْرِكُهُ إِلاّ بِكَ عَمّا لا يُرْضِيكَ عَنِّي غَيْرُهُ، وَأَنْزِعْ مِنْ قَلْبِي حُبَّ دُنْيا دَنِيَّة تَنْهي عَمّا عِنْدَكَ، وَتَصُدُّ عَنِ ابْتِغاءِ الْوَسِيلَةِ إِلَيْكَ، وَتُذْهِلُ عَنِ التَّقَرُّبِ مِنْكَ، وَزَيِّنْ لِيَ التَّفَرُّدَ بِمُناجاتِكَ بِاللَّيْلِ وَالنَّهارِ، وَهَبْ لِي عِصْمَةً تُدْنِينِي مِنْ خَشْيَتِكَ، وَتَقْطَعُنِي عَنْ رُكُوبِ مَحارِمِكَ، وَتَفُكَّنِي مِنْ أَسْرِ الْعَظائِمِ، وَهَبْ لِيَ التَّطْهِيرَ مِنْ دَنَسِ الْعِصْيانِ، وَأَذْهِبْ عَنِّي دَرَنَ الْخَطايا، وَسَرْبِلْنِي بِسِرْبالِ عافِيَتِكَ، وَرَدِّنِي رِداءَ مُعافاتِكَ، وَجَلِّلْنِي سَوابِغَ نَعْمائِكَ، وَظاهِرْ لَدَيَّ فَضْلَكَ وَطَوْلَكَ، وَأَيِّدْنِي بِتَوْفِيقِكَ وَتَسْدِيدِكَ، وَأَعِنِّي عَلي صالِحِ النِّيَّةِ، وَمَرْضِيِّ الْقَوْلِ، وَمُسْتَحْسَنِ الْعَمَلِ، وَلا تَكِلْنِي إِلي حَوْلِي وَقُوَّتِي دُونَ حَوْلِكَ وَقُوَّتِكَ، وَلا تُخْزِنِي يَوْمَ تَبْعَثُنِي لِلِقائِكَ، وَلا تَفْضَحْنِي بَيْنَ يَدَيْ أَوْلِيائِكَ، وَلا تُنْسِنِي

ص: 786

ذِكْرَكَ، وَلا تُذْهِبْ عَنِّي شُكْرَكَ، بَلْ أَلْزِمْنِيهِ فِي أَحْوالِ السَّهْوِ عِنْدَ غَفَلاتِ الْجاهِلِينَ لاِلائِكَ، وَأَوْزِعْنِي أَنْ أُثْنِيَ بِما أَوْلَيْتَنِيهِ، وَأَعْتَرِفَ بِما أَسْدَيْتَهُ إِلَيَّ، وَاجْعَلْ رَغْبَتِي إِلَيْكَ فَوْقَ رَغْبَةِ الرّاغِبِينَ، وَحَمْدِي إِيّاكَ فَوْقَ حَمْدِ الْحامِدِينَ، وَلا تَخْذُلْنِي عِنْدَ فاقَتِي إِلَيْكَ، وَلا تُهْلِكْنِي بِما أَسْدَيْتُهُ إِلَيْكَ، وَلا تَجْبَهْنِي بِما جَبَهْتَ بِهِ الْمُعانِدِينَ لَكَ، فَإِنِّي لَكَ مُسَلِّمٌ، أَعْلَمُ أَنَّ الْحُجَّةَ لَكَ، وَأَنَّكَ أَوْلي بِالْفَضْلِ، وَأَعْوَدُ بِالاِْحْسانِ، وَأَهْلُ التَّقْوي وَأَهْلُ الْمَغْفِرَةِ، وَأَنَّكَ بِأَنْ تَعْفُوَ أَوْلي مِنْكَ بِأَنْ تُعاقِبَ، وَأَنَّكَ بِأَنْ تَسْتُرَ أَقْرَبُ مِنْكَ إِلي أَنْ تَشْهَرَ، فَأَحْيِنِي حَياةً طَيِّبَةً تَنْتَظِمُ بِما أُرِيدُ، وَتَبْلُغُ ما أُحِبُّ مِنْ حَيْثُ لا آتِي ما تَكْرَهُ، وَلا أَرْتَكِبُ ما نَهَيْتَ عَنْهُ، وَأَمِتْنِي مِيْتَةَ مَنْ يَسْعي نُورُهُ بَيْنَ يَدَيْهِ وَعَنْ يَمِينِهِ، وَذَلِّلْنِي بَيْنَ يَدَيْكَ، وَأَعِزَّنِي عِنْدَ خَلْقِكَ، وَضَعْنِي إِذا خَلَوْتُ بِكَ، وَارْفَعْنِي بَيْنَ عِبادِكَ، وَأَغْنِنِي عَمَّنْ هُوَ غَنِيٌّ عَنِّي، وَزِدْنِي إِلَيْكَ فاقَةً وَفَقْراً، وَأَعِذْنِي مِنْ شَماتَةِ الاَْعْداءِ، وَمِنْ حُلُولِ الْبَلاءِ، وَمِنَ الذُّلِّ وَالْعَناءِ، تَغَمَّدْنِي فِيمَا اطَّلَعْتَ عَلَيْهِ مِنِّي بِما يَتَغَمَّدُ بِهِ الْقادِرُ عَلَي الْبَطْشِ لَوْلا حِلْمُهُ، وَالاْخِذُ عَلَي الْجَرِيرَةِ لَوْلا أَناتُهُ، وَإِذا أَرَدْتَ بِقَوْم فِتْنَةً أَوْ سُوءاً فَنَجِّنِي مِنْها لِواذاً بِكَ، وِإِذْ لَمْ تُقِمْنِي مَقامَ فَضِيحَة فِي دُنْياكَ فَلا تُقِمْنِي مِثْلَهُ فِي آخِرَتِكَ، وَاشْفَعْ لِي أَوائِلَ مِنَنِكَ بِأَواخِرِها، وَقَدِيمَ فَوائِدِكَ بَحَوادِثِها، وَلا تَمْدُدْ لِي مَدّاً يَقْسُو مَعَهُ قَلْبِي، وَلا تَقْرَعْنِي قارِعَةً يَذْهَبُ لَها بَهائِي، وَ لاتَسُمْنِي خَسِيسَةً يَصْغُرُ لَها قَدْرِي، وَلا نَقِيصَةً يُجْهَلُ مِنْ أَجْلِها مَكانِي، وَلا تَرُعْنِي رَوْعَةً أُبْلِسُ بِها، وَلا خِيفَةً أُوجِسُ دُونَها، اِجْعَلْ هَيْبَتِي فِي وَعِيدِكَ، وَحَذَرِي مِنْ إِعْذارِكَ وَإِنْذارِكَ، وَرَهْبَتِي عِنْدَ تِلاوَةِ آياتِكَ، وَاعْمُرْ لَيْلِي بِإِيقاظِي فِيهِ لِعِبادَتِكَ، وَتَفَرُّدِي بِالتَّهَجُّدِ لَكَ، وَتَجَرُّدِي بِسُكُونِي إِلَيْكَ، وَإِنْزالِ حَوائِجِي بِكَ، وَمُنازَلَتِي إِيّاكَ فِي فَكاكِ

ص: 787

رَقَبَتِي مِنْ نارِكَ، وَإِجارَتِي مِمّا فِيهِ أَهْلُها مِنْ عَذابِكَ، وَلا تَذَرْنِي فِي طُغْيانِي عامِهاً، وَلا فِي غَمْرَتِي سَاهِياً حَتّي حِين، وَلا تَجْعَلْنِي عِظَةً لِمَنِ اتَّعَظَ، وَلا نَكالاً لِمَنِ اعْتَبَرَ، وَلا فِتْنَةً لِمَنْ نَظَرَ، وَلا تَمْكُرْ بِي فِيمَنْ تَمْكُرُ بِهِ، وَلا تَسْتَبْدِلْ بِي غَيْرِي، وَلا تُغَيِّرْ لِي اِسْماً، وَ لا تُبَدِّلْ لِي جِسْماً، وَلا تَتَّخِذْنِي هُزُواً لِخَلْقِكَ، وَلا سُخْرِيّاً لَكَ وَلا تَبَعاً إِلاّ لِمَرْضاتِكَ، وَلا مُمْتَهَناً إِلاّ بِالاِنْتِقامِ لَكَ، وَأَوْجِدْنِي بَرْدَ عَفْوِكَ وَحَلاوَةَ رَحْمَتِكَ، وَرَوْحِكَوَرَيْحانِكَوَجَنَّةِ نَعِيمِكَ، وَأَذِقْنِي طَعْمَ الْفَراغِ لِما تُحِبُّ بِسَعَة مِنْ سَعَتِكَ، وَالاِجْتِهادِ فِيما يُزْلِفُ لَدَيْكَ وَعِنْدَكَ، وَ أَتْحِفْنِي بِتُحْفَة مِنْ تُحَفاتِكَ، وَاجْعَلْ تِجارَتِي رابِحَةً، وَكَرَّتِي غَيْرَ خاسِرَة، وَأَخِفْنِي مَقامَكَ، وَشَوِّقْنِي لِقاءَكَ، وَتُبْ عَلَيَّ تَوْبَةً نَصُوحاً، لا تُبْقِ مَعَها ذُنُوباً صَغِيرَةً وَلا كَبِيرَةً، وَلا تَذَرْ مَعَها عَلانِيَةً وَلا سَرِيرَةً، وَانْزِعِ الْغِلَّ مِنْ صَدْرِي لِلْمُؤْمِنِينَ، وَاعْطِفْ بِقَلْبِي عَلَي الْخاشِعِينَ، وَكُنْ لِي كَما تَكُونُ لِلصّالِحِينَ، وَحَلِّنِي حِلْيَةَ الْمُتَّقِينَ، وَاجْعَلْ لِي لِسانَ صِدْق فِي الْغابِرِينَ، وَذِكْراًنامِياً فِي الاْخِرِينَ، وَوافِ بِي عَرْصَةَ الاَْوَّلِينَ، وَتَمِّمْ سُبُوغَ نِعْمَتِكَ عَلَيَّ، وَظاهِرْ كَراماتِها لَدَيَّ، إِمْلاَْ مِنْ فَوائِدِكَ يَدِي، وَسُقْ كَرائِمَ مَواهِبِكَ إِلَيَّ، وَجاوِرْ بِيَ الاَْطْيَبِينَ مِنْ أَوْلِيائِكَ فِي الْجِنانِ الَّتِي زَيَّنْتَها لاَِصْفِيائِكَ، وَجَلِّلْنِي شَرائِفَ نِحَلِكَ فِي الْمَقاماتِ الْمُعَدَّةِ لاَِحِبّائِكَ، وَاجْعَلْ لِي عِنْدَكَ مَقِيلاً آوِي إِلَيْهِ مُطْمَئِنّاً، وَمَثابَةً أَتَبَوَّأُها وَأَقَرُّ عَيْناً، وَلا تُقايِسْنِي بِعَظِيماتِ الْجَرائِرِ، وَلا تُهْلِكْنِي يَوْمَ تُبْلَي السَّرائِرُ، وَأَزِلْ عَنِّي كُلَّ شَكّ وَشُبْهَة، وَاجْعَلْ لِي فِي الْحَقِّ طَرِيقاً مِنْ كُلِّ رَحْمَة، وَأَجْزِلْ لِي قِسَمَ الْمَواهِبِ مِنْ نَوالِكَ، وَوَفِّرْ عَلَيَّ حُظُوظَ الاِْحْسانِ مِنْ إِفْضالِكَ، وَاجْعَلْ قَلْبِي واثِقاً بِما عِنْدَكَ، وَهَمِّي مُسْتَفْرَغاً لِما هُوَلَكَ، وَاسْتَعْمِلْنِي بِما تَسْتَعْمِلُ بِهِ خالِصَتَكَ، وَ أَشْرِبْ قَلْبِي عِنْدَ ذُهُولِ الْعُقُولِ طاعَتَكَ، وَاجْمَعْ لِيَ الْغِني وَالْعَفافَ وَالدَّعَةَ وَالْمُعافاةَ وَالصِّحَّةَ

ص: 788

وَالسَّعَةَ وَالطُّمَأْنِينَةَ وَالْعافِيَةَ، وَلا تُحْبِطْ حَسَناتِي بِما يَشُوبُها مِنْ مَعْصِيَتِكَ، وَلا خَلَواتِي بِما يَعْرِضُ لِي مِنْ نَزَغاتِ فِتْنَتِكَ، وَصُنْ وَجْهِي عَنِ الطَّلَبِ إِلي أَحَد مِنَ الْعالَمِينَ، وَذُبَّنِي عَنِ الْتِماسِ ما عِنْدَ الْفاسِقِينَ، وَ لا تَجْعَلْنِي لِلظّالِمِينَ ظَهِيراً، وَلا لَهُمْ عَلي مَحْوِ كِتابِكَ يَداً وَنَصِيراً، وَحُطْنِي مِنْ حَيْثُ لا أَعْلَمُ حِياطَةً تَقِينِي بِها، وَافْتَحْ لِي أَبْوابَ تَوْبَتِكَ وَرَحْمَتِكَ وَرَأْفَتِكَ وَرِزْقِكَ الْواسِعِ، إِنِّي إِلَيْكَ مِنَ الرّاغِبِينَ، وَأَتْمِمْ لِي إِنْعامَكَ إِنَّكَ خَيْرُ الْمُنْعِمِينَ، وَاجْعَلْ باقِيَ عُمُرِي فِي الْحَجِّ وَالْعُمْرَةِ ابْتِغاءَ وَجْهِكَ يا رَبَّ الْعالَمِينَ، وَصَلَّي اللهُ عَلي مُحَمَّد وَآلِهِ الطَّيِّبِينَ الطّاهِرِينَ، وَالسَّلامُ عَلَيْهِ وَعَلَيْهِمْ أَبَدَ الاْبِدِينَ».

زيارت امام حسين(عليه السلام) در روز عرفه

از جمله مستحبات اين روز شريف، زيارت حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) مي باشد و زيارتي كه براي آن حضرت دراين روز نقل شده است، اختصاص به كساني دارد كه در سرزمين مقدّس كربلا توفيق زيارت آن حضرت را پيدا مي كنند، علاقمندان به زيارت آن حضرت از راه دور، مي توانند همان زيارت وارث يا جامعه را كه در فصل نخست اين كتاب آمده است در اين روز بخوانند.

برخي از مستحبّات وقوف به مشعرالحرام

مستحبّ است حاجي با دلي آرام از عرفات به سوي مشعرالحرام حركت كرده و در حال استغفار باشد، امام صادق(عليه السلام) فرمود: در راه رفتن نه تند رود و نه آهسته،بلكه به طور معمول حركت كند و كسي را آزار ندهد، و مستحبّ است نماز را تا مزدلفه به تأخير اندازد، اگر چه ثلث شب نيز بگذرد، و هر دو نماز را با يك اذان و دو اقامه جمع كند، و نوافل مغرب را بعد از نماز عشا بجا آورد، و درصورتي كه از رسيدن به مزدلفه پيش از نصف شب مانعي رسيد، بايد

ص: 789

نماز مغرب وعشا را به تأخير نياندازد، و در ميان راه بخواند.

ومستحبّ است كه در وسط وادي ازطرف راست نزول نمايد، واگر حاجي صروره باشد (سال اوّل حجّ او باشد)، مستحبّ است كه در مشعرالحرام قدم بگذارد، و آن شب را هر مقدار كه ممكن باشد به عبادت واطاعت الهي بسر برد، واين دعا را بخواند:«اَللّهُمَّ هذِهِ جَمْعٌ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ أَنْ تَجْمَعَ لِي فِيها جَوامِعَ الْخَيْرِ. اَللّهُمَّ لا تُؤْيِسْنِي مِنَ الْخَيْرِ الَّذِي سَأَلْتُكَ أَنْ تَجْمَعَهُ لِي فِي قَلْبِي، وَأَطْلُبُ إِلَيْكَ أَنْ تُعَرِّفَنِي ماعَرَّفْتَ أَوْلِياءَكَ فِي مَنْزِلِي هذا، وَأَنْ تَقِيَنِي جَوامِعَ الشَّرِّ».

امام صادق(عليه السلام) فرمود: مستحبّ است بعد از نماز صبح در حال طهارت حمد و ثناي الهي را بجا آورد، و به هر مقدار كه بتواند از نعمتها وتفضّلات حضرت حق ذكر كند، و بر محمّد وآل محمّد صلوات بفرستد، آنگاه دعا نمايد، واين دعا را نيز بخواند:

«اَللّهُمَّ رَبَّ الْمَشْعَرِالْحَرامِ، فُكَّ رَقَبَتِي مِنَ النّارِ، وَأَوْسِعْ عَلَيَّ مِنْ رِزْقِكَ الْحَلالِ، وَ ادْرَأْ عَنِّي شَرَّ فَسَقَةِ الْجِنِّ وَالاِْنْسِ، اَللّهُمَّ أَنْتَ خَيْرُ مَطْلُوب إِلَيْهِ، وَخَيْرُ مَدْعُوّ وَخَيْرُ مَسْؤُول، وَلِكُلِّ وافِد جائِزَةٌ، فَاجْعَلْ جائِزَتِي فِي مَوْطِنِي هذا أَنْ تُقِيلَنِي عَثْرَتِي، وَتَقْبَلَ مَعْذِرَتِي، وَأَنْ تَجاوَزَ عَنْ خَطِيئَتِي، ثُمَّ اجْعَلِ التَّقْوي مِنَ الدُّنْيا زادِي».

مستحبّ است سنگ ريزه هايي را كه در منا رمي خواهد نمود از مزدلفه بردارد، كه مجموع آنها هفتاد دانه است. ومستحبّ است وقتي از مزدلفه به سوي منا حركت كرد وبه وادي محسّر رسيد، به مقدار صد قدم هَرْوَلَه كند و بگويد:

«اَللّهُمَّ سَلِّمْ لِي عَهْدِي، وَاقْبَلْ تَوْبَتِي، وَأَجِبْ دَعْوَتِي، وَاخْلُفْنِي فِيمَنْ تَرَكْتُ بَعْدِي».

مستحبّات رمي جمرات

در رمي جمرات چند چيز مستحبّ است:

1.

ص: 790

طهارت.

2. امام صادق(عليه السلام) فرمود: هنگامي كه سنگ ها را در دست

گرفته وآماده رمي است، اين دعا را بخواند:

«اَللّهُمَّ هذِهِ حَصَياتِي، فَأَحْصِهِنَّ لِي، وَارْفَعْهُنَّ فِي عَمَلِي».

3. با هر سنگي كه مي اندازد تكبير بگويد.

4. باهر سنگي كه مي اندازد اين دعا را بخواند:

«اَللهُ أَكْبَرُ. اَللّهُمَّ ادْحَرْ عَنِّي الشَّيْطانَ. اَللّهُمَّ تَصْدِيقاً بِكِتابِكَ وَعَلي سُنَّةِ نَبِيِّكَ. اَللّهُمَّ اجْعَلْهُ لِي حَجّاً مَبْرُوراً، وَعَمَلاً مَقْبُولاً، وَسَعْياً مَشْكُوراً، وَذَنْباً مَغْفُوراً».

5. در جمره عقبه ميان او و جمره، ده تا پانزده ذراع فاصله باشد، و در جَمَره اُولي و وُسطي كنار جمره بايستد.

6. جمره عقبه را رو به جمره وپشت به قبله رمي نمايد، وجمره اُولي ووُسطي را رو به قبله رمي نمايد.

7. سنگ ريزه را بر انگشت ابهام گذارده، وبا ناخنِ انگشت شهادت بيندازد.

8. پس از برگشت به جاي خود در منا، اين دعا را بخواند:

«اَللّهُمَّ بِكَ وَثِقْتُ، وَعَلَيْكَ تَوَكَّلْتُ، فَنِعْمَ الرَّبُّ، وَنِعْمَ الْمَوْلي وَنِعْمَ النَّصِيرُ».

آداب قرباني

مستحبّات قرباني چند چيز است:

1. درصورت تمكّن، قرباني شتر باشد. اگر نبود گاو، واگر گاو هم نبود گوسفند باشد.

2. قرباني بسيار فربه و چاق باشد.

3. درصورت شتر يا گاو بودن از جنس ماده باشد. ودرصورت گوسفند يا بز بودن از جنس نر باشد.

4. اگر قرباني شتر است ايستاده او را نحر كنند. و از سر دست ها تا زانوي او را ببندند. و شخص از جانب راست او بايستد. كارد يا نيزه و يا خنجر به گودال گردن او فرو بَرَد.

امام صادق(عليه السلام) فرمود: قرباني را رو به قبله قرار داده، وهنگام ذبح يا نحر اين دعا را

ص: 791

بخواند:

«وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَالاَْرْضَ حَنِيفاً مُسْلِماً وَما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ، اِنَّ صَلاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيايَ وَمَماتي لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ، لا شَرِيكَ لَهُ، وَبِذلِكَ اُمِرْتُ وَأَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ، اَللّهُمَّ مِنْكَ وَلَكَ بِسْمِ اللهِ وَاللهُ أَكْبَرُ، اَللّهُمَ تَقَبَّلْ مِنِّي».

مستحبّات حلق وتقصير

مستحبّ است رو به قبله نام خدا را بر زبان جاري كرده، و از جانب راست پيش سر را ابتدا كند، و اين دعا را بخواند:«اَللّهُمَّ أَعْطِنِيْ بِكُلِّ شَعْرَة نُوراً يَوْمَ الْقِيامَةِ، وَحَسَنات مُضاعَفات، إِنَّكَ عَلي كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ».

ونيز مستحبّ است موي سر خود را در منا در خيمه خود دفن نمايد، و بهتر اين است كه بعد از حلق از اطراف ريش و شارب خود گرفته، و هم چنين ناخن ها را بگيرد.

مستحبّات منا

1. مستحبّ است حاجي ايّام تشريق يعني يازدهم، دوازدهم وسيزدهم را در منا بماند، و اين ماندن در منا بهتر است از اينكه به مكه رفته، و طواف مستحبّي انجام دهد.

2. مستحبّ است حاجي در منا بعد از پانزده نماز واجب ودر غير منا بعد از ده نماز كه اوّل آن نماز ظهر روز عيد است، اين تكبيرات را بخواند:

«اَللهُ أَكْبَرُ اَللهُ أَكْبَرُ، لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ وَاللهُ أَكْبَرُ، اَللهُ أَكْبَر وَلِلّهِ الْحَمْدُ، اَللهُ أَكْبرُ عَلي ما هَدانا، اَللهُ أَكْبَرُ عَلي ما رَزَقَنا مِنْ بَهِيمَةِ الاَْنْعامِ، وَالْحَمْدُ لِلّهِ عَلي ما أَبْلانا».

مستحبّات مسجد خَيفْ

1. مستحبّ است حاجي نمازهاي شبانه روزي خود را چه واجب وچه مستحب در مسجد خَيفْ بخواند، و بهترين محلّ جايگاه نماز نبيّ اكرم(صلي الله عليه وآله) مي باشد كه از مناره تا سي ذراع از طرف قبله واز سمت راست وچپ و پشت سر قرار دارد.

2.

ص: 792

صد مرتبه سُبْحانَ الله گفتن.

3. صد مرتبه لا إِلهَ إِلاَّ الله گفتن.

4. صد مرتبه اَلْحَمْدُ للهِ گفتن.

5. خواندن شش ركعت نماز در جايگاه اصلي مسجد، و بهتر است اين نماز را هنگام مراجعت به مكّه روز سيزدهم انجام دهد.

مستحبّات برگشت به مكّه معظّمه

1. غسل جهت ورود به شهر مكه معظّمه ومسجد الحرام.

2. وارد شدن به مسجد الحرام ازباب السّلام.

3. از امام صادق(عليه السلام) روايت شده كه اگر روز عيد قربان به زيارت خانه خدا مشرّف شدي بر در مسجد بايست، واين دعا را بخوان:

«اَللّهُمَّ اَعِنِّي عَلي نُسُكِكَ، وَسَلِّمْنِي لَهُ وَسَلِّمْهُ لِي، أَسْأَلُكَ مَسْأَلَةَ الْعَلِيلِ الذَّلِيلِ الْمُعْتَرِفُ بِذَنْبِهِ، أَنْ تَغْفِرَ لِي ذُنُوبِي، وَأَنْ تَرْجِعَنِي بِحاجَتِي. اَللّهُمَّ إِنِّي عَبْدُكَ، وَالْبَلَدُ بَلَدُكَ، وَالْبَيْتُ بَيْتُكَ، جِئْتُ اَطْلُبُ رَحْمَتَكَ، وَاَؤُمُّ طاعَتَكَ، مُتَّبِعاً لاَِمْرِكَ، راضِياً بِقَدَرِكَ، أَسْأَلُكَ مَسْأَلَةَ الْمُضْطَرِّ إِلَيْكَ، اَلْمُطِيعِ لاَِمْرِكَ، اَلْمُشْفِقِ مِنْ عَذابِكَ، اَلْخائِفِ لِعُقُوبَتِكَ، أَنْ تُبَلِّغَنِي عَفْوَكَ، وَتُجِيرَنِي مِنَ النّارِ بِرَحْمَتِكَ».

مستحبّات واعمال مكّه مكرّمه

1. نمازهاي واجب را در مسجد الحرام بجا آورد.

2. ذكر خدا را بسيار بگويد، وحالت تذكّر وتنبّه را در خود حفظ نمايد.

3. قرآن را ختم نمايد، تا نميرد مگر اينكه جاي خود را در بهشت ديده، وحضرت رسول اكرم(صلي الله عليه وآله) را ببيند.

4. بسيار به كعبه معظّمه نگاه كند، كه موجب آمرزش گناهان مي شود.

5. به هر اندازه كه بتواند براي خود وپدر و مادر و خويشاوندان طواف مستحبّي انجام دهد، واگر بتواند به تعداد ايّام سال طواف نمايد ثواب بسيار دارد.

6. از آب زمزم بنوشد.

7. طواف وداع انجام دهد.

طواف وداع

بدان كه براي كسي كه مي خواهد ازمكه بيرون رود، مستحبّ است طواف وداع نمايد، ودر هر

ص: 793

دور حجرالأسود و ركن يماني را درصورت امكان استلام كند، و چون به مستجار كه نام ديگر آن ملتزم است و نزديك ركن يماني است رسد مستحبّاتي را كه قبلاً براي آن مكان ذكر شد بجا آورد، وآنچه خواهد دعا كند. بعد حجرالأسود را استلام نموده، وشكم خود را به خانه كعبه بچسباند، يك دست را بر حَجَر ودست ديگر را به طرف در گذاشته، وحمد وثناي الهي نمايد، وصلوات بر پيغمبر وآل او بفرستد، واين دعا را بخواند:«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد عَبْدِكَ وَرَسُولِكَ، وَنَبِيِّكَ وَأَمِينِكَ، وَحَبِيبِكَ وَنَجِيِّكَ، وَخِيَرَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ. اَللّهُمَّ كَما بَلَّغَ رِسالاتِكَ، وَجاهَدَ فِي سَبِيلِكَ، وَصَدَعَ بِأَمْرِكَ، وَأُوذِيَ فِي جَنْبِكَ حَتّي أَتاهُ الْيَقِينُ. اَللّهُمَّ اقْلِبْنِي مُفْلِحاً مُنْجِحاً مُسْتَجاباً لِي، بِأَفْضَلِ ما يَرْجِعُ بِهِ أَحَدٌ مِنْ وَفْدِكَ مِنَ الْمَغْفِرَةِ وَالْبَرَكَةِ وَالرِّضْوانِ وَالْعافِيَةِ، (مِمّا يَسَعُنِي أَنْ أَطْلُبَ أَنْ تُعْطِيَنِي مِثْلَ الَّذِي أَعْطَيْتَهُ أَفْضَلَ مَنْ عَبَدَكَ، وَتَزِيدُنِي عَلَيْهِ) اَللّهُمَّ إِنْ أَمَتَّنِي فَاغْفِرْ لِي وَإِنْ أَحْيَيْتَنِي فَارْزُقْنِيهِ مِنْ قابِل. اَللّهُمَّ لا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ بَيْتِكَ. اَللّهُمَّ إِنِّي عَبْدُكَ وَابْنُ عَبْدِكَ وَابْنُ أَمَتِكَ، حَمَلْتَنِي عَلي دابَّتِكَ، وَسَيَّرْتَنِي فِي بِلادِكَ، حَتّي أَدْخَلْتَنِي حَرَمَكَ وَأَمْنَكَ، وَقَدْ كانَ فِي حُسْنِ ظَنِّي بِكَ أَنْ تَغْفِرَلِي ذُنُوبِي، فَإِنْ كُنْتَ قَدْ غَفَرْتَ لِي ذُنُوبِي فَازْدَدْ عَنِّي رِضيً، وَقَرِّبْنِي إِلَيْكَ زُلْفي، وَلاتُباعِدْنِي، وَإِنْ كُنْتَ لَمْ تَغْفِرْلِي فَمِنَ الاْنَ فَاغْفِرْ لِي قَبْلَ أَنْ تَنْأي عَنْ بَيْتِكَ دارِي، وَهذا أَوانُ انْصِرافِي، إِنْ كُنْتَ أَذِنْتَ لِي غَيْرَ راغِب عَنْكَ وَلا عَنْ بَيْتِكَ، وَلا مُسْتَبْدِل بِكَ وَلا بِهِ. اَللّهُمَّ احْفَظْنِي مِنْ بَيْنِ يَدَيَّ وَمِنْ خَلْفِي وَعَنْ يَمِينِي وَعَنْ شِمالِي، حَتّي تُبَلِّغَنِي أَهْلِي، وَاكْفِنِي مَؤُونَةَ عِبادِكَ وَ عِيالِي، فَإِنَّكَ وَلِيُّ ذلِكَ مِنْ خَلْقِكَ وَمِنِّي».

پس مقداري از آب

ص: 794

زمزم بياشامد، واين دُعا را بخواند:

«آئِبُونَ تائِبُونَ عابِدُونَ لِرَبِّنا حامِدُونَ،إِلي رَبِّنا راغِبُونَ، إِلي اللهِ راجِعُونَ إِنْ شاءَ اللهُ».

بخش دوّم: زيارت مزارهاي متبرّكه مكّه مكرّمه

توضيحي كوتاه درباره مزارهاي مكّه مكرّمه

يكي از اعمال مفيد وسازنده كه با تأكيدات فراوان مورد توجّه وتوصيه ائمّه اطهار وپيشوايان دين قرار گرفته، ياد گذشتگان وزيارت قبور آنان مي باشد.

براين اساس محلّ مراقدي كه در مكّه مشخص است و حجّاج محترم مي توانند با حضور در كنار قبور آن بزرگواران يا از دور درك فيض نمايند، يادآوري مي گردد:

1. قبرستان ابوطالب
اشاره

قبرستان ابوطالب كه به آن حُجُون وجنّة المُعلّي نيز گفته مي شود پس از بقيع اشرف مقابر است، و رسول اكرم(صلي الله عليه وآله) مكرّر به آنجا رفت وآمد داشته اند.

و در آنجا حضرت عبدمناف جدّ اعلاي پيامبر، حضرت عبدالمطّلب جدّ پيامبر، حضرت ابو طالب عموي پيامبر، حضرت خديجه همسر پيامبر، وعدّه اي از علماي بزرگ وجمع بسياري از مؤمنين، مدفون مي باشند.

وبنابر قولي مدفن والده مكرّمه حضرت نبيّ اَكرم «آمنه بنت وهب» نيز در اين قبرستان قرار دارد. گر چه مشهور اين است كه قبر آن جناب در أَبْواء بين مكّه و مدينه است.

زيارت عبد مناف(عليه السلام) جدّ اعلاي پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله)

«اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا السَّيِّدُ النَّبِيلُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْغُصْنُ الْمُثْمِرُ مِنْ شَجَرَةِ إِبْراهِيمَ الْخَلِيلِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا جَدَّ خَيْرِ الْوَري، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَاابْنَ الاَْنْبِياءِ الاَْصْفِياءِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَاابْنَ الاَْوْصِياءِ الاَْوْلِياءِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَيِّدَ الْحَرَمِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ مَقامِ إِبْراهِيمَ،اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا صاحِبَ بَيْتِ اللهِ الْعَظِيمِ،اَلسَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلي آبائِكَ الطّاهِرِينَ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ».

زيارت عبدالمطّلب جدّ پيغمبر خدا(صلي الله عليه وآله)

«اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَيِّدَ الْبَطْحاءِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَنْ ناداهُ هاتِفُ الْغَيْبِ بِأَكْرَمِ نِداء، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَاابْنَ إِبْراهِيمَ الْخَلِيلِ،اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ الذَّبِيحِ إِسْماعِيلَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَنْ أَهْلَكَ اللهُ

ص: 795

بِدُعائِهِ أَصْحابَ الْفِيلِ، وَجَعَلَ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيل، وَأَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبابِيلَ، تَرْمِيهِمْ بِحِجارَة مِنْ سِجِّيل، فَجَعَلَهُمْ كَعَصْف مَأْكُول، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَنْ تَضَرَّعَ فِي حاجاتِهِ إِلَي اللهِ، وَتَوَسَّلَ فِي دُعائِهِ بِنُورِ رَسُولِ اللهِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَنِ اسْتَجابَ اللهُ دُعاءَهُ،وَنُودِيَ فِي الْكَعْبَةِ، وَبُشِّرَ بِالاِْجابَةِ فِي دُعائِهِ، وَأَسْجَدَ اللهُ الْفِيلَ إِكْراماً وَإِعْظاماً لَهُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَنْ أَنْبَعَ اللهُ لَهُ الْماءَ حَتّي شَرِبَ وَارْتَوي فِي الاَْرْضِ الْقَفْراءِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَاابْنَ الذَّبِيحِ وَأَبَا الذَّبِيحِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ساقِيَ الْحَجِيجِ وَحافِرَ زَمْزَمَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَنْ جَعَلَ اللهُ مِنْ نَسْلِهِ سَيِّدَ الْمُرْسَلِينَ وَخَيْرَ أَهْلِ السَّماواتِ وَالاَْرَضِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَنْ طافَ حَوْلَ الْكَعْبَةِ وَجَعَلَهُ سَبْعَةَ أَشْواط، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَنْ رَأي فِي الْمَنامِ سِلْسِلَةَ النُّورِ وَعَلِمَ أَنَّهُ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا شَيْبَةَ الْحَمْدِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلي آبائِكَ وَأَجْدادِكَ وَأَبْنائِكَ جَمِيعاً وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ».

زيارت حضرت ابوطالب عموي گرامي پيامبر(صلي الله عليه وآله)و پدر بزرگوار اميرمؤمنان(عليه السلام)

«اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَيِّدَ الْبَطْحاءِ وَابْنَ رَئِيسِها، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ الْكَعْبَةِ بَعْدَ تَأْسِيسِها، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا كافِلَ الرَّسُولِ وَناصِرَهُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَمَّ الْمُصْطَفي وَأَبَا الْمُرْتَضي، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا بَيْضَةَ الْبَلَدِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الذّابُّ عَنِ الدِّينِ، وَالْباذِلُ نَفْسَهُ فِي نُصْرَةِ سَيِّدِ الْمُرْسَلِينِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلي وَلَدِكَ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ».

زيارت حضرت خديجه، همسر گرامي پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله)

«اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا اُمَّ الْمُؤْمِنِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا زَوْجَةَ سَيِّدِ الْمُرْسَلِينِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا اُمَّ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ سَيِّدَةِ نِساءِ الْعالَمِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا أَوَّلَ الْمُؤْمِناتِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا مَنْ أَنْفَقَتْ مالَها فِي نُصْرَةِ سَيِّدِ الاَْنْبِياءِ، وَنَصَرَتْهُ مَااسْتَطاعَتْ وَدافَعَتْ عَنْهُ الاَْعْداءَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا مَنْ سَلَّمَ عَلَيْها جَبْرَئِيلُ، وَبلَّغَهَا السَّلامَ مِنَ اللهِ الْجَلِيلِ، فَهَنِيئاً لَكِ بِما أَوْلاكِ اللهُ مِنْ فَضْل، وَالسَّلامُ عَلَيْكِ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ».

زيارت حضرت قاسم فرزند رسول اكرم(صلي الله عليه وآله)

«اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا

ص: 796

سَيِّدَنا يا قاسِمَ بْنَ رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَاابْنَ نَبِيِّ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَاابْنَ حَبِيبِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَاابْنَ الْمُصْطَفي، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلي مَنْ حَوْلِكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِناتِ، رَضِيَ اللهُ تَعالي عَنْكُمْ وَأَرْضاكُمْ أَحْسَنَ الرِّضا، وَجَعَلَ الْجَنَّةَ مَنْزِلَكُمْ وَمَسْكَنَكُمْ وَمَأْويكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ».

2. مزار شهداي فخّ
اشاره

در اين مكان كه نزديك مسجد تنعيم است حدود صد نفر از فرزندان حضرت زهرا(عليها السلام) به دستور خليفه عبّاسي «موسي الهادي» به شهادت رسيده، و به خاك سپرده شده اند با همان زيارت كه امام زادگان زيارت مي شوند، آنان زيارت مي گردند:

مزار شهداي فخّ

«اَلسَّلامُ عَلي جَدِّكُمُ الْمُصْطَفي، اَلسَّلامُ عَلي أَبِيكُمُ الْمُرْتَضَي الرِّضا، اَلسَّلامُ عَلَي السَّيِّدَيْنِ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ،

اَلسَّلامُ عَلي خَدِيجَةَ اُمِّ الْمُؤْمِنِينَ اُمِّ سَيِّدَةِ نِساءِ الْعالَمِينَ، اَلسَّلامُ عَلي فاطِمَةَ أُمِّ الاَْئِمَّةِ الطّاهِرِينَ، اَلسَّلامُ عَلَي النُّفُوسِ الْفاخِرَةِ، بُحُورِالْعُلُومِ الزّاخِرَةِ، شُفَعائِي فِي الاْخِرَةِ، وَأَوْلِيائِي عِنْدَ عَوْدِ الرُّوحِ إِلَي الْعِظامِ النَّخِرَةِ، أَئِمَّةِ الْخَلْقِ وَوُلاةِ الْحَقِّ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ أَيُّها الاَْشْخاصُ الشَّرِيفَةُ الطّاهِرَةُ الْكَرِيمَةُ، أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ، وَأَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَمُصْطَفاهُ، وَأَنَّ عَلِيّاً وَلِيُّهُ وَمُجْتَباهُ، وَأَنَّ الاِْمامَةَ فِي وُلْدِهِ إِلي يَوْمِ الدِّينِ، نَعْلَمُ ذلِكَ عِلْمَ الْيَقِينِ، وَنَحْنُ لِذلِكَ مُعْتَقِدُونَ، وَفِي نَصْرِهِمْ مُجْتَهِدُونَ».

3. حِجر اسماعيل: در داخل مسجد الحرام كنار خانه كعبه حدّ فاصل ركن شمالي وركن غربي، خانه حضرت اسماعيل بوده است كه در آن قبر مبارك حضرت اسماعيل ومادرش هاجر وقبور جمع زيادي از پيامبران(عليهم السلام) قرار دارد. واز برخي روايات استفاده مي شود كه اطراف خانه كعبه قبور انبياي الهي فراوان است، كه در اين مكان زيارت مي شوند.
اشاره

ومستحبّ است اِحرام حجّ تمتُّع در حِجر اسماعيل زير ناودان رحمت انجام گيرد، و آن جا مكان دعا واستغفار وطلب رحمت وحاجت مي باشد.

زيارت حضرت اسماعيل وهاجر(عليهما السلام) در حِجر اسماعيل

«اَلسَّلامُ عَلي سَيِّدِنا إِسْماعِيلَ ذَبِيحِ اللهِ ابْنِ إِبْراهِيمَ خَلِيلِ الله اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نَبِيَّ اللهِ وَابْنَ نَبِيِّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا صَفِيَّ اللهِ وَابْنَ صَفِيِّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَنْ أَنْبَعَ اللهُ لَهُ بِئْرَ زَمْزَم حِينَ أَسْكَنَهُ أَبُوهُ بِواد غَيْرِ ذِي زَرْع عِنْدَ بَيْتِ اللهِ الْمُحَرَّمِ، وَاسْتَجابَ اللهُ فِيهِ دَعْوَةَ أَبِيهِ إِبْراهِيمَ حِينَ قَالَ: " رَبَّنا إِنِّي

ص: 797

أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِواد غَيْرِ ذِي زَرْع عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعلَّهُمْ يَشْكُرُونَ "، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَنْ سَلَّمَ نَفْسَهُ لِلذَّبْحِ طاعَةً لاَِمْرِاللهِ تَعالي إِذْ قالَ لَهُ اَبُوهُ: " إِنِّي أَري فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ماذا تَري قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللهُ مِنَ الصّابِرِينَ "، فَدَفَعَ اللهُ عَنْهُ الذِّبْحَ وَفَداهُ بِذِبْح عَظِيم،اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَنْ أَعانَ أَباهُ عَلي بِناءِ الْكَعْبَةِ كَما قالَ اللهُ تَعالي: " وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَإِسْمعِيلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ "، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَنْ مَدَحَهُ اللهُ تَعالي فِي كِتابِهِ بِقَوْلِهِ: " وَاذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِسْماعِيلَ إِنَّهُ كانَ صادِقَ الْوَعْدِ وَكانَ رَسُولاً نَبِيّاً وَكانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاةِ وَالزَّكاةِ وَكانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِيّاً "، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَنْ جَعَلَ اللهُ مِنْ ذُرّيَّتِهِ مُحَمَّداً سَيِّدَ الْمُرْسَلِينَ وَخاتَمَ النَّبِيِّينَ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلي أَبِيكَ إِبْراهِيمَ خَلِيلِ اللهِ، وَعَلي أَخِيكَ اِسْحقَ نَبِيِّ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلي جَمِيعِ أَنْبِياءِ اللهِ الْمَدْفُونِينَ بِهذِهِ الْبُقْعَةِ الْمُبارَكَةِ الْمُعَظَّمَةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلي أُمِّكَ الطّاهِرَةِ الصّابِرَةِ هاجَرَ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ، حَشَرَنَا اللهُ فِي زُمْرَتِكُمْ تَحْتَ لِواءِ مُحَمَّد صلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ

زِيارَتِكُمْ، وَالسَّلامُ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ».

پس دو ركعت نماز زيارت بخوان، و ثوابش را به آن حضرت اهدا كن.

زيارت ساير انبياي عظام(عليهم السلام) در حجر اسماعيل

به نيّت زيارت ارواح طيّبه هريك از انبياي عظام الهي سلام الله عليهم اجمعين يا به نيّت زيارت تمامي آنان مي خواني زيارتي را كه مرحوم كُليني در كتاب شريف كافي، ومرحوم شيخ طوسي در تهذيب، وابن قولويه در

ص: 798

كامل الزّيارات آورده اند. اين زيارت كه اوّل آن «اَلسَّلامُ عَلي أَوْلِياءِ اللهِ وَأَصْفِيائِهِ...» مي باشد، ودر فصل اوّل اين كتاب به عنوان زيارت جامعه اوّل قرار داده شده، در زيارت همه مرقدهاي متبرّكه جايز است، و پس از پايان آن بسيار بر محمَّد و آل محمَّد صلوات مي فرستي، وبراي خود ومؤمنين ومؤمنات به هر نحو كه بخواهي دعا مي كني.

بخش سوّم: اماكن متبركه مكّه مكرّمه

اماكن متبركه مكّه مكرّمه

مركز جهاني اهل بيت عليه السلام

حدود حرم:

اطراف مكّه معظّمه، محدوده اي به عنوان حرم در نظر گرفته شده است، وحرم از هر جانب مكّه عبارت از آن حدّي است كه نمي شود بدون احرام از آن حدّ گذشت، وخداوند متعال آن حدّ را محلّ امن براي انسان و حيوان و گياهان قرار داده است. محدوده حرم از اين قرار مي باشد:

1. از جانب شمال مسجد تنعيم است، كه در راه مدينه و حدود شش كيلومتر تا مسجدالحرام فاصله دارد.

2. از جانب جنوب محلّ اِضائَةُ لِبْن است، كه سر راه يمن وفاصله آن تا مسجدالحرام حدود دوازده كيلومتر مي باشد.

3. از جانب شرق جعرانه است كه سر راه طائف قرار گرفته، ورسول اكرم(صلي الله عليه وآله) از اين حدّ براي عمره مُحرم شدند.

4 از جانب غرب منطقه حُدَيبيّه (شُمَيسي) مي باشد، كه در كنار راه سابق جدّه، و محل بيعت رضوان است.

حرم در فقه داراي احكامي است كه حجّاج و واردين به اين سرزمين بايد بدان توجّه نمايند، ودر كتب فقهيه و مناسك ذكر شده است.

برخي از مساجد شهر مكّه

در شهر مكّه علاوه بر مسجد الحرام مساجد تاريخي زيادي وجود دارد، كه از آن جمله است:

1. مسجد جِنّ، كه

ص: 799

نزديك بازار معروف به ابوسفيان است، و محلّ نزول سوره مباركه جنّ بر پيامبر عظيم الشّأن مي باشد، و سزاوار است در آن دو ركعت نماز تحيّت خوانده شود.

2. مسجد الرّايه، كه بعد از فتح مكّه رسول اكرم(صلي الله عليه وآله) دستور دادند آنجا پرچم پيروزي را به پا داشتند، وبه اين مناسبت آن جا مسجدي ساخته اند به نام مسجد الرّايه.

مسجد الحرام وخصوصيات كعبه

مسجد الحرام مسجدي است بسيار با عظمت كه در فضيلت و شرافت بي نظير مي باشد، يك نماز در آن برابري مي كند با صد هزار نماز در مساجد ديگر، پس بايستي وقت را غنيمت شمرده واز فضيلت هاي معنوي مسجدالحرام حدّاكثر بهره را بُرد.

كعبه در وسط مسجد الحرام قرار دارد با بنايي ساده ومكعب شكل، به ارتفاع حدود 15 متر.

وچون كعبه را مي بيني بگو:«اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي عَظَّمَكِ وَشَرَّفَكِ وَجَعَلَكِ مَثابَةً لِلنّاسِ وَأَمْناً مُبارَكاً وَهُديً لِلْعالَمِينَ».

اركان كعبه

ركن شرقي: كه حجر الأسود در آن منصوب است.

ركن عراقي يا شمالي، بعد از در كعبه قرار دارد.

ركن غربي: در طواف از حِجر اسماعيل كه مي گذري به آن مي رسي.

ركن جنوبي: كه به نام ركن يماني معروف است، بعد از ركن غربي ومحاذي ركن شرقي است، امام صادق(عليه السلام) فرمود:

ركن يماني در ورود ما به بهشت مي باشد.(مجمع البيان، ج1، ص478، ركن يماني در ورود ما به بهشت مي باشد 1)

حَجَر الأسود: سنگ سياه رنگ بيضي شكلي است كه در ركن شرقي كعبه قرار دارد، و به دست حضرت اِبراهيم(عليه السلام)نصب گرديده است. ارتفاع آن از سطح زمين يك متر ونيم مي باشد.

مُلْتَزَم: نزديك ركن يماني

ص: 800

مقابل در كعبه مي باشد و آنجا جاي دعا و استغفار است. ومستحبّ است انسان خود را به آنجا چسبانده، واين دعا را بخواند:

«اَللّهُمَّ الْبَيْتُ بَيْتُكَ، وَالْعَبْدُ عَبْدُكَ، وَهذا مَقامُ الْعائِذِ بِكَ مِنَ النّارِ...».

واز خدا طلب آمرزش نمايد.

مُسْتَجار: همان ملتزم است و آن مكاني است كه گناهكاران بدان جا پناه مي برند.

ناودان رحمت: بالاي كعبه در طرف حِجر اسماعيل قرار گرفته، وآنجا محلّ نزول رحمت وجاي تضرّع واستغفار است.

حَطِيم: محلّي است كه بين درب كعبه وحجر الأسود قرار دارد، وحطيم ناميده اند چون در اين جا مردم تلاش مي كنند تا استلام حجر نموده وبه يكديگر فشار مي آورند.

وبرخي گفته اند حطيم نام ديوار منحني نيم دايره اي است كه حِجر اسماعيل را محصور نموده، وما بين دو زاويه شمالي وغربي خانه كعبه به ارتفاع 31/1 متر وعرض 52/1 متر از بالا و 44/1 متر از پايين قرار دارد، وفاصله نهايي ديوار حِجر اسماعيل (حطيم) تا ديوار خانه از قسمت وسط حدود ده متر است.

حِجر اسماعيل

بنايي است به شكل نيم دايره با ديواري به ارتفاع يك متر و 30 سانتيمتر كه در جانب شمالي كعبه قرار دارد، و قبر حضرت اسمعيل و هاجر، مادر آن حضرت در آن جا مي باشد، وبنابر بعض روايات قبور جمعي از انبيا(عليهم السلام) هم در آن جا است.

مقام ابراهيم

محلي است در نزديك كعبه، به فاصله حدود 13 متر، داراي گنبدي كوچك كه با شيشه احاطه شده، و در آن سنگي قرار دارد، كه گفته مي شود حضرت ابراهيم خليل عليه السّلام بر آن ايستاده، ومردم را به حجّ خدا دعوت كرده است، واثر

ص: 801

پاهاي مباركش در آن پيدا مي باشد، حجاج محترم نماز طواف خود را پشت اين مقام بجاي مي آورند.

زمزم

نام چاه آبي است كه خداوند به لطف خود در زير پاي حضرت اسماعيل جاري ساخت، و در طول تاريخ و پيش آمد حوادث، بارها مرمَّت ولايروبي گرديده، وفعلاً آب آن نيز مورد استفاده حُجّاج بيت الله الحرام قرار مي گيرد و آب آن مورد توجّه خاصّ نبيّ اكرم(صلي الله عليه وآله) بوده است، و در طول تاريخ اسلام مؤمنين بدان تبرّك مي جسته اند. آب زمزم، مبارك و موجب شفاست.

رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در مدينه آب زمزم را درخواست مي فرمودند. ودر روايت وارد شده: وقتي از آب زمزم نوشيدي، بگو:

«اَللّهُمَّ اجْعَلْهُ عِلْماًنافِعاً وَرِزْقاًواسِعاً وَشِفاءاًمِنْ كُلِّ داء وَسُقْم».

نوشيدن آب زمزم بعد از نماز طواف مستحب است.

صفا و مروه

صفا در سمت جنوب شرقي ومروه در سمت شمال شرقي كعبه قرار دارند.

منظره صفا ومروه بسيار زيبا و باشكوه مي باشد، ومستحب است مردها قريب هفتاد متر از سعي را به طور «هَرْوَلَه» حركت كنند، كه حدود آن با رنگ وچراغ سبز مشخّص گرديده است.

شِعب ابي طالب

شعب ابي طالب در شمال شرقي مسجدالحرام و در نزديكي صفا ومروه واقع شده، و محلّ ولادت رسول خدا(صلي الله عليه وآله)و فاطمه زهرا(عليها السلام) است. خاندان بني هاشم و عبدالمطلب در همين مكان زندگي مي كرده اند و پس از بعثت توسط مشركان حدود سه سال محاصره اقتصادي شدند. طبق نقل مورّخين

عده اي از سران قريش در دارالندوه گرد آمدند و عهدنامه اي تنظيم و پيمان بستند كه نسبت به فرزندان عبدالمطلب سختگيري وآنها را تحريم اقتصادي

ص: 802

وتحت اذيت و آزار قرار دهند، سرانجام بعد از گذشت سه سال از اين پيمان پنج نفر از مشركين پشيمان شده وعهدنامه را پاره كردند.

محلّ ولادت پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله)

در نزديكي صفا و مروه مي داني است كه در آنجا كتابخانه اي به نام «مكتبة مكّة المكرّمه» واقع شده، در اين بقعه نور عالم تاب نبيّ اكرم (صلي الله عليه وآله) بر جهانيان تابيد، ودر همين محل مدّتي در كنار مادرش آمنه زندگي نمود. حجّاج محترم اين دعا را در اين مكان مقدّس مي خوانند:

«اَللّهُمَّ بِجاهِ نَبِيِّكَ الْمُصْطَفي، وَرَسُولِكَ الْمُرْتَضي، وَأَمِينِكَ عَلي وَحْيِ السَّماءِ، طَهِّرْ قُلُوبَنا مِنْ كُلِّ وَصْف يُباعِدُنا عَنْ مُشاهَدَتِكَ وَمَحَبَّتِكَ، وَأَمِتْنَا عَلي مُوالاةِ أَوْلِيائِكَ، وَمُعاداةِ أَعْدائِكَ، وَالشَّوْقِ إِلي لِقائِكَ، يا ذَاالْجَلالِ وَالاِْكْرامِ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَوْدَعْتُ فِي هذَا الْمَحَلِّ الشَّرِيفِ مِنْ يَوْمِنا هذا إِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ خالِصاً مُخْلِصاً، أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ، وَأَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ».

غار حِرا

جبل النور، اسم كوهي است در داخل شهر مكه، و در

آن غاري مي باشد به نام غارِ حِرا كه رسول اكرم(صلي الله عليه وآله) قبل از بعثت در آن به تفكّر و عبادت خداوند مي پرداخت، و در هر فرصتي به سوي آن مي شتافت، تا اينكه در 27 رجب، جبرئيل بر آن حضرت نازل شد، وبا آوردن آيات سوره علق " اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ " آن حضرت به نبوّت مبعوث شد. مناسب است اگر موفّق به ديدن غار حرا شدي، با خواندن دو ركعت نماز وخواندن زيارت آن حضرت از راه دور ياد زحمات طاقت فرساي رسول اكرم(صلي الله عليه وآله)را گرامي داري.

كوه ثَوْر

كوهي است كه در پايين شهر مكّه، تقريباً در دو فرسخي

ص: 803

مسجدالحرام واقع شده، در آن كوه غاري است كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در وقت مهاجرت به جانب مدينه در آن پنهان شدند، و اين كوه را جبل الثّور ناميده اند،از آن جهت كه ثور بن عبد مناف زماني در آن نزول كرده است.

مرحوم شيخ انصاري(رحمه الله) در مناسك اين دعا را براي كوه ثور نقل كرده، كه به قصد رجاء مي خواني:

«اَللّهُمَّ بِجاهِ مُحَمَّد وَأَمِينِهِ وَصِدِّيقِهِ يَسِّرْ اُمُورَنا، وَاشْرَحْ صُدُورَنا، وَنَوِّرْ قُلُوبَنا، وَاخْتِمْ بِالْخَيْرِ اُمُورَنا،اَللّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ سِرِّي وَعَلانِيَتِي فَاقْبَلْ مَعْذِرَتِي، وَتَعْلَمُ حاجَتِي وَتَعْلَمُ ما فِي نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي ذُنُوبِي، فَإِنَّهُ لا يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاّ أَنْتَ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَوْدَعْتُ فِي هذَا الْمَحَلِّ الشَّرِيفِ مِنْ يَوْمِنا هذا إِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ خالِصاً مُخْلِصاً، أَنِّي أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ، وَأَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ».

عَرَفات

سرزمين عرفات بيابان وسيع وهمواري است كه در شمال مكّه در مسافت حدود 21 كيلومتري واقع شده است، واز حدّ حرم خارج است.

عرفات سرزميني است كه آدم و حوّا(عليهما السلام) بعد از جدايي طولاني، در اين سرزمين به يكديگر رسيدند، ونسبت به هم آشنا وعارف گرديدند.

عرفات سرزميني است كه آدم در اين سرزمين اعتراف به گناه خويش كرده است.

عرفات سرزميني است كه دعا در آن مستجاب است، كوه عرفات را «جبل الرّحمه» مي گويند، وامام حسين(عليه السلام) دعاي معروف عرفه را در كنار همين كوه خواندند.

وقوف در عرفات از اركان حج مي باشد، و مستحبّات و دعاهاي مربوط به آن قبلاً گذشت.

مُزدَلفه (مشعرالحرام)

از انتهاي مأزَمَين در سمت عرفات تا وادي مُحَسِّر در سمت مِني، مُزدلفه يا مَشعرالحرام ناميده شده است، در سال هاي اخير حدود

ص: 804

مشعرالحرام علامت گذاري شده. وقوف به مشعر در شب دهم ذي حجّه بين الطّلوعين از اركان حج مي باشد، مستحبّات و ادعيه مربوط به مشعر قبلاً بيان شد.

مِنا

منا، سرزميني است ميان وادي مُحَسِّر و جمره عقبه كه جزو حرم مي باشد، و در فاصله كمي در جانب شرقي بين مكّه و مشعرالحرام قرار دارد. از جمره عقبه كه حدّ نهايي مكّه است تا وادي محسّر در طرف مُزدلفه، منا است، وطول آن حدود «3600 متر» مي باشد.

يكي از جهاتي كه اين جا را منا گفته اند آن است كه جبرئيل امين در اين حصار به حضرت ابراهيم گفت از خدا تمنّا و درخواست كن.

مسجد خَيفْ

از مساجد بسيار باعظمت است و در منا قرار دارد.

رمي جمرات، قرباني، حلق يا تقصير وبيتوته شب يازدهم ودوازدهم، ودر بعض موارد شب سيزدهم ذي حجه از اعمالي است كه بايد در منا انجام شود. اعمال مستحبّ منا ومسجد خَيفْ قبلاً گذشت.

بخش چهارم: اماكن مقدّسه بين راه مكّه ومدينه

اماكن مقدّسه بين راه مكّه ومدينه

پايان بخش اين قسمت يادي از اماكن ومَشاهد مقدّسه اي است كه در مسير راه مكّه ومدينه وجود دارد، مانند:

قبر عبدالله بن عبّاس در وادي طائف، قبر ميمونه همسر رسول اكرم(صلي الله عليه وآله) در سَرَف واقع در دو فرسخي مكه، قبر حوّا در جدّه، وآمنه در اَبواء، مسجد غدير خم در نزديكي جُحفه با فاصله سه ميل يا دو ميل از جُحفه، و قبور شهدا بدر در بدر، ومدفن عبدالله بن الحارث بن عبدالمطلب كه در مراجعه از جنگ بدر در اثر زخم هاي زيادي شهيد شد، و در «رَوحاء» 17 كيلومتري مدينه به خاك سپرده شد.

مناسب است در خاتمه كتاب درباره برخي

ص: 805

از آنها بطور خلاصه مطالبي را يادآور شويم:

مسجد غدير خم

غدير خم در سه ميلي جُحفه و به روايت ديگر در دو ميلي آن واقع شده است.

مرحوم شيخ صدوق در «فقيه» از امام صادق(عليه السلام) روايت كرده كه نماز در مسجد غدير خم مستحبّ است.

اَبواء

اَبواء، نام قريه اي است در سيزده ميلي ميقات جُحفه، كه مادر رسول خدا جناب آمنه بنت وهب پس از زيارت قبر همسرش عبدالله در مدينه، ومراجعت به سوي مكه در آن قريه مريض شد واز دنيا رفت، و در آن محل به خاك سپرده شد.

زيارت آمنه بنت وهب مادر گرامي حضرت رسول(صلي الله عليه وآله)

«اَلسَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الطّاهِرَةُ الْمُطَهَّرَةُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا مَنْ خَصَّهَا اللهُ بِأَعْلَي الشَّرَفِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا مَنْ سَطَعَ مِنْ جَبِينِها نُورُ سَيِّدِ الاَْنْبِياءِ، فَأَضاءَتْ بِهِ الاَْرْضُ وَالسَّماءُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا مَنْ نَزَلَتْ لاَِجْلِهَا الْمَلائِكَةُ، وَضُرِبَتْ لَها حُجُبُ الْجَنَّةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا مَنْ نَزَلَتْ لِخِدْمَتِهَا الْحُورُ الْعِينُ، وَسَقَيْنَها مِنْ شَرابِ الْجَنَّةِ، وَبَشَّرْنَها بِوِلادَةِ خَيْرِ الاَْنْبِياءِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا أُمَّ رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا أُمَّ حَبِيبِ اللهِ، فَهَنِيئاً لَكِ بِما آتَاكِ اللهُ مِنْ فَضْل، وَالسَّلامُ عَلَيْكِ وَعَلي رَسُولِ اللهِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ».

بَدر

در رمضان سال دوّم هجري، جنگ بدر كبري در آنجا به وقوع پيوست كه در جريان آن چهارده تن از اصحاب

آن حضرت به شهادت رسيدند، در زيارت آن شهدا مي گويي:

«اَلسَّلامُ عَلي رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلي نَبِيِّ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلي مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلي أَهْلِ بَيْتِهِ الطّاهِرِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ أَيُّها الشُّهَداءُ الْمُؤْمِنُونَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا أَهْلَ بَيْتِ الاِْيمانِ وَالتَّوْحِيدِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا أَنْصارَ دِينِ اللهِ وَأَنْصارَ رَسُولِهِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ

ص: 806

عُقْبَي الدّارِ، أَشْهَدُ أَنَّ اللهَ قَدِ اخْتارَكُمْ لِدِينِهِ وَاصْطَفاكُمْ لِرَسُولِهِ، وَأَشْهَدُ أَنَّكُمْ قَدْ جاهَدْتُمْ فِي اللهِ حَقَّ جِهادِهِ، وَنَصَرْتُمْ لِدِينِ اللهِ وَسُنَّةِ رَسُولِهِ، وَجُدْتُمْ بِأَنْفُسِكُمْ دُونَهُ، وَأَشْهَدُ أَنَّكُمْ قُتِلْتُمْ عَلي مِنْهاجِ رَسُولِ اللهِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، فَجَزاكُمُ اللهُ عَنْ نَبِيِّهِ وَعَنِ الاِْسْلامِ وَأَهْلِهِ أَفْضَلَ الْجَزاءِ، وَعَرَّفَنا فِي مَحَلِّ رِضْوانِهِ وَمَوْضِعِ إِكْرامِهِ مَعَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَداءِ وَالصّالِحِينَ، وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً، أَشْهَدُ أَنَّكُمْ حِزْبُ اللهِ، وَأَنَّ مَنْ حارَبَكُمْ فَقَدْ حارَبَ اللهَ، وَأَنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ الْفائِزِينَ، اَلَّذِينَ هُمْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ، فَعَلي مَنْ قَتَلَكُمْ لَعْنَةُ اللهِ وَالْمَلائِكَةِ وَالنّاسِ أَجْمَعِينَ، وَالسَّلامُ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ».

ربذه

«ربذه» در فاصله حدود 200 كيلومتري شمال شرقي مدينه در كوه هاي حجاز غربي، بر خط طولي 41-18 و خط عرضي 24-40 قراردارد. نزديك ترين راه براي رسيدن به آن، از راه قصيم به مدينه است كه حدود70كيلومترازمدينه فاصله دارد.(ميقات حج، ش48، ربذه كجاست؟ سيد علي قاضي عسكر)جناب ابوذر غفاري و جمعي از صحابه در آن جا مدفون مي باشند.ومستحبّ است ابوذر را به اين عبارات زيارت كنيد:

«اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا أَبا ذَرِّ الْغِفارِيُّ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا صاحِبَ رَسُولِ اللهِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَنْ قالَ فِي حَقِّهِ رَسُولُ اللهِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ: ما أَقَلَّتِ الْغَبْراءُ وَلا أَظَلَّتِ الْخَضْراءُ عَلي ذِي لَهْجَة أَصْدَقَ مِنْ أَبِي ذَرّ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَنْ نَطَقَ بِالْحَقِّ، وَلَمْ يَخَفْ فِي اللهِ لَوْمَةَ لائِم، وَلا ظُلْمَ ظالِم، أَتَيْتُكَ زائِراً شاكِراً لِبَلائِكَ فِي الاِْسْلامِ، فَأَسْأَلُ اللهَ الَّذِي خَصَّكَ بِصِدْقِ اللَّهْجَةِ وَالْخُشُونَةِ في ذاتِ اللهِ وَمُتابَعَةِ الْخَيِّرِينَ الْفاضِلِينَ أَنْ يُحْيِيَنِي حَياتَكَ، وَيُمِيتَنِي مَماتَكَ، وَيَحْشُرَنِي مَحْشَرَكَ، عَلي إِنْكارِ ما أَنْكَرْتَ، وَمُنابَذَةِ مَنْ نابَذْتَ،

ص: 807

جَمَعَ اللهُ بَيْنَنا وَبَيْنَكَ وَبَيْنَ رَسُولِهِ وَآلِهِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَعَلَيْهِمْ فِي مُسْتَقَرِّ رَحْمَتِهِ، وَالسَّلامُ عَلَيْكَ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ».

اعمال و ادعيه مدينه منوره

آداب سفر

آداب و ادعيه سفر

مركز تحقيقات حج

آداب و ادعيه سفر بسيار است، و ما در اينجا به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

1 وصيّت: مستحب است انسان قبل از شروع به سفر وصيّت كند، خصوصاً نسبت به حقوق واجبه و اداي دُيون. در روايات اهل بيت(عليهم السلام) نيز درباره وصيّت كردن به ويژه براي كسي كه قصد سفر دارد، تأكيد زيادي شده است.

2 آگاه نمودن برادران ديني وآشنايان: از پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) روايت شده كه فرمودند: از حقوق مسلمان بر برادر ديني خود، يكي اين است كه هرگاه خواست سفر كند آنان را مطّلع سازد، و او بر برادران ايماني حق دارد كه پس از مراجعت به ديدارش بيايند.

3 دعاي سفر: مجلسي در تحفة الزائر مي فرمايد: مستحب است كه پيش از مسافرت غسل كند، و بگويد:

«بِسْمِ اللهِ وَبِاللهِ وَلاحَوْلَ وَلاقُوَّةَ إِلاّ بِاللهِ وَعَلي مِلَّةِ رَسُولِ اللهِ وَالصّادِقِينَ عَنِ اللهِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ. اَللّهُمَّ طَهِّرْ بِهِ قَلْبِي وَاشْرَحْ بِهِ صَدْرِي وَنَوِّرْ بِهِ قَبْرِي. اَللّهُمَّ اجْعَلْهُ لِي نُوراً وَطَهُوراً وَحِرْزاً وَشِفاءً مِنْ كُلِّ داء وَآفَة وَعاهَة وَسُوء مِمّا أَخافُ وَأَحْذَرُ، وَطَهِّرْ قَلْبِيوَجَوارِحِي وَعِظامِي وَدَمِي وَشَعْرِي وَبَشَرِي وَمُخِّي وَعَصَبِي وَما أَقَلَّتِ الاَْرْضُ مِنِّي. اَللّهُمَّ اجْعَلْهُ لِي شاهِداً يَوْمَ حاجَتِي وَفَقْرِي وَفاقَتِي إِلَيْكَ يا رَبَّ الْعالَمِينَ، " إِنَّكَ عَلي كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ "».

4 خانواده خود را جمع كند و دو ركعت (و بنابر قولي چهار ركعت) نمازبگزارد، در ركعت اوّل حمد و سوره توحيد و در ركعت دوّم حمد و سوره قدر را بخواند،

ص: 808

و بعد از نماز تسبيحات حضرت زهراء(عليها السلام) را بگويد و از خداوند طلب خير كند به اين كيفيت كه بگويد: «أَسْتَخِيرُ اللهَ بِرَحْمَتِهِ خِيَرَةً فِي عافِيَة»، و آية الكرسي را بخواند، و حمد و ثناي الهي را بجا آورد، و صلوات و تحيّات بر حضرت رسول و آل او بفرستد، و بگويد:

«اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْتَوْدِعُكَ الْيَوْمَ نَفْسِي وَأَهْلِي وَمالِي وَوُلْدِي وَمَنْ كانَ مِنِّي بِسَبِيلِ الاِْيمانِ الشّاهِدَ مِنْهُمْ وَالْغائِبَ. اَللّهُمَّ احْفَظْنا بِحِفْظِ الاِْيمانِ وَاحْفَظْ عَلَيْنا. اَللّهُمَّ اجْمَعْنا فِي رَحْمَتِكَ وَلا تَسْلُبْنا فَضْلَكَ إِنّا إِلَيْكَ راغِبُونَ. اَللّهُمَّ إِنّا نَعُوذُ بِكَ مِنْ وَعْثاءِ السَّفَرِ وَكَآبَةِ الْمُنْقَلَبِ وَسُوءِ الْمَنْظَرِ فِي الاَْهْلِ وَالْمالِ وَالْوَلَدِ فِي الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ هذَا التَّوَجُّهَ طَلَباً لِمَرْضاتِكَ وَتَقَرُّباً إِلَيْكَ،اَللّهُمَّ فَبَلِّغْنِي ما أُؤَمِّلُهُ وَأَرْجُوهُ فِيكَ وَفِي أَوْلِيائِكَ يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ».

و اگر خواست بگويد:

«اَللّهُمَّ إِنِّي خَرَجْتُ فِي وَجْهِي هذا بِلا ثِقَة مِنِّي لِغَيْرِكَ، وَلا رَجاء يَأْوِي بِي إِلاّ إِلَيْكَ، وَلا قُوَّة اَتَّكِلُ عَلَيْها، وَلا حِيلَة اَلْجَأُ إِلَيْها إِلاّ طَلَبَ رِضاكَ وَابْتِغاءَ رَحْمَتِكَ وَتَعَرُّضاً لِثَوابِكَ وَسُكُوناً إِلي حُسْنِ عائِدَتِكَ، وَأَنْتَ أَعْلَمُ بِما سَبَقَ لِي فِي عِلْمِكَ فِي وَجْهِي مِمّا أُحِبُّ وَأَكْرَهُ. اَللّهُمَّ فَاصْرِفْ عَنِّي مَقادِيرَ كُلِّ بَلاء وَمَقْضِيَّ كُلِّ لاَْواء، وَابْسُطْ عَلَيَّ كَنَفاً مِنْ رَحْمَتِكَ وَلُطْفًا مِنْ عَفْوِكَ وَحِرْزاً مِنْ حِفْظِكَ وَسَعَةً مِنْ رِزْقِكَ وَتَماماً مِنْ نِعْمَتِكَ وَجِماعاً مِنْ مُعافاتِكَ، وَوَفِّقْ لِي يارَبِّ فِيهِ جَمِيعَ قَضائِكَ عَلي مُوافَقَةِ هَوايَ وَحَقِيقَةِ أَمَلِي، وَادْفَعْ عَنِّي ما أَحْذَرُ وَما لا أَحْذَرُ

عَلي نَفْسِي مِمّا أَنْتَ أَعْلَمُ بِهِ مِنِّي، وَاجْعَلْ ذلِكَ خَيْراً لِي لاِخِرَتِي وَدُنْيايَ مَعَ ما أَسْأَلُكَ أَنْ تَخْلُفَنِي فِيمَنْ خَلَّفْتُ وَرائِي مِنْ وُلْدِي وَأَهْلِي وَمالِي وَإِخْوانِي وَجَمِيعِ حُزانَتِي بِأَفْضَلِ ما تَخْلُفُ فِيهِ غائِباً مِنَ

ص: 809

الْمُؤْمِنِينَ فِي تَحْصِينِ كُلِّ عَوْرَة وَحِفْظِ كُلِّ مَضِيعَة وَتَمامِ كُلِّ نِعْمَة وَدِفاعِ كُلِّ سَيِّئَة وَكِفايَةِ كُلِّ مَحْذُور وَصَرْفِ كُلِّ مَكْرُوه وَكَمالِ ما تَجْمَعُ لِي بِهِ الرِّضا وَالسُّرُورَ فِي الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ، ثُمَّ ارْزُقْنِي ذِكْرَكَ وَشُكْرَكَ وَطاعَتَكَ وَعِبادَتَكَ حَتّي تَرْضي وَبَعْدَ الرِّضا. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْتَوْدِعُكَ الْيَوْمَ دِينِي وَنَفْسِي وَمالِي وَأَهْلِي وَذُرِّيَّتِي وَجَمِيعَ إِخْوانِي. اَللّهُمَّ احْفَظِ الشّاهِدَ مِنّا وَالْغائِبَ. اَللّهُمَّ احْفَظْنا وَاحْفَظْ عَلَيْنا. اَللّهُمَّ اجْعَلْنا فِي جِوارِكَ وَلا تَسْلُبْنا نِعْمَتَكَ وَلا تُغَيِّرْ ما بِنا مِنْ نِعْمَة وَعافِيَة وَفَضْل».

5 روايت شده كه مسافر پيش از سفر، سوره حمد و "قُل أَعوذُ بِرَبِّ النّاس" و "قُل أَعوذُ بِرَبِّ الفَلَق " و آيةُ الكُرسي و سوره "إِنّا أَنزَلناهُ فِي لَيلَةِ القَدْرِ" و آيات 191 تا 194 سوره آل عمران را كه از اين قرار است بخواند:

" إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَالاَْرْضِ وَاخْتِلافِ اللَّيْلِ وَالنَّهارِ لاَيات لاُِولِي الاَْلْبابِ * الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللهَ قِياماً وَقُعُوداً وَعَلي جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَالاَْرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النّارِ * رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ وَما لِلظّالِمِينَ مِنْ أَنْصار * رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِياً يُنادِي لِلاِْيمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنّا رَبَّنا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَكَفِّرْ عَنّا سَيِّئاتِنا وَتَوَفَّنا مَعَ الاَْبْرارِ * رَبَّنا وَآتِنا ما وَعَدْتَنا عَلي رُسُلِكَ وَلاتُخْزِنا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّكَ لاتُخْلِفُ الْمِيعاد ".

سپس بگويد:

«اَللّهُمَّ بِكَ يَصُولُ الصّائِلُ وَبِقُدْرَتِكَ يَطُولُ الطّائِلُ وَلاحَوْلَ لِكُلِّ ذِي حَوْل إِلاّ بِكَ وَلاقُوَّةً يَمْتَلِدُها ذُو قُوَّة إِلاّ مِنْكَ، أَسْأَلُكَ بِصَفْوَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ وَخِيَرَتِكَ مِنْ بَرِيَّتِكَ مُحَمَّد نَبِيِّكَ وَعِتْرَتِهِ وَسُلالَتِهِ عَلَيْهِ وَعَلَيْهِمُ السَّلامُ، صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَعَلَيْهِمْ، وَاكْفِنِي شَرَّ هذَا الْيَوْمِ وَضُرَّهُ، وَارْزُقْنِي خَيْرَهُ ويُمْنَهُ، وَاقْضِ لِي فِي مُتَصَرِّفاتِي بِحُسْنِ الْعاقِبَةِ

ص: 810

وَبُلُوغِ الْمَحَبَّةِ وَالظَّفَرِ بِالاُْمْنِيَّةِ وَكِفايَة ِالطّاغِيَةِ الْغَوِيَّةِ وَكُلِّ ذِي قُدْرَة لِي عَلي اَذِيَّة، حَتّي اَكُونَ فِي جُنَّة وَعِصْمَة مِنْ كُلِّ بَلاء وَنِقْمَة، وَأَبْدِلْنِي فِيهِ مِنَ الْمَخاوِفِ أَمْناً وَمِنَ الْعَوائِقِ فِيهِ يُسْراً، حَتّي لايَصُدَّنِي صادٌّ عَنِ الْمُرادِ وَلايَحُلَّ بِي طارِقٌ مِنْ اَذَي الْعِبادِ، إِنَّكَ عَلي كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ، وَالاُْمُورُ إِلَيْكَ تَصِيرُ، يامَنْ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَهُوَالسَّمِيعُ الْبَصِيرُ».

6 سپس با خانواده وداع كند، و بر درِ خانه بايستد، و تسبيح حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام) را بگويد، وسوره حمد و آية الكرسي را از جلو و از طرف راست و چپ بخواند، و بگويد:

«اَللّهُمَّ إِلَيْكَوَجَّهْتُ وَجْهِي وَعَلَيْكَ خَلَّفْتُ أَهْلِي وَمالِي وَما خَوَّلْتَنِي وَقَدْ وَثِقْتُ بِكَ، فَلا تُخَيِّبْنِي يا مَنْ لايُخَيِّبُ مَنْ أَرادَهُ وَلا يُضَيِّعُ مَنْ حَفِظَهُ. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وآلِهِ وَاحْفَظْنِي فِيما غِبْتُ عَنْهُ وَلاتَكِلْنِي إِلي نَفْسِي يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ. اَللّهُمَّ بَلِّغْنِي ما تَوَجَّهْتُ لَهُ وَسَبِّبْ لِيَ الْمُرادَ وَسَخِّرْ لِي عِبادَكَ وَبِلادَكَ وَارْزُقْنِي زِيارَةَ نَبِيِّكَ وَوَلِيِّكَ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ وَالاَْئِمَّةِ مِنْ وُلْدِهِ وَجَمِيعِ أَهْلِ بَيْتِهِ عَلَيْهِ وَعَلَيْهِمُ السَّلامُ، وَمُدَّنِي مِنْكَ بِالْمَعُونَةِ فِي جَمِيعِ أَحْوالِي، وَلاتَكِلْنِي إِلي نَفْسِي وَلا إِلي غَيْرِي فَأَكِلَّ وَأَعْطَبَ، وَزَوِّدْنِي التَّقْوي، وَاغْفِرْلِي فِي الاْخِرَةِ وَالاُْولي. اَللّهُمَّ اجْعَلْنِي أَوْجَهَ مَنْ تَوَجَّهَ إِلَيْكَ».

و باز مي گويي:

«بِسْمِ اللهِ وَبِاللهِ، تَوَكَّلْتُ عَلَي اللهِ وَاسْتَعَنْتُ بِاللهِ وَاَلْجَأْتُ ظَهْرِي إِلَي اللهِ وَفَوَّضْتُ أَمْرِي إِلَي اللهِ رَهْبَةً مِنَ اللهِ وَرَغْبَةً إِلَي اللهِ وَلامَلْجَأَ وَلامَنْجا وَلا مَفَرَّ مِنَ اللهِ إِلاّ إِلَي اللهِ، رَبِّ آمَنْتُ بِكِتابِكَ الَّذِي أَنْزَلْتَ وَبِنَبِيِّكَ الَّذِي أَرْسَلْتَ لاَِنَّهُ لايَأْتِي بِالْخَيْرِ إِلهِي إِلاّ أَنْتَ، وَلا يَصْرِفُ السُّوءَ إِلاّ أَنْتَ، عَزَّ جارُكَ وَجَلَّ ثَناؤُكَ وَتَقَدَّسَتْ أَسْماؤُكَ وَعَظُمَتْ آلاؤُكَ وَلا إِلهَ غَيْرُكَ».

روايت شده: «هر كس هنگام صبح اين دعا

ص: 811

را بخواند و از خانه بيرون رود، تا شام بلايي به او نرسد تا به خانه برگردد، و اگر شام شود و اين دعا را بخواند، بلايي به او نرسد تا صبح به منزل خود بازگردد.»(بحار، ج76، ص241)

7 پس از آن سوره «قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ» را يازده مرتبه، و سوره «إِنّا أَنْزَلْناهُ» و «آية الكرسي» و سوره «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النّاسِ» و «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ» را بخواند، و بعد دست بر بدن خود بكشد، و در لحظه سوار شدن به وسيله نقليه بگويد: " سُبْحانَ الَّذِي سَخَّرَ لنا هذا وَما كُنّا لَهُ مُقْرِنِينَ " (زخرف: 13)، پس هفت مرتبه بگويد: «سُبْحانَ اللهِ وَالْحَمْدُ للهِِ وَلا إِلهَ إِلاَّ اللهُ».

8 قبل از مسافرت صدقه دهد به هرچه ممكن باشد. «روايت شده: مردي از اصحاب امام باقر(عليه السلام) هنگامي كه اراده سفر كرد، خدمت آن حضرت آمد تا خداحافظي كند، حضرت به او فرمود: پدرم عليّ بن الحسين(عليهما السلام) هرگاه آهنگ سفر مي كرد، سلامتي خود را با صدقه دادن از خداوند مي خريد، و چون از سفر به سلامت مراجعت مي كرد، خدا را شكر كرده و صدقه مي داد.(بحار، ج76، ص231؛ ج9، ص233)»

بعد از دادن صدقه بگويد:

«اَللّهُمَّ إِنِّي اشْتَرَيْتُ بِهذِهِ الصَّدَقَةِ سَلامَتِي وَسَلامَةَ سَفَرِي وَما مَعِي، فَسَلِّمْنِي وَسَلِّمْ ما مَعِي وَبَلِّغْنِي وَبَلِّغْ ما مَعِي بِبَلاغِكَ الْحَسَنِ الْجَمِيلِ».

پس بگويد:

«لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ الْحَلِيمُ الْكَرِيمُ، لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ، سُبْحانَ اللهِ رَبِّ السَّماواتِ السَّبْعِ وَرَبِّ الاَْرَضِينَ السَّبْعِ وَما فِيهِنَّ وَما بَيْنَهُنَّ وَرَبِّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ، وَسَلامٌ عَلَي الْمُرْسَلِينَ وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ، وَصَلَّي اللهُ عَلي مُحَمَّد وَآلِهِ الطَّيِّبِينَ الطّاهِرِينَ.

ص: 812

اَللّهُمَّ كُنْ لِي جاراً مِنْ كُلِّ جَبّار عَنِيد وَمِنْ كُلِّ شَيْطان مَرِيد، بِسْمِ اللهِ دَخَلْتُ وَبِسْمِ اللهِ خَرَجْتُ. اَللّهُمَّ إِنِّي اُقَدِّمُ بَيْنَ يَدَيْ نِسْيانِي وَعَجَلَتِي بِسْمِ اللهِ وَما شاءَ اللهُ فِي سَفَرِي هذا ذَكَرْتُهُ أَمْ نَسَيْتُهُ. اَللّهُمَّ أَنْتَ الْمُسْتَعانُ عَلَي الاُْمُورِ كُلِّها وَأَنْتَ الصّاحِبُ فِي السَّفَرِ وَالْخَلِيفَةُ فِي الاَْهْلِ. اَللّهُمَّ هَوِّنْ عَلَيْنا سَفَرَنا وَاطْوِ لَنَاالاَْرْضَ وَسَيِّرْنا فِيها بِطاعَتِكَ وَطاعَةِ رَسُولِكَ. اَللّهُمَّ أَصْلِحْ لَنا ظَهْرَنا وَبارِكْ لَنا فِيما رَزَقْتَنا وَقِنا عَذابَ النّارِ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ وَعْثاءِ السَّفَرِ وَكَآبَةِ الْمُنْقَلَبِ وَسُوءِ الْمَنْظَرِ فِي الاَْهْلِ وَالْمالِ وَالْوَلَدِ. اَللّهُمَّ أَنْتَ عَضُدِي وَناصِرِي. اَللّهُمَّ اقْطَعْ عَنِّي بُعْدَهُ وَمَشَقَّتَهُ وَاصْحَبْنِي فِيهِ وَاخْلُفْنِي فِي أَهْلِي بِخَيْر وَلاحَوْلَ وَلاقُوَّةَ إِلاّ بِاللهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ».

و هنگامي كه سوار بر وسيله نقليه شد، بگويد:

«اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي هَدانا لِلاِْسْلامِ وَمَنَّ عَلَيْنا بِمُحَمَّد صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، " سُبْحانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنا هذا وَما كُنّا لَهُ مُقْرِنِينَ وَإِنّا إِلي رَبِّنا لَمُنْقَلِبُونَ "، وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ. اَللّهُمَّ أَنْتَ الْحامِلُ عَلَي الظَّهْرِ وَالْمُسْتَعانُ عَلَي الاَْمْرِ، اَللّهُمَّ بَلِّغْنا بَلاغاً يَبْلُغُ إِلي خَيْرِ بَلاغ وَيَبْلُغُ إِلي مَغْفِرَتِكَ وَرِضْوانِكَ. اَللّهُمَّ لا طَيْرَ إِلاّ طَيْرُكَ وَلا خَيْرَ إِلاّ خَيْرُكَ وَلاحافِظَ غَيْرُكَ».

9 ازامام صادق(عليه السلام) منقول است كسي كه در سفر هر شب آية الكرسي را بخواند، خود و آنچه با اوست سالم بماند.(مكارم الاخلاق، ص266؛ بحار، ج76، ص252)

10 در سفر اين دعا را بخواند تا در امان پروردگار باشد:

«بِسْمِ اللهِ وَبِاللهِ وَمِنَ اللهِ وَإِلَي اللهِ وَفِي سَبِيلِ اللهِ. اَللّهُمَّ إِلَيْكَ أَسْلَمْتُ نَفْسِي، وَإِلَيْكَ وَجَّهْتُ وَجْهِي، وَإِلَيْكَ فَوَّضْتُ أَمْرِي، فَاحْفَظْنِي بِحِفْظِ الاِْيمانِ مِنْ بَيْنِ يَدَيَّ وَمِنْ خَلْفِي وَعَنْ يَمِينِي وَعَنْ شِمالِي وَمِنْ فَوقِي وَمِنْ تَحْتِي وَادْفَعْ عَنِّي

ص: 813

بِحَوْلِكَ وَقُوَّتِكَ، فَإِنَّهُ لاحَوْلَ وَلاقُوَّةَ إِلاّ بِاللهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ».

11 بر زائران محترم سزاوار است بيش از ديگران

به اخلاص در اعمال و مراقبت از حدود الهي اهتمام

داشته باشند، زيرا گذشته از اينكه به مهماني پروردگار مي روند، و مهمان بايد رضايت صاحب خانه را فراهم

آورد، طبق حديث شريف: «كُونُوا لَنا زَيْناً وَلا تَكُونُوا عَلَيْنا شَيْناً»،(وسائل الشيعه، ج12، ص8) بايد آيينه تمام نماي اسلام ناب محمّدي باشند، و لازم است مراقب اعمال خود بوده، و به نمازهاي واجب در اوّل وقت اهتمام بيشتري دهند، در جماعات برادران اهل سنّت شركت كنند، تا از ثواب جماعت بهره مند شوند، و خداي نخواسته نبايد بعضي افراد ناآگاه كاري كنند كه در شأن يك زائر ايراني نبوده و موجب نفرت ديگران گردد، و در نتيجه اعمال صالحه سايرين را هم تحت الشُّعاع قرار دهد. خداوند به همه ما توفيق دهد تا بتوانيم به وظايف ديني خود عمل نماييم و آنگونه باشيم كه خداوند فرموده است.

12 در سفر تأكيد شده كه مسافر بعد از هر نماز، سي مرتبه بگويد: «سُبْحانَ اللهِ وَالْحَمْدُ لِلّهِ وَ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ وَاللهُ أَكْبَرُ».

13 اخلاق حسنه و كمك به يكديگر: در سفر لازم است به همراهان كمك كرده، و در انجام كارها پيشقدم بوده، و از برآوردن احتياجات ديگران روگردان نباشد، تا خداوند متعال او را از گرفتاري هاي دنيا و آخرت نجات دهد، در حديث آمده است: در سفر، بدترين افراد آن كسي است كه بتواند به ديگران كمك نمايد ولي كوتاهي كند و منتظر كمك ديگران باشد. هم چنين اكيداً سفارش شده كه با دوستان و همراهان،

ص: 814

با اخلاق خوب وخوش، برخورد نموده و به آنان كمك نماييم، وبه ويژه در مشكلات و سختي ها صبور و بردبار باشيم.

فصل اوّل: ادعيه و زيارات

ادعيه و زيارات مشتركه

تعقيبات مشتركه نمازهاي روزانه»:

از مصباح شيخ طوسي(رحمه الله) و غيره نقل شده هرگاه سلام نماز را دادي، سه مرتبه اَللهُ أَكْبَر بگو، و در هر يك دست ها را تا محاذي گوش ها بلند كن و سپس بگو:

«لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ إِلهاً واحِداً وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ، لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ، وَلا نَعْبُدُ إِلاّ إِيّاهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ، لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ، رَبُّنا وَرَبُّ آباءِنَا الاَْوَّلِينَ، لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ، وَحْدَهُ وَحْدَهُ وَحْدَهُ، أَنْجَزَ وَعْدَهُ، وَنَصَرَ عَبْدَهُ، وَأَعَزَّ جُنْدَهُ، وَهَزَمَ الاَْحْزابَ وَحْدَهُ، فَلَهُ الْمُلْكُ وَلَهُ الْحَمْدُ، يُحْيِي وَيُمِيتُ، وَيُمِيتُ وَيُحْيِي، وَهُوَ حَيٌّ لا يَمُوتُ، بِيَدِهِ الْخَيْرُ، وَهُوَ عَلي كُلِّ شَيء قَدِيرٌ».

پس بگو:

«أَسْتَغْفِرُ اللهَ الَّذِي لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ وَاَتُوبُ إِلَيْهِ».

آنگاه بگو:

«اَللّهُمَّ اهْدِنِي مِنْ عِنْدِكَ، وَاَفِضْ عَلَيَّ مِنْ فَضْلِكَ، وَانْشُرْ عَلَيَّ مِنْ رَحْمَتِكَ، وَأَنْزِلْ عَلَيَّ مِنْ بَرَكاتِكَ، سُبْحانَكَ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ، اِغْفِرْ لِي ذُنُوبِي كُلَّها جَمِيعاً، فَإِنَّهُ لا يَغْفِرُ الذُّنُوبَ كُلَّها جَمِيعاً إِلاّ أَنْتَ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ كُلِّ خَيْر أَحاطَ بِهِ عِلْمُكَ وَأَعُوذُ بِكَ مِنْ كُلِّ شَرّ أَحاطَ بِهِ عِلْمُكَ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ عافِيَتَكَ فِي أُمُورِي كُلِّها، وَأَعُوذُ بِكَ مِنْ خِزْيِ الدُّنْيا وَعَذابِ الاْخِرَةِ، وَأَعُوذُ بِوَجْهِكَ الْكَرِيمِ وَعِزَّتِكَ الَّتِي لا تُرامُ وَقُدْرَتِكَ الَّتِي لا يَمْتَنِعُ مِنْها شَيْءٌ مِنْ شَرِّ الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ وَمِنْ شَرِّ الاَْوْجاعِ كُلِّها وَمِنْ شَرِّ كُلِّ دابَّة أَنْتَ آخِذٌ بِناصِيَتِها، إِنَّ رَبِّي عَلي صِراط مُسْتَقِيم، وَلاحَوْلَ وَلا قُوَّةَ إِلاّ بِاللهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ، تَوَكَّلْتُ عَلَي الْحَيِّ الَّذِي لا يَمُوتُ وَالْحَمْدُ لِلّهِ

ص: 815

الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَلَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَكَبِّرْهُ تَكْبِيراً».

پس تسبيح حضرت زهرا(عليها السلام) را مي گويي، و پيش از آنكه از جاي خود حركت كني ده مرتبه بگو: «أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، إِلهاً واحِداً أَحَداً

فَرْداً صَمَداً لَمْ يَتَّخِذْ صاحِبَةً وَلا وَلَداً».

و براي اين تهليل، به خصوص در تعقيب نماز صبح و شام و هنگام طلوع و غروب آفتاب، فضيلت بسيار وارد شده است، پس مي گويي:

«سُبْحانَ اللهِ كُلَّما سَبَّحَ اللهَ شَيْءٌ وَكَما يُحِبُّ اللهُ أَنْ يُسَبَّحَ وَكَما هُوَ أَهْلُهُ وَكَما يَنْبَغِي لِكَرَمِ وَجْهِهِ وَعِزِّ جَلالِهِ، وَالْحَمْدُ لِلّهِ كُلَّما حَمِدَ اللهَ شَيْءٌ وَكَما يُحِبُّ اللهُ أَنْ يُحْمَدَ وَكَما هُوَ أَهْلُهُ وَكَما يَنْبَغِي لِكَرَمِ وَجْهِهِ وَعِزِّ جَلالِهِ، وَلا إِلهَ إِلاَّ اللهُ كُلَّما هَلَّلَ اللهَ شَيْءٌ وَكَما يُحِبُّ اللهُ أَنْ يُهَلَّلَ وَكَما هُوَ أَهْلُهُ وَكَما يَنْبَغِي لِكَرَمِ وَجْهِهِ وَعِزِّ جَلالِهِ، وَاللهُ أَكْبَرُ كُلَّما كَبَّرَ اللهَ شَيْءٌ وَكَما يُحِبُّ اللهُ أَنْ يُكَبَّرَ وَكَما هُوَ أَهْلُهُ وَكَما يَنْبَغِي لِكَرَمِ وَجْهِهِ وَعِزِّ جَلالِهِ، سُبْحانَ اللهِ وَالْحَمْدُ لِلّهِ وَلا إِلهَ إِلاَّ اللهُ وَاللهُ أَكْبَرُ عَلي كُلِّ نِعْمَة أَنْعَمَ بِها عَلَيَّ وَعَلي كُلِّ أَحَد مِنْ خَلْقِهِ مِمَّنْ كانَ أَوْ يَكُونُ إِلي يَوْمِ الْقِيامةِ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَأَسْأَلُكَ مِنْ خَيْرِ ما أَرْجُو وَخَيْرِ ما لا أَرْجُو، وَأَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّ ما أَحْذَرُ وَمِنْ شَرِّ ما لا أَحْذَرُ».

پس مي خواني سوره حمد و آية الكرسي " وَشَهِدَ اللهُ {وآيه " قُلِ اللّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ " و آيه سخره (و آن سه آيه است از سوره اعراف كه اوّل آن

ص: 816

" إِنَّ رَبَّكُمُ اللهُ " و آخر آن " مِنَ الْمُحْسِنِينَ " است، پس سه مرتبه مي گويي:

سُبْحانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمّا يَصِفُونَ وَسَلامٌ عَلَي الْمُرْسَلِينَ وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِين ".

سپس سه مرتبه مي گويي:

«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَاجْعَلْ لِي مِنْ أَمْرِي فَرَجاً وَمَخْرَجاً وَارْزُقْنِي مِنْ حَيْثُ أَحْتَسِبُ وَمِنْ حَيْثُ لا أَحْتَسِبُ».

واين دعايي است كه جبرئيل تعليم حضرت يوسف) عليه السلام) كرد هنگامي كه در زندان بود، پس محاسن خود را به دست گير، و كف دست چپ را به آسمان گرفته، هفت مرتبه بگو:

«يا رَبَّ مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَ آلِ مُحَمَّد».

به همان حال سه مرتبه بگو:

«يا ذَا الْجَلالِ وَالاِْكْرامِ، صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَارْحَمْنِي وَأَجِرْنِي مِنَ النّارِ».

پس مي خواني دوازده مرتبه " قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ " را و مي گويي:

«اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الْمَكْنُونِ الْمَخْزُونِ الطّاهِرِ الطُّهْرِ الْمُبارَكِ، وَأَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الْعَظِيمِ وَسُلْطانِكَ الْقَدِيمِ، يا واهِبَ الْعَطايا وَيا مُطْلِقَ الاُْساري وَيا فَكّاكَ الرِّقابِ مِنَ النّارِ، أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَأَنْ تُعْتِقَ رَقَبَتِي مِنَ النّارِ، وَأَنْ تُخْرِجَنِي مِنَ الدُّنْيا سالِماً وَتُدْخِلَنِي الْجَنَّةَ آمِناً، وَأَنْ تَجْعَلَ دُعائِي اَوَّلَهُ فَلاحاً وَأَوْسَطَهُ نَجاحاً وَآخِرَهُ صَلاحاً، إِنَّكَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُيُوبِ».

و در صحيفه علويّه است كه در تعقيب هر فريضه بخوان:

«يا مَنْ لا يَشْغَلُهُ سَمْعٌ عَنْ سَمْع، يا مَنْ لا يُغَلِّطُهُ السّائِلُونَ يا مَنْ لا يُبْرِمُهُ اِلْحاحُ الْمُلِحِّينَ، أَذِقْنِي بَرْدَ عَفْوِكَ وَحَلاوَةَ رَحْمَتِكَ وَمَغْفِرَتِكَ».

و نيز مي گويي:

«إِلهِي هذِهِ صَلاتِي صَلَّيْتُها لا لِحاجَة مِنْكَ إِلَيْها وَلا رَغْبَة مِنْكَ فِيها إِلاّ تَعْظِيماً وَطاعَةً وَإِجابَةً لَكَ إِلي

ص: 817

ما أَمَرْتَنِي بِهِ، إِنْ كانَ فِيهاخَلَلٌ أَوْ نَقْصٌ مِنْ رُكُوعِها أَوْ سُجُودِها فَلا تُؤاخِذْنِي وَتَفَضَّلْ عَلَيَّ بِالْقَبُولِ وَالْغُفْرانِ بِرَحْمَتِكَ يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ».

و نيز بعد از هر نماز اين دعا را كه پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) براي تقويت حافظه تعليم اميرالمؤمنين (عليه السلام) نمود، مي خواني:

«سُبْحانَ مَنْ لا يَعْتَدِي عَلي أَهْلِ مَمْلَكَتِهِ، سُبْحانَ مَنْ لا يَأْخُذُ أَهْلَ الاَْرْضِ بِأَلْوانِ الْعَذابِ، سُبْحانَ الرَّءُوفِ الرَّحِيمِ، اَللّهُمَّ اجْعَلْ لِي فِي قَلْبِي نُوراً وَبَصَراً وَفَهْماً وَعِلْماً، إِنَّكَ عَلي كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ».

و در البلد الأمين است كه سه مرتبه بعد از هر نماز بگو:

«اُعِيذُ نَفْسِي وَدِينِي وَأَهْلِي وَمالِي وَوُلْدِي وإِخْوانِي فِي دِينِي وَما رَزَقَنِي رَبِّي وَخَواتِيمِ عَمَلِي وَمَنْ يَعْنِينِي أَمْرُهُ بِاللهِ الْواحِدِ الاَْحَدِ الصَّمَدِ الَّذِي " لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ "، وَ " بِرَبِّ الْفَلَقِ مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ وَمِنْ شَرِّ غاسِق إِذا وَقَبَ وَمِنْ شَرِّ النَّفّاثاتِ فِي الْعُقَدِ وَمِنْ شَرِّ حاسِد إِذا حَسَدَ "، وَ " بِرَبِّ النّاسِ مَلِكِ النّاسِ إِلهِ النّاسِ مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنّاسِ الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النّاسِ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنّاسِ "».

و از شيخ شهيد نقل شده است كه حضرت رسول(صلي الله عليه وآله)فرموده: هر كس بخواهد خدا او را در قيامت بر اعمال بدش مطّلع نگرداند و ديوان گناهانش نگشايد، بعد از هر نماز اين دعا را بخواند:

«اَللّهُمَّ إِنَّ مَغْفِرَتَكَ أَرْجي مِنْ عَمَلِي، وَإِنَّ رَحْمَتَكَ أَوْسَعُ مِنْ ذَنْبِي. اَللّهُمَّ إِنْ كانَ ذَنْبِي عِنْدَكَ عَظِيماً فَعَفْوُكَ أَعْظَمُ مِنْ ذَنْبِي. اَللّهُمَّ إِنْ لَمْ اَكُنْ أَهْلاً تَرْحَمَنِي فَرَحْمَتُكَ أَهْلٌ أَنْ تَبْلُغَنِي وَتَسَعَنِي،لاَِنَّها وَسِعَتْ كُلَّ شَيء بِرَحْمَتِكَ يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ».

و از ابن بابويه(رحمه الله)

ص: 818

نقل شده است كه فرموده: چون از تسبيح حضرت فاطمه(عليها السلام) فارغ شوي، بگو:

«اَللّهُمَّ أَنْتَ السَّلامُ، وَمِنْكَ السَّلامُ، وَلَكَ السَّلامُ، وَإِلَيْكَ يَعُودُ السَّلامُ، " سُبْحانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمّا يَصِفُونَ، وَسَلامٌ عَلَي الْمُرْسَلِينَ، وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ "، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا النَّبِيُّ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ، اَلسَّلامُ عَلَي الاَْئِمَّةِ الْهادِينَ الْمَهْدِيِّينَ، اَلسَّلامُ عَلي جَمِيعِ أَنْبِياءِ اللهِ وَرُسُلِهِ وَمَلائِكَتِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْنا وَعَلي عِبادِ اللهِ الصّالِحِينَ، اَلسَّلامُ عَلي عَلِيّ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ، اَلسَّلامُ عَلَي الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ سَيِّدَيْ شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ مِنَ الْخَلْقِ أَجْمَعِينَ، اَلسَّلامُ عَلي عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ زَيْنِ الْعابِدِينَ، اَلسَّلامُ عَلي مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيّ باقِرِ عِلْمِ النَّبِيِّينَ، اَلسَّلامُ عَلي جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدالصّادِقِ،اَلسَّلامُ عَلي مُوسَي بْنِ جَعْفَر الْكاظِمِ، اَلسَّلامُ عَلي عَلِيِّ بْنِ مُوسَي الرِّضا، اَلسَّلامُ عَلي مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيّ الْجَوادِ، اَلسَّلامُ عَلي عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّد الْهادِي، اَلسَّلامُ عَلَي الْحَسَنِ بْنِ عَلِيّ الزَّكِيِّ الْعَسْكَرِيِّ، اَلسَّلامُ عَلَي الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ الْقائِمِ الْمَهْدِيّ، صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ».

پس هر حاجت كه داري از خدا بخواه. شيخ كفعمي فرموده: بعد از هر نماز مي گويي:

«رَضِيتُ بِاللهِ رَبّاً، وَبِالاِْسْلامِ دِيناً، وَبِمُحَمَّد صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ نَبِيّاً وَبِعَلِيّ إِماماً وَبِالْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ وَعِلِيّ وَمُحَمَّد

وَجَعْفَر وَمُوسي وَعَلِيّ وَمُحَمَّدوَعَلِيّ وَالْحَسَنِ وَمُحَمَّد الْخَلَفِ الصّالِحِ عَلَيْهِمُ السَّلامُ أَئِمَّةً وَسادَةً وَقادَةً، بِهِمْ أَتَوَلّي وَمِنْ أَعْدائِهِمْ أَتَبَرَّأُ».

پس سه مرتبه بگو:

«اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ الْعَفْوَ وَالْعافِيَةَ وَالْمُعافاةَ فِي الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ».

دعاي كميل

اين دعا از دعاهاي معروفي است كه حضرت علي(عليه السلام) آن را به «كميل بن زياد» كه از اصحاب خاصّ وي بود تعليم داد. نيايشي عاشقانه و عارفانه است كه بنده اي به درگاه خداي غفّار انجام مي دهد، و از پروردگار، رحمت و بخشايش مي طلبد.

علامه مجلسي(رحمه

ص: 819

الله) آن را از بهترين دعاها شمرده است.

اين دعا در شب هاي نيمه شعبان و در هر شب جمعه خوانده مي شود، و براي ايمني از گزند دشمنان و افزايش روزي و آمرزش گناهان مفيد است.

دعاي ندبه

اين دعاي شريف، از معروف ترين دعاهاي معتبر شيعه است، و مضامين بلند و مفاهيم والايي دارد، و نجوايي است كه يك مسلمان منتظر، به ياد آن امام غايب از نظر، به درگاه خداوندي عرضه مي كند. مروري بر اعتقادات و باورهاي شيعه نسبت به فضايل اهل بيت ونويد آمدن حضرت مهدي عجّل الله تعالي فرجه الشّريف و اصلاح جهان و گسترش عدل در سايه حكومت جهاني آن دادگستر موعود است، و مستحب است كه در چهار عيد، يعني روز هاي عيد فطر، قربان، غدير، و جمعه خوانده شود.

شيخ بزرگوار محمد بن مشهدي در كتاب «مزار» خود كه از مدارك كتاب «بحار» علامه مجلسي است و سيد بن طاوس در كتاب «مصباح الزائر» و ميرداماد در كتاب «الأيام الأربعة» و ديگران روايت كرده اند كه امام صادق(عليه السلام) دعاي ندبه را در روز عيد غدير، فطر، قربان و جمعه قرائت مي فرمود.

دعاي سمات

دعاي سمات كه به دعاي شبّور هم معروف است محتوايي اعتقادي و تاريخي دارد، و با اشاره به نامهاي پروردگار و شگفتي هاي خلقت خدا و قدرت بي نظير او كه در بعثت پيامبران و معجزه ها آشكار مي شد، و با يادي از حضرت موسي، حضرت ابراهيم، حضرت يعقوب، حضرت اسحاق، و حضرت محمّد(صلي الله عليه وآله)، و حوادث مربوط به پيامبران الهي، خداوند را به همه مقدّسات سوگند مي دهد، و مغفرت و

ص: 820

رحمت او را مي طلبد.

اين دعا در «مصباح» شيخ طوسي و «جمال الأسبوع» سيّد ابن طاووس وكتاب هاي كفعمي از«محمّدبن عثمان عمري» كه يكي از نوّاب چهارگانه حضرت مهدي عجّل اللّه تعالي فرجه الشّريف بود از امام باقر و امام صادق(عليهما السلام) روايت شده، و مستحب است اين دعا را در ساعات آخر روز جمعه بخوانند. بيشتر علماي گذشته بر خواندن اين دعا مواظبت مي كردند.

دعاي توسّل

حاجتها را بايد از خداوند خواست، امّا براي برآورده شدن آنها بايد كساني را كه مقرّب درگاه خدايند، وسيله قرار داد، و خدا را به حق و مقام و منزلت آنان قسم داد، و آنان را شفيع ساخت. اين كار «توسّل» نام دارد. مرحوم علامه مجلسي نقل مي فرمايد: دعاي توسل را محمّد بن بابويه از معصوم(عليه السلام) روايت كرده و گفته است: در هيچ امري اين دعا را نخواندم، مگر آن كه به زودي اثر اجابت آن را يافتم.

دعاي رفع گرفتاري

مرحوم شيخ كفعمي در بلدالأمين دعايي از حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) روايت كرده كه هر ملهوف و مكروب و محزون و گرفتار و ترساني آنرا بخواند، حقّ تعالي او را فرج كرامت فرمايد، و آن دعا اين است:

«يا عِمادَ مَنْ لاعِمادَ لَهُ، وَيا ذُخْرَ مَنْ لاذُخْرَ لَهُ، وَيا سَنَدَ مَنْ لا سَنَدَ لَهُ، وَيا حِرْزَ مَنْ لا حِرْزَ لَهُ، وَيا غِياثَ مَنْ لاغِياثَ لَهُ، وَيا كَنْزَ مَنْ لا كَنْزَ لَهُ، وَيا عِزَّ مَنْ لا عِزَّ لَهُ، يا كَرِيمَ الْعَفْوِ، يا حَسَنَ التَّجاوُزِ، يا عَوْنَ الضُّعَفاءِ، يا كَنْزَ الْفُقَراءِ، يا عَظِيمَ الرَّجاءِ، يا مُنْقِذَ الْغَرْقي، يا مُنْجِيَ الْهَلْكي، يا مُحْسِنُ يا مُجْمِلُ يا مُنْعِمُ يا مُفْضِلُ، أَنْتَ الَّذِي سَجَدَ

ص: 821

لَكَ سَوادُ اللَّيْلِ وَنُورُ النَّهارِ وَضَوْءُ الْقَمَرِ وَشُعاعُ الشَّمْسِ وَحَفِيفُ الشَّجَرِ وَدَوِيُّ الْماءِ، يا اَللهُ يا اَللهُ يا اَللهُ، لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ، وَحْدَكَ لاشَرِيكَ لَكَ، يا رَبّاهُ يا اَللهُ، صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَافْعَلْ بِنا ما أَنْتَ أَهْلُهُ».

پس هر چه حاجت داري طلب كن.

دعاي فَرَج

مرحوم كفعمي در كتاب «مصباح» دعايي نقل كرده و فرموده است: اين دعا را امام هادي(عليه السلام) به «يَسَع بن حمزه قمي» تعليم داد، و فرمود كه آل محمّد(صلي الله عليه وآله) هنگام پيش آمدن بلاها و مواجهه با دشمنان و خوف از خطر و فقر اين دعا را مي خوانند، و براي ايمني مفيد مي باشد. و اين دعا، از دعاهاي صحيفه سجّاديه است:

«يا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَكارِهِ، وَيا مَنْ يُفْثَأُ بِهِ حَدُّالشَّدائِدِ، وَيا مَنْ يُلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إِلي رَوْحِ الْفَرَجِ، ذَلَّتْ لِقُدْرَتِكَ الصِّعابُ، وَتَسَبَّبَتْ بِلُطْفِكَ الاَْسْبابُ، وَجَري بِقُدْرَتِكَ الْقَضاءُ،وَمَضَتْ عَلي إِرادَتِكَ الاَْشْياءُ، فَهِيَ بِمَشِيَّتِكَ دُونَ قَوْلِكَ مُؤْتَمِرَةٌ، وَبِاِرادَتِكَ دُونَ نَهْيِكَ مُنْزَجِرَةٌ، أَنْتَ الْمَدْعُوُّ لِلْمُهِمّاتِ، وَأَنْتَ الْمَفْزَعُ فِي الْمُلِمّاتِ، لا يَنْدَفِعُ مِنْها إِلاّ ما دَفَعْتَ، وَلا يَنْكَشِفُ مِنْها إِلاّ ما كَشَفْتَ، وَقَدْ نَزَلَ بِي يا رَبِّ ما قَدْ تَكَأَّدَنِي ثِقْلُهُ، وَاَلَمَّ بِي ما قَدْ بَهَظَنِي حَمْلُهُ، وَبِقُدْرَتِكَ أَوْرَدْتَهُ عَلَيَّ، وَبِسُلْطانِكَ وَجَّهْتَهُ إِلَيَّ، فَلا مُصْدِرَ لِما أَوْرَدْتَ، وَلا صارِفَ لِما وَجَّهْتَ، وَلا فاتِحَ لِما أَغْلَقْتَ، وَلا مُغْلِقَ لِما فَتَحْتَ، وَلا مُيَسِّرَ لِما عَسَّرْتَ، وَلا ناصِرَ لِمَنْ خَذَلْتَ، فَصَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِهِ، وَافْتَحْ لِي يا رَبِّ بابَ الْفَرَجِ بِطَوْلِكَ، وَاكْسِرْ عَنِّي سُلْطانَ الْهَمِّ بِحَوْلِكَ، وأَنِلْنِي حُسْنَ النَّظَرِ فِيما شَكَوْتُ، وَأَذِقْنِي حَلاوَةَ الصُّنْعِ فِيما سَأَلْتُ، وَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَفَرَجاً هَنِيئاً، وَاجْعَلْ لِي مِنْ عِنْدِكَ مَخْرَجاً وَحِيّاً،

ص: 822

وَلا تَشْغَلْنِي بِالاْهْتِمامِ عَنْ تَعاهُدِ فُرُوضِكَ وَاسْتِعْمالِ سُنَّتِكَ، فَقَدْ ضِقْتُ لِما نَزَلَ بِي يا رَبِّ ذَرْعاً، وَامْتَلاَْتُ بِحَمْلِ ما حَدَثَ عَلَيَّ هَمّاً، وَأَنْتَ الْقادِرُ عَلي كَشْفِ ما مُنِيتُ بِهِ، وَدَفْعِ ما وَقَعْتُ فِيهِ، فَافْعَلْ بِي ذلِكَ وَإِنْ لَمْ أَسْتَوْجِبْهُ مِنْكَ، يا ذَا الْعَرْشِ الْعَظِيمِ وَذَا الْمَنِّ الْكَرِيمِ، فَأَنْتَ قادِرٌ ياأَرْحَمَ الرّاحِمِينَ، آمِينَ رَبَّ الْعالَمِينَ».

دعاي سريع الإجابه

مرحوم كفعمي در «مصباح» دعايي از حضرت امام موسي كاظم(عليه السلام) نقل كرده، و فرموده است: اين دعا منزلتي عظيم دارد، و زود به اجابت مي رسد. متن دعا چنين است:

«اَللّهُمَّ إِنِّي أَطَعْتُكَ فِي أَحَبِّ الاَْشْياءِ إِلَيْكَ وَهُوَ التَّوْحِيدُ، وَلَمْ أَعْصِكَ فِي أَبْغَضِ الاَْشْياءِ إِلَيْكَ وَهُوَ الْكُفْرُ، فَاغْفِرْ لِي ما بَيْنَهُما يا مَنْ إِلَيْهِ مَفَرِّي، آمِنِّي مِمّا فَزِعْتُ مِنْهُ إِلَيْكَ. اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الْكَثِيرَ مِنْ مَعاصِيكَ، وَاقْبَلْ مِنِّي الْيَسِيرَ مِنْ طاعَتِكَ، يا عُدَّتِي دُونَ الْعُدَدِ، ويا رَجائِي وَالْمُعْتَمَدَ، وَيا كَهْفِي وَالسَّنَدَ، وَيا واحِدُ يا أَحَدُ، يا قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ، اَللهُ الصَّمَدُ، لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ، وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ، أَسْأَلُكَ بِحَقِّ مَنِ اصْطَفَيْتَهُمْ مِنْ خَلْقِكَ، وَلَمْ تَجْعَلْ فِي خَلْقِكَ مِثْلَهُمْ أَحَداً، أَنْ تُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِهِ، وَ أَنْ تَفْعَلَ بِي ما أَنْتَ أَهْلُهُ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِالْوَحْدانِيَّةِ الْكُبْري، وَالْمُحَمَّدِيَّةِ الْبَيْضاءَ، وَالْعَلَوِيَّةِ الْعُلْيا، وَبِجَمِيعِ مَا احْتَجَجْتَ بِهِ عَلي عِبادِكَ، وَبِالاِْسْمِ الَّذِي حَجَبْتَهُ عَنْ خَلْقِكَ، فَلَمْ يَخْرُجْ مِنْكَ إِلاّ إِلَيْكَ، صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِهِ، وَاجْعَلْ لِي مِنْ أَمْرِي فَرَجاً وَمَخْرَجاً، وَارْزُقْنِي مِنْ حَيْثُ أَحْتَسِبُ وَمِنْ حَيْثُ لا أَحْتَسِبُ، إِنَّكَ تَرْزُقُ مَنْ تَشاءُ بِغَيْرِ حِساب».

دعاي حضرت مهدي صلوات اللّه عليه

«اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِيقَ الطّاعَةِ، وَبُعْدَ الْمَعْصِيَةِ، وَصِدْقَ النِّيَّةِ، وَعِرْفانَ الْحُرْمَةِ، وَأَكْرِمْنا بِالْهُدي وَالاِْسْتِقامَةِ، وَسَدِّدْ أَلْسِنَتَنا بِالصَّوابِ وَالْحِكْمَةِ، وَامْلاَْ قُلُوبَنا بِالْعِلْمِ وَالْمَعْرِفَةِ، وَطَهِّرْ بُطُونَنا مِنَ الْحَرامِ وَالشُّبْهَةِ،

ص: 823

وَاكْفُفْ اَيْدِيَنا عَنِ الظُّلْمِ وَالسَّرِقَةِ، وَاغْضُضْ أَبْصارَنا عَنِ الْفُجُورِ وَالْخِيانَةِ، وَاسْدُدْ أَسْماعَنا عَنِ اللَّغْوِ وَالْغِيبَةِ، وَتَفَضَّلْ عَلي عُلَمائِنا بِالزُّهْدِ وَالنَّصِيحَةِ، وَعَلَي الْمُتَعَلِّمِينَ بِالْجُهْدِ وَالرَّغْبَةِ، وَعَلَي الْمُسْتَمِعِينَ بِالاِْتِّباعِ وَالْمَوْعِظَةِ، وَعَلي مَرْضَي الْمُسْلِمِينَ بِالشِّفاءِ وَالرّاحَةِ، وَعَلي مَوْتاهُمْ بِالرَّأْفَةِ وَالرَّحْمَةِ، وَعَلي مَشايِخِنا بِالْوَقارِ وَالسَّكِينَةِ، وَعَلَي الشَّبابِ بِالاِْنابَةِ وَالتَّوْبَةِ، وَعَلَي النِّساءِ بِالْحَياءِ وَالْعِفَّةِ، وَعَلَي الاَْغْنِياءِ بِالتَّواضُعِ وَالسَّعَةِ، وَعَلَي الْفُقَراءِ بِالصَّبْرِ وَالْقَناعَةِ، وَعَلَي الْغُزاةِ بِالنَّصْرِ وَالْغَلَبَةِ، وَعَلَي الأُسَراءِ بِالْخَلاصِ وَالرّاحَةِ، وَعَلَي الاُْمَراءِ بِالْعَدْلِ وَالشَّفَقَةِ، وَعَلَي الرَّعِيَّةِ بِالاِْنْصافِ وَحُسْنِ السِّيرَةِ، وَبارِكْ لِلْحُجّاجِ وَالزُّوّارِ فِي الزّادِ وَالنَّفَقَةِ، وَاقْضِ ما أَوْجَبْتَ عَلَيْهِمْ مِنَ الْحَجِّ وَالْعُمْرَةِ، بِفَضْلِكَ وَرَحْمَتِكَ يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ».

مناجات شعبانيّه

دعايي است سرشار از مضامين عرفاني و بلند، و اين دعا از «ابن خالويه» روايت شده است. وي گفته است: اين مناجات حضرت اميرالمؤمنين و ديگر امامان معصوم(عليهم السلام)بوده، و آنان بر خواندن اين دعا در ماه شعبان مداومت مي كردند. و بدين جهت بزرگان دين، مانند حضرت امام خميني(قدس سره) به اين مناجات علاقه خاصي داشتند.

خواندن اين مناجات، با مفاهيم عاليه اي كه دارد براي هر وقتي كه انسان حضور قلب و توجّه داشته باشد مناسب است.

«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَاسْمَعْ دُعائِي إِذا دَعَوْتُكَ وَاسْمَعْ نِدائِي إِذا نادَيْتُكَ، وَأَقْبِلْ عَلَيَّ إِذا ناجَيْتُكَ، فَقَدْ هَرَبْتُ إِلَيْكَ، وَوَقَفْتُ بَيْنَ يَدَيْكَ،مُسْتَكِيناً] مِسْكِيْناً [لَكَ مُتَضَرِّعاً إِلَيْكَ، راجِياً لِمالَدَيْكَ ثَوابِي،وَتَعْلَمُ مافِي نَفْسِي،وَتَخْبُرُ حاجَتِي، وَتَعْرِفُ ضَمِيرِي، وَلا يَخْفي عَلَيْكَ أَمْرُ مُنْقَلَبِي وَمَثْوايَ، وَما اُرِيدُ أَنْ اُبْدِئَ بِهِ مِنْ مَنْطِقِي وَأَتَفَوَّهُ بِهِ مِنْ طَلِبَتِي، وَأَرْجُوهُ لِعاقِبَةِ أَمْرِي، وَقَدْ جَرَتْ مَقادِيرُكَ عَلَيَّ ياسَيِّدِي فِيما يَكُونُ مِنِّي إِلي آخِرِ عُمُرِي مِنْ سَرِيرَتِي وَعَلانِيَتِي، وَبِيَدِكَ لا بِيَدِ غَيْرِكَ زِيادَتِي وَنَقْصِي وَنَفْعِي وَضَرِّي، إِلهِي إِنْ حَرَمْتَنِي فَمَنْ ذَا الَّذِي

ص: 824

يَرْزُقُنِي، وَإِنْ خَذَلْتَنِي فَمَنْ ذَا الَّذِي يَنْصُرُنِي، إِلهِي أَعُوذُ بِكَ مِنْ غَضَبِكَ وَحُلُولِ سَخَطِكَ، إِلهِي إِنْ كُنْتُ غَيْرَ مُسْتَأْهِل لِرَحْمَتِكَ فَأَنْتَ أَهْلٌ أَنْ تَجُودَ عَلَيَّ بِفَضْلِ سَعَتِكَ، إِلهِي كَأَنِّي بِنَفْسِي واقِفَةٌ بَيْنَ يَدَيْكَ وَقَدْ أَظَلَّها حُسْنُ تَوَكُّلِي عَلَيْكَ، فَفَعَلْتَ ما أَنْتَ أَهْلُهُ وَتَغَمَّدْتَنِي بِعَفْوِكَ، إِلهِي إِنْ عَفَوْتَ فَمَنْ أَوْلي مِنْكَ بِذلِكَ، وَإِنْ كانَ قَدْ دَنا اَجَلِي وَلَمْ يُدْنِنِي مِنْكَ عَمَلِي، فَقَدْ جَعَلْتُ الاِْقْرارَ بِالذَّنْبِ إِلَيْكَ وَسِيلَتِي، إِلهِي قَدْ جُرْتُ عَلي نَفْسِي فِي النَّظَرِ لَها، فَلَهَا الْوَيْلُ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَها، إِلهِي لَم يَزَلْ بِرُّكَ عَلَيَّ أَيّامَ حَياتِي، فَلا تَقْطَعْ بِرَّكَ عَنِّي فِي مَماتِي، إِلهِي كَيْفَ آيَسُ مِنْ حُسْنِ نَظَرِكَ لِي بَعْدَ مَماتِي، وَأَنْتَ لَمْ تُوَلِّنِي إِلاَّ الْجَمِيلَ فِي حَياتِي، إِلهِي تَوَلَّ مِنْ أَمْرِي ما أَنْتَ أَهْلُهُ، وَعُدْ عَلَيَّ بِفَضْلِكَ عَلي مُذْنِب قَدْ غَمَرَهُ جَهْلُهُ، إِلهِي قَدْ سَتَرْتَ عَلَيَّ ذُنُوباً فِي الدُّنْيا، وَأَنَا أَحْوَجُ إِلي سَتْرِها عَلَيَّ مِنْكَ فِي الاُْخْري، إِلهِي قَدْ أَحْسَنْتَ إِلَيَّ إِذْ لَمْ تُظْهِرْها لاَِحَد مِنْ عِبادِكَ الصّالِحِينَ، فَلا تَفْضَحْنِي يَوْمَ الْقِيامَةِ عَلي رُؤُسِ الاَْشْهادِ، إِلهِي جُودُكَ بَسَطَ أَمَلِي، وَعَفْوُكَ أَفْضَلُ مِنْ عَمَلِي، إِلهِي فَسُرَّنِي بِلِقائِكَ يَوْمَ تَقْضِي فِيهِ بَيْنَ عِبادِكَ، إِلهِي اعْتِذارِي إِلَيْكَ اعْتِذارُ مَنْ لَمْ يَسْتَغْنِ عَنْ قَبُولِ عُذْرِهِ، فَاقْبَلْ عُذْرِي يا أَكْرَمَ مَنِ اعْتَذَرَ إِلَيْهِ الْمُسِيئُونَ، إِلهِي لا تَرُدَّ حاجَتِي وَلا تُخَيِّبْ طَمَعِي، وَلا تَقْطَعْ مِنْكَ رَجائِي وَأَمَلِي، إِلهِي لَوْ أَرَدْتَ هَوانِي لَمْ تَهْدِنِي، وَلَوْ أَرَدْتَ فَضِيحَتِي لَمْ تُعافِنِي، إِلهِي ما اَظُنُّكَ تَرُدُّنِي فِي حاجَة قَدْ أَفْنَيْتُ عُمُرِي فِي طَلَبِها مِنْكَ، إِلهِي فَلَكَ الْحَمْدُ أَبَداً أَبَداً دائِماً سَرْمَداً، يَزِيدُ وَلا يَبِيدُ كَما تُحِبُّ وَتَرْضي، إِلهِي إِنْ اَخَذْتَنِي بِجُرْمِي اَخَذْتُكَ بِعَفْوِكَ، وَإِنْ اَخَذْتَنِي بِذُنُوبِي اَخَذْتُكَ بِمَغْفِرَتِكَ، وَإِنْ أَدْخَلْتَنِي النّارَ أَعْلَمْتُ أَهْلَها

ص: 825

أَنِّي أُحِبُّكَ، إِلهِي إِنْ كانَ صَغُرَ فِي جَنْبِ طاعَتِكَ عَمَلِي، فَقَدْ كَبُرَ فِي جَنْبِ رَجائِكَ أَمَلِي، إِلهِي كَيْفَ أَنْقَلِبُ مِنْ عِنْدِكَ باِلْخَيْبَةِ مَحْرُوماً، وَقَدْ كانَ حُسْنُ ظَنِّي بِجُودِكَ أَنْ تَقْلِبَنِي بِالنَّجاةِ مَرْحُوماً، إِلهِي وَقَدْ أَفْنَيْتُ عُمُرِي فِي شِرَّةِ السَّهْوِ عَنْكَ، وَأَبْلَيْتُ شَبابِي فِي سَكْرَةِ التَّباعُدِ مِنْكَ، إِلهِي فَلَمْ أَسْتَيْقِظْ أَيّامَ اغْتِرارِي بِكَ وَرُكُونِي إِلي سَبِيلِ سَخَطِكَ، إِلهِي وَأَنَا عَبْدُكَ وَابْنُ عَبْدِكَ قائِمٌ بَيْنَ يَدَيْكَ، مُتَوَسِّلٌ بِكَرَمِكَ إِلَيْكَ، إِلهِي أَنَا عَبْدٌ أَتَنَصَّلُ إِلَيْكَ مِمّا كُنْتُ اُواجِهُكَ بِهِ مِنْ قِلَّةِ اسْتِحْيائِي مِنْ نَظَرِكَ، وَأَطْلُبُ الْعَفْوَ مِنْكَ، اِذِ الْعَفْوُ نَعْتٌ لِكَرَمِكَ، إِلهِي لَمْ يَكُنْ لِي حَوْلٌ فَأَنْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِيَتِكَ إِلاّ فِي وَقْت اَيْقَظْتَنِي لِمَحَبَّتِكَ، وَكَما أَرَدْتَ أَنْ أَكُونَ كُنْتُ، فَشَكَرْتُكَ بِإِدْخالِي فِي كَرَمِكَ وَلِتَطْهِيرِ قَلْبِي مِنْ أَوْساخِ الْغَفْلَةِ عَنْكَ، إِلهِي أُنْظُرْ إِلَيَّ نَظَرَ مَنْ نادَيْتَهُ فَأَجابَكَ، وَاسْتَعْمَلْتَهُ بِمَعُونَتِكَ فَأَطاعَكَ، يا قَرِيباً لا يَبْعُدُ عَنِ الْمُغْتَرِّ بِهِ، وَيا جَواداً لا يَبْخَلُ عَمَّنْ رَجا ثَوابَهُ، إِلهِي هَبْ لِي قَلْباً يُدْنِيهِ مِنْكَ شَوْقُهُ، وَلِساناً يُرْفَعُهُ إِلَيْكَ صِدْقُهُ، وَنَظَراً يُقَرِّبُهُ مِنْكَ حَقُّهُ، إِلهِي إِنَّ مَنْ تَعَرَّفَ بِكَ غَيْرُ مَجْهُول، وَمَنْ لاذَ بِكَ غَيْرُ مَخْذُول، وَمَنْ أَقْبَلْتَ عَلَيْهِ غَيْرُ مَمْلُول، إِلهِي إِنَّ مَنِ انْتَهَجَ بِكَ لَمُسْتَنِيرٌ، وَإِنَّ مَنِ اعْتَصَمَ بِكَ لَمُسْتَجِيرٌ، وَقَدْ لُذْتُ بِكَ يا إِلهِي، فَلا تُخَيِّبْ ظَنِّي مِنْ رَحْمَتِكَ وَلا تَحْجُبْنِي عَنْ رَاْفَتِكَ، إِلهِي اَقِمْنِي فِي أَهْلِ وِلايَتِكَ مُقامَ مَنْ رَجَا الزِّيادَةَ مِنْ مَحَبَّتِكَ، إِلهِي وَاَلْهِمْنِي وَلَهاً بِذِكْرِكَ إِلي ذِكْرِكَ، وَهِمَّتِي فِي رَوْحِ نَجاحِ أَسْمائِكَ وَمَحَلِّ قُدْسِكَ، إِلهِي بِكَ عَلَيْكَ إِلاّ اَلْحَقْتَنِي بِمَحَلِّ أَهْلِ طاعَتِكَ، وَالْمَثْوَي الصّالِحِ مِنْ مَرْضاتِكَ، فَإِنِّي لا أَقْدِرُ لِنَفْسِي دَفْعاً وَلا أَمْلِكُ لَها نَفْعاً، إِلهِي أَنَا عَبْدُكَ الضَّعِيفُ الْمُذْنِبُ وَمَمْلُوكُكَ الْمُنِيبُ، فَلا تَجْعَلْنِي مِمَّنْ صَرَفْتَ عَنْهُ

ص: 826

وَجْهَكَ، وَحَجَبَهُ سَهْوُهُ عَنْ عَفْوِكَ، إِلهِي هَبْ لِي كَمالَ الاِْنْقِطاعِ إِلَيْكَ، وَأَنِرْ أَبْصارَ قُلُوبِنا بِضِياءِ نَظَرِها إِلَيْكَ، حَتّي تَخْرِقَ أَبْصارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ، فَتَصِلَ إِلي مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ، وَتَصِيرَ أَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ، إِلهِي وَاجْعَلْنِي مِمَّنْ نادَيْتَهُ فَأَجابَكَ، وَلاحَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلالِكَ، فَناجَيْتَهُ سِرّاً وَعَمِلَ لَكَ جَهْراً، إِلهِي لَمْ اُسَلِّطْ عَلي حُسْنِ ظَنِّي قُنُوطَ الاَْياسِ، وَلاَ انْقَطَعَ رَجائِي مِنْ جَمِيلِ كَرَمِكَ، إِلهِي إِنْ كانَتِ الْخَطايا قَدْ أَسْقَطَتْنِي لَدَيْكَ، فَاصْفَحْ عَنِّي بِحُسْنِ تَوَكُّلِي عَلَيْكَ، إِلهِي إِنْ حَطَّتْنِي الذُّنُوبُ مِنْ مَكارِمِ لُطْفِكَ، فَقَدْ نَبَّهَنِي الْيَقِينُ إِلي كَرَمِ عَطْفِكَ، إِلهِي إِنْ أَنامَتْنِي الْغَفْلَةُ عَنِ الاِْسْتِعْدادِ لِلِقائِكَ، فَقَدْ نَبَّهَتْنِي الْمَعْرِفَةُ بِكَرَمِ آلائِكَ، إِلهِي إِنْ دَعانِي إِلَي النّارِ عَظِيمُ عِقابِكَ فَقَدْ دَعانِي إِلَي الْجَنَّةِ جَزِيلُ ثَوابِكَ، إِلهِي فَلَكَ أَسْأَلُ وَإِلَيْكَ أَبْتَهِلُ وَأَرْغَبُ، وَأَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَأَنْ تَجْعَلَنِي مِمَّنْ يُدِيمُ ذِكْرَكَ، وَلا يَنْقُضُ عَهْدَكَ، وَلا يَغْفُلُ عَنْ شُكْرِكَ، وَلا يَسْتَخِفُّ بِأَمْرِكَ، إِلهِي وَاَلْحِقْنِي بِنُورِ عِزِّكَ الاَْبْهَجِ، فَأَكُونَ لَكَ عارِفاً وَعَنْ سِواكَ ُنْحَرِفاً وَمِنْكَ خائِفاً مُراقِباً، يا ذَا الْجَلالِ وَالاِْكْرامِ، وَصَلَّي اللهُ عَلي مُحَمَّد رَسُولِهِ وَآلِهِ الطّاهِرِينَ وَسَلَّمَ تَسْلِيماً كَثِيراً».

مناجات امير مؤمنان (عليه السلام)

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ «اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ الاَْمانَ يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَلا بَنُونَ إِلاّ مَنْ أَتَي اللهَ بِقَلْب سَليم، وَأَسْأَلُكَ الاَْمانَ يَومَ يَعَضُّ الظّالِمُ عَلي يَدَيْهِ يَقُولُ يا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبيلاً، وَأَسْأَلُكَ الاَْمانَ يَوْمَ يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسيماهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّواصِي وَالاَْقْدامِ، وَأَسْأَلُكَ الاَْمانَ يَوْمَ لا يَجْزِي والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَلا مَوْلُودٌ هُوَ جاز عَنْ والِدِهِ شَيْئاً إِنَّ وَعْدَ اللهِ حَقٌّ، وَأَسْأَلُكَ الاَْمانَ يَوْمَ لا يَنْفَعُ الظّالِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ وَلَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدّارِ، وَأَسْأَلُكَ الاَْمانَ يَوْمَ لا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْس شَيْئاً وَالاَْمْرُ يَومَئِذ لِلّهِ، وَأَسْأَلُكَ الاَْمانَ يَوْمَ يَفِرُّ

ص: 827

الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ وَأُمِّهِ وَأَبِيهِ وَصاحِبَتِهِ وَبَنِيهِ لِكُلِّ امْرِي مِنْهُمْ يَوْمَئِذ شَأْنٌ يُغْنِيهِ، وَأَسْأَلُكَ الاَْمانَ يَوْمَ يَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ يَفْتَدِي مِنْ عَذابِ يَوْمَئِذ بِبَنِيهِ وَصاحِبَتِهِ وَاَخِيهِ وَفَصِيلَتِهِ الَّتِي تُؤْوِيهِ وَمَنْ فِي الاَْرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ يُنْجِيهِ كَلاّ إِنَّها لَظي نَزّاعَةً لِلشَّوي، مَوْلايَ يا مَوْلايَ أَنْتَ الْمَوْلي وَأَنَا الْعَبْدُ وَهَلْ يَرْحَمُ الْعَبْدَ إِلاَّ الْمَوْلي، مَوْلايَ يا مَوْلايَ أَنْتَ الْمالِكُ وَأَنَا الْمَمْلُوكُ وَهَلْ يَرْحَمُ الْمَمْلُوكَ إِلاَّ الْمالِكُ، مَوْلايَ يا مَوْلايَ أَنْتَ الْعَزِيزُ وَأَنَا الذَّلِيلُ وَهَلْ يَرْحَمُ الذَّلِيلَ إِلاَّ الْعَزِيزُ، مَوْلايَ يا

مَوْلايَ أَنْتَ الْخالِقُ وَأَنَا الْمَخْلُوقُ وَهَلْ يَرْحَمُ الْمَخْلُوقَ إِلاَّ الْخالِقُ، مَوْلايَ يا مَوْلايَ أَنْتَ الْعَظِيمُ وَأَنَا الْحَقِيرُ وَهَلْ يَرْحَمُ الْحَقِيرَ إِلاَّالْعَظِيمُ، مَوْلايَ يا مَوْلايَ أَنْتَ الْقَوِيُّ وَ أَنَا الضَّعِيْفُ، وَهَلْ يَرْحَمُ الضَّعِيْفَ إِلاَّ الْقَوِيُّ، مَوْلايَ يا مَوْلايَ أَنْتَ الغَنِيُّ وَأَنَا الْفَقِيرُ وَهَلْ يَرْحَمُ الْفَقِيرَ إِلاَّ الْغَنِيُّ، مَوْلايَ يا مَوْلايَ أَنْتَ الْمُعْطِي وَأَنَا السَّائِلُ، وَهَلْ يَرْحَمُ السّائِلَ إِلاَّ الْمُعْطِي، مَوْلايَ يا مَوْلايَ أَنْتَ الْحَيُّ، وَأَنَا الْمَيِّتُ وَهَلْ يَرْحَمُ الْمَيِّتَ إِلاَّ الْحَيُّ، مَوْلايَ يا

مَوْلايَ أَنْتَ الْباقِي وَأَنَا الْفانِي وَهَلْ يَرْحَمُ الْفانِيَ إِلاَّ الْباقِي، مَوْلايَ يا مَوْلايَ أَنْتَ الدّائِمُ وَأَنَا الزّائِلُ وَهَلْ يَرْحَمُ الزَّائِلَ إِلاَّ الدّائِمُ، مَوْلايَ يا مَوْلايَ أَنْتَ الرّازِقُ وَأَنَا الْمَرْزُوقُ وَهَلْ يَرْحَمُ الْمَرْزُوقَ إِلاَّ الرّازِقُ، مَوْلايَ يا مَوْلايَ أَنْتَ الْجَوادُ وَأَنَا الْبَخِيلُ وَهَلْ يَرْحَمُ الْبَخِيلَ إِلاَّ الْجَوادُ، مَوْلايَ يا مَوْلايَ أَنْتَ الْمُعافِي وَأَنَا الْمُبْتَلي وَهَلْ يَرْحَمُ الْمُبْتَلي إِلاَّ الْمُعافِي، مَوْلايَ يا مَوْلايَ أَنْتَ الْكَبِيرُ وَأَنَا الصَّغِيرُ وَهَلْ يَرْحَمُ الصَّغِيرَ إِلاَّ الْكَبِيرُ، مَوْلايَ يا مَوْلايَ أَنْتَ الْهادِي وَأَنَا الضّالُّ وَهَلْ يَرْحَمُ الضّالَّ إِلاَّ الْهادِي، مَوْلايَ يا مَوْلايَ أَنْتَ الرَّحْمانُ وَأَنَا الْمَرْحُومُ وَهَلْ يَرْحَمُ

الْمَرْحُومَ إِلاَّ الرَّحْمانُ، مَوْلايَ يا مَوْلايَ أَنْتَ السُّلْطانُ وَأَنَا الْمُمْتَحَنُ وَهَلْ يَرْحَمُ الْمُمْتَحَنَ إِلاَّ

ص: 828

السُّلْطانُ، مَوْلايَ يا مَوْلايَ أَنْتَ الدَّلِيلُ وَأَنَا الْمُتَحَيِّرُ وَهَلْ يَرْحَمُ الْمُتَحَيِّرَ إِلاَّ الدَّلِيلُ، مَوْلايَ يا مَوْلايَ أَنْتَ الْغَفُورُ، وَأَنَا الْمُذْنِبُ وَهَلْ يَرْحَمُ الْمُذْنِبَ إِلاَّ الْغَفُورُ مَوْلايَ يا مَوْلايَ أَنْتَ الْغالِبُ وَأَنَا الْمَغْلُوبُ وَهَلْ يَرْحَمُ الْمَغْلُوبَ إِلاَّ الْغالِبُ، مَوْلايَ يا مَوْلايَ أَنْتَ الرَّبُّ وَأَنَا الْمَرْبُوبُ وَهَلْ يَرْحَمُ الْمَرْبُوبَ إِلاَّ الرَّبُّ، مَوْلايَ يا مَوْلايَ أَنْتَ الْمُتَكَبِّرُ وَأَنَا الْخاشِعُ وَهَلْ يَرْحَمُ الْخاشِعَ إِلاَّ الْمُتَكَبِّرُ، مَوْلايَ يا مَوْلايَ اِرْحَمْنِي بِرَحْمَتِكَ، وَارْضَ عَنِّي بِجُودِكَ وَكَرَمِكَ وَفَضْلِكَ يا ذَا

الْجُودِوَالاِْحْسانِوَالطَّوْلِوَالاِْمْتِنانِ بِرَحْمَتِكَ ياأَرْحَمَ الرّاحِمِينَ».

چند مناجات از مناجات خمسة عشر
اشاره

پانزده مناجات از امام زين العابدين(عليه السلام) روايت شده كه مرحوم علاّمه مجلسي در بحار الأنوار فرموده: من اين مناجات را در كتب بعضي از اصحاب ديدم. كه چند نمونه آن را در اينجا ذكر مي كنيم:

مناجات تائبين

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

«إِلهِي اَلْبَسَتْنِي الْخَطايا ثَوْبَ مَذَلَّتِي، وَجَلَّلَنِي التَّباعُدُ مِنْكَ لِباسَ مَسْكَنَتِي، وَأَماتَ قَلْبِي عَظِيمُ جِنايَتِي، فَأَحْيِهِ بِتَوْبَة مِنْكَ يا أَمَلِي وَبُغْيَتِي، وَيا سُؤْلِي وَمُنْيَتِي، فَوَعِزَّتِكَ ما أَجِدُ لِذُنُوبِي سِواكَ غافِراً، وَلا اَري لِكَسْرِي غَيْرَكَ جابِراً، وَقَدْ خَضَعْتُ بِالاِْنابَةِ إِلَيْكَ، وَعَنَوْتُ باِلاِْسْتِكانَةِ لَدَيْكَ، فَاِنْ طَرَدْتَنِي مِنْ بابِكَ فَبِمَنْ اَلُوذُ، وَإِنْ رَدَدْتَنِي عَنْ جَنابِكَ فَبِمَنْ أَعُوذُ، فَوا اَسَفاهُ مِنْ خَجْلَتِي وَافْتِضاحِي، وَوالَهْفاهُ مِنْ سُوءِ عَمَلِي وَ اجْتِراحِي، أَسْأَلُكَ يا غافِرَ الذَّنْبِ الْكَبِيرِ، وَيا جابِرَ الْعَظْمِ الْكَسِيرِ، أَنْ تَهَبَ لِي مُوبِقاتِ الْجَرائِرِ، وَتَسْتُرَ عَلَيَّ فاضِحاتِ السَّرائِرِ، وَلا تُخْلِنِي فِي مَشْهَدِ الْقِيامَةِ مِنْ بَرْدِ عَفْوِكَ وَغَفْرِكَ، وَلا تُعْرِنِي مِنْ جَمِيلِ صَفْحِكَ وَسَتْرِكَ، إِلهِي ظَلِّلْ عَلي ذُنُوبِي غَمامَ رَحْمَتِكَ، وَأَرْسِلْ عَلي عُيُوبِي سَحابَ رَأْفَتِكَ، إِلهِي هَلْ يَرْجِعُ الْعَبْدُ الاْبِقُ إِلاّ إِلي مَوْلاهُ، أَمْ هَلْ يُجِيرُهُ مِنْ سَخَطِهِ أَحَدٌ سِواهُ، إِلهِي إِنْ كانَ النَّدَمُ عَلَي الذَّنْبِ تَوْبَةً فَإِنِّي وَعِزَّتِكَ مِنَ النّادِمِينَ، وَإِنْ كانَ الاِْسْتِغْفارُ

ص: 829

مِنَ الْخَطِيئَةِ حِطَّةً فَإِنِّي لَكَ مِنَ الْمُسْتَغْفِرِينَ، لَكَ الْعُتْبي حَتّي تَرْضي، إِلهِي بِقُدْرَتِكَ عَلَيَّ تُبْ عَلَيَّ، وَبِحِلْمِكَ عَنِّي اعْفُ عَنِّي، وَبِعِلْمِكَ بِي اِرْفَقْ بِي، إِلهِي أَنْتَ الَّذِي فَتَحْتَ لِعِبادِكَ باباً إِلي عَفْوِكَ سَمَّيْتَهُ التَّوْبَةَ، فَقُلْتَ تُوبُوا إِلَي اللهِ تَوْبَةً نَصُوحاً، فَما عُذْرُ مَنْ أَغْفَلَ دُخُولَ الْبابِ بَعْدَ فَتْحِهِ، إِلهِي إِنْ كانَ قَبُحَ الذَّنْبُ مِنْ عَبْدِكَ فَلْيَحْسُنِ الْعَفْوُ مِنْ عِنْدِكَ، إِلهِي ما أَنَا بِأَوَّلِ مَنْ عَصاكَ فَتُبْتَ عَلَيْهِ وَتَعَرَّضَ لِمَعْرُوفِكَ فَجُدْتَ عَلَيْهِ، يا مُجِيبَ الْمُضْطَرِّ، يا كاشِفَ الضُّرِّ، يا عَظِيمَ الْبِرِّ، يا عَلِيماً بِما فِي السِّرِّ، يا جَمِيلَ السِّتْرِ، اِسْتَشْفَعْتُ بِجُودِكَ وَكَرَمِكَ إِلَيْكَ، وَتَوَسَّلْتُ بِحَنانِكَ، وَتَرَحُّمِكَ لَدَيْكَ، فَاسْتَجِبْ دُعائِي، وَلا تُخَيِّبْ فِيكَ رَجائِي، وَتَقَبَّلْ تَوْبَتِي، وَكَفِّرْ خَطِيئَتِي، بِمَنِّكَ وَرَحْمَتِكَ يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ».

مناجات شاكين

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

«إِلهِي إِلَيْكَ أَشْكُو نَفْساً بِالسُّوءِ اَمّارَةً، وَإِلَي الْخَطِيئَةِ مُبادِرَةً، وَبِمَعاصِيكَ مُولَعَةً، وَ لِسَخَطِكَ مُتَعَرِّضَةً، تَسْلُكُ بِي مَسالِكَ الْمَهالِكَ، وَتَجْعَلُنِي عِنْدَكَ أَهْوَنَ هالِك، كَثِيرَةَ الْعِلَلِ طَوِيلَةَ الاَْمَلِ، إِنْ مَسَّهَا الشَّرُّ تَجْزَعُ، وَإِنْ مَسَّهَا الْخَيْرُ تَمْنَعُ، مَيّالَةً إِلَي اللَّعِبِ وَاللَّهْوِ، مَمْلُوَّةً بِالْغَفْلَةِ وَالسَّهْوِ، تُسْرِعُ بِي إِلَي الْحَوْبَةِ، وَتُسَوِّفُنِي بِالتَّوْبَةِ، إِلهِي أَشْكُو إِلَيْكَ عَدُوّاً يُضِلُّنِي، وَشَيْطاناً يُغْوِينِي، قَدْ مَلاََ بِالْوَسْواسِ صَدْرِي، وَأَحاطَتْ هَواجِسُهُ بِقَلْبِي، يُعاضِدُ لِيَ الْهَوي، وَيُزَيِّنُ لِي حُبَّ الدُّنْيا، وَيَحُولُ بَيْنِي وَبَيْنَ الطّاعَةِ وَالزُّلْفي، إِلهِي إِلَيْكَ أَشْكُو قَلْباً قاسِياً، مَعَ الْوَسْواسِ مُتَقَلِّباً، وَبِالرَّيْنِ وَ الطَّبْعِ مُتَلَبِّساً، وَ عَيْناً عَنِ الْبُكاءِ مِنْ خَوْفِكَ جامِدَةً، وَ إِلي ما يَسُرُّها طامِحَةً، إِلهِي لا حَوْلَ لِي وَ لا قُوَّةَ إِلاّ بِقُدْرَتِكَ، وَلا نَجاةَ لِي مِنْ مَكارِهِ الدُّنْيا إِلاّ بِعِصْمَتِكَ، فَأَسْأَلُكَ بِبَلاغَةِ حِكْمَتِكَ، وَنَفاذِ مَشِيَّتِكَ، أَنْ لا تَجْعَلَنِي لِغَيْرِ جُودِكَ مُتَعَرِّضاً، وَلا تُصَيِّرَنِي لِلْفِتَنِ غَرَضاً، وَكُنْ لِي عَلَي الاَْعْداءِ ناصِراً، وَعَلَي الْمَخازِي وَالْعُيُوبِ ساتِراً، وَمِنَ الْبَلايا

ص: 830

واقِياً، وَعَنِ الْمَعاصِي عاصِماً، بِرَأْفَتِكَ وَرَحْمَتِكَ يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ».

مناجات خائفين

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

«إِلهِي أَتَراكَ بَعْدَ الاِْيمانِ بِكَ تُعَذِّبُنِي، أَمْ بَعْدِ حُبِّي إِيّاكَ تُبَعِّدُنِي، أَمْ مَعَ رَجائِي لِرَحْمَتِكَ وَصَفْحِكَ تَحْرِمُنِي، اَم مَعَ اسْتِجارَتِي بِعَفْوِكَ تُسْلِمُنِي، حاشا لِوَجْهِكَ الْكَرِيمِ أَنْ تُخَيِّبَنِي، لَيْتَ شِعْرِي اَلِلشَّقاءِ وَلَدَتْنِي أُمِّي، أَمْ لِلْعَناءِ رَبَّتْنِي، فَلَيْتَها لَمْ تَلِدْنِي وَلَمْ تُرَبِّنِي، وَلَيْتَنِي عَلِمْتُ اَمِنْ أَهْلِ السَّعادَةِ جَعَلْتَنِي، وَبِقُرْبِكَ وَجِوارِكَ خَصَصْتَنِي، فَتَقَرَّ بِذلِكَ عَيْنِي وَتَطْمَئِنَّ لَهُ نَفْسِي، إِلهِي هَلْ تُسَوِّدُ وُجُوهاً خَرَّتْ ساجِدَةً لِعَظَمَتِكَ، أَوْ تُخْرِسُ أَلْسِنَةً نَطَقَتْ بِالثَّناءِ عَلي مَجْدِكَ وَجَلالَتِكَ، أَوْ تَطْبَعُ عَلي قُلُوب انْطَوَتْ عَلي مَحَبَّتِكَ، أَوْ تُصِمُّ أَسْماعاً تَلَذَّذَتْ بِسَماعِ ذِكْرِكَ فِي إِرادَتِكَ، أَوْ تَغُلُّ اَكُفّاً رَفَعَتْهَا الاْمالُ إِلَيْكَ رَجاءَ رَأْفَتِكَ، أَوْ تُعاقِبُ أَبْداناً عَمِلَتْ بِطاعَتِكَ حَتّي نَحِلَتْ فِي مُجاهَدَتِكَ، أَوْ تُعَذِّبُ أَرْجُلاً سَعَتْ فِي عِبادَتِكَ، إِلهِي لا تُغْلِقْ عَلي مُوَحِّدِيكَ أَبْوابَ رَحْمَتِكَ، وَلا تَحْجُبْ مُشْتاقِيكَ عَنِ النَّظَرِ إِلي جَمِيلِ رُؤْيَتِكَ، إِلهِي نَفْسٌ أَعْزَزْتَها بِتَوْحِيدِكَ كَيْفَ تُذِلُّها بِمَهانَةِ هِجْرانِكَ، وَضَمِيرٌ نْعَقَدَ عَلي مَوَدَّتِكَ كَيْفَ تُحْرِقُهُ بِحَرارَةِ نِيرانِكَ، إِلهِي أَجِرْنِي مِنْ أَلِيمِ غَضَبِكَ وَعَظِيمِ سَخَطِكَ، يا حَنّانُ يا مَنّانُ، يا رَحِيمُ يا رَحْمانُ، يا جَبّارُ ياقَهّارُ، يا غَفّارُ يا سَتّارُ، نَجِّنِي بِرَحْمَتِكَ مِنْ عَذابِ النّارِ، وَفَضِيحَةِ الْعارِ، اِذَا امْتازَ الاَْخْيارُ مِنَ الاَْشْرارِ، وَحالَتِ الاَْحْوالُ، وَقَرُبَ الْمُحْسِنُونَ، وَبَعُدَ الْمُسِيئُونَ، " وَوُفِّيَتْ كُلُّ نَفْس ما كَسَبَتْ وَهُمْ لايُظْلَمُونَ "».

زيارت اوّل جامعه

اين زيارت در كتب كافي، تهذيب و كامل الزيارات نقل شده است، و در تمام زيارتگاه هاي ائمّه و انبيا واوصيا(عليهم السلام)خوانده مي شود:

«اَلسَّلامُ عَلي أَوْلِياءِ اللهِ وَأَصْفِيائِهِ، اَلسَّلامُ عَلي اُمَناءِ اللهِ وَأَحِبّائِهِ، اَلسَّلامُ عَلي أَنْصارِ اللهِ وَخُلَفائِهِ، اَلسَّلامُ عَلي مَحالِّ مَعْرِفَةِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلي مَساكِنِ ذِكْرِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلي مُظهِرِي أَمْرِ اللهِ

ص: 831

وَنَهْيِهِ، اَلسَّلامُ عَلَي الدُّعاةِ إِلَي اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَي المُسْتَقِرِّينَ فِي مَرْضاةِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَي الْمُخْلِصِينَ فِي طاعَةِ اللهِ، السَّلامُ عَلَي الاَْدِلاّءِ عَلَي اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَي الَّذِينَ مَنْ والاهُمْ فَقَدْ والَي اللهَ، وَمَنْ عاداهُمْ فَقَدْ عادَي اللهَ، وَمَنْ عَرَفَهُمْ فَقَدْ عَرَفَ اللهَ، وَمَنْ جَهِلَهُمْ فَقَدْ جَهِلَ اللهَ، وَمَنِ اعْتَصَمَ بِهِمْ فَقَدِ اعْتَصَمَ بِاللهِ، وَمَنْ تَخَلّي مِنْهُمْ فَقَدْ تَخَلّي مِنَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ، وَاُشْهِدُ اللهَ أَنِّي سِلْمٌ لِمَنْ سالَمْتُمْ، وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبْتُمْ، مُؤْمِنٌ بِسِرِّكُمْ وَعَلانِيَتِكُمْ، مُفَوِّضٌ فِي ذلِكَ كُلِّهِ إِلَيْكُمْ، لَعَنَ اللهُ عَدُوَّ آلِ مُحَمَّد مِنَ الْجِنِّ وَالاِْنْسِ، وَأَبْرَأُ إِلَي اللهِ مِنْهُمْ، وَصَلَّي اللهُ عَلي مُحَمَّد وَآلِهِ».

زيارت جامعه كبيره

زيارت جامعه، زيارتي است كه به خاطر جامع بودن مطالب و تعبيرها و صفات و خصوصيات امامان (عليهم السلام) كه در آن بيان شده، جامعيّت خاصّي دارد، و مي توان هر يك از امامان و معصومين(عليهم السلام) را با آن زيارت كرد.

نمونه هاي متعدّدي به عنوان زيارت جامعه در كتاب ها آمده است، كه «زيارت جامعه كبيره» مفصّل تر و جامع تر از همه است، و يك دوره «امام شناسي» به حساب مي آيد. صفات و فضايل و ويژگي هاي ائمّه معصومين(عليهم السلام) در اين زيارت گرد آمده، و كتاب هاي متعدّدي هم در شرح آن نوشته شده است.

زائري كه با معرفت و از روي بصيرت اين زيارت را با توجه به معنايش در كنار قبور ائمّه(عليهم السلام) بخواند، نوعي مرور بر اعتقادات و باورها و تجديد ميثاق با اولياي دين كرده است.

شيخ صدوق در «فقيه» و «عيون» روايت كرده از موسَي بن عبداللّه نخعي، كه گفت: به حضرت امام عليّ النّقي(عليه السلام) عرض كردم: يابن رسول اللّه!

ص: 832

مرا تعليم فرما زيارتي كه با بلاغت كامل باشد، هرگاه خواستم زيارت كنم يكي از شما را، آن را بخوانم. فرمود: چون به آستانه در حرم رسيدي توقف كن، و شهادتين را بگو:

«أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لاشَرِيكَ لَهُ، وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ». و در حلي كه غُسل زيارت كرده اي داخل حَرَم مي شوي و آنگاه كه قبر را ديدي توقف كن و سي مرتبه «اَللهُ أَكْبَرُ» بگو، پس با دل آرام اندكي پيش برو، و گام ها را نزديك بگذار، آنگاه توقف كن و سي مرتبه «اَللهُ أَكْبَرُ» بگو، پس نزديك قبر مُطهّر برو، و چهل مرتبه «اَللهُ أَكْبَرُ» بگو تا صد تكبير تمام شود، پس بگو:

«الَسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا أَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ، وَمَوْضِعَ الرِّسالَةِ، وَمُخْتَلَفَ الْمَلائِكَةِ، وَمَهْبِطَ الْوَحْيِ، وَمَعْدِنَ الرَّحْمَةِ، وَخُزّانَ

الْعِلْمِ، وَمُنْتَهَي الْحِلْمِ، وَاُصُولَ الْكَرَمِ، وَقادَةَ الاُْمَمِ، وَأَوْلِياءَ النِّعَمِ، وَعَناصِرَ الاَْبْرارِ، وَدَعائِمَ الاَْخْيارِ، وَساسَةَ الْعِبادِ، وَأَرْكانَ الْبِلادِ، وَأَبْوابَ الاِْيمانِ، وَاُمَناءَ الرَّحْمانِ، وَسُلالَةَ النَّبِيِّينَ، وَصَفْوَةَ الْمُرْسَلِينَ، وَعِتْرَةَ خِيَرَةِ رَبِّ الْعالَمِينَ، وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ، اَلسَّلامُ عَلي أَئِمَّةِ الْهُدي، وَمَصابِيحِ الدُّجي، وَأَعْلامِ التُّقي، وَذَوِي النُّهي، وَأُولِي الْحِجي، وَكَهْفِ الْوَري، وَوَرَثَةِ الاَْنْبِياءِ، وَالْمَثَلِ الاَْعْلي، وَالدَّعْوَةِ الْحُسْني، وَحُجَجِ اللهِ عَلي أَهْلِ الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ وَالاُْولي، وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ، اَلسَّلامُ عَلي مَحالِّ مَعْرِفَةِ اللهِ، وَمَساكِنِ بَرَكَةِ اللهِ، وَمَعادِنِ حِكْمَةِ اللهِ، وَحَفَظَةِ سِرِّ اللهِ، وَحَمَلَةِ كِتابِ اللهِ، وَأَوْصِياءِ نَبِيِّ اللهِ، وَذُرِّيَّةِ رَسُولِ اللهِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ، اَلسَّلامُ عَلَي الدُّعاةِ إِلَي اللهِ، وَالاَْدِلاّءِ عَلي مَرْضاةِ اللهِ، وَالْمُسْتَقِرِّينَ فِي أَمْرِ اللهِ، وَالتّامِّينَ فِي مَحَبَّةِ اللهِ، وَالْمُخْلِصِينَ فِي تَوْحِيدِ اللهِ، وَ الْمُظْهِرِينَ لاَِمْرِ اللهِ وَنَهْيِهِ، وَعِبادِهِ الْمُكْرَمِينَ، اَلَّذِينَ لا

ص: 833

يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ، وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ، اَلسَّلامُ عَلَي الاَْئِمَّةِ الدُّعاةِ، وَالْقادَةِ الْهُداةِ، وَالسّادَةِ الْوُلاةِ، وَالذّادَةِ الْحُماةِ، وَأَهْلِ الذِّكْرِ وَأُولِي الاَْمْرِ، وَبَقِيَّةِ اللهِ وَخِيَرَتِهِ وَحِزْبِهِ و َعَيْبَةِ عِلْمِهِ وَحُجَّتِهِ وَصِراطِهِ وَنُورِهِوَبُرْهانِهِ،وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ، أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، كَما شَهِدَ اللهُ لِنَفْسِهِ وَشَهِدَتْ لَهُ مَلائِكَتُهُ وَأُولُوا الْعِلْمِ مِنْ خَلْقِهِ، لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ، وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ الْمُنْتَجَبُ وَرَسُولُهُ الْمُرْتَضي، أَرْسَلَهُ بِالْهُدي وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ، وَأَشْهَدُ أَنَّكُمُ الاَْئِمَّةُ الرّاشِدُونَ الْمَهْدِيُّونَ الْمَعْصُومُونَ الْمُكَرَّمُونَ الْمُقَرَّبُونَ الْمُتَّقُونَ الصّادِقُونَ الْمُصْطَفَوْنَ، الْمُطِيعُونَ لِلّهِ، الْقَوّامُونَ بِأَمْرِهِ، الْعامِلُونَ بِاِرادَتِهِ، الْفائِزُونَ بِكَرامَتِهِ، اِصْطَفاكُمْ بِعِلْمِهِ، وَارْتَضاكُمْ لِغَيْبِهِ، وَاخْتارَكُمْ لِسِرِّهِ، وَاجْتَباكُمْ بِقُدْرَتِهِ، وَأَعَزَّكُمْ بِهُداهُ وَخَصَّكُمْ بِبُرْهانِهِ، وَانْتَجَبَكُمْ بِنُورِهِ، وَأَيَّدَكُمْ بِرُوحِهِ، وَرَضِيَكُمْ خُلَفاءَ فِي أَرْضِهِ، وَحُجَجاً عَلي بَرِيَّتِهِ، وَأَنْصاراً لِدِينِهِ، وَحَفَظَةً لِسِرِّهِ،وَخَزَنَةً لِعِلْمِهِ،وَمُسْتَوْدَعاًلِحِكْمَتِهِ،وَتَراجِمَةً لِوَحْيِهِ، وَأَرْكاناً لِتَوْحِيدِهِ، وَشُهَداءَ عَلي خَلْقِهِ، وَأَعْلاماً لِعِبادِهِ، وَمَناراً فِي بِلادِهِ، وَأَدِلاّءَ عَلي صِراطِهِ، عَصَمَكُمُ اللهُ مِنَ الزَّلَلِ، وَآمَنَكُمْ مِنَ الْفِتَنِ، وَطَهَّرَكُمْ مِنَ الدَّنَسِ، وَأَذْهَبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَطَهَّرَكُمْ تَطْهِيراً، فَعَظَّمْتُمْ جَلالَهُ، وَأَكْبَرْتُمْ شَأْنَهُ، وَمَجَّدْتُمْ كَرَمَهُ، وَأَدْمَنْتُمْ ذِكْرَهُ، وَوَكَّدْتُمْ مِيثاقَهُ، وَأَحْكَمْتُمْ عَقْدَ طاعَتِهِ، وَنَصَحْتُمْ لَهُ فِي السِّرِّ وَالْعَلانِيَةِ، وَدَعَوْتُمْ إِلي سَبِيلِهِ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ، وَبَذَلْتُمْ أَنْفُسَكُم فِي مَرْضاتِهِ، وَصَبَرْتُمْ عَلي ما اَصابَكُم فِي جَنْبِهِ، وَأَقَمْتُمُ الصَّلاةَ، وَآتَيْتُمُ الزَّكاةَ، وَأَمَرْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ، َنَهَيْتُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ، وَجاهَدْتُمْ فِي اللهِ حَقَّ جِهادِه،ِ حَتّي أَعْلَنْتُمْ دَعْوَتَهُ، وَبَيَّنْتُمْ فَرائِضَهُ، وَأَقَمْتُمْ حُدُودَهُ، وَنَشَرْتُمْ شَرائِعَ أَحْكامِهِ، وَسَنَنْتُمْ سُنَّتَهُ، وَصِرْتُمْ فِي ذلِكَ مِنْهُ إِلَي الرِّضا، وَسَلَّمْتُمْ لَهُ الْقَضاءَ، وَصَدَّقْتُمْ مِنْ رُسُلِهِ مَنْ مَضي، فَالرّاغِبُ عَنْكُمْ مارِقٌ، وَاللاّزِمُ لَكُمْ لاحِقٌ، وَالْمُقَصِّرُ فِي حَقِّكُمْ زاهِقٌ، وَالْحَقُّ مَعَكُمْ وَفِيكُمْ وَمِنْكُمْ وَإِلَيْكُمْ، وَأَنْتُمْ أَهْلُهُ وَمَعْدِنُهُ، وَمِيراثُ النُّبُوَّةِ عِنْدَكُمْ، وَاِيابُ الْخَلْقِ إِلَيْكُمْ،

ص: 834

وَحِسابُهُمْ عَلَيْكُمْ، وَفَصْلُ الْخِطابِ عِنْدَكُمْ، وَآياتُ اللهِ لَدَيْكُمْ، وَعَزائِمُهُ فِيكُمْ، وَنُورُهُ وَبُرْهانُهُ عِنْدَكُمْ، وَأَمْرُهُ إِلَيْكُمْ، مَنْ والاكُمْ فَقَدْ والَي اللهَ، وَمَنْ عاداكُمْ فَقَدْ عادَي اللهَ، وَمَنْ أَحَبَّكُمْ فَقَدْ أَحَبَّ اللهَ، وَمَنْ أَبْغَضَكُمْ فَقَدْ أَبْغَضَ اللهَ، وَمَنِ اعْتَصَمَ بِكُمْ فَقَدِ اعْتَصَمَ بِاللهِ، أَنْتُمُ الصِّراطُ الاَْقْوَمُ، وَشُهَداءُ دارِ الْفَناءِ، وَشُفَعاءُ دارِ الْبَقاءِ، وَالرَّحْمَةُ الْمَوْصُولَةُ، وَالاْيَةُ الْمَخْزُونَةُ وَالاَْمانَةُ الْمَحْفُوظَةُ، وَالْبابُ الْمُبْتَلي بِهِ النّاسُ، مَنْ أَتاكُمْ نَجا، وَمَنْ لَمْ يَأْتِكُمْ هَلَكَ، إِلَي اللهِ تَدْعُونَ، وَعَلَيْهِ تَدُلُّونَ، وَبِهِ تُؤْمِنُونَ، وَلَهُ تُسَلِّمُونَ، بِأَمْرِهِ تَعْمَلُونَ، وَ إِلي سَبِيلِهِ تُرْشِدُونَ، وَبِقَوْلِهِ تَحْكُمُونَ، سَعَدَ مَنْ والاكُمْ، وَهَلَكَ مَنْ عاداكُمْ، وَخابَ مَنْ جَحَدَكُمْ، وَضَلَّ مَنْ فارَقَكُمْ، وَفازَ مَنْ تَمَسَّكَ بِكُمْ، وَاَمِنَ مَنْ لَجَأَإِلَيْكُمْ، وَسَلِمَ مَنْ صَدَّقَكُمْ، وَهُدِيَ مَنِ اعْتَصَمَ بِكُمْ، مَنِ اتَّبَعَكُمْ فَالْجَنَّةُ مَأْواهُ، وَمَنْ خالَفَكُمْ فَالنّارُ مَثْواهُ، وَمَنْ جَحَدَكُمْ كافِرٌ، وَمَنْ حارَبَكُمْ مُشْرِكٌ، وَمَنْ رَدَّ عَلَيْكُم فِي أَسْفَلِ دَرَك مِنَ الْجَحِيمِ، أَشْهَدُ أَنَّ

هذا سابِقٌ لَكُمْ فِيما مَضي، وَجار لَكُمْ فِيما بَقِيَ، وَأَنَّ أَرْواحَكُمْ وَنُورَكُمْ وَطِينَتَكُمْ واحِدَةٌ، طابَتْ وَطَهُرَتْ بَعْضُها مِنْ بَعْض، خَلَقَكُمُ اللهُ أَنْواراً، فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِينَ، حَتّي مَنَّ عَلَيْنا بِكُمْ، فَجَعَلَكُمْ فِي بُيُوت اَذِنَ اللهُ أَنْ تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ، وَجَعَلَ صَلاتَنا عَلَيْكُمْ وَما خَصَّنا بِهِ مِنْ وِلايَتِكُمْ طِيباً لِخَلْقِنا، وَطَهارَةً لاَِنْفُسِنا، وَتَزْكِيَةً لَنا، وَكَفّارَةً لِذُنُوبِنا، فَكُنّا عِنْدَهُ مُسَلِّمِينَ بِفَضْلِكُمِ، وَمَعْرُوفِينَ بِتَصْدِيقِنا إِيّاكُمْ، فَبَلَغَ اللهُ بِكُمْ أَشْرَفَ مَحَلِّ الْمُكْرَمِينَ، وَأَعْلي مَنازِلِ الْمُقَرَّبِينَ، وَأَرْفَعَ دَرَجاتِ الْمُرْسَلِينَ، حَيْثُ لا يَلْحَقُهُ لاحِقٌ، وَلا يَفُوقُهُ فائِقٌ، وَلا يَسْبِقُهُ سابِقٌ، وَلا يَطْمَعُ فِي اِدْراكِهِ طامِعٌ، حَتّي لايَبْقي مَلَكٌ مُقَرَّبٌ، وَلا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ، وَلاصِدِّيقٌ وَلا شَهِيدٌ، وَلا عالِمٌ وَلا جاهِلٌ، وَلادَنِيٌّ وَلا فاضِلٌ، وَلا مُؤْمِنٌ صالِحٌ، وَلا فاجِرٌ طالِحٌ، وَلا جَبّارٌ عَنِيدٌ، وَلا شَيْطانٌ مَرِيدٌ، وَلاخَلْقٌ فِيما بَيْنَ

ص: 835

ذلِكَ شَهِيدٌ، إِلاّ عَرَّفَهُمْ جَلالَةَ أَمْرِكُمْ، وَعِظَمَ خَطَرِكُمْ، وَكِبَرَ شَأْنِكُمْ، وَتَمامَ نُورِكُمْ وَصِدْقَ مَقاعِدِكُمْ، وَثَباتَ مَقامِكُمْ، وَشَرَفَ مَحَلِّكُمْ، وَمَنْزِلَتِكُمْ عِنْدَهُ، وَكَرامَتَكُمْ عَلَيْهِ، وَخاصَّتَكُمْ لَدَيْهِ، قُرْبَ مَنْزِلَتِكُمْ مِنْهُ، بِأَبِي أَنْتُمْ وَأُمِّي وَأَهْلِي وَمالِي وَاُسْرَتِي، اُشْهِدُ اللهَ وَاُشْهِدُكُمْ أَنِّي مُؤْمِنٌ بِكُمْ وَبِما آمَنْتُمْ بِهِ، كافِرٌ بِعَدُوِّكُمْ وَبِما كَفَرْتُمْ بِهِ، مُسْتَبْصِرٌ بِشَأْنِكُمْ وَبِضَلالَةِ مَنْ خالَفَكُمْ، مُوال لَكُمْ وَلاَِوْلِيائِكُمْ، مُبْغِضٌ لاَِعْدائِكُمْ وَمُعاد لَهُمْ، سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَكُمْ، وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَكُمْ، مُحَقِّقٌ لِما حَقَّقْتُمْ، مُبْطِلٌ لِما أَبْطَلْتُمْ، مُطِيعٌ لَكُمْ، عارِفٌ بِحَقِّكُمْ، مُقِرٌّ بِفَضْلِكُمْ، مُحْتَمِلٌ ِعِلْمِكُمْ، مُحْتَجِبٌ بِذِمَّتِكُمْ، مُعْتَرِفٌ بِكُمْ، مُؤْمِنٌ بِاِيابِكُمْ، مُصَدِّقٌ بِرَجْعَتِكُمْ، مُنْتَظِرٌ لاَِمْرِكُمْ، مُرْتَقِبٌ لِدَوْلَتِكُمْ، آخِذٌ بِقَوْلِكُمْ، عامِلٌ بِأَمْرِكُمْ، مُسْتَجِيرٌ بِكُمْ، زائِرٌ لَكُمْ، لائِذٌ عائِذٌ بِقُبُورِكُمْ، مُسْتَشْفِعٌ إِلَي اللهِ عَزَّ وَجَلَّ بِكُمْ، وَمُتَقَرِّبٌ بِكُمْ إِلَيْهِ، وَمُقَدِّمُكُمْ أَمامَ طَلِبَتِي وَحَوائِجِي وَإِرادَتِي فِي كُلِّ أَحْوالِي وَأُمُورِي، مُؤْمِنٌ بِسِرِّكُمْ وَعَلانِيَتِكُمْ وَشاهِدِكُمْ وَغائِبِكُمْ وَاَوَّلِكُمْ وَآخِرِكُمْ، وَمُفَوِّضٌ فِي ذلِكَ كُلِّهِ إِلَيْكُمْ، وَمُسَلِّمٌ فِيهِ مَعَكُمْ، وَقَلْبِي لَكُمْ مُسَلِّمُ، وَرَأْيِي لَكُمْ تَبَعٌ، وَنُصْرَتِي لَكُمْ مُعَدَّةٌ، حَتّي يُحْيِيَ اللهُ تَعالي دِينَهُ بِكُمْ، وَيَرُدَّكُمْ فِي أَيّامِهِ، وَيُظْهِرَكُمْ لِعَدْلِهِ، وَيُمَكِّنَكُمْ فِي أَرْضِهِ، فَمَعَكُمْ مَعَكُمْ لا مَعَ غَيْرِكُمْ، آمَنْتُ بِكُمْ، وَتَوَلَّيْتُ آخِرَكُمْ بِما تَوَلَّيْتُ بِهِ اَوَّلَكُمْ، وَبَرِئْتُ إِلَي اللهِ عَزَّ وَجَلَّ مِنْ أَعْدائِكُمْ وَمِنَ الْجِبْتِ وَالطّاغُوتِ وَالشَّياطِينِ وَحِزْبِهِمُ الظّالِمِينَ لَكُمْ، وَالْجاحِدِينَ لِحَقِّكُمْ، وَالْمارِقِينَ مِنْ وِلايَتِكُمْ، وَالْغاصِبِينَ لاِِرْثِكُمْ، وَالشّاكِّينَ فِيكُمُ، الْمُنْحَرِفِينَ عَنْكُمْ، وَمِنْ كُلِّ وَلِيجَة دُونَكُمْ، وَكُلِّ مُطاع سِواكُمْ، وَمِنَ الاَْئِمَّةِ الَّذِينَ يَدْعُونَ إِلَي النّارِ، فَثَبَّتَنِيَ اللهُ أَبَداً ما حَيِيتُ عَلي مُوالاتِكُمْ وَمَحَبَّتِكُمْ وَدِينِكُمْ، وَوَفَّقَنِي لِطاعَتِكُمْ، وَرَزَقَنِي شَفاعَتَكُمْ، وَجَعَلَنِي مِنْ خِيارِ مَوالِيكُمُ، التّابِعِينَ لِما دَعَوْتُمْ إِلَيْهِ، وَجَعَلَنِي مِمَّنْ يَقْتَصُّ آثارَكُمْ، وَيَسْلُكُ سَبِيلَكُمْ، وَيَهْتَدِي بِهُداكُمْ، وَيُحْشَرُ فِي زُمْرَتِكُمْ، وَيَكِرُّ فِي رَجْعَتِكُمْ، وَيُمَلَّكُ فِي دَوْلَتِكُمْ، وَيُشَرَّفُ فِي عافِيَتِكُمْ، وَيُمَكَّنُ فِي أَيّامِكُمْ، وَتَقَرُّ عَيْنُهُ

ص: 836

غَداً بِرُؤْيَتِكُمْ، بِأَبِي أَنْتُمْ وَأُمِّي وَنَفْسِيوَأَهْلِيوَمالِي، مَنْ اَرادَاللهَ بَدَأَبِكُمْ، وَ مَنْ وَحَّدَهُ قَبِلَ عَنْكُمْ، وَ مَنْ قَصَدَهُ تَوَجَّهَ بِكُمْ، مَوالِيَّ لا اُحْصِي ثَناءَكُمْ، وَلا أَبْلُغُ مِنَ الْمَدْحِ كُنْهَكُمْ، وَمِنَ الْوَصْفِ قَدْرَكُمْ، وَأَنْتُمْ نُورُ الاَْخْيارِ، وَهُداةُ الاَْبْرارِ، وَحُجَجُ الْجَبّارِ، بِكُمْ فَتَحَ اللهُ وَ بِكُمْ يَخْتِمُ، وَبِكُمْ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ، وَبِكُمْ يُمْسِكُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَي الاَْرْضِ إِلاّ بِاِذْنِهِ، وَبِكُمْ يُنَفِّسُ الْهَمَّ وَيَكْشِفُ الضُّرَّ، وَعِنْدَكُمْ ما نَزَلَتْ بِهِ رُسُلُهُ، وَهَبَطَتْ بِهِ مَلائِكَتُهُ، وَإِلي جَدِّكُمْ». و اگر زيارت امير مؤمنان(عليه السلام) باشد به جاي «وَإِلي جَدِّكُمْ» بگو: «وَ إِلي أَخِيكَ»،بُعِثَ الرُّوحُ الاَْمِينُ،آتاكُمُ اللهُ ما لَمْ يُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمِينَ، طَأْطَأَ كُلُّ شَرِيف لِشَرَفِكُمْ، وَبَخَعَ كُلُّ مُتَكَبِّر لِطاعَتِكُمْ، وَخَضَعَ كُلُّ جَبّار لِفَضْلِكُمْ، وَذَلَّ كُلُّ شَيْء لَكُمْ، وَأَشْرَقَتِ الاَْرْضُ بِنُورِكُمْ، وَفازَ الْفائِزُونَ بِوِلايَتِكُمْ، بِكُمْ يُسْلَكُ إِلَي الرِّضْوانِ، وَعَلي مَنْ جَحَدَ وِلايَتَكُمْ غَضَبُ الرَّحْمانِ، بِأَبِي أَنْتُمْ وَأُمِّي وَنَفْسِي وَأَهْلِي وَمالِي، ذِكْرُكُمْ فِي الذّاكِرِينَ، وَأَسْماؤُكُمْ فِي الاَْسْماءِ، وَأَجْسادُكُمْ فِي الاَْجْسادِ، وَأَرْواحُكُمْ فِي الاَْرْواحِ، وَأَنْفُسُكُمْ فِي النُّفُوسِ، وَآثارُكُمْ فِي الاْثارِ، وَقُبُورُكُمْ فِي الْقُبُورِ، فَما أَحْلي أَسْماءَكُمْ، وَأَكْرَمَ أَنْفُسَكُمْ، وَأَعْظَمَ شَأْنَكُمْ، وَأَجَلَّ خَطَرَكُمْ، وَأَوْفي عَهْدَكُمْ، وَأَصْدَقَوَعْدَكُمْ،كَلامُكُمْ نُورٌ، وَأَمْرُكُمْ رُشْدٌ، وَوَصِيَّتُكُمُ التَّقْوي، وَفِعْلُكُمُ الْخَيْرُ، وَعادَتُكُمُ الاِْحْسانُ، وَسَجِيَّتُكُمُ الْكَرَمُ، وَشَأْنُكُمُ الْحَقُّ وَالصِّدْقُ وَالرِّفْقُ، وَقَوْلُكُمْ حُكْمٌ وَحَتْمٌ، وَرَأْيُكُمْ عِلْمٌ وَحِلْمٌ وَحَزْمٌ، إِنْ ذُكِرَ الْخَيْرُ كُنْتُمْ أَوَّلَهُ وَأَصْلَهُ وَفَرْعَهُ وَمَعْدِنَهُ وَمَأْواهُ وَمُنْتَهاهُ، بِأَبِي أَنْتُمْ وَأُمِّي وَنَفْسِي، كَيْفَ أَصِفُ حُسْنَ ثَنائِكُمْ، وَأُحْصِي جَمِيلَ بَلائِكُمْ، وَبِكُمْ أَخْرَجَنَا اللهُ مِنَ الذُّلِّ، وَفَرَّجَ عَنّا غَمَراتِ الْكُرُوبِ، وَأَنْقَذَنا مِنْ شَفا جُرُفِ الْهَلَكاتِ وَمِنَ النّارِ، بِأَبِي أَنْتُمْ وَأُمِّي وَنَفْسِي، بِمُوالاتِكُمْ عَلَّمَنَا اللهُ مَعالِمَ دِينِنا، وَأَصْلَحَ ما كانَ فَسَدَ مِنْ دُنْيانا، وَبِمُوالاتِكُمْ تَمَّتِ الْكَلِمَةُ، وَعَظُمَتِ النِّعْمَةُ، وَائْتَلَفَتِ الفُرْقَةُ، وَبِمُوالاتِكُمْ تُقْبَلُ الطّاعَةُ الْمُفْتَرَضَةُ، وَلَكُمُ الْمَوَدَّةُ الْواجِبَةُ، وَالدَّرَجاتُ

ص: 837

الرَّفِيعَةُ، وَالْمَقامُ الْمَحْمُودُ، وَالْمَكانُ الْمَعْلُومُ عِنْدَ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ، وَالْجاهُ الْعَظِيمُ، وَالشَّأْنُ الْكَبِيرُ، وَالشَّفاعَةُ الْمَقْبُولَةُ، رَبَّنا آمَنّا بِما أَنْزَلْتَ وَاتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنا مَعَ الشّاهِدِينَ، رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا وَهَبْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهّابُ، سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ كانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولاً، يا وَلِيَّ اللهِ، إِنَّ بَيْنِي وَبَيْنَ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ ذُنُوباً لا يَأْتِي عَلَيْها إِلاّ رِضاكُمْ، فَبِحَقِّ مَنِ ائْتَمَنَكُمْ عَلي سِرِّهِ، وَاسْتَرْعاكُمْ أَمْرَ خَلْقِهِ، وَقَرَنَ طاعَتَكُمْ بِطاعَتِهِ، لَمَّا اسْتَوْهَبْتُمْ ذُنُوبِي، وَكُنْتُمْ شُفَعائِي، فَإِنِّي لَكُمْ مُطِيعٌ، مَنْ أَطاعَكُمْ فَقَدْ أَطاعَ اللهَ، وَمَنْ عَصاكُمْ فَقَدْ عَصَي اللهَ، وَمَنْ أَحَبَّكُمْ فَقَدْأَحَبَّ اللهَ، وَمَنْ أَبْغَضَكُمْ فَقَدْ أَبْغَضَ اللهَ. اَللّهُمَّ إِنِّي لَوْ وَجَدْتُ شُفَعاءَ أَقْرَبَ إِلَيْكَ مِنْ مُحَمَّد وَأَهْلِ بَيْتِهِ الاَْخْيارِ الاَْئِمَّةِ الاَْبْرارِ لَجَعَلْتُهُمْ شُفَعائِي، فَبِحَقِّهِمُ الَّذِي أَوْجَبْتَ لَهُمْ عَلَيْكَ أَسْأَ لُكَ أَنْ تُدْخِلَنِي فِي جُمْلَةِ الْعارِفِينَ بِهِمْ وَبِحَقِّهِمْ، وَفِي زُمْرَةِ الْمَرْحُومِينَ بِشَفاعَتِهِمْ، إِنَّكَ أَرْحَمُ الرّاحِمِينَ، وَصَلَّي اللهُ عَلي مُحَمَّد وَآلِهِ

الطّاهِرِينَ، وَسَلَّمَ تَسْلِيماً كَثِيراً، وَحَسْبُنَا اللهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ».

زيارت امين اللّه

يكي از زيارت هاي بسيار معروف و معتبر است كه در كتاب هاي زيارات نقل شده است. مرحوم علامه مجلسي آن را از نظر متن و سند از بهترين زيارات دانسته كه مناسب است در همه حرمها و مزارهاي ائمّه(عليهم السلام) بر آن مداومت شود.

اين زيارت، هم از زيارتهاي مطلقه محسوب مي شود كه در هر وقت مي توان خواند، هم از زيارتهاي مخصوصه روز غديرخم است، و هم از زيارات جامعه اي است كه در همه حرمهاي مقدّس ائمّه(عليهم السلام) خوانده مي شود. محتوايي عرفاني و سراسر شور و اشتياق به قرب الهي دارد. كيفيّت آن چنان است كه به سندهاي معتبر روايت شده

ص: 838

از جابر از امام محمّدباقر(عليه السلام) كه امام زين العابدين(عليه السلام) به زيارت اميرالمؤمنين(عليه السلام) آمد، و نزد قبر آن حضرت ايستاد، و گريست، و گفت:

«اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا أَمِينَ اللهِ فِي أَرْضِهِ وَحُجَّتَهُ عَلي عِبادِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ، أَشْهَدُ أَنَّكَ جاهَدْتَ فِي اللهِ حَقَّ جِهادِهِ، وَعَمِلْتَ بِكِتابِهِ، وَاتَّبَعْتَ سُنَنَ نَبِيِّهِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، حَتّي دَعاكَ اللهُ إِلي جِوارِهِ، فَقَبَضَكَ إِلَيْهِ بِاخْتِيارِهِ، وَاَلْزَمَ أَعْداءَكَ الْحُجَّةَ مَعَ ما لَكَ مِنَ الْحُجَجِ الْبالِغَةِ عَلي جَمِيعِ خَلْقِهِ، اَللّهُمَّ فَاجْعَلْ نَفْسِي مُطْمَئِنَّةً بِقَدَرِكَ، راضِيَةً بِقَضائِكَ، مُولَعَةً بِذِكْرِكَ وَدُعائِكَ، مُحِبَّةً لِصَفْوَةِ أَوْلِيائِكَ، مَحْبُوبَةً فِي أَرْضِكَ وَسَمائِكَ، صابِرَةً عَلي نُزُولِ بَلائِكَ، شاكِرَةً لِفَواضِلِ نَعْمائِكَ، ذاكِرَةً لِسَوابِغِ آلائِكَ، مُشْتاقَةً إِلي فَرْحَةِ لِقائِكَ، مُتَزَوِّدَةً التَّقْوي لِيَوْمِ جَزائِكَ، مُسْتَنَّةً بِسُنَنِ أَوْلِيائِكَ، مُفارِقَةً لاَِخْلاقِ أَعْدائِكَ، مَشْغُولَةً عَنِ الدُّنْيا بِحَمْدِكَ وَثَنائِكَ».

پس گونه خود را بر قبر گذاشت و گفت:

«اَللّهُمَّ إِنَّ قُلُوبَ الْمُخْبِتِينَ إِلَيْكَ والِهَةٌ، وَسُبُلَ الرّاغِبِينَ إِلَيْكَ شارِعَةٌ،وَأَعْلامَ الْقاصِدِينَ إِلَيْكَ واضِحَةٌ، وَأَفْئِدَةَ الْعارِفِينَ مِنْكَ فازِعَةٌ، وَأَصْواتَ الدّاعِينَ إِلَيْكَ صاعِدَةٌ، وَأَبْوابَ الاِْجابَةِ لَهُمْ مُفَتَّحَةٌ، وَدَعْوَةَ مَنْ ناجاكَ مُسْتَجابَةٌ، وَتَوْبَةَ مَنْ أَنابَ إِلَيْكَ مَقْبُولَةٌ، وَعَبْرَةَ مَنْ بَكي مِنْ خَوْفِكَ مَرْحُومَةٌ، وَالاِْغاثَةَ لِمَنِ اسْتَغاثَ بِكَ مَوْجُودَةٌ، وَالاِْعانَةَ لِمَنِ اسْتَعانَ بِكَ مَبْذُولَةٌ، وَعِداتِكَ لِعِبادِكَ مُنْجَزَةٌ، وَزَلَلَ مَنِ اسْتَقالَكَ مُقالَةٌ، وَأَعْمالَ الْعامِلِينَ لَدَيْكَ مَحْفُوظَةٌ، وَأَرْزاقَكَ إِلَي الْخَلائِقِ مِنْ لَدُنْكَ ناِزلَةٌ، وَعَوائِدَ الْمَزِيدِ إِلَيْهِمْ واصِلَةٌ، وَذُنُوبَ الْمُسْتَغْفِرِينَ مَغْفُورَةٌ، وَحَوائِجَ خَلْقِكَ عِنْدَكَ مَقْضِيَّةٌ، وَجَوائِزَ السّائِلِينَ عِنْدَكَ مُوَفَّرَةٌ، وَعَوائِدَ الْمَزِيدِ مُتَواتِرَةٌ، وَمَوائِدَ الْمُسْتَطْعِمِينَ مُعَدَّةٌ، وَمَناهِلَ الظِّماءِ لَدَيْكَ مُتْرَعَةٌ. اَللّهُمَّ فَاسْتَجِبْ دُعائِي، وَاقْبَلْ ثَنائِي، وَاجْمَعْ بَيْنِي وَبَيْنَ أَوْلِيائِي، بِحَقِّ مُحَمَّد وَعَلِيّ وَفاطِمَةَ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ، إِنَّكَ وَلِيُّ نَعْمائِي وَمُنْتَهي مُنايَ وَغايَةُ رَجائِي فِي مُنْقَلَبِي وَمَثْوايَ». «أَنْتَ إِلهِي وَسَيِّدِي وَمَوْلايَ، اِغْفِرْ لِي وَ

ص: 839

لاَِوْلِيائِنا، وَكُفَّ عَنّا أَعْداءَنا، وَاشْغَلْهُمْ عَنْ اَذانا، وَاَظْهِرْ كَلِمَةَ الْحَقِّ وَاجْعَلْهَا الْعُلْيا، وَأَدْحِضْ كَلِمَةَ الْباطِلِ وَاجْعَلْهَاالسُّفْلي، إِنَّكَ عَلي كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ».

زيارت وارث

زيارت مطلقه امام حسين(عليه السلام) معروف به زيارت وارث اين زيارت معتبر و پرمحتوا، ابراز علاقه و همبستگي با سيدالشّهدا و شهداي ديگر(عليهم السلام) كربلاست، و سلسله نوراني نياكان امام حسين و دودمان رسالت(عليهم السلام) را به ياد مي آورد. و پيوند زائر را با اهلبيت عصمت تحكيم مي كند. پس چون قصد زيارت امام حسين(عليه السلام) نمودي بگو:

«اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ آدَمَ صَفْوَةِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ نُوح نَبِيِّ اللهِ،اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ إِبْراهِيمَ خَلِيلِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ ياوارِثَ مُوسي كَلِيمِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ عِيسي رُوحِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ مُحَمَّد حَبِيبِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ مُحَمَّد الْمُصْطَفي، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَاابْنَ عَلِيّ الْمُرْتَضي، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَاابْنَ فاطِمَةَ الزَّهْراءَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَاابْنَ خَدِيجَةَ الْكُبْري،اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ وَالْوِتْرَ الْمَوْتُورَ، أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلاةَ، وَآتَيْتَ الزَّكاةَ، وَأَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ، وَنَهَيْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ، وَأَطَعْتَ اللهَ وَرَسُولَهُ حَتّي أَتاكَ الْيَقِينُ، فَلَعَنَ اللهُ أُمَّةً قَتَلَتْكَ، وَلَعَنَ اللهُ أُمَّةً ظَلَمَتْكَ، وَلَعَنَ اللهُ أُمَّةً سَمِعَتْ بِذلِكَ فَرَضِيَتْ بِهِ، يا مَوْلايَ ياأَباعَبْدِاللهِ، أَشْهَدُ أَنَّكَ كُنْتَ نُوراً فِي الاَْصْلابِ الشّامِخَةِ وَالاَْرْحامِ الْمُطَهَّرَةِ، لَمْ تُنَجِّسْكَ الْجاهِلِيَّةُ بِأَنْجاسِها،وَلَمْ تُلْبِسْكَ مِنْ مُدْلَهِمّاتِ ثِيابِها، وَأَشْهَدُ أَنَّكَ مِنْ دَعائِمِ الدِّينِ وَأَرْكانِ الْمُؤْمِنِينَ، وَأَشْهَدُ أَنَّكَ الاِْمامُ الْبَرُّ التَّقِيُّ الرَّضِيُّ الزَّكِيُّ الْهادِي الْمَهْدِيُّ، وَأَشْهَدُ أَنَّ الاَْئِمَّةَ مِنْ وُلْدِكَ كَلِمَةُ التَّقْوي، وَأَعْلامُ الْهُدي، وَالْعُرْوَةُ الْوُثْقي، وَالْحُجَّةُ عَلي أَهْلِ الدُّنْيا، وَاُشْهِدُ اللهَ وَمَلائِكَتَهُ وَأَنْبِياءَهُ وَرُسُلَهُ، أَنِّي بِكُمْ مُؤْمِنٌ وَبِاِيابِكُمْ مُوقِنٌ، بِشَرائِعِ دِينِي وَخَواتِيمِ عَمَلِي، وَقَلْبِي لِقَلْبِكُمْ سِلْمٌ، وَأَمْرِي

ص: 840

لاَِمْرِكُمْ مُتَّبِعٌ، صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكُمْ، وَعَلي أَرْواحِكُمْ، وَعَلي أَجْسادِكُمْ، وَعَلي أَجْسامِكُمْ، وَعَلي شاهِدِكُمْ، وَعَلي غائِبِكُمْ، وَعَلي ظاهِرِكُمْ، وَعَلي باطِنِكُمْ، بِأَبِي أَنْتَ وَأُمِّي يَاابْنَ رَسُولِ اللهِ، بِأَبِي أَنْتَ وَأُمِّي يا أَباعَبْدِاللهِ، لَقَدْعَظُمَتِ الرَّزِيَّةُ، وَجَلَّتِ الْمُصِيبَةُ بِكَ عَلَيْنا وَعَلي جَمِيعِ أَهْلِ السَّماواتِ وَالاَْرْضِ، فَلَعَنَ اللهُ أُمَّةً أَسْرَجَتْ وَاَلْجَمَتْ وَتَهَيَّأَتْ لِقِتالِكَ، يا مَوْلايَ يا أَباعَبْدِاللهِ، قَصَدْتُ حَرَمَكَ وَأَتَيْتُ مَشْهَدَكَ أَسْأَلُ اللهَ بِالشَّأنِ الَّذِي لَكَ عِنْدَهُ وَبِالْمَحَلِّ الَّذِي لَكَ لَدَيْهِ أَنْ يُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَأَنْ يَجْعَلَنِي مَعَكُمْ فِي الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ». «اَللّهُمَّ إِنِّي صَلَّيْتُ وَرَكَعْتُ وَسَجَدْتُ لَكَ، وَحْدَكَ لا شَرِيكَ لَكَ، لاَِنَّ الصَّلاةَ وَالرُّكُوعَ وَالسُّجُودَ لا تَكُونُ إِلاّ لَكَ، لاَِنَّكَ أَنْتَ اللهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد، وَأَبْلِغْهُمْ عَنِّي أَفْضَلَ السَّلامِ وَالتَّحِيَّةِ، وَارْدُدْ عَلَيَّ مِنْهُمُ السَّلامَ. اَللّهُمَّ وَهاتانِ الرَّكْعَتانِ هَدِيَّةٌ مِنِّي إِلي مَوْلايَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيّ عَلَيْهِمَا السَّلامُ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَعَلَيْهِ، وَتَقَبَّلْ مِنِّي، وَاجْزِنِي عَلي ذلِكَ بِأَفْضَلِ أَمَلِي وَرَجائِي فِيكَ وفِي وَلِيِّكَ، يا وَلِيَّ الْمُؤْمِنِينَ».

آنگاه به قصد زيارت عليّ بن الحسين(عليهما السلام) بگو:

«اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَاابْنَ رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَاابْنَ نَبِيِّ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَاابْنَ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَاابْنَ الْحُسَيْنِ الشَّهِيدِ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الشَّهِيدُ بْنُ الشَّهِيدِ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمَظْلُومُ بْنُ الْمَظْلُومِ، لَعَنَ اللهُ أُمَّةً قَتَلَتْكَ، وَ لَعَنَ اللهُ أُمَّةً ظَلَمَتْكَ، وَ لَعَنَ اللهُ أُمَّةً سَمِعَتْ بِذلِكَ فَرَضِيَتْ بِهِ. أَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وَلِيَّ اللهِ وَ ابْنَ وَلِيِّهِ، لَقَدْ عَظُمَتِ الْمُصِيبَةُ وَ جَلَّتِ الرَّزِيَّةُ بِكَ عَلَيْنا وَ عَلي جَمِيعِ الْمُسْلِمِينَ، فَلَعَنَ اللهُ أُمَّةً قَتَلَتْكَ، وَ أَبْرَأُ إِلَي اللهِ وَ إِلَيْكَ مِنْهُمْ».

سپس به نيّت زيارت ديگر شهداي كربلا بگو:

«اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا أَوْلِياءَ اللهِ وَ أَحِبّائَهُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ

ص: 841

يا أَصْفِياءَ اللهِ وَ اَوِدّائَهُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا أَنْصارَ دِينِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا أَنْصارَ رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا أَنْصارَ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَنصارَ فاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِساءِ الْعالَمِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا أَنْصارَ أَبِي مُحَمَّد الْحَسَنِ بْنِ عَلِيّ الْوَلِيِّ الزَّكِيِّ النّاصِحِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا أَنْصارَ أَبِي عَبْدِاللهِ، بِأَبِي أَنْتُمْ وَأُمِّي، طِبْتُمْ وَطابَتِ الاَْرْضُ الَّتِي فِيها دُفِنْتُمْ، وَفُزْتُمْ فَوْزاً عَظِيماً، فَيا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَكُمْ فَأَفُوزَ مَعَكُمْ فِي الجِنانِ مَعَ الشُّهَداءِ وَالصّالِحينَ وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفيقاً وَالسَّلامُ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ».

زيارة آل يس

مرحوم مجلسي در كتاب بحار الأنوار به نقل از ناحيه مقدّسه چنين آورده است كه هرگاه خواستي به وسيله ما به سوي خداوند تبارك وتعالي و به سوي ما توجه كنيد، بگوييد:

«سَلامٌ عَلي آلِ يس، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا داعِيَ اللهِ وَرَبّانِيَّ آياتِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا بابَ اللهِ وَدَيّانَ دِينِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا خَلِيفَةَ اللهِ وَناصِرَ حَقِّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ اللهِ وَدَلِيلَ إِرادَتِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا تالِيَ كِتابِ اللهِ وَتَرْجُمانَهُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ فِي آناءِ لَيْلِكَ وَأَطْرافِ نَهارِكَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا بَقِيَّةَ اللهِ فِي أَرْضِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ميثاقَ اللهِ الَّذِي اَخَذَهُ وَوَكَّدَهُ،اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وَعْدَ اللهِ الَّذي ضَمِنَهُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَلَمُ الْمَنْصُوبُ، وَالْعِلْمُ الْمَصْبُوبُ، وَالْغَوْثُ وَالرَّحْمَةُ الْواسِعَةُ وَعْداً غَيْرَ مَكْذُوب، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ حِينَ تَقُومُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ حينَ تَقْعُدُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ حينَ تَقْرَأُ وَتُبَيِّنُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ حينَ تُصَلِّي وَتَقْنُتُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ حِينَ تَرْكَعُ وَتَسْجُدُ، اَلسَّلامُ

عَلَيْكَ حِينَ تُهَلِّلُ وَتُكَبِّرُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ حينَ تَحْمَدُ وَتَسْتَغْفِرُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ حينَ تُصْبِحُ وَتُمْسِي، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ فِي اللَّيْلِ إِذا يَغْشي وَالنَّهارِ اِذا تَجَلّي، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الاِْمامُ الْمَأْمُونُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمُقَدَّمُ الْمَأْمُولُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ بِجَوامِعِ السَّلام، أُشْهِدُكَ يا مَوْلايَ

ص: 842

أَنِّي أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، وَأَنَّ مُحَمَّداً عبْدُهُ وَرَسُولُهُ لا حَبِيبَ إِلاّ هُوَ وَأَهْلُهُ، وَأُشْهِدُكَ يا مَوْلايَ أَنَّ عَلِيّاً أَمِيرَ الْمُؤْمِنينَ حُجَّتُهُ، وَالْحَسَنَ حُجَّتُهُ، وَالْحُسَيْنَ حُجَّتُهُ وَعَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ حُجَّتُهُ، وَمُحَمَّدَ بْنَ عَلِيّ حُجَّتُهُ، وَجَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدّ حُجَّتُهُ، وَ مُوسَي بْنَ جَعْفَر حُجَّتُهُ، وَعَلِيَّ بْنَ مُوسي حُجَّتُهُ، وَمُحَمَّدَ بْنَ عَلِيّ حُجَّتُهُ، وَعَلِيَّ ابْنَ مُحَمَّد حُجَّتُهُ، وَالْحَسَنَ بْنَ عَلِيّ حُجَّتُهُ،وَأَشْهَدُأَنَّكَ حُجَّةُ اللهِ، أَنْتُمُ الاَْوَّلُ وَالاْخِرُ، وَأَنَّ رَجْعَتَكُمْ حَقٌّ " لا رَيْبَ فِيها، يَوْمَ لا يَنْفَعُ نَفْساً اِيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي اِيمانِها خَيْراً "، وَأَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ، وَأَنَّ ناكِراً وَنَكِيراً حَقٌّ، وَأَشْهَدُ أَنَّ النَّشْرَ حَقٌّ، وَالْبَعْثَ حَقٌّ، وَأَنَّ الصِّراطَ حَقٌّ، وَالْمِرْصادَ حَقٌّ، وَالْمِيزانَ حَقٌّ، وَالْحَشْرَ حَقٌّ، وَالْحِسابَ حَقٌّ، وَالْجَنَّةَ وَالنَّارَ حَقٌّ، وَالْوَعْدَ وَالْوَعِيدَ بِهِما حَقٌّ، يا مَوْلايَ شَقِيَ مَنْ خالَفَكُمْ وَسَعِدَ مَنْ أَطاعَكُمْ، فَاشْهَدْ عَلي ما أَشْهَدْتُكَ عَلَيْهِ، وَأَنَا وَلِيٌّ لَكَ بَرِيءٌ مِنْ عَدُوِّكَ، فَالْحَقُّ ما رَضِيتُمُوهُ، وَالْباطِلُ ما سَخَطْتُمُوهُ، وَالْمَعْرُوفُ ما أَمَرْتُمْ بِهِ، وَالْمُنْكَرُ ما نَهَيْتُمْ عَنْهُ، فَنَفْسِي مُؤْمِنَةٌ بِاللهِ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، وَبِرَسُولِهِ وَبِأَميرِ الْمُؤْمِنينَ وَبِكُمْ يا مَوْلايَ اَوَّلِكُمْ وَآخِرِكُمْ، وَنُصْرَتِي مُعَدَّةٌ لَكُمْ، وَمَوَدَّتِي خالِصَةٌ لَكُمْ آمينَ آمينَ».

سپس بگو:

«اَللّهُمَّ اِنِّي أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد نَبِيِّ رَحْمَتِكَ وَكَلِمَةِ نُورِكَ، وَأَنْ تَمْلاََ قَلْبِي نُورَ الْيَقِينِ، وَصَدْرِي نُورَ الاِْيمانِ، وَفِكْرِي نُورَ النِّيّاتِ، وَعَزْمِي نُورَ الْعِلْمِ، وَقُوَّتِي نُورَ الْعَمَلِ، وَلِسانِي نُورَ الصِّدْقِ، وَدِينِي نُورَ الْبَصائِرِ مِنْ عِنْدِكَ،وَبَصَرِي نُورَ الضِّياءِ، وَسَمْعِي نُورَ الْحِكْمَةِ، وَمَوَدَّتِي نُورَ الْمُوالاةِ لِمُحَمَّد وَآلِهِ عَلَيْهِمُ السَّلامُ حَتّي أَلْقاكَ وَقَدْ وَفَيْتُ بِعَهْدِكَ وَميثاقِكَ فَتُغَشِّيَنِي رَحْمَتَكَ يا وَلِيُّ يا حَمِيدُ. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد حُجَّتِكَ فِي أَرْضِكَ، وَخَليفَتِكَ فِي بِلادِكَ، وَالدّاعِي إِلي سَبِيلِكَ،

ص: 843

وَالْقائِمِ بِقِسْطِكَ،وَالثّائِرِ بِأَمْرِكَ، وَلِيِّ الْمُؤْمِنِينَ وَبَوارِ الْكافِرِينَ، وَمُجَلِّي الظُّلْمَةِ، وَمُنِيرِ الْحَقِّ، وَالنّاطِقِ بِالْحِكْمَةِ وَالصِّدْقِ، وَكَلِمَتِكَ التّامَّةِ فِي أَرْضِكَ، الْمُرْتَقِبِ الْخائِفِ وَالْوَلِيِّ النّاصِحِ، سَفِينَةِ النَّجاةِ وَعَلَمِ الْهُدي وَنُورِ أَبْصارِ الْوَري، وَخَيْرِ مَنْ تَقَمَّصَ وَارْتَدي، وَمُجَلِّي الْعَمي الَّذِي يَمْلاَُ الاَْرْضَ عَدْلاً وَقِسْطاً كَما مُلِئَتْ ظُلْماً وَجَوْراً، إِنَّكَ عَلي كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي وَلِيِّكَ وَابْنِ أَوْلِيائِكَ الَّذِينَ فَرَضْتَ طاعَتَهُمْ، وَأَوْجَبْتَ حَقَّهُمْ، وَأَذْهَبْتَ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَطَهَّرْتَهُمْ تَطْهِيراً، اَللّهُمَّ انْصُرْهُ وَانْتَصِرْ بِهِ لِدِينِكَ، وَانْصُرْ بِهِ أَوْلِياءَكَ وَأَوْلِياءَهُ وَشيعَتَهُ وَأَنْصارَهُ، وَاجْعَلْنا مِنْهُمْ. اَللّهُمَّ اَعِذْهُ مِنْ شَرِّ كُلِّ باغ وَطاغ وَمِنْ شَرِّ جَمِيعِ خَلْقِكَ، وَاحْفَظْهُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ وَعَنْ يَمِينِهِ وَعَنْ شِمالِهِ، وَاحْرُسْهُ وَامْنَعْهُ مِنْ أَنْ يُوصَلَ إِلَيْهِ بِسُوء، وَاحْفَظْ فيهِ رَسُولَكَ وَآلَ رَسُولِكَ، وَاَظْهِرْ بِهِ الْعَدْلَ، وَاَيِّدْهُ بِالنَّصْرِ، وَانْصُرْ ناصِرِيهِ، وَاخْذُلْ خاذِلِيهِ، وَاقْصِمْ

قاصِمِيهِ، وَاقْصِمْ بِهِ جَبابِرَةَ الْكُفْرِ، وَاقْتُلْ بِهِ الْكُفّارَ وَالْمُنافِقِينَ وَجَمِيعَ الْمُلْحِدِينَ حَيْثُ كانُوا مِنْ مَشارِقِ الاَْرْضِ وَمَغارِبِها بَرِّها وَبَحْرِها، وَامْلاَْ بِهِ الاَْرْضَ عَدْلاً، وَاَظْهِرْ بِهِ دِينَ نَبِيِّكَ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَاجْعَلْنِي اللّهُمَّ مِنْ أَنْصارِهِ وَأَعْوانِهِ وَأَتْباعِهِ وَشِيعَتِهِ، وَأَرِنِي فِي آلِ مُحَمَّد عَلَيْهِمُ السَّلامُ ما يَأْمُلُونَ وَفِي عَدُوِّهِمْ ما يَحْذَرُونَ، إِلهَ الْحَقِّ آمِينَ، يا ذَا الْجَلالِ وَالاِْكْرامِ يا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ».

دعاي بعد از زيارت ائمّه(عليهم السلام)

اين دعا به خاطر مفاهيم بسيار ارزشمند و عالي آن، به دعاي عالية المضامين معروف است كه آن را سيد بن طاوس در مصباح الزاير بعد از زيارت جامعه مذكوره نقل فرموده و آن دعاي شريف اين است:

«اَللَّهُمَّ إِنِّي زُرْتُ هَذَا الاِْمامَ مُقِرّاً بِإِمامَتِهِ مُعْتَقِداً لِفَرْضِ طَاعَتِهِ فَقَصَدْتُ مَشْهَدَهُ بِذُنُوبِي وَ عُيُوبِي وَ مُوبِقاتِ آثامِي وَ كَثْرَةِ سَيِّئاتِي وَ خَطَايايَ وَ ما تَعْرِفُهُ مِنِّي مُسْتَجِيراً بِعَفْوِكَ مُسْتَعِيذاً بِحِلْمِكَ راجِياً رَحْمَتَكَ لاجِئاً إِلَي رُكْنِكَ

ص: 844

عَائِذاً بِرَأْفَتِكَ مُسْتَشْفِعاً بِوَلِيِّكَ وَ ابْنِ أَوْلِيَائِكَ وَ صَفِيِّكَ وَ ابْنِ أَصْفِيَائِكَ وَ أَمِينِكَ وَ ابْنِ أُمَنائِكَ وَ خَلِيفَتِكَ وَ ابْنِ خُلَفَائِكَ الَّذِينَ جَعَلْتَهُمُ الْوَسِيلَةَ إِلي رَحْمَتِكَ وَ رِضْوانِكَ وَ الذَّرِيعَةَ إِلَي رَأْفَتِكَ وَ غُفْرَانِكَ أَللَّهُمَّ وَ أَوَّلُ حَاجَتِي إِلَيْكَ أَنْ تَغْفِرَ لِي مَا سَلَفَ مِنْ ذُنُوبِي عَلي كَثْرَتِهَا وَ أَنْ تَعْصِمَنِي فِيما بَقِيَ مِنْ عُمُرِي وَ تُطَهِّرَ دِينِي مِمَّا يُدَنِّسُهُ وَ يَشِينُهُ وَ يُزْرِي بِهِ وَ تَحْمِيَهُ مِنَ الرَّيْبِ وَ الشَّكِّ وَ الْفَسَادِ وَ الشِّرْكِ وَ تُثَبِّتَنِي عَلي طَاعَتِكَ وَ طَاعَةِ رَسُولِكَ وَ ذُرِّيَّتِهِ النُّجَبَاءِ السُّعَدَاءِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِمْ وَ رَحْمَتُكَ وَ سَلامُكَ وَ بَرَكَاتُكَ وَ تُحْيِيَنِي ما أَحْيَيْتَنِي عَلَي طَاعَتِهِمْ وَ تُمِيتَنِي إِذَا أَمَتَّنِي عَلي طَاعَتِهِمْ وَ أَنْ لا تَمْحُوَ مِنْ قَلْبِي مَوَدَّتَهُمْ وَ مَحَبَّتَهُمْ وَ بُغْضَ أَعْدَائِهِمْ وَ مُرَافَقَةَ أَوْلِيَائِهِمْ وَ بِرَّهُمْ وَ أَسْأَلُكَ يا رَبِّ أَنْ تَقْبَلَ ذَلِكَ مِنِّي وَ تُحَبِّبَ إِلَيَّ عِبَادَتَكَ وَ الْمُواظَبَةَ عَلَيْهَا وَ تُنَشِّطَنِي لَهَا وَ تُبَغِّضَ إِلَيَّ مَعَاصِيَكَ وَ مَحَارِمَكَ وَ تَدْفَعَنِي عَنْهَا وَ تُجَنِّبَنِي التَّقْصِيرَ فِي صَلاتِي وَالاِْسْتِهَانَةَ بِهَا وَ التَّرَاخِيَ عَنْهَا وَ تُوَفِّقَنِي لِتَأْدِيَتِهَا كَما فَرَضْتَ وَ أَمَرْتَ بِهِ عَلي سُنَّةِ رَسُولِكَ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ رَحْمَتُكَ وَ بَرَكَاتُكَ خُضُوعاً وَ خُشُوعاً وَ تَشْرَحَ صَدْرِي لاِِيتاءِ الزَّكَاةِ وَ إِعْطَاءِ الصَّدَقَاتِ وَ بَذْلِ الْمَعْرُوفِ وَ الاِْحْسَانِ إِلَي شِيعَةِ آلِ مُحَمَّد عَلَيْهِمُ السَّلامُ وَ مُواسَاتِهِمْ وَ لا تَتَوَفَّانِي إِلاّ بَعْدَ أَنْ تَرْزُقَنِي حَجَّ بَيْتِكَ الْحَرَامِ وَ زِيَارَةَ قَبْرِ نَبِيِّكَ وَقُبُورِ الاَْئِمَّةِ عَلَيْهِمُ السَّلامُ وَ أَسْأَلُكَ يا رَبِّ تَوْبَةً نَصُوحاً تَرْضَاهَا وَ نِيَّةً تَحْمَدُهَا وَ عَمَلاً صَالِحاً تَقْبَلُهُ وَ أَنْ تَغْفِرَ لِي وَ تَرْحَمَنِي إِذَا تَوَفَّيْتَنِي وَ تُهَوِّنَ عَلَيَّ سَكَرَاتِ الْمَوْتِ وَ تَحْشُرَنِي فِي زُمْرَةِ مُحَمَّد وَ

ص: 845

آلِهِ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمْ وَ تُدْخِلَنِي الْجَنَّةَ بِرَحْمَتِكَ وَ تَجْعَلَ دَمْعِي غَزِيراً فِي طَاعَتِكَ وَ عَبْرَتِي جَارِيَةً فِيما يُقَرِّبُنِي مِنْكَ وَ قَلْبِي عَطُوفاً عَلي أَوْلِيَائِكَ وَ تَصُونَنِي فِي هَذِهِ الدُّنْيَا مِنَ الْعَاهَاتِ وَ الاْفَاتِ وَ الاَْمْرَاضِ الشَّدِيدَةِ وَ الاَْسْقامِ الْمُزْمِنَةِ وَ جَمِيعِ أَنْواعِ الْبَلاءِ وَ الْحَوادِثِ وَ تَصْرِفَ قَلْبِي عَنِ الْحَرَامِ وَ تُبَغِّضَ إِلَيَّ مَعَاصِيَكَ وَ تُحَبِّبَ إِلَيَّ الْحَلالَ وَ تَفْتَحَ لِي أَبْوابَهُ وَ تُثَبِّتَ نِيَّتِي وَ فِعْلِي عَلَيْهِ وَ تَمُدَّ فِي عُمُرِي وَ تُغْلِقَ أَبْوابَ الْمِحَنِ عَنِّي وَ لا تَسْلُبَنِي ما مَنَنْتَ بِهِ عَلَيَّ وَ لا تَسْتَرِدَّ شَيْئاً مِمَّا أَحْسَنْتَ بِهِ إِلَيَّ وَ لا تَنْزِعَ مِنِّي النِّعَمَ الَّتِي أَنْعَمْتَ بِهَا عَلَيَّ وَ تَزِيدَ فِيما خَوَّلْتَنِي وَ تُضَاعِفَهُ أَضْعَافاً مُضَاعَفَةً وَ تَرْزُقَنِي مَالاً كَثِيراً وَاسِعاً سَائِغاً هَنِيئاً نَامِياً وَافِياً وَ عِزّاً بَاقِياً كَافِياً وَ جَاهاً عَرِيضاً مَنِيعاً وَ نِعْمَةً سَابِغَةً عَامَّةً وَ تُغْنِيَنِي بِذَلِكَ عَنِ الْمَطَالِبِ الْمُنَكَّدَةِ وَ الْمَوارِدِ الصَّعْبَةِ وَ تُخَلِّصَنِي مِنْهَا مُعَافيً فِي دِينِي وَ نَفْسِي وَ وُلْدِي وَ ما أَعْطَيْتَنِي وَ مَنَحْتَنِي وَ تَحْفَظَ عَلَيَّ مَالِي وَ جَمِيعَ مَا خَوَّلْتَنِي وَ تَقْبِضَ عَنِّي أَيْدِيَ الْجَبَابِرَةِ وَ تَرُدَّنِي إِلَي وَطَنِي وَ تُبَلِّغَنِي نِهَايَةَ أَمَلِي فِي دُنْيَايَ وَ آخِرَتِي وَ تَجْعَلَ عَاقِبَةَ أَمْرِي مَحْمُودَةً حَسَنَةً سَلِيمَةً وَ تَجْعَلَنِي رَحِيبَ الصَّدْرِ وَاسِعَ الْحَالِ حَسَنَ الْخُلْقِ بَعِيداً مِنَ الْبُخْلِ وَ الْمَنْعِ وَ النِّفَاقِ وَالْكِذْبِ وَالْبَهْتِ وَ قَوْلِ الزُّورِ وَتُرْسِخَ فِي قَلْبِي مَحَبَّةَ مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ شِيعَتِهِمْ وَ تَحْرُسَنِي يا رَبِّ فِي نَفْسِي وَ أَهْلِي وَ مَالِي وَ وُلْدِي وَ أَهْلِ حُزَانَتِي وَ إِخْوانِي وَ أَهْلِ مَوَدَّتِي وَ ذُرِّيَّتِي بِرَحْمَتِكَ وَ جُودِكَ اللَّهُمَّ هَذِهِ حَاجَاتِي عِنْدَكَ وَ قَدِ اسْتَكْثَرْتُهَا لِلُؤْمِي وَ شُحِّي وَ

ص: 846

هِيَ عِنْدَكَ صَغِيرَةٌ حَقِيرَةٌ وَ عَلَيْكَ سَهْلَةٌ يَسِيرَةٌ فَأَسْأَلُكَ بِجَاهِ مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمُ السَّلامُ عِنْدَكَ وَ بِحَقِّهِمْ عَلَيْكَ وَ بِما أَوْجَبْتَ لَهُمْ وَ بِسَائِرِ أَنْبِيَائِكَ وَ رُسُلِكَ وَ أَصْفِيَائِكَ وَ أَوْلِيَائِكَ الْمُخْلَصِينَ مِنْ عِبَادِكَ وَ بِاسْمِكَ الاَْعْظَمِ الاَْعْظَمِ لَمَّا قَضَيْتَها كُلَّها وَ أَسْعَفْتَنِي بِهَا وَ لَمْ تُخَيِّبْ أَمَلِي وَ رَجَائِي، اَللَّهُمَّ وَشَفِّعْ صَاحِبَ هَذَا الْقَبْرِ فِيَّ يا سَيِّدِي يا وَلِيَّ اللَّهِ يا أَمِينَ اللَّهِ أَسْأَلُكَ أَنْ تَشْفَعَ لِي إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِي هَذِهِ الْحَاجَاتِ كُلِّهَا بِحَقِّ آبَائِكَ الطَّاهِرِينَ وَ بِحَقِّ أَوْلادِكَ الْمُنْتَجَبِينَ فَإِنَّ لَكَ عِنْدَ اللَّهِ تَقَدَّسَتْ أَسْماؤُهُ الْمَنْزِلَةَ الشَّرِيفَةَ وَ الْمَرْتَبَةَ الْجَلِيلَةَ وَ الْجَاهَ الْعَرِيضَ اَللَّهُمَّ لَوْ عَرَفْتُ مَنْ هُوَ أَوْجَهُ عِنْدَكَ مِنْ هَذَا الاِْمامِ وَ مِنْ آبَائِهِ وَ أَبْنائِهِ الطَّاهِرِينَ عَلَيْهِمُ السَّلامُ وَ الصَّلاةُ لَجَعَلْتُهُمْ شُفَعَائِي وَ قَدَّمْتُهُمْ أَمامَ حَاجَتِي وَ طَلِبَاتِي هَذِهِ فَاسْمَعْ مِنِّي وَ اسْتَجِبْ لِي وَ افْعَلْ بِي ما أَنْتَ أَهْلُهُ يا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ، اَللَّهُمَّ وَ ما قَصُرَتْ عَنْهُ مَسْأَلَتِي وَ عَجَزَتْ عَنْهُ قُوَّتِي وَ لَمْ تَبْلُغْهُ فِطْنَتِي مِنْ صَالِحِ دِينِي وَ دُنْيَايَ وَ آخِرَتِي فَامْنُنْ بِهِ عَلَيَّ وَ احْفَظْنِي وَ احْرُسْنِي وَ هَبْ لِي وَ اغْفِرْ لِي وَ مَنْ أَرَادَنِي بِسُوء أَوْ مَكْرُوه مِنْ شَيْطَان مَرِيد أَوْ سُلْطَان عَنِيد أَوْ مُخَالِف فِي دِين أَوْ مُنازِ ع فِي دُنْيَا أَوْ حاسِد عَلَيَّ نِعْمَةً أَوْ ظالِم أَوْ بَاغ فَاقْبِضْ عَنِّي يَدَهُ وَ اصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُ وَ اشْغَلْهُ عَنِّي بِنَفْسِهِ وَ اكْفِنِي شَرَّهُ وَ شَرَّ أَتْباعِهِ وَ شَيَاطِينِهِ وَ أَجِرْنِي مِنْ كُلِّ مَا يَضُرُّنِي وَ يُجْحِفُ بِي وَ أَعْطِنِي جَمِيعَ الْخَيْرِ كُلِّهِ مِمَّا أَعْلَمُ وَ مِمَّا لا أَعْلَمُ، اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ

ص: 847

اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ وَ لاِِخْوانِي وَ أَخَواتِي وَ أَعْمامِي وَ عَمَّاتِي وَ أَخْوالِي وَ خَالاتِي وَ أَجْدَادِي وَ جَدَّاتِي وَ أَوْلادِهِمْ وَ ذَرَارِيهِمْ وَ أَزْوَاجِي وَ ذُرِّيَّاتِي وَ أَقْرِبَائِي وَ أَصْدِقَائِي وَ جِيرَانِي وَ إِخْوانِي فِيكَ مِنْ أَهْلِ الشَّرْقِ وَ الْغَرْبِ وَ لِجَمِيعِ أَهْلِ مَوَدَّتِي مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ، اَلاَْحْيَاءِ مِنْهُمْ وَ الاَْمْواتِ وَ لِجَمِيعِ مَنْ عَلَّمَنِي خَيْراً أَوْ تَعَلَّمَ مِنِّي عِلْماً، اَللَّهُمَّ أَشْرِكْهُمْ فِي صَالِحِ دُعَائِي وَ زِيَارَتِي لِمَشْهَدِ حُجَّتِكَ وَ وَلِيِّكَ وَ أَشْرِكْنِي فِي صَالِحِ أَدْعِيَتِهِمْ بِرَحْمَتِكَ يا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ وَ بَلِّغْ وَلِيَّكَ مِنْهُمُ السَّلامَ وَ السَّلامُ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ يا سَيِّدِي وَ مَوْلايَ يَا فُلانَ بْنَ فُلان بجاي «فلان بن فلان» نام امامي را كه زيارت مي كند و نام پدر آن بزرگوار را بگويد:

صَلَّي اللَّهُ عَلَيْكَ وَ عَلي رُوحِكَ وَ بَدَنِكَ أَنْتَ وَسِيلَتِي إِلَي اللَّهِ وَ ذَرِيعَتِي إِلَيْهِ وَ لِي حَقُّ مُوالاتِي وَ تَأْمِيلِي فَكُنْ شَفِيعِي إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِي الْوُقُوفِ عَلَي قِصَّتِي هَذِهِ وَ صَرْفِي عَنْ مَوْقِفِي هَذَا بِالنُّجْحِ بِما سَأَلْتُهُ كُلِّهِ بِرَحْمَتِهِ وَ قُدْرَتِهِ اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي عَقْلاً كَامِلاً وَ لُبّاً رَاجِحاً وَ عِزّاً بَاقِياً وَ قَلْباً زَكِيّاً وَ عَمَلاً كَثِيراً وَ أَدَباً بَارِعاً وَ اجْعَلْ ذَلِكَ كُلَّهُ لِي وَ لا تَجْعَلْهُ عَلَيَّ بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ».

دعا براي حضرت حجة بن الحسن عجل الله فرجه الشريف

هرگاه بخواهي براي خويش يا ديگران دست به دعا برداري بهتر آن است كه نخست به نيّت دعا براي حضرت ولي عصر (عجل اللّه فرجه الشريف) اين دعا را بخواني:

«اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ، صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلي آبائِهِ، فِي هذِهِ السّاعَةِ وَفِي كُلِّ ساعَة، وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلِيلاً وَعَيْناً، حَتّي تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً،

ص: 848

وَتُمَتِّعَهُ فِيها طَوِيلاً».

دعاي عهد

از حضرت صادق(عليه السلام) روايت است كه هر كس چهل بامداد اين دعا را بخواند از ياوران قائم ما باشد و چنانچه پيش از ظهور آن حضرت بميرد خداوند او را زنده سازد تا در خدمت آن حضرت باشد و خداوند به هر كلمه اين دعا هزار حسنه به او كرامت فرمايد و هزار گناه از او محو كند.

«اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظِيمِ، وَرَبَّ الْكُرْسِيِّ الرَّفِيعِ، وَرَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَمُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالاِْنْجِيلِ وَالزَّبُورِ، وَرَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَمُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظِيمِ، وَرَبَّ الْمَلائِكَةِ الْمُقَرَّبِينَ وَالاَْنْبِياءِ وَالْمُرْسَلِينَ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِوَجْهِكَ الْكَرِيمِ،وَبِنُور وَجْهِكَ الْمُنِيرِ وَمُلْكِكَ الْقَدِيمِ، يا حَيُّ يا قَيُّومُ أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي أَشْرَقَتْ بِهِ السَّماواتُ وَالاَْرَضُونَ، وَبِاسْمِكَ الَّذي يَصْلَحُ بِهِ الاَْوَّلُونَ وَالآخِرُونَ، يا حَيٌّ قَبْلَ كُلِّ حَيّ، وَيا حَيٌّ بَعْدَ كُلِّ حَيّ،وَيا حَيٌّ حِينَ لا حَيَّ، يا مُحْيِيَ الْمَوْتي وَمُمِيتَ الاَْحْياءِ، يا حَيُّ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ. اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَاالاِْمامَ الْهادِيَ الْمَهْدِيَّ الْقائِمَ بِأَمْرِكَ، صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ وَعَلي آبائِهِ الطّاهِرِينَ، عَنْ جَمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِناتِ فِي مَشارِقِ الاَْرْضِ وَمَغارِبِها، سَهْلِها وَجَبَلِها وَبَرِّها وَبَحْرِها، وَعَنِّي وَ عَنْ والِدَيَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللهِ وَمِدادَ كَلِماتِهِ وَما أَحْصاهُ عِلْمُهُ وَأَحاطَ بِهِ كِتابُهُ. اَللّهُمَّ إِنِّي أُجَدِّدُ لَهُ فِي صَبِيحَةِ يَوْمِي هذا وَما عِشْتُ مِنْ أَيّامِي عَهْداً وَعَقْداً وَبَيْعَةً لَهُ فِي عُنُقِي، لا أَحُولُ عَنْها وَلا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنِي مِنْ أَنْصارِهِ وَأَعْوانِهِ، وَالذّابِّينَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعِينَ إِلَيْهِ فِي قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلِينَ لاَِوامِرِهِ، وَالْمُحامِينَ عَنْهُ،وَالسَّابِقِينَ إِلي إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدِينَ بَيْنَ يَدَيْهِ. اَللّهُمَّ إِنْ حالَ بَيْنِي وَبَيْنَهُ الْمَوْتُ الَّذِي جَعَلْتَهُ عَلي عِبادِكَ حَتْماً مَقْضِيّاً، فَأَخْرِجْنِي مِنْ قَبْرِي، مُؤْتَزِراً كَفَنِي، شاهِراً سَيْفِي، مُجَرَّداً قَناتِي، مُلَبِّياً دَعْوَةَ الدّاعِي فِي الْحاضِرِ وَالْبادِي. اَللّهُمَّ أَرِنِي الطَّلْعَةَ

ص: 849

الرَّشِيدَةَ، والْغُرَّةَ الْحَمِيدَةَ، وَاكْحَلْ ناظِرِي بِنَظْرَة مِنِّي إِلَيْهِ، وَعَجِّلْ فَرَجَهُ وَسَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَأَوْسِعْ مَنْهَجَهُ وَاسْلُكْ بِي مَحَجَّتَهُ، وَأَنْفِذْ أَمْرَهُ وَاشْدُدْ اَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَكَ، وَأَحْيِ بِهِ عِبادَكَ، فَإِنَّكَ قُلْتَ وَقَوْلُكَ الْحَقُّ: " ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ اَيْدِي النّاسِ "، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِيَّكَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكَ الْمُسَمّي بِاسْمِ رَسُولِكَ حَتّي لا يَظْفَرَ بِشَيْء مِنَ الْباطِلِ إِلاّ مَزَّقَهُ، ويُحِقَّ الْحَقَّ وَيُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِكَ، وَناصِراً لِمَنْ لا يَجِدُ لَهُ ناصِراً غَيْرَكَ، وَمُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْكامِ كِتابِكَ، وَمُشَيِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دِينِكَ وَسُنَنِ نَبِيِّكَ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّن حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدِينَ. اَللّهُمَّ وَسُرَّ نَبِيَّكَ مُحَمَّداً صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ بِرُؤْيَتِهِ وَمَنْ تَبِعَهُ عَلي دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِكانَتَنا بَعْدَهُ، اَللّهُمَّ اكْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الاُْمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَعَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداًوَنَراهُ قَرِيباً، بِرَحْمَتِكَ ياأَرْحَمَ الرّاحِمِينَ».

پس سه بار دست بر ران راست خود مي زني و هربارمي گويي:

«اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ يا مَوْلايَ يا صاحِبَ الزَّمانِ».

نماز شب

روايات وارده از سوي پيشوايان معصوم در فضيلت نماز شب فراوان است كه به ذكر برخي از آنها مي پردازيم:

امام صادق(عليه السلام) از پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) روايت كرده است كه آن حضرت به وصيّش حضرت علي بن ابي طالب(عليه السلام) فرمود: يا علي ترا به چند چيز سفارش مي كنم به خاطر بسپار... و بر تو باد به نماز شب، و بر تو باد به نماز شب، و بر تو باد به نماز شب،(كافي، ج8، ص79) و از انس نقل شده است كه گويد: از پيامبر شنيدم كه مي فرمود: دو ركعت نماز در دل شب بهتر

ص: 850

است از دنيا و آنچه كه در اوست. (بحار، ج87، ص148)

كيفيت نماز شب

نماز شب يازده ركعت است، و مي توان در هر ركعت به حمد تنها اكتفا كرد، هشت ركعت آن را به نيت نماز شب بايد خواند و بعد از هر دو ركعت سلام گفت، سپس دو ركعت به نيت نماز شَفْع و يك ركعت به نيت نماز وِتْر و بهتر است كه نمازگزار در قنوت نماز وتر هفتاد مرتبه «أَسْتَغْفِرُ اللهَ رَبّي وَاَتُوبُ إِلَيْهِ» و سپس هفت بار: «هذا مَقامُ الْعائِذِ بِكَ مِنَ النّارِ» و بعد سيصد مرتبه «اَلْعَفْو» بگويد و آنگاه براي چهل نفر از مؤمنان دعا كند و بعد براي خويش دعا نمايد و چون از قنوت فارغ شد ركوع و سجود گزارد و نماز را تمام نمايد و پس از نماز، تسبيح حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام) را انجام دهد و بعد هر چه مي خواهد دعا كند.

نماز حضرت فاطمه (عليها السلام)

روايت شده كه حضرت فاطمه(عليها السلام) دو ركعت نماز مي گزارد كه جبرئيل(عليه السلام) تعليم او كرده بود، در ركعت اوّل بعد از حمد صد مرتبه سوره قَدْر و در ركعت دوّم بعد از حمد صد مرتبه سوره توحيد و چون سلام مي گفت اين دعا را مي خواند:

«سُبْحانَ ذِي الْعِزِّ الشّامِخِ الْمُنِيفِ، سُبْحانَ ذِي الْجَلالِ الْباذِخِ الْعَظِيمِ، سُبْحانَ ذِي الْمُلْكِ الْفاخِرِ الْقَدِيمِ، سُبْحانَ مَنْ لَبِسَ الْبَهْجَةَ وَالْجَمالَ، سُبْحانَ مَنْ تَرَدّي بِالنُّورِ وَالْوَقارِ، سُبْحانَ مَنْ يَري اَثَرَ النَّمْلِ فِي الصَّفا، سُبْحانَ مَنْ يَري وَقْعَ الطَّيْرِ فِي الْهَواءِ، سُبْحانَ مَنْ هُوَ هكَذا لا هكَذا غَيْرُهُ».

شيخ در مصباح المتهجدين فرموده: سزاوار است كسي كه اين نماز را بجا مي آورد چون از تسبيح فارغ

ص: 851

شود زانوها و ذراعها را برهنه نمايد و بچسباند همه مواضِع سجود خود را بزمين بدون حاجز و حايلي و حاجت خود را از خدا بخواهد و دعا كند آنچه مي خواهد و در همان حال سجده بگويد:

«يا مَنْ لَيْسَ غَيْرَهُ رَبٌّ يُدْعي، يا مَنْ لَيْسَ فَوْقَهُ إِلهٌ يُخْشي، يا مَنْ لَيْسَ دُونَهُ مَلِكٌ يُتَّقي، يا مَنْ لَيْسَ لَهُ وَزِيرٌ يُؤْتي، يا مَنْ لَيْسَ لَهُ حاجِبٌ يُرْشي، يا مَنْ لَيْسَ لَهُ بَوّابٌ يُغْشي، يا مَنْ لا يَزْدادُ عَلي كَثْرَةِ السُّؤالِ إِلاّ كَرَماً وَ جُوداً وَعَلي كَثْرَةِ الذُّنُوبِ إِلاّ عَفْواً وَصَفْحاً، صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَافْعَلْ بي كَذا وَكَذا».و بجاي كلمه «كذا و كذا» حاجات خود را از خدا بخواهد.

نماز ديگر از حضرت فاطمه(عليها السلام)

شيخ طوسي و سيّد بن طاوس روايت كرده اند از صفوان كه محمّد بن عليّ حلبي روز جمعه خدمت حضرت صادق(عليه السلام) شرفياب شد و عرض كرد: مي خواهم مرا عملي تعليم فرمائي كه در اين روز بهترين اعمال باشد.

حضرت فرمود: من كسي را بهتر از حضرت فاطمه(عليها السلام)، نزد پيامبر سراغ ندارم و چيزي را بهتر از آنچه حضرت به او آموخت نشان ندارم.

سپس فرمود: هر كس در روز جمعه غسل كند و چهار ركعت نماز گزارد بدو سلام و بخواند در ركعت اوّل بعد از حمد پنجاه مرتبه توحيد، در ركعت دوّم بعد از حمد پنجاه مرتبه " وَالْعادِياتِ " در ركعت سوّم بعد از حمد پنجاه مرتبه " إِذا زُلزِلَتْ " و در ركعت چهارم بعد از حمد پنجاه مرتبه (إِذا جآءَ نَصْرُ اللهِ " چون از نماز فارغ شود اين دعا بخواند: «إِلهِي وَسَيِّدِي مَنْ تَهَيَّأَ أَوْ تَعَبَّأَ

ص: 852

أَوْ اَعَدَّ اَوِ اسْتَعَدَّ لِوِفادَةِ مَخْلُوق رَجاءَ رِفْدِهِ وَفَوائِدِهِ ونائِلِهِ وَفَواضِلِهِ وَجَوائِزِهِ، فَإِلَيْكَ يا إِلهِي كانَتْ تَهْيِئَتِي وَتَعْبِئَتِي وَإِعْدادِي وَاسْتِعْدادِي، رَجاءَ فَوائِدِكَ وَمَعْرُوفِكَ وَنائِلِكَ وَجَوائِزِكَ، فَلاتُخَيِّبْنِي مِنْ ذلِكَ، يا مَنْ لا تَخِيبُ عَلَيْهِ مَسْأَلَةُ السّائِلِ، وَلا تَنْقُصُهُ عَطِيَّةُ نائِل، فَإِنِّي لَمْ آتِكَ بِعَمَل صالِح قَدَّمْتُهُ، وَلا شَفاعَةِ مَخْلُوق رَجَوْتُهُ أَتَقَرَّبُ إِلَيْكَ بِشَفاعَتِهِ، إِلاّ مُحَمَّداً وَأَهْلَ بَيْتِهِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلَيْهِمْ، أَتَيْتُكَ أَرْجُو عَظيمَ عَفْوِكَ الَّذِي عُدْتَ بِهِ عَلَي الْخاطِئِينَ عِنْدَ عُكُوفِهِمْ عَلَي الْمَحارِمِ، فَلَمْ يَمْنَعْكَ طُولُ عُكُوفِهِمْ عَلَي الْمَحارِمِ أَنْ جُدْتَ عَلَيْهِمْ بِالْمَغْفِرَةِ، وَأَنْتَ سَيِّدِي الْعَوّادُ بِالنَّعْماءِ، وَأَنَا الْعَوّادُ بِالْخَطاءِ، أَسْأَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرِينَ أَنْ تَغْفِرَ لِي ذَنْبِيَ الْعَظِيمَ، فَإِنَّهُ لا يَغْفِرُ الْعَظِيمَ إِلاَّ الْعَظِيمُ،ياعَظِيمُ ياعَظِيمُ ياعَظِيمُ ياعَظِيمُ ياعَظِيمُ ياعَظِيمُ ياعَظيمُ».

نماز حضرت صاحب الزَّمان(عليه السلام)

نماز حضرت صاحب الزَّمان عَجَّلَ اللهُ تَعالي فَرَجَهُ دو ركعت است مي خواني در هر ركعت سوره حَمْد را و چون به " إِيّاكَ نَعْبُدُ وَإِيّاكَ نَسْتَعِينُ " رسيدي آن را صد مرتبه تكرار مي كني و سپس بقيه سوره را مي خواني و بعد " قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ " را يكبار مي خواني و چون از نماز فارغ شدي اين دعا را مي خواني:

«اَللّهُمَّ عَظُمَ الْبَلاءُ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ، وَضاقَتِ الأَرْضُ بِما وَسِعَتِ السَّماءُ، وَإِلَيْكَ يا رَبِّ الْمُشْتَكي، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَةِ وَالرَّخاءِ. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، اَلَّذِينَ أَمَرْتَنا بِطاعَتِهِمْ، وَعَجِّلِ اللّهُمَّ فَرَجَهُمْ بِقائِمِهِمْ، وَاَظْهِرْ إِعْزازَهُ، يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ، اِكْفِيانِي فَإِنَّكُما كافِيايَ، يا مُحَمَّدُ يا عَليُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ، اُنْصُرانِي فَإِنَّكُما ناصِرايَ، يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ، اِحْفَظانِي فَإِنَّكُما حافِظايَ، يا مَوْلايَ يا صاحِبَ الزَّمانِ، يا مَوْلايَ يا صاحِبَ

ص: 853

الزَّمانِ، يا مَوْلايَ يا صاحِبَ الزَّمانِ، اَلْغَوثَ الْغَوثَ الْغَوْثَ، أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي، اَلأَمانَ الاَْمانَ الاَْمانَ».

نماز حاجت

نماز حاجت به صورت هاي مختلفي روايت شده است و از جمله آنها نمازي است كه مرحوم كليني(رحمه الله) در كتاب كافي به سند معتبر از عبدالرحيم قصير روايت كرده است كه مي گويد: حضرت صادق(عليه السلام) به من فرمود: چون مشكلي به تو روي آورد، پناه بياور به رسول خدا(صلي الله عليه وآله) و سپس دو ركعت نماز بگزار و آن را به آن حضرت هديه كن، و چون سلام گفتي اين دعا را بخوان:

«اَللّهُمَّ أَنْتَ السَّلامُ وَمِنْكَ السَّلامُ، وَإِلَيْكَ يَرجِعُ السَّلامُ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَبَلِّغْ رُوحَ مُحَمَّد مِنِّي السَّلامُ، وَ أَرْواحَ الاَْئِمَّةِ الصادِقِينَ سَلامِي، وَارْدُدْ عَلَيَّ مِنْهُمُ السَّلامُ، وَالسَّلامُ عَلَيْهِمْ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ. اَللّهُمَّ إِنَّ هاتَيْنِ الرَّكْعَتَيْنِ هَدِيَّةٌ مِنِّي إِلي رَسُولِ اللهِ صلَّي اللهُ عَلَيْه ِو آله و َسَلَّمَ فَأَثِبْنِي عَلَيْهِما ما أَمَّلْتُ وَرَجَوْتُ فِيكَ وَفِي رَسُولِكَ يا وَلِيَّ المُؤْمِنينَ». سپس سجده كن و چهل مرتبه بگو:

«يا حَيُّ يا قَيُّومُ، يا حَيُّ لايَمُوتُ، يا حَيُّ لاإِلهَ إِلاَّ أَنْتَ، يا ذَا الْجَلالِ وَالإكْرامِ، يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ».

آنگاه گونه راست را بر زمين گذار و همين دعا را كه در سجده گفتي چهل بار بگو بعد گونه چپ را به زمين بگذار و همين دعا را چهل بار تكرار كن، پس سر از سجده بردار و دست راست را بلند كن و چهل مرتبه آن را بخوان، بعد دست ها را روي گردن خود بگذار و با انگشت سبّابه اشاره كن و چهل مرتبه آن دعا را بگو، سپس محاسن خود را به دست چپ

ص: 854

بگير و شروع به گريه نما و چنانچه نتوانستي گريه كني حالت گريه و زاري بخود بگير و بگو:

«يا مُحَمَّدُ يا رَسُولَ اللّهِ(صلي الله عليه وآله) أَشْكُو إِلَي اللهِ وَإِلَيكَ حاجَتِي، وإِلي أَهْلِ بَيْتِكَ الرّاشِدِينَ حاجَتِي، وَبِكُمْ أَتَوَجَّهُ إِلَي اللهِ فِي حاجَتِي».

سپس سجده كن و در همان حال به اندازه يك نفس بگو: «يا اَللهُ يا اَللهُ»، بعد صلوات فرست وحاجتت را از خدا بخواه.

امام صادق(عليه السلام) فرمود: كسي كه اين عمل را به جا آورد، من از سوي خداي عزّوجل ضمانت مي كنم كه از جاي خود برنخيزد جز آنكه حاجت او برآورده گردد.

نماز جعفر طيّار

نماز جعفر طيّار(عليه السلام) با فضيلت وسند بسيار معتبر وارد شده، كه مهمترين فضيلت آن، بخشيده شدن گناهان كبيره است، و افضل اوقات آن پيش از ظهر روز جمعه است، وچگونگي آن چهار ركعت است؛ دو نماز دو ركعتي، در هر ركعت پس از حمد و سوره، قبل از آن كه ركوع كند، پانزده مرتبه بگويد:

«سُبْحانَ اللهِ وَالْحَمْدُ لِلّهِ وَلا إِلهَ إِلاَّ اللهُ وَاللهُ أَكْبَرُ»، و در ركوع پس از ذكر ركوع ده مرتبه آن را بگويد، و پس از ركوع در حال قيام ده مرتبه، و در سجده بعد از ذكر سجده ده مرتبه، و در جلوس بين دو سجده ده مرتبه، و در سجده دوم ده مرتبه، و پس از سجده دوم ده مرتبه بگويد، و در هر چهار ركعت به همين كيفيّت عمل كند، كه مجموع آن سيصد تسبيح مي شود، و سوره مخصوصي در اين نماز معيّن نشده، ولي افضل است كه در ركعت اوّل پس از حمد، سوره «إِذا زُلْزِلَت» و

ص: 855

در ركعت دوّم بعد از حمد، سوره «وَالْعادِيات» و در ركعت سوّم «إِذا جاءَ نَصْرُ اللّه» و در ركعت چهارم «قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ» را بخواند. و نيز مستحب است در سجده دوم از ركعت چهارم پس از اتمامِ تسبيحات بگويد:

«سُبْحانَ مَنْ لَبِسَ الْعِزَّ وَالْوَقارَ، سُبْحانَ مَنْ تَعَطَّفَ بِالْمَجْدِ وَتَكَرَّمَ بِهِ، سُبْحانَ مَنْ لا يَنْبَغِي التَّسْبِيحُ إِلاّ لَهُ، سُبْحانَ مَنْ أَحْصي كُلَّ شَيْء عِلْمُهُ، سُبْحانَ ذِي الْمَنِّ وَالنِّعَمِ، سُبْحانَ ذِي الْقُدْرَةِ وَالْكَرَمِ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِمَعاقِدِ الْعِزِّ مِنْ عَرْشِكَ، وَمُنتَهَي الرَّحْمَةِ مِن كِتابِكَ، وَاسْمِكَ الاَْعْظَمِ، وَكَلِماتِكَ التّامَّةِ الَّتِي تَمَّتْ صِدْقاً وَعَدْلاً، صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَأَهْلِ بَيْتِهِ وَافْعَلْ بِي كَذا وَكَذا».

و به جاي «وَافْعَلْ بِي كَذا وَكَذا» حاجت خود را از خدا بخواهد كه برآورده مي شود إن شاء اللّه تعالي و مستحبّ است پس از اتمام چهار ركعت نماز دست ها را به دعا بردارد و بگويد:

«يا رَبّ يا رَبّ» به قدر يك نفس و نيز كلمه «يا رَبّاهُ يا رَبّاهُ» را تكرار كند به قدر يك نفس، و «رَبِّ رَبِّ» به اندازه يك نفس، و «يا اَللهُ يا اَللهُ» به قدر يك نفس، و «يا حَيُّ يا حَيُّ» به اندازه يك نفس، و «يا رَحِيمُ يا رَحِيمُ» به اندازه يك نفس، و بعد «يا رَحْمانُ يا رَحْمانُ» هفت مرتبه، و «يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ» هفت مرتبه، بگويد و آنگاه اين دعا را بخواند:

«اَللّهُمَّ إِنِّي أَفْتَتِحُ الْقَوْلَ بِحَمْدِكَ، وَأَنْطِقُ بِالثَّناءِ عَلَيْكَ، وَاُمَجِّدُكَ وَلا غايَةَ لِمَدْحِكَ، وَاُثْنِي عَلَيْكَ، وَمَنْ يَبْلُغُ غايَةَ ثَنائِكَ، وَأَمَدَ مَجْدِكَ وَأَنّي لِخَلِيقَتِكَ كُنْهُ مَعْرِفَةِ مَجْدِكَ؟ وَأَيَّ زَمَن لَمْ تَكُنْ مَمْدُوحاً بِفَضْلِكَ، مَوْصُوفاً بِمَجْدِكَ، عَوّاداً عَلَي الْمُذْنِبِينَ بِحِلْمِكَ تَخَلَّفَ سُكّانُ

ص: 856

أَرْضِكَ عَنْ طاعَتِكَ، فَكُنْتَ عَلَيْهِمْ عَطُوفاً بِجُودِكَ، جَواداً بِفَضْلِكَ، عَوّاداً بِكَرَمِكَ، يا لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ الْمَنّانُ ذُوالْجَلالِ وَالاِْكْرامِ».

اعمال دهه اوّل ذي حجّه

ذي حجّه از ماه هاي شريف است، و از اين رو چون اين ماه داخل مي شد صُلَحاي صحابه و تابعين در عبادت و نماز و نيايش نهايت سعي و اهتمام را داشتند. و ايّام دهه اوّل آن «ايّام معلومات» است كه در قرآن كريم ذكر شده است، و در نهايتِ فضيلت و بركت است. از رسول خدا(صلي الله عليه وآله)روايت شده: كه عمل خير و عبادت در هيچ ايّامي نزد حقّ تعالي از اين دهه محبوبتر نمي باشد، و از براي اين دهه اعمالي است:

اوّل: روزه گرفتن نُه روز اوّل اين دهه كه ثواب روزه تمام عُمر را دارد.

دوّم: خواندن دو ركعت نماز بين مغرب و عشاء در تمام شب هاي اين دهه، در هر ركعت بعد از حمد يك مرتبه توحيد، و آيه " وَواعَدْنامُوسي ثَلثِينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْر فَتَمَّ مِيقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيلَةً وَقالَ مُوسي لاَِخِيهِ هرُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ " را بخواند تا با ثواب حاجيان شريك شود.

سوّم: از روز اوّل تا عصر روز عَرَفه بعد از نماز صبح و پيش از مغرب اين دعا را، كه شيخ و سيّد از حضرت صادق(عليه السلام)روايت كرده اند بخواند:

«اَللّهُمَّ هذِهِ الاَْيّامُ الَّتِي فَضَّلْتَها عَلَي غَيْرِها مِنَ الاَْيّامِ وَشَرَّفْتَها، وَقَدْ بَلَّغْتَنِيها بِمَنِّكَ وَرَحْمَتِكَ، فَأَنْزِلْ عَلَيْنا مِنْ بَرَكاتِكَ، وَأَوْسِعْ عَلَيْنا فِيها مِنْ نَعْمائِكَ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَأَنْ تَهْدِيَنا فِيها لِسَبِيلِ الْهُدي وَالْعَفافِ وَالْغِني، وَالْعَمَلِ فِيها بِما تُحِبُّ وتَرْضي. اَللّهُمَّ إِنِّي

ص: 857

أَسْأَلُكَ يا مَوْضِعَ كُلِّ شَكْوي، وَيا سامِعَ كُلِّ نَجْوي، وَيا شاهِدَ كُلِّ مَلاَء، وَياعالِمَ كُلِّ خَفِيَّة، أَنْ تُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَأَنْ تَكْشِفَ عَنّا فِيهَا الْبَلاءَ، وَتَسْتَجِيبَ لَنا فِيهَا الدُّعاءَ، وَتُقَوِّيَنا فِيها وَتُعِينَنا، وَتُوَفِّقَنا فِيها لِما تُحِبُّ رَبَّنا وَتَرْضي، وَعَلي مَا افْتَرَضْتَ عَلَيْنا مِنْ طاعَتِكَ وَطاعَةِ رَسُولِكَ وَأَهْلِ وِلايَتِكَ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَأَنْ تَهَبَ لَنا فِيهَا الرِّضا، إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعاءِ، وَلا تَحْرِمْنا خَيْرَ ما تُنْزِلُ فِيها مِنَ السَّماءِ، وَطَهِّرْنا مِنَ الذُّنُوبِ يا عَلّامَ الْغُيُوبِ، وَأَوْجِبْ لَنا فِيها دارَ الْخُلُودِ. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَلا تَتْرُكْ لَنا فِيها ذَنْباً إِلاّغَفَرْتَهُ، وَلا هَمّاً إِلاّفَرَّجْتَهُ، وَلا دَيْناً إِلاّ قَضَيْتَهُ، وَلا غائِباً إِلاّ أَدَّيْتَهُ، وَلا حاجَةً مِنْ حَوائِجِ الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ إِلاّ سَهَّلْتَها وَيَسَّرْتَها، إِنَّكَ عَلي كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ. اَللّهُمَّ يا عالِمَ الْخَفِيّاتِ، يا راحِمَ الْعَبَراتِ، يا مُجِيبَ الدَّعَواتِ، يا رَبَّ الاَْرَضِينَ وَالسَّماواتِ، يا مَنْ لا تَتَشابَهُ عَلَيْهِ الاَْصْواتُ، صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَاجْعَلْنا فِيها مِنْ عُتَقائِكَ وَطُلَقائِكَ مِنَ النّارِ، وَالْفائِزِينَ بِجَنَّتِكَ، النّاجِينَ بِرَحْمَتِكَ، يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ، وَصَلَّي اللهُ عَلي سَيِّدِنامُحَمَّدوَآلِهِ أَجْمَعِينَ، وَسَلِّمْ عَلَيْهِمْ تَسْلِيماً».

چهارم: در هر روز از دهه بخواند پنج دعايي را كه حضرت جبرئيل از سوي خداوند براي حضرت عيسي هديه آورده كه در اين دهه بخواند، و آن پنچ دعا اين است:

(1) «أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، لَهُ الْمُلْكُ وَلَهُ الْحَمْدُ، بِيَدِهِ الْخَيْرُ، وَهُوَ عَلي كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ». (2) «أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، أَحَداً صَمَداً لَمْ يَتَّخِذْ صاحِبَةً وَلا وَلَداً». (3) «أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ

ص: 858

لَهُ، أَحَداًصَمَداً لَم يَلِدْ وَلَم يُولَدْ وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ». (4) «أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، لَهُ الْمُلْكُ وَلَهُ الْحَمْدُ، يُحْيِي وَيُمِيتُ، وَهُوَ حَيٌّ لا يَمُوتُ، بِيَدِهِ الْخَيْرُ، وَهُوَ عَلي كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ». (5) «حَسْبِيَ اللهُ وكَفي، سَمِعَ اللهُ لِمَنْ دَعا، لَيْسَ وَراءَ اللهِ مُنْتَهي، أَشْهَدُ لِلّهِ بِما دَعا، وَأَنَّهُ بَرِيءٌ مِمَّنْ تَبَرَّءَ، وَأَنَّ لِلّهِ الاْخِرَةَ وَالاُْولي».

حضرت عيسي(عليه السلام) ثواب بسياري براي خواندن هر كدام از اين پنج دعا را صد بار، نقل كرده است.

پنجم: بخواند در هر روزِ اين دهه اين تهليلات را كه از اميرالمؤمنين(عليه السلام) روايت شده است با ثواب بسيار، و اگر روزي ده مرتبه بخواند بهتر است.

«لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ عَدَدَ اللَّيالِي وَالدُّهُورِ، لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ عَدَدَ أَمْواجِ الْبُحُورِ، لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ وَرَحْمَتُهُ خَيْرٌ مِمّا يَجْمَعُونَ، لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ عَدَدَ الشَّوْكِ وَالشَّجَرِ، لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ عَدَدَ الشَّعْرِ وَالْوَبَرِ، لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ عَدَدَ الْحَجَرِ وَالْمَدَرِ، لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ عَدَدَ لَمْحِ الْعُيُونِ، لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ " فِي اللَّيْلِ إِذاعَسْعَسَ "، وَفِي " الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ "، لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ عَدَدَ الرِّ ياحِ فِي البَرارِي وَالصُّخُورِ، لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ مِنَ الْيَوْمِ إِلي يَوْمِ " يُنْفَخُ فِي الصُّورِ "».

روز اوّل ذي حجّه: روز بسيار مباركي است، و در آن چند عمل وارد است:

اوّل: روزه كه ثواب روزه هشتاد ماه را دارد.

دوّم: خواندن نماز حضرت فاطمه(عليها السلام)، و طبق روايتي كه شيخ نقل كرده، چهار ركعت است؛ دو نماز دو ركعتي، مثل نمازاميرالمؤمنين(عليه السلام)، درهر ركعت حمد يك مرتبه، و توحيد پنجاه مرتبه، وبعد

ص: 859

از نماز، تسبيح حضرت را بخواند، و بگويد:

«سُبْحانَ ذِي الْعِزِّ الشّامِخِ الْمُنِيفِ، سُبْحانَ ذِي الْجَلالِ الْباذِخِ الْعَظِيمِ، سُبْحانَ ذِي الْمُلْكِ الْفاخِرِ الْقَدِيمِ، سُبْحانَ مَنْ يَري اَثَرَ النَّمْلَةِ فِي الصَّفا، سُبْحانَ مَنْ يَري وَقْعَ الطَّيْرِ فِي الْهَواءِ، سُبْحانَ مَنْ هُوَ هكَذا وَلا هكَذا غَيْرُهُ».

سوّم: نيم ساعت پيش از اذان ظهر، دو ركعت نماز گزارد، در هر ركعت حمد يك مرتبه، و بعد هر كدام از توحيد و آية الكرسي و سوره قدر، را ده مرتبه بخواند.

چهارم: هر كس از ظالمي بترسد در اين روز بگويد:«حَسْبِي حَسْبِي حَسْبِي مِنْ سُؤالِي عِلْمُكَ بِحالِي».

و بدان كه در اين روز حضرت ابراهيم خليل(عليه السلام)متولّد شده، و به روايت شيخين تزويج حضرت فاطمه با امير المؤمنين(عليهما السلام) در اين روز مي باشد.

روز هفتم: سال صد و چهارده هجري قمري، شهادت حضرت امام محمّد باقر(عليه السلام) در مدينه واقع شده، كه روز حُزن شيعه است.

روز هشتم: روز ترْوِيَه است، وروزه اش فضيلت دارد، و روايت شده كه كفّاره شصت سال گناه است، و شيخ شهيد غسل اين روز را مستحب دانسته است.

شب نهم: شب عرفه، كه از ليالي متبرّكه و شب مناجات با قاضي الحاجات است، و توبه در آن شب مقبول، و دعا در آن مستجاب است، و كسي كه آن شب را به عبادت به سر آورد اجر صد و هفتاد سال عبادت دارد، و از براي آن شب چند عمل است كه در بخش اوّل فصل سوّم ذكر مي شود.

روز نُهم: روز عرفه، و از اعياد عظيمه است، اگر چه به اسم عيد ناميده نشده است، و روزي است كه حق

ص: 860

تعالي بندگان خويش را به عبادت و اطاعت خود خوانده، و جود و احسان خود را براي ايشان گسترانيده، و شيطان در اين روز خوار و حقير و رانده تر و خشمگين تر از همه اوقات خواهد بود.

براي اين روز چند عمل است، كه بعضي از آنها در اعمال روز عرفه (ادعيه و زيارات مكه مكرمه) خواهد آمد.

شب دهم: از ليالي متبرّكه و از جمله چهار شبي است كه احياي آنها مستحب است، و درهاي آسمان در اين شب باز است، و سنّت است در آن زيارت امام حسين(عليه السلام) و دعاي:

«يا دائِمَ الْفَضْلِ عَلَي الْبَرِيَّةِ، يا باسِطَ الْيَدَيْنِ بِالْعَطِيَّةِ، يا صاحِبَ الْمَواهِبِ السَّنِيَّةِ، صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِهِ خَيْرِ الْوَري سَجِيَّة، وَاغْفِرْ لَنا يا ذَا الْعُلي فِي هذِهِ الْعَشِيَّةِ».

روز دهم: روزعيد قربان وبسيار روز شريفي است،وبعضي اعمال آن در (ادعيه و زيارات مكه مكرمه) خواهد آمد.

اعمال عيد غدير

عيد غدير، براي پيروان اهل بيت (عليهم السلام)، از اهميّت خاصّي برخوردار است، چرا كه عيد آل محمّد (عليهم السلام)و عيد عدالت و رهبري است، و نزد ائمّه داراي حرمت و قداست بسياري مي باشد. در اين روز رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در غدير خم حضرت علي(عليه السلام) را به ولايت و جانشيني خويش منصوب فرمود.

اعمالي كه براي اين روز مبارك نوشته اند بسيار است، از جمله چند عمل زير است:

اوّل: روزه، كه كفّاره گناهان است و پاداش بسيار دارد.

دوّم: غسل.

سوّم: زيارت حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام)، بخصوص «زيارت امينُ اللّه».

چهارم: دو ركعت نماز و بهتر است در ركعت اوّل بعد از حمد سوره قَدْر و در ركعت دوّم بعد از

ص: 861

حمد سوره توحيد را بخواند وپس از پايان نماز به سجده رود وصد مرتبه شكر خدا كند (شُكْراً للهِِ)، سپس سر از سجده بردارد واين دعارا بخواند:

«اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِأَنَّ لَكَ الْحَمْدَ وَحْدَكَ لا شَرِيكَ لَكَ، وَأَنَّكَ واحِدٌ أَحَدٌ صَمَدٌ، لَمْ تَلِدْ وَلَمْ تُولَدْ، وَلَمْ يَكُنْ لَكَ كُفُواً أَحَدٌ، وَأَنَّ مَحَمَّداً عَبْدُكَ وَرَسُولُكَ، صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَآلِهِ، يا مَنْ هُوَ كُلَّ يَوْم فِي شَأْن، كَما كانَ مِنْ شَأْنِكَ أَنْ تَفَضَّلْتَ عَلَيَّ بِأَنْ جَعَلْتَنِي مِنْ أَهْلِ إِجابَتِكَ، وَأَهْلِ دِينِكَ، وَأَهْلِ دَعْوَتِكَ، وَوَفَّقْتَنِي لِذلِكَ فِي مُبْتَدَإ خَلْقِي، تَفَضُّلاً مِنْكَ وَكَرَماً وَجُوداً، ثُمَّ أَرْدَفْتَ الْفَضْلَ فَضْلاً وَالْجُودَ جُوداً وَالْكَرَمَ كَرَماً، رَأْفَةً مِنْكَ وَرَحْمَةً، إِلي أَنْ جَدَّدْتَ ذلِكَ الْعَهْدَ لِي تَجْدِيداً بَعْدَ تَجْدِيدِكَ خَلْقِي، وَكُنْتُ نَسْياً مَنْسِيّاً ناسِياً ساهِياً غافِلاً، فَأَتْمَمْتَ نِعْمَتَكَ بِأَنْ ذَكَّرْتَنِي ذلِكَ، وَمَنَنْتَ بِهِ عَلَيَّ، وَهَدَيْتَنِي لَهُ، فَلْيَكُنْ مِنْ شَأْنِكَ يا إِلهِي وَسَيِّدِي وَمَوْلايَ أَنْ تُتِمَّ لِي ذلِكَ، ولا تَسْلُبْنِيهِ حَتّي تَتَوَفّانِي عَلي ذلِكَ وَأَنْتَ عَنِّي راض، فَإِنَّكَ أَحَقُّ الْمُنْعِمِينَ أَنْ تُتِمَّ نِعْمَتَكَ عَلَيَّ. اَللّهُمَّ سَمِعْنا وأَطَعْنا وَاَجَبْنا داعِيكَ بِمَنِّكَ، فَلَكَ الْحَمْدُ، " غُفْرانَكَ رَبَّناوَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ "، آمَنّا بِاللهِ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، وَبِرَسُولِهِ مَحَمَّد، وَصَدَّقْنا وَاَجَبْنا داعِيَ اللهِ، وَاتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فِي مُوالاةِ مَوْلانا وَمَوْلَي المُؤْمِنِينَ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طالِب، عَبْدِ اللهِ وَاَخِي رَسُولِهِ، وَالصِّدِّيقِ الاَْكْبَرِ وَالْحُجَّةِ عَلي بَرِيَّتِهِ، اَلْمُؤَيِّدِ بِهِ نَبِيَّهُ وَدِينَهُ الْحَقَّ الْمُبِينَ، عَلَماً لِدِينِ اللهِ، وَخازِناً لِعِلْمِهِ، وَعَيْبَةَ غَيْبِ اللهِ، وَمَوْضِعَ سِرِّ اللهِ، وَأَمِينَ اللهِ عَلي خَلْقِهِ، وَشاهِدَهُ فِي بَريَّتِهِ. اَللّهُمَّ " رَبَّناإِنَّناسَمِعْنا مُنادِياً يُنادِي لِلاِْيمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فآمَنّا، رَبَّنا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَكَفِّرْ عَنّا سَيِّئاتِنا وَتَوَفَّنا مَعَ الاَْبْرارِ، رَبَّنا وَآتِنا ما وَعَدْتَنا عَلي رُسُلِكَ وَلا تُخْزِنا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّكَ لا

ص: 862

تُخْلِفُ الْمِيعادَ "، فَاِنّا يارَبَّنا بِمَنِّكَ وَلُطْفِكَ اَجَبْنا داعِيكَ، وَاتَّبَعْنَا الرَّسُولَ، وَصَدَّقْناهُ وَصَدَّقْنا مَوْلَي الْمُؤْمِنِينَ، وَكَفَرْنا بِالْجِبْتِ وَالطّاغُوتِ، فَوَلِّنا ما تَوَلَّيْنا، وَاحْشُرْنا مَعَ أَئِمَّتِنا، فَاِنّا بِهِمْ مُؤْمِنُونَ مُوقِنُونَ، وَلَهُمْ مُسَلِّمُونَ، آمَنّا بِسِرِّهِمْ وَعَلانِيَتِهِمْ وَشاهِدِهِمْ وَغائِبِهِمْ وَحَيِّهِمْ وَمَيِّتِهِمْ، وَرَضِينا بِهِمْ أَئِمَّةً وَقادَةً وَسادَةً، وَحَسْبُنا بِهِمْ بَيْنَنا وَبَيْنَ اللهِ دُونَ خَلْقِهِ، لا نَبْتَغِي بِهِمْ بَدَلاً، ولا نَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِمْ وَلِيجَةً، وَبَرِئْنا إِلَي اللهِ مِنْ كُلِّ مَنْ نَصَبَ لَهُمْ حَرْباً مِنَ الْجِنِّ وَالاِْنْسِ مِنَ الاَْوَّلِينَ وَالاْخِرِينَ، وَكَفَرْنا بِالْجِبْتِ وَالطّاغُوتِ وَالاَْوْثانِ الاَْرْبَعَةِ وَأَشْياعِهِمْ وَأَتْباعِهِمْ وَكُلِّ مَنْ والاهُمْ مِنَ الْجِنِّ وَالاِْنْسِ، مِنْ أَوَّلِ الدَّهْرِ إِلي آخِرِهِ. اَللّهُمَّ إِنّا نُشْهِدُكَ أَنّا نَدِينُ بِما دانَ بِهِ مُحَمَّدٌ وَآلُ مُحَمَّد، صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَعَلَيْهِمْ، وَقَوْلُنا ما قالُوا، وَدِينُنا ما دانُوا بِهِ، ما قالُوا بِهِ قُلْنا، وَما دانُوا بِهِ دِنّا،وَما أَنْكَرُوا أَنْكَرْنا، وَمَنْ والَوْا والَيْنا، وَمَنْ عادَوْا عادَيْنا، وَمَنْ لَعَنُوا لَعَنّا، وَمَنْ تَبَرَّءُوا مِنْهُ تَبَرَّأْنا مِنْهُ، وَمَنْ تَرَحَّمُوا عَلَيْهِ تَرَحَّمْنا عَلَيْهِ، آمَنّا وَسَلَّمْنا وَرَضِينا وَاتَّبَعْنا مَوالِيَنا، صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِمْ. اَللّهُمَّ فَتَمِّمْ لَنا ذلِكَ وَلا تَسْلُبْناهُ، وَاجْعَلْهُ مُسْتَقِرّاً ثابِتاً عِنْدَنا وَلا تَجْعَلْهُ مُسْتَعاراً، وَأَحْيِنا ما أَحْيَيْتَنا عَلَيْهِ، وَاَمِتْنا إِذا أَمَتَّنا عَلَيْهِ، آلُ مُحَمَّد أَئِمَّتُنا، فَبِهِمْ نَأْتَمُّ وَإِيّاهُمْ نُوالِي، وَعَدُوَّهُمْ عَدُوَّ اللهِ نُعادِي، فَاجْعَلْنا مَعَهُمْ فِي الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ، فَاِنّا بِذلِكَ راضُونَ، يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ».

باز به سجده رود و صد مرتبه «اَلْحَمْدُ للهِِ» و صد مرتبه «شُكْراً لِلّهِ» بگويد. و روايت شده كه هر كس اين عمل را بجا آورد ثواب كسي داشته باشد كه در روز عيد غدير نزد حضرت رسول خدا(صلي الله عليه وآله) حاضر شده باشد، و با آن حضرت بر ولايت بيعت كرده باشد، و بهتر آن است كه اين

ص: 863

نماز را نزديك زوال گذارد، كه حضرت در آن ساعت اميرالمؤمنين(عليه السلام) را در غدير خم به امامت و خلافت براي مردم نصب فرمود.

پنجم: خواندن دعاي ندبه.

ششم: خواندن اين دعا، كه سيد بن طاوس از شيخ مفيد نقل كرده است:

«اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّد نَبِيِّكَ، وَعَلِيّ وَلِيِّكَ، وَالشَّأْنِ وَالْقَدْرِ الَّذِي خَصَصْتَهُما بِهِ دُونَ خَلْقِكَ، أَنْ تُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَعَلِيّ، وَأَنْ تَبْدَأَ بِهِما فِي كُلِّ خَيْر عاجِل. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، اَلاَْئِمَّةِ الْقادَةِ، وَالدُّعاةِ السّادَةِ، وَالنُّجُومِ الزّاهِرَةِ، وَالاَْعْلامِ الْباهِرَةِ، وَساسَةِ الْعِبادِ، وَأَرْكانِ الْبِلادِ، وَالنّاقَةِ الْمُرْسَلَةِ، وَالسَّفِينَةِ النّاجِيَةِ الْجارِيَةِ فِي اللُّجَجِ الْغامِرَةِ. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، خُزّانِ عِلْمِكَ، وَأَرْكانِ تَوْحِيدِكَ، وَدَعائِمِ دِينِكَ، وَمَعادِنِ كَرامَتِكَ، وَصَفْوَتِكَ مِنْ بَرِيَّتِكَ، وَخِيَرَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ، اَلاَْتْقِياءِ الاَْنْقِياءِ النُّجَباءِ الاَْبْرارِ، وَالْبابِ الْمُبْتَلي بِهِ النّاسُ، مَنْ اَتاهُ نَجا، وَمَنْ أَباهُ هَوي. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، أَهْلِ الذِّكْرِ الَّذِينَ أَمَرْتَ بِمَسْأَلَتِهِمْ، وَذَوِي الْقُرْبَي الَّذِينَ أَمَرْتَ بِمَوَدَّتِهِمْ، وَفَرَضْتَ حَقَّهُمْ، وَجَعَلْتَ الْجَنَّةَ مَعادَ مَنِ اقْتَصَّ آثارَهُمْ. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، كَما أَمَرُوا بِطاعَتِكَ، وَنَهَوْا عَنْ مَعْصِيَتِكَ، وَدَلُّوا عِبادَكَ عَلي وَحْدانِيَّتِكَ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ بِحَقِّ مُحَمَّد نَبِيِّكَ وَنَجِيِّكَ وَصَفْوَتِكَ وَأَمِينِكَ وَرَسُولِكَ إِلي خَلْقِكَ، وَبِحَقِّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِنَ، وَيَعْسُوبِ الدِّينِ، وَقائِدِ الغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ، الْوَصِيِّ الْوَفِيِّ، وَالصِّدِّيقِ الاَْكْبَرِ، وَالْفارُوقِ بَيْنَ الْحَقِّ وَالْباطِلِ، وَالشّاهِدِ لَكَ، وَالدّالِّ عَلَيْكَ، وَالصّادِعِ بِأَمْرِكَ، وَالْمُجاهِدِ فِي سَبِيلِكَ، لَمْ تَأْخُذْهُ فِيكَ لَوْمَةُ لائِم، أَنْ تُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَأَنْ تَجْعَلَنِي فِي هذَا الْيَوْمِ الَّذِي عَقَدْتَ فِيهِ لِوَلِيِّكَ الْعَهْدَ فِي أَعْناقِ خَلْقِكَ، وَأَكْمَلْتَ لَهُمُ الدِّينَ مِنَ الْعارِفِينَ بِحُرْمَتِهِ، وَالْمُقِرِّينَ بِفَضْلِهِ، مِنْ عُتَقائِكَ وَطُلَقائِكَ مِنَ النّارِ، وَلا تُشْمِتْ بِي حاسِدِي النِّعَمِ. اَللّهُمَّ فَكَما جَعَلْتَهُ عِيدَكَ الاَْكْبَرَ، وَسَمَّيْتَهُ

ص: 864

فِي السَّماءِ يَوْمَ الْعَهْدِ الْمَعْهُودِ، وَفِي الاَْرْضِ يَوْمَ الْمِيثاقِ الْمَأْخُوذِ وَالْجَمْعِ الْمَسْؤُولِ، صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مَحَمَّد، وَأَقْرِرْ بِهِ عُيُونَنا، وَاجْمَعْ بِهِ شَمْلَنا، وَلاتُضِلَّنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا، وَاجْعَلْنا لاَِنْعُمِكَ مِنَ الشّاكِرِينَ، يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ، اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي عَرَّفَنا فَضْلَ هذَا الْيَوْمِ، وَبَصَّرَنا حُرْمَتَهُ، وَكَرَّمَنا بِهِ، وَشَرَّفَنا بِمَعْرِفَتِهِ، وَهَدانا بِنُورِهِ، يا رَسُولَ اللهِ، يا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، عَلَيْكُما وَعَلي عِتْرَتِكُما وَعَلي مُحِبِّيكُما مِنِّي أَفْضَلُ السَّلامِ ما بَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ، وَبِكُما أَتَوَجَّهُ إِلَي اللهِ رَبِّي وَربِّكُما فِي نَجاحِ طَلِبَتِي، وَقَضاءِ حَوائِجِي، وتَيْسِيرِ أُمُورِي».

هفتم: آنكه در ديدار با برادران مؤمن، اين تهنيت را به يكديگر بگويند كه سپاس نعمت ولايت است:

«اَلْحَمْدُ للهِِ الَّذِي جَعَلَنا مِنَ الْمُتَمَسِّكِينَ بِوِلايَةِ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ وَالاَْئِمَّةِ عَلَيْهِمُ السَّلامُ».

ونيز بخواند:

«اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي أَكْرَمَنا بِهذَا الْيَوْمِ، وَجَعَلَنا مِنَ الْمُوفِينَ بِعَهْدِهِ إِلَيْنا وَمِيثاقِهِ الَّذِي واثَقَنا بِهِ مِنْ وِلايَةِ وُلاةِ أَمْرِهِ، وَالْقُوّامِ بِقِسْطِهِ، وَلَمْ يَجْعَلْنا مِنَ الْجاحِدِينَ وَالْمُكَذِّبِينَ بِيَوْمِ الدِّينِ».

هشتم آنكه صد مرتبه بگويد:

«اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي جَعَلَ كَمالَ دِينِهِ وَتَمامَ نِعْمَتِهِ بِوِلايَةِ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طالِب عَلَيْهِ السَّلامُ».

اعمال روز مباهله

طبق يك سنّت ديرين، گاه دو نفر يا دو گروه با هم در مسأله اي اختلاف نظر داشتند و هيچ يك به گفته ديگري قانع نمي شدند، باهم «مباهله» مي كردند، و از خداوند مي خواستند كه طرف باطل را با فرستادن عذابي هلاك كند و طرف حق پيروز شود.

مسيحيان نجران، چون به رسالت پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) ايمان نداشتند، مي خواستند كه با مباهله، حق آشكار شود. نصاراي نجران در تاريخ مقرّر و مكان معيّن با همه زيورها و آرايش ها و تشريفات حاضر شدند. رسول خدا(صلي الله عليه وآله) هم همراه

ص: 865

با اهل بيت خاصّ خود براي مباهله حاضر شدند.

رسول خدا پيش از آنكه خواست مباهله كند، عبا بر دوش مبارك گرفت و سپس اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و حسين(عليهم السلام) را داخل در زير عبا نمود، و گفت: پروردگارا! هر پيغمبري را اهل بيتي بوده است كه مخصوصترين خلق بوده اند، بار خداوندا! اينها اهل بيت من مي باشند، پس از ايشان برطرف كن شكّ و گناه را، و پاك كن ايشان را. پس جبرئيل نازل شد و آيه تطهير را در شأن ايشان آورد. پس حضرت رسول(صلي الله عليه وآله) آن چهار بزرگوار را بيرون برد از براي مباهله، چون نگاه نصاري بر ايشان افتاد و حقّانيّت آن حضرت و آثار نزول عذاب را مشاهده كردند، جرأت مباهله ننمودند، و درخواست مصالحه و قبول جزيه نمودند.

در اين روز نيز حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) در حال ركوع انگشتري خود را به سائل داد، و آيه " إنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ... " در شأنش نازل شد، وبالجمله اين روز، روز شريفي است، ودر آن چند عمل وارد است:

اوّل: غسل، دوّم: روزه، سوّم: دو ركعت نماز، مثل نمازِ روز عيد غدير كه از نظر وقت و كيفيّت و ثواب و خواندن آية الكرسي مثل نماز روز عيد غدير است.

چهارم: خواندن دعاي مباهله كه شبيه به دعاي سحر ماه رمضان است، و شيخ و سيّد هر دو دعاي روز مباهله را از حضرت صادق(عليه السلام)چنين نقل كرده اند:

«اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ مِنْ بَهائِكَ بِأَبْهاهُ وكُلُّ بَهائِكَ بَهِيٌّ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ بِبَهائِكَ كُلِّهِ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ جَلالِكَ بِأَجَلِّهِ وَكُلُّ جَلالِكَ جَلِيلٌ. اَللّهُمَّ إِنِّي

ص: 866

أَسْأَلُكَ بِجَلالِكَ كُلِّهِ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ جَمالِكَ بِأَجْمَلِهِ وَكُلُّ جَمالِكَ جَمِيلٌ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ بِجَمالِكَ كُلِّهِ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَدْعُوكَ كَما أَمَرْتَنِي، فَاسْتَجِبْ لِي كَما وَعَدْتَنِي. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ مِنْ عَظَمَتِكَ بِأَعْظَمِها وَكُلُّ عَظَمَتِكَ عَظِيمَةٌ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ بِعَظَمَتِكَ كُلِّها. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ مِنْ نُورِكَ بِأَنْوَرِهِ وَكُلُّ نُورِكَ نَيِّرٌ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ بِنُورِكَ كُلِّهِ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ مِنْ رَحْمَتِكَ بِأَوْسَعِها وَكُلُّ رَحْمَتِكَ واسِعَةٌ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ بِرَحْمَتِكَ كُلِّها. اَللّهُمَّ إِنِّي أَدْعُوكَ كَما أَمَرْتَنِي، فَاسْتَجِبْ لِي كَما وَعَدْتَنِي. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ مِنْ كَمالِكَ بِأَكْمَلِهِ وَكُلُّ كَمالِكَ كامِلٌ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ بِكَمالِكَ كُلِّهِ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ مِنْ كَلِماتِكَ بِأَتَمِّها وَكُلُّ كَلِماتِكَ تامَّةٌ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ بِكَلِماتِكَ كُلِّها. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ مِنْ أَسْمائِكَ بِأَكْبَرِها وَكُلُّ أَسْمائِكَ كَبِيرَةٌ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ بِأَسْمائِكَ كُلِّها. اَللّهُمَّ إِنِّي أَدْعُوكَ كَما أَمَرْتَنِي، فَاسْتَجِبْ لِي كَما وَعَدْتَنِي. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ مِنْ عِزَّتِكَ بِأَعَزِّها وَكُلُّ عِزَّتِكَ عَزِيزَةٌ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ بِعِزَّتِكَ كُلِّها. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ مِنْ مَشِيَّتِكَ بِأَمْضاها وَكُلُّ مَشِيَّتِكَ ماضِيَةٌ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ

بِمَشِيَّتِكَ كُلِّها. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ بِقُدْرَتِكَ الَّتِي اسْتَطَلْتَ بِها عَلي كُلِّ شَيْء وَكُلُّ قُدْرَتِكَ مُسْتَطِيلَةٌ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ بِقُدْرَتِكَ كُلِّها. اَللّهُمَّ إِنِّي أَدْعُوكَ كَما أَمَرْتَنِي، فَاسْتَجِبْ لِي كَما وَعَدْتَنِي. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ مِنْ عِلْمِكَ بِأَنْفَذِهِ وَكُلُّ عِلْمِكَ نافِذٌ، اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ بِعِلْمِكَ كُلِّهِ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ مِنْ قَوْلِكَ بِأَرْضاهُ وَكُلُّ قَوْلِكَ رَضِيٌّ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ بِقَوْلِكَ كُلِّهِ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ مِنْ مَسائِلِكَ بِأَحَبِّهاإِلَيْكَ وَكُلُّهاإِلَيْكَ حَبِيبَةٌ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ بِمَسائِلِكَ كُلِّها. اَللّهُمَّ إِنِّي أَدْعُوكَ كَما أَمَرْتَنِي، فَاسْتَجِبْ

ص: 867

لِي كَما وَعَدْتَنِي. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ مِنْ شَرَفِكَ بِأَشْرَفِهِ وَكُلُّ شَرَفِكَ شَرِيفٌ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ بِشَرَفِكَ كُلِّهِ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ سُلْطانِكَ بِأَدْوَمِهِ وَكُلُّ سُلْطانِكَ دائِمٌ، اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ بِسُلْطانِكَ كُلِّهِ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ مِنْ مُلْكِكَ بِأَفْخَرِهِ وَكُلُّ مُلْكِكَ فاخِرٌ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ بِمُلْكِكَ كُلِّهِ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَدْعُوكَ كَما أَمَرْتَنِي، فَاسْتَجِبْ لِي كَما وَعَدْتَنِي. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ مِنْ عَلائِكَ بِأَعْلاهُ وَكُلُّ عَلائِكَ عال. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ بِعَلائِكَ كُلِّهِ، اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ مِنْ آياتِكَ بِأَعْجَبِها وَكُلُّ آياتِكَ عَجِيبَةٌ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ بِآياتِكَ كُلِّها. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ مِنْ مَنِّكَ بِأَقْدَمِهِ وَكُلُّ مَنِّكَ قَدِيمٌ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ بِمَنِّكَ كُلِّهِ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَدْعُوكَ كَما أَمَرْتَنِي، فَاسْتَجِبْ لِي كَما وَعَدْتَنِي. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ بِما أَنْتَ فِيهِ مِنَ الشُّئُونِ وَالْجَبَرُوتِ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ بِكُلِّ شَأْن وَكُلِّ جَبَرُوت. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ بِما تُجِيبُنِي بِهِ حِينَ أَسْأَلُكَ، يا اَللهُ يا لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ،أَسْأَ لُكَ بِبَهاءِ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ، يا لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ،أَسْأَ لُكَ بِجَلالِ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ، يا لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ،أَسْأَ لُكَ بِلا إِلهَ إلاّ أَنْتَ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَدْعُوكَ كَما أَمَرْتَنِي، فَاسْتَجِبْ لِي كَما وَعَدْتَنِي. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ رِزْقِكَ بِأَعَمِّهِ وَكُلُّ رِزْقِكَ عامٌّ، اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِرِزْقِكَ كُلِّهِ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ عَطائِكَ بِأَهْنَئِهِ وَكُلُّ عَطائِكَ هَنِيئٌ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِعَطائِكَ كُلِّهِ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ خَيْرِكَ بِأَعْجَلِهِ وَكُلُّ خَيْرِكَ عاجِلٌ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِخَيْرِكَ كُلِّهِ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ مِنْ فَضْلِكَ بِأَفْضَلِهِ وَكُلُّ فَضْلِكَ فاضِلٌ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِفَضْلِكَ كُلِّهِ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَدْعُوكَ كَما أَمَرْتَنِي، فَاسْتَجِبْ لِي كَما وَعَدْتَنِي. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي

ص: 868

مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَابْعَثْنِي عَلَي الاِْيمانِ بِكَ وَالتَّصْدِيقِ بِرَسُولِكَ عَلَيْهِ وَآلِهِ السَّلامُ، وَالْوِلايَةِ لِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طالِب، وَالْبَراءَةِ مِنْ عَدُوِّهِ، وَالاِْيتِمامِ بِالاَْئِمَّةِ مِنْ آلِ مُحَمَّد عَلَيْهِمُ السَّلامُ، فَإِنِّي قَدْ رَضِيتُ بِذلِكَ يا رَبِّ. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد عَبْدِكَ وَرَسُولِكَ فِي الاَْوَّلِينَ، وَصَلِّ عَلي مُحَمَّد فِي الاْخِرِينَ، وَصَلِّ عَلي مُحَمَّد فِي الْمَلاَِ الاَْعْلي، وَصَلِّ عَلي مُحَمَّد فِي الْمُرْسَلِينَ. اَللّهُمَّ أَعْطِ مُحَمَّداً الْوَسِيلَةَ وَالشَّرَفَ وَالْفَضِيلَةَ وَالدَّرَجَةَ الْكَبِيرَةَ. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَقَنِّعْنِي بِما رَزَقْتَنِي، وَبارِكْ لِي فِيما أَعْطَيْتَنِي، وَاحْفَظْنِي فِي غَيْبَتِي وَفِي كُلِّ غائِب هُوَ لِي. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَابْعَثْنِي عَلَي الاِْيمانِ بِكَ وَالتَّصْدِيقِ بِرَسُولِكَ. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَأَسْأَلُكَ خَيْرَ الْخَيْرِ رِضْوانَكَ وَالْجَنَّةَ، وَأَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّ الشَّرِّ سَخَطِكَ وَالنّارِ. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَاحْفَظْنِي مِنْ كُلِّ مُصِيبَة، وَمِنْ كُلِّ بَلِيَّة، وَمِنْ كُلِّ عُقُوبَة، وَمِنْ كُلِّ فِتْنَة، وَمِنْ كُلِّ بَلاء، وَمِنْ كُلِّ شَرّ، وَمِنْ كُلِّ مَكْرُوه، وَمِنْ كُلِّ مُصِيبَة، وَمِنْ كُلِّ آفَة نَزَلَتْ أَوْ تَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ إِلَي الاَْرْضِ، فِي هذِهِ السّاعَةِ، وَفِي هذِهِ اللَّيْلَةِ، وَفِي هذَا الْيَوْمِ، وَفِي هذَا الشَّهْرِ، وَفِي هذِهِ السَّنَةِ. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَاقْسِمْ لِي مِنْ كُلِّ سُرُور، وَمِنْ كُلِّ بَهْجَة، وَمِنْ كُلِّ اِسْتِقامَة، وَمِنْ كُلِّ فَرَج، وَمِنْ كُلِّ عافِيَة، وَمِنْ كُلِّ سَلامَة، وَمِنْ كُلِّ كَرامَة، وَمِنْ كُلِّ رِزْق واسِع حَلال طَيِّب، وَمِنْ كُلِّ نِعْمَة، وَمِنْ كُلِّ سَعَة نَزَلَتْ أَوْ تَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ إِلَي الاَْرْضِ، فِي هذِهِ السّاعَةِ، وَفِي هذِهِ اللَّيْلَةِ، وَفِي هذَا الْيَوْمِ، وَفِي هذَا الشَّهْرِ، وَفِي هذِهِ السَّنَةِ. اَللّهُمَّ إِنْ كانَتْ ذُنُوبِي قَدْ أَخْلَقَتْ وَجْهِي عِنْدَكَ، وَحالَتْ بَيْنِي وَبَيْنَكَ، وَغَيَّرَتْ حالِي عِنْدَكَ، فَإِنِّي أَسْأَلُكَ بِنُورِ وَجْهِكَ الَّذِي لايُطْفَأُ،

ص: 869

وَبِوَجْهِ مُحَمَّد حَبِيبِكَ الْمُصْطَفي، وَبِوَجْهِ وَلِيِّكَ عَلِيّ الْمُرْتَضي، وَبِحَقِّ أَوْلِيائِكَ الَّذِينَ انْتَجَبْتَهُمْ، أَنْ تُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَأَنْ تَغْفِرَلِي ما مَضي مِنْ ذُنُوبِي، وَأَنْ تَعْصِمَنِي فِيما بَقِيَ مِنْ عُمُرِي، وَأَعُوذُ بِكَ اَللّهُمَّ أَنْ أَعُودَ فِي شَيْء مِنْ مَعاصِيكَ أَبَداً ما أَبقَيْتَنِي، حَتّي تَتَوَفّانِي وَأَنَا لَكَ مُطِيعٌ وَأَنْتَ عَنِّي راض، وَأَنْ تَخْتِمَ لِي عَمَلِي بِأَحْسَنِهِ، وَتَجْعَلَ لِي ثَوابَهُ الْجَنَّةَ، وَأَنْ تَفْعَلَ بِي ما أَنْتَ أَهْلُهُ، يا أَهْلَ التَّقْوي وَيا أَهْلَ الْمَغْفِرَةِ، صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَارْحَمْنِي بِرَحْمَتِكَ يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ».

فصل دوّم: اعمال مدينه منوّره

فضيلت زيارت پيامبر صلي الله عليه وآله و حضرت فاطمه زهرا و ائمّه بقيع عليهم السلام

مستحب موٌكّد است براي مردم، خصوصاً حُجّاج، مُشرّف شدن به زيارت روضه مُطهّره و آستانه منوّره فخر عالميان حضرت سيّد المرسلين محمّد بن عبداللّه(صلي الله عليه وآله)، و ترك زيارت آن حضرت باعث جفا در حقّ او مي شود.

و شيخ شهيد فرموده: اگر مردم ترك زيارت آن حضرت كنند، بر امام است كه ايشان را مجبور كند به رفتن زيارت آن حضرت، زيرا كه ترك زيارت آن حضرت موجب جفا در حقّ پيامبر(صلي الله عليه وآله) است.

شيخ صدوق از حضرت صادق(عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: هرگاه كسي از شما حجّ كند، بايد حَجّش را ختم كند به زيارت ما، زيرا كه اين از تمامي حجّ است. و نيز روايت كرده از حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) كه فرمود: تمام كنيد حجّ خود را به زيارت حضرت رسول(صلي الله عليه وآله) كه ترك زيارت آن حضرت بعد از حجّ جفا و خلاف ادب است، و شما را امر به اين كرده اند، و برويد به زيارت قبوري كه حق تعالي لازم گردانيده است بر شما حقّ آنها و زيارت آنها را، و روزي از

ص: 870

حق تعالي طلب كنيد نزد آن قبرها، و نيز از ابو الصّلت هَرَوي روايت كرده كه گفت: به خدمت حضرت امام رضا(عليه السلام) عرض كردم كه نظر شما درباره اين حديث كه مؤمنين از منازل خويش در بهشت، زيارت مي كنند پروردگارشان را چيست؟

حضرت در جواب او فرمودند: اي ابا الصّلت! حق تعالي پيغمبرش حضرت محمّد(صلي الله عليه وآله) را بر جميع خلقش از پيغمبران و فرشتگان برتري بخشيده و اطاعت او را اطاعت خود، و بيعت با او را بيعت با خود، و زيارت او را زيارت خودش شمرده است، چنانچه در سوره نساء آيه 80 فرمود: " مَن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللهَ "، و در سوره فتح، آيه 48 فرموده: " إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللهَ يَدُ اللهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ ".

حضرت رسُول(صلي الله عليه وآله) فرموده: «هر كس مرا زيارت كند در حال حيات يا بعد از فوت من چنان است كه حق تعالي را زيارت كرده باشد...».

و حِميَري در «قرب الاسناد» از حضرت صادق(عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: رسُول خدا(صلي الله عليه وآله) فرموده: هركس مرا زيارت كند در حيات من يا بعد از فوت من شفيع او گردم در روز قيامت.

و در حديثي است كه حضرت صادق(عليه السلام) روز عيدي رفت به زيارت رسول اللّه(صلي الله عليه وآله) و بر آن حضرت سلام كرد، و فرمود: ما به سبب زيارت و سلام بر رسول خدا(صلي الله عليه وآله) بر اهل همه شهرها مكّه و غير مكّه، فضيلت داريم.

و مرحوم شيخ طوسي در تهذيب از يزيد بن عبدالملك روايت كرده، و او از پدرش،

ص: 871

از جدّش، كه گفت: به خدمت حضرت فاطمه(عليها السلام) مشرّف شدم، آن حضرت بر من سلام كرد، سپس از من پرسيد كه براي چه آمده اي؟ عرض كردم: براي طلب بركت و ثواب. فرمود: خبر داد مرا پدرم، و اينك حاضر است كه هر كس بر او و بر من سه روز سلام كند، حق تعالي بهشت را از براي او واجب گرداند، گفتم: در حال حياتتان؟ فرمود: بلي، و هم چنين بعد از موت ما.

علاّمه مجلسي فرموده كه در حديث معتبر از عبداللّه بن عبّاس منقول است كه حضرت رسول(صلي الله عليه وآله) فرمود: هر كس امام حسن(عليه السلام) را در بقيع زيارت كند قدمش بر صراط ثابت گردد و نلغزد در روزي كه قدم ها بر آن بلغزد.

و در «مقنعه» از حضرت صادق(عليه السلام) روايت شده كه فرمود: هر كس مرا زيارت كند گناهانش آمرزيده شود و فقير و پريشان نميرد.

ابن قولويه در كامل الزيارات حديث طولاني از هشام بن سالم از حضرت صادق(عليه السلام) روايت كرده و از جمله فرازهاي آن اين است كه: مردي به خدمت حضرت صادق(عليه السلام) شرفياب شد، و عرض كرد: آيا بايد زيارت كرد پدرت را؟ فرمود: بلي. عرض كرد: پاداش آن چيست؟ فرمود: اگر با اعتقاد و متابعت از امامت او باشد پاداش آن بهشت است. عرض كرد: كسي كه اعراض كند از زيارت او چه خواهد داشت؟ فرمود: حسرت خواهد داشت در يوم الحسرة كه روز قيامت است... و احاديث در اين باب بسيار است.

آداب زيارت

زيارت، ديدار با روحهاي پاك و الگوهاي كمال و آيينه هاي حق نماست. زائر، خود را در

ص: 872

برابر وجودهاي والا و پيشوايان معصومي ديده، با اعتراف به نقص خود و كمال آن اولياي الهي، به فضايل آنان اشاره مي كند، و درودهاي خود را نثارشان مي نمايد، و پيوند خويش را با آنان و با راه و تعاليم و فرهنگشان ابراز مي دارد.

از اين رو، نخستين شرط زيارت، «ادب» است، و ادب هم در سايه معرفت و محبّت پديد مي آيد.

خود را در محضر رسول الله(صلي الله عليه وآله) ديدن، و در برابر قبور پاك امامان ايستادن، هم آدابِ ظاهري دارد، هم آدابِ باطني.

آنچه در منابع روايي مانند «بحار الأنوار» و نوشته هاي علما درباره آداب زيارت آمده، بسيار است، و در اين جا برخي از آن آداب را نقل مي كنيم:

1 قبل از ورود به زيارتگاه، غسل كردن و باطهارت بودن و خواندن اين دعا هنگام غسل زيارت مستحب است:«بِسْمِ اللهِ وَبِاللهِ. اَللّهُمَّ اجْعَلْهُ نُوراً وَطَهُوراً وَحِرْزاً وَشِفاءً مِنْ كُلِّ داء وَسُقْم وَآفَة وَعاهَة. اَللّهُمَّ طَهِّرْ بِهِ قَلْبِي،

وَاشْرَحْ بِهِ صَدْرِي، وَسَهِّلْ لِي بِهِ أَمْرِي».

2 لباس هاي پاكيزه پوشيدن و عطر و بوي خوش استعمال كردن.

3 هنگام رفتن به زيارت، قدم هاي كوتاه برداشتن، با آرامش و وقار راه رفتن، با خضوع و خشوع آمدن، سر به زير انداختن و به اين طرف و آن طرف و بالا نگاه نكردن، و ترك كلمات بيهوده و مخاصمه و مجادله نمودن در راه، تا رسيدن به حرم.

4 هنگام رفتن به حرم و زيارت، زبان به تسبيح و حمد خدا گشودن، و صلوات بر محمّد و آل او فرستادن، ودهان را با ياد خدا و نام اهل

ص: 873

بيت معطّر ساختن.

5 بر درگاه حرم ايستادن، و دعا خواندن، و اجازه ورود خواستن، و سعي در تحصيل رقّت قلب و خشوع دل نمودن، و مقام و عظمت صاحب قبر را تصوّر نمودن، و اين كه او ما را مي بيند، سخن ما را مي شنود، و سلام ما را پاسخ مي دهد. هرگاه رقّت قلب حاصل شد و آمادگي روحي پديد آمد، در اين حال وارد شود، و زيارت نمايد

6 در وقت داخل شدن، پاي راست را مقدّم داشتن، و هنگام خروج از حرم پاي چپ را، آن گونه كه در ورود و خروج مسجد مستحب است.

7 در برابر ضريح ايستادن و زيارت نامه هايي را كه از ائمه(عليهم السلام) رسيده، خواندن.

8 در زيارت قبر معصومين(عليهم السلام) رو به قبر منوّر آنها ايستادن، و پس از فراغت از زيارت، با تضرّع دعا كردن، و از خداوند حاجت خواستن، سپس به طرف بالاي سر رفتن، و رو به قبله دعا كردن، و زيارت خواندن.

9 صاحب قبر را براي بر آمدن حاجت و رفع نياز نزد خداوند شفيع قرار دادن.

10 ايستادن هنگام خواندن زيارت، اگر عذري و ضعفي ندارد.

11 هنگام مشاهده قبر مطهّر و پيش از خواندن زيارت، (آرام) اَللّهُ أَكْبَر بگويد.

12 خواندن دو ركعت نماز زيارت در حرم مطهّر، و اگر زيارت ائمّه است، بالاي سر بهتر است. و پس از نماز، دعاهاي منقول را خواندن، و حاجت طلبيدن، و تلاوت قرآن با آرامش و ترتيل و طمأنينه، و هديه كردن ثواب آن به روح مقدّس آن معصوم.

13 پرهيز از سخنان ناشايست، و كلمات لغو و

ص: 874

بيهوده، و جدال هاي بي مورد در حرم ها و زيارتگاه ها.

14 صداي خود را در نماز و زيارت خيلي بلند نكردن، كه مزاحم زيارت ديگران نشود.

15 وداع كردن با پيامبر(صلي الله عليه وآله) و امام(عليه السلام)، هنگام بيرون آمدن از شهر(زيارت وداع حضرت رسول(صلي الله عليه وآله) و ائمّه در همين كتاب آمده است).

16 پس از زيارت، تعجيل در بيرون آمدن، تا هم شدّت شوق براي رجوع به زيارت بيشتر شود و هم نوبت و فرصت براي ديگران باشد، و پرهيز از اختلاط با زنان در مَشاهد مشرّفه، و رعايت حرمت و دوري از هر نوع خطا و گناه. هم چنين در صورت ازدحام و كثرت زوّار، رعايت حال آنان را كردن، و مكان و فرصت زيارت به آنان دادن.

17 حضور قلب داشتن در تمام مراحل زيارت، و نيز توبه و استغفار و صدقه به نيازمندان و انفاق به مستحقّان.

18 هنگام زيارت، بايد زمينه اي براي كمال روحي و رشد معنوي و تصفيه قلب انسان فراهم شود، تا زائر را در اخلاق و زندگي و عفاف و تقوا به اولياء اللّه نزديك سازد، و وسيله اي براي توبه، تطهير، و تزكيه باطني وي گردد. اين جز با توفيق الهي و جز با داشتن «معرفت» و «محبّت» نسبت به اين بزرگواران، فراهم نمي شود. اساس ارزش زيارت هم به معرفت است، و درباره زيارت ائمّه و معصومين (عليهم السلام) تعبير «عارِفاً بِحَقِّهِ» اشاره به همين نكته است، و گرنه، زيارت بي معرفت، آن ثواب و كمال مطلوب را ندارد.

زيارت اوّل حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم

هرگاه به مدينة الرّسول وارد شدي، پس از غسل زيارت اذن

ص: 875

دخول بخوان:

«اَللّهُمَّ اِنِّي قَدْ وَقَفْتُ عَلي باب مِنْ اَبْوابِ بُيُوتِ نَبِيِّكَ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَقَدْ مَنَعْتَ النّاسَ أَنْ يَدْخُلُوا إِلاّ بِإِذْنِهِ، فَقُلْتَ: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلاّ أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ»، اَللّهُمَّ إِنِّي أَعْتَقِدُ حُرْمَةَ صاحِبِ هذَا الْمَشْهَدِ الشَّرِيفِ فِي غَيْبَتِهِ، كَماأَعْتَقِدُها فِي حَضْرَتِهِ، وَاَعْلَمُ أَنَّ رَسُولَكَ وَخُلَفاءَكَ عَلَيْهِمُ السَّلامُ أَحْياءٌ عِنْدَكَ يُرْزَقُونَ، يَرَوْنَ مَقامِي وَيَسْمَعُونَ كَلامِي وَيَرُدُّونَ سَلامِي، وَأَنَّكَ حَجَبْتَ عَنْ سَمْعِي كَلامَهُمْ، وَفَتَحْتَ بابَ فَهْمِي بِلَذِيذِ مُناجاتِهِمْ، وَإِنِّي أَسْتَأذِنُكَ يا رَبِّ أَوَّلاً، وَأَسْتَأْذِنُ رَسُولَكَ صَلَّي اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ ثانِياً... ءَاَدْخُلُ يارَسُولَ اللّهِ، ءَاَدْخُلُ يا حُجَّةَ اللّهِ، ءَاَدْخُلُ يا مَلائِكَةَ اللّهِ الْمُقَرَّبِينَ اَلْمُقِيمِينَ فِي هذَا الْمَشْهَدِ، فَأْذَنْ لِي يا مَوْلايَ فِي الدُّخُولِ أَفْضَلَ ما اَذِنْتَ لاَِحَد مِنْ أَوْلِياءِكَ، فَاِنْ لَمْ أَكُنْ أَهْلاً لِذلِكَ فَاَنْتَ اَهْلٌ لِذلِكَ»،

پس داخل شو، وبگو:

«بِسْمِ اللهِ وَبِاللهِ وَفِي سَبِيلِ اللهِ، وَعَلي مِلَّةِ رَسُولِ اللّهِ صَلَّي اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِي وَارْحَمْنِي، وَتُبْ عَلَيَّ، اِنَّكَ اَنْتَ التَّوّابُ الرَّحِيمُ».

از در جبرئيل داخل شو، و مُقدّم دار پاي راست را، و صد مرتبه اَللهُ أَكْبَرُ بگو. آنگاه دو ركعت نماز تحيّت مسجد «اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يارَسُولَ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نَبِيَّ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مُحَمَّدَبْنَ عَبْدِاللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا خاتَمَ النَّبِيِّينَ، أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ بَلَّغْتَ الرِّ سالَةَ، وَأَقَمْتَ الصَّلاَةَ، وَآتَيْتَ الزَّكَاةَ، وَأَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ، وَنَهَيْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ، وَعَبَدْتَ اللهَ مُخْلِصاً حَتّي أَتاكَ الْيَقِينُ، فَصَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَرَحْمَتُهُ وَعَلي أَهْلِ بَيْتِكَ الطّاهِرِينَ».

سپس رو به قبله در كنار ستوني كه در سمت راست مرقد مطهّر است بايست، در حالي كه قبر مطهّر در سمت چپ تو و منبر در سمت راست تو باشد كه در اين حال

ص: 876

در بالا سَرِ رسول خدا(صلي الله عليه وآله) قرار رفته اي و بگو:

«أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، وَأَشْهَدُ أَنَّكَ رَسُولُ اللهِ، وَأَنَّكَ مُحَمَّدُ ابْنُ عَبْدِاللهِ، وَأَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ بَلَّغْتَ رِسالاتِ رَبِّكَ، وَنَصَحْتَ لاُِمَّتِكَ، وَجاهَدْتَ فِي سَبِيلِ اللهِ، وَعَبَدْتَ اللهَ مُخْلِصاً حَتّي أَتاكَ الْيَقِينُ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ،وَأَدَّيْتَ الَّذِي عَلَيْكَ مِنَ الْحَقِّ، وَأَنَّكَ قَدْ رَؤُفْتَ بِالْمُؤْمِنِينَ، وَغَلُظْتَ عَلَي الْكافِرِينَ، فَبَلَغَ اللهُ بِكَ أَفْضَلَ شَرَفِ مَحَلِّ الْمُكْرَمِينَ، اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي اسْتَنْقَذَنا بِكَ مِنَ الشِّرْكِ وَالضَّلالَةِ. اَللّهُمَّ فَاجْعَلْ صَلَواتِكَ وَصَلَواتِ مَلائِكَتِكَ الْمُقَرَّبِينَ وَأَنْبِيائِكَ الْمُرْسَلِينَ وَعِبادِكَ الصّالِحِينَ، وَأَهْلِ السَّماواتِوَالاَْرَضِينَ، وَمَنْ سَبَّحَ لَكَ يارَبَّ الْعالَمِينَ مِنَ الاَْوَّلِينَ وَالاْخِرِينَ، عَلي مُحَمَّد عَبْدِكَ وَرَسُولِكَ وَنَبِيِّكَ وَأَمِينِكَ وَنَجِيِّكَ وَحَبِيبِكَ وَصَفِيِّكَ وَخاصَّتِكَ وَصَفْوَتِكَ وَخِيَرَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ. اَللّهُمَّ أَعْطِهِ الدَّرَجَةَ الرَّفِيعَةَ، وَآتِهِ الْوَسِيلَةَ مِنَ الْجَنَّةِ، وَابْعَثْهُ مَقاماً مَحْمُوداً يَغْبِطُهُ بِهِ الاَْوَّلُون وَالاْخِرُونَ. اَللّهُمَّ إِنَّكَ قُلْتَ: " وَلَو أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوّاباً رَحِيماً "، وَإِنِّي أَتَيْتُكَ مُسْتَغْفِراً تائِباً مِنْ ذُنُوبِي، وَإِنِّي أَتَوَجَّهُ بِكَ إِلَي اللهِ رَبِّي وَرَبِّكَ لِيَغْفِرَ لِي ذُنُوبِي».

و حاجت خود را بطلب، اميد است كه برآورده شود.

پس صلوات و درودهاي مخصوص بر رسول اكرم(صلي الله عليه وآله) را بخوان:

«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد كَما حَمَلَ وَحْيَكَ وَ بَلَّغَ رِسالاتِكَ، وَصَلِّ عَلي مُحَمَّد كَما أَحَلَّ حَلالَكَ، وَحَرَّمَ حَرامَكَ، وَعَلَّمَ كِتَابَكَ، وَصَلِّ عَلي مُحَمَّد كَما اَقامَ الصَّلاةَ، وَآتَي الزَّكَاةَ، وَدَعا إِلي دِينِكَ، وَصَلِّ عَلي مُحَمَّد كَما صَدَّقَ بِوَعْدِكَ، وَأَشْفَقَ مِنْ وَعِيدِكَ، وَصَلِّ عَلي مُحَمَّد كَما غَفَرْتَ بِهِ الذُّنُوبَ، وَسَتَرْتَ بِهِ الْعُيُوبَ، وَفَرَّجْتَ بِهِ الْكُرُوبَ، وَصَلِّ عَلي مُحَمَّد كَما دَفَعْتَ بِهِ الشَّقاءَ، وَكَشَفْتَ بِهِ الْغَمّاءَ، وَأَجَبْتَ

ص: 877

بِهِ الدُّعاءَ، وَنَجَّيْتَ بِهِ مِنَ الْبَلاءِ، وَصَلِّ عَلي مُحَمَّد كَما رَحِمْتَ بِهِ الْعِبادَ، وَأَحْيَيْتَ بِهِ الْبِلادَ، وَقَصَمْتَ بِهِ الْجَبابِرَةَ، وَأَهْلَكْتَ بِهِ الْفَراعِنَةَ، وَصَلِّ عَلي مُحَمَّد كَما أَضْعَفْتَ بِهِ الاَْمْوالَ، وَأَحْرَزْتَ بِهِ مِنَ الاَْهْوالِ، وَكَسَرْتَ بِهِ الاَْصْنامَ، وَرَحِمْتَ بِهِ الاَْنامَ، وَصَلِّ عَلي مُحَمَّد كَما بَعَثْتَهُ بِخَيْرِ الاَْدْيانِ، وَأَعْزَزْتَ بِهِ الاِْيمانَ، وَتَبَّرْتَ بِهِ الاَْوْثانَ، وَعَظَّمْتَ بِهِ الْبَيْتَ الْحَرامَ، وَصَلِّ عَلي مُحَمَّد وَأَهْلِ بَيْتِهِ الطّاهِرِينَ الاَْخْيارِ وَسَلِّمْ تَسْلِيماً».

زيارت دوّم حضرت رسول(صلي الله عليه وآله)

با سند صحيح و با دو روايت، از امام رضا(عليه السلام) روايت شده است كه رو به قبر مطهّر پيامبر(صلي الله عليه وآله) ايستاده، و چنين مي خواني:

«اَلسَّلامُ عَلي رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مُحَمَّدَ بْنَ عَبْدِاللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا خِيَرَةَ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حَبِيبَ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا صَِفْوَةَ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا أَمِينَ اللهِ. أَشْهَدُ أَنَّكَ رَسُولُ اللهِ، وَأَشْهَدُ أَنَّكَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِاللهِ، وَأَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ نَصَحْتَ لاُِمَّتِكَ، وجاهَدْتَ فِي سَبِيلِ رَبِّكَ، وَعَبَدْتَهُ حَتّي اَتيكَ الْيَقِينُ، فَجَزاكَ اللهُ أَفْضَلَ ما جَزي نَبِيّاً عَنْ أُمَّتِهِ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، أَفْضَلَ ما صَلَّيْتَ عَلي اِبراهِيمَ وَآلِ اِبراهِيمَ، إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ».

سپس رو به قبله كن، و اين دعا را كه امام سجاد(عليه السلام) پس از زيارت قبر رسول خدا(صلي الله عليه وآله) مي خواند، بخوان:

«اَللّهُمَّ إِلَيْكَ اَلْجَأْتُ أَمْرِي، وَإِلي قَبْرِ نَبِيِّكَ مُحَمَّد صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ عَبْدِكَ وَرَسُولِكَ أَسْنَدْتُ ظَهْرِي، وَالْقِبْلَةَ الَّتِي رَضِيتَ لِمُحَمَّد صلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ اسْتَقْبَلْتُ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَصْبَحْتُ لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي خَيْرَ ماأَرْجُو لَها، وَلا أَدْفَعُ عَنْها شَرَّ ما أَحْذَرُعَلَيْها، وَأَصْبَحَتِ الاُْمُورُكُلُّهابِيَدِكَ، وَلا فَقِيرَ أَفْقَرُ مِنِّي، إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْر فَقِيرٌ. اَللّهُمَّ ارْدُدْنِي مِنْكَ

ص: 878

بِخَيْر وَلا رَادَّ لِفَضْلِكَ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ أَنْ تُبَدِّلَ اسْمِي، وَأَنْ تُغَيِّرَ جِسْمِي، أَوْ تُزِيلَ نِعْمَتَكَ عَنِّي. اَللّهُمَّ زَيِّنِّي بِالتَّقْوي، وَجَمِّلْنِي بِالنِّعَمِ، وَاغْمُرْنِي بِالْعافِيَةِ، وَارْزُقْنِي شُكْرَ الْعافِيَةِ».

در بسياري از زيارات آمده كه پس از آن يازده بار سوره «قدر» را بخواند، و اگر حاجتي دارد، رو به قبله دست ها را بالا ببرد، و حاجات خود را بطلبد، كه إن شاءاللّه برآورده شود.

نماز زيارت و دعاي بعد از آن

سپس دو ركعت نماز زيارت مي خواني، و ثواب آن را به پيامبر(صلي الله عليه وآله) اهدا مي كني و مي گويي:

«اَللّهُمَّ إِنِّي صَلَّيْتُ وَرَكَعْتُ وَسَجَدْتُ لَكَ، وَحْدَكَ لا شَرِيكَ لَكَ، لاَِنَّ الصَّلاةَ وَالرُّكُوعَ وَالسُّجُودَ لا تَكُونُ إِلاّ لَكَ، لاَِنَّكَ أَنْتَ اللهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ. اَللّهُمَّ وَهاتانِ الرَّكْعَتانِ هَدِيَّةٌ مِنِّي إِلي سَيِّدِي وَمَوْلايَ رَسُولِ اللهِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، فَتَقَبَّلْهُما مِنِّي بِأَحْسَنِ قَبُولِكَ، وَأْجُرْنِي عَلي ذلِكَ بِأَفْضَلِ أَمَلِي، وَرَجائِي فِيكَ وَفِي رَسُولِكَ، يا وَلِيَّ الْمُؤْمِنِينَ».

و نيز مستحب است بعد از نماز اين دعا را بخواني:

«اَللّهُمَّ إِنَّكَ قُلْتَ لِنَبِيِّكَ مُحَمَّد صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ: " وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوّاباً رَحِيماً "، وَلَمْ أَحْضُرْ زَمانَ رَسُولِكَ عَلَيْهِ وَآلِهِ السَّلامُ، وَقَدْ زُرْتُهُ راغِباً تائِباً مِنْ سَيِّءِ عَمَلِي، وَمُسْتَغْفِراً لَكَ مِنْ ذُنُوبِي، وَمُقِرّاً لَكَ بِها، وَأَنْتَ أَعْلَمُ بِها مِنِّي، وَمُتَوَجِّهاً إِلَيْكَ بِنَبِيِّكَ نَبِيِّ الرَّحْمَةِ، صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَآلِهِ، فَاجْعَلْنِي اللّهُمَّ بِمُحَمَّد وَأَهْلِ بَيْتِهِ عِنْدَكَ وَجِيهاً فِي الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ، وَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ، يا مُحَمَّدُ يا رَسُولَ اللهِ، بِأَبِي أَنْتَ وَأُمِّي يا نَبِيَّ اللهِ، يا سَيِّدَ خَلْقِ اللهِ، إِنِّي أَتَوَجَّهُ بِكَ إِلَي اللهِ رَبِّكَ وَرَبِّي، لِيَغْفِرَ لِي ذُنُوبِي، وَيَتَقَبَّلَ مِنِّي عَمَلِي، وَيَقْضِيَ لِي

ص: 879

حَوائِجِي، فَكُنْ لِي شَفِيعاً عِنْدَ رَبِّكَ وَرَبِّي، فَنِعْمَ الْمَسْؤُولُ رَبِّي، وَنِعْمَ الشَّفِيعُ أَنْتَ يا مُحَمَّدُ، عَلَيْكَ وَعَلي أَهْلِ بَيْتِكَ السَّلامُ. اَللّهُمَّ أَوْجِبْ لِي مِنْكَ الْمَغْفِرَةَ وَالرَّحْمَةَ، وَالرِّزْقَ الْواسِعَ الطَّيِّبَ النّافِعَ، كَما أَوْجَبْتَ لِمَنْ اَتي نَبِيَّكَ مُحَمَّداً صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَهُوَ حَيٌّ، فَأَقَرَّ لَهُ بِذُنُوبِهِ، وَاسْتَغْفَرَ لَهُ رَسُولُكَ عَلَيْهِ السَّلامُ، فَغَفَرْتَ لَهُ بِرَحْمَتِكَ يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ».

بخشي از مستحبّات مسجدالنّبي(صلي الله عليه وآله)

در مسجد پيغمبر(صلي الله عليه وآله) بسيار نماز بگزار، چون كه براي هر نماز در آن مكان شريف، معادل ثواب يك هزار نماز در نامه اعمال نمازگزار مي نويسند، و خصوصاً بين منبر و مرقد منوّر آن حضرت افضل است. از حضرت رسول(صلي الله عليه وآله)مروي است كه فرمودند: بين قبر و منبر من باغي از باغ هاي بهشت است، و حدود روضه شريفه طولاً از قبر منوّر تا موضع منبر آن حضرت، و عرضاً از منبر تا ستون چهارم قرار گرفته، و مستحبّ است اين دعا را در روضه مباركه بخوانند:

«اَللّهُمَّ إِنَّ هذِهِ رَوْضَةٌ مِنْ رِياضِ جَنَّتِكَ، وَشُعْبَةٌ مِنْ شُعَبِ رَحْمَتِكَ، الَّتِي ذَكَرَها رَسُولُكَ وَأَبانَ عَنْ فَضْلِها، وَشَرَفِ التَّعَبُّدِ لَكَ فِيها، فَقَدْ بَلَّغْتَنِيها فِي سَلامَةِ نَفْسِي، فَلَكَ الْحَمْدُ يا سَيِّدِي عَلي عَظِيمِ نِعْمَتِكَ عَلَيَّ فِي ذلِكَ، وَعَلي ما رَزَقْتَنِيهِ مِنْ طاعَتِكَ، وَطَلَبِ مَرْضاتِكَ، وَتَعْظِيمِ حُرْمَةِ نَبِيِّكَ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، بِزِيارَةِ قَبْرِهِ وَالتَّسْلِيمِ عَلَيْهِ، وَالتَّرَدُّدِ فِي مَشاهِدِهِ وَمَواقِفِهِ، فَلَكَ الْحَمْدُ يا مَوْلايَ، حَمْداً يَنْتَظِمُ بِهِ مَحامِدُ حَمَلَةِ عَرْشِكَ، وَسُكّانِ سَماواتِكَ لَكَ، وَيَقْصُرُ عَنْهُ حَمْدُ مَنْ مَضي، وَيَفْضُلُ حَمْدَ مَنْ بَقِيَ مِنْ خَلْقِكَ، وَلَكَ الْحَمْدُ يا مَوْلايَ، حَمْدَ مَنْ عَرَفَ الْحَمْدَ لَكَ، وَالتَّوْفِيقَ لِلْحَمْدِ مِنْكَ، حَمْداً يَمْلاَُ ماخَلَقْتَ وَيَبْلُغُ حَيْثُ ما أَرَدْتَ، وَلا يَحْجُبُ عَنْكَ وَلا يَنْقَضِي دُونَكَ،

ص: 880

وَيَبْلُغُ أَقْصي رِضاكَ وَلا يَبْلُغُ آخِرَهُ أَوائِلُ مَحامِدِ خَلْقِكَ لَكَ، وَلَكَ الْحَمْدُ ما عُرِفَ الْحَمْدُ، واعْتُقِدَ الْحَمْدُ، وَجُعِلَ ابْتِداءُ الْكَلامِ الْحَمْدُ، يا باقِيَ الْعِزِّ وَالْعَظَمَةِ، وَدائِمَ السُّلْطانِ وَالْقُدْرَةِ وَشَدِيدَ الْبَطْشِوَالْقُوَّةِ، وَنافِذَالاَْمْرِ وَالاِْرادَةِ، وَواسِعَ الرَّحْمَةِ وَالْمَغْفِرَةِ، وَرَبَّ الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ، كَمْ مِنْ نِعْمَة لَكَ عَلَيَّ يَقْصُرُ عَنْ اَيْسَرِها حَمْدِي، وَلا يَبْلُغُ أَدْناها شُكْرِي، وَكَمْ مِنْ صَنائِعَ مِنْكَ إِلَيَّ لايُحِيطُ بِكَثْرَتِها وَهْمِي، وَلايُقَيِّدُها فِكْرِي. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي نَبِيِّكَ الْمُصْطَفي، بَيْنَ الْبَرِيَّةِ طِفْلاً وَخَيْرِها شابّاً وَكَهْلاً، أَطْهَرِ الْمُطَهَّرِينَ شِيمَةً، وَأَجْوَدِ الْمُسْتَمْتَرِينَ دِيمَةً، وَأَعْظَمِ الْخَلْقِ جُرْثُومَةً، اَلَّذِي أَوْضَحْتَ بِهِ الدِّلالاتِ، وَأَقَمْتَ بِهِ الرِّسالاتِ، وَخَتَمْتَ بِهِ النُّبُوّاتِ، وَفَتَحْتَ بِهِ بابَ الْخَيْراتِ، وَ أَظْهَرْتَهُ مَظْهَراً، وَابْتَعَثْتَهُ نَبِيّاً وَهادِياً أَمِيناً مَهْدِيّاً، داعِياً إِلَيْكَ، وَدالاًّ عَلَيْكَ، وَحُجَّةً بَيْنَ يَدَيْكَ. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَي الْمَعْصُومِينَ مِنْ عِتْرَتِهِ وَالطَّيِّبِينَ مِن اُسْرَتِهِ، وَشَرِّفْ لَدَيْكَ بِهِ مَنازِلَهُمْ، وَعَظِّمْ عِنْدَكَ مَراتِبَهُمْ، وَاجْعَلْ فِي الرَّفِيقِ الاَْعْلي مَجالِسَهُمْ، وَارْفَعْ إِلي قُرْبِ رَسُولِكَ دَرَجاتِهِمْ، وَتَمِّمْ بِلِقائِهِ سُرُورَهُمْ، وَوَفِّرْ بِمَكانِهِ اُنْسَهُمْ».

دعا و نماز نزد ستون توبه

دو ركعت نماز نزديك ستون ابولبابه كه معروف به «ستون توبه» است بگزار، وبعد از آن اين دعا را بخوان:

«بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ. اَللّهُمَّ لاتُهِنِّي بِالْفَقْرِ، وَلا تُذِلَّنِي بِالدَّيْنِ، وَلا تَرُدَّنِي إِلَي الْهَلَكَةِ، وَأَعْصِمْنِي كَيْ أَعتَصِمَ، وَأَصْلِحْنِي كَيْ أَنْصَلِحَ، وَاهْدِنِي كَيْ أَهْتَدِيَ. اَللّهُمَّ اَعِنِّي عَلَي اجْتِهادِ نَفْسِي، وَلا تُعَذِّبْنِي بِسُوءِ ظَنِّي، وَلا تُهْلِكْنِي وَأَنْتَ رَجائِي، وَأَنْتَ أَهْلٌ أَنْ تَغْفِرَلِي وَقَدْ أَخْطَأْتُ، وَأَنْتَ أَهْلٌ أَنْ تَعْفُوَ عَنِّي وَقَدْ أَقْرَرْتُ، وَأَنْتَ أَهْلٌ أَنْ تُقِيلَ وَقَدْ عَثِرْتُ، وَأَنْتَ أَهْلٌ أَنْ تُحْسِنَ وَقَدْ اَسَأْتُ، وَأَنْتَ أَهْلُ التَّقْوي وَ الْمَغْفِرَة،ِ فَوَفِّقْنِي لِما تُحِبُّ وَتَرْضي، وَيَسِّرْ لِيَ الْيَسِيرَ، وَجَنِّبْنِي كُلَّ عَسِير. اَللّهُمَّ أَغْنِنِي بِالْحَلالِ مِنَ الْحَرامِ، وَبِالطّاعاتِ عَنِ الْمَعاصِي، وَبِالْغِني عَنِ الْفَقْرِ، وَبِالْجَنَّةِ عَنِ النّارِ، وَبِالاَْبْرارِ عَنِ الفُجّارِ،

ص: 881

يا مَنْ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ، وَهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ، وَأَنْتَ عَلي كُلِّ شَيء قَدِيرٌ» پس حاجات خود را طلب كن، كه به خواست خدا مُستجاب مي شود.

استحباب روزه ودعا در مدينه منوّره و مسجد النّبي (صلي الله عليه وآله)

مستحبّ است سه روز در مدينه منوّره به قصد برآورده شدن حاجات روزه بگيرند، گرچه مسافر باشند، و شايسته است روزهاي چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه باشد، و نيز مستحب است شب چهارشنبه و روز آن نزديك ستون ابولبابه نماز گزارند، و شب پنجشنبه و روز آن نزد ستوني كه مقابل آن قرار گرفته نماز گزارند، و شب و روز جمعه نزد ستوني كه جنب محراب حضرت رسُول اكرم(صلي الله عليه وآله) واقع شده نماز گزارند، و جهت برآورده شدن حاجات دُنيوي واُخروي خود از درگاه الهي مسئلت نمايند، و ضمن دعاهايي كه مي خواني اين دعا باشد:

«اَللّهُمَّ ما كانَتْ لِي إِلَيْكَ مِنْ حاجَة شَرَعْتُ أَنَا فِي طَلَبِها وَالْتِماسِهاأَوْ لَمْ أَشْرَعْ، سَأَلْتُكَهاأَوْ لَمْ أَسْأَلْكَها، فَإِنِّي أَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ بِنَبِيِّكَ مُحَمَّد نَبِيِّ الرَّحْمَةِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، فِي قَضاءِ حَوائِجِي صَغِيرِها وَكَبِيرِها. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِعِزَّتِكَ وَقُوَّتِكَ وَقُدْرَتِكَ، وَجَمِيعِ ما أَحاطَ بِهِ عِلْمُكَ، أَنْ تُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ و آلِهِ، وأَنْ تَفْعَلَ بِي كَذا وَكَذا». وآنگاه حاجات خودرا بطلب،كه إن شاءالله مستجاب مي شود.

نماز و دعا نزد مقام جبرئيل

مستحب است در مقام جبرئيل نماز گزارد، و دعا بخواند، و آن همان مقامي است كه جبرئيل هنگام ورود بر پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) به آنجا كه مي رسيد از ايشان اذن ورود مي طلبيد، و مكان آن زير ناوداني است كه بالاي درِ خانه حضرت زهرا(عليها السلام) قرار گرفته، و درِ خانه آن حضرت بنابر رواياتي كه قبر آن بانوي

ص: 882

معظّمه را در خانه اش معيّن كرده است همان دري است كه محاذي قبرآن حضرت است، و پس از نماز بگو:

«يامَنْ خَلَقَ السَّماواتِ، وَمَلاََها جُنُوداً مِنَ الْمُسَبِّحِينَ لَهُ مِنْ مَلائِكَتِهِ، وَالْمُمَجِّدِينَ لِقُدْرَتِهِ وَعَظَمَتِهِ، وَأَفْرَغَ عَلي أَبْدانِهِمْ حُلَلَ الْكَراماتِ، وَأَنْطَقَ أَلْسِنَتَهُمْ بِضُرُوبِ اللُّغاتِ، وَاَلْبَسَهُمْ شِعارَ التَّقْوي، وَقَلَّدَهُمْ قَلائِدَ النُّهي، وَجَعَلَهُمْ أَوْفَرَ أَجْناسِ خَلْقِهِ مَعْرِفَةً بِوَحْدانِيَّتِهِوَقُدْرَتِهِ وَجَلالَتِهِ وَعَظَمَتِهِ، وَأَكْمَلَهُمْ عِلْماً بِهِ،وَاَشَدَّهُمْ فَرَقاً،وأَدْوَمَهُمْ لَهُ طاعَةً وَخُضُوعاً وَاسْتِكانَةً وَخُشُوعاً، يا مَنْ فَضَّلَ الاَْمِينَ جَبْرَئِيلَ عَلَيْهِ السَّلامُ بِخَصائِصِهِ وَدَرَجاتِهِ وَمَنازِلِهِ، وَاخْتارَهُ لِوَحْيِهِ وَسِفارَتِهِ وَعَهْدِهِ وَأَمانَتِهِ، وَإِنْزالِ كُتُبِهِ وَأَوامِرِهِ عَلي أَنْبِيائِهِ وَرُسُلِهِ، وَجَعَلَهُ واسِطَةً بَيْنَ نَفْسِهِ وَبَينَهُمْ، أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَعَلي جَمِيعِ مَلائِكَتِكَ وَسُكّانِ سَماواتِكَ، أَعْلَمِ خَلْقِكَ بِكَ، وَأَخْوَفِ خَلْقِكَ لَكَ، وَأَقْرَبِ خَلْقِكَ مِنْكَ، وَأَعْمَلِ خَلْقِكَ بِطاعَتِكَ، اَلَّذِينَ لا يَغْشاهُمْ نَوْمُ الْعُيُونِ، وَلا سَهْوُ الْعُقُولِ، وَلا فَتْرَةُ الاَْبْدانِ، اَلْمُكَرَّمِينَ بِجِوارِكَ، وَالْمُؤْتَمَنِينَ عَلي وَحْيِكَ، اَلْمُجْتَنَبِينَ الاْفاتِ، وَالْمُوقِينَ السَّيِّئاتِ. اَللّهُمَّ وَاخْصُصِ الرُّوحَ الاَْمِينَ، صَلَواتُكَ عَلَيْهِ بأَضْعافِها مِنْكَ، وَعَلي مَلائِكَتِكَ الْمُقَرَّبِينَ وَطَبَقاتِ الكَرُّوبِيِّينَ وَالرُّوحانِيِّينَ، وَزِدْ فِي مَراتِبِهِ عِنْدَكَ، وَحُقُوقِهِ الَّتِي لَهُ عَلي أَهْلِ الاَْرْضِ، بِما كانَ يَنْزِلُ بِهِ مِنْ شَرائِعِ دِينِكَ، وَما بَيَّنْتَهُ عَلي أَلْسِنَةِ أَنْبِيائِكَ، مِنْ مُحَلَّلاتِكَ وَمُحَرَّماتِكَ. اَللّهُمَّ أَكْثِرْ صَلَواتِكَ عَلي جَبْرَئِيلَ، فَإِنَّهُ قُدْوَةُ الاَْنْبِياءِ، وَهادِي الاَْصْفِياءِ وَسادِسُ أَصْحابِ الْكِساءِ. اَللّهُمَّ اجْعَلْ وُقُوفِي فِي مَقامِهِ هذا سَبَباً لِنِزُولِ رَحْمَتِكَ عَلَيَّ، وَتَجاوُزِكَ عَنِّي، أَي جَوادُ أَي كَرِيمُ، أَي قَرِيبُ أَي بَعِيدُ، أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَأَنْ تُوَفِّقَنِي لِطاعَتِكَ، وَلا تُزِيلَ عَنِّي نِعْمَتَكَ، وَاَن تَرْزُقَنِي الْجَنَّةَ بِرَحْمَتِكَ، وَتُوَسِّعَ عَلَيَّ مِنْ فَضْلِكَ، وَتُغْنِيَنِي عَنْ شِرارِ خَلْقِكَ، وَتُلْهِمَنِي شُكْرَكَ وَذِكْرَكَ، وَلا تُخَيِّبَ يا رَبِّ دُعائِي، وَلا تَقْطَعَ رَجائِي، بِمُحَمَّد وَآلِهِ».

و سپس بگو:

«وَأَسْأَلُكَ بِأَنَّكَ أَنْتَ اللهُ لَيْسَ

ص: 883

كَمِثْلِكَ شَيْءٌ، أَنْ تَعْصِمَنِي مِنَ الْمَهالِكِ، وَأَنْ تُسَلِّمَنِي مِنْ آفاتِ الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ، وَوَعْثاءِ السَّفَرِ وَسُوءِ الْمُنْقَلَبِ، وَأَنْ تَرُدَّنِي سالِماً إِلي وَطَنِي، بَعْدَ حَجّ مَقبُول وَسَعْي مَشْكُور وَعَمَل مُتَقَبَّل، وَلا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ حَرَمِكَ وَحَرَمِ نَبِيِّكَ، صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ».

و از حضرت امام صادق(عليه السلام) روايت است كه نزد مقام جبرئيل(عليه السلام) بايست و بگو:

«أَي جَوادُ أَي كَرِيمُ، أَي قَرِيبُ أَي بَعِيدُ، أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَأَهْلِ بَيتِهِ، وَأَنْ تَرُدَّ عَلَيَّ نِعْمَتَكَ».

زيارت وداع رسول اكرم(صلي الله عليه وآله)

هرگاه خواستي از مدينه خارج شوي غُسل كن، و برو نزد قبر پيغمبر(صلي الله عليه وآله) برو و عمل كن آنچه را قبلاً انجام مي دادي، پس وداع كن آن حضرت را، و بگو:

«اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ اللهِ، أَسْتَودِعُكَ اللهَ وَأَسْتَرْعِيكَ وَأَقْرَأُ عَلَيْكَ السَّلامَ،آمَنْتُ باِللهِ وَبِما جِئْتَ بِهِ وَدَلَلْتَ عَلَيهِ، اَللّهُمَّ لاتَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّي لِزِيارَةِ قَبْرِ نَبِيِّكَ، فَاِنْ تَوَفَّيْتَنِي قَبْلَ ذلِكَ فَإِنِّي أَشْهَدُ فِي مَماتِي عَلي ما شَهِدْتُ عَلَيْهِ فِي حَياتِي، أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ،وَأَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُكَ وَرَسُولُكَ، صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ».

حضرت صادق(عليه السلام) در وداع قبر پيغمبر(صلي الله عليه وآله) به يونس بن يعقوب فرموده، بگو:

«صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ، لا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ تَسْلِيمِي عَلَيْكَ».

در نقل ديگري آمده است: هرگاه خواستي از مدينه منوّره خارج شوي، پس از اتمام كليّه اعمال غُسل كن، و پاك ترين لباسهايت را بپوش، و به زيارت رسول خدا(صلي الله عليه وآله)مُشَرَّف شو، و به همان زياراتي كه قبلاً گفته شد زيارت كن، سپس در وداع آن حضرت بگو:

«اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْبَشِيرُ النَّذِيرُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا السِّراجُ الْمُنِيرُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ

ص: 884

أَيُّهَا السَّفِيرُ بَيْنَ اللهِ وَبَيْنَ خَلْقِهِ، أَشْهَدُ يا رَسُولَ اللهِ أَنَّكَ كُنْتَ نُوراً فِي الاَْصْلابِ الشّامِخَةِ وَالاَْرْحامِ الْمُطَهَّرَةِ، لَمْ تُنَجِّسْكَ الْجاهِلِيَّةُ بِأَنْجاسِهَا، وَلَمْ تُلْبِسْكَ مِنْ مُدْلَهِمّاتِ ثِيابِها، وَأَشْهَدُ يا رَسُولَ اللهِ أَنِّي مُؤْمِنٌ بِكَ وَبِالاَْئِمَّةِ مِنْ أَهْلِ بَيْتِكَ مُوقِنٌ بِجَمِيعِ ما أَتَيْتَ بِهِ راض مُؤْمِنٌ وَأَشْهَدُ أَنَّ الاَْئِمَّةَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِكَ أَعْلامِ الْهُدي، وَالْعُرْوَةِ الْوُثْقي، وَالْحُجَّةِ عَلي أَهْلِ الدُّنْيا. اَللّهُمَّ لاتَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِيارَةِ نَبِيِّكَ عَلَيْهِ السَّلامُ، وَإِنْ تَوَفَّيْتَنِي فَإِنِّي أَشْهَدُ فِي مَماتِي عَلي ما أَشْهَدُ عَلَيْهِ فِي حَياتِي، أَنَّكَ أَنْتَ اللهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ، وَحْدَكَ لاشَرِيكَ لَكَ، وَأَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُكَ وَرَسُولُكَ، وَأَنَّ الاَْئِمَّةَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ أَوْلِياؤُكَ وَأَنْصارُكَ وَحُجَجُكَ عَلي خَلْقِكَ، وَخُلَفاؤُكَ فِي عِبادِكَ وَأَعْلامُكَ فِي بِلادِكَ، وَخُزّانُ عِلْمِكَ، وَحَفَظَةُ سِرِّكَ، وَتَراجِمَةُ وَحْيِكَ. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَبَلِّغْ رُوحَ نَبِيِّكَ مُحَمَّد وَآلِهِ، فِي ساعَتِي هذِهِ وَفِي كُلِّ ساعَة تَحِيَّةً مِنِّي وَسَلاماً، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ اللهِ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ، لا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ تَسْلِيمِي عَلَيْكَ».

وبگو:

«اَللّهُمَّ لاتَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِيارَةِ قَبْرِ نَبِيِّكَ، فَاِنْ تَوَفَّيْتَنِي قَبْلَ ذلِكَ، فَإِنِّي أَشْهَدُ فِي مَماتِي عَلي ما أَشْهَدُ عَلَيْهِ فِي حَياتِي، أَنْ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ، وَأَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُكَ وَرَسُولُكَ، وَأَنَّكَ قَدِاخْتَرْتَهُ مِنْ خَلْقِكَ، ثُمَّ اخْتَرْتَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ الاَْئِمَّةِ الطّاهِرِينَ، الَّذِينَ أَذْهَبْتَ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَطَهَّرْتَهُمْ تَطْهِيرًا، فَاحْشُرْنا مَعَهُمْ، وَفِي زُمْرَتِهِمْ وَتَحْتَ لِوائِهِمْ، وَلا تُفَرِّقْ بَيْنَنا وَبَيْنَهُمْ فِي الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ، ياأَرْحَمَ الرّاحِمِينَ».

زيارت حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام)

حضرت زهرا(عليها السلام) نزد خداوند مقامي بس والا دارد، و در زيارت آن بانوي بزرگ و فداكار، پاداشي عظيم است. به نقل علامه مجلسي در «مصباح الأنوار»، از حضرت فاطمه(عليها السلام): كه پدرم به من فرمود: هر كس بر تو صلوات

ص: 885

بفرستد، خداوند متعال او را بيامرزد، و در هر جاي از بهشت كه باشم، او را به من ملحق سازد.

مرحوم شيخ طوسي در «تهذيب» نوشته است: آنچه در فضيلت زيارت حضرت زهرا(عليها السلام) روايت شده، بيش از آن است كه به شمار آيد.

حضرت فاطمه(عليها السلام) در سال هاي اوّل بعثت به دنيا آمد، و در دامان پيامبر(صلي الله عليه وآله)، بزرگ شد، و در دوران سخت رسالت رسول خدا(صلي الله عليه وآله) به مراقبت و ياري پدر پرداخت. با عليّ بن ابي طالب(عليه السلام) ازدواج كرد، و پس از رحلت پدر بزرگوارش، به فاصله 75 روز (يا 95 روز) دار فاني دنيا را وِداع گفت.

جاي دقيق قبر آن حضرت، معلوم نيست. برخي مدفن او را در حرم پيامبر (بين قبر و منبر) مي دانند، برخي گفته اند در خانه خودش (كنار مرقد پيامبر) دفن شده، بعضي هم مدفن او را در بقيع و در كنار قبر ائمّه(عليهم السلام) مي دانند. آنچه بيشتر نزد اصحاب ما مطرح است، زيارت آن حضرت در روضه و كنار قبر رسول اللّه(صلي الله عليه وآله) است، و بهتر است كه در هر سه مكان، آن حضرت را زيارت كني.

زيارت اوّل حضرت فاطمه(عليها السلام)

وقتي در هر يك از اين مواضع ايستادي، خطاب به آن معصومه مطهّره و پاره تن پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) كرده، و بگو:

«اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يابِنْتَ رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ نَبِيِّاللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ حَبِيبِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ خَلِيلِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ صَفِيِّ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ أَمِينِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ خَيْرِ خَلْقِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا

ص: 886

بِنْتَ أَفْضَلِ أَنْبِياءِ اللهِ وَرُسُلِهِ وَمَلائِكَتِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ خَيْرِ الْبَرِيَّةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا سَيِّدَةَ نِساءِ الْعالَمِينَ، مِنَ الاَْوَّلِينَ وَالاْخِرِينَ». «اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللهِ وَخَيْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا أُمَّ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ سَيِّدَيْ شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الصِّدِّيقَةُ الشَّهِيدَةُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الرَّضِيَّةُ الْمَرْضِيَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْفاضِلَةُ الزَّكِيَّةُ،اَلسَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْحَوْراءُ الاِْنْسِيَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا التَّقِيَّةُ النَّقِيَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُحَدَّثَةُ الْعَلِيْمَةُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَاالْمُضْطَهَدَةُ الْمَقْهُورَةُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا فاطِمَةُ بِنْتَ رَسُولِ اللهِ، وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ»، صَلَّي اللهُ عَلَيْكِ وَعَلي رُوحِكِ وَبَدَنِكِ، أَشْهَدُ أَنَّكِ مَضَيْتِ عَلي بَيِّنَة مِنْ رَبِّكِ، وَأَنَّ مَنْ سَرَّكِ فَقَدْ سَرَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، وَمَنْ جَفاكِ فَقَدْ جَفا رَسُولَ اللهِ، وَمَنْ آذاكِ فَقَدْ آذي رَسُولَ اللهِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، وَمَنْ وَصَلَكِ فَقَدْ وَصَلَ رَسُولَ اللهِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، وَمَنْ قَطَعَكِ فَقَدْ قَطَعَ رَسُولَ اللهِ، لاَِنَّكِ بَضْعَةٌ مِنْهُ، وَرُوحُهُ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْهِ، كَما قالَ عَلَيْهِ أَفْضَلُ سَلامِ اللهِ وَأَفْضَلُ صَلَواتِهِ، اُشْهِدُ اللهَ وَرَسُولَهُ أَنِّي راض عَمَّنْ رَضِيتِ عَنْهُ، ساخِطٌ عَمَّنْ سَخِطْتِ عَلَيْهِ، مُتَبَرِّءٌ مِمَّنْ تَبَرَّاْتِ مِنْهُ، مُوال لِمَنْ والَيْتِ، مُعاد لِمَنْ عادَيْتِ، مُبْغِضٌ لِمَنْ أَبْغَضْتِ، مُحِبٌّ لِمَنْ أَحْبَبْتِ، وَكَفي بِاللهِ شَهِيداً وَحَسِيباً وَجازِياً وَمُثِيباً».

سپس مي گويي: «اَللّهُمَّ صَلِّ وَسَلِّمْ عَلي عَبْدِكَ وَرَسُولِكَ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِاللهِ خاتَمِ النَّبِيِّينَ، وَخَيْرِالْخَلائِقِ أَجْمَعِينَ، وَصَلِّ عَليوَصِيِّهِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طالِب أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ، وَاِمامِ الْمُسْلِمِينَ، وَخَيْرِ الْوَصِيِّينَ، وَصَلِّ عَلي فاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّد سَيِّدَةِ نِساءِ الْعالَمِينَ، وَصَلِّ عَلي سَيِّدَيْ شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، اَلْحَسَنِ والْحُسَيْنِ، وَصَلِّ عَلي زَيْنِ الْعابِدِينَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ، وَصَلِّ عَلي مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيّ باقِرِ عِلْمِ النَّبِيِّينَ، وَصَلِّ عَلَي الصّادِقِ

ص: 887

عَنِ اللهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّد، وَصَلِّ عَلي كاظِمِ الْغَيْظِ فِي اللهِ مُوسَي بْنِ جَعْفَر، وَصَلِّ عَلَي الرِّضا عَلِيِّ بْنِ مُوسي، وَصَلِّ عَلَي التَّقِيِّ مُحَمَّدِ بْنِ عَليّ، وَصَلِّ عَلَي النَّقِيِّ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّد، وَصَلِّ عَلَي الزَّكِيِّ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيّ، وَصَلِّ عَلَي الْحُجَّةِ الْقائِمِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيّ.اَللّهُمَّ أَحْيِ بِهِ الْعَدْلَ، وَأَمِتْ بِهِ الْجَوْرَ، وَ زَيِّنْ بِطَوْلِ بَقائِهِ الاَْرْضَ، وَأَظْهِرْ بِهِ دِينَكَ وَسُنَّةَ نَبِيِّكَ، حَتّي لا يَسْتَخْفِيَ بِشَيْء مِنَ الْحَقِّ مَخافَةَ أَحَد مِنَ الْخَلْقِ، وَاجْعَلْنا مِنْ أَعْوانِهِ وَ أَشْياعِهِ، وَالْمَقْبُولِينَ فِي زُمْرَةِ أَوْلِيائِهِ، يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَأَهْلِ بَيْتِهِ، اَلَّذِينَ أَذْهَبْتَ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَطَهَّرْتَهُمْ تَطْهِيراً»،

سپس دو ركعت نماز بگزار در مسجد پيامبر(صلي الله عليه وآله)، و ثواب آن را به روح منوّر حضرت زهرا(عليها السلام) هديه كن، آنگاه اين دعا را بخوان:

«اَللّهُمَّ إِنِّي أَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ بِنَبِيِّنا مُحَمَّد، وَبِأَهْلِ بَيْتِهِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِمْ، وَأَسْأَلُكَ بِحَقِّكَ الْعَظِيمِ الَّذِي لا يَعْلَمُ كُنْهَهُ سِواكَ، وَأَسْأَلُكَ بِحَقِّ مَنْ حَقُّهُ عِنْدَكَ عَظِيمٌ، وَبِأَسْمائِكَ الْحُسْنَي الَّتِي أَمَرْتَنِي أَنْ أَدْعُوَكَ بِها، وأَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الاَْعْظَمِ الَّذِي أَمَرْتَ بِهِ إِبْراهِيمَ، أَنْ يَدْعُوَ بِهِ الطَّيْرَ فَأَجابَتْهُ، وَبِاسْمِكَ الْعَظِيمِ الَّذِي قُلْتَ لِلنّارِ " كُونِي بَرْداً وَسَلاماً عَلي إِبْراهِيمَ "، فَكانَتْ بَرْداً، وَبِأَحَبِّ الاَْسْماءِ إِلَيْكَ وَأَشْرَفِها وَأَعْظَمِها لَدَيْكَ، وَأَسْرَعِها إِجابةً وَأَنْجَحِها طَلِبَةً، وَبِما أَنْتَ أَهْلُهُ وَمُسْتَحِقُّهُ وَمُسْتَوْجِبُهُ، وأَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ وَأَرْغَبُ إِلَيْكَ، وَأَتَضَرَّعُ إِلَيْكَ، وأُلِحُّ عَلَيْكَ، وَأَسْأَلُكَ بِكُتُبِكَ الَّتِي أَنْزَلْتَها عَلي أَنْبِيائِكَ وَرُسُلِكَ صَلَواتُكَ عَلَيْهِمْ، مِنَ التَّوْريةِ وَالاِْنْجِيلِ وَالزَّبُورِ وَالْقُرْآنِ الْعَظِيمِ، فَاِنَّ فِيهَا اسْمَكَ الاَْعْظَمَ، وَبِما فِيها مِنْ أَسْمائِكَ الْعُظْمي، أَنْ تُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وأَنْ تُفَرِّجَ عَنْ آلِ مُحَمَّد وَشِيعَتِهِمْ وَمُحِبِّيهِمْ وَعَنِّي، وَتَفْتَحَ أَبْوابَ السَّماءِ لِدُعائِي، وَتَرْفَعَهُ فِي عِلِّيينَ، وَتَأْذَنَ لِي فِي هذَا اليَوْمِ وَفِي

ص: 888

هذِهِ السّاعَةِ بِفَرَجِي وَإِعْطاءِ أَمَلِي وَسُؤْلِي فِي الدُّنْياوَالاْخِرَةِ، يا مَنْ لا يَعْلَمُ أَحَدٌ كَيْفَ هُوَ وَقُدْرَتَهُ إِلاّ هُوَ، يا مَنْ سَدَّ الْهَواءَ بِالسَّماءِ، وَكَبَسَ الاَْرْضَ عَلَي الْماءِ، وَاخْتارَ لِنَفْسِهِ أَحْسَنَ الاَْسْماءِ، يا مَنْ سَمّي نَفْسَهُ بِالاِْسْمِ الَّذِي تُقْضي بِهِ حاجَةُ مَنْ يَدْعُوهُ، أَسْأَلُكَ بِحَقِّ ذلِكَ الاِْسْمِ، فَلا شَفِيعَ أَقْوي لِي مِنْهُ، أَنْ تُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وأَنْ تَقْضِيَ لِي حَوائِجِي، وَتُسْمِعَ بِمُحَمَّد وَعَلِيّ وَفاطِمَةَ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ، وَعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ، وَمُحَمَّدِ بْنِ عَلِيّ وَجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّد، وَمُوسَي بْنِ جَعْفَر وَعَلِيِّ بْنِ مُوسي، وَمُحَمَّدِ بْنِ عَلِيّ وَعَلِيِّ بْنِ مُحَمَّد، والْحَسَنِ بْنِ عَلِيّ والْحُجَّةِ المُنْتَظَرِ لاِِذْنِكَ، صَلَواتُكَ وَسَلامُكَ وَرَحْمَتُكَ وَبَرَكاتُكَ عَلَيْهِمْ صَوْتِي لِيَشْفَعُوا لِي إِلَيْكَ، وَتُشَفِّعَهُمْ فِيَّ، وَلا تَرُدَّنِي خائِباً، بِحَقِّ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ».

سپس حاجاتت را بخواه كه إن شاء اللّه برآورده مي شود.

زيارت دوّم حضرت فاطمه زهرا عليها السلام

«اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يامُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ الَّذِي خَلَقَكِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَكِ، فَوَجَدَكِ لِما امْتَحَنَكِ صابِرَةً، وَ زَعَمْنا أنّا لَكِ أَوْلِياءُ وَمُصَدِّقُونَ وَ صابِرُونَ، وَلِكُلِّ ما أَتانا بِهِ أَبُوكِ، صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَأَتانا بِهِ وَصِيُّهُ عَلَيْهِ السَّلامُ، فَاِنّا نَسْأَلُكِ إِنْ كُنّا صَدَّقْناكِ إِلاّ أَلْحَقْتِنا بِتَصْدِيقِنا لَهُما لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنا بِأَنّا قَدْ طَهُرْنا بِوِلايَتِكِ».

آنگاه مي گويي:

«اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ نَبِيِّ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ حَبِيبِ اللهِ،اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ خَلِيلِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ أَمِينِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ خَيْرِ خَلْقِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُحَدِّ ثَةِ الْعَلِيْمَةِ، اُشْهِدُ اللهَ وَرَسُولَهُ وَمَلائِكَتَهُ أَنِّي راض عَمَّنْ رَضِيتِ عَنْهُ، ساخِطٌ عَلي مَنْ سَخِطْتِ عَلَيْهِ، مُتَبَرِّءٌ مِمَّنْ تَبَرَّأْتِ مِنْهُ، مُوال لِمَنْ والَيْتِ، مُعاد لِمَنْ عادَيْتِ، مُبْغِضٌ لِمَنْ أَبْغَضْتِ، مُحِبٌّ لِمَنْ أَحْبَبْتِ، وَكَفي بِاللهِ شَهِيداً وَحَسِيباً وَجازِياً وَمُثِيباً».

ص: 889

س دو ركعت نماز زيارت بگزار، به همان ترتيبي كه در زيارت اوّل آن حضرت ذكر كرديم.

زيارت ائمّه بقيع عليهم السلام

چون خواستي اين بزرگواران را زيارت كني آنچه در آداب زيارت ذكر شد (از غسل، طهارت، پوشيدن جامه هاي پاك و پاكيزه، استعمال بوي خوش و إذن دخول و امثال آن) اينجا نيز بجاي آور، و در اذن دخول بگو:

«يا مَوالِيَّ يا أَبْناءَ رَسُولِ اللهِ، عَبْدُكُمْ وَابْنُ أَمَتِكُم، اَلذَّلِيلُ بَيْنَ اَيْدِيكُمْ، وَالْمُضْعَفُ فِي عُلُوِّ قَدْرِكُمْ، وَالْمُعْتَرِفُ بَحَقِّكُمْ، جاءَكُمْ مُسْتَجِيراً بِكُمْ، قاصِداً إِلي حَرَمِكُمْ، مُتَقَرِّباً إِلي مَقامِكُمْ، مُتَوَسِّلاً إِلَي اللهِ تَعالي بِكُمْ، أَ أَدخُلُ يا مَوالِيَّ، أَ أَدخُلُ يا أَوْلِياءَ اللهِ، أَ أَدخُلُ يا مَلائِكَةَ اللهِ الْمُحْدِقِينَ بِهذَا الْحَرَمِ، اَلْمُقِيمِينَ بِهذَا الْمَشْهَدِ».

و بعد از خضوع و خشوع و رقّت قلب داخل شو و پاي راست را مقدّم دار، و بگو:

«اَللهُ أَكْبَرُ كَبِيراً، وَالْحَمْدُ لِلّهِ كَثِيراً، وَسُبْحانَ اللهِ بُكْرَةً وَاَصِيلاً، وَالْحَمْدُ لِلّهِ الْفَرْدِ الصَّمَدِ، اَلْماجِدِ الاَْحَدِ، اَلْمُتَفَضِّلِ الْمَنّانِ، اَلْمُتَطَوِّلِ الْحَنّانِ، اَلَّذِي مَنَّ بِطَوْلِهِ، وَسَهَّلَ زِيارَةَ سادَتِي بِإِحْسانِهِ، وَلَمْ يَجْعَلْنِي عَنْ زِيارَتِهِمْ مَمْنُوعاً، بَلْ تَطَوَّلَ وَمَنَحَ».

پس نزديك قبور مقدّسه ايشان برو، و رو به قبر آن بزرگواران بايست و بگو:

«اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ أَئِمَّةَ الْهُدي، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ التَّقْوي، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ أَيُّهَا الْحُجَّةُ عَلي أَهْلِ الدُّنْيا، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ أَيُّهَا الْقُوّامُ فِي الْبَرِيَّةِ بِالْقِسْطِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الصَّفْوَةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ آلَ رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ النَّجْوي، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ الْعُرْوَةُ الْوُثْقي، أَشْهَدُ أَنَّكُمْ قَدْ بَلَّغْتُمْ وَنَصَحْتُمْ وَصَبَرْتُمْ فِي ذاتِ اللهِ، وَكُذِّبْتُمْ وَأُسِيَ إِلَيْكُمْ فَعَفَوتُمْ، وَأَشْهَدُ أَنَّكُمُ الاَْئِمَّةُ الرّاشِدُونَ الْمُهْتَدُونَ، وَأَنَّ طاعَتَكُمْ مَفْرُوضَةٌ، وَأَنَّ قَوْلَكُمُ الصِّدْقُ، وَأَنَّكُمْ دَعَوْتُم فَلَمْ تُجابُوا، وَأَمَرْتُمْ فَلَمْ تُطاعُوا، وَأَنَّكُمْ دَعائِمُ الدِّينِ وَأَرْكانُ الاَْرْضِ، لَمْ تَزالُوا

ص: 890

بِعَيْنِ اللهِ، يَنْسَخُكُمْ مِنْ أَصْلابِ كُلِّ مُطَهَّر، وَيَنْقُلُكُمْ فِي أَرْحامِ الْمُطَهَّراتِ، لَمْ تُدَنِّسْكُمُ الْجاهِلِيَّةُ الْجَهْلاءُ، وَلَمْ تَشْرَكْ فِيكُمْ فِتَنُ الاَْهْواءِ، طِبْتُمْ وَطابَ مَنْشَؤُكُمْ، مَنَّ بِكُمْ عَلَيْنا دَيّانُ الدِّينِ، فَجَعَلَكُمْ فِي بُيُوت اَذِنَ اللهُ أَنْ تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا سْمُهُ، وَجَعَلَ صَلَواتَنا عَلَيْكُمْ رَحْمَةً لَنا وَكَفّارَةً لِذُنُوبِنا، اِذِ اخْتارَكُمُ لَنا، وَطَيَّبَ خَلْقَنا بِما مَنَّ بِهِ عَلَيْنا مِنْوِلايَتِكُمْ، وَكُنّاعِنْدَهُ مُسَمِّينَ بِعِلْمِكُمْ، مُعْتَرِفِينَ بِتَصْدِيقِنا إِيّاكُمْ، وَهذا مَقامُ مَنْ أَسْرَفَ وَأَخْطَأَ وَاسْتَكانَ وَأَقَرَّ بِما جَني، وَرَجي بِمَقامِهِ الْخَلاصَ، وَأَنْ يَسْتَنْقِذَهُ بِكُمْ مُسْتَنْقِذُ الْهَلْكي مِنَ الرَّدي، فَكُونُوا لِي شُفَعاءَ، فَقَدْ وَفَدْتُ إِلَيْكُمْ إِذْ رَغِبَ عَنْكُمْ أَهْلُ الدُّنْيا، وَاتَّخَذُوا آياتِ اللهِ هُزُواً، وَاسْتَكْبَرُوا عَنْها، يا مَنْ هُوَ قائِمٌ لايَسْهُو، وَدائِمٌ لا يَلْهُو، وَمُحِيطٌ بِكُلِّ شَيْء، لَكَ الْمَنُّ بِما وَفَّقْتَنِي، وَعَرَّفْتَنِي بِما إِئْتَمَنْتَنِي عَلَيْهِ، إِذْ صَدَّ عَنْهُ عِبادُكَ وَجَحَدُوا مَعْرِفَتَهُ، وَاسْتَخَفُّوا بِحَقِّهِ، وَمالُوا إِلي سِواهُ، فَكانَتِ الْمِنَّةُ لَكَ وَ مِنْكَ عَلَيَّ مَعَ أَقْوام خَصَصْتَهُمْ بِما خَصَصْتَنِي بِهِ، فَلَكَ الْحَمْدُ إِذْ كُنْتُ عِنْدَكَ فِي مَقامِي مَذْكُوراً مَكْتُوباً، فَلا تَحْرِمْنِي ما رَجَوْتُ، وَلا تُخَيِّبْنِي فِيما دَعَوْتُ».

پس دعا كن از براي خود هر چه خواهي.

به تصريح اكثر بزرگان بهترين زيارت براي ائمّه بقيع همان زيارت جامعه كبيره است كه در ادعيه و زيارات مشتركه ذكر شد و داراي مفاهيم عالي و بيان اوصاف و مناقب اهل بيت(عليهم السلام) است.

زيارت ديگر ائمه بقيع عليهم السلام

علامه مجلسي(رحمه الله) در «بحار الأنوار» گويد: اين زيارت را به قصد ائمه بقيع بخوان:

«اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ أَئِمَّةَ الْمُؤْمِنِينَ، وَسادَةَ الْمُتَّقِينَ، وَكُبَراءَ الصِّدِّيقِينَ، وَأُمَراءَ الصّالِحِينَ، وَقادَةَ الْمُحْسِنِينَ، وَأَعْلامَ الْمُهْتَدِينَ، وَأَنْوارَ الْعارِفِينَ، وَوَرَثَةَ الاَْنْبِياءِ، وَصَفْوَةَ الاَْصْفِياءِ، وَخِيَرَةَ الاَْتْقِياءِ، وَعِبادَ الرَّحْمانِ، وَشُرَكاءَ الْفُرْقانِ، وَمَناهِجَ الاِْيمانِ، وَمَعادِنَ الْحَقائِقِ، وَشُفَعاءَ الْخَلائِقِ، وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ، أَشْهَدُ أَنَّكُمْ أَبْوابُ نِعَمِ اللهِ

ص: 891

الَّتِي فَتَحَها عَلي بَرِيَّتِهِ، وَالاَْعْلامُ الَّتِي فَطَرَها لاِِرْشادِ خَلِيقَتِهِ، وَالْمَوازِينُ الَّتِي نَصَبَها لِتَهْذِيبِ شَرِيعَتِهِ، وَإنَّكُمْ مَفاتِيحُ رَحْمَتِهِ، وَمَقالِيدُ مَغْفِرَتِهِ، وَسَحائِبُ رِضْوانِهِ، وَمَفاتِيحُ جِنانِهِ، وَحَمَلَةُ فُرْقانِهِ، وَخَزَنَةُ عِلْمِهِ، وَحَفَظَةُ سِرِّهِ، وَمَهْبِطُ وَحْيِهِ، وَمَعادِنُ أَمْرِهِ وَنَهْيِهِ، وَأَماناتُ النُّبُوَّةِ، وَوَدائِعُ الرِّسالَةِ، وَفِي بَيْتِكُمْ نَزَلَ الْقُرآنُ، وَمِنْ دارِكُمْ ظَهَرَ الاِْسْلامُ وَالاِْيمانُ، وَإِلَيْكُمْ مُخْتَلَفُ رُسُلِ اللهِ وَالْمَلائِكَةِ، وَأَنْتُمْ أَهْلُ إِبْراهِيمَ عَلَيْهِ السَّلامُ الَّذِينَ ارْتَضاكُمُ اللهُ عَزَّوَجَلَّ لِلاِْمامَةِ، وَاجْتَباكُمْ لِلْخِلافَةِ، وَعَصَمَكُمْ مِنَ الذُّنُوبِ، وَبَرَأَكُمْ مِنَ الْعُيُوبِ، وَطَهَّرَكُمْ مِنَ الرِّجْسِ، وَفَضَّلَكُمْ بِالنَّوْعِ وَالْجِنْسِ، وَاصْطَفاكُمْ عَلَي العالَمِينَ بِالنُّورِ وَالْهُدي، وَالْعِلْمِ وَالتُّقي وَالْحِلْمِ وَالنُّهي، وَالسَّكِينَةِ وَالْوَقارِ، وَالْخَشْيَةِ وَالاِْسْتِغْفارِ، وَالْحِكْمَةِ وَالاْثارِ، وَالتَّقْوي وَالْعَفافِ، وَالرِّضا وَالْكَفافِ، وَالْقُلُوبِ الزّاكِيَةِ، وَالنُّفُوسِ الْعالِيَةِ، وَالاَْشْخاصِ الْمُنِيرَةِ، وَالاَْحْسابِ الْكَبِيرَةِ، وَالاَْنْسابِ الطّاهِرَةِ، وَالاَْنْوارِ الْباهِرَةِ لْمَوْصُولَةِ، وَالاَْحْكامِ الْمَقْرُونَةِ، وَأَكْرَمَكُمْ بِالاْياتِ، وَأَيَّدَكُمْ بِالْبَيِّناتِ، وَأَعَزَّكُمْ بِالْحُجَجِ الْبالِغَةِ، وَالاَْدِلَّةِ الْواضِحَةِ، وَخَصَّكُمْ بِالاَْقْوالِ الصّادِقَةِ، وَالاَْمْثالِ النّاطِقَةِ، وَالْمَواعِظِ الشّافِيَةِ، وَالْحِكَمِ الْبالِغَةِ، وَوَرِثَكُمْ عِلْمَ الْكِتابِ، وَمَنَحَكُمْ فَصْلَ الْخِطابِ، وَأَرْشَدَكُمْ لِطُرُقِ الصَّوابِ، وَأَوْدَعَكُمْ عِلْمَ الْمَنايا وَالْبَلايا، وَمَكْنُونَ الْخَفايا، وَمَعالِمَ التَّنْزِيلِ، وَمَفاصِلَ التَّأْوِيلِ، وَمَوارِيثَ الاَْنْبِياءِ، كَتابُوتِ الْحِكْمَةِ، وَشِعارِ الْخَلِيلِ، وَمِنْسَأَةِ الْكَلِيمِ، وَسابِغَةِ داوُدَ، وَخاتَمِ الْمُلْكِ، وَفَضْلِ الْمُصْطَفي، وَسَيْفِ الْمُرْتَضي، وَالْجَفْرِ الْعَظِيمِ، وَالاِْرْثِ الْقَدِيمِ، وَضَرَبَ لَكُمْ فِي الْقُرْآنِ أَمْثالاً، وَامْتَحَنَكُمْ بَلْويً، وَأَحَلَّكُمْ مَحَلَّ نَهْرِ طالُوتَ، وَحَرَّمَ عَلَيْكُمُ الصَّدَقَةَ، وَأَحَلَّ لَكُمُ الْخُمْسَ، وَنَزَّهَكُمْ عَنِ الْخَبائِثِ ماظَهَرَ مِنْهاوَمابَطَنَ،فَأَنْتُمُ الْعِبادُالْمُكْرَمُونَ، وَالْخُلَفاءُ الرّاشِدُونَ،وَالاَْوْصِياءُالْمُصْطَفَوْنَ،وَالاَْئِمَّةُ الْمَعْصُومُونَ، وَالاَْوْلِياءِ الْمَرْضِيُّونَ وَالْعُلَماءُ الصّادِقُونَ، وَالْحُكَماءُ الرّاسِخُونَ الْمُبَيِّنُونَ، وَالْبُشَراءُ النُّذَراءُ الشُّرَفاءُ الْفُضَلاءُ، وَالسّادَةُ الاَْتْقِياءُ، اَلاْمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ، وَالنّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ، وَاللاّبِسُونَ شِعارَ الْبَلْوي وَرِداءَ التَّقْوي، وَالْمُتَسَرْبِلُونَ نُورَ الْهُدي، وَالصّابِرُونَ فِي الْبَأْساءِ وَالضَّرّاءِ وَحِينَ الْبَأْسِ، وَلَدَكُمُ الْحَقُّ، وَرَبّاكُمُ الصِّدْقُ، وَغَذّاكُمُ الْيَقينُ، وَنَطَقَ بِفَضْلِكُمُ الدِّينَ، وَأَشْهَدُ أَنَّكُمُ السَّبِيلُ إِلَي اللهِ عَزَّ وَجَلَّ، وَالطُّرُقُ إِلي ثَوابِهِ، وَالْهُداةُ إِلي خَلِيقَتِهِ، وَالاَْعْلامُ فِي بَرِيَّتِهِ، وَالسُّفَراءُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ،

ص: 892

وَأَوْتادُهُ فِي أَرْضِهِ، وَخُزّانُهُ عَلي عِلْمِهِ، وَأَنْصارُ كَلِمَةِ التَّقْوي، وَمَعالِمُ سُبُلِ الْهُدي، وَمَفْزَعُ الْعِبادِ اِذَا اخْتَلَفُوا، وَ الدّالُّونَ عَلَي الْحَقِّ إِذا تَنازَعُوا، وَالنُّجُومُ الَّتِي بِكُمْ يُهْتَدي، وَبِأَقْوالِكُمْ وَأَفْعالِكُمْ يُقْتَدي، وَبِفَضْلِكُمْ نَطَقَ الْقُرْآنُ، وَبِوِلايَتِكُمْ كَمُلَ الدِّينُ وَالاِْيمانُ، وَإِنَّكُمْ عَلي مِنْهاجِ الْحَقِّ، وَمَنْ خالَفَكُمْ عَلي مِنْهاجِ الْباطِلِ، وَأَنَّ اللهَ أَوْدَعَ قُلُوبَكُمْ أَسْرارَ الْغُيُوبِ وَمَقادِيرَ الْخُطُوبِ، وَأَوْفَدَ إِلَيْكُمْ تَأْيِيدَ السَّكِينَةِ وَطُمَأْنِينَةَ الْوَقارِ، وَجَعَلَ أَبْصارَكُمْ مَأْلِفاً لِلْقُدْرَةِ، وَأَرْواحَكُمْ مَعادِنَ لِلْقُدْسِ، فَلا يَنْعَتُكُمْ إِلاَّ الْمَلائِكَةُ، وَلا يَصِفُكُمْ إِلاَّ الرُّسُلُ، أَنْتُمْ اُمَناءُ اللهِ وَأَحِبّاؤُهُ، وَعِبادُهُ لِلْقُدْسِ وَأَصْفِياؤُهُ، وَأَنْصارُ تَوْحِيدِهِ، وَأَرْكانُ تَمْجِيدِهِ، وَدَعائِمُ تَحْمِيدِهِ، وَدُعاتُهُ إِلي دِينِهِ، وَحَرَسَةُ خَلائِقِهِ، وَحَفَظَةُ شَرائِعِهِ، وَأَنَا اُشْهِدُ اللهَ خالِقِي، وَاُشْهِدُ مَلائِكَتَهُ وَأَنْبِياءَهُ وَرُسُلَهُ، وَاُشْهِدُكُمْ أَنِّي مُؤْمِنٌ بِكُمْ، مُقِرٌّ بِفَضْلِكُمْ، مُعْتَقِدٌ لاِِمامَتِكُمْ، مُؤْمِنٌ بِعِصْمَتِكُمْ، خاضِعٌ لِوِلايَتِكُمْ، مُتَقَرِّبٌ إِلَي اللهِ سُبْحانَهُ بِحُبِّكُمْ، وَبِالْبَراءَةِ مِنْ أَعْدائِكُمْ، عالِمٌ بِأَنَّ اللهَ جَلَّ جَلالُهُ قَدْ طَهَّرَكُمْ مِنَ الْفَواحِشِ ماظَهَرَ مِنْهاوَمابَطَنَ،وَمِنْ كُلِّ رَيْبَة وَ رَجاسَة وَدَنائَة وَنَجاسَة، وَأَعْطاكُمْ رايَةَ الْحَقِّ، الَّتِي مَنْ قَدَّمَها ضَلَّ، َمَنْ تَخَلَّفَ عَنْها ذَلَّ، وَفَرَضَ طاعَتَكُمْ وَمَوَدَّتَكُمْ عَلي كُلِّ أَسْوَدَ وَأَبْيَضَ مِنْ عِبادِهِ، فَصَلَواتُ اللهِ عَلي أَرْواحِكُمْ وَأَجْسادِكُمْ».

آنگاه بگو:

«اَلسَّلامُ عَلي أَبِي مُحَمَّد الْحَسَنِ بْنِ عَلِيّ، سَيِّدِ شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، اَلسَّلامُ عَلي أَبِي الْحَسَنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ زَيْنِ الْعابِدِينَ، اَلسَّلامُ عَلي أَبِي جَعْفَر مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيّ باقِرِ عِلْمِ الدِّينِ، اَلسَّلامُ عَلي أَبِي عَبْدِاللهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّد الصّادِقِ الاَْمِينِ، وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ، بِأَبِي أَنْتُمْ وَأُمّي، لَقَدْ رُضِعْتُمْ ثَدْيَ الاِْيمانِ، وَرُبِّيتُمْ فِي حِجْرِ الاِْسْلامِ، وَاصْطَفَاكُمُ اللهُ عَلَي النّاسِ، وَوَرِثَكُمْ عِلْمَ الْكِتابِ، وَعَلَّمَكُمْ فَصْلَ الْخِطابِ، وَأَجْري فِيكُمْ مَوارِيثَ النُّبُوَّةِ، وَفَجَّرَ بِكُمْ يَنابِيعَ الْحِكْمَةِ، وَاَلْزَمَكُمْ بِحِفْظِ الشَّرِيعَةِ، وَفَرَضَ طاعَتَكُمْ وَمَوَدَّتَكُمْ عَلَي النّاسِ، اَلسَّلامُ عَلَي الْحَسَنِ ابْنِ عَلِيّ، خَليفَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ، الاِْمامِ الرَّضِيِّ

ص: 893

الْهادِي الْمَرْضِيِّ، عَلَمِ الدِّينِ وَإِمامِ الْمُتَّقِينَ، اَلْعامِلِ بِالْحَقِّ وَالْقائِمِ بِالْقِسْطِ، أَفْضَلَ وَأَطْيَبَ وَاَزْكي، وَأَنْمي ما صَلَّيْتَ عَلي أَحَد مِنْ أَوْلِيائِكَ وَأَصْفِيائِكَ وَ أَحِبّائِكَ، صَلاةً تُبَيِّضُ بِها وَجْهَهُ، وَتُطَيِّبُ بِها رُوحَهُ، فَقَدْ لَزِمَ عَنْ آبائِهِ الْوَصِيَّةَ، وَدَفَعَ عَنِ الاِْسْلامِ الْبَلِيَّةَ، فَلَمّا خافَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ الْفِتَنَ رَكَنَ إِلَي الَّذِي إِلَيْهِ رَكَنَ، وَكانَ بِما أَتاهُ اللهُ عالِماً، وَبِدِينِهِ قائِماً، فَأَجْزِهِ اللّهُمَّ جَزاءَ الْعارِفِينَ، وَصَلِّ عَلَيْهِ فِي الاَْوَّلِينَ وَالاْخِرِينَ، وَبَلِّغْهُ مِنَّا السَّلامَ، وَارْدُدْ عَلَيْنا مِنْهُ السَّلامَ، بِرَحْمَتِكَ يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَي الاِْمامِ الْوَصِيِّ، وَالسَّيِّدِ الرَّضِيِّ، وَالْعابِدِ الاَْمِينِ، عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ زَيْنِ الْعابِدِينَ، اِمامِ الْمُؤْمِنِينَ، وَوارِثِ عِلْمِ النَّبِيِّينَ، اَللّهُمَّ اخْصُصْهُ بِما خَصَصْتَ بِهِ أَوْلِياءَكَ مِنْ شَرائِفِ رِضْوانِكَ، وَكَرائِمِ تَحِيّاتِكَ، وَنَوامِي بَرَكاتِكَ، فَلَقَدْ بَلَّغَ فِي عِبادِهِ، وَنَصَحَ لَكَ فِي طاعَتِهِ، وَسارَعَ فِي رِضاكَ، وَسَلَكَ بِالاُْمَّةِ طَرِيقَ هُداكَ، وَقَضي ما كانَ عَلَيْهِ مِنْ حَقِّكَ فِي دَوْلَتِهِ، وَأَدّي ما وَجَبَ عَلَيْهِ فِي وِلايَتِهِ، حَتَّي انْقَضَتْ أَيّامُهُ، وَ كانَ بِشِيعَتِهِ رَؤُوفاً، وَبِرَعِيَّتِهِ رَحِيماً. اَللّهُمَّ بَلِّغْهُ مِنَّا السَّلامَ، وَارْدُدْ مِنْهُ عَلَيْنا السَّلامَ، وَالسَّلامُ عَلَيهِ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ. اَللّهُمَّ وَصَلِّ عَلَي الْوَصِيِّ الْباقِرِ، وَالاِْمامِ الطّاهِرِ، وَالْعَلَمِ الظّاهِرِ، مُحَمَّدِ بْنِ عِلِيّ، أَبِي جَعْفَر الْباقِرِ. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي وَلِيِّكَ، الصّادِعِ بِالْحَقِّ، وَالنّاطِقِ بِالصِّدْقِ، الَّذِي بَقَرَالْعِلْمَ بَقْراً وَبَيَّنَهُ سِرّاً وَجَهْراً، وَقَضي بِالْحَقِّ الَّذِي كانَ عَلَيْهِ، وَأَدَّي الاَْمانَةَ الَّتِي صارَتْ إِلَيْهِ، وَأَمَرَ بِطاعَتِكَ، وَ نَهي عَنْ مَعْصِيَتِكَ. اَللّهُمَّ فَكَما جَعَلْتَهُ نُوراً يَسْتَضِيُ بِهِ الْمُؤْمِنُونَ، وَفَضْلاً يَقْتَدِي بِهِ الْمُتَّقُونَ، فَصَلِّ عَلَيْهِ وَعَلي آبائِهِ الطّاهِرِينَ، وَأَبْنائِهِ الْمَعْصُومِينَ، أَفْضَلَ الصَّلاةِ وَأَجْزَلَها، وَأَعْطِهِ سُؤْلَهُ وَغايَةَ مَأْمُولِهِ، وَأَبْلِغْهُ مِنَّا السَّلامَ، وَارْدُدْ عَلَيْنا مِنْهُ السَّلامَ، وَالسَّلامُ عَلَيْهِ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ. اَللّهُمَّ وَصَلِّ عَلَي الاِْمامِ الْهادِي، وَصِيِّ الاَْوْصِياءِ، وَوارِثِ عِلْمِ الاَْنْبِياءِ، عَلَمِ الدِّينِ، وَالنّاطِقِ بِالْحَقِّ

ص: 894

الْيَقِينِ، وَأَبِي الْمَساكِينِ، جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّد الصّادِقِ الاَْمِينِ. اَللّهُمَّ فَصَلِّ عَلَيْهِ كَما عَبَدَكَ مُخْلِصاً وَأَطاعَكَ مُخْلِصاً مُجْتَهِداً، وَاجْزِهِ عَنْ إِحْياءِ سُنَّتِكَ وَاِقامَةِ فَرائِضِكَ خَيْرَ جَزاءِ الْمُتَّقِينَ، وأَفْضَلَ ثَوابِ الصّالِحِينَ، وَخُصَّهُ مِنّا بِالسَّلامِ، وَارْدُدْ عَلَيْنا مِنْهُ السَّلامَ، وَالسَّلامُ عَلَيْهِ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ».

زيارت امام حسن مجتبي(عليه السلام)

«اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَاابْنَ رَسُولِ رَبِّ الْعالَمِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَاابْنَ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَاابْنَ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حَبِيبَ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا صَفْوَةَ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا أَمِينَ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نُورَ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا صِراطَ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا بَيانَ حُكْمِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ناصِرَ دِينِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا السَّيِّدُ الزَّكِيُّ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْبَرُُّ الْوَفِيُّ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْقائِمُ الاَْمِينُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعالِمُ بِالتَّأْوِيلِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْهادِي الْمَهْدِيُّ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الطّاهِرُ الزَّكِيُّ، اَلسَّلامُ

عَلَيْكَ أَيُهَا التَّقِيُّ النَّقِيُّ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْحَقُّ الْحَقِيقُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ الشَّهِيدُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا أَبا مُحَمَّد الْحَسَنِ بْنِ عَلِيّ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ».

زيارت امام زين العابدين(عليه السلام)

«اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا زَيْنَ الْعابِدِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا زَيْنَ الْمُتَهَجِّدِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اِمامَ الْمُتَّقِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وَلِيَّ الْمُسْلِمِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا قُرَّةَ عَيْنِ النّاظِرِينَ الْعارِفِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وَصِيَّ الْوَصِيِّينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا خازِنَ وَصايَا الْمُرْسَلِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ضَوْءَ الْمُسْتَوْحِشِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نُورَ الْمُجْتَهِدِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سِراجَ الْمُرْتاضِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ذَخِيرَةَ الْمُتَعَبِّدِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مِصْباحَ الْعالَمِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَفِينَةَ الْعِلْمِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَكِينَةَ الْحِلْمِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مِيزانَ الْقِصاصِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَفِينَةَ الْخَلاصِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا بَحْرَ النَّدي، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا بَدْرَ الدُّجي، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الاَْوّاهُ الْحَلِيمُ، اَلسَّلامُ

ص: 895

عَلَيْكَ أَيُّهَا الصّابِرُ الْحَكِيمُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا رَئِيسَ الْبَكّائِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ امِصْباحَ الْمُؤْمِنِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَوْلايَ يا أَبا مُحَمَّد، أَشْهَدُ أَنَّكَ حُجَّةُ اللهِ وَابْنُ حُجَّتِهِ وَأَبُو حُجَجِهِ، وَابْنُ أَمِينِهِ وَابْنُ اُمَنائِهِ، وَأَنَّكَ ناصَحْتَ فِي عِبادَةِ رَبِّكَ، وَسارَعْتَ فِي مَرْضاتِهِ، وَخَيَّبْتَ أَعْداءَهُ، وَسَرَرْتَ أَوْلِياءَهُ، أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ عَبَدْتَ اللهَ حَقَّ عِبادَتِهِ، وَاتَّقَيْتَهُ حَقَّ تُقاتِهِ، وَأَطَعْتَهُ حَقَّ طاعَتِهِ، حَتّي اَتيكَ الْيَقِينُ، فَعَلَيْكَ يا مَوْلايَ يَاابْنَ رَسُولِ اللهِ أَفْضَلَ التَّحِيَّةِ، وَالسَّلامُ عَلَيْكَ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ».

زيارت امام محمّد باقر(عليه السلام)

«اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْباقِرُ بِعِلْمِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْفاحِصُ عَنْ دِينِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمُبَيِّنُ لِحُكْمِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْقائِمُ بِقِسْطِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا النّاصِحُ لِعِبادِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الدّاعِي إِلَي اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الدَّلِيلُ عَلَي اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْحَبْلُ الْمَتِينُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْفَضْلُ الْمُبِينُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا النُّورُ السّاطِعُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْبَدْرُ اللاّمِعُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْحَقُّ الاَْبْلَجُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا السِّراجُ الاَْسْرَجُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا النَّجْمُ الاَْزْهَرُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْكَوْكَبُ الاَْبْهَرُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمُنَزَّهُ عَنِ الْمُعْضَلاتِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمَعْصُومُ مِنَ الزَّلاّتِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الزَّكِيُّ فِي الْحَسَبِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الرَّفِيعُ فِي النَّسَبِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْقَصْرُ الْمَشِيدُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ اللهِ عَلي خَلْقِهِ أَجْمَعِينَ، أَشْهَدُ يا مَوْلايَ أَنَّكَ قَدْ صَدَعْتَ بِالْحَقِّ صَدْعاً، وَبَقَرْتَ الْعِلْمَ بَقْراً، وَنَثَرْتَهُ نَثْراً، لَمْ تَأْخُذْكَ فِي اللهِ لَوْمَةُ لائِم، وَكُنْتَ لِدِينِ اللهِ مُكاتِماً، وَقَضَيْتَ ما كانَ عَلَيْكَ، وَأَخْرَجْتَ أَوْلِياءَكَ مِنْ وِلايَةِ غَيْرِ اللهِ إِلي وِلايَةِ اللهِ، وَأَمَرْتَ بِطاعَةِ اللهِ، وَنَهَيْتَ عَنْ مَعْصِيَةِ اللهِ، حَتّي قَبَضَكَ اللهُ إِلي رِضْوانِهِ، وَذَهَبَ بِكَ إِلي دارِ كَرامَتِهِ، وَإِلي مَسَاكِنِ أَصْفِيائِهِ، وَمُجاوِرَةِ أَوْلِيائِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ وَرَحْمَةُ اللهِ

ص: 896

وَبَرَكاتُهُ».

زيارت امام صادق(عليه السلام)

«اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الاِْمامُ الصّادِقُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْوَصِيُّ النّاطِقُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْفائِقُ الرّائِقُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا السَّنامُ الاَْعْظَمُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الصِّراطُ الاَْقْوَمُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مِصْباحَ الظُّلُماتِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا دافِعَ المُعْضَلاتِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مِفْتاحَ الْخَيْراتِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَعْدِنَ الْبَرَكاتِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا صاحِبَ الْحُجَجِ وَالدَّلالاتِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا صاحِبَ الْبَراهِينَ الْواضِحاتِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ناصِرَ دِينِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ناشِرَ حُكْمِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا فاصِلَ الْخَطاباتِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا كاشِفَ الْكُرُباتِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَمِيدَ الصّادِقِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا لِسانَ النّاطِقِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا خَلَفَ الْخائِفِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا زَعِيمَ الصّادِقِينَ الصّالِحِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَيِّدَ الْمُسْلِمِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا هادِيَ الْمُضِلِّينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَكَنَ الطّائِعِينَ، أَشْهَدُ يا مَوْلايَ إِنَّكَ عَلَي الْهُدي، وَالْعُرْوَةُ الْوُثْقي، وَشَمْسُ الضُّحي، وَبَحْرُ الْمَدي، وَكَهْفُ الْوَري، وَالْمَثَلُ الاَْعْلي، صَلَّي اللهُ عَلي رُوحِكَ وَبَدَنِكَ، والسَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلَي الْعَبّاسِ عَمِّ رَسُولِ اللهِ، صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وآلِهِ وَسَلَّمَ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ».

زيارت وداع ائمّه بقيع(عليهم السلام)

مرحوم شيخ طوسي و سيّد بن طاوس گفته اند كه چون خواستي ائمّه بقيع را وداع كني، بگو:

«اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ أَئِمَّةَ الْهُدي وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ، أَسْتَوْدِعُكُمُ اللهَ وَأَقْرَأُ عَلَيْكُمُ السَّلامَ، آمَنّا باِللهِ وَباِلرَّسُولِ وَبِما جِئْتُم بِهِ وَدَلَلْتُمْ عَلَيْهِ. اَللّهُمَّ فَاكتُبْنا مَعَ الشّاهِدِينَ».

پس دعا بسياركن، و از خداوند بخواه كه بار ديگر زيارت ايشان را نصيب تو گرداند، و اين آخرين زيارت تو نباشد.

زيارت عبّاس بن عبدالمطّلب(عليهما السلام)

عباس بن عبدالمطّلب، عموي پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) مقامي والا دارد، و در راه اسلام فداكاري هاي بسيار كرده و از حاميان رسول خدا(صلي الله عليه وآله) بوده، كه قبر او در قبرستان بقيع است. در مفتاح الجنّات اين

ص: 897

زيارت براي آن بزرگوار نقل شده است:

«اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَبّاسُ بْنُ عَبْدِالْمُطَّلِبِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَمَّ رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا صاحِبَ السِّقايَةِ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ».

زيارت فاطمه بنت اسد مادر گرامي اميرالمؤمنين(عليهما السلام)

فاطمه بنت اسد، از زنان عالي مقام و مورد احترام خاصّ رسول خدا(صلي الله عليه وآله) بود، و فرزندي هم چون عليّ بن ابي طالب(عليه السلام)به دنيا آورد. قبر ايشان نزديك قبور ائمّه بقيع است، لكن بعضي گفته اند قبر آن مخدّره نزديك قبر حليمه سعديّه دايه پيامبر(صلي الله عليه وآله) مي باشد. نزد قبر آن بانوي مجلّله مي گويي:

«اَلسَّلامُ عَلي نَبِيِّ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلي رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلي مُحَمَّد سَيِّدِ الْمُرْسَلِينَ، اَلسَّلامُ عَلي مُحَمَّد سَيِّدِ الاَْوَّلِينَ، اَلسَّلامُ عَلي مُحَمَّد سَيِّدِ الاْخِرِينَ، اَلسَّلامُ عَلي مَنْ بَعَثَهُ اللهُ رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا النَّبِيُّ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ، اَلسَّلامُ عَلي فاطِمَةَ بِنْتِ اَسَد الْهاشِمِيَّةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الصِّدِّيقَةُ الْمَرْضِيَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا التَّقِيَّةُ النَّقِيَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْكَرِيمَةُ الرَّضِيَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا كافِلَةَ مُحَمَّد خاتَمِ النَّبِيِّينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا والِدَةَ سَيِّدِ الْوَصِيِّينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا مَنْ ظَهَرَتْ شَفَقَتُها عَلي رَسُولِ اللهِ خاتَمِ النَّبِيِّينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا مَنْ تَربِيَتُها لِوَلِيِّ اللهِ الاَْمِينِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ وَعَلي رُوحِكِ وَبَدَنِكِ الطّاهِرِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ وَعَلي وَلَدِكِ، وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ، أَشْهَدُ أَنَّكِ أَحْسَنْتِ الْكَفالَةَ، وَأَدَّيْتِ الاَْمانَةَ، وَاجْتَهَدْتِ فِي مَرْضاةِ اللهِ، وَبالَغْتِ فِي حِفْظِ رَسُولِ اللهِ، عارِفَةً بِحَقِّهِ، مُؤْمِنَةً بِصِدْقِهِ، مُعْتَرِفَةً بِنُبُوَّتِهِ، مُسْتَبْصِرَةً بِنِعْمَتِهِ، كافِلَةً بِتَرْبِيَتِهِ، مُشْفِقَةً عَلي نَفْسِهِ، واقِفَةً عَلي خِدْمَتِهِ، مُخْتارَةً رِضاهُ، وَأَشْهَدُ أَنَّكِ مَضَيْتِ عَلَي الاِْيمانِ وَالتَّمَسُّكِ بِأَشْرَفِ الاَْدْيانِ، راضِيَةً مَرْضِيَّةً، طاهِرَةً زَكِيَّةً، تَقِيَّةً نَقِيَّةً، فَرَضِيَ اللهُ عَنْكِ وَأَرْضاكِ، وَجَعَلَ الْجَنَّةَ مَنْزِلَكِ وَمَأْواكِ، اَلَلّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَانْفَعْنِي بِزِيارَتِها، وَثَبِّتْنِي عَلي

ص: 898

مَحَبَّتِها، وَلا تَحرِمْنِي شَفاعَتَها وَشَفاعَةَ الاَْئِمَّةِ مِن ذُرِّيَّتِها، وَارْزُقْنِي مُرافَقَتَها، وَاحْشُرْنِي مَعَها وَمَعَ أَوْلادِهَا الطّاهِرِينَ، اَللّهُمَّ لا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِيارَتِي إِيّاها، وَارْزُقْنِي الْعَوْدَ إِلَيْها أَبَداً ما أَبْقَيْتَنِي، وَإِذا تَوَفَّيْتَنِي فَاحْشُرْنِي فِي زُمْرَتِها، وَأَدْخِلْنِي فِي شَفاعَتِها، بِرَحْمَتِكَ يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ. اَللّهُمَّ بِحَقِّها عِندَكَ وَمَنزِلَتِها لَدَيْكَ، اِغْفِرلِي وَلِوالِدَيَّ وَلِجَمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِناتِ، وَآتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَفِي الاْخِرَةِ حَسَنَةً، وَقِنا بِرَحْمَتِكَ عَذابَ النّارِ».

زيارت دختران حضرت رسول(صلي الله عليه وآله)

رسول خدا(صلي الله عليه وآله) غير از فاطمه زهرا(عليها السلام) دختران ديگري هم به نام هاي «زينب»، «امّ كلثوم» و«رقيّه» داشته است كه قبرشان در بقيع مي باشد.

براي زيارت آنان، نزديك قبورشان مي ايستي و به اميد ثواب، چنين مي گويي:«اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ رَبِّ الْعالَمِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا صَفْوَةَ جَمِيعِ الاَْنْبِياءِ وَالْمُرْسَلِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَنِ اخْتارَهُ اللهُ عَلَي الْخَلْقِ أَجْمَعِينَ، وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ، اَلسَّلامُ عَلي بَناتِ السَّيِّدِ الْمُصْطَفي، اَلسَّلامُ عَلي بَناتِ النَّبِيِّ الْمُجْتَبي، اَلسَّلامُ عَلي بَناتِ مَنِ اصْطَفيهُ اللهُ فِي السَّماءِ، وَفَضَّلَهُ عَلي جَمِيعِ الْبَرِيَّةِ وَالْوَري، اَلسَّلامُ عَلي ذُرِّيَّةِ السَّيِّدِ الْجَلِيلِ، مِنْ نَسْلِ إِسْماعِيلَ، وَسُلالَةِ إِبْراهِيمَ الْخَلِيلِ، اَلسَّلامُ عَلي بَناتِ النَّبِيِّ الرَّسُولِ، اَلسَّلامُ عَلي اَخَواتِ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ الْبَتُولِ، اَلسَّلامُ عَلي زَيْنَبَ وَأُمِّ كُلْثُومَ وَرُقَيَّةَ، اَلسَّلامُ عَلَي الشَّرِيفاتِ الاَْحْسابِ، وَالطّاهِراتِ الاَْنْسابِ، اَلسَّلامُ عَلي بَناتِ الاْباءِ الاَْعاظِمِ، وَسُلالَةِ الاَْجْدادِ الاَْكارِمِ الاَْفاخِمِ، عَبْدِالْمُطَّلِبِ وَعَبْدِمَناف وَهاشِم، وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ».

زيارت جناب عقيل وجناب عبداللّه فرزند جعفر طيّار(عليهما السلام)

عقيل و جعفر طيّار هر دو برادران عليّ بن ابي طالب هستند. عبدالله پسر جعفر طيّار، همسر حضرت زينب(عليها السلام)است.

قبر عقيل و عبدالله بن جعفر در بقيع قرار دارد. در زيارت اين دو بزرگوار چنين مي گويي:

«اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَيِّدَنا يا عَقِيلَ بْنَ اَبيطالِب، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ عَمِّ رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ

ص: 899

يَاابْنَ عَمِّ نَبِيِّ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَاابْنَ عَمِّ حَبِيبِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَاابْنَ عَمِّ الْمُصْطَفي، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا أَخا عَلِيّ الْمُرْتَضي، اَلسَّلامُ عَلي عَبْدِاللهِ بْنِ جَعْفَرالطَّيّارِ فِي الْجِنانِ، وَعَلي مَنْ حَوْلَكُما مِنْ أَصْحابِ رَسُولِ اللهِ رَضِيَ اللهُ تَعالي عَنْكُما وَ أَرْضاكُما أَحْسَنَ الرِّضا، وَ جَعَلَ الْجَنَّةَ مَنْزِلَكُما وَ مَسْكَنَكُما وَ مَحَلَّكُما وَمَأْويكُما، اَلسَّلامُ عَلَيْكُما وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَركاتُهُ».

زيارت ابراهيم، فرزند رسول اكرم(صلي الله عليه وآله)

ابراهيم، پسر رسول الله(صلي الله عليه وآله) در كودكي از دنيا رفت و پيغمبر خدا(صلي الله عليه وآله) را داغدار كرد. درگذشت ابراهيم، پيامبر را به شدّت غمگين ساخت و آن حضرت در سوگ فرزند، اشك مي ريخت و مي فرمود: «چشم اشك فشان است و غمگين، ولي سخني نمي گويم كه موجب ناخوشنودي پروردگارمان گردد».(بحار، ج16، ص235، ح35 و ج77، ص142، ح1)

اين فرزند، كه مورد علاقه شديد پيامبر(صلي الله عليه و آله) بود، در بقيع به خاك سپرده شد. براي زيارت او، در قبرستان بقيع، نزديك قبر او مي ايستي و چنين مي گويي:

«اَلسَّلامُ عَلي رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلي نَبِيِّ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلي حَبِيبِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلي صَفِيِّ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلي نَجِيِّ اللهِ،اَلسَّلامُ عَلي مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِاللهِ، سَيِّدِ الاَْنْبِياءِ وَخاتَمِ الْمُرْسَلِينَ، وَخِيَرَةِ اللهِ مِنْ خَلْقِهِ فِي أَرْضِهِ وَسَمائِهِ،اَلسَّلامُ عَلي جَمِيعِ أَنْبِياءِ اللهِ وَرُسُلِهِ، اَلسَّلامُ عَلَي السُّعَداءِ وَ الشُّهَداءِ وَالصّالِحِينَ،اَلسَّلامُ عَلَيْنا وَعَلي عِبادِاللهِ الصّالِحِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيَّتُهَا الرُّوحُ الزّاكِيَةُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيَّتُهَا النَّفْسُ الشَّرِيفَةُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيَّتُهَا السُّلالَةُ الطّاهِرَةُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيَّتُهَا النَّسَمَةُ الزّاكِيَةُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَاابْنَ خَيْرِ الْوَري، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَاابْنَ النَّبِيِّ الْمُجْتَبي، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَاابْنَ الْمَبْعُوثِ إِلي كافَّةِ الْوَري، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَاابْنَ الْبَشِيرِ النَّذِيرِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَاابْنَ السِّراجِ الْمُنِيرِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَاابْنَ الْمُؤَيَّدِ بِالْقُرْآنِ،

ص: 900

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَاابْنَ الْمُرْسَلِ إِلَي الاِْنْسِ وَالْجانِّ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَاابْنَ صاحِبِ الرّايَةِ وَالْعَلامَةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَاابْنَ الشَّفِيعِ يَوْمَ الْقِيامَةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَاابْنَ مَنْ حَباهُ اللهُ بِالْكَرامَةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ وَرَحْمَةُ اللهِ وبَرَكاتُهُ، أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ اِخْتارَ اللهُ لَكَ دارَ إِنْعامِهِ قَبْلَ أَنْ يَكْتُبَ عَلَيْكَ أَحْكامَهُ، أَوْ يُكَلِّفَكَ حَلالَهُ وَحَرامَهُ، فَنَقَلَكَ إِلَيْهِ طَيِّباً زاكِياً مَرْضِيّاً طاهِراً مِنْ كُلِّ نَجَس، مُقَدَّساً مِنْ كُلِّ دَنَس، وَبَوَّأَكَ جَنَّةَ الْمَأْوي، وَرَفَعَكَ إِلَي الدَّرَجاتِ الْعُلي، وَصَلَّي اللهُ عَلَيْكَ صَلاةً تَقَرُّ بِها عَيْنُ رَسُولِهِ، وَتُبَلِّغُهُ أَكْبَرَ مَأْمُولِهِ. اَللّهُمَّ اجْعَلْ أَفْضَلَ صَلَواتِكَ وَأَزْكاها، وَأَنْمي بَرَكاتِكَ وَأَوْفاها، عَلي رَسُولِكَ وَنَبِيِّكَ وَخِيَرَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ، مُحَمَّد خاتَمِ النَّبِيِّينَ، وَعَلي مَنْ نَسَلَ مِنْ أَوْلادِهِ الطَّيِّبِينَ، وَعَلي ما خَلَّفَ مِنْ عِتْرَتِهِ الطّاهِرِينَ، بِرَحْمَتِكَ يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّد صَفِيِّكَ، وَإِبْراهِيمَ نَجْلِ نَبِيِّكَ أَنْ تَجْعَلَ سَعْيِي بِهِمْ مَشْكُوراً، وَذَنْبِي بِهِمْ مَغْفُوراً، وَحَياتِي بِهِمْ سَعِيدَةً، وَعاقِبَتِي بِهِمْ حَمِيدَةً، وَحَوائِجِي بِهِمْ مَقْضِيَّةً، وَأَفْعالِي بِهِمْ مَرْضِيَّةً، وَأُمُورِي بِهِمْ مَسْعُودَةً، وَشُؤُونِي بِهِمْ مَحْمُودَةً. اَللّهُمَّ وَأَحْسِنْ لِيَ التَّوْفِيقَ، وَنَفِّسْ عَنِّي كُلَّ هَمّ وَضِيق. اَللّهُمَّ جَنِّبْنِي عِقابَكَ، وَامْنَحْنِي ثَوابَكَ، وَأَسْكِنِّي جِنانَكَ، وَارْزُقْنِي رِضْوانَكَ وَأَمانَكَ، وَأَشْرِكْ لِي فِي صالِحِ دُعائِي والِدَيَّ وَوُلْدِي وَجَمِيعَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِناتِ، اَلاَْحْياءَ مِنْهُمْ وَالاَْمْواتَ، إِنَّكَ وَلِيُّ الْباقِياتِ الصّالِحاتِ، آمِينَ رَبَّ الْعالَمِينَ».

زيارت اسماعيل فرزند امام صادق(عليهما السلام)

اسماعيل، فرزند بزرگ امام صادق(عليه السلام) بود، و عدّه اي از شيعيان پس از امام صادق به امامت او اعتقاد پيدا كردند و به «اسماعيليّه» معروف شدند، اگر چه خود به امامت برادرش امام موسي كاظم عقيده داشت و مورد احترام آن حضرت بود. در زيارت اسماعيل مي گويي:

«اَلسَّلامُ عَلي جَدِّكَ الْمُصْطَفي، اَلسَّلامُ عَلي أَبِيكَ الْمُرتَضَي الرِّضا، اَلسَّلامُ عَلَي السَيِّدَيْنِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَينِ، اَلسَّلامُ عَلي خَدِيجَةَ أُمِّ الْمُؤْمِنِينَ

ص: 901

أُمِّ سَيِّدَةِ نِساءِ الْعالَمِينَ، اَلسَّلامُ عَلي فاطِمَةَ أُمِّ الاَْئِمَّةِ الطّاهِرِينَ، اَلسَّلامُ عَلَي النُّفُوسِ الْفاخِرَةِ، بُحُورِ الْعُلُومِ الزّاخِرَةِ، شُفَعائِي فِي الاْخِرَةِ، وَ أَوْلِيائِي عِنْدَ عَوْدِ الرُّوحِ إِلَي الْعِظامِ النَّخِرَةِ، أَئِمَّةِ الْخَلْقِ وَوُلاةِ الْحَقِّ،اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الشَّخْصُ الشَّريِفُ، الطّاهِرِ الْكَرِيمِ، أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ، وَأَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَمُصْطَفيهُ، وَأَنَّ عَلِيّاً وَلِيُّهُ وَمُجْتَباهُ، وَأَنَّ الاِْمامَةَ فِي وُلْدِهِ إِلي يَوْمِ الدِّينِ، نَعْلَمُ ذلِكَ عِلْمَ الْيَقِينِ، وَنَحْنُ لِذلِكَ مُعْتَقِدُونَ، وَفِي نَصْرِهِمْ مُجْتَهِدُونَ».

زيارت حليمه سعديّه(عليها السلام)

حليمه سعديّه، دايه و مادر رضاعي رسول خدا(صلي الله عليه وآله) بود كه آن حضرت را در كودكي از عبدالمطّلب (جدّ پيامبر) تحويل گرفت و ميان قبيله خود در بيرون مكّه برد، و به او شير داد و بزرگش كرد. زني با عاطفه و مهربان كه افتخار دايگي پيامبر(صلي الله عليه وآله) را داشت، و مورد احترام و علاقه حضرت بود.

در زيارت آن بانوي عظيم الشّأن چنين مي گويي:

«اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا أُمَّ رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا أُمَّ صَفِيِّ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا أُمَّ حَبِيبِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا

أُمَّ الْمُصْطَفي، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يامُرْضِعَةَ رَسُولِ اللهِ، اَلسّلامُ عَلَيْكِ يا حَلِيمَةَ السَّعْدِيَّةِ، فَرَضِيَ اللهُ تَعالي عَنْكِ وَأَرْضاكِ، وَجَعَلَ الْجَنَّةَ مَنْزِلَكِ وَ مَأْواكِ، وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ».

زيارت عمّه هاي رسول اكرم(صلي الله عليه وآله)

قبر اين دو بانوي بزرگوار «صفيّه و عاتكه»، دختران عبدالمطّلب و امّ البنين مادر حضرت ابوالفضل(عليه السلام) در بقيع در كنار هم قرار دارند. صفيّه، زني شجاع، با كمال و اديب و شاعر بود، و در آغاز ظهور اسلام مسلمان شد، و با پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) بيعت كرد، و به مدينه هجرت نمود. در جنگ اُحُد و خندق هم حاضر بود، و در سال 20 هجري در سن

ص: 902

73 سالگي از دنيا رفت.

عاتكه نيز زني با ايمان بود، و در رديف صحابه پيامبر قرار داشت، و همراه مسلمانان مهاجر به مدينه هجرت كرد. در زيارت دو عمّه حضرت رسول(صلي الله عليه وآله) صفيّه و عاتكه مي گويي:

«اَلسَّلامُ عَلَيْكُما يا عَمَّتَيْ رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُما يا عَمَّتَيْ نَبِيِّ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُما يا عَمَّتَيْ حَبِيبِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُما يا عَمَّتَيِ الْمُصْطَفي، رَضِيَ اللهُ تَعالي عَنْكُما وَجَعَلَ الجَنَّةَ مَنْزِلَكُما وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ».

زيارت امّ البنين مادر حضرت ابوالفضل(عليه السلام)

امّ البنين، كه نامش «فاطمه» دختر حزام است، زني رشيد، شجاع و عارف و فاضل و نجيب و با اخلاص بود كه پس از شهادت حضرت زهرا(عليها السلام)، به همسري اميرالمؤمنين در آمد، و صاحب چهار فرزند رشيد به نامهاي عباس، عبداللّه، جعفر و عثمان شد كه هر چهار نفر در كربلا، در ركاب امام حسين(عليه السلام) جنگيدند، و شربت شهادت نوشيدند. امّ البنين براي شهداي كربلا و چهار شهيد خود در مدينه عزاداري مي كرد، و در رثايشان شعر مي سرود، واز احياگران ياد كربلا و شهدا بود.

در زيارت امّ البنين(عليها السلام) مي گويي:

«اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا زَوْجَةَ أَمِيرِالمُؤْمِنِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا أُمَّ الْبَنِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا أُمَّ الْعَبّاسِ بْنِ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طالِب، رَضِيَ اللهُ تَعالي عَنْكِ، وَجَعَلَ الجَنَّةَ مَنْزِلَكِ وَمَأْويكِ، وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ».

زيارت اهل قبور

اين زيارت براي ديگر اموات مؤمن و مؤمنه مدفون در بقيع و در ديگر قبرستان ها خوانده مي شود:

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ «اَلسَّلامُ عَلي أَهْلِ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ، مِنْ أَهْلِ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ، يا أَهْلَ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ، بِحَقِّ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ، كَيْفَ

ص: 903

وَجَدْتُمْ قَوْلَ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ، مِنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ، يا لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ، بِحَقِّ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ، اِغْفِرْ لِمَنْ قالَ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ، وَاحْشُرْنا فِي زُمْرَةِ مَنْ قالَ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ عَلِيٌّ وَلِيُّ اللهِ».

از اميرالمؤمنين(عليه السلام) روايت شده هر كس به قبرستان براي زيارت اهل قبور برود، خداوند متعال ثواب پنجاه سال عبادت به او عطا فرمايد، و گناه پنجاه ساله او و والدينش را ببخشد. از پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) نقل است هر كس هفت مرتبه سوره " إِنّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ القَدْر " را نزد قبر مؤمني بخواند، خداوند متعال فرشته اي را نزد قبر او مي فرستد كه پرستش خدا كند، و ثوابش را به نام آن ميّت مي نويسد. پس چون روز قيامت شود به هر هولي از اهوال قيامت برسد، خداوند آن هول را از او برطرف كند، تا اينكه داخل بهشت شود.

زيارت حضرت عبد اللّه بن عبدالمطّلب(عليهما السلام)

پدر گرامي حضرت رسول اكرم(صلي الله عليه وآله) پس از مراجعت از سفر شام و قبل از ولادت رسول خدا(صلي الله عليه وآله) از دنيا رفت، قبر آن بزرگوار تقريباً روبه روي «باب السّلام در محلّ مُصَلّي» قرار داشت كه پس از طرح توسعه حرم، در داخل شبستان مسجد قرار گرفت و هم اكنون جاي دقيق آن معلوم نيست.

در زيارت آن حضرت بگو:

«اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وَلِيَّ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا أَمِينَ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نُورَ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مُسْتَوْدَعَ نُورِ رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا والِدَ خاتَمِ الاَْنْبِياءِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَنِ انْتَهي إِلَيْهِ الْوَدِيعَةُ وَالاَْمانَةُ الْمَنِيعَةُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَنْ أَوْدَعَ

ص: 904

اللهُ فِي صُلْبِهِ الطَّيِّبِ الطّاهِرِ الْمَكِينِ نُورَ رَسُولِ اللهِ الصّادِقِ الاَْمِينِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا والِدَ سَيِّدِ الاَْنْبِياءِ وَالْمُرْسَلِينَ، أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ حَفِظْتَ الْوَصِيَّةَ، وَأَدَّيْتَ الاَْمانَةَ عَنْ رَبِّ الْعالَمِينَ فِي رَسُولِهِ، وَكُنْتَ فِي دِينِكَ عَلي يَقِين، وَأَشْهَدُ أَنَّكَ اتَّبَعْتَ دِينَ اللهِ عَلي مِنْهاجِ جَدِّكَ إِبْراهِيمَ خَلِيلِ اللهِ فِي حَياتِكَ وَبَعْدَ وَفاتِكَ، عَلي مَرْضاتِ اللهِ فِي رَسُولِهِ، وَأَقْرَرْتَ وَصَدَّقْتَ بِنُبُوَّةِ رَسُولِ اللهِ صَلَّي اللهِ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَوِلايَةِ أَمِير ِالمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلامُ، وَالاَْئِمَّةِ الطّاهِرِينَ عَلَيْهِمُ السَّلامُ، فَصَلَّي اللهُ عَلَيْكَ حَيّاً وَمَيِّتاً، وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَركاتُهُ».

زيارت دوم حضرت عبدالله بن عبدالمطّلب(عليهما السلام)

«اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا صاحِبَ الْمَجْدِ الاَْثِيلِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا خِيَرَةَ فَرْع مِنْ دَوْحَةِ الْخَلِيلِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَاابْنَ لذَّبِيحِ إِسْماعِيلَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سُلالَةَ الاَْبْرارِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا أَبَا النَّبِيِّ الْمُخْتارِ، وَعَمَّ الْوَصِيِّ الْكَرّارِ، وَوالِدَ الاَْئِمَّةِ الاَْطْهارِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَنْ أَضاءَتْ بِنُورِ جَبِينِهِ عِنْدَ وِلادَتِهِ أَطْرافُ السَّماءِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا يُوسُفَ آلِ عَبْدِ مَناف، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَنْ سَلَكَ مَسْلَكَ جَدِّهِ إِسْماعِيلَ، فَأَسْلَمَ لاَِبِيهِ لِيَذْبَحَهُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَنْ فَداهُ اللهُ بِما فَداهُ، فَتَقَبَّلَهُ فَأَعْطاهُ اللهُ وَأَباهُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حامِلَ نُورِ النُّبُوَّةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا أَشْرَفَ النّاسِ فِي الاُْبُوَّةِ وَالْبُنُوَّةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا والِدَ خاتَمِ النَّبِيِّينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا أَبَا الطّاهِرِينَ بَعْدَ الطّاهِرِينَ، وَابْنَ الطّاهِرِينَ، وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ».

فضيلت زيارت حضرت حمزه و ساير شُهداي اُحُد

در سال سوّم هجري در شمال مدينه، در دامنه كوه اُحُد جنگي ميان مسلمانان و كفّار اتّفاق افتاد كه ابتدا مسلمانان پيروز شدند، ولي در مرحله بعد در اثر تخلّف، عدّه اي از فرمان رهبري سرپيچي كردند، و در نتيجه بيش از هفتاد نفر از مسلمانان شهيد شدند. فخر المحقّقين در رساله فخريّه نوشته: مُستحب است زيارت حضرت حمزه(عليه السلام) و ديگر شهداي اُحُد در

ص: 905

قبرستان اُحد.

از حضرت رسول اكرم(صلي الله عليه وآله) نقل است كه هر كس مرا زيارت كند و عمويم حمزه را زيارت ننمايد، به من جفا كرده است. شيخ مفيد(رحمه الله) فرموده كه پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) به زيارت قبر حمزه امر مي فرمود وبه زيارت ايشان و شهدا اهتمام مي كرد.

حضرت فاطمه(عليها السلام) پس از رحلت رسول اكرم(صلي الله عليه وآله) بر زيارت قبر آن بزرگوار مواظبت مي نمود. و از زمان حضرت رسول(صلي الله عليه وآله) سنّت شده است كه مسلمانان به زيارت عموي گرامي آن حضرت مي روند، و در كنار قبرش درنگ مي كنند.

ودر حديث است كه حضرت فاطمه(عليها السلام) پس از رحلت پدر روزهاي دوشنبه و پنج شنبه هر هفته به زيارت قبور شُهدا مي رفت و با اشاره به مواضع مسلمانان در صحنه جنگ اُحُد، مي فرمود: اين جا موضع رسول خدا(صلي الله عليه وآله) بود، و در اين مكان مشركين، وبه نقلي ديگر در آن جا نماز مي گزارد ودعا مي كرد. شهداي اُحُد رضوان اللّه عليهم حدود هفتاد نفر مي باشند.

زيارت حضرت حمزه عموي پيامبر(صلي الله عليه وآله)

چون به زيارت آن حضرت در اُحُد رفتي نزد قبرش بايست و اين زيارت را بخوان:

«اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَمَّ رَسُولِ اللهِ، صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا خَيْرَ الشُّهَداءِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا أَسَدَاللهِ وَأَسَدَ رَسُولِهِ، أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ جاهَدْتَ فِي اللهِ عَزَّ وَجَلَّ، وَجُدْتَ بِنَفْسِكَ، وَنَصَحْتَ رَسُولَ اللهِ، وَكُنْتَ فِيما عِنْدَ اللهِ سُبْحانَهُ راغِباً، بِأَبِي أَنْتَ وَأُمِّي، أَتَيْتُكَ مُتَقَرِّباً إِلَي اللهِ عَزَّ وَجَلَّ بِزِيارَتِكَ، وَمُتَقَرِّباً إِلي رَسُولِ اللهِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ بِذلِكَ، راغِباً إِلَيْكَ فِي الشَّفاعَةِ، أَبْتَغِي بِزِيارَتِكَ خَلاصَ نَفْسِي

ص: 906

مَتَعَوِّذاً كَ مِنْ نار اسْتَحَقَّها مِثْلِي بِما جَنَيْتُ عَلي نَفْسِي، هارِباً مِنْ ذُنُوبِي الَّتِي احْتَطَبْتُها عَلي ظَهْرِي، فَزِعاً إِلَيْكَ رَجاءَ رَحْمَةِ رَبِّي، أَتَيْتُكَ مِنْ شُقَّة بَعِيدَة، طالِباً فَكاكَ رَقَبَتِي مِنَ النّارِ، وَقَدْ أَوْقَرَتْ ظَهْرِي ذُنُوبِي، وَأَتَيْتُ ما أَسْخَطَ رَبِّي، وَلَمْ أَجِدْ أَحَداً أَفْزَعُ إِلَيْهِ خَيْراً لِي مِنْكُمْ أَهْلَ بَيْتِ الرَّحْمَةِ، فَكُنْ لِي شَفِيعاً يَوْمَ فَقْرِي وَحاجَتِي، فَقَدْ سِرْتُ إِلَيْكَ مَحْزُوناً، وَأَتَيْتُكَ مَكْرُوباً، وَسَكَبْتُ عَبْرَتِي عِنْدَكَ باكِياً، وَصِرْتُ إِلَيْكَ مُفْرَداً، وَأَنْتَ مِمَّنْ أَمَرَنِيَ اللهُ بِصِلَتِهِ، وَحَثَّنِي عَلي بِرِّهِ، وَدَلَّنِي عَلي فَضْلِهِ، وَهَدانِي لِحُبِّهِ، وَرَغَّبَنِي فِي الْوِفادَةِ إِلَيْهِ، وَاَلْهَمَنِي طَلَبَ الْحَوائِجِ عِنْدَهُ، أَنْتُمْ أَهْلُ بَيْت لا يَشْقي مَنْ تَوَلاّكُمْ، وَلايَخِيبُ مَنْ أَتاكُمْ، وَلايَخْسَرُ مَنْ يَهْواكُمْ، وَلا يَسْعَدُ مَنْ عاديكُمْ».

پس رو به قبله مي كني و مي گويي:

«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد. اَللّهُمَّ إِنِّي تَعَرَّضْتُ لِرَحْمَتِكَ بِلُزُومِي لِقَبْرِ عَمِّ نَبِيِّكَ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، لِيُجِيرَنِي مِنْ نِقْمَتِكَ وَسَخَطِكَ وَمَقْتِكَ فِي يَوْم تَكْثُرُ فِيهِ الاَْصْواتُ، وَتَشْغَلُ كُلُّ نَفْس بِما قَدَّمَتْ، وَتُجادِلُ عَنْ نَفْسِها، فَاِنْ تَرْحَمْنِي الْيَوْمَ فَلا خَوْفَ عَلَيَّ وَلاحُزْنَ، وَإِنْ تُعاقِبْ فَمَوْليً لَهُ الْقُدْرَةُ عَلي عَبْدِهِ،وَلاتُخَيِّبْنِي بَعْدَ الْيَوْمِ، وَلاتَصْرِفْنِي بِغَيْرِ حاجَتِي، فَقَدْ لَصِقْتُ بِقَبْرِ عَمِّ نَبِيِّكَ، وَتَقَرَّبْتُ بِهِ إِلَيْكَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِكَ وَرَجاءَ رَحْمَتِكَ، فَتَقَبَّلْ مِنِّي، وَعُدْ بِحِلْمِكَ عَلي جَهْلِي، وَبِرَأْفَتِكَ عَلي جِنايَةِ نَفْسِي، فَقَدْ عَظُمَ جُرْمِي، وَما أَخافُ أَنْ تَظْلِمَنِي، وَلكِنْ أَخافُ سُوءَ الْحِسابِ، فَانْظُرِ الْيَوْمَ تَقَلُّبِي عَلي قَبْرِ عَمِّ نَبِيِّكَ، فَبِهِما فُكَّنِي مِنَ النّارِ، وَلاتُخَيِّبْ سَعْيِي، وَلا يَهُونَنَّ عَلَيْكَ ابْتِهالِي، وَلاتَحْجُبَنَّ عَنْكَ صَوْتِي، وَلاتَقْلِبْنِي بِغَيْرِ حَوائِجِي، يا غِياثَ كُلِّ مَكْرُوب وَمَحْزُون، وَيا مُفَرِّجاً عَنِ

الْمَلْهُوفِ الْحَيْرانِ الْغَرِيقِ الْمُشْرِفِ عَلَي الْهَلَكَةِ، فَصَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَانْظُرْ إِلَيَّ نَظْرَةً لا أَشْقي بَعْدَها أَبَداً، وَارْحَمْ تَضَرُّعِي

ص: 907

وَعَبْرَتِي وَانْفِرادِي، فَقَدْ رَجَوْتُ رِضاكَ، وَتَحَرَّيْتُ الْخَيْرَ الَّذِي لايُعْطِيهِ أَحَدٌ سِواكَ، فَلا تَرُدَّ أَمَلِي، اَللّهُمَّ إِنْ تُعاقِبْ فَمَوْليً لَهُ الْقُدْرَةُ عَلي عَبْدِهِ وَجَزائِهِ بِسُوءِ فِعْلِهِ، فَلا اَخِيبَنَّ الْيَوْمَ، وَلاتَصْرِفْنِي بِغَيْرِ حاجَتِي، وَلاتُخَيِّبَنَّ شُخُوصِي وَوِفادَتِي، فَقَدْ أَنْفَدْتُ نَفَقَتِي، وَ أَتْعَبْتُ بَدَنِي، وَقَطَعْتُ الْمَفازاتِ، وَخَلَّفْتُ الاَْهْلَ وَالْمالَ وَما خَوَّلْتَنِي، وَآثَرْتُ ما عِنْدَكَ عَلي نَفْسِي، وَلُذْتُ بِقَبْرِ عَمِّ نَبِيِّكَ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَتَقَرَّبْتُ بِهِ ابْتِغاءَ مَرْضاتِكَ، فَعُدْ بِحِلْمِكَ عَلي جَهْلِي، وَبِرَأْفَتِكَ عَلي ذَنْبِي، فَقَدْعَظُمَ جُرْمِي، بِرَحْمَتِكَ ياكَرِيمُ ياكَرِيمُ».

زيارت ديگر شهداي اُحُد

در زيارت شهداي جنگ اُحُد كه در دامنه كوه اُحُد دفن هستند، چنين مي گويي:

«اَلسَّلامُ عَلي رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلي نَبِيِّ اللّهِ، اَلسَّلامُ عَلي مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِاللهِ، اَلسَّلامُ عَلي أَهْلِ بَيْتِهِ الطّاهِرِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ أَيُّهَا الشُّهَداءُ الْمُؤْمِنُونَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا أَهْلَ بَيْتِ الاِْيمانِ وَالتَّوْحِيدِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا أَنْصارَ دِينِ اللهِ وَأَنْصارَ رَسُولِهِ، عَلَيْهِ وَآلِهِ السَّلامُ، سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَي الدّارِ، أَشْهَدُ أَنَّ اللهَ اخْتارَكُمْ لِدِينِهِ، وَاصْطَفاكُمْ لِرَسُولِهِ، وَأَشْهَدُ أَنَّكُمْ قَدْ جاهَدْتُمْ فِي اللهِ حَقَّ جِهادِهِ، وَذَبَبْتُمْ عَنْ دِينِ اللهِ وَعَنْ نَبِيِّهِ، وَجُدْتُمْ بِأَنْفُسِكُمْ دُونَهُ، وَأَشْهَدُ أَنَّكُمْ قُتِلْتُمْ عَلي مِنْهاجِ رَسُولِ اللهِ، فَجَزاكُمُ اللهُ عَنْ نَبِيِّهِ وَعَنِ الاِْسْلامِ وَأَهْلِهِ أَفْضَلَ الْجَزاءِ،وَعَرَّفَنا وُجُوهَكُمْ فِي مَحَلِّ رِضْوانِهِ وَمَوْضِعِ إِكْرامِهِ مَعَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَداءِ والصّالِحِينَ، وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً، أَشْهَدُ أَنَّكُمْ حِزْبُ اللهِ، وَأَنَّ مَنْ حارَبَكُمْ فَقَدْ حارَبَ اللهَ، وَ إِنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ الْفائِزِينَ، الَّذِينَ هُمْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ، فَعَلي مَنْ قَتَلَكُمْ لَعْنَةُ اللهِ وَالْمَلائِكَةِ وَالنّاسِ أَجْمَعِينَ، أَتَيْتُكُمْ يا أَهْلَ التَّوْحِيدِ زائِراً وَبِحَقِّكُمْ عارِفاً، وَبِزِيارَتِكُمْ إِلَي اللهِ مُتَقَرِّباً، وَبِما سَبَقَ مِنْ شَرِيفِ الاَْعْمالِ وَمَرْضِيِّ الاَْفْعالِ عالِماً، فَعَلَيْكُمْ سَلامُ اللهِ وَرَحْمَتُهُ وَبَرَكاتُهُ، وَعَلي مَنْ قَتَلَكُمْ لَعْنَةُ اللهِ وَغَضَبُهُ وَسَخَطُهُ، اَلَلّهُمَّ انْفَعْنِي

ص: 908

بِزِيارَتِهِمْ، وَثَبِّتْنِي عَلي قَصْدِهِمْ، وَتَوَفَّنِي عَلي ما تَوَفَّيْتَهُمْ عَلَيْهِ، وَاجْمَعْ بَيْنِي وَبَيْنَهُمْ فِي مُسْتَقَرِّ دارِ رَحْمَتِكَ، أَشْهَدُ أَنَّكُمْ لَنا فَرَطٌ، وَنَحْنُ بِكُمْ لاحِقُونَ».

و سپس هر چه مي تواني سوره " اِنّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ " بخوان و ثواب آن را به ارواح مطهّره اين شهدا هديه كن.

مساجد و اماكن متبرّكه در مدينه منوّره

مركز جهاني اهل بيت عليه السلام

آثار و بناهاي ارزشمند اسلامي در مدينه منوّره بقدري زياد است كه توضيح و تشريح ويژگي هاي آن، نياز به كتاب جداگانه اي دارد، و از آنجا كه توسط معاونت آموزش و تحقيقات بعثه مقام معظم رهبري، كتاب هايي در اين زمينه تهيه و منتشر شده است، لذا از معرّفي اماكن، همراه كتاب ادعيه و زيارات، صرف نظر نموده، تنها به ذكر اسامي و مستحبّات برخي از آنان اكتفا مي شود:

مسجد النّبي(صلي الله عليه وآله)

اين مسجد، توسّط نبي اكرم(صلي الله عليه وآله) و با كمك و همراهي مسلمانان صدر اسلام بنا گرديد. حدود آن در زمان آن حضرت از شمال به جنوب 35 متر، و از مشرق به مغرب 30 متر بود كه با ده ستون از درخت خرما ساخته شد، و در سال هفتم هجري پس از فتح خيبر به واسطه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) توسعه يافت.

جاهاي مهمّ مسجد عبارتند از

الف: حُجره مطهّره:

طول حجره مطهّره رسول اكرم(صلي الله عليه وآله) 16 متر و عرض آن 15 متر مي باشد، و گنبدي به نام قبّة الخضرا بر روي آن قرار دارد.

ب: منبر رسول اللّه(صلي الله عليه وآله):

در سال 5 هجرت براي پيامبر منبري با سه پلّه ساختند كه آن حضرت بر پله سوم نشسته و براي مردم سخن مي گفتند.

ج: محراب:

ص: 909

در زمان پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) و خلفا، مسجدالنّبي محراب نداشت، امّا در دوران خلافت عمر بن عبدالعزيز محرابي در محلّ نماز رسول خدا(صلي الله عليه وآله) ساختند، كه هم اينك به نام محراب النّبي(صلي الله عليه وآله) معروف است.

د: روضه منوّره

ه: ستون هاي مسجد كه به نام هاي توبه يا ابولبابه، حنّانه، مهاجرين، سرير و مخلّقه معروف است.

و: مقام جبرئيل

ز: محلّ اصحاب صفّه

ح: محراب تهجّد

ط: خانه حضرت فاطمه(عليها السلام)

قبرستان بقيع

در اين قبرستان چهار امام معصوم يعني: امام حسن مجتبي، امام زين العابدين، امام محمّد باقر، امام جعفر صادق(عليهم السلام)، و بسياري از صحابه، همسران و دختران، و ابراهيم فرزند رسول اكرم(صلي الله عليه وآله)، و تعداد زيادي از مردان و زنان صدر اسلام مدفونند.

مسجد قُبا

اوّلين مسجدي كه بر اساس تقوا، توسّط پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) در مدينه ساخته شد، مسجد قُبا بود.

مَشرَبه اُم ّابراهيم ومسجد فضيخ يا ردّ الشّمس

مَشرَبه اُم ّابراهيم ومسجد فضيخ يا ردّ الشّمس كه در نزديكي قُبا بوده است.

مسجد الجمعة

مسجد الجمعة كه در مسير قُبا به مدينه قرار دارد.

قبرستان اُحد

قبرستان اُحد در اين مكان حمزه سيّدالشّهدا و ساير شهداي جنگ اُحد مدفون هستند

مسجد العسكر

مسجد العسكر و مسجد ثناياي رسول اللّه كه در اُحد قرار داشته است.

مساجد سبعه

مساجد سبعه اين مساجد كه شمارشان كمتر از هفت مي باشد ولي به مساجد سبعه معروف است، و بعد از پيامبر(صلي الله عليه وآله)در محلّ وقوع جنگ احزاب بنا گرديده است، عبارتند از:

الف: مسجد فتح

ب: مسجد علي(عليه السلام)

ج: مسجد فاطمه(عليها السلام)

د: مسجد سلمان(رحمه الله)

برخي از اين مساجد در سال هاي اخير تخريب گرديده است.

مسجد ذوالقبلتين

مسجد ذوالقبلتين در اين

ص: 910

مسجد قبله تغيير يافت، و مسلمين كه به طرف مسجد الأقصي نماز مي خواندند، موظّف شدند از آن پس به طرف كعبه نماز بگزارند.

مسجد غمامه يا مصلّي النّبي(صلي الله عليه وآله)

مسجد غمامه يا مصلّي النّبي(صلي الله عليه وآله)

مسجد حضرت علي(عليه السلام) و مسجد حضرت زهرا(عليها السلام)

مسجد حضرت علي(عليه السلام) و مسجد حضرت زهرا(عليها السلام) كه در مناخه و نزديك به يكديگر قرار داشته اند.

مسجد مباهله

مسجد مباهله در محلّ اين مسجد پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله)همراه با علي و فاطمه و حسن و حسين(عليهم السلام) براي مباهله با نصاراي نجران آمدند.

مسجد شجره

مسجد شجره كه همان ميقات اهل مدينه و كساني است كه از مدينه عازم حجّ و زيارت بيت الله الحرام مي باشند.

مسجد مُعَرَّس

مسجد مُعَرَّس كه اينك از آن خبري نيست.

محلّه بني هاشم

محلّه بني هاشم خانه امام سجاد(عليه السلام) و امام صادق(عليه السلام) و ذرّيّه رسول اكرم(صلي الله عليه وآله) در اين محل بوده، و در توسعه حرم تخريب گشته و از بين رفته است.

مساجد ديگري

مسجد ابوذر، مسجد نفس زكيه، مسجد ظفر يا مسجد بني ظفر، مسجد سُقيا، مسجد مُسَيْجِد، مسجد غزاله يا مسجد منصرف، مسجد بني سالم، مسجد بني قريظه، مسجد الراية، و...

برخي از اين اماكن اعمال و مستحبّات خاصّي دارند كه به اختصار متذكّر مي شويم:

مستحبّات مدينه منوّره و مسجدالنّبي(صلي الله عليه وآله)

1 غسل ورود به مدينه و مسجدالنّبي(صلي الله عليه وآله) وزيارت پيامبر(صلي الله عليه وآله) و ائمّه بقيع(عليهم السلام)، كه مي توان با يك غسل همه را نيّت كرد.

2 اقامت در مدينه منوّره: صاحب جواهر مي فرمايد كه اختلافي در استحباب سكونت و مجاورت مدينه منوّره نيست، و مرحوم شهيد در دروس بر اين مطلب ادّعاي اجماع كرده است.

سمهودي از مالك بن انس امام مالكيه نقل مي كند كه

ص: 911

از او سؤال شد: سكونت در مدينه نزد تو بهتر است يا در مكّه؟ گفت: مدينه، و چرا مدينه محبوب تر نباشد؟ و حال آنكه راهي در آن نيست مگر اينكه رسول خدا بر آن عبور فرموده، و جبرئيل از جانب پروردگار بر آن حضرت نازل شده است.

3 مستحبّ است در مدّت اقامت يك ختم قرآن يا بيشتر در مدينه و به خصوص در مسجدالنّبي(صلي الله عليه وآله) بخواند.

4 مستحبّ است هر مقدار مي تواند در مدينه صدقه بدهد، و مرحوم مجلسي روايت كرده كه يك دِرهم صدقه در مدينه معادل ده هزار دِرهم در جاي ديگر است. بنابراين سعي كند در كمك كردن به برادران ديني مخصوصاً سادات و ذرّيه پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) كوتاهي نشود.

5 مواظب اعمال و رفتار خود باشد، و فرصت را غنيمت شمرد، و هرچه مي تواند نماز بخواند، به ويژه در مسجدالنّبي(صلي الله عليه وآله) كه هر ركعت نماز در مسجدالنّبي(صلي الله عليه وآله) مساوي هزار ركعت نماز در غير آن است مگر مسجد الحرام، و براي نماز افضل اماكن، روضه رسول اللّه(صلي الله عليه وآله) مي باشد.

6 در وقت ورود و خروج از مسجد صلوات بفرستد.

7 هنگام ورود در مسجد دو ركعت نماز تحيّت مسجد بجا آورد.

8 از طرف والدين و برادران ديني و آشنايان، به پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) سلام كند.

9 پس از زيارت چنانكه قبلا گفته شد دو ركعت نماز زيارت بخواند، و ثوابش را به پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) هديه كند.

10 نزديك مرقد مطهر رسول خدا بايستد، و حمد و ثناي الهي را به

ص: 912

جاي آورد، و دعا كند.

11 در مقام جبرئيل نماز و دعا بخواند.

12 در محراب رسول خدا در صورت امكان نماز بگزارد.

13 در مسجد صدا را بلند نكند.

14 دو ركعت نماز نزد ستون ابولبابه (ستون توبه) بجا آورد، و دعا كند.

15 نماز و دعا در روضه مباركه حضرت رسول و هم چنين در خانه حضرت زهرا(عليها السلام) مستحب است، و در صورتي كه امكان نداشته باشد، مناسب است اين كار هر چه نزديك تر به اين دو مكان شريف انجام گيرد.

قابل توجّه اينكه، روضه مباركه مسجدالنّبي، ستون توبه و مقام جبرئيل هر كدام دعاي مخصوصي دارند كه در همين كتاب پس از زيارت حضرت رسول(صلي الله عليه وآله) زير عنوان خاصّ خود ذكر شده است.

مسجد قُبا

حضرت رسول(صلي الله عليه وآله) به هنگام هجرت از مكّه به مدينه، روز دوشنبه دوازدهم ربيع الاوّل، سال اوّل هجري، وارد قريه قُبا (5 كيلومتري جنوب مدينه) شد، و تا روز جمعه (4 روز) در اين محل توقّف كرد، تا حضرت علي(عليه السلام) در مكّه امانات مردم را كه نزد حضرت رسول بود به آنان برگردانده، و ساير دستورهاي حضرت را اجرا، و چند تن از زنان كه حضرت فاطمه(عليها السلام) در ميانشان بود، به حضرتش ملحق شود، و از طرفي ديگر مردم مدينه خود را براي ورود حضرت آماده كنند. در اين توقّف چهار روزه، حضرت رسول(صلي الله عليه وآله) اوّلين مسجد را با كمك مسلمانان بنا نمود، كه زمين آن را مردم قُبا هديه كردند، و حضرت با نوك سرنيزه خود حدود آن را روي زمين مشخّص كرد. گفته اند كه هر ضلع

ص: 913

آن 66 ذراع بوده است.

در ساختن اين مسجد پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) مانند ديگر مسلمانان شركت داشت، و سنگ و گِل حمل مي نمود، و دوشادوش ديگران كار مي كرد، و در جواب آنان كه از حضرت مي خواستند كه گوشه اي بنشيند و فقط فرمان دهد مي فرمود:

قَدْ أَفْلَحَ مَنْ يَعْمُرُ الْمَساجِدا *** يَقْرَأُ الْقُرآنَ قائِماً وَقاعِداً آيه شريفه " لَمَسْجِدٌ اُسِّسَ عَلَي التَّقْوي مِنْ أَوَّلِ يَوْم أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِيهِ، فِيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا وَاللهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ " ((توبه: 108) در مورد همين مسجد نازل شده است.

مسجد قبا بارها تجديد بنا و توسعه يافته، زيرا نزد مسلمين اهمّيّت بسزايي داشته، و رسول اكرم(صلي الله عليه وآله) هر هفته روزهاي دوشنبه به قبا تشريف مي برده، و در آنجا نماز مي گزاردند. از آن حضرت روايت شده كه: هر كس در خانه اش وضو بگيرد و به مسجد قبا رود و دو ركعت نماز بخواند، ثواب يك عُمره را براي او مي نويسند. و حضرت امام جعفر صادق(عليه السلام) نيز فرمود: هنگام زيارت مَشاهد و مساجد اطراف مدينه، ابتدا به مسجد قبا رفته و در آنجا بسيار نماز بخوان.

اعمال مسجد قبا

وقت تشرّف، دو ركعت نماز تحيّت مسجد بجا آور،

بعد تسبيحات حضرت زهرا(عليها السلام) را بگو، و زيارت جامعه اوّل را بخوان آنگاه دعا كن، و بهتر است كه به اين جملات

دعا كني:

«اَللّهُمَّ إِنَّكَ قُلْتَ وَقَوْلُكَ الْحَقُّ فِي كِتابِكَ الْمُنْزَلُ عَلي صَدْرِ نَبِيِّكَ الْمُرْسَلِ: " لَمَسْجِدٌ اُسِّسَ عَلَي التَّقْوي مِنْ أَوَّلِ يَوْم أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِيهِ، فِيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا وَاللهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ ". اَللّهُمَّ طَهِّرْ قُلُوبَنا

ص: 914

مِنَ النِّفاقِ، وَأَعْمالَنا مِنَ الرِّيا، وَفُرُوجَنا مِنَ الزِّنا، وَأَلْسِنَتَنا مِنَ الْكِذْبِ وَالْغَيْبَةِ، وَأَعْيُنَنا مِنَ الْخِيانَةِ، فَإِنَّكَ تَعْلَمُ خائِنَةَ الاَْعْيُنِ وَما تُخْفِي الصُّدُورُ، رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَتَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ».

پشت اين مسجد منزلي بوده متعلّق به اميرالمؤمنين(عليه السلام)، و جلوي مسجد چاه آب شيريني كه فعلاً اثري از آن نيست.

گفته شده كه انگشتر پيغمبر(صلي الله عليه وآله) در آن چاه افتاده و بدين جهت به «چاه انگشتر» ناميده ده، و نيز به «چاه آب دهان» هم معروف است، زيرا نقل شده پيغمبر(صلي الله عليه وآله) آب دهان مبارك را در آن چاه افكندند و آبش پس از شوري، شيرين شد.

نكته قابل توجّه اينكه: در سال نُهم هجري گروهي از منافقين مسجدي ساختند تا از آن به عنوان پايگاهي بر ضدّ اسلام و مسلمانان بهره گيرند، و از پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) درخواست كردند كه آن را افتتاح نمايد و براي تبرّك در آن نماز بخواند، پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) هم قول مساعد دادند كه در فرصت مناسب چنين كند، ولي با نزول آيه شريفه "...وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً وَكُفْراً... " نقشه منافقين آشكار شد، و پيامبر(صلي الله عليه وآله) دستور تخريب آن را صادر فرمود.

مسجد ذو قبلتين

بنابر مشهور در نيمه رجب يا شعبان سال دوم هجري، رسول گرامي(صلي الله عليه وآله) به دعوت «اُمُّ بِشْر» به ميان قبيله بني سالم در شمال غربي مدينه رفتند، و هنگام نماز ظهر دو ركعت نماز را طبق معمول به سوي بيت المقدّس خواندند. فرمان الهي مبني بر روگرداندن به سوي كعبه نازل شد، و بقيه نماز را به طرف كعبه

ص: 915

گزاردند، و از آن پس كعبه مكرّمه قبله دائمي مسلمانان شد. بدين مناسبت اين مسجد را مسجد ذو قبلتين يا مسجد قبلتين ناميده اند. اين مسجد در جانب غربي مسجد فتح، با فاصله كمي واقع شده است.

يكي از آيات كريمه اي كه به اين مناسبت نازل شد آيه كريمه: " قَدْ نَري تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ «ما تو را كه صورتت را به سوي آسمان مي گرداني مي بينيم، اكنون تو را به قِبْلَةً تَرْضيها فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَحَيْثُ ما سوي قبله اي كه از آن خوشنود باشي مي گردانيم، روي خود را به سوي مسجد الحرام بگردان، و هرجا كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ) (بقره: 144)مي باشد.

سابقاً در اين مسجد دو محراب، روبروي هم شمالي و جنوبي يكي به طرف كعبه و ديگري به طرف بيت المقدس قرار داشته، ولي متأسّفانه در سال هاي اخير كه مسجد را تجديد بنا كرده اند، تنها جاي يك محراب در آن باقي مانده، و آثار قبلي اين حادثه بزرگ، محو شده است.

مستحب است در مسجد ذو قبلتين دو ركعت نماز تحيّت مسجد خوانده شود، و مناسب است بعد از آن اين دعا را بخواني:

«اَللّهُمَّ إِنَّ هذا مَسْجِدُ الْقِبْلَتَيْنِ، وَمُصَلّي نَبِيِّنا وَحَبِيبِنا وَسَيِّدِنا مُحَمَّد صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ. اَللّهُمَّ إِنَّكَ قُلْتَ وَقَوْلُكَ الْحَقُّ فِي كِتابِكَ الْمُنْزَلِ عَلي صَدْرِ نَبِيِّكَ الْمُرْسَلِ: " قَدْ نَري تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضيها فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ ". اَللّهُمَّ كَما بَلَّغْتَنا فِي الدُّنْيا زِيارَتَهُ وَمَآثِرَهُ الشَّرِيفَةَ، فَلا تُحْرِمْنا يا اَللهُ فِي الاْخِرَةِ مِنْ فَضْلِ شَفاعَةِ مُحَمَّد صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ، وَاحْشُرْنا فِي

ص: 916

زُمْرَتِهِ وَتَحْتَ لِوائِهِ، وَ أَمِتْنا عَلي مَحَبَّتِهِ وَسُنَّتِهِ، وَاسْقِنا مِنْ حَوْضِهِ الْمَوْرِدِ بِيَدِهِ الشَّرِيفَةِ، شَرْبَةً هَنِيئَةً مَرِيئَةً لا نَظْمَأُ بَعْدَها أَبَداً، إِنَّكَ عَلي كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ».

مسجد فتح (مسجد احزاب)

در كنار رشته كوه سلع، چند مسجد كوچك است كه موقعيّت جنگ احزاب (خندق) را نشان مي دهد، و گفته مي شود لشكر اسلام در اين قسمت اردو زده بود. در همين محل بر فراز كوه، مسجدي بنا شده كه معروف به مسجد فتح است، در سبب نامگذاري آن گفته شده: پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) در اين مكان براي پيروزي مسلمانان دعا كرد، و خبر فتح و پيروزي لشكر اسلام در همين مكان به پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) رسيد. در همين جنگ بود كه به دست تواناي عليّ بن ابي طالب(عليهما السلام)، عَمْرِو بْن عبدوُدّ عامري پهلوان نامي عرب كشته شد، و نوشته اند: پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) در اين هنگام فرمود: «ضَرْبَةُ عَلِيّ يَوْمَ الْخَنْدَقِ خَيْرٌ مِنْ عِبادَةِ الثَّقَلَيْنِ (بحار، ج 39، ص 2)

مستحب است بعد از خواندن دو ركعت نماز تحيّت مسجد، اين دعا را بخواني:

«يا صَرِيخَ الْمَكْرُوبِينَ، وَيا مُجِيبَ دَعْوَةِ الْمُضْطَرِّينَ، وَيا مُغِيْثَ الْمَهْمُومِينَ، إِكْشِفْ عَنِّي ضُرِّي وَهَمِّي وَكَرْبِي وَغَمِّي، كَما كَشَفْتَ عَنْ نَبِيِّكَ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ هَمَّهُ، وَكَفَيْتَهُ هَوْلَ عَدُوِّهِ،وَاكْفِنِي مااَهَمَّنِي مِنْ أَمْرِالدُّنْياوَالاْخِرَةِ، ياأَرْحَمَ الرّاحِمِينَ».

دعا در مسجد الاجابه

مسجد اجابة همان مسجد مباهله است كه در روز بيست و چهارم ذي حجّة داستان مباهله رسول اكرم(صلي الله عليه وآله) با نصاراي نجران در آن مكان واقع شد.

در مسجد الإجابه پس از دو ركعت نماز تحيّت مسجد، اين دعا را مي خواني:

«اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ صَبْرَ الشّاكِرِينَ لَكَ، وَعَمَلَ الْخائِفِينَ مِنْكَ، وَيَقِينَ

ص: 917

الْعابِدِينَ لَكَ. اَللّهُمَّ أَنْتَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ، وَأَنَا عَبْدُكَ الْبائِسُ الْفَقِيرُ، وَ أَنْتَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ، وَأَنَا الْعَبْدُ الذَّلِيلُ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَامْنُنْ بِغِناكَ عَلي فَقْرِي، وَبِحِلْمِكَ عَلي جَهْلِي، وَبِقُوَّتِكَ عَلي ضَعْفِي، يا قَوِيُّ يا عَزِيزُ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد الاَْوْصِياءِ الْمَرْضِيِّينَ، وَاكْفِنِي ما أَهَمَّنِي مِنْ أَمْرِ الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ».

فرهنگ واژگان حج

مقدمه

فرهنگ اصطلاحات حج

گردآوري: محمّد يوسف حريري

بسم الله الرحمن الرحيم

حج عبادتي مقدس است و مكه و مدينه هم مقدس ترين ديار جهان، و آرزوي هر مسلماني انجام حج است و زيارت اين دو مهبط وحي الهي. اين كتاب با اين هدف و اميد كه بتواند اطلاعات عمومي مختصري را در اختيار علاقه مندان و زائران «بيت الله» قرار دهد، مدون شده است، با اين تذكار كه در مسائل فقهي ضمانت عملي ندارد. با مسئلت توفيقِ زيارت مقبول از درگاه الهي براي همه آرزومندان.ربنا لا تؤاخذنا ان نسينا أو أخطانا تقديم به پدر و مادرم، هستي دهندگان زندگي ام و همسرم، همراه و همسفر زندگي ام

ا

ائمه بقيع

چهار امام معصوم (امام دوم، چهارم، پنجم و ششم) مدفون در مدينه در قبرستان تاريخي بقيع.

آبار علي

نام ديگر منطقه (ك) مسجد شجره.

اباطع

(اَ طِ) شهرت قريشيان ابطحي كه در داخل دره مكه مكان داشتند. (مروج الذهب، ج 1، ص 420).

ابراج شهداء

اَ) شهرت برج (ساختمان)هايي است در شهر مكه جهت سكونت زائران واقع در منطقه () شهداي فخ.

ابطح

(اَ طَ) جايي است بين مكه و مني و مسافت آن از هر دو به يك اندازه است و شايد به مني نزديك تر است و از اين جهت به مكه و مني هر دو نسبت

ص: 918

داده مي شود. (لغت نامه).

ابطحي

اهل مكه را مي گفتند، منسوب به (ك) ابطح.

ابوا

(اَ) منطقه و زيارتگاهي است بين مكه و مدينه. اين جا:

1. محل ولادت حضرت امام كاظم(عليه السلام) است.

2. محل دفن حضرت آمنه مادر رسول الله است (به نظر بيشتر مورخين). نوشته اند رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) در سال حديبيه در گذر از ابواء قبر مادرش را زيارت كرد و آن را مرمت نمود و بر سر مزار مادر گريست و مسلمين هم گريستند.

3. محل وفات و دفن عبدالرحمن بن حسن مجتبي است كه همراه امام حسين(عليه السلام) به حج مشرف مي شد.

4. محل وقوع غزوه ابواء است كه طبق نقل، نخستين غزوه اي است كه در صفر سال دوم هجري رخ داد، اما كار بدون جنگ به صلح انجاميد. پرچمدار اين غزوه حضرت حمزه سيدالشهداء بود.

نيروي مسلمين را دويست تن و شمار دشمن را نامعلوم ذكر كرده اند.

ابوقبيس

(ك) كوه ابوقبيس.

ابيار علي

(اَ) نام ديگر منطقه (ك) مسجد شجره.

اتمام حج

افعال حج را بدون خلل ونقص به جاي آوردن. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق).

اتمو الصف الاول فالاول (اَ تِ مُّ صَّ فَّ لْ اَ وَّ لْ فَ لْ اَ وَّ لْ).

امام جماعت اهل سنت قبل از گفتن تكبيرة الاحرام. با اين جمله و جملات ديگر نظير «سدوا الخلل» و «سووا صفوفكم» و «استووا» نمازگزاران را به تسويه صفوف و منظم ايستادن در صف دعوت مي كند. اگر در صف هاي جلو جاي خالي وجود دارد، در صف بعد نايستيد. (ميقات حج، ش 36، ص 65).

اثبره

(اَ بَ رَ) جمع ثبير. عمده كوه هاي بزرگ مكه

ص: 919

را گويند. از جمله اند: ثبير غينا (كه بلندترين اين ثبيرهاست)، ثبير الزنج، ثبير الخضراء، ثبيرا التصح، ثبير احدب. (ميقات حج، ش 15، ص 91 به بعد).

اثرب

اَ رِ) نام ديگري از يثرب (مدينه) است (لغت نامه،ميقات حج، ش 5، ص 91).

اجازه

(اِ زِ) نامي براي انتقال سريع از عرفه به مزدلفه در (ك) حج جاهلي.

اجزي صوفه

نوعي اجازه گرفتن براي شروع (ك) حج جاهلي.

اجياد

(اَ) يا «جياد» در تلفظ گويش هاي عاميانه به دو دره از دره هاي مكه اطلاق مي شود؛ يكي از جنوب امتدا يافته به سمت شمال مي رود و ديگري از كوه اعرف در شرق آمده و سپس روبه روي مسجد الحرام از سمت جنوب به يكديگر مي پيوندد. اين دره ها امروزه با پديد آمدن و گسترش محلات متعدد شهري، مسكوني شده است. (ميقات حج، ش 13، ص 151).

احجاج

(اِ) به حج فرستادن (لغت نامه، فرهنگ جامع).

احجار الزيت

(اَ رُ زَّ) محلي است در مدينه در ضلع شرقي كوه سلع و موضع نماز استسقاء است.

اين جا مدفن قيامگر علوي از نوادگان امام مجتبي(عليه السلام)محمدبن عبدالله مشهور به نفس زكيه (متولد 100 متوفي 145 هجري) است. با سركوبي علويان توسط عباسيان، نفس زكيه در زمان منصور به سال 145 هجري به همراه عده اي از سادات و بزرگان در مدينه قيام نمود و اهل مدينه با وي بيعت كردند، اما در برخورد با عيسي بن موسي در «احجار الزيت» به شهادت رسيد. لقب نفس زكيه را براساس خبري از رسول الله مي دانند كه فرمود: نفس زكيه از فرزندانم در احجار الزيت كشته مي شود.

احجار المراء

(اَ رُ لْ مَِ)(1)قبا كه در

ص: 920

خارج مدينه منوره است (لغت نامه)

جايي است در مكه، در حديث آمده است: پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) در محل احجارالمراء جبرئيل را ديدار كرد. به نقلي ديگر احجارالمراء در قبا، از توابع مدينه، قرار دارد. (ميقات حج، ش 36، ص 112).

احد

(اُ حُ) منطقه اي است در شمال مدينه (كه امروزه به علت گسترش محلات شهري تقريباً متصل به مدينه شده است) اين جا محل رويداد غزوه احد و مدفن شهداي اين نبرد است.

كوه احد

كوهي است از ديگر كوه ها به مدينه نزديك تر و كوهي است مستقل از ديگر كوه ها و طولاني ترين كوه در شبه جزيره عربستان است و احاديث متعددي از رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) در فضل آن نقل شده است. (ك) كوه احد.

غزوه احد: در پانزدهم شوال سال سوم هجري در دامنه كوه احد غزوه احد اتفاق افتاد. هفتصد (يا هزار) مسلمان در مصاف با سه (يا پنج) هزار كافر قريشي به سركردگي ابوسفيان و صفوان بن اميه ابتدا آنها را گريزاندند و با اين فتح ابتدايي عده اي از محافظان پنجاه (يا صد) نفري تنگه پشت سر مسلمين برخلاف فرمان رسول الله براي كسب غنايم جايگاه خود را ترك كردند. با اين ترك سنگر، سواران كمين كرده قريش به فرماندهي خالد بن وليد با هجوم به باقي مانده محافظان تنگه و كشتن آنها از پشت سر به مسلمين حمله آوردند و آنها را پراكنده ساختند. در اين موقعيت حضرت خود به نبرد پرداختند و با ياري پسر عمش حضرت علي(عليه السلام) و تني چند از اصحاب، سپاه اسلام را از نابودي نجات دادند و

ص: 921

كفار ناموفق در كشتن رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) به مكه بازگشتند.

قبرستان احد: محاذات كوه احد، مدفن حضرت حمزه سيدالشهداء و ديگر مجاهداني است كه در غزوه احد به شهادت رسيدند. اين جا به «مقبرة الشهداء» و يا «قبورالشهداء» معروف است. مدفن مقدس آن حضرت قبه و بارگاهي داشت كه در سال 570 (يا 590) هجري توسط مادر ناصرالدين بالله عباسي ساخته شد و سلطان اشرف قايتباي از مماليك مصر (در اواخر قرن نهم) آن را تعمير كرد و توسعه داد و نيز در زمان حكومت عبدالمجيد عثماني مرمت شد. اما وهابيون آن را (مانند ديگر زيارتگاه هاي مدينه) تخريب كردند و قبر آن حضرت و ساير شهدا را با زمين مسطح ساختند و سرانجام براي عدم دسترسي زائران به آن مزارهاي شريف، در سال 1383

1. مِ (لغت نامه) مَ (ميقات حج، ش 36 ص 112).

هجري قمري دور تا دور «مقابر شهداي احد» را به صورت صحن مستطيل با ديواري سيماني و درب و پنجره هاي فولادي محصور ساختند. (درب اين صحن تا سال هاي اخير بر روي زائران گشوده بود، ولي از سال 1396 قمري در موسم حج مانع از ورود زائران به محوطه مزار شهداي احد مي شوند).

در وسط اين قبرستان صورت سه قبر مشخص است كه مرقد مطهر حضرت حمزه (در قسمت شرقي) و مزار عبدالله بن جحش و مصعب بن عمير (در قسمت غرب) مي باشد، و در ضلع شمالي قبر حضرت حمزه، محوطه گود مربع شكلي وجود دارد كه ساير شهدا مدفونند.

زيارت شهداي احد: درباره فضيلت زيارت شهداي احد احاديث فراواني نقل شده است؛

ص: 922

از جمله روايت شده كه رسول اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) فرمودند: هر كس مرا زيارت كند و عمويم را زيارت نكند بر من جفا كرده است. و روايت است كه آن حضرت فرمان دادند تا قبر آن حضرت زيارت شود و خود به زيارت آن جناب و ساير شهدا مي رفتند. حضرت فاطمه(عليها السلام) نيز براي زيارت به احد مي رفتند. زيارت شهداي احد در روزهاي دوشنبه و پنجشنبه مستحب ذكر شده است.

مساجد احد: در اين منطقه مساجد چندي وجود دارد، چون: مسجد حمزه، مسجد جبل احد (مسجد فسح)، مسجد جبل عينين (مسجد جبل الرماة)، مسجد ثنايا (قبه الثنايا)، مسجد الدرع (مسجد الشيخين مسجد البدائع)، مسجد المصرع (مسجد الوادي مسجد العسكر)، مسجد المستراح (مسجد استراحت).

احرام

(اِ) در لغت به معني منع است و در اصطلاح عبارت است از آهنگ حج نمودن، به حرم در آمدن، دو پارچه نادوخته (احرامي)، حرام كردن اموري در مراسم حج.

احرام اولين عمل از واجبات حج (و عمره) است كه از اركان مي باشد و با بيرون آمدن از لباس معمولي و در بركردن لباس احرامي و حرام شدن اموري بر مكلف (محرم) ضمن انجام آدابي صورت مي گيرد. حالتي است كه مكلف حج در آن ملتزم به ترك محرمات و حفظ آداب آن است.

واجبات احرام:

احرامي پوشيدن.

نيت احرام (حج عمره) نمودن.

ذكر تلبيه (لبيك) را گفتن.

مكان احرام: در بر كردن احرامي (لباس احرام) بايد در ميقات صورت گيرد و ميقات (مكان احرام بستن) با توجه به نقطه ورود به حرم و با توجه به نوع عبادت (حج يا عمره) متعدد و متفاوت است و

ص: 923

اين مكان ها در:

1. عمره تمتع عبارتند از: يلملم، وادي عقيق، قرن المنازل، ذوالحليفه (مسجد شجره)، جحفه، محاذي ادني الحل، فخ (براي كودكان).

2. حج تمتع عبارت است از مكه با افضليت مسجدالحرام (در مقام ابراهيم، حجر اسماعيل زير ناودان طلا).

3. عمره مفرده، همان ميقات هاي عمره، تمتع است، و در مورد انجام عمره مفرده از داخل مكه ميقات ها عبارتند از: تنعيم، حديبيه، جعرانه، اضأه لبن، وادي نحله، وادي عرفه، ادني الحل.

زمان احرام: 1. عمره تمتع طول ماه هاي شوال و ذي قعده و نُه روز اول ذي حجه (تا پيش از ظهر) است.

2. حج طول ماه هاي شوال و ذي قعده و نُه روز اول ذي حجه تا پيش از ظهر است (در حج تمتع بعد از اتمام عمره تمتع است).

3. عمره مفرده طول ايام سال است، بجز ايام اختصاصي حج.

لباس احرام: احرام (احرامي) مجازاً نام دو قطعه جامه است كه زائران خانه خدا جهت اجراي مراسم حج (و عمره) برتن مي كنند. و استفاده از لباس احرام اختصاصاً براي مردان است. آنها بايد كليه لباس هاي معمولي خود را از تن در آورند و لباس احرام (احرامي) بر تن نمايند. اين لباس متشكل از دو تكه پارچه است كه يكي به صورت «ازار» (مانند لنگ به كمر بسته شده و) از ناف تا زانو را مي پوشاند و ديگري به صورت «ردا» كه (به دوش افكنده مي شده و كتف را در بر مي گيرد و) شانه و بازو را پوشش مي دهد (و استفاده بيش از دو قطعه پارچه احرامي و تبديل آن را جايز

ص: 924

دانسته اند) اما در مورد زنان همان لباس معمولشان، احرام به حساب مي آيد اگر چه به زعم بعضي از فقها و مراجع تقليد خانم ها بايد لباس احرام را بپوشند و پس از نيت و تلبيه مجازند آن را در آورند و با همان لباس معمول خودشان باشند.

واجبات احرام:

طاهر بودن.

غصبي نبودن.

ندوخته بودن.

بافته بودن.

بدن نما نبودن.

گره خورده نبودن.

از حلال تهيه شدن.

از طلا و ابريشم خالص و اجزاي حيوان حرام گوشت نبودن.

مستحبات احرامي:

فراخ بودن.

سفيد بودن.

بلند تا ساق بودن.

پنبه اي (خالص) بودن.

مكروهات احرامي:

چرك بودن.

سياه و رنگي (غير از سبز) بودن.

راه راه (رنگي) بودن (براي مردان).

از پارچه با تار و پود ابريشم بودن.

محرمات احرام:

يا «محرمات محرم»، «تروك محرمه»، «تروك احرام»، «محظورات احرام» اموري هستند كه بر محرم (شخص احرام بسته) حرام بوده و بايد ترك شوند(1) و لذا ارتكاب عمدي اكثر اين محرمات موجب كفاره است و ارتكاب برخي از آنها موجب ابطال حج است (و ارتكاب برخي نيز نه كفاره دارد و نه مبطل حج است و اما تعداد و شماره تروك (محرمات) احرام را متفاوت ذكر كرده اند از آن جهت كه برخي از فقها محرمات فاقد كفاره را جزء تروك احرام محسوب نساخته اند و يا برخي از محرمات را تحت يك شماره ذكر نموده اند، در حالي كه فقهاي ديگر آنها را از هم تفكيك كرده اند. به هر حال فهرست محرمات احرام حسب مشهور (كه اكثر آنها مشترك بين زن و مرد است و اندكي اختصاصي مردان يا اختصاصي زنان) چنين است.

ص: 925

. ناخن گرفتن.

2. استمنا نمودن.

3. روغن ماليدن.

4. دندان كشيدن.

5. سلاح به خود بستن.

6. در آينه نگاه كردن.

7. درخت و گياه حرم كندن.

8. خون از بدن خارج كردن.

9. سرمه (زينتي) به چشم كشيدن.

10. انگشتر (زينتي) به دست نمودن.

11. جانور بدن را كشتن و انداختن.

12. مو (از بدن خود و غير) ازاله نمودن.

13. جدال (با قسم خوردن به اسم خدا) نمودن.

14. زن را عقد نمودن و شاهد عقد نكاح گرديدن.

15. رفث (آميزش و لمس و نگاه به شهوت) نمودن.

16. فسوق (دروغگويي، فحاشي، تفاخر، مباهات) نمودن.

17. بوي خوش و عطريات بوييدن(2) و مشام از بوي ناخوش گرفتن.

18. صيد حيوان صحرايي و كمك در اين كار نمودن و گوشت آن را خوردن.

1. بايد توجه داشت كه حتي در غير حالت احرام هم بعضي از امور ذاتاً حرام هستند (مثل استمنا) و بعضي محرمات خاص حرم هستند (مثل صيد).

2. غير از خلوق كعبه و گياهان: اذخر و خزامي و شيح و قيصوم.

19. سر خود را پوشانيدن (براي مردان).

20. سر خود را به زير آب فرو بردن (براي مردان).

21. تمام روي پاهاي خود را پوشانيدن (براي مردان).

22. در مسير راه زير سايه حركت كردن (براي مردان)(1).

23. زينت كردن (براي زنان).

24. صورت پوشانيدن (براي زنان).

مستحبات احرام:

1. نيت به زبان راندن.

2. بلند تلبيه گفتن (مردان).

3. تلبيه را تكرار نمودن.

4. نماز نافله احرام به جا آوردن.

5. پيش از احرام در ميقات غسل نمودن.

6. بعد از نماز ظهر (يا نماز واجب ديگر) احرام

ص: 926

بستن.

7. موي سر و صورت را از روز اول ذي قعده نتراشيدن.

8. موي زير بغل و صورت و شارب و ناخن قبل از احرام گرفتن.

9. دعاهاي وارده را هنگام غسل و نيت احرام و پوشيدنِ احرامي خواندن.

10. با خداوند جهت مُحِلّ شدن (در صورت پيش آمدن مانعي جهت اتمام اعمال) شرط كردن.

مكروهات احرام:

1. كشتي گرفتن.

2. شعر خواندن.

3. صورت ساييدن.

4. زانو به بغل نشستن.

5. در جواب كسي لبيك گفتن.

6. در مسواك زياده روي كردن.

7. بر رخت و فرش و بالش زرد و سياه خوابيدن.

8. پيش از محرم شدن حنا بستن (در صورت باقي ماندن اثر تا حال احرام).

9. حمام رفتن، بدن با آب سرد شستن، با دست و كيسه و امثال آن بدن را ساييدن.

10. هر كاري كه در انجام آن بيم باشد از مجروح شدن يا موي از بدن افتادن.

تلبيه احرام:

ذكر تلبيه به هنگام پوشيدن لباس احرام و نيت احرام از واجبات احرام است و به واسطه اداي اين ذكر احرام بسته شده و مي توان وارد محدوده حرم و مكه گرديد (بدون احرام و تلبيه نمي توان وارد محدوده حرم شد) و اين دستور اختصاص به موسم حج ندارد بلكه در تمام دوران سال هر مسلماني كه بخواهد وارد اين سرزمين شود بايد احرام ببندد و تلبيه بگويد كه ذكر آن عبارت است از:

لبيك، اللهم لبيك، لبيك، لا شريك لك لبيك (ان الحمد والنعمه لك والملك لا شريك لك).

مستحبات تلبيه:

1. بلند گفتن (براي مردان).

2. تكرار كردن بعد از بيدار شدن از خواب، بعد

ص: 927

از نمازهاي واجب و مستحب، وقت سوار و پياده شدن، هنگام زوال خورشيد، هنگام بالا رفتن از بلندي و پايين آمدن از بلندي، موقع ملاقات سوارها، وقت سحر، تا موقع ديدن خانه هاي مكه (در احرام عمره) و تا ظهر روز عرفه (در احرام حج) و تا مسجد الحرام (در احرام عمره مفرده اي كه از مكه صورت گرفته).

3. ذكر خواندن لبيك ذا المعارج، لبيك لبيك داعيا الي دارالسلام، لبيك لبيك غفار الذنوب، لبيك لبيك اهل التلبية، لبيك لبيك ذوالجلال و الاكرام...

رمز تلبيه:

تلبيه سرودي است براي اظهار بندگي نسبت به خداوند و جواب دادن دعوت حضرت ابراهيم(عليه السلام) و به مفهوم كلامي از امام سجاد(عليه السلام) در گفتن لبيك بايد قصد آن داشت كه از اين پس فقط در موارد رضاي حق سخن گفت و زبان به گناه و معصيت نگشود.

بين الاحرامين:

فاصله بين دو احرام حج (احرام عمره تمتع و احرام حج

1. نه در هنگام توقف در منزلگاه ها يا توقفگاه ها.

تمتع) است. در اين زمان گرچه اعمالي (مثل متعه حج يعني بهره مندي همسران از هم) مجاز است ولي برخي اعمال نيز مجاز نمي باشد مثل:

1. عمره مفرده كردن.

2. موي سر را تراشيدن.

3. از شهر مكه بيرون رفتن.

4. در حرم (براي هميشه) صيد كردن.

5. درخت و گياه حرم (براي هميشه) كندن.

كفارات احرام:

كفاراتي است براي ارتكاب پاره اي از اعمال كه در حال احرام ممنوع و حرام است. (ارتكاب بعضي اعمال در حرم مكه هم مطلقاً ممنوع است و كفاره دارد.) اين كفارات با توجه به نوع عمل متفاوتند و عبارتند

ص: 928

از:

1. روزه گرفتن.

2. اطعام مساكين نمودن.

3. درهم و دينار پرداختن.

4. شتر و گاو و گوسفند قرباني كردن.

وفات در احرام:

از امام صادق(عليه السلام) نقل است كه فرمودند: «كسي كه در حال احرام بميرد، لبيك گويان از قبر برانگيخته مي شود».

همراه با احرام:

به مفهوم كلامي از امام سجاد(عليه السلام):

هنگام بيرون كردن جامه، بايد نيت آن را داشت كه لباس گناه از تن بيرون مي كنند و از ريا و نفاق و شبهات برهنه مي شوند.

هنگام غسل براين انديشه بايد بود كه گناهان خود را مي شويند و به نور توبه خالص، خود را پاكيزه مي كنند.

هنگام در بر كردن جامه احرام بايد قصد آن نمود كه در بقيه عمر حرام مي نمايند بر نفس خود آنچه را كه خداوند حرام كرده است.

احرام بستن

پوشيدن دو جامه نادوخته احرام و آهنگ حج (و عمره) نمودن.

احرام بند

آن كه احرام بسته باشد. (لغت نامه).

احرام بيت الحرام

پرده هاي كعبه را بر چهار ديوار آن به اندازه يك قد و نيم بالا كشند و اين عمل را احرام بيت الحرام خوانند و گويند كعبه احرام بسته است. (سفرنامه ابن جبير، ص 210).

احرام حج

همان (ك) احرام.

احرام گرفتن

مراسم احرام (در حج) به جاي آوردن. (لغت نامه)

احرام گرفته

محرم است (لغت نامه).

احرامي

1. حاجي محرم را گويند.

2. جامه نادوخته كه حاجيان در شروع احرام برتن كنند. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق).

احصار (

اِ) و اتموا الحج و العمرةلله فان احصرتم (بقره 196).

از حصر است به معني حبس و منع در سفر، و در باب حج منع حج گزار محرم از ادامه اعمال حج

ص: 929

است. (لغت نامه دايرة المعارف بزرگ اسلامي) (ك) حج محصور.

احكام حج

واجباتي است كه در زيارت كعبه در مراسم حج (افراد، قرآن و تمتع) صورت مي گيرد.

احكام عمره

واجباتي است كه در زيارت كعبه در مراسم عمره (مفرده و تمتع) صورت مي گيرد.

احلال

(اِ) بيرون آمدن از حال احرام است با «حلق» يا با «تقصير»

احمس

(اَمَ) قبايلي از عرب (قريش، كنانه و قيس) كه (در مراسم حج جاهلي) از منطقه حرم بيرون نمي رفتند و مي گفتند ما خويشاوندان خداييم. جمع آن حمس است و لغت نويسان عرب ريشه كلمه را به حماسه (شجاعت) مي رسانند. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق، طبقات، ص 351).

اختياري عرفات

مراد وقوف اختياري است هنگام (ك) وقوف در عرفات.

اختياري مشعر

مراد وقوف اختياري است هنگام (ك) وقوف در مشعر.

آخر مدينه

همان (ك) پس مدينه.

اخشبان

(اَ شَ) تثنيه اخشب به معناي كوه دشوار و سخت صعود و تعبيري است از:

1. دو كوه مني.

2. دو كوه ابوقبيس وقعيقعان.

3. دو كوه مشرف بر مزدلفه از سمت مشرق (ميقات حج، ش 3، ص 153؛ حرمين شريفين، ص 15).

اخوه

همان (ك) خاوه.

آداب حج

چگونگي انجام دادن فريضه حج (از اركان و واجبات و مستحبات و محرمات و مكروهات) است.

ادارة الحرام

(اِ رَ تُ لْ حَ رَ) سازماني است كه توسط حكومت سعودي براي اداره مسجد الحرام ايجاد شده و در باب السعود در جهت جنوب مسجد مستقر مي باشد. (راهنماي حرمين شريفين، ج 1، ص 214).

ادارة شئون الحرمين الشريفين

اداره اي كه بر مسجد الحرام و مسجد النبي نظارت دارد. (ميقات حج، ش 27، ص 122).

ادراك و قوفين

همان (ك) درك و قوفين.

ادماء محرم

(اِ) بيرون آوردن خون از بدن محرم.

ادهان

(اَ) روغن مالي بدن است

ص: 930

كه از محرمات احرام است (فقه فارسي با مدارك، ص 115).

ادني الحل

(اَ نَ لْ حِ لَ) ادني يعني نزديك تر، و ادني الحل جايي است كه از ديگر مواضع حل به مكه نزديك تر است. مراد نزديك ترين محلي است كه از حرم بيرون است. مكاني است كه منتهي اليه حرم به آن متصل باشد يا اولين نقطه خارج حرم است و از آن جا ورود به داخل حرم بدون احرام جايز نيست و ميقات كساني است كه از هيچ كدام از ميقات ها و يا محاذي آنها عبور نكرده و تمكن رفتن به يكي از آنها را هم ندارند. از جمله جاهاي معروف ادني الحل حديبيه و تنعيم و جعرانه است.

اذاخر

(اَخِ) موضعي است نزديك مكه، و پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) در عام الفتح از اذاخر داخل شد و به اعلاي مكه فرود آمد و آن جا قبه خويش بر پا كرد. (لغت نامه)

اذخر

همان (ك) گياه اذخر.

اراق المولد

محلي در مكه. محله ولادت نبي اكرم (ميقات حج، ش 21، ص 98).

اراك

(اَ) محلي است در عرفه از جانب شام، از حدود عرفات است ولي خارج از آن است و وقوف در آن كفايت نمي كند از عرفات (مبسوط در ترمينولوژي حقوق، فلسفه و اسرار حج، ص 180).

ارض الله

(اَ ضُ لاّ) الم تكن ارض الله (نساء 97).

به نقلي از نام هاي مدينه است. (حرمين شريفين، ص 116؛ احكام حج و اسرار آن، ص 293؛ ميقات حج، ش 7، ص 159).

ارض الهجره

(لْ هِ رِ) از نام هاي مدينه است به معني زميني كه هجرت در آن تحقق پيدا كرد. (ميقات حج، ش 7، ص

ص: 931

159؛ احكام حج و اسرار آن، ص 293).

اركان بيت

همان (ك) اركان كعبه.

اركان چهارگانه

همان (ك) اركان كعبه.

اركان حج

اعمالي است كه تركش (عمدي يا سهوي) موجب بطلان حج است كه عبارتند از:

احرام، وقوف در عرفات، وقوف در مشعر، طواف زيارت و سعي.

اركان عمره

اعمالي است كه تركش موجب بطلان عمره است كه عبارتند از: احرام، طواف و سعي.

اركان كعبه

يا اركان بيت. چهار ركن (چهار زاويه، چهار گوشه) خانه خدا را مي گويند و هر يك از اين اركان به نامي مشهور هستند:

1. ركن شرقي يا «ركن جنوب شرقي» (بين جنوب و شرق) آن زاويه است كه حجرالاسود در آن نصب شده است و بدين اعتبار آن را «ركن حجر» و «ركن اسود» و «ركن حجرالاسود» نيز مي گويند. برخي منابع به جهت آن كه تقريباً در سمت عراق واقع شده به عنوان «ركن عراقي» نيز از آن ياد كرده اند. ركن شرقي مواجه با ايران و قسمتي از جنوب بلاد حجاز و استراليا و جنوب هند وچين است. طواف خانه خدا از اين ركن آغاز مي شود و بدان هم طواف

ختم مي شود. استلام اين ركن مستحب است.

2. ركن شمالي يا ركن «شمال شرقي» (بين شمال و شرق). آن زاويه است كه در جهت طواف بعد از گذشتن از درب كعبه پيش از رسيدن به حجر اسماعيل قرار دارد. اين ركن چون در موقع نماز مورد توجه اهل عراق و شام است از آن به عنوان «ركن عراقي» و «ركن بصري» و «ركن شامي» هم ياد كرده اند.

3. ركن غربي يا «ركن شمال غربي» (بين شمال و مغرب) آن زاويه است كه در

ص: 932

جهت طواف پس از گذشتن از حجر اسماعيل قرار دارد. اين ركن چون در موقع نماز مورد توجه اهل غرب (غرب روسيه و همه اروپا و مغرب) است آن را «ركن مغربي» هم مي گويند.

4. ركن جنوبي يا «ركن جنوبي غربي» (بين جنوب و مغرب) آن زاويه است كه در جهت طواف قبل از «ركن حجرالاسود» قرار دارد و چون مقابل يمن است آن را «ركن يماني» هم مي گويند. اين ركن را بعد از «ركن حجرالاسود» شريف تر از ديگر ركن ها معرفي كرده اند و استلام اين ركن مستحب است.

ازار

(اِ) آن قطعه از احرام كه به كمر بندند و از ناف تا زانو را مي پوشاند. (فقه فارسي با مدارك، ص 93 و...)

اسباب تحلل

(تَ حَ لُّ لْ) آنچه كه قاطع تروك احرام است و به يكي از آن اسباب محرم، مُحِلّ مي گردد كه عبارتند از اتمام مناسك حج يا عمره، حصر و صد (مبسوط در ترمينولوژي حقوق).

استار كعبه

(اَ) همان (ك) پرده كعبه (لغت نامه).

استحلال كعبه

(اِتِ) حلال دانستن اموري كه در حرم كعبه اقدام به آن حرام است مثل كشتن صيد و صيد كردن كبوتران حرم و امثال آن كه از گناهان به شمار مي آيد. (شرح اربعين، ص 363).

استطاعت

(اِتِ) ولله علي الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا (آل عمران 97).

حجة الاسلام با وجود استطاعت واجب مي شود (كه بايد در همان اولين سال وجود استطاعت برگزار گردد) و عبارت است از:

1. استطاعت عقلي، يعني داشتن عقل.

2. استطاعت شرعي، يعني داشتن سن تكليف و عدم ابتلا به واجب يا حرام مهم تر.

3. استطاعت عرفي، يعني

ص: 933

داشتن توانايي هاي راهي، بدني، زماني و مالي.

شرط استطاعت عرفي:

1. استطاعت راهي، يعني امن و بي مانع و باز بودن و امكان پيمودن راه سفر.

2. استطاعت زماني، يعني وسعت و كفايت داشتن وقت براي انجام اعمال حج.

3. استطاعت بدني، يعني داشتن توانايي براي پيمودن راه سفر و انجام مناسك.

4. استطاعت مالي، يعني داشتن امكانات اقتصادي مطابق با حال و شأن از جهات:

راحله: وسيله سواري جهت رفت و برگشت.

زاد: توشه راه (از خوردني و آشاميدني و ساير مايحتاج) در رفت و برگشت.

مؤنه: مخارج عائله و خانواده و كساني كه خرجي آنها واجب است از زمان رفت تا برگشت.

رجوع به كفايت، كه بعد از بازگشت زندگي عادي را كفايت كند، يا به زحمت نيفتادن به لحاظ كسب و كار و زراعت بعد از برگشت (مناسك حج، مسئله 17؛ خلاصه مناسك حج؛ اسرار، مناسك، ادله حج، ص 32 الي 44؛ راهنماي حرمين شريفين، ج 3، ص 13؛ فرهنگ علوم).

استطاعت بذلي

(ب) استطاعتي است (مالي) جهت انجام حج كه بابذل (بخشيدن) هزينه آن توسط شخص ديگر ايجاد مي شود.

استطاعت جعلي

(ج) استطاعتي است كه با نذر و قسم و عهده براي انجام حج، ايجاد مي شود.

استظلال

(اِ تِ) همان (ك) تظليل.

استقرار حج

كسي كه شرعاً قادر به اجراي مناسك حج يا عمره يا هر دو باشد (بي فرق بين حج واجب به اصل شرع

و يا به نذر) اگر در عام الاستطاعه در رفتن به حج اهمال ورزد تا حدي كه اجراي مناسك از وي فوت شود با فوت آن، حج در ذمه او مستقر مي گردد. پس استقرار حج بستگي دارد به

ص: 934

گذشتن زماني كه در آن زمان ممكن باشد به جاي آوردن همه افعال حج به اختيار و با بودن همه شروط حج رفتن و حج كردن (مبسوط در ترمينولوژي حقوق).

استقيموا

(اِ تَ) همان (ك) استووا.

استلام

(اِ تِ) در اصطلاح لمس كردن ركن كعبه است (ك).

استلام حَجَر

لمس كردن (ك) حجرالاسود.

استلام ركن

مسح و تماس شكم و دست با ركن كعبه است. برخي از فقها استلام ركن يماني را مستحب مي دانند و از امام صادق(عليه السلام) نقل است كه «ركن يماني بابي است كه ما خانواده از آن باب وارد بهشت مي شويم.» و برخي از فقهاي استلام تمام اركان كعبه را مستحب دانسته اند. (ميقات حج، ش 12، ص 51؛ و...)

استمتاع

(اِ تِ) عمره گزاردن با حج (لغت نامه).

استمتاع به عمره

گزاردن حجة الاسلام با مقدمه آن كه عمره تمتع است (مبسوط در ترمينولوژي حقوق).

استنابه

(اِ تِ بِ) در حج يعني نيابت به ديگري دادن كه از جانب او حج كند (مبسوط در ترمينولوژي حقوق).

استن

(اُ تُ) مخفف «استون» و «ستون». در مورد «استن هاي مسجدالنبي» كه برخي از آنها نام هاي خاصي دارند. رجوع كنيد به قسمت «ستون».

استوانه (اسطوانه

) در مورد استوانه هاي مسجدالنبي كه نام هاي خاصي دارند. رجوع كنيد به قسمت «ستون».

استون

در مورد «استون هاي مسجدالنبي». رجوع كنيد به قسمت «ستون».

استووا

(اِ تَ وُ) پيشنمازهاي اهل سنت قبل از تكبير الاحرام با برگشت به سوي صفوف جماعت با صداي بلند با گفتن «استووا» يا «استقيموا» يا «اعتدلوا» فرمان منظم ساختن صف نماز را مي دهند. (نكاتي در رابطه با حج و زيارت، ص 20).

اسدال

(اِ) نقاب زدن زن است در حال احرام به طوري

ص: 935

كه روي صورت نيفتد. پوشانيدن صورت زن در حال احرام حرام است. (ثواب اعمال حج، ص 106).

اسواف (

اَ) نام حرم مدينه، و گفته اند موضعي است به «عينه» در ناحيه بقيع و آن از حرم مدينه است. (لغت نامه)

اسواق الآخره

(اَ قُ خِ لْ رِ) تعبيري است از حج و عمره در روايتي منقول از امام صادق(عليه السلام).

اشعار

(اِ) نشان كردن قرباني فرستاده شده به مكه است و آن چنان است كه كوهان شتر قرباني را از جانب راست بشكافند و با خون او آغشته كنند و از ميقات بدين گونه به سوي مني سوق دهند. اشعار خاص حج قرآن است (كه هدي را از ميقات سوق مي دهند) و در حج قرآن اگر قرباني شتر باشد در بستن احرام با تلبيه و يا با اشعار اختيار است و با اشعار، احرام محقق شده و احتياجي به تلبيه (لبيك گفتن) نيست. (توضيح مناسك حج، ص 15؛ فلسفه و اسرار حج، ص 173؛ حج و عمره، ص 9؛ حجة التفاسير، مقدمه، ص 939؛ ناسخ التواريخ، حضرت رسول، ج 4، ص 3).

اشعار البدن

(اِ رُ لْ بُ) تفصيل (ك) اشعار (مبسوط در ترمينولوژي حقوق).

اشعار بدنه

(بَ دَ نِ) تفصيل (ك) اشعار.

اشواطه

(اَ) جمع (ك) شوط (لغت نامه).

اشواط سبعه

هفت (ك) شوط.

اشُهر حج

(اَ هُ رِ) ماه هاي حج كه عبارتند از شوال، ذي قعده، ذي حجه (ميقات حج، ش 4، ص 92).

اشهر حرم

(حُ رُ) فاذا انسلخ الاشهر الحرام (توبه 6).

به گفته برخي مقصود چهار ماه حرام (ذي قعده، ذي حجه، محرم و رجب) است. يعني همان چهار ماهي كه كشتار در آن حرام شده و از اين ميان ماه هاي ذي

ص: 936

قعده و ذي حجه ماه انجام مناسك حج هستند. (مجمع البيان؛ و...)

اشهر معلومات

(مَ) الحج اشهر معلومات (بقره 197).

اشهر حج، ماه هاي حج، كه عبارتند از شوال، ذي قعده، ذي حجه (مجمع البيان؛ و...)

اصحاب صفه

عنوان مهاجرين ساكن در (ك) صفه.

اصحاب عقبه

(عَ قَ بِ) اهل عقبه. اصحاب كيد. شهرت 13 (يا 14 يا 16) تن از صحابه كه در مراجعت رسول الله از حجة الوداع در عقبه (گردنه) به نيت كشتن آن حضرت قصد رم دادن شتر ايشان يا قطع تسمه زير شكم شتر و حمله به حضرت را نمودند. (برخي شكل گرفتن اين نيت را در مراجعت از غزوه تبوك ذكر كرده اند) اما حضرت به وحي از اين نيت آگاه شد و اين عده نقاب پوش بر قصد خود موفق نشدند و حضرت نام اينان را براي حذيفه شمرد و فرمود تا زمان حيات پيامبر اين اسامي را فاش نكند. (ريحانة الادب؛ حيوة القلوب، ج 2، ص 482؛ مجمع البيان، ج 11، ص 158؛ تبصرة العوام).

اصحاب عقبه اول

شهرت دوازده تن از مردم يثرب (شش تن از قبيله اوس و شش تن از قبيله خزرج) كه در سال دوازدهم بعثت در موسم حج در محل عقبه با رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) بيعت كردند.

اصحاب عقبه دوم

شهرت هفتاد (يا هفتاد و دو يا هفتاد و سه) تن از مردم يثرب (از قبايل اوس و خزرج) كه در سال سيزدهم بعثت در ايام تشريق از ماه ذي حجه (ماه حج) در محل عقبه با رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) بيعت كردند.

اصحاب فيل

الم تر كيف فعل ربك باصحاب الفيل (فيل 1).

شهرت گروهي كه همراه فيلان عازم مكه

ص: 937

شدند جهت تخريب (ك) كعبه.

اصحاب معلقات

شهرت شاعراني كه اشعار خود را بر ديوار كعبه آويخته بودند، يعني صاحبان (ك) معلقات.

اصناف الاسلام

(اَ فُ لْ اِ) همان اهل (ك) صفه (فهرست كشف الاسرار، ص 802).

اضأة ابن عقش

همان (ك) اضأة لبن.

اضأة لبن

(اَ ء ة ل) يا اضأه ابن عقش (به معني دره يا مسيل ابن عقش) محلي است كه از جانب جنوب حد حرم مكه مي باشد و در سر راه يمن در فاصله دوازده كيلومتري قرار دارد و ميقات عمره مفرده (از داخل مكه) است. (لغت نامه؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 130؛ فرهنگنامه حج و عمره، دفتر اول، ص 28؛ قبل از حج بخوانيد، ص 77).

اضحات

(اَ).1. روز اضحي (روز عيد قربان).

2. گوسفند كه در روز اضحي ذبح كنند. (لغت نامه) (â).

اضحي (اَ حا) روز عيد قربان. دهم ذي حجه كه حجاج در مني و مسلمانان در خانه خود قرباني كنند. «اضحي» از ماده «ضحي» است به معناي ارتفاع روز امتداد نور آفتاب و هنگامي است كه خورشيد بالا مي آيد (قبل از ظهر) و آن موقع را «ضحي» گويند. و چون قرباني قبل از ظهر (دهم ذي حجه) و در وقت گسترش نور آفتاب ذبح مي شود آن را «اضحيه» يا «ضحيه» گويند.

اضحيه (اُ يَ ّ) قرباني مستحب روز عيد (ك) اضحي.

اضطباع (اِ طِ) رداء (احرام) را از زير بغل راست بر كتف چپ انداختن؛ در اين صورت دوش راست برهنه ماند و دوش چپ پوشيده گردد. (لغت نامه).

رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) در عمره قضيه دستور داد كه رداي احرام را از زير بغل راست بر روي شانه چپ

ص: 938

بيفكنند و اين تكليف مخصوص عمره قضيه و اوضاع و احوال ويژه آن روز بوده است. اينك تكليف احرام همان كيفيت معهود است كه بازوي چپ و راست هر دو پوشيده باشد. (آداب عمره قرآن، ص 40 و 43).

اضطراري اول

همان (ك) اضطراري مشعر (1).

اضطراري دوم

همان (ك) اضطراري مشعر (2).

اضطراري روزانه

همان (ك) اضطراري مشعر (2).

اضطراري شبانه

1. همان (ك) اضطراري عرفات.

2. همان (ك) اضطراري مشعر (1).

اضطراري عرفات

يا اضطراري شبانه مراد وقوف در عرفات است در شب دهم ذي حجه براي شخص مضطر.

اضطراري مشعر

مراد وقوف در مشعر است (به دو گونه) براي شخص مضطر:

1. اضطراري اول

يا اضطراري شبانه، وقوف در مقداري

از شب دهم ذي حجه است در مشعر.

2. اضطراري دوم

يا اضطراري روزانه وقوف بعد از طلوع آفتاب دهم ذي حجه است تا پيش از ظهر در مشعر.

اطحل

(اَ حَ) همان (ك) كوه ثور

اطرست

حروفي رمزي است در اشاره به اعمال عمره تمتع كه توسط شيخ بهايي وضع شد:

1= احرام (بستن).

ط= طواف (خانه كعبه نمودن).

ر= ركعتين (دو ركعت نماز طواف گزاردن).

س= سعي (رفت و برگشت ميان صفا و مروه نمودن).

ت= تقصير (از مو يا ناخن چيدن) (حجة التفاسير، ج 6، ص 173؛ اصول فقه، فقه، ص 94).

آطام

جمع «اُطم» نام دژهايي است كه در عصر جاهلي در مدينه وجود داشته اند و تعداد آن ها زياد بوده است. در حديث آمده است كه پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) از ويران كردن آطام اهل مدينه نهي كرد و فرمود: اين ها زيور مدينه هستند. (ميقات حج، ش 36، ص 109).

اعتدلوا

(اِ تَ دِ لُ) (ك) استووا.

اعتمار

(اِ تِ) عمره به جاي آوردن (لغت نامه).

اعلام حرم

(اَ)

ص: 939

نام ستون هايي بتوني مكعب مستطيل شكلي كه به ارتفاع سه متر در انتهاي هر يك از حدود حرم مكه نصب شده اند. (ميعادگاه عشاق، ص 119).

اعمال حج

(اَ) احكام و افعال و واجباتي هستند كه در زيارت كعبه در مراسم حج (افراد، تمتع و قرآن) انجام مي دهند.

اعمال عمره

احكام و افعال و واجباتي هستند كه در زيارت كعبه در مراسم عمره (تمتع، مفرده) انجام مي گيرند.

اعمال مني

افعالي كه در روز عيد قربان (دهم ذي حجه) بايد در سرزمين مني به جا آورد.

اعنه

(اَ عِ نَ ّ) از (ك) مناصب كعبه (1).

آغاوات

خواجگان حرم مسجد النبي را گويند كه از يادگارهاي دوره عثماني بودند. (حج آن طور كه من رفتم، ص 44).â

اغوات

(اَ غَ) شهرت خواجگان حرم مدينه در ميان مردم. (ميقات حج، ش 17، ص 155).ل

افاضه

(اِ ضِ) ثم افيضوا من حيث افاض الناس. (بقره 199).

1. افاضه از عرفات

كوچ كردن از عرفات و رفتن به مشعرالحرام است پس از غروب روز نهم ذي حجه.

2. افاضه از مشعر

كوچ كردن از مشعرالحرام و رفتن به مني است پس از سر زدن خورشيد روز دهم ذي حجه.

3. افاضه از مني

كوچ كردن از مني و رفتن به مكه است در عصر روز دوازدهم ذي حجه.

آفاقي

همان (ك) اهل آفاق

افراد

همان (ك) حج افراد

افساد حج

(اِ) يعني ابطال حج به وسيله زائر به اين كه كاري كند كه حج خود را تباه و باطل گرداند. افساد حج ناشي از اخلال عمدي در افعال حج است. گاه اخلال سهوي هم به حكم شارع ملحق به اخلال عمدي مي شود. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

افعال حج

افعال واجبه حج

افعال عمره

افعال واجبه عمره

اقتراض مستطيع

قرض كردن مستطيع است براي حج گزاردن آن گاه

ص: 940

كه او را مالي باشد كه نتواند با آن زاد و راحله تهيه كند. پس در وقت مناسب مال خود را بفروشد و آن قرض را بدهد و يا از محلي ديگر اداي دين كند. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

اقسام حج

عبارتند از: حج افراد، حج تمتع و حج قرآن (رساله نوين، ج 1، ص 218؛ فقه فارسي با مدارك، ص 70)

اقسام عمره عبارتند از: عمره مفرده و عمره تمتع (مناسك حج، مسئله 135؛ فقه فارسي با مدارك، ص 78)

اكالة البلدان

(اَ كَّ لَ تُ لْ بُ لْ) از اسامي مدينه است به جهت آن كه:

1. بر ساير شهرها علو مقام و برتري دارد. (احكام حج و

اسرار آن، ص 293)

2. بر ساير شهرهاي اين منطقه از نظر ارتفاع مسلط بود. (حرمين شريفين، ص 293)

3. مخارج شهر مدينه از طريق پرداخت ماليات شهرهايي كه توسط مسلمين فتح شده بود تأمين مي گرديد. (ميقات حج، ش 7، ص 160)

اكالة القري

(قُ را) از اسامي مدينه است به جهت آن كه:

1. شهرهاي ديگر را تحت الشعاع خود قرار داد. (احكام حج و اسرار آن، ص 293)

2. مخارج شهر مدينه از طريق پرداخت ماليات هاي شهرهاي ديگري كه توسط مسلمانان فتح شده بود تأمين مي گرديد. (ميقات حج، ش 7، ص 159 و 160)

3. از آن جا به ساير شهرها و بلاد غير مسلمان كه درصدد توطئه عليه اسلام برمي آمدند حمله مي شد و بعد از پيروزي اموال غنيمتي و اسيران به مدينه منتقل مي شدند.

الال

(اَ) همان (ك) كوه رحمت

الحاد

(اِ) از حد در گذشتن در حرم (كعبه). ميل به ظلم در آن

ص: 941

و رعايت نكردن و هتك حرمت آن. به قولي ستم كردن در حرم. به قولي احتكار در حرم مكه (لغت نامه)

آل سعود

خاندان حاكم بر كشور (ك) عربستان سعودي

آل شيبه

(شَ بِ) خانداني در مقام (ك) سدانت

الملم

(اَ لَ لَ) همان (ك) يلملم

ام

(اُ م ّ) از اسامي مكه است چون اعظم بلاد است يا قبله گاه امم است يا وسط كره ارض است. (ميقات حج، ش 21، ص 123)

امارت حج

سرپرستي قافله حج. منصبي كه ارتباط مستقيم با حكومت اسلامي دارد و از زمان صدر اسلام حاكمان جامعه با تأسي به سيره پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) در موسم حج يا خود عازم زيارت بيت الله شده و امارت حج را برعهده داشتند و يا فردي را به عنوان نماينده خود امير الحاج منصوب مي كردند. در سال نهم هجري رسول خدا امارت حجاج و انجام مراسم حج را به حضرت امير علي(عليه السلام)واگذار فرمود (ابتدا آن جناب ابوبكر را به سرپرستي روانه كرد اما به فرمان خداوند حضرت علي(عليه السلام) را مأمور ابلاغ آيات سوره برائت به كفار مكه نمود و ايشان در راه آيات از راه ابوبكر گرفتند.) حضرت امير(عليه السلام) طبق روايات منقول در يوم النحر خطبه ايراد فرمود كه كسي عريان طواف خانه نكند و مشركي در اين سال حج به جاي نياورد و هر كه مدتي (براي پيمان) دارد همان مدت محترم است و هر كه مهلتي ندارد مهلت او چهار ماه است. در سال دهم هجري رسول الله خود شخصاً سرپرستي حج را داشت و بعدها وظيفه امارت حج به خلفا اختصاص يافت كه كه شخصاً قافله حج را سرپرستي مي

ص: 942

كردند و يا كسي را به اميري حج منصوب مي نمودند. و وظيفه امير حج رهبري حجاج مكه و عودت و محافظت آنان و امنيت در اثناي سفر بوده است. ماوردي گويد «امير حاج» بايد مراقب ده چيز باشد:

1. فراهم بودن و پراكنده نشدن مردم هنگام عزيمت و حركت و نزول.

2. معين كردن رهبري براي هر طايفه تا در حركت پيرو او باشند و در نزول اطراف او فرود آيند و از دور نشوند.

3. آهسته رفتن كاروان تا واماندگان بتوانند بدان برسند و ضعيفان همراه بتوانند راه سپرند.

4. بردن كاروان از راه آساني كه در آن آب و آذوقه فراوان باشد (نه از راه سخت و كم آب)

5. جست و جوي آب و آذوقه در صورت كمبود و نبود.

6. گماردن نگهبانان بر كاروان به هنگام حركت و نزول تا دزدان در مال ايشان طمع نكنند.

7. دور كردن مزاحمان سفر كه مانع كاروان مي شوند به جنگ يا به بذل.

8. فيصله دادن اختلافات كاروانيان نه به اجبار، مگر آن كه دو طرف به حكم او تسليم شوند و او صلاحيت قضا داشته باشد.

9. آرام كردن آشوبگران قافله و تأديب نمودن خائنان (در حد تنبيه)

10. رعايت وقت حركت و مدت سفر تا كاروان به موقع به حج رسد و از تنگي وقت ناچار به شتاب نشود و چون به

ميقات رسد فرصت احرام به كاروان دهد و اگر وقت باشد كاروان را به مكه برد تا با مكيان به مواقف روند، و اگر وقف تنگ باشد يكسر به عرفه رود كه مبادا به موقع نرسد و حج

ص: 943

فوت شود... و چون مردم حج به كردند روزي چند براي انجام كارهايشان فرصت دهد و در حركت عجله نكند و به هنگام بازگشت كاروان را از مدينه ببرد تا قبر پيغمبر را زيارت كند كه اقتضاي حرمت پيغمبر و حقوق وي چنين است. تا به هنگام بازگشت نيز همه شرايط رفتن را رعايت كند تا كاروان به شهر خود برسد آن گاه ولايت وي پايان پذيرد. (تاريخ سياسي اسلام، ترجمه پاينده، ج 2، ص 350؛ ناسخ التواريخ، حضرت رسول، ج 3، ص 248؛ تفسير نمونه، ج 7، ص 278؛ دايرة المعارف فارسي؛ لغت نامه؛ ميقات حج، ش 30، ص 82)

ام الارضين

(اُ م ُّ لْ اَ) از نام هاي مكه است (فرهنگ نفيسي)

ام الدود

(د ُّ) موضعي است بر سر دو راهي ورود به مكه كه يك راه به محله باب السعود در منطقه حرم و صفا و مروه منتهي مي شود كه آن را «طريق الحرام» مي گويند؛ ديگري راهي است كه معابده منتهي مي گردد كه آن را «طريق الخريق» مي نامند و از نزديكي ام الدود است كه تلبيه قطع مي شود. (با ما به مكه بياييد، ص 28)

ام راحم

(اُ مَ ّ ر) از نام هاي مكه است. (ميقات حج، ش 4، ص 141)

ام رحم

(رُ) از نام هاي مكه معظمه است به مناسبت رحمتي كه خداوند به اين شهر عطا فرموده و اين كه پناهندگان به اين خانه در رحمت آفريدگار قرار مي گيرند. (تاريخ تحليلي اسلام، ج 1، ص 65؛ حرمين شريفين، ص 14؛ فرهنگ نفيسي؛ ميقات حج، ش 2، ص 219، ش 4، ص 141)

ام رحمان (

رَ) از نام هاي مكه است

ص: 944

(تاريخ و آثار اسلامي، ص 37)

ام رحمه

(رَ مِ) از نام هاي مكه است (ميقات حج، ش 4، ص 141)

ام روح

از نام هاي مكه است به علت رحمت فراوان پيرامون آن (ميقات حج، ش 4، ص 145؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 37)

ام زحم

(زُ) از نام هاي مكه است به علت ازدحام مردم در آن (تاريخ و آثار اسلامي، ص 37؛ ميقات حج، ش 4، ص 141)

ام صبح

(صُ) از نام هاي مكه است (لغت نامه؛ فرهنگ نفيسي)

ام صح

(1) از نام هاي مكه است (ميقات حج، ش 4، ص 133 و 145)

ام الصفا

(اُ م ُّ ص َّ) از نام هاي مكه است، چون براي كساني با خلوص ايفاي فريضه حج مي كنند گشايش خاطر و صفا حاصل مي گردد. (ميقات حج، ش 21، ص 123)

ام القري

(لْ قُ را) لتنذر ام القري (انعام، 92؛ شوري، 70)

نام مكه معظمه است (به معني مادر واصل قريه ها) و در جهت اين نام وجوهي گفته اند چون:

1. قبله مسلمين است.

2. داراي مركزيت است.

3. مركز آبادي هاي حجاز است.

4. در وسط زمين (نزديك خط استوا) است.

5. مقام آن نسبت به شهرها و قراي ديگر بلندتر است. از لحاظ عظمت و قداست مهم ترين شهر روي زمين است.

6. زيارتگاه خدا پرستان است، چرا كه در قلب خود خانه اي را جاي داده كه نخستين خانه براي همه انسان ها و مايه بركت و هدايتگر جهانيان است و اين خود انگيزه اي است براي انسان هاي با ايمان كه از تمام نقاط به سوي اين ديار روي آورند.

7. زمين از زير آن گسترده شده است. يعني

ص: 945

اولين محل منعقد شده و خشكيده از زمين است. در آغاز آفرينش نخستين محلي كه از زير آب بيرون آمد محل بيت الحرام بود و خشكي هاي زمين از آن جا گسترش پيدا كرد. پس 1. در «لغت نامه» كلمه «صح» (صُ حّ) به معني بهي و برائت از هر عيب آمده است.اصل و مبدأ هر سرزميني و هر دياري است. (قاموس قرآن؛ دائرة الفرائد؛ تاريخ مكه، ص 16؛ ميقات حج، ش 2، ص 212 به بعد، ش 4، ص 137 به بعد)

ام المشاعر

(لْ مَ عِ) از نام هاي مكه است چون اصل مشاعر حج و مركز مواضع مسعوده اي است كه در آن امكنه اداي عبادت حج مي شود. (ميقات حج، ش 21، ص 123 و 130)

ام كوثي

(ثا) از نام هاي مكه است. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 37؛ ميقات حج، ش 4، ص 143)

امير حاج

سرپرست قافله حج. صاحب منصب (ك) امارت حج

امير حج

پيشواي حاجيان (فرهنگ آنندراج) صاحب منصب (ك) امارت حج

امين

(اَ) و هذا البلد الامين (تين 3)

لقب مكه معظمه كه از طرف خداوند شهر امن و داراي امنيت معرفي گرديده و خداوند به آن سوگند ياد كرده است، و گويند مكه قبل از بعثت رسول اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) نيز محل امنيت بوده است. (دائرة الفرائد، ج 2، ص 851)

امينه

(اَ نِ) از اسامي مكه است چون مطلع وجود حضرت نبي امين است. (ميقات حج، ش 21، ص 123)

انصاب

(اَ) جمع نصب، به تفاوت نقل:

1. سنگ هاي مخصوصي بوده اند كه بت پرستان در اطراف كعبه نگهداري مي كرده و قرباني هاي خود را براي بت روي آن ذبح

ص: 946

مي كردند.

2 بت هاي مخصوصي بوده اند كه در جايگاه خاصي نگهداري مي شده و قرباني ها را روي آن ذبح مي نمودند و با خون قرباني آن را رنگين مي كردند.

انصاب الحرم

(اَ بُ لْ حَ رَ) حدهاي حرم. سنگ ها كه بركنار حرم نهاده بودند. علاماتي بود كه عثمان

در سال 26 هجري به وسيله آنها حرم را تحديد حدود كرد. (لغت نامه؛ مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

انصار

(اَ) جمع نصير و ناصر (ياري كننده) لقب آن دسته از مسلمانان اهل مدينه است كه پس از هجرت پيامبر از مكه به مدينه به او ايمان آوردند و نصرتش دادند و ياري كردند و در پيشرفت اسلام كمك هاي بسياري نمودند. اين صفت چنان بر اين دسته غلبه يافت كه حكم اسم پيدا كرد و اين لقب چنان اهميت يافت و موجب مباهات و مفاخره گرديد كه انصار آن را بر نام قبيله هاي خود (اوس و خزرج) ترجيح دادند. (دايرة المعارف فارسي)

انقاب المدينه

(اَ بُ لْ) انقاب جمع «نَقب» است به معناي راه تنگ و باريك. و مراد از انقاب المدينه راه هاي مدينه منوره است. (ميقات حج، ش 36، ص 118)

اودية المدينه

(اَ يِ تُ لْ) وادي هاي مدينه (ميقات حج، ش 36، ص 119)

اوطاس

وادي عقيق كه ميقات است از اوطاس يا «بريد البعث» شروع مي شود تا مسلخ و از آن جا تا... (فقه فارسي با مدارك، ج 3، ص 84)

اولاد شيخ

شهرت نسل شيخ محمد بن عبدالوهاب مؤسس فرقه وهابيه، مذهب حاكم در () عربستان سعودي.

اول مدينه

همان (ك) پيش مدينه.

او وار نحط رس طرمر

رمز حج تمتع است. حروف رمز در اشاره به اعمال حج كه شيخ

ص: 947

بهايي ترتيب داد:

ا= احرام بستن

و= وقوف (عرفات)

و= وقوف (مشعرالحرام)

ا= افاضه (كوچ از مشعر به مني)

ر= رمي (جمره عقبه)

ن= نحر (شتر يا ذبح گاو و يا گوسفند يا بز)

ح= حلق (تراشيدن موي سر)

ط= طواف (زيارت خانه خدا)

ر= ركعتين (دو ركعت نماز طواف)

س= سعي (بين صفا و مروه)

ط= طواف (نساء)

ر= ركعتين (دو ركعت نماز طواف)

م= مبيت (بيتوته در مني)

ر= رمي جمرات ثلاث (حجة التفاسير، ج 6، ص 173؛ حج برنامه تكامل)

اهل آفاق

آفاقي (منسوب به آفاق جمع افق، آنچه كه از اطراف زمين ظاهر است) اصطلاحي است كه در فقه شيعه توسط متأخران به كار برده شده، به معني كسي است كه از خارج از مواقيت به حرم مي آيد؛ در برابر اهل مكه. ميقات آفاقيان برحسب اختلاف جهاتي كه از آن به سوي حرم مي آيند مختلف است. آفاقي حج تمتع را بايد انجام دهد. (دايرة المعارف فارسي، ذيل آفاقي؛ و...)

اهلال

(اِ)1. در احاديث مجازاً مترادف احرام به كار رفته. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

2. بانك لبيك زدن. بلند گفتن حاج لبيك را (مبسوط در ترمينولوژي حقوق؛ لغت نامه)

اهل الله

(اَ لُ لاّ) اهل مكه را گويند. (ميقات حج، ش 7، ص 18؛مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

اهل التلبيه

(ت َّ يِ) «لبيك اهل التلبيه»

از اذكار «تلبيه مستحب» است و «اهل التلبيه» خداوند متعال است كه شايسته است لبيكش گفته شود.

اهل الحاضره

(لْ ضِ رِ) از تاريخ هجرت پيامبر تا روز فتح مكه، سكنه شهر مدينه را اهل الحاضره ناميدند. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

اهل حج

همان (ك) اهل موسم

اهل حرم

اهالي مكه را گويند. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

اهل حرمين

(حَ

ص: 948

رَ مَ) اهل مكه و مدينه. (دايرة المعارف بزرگ اسلامي، ذيل اجماع)

اهل حله

همان (ك) حله

اهل حمس

همان (ك) حمس

اهل صفه

عنوان مهاجرين ساكن در (ك) صفه

اهل موسم

(مَ سِ) اهل حج، زائران بيت الله. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

اهل موقف

(مَ قِ) آنان كه در (موقف) عرفات و مشعر براي انجام مراسم حج حاضر مي شوند.

اهل مكه

آنان كه نوع حجشان افراد يا قرآن است. در مقابل اهل آفاق (كه حج تمتع به جا مي آورند.)

اهلّه قمر

(اَ هِ لَ ّ ءِ قَ مَ) يسئلونك عن الأهلة قل هي مواقيت للناس و الحج (بقره 189)

اشكال مختلفه قسمت روشن ماه است در ضمن دوران به گرد زمين در ظرف يك ماه قمري، و از آن جا كه بناي اكثر اعمال مسلمين از جمله حج برمبناي ماه هاي قمري است رؤيت هلال ماه جهت تعيين اول ماه ضروري و مورد احتياج است.

اهليه

صورتي به شكل هلال از برنج كه بر سر هر گنبد در مسجدالحرام گذارده اند. (ميقات حج، ش 12، ص 132)

آيات بينات

(بَ يِّ) فيه آيات بينات مقام ابراهيم و من دخله كان آمنا (آل عمران 67)

نشانه هاي آشكار كعبه و از نشانه هاي روشن خانه كعبه مقام ابراهيم و امنيت آن است و به گفته مفسرين آيات روشن عبارت است از مقام ابراهيم، حجرالاسود، حطيم، زمزم، مشعرها، اركان بيت، ازدحام بيت و بزرگداشت آن. و از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه درباره آيات بينات از مقام ابراهيم و حجرالاسود و حجراسماعيل نام بردند. (مجمع البيان؛ ميقات حج، ش 8، ص 106؛ نگرشي اجتماعي به كعبه و حج، ص 44)

آيات حج

(حَ جّ) برخي از آيات قرآن مجيد در باب

ص: 949

حج عبارتند از:

1. و اذن في الناس بالحج (حج 28)

2. واتموا الحج والعمرة لله (بقره 196)

3. واذان من الله ورسول الي الناس يوم الحج الاكبر (توبه 3)

4. و لله علي الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلاً (آل عمران 97)

5. ان الصفا و المروة من شعائر الله فمن حج البيت او اعتمر (بقره 158)

ايام احرام

روزهايي كه شخص در مراسم حج در حال

احرام به سر مي برد و محرم است.

ايام تشريق

(تَ) روزهاي يازدهم و دوازدهم ذي حجه را گويند(1) و به اختلاف نقل به جهت:

1. تابش ماهتاب در طول شب

2. رمي و قرباني بعد از طلوع آفتاب

3. رفتن به سوي مشرق (به طرف مساكن خود)

4. منع از قرباني گوسفند مشرقه (گوش شكافته)

5. برق زدن خورشيد بر خون هايي ريخته شده و تلألو و درخشندگي آنها

6. خشك كردن گوشت قرباني در آفتاب ظرف سه روز پس از عيد قربان براي ذخيره

ايام جمع

همان (ك) ايام مني (لغت نامه، ذيل جمع)

ايام حج

ماه هاي حج يعني شوال، ذي قعده، ذي حجه.

ايام رمي

روزهاي دهم و يازدهم ودوازدهم (و سيزدهم) ذي حجه كه در مراسم حج، جمرات رمي مي شوند. (روز سيزدهم ذي حجه براي كسي است كه تا قبل از غروب آفتاب روز دوازدهم ذي حجه از مني بيرون نرفته باشد.)

ايام رمي

الجمار يوم النحر و ايام تشريق (مبسوط در ترمينولوژي حقوق) (ك)

ايام قرباني

روزهاي دهم و يازدهم و دوازدهم ذي حجه و در مني در روز دهم قرباني كنند. (ك)

ايام نحر

ايام معدودات

(مَ) واذكروا الله في ايام معدودات (بقره 203)

1. ماه رمضان است.

2. روز عيد قربان و دو

ص: 950

روز بعد از عيد است.

3. سه روز بعد از عيد قربان است يعني ايام تشريق. (حجة التفاسير، تعاليق، ص 82، ج 1، ص 155)

ايام معلومات

(مَ) ليشهدوا منافع لهم ويذكروا اسم في ايام معلومات (حج 28)

1. دهه اول ذي حجه را گويند.

2. روز عيد (قربان) است و سه روز بعد از آن يعني ايام تشريق. (مجمع البيان؛ دائرة المعارف تشيع)

ايام مني

(مِ نا) روزهاي دهم و يازدهم و دوازدهم ذي حجه كه طي آن حجاج در مراسم حج در سرزمين مني اعمالي را انجام مي دهند:

1. روز دهم، رمي جمره عقبه، قرباني و حلق (يا تقصير)

2. روز يازدهم، رمي جمره اولي و جمره وسطي و جمره عقبي.

3. روز دوازدهم، رمي جمره اولي و جمره وسطي و جمره عقبي.

ايام نحر

(نَ) روزهاي دهم و يازدهم و دوازدهم ذي حجه (فرهنگ علوم)

پنجمين عمل از اعمال حج تمتع قرباني كردن در سرزمين مني مي باشد و اصطلاح نحر در مورد قرباني كردن شتر به كار برده مي شود.

ايام وقفه

(وَ فِ) روزهاي توقف حجّاج در مكه جهت انجام حج.

ايداع

واجب گردانيدن حج بر خود. واجب كردن حج را برخود به تطيب زعفران به جهت احرام. (لغت

نامه)

ايمان

والذين تبوّءوالدّار والايمان من قبلهم (حشر 9)

نام مدينه است، زيرا مردم مدينه الگو و مظهر ايمان بودند. (ميقات حج، ش 7، ص 160؛ اعلاق النفيسه، ص 88؛ حرمين شريفين، ص 116)

آينه نگاه كردن در آيينه (چه براي زينت باشد چه براي زينت نباشد) براي محرم حرام است ولكن اگر نگاه كرد به آيينه مستحب است دوبار تلبيه بگويد. (توضيح مناسك حج، ص 44)
ايوان صفه

همان (ك) صفه

1. و اسم با مسمايي است زيرا اين ايام روشني جان و روح انسان است و چه بسا انسان هايي كه در پرتو اين مراسم عالي و ياد خدا بودن روح و روانشان روشن

ص: 951

گردد. (ميقات حج، ش 29، ص 11)

ب

بئر

(ب ءْ) در مورد انواع «بئر» رجوع فرماييد به قسمت «چاه»

باب آل محمد

از ركن يماني (از اركان كعبه) تا به حجر به باب آل محمد و شيعيان آنان معروف است. (ميقات حج، ش 7، ص 20)

باب البقيع

1. از باب هاي مسجد النبي در قسمت شرقي كه جديداً گشودند (سيري در اماكن سرزمين وحي، ص 28)

2. و از شهر مدينه دروازه اي به سوي آن (بقيع غرقد) گشوده مي شود كه به باب البقيع شهرت دارد. (سفرنامه ابن جبير، ص 244)

باب بني الشمس

همان (ك) باب بني شيبه

باب بني شيبه

(شَ بِ) يا باب بني الشمس از حدود مسجدالحرام در قبل از بعثت بوده است و دري بوده است در قسمت شرقي مسجد مقابل مقام ابراهيم بين مدخل چاه زمزم و منبري كه سلطان سليمان عثماني ساخته بود و طبق گفته ها مقابل باب السلام قرار داشت و ورود از اين باب را مستحب مي شمردند و مطابق نقل، رسول الله و بعضي از ائمه معصومين(صلوات الله عليهم اجمعين) از اين باب وارد مسجد مي شدند. آورده اند كه بت هبل در اين نقطه مدفون شد. آثار اين باب را كه طاقي بوده است نيم دايره (و در ميان مسجدالحرام قرار داشت) سعودي ها برداشتند.

باب البيت

همان (ك) باب الكعبه

باب التوبه

1. يا «باب علي» شهرت دري است در زاويه شمال شرقي داخل كعبه در برابر پلكاني كه به بام كعبه ختم مي شود. (راهنماي حرمين شريفين، ج 1، ص 177؛ ميقات حج، ش 20، ص 113)

2. يا «باب الرسول» از باب هاي ضريح مقدس رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) است. در جهت

ص: 952

قبله (جهت جنوبي) حجره، ضريحي از مس است كه به صورت مشبك در حد ميان دو ستون به دو قسمت مساوي و متحدالشكل تقسيم شده است و ميان آنها درِ كوچكي است كه باب التوبه است.

(مدينه شناسي، ج 1، ص 85؛ فلسفه و اسرار حج، ص 194؛ احكام حج و اسرار آن، ص 304)

باب الجبر (جَ) همان (ك) باب جبرئيل
باب الجبرئيل

از مهم ترين درهاي مسجدالنبي است واقع در سمت شرق و از درهاي اصلي زمان رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) است كه در توسعه هاي بعد از غزوه خيبر و زمان عثمان و دوران عثماني از مكان اصلي خود عقب تر رفته است. اين باب به جهاتي به نام هايي موسوم است:

1. باب جبرئيل، از آن جهت كه آن مأمور وحي از اين راه به

حضور حضرت شرفياب مي شد و نزول وحي مي نمود.

2. باب جنائز، از آن جهت كه پس از اقامه نماز بر ميت وي را از اين در خارج مي ساختند.

3. باب جبر، از آن جهت كه خاندان ميت مجبور بودند مرده خويش را از اين در خارج سازند. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 231 الي 233 و 237)

باب الجنائز

(جَ ءِ)

1. همان (ك) باب جبرئيل

2. نام بابي در طرف شرق مسجدالحرام كه جنازه ها را به طرف قبرستان از آن جا خارج مي كردند. (حرمين شريفين، ص 87)

باب حجره طاهره

ضريح مقدس پيامبر اكرم داراي چهار در است:

1. باب تهجد، در شمال

2. باب فاطمه، در شرق

3. باب وفود، در غرب

4. باب توبه يا باب رسول، در جنوب (فلسفه و اسرار حج، ص 194؛ احكام حج و اسرار آن،

ص: 953

ص 304)

باب الحرم

درِ حرم (مسجدالنبي و مسجد الحرام) را گويند.

باب الحناطين

(حَ نّ) از باب هاي مسجدالحرام در برابر ركن شامي و داخل در مسجد بوده است و جهت نام از آن جا است كه نزديك آن گندم فروشان يا حنوط فروشان بوده اند، و سنت است كه از اين

باب بيرون روند و عزم بر مراجعت داشته باشند و در آن حين كه بيرون روند دعا كنند و از خدا بخواهند كه بار ديگر زيارت خانه اش را روزي كند. (لمعه، ج 1، پاورقي ص 138)

باب الرحمه

1. ركن حجرالاسود را گويند (ميقات حج، ش 7، ص 20)

2. دري است در درون كعبه كه از آن جا به بام آن خانه مكرم بالا مي روند. (سفرنامه ابن جبير، ص 121) (ك) باب التوبه (1)

3. دري است در ديوار غربي مسجدالنبي و از درهاي اصلي مسجد در زمان پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) بوده است. اين در بر اثر توسعه مسجد در همان ضلع غربي تغيير محل يافت ولي نامش باقي مانده است. در وجه تسميه باب الرحمه گويند از اين در عربي نزد حضرت آمد و طلب باران نمود و حضرت هم دعا فرمودند. (حرمين شريفين، ص 149؛ راهنماي حرمين شريفين، ج 5، ص 5؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 231 و 237)

باب الرسول

همان (ك) باب التوبه (2)

باب السلام

1. از درهاي مسجدالحرام است در سمت شرق

2. از درهاي مسجد النبي است در سمت غرب كه بعد از باب الرحمه قرار داشته و از افزوده هاي خليفه دوم است و باب مروان هم گفته مي شد چون نزديك خانه مروان حكم بوده است.

باب عاتكه

ص: 954

ز درهاي مسجدالنبي است به جهت آن كه مقابل خانه زني به نام عاتكه قرار داشت. اين در:

1. در قسمت غرب مسجد واقع بود و همان باب الرحمه است. (حرمين شريفين، ص 149؛ تعمير و توسعه مسجد شريف نبوي، ص 51)

2. در ديوار جنوبي بود و رسول اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) هنگام تغيير قبله به سوي مكه آن را مسدود ساخت (تاريخ و آثار اسلامي، ص 231)

باب قبله

از درهاي مسجد النبي بود و بعد كه كعبه قبله گشت اين باب مسدود شد. (راهنماي حرمين

شريفين، ج 5، ص 57)

باب الكعبه

يا «باب البيت» درِ خانه خداست كه از آن وارد كعبه مي شوند. اين در بين ركن عراقي و ركن حجر يعني بر ضلع شرقي خانه در جنب «حجرالاسود» (با فاصله حدود يك متري) به ارتفاع حدود دو متر از كف مسجد نصب گرديده است و براي رسيدن به آن از پلكان متحرك(1)

1. دَرَج يا مَدْرَج نام پلكان متحركي است كه براي رفتن به درون كعبه از آن استفاده مي كنند. (دايرة المعارف فارسي، ذيل كعبه)

استفاده مي كنند. درِ كعبه با قفل بزرگي از نقره كه سلطان سليمان در سال 959 هجري تقديم داشته بود بسته مي شد و هم اكنون قفل جديدي از طلا ساخته اند كه از آن استفاده مي شود. درِ كعبه در تمام مدت سال بسته است ولي به طور معمول در موارد ويژه و در ايام و اوقاتي كه مقرر مي باشد گشوده مي شود؛ از جمله براي شست وشوي خانه (كه همه ساله قبل از موسم حج يا بعد از موسم حج انجام مي گرفت.

ص: 955

اين مراسم در اين سال ها معمولاً در روز هفتم ذي حجه انجام مي گيرد و در برخي سال ها به مناسبت هايي روز شست و شو تغيير مي يابد، مثلاً در بيستم ذي حجه و يا چند سالي در اول ذي حجه صورت گرفته است) واز جمله براي مواقعي كه شخصيت هاي بزرگ اسلامي را به زيارت درون خانه خدا مشرف مي سازند. كعبه در روزگاران پيشين در نداشت (و تنها در سمت شرقي آن، قسمتي از ديوار را باز گذاشتند تا براي ورود به داخل كعبه از آن استفاده شود) و بعدها براي آن دري قرار داده شد كه ابتدا همسطح زمين بود و در دوران جاهليت در تجديد بناي كعبه جهت جلوگيري از نفوذ آب، قريش در را از سطح زمين بالاتر قرار داد. دري كه كعبه داشت دري يك لنگه و يكپارچه بود تا اين كه:

1. سال 64 هجري، ابن زبير در بازسازي كعبه درِ دو لنگه اي قرار داد و بر ضلع غربي هم دري نصب نمود.

2. سال 74 هجري، حجاج ثقفي در بازسازي كعبه درِ ضلع غربي را بست.

3. سال 550 هجري، جمال الدين محمد بن ابي منصور معروف به جواد اصفهاني (اصبهاني) وزير اتابكان موصل دري نصب كرد كه در آن صنعت ظريفكاري به كار رفته بود.

4. سال 551 هجري، مقتفي خليفه عباسي دري كار گذاشت كه آن را مزين به زيورآلات نمودند. (ابن جبير از نوشته اي بر درِ كعبه ياد مي كند كه دستور ساخت آن توسط مقتفي به سال 550 نگاشته شده بود)

5. سال 656 هجري، ملك مظفر امير يمن

ص: 956

دري نصب كرد كه بر آن تكه هاي نقره قرار دادند.

6. قرن هشتم هجري، ملك ناصر محمد بن قلاوون، امير مصر دري از چوب سَلَم يا اَقاقيا قرار داد.

7. سال 761 هجري، ملك ناصر حسن، امير مصر دري از چوب ساج نصب نمود و نيز در سال 776 زيورآلاتي بر اين در اضافه كرد.

8. قرن نهم هجري، بر درِ كعبه تا سال 816 هجري زيورآلات اضافه مي شد و نيز زين الدين عثماني در سال 871 در را مزين نمود.

9. در سال 961، از طرف سلطان سليمان بر درِ كعبه ورقه هايي از نقره قرار دارد. دوباره به سال 964 از طرف سليمان عثماني امر شد كه در را تعمير و بر آن الواحي از چوب آس سياه رنگ كه مزين به طلا و نقره بود قرار دهند.

10. سال 1045 هجري، سلطان مراد عثماني دري كار گذارد.

11. سال 1363 هجري، دولت سعودي دري نصب نمود.

12. سال 1389 هجري قمري به دستور خالد بن عبدالعزيز دري نصب گرديد كه در آن بالغ بر 280 كيلوگرم طلا با عيار 9/999/0 به كار رفته است (حرمين شريفين، ص 89 و 90؛ راهنماي حرمين شريفين، ج 1، ص 174 و 177؛ حج و انقلاب اسلامي، ص 78؛ سيري در اماكن سرزمين وحي، ص 112؛ آثار اسلامي مكه و مدينه، ص 30؛ تاريخ مكه، ص 112؛ عرشيان، ص 51؛ سفرنامه ابن جبير، ص 128؛ ميقات حج، ش 25، ص 84)

باب النبي

دري است كه از منزل رسول اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) به درون مسجدالنبي باز مي شد. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 232)

باب النساء

ص: 957

ري است در مسجدالنبي در سمت شرق كه بعد از باب جبرئيل قرار دارد و از افزوده هاي خليفه دوم است و بعضي آن را از درهاي اصلي زمان پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم)مي دانند. باب النساء هم اكنون (مقداري عقب تر از مكان اصلي آن) چسبيده به ايوان صفه بوده و زنان غالباً از اين در داخل مسجد شده و فعلاً هم ساعاتي از روز مخصوص

عبور زنان است. اين باب به جهاتي نام هايي دارد:

1. باب النساء، از آن جهت كه «عمره» گفت «هذا باب النساء» و اين براساس فرمايش پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) بود كه ميل داشتند دري مخصوص زنان به مسجد باز شود.

2. باب ريطه، از آن جهت كه اين در روبه روي خانه ريطه دختر ابي العباس سفاح قرار داشت.

3. باب ابوبكر، از آن جهت كه خانه ريطه را همان خانه ابوبكر دانسته اند. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 333)

باب هاي مسجدالحرام

از درهاي مسجدالحرام در كتب و منابع مختلف متعدد و به اختلاف ياد شده است، چرا كه با انجام تعميرات و تغييرات در مسجد درها نيز كاهش و با افزايش مي بافتند و يا تعويض مي شدند و يا تغيير نام پيدا مي كردند. اكثر درها در دوره سلاطين آل عثمان وامراي (خديوي) مصر نامگذاري شده اند و از جمله باب هايي كه به نام هايي معروف بوده اند عبارتند از در قسمت:

1. شرق، باب السلام، باب قايتباي، باب علي (باب بني هاشم) باب عباس، باب نبي (باب الجنائز)

2. غرب، باب ابراهيم (باب الحناطين)، باب وداع (باب حزوره، باب حزاميه، باب قروه) باب

ص: 958

داوديه، باب عمره (باب بني سهم).

3. شمال، باب دريبه، باب محكمه(1)، باب زياده(2) (باب سويقه)، باب باسطيه (باب عجله)، باب زماميه، باب عتيق (باب سده)، باب مدرسه (باب مدرسه سليمانيه، باب كتبخانه)، باب قبطي.

4. جنوب باب بازان (باب نساء، باب القره قول)، باب بغله (باب بني سفيان)، باب صفا (باب بني مخزوم)، باب اجياد (باب جياد، باب اجياد صغير)، باب رحمه (باب اجياد كبير، باب مجاهديه)، باب تكيه (باب مدرسه الشريف عجلان)، باب ام هاني (باب الفرج، باب حميديه). (حرمين شريفين، ص 87 به بعد؛ فلسفه و اسرار حج،ص 25؛ احكام حج و اسرار آن، ص 86؛ ميقات حج، ش 11، ص 129 الي 131).

امروزه مسجدالحرام مجموعاً 30 در دارد به نام هاي باب عبدالعزيز، اجياد، بلال، حنين، اسماعيل، الصفا، بني هاشم، علي، عباس،النبي، السلام، بني شيبه، الحجون، معلاه، المدعي، المروه، المحضب، عرفه، القراره، الفتح، الزبير، عمر، الندوه، الشاميه، القدس، المدينة المنورة، الحديبيه، المهدي، العمره، ملك فهد، (ميقات حج، ش 14، ص 199 كه از هفته نامه «المسلمون» چاپ عربستان سعودي نقل مي كند.)

باب هاي مسجدالنبي از هنگام بناي مسجدالنبي تاكنون با توجه به تغييرات و نوسازي و توسعه هايي كه صورت گرفته تعداد درها و نام آنها در حال تغيير بوده است. به اين ترتيب كه از زمان خليفه دوم به بعد تعداد درهاي مسجد كه در زمان رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) تعبيه گرديد تا دوران سلاطين عثماني در تغيير بوده است و بعد از تجديد بنايي كه توسط سلطان عبدالحميد عثماني انجام شد در مسجدالنبي پنج در وجود داشت: باب جبرئيل و باب النساء (در شرق)، باب

ص: 959

السلام (باب مروان) و باب الرحمه (در غرب)، باب مجيدي يا همان باب توسل (در شمال)، و اما با دو توسعه اي كه سعودي ها در مسجدالنبي انجام داده اند بر تعداد درهاي مسجد افزوده شد كه تا قبل از توسعه دوم عبارتند از در قسمت:

1. شرق، باب جبرئيل، باب نساء، باب عبدالعزيز.

2. غرب، باب الرحمه، باب السلام، باب ابوبكر، باب سعود.

3. شمال، باب مجيدي (باب عبدالمجيد، باب توسل) باب عثمان، باب عمر. (فلسفه و اسرار حج، ص 194؛ حرمين شريفين، ص 148؛ قبل از حج بخوانيد، ص 154؛ احكام حج و اسرار آن، ص 300؛ فرهنگنامه حج وعمره، دفتر دوم، ص 22)

بادي

«والمسجد الحرام الذي جعلناه للناس سواء العاكف فيه و الباد» (حج 25)

1. در برخي منابع باب الحكمه.

2. در برخي منابع باب الزياره.

كسي است كه از نقاط ديگر به قصد حج آيد و از اهل آن سامان نيست. (تفسير نمونه؛ نهج البلاغه، ص 1053)

باره

(رَّ) از نام هاي مدينه است به علت كثرت احسان آن نسبت به همه جهانيان به ويژه اهالي آن شهر، زيرا منبع اسرار و اشراق انوار و بركات نبويه است. (احكام حج و اسرار آن، ص 293؛ حرمين شريفين، ص 116؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 180)

بازار عطاران

بازاري بود در فاصله بين صفا و مروه كه در اين قسمت هروله صورت مي گرفت. اما امروزه اين بازار در تعميرات و تغييراتي كه سعودي ها در مسجدالحرام صورت دادند از بين رفته و ديگر وجود

ندارد.

بازار عكاظ

(عُ) بازار بزرگي بود كه در ايام جاهليت سالي يك بار در ماه شوال يا به هنگام مراسم حج

ص: 960

در ماه ذي قعده در بيابان وسيعي بين طايف و نخله و يا بين طايف و مكه برپا مي شد. در اين بازار مردم به داد و ستد مي پرداختند و اشعار خويش را مي خواندند و بر يكديگر مفاخره مي كردند و آن گاه به اجراي مناسك حج مي پرداختند و سپس متفرق مي شدند.

باسه

(سَّ) از نام هاي مكه است به معناي درهم شكننده، چون در عهد عَماليق و جُرهُم جباراني در مكه فرود آمدند و هر كدام از آنان كه قصد سويي نسبت به بيت الحرام كرد خداوند او را نابود ساخت. (تاريخ مكه، ص 27؛ حرمين شريفين، ص 14؛ ميقات حج، ش 4، ص 141)

باغ فدك

در اصطلاح حجاج به منطقه اي در مدينه گفته مي شد با نخلستان ها و استخرهاي بزرگ با چاه هاي عميق، و محصول عمده اين محله خرما و ميوه و سبزيجات است. شيعيان اثنا عشري و سادات در اين جا زندگي مي كنند.

بحر

(بَ) از نام هاي مدينه منوره است، و بحر اطلاقي است به سرزمين وسيع و نيز روستا. (ميقات حج، ش 7، ص 160)

بحره

(بَ ر) از نام هاي مدينه منوره است، و بحره زميني است كه نسبت به اطرافش پست و يا داراي بوستان ها و نخلستان ها است. (لغت نامه؛ حرمين شريفين، ص 116؛ احكام حج و اسرار آن، ص 293)

بحيره

(بُ حَ رِ) (بَ رِ) از نام هاي مدينه است، تصغير (ك) بحر (ميقات حج، ش 7، ص 160؛ حرمين شريفين، ص 116؛ لغت نامه)

بدر

(بَ) محلي است در 150 كيلومتري جاده قديمي مدينه به مكه و 310 كيلومتري مكه و

ص: 961

45 كيلومتري درياي سرخ. (بدر امروزه در تقسيمات اداري عربستان سعودي در جنوب غربي مدينه شهري است داراي امارت و روستاهاي متعددي تابع آن است و جزئي از منطقه امارت مدينه منوره به شمار مي آيد) وجه تسميه «بدر» را به مناسبت نام شخصي گفته اند. بدر محل رويداد غزوه بدر و مدفن شهداي اين نبرد است.

بازار بدر

در جاهليت سالي سه روز در بدر به هنگام حج بازاري تشكيل مي شد و در اين بازار اعراب ابتدا به معاملات و خريد و فروش اجناس دست مي زدند و پس از آن به اجراي مراسم مذهبي خود مي پرداختند.

غزوه بدر

در روز جمعه 17 رمضان سال دوم هجري غزوه بدر در اراضي بدر اتفاق افتاد كه اولين نبرد رسمي بين مسلمين و كفار قريش محسوب مي شود. رهبري مشركين در اين جنگ با ابوسفيان بود. آنها 900 يا 950 تن بودند و 100 اسب و 700 شتر داشتند، اما مسلمين 313 تن بودند و 2 اسب داشتند. اين جنگ با كشته شدن 70 تن از كفار و اسارت 70 تن از آنها و شهادت 14 تن از مسلمين به پيروزي سپاه اسلام انجاميد.

زيارتگاه بدر

در فاصله كمي از محل درگيري مسلمين و كفار، شهداي غزوه بدر مدفونند. مزار شهداي بدر (در چهار صد متري چاه هاي بدر) با ديواري محصور شده است. در دوران اخير به علت تغيير مسير و احداث بزرگراه مكه به مدينه اين سرزمين از راه عمومي به كنار شده است و زائران بيت الله از زيارت شهداي بدر محروم گرديده اند.

بدن

(بُ) والبدان جعلناها لكم من شعائر الله (حج 36)

جمع بدنه است و

ص: 962

بدنه از ماده بدن است و دلالت بر تنومندي دارد و مقصود قرباني حج است. شتر بزرگ و فربه و به قولي شتر و گاو كه در مكه قربان كنند و ظاهراً شامل هر كشتاري كه در حج كنند حتي فدا و كفاره. و در موارد متعدد از حيواني كه بايد از باب كفاره احرام قرباني شود تعبير به «بدنه» شده است. و از آن جا كه چنين حيواني (بزرگ و چاق و گوشت دار) براي مراسم قرباني و اطعام فقرا مناسب تر است مخصوصاً بر آن تكيه شده است. (تفسير نمونه؛ لغات قرآن؛ لغت نامه؛ مجازات هاي مالي در حقوق اسلامي، ص 53)

بدنه

(بَ دَ نَ) (ك) بدن

بدنة الافساد

(تُ لْ اِ) شتري كه قربان كند آن كه حج خود را تباه كرده است. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

برش

(بُ) مستحب است ريگ ها براي رمي جمرات برش باشد يعني در آنها رنگ مختلف باشد. (حج البيت، ص 120)

برطله

(بُ طَ لِ)(1) (بُ طُ ل ّ)(2) (بَ طُ لِ)(3) كلاه درازي (كه زي يهوديان) است و در ايام پيشين مواقع طواف به سر داشتند و پوشيدن آن هنگام طواف كعبه از مكروهات است. (توضيح مناسك حج، ص 79؛ حج و عمره، ص 188؛ لغت نامه)

برقع

(بُ قَ) پرده درِ كعبه را گويند. (سيري در اماكن سرزمين وحي، ص 102؛ ميقات حج، ش 29، ص 109)

بركه

(بِ كِّ) از اسامي زمزم است. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 60)

بره

(بَ رِّ)

1. نام زمزم است. به معني پر منفعت. (اعلاق النفيسه، ص 55؛ طبقات، ص 76)

2. نام مكه است به علت بلد الابرار بودن (تاريخ و آثار

ص: 963

اسلامي، ص 37؛ ميقات حج، ش 21، ص 123)

3. نام مدينه است. مقصود از آن زيادي بركات و فيضي است كه شامل مردم مدينه منوره و همه مردم جهان مي شود، از آن جا كه سرچشمه اسرار معنوي و محل درخشش انوار الهي و بركات نبوي است (حرمين شريفين، ص 116؛ ميقات حج، ش 7، ص 160)

بريد البعث

يا (ك) اوطاس

بساسه

(بَ سِ) از نام هاي مكه است. وجه تسميه بساسه (از بس به معني راندن) از آن جهت است كه:

1. هر آن كس در آن جا پرهيزكار نبود شتران را بس بس مي كرد. (لغت نامه)

2. چون هر وقت ظلم در آن مي كردند هلاك مي شدند. (ثواب اعمال حج، ص 71)

3. آنها كه قصد بي احترامي به كعبه را مي كردند صاحب خانه آنها را رانده و هلاك مي نمود مانند اصحاب فيل، و بعضي را آگاه مي نمود مانند تبع اول. (ميعادگاه عشاق، ص 124)

بساق

(بُ)

1. نام كوهي در عرفات (به زعم برخي)

2. نام واديي است بين مدينه و جار

3. شهري است به حجاز. برخي از نام هاي مكه دانسته اند. (لغت نامه؛ ميقات حج، ش 4، ص 46)

بست

(بَ) پناهگاه محوطه اي است كه اگر مقصر در آن وارد شود در امان است. مسافت وسيعي كه شهر مكه در آن واقع شده و روضه نبوي بست هستند.

بست حرم

يعني حرم كعبه (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

بست مكه

مسافت نسبتاً وسيعي است كه شهر مكه در آن واقع شده (فقه فارسي با مدارك، ج 3، ص 31)

بشري

(بُ را) از نام هاي زمزم است. (الاعلاق النفيسه، ص 55؛ ميقات

ص: 964

حج، ش 10، ص 91)

بطحا

(بَ) نام مكه. نام وادي مكه (لغت نامه)

بطحيا

(بُ طَ) نامي كه خليفه دوم بر تالاري وسيع نهاد كه به هنگام توسعه مسجدالنبي در جانب شمال شرقي از

1. لغت نامه.

2. لغت نامه ذيل «برطل».

3. مبسوط در ترمينولوژي حقوق.

مسجد شريف نبوي بساخت (و آن را به ريگ هاي «عرصة الحمراء» فرش كردند) و مردم را گفت هر كس خواهد در امور دنيا صحبت كند به آن جا رود تا كسي در مسجد هياهو نكند. (تعمير و توسعه مسجد شريف نبوي، ص 102)

بطن عرنه

همان (ك) عرنه

بطن عقيق

همان (ك) وادي عقيق (1)

بطن محسر

همان (ك) محسر

بطن مكه

داخل و درون مكه (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

بطن وج

(وَ جّ) شهر طايف است. (تعليقات و حواشي بر تجارب السلف، ص 42)

بعثه

(بِ ثِ)

1. مكاني را گويند كه سرپرست حجاج و ديگر مسئولين، در مكه و مدينه در آن جايند.

2. افرادي را گويند كه در رابطه با امور حج از طرف رهبر و مراجع تقليد به عربستان روانه شده و داراي

مسئوليتي هستند.

بقره

(بَ قَ رِ) در مواردي از حيواني كه بايد از باب كفاره احرام قرباني شود تعبير به بقره (گاو) شده است. (مجازات هاي مالي در حقوق اسلامي، ص 54)

بقعه ائمه اربعه

همان (ك) بقعه اهل بيت النبي

بقعه اهل بيت النبي

شهرت مقابر اهل بيت در بقيع كه به صورت بقعه اي مرتفع مورد توجه و زيارت مسلمين بوده است. اصل بقعه ائمه اربعه از بناهاي ناصربن المستضي (در قرن ششم) است. سعودي ها آن را تخريب كردند (مدينه شناسي، ج 1، ص 341؛ ميقات حج، ش 16، ص 153)

بقيع
اشاره

(بَ) يا «جنة البقيع» شهرت گورستان

ص: 965

مقدس و تاريخي مدينه است. مشهورترين قبرستان تاريخي جهان اسلام در قسمت شرق مدينه (و تقريباً در وسط شهر) و در فاصله حدود 200 متري شرق مسجدالنبي قرار دارد و محدود است از:

شمال به شارع ملك عبدالعزيز

شرق به شارع ستين (شارع ملك فيصل)

غرب به شارع ابوذر (مقابل مسجدالنبي)

جنوب به شارع باب العوالي (شارع امام علي)

تسميه بقيع

از بقعه گرفته شده است، زيرا مقابر اين قبرستان داراي بقعه بود.

مكان وسيعي را مي گفتند كه در آن درخت فراوان باشد (و يا ريشه آن باشد) و در اين مكان درختان خاردار معروف به «غرقد» وجود داشت و لذا آن را بقيع الغرقد مي گفتند.

سابقه بقيع

اين مكان كه طي سال هاي متمادي در خارج از يثرب واقع شده بود طبق نقل، قبرستان اهل يثرب بود و قبل از اسلام مردگان قبلايل در آن به خاك سپرده مي شدند و پس از اسلام به مناسبت دفن جسد عثمان بن مظعون (در سال دوم هجري) در بقيع، به اين مكان توجه شد و صرفاً براي دفن مردگان مسلمان اختصاص و مردگان غير مسلمان در منطقه اي در سمت جنوب شرقي آن به خاك سپرده مي شدند كه «حش كوكب» نام داشت. (و باغي بود متعلق به مردي قديمي به نام كوكب يا مردي از اصحاب به نام كوكب و يا زني يهوديه به نام كوكب) تا اين كه به د ستور معاوية بن ابي سفيان باغ و ديوار را ويران ساختند و اين قطعه زمين به بقيع متصل شد و به نقلي مروان آن را ضميمه بقيع كرد.

فضيلت بقيع

اين قبرستان كه مدفن برخي از معصومين(عليهم السلام)

ص: 966

و بسياري از مقربان الهي و شهداي صدر اسلام است از قداست خاصي برخوردار است. طبق روايت رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) فرمود كسي كه در مقبره ما (بقيع) مدفون گردد از شفاعت من برخوردار خواهد شد و حضرت خود بر اهل بقيع سلام مي فرستاد و برايشان طلب مغفرت مي كرد و به زيارتشان مي رفت.

مشاهير بقيع

1. جانشينان پيامبر. قبور مقدس چهار امام معصوم (مجتبي، سجاد، باقر و صادق)(عليه السلام) در منتهي اليه سمت غرب در محوطه اي به مساحت حدود سي و دو متر (هشت در چهار) به ترتيب در كنار هم قرار دارد و تنها چهار سنگ روي مزار مقدسشان به جهت نشانه نصب است.

2. فرزندان پيامبر. قبور بنات النبي (حضرت زينب، حضرت ام كلثوم و حضرت رقيه) در قسمت غرب قبرستان و مزار حضرت ابراهيم در قسمت شمال قبرستان و مزار حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام) به روايتي در محوطه قبور ائمه مي باشد.

3. همسران پيامبر. قبور نه تن از ازواج النبي (زينب بنت جحش، زينب بنت خزيمه(1) صفيه، ام سلمه، ام حبيبه: حفصه، عايشه، سوده و جويره) در وسط اين قبرستان (در قسمت غرب) واقع است (اگر چه تعداد آنها را دقيقاً مشخص ندانسته اند. بعضي از مورخان و محدثان پيشين نظرشان اين است كه چهار تن در اين محل دفن شده اند.)

4. بستگان پيامبر. قبور منسوبين به رسول الله در نقاط مختلف بقيع واقع است، از جمله اند: عباس عموي

حضرت (در محوطه قبور ائمه)، صفيه و عاتكه عمه هاي حضرت، حليمه سعديه دايه حضرت، عقيل پسر عم حضرت (طبق نقلي)، عبدالله بن جعفر طيار فرزند

ص: 967

پسر عم حضرت (طبق نقلي)، محمد حنفيه (طبق نقلي)، حضرت اسماعيل بن امام صادق(عليهما السلام)، حضرت فاطمه.

بنت اسد مادر حضرت امير (به زعمي در محوطه قبور ائمه)، ام البنين همسر امير(عليه السلام) و...

5. اصحاب پيامبر. قبور اصحاب بسيار زياد است و نخستين كسي كه در اسلام در بقيع مدفون شد از مهاجرين عثمان بن مظعون است و از انصار، اسعد بن زراره.

مستحبات بقيع

زيارت ائمه بقيع (و حضرت ابراهيم و حضرت فاطمه بنت اسد) مستحب مؤكد است و براي زيارت ايشان آدابي است (2) چون:

غسل

آهسته و آرام آمدن

با خضوع و خشوع آمدن

لباس هاي پاكيزه تر پوشيدن

عطر خوشبوتر استعمال كردن

در ورود اذن دخول خواندن

در ورود ابتدا پاي راست گذاشتن

بعد از ورود نماز زيارت به جاي آوردن

دعاها و زيارت هاي وارده را خواندن

وقت زيارت صداي خود را بلند ننمودن

ثواب تلاوت قرآن مجيد به روح مطهر هديه كردن

به جهت گناهان خود توبه كردن و استغفار نمودن

سخنان بيهوده نگفتن و سخنان دنيايي را ترك كردن

قسمت هاي بقيع

1. محوطه حرم، قبور محوطه حرم در سمت غربي و منتهي اليه بقيع در زير يك گنبد و داراي ضريح و صندوق زيبا بود. حرم مطهر هشت ضلعي و داراي دو درب بود اما صحن و سرا نداشت ولي داراي محراب بود. بناي اصلي گنبد و بارگاه حرم در قرن پنجم به دستور «مجدالملك براوستاني» صورت گرفت و تعميرات چندي از جمله در قرن ششم به وسيله مسترشد بالله عباسي و در قرن هفتم به وسيله مستنصر بالله عباسي و در قرن سيزدهم قمري به دستور سلطان محمود عثماني در

ص: 968

آن انجام پذيرفت، اما وهابيون در شوال سال 1344 هجري قمري آن را تخريب كردند.(3)

1. برخي به جاي او از ميمونه ياد كرده اند در حالي كه برخي قبر ميمونه را در سَرِف مي دانند.

2.متأسفانه آل سعود درِ بقيع را به روي زائران بسته اند و از سال 1365 شمسي براي ساعاتي آن را مي گشايند و زنان نيز از ورود محرومند.

3. در بقيع برخي از قبور رواق و قبه و گنبدهاي بزرگ و ضريح هاي آهني يا مسي يا نقره اي داشتند و بسياري از قبور نيز داراي كتيبه و سنگ نوشته هايي بودند كه نام و نشان صاحبان قبر را مشخص مي نمود اما متأسفانه وهابيون برپايه معتقدات بي اساس خود با جسارت نسبت به قبور مقدس بقيع و ساير بقاع آن هرگونه اثر و نشاني را تحت عنوان شرك و بدعت تخريب كرده اند كه از جمله است:

الف بقعه ائمه اربعه (بقعه اهل بيت النبي)

ب قبة الزوجات (گنبد و بارگاه همسران نبي)

ج قبة بنات الرسول (گنبد و بارگاه دختران رسول الله)

د قبة الاحزان (قبة الحزن، گنبدي كه بر بيت الاحزان بود)

ه قبة العباسيه (قبة العباس عم النبي بر مزار عباس عموي پيامبر)

2. روحاء، قسمتي در بخش مياني بقيع است كه قبر حضرت ابراهيم فرزند رسول الله و قبر عثمان بن مظعون در آن واقع است و وجه تسميه روحا (به معني جايگاه انبساط) از بيان حضرت رسول بود كه هنگام دفن عثمان بن مظعون فرمودند: «هذه الروحاء».

3. شهداء الجنه، قبور شهيداني است كه در قسمت شمالي بقيع مدفونند و ديوار كوتاهي در

ص: 969

اطراف آرامگاه آنها كشيده شده بود. اين شهيدان عبارت بودند از شهداي احد (يعني آن دسته از شهيدان غزوه احد كه در مدينه به خاك سپرده شدند) و شهداي حره (آنان كه واقعه حره در سال 62 يا 63 هجري توسط سپاه يزيدبن معاويه به فرماندهي مسلم بن عقبه در مدينه به شهادت رسيدند).

4. بقيع العمات، مقابر عمه هاي رسول الله (صفيه و عاتكه) است واقع در شمال (غربي) بقيع كه ابتدا به عنوان جزئي از بقيع الغرقد به وسيله ديواري از آن جدا بود ولي بعداً اين ديوار برداشته شد و به صورت يك قبرستان در آمد، اما اين را نيز نوشته اند كه در اين محل تنها «صفيه» مدفون است و تا نيمه قرن سيزدهم نه هيچ يك از نويسندگان از عاتكه ياد كرده اند و نه تعبير بقيع العمات را آورده اند (و اين خود حاكي از آن است كه قبر دوم متعلق به هر كسي كه باشد پس از اين تاريخ به وجود آمده) و اصولاً از نظر تاريخي هجرت عاتكه به مدينه معلوم نيست.

5. بيت الحزن يا (ك) بيت الاحزان. (حرمين شريفين، ص 162؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 315 الي 330؛ راهنماي حرمين شريفين، ج 5، ص 155، ج 2، ص 172؛ مدينه شناسي، ج 1، ص 391و 393؛ الغدير، ج 18، ص 37 و 40؛ توضيح مناسك حج؛ ميقات حج، ش 11، ص 166، ش 19، ص 91 و 92 و ش 4، ص 177 و 190؛ آثار اسلامي مكه و مدينه، ص 103؛ و...)

بقيع خيل

(خَ) موضعي است در مدينه، عامه كشتگان احد در اين مكان

ص: 970

به خاك سپرده شدند. (لغت نامه)

بقيع العمات

(عَ مَ) شهرت مقابر عمه هاي پيامبر اكرم واقع در شمال غربي قبرستان (ك) بقيع

بقيع الغرقد

(غَ قَ) همان قبرستان (ك) بقيع

بقيع مصلي

(مُصَ لاّ) موضعي در مدينه كه طبق نقل رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) در آن جا

نماز عيد به جاي آوردند.(1)

بكه

(بَ كَّ) «ان اول بيت وضع للناس للّذي ببكة مباركا و هدي للعالمين» (آل عمران 97)

به اختلاف نقل: از نام هاي مكه است. همان مكه است (ميم بدل به با شده. حجر است. محل حجر است. كعبه است. محل كعبه است. مطاف است. ساحت ميان دو كوه و ساخت مسجدالحرام است. تمام

منطقه حرم است.

مبارك بودن بكه

مبارك، نمو يافتن و زياد شدن پيوسته خيرات و طاعات و عبادات در بكه است، يعني طاعات و عباداتي كه در آن جا به جاي آورده مي شود ثوابي فزون تر دارد. يا بقاء و دوام و ثبوت دايمي خيرات و عبادات و طاعات در بكه است يعني هيچ گاه از عبادت كنندگان خالي نيست و يا هيچ گاه از توجه نمازگزاران گوشه اي از اين جهان پهناور منفك و جدا نيست.

وجه تسميه بكه

از «بكاء» (گريه) است، به جهت گريه كردن مردم در مكه

1. پايه معتقدات بي اساس خود با جسارت نسبت به قبور مقدس بقيع و ساير بقاع آن هرگونه اثر و نشاني را تحت عنوان شرك و بدعت تخريب كرده اند كه از جمله است:

الف بقعه ائمه اربعه (بقعه اهل بيت النبي)

ب قبة الزوجات (گنبد و بارگاه همسران نبي)

ج قبة بنات الرسول (گنبد و بارگاه دختران رسول الله)

د

ص: 971

قبة الاحزان (قبة الحزن، گنبدي كه بر بيت الاحزان بود)

ه قبة العباسيه (قبة العباس عم النبي بر مزار عباس عموي پيامبر)

در داخل و اطراف كعبه.

از «تباك» (ازدحام و راندن) است، به جهت ازدحام جمعيت در جايگاه كعبه و در هنگام طواف.

از «بك» (شكستن) است، به جهت شكسته شدن غرور و نخوت مغروران و گردنكشان و شكسته شدن ستمكاران در مكه. (الاتقان، ج 2، ص 451 و 454؛ دائرة الفرائد؛ تفسير نمونه؛ مجمع البيان؛ تاريخ مكه، ص 21، 42 الي 44؛ ميقات حج، ش 2، ص 210، ش 4، ص 136)

بلاد العرب

(بِ دُ لْ عَ رَ) يا جزيرة العرب، نامي است كه عرب از همان اوان ظهور اسلام سرزمين مسكوني خويش را بدان مي خواند. (كعبه، ص 3)

بلاط

(بَ) سرزمين سنگفرش شده.

1. از اسامي مدينه است چون زمينش مفروش بود. (حرمين شريفين، ص 116؛ احكام حج و اسرار آن، ص 293)

2. موضع خاصي است در مدينه مابين مسجد نبوي و بازار كه در آن سنگ ها گسترده اند. (لغت نامه؛ ميقات حج، ش 7، ص 161)

بلاطه حمراء

(بَ طِ ءِ حَ) همان (ك) حجر السماق

بلد

(بَ لَ) لااقسم بهذا البلد و انت حل بهذا البلد (بلد 1 و 2)

1. از نام هاي مكه است (تفسير نمونه؛ تاريخ مكه، ص 5؛ فرهنگ جامع)

2. از نام هاي مدينه است. (حرمين شريفين، ص 116؛ ميقات حج، ش 7، ص 161)

بلد استيطان

(اِ) اقامتگاه شخص، در باب حج از آن ياد كرده اند. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

بلد آمن

(مِ) و اذ قال ابراهيم رب اجعل هذا بلداً آمنا (بقره 126)

مكه است كه حضرت ابراهيم(عليه

ص: 972

السلام) بعد از بناي كعبه امنيت آن را از خداوند در خواست نمود و خدا دعاي او از اجابت كرد و آن را يك مركز امن قرار داد كه هم مايه آرامش روح و امنيت اجتماعي مردم است كه به سوي آن مي آيند و هم از نظر قوانين مذهبي امنيت آن، آن چنان محترم

شمرده شده كه هرگونه جنگ و مبارزه در آن ممنوع است و افراد انساني كه به آن پناه مي برند در امان هستند و حتي حيوانات اين سرزمين از هر نظر بايد در امنيت باشند و كسي مزاحم آنها نشود. (تفسير نمونه)

بلدالله

(بَ لَ دُ لاّ) نام مكه است چون شهر خداست (ميقات حج، ش 4، ص 147)

بلدالله تعالي

از نام هاي مكه است (تاريخ و آثار اسلامي، ص 36)

بلدالامين

(لْ اَ) و هذاالبلد الامين (تين 3)

شهر امن، كنايه از مكه معظمه است كه حتي در عصر جاهليت به عنوان منطقه امن و حرم خدا شمرده مي شده و كسي در آن جاحق تعرض به ديگري نداشت حتي مجرمان و قاتلان وقتي به آن سرزمين مي رسيدند در امنيت بودند. در اسلام اين سرزمين اهميت فوق العاده اي دارد. در اين جا حيوانات و درختان و پرندگان تا چه رسد به انسان از امنيت خاصي برخوردار مي باشند. منشأ امنيت اين شهر كعبه و مناسك آن است كه هسته مركزي و اولين بنا و اجتماع آن بوده است. كعبه با آداب و احكامش صورت تمثل و تبلور يافته توحيد حضرت ابراهيم(عليه السلام) را شرح و بيان نموده تا از اين طريق مردم حق جو به يكتايي ذات و صفات و

ص: 973

اراده خداوند ايمان آرند و دعوت حضرت ابراهيم(عليه السلام) را لبيك گويند و فقط محكوم حكم و مجري اراده و احكام او كه همان عدل و خير است گردند. همين توحيد فكري و عملي مبدأ تشريع و تنظيم و تشخيص حقوق و حدود همه جانبه و عادلانه و يكسان و موجب امنيت فردي و اجتماعي است. (تفسير نمونه؛ فرهنگ پرتوي از قرآن)

بلدالحرام

(لْ حَ) مكه است. به واسطه آن كه:

1. محل نقص و كم شدن گناه يا فاني شدن آن است.

2. هر كس قصد آن كند، از روي ظلم و عدوان هلاك مي گردد.

3. ايمن است و مردم در آن مأمون مي باشند. (شرح

اربعين، ص 251؛ ميقات حج، ش 4، ص 147)

بلد رسول الله

از نام هاي مدينه است. (ميقات حج، ش 7، ص 161)

بلدالمساجد

(لْ مَ جِ) مدينه منوره را بلدالمساجد مي شناسند (همشهري، ويژه نامه 20/9/75، ص 7)

بلدالنذر

(نِّ) محلي كه نذر حج كردن در آن شده باشد. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

بلداليسار

(لْ يَ) محلي كه در آن جا براي حج كردن مستطيع شده باشند. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

بلده (بَ لَ دَ) انما امرت ان اعبد رب هذه البلده (نمل 91)

مكه معظمه را گويند. (تفسير نمونه؛ دائرة الفرائد)

بلدة المروزقه

(تُ لْ مَ قِ) مكه را گويند چون حضرت ابراهيم(عليه السلام) اهل مكه را دعا كرد به «و ارزق اهله من الثمرات» (ميقات حج، ش 21، ص 123)

بني شيبه

(شَ بِ) خانداني در مقام (ك) سدانت

بوسيدن حجر (حَ جَ) در روايات، بوسيدن حجر (الاسود) مورد سفارش قرار گرفته و طبق نقل ها رسول الله مقيّد به استلام و بوسيدن آن بوده اند (همراه با زائران خانه خدا ص 91)
بهره

(بَ رِ) همان (ك) حده (سفرنامه مكه ص 246).

بيت

(بَ) نامي است در قرآن براي كعبه.

1. ولله علي الناس حجّ البيت (آل عمران 97)

2. و اذا جعلنا البيت مثابة للناس (بقره 125)

3. ان اول بيت وضع

ص: 974

للناس ببكّة مباركاً (آل عمران 96)

بيت ابي النبي

(اَ بِ نَّ) همان (ك) دارالنابغه

بيت اسماعيل

حجر است در روايات از امام صادق(عليه السلام): «الحجر بيت اسماعيل» (ميقات حج ش 9 ص 128)

بيت الاحزان

(بَ تُ لْ اَ) و يا «بيت الحزن» شهرت مكاني است در مدينه به جهت آن كه محل اظهار حزن و اندوه حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام) در فراق پدر و شِكوه از اوضاع زمانه بوده است. مورخان و سياحان مدينه از «بيت الحزن» به عنوان يكي از بقاع و اماكن زيارتي ياد نموده اند. اما در تعيين مكان اين نقطه تاريخي اختلاف شده (كه اين خود سند ديگري است بر استبداد رفته بر اهل بيت وحي). به نقل برخي «بيت الاحزان» در خارج مدينه و در سمت مشرق بقيع بوده است كه با گسترش شهر مدينه در داخل شهر واقع شد (و سپس در اين اواخر در توسعه هاي ساختماني شهر مدينه، آثار اين مكان از بين رفته است) اما براي اين نظر كه «بيت الاحزان» در خارج مدينه بوده مأخذ و مستندي از قرون گذشته وجود ندارد و به نقل بسياري «بيت الحزن» در داخل مدينه و در بقيع و در مجاورت قبور ائمه و يا نزديك قبر حضرت ابراهيم(عليه السلام) بوده و در دوران عثماني ضريح كوچكي داشته كه احتمالاً وهابيون آن را همانند رواق و بارگاه ساير قبور بقيع تخريب نموده اند (طبق نقلي در سال 1344 قمري به امر ملك عبدالعزيز منهدم گرديد).

1. عمر بن شبه نميري (متولد 173 متوفي 262 هجري) از گفتارش در «تاريخ المدينه» (كه قديمي ترين تاريخ موجود درباره مدينه است) درباره بقيع دو مطلب به وضوح

ص: 975

به دست مي آيد. يكي اين كه بيت الاحزان تا سال 61 هجري مانند حال حيات حضرت زهرا(عليها السلام) به صورت خيمه و چادر و محلي بوده است معين و مشخص و حضرت امام حسين(عليه السلام) بر حفظ آن عنايت و اهتمام داشت و ديگر اين كه بيت الاحزان پس از اين دوران و در اواخر قرن دوم و اوائل قرن سوم داراي ساختمان بوده است.

2. ابن جبير (متولد 540 متوفي 614 هجري) سياح معروف عرب كه مدينه و بقيع را زيارت كرده در سفرنامه خود ضمن توضيح بقيع مي گويد: «خانه اي است منسوب به فاطمه(عليها السلام) دختر پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) كه به بيت الحزن معروف است و گويند همين خانه است كه آن بانو(عليها السلام) در سوگ رحلت پدر خود مصطفي(صلي الله عليه وآله وسلم) در آن مأوا گرفت و ديري ملازم آن خانه شد و به اندوه دايم نشست».

3. سمهودي (متولد 844، متوفي 911 هجري) مورخ مشهور مصر بيت الاحزان را در بقيع مي داند.

4. فرهاد ميرزا(معتمد السلطنه) در آخر قرن سيزدهم هجري و ابراهيم رفعت پاشا امير الحاج مصري در اوايل 14 هجري قمري از بيت الاحزان در بقيع ياد كرده اند.

(ميقات حج، ش، ص 121 و 126؛ راهنماي حرمين شريفين، ج 5، ص 168؛ تاريخ و آثار اسلامي؛ سيري در اماكن سرزمين وحي، ص 50؛ سفرنامه ابن جبير، ص 245)

بيت الارقم

(لْ اَ قَ) همان (ك) دارالارقم

بيت الاسلام

(لْ اِ) همان (ك) دارالارقم

بيت الله

(لاّ) كعبه و از مشهورترين نام هاي آن مي باشد و نشانه اي از شرافت اين خانه است كه به خداوند منتسب شده

ص: 976

(لغت نامه؛ و...)

بيت الله الحرام

كعبه را گويند.

بيت الحرام

(لْ حَ) جعل الله الكعبة البيت الحرام (مائده 97)

1. كعبه است به جهت بزرگداشت حرمت آن.

2. كعبه است به جهت حرمت شكار حيوانات و قطع اشجار آن.

3. كعبه است به جهت حرام بودن داخل شدن مشركين در آن. (مجمع البيان، ج 2، ص 38؛ ج 7 ص 186)

بيت الحرم

(لْ حَ رَ) بيت الحرام. بيت الله (لغت نامه) (ل)

بيت الحزن

(لْ حَ زَ)(1) (لْ حُ)(2) همان (ك) بيت الاحزان (لغت نامه؛ مدينه شناسي، ج 1، ص 394)

بيت الدعا

(دُّ) مكه معظمه (فرهنگ آنندراج)

بيت الرسول

(رَّ) از اسامي مدينه است (حرمين شريفين، ص 116)

بيت الشيخ

(شَِّ) شهرت خاندان شيخ محمد بن عبدالوهاب مؤسس فرقه وهابيه. (فرقه وهابيه، ص 30)

بيت الصلوه

(صَّ لا) شبستان مسجد پيغمبر كه محراب و منبر رسول اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) در آن جا است. (در راه خانه خدا، ص 188)

بيت الضراح

(ضُّ) به روايتي خانه اي بود در موضع خانه كعبه و ملائكه طواف آن مي كردند و چون حضرت آدم(عليه السلام) به زمين هبوط نمود مأمور حج و طواف آن شد و در زمان طوفان آن را به آسمان چهارم بردند (منهج الصادقين، ج 2، ص 277).

بيت العتيق

(لْ عَ) وليطوفوا بالبيت العتيق (حج 29)

1. كعبه است، به جهت كرامت و شرافت، چون هر چيز مكرم و زيبا را عتيق مي نامند و كعبه هم اين دو مزيت را دارد.

2. كعبه است، به جهت قدمت (عتيق). كعبه نخستين خانه اي است كه براي پرستش خداوند در زمين بنا شد و قديمي ترين كانون توحيد است.

3. كعبه است، به جهت آزادي(3) (عتيق) و كعبه آزاد است از

ص: 977

ملك مردم (و در هيچ زماني جز خدا مالكي نداشته است) يا از تسلط جباران يا از غرق گرديدن در طوفان (كه به آسمان برده شد) يا اين كه زيارت كننده آن از آتش جهنم آزاد است. (مجمع البيان؛ تفسير نمونه؛ قصص قرآن؛ تاريخ مكه، ص 26؛ راهنماي حرمين شريفين، ج 1، ص 157)

بيت العروس

(لْ عَ) كنايه از مكه معظمه است. (فرهنگ آنندراج)

بيت المعمور

(لْ مَ) و البيت المعمور (طور 4)

1. خانه كعبه است كه با انجام حج آباد است.

2. حقيقت مثالي كعبه است در عوالم غيبي (خانه اي در آسمان است برابر كعبه) و آن مسجد ملائكه

است.

3. خانه قلب مؤمن است كه با ايمان و ذكر خدا آباد است. (لغات قرآن؛ تفسير نمونه؛ فرهنگ آنندراج)

بيتوته در مشعر

در مراسم حج شب به سر بردن در

1. ضبط سفرنامه ابن جبير، ص 245.

2. ضبط لغت نامه.

3. كعبه آزاد و مستقل و تملك ناپذير است و هيچ شخصي و دولت و مرجع بين المللي نمي تواند و حق هم ندارد كه براي كعبه تعيين تكليف كند. حق و تكليف كعبه را فقط و فقط اسلام معين كرده است و بس.

مشعر الحرام است (ك) وقوف در مشعر.

بيتوته در مني

در مراسم حج شب به سر بردن در مني است (ك) وقوف در مني.

بيداء

(بَ يْ) تلي است در يك ميلي مسجد شجره. مرداني كه محرم هستند هنگام عبور از اين محل مستحب است صدا را به تلبيه (لبيك) بلند كنند. و از امام صادق(عليه السلام)روايت است كه اگر سواري، از بيداء آواز تلبيه را بلند كن. (فقه فارسي با مدارك، ص 90؛ گزيده از مسائل

ص: 978

و فرهنگنامه حج، ص 57)

بين الاحرامين

(بَ نُ لْ اِ مَ) فاصله بين دو احرام حج (يعني احرام عمره تمتع و احرام حج تمتع) را گويند كه طي آن اعمالي مثل سر تراشيدن، عمره مفرده، بيرون رفتن از مكه، صيد در حرم (هميشه) كندن درخت و گياه حرم (هميشه) جايز نيست. (ميقات حج، ش 12، ص 73)

بين الحرمين

(حَ رَ مَ) ميان دو حرم (لغت نامه)

پ

اشاره

1. از نام هاي مكه است. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 36؛ ميقات حج، ش 4، ص 147)

2. از نام هاي كعبه است و اعراب بسيار «برب هذه البينة» قسم مي خوردند. (تاريخ مفصل اسلام، ج 1، ص 60)

پرده كعبه

(پَ دِ) «حجاب البيت»، «كسوت كعبه»، «جامعه كعبه»، «ستار كعبه»، «پيراهن كعبه»، پوشش (روپوش) قسمت خارجي كعبه را گويند، و در اين كه اول بار چه كسي درصد پوشانيدن كعبه برآمد و جنس پوشش چه بود اختلاف زيادي وجود دارد و از كساني چون حضرت ابراهيم و حضرت اسماعيل و حضرت هاجر و عدنان (عليه السلام) نام برده اند. بر اساس روايتي، حضرت آدم(عليه السلام) كه اساس خانه كعبه را نهاد آن را با پيراهن مويي پوشانيد و حضرت ابراهيم(عليه السلام) پيراهن كعبه را از بافته خرما بساخت و حضرت سليمان(عليه السلام) با پارچه قطبي پيراهنش كرد. اما سابقه تاريخي پوشش كعبه طبق نظر مورخان:

1. پوشش كعبه به تُبَّع حميري نسبت داده شده كه درباره نام او (به نقلي اسعد ابو كرب) و زمان او (به نقلي در قرن پنجم ميلادي يا حوالي 220 سال قبل از هجرت) اختلاف است. به نوشته ارباب قصص، تبع از پادشاهان جهانگشاي يمن وارد

ص: 979

مكه شد و قصد ويران كردن كعبه را نمود لكن دچار زكام شديدي شد به قسمي كه اطباء از درمان او عاجز شدند. حكيمي از ملازمانش تشخيص داد كه اگر از قصد خود پشيمان شود و استغفار كند درمان خواهد شد و تبع منصرف از قصد شد و نذر كرد كه خانه كعبه را محترم دارد و براي آن پوشش و پيراهني ترتيب دهد. (به نقلي ديگر تبع قبل از ورود به مكه بر اثر كسب آگاهي از ارزش كعبه توسط دو تن از كاهنان، با ايمان و احترام به مكه وارد شد). تبع اول بار كعبه را به طور كامل با پارچه ضخيمي (به نام پلاس) و بعد با پارچه هاي بهتري (به نام هاي مَعافِر ملاء وصائل رَيْطَه) پوشانيد (و به اين نحو پوشانيدن كعبه مورد پيروي جانشينان تبع و مردم قرار گرفت.) به زعمي نيز عدنان (جد بيستم پيامبر اسلام) اولين كسي است كه كعبه را پوشانيد. به نظر مي رسد كه بعد از تبع كعبه پوشانيده نشد تا زمان عدنان (البته اگر از لحاظ زماني عدنان بعد از تبع بوده باشد) و چون عدنان پس از گذشت مدت زيادي براي كعبه پوششي آماده كرد لذا او را نخستين كسي دانسته اند كه كعبه را پوشش نمود.

2. عهد جاهليت. از دوران تبع تا زمان اسلام اطلاعات اندكي از پوشانيدن كعبه در دست است. آورده اند كه قبايل عرب در زمان جاهليت در تهيه كسوت كعبه مشاركت داشتند و بعد از تجديد بناي كعبه توسط قريش، پوشش

توسط آنها صورت مي گرفت تا اين كه قُصَي بن كِلاب براي تهيه پيراهن كعبه

ص: 980

براي قبايل سهمي قرار داد تا كعبه با هزينه عموم مردم پوشانده شود و لذا پوشش زمان قريش را عدل مي ناميدند (و يا اين كه ابوربيعة بن مغيره به دليل تجارت با يمن به درجه اي از ثروت رسيد كه به قريش گفت سالي خود به تنهايي پوشش كعبه را به عهده مي گيرم و سالي ديگر شما همگي آن را بپوشانيد و از آن پس تا زنده بود با پارچه حبري يمني بسيار نيكويي كعبه را مي پوشانيد و قريش او را عدل نام نهاد). در دوران جاهليت و پيش از اسلام خالد بن جعفر كلاب را نخستين كسي مي دانند كه كعبه را با ديباج (پارچه ابريشمي) پوشانيد و از «نُتَيلَه» مادر عباس بن عبدالمطلب به عنوان نخستين زني ياد مي كنند كه به علت نذرش (در پيدا كردن كودك گمشده اش عباس) كعبه را (با ديباج) پوشانيد.

3. صدر اسلام. در عصر اسلام اولين كسي كه به كعبه كسوه كرد خود پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله وسلم) بود كه بعد از فتح مكه كعبه را (با هزينه بيت المال) با پارچه يماني پوشاند و ابوبكر نيز جامه قباطي (نوعي پارچه مصري) بر كعبه قرار داد. در زمان عمر، پرده كعبه از جنس قباطي بود. او به عامل خود در مصر نوشت كه كسوه كعبه در آن جا بافته شود. نوشته اند او همه ساله پرده اي نو دستور مي داد و پرده قديمي در قطعات كوچكي ميان حاجيان تقسيم مي شد. در زمان عثمان كسوه از جنس قباطي و گاهي از برد يماني بود تا اين كه در يكي از سال

ص: 981

ها به جامه قباطي اكتفا نكرد و جامه ديگري از برد يماني بر آن پوشانيد (و لذا او را نخستين كسي مي دانند كه در اسلام دو جامه يكي بر ديگري بر كعبه قرار داد.) در زمان حضرت علي امير مؤمنان طبق روايتي از امام صادق(عليهما السلام) كسوه بيت همه ساله از عراق فرستاده مي شد.

4. عهد امويان. معاويه ابتدا پرده اي از كتان و حرير بياويخت و بعداً با پارچه هاي يماني راه راه پوشش نمود. نوشته اند او نخستين كسي است كه جامه كعبه را در سال دو بار تعويض نمود. جامه قباطي (در پايان ماه رمضان) و جامه ديبا (در روز عاشورا) بر كعبه مي پوشانيد و ديگر خلفاي اموي نيز كعبه را با پارچه هاي قباطي و ديبا مي پوشانيدند.

5. عهد عباسيان. به دستور خلفاي عباسي، جامه كعبه از گرانبهاترين انواع ابريشم در مصر (در شهر «تنيس» و گاه در دو دهكده «تونه» و «شطا» كه همگي در بافت منسوجات گران قيمت شهرت بسزايي داشتند) تهيه مي شد. در سال 160 هجري مهدي عباسي به درخواست خادمان كعبه (كه از تراكم پوشش هاي بر روي هم كعبه از خوف فرو ريزي سقف بيت شكايت داشتند) دستور داد تا جز يك جامه همه پوشش ها را از روي كعبه بردارند و دستور داد تا پرده كعبه از قباطي مصر به صورت بافته هاي «تنيس» مهيا شود. در سال 161 به امر مهدي جامه ديگري براي كعبه مهيا گرديد. او نخسيتن كسي است كه كعبه را به وسيله سه جامه (قباطي، خز و ابريشم) يكي بر ديگري پوشش داد. در سال

ص: 982

190 به دستور هارون جامه از قباطي مصر بر كعبه انداختند. در سال 206 به امر مأمون جامه اي از ديباي سفيد بر كعبه آويختند، و از آن پس در هر سال سه جامه بر كعبه قرار مي دادند؛ جامه اي از ديباي سرخ (در روز نهم ذي حجه)، جامه قباطي (در اول ماه رجب)، ديباي سپيد (در 27 رمضان). ازرقي تعداد جامه هاي كعبه بين سال هاي 200 تا 244 قمري را 170 جامه شمارش كرده و از اين گفته چنين بر مي آيد كه در يك سال بيش از يك جامه و گاه تا چهار جامه بر كعبه پوشانده مي شد. از هنگامي كه دولت عباسيان روبه ضعف نهاد جامه كعبه از سوي حكام و فرمانداران و پادشاهان همچنان ارسال مي گرديد. (گاه از سوي مصر، گاه از يمن، گاه از ايران) و در اوج رقابت خلفاي عباسي و فاطمي نمايندگان رسمي آنها در حج، گاه در آن واحد پرده هاي خود را بر كعبه مي آويختند. در سال 532 هجري چون از سوي كشورهاي اسلامي پرده اي براي كعبه فرستاده نشد، بازرگاني ايراني الاصل به نام شيخ ابوالقاسم را مشت، كعبه را با جامه اي حبري (و جز آن) پوشانيد. ناصرالدين الله عباسي (573

622) نخستين كسي بود كه كعبه را به وسيله جامه اي از ديباي سياه بياراست و از آن هنگام ديباي سياه به عنوان جامه اي براي كعبه معمول گرديد.

6. يمني ها. ملك مظفر يوسف پادشاه يمن، نخستين پادشاهي است كه بعد از سقوط بني عباس جامه كعبه را (به سال 659) فرستاد. او چندين سال به همراه

ص: 983

پادشاهان مصر كعبه را جامه مي پوشانيد و در بعضي از سال ها به علت افزايش قدرت و نفوذش به تنهايي اين كار را انجام مي داد. 7. عهد مماليك مصر. با استيلاي ملوك مصر بر حجاز (در قرن هفتم هجري قمري) پوشانيدن كعبه در انحصار آنها در آمد. سلطان بَيْبرَس(1) بند قُداري نخستين پادشاه مصري است كه كعبه را (به سال 661 هجري) پوشانيد و ملك صالح اسماعيل (743 746) سه دهكده را در مصر جهت تهيه پرده كعبه (و پرده حجره نبوي) وقف نمود و سلاطين مماليك از آغاز اين وقف همواره جامه سياهي را ويژه كعبه در هر سال ارسال مي داشتند و آخرين جامه كعبه دوران مماليك از سوي اشرف طومان باي (در 922 هجري) فرستاده شد.

8. عهد عثمانيان. با تسلط عثماني ها بر حجاز و مصر (از قرن دهم هجري) تهيه كسوه انحصاري آنان گرديد. در دوران عثماني ها پرده كعبه در مصر از حرير و ديباج (و معمولاً به رنگ سياه) تهيه مي گرديد. سلطان سليم عثماني با استيلا بر مصر نخستين سلطان عثماني است كه جامه كعبه را (در مصر) تهيه و ارسال داشت (به سال 923 هجري) و سلطان سليمان قانوني (در سال 947 هجري) هفت دهكده مصري را خريداري و وقف تهيه پرده كعبه (و پرده حجري نبوي) نمود (و به اين ترتيب بر سه دهكده وقف شده قبلي توسط ملك صالح اسماعيلي از مماليك مصر براي تهيه پرده، هفت دهكده افزوده شد)(2) جامه كعبه در طول دوران عثماني از محل در آمد اوقاف ياد شده همه از مصر با تشريفات خاصي به مكه حمل

ص: 984

مي شد (جز در طول سال هاي 1213 الي 1215 كه مصر توسط فرانسويان تصرف شده بود.)

9. عهد سعودي ها. با تسلط آل سعود بر عربستان پرده كعبه همچنان در مصر ساخته مي شد و به مكه حمل مي گرديد تا اين كه در اواخر قرن چهاردهم هجري كسوه كعبه در خود مكه (از حرير طبيعي مشكلي) بافته شده و هر ساله تعويض مي گردد. با اين ترتيب از آن جا كه بافتن پرده كعبه از نظر سياسي بسيار اهميت داشته (و براي بافنده آن مايه افتخار مي باشد) دولت سعودي كوشيد تا خود اين كار را انجام داده و به اين وسيله نفوذ ساير دولت ها را در زمينه امور ديني قطع كند؛ پس عبدالعزيز سعودي در سال 1346 هجري قمري فرمان داد تا كارگاه ويژه اي براي تهيه و بافت جامه كعبه مشرفه احداث گردد و بي درنگ كار احداث آن در ماه محرم همان سال (در محله اجياد مكه) آغاز شد و در ماه رجب پايان يافت و از هند بافندگاني آوردند و به اين ترتيب در اين كارگاه، جامه كعبه به وسيله عرب ها و هندي ها بافته مي شد و همه ساله يك پوشش تهيه مي گرديد تا اين كه در سال 1352 هجري قمري نخستين جامه كعبه فقط به وسيله خود عرب ها بافته شد. كارگاه جامه بافي اجياد همچنان تا سال 1358 هجري قمري به فعاليت خويش ادامه داد تا اين كه براساس يادداشت تفاهمي ميان دو دولت مصر و سعودي در اين سال، مصر ارسال جامه به كعبه معظمه را از سرگرفت. اين وضع همچنان تا

ص: 985

سال 1381 هجري قمري ادامه يافت. عربستان در اين سال مانع از پياده شدن جامه از كشتي شد و خود در سال 1382 هجري قمري اقدام به بازگشايي كارگاه جامه بافي در جايگاه تازه اي به نام «جروَل» در مكه

1. بَ بَ (ضبط دايرة المعارف فارسي) بِ بَ (ضبط لغت نامه، ذيل طاهر بيبرس) بَ (ضبط لغت نامه، ذيل بيبرس بدون اشاره به تلفظ حرف بعد) بَ بُ (منبع ديگر).

2. سلاطين مصري (مماليك) و سلاطين عثماني هنگام به سلطنت رسيدن جامه ويژه اي (به رنگ سرخ) براي درون كعبه ارسال مي كردند. به نظر مي رسد اولين بار در دوران عباسي از جامه دروني كعبه (در سفرنامه ابن جبير به سال 579 هجري) سخن به ميان آمده و شايد به وسيله ناصر لدين الله عباسي جامه درون كعبه قرار داده شده باشد كه به سال 573 هجري خلافت را به دست گرفت. و شايد از پادشاهان عثماني هيچ كس پيش از سلطان سليمان جامه اي درون كعبه قرار نداده است.

مكرمه نمود.

اين كارگاه تا سال 1397 هجري قمري به ساخت جامه كعبه مشرفه مي پرداخت كه در اين سال ساختمان كارگاه جديد در منطقه «ام الجود» واقع در مكه مكرمه آغاز به فعاليت نمود و از آن زمان تاكنون اين كارگاه به فعاليت در زمينه تهيه و ساخت جامه كعبه مشغول است.

مشخصات پرده

پرده حاليه كعبه تا پايين ديوار خانه مي رسد و در آن جا با حلقه ها به شاذروان بسته مي شود (اما در مراسم حج مقداري از پيراهن كعبه را از پايين لوله كرده و بالا مي زنند

ص: 986

تا در دسترس حجاج قرار نگيرد). اين پرده هر ساله در روز نهم (يا دهم) ذي حجه طي مراسم و تشريفات با حضور پادشاه كشور و نمايندگان رسمي ديگر كشورهاي اسلامي تعويض مي گردد و بني شيبه (كليدداران كعبه) تحت نظارت حكومت، پرده تعويض شده را ميان خود تقسيم مي كنند و برخي از آنان سهم خود را به افراد و طبقات خاص و دوستان خود در داخل و خارج كشور هديه مي دهند. و اما از جمله ويژگي هاي پرده حاليه كعبه اين كه:

1. جنس آن از ابريشم ضخيم است و به رنگ سياه (و آستري پرده به رنگ غير سياه است).

2. در كل از 54 قطعه تركيب يافته كه طول هر قطعه 14 متر و عرض آن 95 سانتي متر است و مساحت كلي آن به 2650 متر مربع بالغ مي گردد.

3. در حد يك سوم بالاي پرده، كمربند مانندي (حزام) است كه از 16 قطعه تركيب يافته با عرض 95 سانتيمتر و طول 47 متر و محيط آن 45 متر مي باشد.

4. پرده درِ كعبه موسوم به برقع (چه ساخته مصر چه ساخت عربستان) از چهار قطعه متصل به هم تشكيل شده به ارتفاع 5/6 متر و عرض 5/3 متر. ليكن در دوران اخير قطعه پنجمي را در پايين پرده قرار داده و عبارت اهدا را بر روي آن نقش كرده اند به طوري كه با پيوستن قطعه پنجم اكنون طول پرده 5/7 متر و عرض آن به 4 متر رسيده است.

5. روي جامه كعبه كلمات «لا اله الا الله، محمد رسول الله» (در ميان مربع ها)

ص: 987

با رشته هاي ابريشمي بافته شده و در كنار راست و كنار چپ آن لفظ «جل جلاله» نقش گرديده است و در خاليگاه آن لفظ «يا الله» منقوش مي باشد. روي كمربند پرده در قسمت شمالي عبارت «هذه السكوة صنعت في مكة المكرمه بامر خادم الحرمين الشريفين» درج گرديده است و در قسمت هاي ديگر كمربند (حزام) آياتي از قرآن كريم با رشته هاي نقره اي طلا فام نقش بسته است. در روي پره درب كعبه آياتي از قرآن كريم به اشكال گرد و مربع با رشته هاي طلا فام (نخ نقره مطلا) نوشته شده است.

6. براي تهيه پرده به 670 كيلوگرم ابريشم (حرير) طبيعي سفيد خالص نياز است (تا با 720 كيلوگرم مواد رنگ آميزي گردد) براي كمربند و پرده كعبه، رشته هاي نقره اي طلافام مورد احتياج 120 كيلوگرم مي باشد.

فضيلت پرده

در روايات منقول از اهل بيت بوسيدن آن مستحب شمرده است.

در روايات منقول از اهل بيت، به گرفتن پرده كعبه و تضرع و دعا در اين حال به درگاه خداوند تصريح

گرديده است.

حوادث پرده اشتياق به پوشانيدن كعبه در ميان سلاطين حوادث خواندني را ايجاد كرده است، از جمله اين كه در سال 751 هجري «ملك مجاهد» پادشاه يمن تصميم گرفت تا جامه مصري كعبه را برداشته و جامه ديگري را (كه نام او بر آن بود) بر خانه بپوشاند، و لذا هنگام وقوف در عرفات جنگي ميان او و «امير طاز» (امير الحاج محمل مصري) در گرفت كه منجر به پيروزي امير الحاج مصر شد و او «امير مجاهد» را زنجير بسته به قاهره برد. اما

ص: 988

سلطان «ناصر حسن» وي را از زنجير آزاد كرد و با احترام فراوان به همراه «امير قشتمر منصوري» به كشور خويش روانه ساخت.

در ينبع «ملك مجاهد» قصد كشتن امير همراه خود را كرد، ولي امير ينبع او را به زنجير درآورد و در اختيار «امير قشتمر» قرار داد و بار ديگر به قاهره برده شد. سلطان با آگاهي از جريان بر «ملك مجاهد» غضب كرد و فرمان داد تا در مرز اسكندريه زنداني اش كنند. هم چنين در سال 838 هجري «شاهرخ ميرزا» حاكم شيراز از «اشرف بَرْسباي» پادشاه مصر تقاضا كرد تا كعبه را از درون يا بيرون جامه كند و چون تقاضايش پذيرفته نشد، بدين صورت تجديد تقاضا كرد كه به علت نذري كه نموده است درخواست دارد جامه را ابتدا به مصر ارسال كرده و آنها از سوي خود جامه را به مكه برند و كعبه را حتي براي يك روز به وسيله آن پوشش دهند.

«اشرف بَرْسباي» مطلب را با علما در ميان گذارد. برخي از دادن پاسخ خودداري كردند و برخي ديگر از بيم ايجاد فتنه نظر دادند تا تقاضاي «شاهرخ ميرزا» عملي نشود و اين مطلب عملي نشد، تا اين كه در سال 848 هجري «شاهرخ ميرزا» از «ظاهر چَقْمَق»(1) جقمق)(2) شاه مصر درخواست نمود كه جامه كعبه را در آن سال برعهده گيرد و چون ظاهر پذيرفت، شاهرخ ميرزا جامه كعبه را به مصر گسيل داشت و از آن جا به همراه كاروان محمل مصري به مكه روانه شد و در روز عيد قربان درون كعبه را با آن جامه پوشش دادند، زيرا سلطان «ظاهر چقمق» (جقمق)

ص: 989

اجازه نداد تا جامه ارسالي «شاهرخ ميرزا» بر روي كعبه قرار داده شود، تا اين كه در رمضان سال 856 هجري به فرمان سلطان جامه دروني كعبه (ارسالي شاهرخ ميرزا) را برداشتند و كعبه را بدان پوشش دادند.

(ميقات حج، ش 12، ص 84 الي 99؛ ش 15، ص 85 الي 90؛ ش 16، ص 175؛ ش 17،ص 122 الي 124؛ ش 25، ص 84 الي 95؛ ش 26، ص 114 الي 122؛ ش 27، ص 56 الي 65؛ ش 28، ص 75 و 76؛ ش 31، ص 117؛ ش 38، ص 100؛ ش 37، ص 124؛ درس هايي از تاريخ تحليلي اسلام، ج 2، ص 116؛ حج و انقلاب اسلامي، ص 78؛ قبل از حج بخوانيد، ص 95؛ ميعادگاه عشاق، ص 175؛ سيري در اماكن وحي، ص 102؛ حرمين شريفين، ص 60 و 90؛ احكام حج و اسرار آن، ص 106؛ اعلام قرآن، ص 257 و 258؛ تاريخ مكه ص 59 ش 38 ص 100).

پس مدينه

آخر مدينه، مدينه بعد، مدينه آخر، واژه هايي هستند كه در سنوات اخير در ايران در مورد آن دسته از زائران (ايراني) عازم مراسم حج به كار مي رود كه بعد از ورود به جده (حدود اوايل ذي حجه) ابتدا به مكه معظمه مشرف شده و بعد از اتمام حج به مدينه منوره عزيمت مي نمايند و توفيق زيارت معصومين(صلوات الله عليهم اجمعين) را مي يابند. روايات تقدم زيارت كعبه را افضل شمرده، و از حضرت رسول(صلي الله عليه وآله وسلم) نقل شده كه «حج خودتان را به زيارت ما ختم كامل گردانيد».

پشت كعبه

دبر الكعبه. آن قسمت از پشت

ص: 990

خانه (درست پشت باب كعبه) كه براي حضرت فاطمه بنت اسد به امر خداي تعالي شكافته شد. (حج البيت، ص 148)

پشت مقام ابراهيم

آن جا كه در مراسم حج و عمره نماز طواف به جاي آورند.

پلاس

(پَ) نام پارچه اي از پشم ضخيم كه اسعد ابوكرب پادشاه حمير دو قرن قبل از هجرت كعبه را به آن پوشانيد. (حرمين شريفين، ص 90)

پل جمرات

(جَ مَ) پلي است در سرزمين مني بر فراز سه جمره كه توسط سعودي ها جهت تردد حجاج و كم كردن فشار جمعيت به هنگام رمي جمرات ساخته شد. ساختمان اين پل طويل بدون پله از سطح زمين به صورت قوسي شكل به نحوي است كه جمره ها از فراز آن قابل مشاهده است و بسياري از حجاج اهل سنت از آن جا جمرات را رمي مي نمايند. اين پل با وجود وسعت و بزرگي، به علت ازدحام جمعيت در موقع رمي شاهد سقوط برخي حجاج بوده است.

پوشش كعبه

پارچه سياهي كه بر كعبه كشيده اند. (ميقات حج، ش 24، ص 116)

پوشيدن احرام

در بركردن دو جامه نادوخته احرام و آهنگ حج و عمره كردن.

1. ضبط دايرة المعارف فارسي و لغت نامه ذيل ظاهر سيف الدين.

2. ضبط لغت نامه.

پيراهن كعبه

همان (ك) پرده كعبه

پيش مدينه

اول مدينه، مدينه بعد، مدينه جلو، واژه هايي هستند كه در سال هاي اخير در مورد آن دسته از زائران (ايراني) عازم مراسم حج به كار مي رود كه بعد از ورود به جده (حدوده دهه آخر ذي قعده) ابتدا به مدينه منوره جهت زيارت معصومين(صلوات الله عليهم اجمعين) مشرف شده و بعد از مدتي براي انجام فرايض حج عازم مكه مي

ص: 991

شوند. براي اين دسته از زائران توفيق محرم شدن از مسجد شجره به وجود مي آيد كه محل احرام بستن رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) بود و ثواب بسياري براي آن روايت شده است.

ت

تاج

از نام هاي مكه است (ميقات حج، ش 4، ص 148)

تارك الحج

(رِ كُ لْ حك جّ) ترك كننده فريضه حج با وجود استطاعت و شرايط انجام حج، از نظر روايات جزو مرتكبين گناه كبيره به شمار مي آيد.

تعزير

(تَ ءْ) همان (ك) شاذروان

تبع

(تُ بَّ) طبق قصص از پادشاهان يمن و اول كسي است كه كعبه را پوشش كرد.

تجريد در حج

حج بدون عمره كردن (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

تجليل

(تَ) قرباني حج (قرآن) را به جامه اي يا مانند آن پوشاندن تا اين كه معلوم شود قرباني است، و بعيد نيست كه تجليل به جاي تقليد كفايت كند. (مناسك حج، مسئله 182)

تجمير

(تَ) افكندن سنگ جمره. يكي از واجبات مراسم حج سنگ انداختن به جمرات است در مني. (مبادي فقه و اصول، ص 267؛ و...)

تحريم

(تَ)

1. بستن (ك) احرام

2. در حرم آمدن. (لغت نامه)

تحلل

(تَ حَ لُّ لْ) طلب حليت. مواضع تحلل مقاطعي است از حج كه همه يا بخشي از تروك احرام بر محرم روا گردد. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

تحلل به هدي

(هَ دْ) يعني زائر كعبه به جهت برخورد به حَصْر يا صَدّ قرباني كند و از احرام حج يا عمره به در شود. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

تحللل به نحر

(نَ) حلال شدن تروك احرام به سبب قرباني كردن در مني (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

تحليق همان

(ك) حلق

تحمس

(تَ حَ مُّ) چيزهاي تازه اي كه حمس (قريش) در دين خود (در حج جاهلي)

ص: 992

به وجود آورد. (طبقات، ص 63)

تحويل قبله

برگشتن قبله از مسجد الاقصي به سوي كعبه (ك) مسجد قبلتين

ترمينال حجاج

(تِ) عنوان بخشي از فضا و سالن فرودگاه بين المللي تهران است كه در ايام حج به پروازهاي حج گزاران (ايراني به عربستان) اختصاص مي يابد.

تروك احرام

آنچه كه بايد ترك شود در حال (ك) احرام

تروك محرم

(مُ رِ) آنچه كه شخص بايد ترك كند در حال (ك) احرام

تروك محرمه

(مُ حَ رِّ مِ) آنچه كه انجامش حرام است در حال (ك) احرام

ترويه

روز هشتم ذي حجه يا (ك) يوم الترويه

تشريق

همان (ك) ايام تشريق

تصديه

(تَ يِ) كف زدن و غوغا كردن در طواف كعبه از مناسك (ك) حج جاهلي

تضحيه

(تَ يِ) ذبح و قربان كردن در روز اضحي (فرهنگ فارسي؛ لغت نامه)

تطيب

(تَ طَ يُّ) عطر زدن و از تروك احرام است (دايرة المعارف تشيع)

تظليل

(تَ) يا استظلال. پناه بردن به سايه. سايه بر سر قرار دادن. به زير سايه رفتن. و در اصطلاح سايبان روي سر قرار دادن محرم است به هنگام طي طريق. و يكي از تروك (محرمات) احرام براي مرد تظليل است در حال حركت و سير (پياده يا سوار) مانند چتر بر سر گرفتن، استفاده از هواپيما و اتومبيل مسقف و واگن ترن مسقف. (دايرة المعارف تشيع؛ فقه فارسي با مدارك، ص 123؛ احكام عمره، ص 36؛ مبادي فقه و اصول، ص 253؛ احكام حج و اسرار آن، ص 206)

تغطية الرأس

(تَ طِ يَ تُ رَّ ءْ) سايه بر سر قرار دادن كه در حين حركت براي مردان از تروك احرام است.(ل)

تغيير قبله

برگشتن قبله از مسجدالاقصي به سوي كعبه (ك) مسجد قبلتين

تفث

(تَ فَ) ثم ليقضوا تفثهم

ص: 993

(حج 29)

تقصير كردن و بيرون آمدن از احرام است در روز عيد قربان پس از قرباني. بعضي گويند مراد مطلق مناسك حج است. (لغات قرآن)

تفريق ابدان

(تَ قِ اَ) در باب حج عبارت است از اين كه زن و شوهر در حال احرام پيش از وقوف مشعرالحرام بي اكراه نزديكي كنند پس از آن لحظه تا پايان مناسك حج بايد جدا از يكديگر باشند و بدون حضور ثالت نزد هم نباشند و آن ثالث نبايد صغير و غير مميز و يا زوجه ديگر آن مرد و يا كنيز او باشد. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

تقبيل حجر

(تَ لِ حَ جَ)بوسيدن حجرالاسود كه از مستحبات است.

تقصير

(تَ) ثم ليقضوا تفثهم (حج 29)

يعني چيدن مقداري از موي سر يا صورت يا شارب و يا چيدن مقداري از ناخن دست يا پا كه يكي از واجبات (غير ركني) در مراسم حج و عمره است. با انجام تقصير محرم از حال حرام بيرون مي آمد و محرمات احرام (جز برخي) بر او حلال مي شود. (به اين ترتيب تقصير يكي از اسباب تحليل محرم است)

زمان و مكان تقصير

1. در عمره. تقصير در عمره تمتع (و عمره مفرده) پنجمين واجب است كه در پايان سعي در مكه (و معمولاً دركنار مروه) صورت مي گيرد و با تقصير تمام محرمات احرام (غير از محرمات ذاتي و محرمات خاص حرم) حلال مي شود. (در عمره مفرده زن همچنان جزو محرمات است. در عمره مفرده هم چنين مي توان به جاي تقصير به حلق يعني تراشيدن موي سر اقدام كرد).

2. در حج. تقصير ششمين واجب است كه در دهم ذي حجه

ص: 994

بعد از قرباني كردن و در مني صورت مي گيرد و با تقصير، تمام محرمات احرام (غير از محرمات ذاتي و محرمات خاص حرم و زن و بوي خوش) حلال مي شود. البته به جاي «تقصير» مي توان به «حلق» (تراشيدن موي سر) اقدام كرد و به فرموده فقها «حلق» افضل است خصوصاً براي كسي كه بار اول به حج مي آيد. و به حكم برخي از مراجع تقليد آنان كه سال اول حجشان مي باشد لزوماً بايد اقدام به «حلق» كنند. (حلق براي زنان مطلقاً حرام است.)

مستحبات حلق و تقصير

نيت به زبان آوردن

رو به قبله قرار گرفتن

با بسم الله شروع كردن

بين مو و ناخن جمع نمودن

صلوات فرستادن و دعا نمودن

موقع و بعد تراشيدن سه بار تكبير گفتن

از موي روي پيشاني و سپس از تمام جوانب چيدن

از طرف راست جلو سر و بعد طرف چپ را تراشيدن

موي سر را در خيمه مورد سكونت (در سرزمين مني) دفن نمودن

همراه با حلق

به مفهوم كلامي از امام سجاد(عليه السلام)، هنگام تراشيدن سر بايد نيت پاك شدن از گناهان و مظالم بندگان داشت چون روز تولد پاك.

تقليد

(تَ) آن است كه كفشي را كه در آن نماز خوانده اند(1)به گردن قرباني (گاو يا گوسفند) بيندازند و از ميقاتگاه بدين گونه به سوي مني برانند. تقليد خاص حج قرآن است (كه هدي را از ميقات سوق مي دهند) و با تقليد احرام محقق شده و احتياجي به تلبيه (لبيك گفتن) نيست. بنابراين در حج قرآن اگر قرباني گاو يا گوسفند باشد، در احرام بستن با تلبيه يا با

ص: 995

تقليد اختيار است. (توضيح مناسك حج، ص 150؛ حج و عمره، ص 9)

در حج قرآن تقليد، بستن نعلين است به گردن شتر يا رشته به گردن گاو و گوسفند كه نشانه قرباني باشد و با آن احرام منعقد مي گردد. (فقه فارسي با مدارك، ج 3، ص 88)

تقليد هدي

(هَ دْ) اصطلاح تفصيلي (ك) تقليد

تقليم الاظفار (تَ مُ لْ اَ) گرفتن ناخن ها كه از تروك احرام است (فرهنگنامه حج، ص 58)
تكبيرات عيد

عبارت است از «الله اكبر، الله اكبر لا اله الا الله و الله اكبر... و الحمدلله علي ما ابلانا» كه مستحب است در عيد قربان خوانده شود. و از اعمال روز عيد قربان براي كسي كه در مني است آن است كه عقب پانزده نماز از ظهر روز عيد تا صبح روز سيزدهم ذي حجه اين تكبيرات را بخواند. (مفاتيح الجنان؛ معارف و معاريف)

تكتم

(تُ تَ) از اسامي زمزم است. (ميقات حج، ش 10، ص 90؛ ش 28، ص 122)

تلبيات اربع (تَ) چهار تلبيه (لبيك، اللهم لبيك، لبيك ان الحمد و النعمة والملك لاشريك لك لبيك) كه براي احرام بايد گفته شود. (فرهنگ معارف اسلامي) (â)
تلبيد

(تَ) گذاشتن ماده اي در ميان موي سر جهت خودداري از مرتب كردن و كشتن شپش آن در مراسم حج جاهلي (ك)

تلبيه

(تَ يِ) لبيك گفتن در (ك) احرام

1. تلبيه واجب. ذكر واجبي است كه به واسطه گفتن آنها احرام بسته مي شود و آن چهار لبيك است: لبيك، اللهم لبيك، لبيك، لاشريك لك لبيك (ان الحمد والنعمة لك والملك لاشريك لك).

2. تلبيه مستحب. ذكر مستحبي است كه بعد از تلبيه واجب (ل) مي خوانند: لبيك ذالمعارج، لبيك لبيك داعيا الي دارالسلام، لبيك لبيك غفار الذنوب، لبيك لبيك اهل التلبية، لبيك لبيك ذالجلال والاكرام...

تل سرخ

(تَ لِّ سُ) كثيب الاحمر. تپه اي است از شن سرخ در جانب راست راه براي كسي كه از عرفات به مشعر الحرام كوچ

ص: 996

مي كند و مستحب است با تن و دلي آرام از عرفات به سوي مشعر متوجه شوند و همين كه به تل سرخ رسند اين دعا خوانند: «اللهم ارحم موقفي و زدني عملي وسلم ديني و تقبل مناسكي». (لمعه، ج 1، ص 129؛ توضيح مناسك حج، ص 114؛ خلاصه مناسك حج، ص 62)

تل قرين

تلي است در بيرون قلعه مدينه در بالايش جايي ساخته اند كه مردم بدان جا رفته شهر را تماشا مي نمايند. (به سوي ام القري، ص 320)

تندد

(تَ دَ) از نام هاي مدينه است. (حرمين شريفين، ص 116؛ ميقات حج، ش 7، ص 174؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 180)

تندر

(تَ دَ) از نام هاي مدينه است. (حرمين شريفين، ص 116؛ ميقات حج، ش 7، ص 174؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 180)

تنعيم

(تَ) مكاني است در شمال (غربي) مكه در سر راه

1. كفشي كه امكان سجده صحيح را مي داده.

مدينه به مكه و يكي از محدوده هاي حرم مكه است يعني بدون احرام نمي توان از آن عبور كرد و وارد مكه شد (و امروزه با توسعه شهر مكه تنعيم متصل به مكه شده) تنعيم ميقات عمره مفرده است براي كسي كه بخواهد از مكه معظمه عمره مفرده به جا آورد.

تمتع

1. همان (ك) عمره تمتع

2. همان (ك) حج تمتع

توسعه اول

1. توسعه مسجدالنبي است طي سال هاي 1372 الي 1375 قمري

2. توسعه مسجدالحرام است طي سال هاي 1375 الي 1395 هجري قمري

توسعه دوم

1. توسعه مسجدالنبي است كه از سال 1406 هجري قمري آغاز شد.

2. توسعه مسجدالحرام است كه از سال 1409 هجري قمري شروع گرديد.

توقيف

وقوف

ص: 997

آوردن حج در پي يكديگر.

توليت كعبه

(ك) كعبه

تهامه

(تِ مِ)

1. مكه معظمه را گويند. (لغت نامه؛ راهنماي دانشوران)

2. زميني است كه مكه معظمه متصل به آن است. (لغت نامه)

3. ناحيه اي است شامل مكه و شهرهاي جنوبي حجاز. (فرهنگ فارسي)

4. خطه اي است ميان حجاز و يمن. (راهنماي دانشوران)

تهامه بخشي از شبه جزيره عربستان است كه امروزه در خاك عربستان سعودي و در خاك يمن (قسمت شمالي) واقع شده و چون هوايي بسيار گرم دارد به تهامه موسوم شده است.

تين

والتين والزيتون (تين 1)

1. به نقلي مسجدالحرام است. (تفسير ابوالفتوح رازي)

2. مدينه است طبق حديثي منقول از رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم). (تفسير نمونه؛ ميقات حج، ش 7، ص 162)

ث

ثبير

(ك) كوه ثبير

ثج (ثَ جّ) رسول گرامي اسلام فرمودند: خداوند تبارك و تعالي از هر چيز چهار تا برگزيد و از حج چهار چيز را برگزيد: الثج (نحر و قرباني) العج (ضجه مردم به تلبيه) الاحرام والطواف (ميقات حج، ش 5، ص 52)
ثني

(ثَ) واجب است در قرباني (هدي تمتع) «جذع» از ميش يا «ثني» از غير ميش. و ثني گاو نري است كه به سال دوم در آمده و شتر به سال ششم در آمده. (لمعه، ج 1، ص 132)

ثنية البيضاء

(ثَ يَّ تُ لْ بَ) همان (ك) ثنية الكدي

ثنية الحل

(حِ لّ) گفته شده حد حرم مكه در سمت عراق در ثنية الحل است كه در محلي به نام مقطع واقع است. (ميقات حج، ش 10، ص 121)

ثنية الكدي

(كُ دَ يّ) ثنية البيضاء. معبري است در قسمت سفلي مكه واقع بين دو كوه كه در تنگناي آن تلي سنگي قرار داشت و هر كس از آن جا رد مي شد سنگي بر آن مي انداخت. مي گويند قبر ابولهب و زن او در اين محل واقع است و رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) در حجة الوداع از

ص: 998

اين راه وارد شهر مكه شد. (حرمين شريفين، ص 101)

ثنية العليا

(عُ) در سنن ابن ماجه آمده است كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) از ثنية العليا وارد مكه مي شد و هرگاه مي خواست خارج شود از ثنية السفي خارج مي شد. ثنيه عليا همان جايي است كه امروزه به آن «معلاة» مي گويند. ثنيه سفلي عبارت است از «مسفله» (ميقات حج، ش 37، ص 136)

ثنية المحدث

در حديث تعيين حدود حرم مدينه آمده است كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) ميان دولابه مدينه را تاعير و تا ثنية المحدث و تا ثنية الحضياء... را حرم قرار داد. (ميقات حج، ش 37، ص 137)

ثنية الوداع

(وَ) مكاني در مدينه كه مسافران مدينه از آن حد، به سوي مكه و به سوي شام توديع و بدرقه مي شده اند و چون پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله وسلم) در آن جايگاه حضور مكرر داشتند ثنية الوداع در تاريخ مدينه موقعيت خاصي پيدا نمود. (مدينه شناسي، ج 1، ص 219)

ثواب

همان (ك) كوه سلع

ثور

همان (ك) كوه ثور

ثويه

(ثَ يِّ) از حدود عرفات است اما جزء موقف نيست و وقوف در اين نقطه كفايت نمي كند از عرفات (مناسك حج، از مسئله 365؛ فلسفه و اسرار حج، ص 180)

ثيات لقي

(لَ قا) لباس دور انداختني در حج جاهلي (ك)

حمس

ج

جابره

(بِ رِ) از اسامي مدينه است (در تورات و احاديث نبوي) كه در آن فقير و ورشكسته بي نياز مي گرديد و اين كه شهرهاي غير مسلمان را مجبور به قبول اسلام مي نمود. (حرمين شريفين، ص 117؛ اعلاق النفيسة، ص 88؛ ميقات حج، ش 7، ص 162)

جار الله

(رُ لاّ)

ص: 999

اهالي مكه اند. (ناسخ التواريخ؛ حضرت رسول، ج 2، پاورقي ص 395)

جامع ابراهيم

مسجد نمره (در عرفات) را گويند.

جامع خيف

مسجد خيف (در مني) را گويند.

جامع مدينه

مسجدالنبي (در مدينه) را گويند.

جامعه

از اسامي مكه است چون نقطه تجمع اقسام اقوام مسلمين است (ميقات حج، ش 7، ص 174)

جامه احرام

دو قعطه لباس ندوخته است كه زائران خانه خدا از ميقات بر تن كنند. (تفسير نمونه، ج 2، ص 25)

جامه كعبه

همان (ك) پرده كعبه

جايزه

(يِ زِ) از اسامي مدينه است (ميقات حج، ش 7، ص 174)

جبار

(جُ) از اسامي مدينه است (ميقات حج، ش 7، ص 162 و 174؛ حرمين شريفين، ص 116) (â)

جباره

(جَ بّ رِ) از اسامي مدينه است زيرا در اين شهر فقير و ورشكسته بي نياز مي گرديد و اين كه ديگر شهرها را مجبور به قبول دين مبين اسلام مي نمود. (حرمين شريفين، ص 116؛ ميقات حج، ش 7، ص 162)

جبل

(جَ بَ) براي آن چه كه ذيل «جبل» مي جوييد مراجعه فرماييد به قسمت «كوه».

جحفه

(جُ فِ) مكاني است در شمال غربي مكه به فاصله تقريبي 156 كيلومتري و منطقه غديرخم در نزديكي اش قرار دارد. اين جا (كه «مهيعه» نيز ناميده مي شد) از جمله ميقات ها است. و ميقات عمره تمتع و مفرده است براي اهل شام و مصر و مغرب و ديگر كساني كه از اين راه و از راه جده به مكه مي روند در صورتي كه پيش از اين به ميقات ديگري برخورد نكرده باشند والا بايد در همان ميقات پيشين احرام بست، اما اگر بدون احرام از ميقات پيشين عبور شود و برگشتن به آن ممكن نباشد

ص: 1000

لازم است از جحفه محرم شد. در وجه تسميه نام ها گفته اند:

1. جحفه، به معني محلي است كه سيل بر آن وارد شده يا چون در جاهليت سيلي در اين منطقه عده اي را هلاك كرد آن جا را جحفه گفتند، زيرا به ساكنان خود اجحاف كرد.

2. مهيعه، به معني با وسعت و اين منطقه را بدان علت كه از آغاز غدير خم تا ساحل درياي سرخ وسيع است مهيعه خوانده اند. (ميقات حج، ش 7، ص 150؛ فقه فارسي با مدارك، ج 3، ص 84؛ لغت نامه ذيل مهيعه؛ توضيح مناسك

حج، ص 34؛ و...)

جحفة الوداع

ميقات است (ل) (رياحين الشريعه، ج 2، ص 219)

جد

(جُ دّ) ساحل درياي مكه (لغت نامه)

جدارالحجر

(جِ رُ لْ حِ) ديار قوسي شكل (ك) حجر اسماعيل

جدال

(جِ) ولا جدال في الحج (بقره 197)

از محرمات احرام است و قسم خوردن به نام خداوند متعال است در مقام رد و انكار و نزاع مانند والله. بالله. تالله. لاوالله. (احكام حج و اسرار آن، ص 201)

جده (جَ(1) جُ(2) دِّ) شهري است در منطقه حجاز در كنار درياي سرخ و بندر ورودي مكه است. جده در غرب مكه واقع شده (در حدود 70 كيلومتري) و با مدينه حدود 425 كيلومتر و با رياض حدود 950 كيلومتر فاصله دارد. جده بندرگاه و فرودگاه رسمي زائران مكه است. فرودگاه جده از غروب روز 7 ذي حجه بسته مي شود تا اين كه كار پروازهاي برگشتي شروع گردد. جده بزرگ ترين شهر تجاري عربستان سعودي است و به علت وجود سفارتخانه هاي خارجي در آن، يك شهر سياسي نيز مي باشد.

ص: 1001

قسمت جديد اين شهر را سعودي ها بسيار مدرن ساخته اند و وهابيون در قسمت شمالي شهر قبه و بارگاهي منسوب به حضرت حوا را تخريب نموده اند. (فاصله تهران تا جده 2200 كيلومتر هوايي است كه معمولاً حدود دو ساعت و نيم اين مسافت طي مي شود.)

جدي

(جَ دْ) بزغاله كه در كفارات احرام بايد قرباني شود. (مجازات هاي مالي در حقوق اسلامي، ص 55)

جزعه

(جَ زَ عِ) نام (ك) ستون حنانه

جزور

(جَ) عنواني است براي شتر يا گوسفندي كه بايد در كفاره احرام قرباني شود در روايات. (مجازات هاي مالي در حقوق اسلامي، ص 55)

جزيره

(جَ رِ) از نام هاي مدينه است. عباس مي گويد: با رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) از مدينه خارج شديم. آن حضرت رو به سوي مدينه نموده فرمود: «ان الله تعالي قد برأ هذه الجزيرة من الشرك» (ميقات حج، ش 7، ص 163)

جزيرة العرب

1. عربستان را گويند.

2. از رسول الله نقل شده كه فرمودند: «اخرجوا المشركين من جزيرة العرب» و مقصود يا حجاز است يا از نام هاي مدينه است (ميقات حج، ش 7، ص 162)

جعرانه

(جِ عِ رّ نِ) (جِ، جُ(3) نِ) مكاني است بين مكه و طايف و روستاي كوچكي است در كناد وادي سَرِف در جانب شمال (شرقي) مكه و در حدود 26 (يا 29 يا...) كيلومتري آن قرار دارد و يكي از محدوده هاي حرم مكه (در جانب شمالي) است و بدون احرام نمي توان از آن جا عبور كرد وارد مكه شد. جعرانه ميقات عمره مفرده است و رواياتي از احرام بستن رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) در سال هشتم

ص: 1002

هجري در اين مكان نقل گرديده است. مسجد جعرانه كه در آغاز خط حرم قرار دارد يكي از مساجدي است كه در فضيلتش روايات زيادي وارده شده است و اين مسجد را يكي از قريش در مكان احرام بستن رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) با كشيدن ديواري برگرد آن بساخت، سپس ابن زبير در بناي آن كوشيد و در ادوار بعد مورد ترميم و توسعه قرار گرفت و در سال 1370 و 1384 هجري قمري توسط سعودي ها (در مساحت 1600 متر مربع) بازسازي گرديد. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 130 و 134؛ آثار اسلامي مكه و مدينه، ص 47؛ ميقات حج، ش 6، ص 140؛ و...)

جمار

(جِ) جمع (ك) جمره. اصطلاحاً سه ستون سنگي واقع در سرزمين مني را گويند كه رمي آنها از واجبات حج است و به نام هاي مختلفي خوانده شده اند:

1. جمار ثلاث

2. جمار ثلاثه

3. جمار ثلث

1. به اعتبار مدفن جده انسان ها حضرت حوا.

2. به اعتبار واقع بودن در ساحل دريا.

3. جِ ضبط واژه شناسان. جُ تلفظ امروزه مكيان (ميقات حج، ش 15، ص 96).

4. جمار حج

جماوات

كوه هاي سه گانه اي هستند و در قسمت غرب حره غربي در راه وادي عقيق به سمت جرف.

جمرات

(جَ مَ) جمع (ك) جمره. اصطلاحاً سه ستون سنگي واقع در مني را گويند كه رمي آنها از واجبات حج است و به نام هاي مختلفي خوانده شده اند:

1. جمرات ثلاث

2. جمرات ثلاثه

3. جمرات حج

4. جمرات المناسك

جمره

(جَ مَ رِ) (جَ رِ) به معاني توده سنگريزه، محل سنگريزه، سرعت، اجتماع قبيله.

ص: 1003

در اصطلاح هر يك از سه ستون سنگي واقع در مني را گويند كه در مناسك حج بايد به ترتيب خاصي رمي شوند (يعني تعداد هفت سنگريزه به سوي هر كدامشان پرتاب نمود) اين سه ستون سنگي كه به جمار يا جمرات معروفند از دامنه كوهي كه فاصل ميان مكه و مني است شروع و به طرف عمق مني تا طول 271 متر پيش مي روند. اينك هر يك از اين جمار (جمرات) ثلاثه به صورت ستوني است چهارگوش از سنگ هاي برهم چيده شده با ملاطي از سيمان بارتفاع حدود 9 متر و اطراف هر يك از اين جمره ها را مانند حوض و كاسه اي بزرگ به ارتفاع 30/1 متر جهت جمع شدن سنگ ريزه هاي پرتاب شده ساخته اند. (فضاي اطراف جمرات نيز باز است و اخيراً با ايجاد پل هوايي و دو طبقه شدن فضاي اطراف جمرات برخي حجاج عمل رمي (پرتاب سنگريزه به جمره) را از طبقه فوقاني انجام مي دهند و راه ها نيز طوري تعبيه شده كه مي توان از مسيري براي عمل رمي رفت و از مسيري ديگر نيز بازگشت).

تسميه جمره در جهت ناميده شدن اين ستون هاي سنگي به جمره به اختلاف گفته اند چون:

1. به آن سنگ مي اندازند.

2. جاي جمع سنگريزه است.

3. مردم به سوي آن شتاب مي كنند.

نام جمره هر يك از جمرات ثلاثه مني نام هاي مخصوصي دارند كه به ترتيب هنگام خروج از مني و

رفتن به مكه عبارتند از: جمرة الاولي. جمرة الوسطي. جمرة الاخري. (â)

جمرة الاخري

(جَ مَ رَ تُ لْ اُ را) سومين (ك)

ص: 1004

جمره از جمرات ثلاث مني و نزديك ترين آن به مكه است كه در اول پيچ كوه مني به طرف مكه واقع شده و لذا به جمرة العقبه (يعني گردنه) مشهور مي باشد و نام هاي ديگر آن «جمرة الكبري» و «جمرة العظمي» و «جمرة الكبيره» مي باشد. اين جمره در هر يك از روزهاي دهم و يازدهم و دوازدهم ذي حجه رمي مي شود.

جمرة الاولي

(لْ اُ لا) اولين (ك) جمره از جمرات ثلاث مني است در نزديكي مسجد خيف و شايد علت نام آن باشد كه چون از دل مني به جمرات روي مي آورند نخستين جمره اي است كه به آن مي رسند. و نام هاي ديگر آن «جمرة الصغري» و «جمرة الدنيا» مي باشد. اين جمره در روزهاي يازدهم و دوازدهم ذي حجه رمي مي شود.

جمرة الدنيا

(دُّ) همان (ك) جمرة الاولي

جمرة الصغري

(صُّ را) همان (ك) جمرة الاولي

جمرة العظمي

(لْ عُ ما) همان (ك) جمرة الاخري

جمرة العقبه

(لْ عَ قَ بِ) همان (ك) جمرة الاخري

جمرة الكبري

(لْ كُ را) همان (ك) جمرة الاخري

جمرة الكبيره

(لْ كَ رِ) همان (ك) جمرة الاخري

جمرة الوسطي

(لْ وُ طا) دومين (ك) جمره، از جمرات ثلاثه مني است كه در فاصله 155 متري از جمره بعد از خود و به فاصله 116 متري جمره قبل از خود قرار گرفته است و در هر يك از روزهاي يازدهم و دوازدهم ذي حجه رمي مي شود.

جمع

(جَ)

1. نام روز عرفه است (لغت نامه)

2. نام مزدلفه است. (لغت نامه؛ الاتقان، ج 2، ص 456)

جمعه خونين مكه

اشاره به كشتاري است كه رژيم آل سعود در جمعه ششم ذي حجة الحرام سال 1407 هجري

قمري (برابر با

ص: 1005

9 مرداد 1366 هجري شمسي) از زائران ايراني خانه خدا كه در مراسم برائت از مشركين شركت داشتند به عمل آورد. (فرقه وهابي)

جنة البقيع

(جَ نِّ تُ لْ بِ) همان (ك) بقيع

جنة الحصينه

(جُ نِّ تُ لْ حِ نِ) از اسامي مدينه است. به معني سپر محم (براي مسلمين). رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) در غزوه احد فرمود: «انا في جنة حصينة» من در قلعه و حصار محافظت شده هستم. (ميقات حج، ش 7، ص 163؛ احكام حج و اسرار آن، ص 293)

جنة المعلي

(جَ نَّ تُ لْ مُ عَ لّا) قبرستان تاريخي شهر مكه است واقع در قسمت شمال شرقي شهر در منطقه سليمانيه و حجون (در انتهاي پل بزرگ هوايي) قريب يك كيلومتري مسجدالحرام و به نام هاي ديگري نيز موسوم است چون: جنة المعلاة، مقبرة المعلي (المعلاة)، مقبرة الحجون، مقبرة المطيبين، مقبره بني هاشم، قبرستان معلاة، قبرستان حجون، قبرستان بني هاشم، قبرستان ابوطالب، قبرستان قريش. اين جا شعبي بوده است موسوم به شعب جَزّارين و نيز شعب ابي دُبّ (به علت سكونت مردي بدين نام در آن) و دره اي است در دهانه كوه حجون كه مردم مكه در دوره جاهلي و آغاز اسلام مردگان خود را در اين دره (كه بخشي از حجون است) دفن مي كردند و لذا اين دره را «شعب المقبره» نيز مي ناميدند. امروزه جنة المعلي به دو ناحيه مجزا (قديمي و جديدي) تقسيم شده است. قسمت جلوي آن قبرستان عمومي مكه است و قسمت عقب آن قبرستان قديمي است كه در دامنه كوه قرار گرفته و از سه طرف به وسيله كوه احاطه شده است (و متأسفانه درب

ص: 1006

اين قسمت قديمي از سال 1396 هجري قمري توسط آل سعود بر روي زائران مسدود گرديد).

در قسمت اصلي و قديمي جنة المعلاة طبق مشهور بزرگان و آباء و اجداد رسول اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) و نيز وابستگان به آن جناب به خاك سپرده شده اند كه شاخص ترين آنها عبارتند از:

1. حضرت خديجه (همسر رسول الله)

2. قاسم و طيب (فرزندان رسول الله)

3. قُصَي(1) بن كِلاب (جد اعلاي رسول الله)

4. عبد مناف بن قصي (از اجداد رسول الله)

5. هاشم(2) بن عبد مناف (از اجداد رسول الله)

6. عبدالمطلب بن هاشم (جد رسول الله)

7. ابوطالب بن عبدالمطلب (عموي رسول الله)

8. بعضي فرزندان و نوادگان ائمه اطهار (از نسل رسول الله)

9. سميه و ياسر والدين عمار ياسر (از اصحاب گران قدر رسول الله)

اهميت معلي

طبق نوشته ها رسول اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) تا زماني كه در مكه بودند در روزهاي دوشنبه و پنجشنبه براي زيارت بستگان خود به قبرستان قريش مي رفتند و براي آنها طلب مغفرت مي نمودند اما حكومت سعودي در جفا به آنان گنبد و بارگاه باشكوهي را كه بنا بر مشهور بر مقابر حضرت خديجه و حضرت ابوطالب و حضرت عبدمناف و حضرت عبدالمطلب وجود داشت تخريب و محو كرد و سنگ هاي روي قبور نيز شكسته شد و زيارت آنان غير ممكن گرديد.

جواز السفر

(جَ زُ سَّ فَ) اعراب پاسپورت را گويند. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

جهت جنوبي

يا جهت قِبلي (قبله) در تاريخ جغرافيايي مدينه اصطلاحاً مكاني را مي گفتند كه مسافران مدينه از آن حد به سوي مكه توديع و بدرقه مي

ص: 1007

شده اند. (مدينه شناسي، ج 1، ص 219)

جهت شامي

همان (ك) جهت شمال

جهت شمالي

يا جهت شامي در تاريخ جغرافيايي مدينه اصطلاحاً مكاني را مي گفتند كه مسافران مدينه از آن حد به

1. نوشته اند قصي اولين كسي بود كه در اين شعب به خاك سپرده شد و پس از وي مردم مردگان خود را در كنار او (در شعب ابي دب) مدفون ساختند.

2. طبق نقلي.

سوي شام توديع و بدرقه مي شده اند. (مدينه شناسي، ج 1، ص 219)

جهت قبلي

(ق) همان (ك) جهت جنوبي

جياد

همان (ك) اجياد

جيبه

(جَ بِ) از نام هاي مدينه است (تاريخ و آثار اسلامي، ص 180)

جيران رسول الله

اهل مدينه را ناميده اند. (ميقات حج، ش 7، ص 18)

چ

چاه اريس

(اَ اُ)(1) از چاه هاي مدينه است در كنار مسجد قبا (به فاصله پنجاه متري غرب آن) رسول اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) از آب آن وضو ساخت و غسل كرد. اين چاه در سال 1384 هجري قمري در توسعه ميدان غربي مسجد قبا محو گرديد.اين چاه به جهاتي نام هايي دارد:

1. اريس، چون منسوب بود به شخصي يهودي به نام اريس.

2. تفله، چون آب شور آن با تفله (آب دهان) مبارك رسول الله گوارا گرديد (و مردم آب آن را براي تبرك مي نوشيدند).

3. خاتم، چون خاتم (انگشتري) رسول الله در سال ششم خلافت عثمان از دست او (يا از دست غلام او) درون چاه افتاد و ديگر به دست نيامد. (حرمين شريفين، ص 120؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 343؛ به سوي ام القري، ص 322؛ ناسخ التواريخ، حضرت رسول، ج 4، ص 219 سفرنامه ابن جبير، ص

ص: 1008

246)

چاه اسماعيل

چاه زمزم. (آثار اسلامي مكه و مدينه، ص 35؛ احكام حج و اسرار آن، ص 87)

چاه انس

(اَ نَ) از چاه هاي مدينه واقع در سمت شرق مسجدالنبي كه به دست مالك بن انس خادم رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) حفر شد و حضرت از آن آشاميد و خود را شست و شو داد. اين چاه در دوران سعودي در توسعه شرق مسجدالنبي تخريب شد. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 261 و 345)

چاه بضاعه

(بُ عِ) از چاه هاي مدينه است در سمت شمال غربي مسجدالنبي در فاصله پانصد متري در محله بني ساعده قرار داشت. رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) از آن آشاميد و با دست خود به مردم نوشانيد. نقل شده كه با اين آب مريض ها غسل مي كردند و سه روز نمي گذشت كه عافيت مي يافتند. اين چاه در دوران عثماني مورد توجه و استفاده مزارع اطراف بود اما اخيراً در توسعه مسجدالنبي محو گرديده است (تاريخ و آثار اسلامي، ص 344؛ حرمين شريفين، ص 120؛ به سوي ام القري، ص 303)

چاه بوصه

از چاه هاي مدينه در نزديكي قبرستان بقيع در منطقه باب العوالي قرار داشته و به نقلي رسول خدا در آن غسل جمعه فرموده اند. امروز اثري از آن نيست. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 346)

چاه تفله

(ت ِ لِ) همان (ك) چاه اريس

چاه حاء(2) از چاه هاي مدينه واقع در سمت شمال مسجد النبي. اين چاه را ابوطلحه انصاري به رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم)

1. اَ (ضبط لغت نامه) اُ (ضبط ميقات حج، ش 28، ص 134).

2. بعضي گفته اند حاء نام قبيله و يا شخصي است.

بخشيد و حضرت از آن وضو ساخت و آن را صدقه قرار داد. آب اين چاه بسيار شيرين بود و مريض

ص: 1009

ها خود را با آن شسته و شفا مي يافتند و تا دهه هاي گذشته همچنان مورد استفاده و سقايت زائران بود اما در دوران سعودي در توسعه مسجدالنبي تخريب و مكان آن در محدوده ميدان مجيدي محو گرديد (تاريخ و آثار اسلامي، ص 260 و 345؛ ميقات حج، ش 24، ص 81)

چاه خاتم

(تَ) همان (ك) چاه اريس

چاه ذوالهرم

(ذُ لْ هَ) نوشته اند چاهي است كه عبدالمطلب (پس از حفر زمزم در مكه) آن را در طايف حفر نمود.

چاه رومه

(مِ) از چاه هاي مدينه در شمال شهر (و شمال مسجد ذوقبلتين) و آب مشروب مدينه پيش از اسلام و بعد از اسلام از آن بود. اين چاه در ميان بني مازن حفر شده بود و به رومه غفاري تعلق داشت و چون عثمان آن را يا نيمي از آنرا (از يك يهودي) خريد و صدقه داد به نام عثمان نيز معروف شد. رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) در فضل اين چاه سخناني فرمود و از آب آن وضو مي ساخت. در سال هاي اخير مكان اين چاه به مقر اداره حكومتي تبديل شده و اثري از آن ديده نمي شد. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 344؛ حرمين شريفين، ص 120؛ سفرنامه ابن جبير، ص 247)

چاه زمزم

(زَ زَ)

1. همان چشمه معروف مكه به نام (ك) زمزم (لغت نامه)

2. از چاه هاي مدينه واقع در اطراف مسجدالنبي در داخل خانه فاطمه بنت امام حسين(عليه السلام) و به دست او حفر شد. چاه زمزم يا چاه فاطمه در دوران سعودي در توسعه غربي مسجد تخريب شد. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 261؛ ميقات حج، ش

ص: 1010

28، ص 157)

3. از چاه هاي مدينه واقع در حره غربي. پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)روزي ضمن استفاده از آن براي صاحبش دعا فرمودند. اين چاه به مرور زمان از بين رفت. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 345)

چاه سقيا

(سُ) از چاه هاي مدينه واقع در حره غربي در باب عنبريه و در جنوب مسجد سقيا. رسول اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) از آب آن آشاميدند و وضو ساختند و در كنارش نماز گزاردند و در مكان نماز آن حضرت مسجدي ساختند. اكنون اثري از اين چاه نيست. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 281، 345؛ و...)

چاه عثمان

همان (ك) چاه رومه

چاه عسيله

(عُ سَ لِ) از چاه هاي مكه واقع در زاهر (محلي بين مكه و تنعيم كه اكنون جزء شهر مكه است) نقل است جمعي از اهالي زاهر نزد پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) آمدند و از شوري آب چاهشان شكوه داشتند. حضرت به كنار آن چاه رفت و آب دهان مبارك در آن بيفكند و چاه كه علاوه بر شوري كم آب نيز بود فوراً پرآب و شيرين شد. (معارف و معاريف، ذيل زاهر)

چاه علي

از چاه هاي مدينه. چاه هايي كه حضرت علي(عليه السلام)در منطقه مسجد شجره براي آبياري مزارع حفر فرمودند. آبار علي. ابيار علي.

چاه غرس

(غَ غُ)(1) از چاه هاي مدينه واقع در شرق مسجد قبا. طبق نقل پيامبر اكرم آن را به پاكيزگي ستود و مبارك شمرد و از آب آن نوشيدند و وضو ساختند و به حضرت علي(عليه السلام) فرمودند پس از مرگ مرا از آب چاه غرس غسل بده و آن حضرت نيز چنين كرد. (تاريخ و آثار اسلامي،

ص: 1011

ص 343؛ حرمين شريفين، ص 121؛ ناسخ التواريخ، ج 4، ص 156؛ لغت نامه ذيل غرس؛ ميقات حج، ش 28، ص 134)

چاه فخ

(فَ خّ) همان (ك) چاه ميمون

چاه فضا

از چاه هاي مدينه. اين چاه با آب دهان مبارك رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) بركت يافت و شفاي امراض شد. (ميقات حج، ش 28، ص 134)

چاه قراصه

از چاه هاي مدينه واقع در سمت مساجد سبعه متعلق به جابر بن عبدالله انصاري كه پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) از آب آن آشاميد و براي صاحبش دعا فرمود. اكنون اثري از آن 1. غُ (ضبط تاريخ و آثار اسلامي) غَ (ضبط لغت نامه و ميقات حج).نيست. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 326)

چاه ميمون

از چاه هاي مكه است. چاهي است معروف در سرزمين ابطح و از مستحبات ورود به مسجدالحرام وطواف، غسل كردن از چاه ميمون است پيش از ورود به مكه. چاه فخ هم گفته مي شد. (لمعه، ج 1، ص 122؛ توضيح مناسك حج، ص 56)

چتر

در احرام حج و عمره بر سر قرار دادن چتر در حال حركت براي مردان مجاز نبوده و از محرمات است.

چهار تلبيه

از واجبات احرام گفتن چهار تلبيه است بعد از نيت. و صورت آن اين است كه بگويد: «لبيك، اللهم لبيك، لبيك، لاشريك لك لبيك (ان الحمد والنعمة لك و الملك لا شريك لك لبيك) مكرر گفتن اين چهار تلبيه مستحب است و بيش از يك مرتبه گفتن آن واجب نيست. (مناسك حج و احكام عمره، ص 26 الي 29؛ فقه فارسي با مدارك، ج 3، ص 88)

چهار ركن

منار شامي و يماني و عراقي و حجرالاسود و اين هر چهار

ص: 1012

از اركان كعبه است. (فرهنگ آنندراج؛ فرهنگ غياث اللغات)

چهار ركن كعبه

منار شامي و يماني و عراقي و حجرالاسود. (فرهنگ نفيسي)

چهار لبيك

همان (ك) چهار تلبيه

ح

حائط

نام كنوني فدك است. (مدينه شناسي، ج 2، ص 492)

حاج

الحاج و المعتمر وفدالله (منقول از امام صادق).

حج رونده. حج كننده. عنوان كسي كه اعمال و مناسك حج را به جاي آورده است.

حاج صروره

به جا آورنده (ك) حج صروره

حاج قارن

به جا آورنده (ك) حج قرآن

حاج متمتع

به جا آورنده (ك) حج تمتع

حاج محصور

به جا آورنده (ك) حج محصور

حاج مصدود

به جا آورنده (ك) حج مصدود

حاج مفرد

به جا آورنده (ك) حج افراد

حاجه

(جِّ) زني كه به زيارت خانه كعبه توفيق يافته. (لغت نامه)

حاجي

آن كه فريضه حج گزارده (لغت نامه)

حاج به معني حج گزار و افزوده «يا» در آخر آن از اغلاط مشهور است (راهنماي دانشوران)

حاجيانه

(نِ) حجيه. مالي كه از دارايي ميت به نايب زيارت در حج داده مي شود و از جمله واجبات مالي متوفي است. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

حاجي حرمين

(حَ رَ مَ) كسي كه هم حج كرده باشد (حرم مكه) و هم به مدينه طيبه (حرم مدينه و مدفن رسول الله) مشرف شده باشد.

حاجيه

(ي) زني حج گزارنده (لغت نامه)

حاشيه مطاف

جاي طواف كعبه كه با حاشيه اي از سنگ سياه در كف حرم (مسجدالحرام) مشخص گرديده است.

حاضر

(ضِ) ذلك لمن لم يكن اهله حاضري المسجد الحرام (بقره 196)

اهل مكه. كسي كه نزديك مكه است. كسي كه وطنش كمتر از شانزده فرسخ با مكه فاصله دارد و وظيفه اش به جاي آوردن حج افراد يا حج قرآن است (نه حج تمتع)

حاطمه

(طِ مِ) از نام هاي مكه است از آن

ص: 1013

جهت كه هر كس را كه بدان اهانت روا دارد در هم شكند، و لذا اصحاب فيل را كه قصد نابودي اصل كعبه را داشت با اعجاز غيبي به هلاكت نشاند. (لغت نامه؛ تاريخ تحليلي اسلام، ج 1، ص 65؛ ميقات حج، ش 4، ص 144؛ كتاب حج، ص 45)

حبري

(حِ بَ يّ) روپوش يا پارچه سياه رنگي كه گاه كعبه را بدان مي پوشانيدند (ميقات حج، ش 25، ص 97)

حبش

(ك) كوه حبش

حبيبه

(حَ بِ) از اسامي مدنيه است به خاطر علاقه پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) به آن (حرمين شريفين، ص 117؛ ميقات حج، ش 7، ص 163)

حج

(حِ جّ) و لله علي الناس حج البيت (آل عمران 97)

نتيجه قصد است كه زيارت مقصود باشد و حِج البيت زيارت قصد شده خانه خداست و حَج (قصد زيارت) مقدمه حِج (زيارت قصد شده) است.(1) (اسرار، مناسك، ادله حج، ص 7)

حج
اشاره

(حَ جّ) و اذن في الناس بالحج (حج 28)

حج به معني قصد و قصد زيارت و در اصطلاح فقها قصد خانه خدا و زيارت بيت الله است. حج انجام مراسم و تشريفات و مناسك خاصي است در مكاني (مكه) و زماني خاص (ماه هاي حج)، و علت ناميده شدن مراسم و تشريفات زيارت بيت الله (كعبه) به «حج» براي آن است كه در لغت حج به معني قصد و رفتن به سوي كسي و جايي به منظور ديدار و زيارت است و هنگام حركت به سوي مكه براي شركت در اين مراسم قصد زيارت بيت الله مي شود. حج از واجبات و ضروريات است و از اركان مهم دين اسلام است

ص: 1014

و در ترتيب متداول ابواب فقه، حج باب (و يا ركن) پنجم از ابواب و اركان فروع احكام به اسلام به شمار رفته است. در سال وجوب حج (و نيز در تعداد حج رسول الله) گر چه اختلاف كرده اند ولي آنچه مورد اتفاق است آن است كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) در سال دهم هجرت حج نمودند. حج بر هر مسلمان (با وجود استطاعت) در تمام عمر يك بار واجب مي گردد (و آن را «حجة الاسلام» گويند).

ترك حج

طبق روايات، ترك حج، ترك شريعت است، باعث هلاكت است، باعث نابينا محشور شدن است.

طبق فرموده فقها، ترك حج با اقرار به وجوب از گناهان كبيره است (و تارك حج در صورت عدم انكار وجوب آن مرتكب گناه كبيره شده است) و ترك حج با انكار وجوب (در صورتي كه به انكار خدا و يا توحيد و يا نبوت برگردد) موجب كفر است (و تارك حج در صورت انكار وجوب حج كافر است).

فوايد حج

(2) برقراري دين

تندرستي بدن

پاكي از گناهان

وارد شدن به جنان

بي نيازي از ديگران

شفاعت كردن از ديگران

رهايي از فقر و نداشتن

جلوگيري از بدن مردن

در پناه خداوند در آمدن

از فشار قبر رهايي يافتن

از آتش جهنم آزاد شدن

مال و روزي را زياد كردن

اهل و مال را حفظ نمودن(3)

مستحبات سفر حج

صدقه دادن

وصيت كردن

غسل سفر حج كردن

دوستان را خبر كردن

دو ركعت نماز خواندن

اهل خود به خداوند سپردن

تربت سيدالشهداء همراه بردن

توبه و به واقع به خداوند برگشتن

نيت براي خداوند خالص كردن

خير و بركت

ص: 1015

از خداوند طلب نمودن

انگشتر عقيق و فيروزه در انگشت كردن

توشه سفر خوب و كافي به همراه بردن

مال از حق الله و حق الناس پاك كردن(4)

از ذمه حقوق اخلاقي ديگران به در آمدن

با خانواده و بستگان و دوستان وداع نمودن

همسفر صالح، دانا و خوش خلق انتخاب كردن

1. و از نظر كساني ميان حَج و حِج تفاوتي ندارد. (ميقات حج، ش 4، ص 20).

2. طبق روايات منقول از معصومين(عليهم السلام).

3. و نيز توجه كنيم به آثار اخلاقي واجتماعي و سياسي و اقتصادي و فرهنگي جهاني حج.

4. اصولاً هيچ عبادتي را خداوند با مال حرام نمي پذيرد.

همسفران را در راه سفر خدمتگزاري كردن

با همسفران مروت و جوانمردي و خوشرفتاري كردن

از مشكلات (مالي و بدني) احتمالي سفر افسرده نشدن

در راه سفر ترك كلام بيهوده و خصومت و مجادله نمودن

دعاهاي وارده (چون دعاي فرج) را هنگام خروج از خانه خواندن

قرآن (آيه الكرسي، قدر، معوذتين و يازده قل هوالله) هنگام خروج از خانه خواندن

سخاوت كردن و به طور گروهي غذا خوردن و همسفران را بر سر سفره (غذا) دعوت كردن

در حال سير استغفار كردن و تسبيح و تهليل و تكبير گفتن و بر محمد و اهل بيتش صلوات فرستادن

رهاورد وسوغاتي سفر خريدن و در بازگشت از سفر حج وليمه دادن

راه هاي وجوب حج

حج به يكي از سه راه واجب مي شود: حجة الاسلام، حج بالنذر و حج استيجاري.

شرايط وجوب حج

عبارتند از: بلوغ، عقل، حريت و استطاعت (مالي، بدني، راهي و زماني)

مناسك حج

اصطلاحاً مراسم و اعمال حج (عبادت مخصوص حج) را گويند، يعني مجموعه آداب و

ص: 1016

افعالي كه جهت زيارت بيت الله صورت مي گيرد. حج به طور كلي از دو عبادت عمره(1)و حج تشكيل مي شود. اقسام حج

عبارتند از: حج افراد، حج قران و حج تمتع.

اعمال (واجبات) حج

1. احرام (در ميقات)

2. وقوف در عرفات

3. وقوف در مشعرالحرام

4. رمي جمرة العقبه (در مني)

5. قرباني كردن(2) (در مني)

6. حلق يا تقصير (در مني)

7. طواف زيارت (كعبه)

8. نماز طواف زيارت (كعبه)

9. سعي صفا و مروه (در مكه)

10. طواف نساء (كعبه)

11. نماز طواف نساء (كعبه)

12. بيتوته كردن (در مني)

13. رمي جمرات ثلاثه (در مني)

نوع واجبات حج

1. واجبات ركني، عبارتند از: احرام، وقوف در عرفات، وقوف در مشعر، طواف زيارت و سعي.

2. واجبات غير ركني، عبارتند از: نماز طواف زيارت، طواف نساء، نماز طواف نساء، رمي، قرباني، حلق (يا تقصير) و بيتوته در مني.

زمان انجام حج

ماه هاي حج ماه هاي شوال و ذي قعده و ذي حجه است و شروع حج كه با احرام است مي تواند از اول ماه شوال به بعد انجام پذيرد.

تفاوت انواع حج

1. در حج افراد و حج قران (كه عبادت عمره مفرده بعد از عبادت حج صورت مي گيرد) مي توان هر موقع از اول ماه شوال به بعد احرام بست و از ظهر روز نهم ذي حجه الي دوازدهم (يا سيزدهم) ذي حجه بقيه اعمال حج را انجام داد. اما در حج تمتع (كه عبادت عمره تمتع(3) قبل از عبادت حج صورت مي گيرد) ابتدا عمره تمتع را هر موقع از اول ماه شوال به بعد تا قبل از ظهر روز نهم ذي حجه انجام مي

ص: 1017

دهند و آنگاه احرام حج مي بندند(4) و بقيه اعمال حج را بعد از ظهر روز نهم ذي حجه الي دوازدهم (يا سيزدهم) ذي حجه به جاي مي آورند.

2. حج افراد و حج قران براي اهل مكه و حوالي آن است

1. رجوع كنيد به قسمت عمره».

2. در حج افراد قرباني نيست.

3. رجوع كنيد به قسمت «عمره».

4. و معمولاً از روز هشتم ذي حجه اين كار را انجام مي دهند.

ولي حج تمتع براي غير اهالي مكه (يعني براي اهل آفاق) مي باشد.

3. احرام در حج افراد و حج تمتع با تلبيه منعقد مي شود ولي در حج قران اختيار است بين تلبيه و اشعار و تقليد.

4. ميقات (جاي احرام بستن) حج افراد و حج قران در غير مكه و در نقاط مختلف است اما ميقات حج تمتع در مكه است.

5. قرباني در حج تمتع در اصل واجب است و در حج قران به سبب اشعار يا تقليد واجب است و در حج افراد واجب نيست.

6. دو طواف و نيز سعي را در حج قرآن و حج افراد مي توان بدون عذر تا آخر ذي حجه به تأخير انداخت ولي در حج تمتع تنها در مورد عذر جايز است.

7. در حج افراد و حج قران عمره و حج دو عبادت هستند و استطاعتشان جداست ولي در حج تمتع يك عبادتند و استطاعتشان يك جا است.

8. در حج افراد و حج قران پس از احرام و پيش از رفتن به عرفات مي توان طواف مستحبي انجام داد ولي در حج تمتع تا حلق (يا تقصير) در

ص: 1018

مني انجام نشود طواف مستحبي وجود ندارد.

9. در حج افراد و حج قرآن مي توان براي هر يك از عمره و حج نايبي جداگانه گرفت ولي در حج تمتع نايب براي عمره و حج تنها يك نفر است.

حجاب البيت

(حِ بُ لْ بَ) همان (ك) پرده كعبه

حجابت

(حِ بَ) همان (ك) سدانت. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

حج ابراهيمي

يعني حج واقعي و حقيقي كه خداوند تشريع كرد و به حضرت ابراهيم(عليه السلام)

دستور داد كه «واذن في الناس بالحج» و در عصر رسول الله اين حج توسط آن جناب تجديد حيات يافت، و حجي است كه با انگيزه اي خاص و جهت تحقق فلسفه مهم آن كه اظهار عبوديت الهي و نفي شرك و الحاد و رسيدن به قله كمال و سعادت است انجام مي گيرد. (ميقات حج، ش 2، ص 32؛ ص 239)

حجاج

(جُ جّ) حاجيان. حج كنندگان (لغت نامه)

حجاج مدينه بعد

واژه اي است براي معرفي آن دسته از زائران ايراني بيت الله كه بعد از انجام مناسك حج به مدينه مشرف مي شوند. همان (ك) پس مدينه

حجاج مدينه قبل

واژه اي است براي معرفي آن گروه از زائران ايراني خانه كعبه كه قبل از انجام مناسك حج به مدينه مشرف مي شوند. همان (ك) پيش مدينه

حجاز

(حِ)

1. از اسامي مكه است از جهت واقع شدن در منطقه حجاز. (ميقات حج، ش 21، ص 92 و 123)

2. منطقه اي است در شمال شبه جزيره عربستان واقع ميان نجد و تهامه، و گويند چون ميان اين دو جدايي انداخته آن را حجاز (از ماده حَجْز به معناي فاصله و حايل) ناميدند و سرزميني است با بيابان هاي وسيع

ص: 1019

ولي بيشتر ريگزار و بي آب و حاصل. حجاز از نظر تاريخ اسلام مهم ترين قسمت عربستان مي باشد،و تاريخ حجاز همان تاريخ مكه و مدينه است كه در اين قسمت واقعند. بعد از سقوط بني عباس (سال 656 هجري قمري) حجاز تابع دولت مصر شد و پس از استيلاي دولت عثماني بر مصر (به سال 923 هجري قمري) حجاز به تابعيت عثماني درآمد ولي حكومت آن عمدتاً در دست شرفاي مكه باقي ماند و تا سال 1845 ميلادي حجاز از طرف مصر اداره مي شد و از آن پس دولت عثماني مستقيماً بدان جا والي فرستاد. در سال 1916 ميلادي شريف مكه به ياري متحدين جنگ جهاني اول حجاز را از تبعيت عثماني آزاد كرد و مملكت مستقلي تشكيل داد اما فرمانروايي هاشميان با شورش وهابيه و سعوديه در سال 1343 هجري قمري برافتاد و سعودي ها بر نجد و حجاز مسلط شدند.

حج الاسباب

(حَ جُّ لْ اَ) حجي است كه به يكي از اسباب همچون نذر، عهد، يمين و غير اينها بر كسي واجب گردد. (فرهنگ اصطلاحات فقهي)

حج استحبابي

(حَ جِّ اِ تِ) يا حج مستحب. حج ثوابي،

حج غير واجب است كه از افضل مستحبات است و در هر سال انجام آن نيكو شمرده شده و ترك آن در پنج سال متوالي مكروه معرفي گشته. حتي فرموده اند تكرار آن در هر سال مطلوب است اگر چه موجب استقراض شود در صورتي كه قدرت بر پرداخت آن باشد. در انجام حج مستحب چه اهل مكه و چه اهل آفاق در انتخاب هر يك از انواع سه گانه حج (افراد، تمتع و قرآن) مختارند (ولي

ص: 1020

انجام تمتع را افضل دانسته اند).

حج استطاله

(اِ تِ لِ) طبق روايت حجي است براي گدايي كه تهيدستان كنند.

حج استيجاري

(اِ) حجي است كه به خاطر اجير شدن بر نايب واجب مي شود. حجي است كه اجير از جانب ميت به جاي مي آورد. اگر مكلف حجي را كه بر او واجب بوده انجام نداده باشد پس از فوت او شخصي را اجير مي كنند تا از جانب وي حج كند. و حجة الاسلام از ميقات براي ميت كفايت مي كند مگر آن كه وصيت به خصوص حج بلدي كرده باشد.

حج اسلام

(اِ)

1. همان (ك) حجة الاسلام

2. همان (ك) حجة الوداع

حج اصغر

(اَ غَ) تعبيري است از «عمره» (مجمع البيان، ج 11، ص 15)

حج افراد

(اِ) يا «حج مفرده» از انواع حج واجب (حجة الاسلام) است و بر كساني واجب است كه:

1. اهل مكه هستند.

2. محل سكونت آنها تا مكه كمتر از 48 ميل (16 فرسخ شرعي)(1) مي باشد.

3. وظيفه آنها انجام حج تمتع است ولي به عللي بايد حج افراد انجام دهند، مثل اين كه دير به مكه رسيده و فرصت عمره تمتع نباشد، يا در عمره مريض شوند و وقت وقوف به عرفات تنگ باشد به طوري كه اگر عمره را به جا آورند تا آخر روز نهم به عرفات نمي رسند.

وجه تسميه افراد

چون قرباني همراه قاصد حج نمي باشد.

چون حج از عمره جداست.(2) (عمره را در نيت حج ضميمه نكنند)

اعمال (واجبات) حج افراد

1. احرام (از ميقات)

2. وقوف در عرفات

3. وقوف در مشعر

4. رمي جمره عقبه

5. حلق (يا تقصير)

6. طواف زيارت كعبه

7.

ص: 1021

نماز طواف زيارت

8. سعي بين صفا و مروه

9. طواف نساء كعبه

10. نماز طواف نساء

11. بيتوته كردن در مني

12. رمي جمرات ثلاثه

زمان انجام حج افراد

اعمال حج افراد از روز نهم ذي حجه شروع مي شود كه تا روز دوازدهم (يا سيزدهم) ذي حجه به طول مي انجامد. گر چه برخي اعمال (مثل دو طواف و سعي) را مي توان تا آخر ذي حجه به تأخير انداخت، ولي احرام اين حج را مي توان از ابتداي ماه هاي حج يعني از اول شوال بست.

حج افسادي

(اِ) حج باطل شده را گويند.

حج اكبر

(اَ بَ) واذان من الله و رسوله الي الناس يوم الحج الاكبر.(توبه 3)

1. نام ديگر «حجة الوداع» است.

2. تعبيري است از حج (در مقابل عمره)

3. حج سالي است كه عيد قربان جمعه باشد.

4. روز عرفه و يا روز عيد قربان است.

1. هر فرسخ حدود 5/5 كيلومتر است.

2. حج افراد داراي دو عبادت حج و عمره است كه هر يك واجب مستقل و جداگانه اي است و بعد از حج افراد، عمره مفرده را در صورت استطاعت به جا مي آورند.

5. روز عيد قربان سال نهم هجري كه بزرگ ترين اجتماع مسلمانان و مشركين بود.(1)

6. ظهور حضرت قائم(عليه السلام) است و اعلان دعوت مردم. (مجمع البيان؛ تفسير نمونه؛ كتاب حج، ص 135؛ و...)

حج بالعهد

(بِ لْ عَ) حجي كه به واسطه نذر واجب شود.

حج بالنذر

(بَ نَّ) حجي كه به واسطه نذر واجب شود.

حج بالنيابه

(بَ نّ بِ)

1. انجام مراسم حج به جاي ديگري.

2. حجي كه به جهت اجير شدن بر نايب واجب مي

ص: 1022

شود.

حج باليمين

(بِ لْ يَ) حجي كه به وسيله قسم و سوگند واجب آيد. (لغت نامه)

حج بذلي

(بَ) حجي كه با پولي كه ديگري بخشيده است به جاي آورند و كفايت از حجة الاسلام مي كند، و گيرنده اگر پس از اين خودش مستطيع شد ديگر حجي بر او واجب نخواهد شد. و اگر مالي براي خصوص حج بخشيده شود واجب است قبول كردن (براي كسي كه حجة الاسلام نكرده) و دين مانع از وجوب حج بذلي نيست (مگر آن كه حال باشد و مانع از اداي آن گردد)، و در حج بذلي رجوع به كفايت شرط نيست. (مناسك حج، مسئله 53؛ فقه فارسي با مدارك، ج 3، ص 49)

حج بلاغ

(بَ) همان (ك) حجة الوداع

حج بلاغه

(بَ غِ) همان (ك) حجة الوداع

حج بلدي

(بَ لَ) مقابل حج ميقاتي. حجي است نيابتي و نايب از شهر ميت به قصد حج حركت مي كند.

حج بيت

(بَ) حج البيت، حجة الاسلام (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

حج تبرع

(تَ بَ رُّ) همان (ك) حج تطوع

حج تجارت

(تِ رَ) طبق روايت حجي است براي تجارت كه ثروتمندان كنند.

حج تطوع

(تَ تَ وُّ) حج تبرع. آن است كه پس از وفات ديگري بدون اخذ اجرت و به نيابت وي حج كند. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

حج تمام

همان (ك) حجة الوداع

حج تمتع

(تَ مَ تُّ) از انواع حج واجب (حجة الاسلام) است و بر كساني (افراد مستطيعي) واجب است كه فاصله محل سكونتشان تا مكه 16 فرسخ شرعي يا بيشتر باشد (يعني وطن آنها تا مكه تقريباً 87 كيلومتر يا لااقل 48 ميل فاصله دارد) حج تمتع داراي دو عبادت متصل به هم عمره تمتع و حج تمتع است كه هر دو در يك

ص: 1023

سال (و ابتدا عمره تمتع و سپس حج تمتع) صورت مي پذيرد.

وجه تسميه تمتع

جهت ناميدن اين حج را به تمتع از آن جهت ذكر كرده اند كه مي توان در فاصله بين انجام اعمال عمره و انجام اعمال حج از آنچه كه بر محرم حرام بوده متمتع و بهره مند گرديد. به اين نحو كه حاج پس از پايان اعمال عمره مُحِلّ شده (از احرام بيرون مي آيد) و در فاصله اي كه تا احرام مجدد براي عمل حج موجود است از چيزهايي كه بر محرم حرام بوده تمتع حاصل مي نمايد.

زمان انجام حج

1. عمره: وسعت زماني انجام عمره از اول ماه شوال تا قبل از ظهر روز نهم ذي حجه است.

2. حج: شروع اعمال حج بعد از پايان يافتن عمره است كه با احرام شروع مي شود.(و معمولاً از روز هشتم ذي حجه اين كار را انجام مي دهند)(2) و بقيه اعمال از بعد از ظهر روز نهم ذي حجه الي دوازدهم (يا سيزدهم) ذي حجه انجام مي شود.

اعمال عمره تمتع

1. احرام (از ميقات عمره)

2. طواف زيارت خانه خدا

3. نماز طواف زيارت خانه خدا

4. سعي بين صفا و مروه (در مكه)

1. و پس از آن سال ديگر هيچ مشركي حق شركت در مراسم حج نيافت.

2. احرام حج تمتع خوب است روز هشتم ذي حجه باشد (فقه فارسي با مدارك، ج 3، ص 77)

5. تقصير (در مكه و معمولاً در كنار مروه)

اعمال حج تمتع

1. احرام (از ميقات مكه)

2. وقوف در عرفات (از ظهر روز نهم ذي حجه)

3. وقوف

ص: 1024

مشعر (از طلوع فجر تا سر زدن خورشيد دهم ذي حجه)

4. رمي جمرة العقبه (در مني در روز دهم ذي حجه)

5. قرباني كردن (در مني در روز دهم ذي حجه)

6. حلق يا تقصير (در مني در روز دهم ذي حجه)

7. طواف زيارت خانه خدا

8. نماز طواف زيارت خانه خدا

9. سعي بين صفا ومروه

10. طواف نساء خانه خدا

11. نماز طواف نساء خانه خدا

12. بيتوته در مني (شب هاي يازدهم و دوازدهم ذي حجه).

13. رمي جمرات ثلاثه (در مني، روزهاي يازدهم و دوازدهم)

حج جاهلي

(هِ) يا حج مشركين، حجي كه در جاهليت آميخته با آداب شرك آلود انجام مي گرفت. زيارت بيت الله الحرام عبادتي است كه سابقه تاريخي توحيدي آن به زمان بناي كعبه به دست تواناي پيامبر عظيم الشأن الهي حضرت ابراهيم(عليه السلام) مي رسد. زيارت بيت الله و انجام مراسم حج در طول زمان همچنان صورت مي گرفت حتي در آن دوران كه پايگاه توحيدي كعبه به فراموشي سپرده شده بود، و به اين ترتيب حج را نه تنها موحدان كه مشركان نيز انجام مي دادند و اعراب جاهلي به زيارت بيت الله مي پرداختند كه اگر چه با آداب شرك آلود صورت مي گرفت ولي با اين همه در ميان ايشان باز مانده هايي از رسوم عصر حضرت ابراهيم و حضرت اسماعيل(عليهما السلام) بر جاي ماند كه از آن پيروي مي كردند همانند تعظيم و طواف كعبه و حج و عمره و وقوف بر عرفه و مزدلفه و قرباني شتران و تهليل و تلبيه در حج و عمره با افزودن چيزهايي بر آن. اعراف

ص: 1025

جاهلي به هنگام موسم حج، در بيابان وسيعي بين طايف و نخله (يا بين طايف و مكه) در اول ذي قعده بازاري (به نام عكاظ) بر پا مي كردند تا بيستم (يا بيست و يكم و يا سي ام) ماه به طول مي كشيد. آنها در اين بازار به داد و ستد مي پرداختند و اشعار خويش را مي خواندند و بر يكديگر مفاخره مي كردند و پس از آن در ماه ذي حجه به اجراي مناسك حج مي پرداختند و در موقع حج عرب ها خطاب به قوم «صوفه» با گفتن «اجز صوفه» يا «اجيزي صوفه» اجازه(1) حج مي گرفتند. اجازه حج و حركت از عرفه به مني و از مني به مكه مخصوص صوفه (غوث بن مُر و اولاد او) بود (تا آن كه طايفه «عدوان» آن را گرفتند و با اينان بود تا قريش آن مقام را به دست آورد) و اعراب جاهلي با توجه به برخي تفاوت و امتيازات بين خود، حج خاص خود را انجام مي دادند (حج حمس، حج حله و حج طلس) و برخي از ويژگي هاي حج جاهلي عبارت بود از:

نسئي، عبارت بود از جا به جايي ماه ذي حجه (ماه حج) جهت رهايي از گرماي طاقت فرساي آن.(2)

تلبيد، آن بود كه حج كننده مقداري از گياه خطمي و آس و سدر را با كمي كتيرا به هم مي آميخت و آن را در ميان موي سرش مي نهاد از براي آن كه از مرتب كردن آن و كشتن شپش آن خودداري نمايد.

تصديه، آن بود كه چون حج كننده به كعبه مي رسيد به

ص: 1026

كف زدن و غوغا كردن مي پرداخت و تا پايان طواف برگرد كعبه ادامه مي داد.

مكاء،(3) آن بود كه حج كننده چون به كعبه مي رسيد به صفير كشيدن و سوت زدن مي پرداخت و اين عمل را تا

1. در حج جاهلي انتقال سريع از عرفه به مزدلفه را «اجازه» مي گفتند و كساني بودند كه پيشاپيش، افراد را هدايت مي كردند و طبق سيره ابن هشام «غوث بن مُرُبن اُدّ» مسئول اجازه عرفه بود و پس از او فرزندانش اين مسئوليت را بر عهده داشتند و او و فرزندانش را صوفه مي گفتند و در وجه اين نامگذاري گفته اند هنگامي كه مادرش او را به كعبه بست پارچه اي پشمين (صوف) بر او انداخت. و بنابر نقل ابن عباس، پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) از حركت شتابان منع فرمود و دستور حركت به آرامي صادر كرد.

2. رجوع كنيد به واژه «نسيئي».

3. و ما كان صلاتهم عند البيت الامكاء و تصدية (انفال 35).

پايان طواف بر گرد خانه كعبه ادامه مي داد.(1) (ميقات حج، ش 4، ص 101 الي 104، ص 112؛ تلبيس ابليس، ص 134 و 135؛ تاريخ تحليلي اسلام، ج 1، ص 48؛ و...)

حج جاهليت

همان (ك) حج جاهلي

حج حله

(ك) حله

حج حمس

(ك) حمس

حج خدمه

(حَ دَ مِ) فقهاي عظام در باب حج خدمه (كه ضمن خدمت به حجاج، مناسك حج را نيز انجام مي دهند) بابي از فقه گشوده اند و مسائل آن را تبيين كرده اند. (ميقات حج، ش 73، ص 44)

حجر

(حِ) همان (ك) حجر اسماعيل

حجر

(حَّ جَ) همان (ك) حجرالاسود

حجرات

(حُ جُ) منظور منزل مسكوني پيامبر(صلي

ص: 1027

الله عليه وآله وسلم) و اطاق زنان آن حضرت است. (دايرة المعارف قرآن كريم)

حجر اسماعيل

(جِ) «حجر» يا «حجر اسماعيل» يا «حجر الكعبه» مكاني (فضايي سطحي) است در قسمت شمالي ديوار خانه كعبه (در جانب ناودان طلا) كه با ديواري قوسي و نيم دايره (حجر الحجر) محصور است.(2)اين ديوار به ارتفاع يك متر و سي (يا چهل) سانت از يك طرف به ركن شمالي (ركن شمال شرقي) و از طرف ديگر به ركن غربي (ركن شمال غربي) منتهي مي گردد. اما امتداد آن در حدود دو متر مانده به دو ركن قطع مي گردد تا به اين ترتيب راه ورود و خروج (حجر) ممكن گردد. فاصله اين فضا از وسط ديوار كعبه تا ديوار قوسي از داخل 36/8 متر و عرض خود ديوار قوسي 5/1 متر مي باشد (و در نتيجه فاصله اين فضا از ديوار كعبه تا ديوار قوسي شكل از خارج 86/9 متر است). ديوار حجر اسماعيل و نيز فضاي حجر اسماعيل از سنگ مرمر پوشيده شده است. حجر به فرموده فقها:

1. داخل در طواف است.

2. هنگام طواف واجب نبايد از آن عبور كرد.

3. هنگام طواف حركت روي ديوار جايز نمي باشد.

4. نماز طواف واجب را نمي توان در درون آن به جاي آورد.

اهميت حجر

از آيات بينات است.

زير ناودان طلا امكان استجابت دعا بيشتر است.

آب ناودان كه به حجر مي ريزد شفا دهنده بيمار است.

قبور جمعي از انبيا از جمله حضرت اسماعيل در اين عرصه است.

نماز در اين مكان به خصوص در زير ناودان طلا فضيلت بيشتري دارد.

احرام بستن براي حج تمتع در

ص: 1028

اين مكان استحباب و فضيلت بيشتري دارد.

به زعم برخي قسمتي از خانه كعبه است (كه در بازسازي كعبه از خانه خارج گرديد) و قريش روي آن ساختمان بنا نكرد و در تجديد بازسازي كعبه توسط ابن زبير اين قسمت جزء خانه قرار گرفت ولي حجاج دوباره آن را به صورت قبلي در آورد و بيرون از خانه قرار داد و نيز طبق روايات متعدد حج اسماعيل جزء خانه نمي باشد و برخي از فقها نيز آن را جزء خانه نمي دانند.

تسميه حجر

1. اين جا محل نزول و مأواي حضرت اسماعيل و مادرش حضرت هاجر بوده و طبق رواياتي منقول از امام صادق(عليه السلام)حجر خانه اسماعيل است و آن حضرت مادر خود را در آن دفن نمود و به خاطر اين كه زير پاي مردم قرار نگيرد اطراف آن را سنگ چين كرد.

2. در جهت اضافه «اسماعيل» به «حجر» (حجر اسماعيل) گفته اند چون ديوارهاي كعبه برافراشته شد آن حضرت از گرماي خورشيد در كنار اين ديوار در سايه مي نشست و يا اين كه سايباني در كنار آن براي خود بر مي افراشت و يا

1. حج جاهلي آميزه اي از شرك، افتخارات قبيله اي و اغراض تجاري و اهداف سياسي قومي بود، از اين رو به هنگام گرد آمدن هر قبيله سعي داشت تا با بانگ بلند مظاهر اين آميزه هاي ناهمگن را در يك ميدان رقابتي به نمايش بگذارد.

2. و در برخي از كتاب ها خود اين ديوار، حجر اسماعيل معرفي شده.

طبق برخي نقل ها ايشان در همين جا به خاك سپرده شدند. (ميقات حج، ش 8،

ص: 1029

ص 110، ش 13، ص 56، ش 20، ص 111 الي 114؛ راهنماي حرمين شريفين، ج 1، ص 196؛ قبل از حج بخوانيد، ص 92؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 57؛ سفرنامه ناصر خسرو، ص 97؛ لغت نامه، ذيل حجر الكعبه)

حجر الاسعد

(حَ جَ رُ لْ اَ عَ) به «حجرالاسود» گفته مي شود. (فرهنگ آنندراج، ذيل محك زر ايمان؛ ميقات حج، ش 10، ص 33)

حجرالاسود

(لْ اَ وَ) «حجر» يا «حجرالاسود» يا «حجر الاسعد» يا «درة البيضاء» سنگي است منصوب بر ديوار كعبه در ركن شرقي (ركن جنوب شرقي) اين سنگ بيضي شكل با قطري قريب به سي سانتيمتر در حدود 5/1 متري از كف مسجدالحرام بر ديوار كعبه نصب است و از اطراف با روپوشي از نقره خالص به صورت مستدير (مدور) كه بتوان با سر و صورت و دست آن را لمس نمود محصور گرديده است. اين سنگ در ابتدا يكپارچه بود ولي به علت آسيب هايي كه در طول زمان بر آن وارد آمد به صورت قطعاتي چند در آمد. طبق روايات تاريخي در سال 64 هجري كه سپاه يزيد در مقابله با ابن زبير مكه را سنگباران كرد، حجرالاسود سه قطعه شد و عبدالله بن زبير آن را در قابي نقره اي محصور ساخت، تا اين كه در سال 189 هجري به علت سست شدن قاب نقره اي، به دستور هارون الرشيد بالا و پايين قاب را سوراخ كرده و در آن سرب يا نقره مذاب ريختند و محكم نمودند. به نوشته «ابن جبير» سياح معروف عرب (در قرن ششم و هفتم هجري قمري) كه «حجرالاسود» را زيارت كرده حجر «چهار قطعه

ص: 1030

به يكديگر پيوسته است كه اطراف آن را با صفحه اي سيمين استوار كرده اند» ابن جبير مي نويسد: «گويند قرمطي (كه خدايش لعنت كناد) آن را شكسته». طبق نقلي در سال 1290 هجري قمري حجر در 17 قطعه (سه قطعه درشت و بقيه ريزتر) به يكديگر در درون قاب نقره اي پيوست داده شد و مطابق سفرنامه يكي از ايرانيان (و احتمالاً از وابستگان به دربار ناصرالدين شاه) كه در سال 1296 هجري قمري نگاشته شد()

«حجرالاسود» قريب بيست قطعه است در طوقي نقره اي (ولي در كتاب «سفرنامه مكه» آمده است كه پنجاه قطعه است كه درهم در قاب نقره محفوظ است) رنگ اين سنگ سياه متمايل به سرخ (با نقطه ها و لكه هايي سرخ و رگه هايي زرد) است و رگه هاي زرد آن در اثر جوش خوردن تَرَك ها مي باشد. طبق روايات «حجر» در ابتدا سفيد و روشن بود ولي در اثر تماس بدن كفار و مشركين و گناهكاران و يا بر اثر آتش سوزي هايي كه در كعبه روي داد به رنگ فعلي (سياه متمايل به سرخ) در آمد. ابن جبير در سفرنامه خود مي نويسد: در بخش سالم مانده حجرالاسود (برابر سمت راست كسي كه براي بسودن و بوسيدن مقابل آن قرار مي گيرد) نقطه كوچك سپيد درخشاني وجود دارد كه گويي خالي بر اين صفحه خجسته است و اين لكه سپيد را خاصيتي است كه چشم را روشني مي بخشد.

احكام حجر طبق فتواي فقها در مراسم حج عمره:

1. حجر مبدأ نيت و آغاز طواف كعبه مي باشد.

2. حجر مرحله پاياني و ختم طواف

ص: 1031

كعبه مي باشد.

استلام حجر مراد از استلام حجر در روايات و اصطلاح فقها، مسح كردن و تماس بدن با حجرالاسود است از طريق: بوسيدن، مسح با دست، چسباندن شكم، تماس مقداري از بدن (و در صورت عدم امكان چسباندن شكم و مسح، به اشاره از دور يا اشاره با سر و عصا) و در اين رابطه:

1. استلام حجر از مستحبات است و در طواف (و در تمام شوط ها) نيز مستحب است، و در شوط اول و شوط آخر مورد تأكيد قرار گرفته است.

2. مستحب است در استلام حجر: الله اكبر گفتن، صلوات فرستادن، دعا نمودن، بوسيدن، صورت بر آن قرار دادن، بلند كردن دست ها، با دست راست لمس كردن، بوسيدن دست و بوسيدن عصا اگر توسط آن استلام شود.

3. و از آثار استلام حجر است: شعار طواف بودن، اجابت

دعا، شهادت حجر در قيامت، بيعت با خداوند طبق روايتي منقول از رسول خدا، حجر الاسود به منزله دست خداوند در زمين است كه به وسيله آن با بندگان مؤمن مصافحه مي كند (و مردم با دست كشيدن بر آن و بوسيدنش با خدا بيعت و اطاعت خدا را تثبيت مي كنند) و از ابن عباس نقل شده كه دست گذاردن بر سنگ به منزله بيعت با رسول خداست(1) كه از ميان ما رفته است.

4. به روايتي منقول از رسول الله «بايد آخرين عهد با كعبه استلام حجر باشد.» و از امام كاظم درباره پيامبر اكرم(صلوات الله عليهما) آمده كه در هر طوافي بدون آن كه كسي را آزار دهد «حجرالاسود» را لمس مي فرمود.

5. با وجود سفارش

ص: 1032

هاي بسياري كه براي لمس و بوسيدن حجر شده است و ائمه نيز بر آن مواظبت عملي مي كردند ليكن اگر به خاطر كثرت جمعيت انجام آن مشكل باشد و سبب مزاحمت ديگران گردد اين تأكيد برداشته شده و سزاوار دانسته اند كه فرد با اشاره از دورتر اكتفا كند، زيرا مصلحت جمع اقتضا مي كند تا فرد از اين وظيفه مستحبي به خاطر يك واجب اجتماعي (رعايت حقوق مردم) دست بردارد تا در مقابل خداوند اجر بيشتري نصيبش سازد.

اهميت حجر طبق روايات:

از سنگ ها يا ياقوت ها بهشتي است.

حضرت آدم از بهشت روي آن فرود آمد.

از كوه ابوقبيس است كه از جانب خدا فرود آمد.

دست كشيدن به آن گناهان شخص را از بين مي برد.

چون دست خدا در زمين است كه با بندگان به وسيله آن مصافحه فرمايد.

آن كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) را درك نكرده با مس آن مثل اين است كه با خدا و پيامبرش بيعت كرده.

شاخصه توحيدي حجر

اين سنگ و كعبه در طول تاريخ نمودار آثار توحيد و يگانه پرستي اند و مظهر مبارزه با شرك و نبرد با پس مانده هاي بت پرستي و جنگ با موهومات به شمار مي روند. عرب هاي قبل از اسلام از مواد و اشياء گوناگون بت و معبود مي ساختند ولي كعبه و حجرالاسود تنها چيزهايي بودند كه دور از جنبه الوهيت شرك آميز قرار داشتند و هيچ عربي آن دو را به هيچ وجه به عنوان معبود يا بت مورد پرستش قرار نداده است و با ظهور اسلام كفر ستيز و مخالف

ص: 1033

با بت و بت پرستي، كعبه و حجرالاسود بار ديگر شاخصه توحيد ابراهيمي گشتند.

نصب حجر كعبه با وجود آن كه در ادوار مختلف تجديد بنا شد ولي جايگاه حجر (اين تنها سنگ ثابت و تغيير نيافته كعبه از ابتداي بنا) هيچ گاه تغيير نكرده است و توسط شايستگاني در جاي خود نصب شده است:

1. حضرت ابراهيم خليل الله. حجر براي نخستين بار توسط آن پيامبر عظيم الشأن توحيدي هنگام بناي كعبه به ديوار كعبه گذارده شد.

2. حضرت محمد رسول الله. حجر پنج سال قبل از بعثت در تجديد بناي كعبه به علت تخريب ناشي از سيل، به دست نبي مكرم در ديوار كعبه جاي گذاشته شد. آن گاه كه قسمتي از ديوار كعبه بالا آمد و بين قبايل بر سر نصب حجر اختلاف افتاد، همگان بر قبول تصميمي كه آن امين خردمند بگيرد اتفاق كردند؛ پس به دستور آن ستوده بزرگ ردايي گستردند، حجر را به درون آن نهاد و بفرمود تا بزرگان قبايل گوشه هاي ردا را برداشته و پاي ديوار كعبه آورند، آن گاه حضرت به دستان مبارك خود آن را نصب نمود.

3. حضرت سجاد ولي الله. حجر در سال 73 (يا 74) هجري در تجديد بناي كعبه (به علت تخريب ناشي از سنگباران مكه) به دست امام سجاد(عليه السلام) كار گذاشته شد. در سال 64 هجري سپاه يزيد در مقابله با ابن زبير (كه بر حجاز مسلط شده بود) مكه را سنگباران كرد كه در اين درگيري قسمت هايي از كعبه آسيب ديد و بعد از پايان محاصره، ابن زبير كعبه را ترميم و حجر اسماعيل را داخل

ص: 1034

كعبه

1. و لذا آيا هدف از استلام حجر نمي تواند مجسم ساختن يك پيمان قلبي باشد؟!

نمود، ولي كعبه باز در جريان محاصره مكه توسط «حجاج» آسيب ديد و چون ابن زبير كشته شد، عبدالملك بن مروان دستور بازسازي آن را داد كه در اين تجديد بنا «حجاج» كعبه را به شكل قبلي اش در آورد. (حجر اسماعيل را در خارج از خانه قرار داد) و حجرالاسود را امام زين العباد نصب فرمود.

4. حضرت ولي الله اعظم. حجر در سال 337 (يا 339) هجري بعد از ربوده شدن توسط قرامطه به وسيله امام زمان حضرت حجت ولي عصر(عليه السلام) كار گذاشته شد. در ايام خلافت مقتدر بالله هيجدهمين خليفه عباسي (295 320) كه از دوره هاي تيره و پرآشوب حكومت عباسي است در سال 317 (يا 310) هجري قرامطه با قوت گرفتن در بحرين با سپاهي به فرماندهي ابوطاهر سليمان بن ابوسعيد حسن جنّابي قرمطي به عنوان حج عازم مكه شدند ولي در روز نهم ذي حجه خانه هاي مكه و اموال حاج را غارت نمودند و مردم را در مسجدالحرام كشتند(1)(و به طوري كه نقل كرده اند، آنها طي مدت 6 يا 7 يا 8 يا 11 روزي كه در مكه بودند تعداد هزار و هفتصد نفر را در حالي كه از استار كعبه گرفته بودند، كشتند و تعداد كشتگان مجموعاً به حدود سي هزار نفر رسيد). آنها در 14 ذي حجه حجرالاسود را از كعبه جدا ساختند و به هَجَر(2) از بلاد احساء بردند (طبق برخي نوشته ها بر اين منظور كه در آن جا عبادتگاهي بسازند و مردم را از

ص: 1035

كعبه منصرف كنند و به آن جا بكشانند). آنها مدت ها حجرالاسود را نزد خود نگه داشتند و پيشنهادات دو قطب سياسي جهان اسلام يعني بني عباس در بغداد و فاطمي ها در افريقا را براي برگرداندن حجر، رد مي كردند تا آن كه مأيوس از موفقيت در جلب نظر مردم و هلاكت قرمطي (به علت ابتلا به بيماري جذام و كرم افتادن به تنش) حاضر به برگشت دادن حجرالاسود گرديدند. به نقلي «الراضي بالله» حجر را به مبلغ 50000 دينار خريد ولي اين قول را با توجه به سال وفات الراضي (329) و سال نصب حجر (337 يا 339) صحيح نمي دانند. به قولي ديگر وكلاي «المطيع لله» (خليفه عباسي از 334 تا 363 هجري) در سال 337 هجري حجرالاسود را به مبلغ 30000 دينار خريدند و خليفه آن را به مكه فرستاد. به نقلي نيز در سال 339 هجري قرامطه به دستور خليفه فاطمي افريقيه حجر را برگرداندند و يا به وساطت شريف يحيي بن حسين از نسل امام حسين (عليه السلام)آن را باز پس فرستادند. همچنين نوشته اند چون عبيدالله نخستين خليفه فاطمي به خلافت رسيد، قرمطي به نام او خطبه خواند ولي عبيدالله در جواب نامه قرمطي او را به خاطر كشتار زائران و ربودن حجرالاسود لعنت كرد و در نتيجه قرمطي سر از فرمان وي پيچيد تا آن كه مبتلاي به بيماري شد و قرامطه مأيوس از موفقيت حجر را به مكه حمل نمودند، و گفته اند پيش از حمل به مكه آن را به كوفه بردند و بر ستون هفتم از ستون هاي مسجد جامع آويختند تا اين كه

ص: 1036

به مكه فرستاده شد و از افرادي نام برده اند كه حجر را نصب نموده اند ولي براساس شواهدي كه در جريان نصب حجر روي داد فقهاي شيعه مسلم گرفته اند كه حجرالاسود به دست مبارك امام زمان (ارواحنا لتراب مقدمه الفداء) بر ديوار كعبه نصب شد. (سفرنامه ابن جبير، ص 126؛ سفرنامه مكه، ص 257؛ ميقات حج، ش 12، ص 45 الي 58؛ ش 19، ص 175؛ نگرشي اجتماعي به كعبه و حج، ص 252 و 253؛ همراه با زائران خانه خدا، ص 90، و منابع متعدد ديگر)

حجر الزيت

(زَّ) گويند از اين سنگ (در مدينه) براي پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) روغن زيتون تراويده است. (سفرنامه ابن جبير، ص 247)

حجر السماق

(سَّ) يا «بلاطه حمراء» سنگي است درون كعبه كه حضرت علي امير المؤمنين(عليه السلام) بر روي آن به دنيا

1. و پس از يازده قرن در روز هشتم ذي حجه سال 1407 هجري قمري حجاج ايراني هنگام اظهار برائت از مشركين و عزيمت به سوي بيت الحرام زير رگبار گلوله هاي حكومت كشته و مجروح و هتك حرمت شدند.

2. هجر مركز بحرين بود و گاهي هم به همه بلاد بحرين هجر گويند. در آن زمان به منطقه وسيعي از شمال عربستان فعلي بحرين يا هجر گفته مي شد، و شهر احساء داخل همين منطقه قرار داشت (ميقات حج، ش 5، ص 78 و 81).

آمد و الان اين سنگ در نزديكي درب كعبه مي باشد. در روايت دارد كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) بر بلاطه حمراء نماز خواندند و سپس روي كردند به اركان خانه به هر ركني تكبير گفتند. (ميقات

ص: 1037

حج، ش 7، ص 161؛ حج و عمره، ص 163)

حجر الكعبه

(حِ رُ لْ كَ بِ) همان (ك) حجر اسماعيل (ميقات حج، ش 21، ص 94)

حجره شريفه

(حُ رِ ءِ شَ فِ) همان (ك) حجره طاهره

حجره طاهره

(هِ رِ)يا «حجره شريفه» يا «حجره مطهره» يا «مقصوره شريفه» اطلاقي است به مدفن حضرت رسول اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) واقع در خانه مسكوني آن جناب كه فعلاً در زاويه جنوب شرقي مسجدالنبي واقع شده است (ولي قبل از توسعه در خارج از مسجد و در كنار آن بود) و از جمله اقداماتي كه در مورد آن صورت گرفته طبقه نوشته ها عبارت است از:

1. سال 17 هجري، خليفه دوم آن گاه كه مقداري بر مسجد بيفزود، در پيرامون مرقد مطهر ديواري بالا برد تا مدفن حضرت مستور ماند.

2. سال 88 هجري، عبدالملك مروان آن گاه كه دستور تخريب خانه همسران رسول الله و توسعه مسجد را داد، براي اين كه مدفن حضرت در مسجد نمايان نباشد ديواري اطراف آن كشيد كه به نام حجره طاهره معروف شد. نخستين كسي كه به عمران مرقد منور پرداخت و چهار درب براي ورود و خروج آن قرار داد عمربن عبدالعزيز بود

3. سال 577 هجري، به دستور نورالدين زنگي پادشاه شام اطراف حجره شريفه را كندند و سپس با آهن و فولاد ديواري بالا آوردند و بر روي اين ديوارها شبكه اي از فولاد نصب نمودند و قبه و بارگاهي از فولاد بنا كردند.

4. سال 668 هجري، الملك الظاهر بَيْبَرس مقصوره اي از چوب ساخت كه سه درب داشت.

5. سال 678 هجري، ملك مصر قبه اي بر روي

ص: 1038

مدفن بنا نمود.

6. سال 694 هجري، الملك العادل زين الدين كَتْبُغا بر ديواره هاي مقصوره افزود تا به سقف رسيد.

7. سال 886 هجري، سلطان قايِتباي از مماليك برخي مصر بناهايي را كه اكنون در حجره طاهره موجود است و ضريح مقدس و تزيينات آن را بساخت.

خصوصيات حجره

طول اين حجره در هر يك از دو ضلع شمالي و جنوبي 16 متر و عرض آن در هر يك از دو ضلع شرقي و غربي 15 متر و مساحت كلي آن 240 متر مربع است.

در گوشه هاي حجره طاهره ستون هايي از سنگ مرمر قرار دارد كه قبه خضراء بر آنها استوار است.

حصار مشبك اطراف حجره به شكل ضريحي از مس و فولاد است كه ميناكاري و طلاكاري است مگر طرف جنوبي آن كه برنجي مي باشد.

ضريح شريف در طول داراي شش طاق نما و در عرض داراي سه طاق نما مي باشد كه چهار طاق نماي در طول مربوط به قسمتي است كه مرقد حضرت در آن قرار دارد و دو طاق نماي ديگر مربوط به قسمتي است كه منسوب به حضرت زهرا(عليها السلام) مي باشد.

مرقد مطهر در قسمت جنوبي و مرقد حضرت فاطمه (بنابر رواياتي) در قسمت شمالي حجره واقع

است. داخل حجره قبر منور پيامبر مشخص است و اطراف آن ديوار كشيده شده كه تا زير گنبد ادامه دارد (و قبر شيخين خارج از اين ديوار و داخل در محوطه پنجره هاي فولادي مي باشد).

حجره طاهره داراي 4باب مي باشد. باب تهجد (در شمال)، باب فاطمه (در شرق)، باب وفود (در غرب)، باب توبه يا باب

ص: 1039

رسول الله (در جنوب).

جامه حجره

1. دوران بني العباس: اولين بار «حسين بن ابي الهيجا» داماد «طائع بن زريك» وزير خليفه العاضد فاطمي (557 - 567 هجري قمري) حجره نبوي را جامه پوشانيد. او جامه اي بزرگ و سفيد تهيه كرد كه روي آن با نقش و نگار و كمربندهايي از ابريشم زرد و سرخ آذين شده و با سوره ياسين مزين گرديده بود، اما امير مدينه از قرار دادن آن در حجره نبوي امتناع كرد و اجازه خليفه عباسي المستضئي بامرالله را ضروري دانست، و چون خليفه اجاره داد جامه مزبور در حجره نبوي شريف آويزان گرديد، تا اين كه بعد از حدود دو سال مستضئ بامرالله خليفه عباسي، جامه اي از ابريشم بنفش را كه گلدوزي و نقش و نگار و كمربندهاي سفيد نوشته شده داشت ارسال نمود و آن را جايگزين جامه «حسين بن ابي الهيجاء» كردند. سپس الناصرلدين الله عباسي (573 622 هجري قمري) جامه اي از ابريشم سياه ارسال كرد كه آن را بر روي جامه قبلي (جامه مستضئي بامرالله) قرار دادند و چون مادر اين خليفه حج گزارد، جامه ديگري همانند جامه فرزندش را بر روي دو جامه پيشين در حجره نبوي آويخت و از آن پس خلفاي بني العباس (تا دوران انقراض خلافتشان) همواره جامه هايي را براي حجره نبوي مي فرستادند.

2. دوران مماليك: سلاطين مصر جامه حجره نبوي را همچنان ولي به صورت نامنظم ارسال مي كردند تا اين كه با وقف سه دهكده در مصر جهت تهيه پرده هاي كعبه و حجره نبوي توسط ملك صالح اسماعيل (743 - 746 هجري قمري) جامه حجره

ص: 1040

نبوي هر پنج سال يك بار بافته و فرستاده مي شد و افزون بر آن سلاطين مصر به هنگام رسيدن به سلطنت جامه اي سبز رنگ براي حجره نبوي ارسال مي نمودند.

3. دوران عثماني: در زمان خلفاي عثماني جامه حجره نبوي هر پانزده سال يك بار در مصر تهيه و فرستاده مي شد و علاوه بر آن هر يك از سلاطين عثماني به هنگام جلوس بر كرسي خلافت جامه اي نيز براي حجره نبوي روانه مي كردند. (راهنماي حرمين شريفين، ج 5، ص 72 الي 77؛ ميقات حج، ش 28، ص 73 الي 76)

حجره فاطمه

(طِ مِ) حجره اي است متصل به حجره رسول الله كه اكنون در داخل «حجره طاهره» واقع شده است و گفته اند اين خانه همان است كه:

در آن دو نور چشم پيامبر حسنين(صلوات الله عليهم) ولادت يافتند.

درِ آن به سوي مسجد، به فرمان خداوند از بسته شدن استثنا شد.

درِ آن جهت اخذ بيعت از شوي آن بانو به آتش كشيده شد.

در آن بانويِ سراي، در حمايت از همسرش در برابر حكومتيان بين درب و ديوار پهلو شكسته شد.

در آن سيده زنان دو عالم بنابر احتمالي به خاك سپرده شد و يكي از مواضع مزار آن بانوست.

حجره مطهره

(مُ طَ هَّ رِ) همان (ك) حجره طاهره

حجرين

(حَ جَ رَ) مراد حجرالاسود و صخره اي (سنگي) است در بيت المقدس كه مانند حجرالاسود آن را زيارت كنند. (فرهنگ فارسي، ذيل صخره)

حج سنتي

(حَ جِّ سُ نَّ) همان (ك) حج استحبابي

حج صروره

(صَ رِ) حج كسي است كه سابقه حج كردن نداشته باشد. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

حج طلس

)ك) طلس

حج عقوبه

(عُ بِ)

ص: 1041

آن كه حج خود را تباه و باطل گرداند از احرام به در نشود وبايد آن حج را به پايان برد. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

حج عمره

1. همان (ك) عمره تمتع

2. همان (ك) عمره مفرده

حج فرضي

(فَ) حج واجب است (ميقات حج، ش 8، ص 24) (â)

حج فريضه

(فَ ضِ) حج الاسلام است كه زائر صحيحاً به پايان برد و تكليف واجب به جاي آورد.

(مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

حج فقرا

(فُ قَ) تعبيري است از زيارت مرقد امام رضا(عليه السلام) در روايت.

حج قران

(قِ) از انواع حج واجب (حجة الاسلام) است و بر كساني واجب است كه:

اهل مكه هستند.

محل سكونت آنها تامكه كمتر از 48 ميل (16 فرسخ شرعي) مي باشد.

وجه تسميه قران

حج گزار براي احرام حج و عمره(1) دو نيت را مقارن مي كند و به يك نيت احرام مي بندد.

حج گزار قارن است يعني از ميقات و از آغاز احرام و حين احرام قرباني را قرين خود مي كند.

اعمال (واجبات) حج قران

1. احرام (از ميقات)

2. وقوف در عرفات

3. وقوف در مشعر

4. رمي جمره عقبه

5. قرباني كردن

6. حلق يا تقصير

7. طواف زيارت

8. نماز طواف زيارت

9. سعي بين صفا و مروه

10. طواف نساء كعبه

11. نماز طواف نساء

12. بيتوته كردن در مني

13. رمي جمرات ثلاثه

زمان انجام حج قران

اعمال حج قران از روز نهم ذي حجه شروع مي شود كه تا روز دوازدهم (يا سيزدهم) ذي حجه به طول مي انجامد، گر چه برخي اعمال (مثل دو طواف و سعي) را مي توان تا آخر ذي حجه به تأخير انداخت،

ص: 1042

ولي احرام اين حج را مي توان از ابتداي ماه هاي حج يعني از اول شوال بست.

حج قضاء

(قَ) حجي كه بابت قضاي حج فوت يا تباه شده بايد كرد. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

حج كمال

(كَ) همان (ك) حجة الوداع

حج للناس

(لِ نّ) حجي كه به خاطر مردم كنند و طبق روايت بايد پاداش آن را از مردم گيرند.(â)

حج لله

(لِ لاّ) حجي كه براي خاطر خدا كنند. طبق روايت منقول از امام صادق(عليه السلام): «حج دو نوع است: حج لله و حج للناس. هر كه براي خدا حج كند پاداش او بهشت است و هر كه براي مردم حج رود در قيامت پاداش خود را بايد از مردم بگيرد.» (فقه فارسي با مدارك، ج 3، ص 72؛ و...)

حج مبدله

(مُ بَ دَّ لِ) حج تمتعي كه بدل به حج افراد شود. اگر كسي از روي ندانستن مسئله، تقصير عمره تمتع را ترك كند و چون احرام بسته است براي او قضاي آن يا اعاده آن ممكن نيست بنابراين حج تمتع او به حج افراد مبدل مي شود يعني افعال حج را تماماً به جا آورده و سپس به ميقات رفته عمره احرام مفرده مي بندد و اعمال عمره را انجام مي دهند. (حج البيت، ص 103)

حج مبرور

(مَ) ان تكتبني من حجاج بيتك الحرام، المبرور حجهم (مفاتيح الجنان، دعاي بعد از فريضه در ماه رمضان).

حج نيكو و پسنديده است كه در دعا به درگاه خداوند بايد درخواست توفيق آن را داشت. طبق حديث، رسول گرامي اسلام(صلي الله عليه وآله وسلم) «حج مبرور» را از دنيا و مافيها بهتر مي داند و پاداش آن را تنها، بهشت ذكر مي فرمايد.

حج متسكع

ص: 1043

مُ تَ سَ كِّ) حج كسي است كه استطاعت ندارد و به دريوزه و ستدن زاد و راحله از اين و آن حج كند. اين كار(2) مسقط فريضه او نيست، يعني اگر مستطيع گردد بايد حج كند. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

حج متمتع

(مُ تَ مَ تِّ) همان (ك) حج تمتع

حج محصور

(مَ) ممنوع شدن حج به علت پيش آمدن مرض است. محصور كسي است كه پس از محرم شدن براي حج (يا عمره) به علت بيماري و مريض شدن نتواند اعمال را انجام دهد و از حج باز ماند و محصور بايد با

1. حج قران داراي دو عبادت حج و عمره است كه هر يك واجب مستقل هستند و بعد از حج عمره مفرده را (در صورت استطاعت) به جا آورند.

2. تسكع = دريوزه كردن و يا بي زاد و راحله از خود حج كردن.

قرباني كردن از احرام به در آيد. و اما در اين كه در چه جايي بايد قرباني كند (مكه، مني، همان محل...) نظرها مختلف است. (نهايه، ص 285؛ توضيح مناسك حج، ص 147؛ دايرة المعارف بزرگ اسلامي، ذيل احصار)

حج مستحب

(مُ تَ حَ بّ) همان (ك) حج استحبابي

حج مستقر

(مُ تَ قَ رّ) هرگاه كسي با وجود شرايط استطاعت حج را ترك كند حج بر او مستقر مي شود و بايد به هر صورت كه مي تواند به حج برود. (فرهنگ اصطلاحات فقهي)

حج مشركين

(مُ رِ) همان (ك) حج جاهلي

حج مصدود

(مَ) هم الذين كفروا و صدوكم عن السمجدالحرام والهدي (فتح 25)

ممنوع شدن حج است به علت پيدا شدن دشمن. مصدود كسي است كه پس از احرام (محرم شدن) براي حج (يا عمره)

ص: 1044

از به جا آوردن اعمال ممنوع شده باشد (كسي كه دشمن او را از حج و عمره بازداشته باشد و نگذارد به مكه وارد شود يا در مكه مانع انجام اعمال حج او گردد. كسي كه به عللي زنداني شده). و مصدود بايد با قرباني كردن از احرام به در آيد و درباره اين كه قرباني در چه جايي (مكه، مني، همان محل) بايد صورت گيرد اختلاف نظر است. (توضيح مناسك حج، ص 147؛ احكام حج و اسرار آن، ص 181؛ دايرة المعارف بزرگ اسلامي، ذيل احصار)

حج مفرده

(مُ رَ) همان (ك) حج افراد. (ناسخ التواريخ، حضرت رسول، ج 4، ص 15)

حج مفرده

(مُ رَ دِ) همان (ك) حج افراد.

حج مقبول

(مَ) و ان تجعل في عامي هذا الي بيتك الحرام سبيلاً حجه مبرورة متقبلة (مفاتيح الجنان).

حج پذيرفته شده است و در دعاها كه از خداوند متعال بايد طلب حج مقبول نمود.

حج منذور

(مَ) حج النذر. حجة النذر. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

حج ميقاتي

حجي كه هزينه سفر (ك) «حجه فروش» فقط از محل ميقات تا مكه و بازگشت به ميقات پرداخت مي شود. (لغت نامه)

حج ندبي

(نَ) همان (ك) حج استحبابي (ميقات حج، ش 8، ص 24)

حج نذري

(نَ) حجي كه بر اثر نذر بر نذر كننده واجب مي شود.

اگر شخص بالغ عاقل با خواندن صيغه شرعي نذر و يا عهد و يمين را منعقد نمايد كه به حج برود انجام حج بر او واجب مي شود و اگر نذر مقيد به سال خاصي باشد در صورت تخلف با تمكن از انجام حج، حنث نذر كرده و علاوه بر انجام حج، كفاره بر او واجب مي شود و در صورتي

ص: 1045

كه نذر مقيد به سال خاصي نباشد با داشتن تمكن تأخير جايز نيست. (آداب واحكام حج، مسئله 164، ص 70)

حج نزهت

(نُ هَ) طبق روايت، حجي است براي تفريح كه پادشاهان كنند.

حج نيابتي

(بَ) همان (ك) حج بالنيابه

حج واجب

(جِ) حجي است كه به يكي از سه راه واجب مي شود:

1. حجة الاسلام كه در تمام عمر يك مرتبه واجب مي شود.

2. حجي كه به واسطه نذر يا عهد يا قسم بر شخص واجب مي شود.

3. حجي كه به جهت اجير شدن بر نايب واجب مي شود. (توضيح مناسك حج، ص 4)

حج الوداع

همان (ك) حجة الوداع

حجول

(حُ) تلفظ امروز عامه مردم است از «حجون» (ميقات حج، ش 15، ص 100 و 102)

حجون

(حَ حُ)

1. نام ديگر قبرستان تاريخي مكه است. (مقبرة الحجون)

2. نام كوهي است در شمال شرقي مكه مشرف بر گورستان تاريخي مكه «يعني بر دامنه جنوب غربي آن مقبره الحجون (جنة المعلي) قرار دارد.

حجة الاسلام

(حَ جَ تُّ لْ اِ)

1. همان (ك) حجة الوداع

2. حجي (اولين حج) كه بر هر مسلمان مستطيع در طول عمر فقط يك بار واجب مي گردد و از آن جهت حجة الاسلام ناميده شد كه مانند نماز و روزه و خمس و زكات، اسلام بر آن بنا نهاده شده است، يا اين كه اين حج به اصل شرع اسلام (و به تكليف شارع) واجب شده نه به تكليف مكلف بر ذمه مثل نذر و اجاره.

حجة البلاغ

(لْ بَ) همان (ك) حجة الوداع

حجة البلاغه

(لْ بَ غِ) همان (ك) حجة الوداع

حجة التمام

(تَّ) همان (ر) حجة الوداع

حجة الكمال

(لْ كَ) همان (ك) حجة الوداع

حجة الوداع

(لْ وَ) نام آخرين حجي است

ص: 1046

كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) در سال دهم هجرت (به اتفاق مسلمين) به جاي آورد. طبق نقل، حضرت در 25 ذي قعده حركت فرمود و در 4 ذي حجه به مكه رسيد. برا ي اين حج به جهاتي نام هاي مختلفي ذكر شده است:

1. حجة الاسلام، چون حضرت احكام حج را طبق دستورات اسلام و وجوب آن را تا روز قيامت بيان فرمودند.

2. حجة البلاغ (البلاغه)، چون حضرت با نزول آيه «يا ايها الرسول بلغ» (مائده 97) در غدير خم به امر الهي ولايت و جانشيني حضرت علي(عليه السلام) را اعلام نموده و خطاب به مسلمين فرمودند: اي مردم آيا ابلاغ كردم؟ و يا خدا را شاهد گرفتند كه: «اللهم هل بلغت».

3. حجة التمام، چون با نزول آيه «اليوم اكملت لكم دينكم واتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام ديناً» (مائده 3) به دنبال خطبه رسول اللّه در روز عيد غدير خم، تمام نعمت بر مردم ارزاني شد و نعمت خداوندي به تماميّت خود رسيد.

4. حجة الكمال، چون با نزول آيه «اليوم اكملت لكم دينكم» در روز عيد غدير، دين كامل شد.

5. حجة الوداع، چون حضرت در عرفات يا در مني با مسلمانان وداع فرمود و خبر داد كه بعد از اين سال، آنها را در اين موقف ملاقات نخواهد كرد. (التنبيه والاشراف، ص 254؛ ناسخ التواريخ، حضرت رسول، ج 4، ص 2؛ امام شناسي، ج 6، ص 31 و 32؛ كتاب حج، ص 154 الي 156)

حجه فروش

(حِ جِّ) شهرت كسي كه به نيابت از ميت مستطيع و واجب الحج در ازاي مزدي حج گزارد. (لغت نامه)

حجيه

(حَ

ص: 1047

جَ يِّ) همان (ك) حاجيانه

حدا

(حَ دّ) نام قديم (ك) حده (ميقات حج، ش 10، ص 126)

حدائق الفتح

(حَ ءِ قُ لْ فَ) عنوان «مساجد سبعه» (به سوي ام القري، ص 74)

حدائق سبعه

همان (ك) حوائط اسبعه

حد طواف

(حَ دِّ طَ) همان (ك) حد مطاف

حد عرفات

(عَ رَ) مواضعي در صحراي عرفات هستند كه به گفته فقها ماندن در آن كافي نيست از عرفات كه عبارتند از: نمره، عرفه، ثويه، ذوالمجاز، اراك. (تبصرة المتعلمين، ص 183؛ لمعه، ج 1، ص 128)ê

حد مزدلفه

(مُ دَ لَ فِ) از مأزمي تا حياض وادي محسر مي باشد. (فقه تطبيقي، ص 192) (ك)

حد مشعر

(مَ عَ) از مأزمين (در جانب مشرق مشعر) و وادي محسر (طرف مغرب و مشعر) تا جايي به نام حياض ادامه دارد. (تبصرة المتعلمين، ص 185؛ فلسفه و اسرار حج، ص 180)

حد مطاف

(مَ) حد طواف. آن مقدار از اطراف كعبه كه طواف در آن مجاز مي باشد، كه از ديوار خانه حدود 13 متر است.

حد مني

(مِ نا) از عقبه تا وادي محسر است. (لمعه، ج 1، پاورقي ص 131)

حدود حرم

(ك) مكه

حده

(حَ دِّ) نام منزلي است ميان جده و مكه (حدود چهار فرسنگي مكه) كه نزديك به حد حرم است و زائران خانه قبل از ورود مكه به اين مكان مي رسند و افراد غير مسلمان حق عبور از اين محل و ورود به مكه را ندارند. كساني كه از

راه جده وارد حجاز مي شوند ولي به جحفه نمي روند واز جده محرم مي شوند معمولاً در حده تجديد احرام مي كنند.

حديبيه

(حُ دَ يْ يِّ) سرزميني است مابين جده و مكه در مغرب حرم نزديك مكه (به نقلي حدود

ص: 1048

20

كيلومتري) كه ميقات عمره مفرده است و گفته اند نيمي از اين محل جزء حل و نيمي ديگر جزء حرم است و وجه تسميه از جهت نام چاهي است در اين جا و يا به مناسبت وجود درخت خميده (حدبا) و كهنسالي است كه در اين سرزمين در كنار چشمه اي قرار داشت. حديبيه به لحاظ تاريخي محل وقوع يك جريان بزرگ در رابطه با عمره رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) است. آن گاه كه حضرت در سال ششم هجري با حدود 1300 (يا 1500) مسلمان به قصد عمره عازم مكه گرديد، قريش با ورود ايشان مخالفت ورزيد و در نتيجه اصحاب در اين نقطه براي دفاع از حضرت بيعتي با پيامبر انجام دادند كه به خاطر نام اين سرزمين به بيعت حديبيه معروف شد (و نيز از آن جا كه اين بيعت در زير درختي صورت گرفت به «بيعت شجره» و به خاطر وعده رسول الله به بهشت به «بيعت رضوان» و به دليل عهد مسلمانان تا سرحد مرگ به «بيعت مرگ» معروف گرديد). در اين سرزمين با مذاكرات دو طرف در ماه ذي قعده صلحي به مدت ده (يا بين دو تا ده) سال بين مسلمانان و كفار منعقد شد كه به مناسبت نام اين سرزمين به «صلح حديبيه» يا «عهد حديبيه» معروف است. طبق مفاد يكي از مواد صلحنامه قرار شد كه در اين سال مسلمين به مدينه برگردند و سال ديگر به حج آيند مشروط به اين كه بيش از سه روز در مكه اقامت ننمايند. و چون پس از دوسال، قريش با كمك كردن به قبيله بنوبكر در

ص: 1049

حمله به قبيله خزاعه (و نيز عدم قبول پرداخت خونبهاي كشتگان و يا جدا ساختن خود از قبيله بنوبكر) يكي از مواد عهدنامه را زير پا گذاشت و موجب لغو صلح حديبيه شد، رسول اسلام در اواخر سال هشتم هجري به سوي مكه آمد و آن جا را فتح نمود.

حرا

همان (ك) كوه حرا

حرام

(حَ) از نام هاي مكه است. (ميقات حج، ش 21، ص 123)

حرامان

(حَ) مكه و مدينه (لغت نامه)

حرس

(حَ رَ) (حَ) همان (ك) ستون محرس

حرم

(حِ) مرد محرم. (لغت نامه؛ فرهنگ جامع)

حرم

(حُ) احرام به حج (لغت نامه؛ فرهنگ جامع)

حرم

(حُ رُ)

1. احرام گرفتگان (لغت نامه؛ فرهنگ جامع)

2. ده روز اول ماه ذي حجه. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

حرم

(حَ رَ) پناهگاه. چيزي كه هتك حرمت آن سزاوار نيست.

1. مكه معظمه را گويند.

2. مدينه منوره را گويند.

حرم آمن

(مِ) اولم نمكن حرماً آمنا (قصص 57)

حرم مكه است. از امام صادق(عليه السلام) نقل است كسي كه داخل حرم گردد در حالي كه به آن پناه آورده باشد از غضب پروردگار ايمن است و حيوانات وحشي و پرندگاني كه به حرم داخل مي گردند تا از حرم بيرون نرفته اند امنيت دارند و كسي حق ندارد آنها را رم بدهد يا اذيت كند. (مجمع البيان، ذيل آيه 57 قصص و آيه 126 بقره)

حرم ائمه بقيع

مزار چهار امام معصوم (امام مجتبي، امام سجاد، امام باقر، امام صادق) واقع در مدينه در سمت غربي و منتهي اليه قبرستان تاريخ (ك) بقيع.

حرمات الله

(حُ رُ تِ لاّ) ذلك ومن يعظم حرمات الله فهو خير له عند ربه (حج 30)

مراد از «حرمات»، حج، مسجدالحرام، كعبه

ص: 1050

و غير آنهاست كه بزرگداشت آنها سبب خير است و مي شود گفت «حرمات» اعم از اينهاست. (قاموس قرآن، ذيل حرام)

حرم الله

(حَ رَ مُ لاّ)

1. گرداگرد خانه كعبه.

2. مكه. چون خداوند حرمتش را واجب شمرد. آن را ايمن و مردم را در آن مأمون قرار داده است. (ميقات حج، ش 4، ص 147؛ لغت نامه؛ دايرة المعارف فارسي)

حرم الله تعالي

از اسامي مكه است. (تاريخ و آثار اسلام، ص 36)

حرم الرسول

(رَّ) نام مدينه است. (مكتب اسلام، ش 319، 23)

حرم امن

(حَ رَ مِ اَ) شهرت مكه (ميقات حج، ش 4، ص 139)

حرمان

(حَ رَ) دو حرم مكه و مدينه. (لغت نامه؛ فرهنگ جامع)

حرمان شريفين

(شَ فَ) دو حرم شريف مكه و مدينه را گويند.

حرم اهل بيت

همان (ك) حرم ائمه بقيع (ميقات حج، ش 4، ص 175)

حرم رسول الله

1. از اسامي مدينه (حرمين شريفين، ص 117؛ ميقات حج، ش 7، ص 164)

2. گرداگرد روضه مقدسه حضرت محمد مصطفي(صلي الله عليه وآله وسلم) را (در مسجدالنبي) گويند.

حرم مدينه

حريم و پناهگاه شهر مقدس (ك) مدينه

حرم مكه

حريم و پناهگاه شهر مقدس (ك) مكه

حرمه

(حُ مِ) از نام هاي مكه است (تاريخ و آثار اسلام، ص 36؛ ميقات حج، ش 4، ص 147)

حرمي

(حَ رَ) منسوب به حرم (مكه مدينه)

حرمين

(حَ رَ مَ)

1. مكه معظمه و مدينه منوره.

2. كعبه و روضه حضرت رسول. (فرهنگ غياث اللغات)

حرمين شريفين

1. حرم مكه و حرم مدينه.

2. كعبه و روضه حضرت رسول. (لغت نامه)

حره

(حَ رِّ) زمين سنگلاخ يا سنگريزه دار سياه مدور. و بيشتر زمين هاي اطراف مدينه اين چنين است كه از سه طرف جنوب و شرق و غرب اين

ص: 1051

شهر را احاطه كرده است (و در سمت شمال حره اي وجود ندارد) حره به صورت اضافه مستعمل شده است مانند:

1. حره و بره، حره قسمت غربي شهر است.

2. حره بني سليم، كه جنگ بئر معونه در آن رخ داد.

3. حره بني حارثه، كه طبق نقل، رسول الله در غزوه احد شبانه از آن جا گذشت.

4. حره واقم، در قسمت شرق مدينه است و سپاه يزيد در سال 63 هجري به فرماندهي مسلم بن عقبه قيام مردم مدينه را در اين نقطه سركوب كرد و به قتل عام مردم پرداخت (و شهداي حره در قسمت شمالي قبرستان بقيع به خاك سپرده شدند).

حري

(حُ ر ا) كوهي است به مكه (لغت نام) (ك) كوه حرا

حريق اول

مراد آتش سوزي مسجدالنبي است در شب اول ماه رمضان سال 654 هجري قمري.

حريق دوم

مراد آتش سوزي مسجدالنبي است در شب سيزدهم (يا يكي از شب هاي دهه دوم) ماه رمضان سال 886 هجري قمري.

حزام

(حِ) كمربند قسمت بالاي پرده كعبه را گويند كه به عرض 95 سانتيمتر است و دور تا دور آن آيات قرآن باخطوط نقره آميخته با طلا بافته مي شود. (سيري در اماكن سرزمين وحي، ص 102)

حزوره

(حَ وَ رِ) محلي بين مسجدالحرام و مسعي (در كنار مروه) كه قرباني (مستحب عمره) را در آن جا ذبح مي كردند و فعلاً داخل در مسجد شده است. (احكام و آداب حج، زيرنويس، ص 172؛ و...)

حسنه

(حَ سَ نِ) از اسامي مدينه است. (حرمين شريفين، ص 117؛ ميقات حج، ش 7، ص 164)

حش كوكب

(حُ حَ شِّ كُ كَ) حش (به معني بستان) باغي بوده است

ص: 1052

در جنوب شرقي بقيع متعلق به كوكب (شخصي قديمي، يكي از اصحاب، زني يهوديه) در كنار گورستان يهوديان (و يا جايي كه به گورستان يهوديان تبديل شد) عثمان را در حش كوكب به خاك سپردند و معاويه حكم

داد تا مسلمانان مردگان خويش را در بقيع از آن سوي كه عثمان مدفون بود به خاك سپردند تا مدفن او به بقيع متصل شد. (الغدير، ج 18، ص 37 و 40؛ نقش عايشه در اسلام، ج 1، ص 145؛ ميقات حج، ش 28، ص 138 و 144)

حصاب

(حَ) همان (ك) محصب

حصبه

(حَ بِ)

1. بطحاست.

2. يوم نفر ثاني است (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

حصن العزاب

(حِ نُ لْ عُ زّ) دژي است بر كناره خندق مشهور كه اكنون ويران شده. گويند عمر آن دژ را براي مردان عزب مدينه بساخت. (سفرنامه ابن جبير، ص 247)

حصن كوكب

(حِ) شهرت باغي بيرون بقيع (محل دفن عثمان) كه مروان آن را ضميمه بقيع نمود. (ميقات حج، ش 17، ص 175) (ك) حش كوكب

حصوه

(حَ وِ) و در دوران عثماني، صحن هايي در شمال مسجدالنبي بود كه رواق هاي مسقف با گنبدهايي بر آنها وجود داشت. اين رواق ها و گنبدها كه بر ستون هايي بلند و مرتفعي در كناره ها استوار بودند در توسعه شمالي مسجدالنبي تخريب گرديدند. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 261)

حصي

(حَ صا) سنگريزه. و در مراسم حج در مني بايد به جمرات سنگريزه پرتاب نمود و رمي كرد.

حصي الجمار

(حَ صَ لْ جِ) سنگ هاي جمرات (ل) (فرهنگ اصطلاحات فقهي)

حصي الخذف

(خَ) در رمي جمرات ريگ ها كه پشت ناخن مي گذارند و مي افكنند. (ميقات حج، ش 28،

ص: 1053

ص 110)

حطاب

(حَ طّ) كسي است كه براي آوردن هيزم و فروش آن از حرم خارج و به حرم وارد شود و از جمله كساني است كه اجازه دارند بدون احرام وارد حرم شوند. (احكام عمره، ص 13؛ و...)

حطيم

(حَ) بنابر روايات يكي از اماكن با فضيلت كعبه و از با شرافت ترين قسمت هاي مسجد الحرام است كه نماز خواندن در آن فضيلت داشته و بدان سفارش شده است و اما در مقدار و محيط حطيم (در يك نيم دايره فرضي در فاصله ركن اسود و مقام ابراهيم و چاه زمزم و حجر اسماعيل) اختلاف قول است و به تفاوت گفته اند:

1. حجر اسماعيل است.(1)

2. مقام ابراهيم است.

3. ديوار قوسي حجر اسماعيل است.

4. فاصله بين ركن اسود و درِ كعبه است.(2)

5. فاصله بين ركن اسود و مقام ابراهيم است.

6. فاصله بين ركن اسود و مقام ابراهيم و چاه زمزم است.

7. فاصله بين ركن اسود و مقام ابراهيم و حجر اسماعيل است.

وجه تسميه حطيم

در آن جا اگر كسي سوگند دروغ ياد مي كرد عقوبتش فوري بود.

در آن جا با نفرين مظلوم و بر ظالم كمتر مي شد كه نفرينش ظالم را هلاك نكند.

آن جا (يعني حجر اسماعيل) از بيت الله جدا و شكسته (حطيم) است.

آن جا (يعني ديوار قوسي حجر اسماعيل) مستقيم نبوده و داراي انحنا و شكستگي است.

در آن جا (يعني در حجر اسماعيل) اعراب جاهلي به هنگام طواف لباس هاي كهنه خود را مي انداختند كه به تدريج فرسوده (محطوم) مي شد.

در آن جا مردم براي خواندن دعا و

ص: 1054

استغاثه، ازدحام (حطم) نموده و يكديگر را مي فشردند. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 53؛ راهنماي حرمين شريفين، ج 1، ص 194؛ ميقات حج، ش 8، ص 19 و 114؛ احكام حج و اسرار آن، ص 83 و 84؛ فرهنگ دانستني هاي پيش از سفر به خانه خدا، ص 202)

1. نوشته اند اهل سنت حجر اسماعيل را حطيم ناميده اند.

2. نوشته اند اهل تشيع برحسب روايات حطيم را در مكاني در حد فاصل ميان درب كعبه و حجرالاسود مي دانند.

حظيره رسول الله

(حَ رِ) در پهلوي منبر مسجد (النبي) است چون رو به قبله نمايند جانب چپ (سفرنامه ناصر خسرو، ص 70)

حفره توبه

حفره اي بود نزديك در كعبه. گويند آن جا محلي است كه حضرت آدم(عليه السلام) ايستاد و از خداوند طلب مغفرت كرد و خداوند توبه اش را پذيرفت. (ميقات حج، ش 36، ص 106)

حفيره عباس

(حُ فَ رِ) از نام هاي چاه زمزم. (لغت نامه؛ ميقات حج، ش 10، ص 91)

حفيره عبدالمطلب

از نام هاي زمزم است چون به دست آن حضرت حفر گرديد. (ثواب اعمال حج، ص 35؛ راهنماي حرمين شريفين، ج 1، ص 203)

حل

(حِ لّ). حلال و حلال شدن.

1. بيرون حرم مكه

2. بيرون آمدن از حرم

3. بيرون آمدن از احرام

4. آن كه از حرم بيرون آيد

5. آن كه از احرام بيرون آيد

6. وقت بيرون آمدن از احرام

حلال

(حَ)

1. از (ماه هاي) حرام بيرون آمدن.

2. كسي كه از احرام بيرون آمده باشد. (لغت نامه)

حلق

(حَ) ولا تحلقوا رءُوسكم حتي يبلغ الهدي محله (بقره 196)

تراشيدن سر را گويند و يكي از اسباب تحليل محرم در

ص: 1055

حج است (فرهنگ علوم) (ك) تقصير

حله

(حِ لِّ) اهل حله، قبايل خارج از حرم بودند كه در حل مي زيستند. آنان در ايام حج برخلاف (ك) «حمس» روغن ذوب مي كردند و خوراك «اقط» (شير خشكانده) و گوشت مي خوردند و بر خود روغن مي ماليدند. از پشم و مو لباس مي بافتند و چادر بر پا مي كردند. در لباس خود مناسك به جاي مي آوردند. پس از فراغت چون داخل كعبه مي شدند كفش و لباس را صدقه مي دادند. آنان براي طواف (اول) از حمسيان لباس كرايه مي كردند. (ميقات حج، ش، ص 109)

حلي الكعبه

(حَ لْ يُ لْ كَ بِ) زيور كعبه را مي گفتند.

نقل شده كه در زمان خلافت عمربن خطاب نزد او سخن درباره زيور كعبه و بسياري آن به ميان آمد. گروهي گفتند آن را برداشته صرف سپاه مسلمانان كني ثواب و پاداشش بيشتر است و كعبه زيور مي خواهد چه كند. عمر تصميم گرفت بردارد و درباره آن از اميرالمؤمنين پرسيد. آن حضرت فرمود قرآن بر پيغمبر(صلي الله عليه وآله وسلم) فرود آمد و دارايي ها چهار جور بود: اموال مسلمانان، غنيمت، خمس، صدقات... و زيور كعبه آن روز در آن بود خدا آن را به حال خود گذاشت (دستوري براي تصرف در آن نداد) و از روي فراموشي آن را رها نكرد و مكان و جاي آن بر او پنهان و پوشيده نبود، پس بر جا گذار آن را همان طور كه خدا و رسول قرار داد. عمر گفت اگر تو نبودي ما رسوا مي شديم و زيور را به جاي خود گذاشت. (نهج البلاغه، ص

ص: 1056

1208)

حمام الحرم

(حَ مُ لْ حَ رَ) كبوتري كه در حرم مكه خانه و لانه و مسكن دارد و شكار چنين كبوتري حرام است. (لغت نامه)

حمس

(حُ) يا اهل حمس قريش (و منسوبان به آنها يعني خزاعه و جديله و كنانه) را مي گفتند به جهت:

نزول ايشان در حرم (حمساء)

التجاي ايشان به كعبه (حمساء)

شدت (حمس) داشتن در دين

شدت (حمس) داشتن در شجاعت

(فرود آمدن از ديوار به خانه در ايام مني و عدم استفاده از غذاهاي سرخ كردني.

امتيازات حمس طوايف قريش از آن جا كه خود را اولاد حضرت ابراهيم(عليه السلام) و اهل حرم و واليان كعبه مي دانستند در مراسم حج براي خود نسبت به سايرين امتيازاتي قائل بودند چون:

1. ترك وقوف و افاضه. آنان از منطقه حرم بيرون نرفته و در عرفات وقوف نمي كردند و حداكثر تا مسافتي مانده به مزدلفه نمي بايست بيشتر مي رفتند (و چون حج كنندگان در عرفه قرار مي گرفتند اينان در اطراف حرم وقوف مي كردند و شامگاهان به مزدلفه مي رفتند).

2. نزول از ديوار. در ايام مني از ديوار و پشت بام ها وارد خانه مي شدند نه از درب خانه.

3. سكونت در خيمه. در ايام مني و در حال احرام در خيمه هايي از چرم سرخ رنگ سكونت مي كردند و داخل شدن در چادرهاي پشمي و مويي را حرام مي شمردند.

4. خوراك خاص. آنها روغن داغ نمي كردند و «اقط» (شير خشكانده) نمي پختند و گوشت نمي خوردند و از گياه حرم مصرف نمي كردند (و غير اهل حرم مي بايست از طعام اهل حرم بخورند

ص: 1057

بر وجه مهماني يا از راه خريدن).

5. لباس خاص. آنها از مو و پشم (شتر و گوسفند و بز) و پنبه پارچه نمي بافتند و لباس جديد بر تن مي كردند و طواف مي بايست در لباس حمس انجام شود. به اين نحو هر كس (كه اول بار به حج يا عمره مي آمد) مي بايست اولين طواف خود را در جامه اي انجام دهد كه از حمس (به عاريه يا به اجاره) گرفته باشد و اگر كسي از آن لباس نمي يافت و با لباس غير حمس طواف مي كرد مي بايست به طور حتم پس از طواف لباس را در مكاني نزديك مكه به دور افكند نه خود حق استفاده مجدد از آن را داشت و نه ديگران (و اين لباس ها به «ثيات لقي» معروف بود) و چنان چه كسي نمي خواست از لباس خود چشم بپوشد و آن را دور افكند مي بايست برهنه طواف نمايد. (حرمين شريفين، ص 39؛ تفسير نمونه، ج 2، ص 35؛ تاريخ تحليلي اسلام، ج 1، ص 48؛ كتاب حج، ص 206، الي 208؛ ميقات حج، ش 4، ص 108؛ و...)

حمسا

(حُ) كعبه را مي گفتند كه با احجار سفيد مايل به سياه بنا شده بود. (لغت نامه؛ كتاب حج، ص 206)

حمل

(حَ مَ) بره، كه در كفارات احرام بايد قرباني شود. (مجازات هاي مالي در حقوق اسلام، ص 54)

حمله دار (حَ لِ) اصطلاحاً به رئيس كاروان حج گفته مي شد كه عده اي را به حج مي برد و مناسك حج به راهنمايي او صورت مي گرفت.

حنانه

همان (ك) ستون حنانه

حوائطه سبعه

(حَ ءِ

ص: 1058

طِ سَ عِ) يا حوائط النبي يا حدائق سبعه يا حيطان شيعه شهرت باغستان هاي هفتگانه اي در مدينه بوده است كه يكي از علماي يهود به نام مُخَيْريق از بني قَيْنُقاع يا بني نَضير به رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) هبه نمود و به نقلي ديگر اين اراضي متعلق به يهود بني نضير يا متعلق به سلام بن مشكم از بني نضير بود كه پس از مصالحه به حضرت واگذار شد و چون مصالحه بدون جنگ صورت پذيرفت خاص آن جناب گرديد و از ايشان به وقف (يا به ميراث) خاص حضرت زهرا(عليها السلام) گشت و «مشربه ام ابراهيم» يكي از اين باغات است. (حجة التفاسير، مقدمه، ص 100؛ جنايات تاريخ، ج 2، ص 34؛ مقدمه اي بر فرهنگ وقف، ص 15 و 138؛ و...)

حوائط النبي

(حَ ءِ طُ نَّ) همان (ك) حوائط سبعه.

حواج

(حَ جّ) زنان حج گزار (لغت نامه)

حياض

جايي است از (ك) حد مشعر.

حيره

يا (ك) مسجد علي (2).

حي الشهدا

(حَ يُّ شُّ هَ) شهرت ديگري از (ك) شهداي فخ

حيطان سبعه

همان (ك) حوائط سبعه.

خ

خاتون خياب

مكه معظمه را گفته اند.

خاتون عرب

كنايه از مكه معظمه (فرهنگ رشيدي؛ فرهنگ غياث اللغات)

خاتون كائنات

1. مكه معظمه (برهان قاطع؛ لغت نامه)

2. كعبه معظمه (فرهنگ رشيدي؛ لغت نامه)

خادم الحرمين (دِ مُ لْ حَ رَ مَ) خادم الحرمين الشريفين.

1. لقب ملك فهد از سلاطين آل سعود (كه در حال حاضر بر عربستان سعودي حكومت دارد).

2. لقب سلاطين عثماني. پس از اين كه سلطان سليم بر مصر استيلا يافت و قاهره در سال 923 هجري فتح گرديد و آخرين خليفه عباسي عنوان خلافت خود را واگذاشت و تركان بر حجاز و بر دنياي اسلام مسلط شدند از اين

ص: 1059

زمان لقب خادم الحرمين (خادم الحرمين الشريفين) را گرفتند.

نوشته اند هنگامي كه «سليم» گفته سخنران را در تمجيد خود شنيد كه مي گفت «خادم الحرمين الشرفين» به درگاه الهي سجده شكر گزارد و گفت: «پروردگار را شكر گزارم كه به من افتخار خادم الحرمين الشريفين را ارزاني داشت». او از ملقب شدنش به «خادم الحرمين» ابراز خرسندي و شادماني نمود. (دايرة المعارف فارسي، ذيل عربستان؛ حرمين شريفين، ص 61؛ ميقات حج، ش 31، ص 113)

خادم الحرمين الشريفين

(ك) خادم الحرمين

خامه حمراء

(مِ ءِ حَ) سنگ نرم سرخ كه در كعبه است. (ترجمه و شرح تبصره علامه، ج 1، ص 234) (ك) رخام حمراء

خانه جبرئيل

تعبيري است از (ك) مقام جبرئيل

خانه خدا

1. مسجد

2. مسجدالحرام

3. كعبه معظمه

خانه كعبه

همان (ك) كعبه

خاوه

(وِ) اخوه. پولي (وروديه اي) است كه هنگام داخل شدن به عربستان بايد پرداخت نمود.

خذف

(خَ) سنگ را بر باطن انگشت ابهام گذاردن و با ناخن انگشت سبابه آن را انداختن است كه يكي از مستحبات در رمي جمره است. (لمعه، ج 1، ص 132)

خزامي

يا (ك) گياه خزامي

خزانه الزيت

(خِ نَ تُ زَّ) خانه اي است در ساحت مسجدالحرام واندر و شمع و روغن و قناديل است. (سفرنامه ناصر خسرو، ص 99؛ و...)

خزانة الكعبه

(لْ كَ بِ) حفره اي بوده است مانند چاه به

عمق سه ذرع كه در زمان حضرت ابراهيم(عليه السلام) بنا گرديد. و هر كس متاع يا پارچه حرير و طلا و نقره اي به كعبه تقديم مي داشت در آن حفره نگاهداري مي شد. هنگامي كه قريش در كعبه تجديد بنا كرد هبل را در آن نصب كردند و هنگامي كه عبدالله بن زبير كعبه

ص: 1060

را تجديد بنا كرد آن چاه معدوم گرديد. (كعبه، ص 34)

خضراء قريش

(خَ) بندگان يا رعيت قريش، بيشتر مردم و ساكنين شهر مكه را مي گفتند (ميقات حج، ش 3، ص 107)

خطبه وداع

(وَ) خطبه اي كه حضرت رسول(صلي الله عليه وآله وسلم) در حجة الوداع خواند و در آن حضرت امير علي(عليه السلام) را خليفه خود كرد. (لغت نامه)

خطم الحجون

(خَ طَ مُ لْ حُ) در برگيرنده گورستان مكيان است، و خطم راهي ميان بر از كوه به زمين است (ميقات حج، ش 15، ص 108)

خل المقطع

(خِ لُّ لْ مُ قَ طَّ) حرم مكه از سمت عراق. وجه تسميه اين است كه عبدالله بن زبير براي ترميم كعبه از اين مكان قطعه هاي سنگ را براي امر عمارت كعبه حمل مي نمود و نيز «المقطع» نام كوهي است در اين حدود. (تاريخ و آثار مكه، ص 130)

خلف مقام

(خَ فِ مَ) بيشتر فقهاي ما در تعبير از محل نماز طواف عبارت «خلف مقام» (پشت مقام) را برگزيده اند. (ميقات حج، ش 36، ص 103)

خلوق كعبه

(خَ) ماده اي كه بخش عمده آن از زعفران است مخلوط با قضيب الذريره و اشنان و قرنفل و قرفه نرم (كه كوبند و پزند با روغن و گلاب، گُل آلود كنند) و كعبه را با اين ماده خوشبو مي نمايند و از حرمت بوي خوش در حال احرام استثنا شده است. (فقه فارسي با مدرك، ج 3، ص 114؛ و...)

خم غدير

همان (ك) غدير خم

خير البلاد

(خَ رُ لْ بِ)

1. كنايه از مكه است

2. كنايه از مدينه است (لغت نامه)

خيره

(خَ يَّ رِ) (خِ يَ رِ) نام مدينه منوره است از آن جهت

ص: 1061

كه اين شهر داراي خيرات زيادي است. (لغت نامه؛ حرمين شريفين، ص 117؛ ميقات حج، ش 7، ص 164)

خيرة الاصفر

(خَ رَ تُ لْ اَ فَ) نام يكي از كوه هاي مكه (لغت نامه)

خيرة المدود (

مَ) نام يكي از كوه هاي مكه است. (لغت نامه)

خيف

همان (ك) مسجد خيف

خيمه جمانه

(جَ نِ) مكان مسجد تنعيم قبلاً به خيمه جمانه معروف بوده است، چرا كه جمانه دختر حضرت ابي طالب(عليه السلام) براي سفيان بن حارث در اين مكان فرزندي به دنيا آورد (تاريخ و آثار اسلام، ص 133)

د

دايره حرم

دايره اي است كوچك تر از دايره ميقات ها در اطراف مكه معظمه كه مشخص كننده حدود حرم مكه است و نقاطي كه شعاع حرم را به لحاظ جغرافيايي مشخص مي كنند. طبق نقل ها عبارتند از: تنعيم (در شمال)، نمره (در جنوب)، جعرانه (در شرق)، حديبيه يا علمين (در غرب).

دايره طواف

يا دايره مطاف، دايره اي است كه گرداگرد خانه كعبه كه محيط آن بر روي زمين با مرمرهاي سياه مشخص مي باشد و طواف بايد در درون اين دايره صورت گيرد. حد مطاف از ديوار خانه حدود 13 متر است. حد فاصل ميان ديوار كعبه و مقام ابراهيم.

دايره كعبه

دايره اي است محيط بر كعبه مانند مواقيت. دايره مسجدالحرام. دايره حرم.

دايره مطاف

همان (ك) دايره طواف

دايره مواقيت

همان (ك) دايره ميقات ها

دايره ميقات ها

يا دايره مواقيت، دايره اي است كه وارد شونده به مكه نبايد از آن عبور كند مگر اين كه محرم شود. (هر يك از مواضعي كه بايد در آن احرام بست و محرم شد به ميقات مشهور است).

دار

والذين تبوء والدر (حشر 9)

از نام هاي مدينه است. (حجة التفاسير، مقدمه،

ص: 1062

ص 1064؛ حرمين شريفين، ص 117)

دار الابرار

(رُ لْ اَ) از اسامي مدينه است كه جايگاه انسان هاي شايسته هم چون مهاجرين و انصار است. (ميقات حج، ش 7، ص 165؛ حرمين شرفين، ص 117)

دار ابو ايوب

سرايي بود در مدينه در زاويه جنوب شرقي مسجدالنبي و وقتي رسول اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) به مدينه هجرت فرمود حدود هفت ماه در آن اقامت گزيد. خانه ابو ايوب در دوران سعودي به سال 1407 هجري قمري تخريب گرديد. (تاريخ آثار اسلامي، ص 303)

دار ابوطالب

سرايي بود در مكه در ابتداي منازل بني هاشم در چند متري مولد النبي محل زندگي حضرت ابوطالب و حضرت امير و نيز محل رشد و زندگي پيامبر اكرم(صلوات الله عليهم اجمعين)، در دوران سعودي در توسعه ميدان پشت صفا و مروه تخريب شد. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 96)

دار ابو يوسف

(ك) دار البيضاء

دار الاخيام

(رُ لْ اَ) از اسامي مدينه است. (حرمين شريفين، ص 117)

دار الارقم

(رُ لْ اَ قَ) خانه اي بود در مكه بر دامنه كوه صفا و زيارتگاه حاجيان به شمار مي آمد چرا كه در اين خانه رسول اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) مردم را نهاني به اسلام دعوت مي نمود. اين سرا در سال هاي مختلف از جمله در سال 555 هجري به دست منصور اصفهاني وزير شام و موصل تعمير گرديد و بعدهامبدل به كتابخانه گرديد تا سال 1395 هجري قمري كه در طرح توسعه مسجد، توسط سعودي هاي تخريب گشت. اين خانه به جهاتي نام هاي مختلفي داشته است.

1. دار الارقم، يا «بيت الارقم» به خاطر آن كه متعلق بود به «ابو عبدالله ارقم بن ابي الارقم» (متوفي به

ص: 1063

سال 55 هجري در بيش از هشتاد سالگي) او هفتمين يا هشتمين يا دهمين كسي بود كه اسلام آورد و در سختي كار رسول الله در خانه را به روي ايشان گشود. او از مهاجرين اوليه و از صحابه بدري و متصدي صدقات حضرت بود.

2. بيت الاسلام، چون رسول الله در اين خانه مردم را به اسلام دعوت مي فرمود.

3. دار الخيزران، چون منصور عباسي اين خانه را خريد و به فرزندش مهدي داد و او نيز آن را به همسرش خيزران بخشيد (و به نقلي ا ين خانه را خيزران خريد) و از آن پس به دارالخيزران موسوم شد. (تفسير ابوالفتوح، ج 5، ص 44؛ ناسخ التواريخ، خلفا، ج 3، ص 289؛ تاريخ پيامبر اسلام، ص 98؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 94؛ آثار عجم، ص 77؛ دايرة المعارف فارسي، ذيل ارقم؛ لغت نامه، ذيل ارقم)

دار الاعنه

(لْ اَ عِ نّ) از مناصب مكه و اداره امور ستوران قريش و احشام و اغنام و مركب هاي جنگي بود. (تاريخ جفرافيايي مكه و مدينه، ص 117)

دار الايمان

(لْ) والذين تبوءوا الدار والايمان من قبلهم يحبون من هاجر اليهم (حشر 9)

از اسامي مدينه است، و در حديث آمده است: المدينة قبة الاسلام و دار الايمان. (حرمين شريفين، ص 117؛ احكام حج و اسرار آن، ص 249)

دار البيضاء

(لْ بَ) خانه محل تولد حضرت رسول (مولد النبي) را محمد بن يوسف ثقفي (برادر حجاج) از فرزندان عقيل خريداري نمود و به خانه خويش ملحق ساخت و نام آن را دار البيضاء (خانه سفيد) نهاد، زيرا كه آن را از گچ ساخته و اطراف آن را نيز گچ

ص: 1064

كشيده بودند و در نتيجه تمامي ساختمان به رنگ سفيد بود و از آن پس به خانه ابو يوسف شهرت يافت. (ميقات حج، ش 3، ص 155)

دار الخيزران

(لْ خَ زُ) (ك) دار الارقم

دار السفاره

(سَّ رِ) از مناصب مكه است و فرستادن سفير به كشورهاي همجوار براي صلح و جنگ و اقتصاد بود. (تاريخ جغرافيايي مكه و مدينه، ص 117)

دار السلامه

(سَّ مِ) از اسامي مدينه است. خداي سبحان رسول گرامي اش را در مدينه منوره حفظ نمود. (حرمين شريفين، ص 117؛ ميقات حج، ش 7، ص 165)

دار السنه

(سُّ نِّ) از اسامي مدينه است. محلي كه شريعت و قانون خدا در آن جا تدوين شده و لباس عمل پوشيده. (حرمين شريفين، ص 117؛ ميقات حج، ش 7، ص 165)

دار الشوري

(شُّ را) از مناصب اجتماعي مكه است كه در دست بني اسد قرار داشت و كارهاي مهم قريش با صوا بديد و مشورت رجال اسد انجام مي گرفت (تاريخ جفرافيايي مكه و مدينه، ص 116)

دار الصفا

(صَّ) خانه كعبه است. (فرهنگ آنندراج)

دار الضيافه

(ضّ فِ) قصري كه آل سعود بر كوه ابو قبيس (با تخريب آثار تاريخي آن) ساخته است، اين جا مخصوص ميهمانان و سران كشورهاي خارجي است (تاريخ و آثار اسلامي، ص 105 و 106)

دار الضيفان (

ضَّ) خانه عبدالرحمن بن عوف (در مدينه) به مناسبت اين كه محل ضيافت و پذيرايي مهمانان رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) بود. طبق شواهد تاريخي آن حضرت پس از ورود به مدينه زمين وسيعي را كه در سمت غربي بقيع قرار داشت جهت ساختن منزل تقطيع و هر قطعه اي را در اختيار يكي از مهاجرين از صحابه قرار داد كه يكي

ص: 1065

از اين منزل ها متعلق به عبدالرحمن بن عوف بود، و خانه او

اولين خانه اي است كه در اين نقطه احداث گرديد. (ميقات حج، ش 7، ص 109)

دار العجله

(لْ عَ جَ لِ) خانه سعيد بن سعد بود در مكه كه خاندان او (بنوسعد) آن را نخستين بناي قريش مي دانند و مي گويند پيش از دار الندوه ساخته شده است. (لغت نامه)

دار العجله

در سمت صفا و مروه قرار داشت و در دوران سعودي تخريب شد. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 101)

دارالعماره

(لْ عِ رِ) از مناصب مكه است جهت نگهباني و عمران و آبادي و مراقبت در حفظ بنا و ترميم و تعمير مسجدالحرام و كعبه و آيين حج و طواف وافدين و واردين كه بديت قريش بود. (تاريخ جغرافيايي مكه و مدينه، ص 117)

دار الفتح

(لْ فَ) از اسامي مدينه است (حرمين شريفين، ص 117)

دار القبه

(لْ قُ بِّ) از مناصب مكه است و انبار اسلحه (اسلحه خانه) بود از چادر و شمشير و سپر و تير و غيره و زير نظر قريش قرار داشت. (تاريخ جغرافيايي مكه و مدينه، ص 117) (ك)

مناصب كعبه

دار القراء

(لْ قُ رّ) خانه مَخْرَمة بن نوفل در مدينه كه پايگاه قاريان قرآن بود. او از قريشي هاي مخالف اسلام بود و در مكه مي زيست. در اوايل قاريان قرآن با اهل صفه يك جا مي زيستند كه تا حدود سال چهارم هجري به طول انجاميد اما وقتي تعدادشان بيشر شد خانه او را پايگاه ساختند به طوري كه نام آن دار القراء گشت. (تاريخ قرآن، ص 246)

دار الكسوه

(لْ كِ وَ) كارگاه تهيه پرده كعبه كه عبدالعزيز سلطان حجاز و

ص: 1066

نجد در مكه بنا نمود. (ميقات حج، ش 16، ص 175)

دار المختار

(لْ مُ) از نام هاي مدينه است. رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) مدينه را منزلگاه دوم خود اختيار نمود. (ميقات حج، ش 7، ص 165)

دار المنتدي

(لْ مُ تَ دا) مؤسسه اي مشورتي در جاهليت (ك) دارالندوه

دار المهاجرين

(لْ مُ جِ) از اين واژه كه در حديث نبوي آمده است بيشتر شهر مدينه در عصر پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) متبادر مي شود كه محل اجتماع و زندگي مهاجرين بوده است. (فقه سياسي، ج 3، ص 301)

دار النابغه

(نّ بِ غِ) خانه اي در مدينه در ميان خانه هاي قبيله بني نجار ومتعلق به شخصي از اين قبيله به نام نابغه و شهرت محل دفن حضرت عبدالله پدر گرامي رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) است. آن حضرت به مناسبت سابقه قوم و خويشي ميان قبيله بني نجار و قبيله حضرت آمن بنت وهب و به هنگام مراجعت از سفر شام در مدينه به اين قبيله وارد شد ولي در همان جا مريض گرديد و از دنيا رفت و پيكرش طبق روال آن روزگار در داخل همان خانه (دار النابغه) به خاك سپرده شد. دار النابغه كه به «بيت ابي النبي» نيز معروف شد در كوچه اي به نام «زقال الطوال» در خيابان مناخه مقابل دارالسلام قرار داشت و تا اين اواخر زائران، مزار آن جناب را زيارت مي كردند. در زمان عثماني ها آرامگاه آن جناب به طور مجللي ساخته شد. و در سال 1396 هجري قمري (برابر 1355 شمسي) در زمان خالد بن عبدالعزيز به تخريب آرامگاه اقدام شد و در سنوات اخير (1363

ص: 1067

شمسي؟) تمام كوچه ها و بازار مجاور و بقعه مباركه تخريب و مسطح گشت و اينكه هيچ اثري از خيابان و كوچه باقي نمي باشد. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 322؛ راهنماي حرمين شريفين، ج 5، ص 185؛ تاريخ پيامبر اسلام، ص 59، به سوي ام القري، ص 317؛ ميقات حج، ش 22، ص 108)

دار الندوه

(نَّ وِ) شهرت مكان انجمن شورايي قبايل قريش در مكه است واقع در شمال غربي خانه كعبه. تأسيس دار الندوه را توسط زعيم قريش جد اعلاي رسول اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) يعني قُصَي بن كلاب گفته اند و آن را اولين بنا (يا جزء اولين بناهايي) مي دانند كه قريش در مكه ساخت. درِ دار الندوه به سوي كعبه باز مي شد و اين محل با سابقه اي طولاني در تاريخ مكه، انجمن بزرگان قبايل بود (كه

تعدادشان را مختلف و گاه تا صد ذكر كرده اند) در دار الندوه امور مهمي مربوط به زناشويي، سلاح جنگي، معامله بزرگان و شئون اجتماعي مطرح مي گرديد وبعد از موافقت به مرحله اجرا در مي آمد و سرپرستي آن مقارن ظهور اسلام به دست عثمان بن طلحه (از بني عَبْدُ الدّار) بود. دار الندوه در دوران سيزده ساله بعثت و قبل از فتح مكه همچنان از اهميت خاصي برخوردار بود. و به نقلي در اين جا بود كه تصميمات شومي عليه پيامبر اسلام جهت محاصره اقتصادي اجتماعي و سپس جهت قتل آن حضرت گرفته شد كه منجر به هجرت گرديد. اين خانه در دوران پس از حضرت از اعتبار چنداني برخوردار نبود. معاويه در دوران سلطنت خود دار الندوه را از

ص: 1068

اولاد عبد الدار خريد و هرگاه به مكه مي آمد در آن جا مسكن مي گزيد و بعد از او نيز در موسم حج محل نزول خلفا و امرا بود و معمولاً در آن جا به طواف و نماز مي رفتند ولي در غير موسم حج دار الندوه محل قرآن پاره ها بود. بخشي از دار الندوه در توسعه مسجدالحرام توسط عبدالملك و فرزندانش، ضميمه مسجدالحرام شد. اين مكان در دوره عباسي نيز محل اقامت خلفا و حاكمان مكه بود. طبق نقل در زمان متعضد عباسي به سال 280 (يا 284) هجري، دار الندوه را به شكل مسجدي (داخل مسجدالحرام) ساختند و يا به دستور معتصم آن مكان را به مسجد تبديل كردند. بعدها درهاي دار الندوه را كه به سوي مسجدالحرام باز مي شد توسعه دادند به طوري كه دار الندوه از صورت مسجد مستقل خارج و ضميمه بيوتات مسجدالحرام گشت و نمازگزار مي توانست از اين جا كعبه را ببيند. در سال 957 هجري امير مكه آن را خراب نمود و به جاي آن ساختماني جهت امام مسجد و نمازگزاران ساخت و در حال حاضر هيچ اثري از آن نيست و جزء مسجدالحرام شده است.

دار الهجره

(لْ هِ رِ) از اسامي مدينه است. (حرمين شريفين، ص 117؛ فهرست كشف الاسرار، ص 941)

دبر الكعبه

(دُ بُ رُ لْ كَ بِ) همان (ك) پشت كعبه

درج

(دَ رَ) يا «مدرج» نام پلكان متحركي است كه براي رفتن به درون كعبه از آن استفاده مي كنند (دايرة المعارف فارسي، ذيل كعبه)

پرده داران خانه از دودمان بني شيبه پيش مي آيند و يكي از ايشان به آوردن كرسي بزرگي

ص: 1069

كه شبيه منبري عريض است مي پردازد. (اين پلكان متحرك) را نه پله مستطيل و پايه هايي چوبي است كه آن را بر زمين استوار مي دارند و چهار قرقره بزرگ پوشيده به ورق آهن دارد كه به وسيله آنها بر زمين كشانيده مي شود تا به بيت كريم (كعبه) مي رسد و پله زيرين آن در محاذات آستانه مبارك درِ كعبه قرار مي گيرد، آن گاه رئيس شيبيان كه پيري كهنسال است و زيبا منظر و خوش هيئت و كليد قفل مبارك (كعبه) را به دست دارد بر فراز آن (پلكان چرخدار) مي رود و يكي از پرده داران كه همراه اوست و پرده اي سياه رنگ به دست دارد هنگامي كه رئيس شيبيان آن خجسته در را مي گشايد... (سفرنامه ابن جبير، ص 129 و 130)

درع (دِ) پيراهن. زير جامه. قبا و هر لباسي است كه دست هاي انساني در دست او داخل گردد و بر مردان حرام است اين گونه لباس ها را بپوشند (مناسك حج، ص 94)

درك اختياري

1. درك اختياري عرفات، عبارت است از وقوف اختياري عرفات

2. درك اختياري مشعر، عبارت است از وقوف اختياري مشعر

درك اضطراري

1. درك اضطراري عرفات، عبارت است از وقوف اضطراري عرفات

2. درك اضطراري مشعر، عبارت است از وقوف اضطراري مشعر

درك وقوف

درك وقوف عرفات. درك وقوف مشعر (ل)

درك وقوفين

(وُ فَ) درك وقوف عرفات و وقوف مشعر است. عرفات و مشعر هر كدام دو موقف اختياري

و اضطراري دارند و حاجيان نسبت به ادراك دو وقوف هشت قسم مي شوند:

1. درك اختياري عرفات

2. درك اضطراري عرفات

3. درك اختياري مشعر

4. درك اضطراري

ص: 1070

مشعر،

5. درك اختياري عرفات و مشعر

6. درك اختياري عرفات و مشعر

7. درك اختياري عرفات و اضطراري مشعر

8. درك اضطراري عرفات و اختياري مشعر. (فقه فارسي با مدارك، ج 3، ص 178)

درة البيضاء

(دُ رَ تُ لْ بَ) نام حجرالاسود كه در ابتدا سفيد و براق و شفاف بود. (ارمغان كعبه، ص 53)

دره هارون

(ك) قبه هارون

دست خدا

در اصطلاح «حجرالاسود» را نامند. (ارمغان كعبه، ص 166)

دعا

همان (ك) كوه رحمت

دعاي عرفه

دعاي مشهوري است كه حضرت سيدالشهداء(عليه السلام) در روز عرفه در عرفات خواندند. آن حضرت در حالي كه با گروهي از اهل بيت و فرزندان و شيعيان خود در جانب چپ كوه ايستادند و روي مبارك را به سوي كعبه گردانيدند و دست ها را در برابر رو داشتند، مانند مسكيني اين دعا را خواندند: الحمدلله الذي ليس لقضائه... (مفاتيح الجنان؛ ناسخ التواريخ، حضرت سيد الشهداء، ج 4، ص 285)

دكة الاغوات

(دَ كَّ تُ لْ اَ) ايوان صفه (محل اهل صفه) در مسجدالنبي است در اصطلاح مورخان و محدثان، زيرا اين محل جايگاهي براي بيچارگان در جست و جوي چاره بوده است. (مدينه شناسي، ج 1، ص 109؛ ميقات حج، ش 27، ص 129)

برخي از مورخان مي پندارند كه دكة الاغوات مكان «صفه» بوده است حال آن كه حقيقت اين است كه آن جا صفه اي است كه در شرق مكان صفه واقع شده هنگامي كه وليد بن عبدالملك مسجد نبوي را تا اين مكان توسعه داد. (تعمير و توسعه مسجد شريف نبوي، ص 57)

دكة الاقوات

(اَ) همان (ك) محراب عثماني

دله

(دَ لّ) نام شركتي است كه مدتي كار اداره مسجد نبوي و مسجدالحرام را

ص: 1071

به عهده داشت.

دليل

(دَ) يا «مزور» به افرادي گفته مي شود كه از طرف حاكم مدينه مأمور رسيدگي به وضع زائران مدينه اند. اينان هر يك دفتري دارند (كه اكثر در شارع ابوذر بوده) و «ادارة الحج و الزيارة» ناميده مي شود. زائران با ورود به مدينه بايد گذرنامه ها را به يكي از اين دفاتر برده تا نمايندگاني كه در آن دفاتر هستند گذرنامه را گرفته، تاريخ ورود به شهر مدينه را (كه در مدخل شهر مأمورين سعودي ثبت كرده اند) در دفتر خودشان نيز ثبت و يادداشت كنند و گذرنامه را نزد خود نگه داشته و رسيد داده و روز حركت را مشخص نمايند. (راهنماي حرمين شريفين، ج 5، ص 39)

دماء الحج

(دِ ءُ لْ حَ جّ) يعني قرباني ها كه در حج به دستور شرع كنند، خواه به اصل شرع باشد يا به سبب فعلي كه حكم آن فعل قرباني باشد. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

دم التحلل

(دَ مُ تَّ حَ لَ لْ) همان (ك) دم التمتع

دم التمتع

(تَّ مَ تُّ) قرباني در مني در روز دهم ذي حجه است. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

دم المتعه

(لْ مُ عِ) دم التمتع است و آن را هدي المتعه و هدي تمتع هم گويند. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

دم شاة

از گوسفند كه در كفارات احرام بايد قرباني شود در بسياري از موارد به شاه يا دم شاه تعبير شده است. (مجازات هاي مالي در حقوق اسلامي، ص 54)

دواير كعبه

مانند دايره مواقيت. دايره حرم. دايره مسجدالحرام.

دوار

(دَ وّ)

1. كعبه، بدان سبب كه حاجيان به دور آن مي گردند. (لغت نامه)

2. نام طواف بت پرستان به دور انصاب (و اصنام و

ص: 1072

اوثان) كسي كه نمي توانست بتي برپا دارد يا بتكده اي بسازد سنگي پيشاپيش حرم و يا پيشاپيش چيزي از آنچه مي پسنديد نصب مي كرد و آن گاه به طواف آن مي پرداخت همچنان كه كعبه را طواف مي كرد. (تاريخ و مقرارت جنگ در اسلام، ص 13)

دم خون

مرا قرباني است در كفارات. و انواع حيواناتي كه در كفارات احرام و حرم مقرر شده عبارتند از: شتر و گاو و گوسفند و در بعضي موارد كه به طور مطلق فرموده اند دو خون بر عهده مرتكب است با قرباني كردن دو گوسفند امتثال مي شود.

دورق

(دَ رَ) نام سبويي يك دسته جهت استفاده از آب زمزم. (سفرنامه ابن جبير، ص 125؛ حرمين شريفين، ص 23)

دويرة الاهل

(دُ وَ رَ تُ لْ اَ) منزل، خانه. فرموده اند ميقات است براي كساني كه فاصله منزلشان تا مكه كمتر از فاصله ميقات تا مكه است.

ديوار حجر

(حِ) ديوار قوسي شكل (ك) حجر اسماعيل

ديوار مستجار

(مُ تَ) قسمتي از بدنه ديوار غربي كعبه كه در آن جا به خداوند مستجير (و پناهنده) مي شوند.

ذ

ذا

از اسامي مدينه است (تاريخ و آثار اسلامي، ص 180)

ذات انواط

(تُ اَ) نام درختي است به جاهليت، قريش (يا اهل مدينه و يا مردم يمن) را كه آن را چون بت و معبودي ستايش و پرستش مي نمودند و همه ساله به روزي معين بر وي گرد مي آمدند و سلاح خود را بدان مي آويختند و بر آن طواف مي كردند و قربان ها آورده ذبح مي كردند. آنها اين روز را خوش مي خوردند و خوش مي آشاميدند. (لغت نامه؛ ناسخ التواريخ، حضرت عيسي، ج

ص: 1073

3، ص 80)

ذات الحجر

(لْ حُ جَ) از اسامي مدينه است كه داراي خانه هاي زيادي بود. (حرمين شريفين، ص 117؛ ميقات حج، ش 7، ص 165)

ذات الحرار

(لْ حِ) از اسامي مدينه است از آن جهت كه داراي سنگ هاي سياه فراواني بود. (حرمين شريفين، ص 117؛ ميقات حج، ش 7، ص 165)

ذات السلقه

(سَّ لِ قِ) از اسامي مدينه (در تورات) به جهت دوري شهر از كوه هاي اطراف. (ميقات حج، ش 7، ص 166)

ذات السليم

(سَّ) حد حرم مكه در طريق عرفات و طايف در يازده ميلي بر رأس كوه ضحاضح (احكام عمره، ص 81)

ذات عرق

(عِ) ميقات است آخر (ك) وادي عقيق (النهايه، ص 217؛ لمعه، ج 1، ص 115؛ تبصره المتعلمين، ص 155)

ذات النخل

(نَّ) از اسامي مدينه است چون داراي درخت هاي نخل (خرما) فراواني بود. (حرمين شريفين، ص 117؛ ميقات حج، ش 7، ص 166)

ذات الودع

(لْ وَ دَ) خانه كعبه از آن رو كه بر پرده هايش ودعه (مهره هاي بحري) مي آويختند (لغت نامه).

ذبح

(ذِ)

1. سر بريدن گاو و گوسفند و مانند آنها.

2. قرباني عيد اضحي. (فرهنگ فارسي)

ذبح اكبر

ذبيح اكبر. گوسفند كه به فديه اسماعيل از بهشت آمد. (لغت نامه، ذيل ذبح)

ذبح قرباني

كشتن (سر بريدن) قرباني در اعمال حج.

ذبح اكبر

(ذَ) همان (ك) ذبح اكبر

ذكر تلبيه

لبيك، اللهم لبيك، لبيك، لاشريك لك لبيك. (ان الحمد والنعمة لك والملك لاشريك لك)

ذوالحجه

(ذُ لْ حَ جِّ) ذوالحجة الحرام. ذي حجه. آخرين ماه سال قمري عرب و مسلمين است كه پس از ماه

ذي قعده وجود دارد. وجه تسميه:

1. ذوالحجه، از آن جهت است كه ماه حج است.

2. ذوالحجة، از آن جهت است كه

ص: 1074

جزو ماه هاي حرام است.

ذوالحجة الحرام

همان (ك) ذوالحجه

ذوالحليفه

(حُ لَ فِ) ميقات عمره تمتع است در چند كيلومتري مدينه و در اين جا است (ك) مسجد شجره

ذوالخلصه

(خَ لَ صِ) (ك) كعبه يمانيه

ذوقبلتين

نام ديگر (ك) مسجد قبلتين

ذوالقعده

(قَ دِ) از ماه هاي سال قمري عرب و مسلمين. پس از ماه شوال و قبل از ماه ذوالحجه است و از ماه هاي حج است.

ذوالكعبات

همان (ك) كعبات

ذوالمجاز

(مَ) از حدود عرفات است اما جزء موقف نيست و وقوف در اين نقطه كفايت از عرفات نمي كند. (مناسك حج، مسأله 365؛ فلسفه و اسرار حج، ص 180)

ذوالندوه

(ذ نَّ وِ) همان (ك) دارلندوه (لغت نامه)

ذوالهرم

همان (ك) چاه ذوالهرم

ذي طوي

(طَ، طِ، طُ وا) موضعي است نزديك مكه و بدان جا چاه هايي است كه غسل با آب آنها مستحب است. در سال ششم هجري كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) با پيروان خود آهنگ سفر حج نمود، بزرگان قريش درذي طوي اجتماع كردند و براي آگاهي از قصد آن حضرت فرستادگاني روانه نمودند. به روز فتح مكه حضرت در اين نقطه فرمان داد كه زبير با مهاجر از اعلاي مكه در آمده رايتي كه بر دوش داشته در حجون نصب كند.

ذي المنزلين

(ذِ لْ مَ زِ لَ) همان (ك) ذي الوطنين

ذي الوطنين

(وَ طَ نَ) ذي المنزلين. يعني آن كه دو يا چند اقامتگاه دارد، و اقسام سه گانه حج (تمتع، افراد و قران) با تعدد اقامتگاه رابطه دارد. اگر مدت اقامت چنين كسي در يكي بيش از ديگري باشد در نوع حج تابع همان اقامتگاه است. اگر مدت اقامت در دو اقامتگاه مساوي باشد او در

ص: 1075

انتخاب نوع حج مخير است. شرط تعدد اقامتگاه در رابطه با حج اين است كه بر اقامت و مجاورت او در مكه دو سال تمام بگذرد و وارد سال سوم شده باشد، خواه اقامت و مجاورت در مكه اختياري باشد يا اضطراري. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

ر

الراء

از نام هاي زمزم است. (ميقات حج، ش 10، ص 91)

راحله

(حِ لِ) وسيله سواري. از شرايط وجوب حج داشتن راحله (يعني وسيله سواري كه مكلف بتواند طي مسافت رفت و برگشت را بنمايد) است مطابق شأن. (مناسك حج، مسئله 17)

رأس

(رَ ءْ) يا «رأسي» از نام هاي مكه است چون من جهة الشرف شبيه سر انسان است و در وسط دنيا واقع است و يا شريف ترين نقطه زمين است يا آن كه نسبت به آسمان از بلاد سائره پيش تر خلق شده است. (ميقات حج، ش 4، ص 142؛ ش 21، ص 123 و 127؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 36)

رأسي

همان (ك) رأس

راقصات

(قِ) به شتراني گفته مي شد كه زائران خانه خدا را از مكه به مني و عرفات مي بردند (قصه كربلا، نظري منفرد، پاورقي، ص 442)

ربذه

(رَ بَ ذِ) مكاني بر چهار منزلي از مدينه كه ابوذر غفاري از آن جاست و به دستور خليفه سوم به اين مكان تبعيد شد و در همين جا (به سال 34 هجري) در گذشت و به خاك سپرده شد. سابقاً حجاج مي توانستند در مسير حركت خود مزار اين صحابه عاليقدر را زيارت كنند.

رتاج

(رِ) از نام هاي مكه است به معني باب عظيم. (لغت نامه؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 36؛ ميقات حج، ش 4،

ص: 1076

ص 145، ش 21، ص 129)

رجوع به كفايت

در اصطلاح حج، مراد برخورداري از امكاناتي است كه بعد از بازگشت حاج از حج زندگي عادي او (و اهل او) را كفايت كند. برخي از فقها در استطاعت، رجوع به كفايت را شرط مي دانند.

رحم

از نام هاي مكه است. (ميقات حج، ش 21، ص 123)

رخام حمراء

(رُ مِ حَ) سنگ هاي سرخي كه زمين كعبه به آن فرش شده و مستحب است حاجي در وداع كعبه روي رخام حمراء نماز كند. درباره امام هفتم (عليه السلام) وارد است كه داخل كعبه شد و دو ركعت نماز بر رخامه حمراء خواندند. (فلسفه و اسرار حج، ص 183؛ حج و عمره، ص 163)

رداء

(رِ) قطعه اي از احرام (پوشش نادوخته) كه محرم به دوش افكند.

رفادت

(رِ دَ) از (ك) مناصب كعبه

رفث

(رَ فَ) فلا رفث ولافسوق ولاجدال في الحج (بقره 197)

توجه به نزديكي با زن كه در حال احرام حرام است و بايد ترك گردد.

رفيق المرئه

(رَ قُ لْ مَ ءِ) كسي كه به خاطر خون زن همراه وي به حج رفته باشد و نمي تواند از آن جدا شود.

(فرهنگ اصطلاحات فقهي)

رقطاء

جايي است در مكه. و اولي براي كسي كه مي خواهد از مسجدالحرام احرام ببندد اين است كه گفتن تلبيه را تا «رقطاء» به تأخير اندازد. «رقطاء» قبل از «ردم» قرار گرفته و «ردم» نام جايي است در مكه در نزديكي مسجد رايه (قبل از مسجد جن و در نزديكي آن) و گفته شده كه نام فعلي جايي كه «ردم» به آن گفته مي شد، «مدعي» است. (مناسك حج، مسئله 185)

ركاز

(رِ) وليمه بعد از سفر حج

ص: 1077

است كه به خاطر ثواب زيادش (همچون غنيمت و ركاز) به آن سفارش گرديده.

ركضة جبرئيل

(رَ ضَ تُ) از نام هاي زمزم است. و ركضه به معني زمين گود است. (راهنماي حرمين شريفين، ج 1، ص 203؛ ميقات حج، ش 5، ص 140)

ركن

(رُ)

1. اختصاصاً، ركن اسود (كعبه) را گويند.

2. عموماً، هر يك از اركان (چهارگانه) كعبه را گويند.

3. منظور در حج عملي است كه ترك آن سبب بطلان حج مي شود.

ركن اسود

(رُ نِ اَ وَ) همان (ك) ركن شرقي

ركن بصري

(-َ بَ) همان (ك) ركن شمالي

ركن جنوبي

(جَ) از اركان كعبه است كه به «ركن يماني» نيز موسوم است و از آن به عنوان دري از بهشت ياد شده و روايات بر استلام اين ركن تأكيد دارند.

ركن حجر

(حَ جَ) همان (ك) ركن شرقي

ركن حجرالاسود

(حَ جَ رُ لْ اَ وَ) همان (ك) ركن شرقي

ركن شامي

همان (ك) ركن شمالي

ركن شرقي

(شَ) از اركان كعبه است كه به «ركن اسود» و «ركن حجر» و «ركن حجرالاسود» نيز موسوم (و در برخي منابع به عنوان «ركن عراقي» هم از آن ياد شده است.) روايات بر استلام اين ركن تأكيد دارند.

ركن شمالي

(شِ) از اركان كعبه است كه به «ركن بصري» و «ركن شامي» و «ركن عراقي» نيز موسوم است.

ركن عراقي

(عِ) همان (ك) ركن شمالي

ركن غربي

(غَ) از اركان كعبه است كه به «ركن مغربي» نيز موسوم است.

ركن مغربي

(مَ رِ) همان (ك) ركن غربي

ركن يماني

(يَ) همان (ك) ركن جنوبي

رمل

(رَ مَ) حالتي بين دويدن و راه رفتن عادي، سرعت گرفتن با قدم هاي نزديك به هم.

1. يعني انجام (ك) هروله (آداب عمره قران، ص 43)

2. از آداب طواف است در

ص: 1078

سه شوط و مقصود اوليه از اين نوع حركت اظهار صلابت و قوت بود به كفار تا از مسلمانان قطع طمع كنند. هنگامي كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) بعد از صلح حديبيه به مكه وارد شدند مردم را امر فرمودند كه محكم و با صلابت باشند و آن گاه با حالت رمل طواف كردند تا به مشركان نشان دهند كه خستگي و تعب در آنها راه ندارد. (نگرشي اجتماعي به كعبه و حج، ص 256 الي 258)

رمي

(رَ مْ) اصطلاحاً پرتاب (هفت) سنگريزه به هر يك از «جمرات ثلاث» در مني را در مراسم حج (تمتع، افراد و قران) رمي گويند. رمي از واجبات (غير ركني) حج مي باشد و زمان رمي «جمار ثلاثه» از طلوع آفتاب است تا غروب آفتاب در ايام مني به توالي در:

1. دهم ذي حجه رمي جمره اخري (كه چهارمين واجب حج است و با آمدن از مشعرالحرام به مني و در لباس احرام انجام مي پذيرد).

2. يازدهم ذي حجه رمي جمرات ثلاث (به ترتيب اولي و وسطي و اخري كه سيزدهمين(1) و آخرين واجب است و در لباس معمولي انجام مي گيرد).

3. دوازدهم ذي حجه رمي جمرات ثلاث (به ترتيب اولي و وسطي و اخري كه سيزدهمين(2) و آخرين واجب است و در لباس معمولي انجام مي پذيرد).(3)

1 در حج افراد دوازدهمين عمل.

2 در حج افراد دوازدهمين عمل.

3 و اگر كسي تا قبل از طلوع آفتاب 12 ذي حجه از مني بيرون نرفته باشد بايد شب را در مني مانده و در روز 13 ذي حجه جمرات سه گانه را به

ص: 1079

ترتيب رمي نمايد.

واجبات رمي

نيت كردن

پرتاب كردن

هفت بار پرتاب كردن

تك تك پرتاب كردن

پرتاب كردن (سنگ ها) نه گذاردن

مستقيماً سنگ را به جمره پرتاب نمودن

مستحبات رمي

پياده رمي كردن

با طهارت رمي كردن

با هر رمي تكبير گفتن

با هر رمي دعاي «الله اكبر اللهم ادحر...» خواندن

هنگام آمادگي براي رمي دعاي «اللهم هذه حصياتي فاحصهن وارفعهن في عملي» خواندن

هنگام رمي، سنگريزه را به دست چپ گرفتن و با دست راست انداختن

سنگريزه را بر انگشت ابهام (بزرگ) گذاردن و با ناخن انگشت شهادت انداختن (خذف)

پشت به قبله (و از رو به رو) جمره عقبه (اخري) را رمي كردن ولي جمره هاي اولي و وسطي را رو به قبله رمي كردن

با فاصله (5/5 يا 5/7 متري) جمره اخري (عقبه) و بدون فاصله (و در كنار ايستادن) جمره هاي اولي و وسطي را رمي نمودن

واجبات سنگ رمي

ريگ بودن

بكر بودن

مباح بودن

از حرم بودن (ولي نه از ريگ هاي مسجدالحرام و مسجد خيف)

مستحبات سنگ رمي

سياه بودن

شكسته نبودن

از مشعر بودن

به اندازه سرانگشت بودن

سست و نيز خيلي سخت نبودن

نقطه نقطه و رنگ هاي مختلف داشتن

دانه دانه از زمين جمع آوري گرديدن

در صورت كثيف بودن شست و شويش دادن

نيابت رمي

فرموده اند در صورت وجود مشقت و حرج در رمي مي توان براي انجام آن نايب گرفت.

پاداش رمي

طبق روايت منقول از امام صادق(عليه السلام) هر كس رمي جمره كند، خداوند به پاداش هر سنگي گناهي از وي پاك مي كند. چون مؤمن سنگ اندازد فرشته

ص: 1080

اي آن را مي گيرد و اگر غير مؤمن اندازد شيطان به او ناسزا گويد و مي گويد تو سنگ نزدي.

همراه رمي

جمرات سمبل شيطان شمرده شده اند و رمي به آنها در مناسك حج به منزله طرد و نفي شيطان تلقي مي شود و ابراز نوعي نفرت و انزجار از اوست و به مفهوم كلامي از امام سجاد(عليه السلام) هنگام رمي بر اين قصد بايد بود كه شيطان زده و رانده مي شود.

سابقه رمي(1)

1. محل جمرات، در جاهليت محل نصب سه بت بوده است.

2. محل جمرات، محل سنگسار شدن سه تن از اهالي مكه است كه در حمله ابرهه به مكه براي منافع شخصي با او همدست شده به جاسوسي مبادرت كردند.

3. حضرت آدم(عليه السلام) در محل جمرات شيطان را كه بر او آشكار شده بود با هفت سنگريزه براند.

4. حضرت ابراهيم(عليه السلام) بعد از ساختن خانه خدا شيطان را كه در محل جمرات بر او آشكار شده بود با هفت سنگريزه

1. طبق نقل ها

از خود براند (هم در روز قرباني و هم در دو روز بعد).

5. حضرت ابراهيم(عليه السلام) به هنگام قرباني كردن حضرت اسماعيل(عليه السلام) شيطان را كه در صدد برآمد تا او را از اين كار باز دارد در محل جمرات رمي نمود.

6. حضرت ابراهيم و حضرت اسماعيل و حضرت هاجر(عليهم السلام) شيطان را كه در مواضع جمرات در قيافه ناصحي درصدد برآمد با وسوسه آنها را از قرباني نمودن (حضرت اسماعيل) باز دارد به ترتيب (در يكي از مواضع) با هفت سنگريزه براند اند.

رمي جمار

(جِ) اصطلاح تفصيلي (ك) رمي

1.

ص: 1081

رمي جمار ثلاث

2. رمي جمار ثلاثه

3. رمي جمار ثلث

4. رمي جمار حج

رمي جمرات

(جَ مَ) اصطلاح تفصيلي (ك) رمي

1. رمي جمرات ثلاث

2. رمي جمرات ثلاثه

3. رمي جمرات ثلث

4. رمي جمرات حج

رمي جمره اخري

(جَ مَ رَ ءِ اُ را) در مراسم حج، پرتاب هفت سنگريزه است به سومين جمره در مني (يعني جمره عقبه) در هر يك از روزهاي دهم و يازدهم و دوازدهم ذي حجه. در روز دهم (روز عيد) فقط همين يك جمره رمي مي شود و چهارمين عمل حج است و در دو روز بعد آخرين رمي جمره هاست كه بعد از رمي جمره وسطي صورت مي پذيرد (و آخرين عمل حج هستند).

رمي جمره اولي

(اُ لا) در مراسم حج، پرتاب هفت سنگريزه است به اولين جمره در مني (جمرة الصغري) در هر يك از روزهاي يازدهم و دوازدهم ذي حجه و اولين رمي جمره ها نيز در اين دو روز هست (كه آخرين عمل حج مي باشند).

رمي جمره وسطي

(وُ طا) در مراسم حج، پرتاب هفت سنگريزه است به دومين جمره در مني در هر يك از روزهاي يازدهم و دوازدهم ذي حجه و دومين رمي جمره هاست كه بعد از رمي جمره اولي صورت مي گيرد (و آخرين عمل حج مي باشند)

رمي سه جمره

رمي جمار (جمرات) ثلاث (ل) همان (ك) رمي

رنك

(رِ) در پرده كعبه پره هايي هستند كه در زمينه اش عبارات ياحنان، يا منان و يا سبحان نوشته شده و در جامه مصري در فاصله ميان قطعه هاي كمربند قرار داده مي شد اما در جامه سعودي از آن استفاده نمي شود. (ميقات حج ش 38 ص 100).

رنوك

ابن

ص: 1082

جبير در سفرنامه خود از ظهور نوشته هاي نوين بر جامه كعبه ياد كرده كه آن «دو طغراي سرخ با دايره هاي سفيد كوچك» است و نوشته هايي در متن دايره هاي ياد شده وجود داشته كه شامل آياتي از قرآن كريم و نام خليفه بوده است. به نظر مي رسد كه اين نوشته ها همان آذين هاي زربفت بوده كه بعد از اين به نام قطعه هاي طلايي نوشته شده يا به رنوك و يا كردشيات معروف گرديده. (ميقات حج ش 29 ص 112).

الرواء

(رَ) از اسامي زمزم است به معني آب گوارا و همواره جاري و جوشان (ميقات حج، ش 28، ص 121)

روپوش كعبه

نام ديگري براي (ك) پرده كعبه

روحاء

نام قسمتي در بخش مياني (ك) بقيع

روزه دم متعه

(دَ مُ مُ عِ) روزه بدل هدي در حج است.

«در صورت فقدان قرباني در حج تمتع در مني (كه از واجبات است) بدل آن بايد ده روز روزه گرفت. سه روز در حج و مكه و هفت روز بعد از مراجعت» (ترجمه و شرح تبصره علامه، ص 176)

روضه

(رَ ضِ) اختصار (ك) روضة النبي

روضه بهشتي

(رَ ضِ ءِ بِ هِ) (ك) روضة النبي

روضه رسول

(رَ) اختصار (ك) روضة النبي

روضه شريفه

(شَ فِ) اختصار (ك) روضة النبي

روضه مسجدالنبي

(َ مَ جِ دُ نَّ) اختصار (ك) روضة النبي

روضه مطهره

(مُ طَ هَّ رِ) اختصار (ك) روضة النبي

روضه نبوي

(نَ بَ) اختصار (ك) روضة النبي

روضة النبي

(رَ ضَ تُ نَّ) مكاني است در ناحيه جنوبي مسجدالنبي به شكل مربع مستطيل به درازاي حدود 22 متر از غرب به شرق (بين حجره طاهره و منبر) و عرض حدود 15 متر از جنوب به شمال (از آغاز حد

ص: 1083

اوليه قبله مسجد تا منتهي اليه ديوار شمالي حجره) مجموعاً به مساحت 330 متر مربع. شهرت اين مكان به «روضه» (و نيز روضه نبوي، روضه شريفه، روضه مطهره، روضه رسول، روضة النبي) بر اساس حديثي از رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم)است كه فرمودند: «ما بين بيتي(1) و منبري روضة من رياض الجنة» و در معني و تفسير «روض الجنة» گفته اند مقصود اين است كه اين قسمت در آخرت به بهشت منتقل مي شود (و همانند ساير زمين ها از بين نمي رود) و عبادت كننده در آن همانند كسي است

كه داخل باغي از باغ هاي بهشت شده است.

مقامات روضه در محدوده روضة النبي، منبر و محراب و خانه و مرقد رسول الله و خانه حضرت زهرا و مزار احتمالي آن بانو قرار دارد.

فضيلت روضه روضة النبي برترين مكان اين مسجد و از بهترين اماكن روي زمين است. رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) همه روزه در اين جا براي اقامه نماز و جلوس بر منبر شريف رفت و آمد مي فرمود و روايات زيادي از آن جناب در فضيلت اين نقطه نقل شده و نماز خواندن و دعا نمودن و قرآن تلاوت كردن در روضة النبي افضل از ديگر مكان ها شمرده شده است. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 217؛ راهنماي حرمين

شريفين، ج 5، ص 79)

روماه

يا (ك) كوه عينين

رومه

يا (ك) چاه رومه

رياض

شهري است در ناحيه نجد در شمال شرقي مكه و مشرق مدينه و در فاصله حدود 950 كيلومتري جده. اين شهر پايتخت كشور عربستان سعودي است.

ريال

واحد پول كشور عربستان سعودي است معادل 20 قروش.

ريطه

ص: 1084

رَ طِ) پارچه اي لطيف و نرم (پارچه اي قرمز راه راه يمني) كه اسعد ابوكرب پادشاه حمير دو قرن قبل از هجرت كعبه را با آن پوشاند. (حرمين شريفين، ص 90؛ ميقات حج، ش 25، ص 86)

1. و به روايتي ديگر «قبري».

ز

زائر

(ءِ) مقابل مجاور و مقيم. كسي است كه به زيارت (و ديدار) مكان مقدسي مي رود. مثلاً به زيارت بيت الله، به زيارت قبر نبي الله و به زيارت قبور ائمه هدي و غالب مسلمانان به زيارت مزار پيامبر و ائمه (صلوات الله عليهم اجمعين) مي روند و با خواندن زيارتنامه اداي احترام مي نمايند. گر چه وهابيه كه بر عربستان سعودي حاكمند غالباً زيارت قبور و اقامه نماز در بقاع را ناروا مي شمرند اما غالب اهل سنت زيارت قبور را جايز و سبب حصول تنبه و كسب ثواب مي دانند. شيعه مخصوصاً در فضيلت و ثواب زيارت قبور معصومين و امامزاده ها اخبار بسيار نقل مي كند.

زائران بيت الله

مسلماناني كه بنابر وجوب ديني يا از روي استحباب به زيارت خانه خدا مي روند.

زائران مدينه بعد

حاجياني كه بعد از انجام مناسك حج، به مدينه جهت زيارت مزار رسول خدا (و ائمه اطهار) مشرف مي شوند.

زائران مدينه قبل

مسلماناني كه قبل از انجام مناسك حج، به مدينه جهت زيارت مزار رسول خدا (و ائمه اطهار) مشرف مي شوند.

زاد توشه راه.

از شرايط وجوب حج داشتن زاد است مطابق شأن مكلف، از خوردني و آشاميدني و ساير مايحتاج انسان در سفر يا پول نقد به اندازه اي كه بتوان توشه رفت و برگشت را فراهم نمود. (مناسك حج، مسئله 17)

زاد و راحله

از شرايط وجوب حج داشتن زاد (توشه راه)

ص: 1085

و راحله (وسيله سواري) است مطابق شأن

زقاق الحجر

(زُ قُ لْ حِ) كوچه اي (تخريب شده) در مكه در محل (ك) مولد فاطمه

زقاق الطوال

(طُّ) كوچه اي (تخريب شده) در مدينه در محل (ك) دارالنابغه

زقاق العطارين

(لْ عَ طّ) كوچه اي (تخريب شده) در مكه در محل (ك) مولد فاطمه

زقاق المولد

(لْ مُ لِ) كوچه اي (تخريب شده) در مكه در محل (مولد نبي)

زمازم

(زَ زَ) از نام هاي زمزم است. (â)

زمزم

(زَ زَ) (زُ مَ زَ)(1) (زُ مَّ زِ)(2) نام چاه (يا چشمه) مقدسي است داخل مسجدالحرام واقع در 18 متري

جنوب شرقي كعبه مقابل زاويه اي كه حجرالاسود در آن قرار دارد. طبق روايات اين چشمه را حضرت جبرئيل آن گاه پديد آورد كه تشنگي بر حضرت اسماعيل و حضرت

1. ضبط (ميقات حج، ش 28، ص 124).

2. ضبط (ميقات حج، ش 28، ص 124).

هاجر(كه توسط حضرت ابراهيم از سرزمين فلسطين كنعان به صحراي خشك و بي آب عربستان كوچانده شدند) غلبه كرد. و برخي روايات جوشش آب زمزم را به سودن پاشنه پاي حضرت اسماعيل (تشنه و بي قرار) به زمين نسبت داده اند. پيدايش چاه زمزم در مكه سبب شد تا قبايلي در آن سكني گزينند و بعدها قبيله جُرهُم كه حرمت حرم و خانه كعبه را رعايت ننمودند چون دانستند ولايت و رياست كعبه از دستشان خارج مي شود، چاه زمزم را پر كردند تا اين كه چند سال قبل از ولادت حضرت رسول اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) اين چاه به دست مبارك حضرت عبدالمطلب حفر گرديد (و بعداً حوض هايي در پيرامون زمزم به طور مجزا ساخته شد كه براي

ص: 1086

آشاميدن و وضو از آن استفاده مي شد، حوضي در سمت ركن حجرالاسود براي آشاميدن و حوضي در مقابل صفا براي وضو ساختن). چاه زمزم در طي زمان كم آب شد به طوري كه گاهي اوقات مي خشكيد، از جمله در عهد مهدي و هارون و امين عباسي حفاري به عمل آمد و در سال هاي 223 و 224 هجري نيز بر عمق آن افزودند. در سال 322 هجري نيز بر عمق آن افزودند. در سال 322 آب آن قطع گرديد كه پس از لايروبي قدرت آبدهي آن چندين برابر گرديد. در سال 822 هجري چاه زمزم تعمير و توسعه يافت و در سال 1383 هجري قمري آل سعود ساختمان دو طبقه روي زمزم را تخريب كردند و به صورت زيرزميني در آوردند. در اين تغييرات چاه زمزم به فاصله حدود 5 متري از كف مسجدالحرام واقع شد و دهانه يك متري آن وسعتي دو و نيم متري يافت و عمق كم چاه نيز به 30 (يا 40) متر رسيد. حاليه براي رفتن بر سر چاه زمزم دو رديف پله هاي عريض جداگانه (جهت مردان و زنان) تعبيه شده كه به زير صحن مسجد منتهي مي شود كه محوطه اي نسبتاً وسيع است و در انتهاي سمت چپ محوطه مردانه چاه زمزم قرار دارد كه درون اتاقكي شيشه اي با نرده هاي آهني محصور شده و روي چاه موتور پمپ برقي نصب گرديده كه آب چاه را به درون مخازن زيرزميني شبستان هدايت مي كند و از آن جا توسط لوله هاي شيرداري كه در اطراف كشيده شده در درون محوطه و ديگر نقاط حرم

ص: 1087

در اختيار زائران است. زمزم معجزه بي پايان الهي است.

فضيلت زمزم

بهترين آبي كه از زمين مي جوشد آب زمزم است. (منقول از رسول الله)

خداوند زمزم را حايلي ميان بهشت و دوزخ قرار داده است. (منقول از حضرت امير)

زمزم نهري بهشتي است كه جرعه اي از آن در زمين جوشيده است. (روايت)

تسميه زمزم جهت نام را با توجه به معاني مختلف زمزم(1)متفاوت ذكر كرده اند. به خاطر:

زيادتي آب آن

گوارايي آب آن

حركت و جوشش آب آن

زمزمه حضرت جبرئيل بر سر آن

زمزمه فارسيان در حج بر سر آن

زمزمه و نيايش عده اي بر سر آن

زمزمه شاپور شاه ايران بر سر آن

زمزمه ملايم آب در حال جوشش آن

جلوگيري كردن حضرت هاجر از پراكندگي آن (با ريختن خاك در اطراف چشمه)

خطاب حضرت هاجر به آن جهت ايستادن. آن گاه كه آب جوشيد و زيادتي كرد آن حضرت از بيم آن كه پيش از پركردن ظرف خود، آب پراكنده شود (و در زمين فرو رود) و يا اين كه زيادتي آب براي فرزندش خطر به بار آورد در مقام خطاب به آب دو واژه مشابه «زم» «زم» (به معني بس است يا از حركت بايست) را به كار برد.

استحباب زمزم طبق روايت مستحب است استفاده از زمزم:

1. كثرت، حركت، محل زمزمه اهل دعا، خواندن مجوس در هنگام نيايش و غذا خوردن، كنترل آب از پراكندگي، ايست كردن، آب گواراي شيرين اندكي شورطعم.

براي خوردن

براي بدن شستن

براي شفا نوشيدن

براي هديه بردن

براي سعي (صفا و مروه) نوشيدن

براي پس از طواف و

ص: 1088

نماز، نوشيدن و سر و صورت شستن

همراه زمزم به مفهوم كلامي از امام سجاد(عليه السلام) بر سر آب زمزم نيت آن بايد داشت كه از اين پس نظر به انجام اطاعت باشد و چشم بر گناهان بسته.

اسامي زمزم براي زمزم اسامي متعددي نقل شده كه از جمله اند:

ابرار، بركه، بره، بشري، تكتم، حفيره عباسي، حفيره عبدالمطلب، حرميه، الراء، ركضه جبرئيل، الروا، زمازم، زمم، سالمه، سقيا، سقياء اسماعيل، سقياء الله اسماعيل، سيده، شافيه، شباعه، شباعه العيال، شراب الابرار، شفاء، شفاء سقم، صافيه، طاهره، طعام، طعام الابرار، طعام طعم، طيبه، عافيه، عصمه، عونه، قرية النمل، كافيه، لا تدم، لا شرق، مباركه، مرويه، مضمونه، مضنونه، مغذيه، مكتومه، مكنونه، مؤنسه، ميمونه، نافعه، نقرة الغراب، هزمه اسماعيل، هزمه جبرئيل، هزمه ملك. (حرمين شريفين، ص 20 و 23 و 55 و 113؛ راهنماي حرمين شريفين، ج 1، ص 203 و 204؛ الاعلاق النفيسه، ص 55؛ توضيح مناسك حج، ص 141؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 60 و 61؛ حجة التفاسير، ص 94؛ احكام حج و اسرار آن، ص 90؛ ثواب اعمال حج، ص 35؛ طبقات، ص 67؛ ميقات حج، ش 4 و 5 و 10 و 28؛ دايرة المعارف فارسي؛ لغت نامه؛ و...)

زمزميين

(زَ زَ مَ) گروهي كه به سقايت حجاج مي پرداختند. گروه زمزميه كه در نزديكي حرم وسايل كار خود را از قبيل كوزه و مخازني (كه آب را خنك نگه مي داشت) به حجاج اجاره مي دادند و علاوه بر اين به انجام برخي خدمات براي حجاج (در مقابل دريافت پول) مي پرداختند. (نگاه كنيد به: ميقات حج، ش 17، ص 130 و 131)

زمم

(زَ

ص: 1089

مَّ) از نام هاي زمزم است (ميقات حج، ش 10، ص 9؛ ش 28، ص 121)

زيارت

رفتن به اماكن مقدسه مدينه و به جا آوردن آداب آن را «الزياره» گويند.

زيارت حج

مقصود به جاي آوردن اعمال حج است.

زيارت دوره

مقصود رفتن به اماكن زيارتي و ديدني اطراف مدينه است. (حج آن طور كه من رفتم، ص 53)

زيارت عمره

مقصود به جاي آوردن اعمال عمره است.

زينت كعبه

طواف است. (ميقات حج، ش 7، ص 21)

زيورهاي كعبه

(ك) حلي الكعبه

س

سابقه الحاج

(بِ قُ لْ)

1. كسي را گويند كه بر حاجيان در رسيدن به مكه پيشي گيرد. (راهنماي دانشوران)

2. آن كه پيشاپيش كاروان حجاج به شهر آيد و خبر فرا رسيدن آنان باز دهد. (فرهنگ فارسي؛ لغت نامه)

سادات نخاوله

(ك) نخاوله

ساق

از اسامي مكه است. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 36)

سالار حاج

امير حاج (ك) امارت حج

سالمه

(لِ مِ) از اسامي زمزم است (الاعلاق النفيسه، ص 55؛ حرمين شريفين، ص 23)

سبوحه

(سَ بُّ حِ) (سَ حِ) از اسامي مكه است و اسم دره اي است در قرب جبل الرحمه (لغت نامه؛ ميقات حج، ش 4، ص 146؛ ش 21، ص 128؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 36)

ستار كعبه

(س) همان (ك) پرده كعبه

ستون ابولبابه

(سُ نِ اَ لُ بِ) همان (ك) ستون توبه

ستون اماميه

(اِ يِّ) از ستون هاي مسجدالنبي است. بعضي از رسائل ستون پيش جانب غربي حجره طاهره را گويند كه محاذي سر مقدس رسول الله است. (راهنماي حرمين شريفين، ج 5، ص 108 و 109)

ستون توبه

(تَ بِ) يا «ستون ابولبابه» از ستون هاي مسجدالنبي است واقع ميان ستون عايشه و ستون حرس (و دومين ستون از حجره و چهارمين ستون از منبر مي باشد)

ص: 1090

و دعا كردن و نماز خواندن در كنار آن معروف و مستحب است و رسول خدا نوافل خود را در اين جا به جاي مي آورد و بعضاً «در اين جا اعتكاف مي فرموده اند» و اكنون نام «اسطوانة التوبه» بر آن است. شهرت اين ستون به «ابولبابه» و «توبه» از آن جهت است كه ابولبابه (رفاعة بن عبدالمنذر) از صحابه خود را به آن بست و از عمل خويش توبه نمود. عمل او به نقلي تخلف از غزوه تبوك بود و به نقلي ديگر نوعي اطلاع رساني به دشمن بود، به اين ترتيب كه او به تقاضاي يهود بني قريظه كه به علت خيانت در محاصره مسلمين قرار گرفته بودند روانه مذاكره شد و در جواب پرسش آنها كه در صورت تسليم چه اتفاق خواهد افتاد با اشاره به گلوي خود به كشته شدن آنها اشاره كرد. ابولبابه در بازگشت از اين اطلاع رساني به دشمن كه برخلاف وظيفه اش بود آن چنان پشيمان شد كه به قصد توبه مستقيماً به طرف مسجد رفت و خود را به ستوني بست و سوگند خورد تا آب و غذا نخورد مگر اين كه خداوند توبه اش را بپذيرد. ابولبابه مدت 3(يا 6 يا 7 يا 15) شبانه روز تنها به جهت اداي فرايض از ستون (و به وسيله همسر يا دخترش) باز مي شد تا به حالت بيهوشي در آمد.

و خداوند توبه اش را پذيرفت و پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) او را بگشاد. (مجمع البيان، ج 10، ص 197؛ منهج الصادقين، ج 4، ص 181 و 311؛ النهايه، ص 291؛ تاريخ و آثار

ص: 1091

اسلامي، ص 204)

ستون تهجد

(تَ هَ جُّ) از ستون هاي مسجدالنبي است و آخرين ستوني است كه در دوران حضرت رسول اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) وجود داشت و اين جا محل تهجد و شب زنده داري آن جناب بوده است. مكان اين ستون در كنار محل اصلي باب جبرئيل قبل از توسعه مسجدالنبي قرار داشته كه اكنون در داخل ضريح قرار گرفته است. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 208)

ستون جزعه

(جَ زَ عِ) همان (ك) ستون حنانه

ستون حرس

(حَ رَ) (حَ) همان (ك) ستون محرس

ستون حنانه

(حَ نّ نِ) از ستون هاي مسجدالنبي است واقع در سمت مغرب محراب نبوي و نزديك ترين ستون ها به محراب نماز رسول اكرم است و چسبيده به ديوار قبلي مسجد. اين ستون به نام هايي موسوم است:

1. علم رسول الله

2. جزعه. نامي است كه بعدها به آن داده شد.

3. مخلقه. به جهت آن كه عطر و خلوق بر آن مي سوزانيدند و يا اصحاب قبل از ملاقات با حضرت در اين مكان خود را خوشبو و عطرآگين مي نمودند.

4. حنانه.تا اوايل قرن چهاردهم بر بالاي اين ستون نام «استوانه حنانه» ديده شده است. حنانه به معني نالنده است و گويند در اين محل درخت خرمايي بود كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) هنگام خطبه بر آن تكيه مي فرمود (و چون منبر ساخته شد، اين درخت از فراق حضرت حنين (ناله) سرداد و لذا آن را حنانه (به معني بانگ شتر ماده اي كه از بچه خود جدا مي شود) گفتند و حضرت اين درخت را در بر گرفت تا آرام شد. طبق نقل ها، اين

ص: 1092

درخت بعداً دفن گرديد يا به فرموده حضرت درخت را كندند (و در زير منبر) مدفون نمودند و يا بني اميه هنگام نوسازي مسجد اين درخت را بريدند. (حيوة القلوب، ج 2، ص 201؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 203 و 212 و 213؛ و...)

ستون سرير

(سَ) از ستون هاي مسجدالنبي است و اولين ستون از سمت قبله و متصل به ضريح و ديواره غربي حجره پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) است و تسميه سرير از آن جهت است كه:

تخت حضرت در كنار آن قرار داشت و با تكيه بر آن به پاسخگويي مسائل مسلمين و برآورده ساختن نيازمندي هاي ايشان مي پرداختند.

در اين جا كه مكان اعتكاف حضرت بود، برگ بزرگ خرمايي مي گسترانيدند و آن جناب بر آن دراز مي كشيدند. (مدينه شناسي، ج 1، ص 108؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 206)

ستون عايشه

همان (ك) ستون مهاجرين

ستون علي

همان (ك) ستون محرس

ستون قرعه

(قُ عِ) همان (ك) ستون مهاجرين

ستون محرس

) مُ حَ رِّ) (مَ رَ) از ستون هاي مسجدالنبي است و دومين ستون مدوري است كه متصل به ضريح از ديوار غربي است (و ميان ستون هاي سرير و وفود قرار دارد). اين ستون به نام هايي موسوم است:

1. ستون علي بن ابي طالب (â)

2. مصلي علي. به نقلي چون محل نماز حضرت علي(عليه السلام)بوده است.

3. حرس. و امروزه نيز نام «استوانة الحرس» بر آن ديده مي شود. ظاهراً هنگامي كه گروه هاي ناآشنا به ملاقات پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) مي آمدند حضرت علي(عليه السلام) در كنار آن از آن جناب حراست مي كردند. (مدينه شناسي، ج 1، ص

ص: 1093

107؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 207؛ حج و انقلاب اسلامي، ص 122؛ قبل از حج بخوانيد، ص 156)

ستون مخلقه

(مُ خَ لَّ قِ) از ستون هاي مسجدالنبي.

1. (ك) ستون حنانه

2. (ك) ستون مهاجرين

ستون مربعة القبر

(مُ رَ بَّ عَ تُ لْ قَ) همان (ك) ستون مقام جبرئيل

ستون مقام جبرئيل از ستون هاي مسجدالنبي است كه ستون «مربعة القبر» هم ناميده مي شود و به موازات ستون هاي محرس و وفود است. ليكن اكنون ستون «مربع قبر» در داخل ضريح و منتهي اليه حجره شريف قرار دارد و قابل ديدن نيست. در كنار اين ستون درِ خانه حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام) قرار داشت و هنگامي كه دسترسي بدين محل ممكن بود به عنوان يكي از نقاط بسيار متبرك، محل عبادت به شمار مي آمد ولي قرن ها است كه قابل دسترسي نمي باشد. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 208؛ آثار اسلامي مكه و مدينه، ص 78)

ستون مهاجرين

(مُ جِ) از ستون هاي مسجدالنبي است كه در وسط ستون هاي اصلي ديگر مسجد و در كنار ستون توبه قرار دارد. (سومين ستون است از منبر و از قبر) نماز گزاردن در كنار اين ستون مورد سفارش بسيار قرار گرفته است. اين ستون به جهاتي به نام هايي موسوم است:

1. مخلقه. به جهت آن كه بر آن خلوق مي آويختند.

2. مهاجرين. چون مهاجرين گرداگرد آن نشسته و نماز مي گزاردند و لذا محل اين ستون «مجلس المهاجرين» هم نام گرفت.

3. عايشه. به جهت آن كه عايشه احاديثي در فضل اين ستون روايت كرد و اكنون نيز بر بالاي آن نام «اسطوانة العايشه» ديده مي شود.

ص: 1094

. قرعه. به جهت روايت منقول از پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) كه فرمودند در مسجد من مكاني است قبل از اين ستون كه اگر مردم مي دانستند در كنار آن نماز نمي گزاردند مگر آن كه بين خود (براي نماز خواندن) قرعه مي زدند. (مدينه شناسي، ج 1، ص 108؛ تعمير و توسعه مسجد شريف نبوي، ص 77؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 203)

ستون وفود

(وُ) از ستون هاي مسجد النبي است. سومين ستون گرد و مدور از سمت قبله مي باشد (كه بعد از ستون هاي سرير و محرس) به ضريح حضرت (در ضلع غربي) متصل است. اين جا محل جلوس پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم)براي ديدار با وفود و دسته ها و قبايل عرب بود كه در اين مكان اسلام مي آوردند و يا با ايشان ملاقات مي كردند. (و به اين علت نام وفود به خود گرفته است) قبل از مسقف شدن قسمت صحن مسجد در زمان آن جناب، اين ستون آخرين ستون شبستان از سمت شمال بوده است. رجال و بزرگان صحابه به ويژه بني هاشم در كنار آن مي نشسته اند و به اين علت به محل آن «مجلس قلاده» نيز گفته مي شد. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 207؛ تعمير و توسعه مسجد شريف نبوي، ص 80)

سدانت

(سِ نَ) از (ك) مناصب كعبه و آن كليد داري و پرده داري بيت الله مي باشد و بعد از بناي بيت به دست حضرت ابراهيم(عليه السلام) سدانت كعبه با حضرت اسماعيل (عليه السلام)و سپس با اولاد آن حضرت بود. طبق نقل بني جُرهُم آن را غصب نمودند و بني

ص: 1095

خُزاعِه نيز آن را از بني جرهم گرفتند و مدت پنج قرن متولي كعبه بودند تا آن كه مبتلا به فساد شدند و قُصَي بن كِلاب آنان را راند و به پسر خود عَبْدُ الدار سپرد و آن گاه به «شيبه» رسيد. و قبل از فتح مكه سدانت كعبه را آل شَبْيَه (بني شيبه) به عهده داشت و بعد از فتح مكه نيز رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) كليد كعبه را به آنان سپرد و از آن زمان تاكنون كليد در دست خاندان «شبيه» است و بزرگ ترين فرد خانواده «كبيرالسدنه» است. (ميقات حج، ش 15، ص 82 و 86 و 101؛ ش 16، ص 175؛ و...)

سدنة البيت

(سَ دَ نَ تُ لْ بَ) پرده داران خانه كعبه. (ل)

سدنه كعبه

(سَ دَ نِ ءِ) خادمان كعبه (لغت نامه، ذيل سدنه) (ل)

سدوا الخلل

(سَ دُّ لْ خِ لَ لَ) اتموالصف الاول فالاول

سر تراشيدن

همان (ك) حلق

سعديه

معروفيت ميقات يلملم (ارمغان حج، ص 27)

سعودي

شهر دودمان حاكم بر (ك) عربستان سعودي

سعي

اصطلاح خلاصه شده (ك) سعي صفا و مروه

سعي بين صفا و مروه

اصطلاح تفصيلي (ك) سعي صفا و مروه

سعي صفا و مروه

(سَ عْ يِ صَ وَ مَ وِ) ان الصفا والمروة من شعائر الله فمن حج البيت اواعتمر (بقره 98 158)

سعي طي فاصله (رفت و برگشت) ميان دو كوه صفا و مروه است در مكه جنب مسجدالحرام در مراسم حج و عمره با رعايت شرايط خاص و از واجبات ركني است. عبادت سعي در حج و عمره بعد از نماز طواف زيارت بايد صورت گيرد و زمان انجام آن در حج و عمره متفاوت است:

1. عمره. سعي چهارمين عمل عمره(ها) است كه در

ص: 1096

لباس احرام صورت مي گيرد. در عمره تمتع از اول شوال تا قبل از ظهر روز نهم ذي حجه و در عمره مفرده در طول سال (جز ايام اختصاصي حج).

2. حج. سعي نهمين(1) عمل حج (تمتع وقران) است كه در لباس غير احرام (لباس معمولي) صورت مي گيرد و زمان آن از روز دهم تا روز دوازدهم (و يا تا آخر) ذي حجه است.

واجبات سعي

نيت كردن

از صفا شروع كردن

به مروه آن را ختم نمودن

هفت بار(2) رفت و برگشت كردن.

از راه متعارف رفت و برگشت نمودن

به طور مستقيم و از جلو رفت و برگشت نمودن (نه به حالت عقبي و يا پهلو رفتن)

مستحاب سعي

به حال گريه بودن

با لباس طاهر بودن

با غسل و وضو بودن

پياده رفت و برگشت كردن

ابتدا از باب صفا به كوه صفا رفتن

با سكينه و اعتدال رفت و برگشت نمودن

در قسمتي از مسير حركت (مردان) هروله كردن

رفت و برگشت را بدون ضرورت قطع ننمودن

در ابتداي رفتن به صفا حجرالاسود را بوسيدن و مس كردن

رفت و برگشت را بلافاصله بعد از نماز طواف به جاي آوردن

ماندن بر كوه هاي صفا و مروه (بالاخص صفا) را طولاني كردن

روي كوه ها و طول رفت و برگشت اذكار و ادعيه (وارده را) خواندن

بيش از رفت و برگشت از آب زمزم خوردن و به سر و پشت و شكم پاشيدن

در آغاز سعي بر بالاي كوه صفا رفتن و به جانب كعبه و ركن نظر كردن و ايمان خود و بستگان را به خداوند سپردن و نعمت

ص: 1097

هاي خداي تعالي را به خاطر آوردن و ذكر اذكار (وارده) نمودن.

هروله

نوعي راه رفتن و حركت است از دويدن پايين تر و از راه رفتن معمولي بالاتر (كوتاه برداشتن قدم ها) همراه با تكان دادن شانه ها. و اما فاصله اي كه در مسعي مستحب است به صورت هروله طي شود حدود هفتاد و پنج متر است كه از طرف مسجد حد اين مسافت از يك طرف برابر است با باب بازان و از طرف ديگر برابر است با باب علي و در هر يك از دو مسير رفت و برگشت دو ستون سبز رنگ (كه با چراغ مهتابي سبز رنگ هم مشخص شده) نقطه شروع و ختم هروله را مشخص كرده اند. و از جهت سابقه عمل هروله به اختلاف گفته اند:

در اين قسمت شيطان بر حضرت ابراهيم(عليه السلام) ظاهر شد و آن جناب اين قسمت را تندتر پيمود.

در اين قسمت حضرت هاجر(عليها السلام) در رفت و آمد براي جست و جوي آب، با اضطراب ناشي از تشنگي فرزند مي گذشت.

ناشي از دستور حضرت رسول(صلي الله عليه وآله وسلم) در عمرة القضاء است از باب آن كه مشركين خبر دادند كه ياران پيامبر در

1. هشتمين عمل حج افراد.

2. هفت شوط.

سختي به سر برده و خسته اند و آن جناب براي خنثي نمودن اين شايعه فرمان هروله و آشكار ساختن قدرت را صادر فرمود.

سابقه سعي

حضرت هاجر(عليهاالسلام) در جست و جوي آب براي رفع تشنگي فرزندش حضرت اسماعيل(عليه السلام) فاصله صفا و مروه را طي كرد.(1)

حضرت ابراهيم(عليه السلام) در اين جا به تعقيب شيطان كه تجسم

ص: 1098

يافت پرداخت و او را از ساحت قدس خداوند دور ساخت.

نيابت سعي

فرموده اند در صورت مشقت و حرج در سعي، مي توان براي انجام اين عمل نايب گرفت.

همراه سعي

به مفهوم كلامي از امام سجاد(عليه السلام) در سعي قصد آن بايد داشت كه از آن پس بين حالت خوف و رجا به سر برند، و بنابر روايات اين جا محل بيدار كردن متكبران است.

سعي وادي محسر

يعني هروله كردن در زمان عبور از وادي (ك) محسر (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

سعي هفت شوط

اصطلاح ديگري است از (ك) سعي صفا و مروه. چون هر رفت و يا برگشتي را بين صفا و مروه شوط گويند. و لذا چهار شوط از صفا به مروه است و سه شوط از مروه به صفا.

سعيين

(سَ يِ) مقصود دو سعي صفا و مروه است يكي در عمره و يكي در حج.

سفارت

(سَ رَ) يكي از (ك) مناصب كعبه

سفرالي الله

(اِ لَ لاّ) سفر مكه را گويند. (تفسير نمونه، ج 9، ص 103)

سقايت

(سِ يَ) آب دادن زائران كعبه از (ك) «مناصب كعبه» كه در اختيار عباس بن المطلب بود. (â)

سقاية الحاج

(سِ يَ تُ لْ جّ) يا (ك) سقاية العباس (مسالك و ممالك، ص 18)

سقاية العباس

(عَ بّ) اتاقي بود در مسجدالحرام در فاصله 80 ذراعي حجرالاسود (در شرق كعبه و جنوب زمزم) و گويند جايي بوده كه عباس بن عبدالمطلب حاجيان را آب مي داده است.

اين اتاق بزرگ يا خانه به شكل مربع بوده و در بالاي آن گنبد بزرگي قرار داشت و در چهار قسمت آن شبكه هاي آهني قرار داده بودند و در جهت شمالي آن از خارج دو حوض

ص: 1099

وجود داشت كه بين آن دو، در سقاية العباس قرار داشت. در وسط خانه (اتاق) حوض بزرگي بود كه از آب زمزم پر شده بدين طريق كه آب زمزم از مجرايي (به نام سماويه) از ديوار خانه گذشته و سپس از فواره حوض بزرگ وسط سقاية العباس خارج مي گرديد. ابن جبير سياح معروف عرب در قرن ششم كه بيت الله را زيارت كرده از «قبة الشراب» ياد مي كند كه به عباس منسوب است كه براي آب دادن به حاجيان ساخته شده و آب زمزم در آن جا خنك مي شود و اين كه شبانگاه آن را براي آشاميدن حاجيان در كوزه هايي به نام دَوْرَق (كه يك دسته دارد) بيرون مي آورند. ناصر خسرو نيز از «سقاية الحاج» ياد مي كند در برابر زمزم كه اندر آن خم ها نهاده باشند كه حاجيان از آن جا آب خورند. سقاية الحاج در سال 807 هجري تعمير گرديد ولي امروزه اثري از آن نيست. (حرمين شريفين، ص 23 سفرنامه ابن جبير، ص 125؛ سفرنامه ناصر خسرو، ص 95)

سقياء

(سُ) آب دادن و خوردن.

1. همان (ك) چاه سقيا

2. از اسامي زمزم است كه از طرف خداوند در برابر تضرع هاجر به آن مادر و فرزندش اسماعيل عطا شد و لذا به آن سقياء اسماعيل و سقياء الله اسماعيل هم گفته اند. (ميقات حج، ش 10، ص 90 و 91؛ ش 28، ص 28، ص 120؛ راهنماي حرمين شريفين، ج 1، ص 203)

سقياء اسماعيل

همان (ك) سقياء (2)

سقياء الله اسماعيل

همان (ك) سقياء (2)

1. و لذا گفته اند سعي تجسم حالت انساني است كه تلاش كرد و

ص: 1100

از رحمت خداوند مأيوس نشد.

سقيفه بني ساعده

(سَ فِ ءِ بَ عِ دِ) سايباني از حصير و شاخه هاي نخل متعلق به قبيله بني ساعده از انصار كه در باب شامي و دركنار چاه بضاعه قرار داشت و در اين جا با هم به مشورت در امور مهم قبيله مي پرداختند و در اين جا بود كه در سال يازدهم هجري با رحلت نبي اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم)مهاجر و انصار با ناديده گرفتن جانشيني منصوص (حضرت علي اميرالمؤمنين) جانشيني انتخابي را شكل دادند و در اين مكان بود كه براي خليفه منتخب بيعت گرفتند. در سال 1030 هجري قمري در محل سقيفه بنايي ساخته شد كه تا اوايل سده سيزدهم هجري پا بر جا بود. اما اكنون مكان سقيفه (كه در شمال غربي مسجدالنبي و به فاصله 500 متري آن قرار داشت) در تخريب ساختمان هاي اطراف مسجد از بين رفته است.

سكوي خواجه ها

سكوي موجود در مسجدالنبي در سمت راست درب ورودي باب جبرئيل و سمت چپ ورودي باب النساء. (ميقات حج، ش 21، ص 71)

سلام

(سَ) از نام هاي مكه است چون مركز امنيت و آرامش است. (ميقات حج، ش 4، ص 141؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 36)

سلع

همان (ك) كوه سلع

سلقه

(سَ لِ قِ) از نام هاي مدينه (كه در تورات آمده) به جهت دوري شهر از كوه هاي اطراف (ميقات حج، ش 7، ص 166؛ حرمين شريفين، ص 117)

سنگ زدن

همان (ك) رمي

سنگ مقام

1. حجرالاسود است.

2. مقام ابراهيم است.

سوق الطوال

(سُ قِ طُّ) بازار مجاور (ك) دار النابغه

سوق هدي

(سَ قِ هَ دْ) همراه بردن قرباني از حين احرام در حج قران (فقه فارسي با

ص: 1101

مدارك، ج 3، ص 75)

سويقه

(سُ وَ قِ) دهي بود در اطراف مدينه و پيوسته مركز سكونت فرزندان امام مجتبي(عليه السلام) بود تا اين كه در زمان متوكل سويقه را ويران كردند و نخل هاي آن را بريدند و ديگر آباد نشد. (مقاتل الطالبيين، ص 410 و 462)

سه جمره

جمرات ثلاث، جمار ثلاثه، جمع (ك) جمره

سياق هدي

(هَ دْ) همراه بردن قرباني در حج قران. (گزيده اي از مسائل و فرهنگنامه حج، ص 64)

سيده

(سَ يِ ّ دَ) از اسامي زمزم است. (اعلاق النفيسه، ص 55؛ ميقات حج، ش 10، ص 91)

سيدة البلدان

(تُ لْ بُ) از اسامي مدينه است كه سيدالمرسلين را در خود دارد. (حرمين شريفين، ص 117؛ ميقات حج، ش 7، ص 166)

سيل

از نام هاي مكه است. ميقات حج، ش 4، ص 148؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 36)

سيل ام نهشل

(اُ مِ ّ نَ شَ) شهرت سيلي است كه در زمان خليفه دوم وارد مسجدالحرام شد و سبب گرديد تا مقام ابراهيم از جاي خود كنده و به كعبه بچسبد و به زعم برخي به محلات پايين كعبه برده شود. وجه تسميه آن است كه صاحب اين نام در اين سيل غرق گرديد. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 56)

سيل كبير

همان (ك) قرن المنازل

ش

شئون الحاج

(شُ ءُ نُ لْ) اداره اي است در مكه و جده و عرفات و مني براي راهنمايي و رسيدگي به اظهارات حجاج (راهنماي حرمين شريفين، ج 1، ص 230؛ راهنماي حجاج و تاريخچه حرمين و مزارات، ص 63)

شاخ داخلي

شاخ سفيد و كوچكي است كه درون شاخ معمولي حيوان قرار دارد و در قرباني اگر شاخ داخلي شكسته باشد كفايت نمي كند. (مناسك

ص: 1102

حج، مسئله 384)

شاخ شيطان

تعبيري از فرقه مذهبي (وهابيه) حاكم بر (ك) عربستان سعودي

شادروان

همان (ك) شاذروان

شاذروان

(ذُ ذِ ذُ) يا «شادروان» (اصل اين كلمه فارسي است و در عربي به صورت شاذروان وارد شده) نام قسمتي از بناي كعبه است و آن برآمدگي هاي كوتاهي مي باشد كه پايين ديوارهاي خارجي كعبه را احاطه كرده است. اين برآمدگي (يا سنگ نماي پايين خانه كعبه) در جهات شرقي و غربي و جنوبي بشكل پخ و سراشيب (مورب) مي باشد و در جهت شمالي (طرف حجر اسماعيل) به صورت پله است. شاذروان را «تأزير» هم مي گويند، چون براي كعبه مانند ازاري است. شاذروان قسمت باقي مانده يا نشانه محل ديوار قبلي كعبه است و فقها آن را جزو خانه خدا و سطح اوليه آن مي دانند كه هنگام طواف واجب نبايد بر روي آن راه رفت و دست و يا پا روي آن گذاشت و به همين منظور سطح شاذروان را سراشيب ساخته اند و در اطراف حجر هم كه سراشيب نيست از آن جهت است كه در طواف نبايد وارد حجر شد. حدود ارتفاع شاذروان را از سطح زمين و عرض آن را به نقلي چنين آورده اند:

شمال، ارتفاع 15، عرض 35 سانتيمتر

جنوب، ارتفاع 24، عرض 87 سانتيمتر

شرق، ارتفاع 22، عرض 66 سانتيمتر

غرب، ارتفاع 28، عرض 80 سانتيمتر(1) (تاريخ و آثار اسلامي، ص 49؛ حج و انقلاب اسلامي، ص 79؛ حرمين و شريفين، ص 74؛ سفرنامه مكه، ص 257؛ حج و عمره، ص 158؛ فرهنگ دانستني هاي پيش از سفر به خانه خدا، ص 206؛ دايرة المعارف فارسي، ذيل كعبه)

شاعره

(عِ

ص: 1103

رِ) نشان هاي حج و طاعت ها كه آن جا كنند. (لغت نامه)

شافيه (يِ)

1. از نام هاي زمزم است. و شفاء من كل سقم (سيري در اماكن سرزمين وحي، ص 112)

1. شاذروان در آخرين مرمت كعبه در سال 1417 هجري بازسازي شد و ارقام جديد در صورت تغيير به دست نيامد.

2. از نام هاي مدينه است. ترابها شفاء من كل داء. (حرمين شريفين، ص 117؛ ميقات حج، ش 7، ص 166)

شاة

يا (ك) دم شاة

شاهد

(هِ) و شاهد و مشهود (بروج 3)

1. روز عيد قربان است.

2. حجر الاسود و يا... (تفسير نمونه)

شاه مربع نشين

كنايه از خانه كعبه به اعتبار آن كه مربع است (فرهنگ: رشيدي، نفيسي، برهان قاطع)

شباشعه

از نام هاي مكه است (تاريخ مكه، ص 15)

شباعه

(شُ عِ) از نامهاي زمزم در عهد جاهليت چون سير كننده خورنده است (لغت نامه؛ ميقات حج، ش 10، ص 90)

شباعة العيال

(شُ بّ عَ تُ لْ عِ) از نام هاي زمزم. (ميقات حج، ش، ص 91)

شباك

(شُ بّ) بناي فعلي مقصوره يا حجره در زاويه جنوب شرقي مسجدالنبي داراي ضريح يا حصاري خارجي است كه در اصطلاح اهل مسجد به «الشباك» معروف است. (مدينه شناسي، ج 1، ص 85)

شب ماندن در مشعر

همان (ك) وقوف در مشعر

شب ماندن در مني

همان (ك) وقوف در مني

شب هاي تشريق

(ك) ايام تشريق

شيبيين

(شَ يِّ) پرده داران كعبه اند (سفرنامه ابن جبير، ص 130)

شجره

(شَ جَ رِ) نام درختي است در ذي الحليفه. حضرت رسول(صلي الله عليه وآله وسلم) هر وقت از مدينه به مكه مي آمدند در آن جا محرم مي شدند. (لغت نامه)

شجره

حنانه همان (ك) ستون حنانه

شراب الابرار

(شَ بُ لْ اَ)

ص: 1104

از اسامي زمزم است كه نوشيدني پارسايان است. (ميقات حج، ش 10، ص 90)

شرط تحلل

(تَ حَ لُّ لْ) آن است كه زائر كعبه زمان احرام گرفتن از خداي مي خواهد كه او را وقت احصار حلال كند و به تعهدات ناشي از احرام نگيرد. اما با صراحت سوره بقره (196) كه آمره است و دستور داده كه هَديْ تحلل (قرباني احلال) به قربانگاه فرستد و پيش از ذبح سر نتراشد شرط مذكور خلاف آيه و بي اعتبار است. قارن اگر شرط تحلل كند هدي سياق از او ساقط نگردد و بايد در سال آينده حج قران كند. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

شرطة الحاج

(شُ طَ تُ لْ) سرپرستي حفاظتي حجاج (در عربستان سعودي) است.

شرفاي مكه

(شُ رَ) حج (ك) شريف مكه

شريفه

(شَ رَ يِّ) مدينة الحاج. آسايشگاه هايي بوده است نزديك فرودگاه سابق جده، مختص اقامت موقت حجاج هنگام ورود و خروج.

شريف مكه

(شَ) لقب بزرگ و رئيس مكه. عنوان كسي كه در مكه حكومت مي كرد. شريف امر نگهباني و مراقبت و سرپرستي حجاج را عهده دار بود. در دوره شرفاء مراسم حج بسيار باشكوه برگزار مي شد. گويند در مراسم حج، شريف مكه لباس سفيد پوشيده به نشانه اطاعت از خدا شمشيري به گردن خود آويخته به طواف برگرد خانه كعبه مي پرداخت و پس از آن كه شريف مكه طواف خود را به پايان مي رسانيد، ديگران طواف خانه خدا را آغاز مي كردند.

شعائر

(شَ ءِ) نشان ها در حج و طاعتي كه در آن جا كنند. هر يك از مناسك حج را گويند از وقوف به عرفات و مشعر و مني و رمي جمرات و

ص: 1105

طواف و سعي و ديگر اعمال. (كتاب حج، ص 125؛ لغت نامه؛ فرهنگ فارسي)

شعائر الله

(شَ ءِ رَ لاّ) علامت هايي است كه انسان را به ياد خدا مي اندازد. كلمه شعائر در قرآن معمولاً در مورد مراسم حج به كار رفته است. (تفسير نمونه، ج 1، ص 539؛ ج 2، ص 250)

1. ذلك ومن يعظم شعائر الله. (حج - 32)

2. ان الصفا والمروة من شعائر الله. (بقره 158)

3. يا ايها الذين آمنوا لاتحلوا شعائر الله. (مائده 2)

4. والبدن جعلناها لكم من شعائر الله. (حج 36)

شعائر حج

نشانه هاي حج و طاعت ها كه آن جا كنند. (لغت نامه)

شعار

(شِ) نشان در حج، طاعت در حج. (لغت نامه)

شعار الحج

(شِ رُ لْ حَ جّ) مناسك حج و علامات آن (فرهنگ نفيسي)

شعار محرم

(مَُ رِ) تلبيه. امام اول فرمايد: جبرئيل به پيغمبر گفت تلبيه شعار محرم است. (فقه فارسي با مدارك، ج 3، ص 91)

شعاره

(شِ رِ) اصل مناسك حج و معظم آن مانند وقوف و طواف و امثال آن (فرهنگ نفيسي)

شعاع حرم

(ك) دايره حرم

شعاع طواف

(ك) دايره مطاف

شعب ابي دب

(شِ بِ اَ دُ بّ) دره اي است در مكه در دهانه كوه حجون به علت سكونت مردي به نام «ابي دب» در آن. مردم مكه در دوره جاهلي و آغاز اسلام مردگان خود را در اين دره كه بخشي از حجون است دفن مي كردند و لذا اين دره را «شعب المقبره» مي گفتند و به «شعب جزارين» نيز موسوم بود. اين قبرستان شناخته شده است به معلي. همان (ك) جنة المعلي (ميقات حج، ش 3، ص 150؛ ش 4، ص 166)

شعب ابي طالب

شهرت دره اي است محل

ص: 1106

سكونت خاندان بني هاشم كه به آنها اختصاص داشته است. اين جا محل محاصره اقتصادي اجتماعي پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) و بني هاشم و بني عبدالمطلب توسط كفار قريش و يادآور خاطره مقاومت شكوهمند هاشميان در برابر تحريم همه جانبه طي مدت سه سال (از محرم سال هفتم تا سال دهم بعثت) مي باشد. سران كفار قريش با اجتماع در دار الندوه عهدنامه اي بين خود منعقد نمودند تا براساس آن هاشميان را تحريم كنند تا مجبور گردند حضرت محمد(صلي الله عليه وآله وسلم) را براي رهايي از محاصره به قريش بسپرند (تا قريش حضرت را به قتل برساند) و بدين منظور مواد عهدنامه را چنين تنظيم كردند كه از آنان همسر نگيرند و به آنان همسر ندهند. از آنان چيزي نخرند و به آنان چيزي نفروشند. با ايشان رفت و آمدي نكنند و گفت و شنودي نداشته باشند. در مدتي كه هاشميان در محاصره قرار داشتند سختي هاي بسياري را متحمل شدند به طوري كه تعدادي از آنان از شدت گرسنگي از دنيا رفتند. آنها تنها در موسم كه مقاتله حرام بود مي توانستند با خروج از شعب با قبايل عرب كه در مكه حاضر مي شدند معامله نمايند، اما قريش اين را نيز روا نمي داشت و چون يكي از آنها كالايي مي خريد با پيشنهاد خريد به قيمت گران تر مانع خريد بني هاشم مي شد. طريق ديگر دستيابي به آذوقه چيزهايي بود كه به وسيله ابوالعاص بن ربيع داماد پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) و يا هشام بن عمر و برادرزاده حضرت خديجه(عليها السلام) بر پشت شتر در شعب

ص: 1107

رها مي شد، اما اين را نيز قريش تاب نمي آورد و اگر آگاه مي شد كسي از قريش به سبب قرابت خوراكي به شعب فرستاده براي او ايجاد مزاحمت مي كرد. اما به هر حال اين سختي ها هيچ اثري در تصميم حضرت ابي طالب به حمايت از برادرزاده اش نداشت و هاشميان با صبر و تحمل خود سبب شدند تا برخي از محاصره كنندگان ناراحت از اقدام خود و مأيوس از موفقيت خود درصدد ابطال عهدنامه برآيند و با خبري كه حضرت ابوطالب از سوي رسول الله مبني بر محو متن عهدنامه (بجز نام خدا) به وسيله موريانه براي كفار برد بني هاشم از محاصره رها گرديد. اما موضع محاصره را برخي ها در شعب كنار قبرستان ابوطالب مي دانند ولي بسياري از مورخين مكان شعب مورد محاصره را در شعبي كنار كعبه ذكر كرده اند و مي گويند شعب ابي طالب در نزديكي مسجدالحرام و در سمت كوه صفا در فاصله كوه ابوقبيس و كوه خندمه قرار داشته و بني هاشم و بني عبدالمطلب همگي در اين مكان زندگي مي كردند. شعب مذكور در سال 1399 هجري قمري در وسعت شارع غزه تخريب گرديد و با ساختمان سازي ها و تغييراتي كه آل سعود در اين قسمت داد اين مكان تاريخي محو شده است. اين شعب به جهاتي اسامي مختلفي داشته است چون:

1. قشاشيه، نام امروزي آن است.

2. شعب علي(عليه السلام)، شهرتي كه در دوره فاطميان يافت.

3. شعب مولد، چون پيامبر اكرم در اين مكان تولد يافت.

4. شعب ابي يوسف، چون در دوران بني اميه مردي به نام

ص: 1108

ابويوسف اين دره را خريد. (طبقات؛ ناسخ التواريخ؛ منتهي الآمال؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 122؛ ميقات حج، ش 3، ص 165)

شعب ابي يوسف

همان (ك) شعب ابي طالب

شعب جزارين

(جَ زّ) همان (ك) ابي دب

شعب علي(عليه السلام)

همان (ك) شعب ابي طالب

شعب مقبره

(مَ بَ رِ) همان (ك) شعب ابي دب

شعب مولد

(مُ لِ) همان (ك) شعب ابي طالب

شعيره

(شَ رِ) علامت:

1. قرباني حج

2. افعال حج

3. اصل عبادت حج

4. آنچه بروي از براي حج نشان باشد (لغت نامه)

شفاء

(شِ) از اسامي زمزم است. «انها طعام طعم وشفاء سقم» (تاريخ و آثار اسلام، ص 60؛ لغت نامه، ذيل طعم)

شفاء سقم

(شِ ءِ سُ) از اسامي زمزم است چون شفاي بيماري هاست. (ل) (ميقات حج، ش 10، ص 90)

شميبي

گفته اند حديبيه همان چاهي است كه امروزه سر راه جده به نام چاه شميبي معروف است و در بعضي نسخه ها شميسي آمده و اكنون هم به همين نام معروف است (ميقات حج، ش 10، ص 123 و 127)

شميسي

(شُ مَ) حديبيه را گويند. (مناسك حج، ص 205؛ راهنماي حرمين شريفين، ج 3، ص 146).

شوال

(شَ وّ) ماه دهم سال قمري و اولين ماه از ماه هاي اختصاصي حج است. از اول شوال مي توان براي حج احرام بست و عمره تمتع را انجام داد.

شوط

(شَ) به معين نهايت دويدن تا هدف، در اعمال حج:

1. در طواف كعبه هر دور را گويند كه مجموعاً بايد هفت مرتبه صورت گيرد. شروع شوط از حجرالاسود است و به آن نيز ختم مي شود.

2. در سعي صفا و مروه، هر يك بار رفت يا برگشت را گويند كه مجموعاً بايد هفت

ص: 1109

مرتبه صورت گيرد. چهار شوط از صفا به مروه و سه شوط از مروه به صفا.

شهدا

(شُ هَ) شهرت ديگري از (ك) شهداي فخ

شهداي احد

(اُ ح ُ) شهرت مزار شهيدان غزوه احد است كه در مدينه در دو نقطه مدفونند؛ يكي در سرزمين احد و ديگر در قسمت شمالي قبرستان بقيع.

شهداي بدر

(بَ) شهرت مزار شهيدان غزوه بدر، در سرزمين بدر است واز زيارتگاه هاست ولي امروزه به علت تغيير مسير راه مدينه به مكه زائران از زيارت آنها محروم گشته اند.

شهداي جنت

(جَ نَ) شهداء الجنه شهرت قبور شهداي حره و شهداي احد در بقيع است كه در قسمت شمالي قبرستان واقع شده. (راهنماي حرمين شريفين، ج 5، ص 172)

شهداي حره

(- حَ رّ) شهرت قبور شهيدان واقعه حره است در قبرستان بقيع در قسمت شمالي.

شهداي فخ

(- فَ خَّ) شهرت قبور شهيدان واقعه فخ در مكه در وادي (ك) فخ، كه به «الشهداء» و «حي شهدا» (محله شهيدان) و «مسجد شهدا» معروف شده و اخيراً در اين جا برج هايي ساخته اند كه به «ابراج شهداء» موسوم است.

در هشتم ذي حجه سال 169 هجري سپاهيان هادي عباسي در اين وادي (كه مدخل ورودي مكه و نزديك مسجد تنعيم است) حسين بن علي بن مثلث از اعقاب امام مجتبي(عليه السلام) و بسياري از علويان همراه او را (در حدود سيصد تن) كه پس از تصرف مدينه (به علت ستم هاي نايب حاكم مدينه) به سمت مكه مي آمدند قتل عام كردند و سپس سرهاي بيش از يكصد تن از شهدا را همراه اسرا نزد خليفه سفاك عباسي فرستادند. بدن هاي بي سر شهداي فخ پس از سه

ص: 1110

روز در همان محل دفن گرديد. (و گفته اند پس از فاجعه كربلا هولناك تر از حادثه فخ واقع نگرديده است) امروزه مزار شهداي فخ به علت عقايد نادرست حكام سعودي مورد تعرض و بي حرمتي قرار گرفته و

صاف و مسطح شده و قابل تشخيص نيست. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 84؛ دايرة المعارف فارسي، ذيل فخ؛ سيري در اماكن سرزمين وحي، ص 129؛ ميقات حج، ش 4، ص 192؛ ش 6، ص 139؛ ش 13، ص 158)

شهر حرام

(حَ) جعل الله الكعبة البيت الحرام قياماً للناس والشهر الحرام (مائده 97)

ماه حرام. ماهي كه جنگ در آن حرام است و چهار ماه ذي قعده، ذي حجه، محرم و رجب ماه هاي حرامند. عرب ها در ايام ماه هاي حرام كينه و كدورت ها را كنار مي گذاشتند و آزادانه به معاشرت و تجارت مي پرداختند و چون از جنگ در اين ماه ها خبري نبود آن را ماه هاي حرام مي ناميدند.

اسلام در راستاي ارزشي كه براي كعبه قائل شده قسمتي از ايام سال را نيز از ارزشي برخوردار كرد تا مردم با استفاده از حرمت زمان و مكان مصالح و منافع خويش را تأمين كنند و با تفاهمي كه در اين دوران مي يابند زمينه كنار گذاردن خوي تجاوزگري فراهم آيد و به اين ترتيب ماه حرام مايه قوام زندگي مردم قرار داده شده است. و مراسم حج و عمره نيز در اين ماه هاست:

1. عمره مفرده، در ماه رجب مورد تأكيد فراوان قرار گرفته.

2. عمره تمتع، در ماه ذي قعده و ذي حجه مي تواند صورت گيرد.

3. حج،

ص: 1111

اقسام حج (تمتع، افراد و قران) بايد در ذي حجه انجام شود.

شيح

يا (ك) گياه شيح

شيطان

اصطلاحاً جمره را گويند.

1. شيطان بزرگ، مراد جمره عقبه (يا جمره كبري) است.

2. شيطان كوچك، مراد جمره اولي (يا جمره صغري) است.

3. شيطان ميانه، مراد جمره وسطي است. (دانستني هاي پيش از سفر به خانه خدا، ص 300)

شيعيان نخاوله

(ك) نخاوله

ص

صاحب الرفاده

(حِ بُ رِّ دِ)شخصي را مي گفتند كه از نذورات و موقوفاتي كه عرب به عنوان خانه كعبه مي داد براي زائران و فقرا طعام فراهم مي نمود.

صاحب السقايه

(سِ ّ يِ) كسي را مي گفتند كه با مشك و شتر براي رفاه حجاج و زوار آب شيرين از خارج به مكه مي آورد.

صافيه

(يِ) از نام هاي زمزم است (اعلاق النفيسه، ص 55؛ ميقات حج، ش 10، ص 91)

صحراي عرفات

همان (ك) عرفات

صحراي مشعر

همان (ك) مشعر

صحراي مني

همان (ك) مني

صد

(صَ) عبارت است از بازداشتن دشمن و مانند آن كسي را كه در مسير رفتن به حج يا عمره باشد از رسيدن به عرفات يا مكه. (معارف و معاريف)

صدر

(صَ دَ)

1. بازگشت از حج

2. روز چهارم از روزهاي نحر (لغت نامه)

صرور

(صَ) حج ناكرده (لغت نامه) (â)

صروره

(صَ رِ) آن كه (زن و مردي كه) براي اولين بار به حج مشرف شده. (تفسير نمونه، ج 22، ص 348؛ ميقات حج، ش 8، ص 55)

صفا

همان (ك) كوه صفا

صفاح

(صُ فّ) حد حرم (مكه) در طريق عراق در هفت ميلي بر كوهي به نام «مُقْطَع» قرار دارد. (احكام عمره، ص 81)

صفا و مروه

(صَ وَ مَ وِ) دو كوه هستند در مكه در جنب مسجدالحرام و فاصله بين اين

ص: 1112

دو كوه به نام (ك) «مسعي» محل انجام يكي از اعمال حج و عمره است به نام (ك) سعي صفا و مروه.

صفه

(صُ فِ) شهرت سكو و ايواني است در مسجدالنبي واقع در جهت شمال حجره مطهر در مدخل باب جبرئيل به ارتفاع 40 (يا 50) سانتيمتر از كف مسجد و به مساحت 96 متر مربع (به طول 12 متر در عرض 8 متر) و تلاوت قرآن واقامه نماز را در اين جا مستحب شمرده اند (و اكنون زائران روي ايوان صفه رحل هاي قرآن قرار مي دهند و به قرائت قرآن مجيد مشغول مي شوند) و اما در زمان رسول الله جماعتي از فقراي مهاجر به علت فقدان مسكن در اين ايوان (كه در آن موقع پشت ديوار مسجد اوليه محسوب مي شد) سكونت مي كردند و حضرت توانگران صحابه را ترغيب مي فرمود تا به آنها انفاق كنند و حضرت خود با آنها مي نشست و قرآن بديشان مي آموخت. اهل صفه را بر حسب تفاوت حال و مقتضيات زمان از 10 تا 93

نفر ذكر كرده اند و آنچه مشهور است آن است كه آنها عبارت بودند از: بلال، ابوعبيده، عمار ياسر، عبدالله بن مسعود، عتبة بن مسعود. مقداد بن اسود، عتبة بن غزوان، زيد بن خطاب، ابوكبشه و... اهل صفه بعدها با توسعه و قدرت يافتن اسلام تا حدي بي نياز شدند ليكن عنوان اهل (اصحاب) صفه به عنوان امتيازي همچنان براي آنها باقي ماند. با پيدا شدن خواجگان حرم، آنها بر ايوان صفه مي نشستند. واما سكوي موجود كنوني در سمت راست ورودي باب جبرئيل و سمت چپ ورودي باب

ص: 1113

النساء كه امروزه به آن «سكوي خواجه ها» گويند به گمان برخي از نويسندگان و پژوهشگران همان جاي صفه است، اما به زعمي ديگر مكان اصلي صفه كه در احاديث شريف نبوي آمده نمي باشد. طبق نوشته ها يك سوم قسمت جنوبي صفه (به سمت قبله) از دوران پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) وجود داشته و بقيه از افزوده هاي عمربن عبدالعزيز است. ايوان صفه را به نام (ك) «دكة الاغوات» نيز گفته اند.

(مجمع البيان، ج 3، ص 174؛ دايرة المعارف فارسي؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 211؛ سيري در اماكن سرزمين وحي؛ فرهنگ دانستني هاي پيش از سفر به خانه خدا، ص 72؛ ميقات حج، ش 21، ص 71 و 72)

صلاح

(صُ) از نام هاي مكه است چون مركز امنيت و آرامش است. (حرمين شريفين، ص 14؛ لغت نامه؛ ميقات حج، ش 4، ص 141)

صما

(صَ مّ) سنگ كبود رنگ متمايل به سياه است و نوشته اند كه ديوارهاي كعبه با سنگ هاي حجاري

شده «صما» بنا شده است.

صنابير

(صَ) از قرن هفتم به بعد كه سقاخانه هاي داخل صحن مسجدالنبي را برچيدند به جايش صنابير(1) حنفيات (حوضچه هايي با آب شير) بين باب جبرئيل وباب النساء ساختند. (حرمين شريفين، ص 143 و 148)

صوره

(رِ)

1. مكاني است در صدر يلملم از اراضي مكه (لغت نامه)

2. شهرت قسمت شمالي (شامي) مدينه. (ميقات حج، ش 28، ص 154)

صيد

(صَ) يا ايها الذين آمنوا لاتقتلوا الصيد و انتم حرم (مائده 95)

از محرمات احرام، شكار حيوان صحرايي (وحشي) است و همچنين اعانت در صيد و خوردن گوشت آن حرام است و اصولاً صيد

ص: 1114

در حرم حرام است. (â)

صيد احرامي

(اِ) صيدي است كه به جهت احرام ممنوع است خواه آن صيد در حرم باشد خواه بيرون حرم (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

صيد حرمي

(حَ رَ) صيدي است كه به جهت حضورش در حرم قتل آن ممنوع است خواه كشنده مُحل باشد خواه مُحْرِم (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

1. صنايير جمع صنبور به معني دهانه كاريز، ناودان حوضي و سوراخي كه آب حوض از آن بيرون رود. (فرهنگ نفيسي)

ط

طائب

(ءِ) از نام هاي مدينه است در تورات. (ميقات حج، ش 7، ص 167)

طائف

(ءِ)

1. طواف كننده (لغت نامه)

2. از شهرهاي حجاز در عربستان در 120 كيلومتري جنوب شرقي مكه كه از بهترين ييلاقات مكه به شمار مي آيد و قبر عبدالله بن عباس پسر عموي رسول خدا(صلوات الله عليه) در آن جاست. طايف در قديم مركز قبيله ثقيف بود و مقارن طلوع اسلام دومين شهر عربستان غربي به حساب مي آمد.

اهالي آن پيامبر اكرم را كه براي دعوت به ميانشان رفته بود با آزار واذيت بيرون نمودند. در هجوم وهابيه شهرهاي مختلف حجاز، طايف نيز تاراج گرديد.

طائفين

(ءِ) طهر بيتي للطائفين (بقره 125)

كساني هستند كه بر گرد خانه كعبه مشغول طواف مي باشند. به نقلي كساني هستند كه از آفاق به منظور اداي مراسم حج آمده اند. (مجمع البيان)

طابه

(بِ) از نام هاي مدينه است. (اعلاق النفيسه، ص 88؛ حرمين شريفين، ص 117)

طاهره

(هِ رِ) از نام هاي زمزم است. (اعلاق النفيسه، ص 55؛ حرمين شريفين، ص 23)

طبابا

(طِ) از نام هاي مدينه است كه بر سرزمين مستطيل شكل اطلاق مي شود. (ميقات حج، ش 7، ص 167)

طراز

ص: 1115

ط) كمربند جامه (پرده) كعبه. (ميقات حج، ش 29، ص 109 و 120)

طعام

(طً) آب زمزم. (لغت نامه؛ ميقات حج، ش 28، ص 122)

طعام الابرار

(طَ مُ لْ اَ) از اسامي زمزم است. (ميقات حج، ش 10، ص 90؛ ش 28، ص 122)

طعام طعم

از اسامي زمزم است كه غذايي از خوراكي هاست. (ميقات حج، ش 10، ص 90؛ ش 28، ص 122)

طلس

(طَ طِ طُ) قبايلي از اعراب كه در مراسم حج بعضي از اعمال «حمس» (اهل حرم) و بعضي از

اعمال «حله» (قبايل خارج حرم) را انجام مي دادند، و گفته اند اينان يمينان اهالي حَضْرَموت و عَك و عجيب و اياذبن نزارند. اينان در احرام بسان اهل حله اما در پوشيدن لباس و دخول به خانه خدا چون اهل حمس عمل مي كردند. اهل طلس چون از مكان هاي دور مي آمدند ودر حالي كه غبار راه بر آنها نشسته بود به طواف خانه خدا

مي پرداختند بدين نام خوانده شدند. (كتاب حج، ص 208، سيره رسول الله، ص 64؛ ميقات حج، ش 4، ص 109)

طواف

(طَ) ليطوفوا بالبيت العتيق (حج 29)

عبارت است از هفت بار دور زدن خانه كعبه در مراسم حج و عمره طبق شرايطي (و هر بار گرديدن را يك شوط گويند.)(1). طواف در مراسم و مناسك زيارت بيت الله دو گونه است: «طواف زيارت» (كه واجب ركني است) و «طواف نساء» (كه واجب غير ركني است) وقت انجام اين طواف ها در حج و عمره متفاوت است.

1. عمره تمتع. اين عبادت يك «طواف زيارت» واجب دارد كه در طول ماه شوال تا ظهر نهم ذي حجه مي تواند

ص: 1116

انجام گيرد.

2. عمره مفرده. اين عبادت دو طواف زيارت و نساء واجب دارد كه در طول سال (به جز ايام اختصاصي حج) مي تواند انجام گيرد.

3. حج. اين عبادت (حج افراد، حج قران و حج تمتع) دو طواف زيارت و نساء واجب دارد كه فرصت انجام آن از روز دهم ذي حجه تا دوازدهم (و گاه تا آخر) ذي حجه است.

واجبات طواف

نيت كردن

ختنه بودن(2)

وضو داشتن

ستر عورتين نمودن

مباح بودن لباس

طاهر بودن لباس و بدن

از حجرالاسود شروع نمودن

به ركن حجرالاسود ختم كردن

هفت دور (شوط) تمام زدن

دورها را پي در پي انجام دادن

حجر اسماعيل را در دورها داخل كردن

بدن را از كعبه و اجزاي آن (درون كعبه، ديوار كعبه، شاذروان) خارج داشتن

كعبه را در سمت چپ قرار دادن (رو يا پشت يا شانه راست به كعبه نكردن. بنابراين طواف كعبه بيضي شكل است نه مربع و از غرب به شرق است)(3).

در مطاف (محدوده مجاز طواف) دور زدن. يعني در فاصله بين كعبه و مقام ابراهيم بودن. اين فاصله از ديوار خانه حدود 5/26 ذراع (حدود 13 متر) مي باشد (و از طرف حجر، حد مطاف از ديوار حجر 5/6 ذراع است) و بر روي زمين اطراف بيت با حاشيه اي از سنگ سياه مشخص گشته. به نظر برخي فقها طواف در خارج از اين حد (در پشت مقام ابراهيم) در حال تقيه يا در حال اضطرار يا در صورت ازدحام طواف كنندگان (تا حدي كه عرفاً اتصال آنان محفوظ باشد) صحيح است.

مستحبات طواف

پياده بودن

پا برهنه بودن

نزديك خانه

ص: 1117

بودن

چشم به زير انداختن

موقع ظهر به جاي آوردن

قدم ها را كوچك برداشتن

حجرالاسود را مس كردن و بوسيدن

به دعا و قرآن و تهليل و تكبير و صلوات مشغول بودن

در شوط هفتم در مستجار بر ديوار كعبه دست گشودن و شكم چسباندن

دعاهاي وارده را در برابر درِ كعبه و برابر اسماعيل و در ركن يماني خواندن.

مكروهات طواف

1. طواف نزد قريش عددي نداشت، پس حضرت عبدالمطلب هفت شوط مقرر كرد و خدا چنين مقرر فرمود. (منتهي الآمال)

2. براي مردان.

3. با ايستادن بر بام كعبه مي توان ديد كه طواف كنندگان از طرف راست مي آيند و به طرف چپ مي روند و همان طور كه جهت حركت وضعي و انتقالي زمين و جهت حركت خورشيد و سيارات آن همه از غرب به شرق و همه در مدار بيضي است، طواف نيز همگام با حركت سيارات از غرب به شرق و بيضي است. (قاموس قرآن، ذيل كعبه).

برطله گذاشتن(1)

خوردن و نوشيدن

به قضاي حاجت نياز داشتن

به غير ذكر خدا و آيات و دعا سخن گفتن

دهن دره و خميازه كردن و خنديدن و انگشت به صدا در آوردن

نيابت طواف

به فرموده فقها در صورت مشقت و حرج مي توان براي طواف نايب گرفت.

پاداش طواف(2)

- عذاب نشدن

بالا رفتن درجات

بخشيده شدن گناهان

ثواب آزاد كردن بنده يافتن.

همراه طواف

به مفهوم كلامي از امام سجاد(عليه السلام) در طواف بايد قصد آن داشت كه گشتن دور خانه گريزي است از همه چيز به سوي خدا و در پناه امن او در آمدن است.

طواف آخر العهد

(خِ

ص: 1118

رُ لْ عَ) طواف وداع. طواف مستحبي خانه كعبه است در موقع بازگشت از آن جا و مستحب است از خداوند متعال توفيق مراجعت طلب كردن (لغت نامه)

و به مفهوم كلامي از امام سجاد(عليه السلام) در طواف وداع نيت بر اين بايد داشت كه با رحمت پروردگار كوچ مي كنند و بر اين تصميم بايد بود كه از اين پس واجبات الهي را ادا كنند و به دنبال اعمالي باشند كه آنها را به حضرت حق نزديك تر كند.

طواف افاضه

(اِ ضِ) طواف زيارت حج را گويند چون براي اين طواف از مني به مكه كوچ مي كنند.

طواف اول طواف

زيارت را گويند. (كه در عمره ها و حج اولين طواف است)

طواف اول عهد

طواف تحيت، طواف قدوم، طواف لقاء، طواف موقع دخول به مكه است. (لغت نامه)

طواف بيت الله

طواف خانه كعبه.

طواف تحيت

(تَ يَّ) همان (ك) طواف اول عهد

طواف حامل و محمول

آن چنان است كه يكي به ضرورتي ديگري را بر شانه يا پشت گيرد و حمل كند تا او طواف را صورت دهد. حامل مي تواند ضمن حمل او براي خود نيت طواف كند. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

طواف حج

طواف واجب خانه كعبه است در ضمن انجام مناسك حج (افراد، تمتع و قران) و دوبار انجام مي شود: يكي (ك) «طواف زيارت» و ديگري (ك) «طواف نساء».

طواف دوم

طواف نساء را گويند. (كه در عمره مفرده و حج دومين طواف است).

طواف ركن

طواف زيارت را گويند. (كه واجب ركني است)

طواف زنان

همان طواف نساء است. (لغت نامه)

طواف زيارت

طواف واجب (ركني) بيت الله است در مراسم حج (و عمره) موسوم به طواف اول. طواف فرض، طواف فرضيه، طواف ركن، اين طواف در:

1. عمره مفرده،

دومين عمل است كه

ص: 1119

بعد از احرام و در لباس احرام صورت مي گيرد، و زمان انجام آن طول ايام سال است (بجز ايام اختصاصي حج).

2. عمره تمتع،

دومين عمل است كه بعد از احرام و در لباس احرام صورت مي گيرد و زمان انجام آن از اول ماه شوال است تا قبل از روز نهم ذي حجه.

3. حج،

هفتمين عمل حج (تمتع و قران)(3) است كه بعد از حلق يا تقصير (در مني و بيرون آمدن از احرام) در روز دهم ذي حجه با كوچ (افاضه) از مني به مكه صورت مي گيرد.(4) اين طواف را بعد از مراجعت از مني (در روز دوازدهم ذي حجه) نيز مي توان انجام داد، ولي مستحب

1. كلاه درازي است (كه زي يهوديان است) و در ايام پيشين موقع طواف بر سر مي كردند.

2. طبق روايات منقول از معصومين(عليهم السلام).

3. و ششمين عمل حج افراد.

4. و لذا اين طواف علاوه بر اسامي ديگرش به طواف افاضه نيز موسوم است.

است كه در همان روز عيد صورت گيرد. اين طواف در غير لباس احرام (لباس معمولي) صورت مي گيرد چون با انجام حلق (يا تقصير) از لباس احرام بيرون مي آيند.

طواف سنت

(سُ نَّ) (ك) طواف مستحب

طواف صدر

(صَ)(1) (صَ دَ)(2)

1. طواف وداع را گويند. (لغت نامه؛ در راه خانه خدا، ص 169)

2. طواف افاضه. (پيامبر) «همچنان سواره طواف افاضه كرد واين طواف را طواف صدر نيز گويند» (ناسخ التواريخ، حضرت رسول، ج 4، ص 29)

طواف عربان

طوافي كه عرب در حج جاهلي مي بايست در لباس حمس انجام دهد؛ يعني هر كس كه اول بار به حج يا عمره مي آمد مي

ص: 1120

بايست اولين طواف خود را در جامه اي انجام دهد كه از «حمس» «عاريه» و يا «اجاره» كرده باشد و اگر در لباس غير حمس طواف مي كرد مي بايست آن را به دور افكند و اگر نمي خواست لباسش را از دست بدهد مي بايست برهنه طواف نمايد.

طواف عمره

طواف واجب خانه خداست ضمن انجام مناسك عمره:

1. عمره تمتع،

يك طواف واجب دارد به نام (ك) «طواف زيارت».

2. عمره مفرده،

دو طواف واجب دارد، يكي به نام (ك) «طواف زيارت» و ديگري به نام (ك) «طواف نساء».

طواف فرض

(فَ) طواف زيارت را گويند. (لغت نامه)

طواف فريضه

(فَ ضِ) طواف زيارت را گويند. (لغت نامه)

طواف قدوم

(قُ) همان (ك) طواف اول عهد

طواف لقا

(لِ) همان (ك) طواف اول عهد

طواف مستحب

هفت بار گرديدن غير واجب گرد كعبه است. و فرموده اند مستحب است در ايام توقف در مكه 52 يا 360 طواف و يا 360 شوط يا هر چه توانند طواف كردن. طواف وداع، طواف به نيابت معصومين و والدين و همسر و اولاد و خويشان و دوستان و مؤمنين زنده و مرده و جنابان ابوطالب، عبدالله، عبدالمطلب، هاشم، آمنه و فاطمه بنت اسد نيز مستحب معرفي شده اند. در طول مستحبي طهارت (با وضو بودن) شرط نيست.

طواف متمتع

(مُ تَ مَ تِّ) طواف آن كس كه عمره تمتع كند. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

طواف متعه

(مُ عِ) طواف عمره تمتع (فرهنگ معارف اسلامي، ذيل طواف)

طواف نساء

(نِ) طواف واجب (غير ركني) بيت الله است در مراسم حج (و عمره) موسوم به طواف دوم و طواف زنان.(3) اين طواف با لباس غير احرام است و در:

1. عمره تمتع،

وجود ندارد.

2. عمره مفرده،

ششمين عمل است كه بعد از حلق يا تقصير صورت مي

ص: 1121

گيرد و زمان انجام آن طول ايام سال است (بجز ايام اختصاصي حج).

3. حج، دهمين عمل (حج تمتع و حج قرآن)(4) است كه بعد از خاتمه واجبات مني تا روز دهم (يا

دوازدهم) و مراجعت به مكه بعد از سعي صفا و مروه صورت مي گيرد.

طواف نافله

(فِ لِ) طوافي كه فرض نباشد چون طواف الوداع. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

طواف نيابتي از جمله طواف هاي مستحبي است كه به نيابت از ديگران و يا به نيابت از معصومين(عليهم السلام) انجام مي شود.

طواف واجب

هر يك از دو طواف زيارت و نساء است.

طواف وداع

(مِ) يا (ك) طواف آخر العهد

طوافين

(طَ فَ) دو طواف زيارت و نساء را گويند.

طيب

بوي خوش. استعمال و بوييدن طيب و عطريات از محرمات احرام است و در صورت ارتكاب موجب كفاره است.

1. لغت نامه.

2. مبسوط در ترمينولوژي حقوق.

3. با انجام اين طواف و خواندن نماز آن، زن كه از محرمات احرام است حلال مي گردد.

4. نهمين عمل حج افراد.

طيبه

(بِ)

1. نام زمزم است. (لغت نامه)

2. نام مدينه است. (لغت نامه؛ حرمين شريفين، ص 117)

طيبه

(طَ يِّ بِ)

1. از نام هاي مكه است. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 36)

2. از نام هاي مدينه است. (حرمين شريفين، ص 117؛ ميقات حج، ش 7، ص 167)

طيبه

(طَ يْ بِ) نام مدينه است. (ميقات حج، ش 7، ص 167)

طيبه

(طَ يْ بِ) نام زمزم است. (طبقات، ص 67، ميقات حج، ش 10، ص 91)

ظ

ظبايا

(ظ) از نام هاي مدينه است به معناي سرزمين گرم و داغ، و خداي سبحان، به بركت دعاي رسول الله (صلوات الله عليه)

ص: 1122

گرماي شديد آن را منتقل به جحفه نمود. (ميقات حج، ش 7، ص 167).

ظلا

(ظُ لّ) سكويي در قسمت قديمي مسجد النبي كه آن را «صفه» يا «ظلا» مي گويند (سيري در اماكن سرزمين وحي، ص 29) (â).

ظلال

از مضمون روايات و نقل مدينه شناسان استفاده مي شود كه مدتي طولاني و در زمان ائمه(عليهم السلام) بخشي از مسجد النبي (بيرون از مسجد اصلي) در سمت شمال و در نزديكي صحن، داراي سايباني بوده كه از آن به «ظلال» و «مظله» تعبير شده است. (ميقات حج، ش 26، ص 102).

ع

عائر

همان (ك) كوه عائر

عاصمه

(صِ مِ) از اسامي مدينه است از آن جهت كه مهاجرين و انصار را حفظ كرد. (اعلاق النفيسه، ص 88؛ ميقات حج، ش 7، ص 167)

عافيه

(ي) از اسامي زمزم است (اعلاق النفيسه، ص 55؛ حرمين شريفين، ص 23)

عاقر

(قَ) از اسامي مكه است، مسطور در كتاب شعياء و در مفاد مسجد الحرام است. (ميقات حج، ش 21، ص 123)

عاكف

(كِ) و المسجد الحرام الذي جعلناه للناس سواءً العاكف فيه و الباد (حج 25)

عاكف كسي است كه مجاور خانه كعبه باشد. بومي مكه. (مجمع البيان، ذيل آيه 25 حج آيه 125 بقره)

عاليه

(يِ)

1. سرزمين حجاز كه مشتمل بر بلاد واسعه و مواضع شريفه و يا آن قسمتي كه از رمه تجاوز كند تا مكه و يا مشتمل بر همه آن قسمتي از قريه ها و آبادي هاي مدينه كه از طرف نجد تا تهامه يافت مي شود. (لغت نامه)

2. نام محله اي در مدينه كه در آن خانه هايي از قبيله بني نضير بود كه به رسول خدا(صلي

ص: 1123

الله عليه وآله وسلم) رسيد و حضرت، ماريه را در اين محل در خانه اي سكونت داد كه به مشربه ابراهيم معروف است. (نقش عايشه در تاريخ اسلام، ج 1، ص 86)

عام الاستطاعه

(مُ لْ اِ تِ عِ) سالي كه استطاعت رفتن به حج فراهم مي آيد. سال مستطيع شدن براي عبادت حج.

عام الحصر

(حَ) سالي است كه زائر كعبه به جهت بيماري از اتمام مناسك حج باز ماند و اين در صورتي است كه حصر را مختص مرض بدانيم. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

عبا

(عَ) رداء. قطعه اي از احرام كه به دوش افكنند. (ميقات حج، ش 5، ص 49؛ و...)

عبادت مختلط

حج كردن عبادتي است كه دو جنبه مالي و بدني دارد. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

عبد الدار

(عَ دُ دّ) نامي است كه در دوره جاهلي برخي از اقوام به جهت تعظيم و تكريم خانه كعبه بر فرزندان خويش مي نهادند. (كعبه، ص 44)

و بني عبد الدار طايفه اي بودند كه مقارن ظهور اسلام منصب حجابت و سدانت كعبه را در اختيار داشتند.

عتيق

(عَ) كعبه همان (ك) بيت العتيق

عج

(عَ جّ) ضجه و فرياد مردم به تلبيه (ك) ثج

عدل

(عَ) در زمان قريش نامي بود براي (ك) پيراهن كعبه

عذرا

(عَ)

1. از نام هاي مكه. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 63؛ ميقات

حج،ش 4، ص 148)

2. از نام هاي مدينه است (در تورات) زيرا از آن سرزمين با دشمنان اسلام سخت برخورد شد تا به دست رسول الله رسيد. (حرمين شريفين، ص 117؛ ميقات حج، ش 7 ص 167)

عراء

(عَ) از نام هاي مدينه است از آن جهت كه ساختمان هاي شهر مدينه كوتاه بود و

ص: 1124

سعي مي شد تا از خانه رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) مرتفع و بلندتر نگردد. (حرمين شريفين، ص 117؛ ميقات حج، ش 7، ص 167)

عرب

(عَ رَ) اصلا نام مردم و قوم سامي عربستان يا جزيرة العرب است (ولي اكنون نام همه مردمي است كه زبان مادري آنها عربي است). مورخين عرب را به طور كلي به دو دسته تقسيم مي كنند.

عرب منقرضه و عرب باقيه:

1. عرب بائده

عرب منقرضه، عرب اصل و از نسل سام بوده اند؛ مثل قبايل عاد، ثَمود، عَمالِقِه، جُرهُم اولي، حَضْرَ موت، طَسم، جَديس، اَميم، جاسم، عَبيل، عبد ضَخْم، حَضورا. و همه اين قبايل قبل از ظهور اسلام از بين رفته بودند.

2. عرب باقيه

دو دسته هستند: عدناني و قحطاني.

الف عرب عدناني يا «عرب شمالي» عرب هايي هستند كه به مناسبت سكونت در عربستان و مجاورت با قبايل خالص، عرب شده اند (عرب مستعربه اند). عدنانيان در تهامه و نجد و حجاز تا مرزهاي شام و حدود عراق سكونت داشتند و اكثر آنان (بجز قريش و ثقيف) صحرا گرد و بيابان نشين بودند، و يكي از دو دسته بزرگ عرب در زمان ظهور اسلام بودند. نسبت آنها را به مُضَربنِ نزاربنِ مَعَدّ بن عدنان از اخلاف حضرت اسماعيل پيغمبر(عليه السلام) رسانيده اند ولذا آنها را عرب مُضري و عرب نزاري و عرب مَعَدي و عرب اسماعيلي نيز مي خوانند.

ب عرب قطحاني يا «عرب جنوبي» ساكن عربستان جنوبي به خصوص يمن بوده و به قولي قسمتي از ايشان به شمال عربستان مهاجرت كردند (مثلا اوس و خزرج از جمله عرب هاي يماني و قحطاني هستند) و يكي از دو دسته بزرگ

ص: 1125

عرب در زمان ظهور اسلام قحطانيان بودند. نسبت قحطانيان را به يَعرُب بن قَحطان (از اولاد سام) رسانيده اند و اما به قولي اينان نيز جزو عرب هاي خالص نبوده و مستعربه هستند.

عربستان

(سَ، سُ) كشوري است كه مقدس ترين اماكن جهان (مكه و مدينه) در آن جا است. كشوري كه سرزمين وحي است. كشوري كه اعمال حج و عمره در آن صورت مي گيرد. كشور عربستان سعودي(1) با مساحتي حدود 2149690 (و به نقلي ديگر 2260000) كيلومتر مربع بزرگ ترين قسمت شبه جزيره عربستان (و تقريباً 54) را تشكيل مي دهد و در دورترين قسمت جنوب غربي آسيا قرار دارد. اين كشور از چهار بخش (نَجد، اَحساء، حِجاز و عَسير) تشكيل يافته و داراي سيزده استان مي باشد و جمعيتي حدود 18 ميليون(2) نفر دارد. مكه پايتخت ديني آن و رياض پايتخت رسمي مي باشد و جده محل سفارتخانه هاي كشورهاي خارجي است. اين كشور محدود است از جنوب به يمن، از شمال به اردن و عراق و كويت، از غرب به درياي سرخ، از شرق به خليج فارس و امارات متحده عربي وقطر و عمان.

مذهب سعودي

مذهبي كه امروزه در سرزمين مقدس وحي رواج دارد مذهب «وهابيه» است، منتسب به محمد بن عبدالوهاب بن سليمان تَميمي (متولد 1111 يا 1115 هجري قمري در «عُيَيْنِه» در وادي حَنيفه در نجد، متوفي سال 1206 يا 1207 هجري قمري در «درْعيّه» از عرب هاي بياباني نجد و شاگرد شيخ محمد مهدي بصري. ابتدا ظهور او به سال 1143 هجري بود كه سخناني عليه اعمال و عقايد متفق عليه مسلمين به ميان آورد و پدرش كه

ص: 1126

قاضي «عيينه» بود با

1. و چه تأسف بار است اين تخصيص و اضافه «سعودي» به سرزمين اسلام و مهبط وحي الهي!

2. كه 5/4 ميليون نفر خارجي مي باشند. (روزنامه اطلاعات، 31/ 3/ 79، ص 12) 22 ميليون نفر كه 3/5 ميليون نفر از آنها مهاجرين خارجي هستند (روزنامه اطلاعات، 31/ 3/ 79، ضميمه، ص 8).

وي مخالفت كرد بعد از مرگ پدر در سال 1153 هجري جرأت بيشتري به خود داد و به انكار قسمتي از اعمال مذهبي پرداخت تا اين كه در سال 1160 هجري از «عيينه» رانده شد و رهسپار شهرك «درعيه» گرديد. وي در آن جا با جلب نظر حكمران شهر «محمد بن سعود» و در پرتو كمك هاي نظامي سعودي ها داعيه خويش را گسترش داد و رهبر مذهبي گرديد و بدين ترتيب وهابيه(1) در طي دو قرن توانست مذهب رسمي عربستان سعودي گردد. اعتقادات وهابيت بر اساس ويرانه هاي عقايد «ابن تَيميّه حراني» (متولد سال 661، متوفي سال 728 هجري قمري) از فقهاي ظاهر و مفسر مكتب حنبلي و شاگرد او «ابن قَيِم» (متولد سال 691، متوفي سال 751 هجري قمري) بنا شده است و در اصول و فروع پيرو تعاليم تقي الدين تيميه هستند. آنها

براي خداوند جهت و جسميت قائلند.

آنچه را كه در كتاب خدا و سنت پيامبر نمي يابند بدعت مي شمارند.

بر پا كردن ياد بود براي پيامبر و امام و ايجاد بنا بر قبور را حرام مي دانند.

ياري و شفاعت طلبيدن از پيامبر و تبرك جستن به مزار حضرتش را كفر و شرك مي دانند.

تقليد يكي از مذاهب اربعه را

ص: 1127

لازم نمي دانند بلكه احياناً بر خلاف آن مذاهب اجتهاد مي كنند.

تمام فرق اسلامي و مسلمين را به دليل زيارت قبور اولياء الله و طلب حاجت و شفاعت از ايشان به الحاد و شرك متهم ساخته و خونشان را روا شمرده و مالشان را حلال كرده اند.

حكومت سعودي

تاريخ سياسي و حكومتي عربستان، تاريخ سر بر آوردن سلسله آل سعود است. از سال 1351 هجري قمري كه ابن سعود عنوان سلطان عربستان را يافت) جريان پيدايي اين دودمان در تاريخ با پيدايش وهابيه شروع مي شود. آن گاه كه محمد بن عبدالوهاب در سال 1160 هجري رهسپار «درعيه» گرديد، محمد بن سعود حكمران آن جا را به سلطنت نجد تطميع كرد و حاكم نيز با پذيرش اين دعوت به ترويج اعتقادات وي اهتمام نمود و با اين توافق هم شيخ محمد توانست داعيه مذهبي خود را گسترش دهد و هم آل سعود موفق شد در طي دو قرن به پشتوانه آورده هاي وهابيت كه قصد نابودي و قطعه قطعه كردن حكومت عثماني را داشتند و با تاخت و تاز به شهرهاي مختلف به تدريج در طي سه دوره مختلف به قدرت رسيدند:

1. در دوره اول، مقر قدرت آل سعود در «درعيه» بود و محمد بن سعود «متوفي 1179 هجري قمري) اهالي «درعيه» را براي جنگ با مردم نجد فرا خواند و بارها با اهالي نجد و احساء جنگيد. بعد از او پسرش عبد العزيز اول (طي سال هاي 1179 1218 قمري) وسپس سعود(2)بن عبد العزيز (طي سال هاي 1218 1229 قمري) با تاخت و تاز به سرزمين هاي مختلف تصرفاتي در شبه

ص: 1128

جزيره و خليج فارس انجام دادندو كشتارهاي بسياري نمودند(3) تا اين كه با تصرف مدينه و مكه، حجاز را در تصرف خود در آوردند و قدرتشان به جايي رسيد كه شريف غالب پادشاه حجاز از هول جان در تصرف خود در آورند و قدرتشان به جاي رسيد كه شريف غالب پادشاه حجاز از هول جان تظاهر به وهابيگري كرد و مذهب آنان

1. يا شاخ شيطان. بخاري روايت مي كند پيغمر (صلي الله عليه وآله) فرمود: نجد جاي زلزله و فتنه هاست و شاخ شيطان از آن جا بيرون مي آيد. (فرقه وهابي، ص 231).

2. او نوه دختري محمد بن عبدالوهاب هم مي شود (يعني حاصل پيوند سياسي مذهبي).

3. از جمله در سال 1216 قمري سعود به فرمان پدرش عبدالعزيز با استفاده از تعطيلي شهر كربلا حمله غافلگيرانه اي به آن كرد و در روز عيد غدير مردم بسياري را از دم تيغ گذرانيد و اماكن مقدسه شيعه را ويران ساخت. (قبر امام ويران، ضريح از جاي كنده و گنجينه ها به غارت برده شد). آنها در همين سال (و سال هاي 1221 و 1222 قمري) به نجف حمله كردند اما شكست خورده بازگشتند. در محرم سال 1218 قمري بدون جنگ بر مكه دست يافتند وقبه و بارگاه حضرت عبدالمطلب و حضرت ابوطالب و حضرت خديجه وقبه زادگاه پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) و ديگر قبه هاي اطراف كعبه (از جمله قبه زمزم) را خراب كردند. در سال 1220 قمري سعودبن عبدالعزيز با تصرف مدينه مقابر مقدسه را ويران و بارگاه ائمه شيعه را تخريب و ذخاير بارگاه شريف نبوي را غارت نمود.

ص: 1129

ا در حجاز رسميت داد. سرانجام دولت عثماني، حكمران جديد مصر محمد علي پاشا را مأمور براندازي ايشان كرد. ابراهيم پاشا ارتشي مركب از سربازان ترك و آلباني و عرب را به فرماندهي پسرش طوسوس پاشا به سوي حجاز اعزام داشت. طوسوس در سال 1227 قمري از بندر ينبع وارد مدينه شد و آن را گشود و مقاومت وهابيون مكه را در هم شكست اما موفق به فتح «درعيه» نشد. ابراهيم پاشا، پسر ديگرش را مأمور تسخير نجد كرد و او در سال 1233 قمري «درعيه» پايتخت آل سعود را متصرف شد.

2. در دوره دوم، آل سعود بعد از سركوب شدن توسط «محمد علي پاشا» با كمك هاي نهاني دوباره جان گرفتند و حكومت آل سعود در رياض با سر بر آوردن «تُركي بن عبدالله بن محمد» آغاز گرديد. او در سال 1235 قمري با همراه ساختن جمعي از اعراب در «رياض» دولت گونه اي تشكيل داد و چون (در سال 1249 قمري) در گذشت چند تن حكومت كردند، تا اين كه به علت جنگ خانگي سعودي ها، رياض به دست آل رشيد حكومت مورد حمايت عثماني در «نجد» (كه در جبل شَمَّر اقامت داشتند «حائل» را پايتخت قرار داده بودند) افتاد.

3. در دوره سوم، رياض در سال 1319 قمري توسط «عبد العزيز بن سعود» مشهور به «ابن سعود» (متولد 1293، متوفي 1373 هجري قمري) از آل رشيد پس گرفته شد. و با غلبه او بر امير نجد (عبد العزيز بن رشيد) تمام نجد (به سال 1322 قمري) تسليم وي شد. ابن سعود كه خود را امام وهابيه و امير نجد خواند، در

ص: 1130

سال 1324 قمري «ابن رشيد» را شكست قطعي داد و به قتل رسانيد و در سال 1326 قمري ارتش عثماني را از «نجد» و در سال 1331 قمري از «احسا» بيرون راند. در جنگ جهاني اول، بريتانيا «ابن سعود» را به عنوان حكمران مستقل نجد شناخت و كمك هاي مالي زيادي به وي نمود و پس از جنگ جهاني اول «ابن سعود» ملك حسين (شريف مكه) را مغلوب كرد و راند و در سال 1340 قمري «آل رشيد» را برانداخت. و چون در سال 1343 قمري بر دولت هاشميان در حجاز مسلط گشت خود را رسماً پادشاه حجاز و نجد و در سال 1351 قمري پادشاه «عربستان سعودي» اعلام نمود و براي جلب نظر مسلمانان جهان زيارت مكه و مدينه را آزاد ساخت.

(تاريخ مكه، ص 170 الي 190؛ تاريخ اديان، ص 298؛ ترجمه كشف الارتياب، دايرة المعارف فارسي ذيل عناوين مربوط، مكتب اسلام، ش 337، فرقه وهابي).

عرش

(عُ رُ) (عُ عَ) از نام هاي مكه است (ميقات حج، ش 2، ص 219؛ ش 4، ص 142؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 36).

عرش الله

(عَ شُ لاّ) از نام هاي مكه است (ميقات حج، ش 212، ص 92)

عرفات

(عَ رَ) فاذا افضتم من عرفات (بقره 198)

وادي عرفات بيابان و صحراي وسيع و همواري است بين مكه و طايف حدود 20 (الي 24) كيلومتري جنوب شرقي مكه (واقع در دامنه جبل الرحمه). عرفات از هر طرف با كوه هاي شيب دار و پلكاني مانند احاطه شده است. مساحت اين وادي را حدود هشت كيلومتر مربع ذكر كرده اند و طول عرض آن را دو ميل در

ص: 1131

دو ميل نوشته اند.(1) عرفات يكي از مواقف حج است و تنها موقفي است كه خارج از محدوده حرم است (بخش عمده آن خارج از حرم است) و به نظر فقها چند موضع در اطراف صحراي عرفات (به نام هاي ثويه، عرنه، نمره، ذوالمجاز، اراك) سر حدات عرفات مي باشند. در سمت مغرب مسجد نمره و از سمت شمال دو مناره 5 متري با فاصله زياد حدود عرفات را مشخص مي كنند. سراسر مشرق عرفات را دامنه وسيع قوسي شكلي محصور كرده و در جنوب اين قوس تا راه طايف پيش رفته و دنباله شمالي اين قوس هم كمي به سمت مغرب جلو رفته تا جبل

1. ارقام ديگري نيز ذكر كرده اند؛ چون طول و عرض 2 كيلومتر در 2 كيلومتر يا حتي طول 11 يا 12 يا 13 كيلومتر در عرض 5/6 يا 8 يا 5/8 كيلومتر.

الرحمه كه دامنه جنوبي حد ديگر عرفات است و سومين عمل از اعمال حج (ك) «وقوف در عرفات» است (يعني توقف در آن از اول و ظهر روز نهم ذي حجه تا غروب شرعي همين روز).

تسميه عرفات

جمع عرفه است به معني كوه و بلندي.

از جهت رفعت و بلندي اين موقف است.

محيط بسيار آماده است براي معرفت به خدا.

حضرت آدم(عليه السلام) در اين نقطه اعتراف نمود.

حاجيان در اين نقطه به گناه خودشان اعتراف مي نمايند.

حضرت جبرئيل در اين جا امت ها را به حضرت ابراهيم(عليه السلام) معرفي كرد.

حضرت ابراهيم(عليه السلام) در اين جا هنگام بيان جبرئيل در مورد اعمال حج مي فرمود: «عرفت عرفت».

حضرت ابراهيم(عليه السلام) در اين

ص: 1132

جا با خواب ديدن درباره فرزندش نسبت به وظيفه اش عارف گرديد.

حضرت آدم و حضرت حوا (عليهما السلام) بعد از هبوط و جدايي در اين جا يكديگر را يافتند و نسبت به هم عارف گرديدند.

به علت صبر حاجيان بر وقوف در اين نقطه (و يا به علت صبر حاجيان براي رسيدن به اين نقطه) اين مكان عرفات (به معني صبر) ناميده شد.

عرفه

(عَ رَ فِ)

1. سرزمين (ك) عرفات (طبقات، ص 20)

2. تلي است بر فراز كوه عرفات به ارتفاع 60 متر كه جبل الرحمه هم خوانده مي شود (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

3. روز نهم ذي حجه كه طي آن حجاج در مراسم حج در عرفات وقوف مي كنند. (حجة التفاسير، تعاليق، ص 80)

عرنه

(عُ رَ نِ) از حدود عرفات است اما جزء موقف نيست و ماندن در اين نقطه كفايت از عرفات نمي كند. (فلسفه و اسرار حج، ص 180؛ مناسك حج، مسئله 365)

عروس عرب

كنايه از مكه معظمه است (فرهنگ هاي: رشيدي، آنندراج، نفيسي، برهان قاطع)

عروش

(عُ عَ)

1. خانه هاي مكه. (فرهنگ نفيسي؛ ميقات حج، ش 4، ص 142)

2. از نام هاي مكه. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 36؛ ميقات حج، ش 4، ص 142)

عروض

(عَ) سرزمين داراي پستي هايي كه سيل بر آن جاري مي شود.

1. مكه و حوالي آن است. (لغت نامه؛ تاريخ مكه، ص 15)

2. مدينه و حوالي آن است. (لغت نامه؛ حرمين شريفين، ص 117)

3. قسمتي از شبه جزيرة العرب و در دنباله نجد است كه به كناره هاي خليج فارس منتهي شده و مشتمل است بر يمامه و احساء و

ص: 1133

عمان و حوالي آن.

عري

(عُ را) از نام هاي مدينه است (به معني مردان بزرگي كه ضعفا به آنها پناه مي برند) از آن جهت كه بعد از رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) مردم مستضعف زيادي رو به مدينه آوردند تا در پناه آن حضرت زندگي سعادتمندي داشته باشند (ميقات حج، ش 7، ص 167)

عريش

(عَ)

1. خانه هاي مكه. (فرهنگ نفيسي)

2. از نام هاي مكه. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 36)

عسكران

(عَ كَ) عرفه و مني. (لغت نامه؛ فرهنگ نفيسي)

عسيله

(ك) چاه عسيله

عشره كامله

(عَ شَ رِ) و اتموا الحج و العمرة لله فان احصر تم فما استيسر من الهدي... تلك عشرة كاملة (بقره 169)

كنايه از ده روزه حاجيان كه سه روز در ايام حج دارند و هفت روز بعد از حج و اين حكم بر كساني است كه قدرت قرباني ندارند. (فرهنگ غياث اللغات)

عصفر

(ك) گياه عصفر

عصمه

(عَ صِ مِ) از اسامي زمزم است. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 60؛ ميقات حج، ش 10، ص 91)

عقبه

(عَ قَ بِ) ناحيه اي است واقع بين مكه و مني كه در اين محل جمره اي واقع شده است كه در مناسك حج رمي مي شود. فعلا عقبه براي شيطان آخر عَلَم شده و اگر به طور مطلق گفته مي شود منصرف به جمره عقبه مي شود. (راهنماي حرمين شريفين، ج 4، ص 106؛ فرهنگ فارسي؛ دايرة المعارف فارسي)

عقبه اخري

همان (ك) جمرة الاخري

عقبه اولي

همان (ك) جمرة الاولي

عقبه وسطي

همان (ك) جمرة الوسطي

عقيق

(ك) وادي عقيق

عكاظ

همان (ك) بازار عكاظ

علايم حرم

همان (ك) انصاب الحرم

علم اسلام

(عَ لَ) تعبيري از حج در خطبه اول نهج البلاغه «و جعله

ص: 1134

سبحانه و تعالي بالاسلام علماً»، خداوند سبحان آن خانه را علامت و نشانه اسلام قرار داد. (نهج البلاغه، ص 32)

علمين

(عَ لَ مَ)

1. ظاهراً مراد دو تنگناي واقع در بين عرفات و مشعر و بين مكه و مني است كه مأزمين نيز گفته مي شود. (حج برنامه تكامل، ص 431)

2. حدود حرم مكه از طرف مغرب (كه از جانب جده باشد) جايي است كه علمين (يا حديبيه) گفته مي شود. در علمين دو ستون ساده و كوتاه (از گچ و آجر) مقابل يكديگر روي زمين بر پا شده به عنوان علامت و نشانه آغاز محدوده و دوازده ورود به مكه مي باشد. (توضيح مناسك حج، ص 53؛ حج و عمره، ص 134؛ احكام و آداب حج، ص 189؛ با ما به مكه بياييد، ص 28)

علمين حرم

علايم حرم همان (ك) انصاب الحرم

عليه دم

(عَ لَ هِ دَ) كسي است كه به علت ارتكاب حرام در حال احرام و حرم بايد قرباني كند.

عمار

(عُ مّ) عمره گزاردن (لغت نامه)

عمارت

(عِ رَ) از (ك) مناصب كعبه

عمره

(عُ رَِ) و تموا الحج و العمرة لله (بقره 196)

در اصطلاح فقها انجام اعمال و مناسك خاصي است در زيارت خانه خدا (زيارت كعبه است با آداب و مناسك مخصوصه). عمره از واجباتي است كه در ارتباط با حج صورت مي گيرد و در طول عمر مكلف يك بار به صورت عمره تمتع و يا عمره مفرده واجب مي گردد.

تسميه عمره

عمره عنواني است بر گرفته از كلمه عمارت به معناي:

1. آبادي. كساني كه به قصد زيارت به مكه معظمه مشرف مي شوند با اجتماع خود موجب عمران آن شده

ص: 1135

و يا عمره باعث آباد بودن بيت الله است.

2. زيادت. و عمره اضافه بر حج است.

زمان عمره

با توجه به اقسام حج، دو نوع عمره وجود دارد:

1. عمره تمتع انجام آن براي كساني است كه استطاعت حج تمتع پيدا مي كنند يعني براي اهل آفاق (غير اهالي مكه و ساكنين حوالي آن) مي باشد و پيش از حج تمتع از اول ماه شوال تا قبل از روز نهم ذيحجه مي تواند صورت گيرد.

2. عمره مفرده، انجام آن براي كساني است كه وظيفه شان حج افراد و قران است، يعني براي اهالي مكه و ساكنين حوالي آن مي باشد، كه بعد از انجام حج (در صورت تمكن) و در طول سال مي تواند صورت گيرد. (غير از ايام اختصاصي حج)

واجبات عمره اين عبادت دو نوع واجبات دارد:

1. واجب ركني، احرام و طواف زيارت و سعي از واجبات ركني هستند.

2. واجب غير ركني، تقصير و نماز طواف زيارت و طواف نساء و نماز طواف نساء از واجبات غير ركني هستند.

تفاوت دو عمره

1. عمره مفرده اختصاص به ماه هاي حج ندارد ولي عمره تمتع بايد در اشهر حج انجام شود.

2. عمره مفرده را مي توان جدا از حج به جا آورد ولي عمره تمتع همراه حج انجام مي شود.

3. عمره مفرده داراي طواف نساء و نماز طواف نساء

مي باشد ولي عمره تمتع اين دو عمل را ندارد.

4. در عمره مفرده مرد مخير است بين انجام حلق و تقصير، ولي در عمره تمتع اين اختيار و جود ندارد و فقط بايد تقصير نمود.

5. در عمره مفرده آميزش

ص: 1136

جنسي قبل از فراغ از سعي، عمره را فاسد مي كند و بايد ضمن تمام كردن عمره آن را اعاده نمود اما در عمره تمتع فساد آن را محل حرف و بحث دانسته اند.

عمره استحبابي

(اِ تِ) عمره مفرده است كه مستحب است براي همه مسلمانان جهان چه اهل مكه و چه اهل آفاق، و در ماه رجب، استحباب تاكيد مؤكد دارد.

عمرة الاسلام

(عَ رَ تُ لْ) عمره نخستين است (اسرار، مناسك، ادله حج، ص 9)

عمره افراد

(اِ) عمره مفرده را گويند. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

عمره اكمه

(اَ كَ مِ) عمره بيست و هفتم ماه رجب نزد اهل مكه. ريشه عمره اكمي نزد مكيان آن است كه چون عبدالله بن زبير از ساختمان كعبه مقدس بپرداخت، عمره اي گزارد و اهل مكه همراه او بودند تا به محل «اكمه» رسيد و از آن جا احرام بست و اين واقعه روز بيست و هفتم ماه رجب بود. (سفر نامه ابن جبير، ص 179)

عمره بتلا

(بَ) عمره بدون حج است. (فرهنگ جامع؛ دائرة الفرائد، ج 3، ص 29)

عمره تطوع

(تَ طَ وُّ) همان (ك) عمره استحبابي

عمره تمتع

(تَ مَ تُّ) نام اعمال مخصوصي است در زيارت خانه خدا كه با واجب شدن حج تمتع واجب مي شود (يعني مخصوص اهل آفاق است، يعني كساني كه وطن آنها تا مكه بيش از 16 فرسخ شرعي يا 87 كيلومتر مي باشد). بنابراين وجوب اين عمره براي كساني است كه استطاعت تمتع را پيدا مي كنند.

تسميه تمتع اين عمره از آن جا كه با حج تمتع در ارتباط است و بايد در همان سال حج تمتع (و قبل از آن) انجام گيرد عمره تمتع ناميده شده

ص: 1137

است.

زمان تمتع وقت مخصوص اين عمره شهر حج است (يعني از اول ماه شوال تا قبل از ظهر روز نهم ذي حجه) و انجام اين عمل طي اين زمان خاص بيش از يك بار جايز نيست.

اعمال تمتع واجبات اين عمره به ترتيب عبارتند از(1):

1. احرام، در ميقات محرم شدن.

2. طواف زيارت، در مسجد الحرام دور خانه كعبه هفت بار گرديدن.

3. نماز طواف زيارت، در مسجد الحرام پشت مقام ابراهيم دو ركعت نماز خواندن.

4. سعي صفا و مروه، جنب مسجد الحرام بين دو كوه صفا و مروه هفت بار رفت و برگشت نمودن.

5. تقصير، در مكه (و معمولا جنب مسجد الحرام در مروه) مقداري از موي سر يا صورت چيدن يا مقداري از ناخن دست يا پا گرفتن.

ميقات تمتع مكان هايي كه در يكي از آنها مي توان احرام عمره تمتع را بست عبارتند از:

1. جحفه، در شمال غربي مكه

2. يلملم، در جنوب شرقي مكه

3. ذو الحليفه، در جنوب مدينه

4. وادي عقيق، در شمال شرقي مكه

5. قرن المنازل، در شرق مكه

6. محاذي، با ميقات (ل)

7. ادني الحل، نزديك ترين موضع حل

8. خانه، در صورت نزديك تر بودن به مكه از ميقات هاي پنجگانه

9. فخ، در مكه براي كودكان(2)

مكه و تمتع

بعد از خاتمه اعمال عمره تمتع، تا روز هشتم ذي حجه (زمان محرم شدن براي اعمال حج تمتع)

1. در مورد توضيح بيشتر اعمال عمره رجوع كنيد به هر يك از «عناوين» مربوطه.

2. در مورد ميقات ها رجوع كنيد به هر يك از «عناوين» مربوطه و يا قسمت «ميقات».

خروج

ص: 1138

از مكه جايز نيست.

عمره جعرانه (جِ عِ رّ نِ) (جُِ نِ) عمره اي كه احرام از جعرانه گرفته شود. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

عمره حديبيه

نام عمره اي از رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) كه به جا آورده نشد و متوقف ماند به علت انعقاد صلح (ك) حديبيه.

عمره رجبيه

(رَ جَ يِّ) شهرت عمره مفرده اي كه در ماه رجب صورت گيرد. براي عمره اين ماه فضيلت بسياري ذكر شده است. از جمله از امام نهم(عليه السلام) منقول است كه افضل عمره ها عمره رجب است.

عمره صلح

همان (ك) عمره قضا

عمره القصاص

(قِ) همان (ك) عمره قضا

عمره قضا

(قَ) نام عمره اي است كه رسول اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) در ذي قعده سال هفتم هجري (به اتفاق اصحاب)(1) به جاي آورد و به اسامي ديگري هم معروف است.

1. عمرة الصلح - چون براساس صلح حديبيه انجام شد.

2. عمرة القصاص چون به تلافي صلح حديبيه انجام شد.

3. عمرة القضيه چون در صلح حديبيه، حكم و فرمان (قضيه) شد كه عمره در سال هفتم (هجري) انجام پذيرد.

4. عمرة القضا - چون در سال ششم هجري مشركين مانع از ورود حضرت رسول براي اداي عمره شدند و اجراي آن به سال ديگر موكول گرديد، گويي عمره سال هفتم قضاي عمره سال ششم است، و نيز قضا به معني حكم است، و در سال ششم در حديبيه حكم بر آن قرار گرفت كه عمره در سال هفتم انجام گيرد. (حجة التفاسير، مقدمه، ص 170)

عمره قضيه

همان (ك) عمره قضا

عمره مبتوله

(مَ لِ) عمره بريده شده يعني عمره بدون حج، عمره افراد، عمره مفرده، عمره قران.

(فرهنگ معارف اسلامي؛ آداب عمره

ص: 1139

قران، ص 54، فرهنگنامه حج و عمره، دفتر اول، ص 20؛ حج البيت، ص 155)

عمره مستحبي

همان (ك) عمره استحبابي

عمره مفرده

(مُ رَ دِ) نام اعمال مخصوصي است در زيارت خانه خدا، و وجوب آن(2) براي كساني است كه:

1. اهل مكه اند.(3)

2. در حكم اهل مكه اند و منزل آنان تا مكه كمتر از 16 فرسخ شرعي (يا 48 ميل يا 87 كيلومتر) مي باشد(4)

3. در قيد نذر و عهد و يمين و شرط ضمن عقد هستند و يا حج را فاسد كرده اند و يا حج از آنان فوت شده است.(5)

تسميه مفرده اين عمره از آن جا كه جدا از اعمال حج (افراد و قران) به جاي آورده مي شود مفرده ناميده شده است.

زمان مفرده اين عمره پس از حج افراد و يا حج قران به جا آورده مي شود و وقت مخصوصي برايش معين نشده و در طول سال (جز در ايام اختصاصي حج) مي توان آن را به جاي آورد. اين عمره براي مكلف يك بار واجب است ولي تكرار عمره مفرده استحبابي در طول سال (جز در ايام اختصاصي حج) مجاز است و براي اهل آفاق هم مجاز است (البته اهل آفاق در فاصله پايان عمره تمتع تا پايان حج نمي تواند عمره مفرده به جاي آورد).

اعمال مفرده واجبات اين عمره به ترتيب عبارتند از:(6)

1. احرام، در ميقات محرم شدن.

2. طواف زيارت، در مسجد الحرام هفت بار به دور كعبه گرديدن.

3. نماز طواف زيارت، در مسجد الحرام در پشت مقام ابراهيم دو ركعت نماز خواندن.

4. سعي بين صفا و مروه، جنب مسجد الحرام

ص: 1140

بين دو كوه صفا و مروه هفت بار رفت و برگشت كردن.

5. تقصير صورت (يا حلق)، در مكه (و معمولا جنب

1. با همان عده از اصحاب كه در حديبيه شركت داشتند جز چند نفري كه در خيبر به شهادت رسيدند، يا وفات كردند (تاريخ پيامبر اسلام، ص 523).

2. شروط و وجوب آن مانند شروط وجوب حج است.

3. به عنوان واجب اصلي.

4. به عنوان واجب اصلي.

5. به عنوان واجب عرضي.

6. براي توضيح بيشتر اعمال اين عمره رجوع كنيد به هر يك از «عناوين» مربوطه.

مسجد الحرام در مروه) مقداري از موي سر يا صورت چيدن يا مقداري از ناخن دست يا پا گرفتن (تقصير) و يا موي سر تراشيدن (حلق).

6. طواف نساء، در مسجد الحرام هفت بار به دور خانه خدا (كعبه) گرديدن.

7. نماز طواف نساء، در مسجد الحرام در پشت مقام ابراهيم دو ركعت نماز گزاردن.

ميقات مفرده مكان هايي كه در يكي از آنها مي توان احرام بست به تناسب آن كه عمره از داخل مكه صورت مي گيرد يا از خارج آن متفاوت است:

1. ميقات از خارج مكه، براي كسي كه از مكه دور است و بخواهد در جهت و رود به مكه و انجام عمره مفرده احرام ببندد. ميقات ها عبارتند از: ذو الحليفه، وادي عقيق، جحفه، قرن المنازل، يلملم، محاذي، ادني الحل، خانه، فخ.

2. ميقات از داخل مكه، براي كسي كه در داخل مكه است و بخواهد عمره مفرده به جاي آورد.

ميقات ها براي احرام بستن عبارتند از: تنعيم، حديبيه، جعرانه، أضأه لبن. وادي نخله، وادي عرفه.

ادني الحل(1)

عمره مفروضه

ص: 1141

مَ ضِ) عمره مفرده، عمرة الاسلام. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

عمره واجب

عمرة الاسلام. عمره مفرده (در مقابل عمره مستحب)

عمود

از اسطوانه(هاي) مسجد النبي با عنوان «عمود» نيز نام برده اند. رجوع كنيد به قسمت «ستون».

عمور

(عُ) عمره به جاي آوردن، زيارت خانه خدا كردن (لغت نامه)

عندالمقام

(عِ دَ لْ مَ) گروه زيادي از فقهاي ما در تعبير از محل نماز طواف عبارت «عندالمقام» (نزد مقام) را برگزيده اند. (ميقات حج، ش 36، ص 103).

عوالي

(عَ) از محله هاي مدينه است و فعلا خياباني بدين نام (باب العوالي) در سمت قبله بقيع رو به طرف جنوب شهر كشيده شده (= شارع علي بن ابي طالب) و منتهي به مسجد قبا مي شود و اغلب ساكنين اين حدود شيعه اثنا عشري هستند و بر مدارس و مغازه هاي آنان نام هاي ائمه ديده مي شود عوالي قبلاً روستاهاي پشت قلعه مدينه بود كه باغ هاي پرميوه و سرسبزي اطراف آن قرار داشت و گفته اند ظاهراً منظور همان حوائط سبعه بوده است.

عونه

(عَ نِ) از اسامي زمزم است. (ميقات حج، ش 10، ص 91؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 60)

عيد اضحي

(اَحا) همان (ك) عيد قربان

عيد قربان

عيد اضحي، روز دهم ذي حجه و از بزرگ ترين اعياد در اسلام است و وجه تسميه اين كه:

1. عيد قربان گويند چون در اين روز حاجيان در مني يكي از واجبات حج را كه قرباني كردن. (شتر يا گاوه يا گوسفند) باشد انجام مي دهند (و در ساير نقاط جهان اسلام نيز مسلمين در اين روز به طور استحبابي قربان مي كنند).

2. عيد اضحي گويند چون قرباني كردن (معمولا) قبل

ص: 1142

از ظهر و هنگام ضحي (موقع بالا آمدن آفتاب) انجام مي پذيرد.

عير

(ك) كوه عير

عين ارزق

(عَ نِ اَ رَ) يا «عين زرقا» در قمست جنوب مدينه قرار داشته و از چاهي در قبا (در سمت غرب مسجد) سر چشمه مي گرفت و آب مشروب مردم مدينه از آن بود. اين چشمه را مروان بن حكم به دستور معاويه به شهر مدينه روان ساخت (و علت تسميه آن است كه چشمه را مروان بن حكم كبود چشم روان ساخت و يا اين كه اين چشمه در ملك ازرق متعلق به بني اميه واقع شده بود.) بعدها روي آن گنبدي بر پا كردند كه از سمت شمال و جنوب باز بود و از هر طرف پلكاني قرار داده بودند كه مردم از آن پايين مي رفتند و از چشمه آب بر مي داشتند. در قرن ششم قسمتي از آب اين چشمه را از دهانه اش از زير گنبد جدا و به سوي آستانه دري از مسجد النبي كه در

1. در مورد ميقات ها رجوع كنيد به هر يك از عناوين مربوطه و يا قسمت «ميقات».

جهت باب السلام بود رسانيدند و در آن جا آبشخوري بنا كردند (و مردم مدينه از آن مي نوشيدند) و بعداً از اين آبشخوري مجراي كوچكي جدا ساخته به سوي صحن مسجد النبي برده و در آبشخوري كه در وسط آن فواره اي داشت ظاهر ساختند. چشمه ارزق (زرقا) پيوسته در طول تاريخ اسلام مورد توجه پادشاهان و امراء و بزرگان بود و مورد تعمير و تجديد بنا قرار مي گرفت و آب چاه هاي ديگر نيز به منابع آب چشمه

ص: 1143

زرقا اضافه مي شد. آب اين چشمه را سقاها به وسيله مشك در خانه هاي مدينه توزيع مي نمودند. (حرمين شريفين، ص 121 و 122؛ و...)

عين زرقا

(زَ) همان (ك) عين ارزق

عين عرفه

(عَ رَ فِ) معاويه حدود 10 رشته قنات آب به سوي مكه جاري ساخت تا اين كه در اواخر بني اميه، عبدالله بن عامر دستور داد آب تمام چشمه هاي مكه را در يك مجراي واحد جاري سازند كه آن را در ميدان صحراي عرفات به نام چشمه عرفه ظاهر ساختند. بعدها در دوران عباسي و حكام مقتدر ديگر آب چشمه عرفه را از طريق مجاري متعددي به مكه روان ساختند. اين چشمه در طول تاريخ بارها خراب و بارها تعمير شد. (حرمين شريفين، ص 26)

عينين

همان (ك) كوه عينين

غ

غار ثور

غار پناهگاه رسول الله در هجرت واقع در (ك) كوه ثور

غار حرا

غار عبادتگاه رسول الله قبل از بعثت واقع در (ك) كوه حرا

غار مرسلات

غار محل نزول سوره مرسلات بر رسول الله واقع در (ك) كوه صفايح

غاشه

از نام هاي مكه است (تاريخ مكه، ص 15)

غبغب

(غَ غَ)

1. كوهكي است در مني كه محل نحر بوده است. گويند متعب بن قيس خانه اي موسوم به غبغب داشته كه نزد مردم مانند خانه كعبه محترم بود و در آن حج مي كردند.

2. جايگاهي است در طايف كه در آن جا براي لات و عزي شتر نحر مي كردند، و مخزن هدايايي كه به اين دو بت تقديم شده در اين محل بوده است. (لغت نامه)

غدير جحفه

(غَ رِ جَ فِ) همان (ك) غدير خم

غدير خم

(خُ) منطقه اي است بين مكه و مدينه در ناحيه جحفه

ص: 1144

26 كيلومتري دهستان رابغ (و غدير گودالي است كه هنگام ريزش باران آب در آن جمع مي شود و لذا اين منطقه را غدير خم يا خم غدير گفته اند). در صدر اسلام از اين نقطه حجاج عراق و شام و يمن و... براي بازگشت به سرزمين هاي خويش از يكديگر جدا مي شدند و مسيرهاي خاص خود را پيش مي گرفتند. در حجة الوداع به روز هيجده ذي حجه سال دهم هجري رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم)در اين منطقه با دستور توقف و تجمع حاجيان حضرت علي (عليه السلام) را در ميان آن جمع عظيم رسماً به جانشيني خويش منصوب نمودند و فرمودند: «من كنت مولاه فهذا علي مولاه». در محل اين واقعه شكوهمند بعدها مسجدي ساخته شد كه به مسجد غدير خم معروف گرديد.

غرا

(غَ رّ) از اسامي مدينه است كه بر ساير شهرها شرافت و در مقابل آنها برجستگي و درخشندگي دارد.(ميقات حج، ش 7، ص 168؛ حرمين شريفين، ص 117؛ لغت نامه)

غرس

همان (ك) چاه غرس

غروب شرعي

زماني است كه حمره مشرقيه از بالاي سر گذشته باشد و حجاج بايد در شروع مناسك حج (بعد از احرام) تا غروب شرعي روز نهم ذي حجه در عرفات بمانند.

غزال كعبه

(غَ) آهو بره اي طلايي كه در جاهليت آن را به كعبه آويختند. آورده اند كه «مدد» فرمانرواي مكه به خاطر بيم از نزول غضب خداوند بر جُرهُم (به علت بي احترامي هايي كه در خانه مقدس مي شد) گنجينه هاي كعبه را (شامل دو غزال زرين و چند شمشير) در چاه زمزم

پنهان كرد و عازم باديه شد و يا «عمروبن حارث» رئيس

ص: 1145

جرهمي ها (كه يقين داشتند رياست مكه از ايشان فوت مي شود) دستور داد تا آهو بره زريني را كه از آنِ مكه بود و ديگر سلاح هايي را كه در خانه كعبه بود در چاه زمزم پنهان كردند و چاه را با خاك بيانباشتند، تا اين كه حضرت عبدالمطلب در صدد حفر زمزم بر آمد، آهويي طلايي و شمشيري مزين به جواهرات گرانبها بيرون آمد. قرعه زد كه آن ها را چه كند. قرعه به نام كعبه در آمد و در كعبه آويختند و چون مدتي آويخته ماند اهل كعبه، غزال كعبه نامش كردند و اين اولين زينتي بود كه كعبه را بدان آراستند. نقل شده دو آهوي طلا كه حضرت عبدالمطلب در چاه زمزم يافت از پيشكش هاي فارسياني بود كه به حج مي آمدند. (لغت نامه؛ حرمين شريفين، ص 18؛ فقه فارسي با مدارك ج 3، ص 25)

غزه

(غَ زِّ)نام (ك) شعب ابي طالب (ميقات حج، ش 3، ص 165)

غسل سفَر (

سَ فَ) سفر حج و عمره غسل واجب ندارد اما اغسال مستحبي چندي را نام برده اند:

1. زماني، مانند غسل روز هشتم و نهم ذي حجه.

2. مكاني، مانند غسل براي رفتن به اماكني چون: حرم و شهر مكه، مسجد الحرام (و كعبه، حرم و شهر مدينه، مسجد النبي و بقيع).

3. فعلي، مانند غسل براي افعالي چون احرام و يا وداع با پيامبر و معصومين (صلوات الله عليهم اجمعين).

غلبه

(غَ لَ بِ) از اسامي مدينه است به خاطر:

1. استيلا وبلندي آن بر بلاد ديگر.

2. استيلاي قومي بر قوم ديگر چون استيلاي يهود بر عمالقه و اوس و خزرج

ص: 1146

بر يهود و مهاجرين و انصار بر اوس و خزرج (حرمين شريفين، ص 118 و 126؛ ميقات حج، ش 7، ص 168)

غمره (غَ رِ) ميقات است وسط (ك) وادي عقيق. (النهايه، ص 217؛ لمعه ج 1، ص 115؛ تبصره المتعلمين، ص 155)

ف

فاران

از اسم هاي مكه و به قولي اسم كوه هاي مكه است و فاران يكي از سلاطين عمالقه بود كه در تقسيم اراضي حجاز، مكه معظمه و اطراف آن سهم وي و به نام او ناميده شد. (حجة التفاسير، مقدمه، ص 186؛ راهنماي حرمين شريفين، ج 1، ص 261)

فاضحه

(ضِ حِ) از اسامي مدينه است از آن جهت كه افراد فاسد العقيده رسوا و مفتضح مي گردند (ميقات حج، ش 7، ص 169؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 180)

فتح مكه

در دهم رمضان سال هشتم هجري پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) با ده هزار مسلمان از مدينه عازم مكه شدند و بعد از ده روز به مكه رسيدند و در ناحيه ذي طوي سپاه را چهار قسمت نمودند و هر كدام را از جهتي روانه شهر ساختند. مكيان كه تاب مقاومت در خود نديدند به پيشباز شتافتند و حضرت بدون خونريزي وارد مكه شد و براهالي مكه رحمت آورد و آزادشان ساخت. نقل كرده اند كه آن حضرت در روز فتح مكه فرمودند: خداوند روزي كه آسمان ها و زمين را آفريد مكه را محترم قرار داد تا روز قيامت و براي هيچ كس جايز نبود و نيست كه احترام آن را بشكند، تنها براي من در يك ساعت از روز جايز گرديد كه به قصد فتح و تسخير آن با سپاه وارد آن گردم.

فخ

(فَ خّ) يا وادي فخ نام محلي است در مدخل ورودي مكه در محدوده مسجد تنعيم و يكي

ص: 1147

از نقاط آغازين حرم است و از اين مكان كسي بدون احرام حق و ود به مكه را ندارد. فخ ميقات بچه ها (كودكان و نابالغ ها) است. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 84؛ فقه فارسي با مدارك، ج 3، ص 86)

فدك

(فَ دَ) نام محلي بوده است(1) متشكل از چند قريه در نزديكي (حدود 140 كيلومتري) مدينه. اين منطقه قبل از اسلام حاصلخيز و يهودنشين بود. به اتفاق نظرمحدثين و سيره نويسان هنگامي كه خبر شكست يهوديان به فدك رسيد يهوديان آن حاضر به واگذاري فدك و مصالحه شدند. و به اين نحو چون فدك بدون جنگ به دست آمد از مواد فَئْي و ملك رسول الله شد. دانشمندان شيعي و گروهي از محدثان سني اتفاق نظر دارند كه آن حضرت فدك را به دختر خود حضرت زهرا(عليها السلام) بخشيدند و آن معصومه در آمد فدك را بين نيازمندان تقسيم مي نمودند اما بعد از رحلت پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) فدك سرنوشتي ديگر پيدا كرد. (نگاه كنيد به مكتب اسلام، ش 193 به بعد)

فرار الي الله

ترك ما سوي الله و طلب الله است. حج را گويند. (صهباي صفا، ص 33)

فراشان

(فَ رّ) شهرت گروهي از مردم مدينه كه به

1. امروزه «الحائط» نام دارد: (مدينه شناسي، ج 2، ص 492).

خدمت در مسجد مشغولند. اين فراشان همزمان به كارهايي از قبيل راهنمايي زوار و زيارت دادن آنان و يا خواندن نماز غايب بر مردگان مي پردازند. (ميقات حج، ش 17، ص 156).

فسخ حج

ابن اثير گويد رخصتي بود از سوي نبي اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) به اصحاب كه نيت حج نكرده بودند پس

ص: 1148

آن را نقض كنند و مبدل به عمره نمايند سپس رجعت كرده و حج تمتع كنند يا در حكم حج تمتع. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

فسوق

(فُ) و لا فسوق و لا جدال في الحج (بقره 197)

يكي از محرمات احرام است و مقصود دروغ گفتن (و فحاشي و...) مي باشد كه در هر حال حرام است ليكن حرمت آن در حال احرام شديدتر است (مجمع البيان؛ احكام حج و اسرار آن، ص 201)

فوات حج

(فَ) فوت حج. مربوط است به اوقات شرعي وابسته به آن، مانند اين كه در وقت اضطراري حضور در عرفات و مشعر الحرام در عرفات و مشعر الحرام حاضر گردد كه بنا بر قول مشهور حج از او فوت شده و بايد تحلل به عمره مفرده كند و سال بعد حج فوت شده را قضا نمايد. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

فوت حج

(ك) فوات حج

في المقام

(فِ لْ مَ) جمعي از فقها در تعبير از محل نماز طواف عبارت «في المقام» (در مقام) را به كار برده اند (ميقات حج، ش 36، ص 103)

ق

قادس

(د)

1. از نام هاي كعبه است در زمان هاي بسيار قديم (دايرة المعارف فارسي)

2. از نام هاي مكه است چون گناهان را پاك مي كند يا به علت واقع بودن در ارض مقدس. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 36؛ ميقات حج، ش 4، ص 144؛ ش 21، ص 128)

قادسه

(دِ سِ) مكه است چون گناهان را پاك مي كند (ميقات حج، ش 4، ص 144)

قادسيه

(دِ سِ) از نام هاي مكه است، به علت واقع بودن در ارض مقدس. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 36؛ ميقات حج، ش 4،

ص: 1149

ص 144؛ ش 21، ص 128)

قارن

(رِ) به جا آورنده حج قران. كسي كه در حج قران از براي قرباني هدي با خود ببرد. (مبادي فقه و اصول، ص 325؛ ناسخ التواريخ، حضرت رسول، ج 4، ص 3)

قاصمه

(صِ مِ) از اسامي مدينه است از آن جهت كه دشمنان ستمگري كه بدان جا تجاوز كردند خود شكست خوردند. (حرمين شريفين ص 118؛ ميقات حج، ش 7، ص 168)

قبا

ناحيه اي است در جنوب غربي مدينه با مسجد معروفش به نام (ك) مسجد قبا

قباطي

(قُ) پارچه سفيد و ظريفي بود كه به وسيله مصريان بافته مي شد و از جمله پارچه هايي است كه كعبه را بدان مي پوشانيدند.

قبتين

(قُ بَّ تَ) تا يك قرن پيش دو بنا در پيش بناي زمزم قرار داشت كه به منزله انبار بوده است و هر يك از اين دو بنا قبه اي داشته و از اين رو «قبتين» ناميده مي شده است، ولي بعداً قبه ها را برداشته اند. (اعلام قرآن، ص 598)

قبرستان ابوطالب

همان (ك) جنة المعلي

قبرستان احد

واقع در (ك) احد

قبرستان بدر

واقع در (ك) بدر

قبرستان بقيع

همان (ك) بقيع

قبرستان بني هاشم

همان (ك) جنة المعلي

قبرستان حجون

همان (ك) جنة المعلي

قبرستان قريش

همان (ك) جنة المعلي

قبرستان معلا

همان (ك) جنة المعلي

قبلتين

(قِ لَ تَ) دو قبله.

1. همان (ك) مسجد قبلتين

2. «مكه معظمه» و «بيت المقدس» را گويند از جهت آن كه قبل از قبله شدن مكه، به سمت بيت المقدس نماز خوانده

مي شد. (لغت نامه، و...)

«بيت المقدس» يا «قدس» يا «قدس شريف» يا «اورشليم» (شهر سلامتي و در اصل «اورسالم» شهر صلح) يا «دارالسلام» يا «قرية السلام» يا «ايلياء» يا «يبوس»(1) طبق

ص: 1150

نقل از بناي «ايليا» پسر سام بن نوح است و از قرن پانزدهم قبل از ميلاد سابقه دارد. حضرت داود(عليه السلام) يازده قرن قبل از ميلاد پس از نشستن بر تخت سلطنت در «حَبرون» «اورشليم» را پايتخت خود قرار داد و حضرت سليمان(عليه السلام)در آن معبدي ساخت و بر شكوهش افزود و پس از مرگ او و تجزيه دولت يهود، مصر اورشليم را گرفت و سپس «سارگُن» پادشاه آشور همه فلسطين (از جمله اورشليم) را متصرف شد و عده اي از اعراب را به اين نواحي كوچانيد. در سال 586 قبل از ميلاد «بُختُ النَّصر» پادشاه بابل، اورشليم را به تصرف درآورد و 70 سال بعد يهوديان با كمك «كورش» پادشاه ايران به اورشليم بازگشتند اما دولت اسرائيل ديگر احيا نشد. يك قرن قبل از ميلاد، حكومت روم اورشليم را گرفت و «سِزار» يك يهودي را به حكومت آن جا برگزيد كه به «هِرود كبير» معروف شد. با ظهور حضرت مسيح(عليه السلام) و گرايش مردم به آن حضرت بر اثر سعايت سران قوم يهود در اورشليم حكام رومي در تعقيب آن حضرت برآمدند. در قرن هفتم ميلادي «اورشليم» توسط مسلمين فتح شد و از آن تاريخ مسلمانان اين شهر را بيت المقدس خواندند. در پايان قرن يازدهم ميلادي «بيت المقدس» بار ديگر به تصرف مسيحيان اروپايي درآمد، ولي 88 سال بعد دوباره آن را طي جنگ هاي صليبي از دست دادند و بيت المقدس محل قبور انبيا و اوليا و بزرگان علما و اوتاد است و مشهورترين آن، منطقه خليل الرحمن است كه قبور حضرت ابراهيم و اسحاق و زكريا و يحيي(عليهم السلام) در آن

ص: 1151

جاست. بيت المقدس، اين شهر مقدس و تاريخي، مراكز مقدس سه دين اسلام و مسيحيت و يهوديت را در خود جاي داده و زيارتگاه مسلمانان و مسيحيان و يهوديان مي باشد. «ديوار ندبه» نزد يهوديان مقدس است و مسيحيان مخصوصاً كليساي قبر مقدس (يا كليساي قيامت) را تقديس مي كنند و مسلمانان «قبة الصخره» و «مسجد الاقصي» را زيارت مي نمايند و پيش از آن كه كعبه قبله مسلمين شود، مسلمين به طرف بيت المقدس نماز مي گزاردند. اين شهر در 55 كيلومتري غرب رود اردن و به فاصله 80 كيلومتري سوي درياي مديترانه بر روي ارتفاعات متوسط واقع شده است. بيت المقدس امروزه از نظر شهرسازي و معماري از دو قسمت تشكيل گرديده؛ يكي بيت المقدس قديم كه تماماً در داخل قلعه و حصاري محكم (كه براي آخرين بار در زمان عثمانيان بازسازي و احداث شده و حرم شريف و مسجدالاقصي و كليسا و معابد قديمي يهود در آنند) قرار دارد كه به چهار محله مسلمانان، مسيحيان، ارمنيان و يهوديان تقسيم شده است. ديگر بيت المقدس در منطقه جديد الاحداث كه در خارج از حصار است و از نظر بافت و معماري شهري دو بخش دارد. بخشي محل سكونت و بازار اعراب و يهودياني است كه در دو قرن اخير در بيت المقدس سكونت گزيده اند و بخشي نوساز كه از زمان اشغال دولت متجاوز اسرائيل احداث گرديده و ساكنان آن عموماً سرمايه داران و تحصيل كرده هاي يهودي هستند كه از نقاط ديگر جهان به اين شهر مهاجرت نموده اند. (به اميد روز آزادسازي قدس شريف و به اميد آنكه صداي همبستگي مسلمين

ص: 1152

جهان در پايگاه وحي الهي در مراسم حج بتواند زمينه ساز اين رهايي بخشي گردد).

3. «مسجدالحرام» و «مسجدالاقصي» از جهت آن كه تا قبل از قبله شدن مسجد الحرام (كعبه)، به سوي مسجدالاقصي (بيت المقدس) نماز خوانده مي شد (لغت نامه).

مسجدالاقصي (كه حجاج بيت الله الحرام در موسم حج فرياد رهايي آن را از چنگال متجاوزين سر مي دهند) امروزه براي اطلاق به دو بناي مقدس و تاريخي به كار برده مي شود. صخره اي و مسجدي. صخره مقدس صخره اي است كه حرم شريف بر روي آن قرار دارد و

1. در لغت نامه با ضبط نامعلوم آمده.

حضرت سليمان اولين معبد يهوديان را بر آن ساخت و صخره اي است كه بر اساس روايت آخرين منزلگاه زميني رسول الله در شب معراج بود. و مسجدالاقصي مسجدي است در جنوب (ك) «قبة الصخره» كه عبدالملك بن مروان خليفه پنجم اموي آن را بنا كرده و پسرش وليد آن را به پايان رسانده و مسجدي است كه طبق روايات نماز در آن ثواب فوق العاده اي دارد.

قبله

(قِ لِ) اقبال كردن و مواجهه و ايستادن در برابر خانه كعبه است با تمام اعضا و اندام با نظم و احترام و با حضور ذهن كه كم كم اين نام به خود خانه كعبه اطلاق شده است و هر كس در هر نقطه از زمين است در اقامه نماز بايد رو به سوي كعبه كند و فقها در مورد قبله نظرياتي فرموده اند:

1. كعبه معظمه قبله است.

2. كعبه و مسجدالحرام قبله است.

3. كعبه قبله براي مسجدالحرام است و مسجدالحرام قبله براي اهل

ص: 1153

شهر مكه و جمله شهر مكه قبله اهل حرم و سراسر حرم قبله اهل دنيا و هر كس كه خارج از حرم است. (احكام حج و اسرار آن، ص 137 و 138).

قبله انام

(اَ) و فرض عليكم حج بيته الحرام الذي جعله قبلة للانام.

خداوند متعال حج بيت الحرام را بر شما واجب گردانيد و آن را قبله مردم قرار داد (نهج البلاغه، خطبه اول).

قبله اول

كعبه را گويند كه قبله حقيقي است (البته اولين قبله اي است كه مسلمين به سوي آن نماز مي خواندند بيت المقدس بوده است).

قبله دوم

اصطلاحاً مدينه (مزار رسول اكرم و ائمه معصوم بقيع) را گويند. (از باب اقبال و توجه به اين بزرگان نه از باب نماز؛ همچنان كه اصطلاحاً نجف را قبله سوم و كربلا را قبله چهارم و كاظمين را قبله پنجم و سامراء را قبله ششم گفته اند).

قبله مدينه

قبله مدينه طيبه (در مسجدالنبي) تنها معجزه فعلي باقيه رسول الله است، چرا كه معجزات فعلي (برخلاف معجزات قولي) موقت و محدود به زمان و مكان و زود گذرند و بعد از وقوع فقط عنوان تاريخي و سِمَتِ خبري دارند. رسول الله بدون آلات نجومي و قواعد هيوي و يا در دست داشتن زيج و ديگر منابع طول و عرض جغرافيايي آن را در غايت دقت و استوا تعيين كرد و به سوي كعبه ايستاد و فرمود: «محرابي علي الميزاب» و قبله مدينه آن چنان كه پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) به سوي آن نماز خوانده است تا امروز به حال خود باقي است و دانشمندان رياضي، قبله مدينه را چنان يافتند كه رسول الله بدون آنها يافت و

ص: 1154

اين ممكن نيست مگر به وحي و الهام ملكوتي (ميقات حج، ش 2، ص 44).

قبور الشهداء (

قُ رُ شُّ هَ) مزار شهداي (ك) احد (سفرنامه ناصرخسرو، ص 77).

قبوه

(قُ و) همان (ك) قبا (مدينه شناسي، ج 1، ص 5؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 191).

قبه

(قُ بَّ) از (ك) مناصب كعبه.

قبه آدم

(قُ بَّ ءِ دَ)

1. قبه اي است در كوه جبل الرحمه كه نماز گزاردن در آن جا مكروه است (تاريخ و آثار اسلامي، ص 141).

2. قبه اي از ياقوت بهشتي كه حضرت جبرئيل به موضع كعبه آورد و نصب نمود و حضرت آدم(عليه السلام) را كه در اين هنگام بالاي كوه صفا بود در جوار قبه جاي داد و آن حضرت به تعليم جبرئيل طواف كرد و حج به جاي آورد. و روايت است خدا قبه آدم را قبل از طوفان نوح به آسمان عروج داد. (فرهنگ دانستني هاي پيش از سفر به خانه خدا، ص 185 و 199).

قبة الاحزان

(تُ لْ اَ) گنبد (ك) بيت الاحزان (گنجينه هاي ويران، ص 101).

قبة الاسلام (

تُ لْ اِ) از نام هاي مدينه. در حديث آمده: المدينة قبة الاسلام (حرمين شرفين، ص 118؛ ميقات حج، ش 7، ص 168).

قبه بنات الرسول

(ءِ بَ تُ رَّ) شهرت قبه اي بر مزار حضرت رقيه، حضرت ام كلثوم و حضرت زينب دختران رسول الله در قبرستان بقيع كه به وسيله وهابيون تخريب

شد (آثار اسلامي مكه و مدينه، ص 103).

قبة البيضاء

(تُ لْ بَ) همان (ك) قبة الخضراء (تعمير و توسعه مسجد شريف نبوي، ص 70)

قبة الثنايا

(تُ ثَّ) يا (ك) مسجد ثنايا.

قبه جده

(ءِ جَ دِّ) گنبدي بر روي تربت حضرت حوا در شهر جده

ص: 1155

كه مورد زيارت مسلمانان بود و پس از تسلط آل سعود با خاك يكسان گرديد. (گنجينه هاي ويران، ص 184).

قبة الحزن

(تُ لْ حُ) (حَ زَ) همان (ك) بيت الاحزان، (گنجينه هاي ويران، ص 101؛ ميقات حج، ش 2، ص 127).

قبة الخضراء

(تُ لْ خَ) شهرت گنبد حرم رسول الله است به علت پوشش سبزش. اين گنبد با نام اوليه «قبة الزرقا»، «قبة البيضاء»، «قبة الضيحاء» در طول قرون تعميرات و تغييرات مختلفي به خود ديد:

1. سال 678 هجري به دستور ملك منصور قَلاوون از مماليك بحري مصر (يا به دستور احمد بن برهان عبدالقوي والي شهر قوص از شهرهاي مصر) بر ضريح مقبره شريف رسول الله گنبدي ساختند و آن را با الواح سربي روكش نمودند تا مانع نفوذ آب باران شود. اين گنبد بر ستون هاي اطراف مقبره و در داخل و زير سقف مسجد و بالاي مقبره قرار داشت.

2. سال 755 هجري، در عهد سلطان الناصر حسن بن محمد قلاوون صفحات سربي اين گنبد تجديد گرديد.

3. سال 765 هجري، در زمان سلطان ناصرالدين شعبان حسين بن الناصر از مماليك مصر گنبد با الواح سربي مورد مرمت قرار گرفت.

4. سال 887 هجري، قبة الزرقا در حريق (سال 886) مسجدالنبي به كلي سوخت و لذا به دستور سلطان قايِتباي از مماليك برجي مصر، گنبد را (ضمن قرار دادن پايه هاي ستون در داخل مقبره) بر روي مقبره رسول الله (در سال 887 يا 888) بنا نمودند.

5. سال 891 (892) هجري، چون قسمت بالاي گنبد شكاف برداشت به دستور سلطان قايتباي بناي گنبد با گچ سفيد تجديد شد.

6. سال 898 هجري،

ص: 1156

به علت اصابت صاعقه سلطان قايتباي امر به مرمت گنبد داد.

7. سال 1228 هجري، سلطان محمود بن سلطان عبدالحميد عثماني در مرمت آرامگاه شريف، اين گنبد را نيز مرمت و تكميل كرد. طبق نقلي چون در زمان سلطنت اين پادشاه (1223 - 1255) گنبد شكاف برداشت او آن را برچيد و گنبد تازه اي پوشيده در سرب (به سال 1228 يا 1233 يا 1250) بنا نمود و رنگ آن را (به سال 1228 يا 1253 يا 1255) سبز نمود و از اين پس آن را «قبة الخضرا» ناميدند.

8. سال 1265 هجري، در زمان عبدالمجيد بن سلطان محمود سلطان عثماني (1255 1277) كه طي سال هاي 1265 الي 1227 هجري قمري تعميرات بزرگي در مسجدالنبي صورت گرفت گنبد را نوسازي كردند و به زعمي روپوش سربي آن را به رنگ سبز درآوردند و از اين پس «قبة الخضراء» نام گرفت. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 243 و 246 و 247؛ حرمين شريفين، ص 142 و 145 و 160؛ راهنماي حرمين شريفين، ج 5، ص 60؛ تعمير و توسعه مسجد شريف نبوي، ص 70؛ مدينه شناسي، ج 1، ص 62 و 84 و 85؛ و...).

قبة الخضراء

(تُ لْ خَ) بنايي است كه منصور عباسي براي برگرداندن نظر مسلمانان از مكه و مدينه بساخت تا مردم بدان جا رفته اعمال حج به جا آورند و مقرري معمول اهل مدينه را قطع كرد. فقيه اهل تسنن مالك بن انس پس از استفتاي مردم مدينه در خلع بيت منصور به خلع او فتوا داد (تاريخ تمدن اسلام، ج 3، ص 103).

در سال 305 غريب دايي مقتدر مرد و

ص: 1157

مادر خليفه در عزاي وي دستور داد تا قصر وي، قبة الخضراء را ويران كنند. (نگاه كنيد به: تمدن اسلامي در قرن چهارم هجري، ج 2، ص 131؛ ج 1، ص 19).

قبة الرئوس

(تُ رُّ ءُ) شهرت (ك) مسجد سقياء.

قبة الزرقاء

(تُ زَّ) همان (ك) قبة الخضراء (تعمير و توسعه مسجد شريف نبوي، ص 70).

قبة الزوجات

(تُ زّ) گنبد و بارگاه همسران رسول الله در بقيع (ميقات حج، ش 11، ص 166).

قبة الزيت

(تُ زَّ) يا قبة الشمع، شهرت ساختماني بود در مسجد النبي (ميقات حج، ش 17، ص 168).

قبة السقايه

(تُ سِّ يِ) قبه عباسيه. گنبد آبرساني در مسجد الحرام (سفرنامه ابن جبير، ص 137). (â)

قبة الشراب

(تُ شَّ) قبه اي است در مسجدالحرام منسوب به عباس. براي آب دادن به حاجيان ساخته شد و آب زمزم در آن جا خنك مي شود و شبانگاه آن را براي حاجيان در كوزه هايي به نام دَورَق كه يك دسته دارد بيرون مي آورند و اكنون خزانه قرآن ها و كتاب ها و شمعدان ها و ديگر چيزهاست البته قبه عباسيه صفت و نسبت آشاميدني خود را از دست نداده است، (سفرنامه ابن جبير، ص 125).

قبة الشمع

(تُ شَّ) همان (ك) قبة الزيت.

قبة الصخره

(تُ صَّ رِ) نام ساختماني است در بيت المقدس كه طي سال هاي 69 الي 72 هجري به وسيله عبدالملك بن مروان خليفه اموي بر گرد تخته سنگي (صخره اي) بنا شد و هدف اوليه عبدالملك از ساختن اين قبه آن بود كه مردم به جاي اين كه براي انجام مناسك حج به مكه (كه در آن زمان در تصرف عبدالله بن زبير رقيب امويان بود) بروند، به

ص: 1158

طواف «قبة الصخره» بيايند. قبة الصخره توسط مأمون ترميم شد و در زمان سلطان سليمان قانوني (پادشاه عثماني) بناي آن كاملا تجديد شد و در زمان سلاطين عثماني گنبد مطلا گرديد. قبة الصخره يكي از زيباترين اماكن مقدس روي زمين و در شمار ساختمان هاي بي نظير جهان محسوب مي گردد و عبارت است از ساختمان هشت ضلعي بلندي كه يك گنبد بزرگ دارد و در وسط صحن حرم شريف واقع است.

اين ساختمان چون از دو قسمت قبه «گنبد» و صخره «سنگ» تركيب يافته «قبة الصخره» ناميده شده است. قطعه سنگ بزرگي كه در زير اين گنبد واقع شده در حقيقت قله و بلندترين نقطه كوه طور يا موريا بود. صخره در نزد يهوديان و مسيحيان و مسلمانان مقدس است. در برخي روايات آمده كه رسول الله(صلي الله عليه وآله وسلم) در سير شبانه و معراج معروف خود پس از حركت از مكه در بيت المقدس فرود آمد و پس از خواندن نماز در آن جا از فراز همين سنگ به معراج رفت و از اين نقطه نظر سنگ قداست ويژه اي دارد (و بر قطعه اي از يك ستون مرمرين در جنوب غربي صخره «قدم محمد» قرار دارد كه جاي پاي حضرت است در شبي كه به معراج رفت) قبة الصخره به نام «مسجد عمر» و «مسجد صخره» نيز ناميده شده است ولي با توجه به وجود مسجدي به نام «مسجد عمر» در سمت شرقي مسجدالاقصي اطلاق «مسجد عمر» به «قبة الصخره» هر چند كه فعلا هم معمول است صحيح به نظر نمي رسد و نيز با توجه به اين كه داخل صخره

ص: 1159

مقدس به صورت غار زيرزميني كوچكي درآمده كه در حال حاضر جايگاه نماز و مسجد مي باشد به نظر مي رسد كه «مسجد صخره» به همين محل نماز در داخل صخره اطلاق مي گردد. (دايرة المعارف فارسي؛ مكتب اسلام، س 22؛ ص 412 به بعد؛ روزنامه اطلاعات، 24/2/77، ص 12).

قبة الضيحاء

(تُ ض) همان (ك) قبة الخضراء (تعمير و توسعه مسجد شريف نبوي، ص 70).

قبة العباس عم النبي

(تُ لْ عَ بّ) يا «قبة العباسيه» شهرت قبه اي است بر مزار عباس در بقيع كه در سال 519 هجري توسط خلفاي بني العباس ساخته شد. (ميقات حج، ش 17، ص 176).

قبه عباسيه

(ءِ عَ بّ يِّ)

1. (ك) قبة السقايه

2. (ك) قبة العباس عم النبي

قبة العتيق

(تُ لْ عَ)

قبه و بارگاه قبر شريف حضرت حوا در مدافن المسلمين كه توسط وهابي ها ويران گرديد. (راهنماي حرمين شريفين، ج 2، ص 124).

قبه علي(عليه السلام)

(ءِ عَ)

قبه امير مؤمنان علي، قبه اي است در

سمت جنوب مسجد قبا. انتساب اين مكان به آن حضرت بدان جهت است كه هنگام هجرت، ايشان در اين جا به پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) ملحق شدند و بعيد نيست همين جا تا پايان ساختمان مسجد النبي و حجرات اطراف، خانه حضرت بوده باشد. (سيري در اماكن سرزمين وحي، ص 56).

قبه فاطمه (ءِ طِ مَ)

1. قبة الحزن است. (سفرنامه حج، صافي گلپايگاني، ص 143).

2. قبه اي بوده است در قبا. و بعضي علما فرموده اند كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) در موقع ورود به قبا در آن جا براي حضرت فاطمه(عليها السلام) خيمه زدند تا در آن سكونت كند. (حج البيت، ص 213).

قبة الفراشين (تُ لْ فَ رّ)

سقاية الحاج، عباس

ص: 1160

آن را بنا كرد تا حاجيان از آن جا آب زمزم بياشامند. (ميقات حج، ش 12، ص 128).

قبه مصرع

قبه اي است در قسمت شرق مسجد مصرع (در احد) و آن جايي است كه حضرت حمزه سيدالشهداء در آن جا از اسب خود فرود آمد و مشركان او را احاطه كردند و وحشي حبشي او را با نيزه از ناحيه پهلو مجروح ساخت. گنبد را حاج «رمزي پاشا» بنا نهاد. (ميقات حج، ش 27، ص 137 و 141).

قبة الوحي (تُ لْ وَ)

قبه اي است كه (بعدها) در خانه حضرت خديجه در محل نزول حضرت جبرئيل بر نبي اكرم ساخته شد. (حرمين شريفين، ص 106؛ سفرنامه ابن جبير، ص 103 و 208).

قبه هارون

(ءِ)

قبه اي است در بالاترين نقطه كوه احد (در مدينه) به صورت سنگ هاي انباشته اي در ابعاد 5/1×1 متر

و به ارتفاع 5/1 متر. روايت كرده اند كه قبر هارون پيامبر(عليه السلام)است كه در راه حج يا عمره در اين نقطه درگذشت. و بعضي نيز در وجود قبر هارون پيامبر شك كرده اند و گفته اند شخصي به نام هارون در اين مكان بوده و مردم پنداشته اند كه برادر حضرت موسي(عليه السلام)بوده است. (ميقات حج، ش 7، ص 132 و 133).

سمهودي مي گويد در كوه احد دره اي است معروف به «دره هارون» و عوام الناس خيال مي كنند قبر هارون در انتهاي آن است. سمهودي اين مطلب را تضعيف مي كند. گفتني است در اين اواخر در بعضي از كتاب هاي فارسي كه از اين قبر خيالي (طبق نظريه سمهودي در «وفاء الوفاء») سخن به ميان آمده به هنگام استنساخ و چاپ، كلمه

ص: 1161

«قبر» به «قبه» تبديل شده است و چون قبه و بقعه داراي يك مفهوم هستند، به تدريج همان كلمه بقعه را به كار برده اند. اگر اصل موضوع و دفن شدن وي صحت داشته باشد اينك بعد از هزاران سال از اين قبر و از اين بقعه نام و نشاني نيست. (ميقات حج، ش 31، ص 50).

قبيس

كوهي است به مكه (لغت نامه) (ك) كوه ابوقبيس.

قران

همان (ك) حج قربان.

قران طواف

(قِ)

يعني دو طواف را پشت سر هم آوردن به طوري كه نماز طواف در ميان آن دو برگزار نشود. قران دو طواف واجب جايز نيست و در طواف مستحب مكروه است. (مبادي فقه و اصول، ص 327).

قربانگاه

جايگاهي است در مني جهت ذبح حيوان (ك) قرباني.

قرباني (قُ)

والبدن جعلناها لكم من شعائر الله (حج، 36).

مقصود از قرباني ذبح (و نحر) حيوان (گاو يا گوسفند يا شتر) است در مراسم حج (و به خود حيواني كه ذبح و يا نحر مي شود نيز قرباني گويند) و ذبح (يا نحر) حيوان پنجمين عمل از واجبات حج است (و واجبي غيرركني است) كه در روز دهم ذي حجه (روز عيد قربان) بعد از عمل رمي جمره عقبه صورت مي گيرد (كه با وجود عذر تا آخر ماه ذي حجه فرصت ذبح و نحر است).

تسميه قرباني

گفته اند از آن جهت است كه موجب قرب انسان به خداوند است.

مكان قرباني

ذبح (و نحر) حيوان بايد در سرزمين مني صورت گيرد و در هر نقطه اي از آن، قربان كردن جايز است. امروزه در سر راه

مشعر الحرام به مني در سمت راست مكان محصور وسيعي را براي قربان نمودن اختصاص

ص: 1162

داده اند.(1) اين قربانگاه يا كشتارگاه (مذبح، مسلخ، منحر) را در خارج از مني دانسته اند و برخي از فقها قرباني در اين محل را اجازه داده اند.

واجبات حيوان قرباني

پير نبودن

لاغر نبودن

تام الاجزاء بودن. (در اصل خلقت بي دم و بي بيضه و بي شاخ و بي گوش نبودن به نظر برخي فقها)

صحيح الاعضاء بودن. (مريض، چلاق، اخته، دم بريده، شاخ داخلي شكسته يا بريده، كور و گوش بريده نبودن)

داخل سن قرباني بودن (شتر از 5 سال تمام، گاو و بز از 2 سال تمام و به زعمي يك ساله، گوسفند از 1 سال و برخي كمتر از يك سال هم فرموده اند).

مستحبات حيوان قرباني

فربه و چاق بودن.

از صحراي عرفات در روز عرفه عبور داده شدن.

شتر ماده، بعد گاو ماده وگرنه گوسفند و بز نر و يا قوچ شاخدار بودن.

مستحبات عمل قرباني

در وقت ذبح يا نحر نمودن.

به هنگام ذبح يا نحر حيوان را آب دادن.

شتر را ايستاده و دست ها را از زانو بسته از طرف راست نحر نمودن.

شخصاً ذبح يا نحر كردن و در صورت نتوانستن، دست بر بالاي دست كشنده گذاشتن.

دعاي «وجّهت وجهي للذي فطر السموات و...» را در وقت ذبح و يا نحر خواندن.

دعاي وارده «اللهم تقبل مني...» را پس از ذبح يا نحر خواندن.

نيابت عمل قرباني

ذبح يا نحر حيوان را خود محرم و يا شخص ديگري به نيابت او مي تواند انجام دهد.

هدف از قرباني

فرموده اند بر اساس قرآن مجيد (فكلوا منها واطعموا البائس الفقير) هدف از قربان نمودن حيوان تغذيه محرومين است «مردم را نداي حج داده تا پياده سوي تو آيند و سوار

ص: 1163

بر مركبان سبك رو از دره هاي عميق بيايند تا شاهد منافع خويشتن باشند و روزي چند، نام خدا را بر آن حيوانات بسته زبان كه روزيشان داده است ياد كنند، از آن بخوريد و به درمانده فقير بخورانيد» (حج، 27 و 28) و فرموده اند مستحب است تقسيم گوشت قرباني به سه قسمت جهت صدقه دادن و هديه به همسفران نمودن و خود مصرف كردن و از امام صادق(عليه السلام) نقل است كه «يك سوم آن را خود مصرف نما و يك سوم را هديه كن و قسمت سوم را به فقيران و مستمندان بده» و فقها امروزه بيرون بردن گوشت قرباني را از مني جهت رسانيدن به نيازمندان بدون مانع مي دانند.

كفاره و قرباني

عمل قربان كردن جهت كفاره ارتكاب برخي محرمات احرام از واجبات است.

همراه قرباني

به مفهوم كلامي از امام سجاد(عليه السلام) به هنگام قرباني كردن بايد نيت آن داشت كه حنجره حرص و طمع را با دست زدن به حقيقت مي برند و پاره مي كنند.

قرن (قَ)

1. ميان حج و عمره جمع كردن.

2. كوهي است مشرف بر عرفات (لغت نامه).

قرن (قَ) (قَ رَ) اختصار (ك) قرن المنازل.
قرن الثعالب (نُ ثَّ لِ)

1. و در اين جا شتر و گاو و گوسفند و ميش و بز بسياري براي فروش آماده است.

1. همان (ك) قرن المنازل

2. نام محلي است در دامنه مني نزديك مسجد خيف (ميقات حج، ش 15، ص 81).

قرن المنازل (نُ لْ مَ زِ)

يا «قرن الثعالب» كه در بسياري از عبارات علما با حذف منازل و به اختصار «قرن» ياد مي شود، يكي از منازل و مناطق سر راه حاجيان است و موضعي است نزديك طايف واقع در شرق مكه به فاصله 94 كيلومتري و

ص: 1164

ميقات عمره (تمتع و مفرده) است براي اهل نجد و اهل طايف و كساني كه از اين راه عازم مكه هستند و لذا «وادي محرم» هم به آن گفته مي شود. امروزه قرن المنازل قريه كوچكي است كه «سيل» و «سيل كبير» ناميده مي شود. در وادي سيل دو مسجد قديمي و يك مسجد نوساز وجود دارد كه براي احرام ساخته اند. اين قريه از راه رياض مكه حدود 80 كيلومتر تا مكه فاصله دارد. (ميقات حج، ش 15، ص 73 الي 78؛ ارمغان حج، ص 27؛ و...)

قريتان (قَ يَ)

مكه و طايف (لغت نامه) (â)

قريتين (قَ يَ تَ)

و قالوا لولانزل هذا القران علي رجل من القريتين عظيم (زخرف 9)

مقصود دو شهر مكه معظمه و طايف است (ميقات حج، ش 7، ص 169)

قريش (قُ رَ)

از قبايل معروف عرب عدناني (و از اولاد حضرت اسماعيل پيامبر) است كه در جاهليت در حجاز اهميت يافت و پيش از ظهور اسلام بر مكه مسلط شد و توليت خانه كعبه را يافت و مناصبي براي كعبه قرار داد و بر كعبه پرده پوشانيد و براي خود در انجام مناسك ويژگي هاي خاصي را نسبت به ديگران قائل گرديد و يك بار ساختمان كعبه را تجديد بنا نمود.

قريش به دو قبيله عمده تقسيم مي شود؛ قريش ابطحي و قريش ظواهر و در جهت نام اين قبايل به قريش گفته اند:

1. نسبت آنها به قريش نضربن كنانه (از اجداد پيامبر) مي رسد.

2. مشتق از قرش است به معني تجارت كه شغل عمده آنها بوده است.

3. مأخوذ از تقريش است به معني مجتمع ساختن؛ زيرا قصي بن كلاب (جد رسول الله» افراد

ص: 1165

قبيله را كه در حدود حجاز پراكنده بودند جمع كرد.

قريش ابطحي

يا قريش بطحا يا قريش بطاح. قريشياني بودند كه در شهر مكه و مركز آن (آن جا كه آب زمزم جمع و بطحا ناميده مي شد) سكونت گزيدند و به بازرگاني معروف بودند. بطون يا طوايف مهم قريش بطاح عبارت بودند از ده بطن بني هاشم، بني اميه، بني نَوفَل، بني زُهرِه، بني مَخزوم، بني اَسَد، بني جُمَح، بني سَهم، بني تَيم، بني عَدٌي.

قريش ظواهر

قريشياني بودند كه در پشت (خارج) شهر مكه و دامنه و شعب تپه هاي اطراف آن سكونت داشتند و ظاهراً با بعض قبايل مجاور مخلوط شده بودند. ظواهر از نفوذ كمتري برخوردار بودند اما در دلاوري و جنگجويي نام و آوازه بيشتري داشتند و تيره هاي آن عبارت بودند از بني معيص، بني تميم، بني محارب و بني حارث. (تاريخ تحليلي اسلام، ج 1، ص 62؛ طبقات، ص 62؛ و...).

قرين (قَ)

1. ك كوه رحمت

2. حج مقرون به عمره (لغت نامه)

قريه (قَ يِ)

1. در حديث بر مدينه اطلاق شده است. (ميقات حج، ش 7، ص 169).

2. در قرآن از نام هاي مكه معظمه است. (ميقات حج، ش 4، ص 100 و 138؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 36).

قرية الانصار

(قَ يَ تُ لْ اَ) از اسامي مدينه منوره است (حرمين شريفين، ص 118؛ مكتب اسلام، ش 319، ص 34).

قرية الحمس (لْ حُ)

از نام هاي مكه است بعلت آن كه قريش (حمس) در اين شهر مقدس سكونت داشتند. (ميقات حج، ش 4، ص 147؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص

36).

قرية رسول الله

از اسامي مدينه است. (حرمين شريفين، ص 118؛ ميقات حج، ش 7، ص 169).

قرية القديمه (لْ قَ مَ)

از نام

ص: 1166

هاي كعبه است در زمان هاي بسيار قديم (دايرة المعارف فارسي، ذيل كعبه).

قرية النمل (نَّ)

1. از اسامي (مجازي) زمزم است. (ميقات حج، ش 4، ص 144؛ ش 10، ص 91).

2. از اسامي مكه است. (ميقات حج، ش 4، ص 144؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 36).

قزح همان (ك) كوه قزح
قشاشيه (قَ شّ يِّ)

همان (ك) شعب ابي طالب

قصر الكسوه (قَ رُ لْ كِ وَ)

شهرت كارگاهي در مصر بود كه براي بافت كسوه (پوشش كعبه) تأسيس گرديد. (ميقات حج، ش 11، ص 95).

قعيقعان همان (ك) كوه قعيقعان
قفازين (قُ فّ) نوعي دستكش است (دو پارچه پر از پنبه كه زنان عرب براي دفع سرما به دست خود مي پوشاندند) پوشيدن قفازين بر زنان در حال احرام حرام است. مناسك حج، ص 95؛ احكام و آداب حج، ص 156).
فلائد (قَ ء) جعل الله الكعبة البيت الحرام قياماً للناس و الشهر الحرام والهدي و القلائد ذلك لتعلموا... (مائده 97).

قلائد جمع قلاده و براي آن دو معني گفته اند: يكي به معني مقلد است يعني آن هَدْي ها كه قلاده در گردن آن مي افكنند. (چهارپاياني كه براي قرباني در مراسم حج آنها را نشان مي گذارند) و ديگر عين قلاده است يعني آن گردن آويزي كه بر حيوان قرباني در مراسم حج مي گذارند.

قرآن مجيد قلائد و هدي را در رديف كعبه و ماه حرام را وسيله قوام زندگي معرفي مي كند، چرا كه اينها هم از اعمال حج هستند و به شئون خانه خدا بستگي دارند. و بدين جهت قلائد از دستبرد تجاوزگران و دزدان مصون بودند و اين امر به گونه اي بود كه گاه عربي از گرسنگي مي مرد ولي متعرض هدي كه نشانه گذاري شده بود نمي شد و صاحبش نيز متعرض او نمي گشت و همه اينها به خاطر اين بود كه خداوند عظمت خانه را در قلب هايشان قرار داد. (حج در قرآن، ص 23؛ كشف الاسرار، ج 3، ص 9؛ تفسير نمونه، ذيل آيه 2 سوره مائده؛ مجمع البيان؛ نگرشي اجتماعي به كعبه و حج، ص 84).

قلب الايمان

(قَ بُ لْ) از اسامي مدينه است. (حرمين

ص: 1167

شريفين، ص 118؛ ميقات حج، ش 7، ص 169).

قليس

(قُ لَّ) (قَ) نام كنيسه اي كه اَبرَهِه حاكم (حبشي) يمن از مرمر و چوب هاي گرانبها در صنعاء بساخت تا مردم را از زيارت كعبه منصرف سازد و لذا همه طوايف و قبايل يمن را به طواف آن تكليف كرد و چون فردي از كِنانه، شبانه آن را آلوده ساخت (و يا بر اثر آتشي كه عده اي از بازرگانان قريشي براي گرم شدن در اين كنيسه افروخته بودند آتش گرفت) ابرهه خشمگين از اين حادثه مصمم به تخريب كعبه شد (و يا نجاشي، ابرهه را با گروه بسياري از حبشيان، به جنگ عرب فرستاد) ابرهه با لشكر و فيل عازم تخريب كعبه شد اما همگي نابود شدند. (الاصنام، ترجمه فارسي؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 346؛ و...).

قيادت

(دَ) از (ك) مناصب كعبه.

قيام ناس

جعل الله الكعبة البيت الحرام قياماً للناس (مائده، 98).

در حالي كه هر خانه معمولا براي قعود است، قرآن مجيد خانه كعبه را قيام معرفي مي كند و اغلب مفسرين اشاره كرده اند كه كعبه مايه قوام و تأمين مصالح مردم در امور ديني و دنيوي (هر دو) است. (نگرشي اجتماعي به كعبه و حج، ص 78 و 81).

قيصوم همان (ك) گياه قيصوم

منوي اصلي

گ

گاو

يكي از حيواناتي است كه در مراسم حج در مني مي توان قربان نمود.

گروه مراجعات

جمعي از علما و افراد صلاحيت دار هستند كه به دعوت سرپرست حجاج ايراني در بعثه رهبري حضور دارند و روزانه در ساعات معيني آماده پاسخگويي مسلمانان از كشورهاي مختلف هستند. (راهنماي حجاج، ص 144).

گنبد

در مورد «گنبد»ها مراجعه فرماييد به قسمت «قبه».

گوسفند

يكي از حيواناتي است

ص: 1168

كه در مراسم حج در مني مي توان قربان نمود.

گياه اذخر (اِ خَ ِ)

گياه خوشبويي است با شاخه هاي باريك و برگهاي ريز سرخ يا زرد و با شكوفه هايي سفيد و بامنافع متعدد. جويدن اين گياه در احرام به وقت ورود به حرم (مكه) مستحب است و بوييدنش در حال احرام بلامانع است و كندنش نيز بر محرم و غير محرم جايز است (لمعه، ج 1، ص 122؛ توضيح مناسك حج، ص 55؛ احكام حج و اسرار آن، ص 200؛ راهنماي مصور حج، ص 84؛ لغت نامه، ذيل اذخر).

گياه خزامي (خُ مَ)

گياه خوشبويي است كه بوييدنش در حال احرام بلامانع است. (مناسك حج، مسئله 238؛ فقه فارسي با مدارك، ج 3، ص 114؛ احكام حج و اسرار آن، ص 200)

گياه شيح

گياه خوشبويي است كه بوييدنش در حال احرام بلامانع است. (مناسك حج، مسئله 238؛ فقه فارسي با مدارك، ج 3، ص 114؛ احكام حج و اسرار آن، ص 200)

گياه عصفر (عُ فَ)

گياهي است كه از آن رنگي سرخ گرفته مي شود و مكروه است احرام در جامه سياه و رنگ شده به عصفر (لمعه، ج 1، ص 118)

گياه قيصوم (قَ)

گياه خوشبويي است كه بوييدنش در حال احرام بلامانع است. (مناسك حج، مسئله 238؛ فقه فارسي با مدارك، ص 114؛ احكام حج و اسرار آن)

لابه

زمين سنگلاخ سوخته سياهرنگ كه مشرق و مغرب مدينه را پوشانيده. حره نيز مي گويند.

(روزنامه همشهري، ويژه نامه، 20/ 9/ 75، ص 7)

لاتدم

از اسامي زمزم است.(ميقات حج، ش 10، ص 91)

لاشرق

از اسامي زمزم است. (ميقات حج، ش 10، ص 91)

لباس احرام

همان (ك) (احرامي (2)

لباس حمس

(ك) حمس

لباس درع

(ك) درع

لباس لقي (لَ قا)

جامه دور انداختني در حج جاهلي (ك)

ص: 1169

حمس

لباس مصبوغ (مَ)

لباس رنگ كرده شده و در احرام كراهت دارد. (غير از رنگ سبز)

لب الايمان (لُ بُّ لْ)

از نام هاي مدينه است (تاريخ و آثار اسلامي، ص 180)

لبيك (ل بً)

اجابت باد تو را. كلمه اي كه به هنگام اداي احرام (در مراسم حج و عمره) گفته مي شود (ك) تلبيه

لحياجمل (لَ جَ مَ)

موضعي است ميان مكه و مدينه و آن عقبه جحفه است. (لغت نامه)

لقطه حرم (لُ قَ طَء حَ رَ)

مالي كه در حرم شريف مكه بيابند. جسته در حرم ملك جوينده نمي شود بلكه بايد آن را بعد از يك سال تعريف نمودن يا صدقه داد يا امانت پيش خود نگه داشت (فقه فارسي با مدارك، ص 34؛ و...)

لنگ (لُ)

ازار. قطعه اي از احرام كه به كمر بندند و از ناف تا زانو را مي پوشاند.

لوا (ل) (ك)

از مناصب كعبه

لوري

كاميون هاي غير مسقفي را گويند كه حجاج محرم (مرد) سوار آن مي شوند.

ليله اضحي (لَ لَء اَحا)

شب عيد اضحي (قربان) كه مبارك شبي است.

ليله جمع (جَ)

شب عيد قربان (تفسير نمونه، ج 26، ص 447)

ليله حصبه (حَ بِ)

شب روز سيزدهم ذي حجه كه آن را ليله نفر (نفر ثاني) هم گويند. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

ليله مزدلفه (مُ دَ لَ فِ)

شب مشعر، شب جمع، شبي كه حجاج در مشعر الحرام به سر مي برند و در آن بيتوته مي كنند.

ليله مشعر (مَ عَ)

همان (ك) ليله مزدلفه

ليله نفر (نَ) همان (ك) ليله حصبه
ليلي زمين سنگلاخي كه حد حرم مدينه است. (مناسك حج، ص 205)
لي لي (لَ لَ) با يك پا راه رفتن و هر وله را بعضي «لي لي» كردن تعبير نموده اند و صحيح نمي باشد و در اعمال حج «لي لي» كردن وجود ندارد. (احكام حج و اسرار آن، ص 234)

م

ماحي

از نام هاي مكه معظمه است (فرهنگ نفيسي، آنندراج، لغت نامه)

مأذنه بلال (م ذَ ن)

همان (ك) مقام بلال

مأذنه مسجد الحرام

همان (ك) مناره مسجد الحرام

مأذنه مسجد النبي

همان (ك) مناره مسجد النبي

مأرز الايمان (مَ رِ زُ لْ)

از اسامي مدينه است. ملجأ ايمان (تعبير و توسعه مسجد شريف نبوي، ص 30)

مأزم

(مَ زِ) زمين تنگ، راه تنگ مابين دو كوه.

1. تنگنايي ميان مزدلفه و عرفه.

2. تنگنايي ميان مكه و مني. (لغت نامه)

مأزمان

تثنيه (ك)

ص: 1170

مأزم. (لغت نامه)

مأزمين

(مَ) تثنيه (ك) مأزم (لغت نامه)

1. معمولاً وادي محسر را مأزمين گويند. (حرمين شريفين، ص 101)

2. شعبي است ميان دو كوه كه آخرش به ميدان عرفات پيوندد (حرمين شريفين، ص 102؛ مسالك و ممالك، ص 19)

تنگه اي است بين عرفات و مشعر الحرام و از حدود عرفات است اما جزء موقف نيست (مناسك حج، ص 266 و 272؛ فقه فارسي با مدارك، ص 174)

مال الله

(لُ لاّ) نوشته اند در سوق الليل (در مكه) خانه اي است كه مال الله ناميده مي شود و در آن به مريض ها كمك كرده به آنها غذا مي دهند، نزديك شعب علي. (ميقات حج، ش 3، ص 166)

مال ام ابراهيم

همان (ك) مشربه ام ابراهيم (نگاهي به وقف، ص 56)

مال الجهات

(لُ لْ جِ) مالياتي است كه به مصرف خواروبار كاروان حج مي رسيد (فرهنگ فارسي، ذيل جهات)

ماه حج

هر يك از ماه هاي شوال و ذي قعده و ذي حجه (توضيح مناسك حج، ص 10؛ فقه فارسي با مدارك، ج 3، ص 72)

ماه حرام

همان (ك) شهر حرام

ماه خون

به نقلي ماه ذي حجه را گويند كه مسلمانان قرباني كنند. (بحار الانوار، ج 13، ص 1056)

مبارك

توصيفي از (ك) بكه

مباركه

(مُ رَ كِ)1. از نام هاي زمزم است (تاريخ و آثار اسلامي، ص 60؛ ميقات حج، ش 10، ص 91)

2. از نام هاي مدينه است كه جايگاه پر بركت و مبارك است و پيامبر اكرم براي اين شهر درخواست بركت نمود. (حرمين شريفين، ص 118؛ ميقات حج، ش 7، ص 169)

مبرك

(مَ رَ) نشستنگاه. آن جاي از مدينه كه شتر حضرت رسول(صلي الله عليه وآله وسلم) در

ص: 1171

هجرت در آن جاي خفت (لغت نامه)

مبرك الناقه

(كُ نّ قِ) محل نشستن شتر. در صحن مسجد (قبا) گنبد كوچكي قرار گرفته كه به مبرك النافه معروف است (ميقات حج، ش 27، ص 131)

در ميان آن مسجد (قبا) جاي زانو زدن ناقه پيامبر است كه بر آن سنگ چيني مدور و كوتاه شبيه به روضه اي كوچك بر آورده اند و مردم براي تبرك در آن نماز گزاردند. (سفر نامه ابن جبير، ص 246)

مبطلات حج

آنچه كه باعث ابطال حج مي شود.

مبوء الحلال و الحرام (مَ وَ ءُ لْ)

از نام هاي مدينه كه محل احكام خدا (حلال و حرام) است.

(حرمين شريفين، ص 118؛ ميقات حج، ش 7، ص 165)

مبيت مني (مَ تِ مَِ نا) شب را در مني گذرانيدن. حضور حاجيان در مني است. پس از ختم مناسك حج كه بايد در شب هاي يازدهم و دوازدهم (و سيزدهم) در مني باشند از غروب تا نيمه شب و نيت مبيت كنند. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

مبين الحلال و الحرام (مَ بَ يِّ نُ لْ) از نام هاي مدينه است (حرمين شريفين، ص 118)

متحفه از اسامي مكه است چون جيران بيت، از جانب حق به اتّحاف (تحفه فرستادن) بر سر افراز مي شوند. (ميقات حج، ش 21، ص 123 و 139)

متسكع به جا آورنده (ك) حج متسكع

متعبدات (مُ تَ عَ بِّ) اعمال و قرباني هايي كه در ايام حج در مكه معظمه به جاي مي آورند.

(فرهنگ نفيسي)

متعتان (مُ عَ)

متعه حج و متعه نساء (الغدير، ج 12، ص 25)

متعود (مُ تَ عَ وِّ)

همان (ك) مستجار

متعه حج (مُ عِ)

جواز تمتع در فاصله عمره تمتع و حج تمتع است؛ يعني در مدتي كه شخصي از احرام

ص: 1172

عمره تمتع خارج مي شود تا زماني كه براي حج محرم مي شود مي تواند از آنچه كه هنگام احرام بستن حرام شده بود تمتع گيرد (و زن و شوهر از هم بهره مند مي شوند). در فقه اهل سنت حج تمتع جايز نيست و طبق نقل تاريخ، خليفه دوم (در مقابل فرمان خدا اجتهاد كرد و) گفت: دو متعه در زمان پيامبر بود و من آن دو را حرام و مرتكبش را مجازات مي كنم؛ يكي حج تمتع و ديگر متعه نساء. و علت نهي او را اين طور نقل مي كنند كه مي گفت خوش ندارم مردم ميان دو عمل زناشويي كنند و در حالي كه قطرات غسل جنابت از موهايشان مي چكد احرام ببندند.

متعة الحجه

(مُ عَ تُ لْ حَ جِّ) همان (ك) متعه حج (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

متكرر

(مُ تَ كَ رِّ) براي دخول در مكه براي احدي جايز نيست كه از ميقات بدون احرام بگذرد، مگر بر متكرر مانند حطاب (جمع آورنده هيزم) وحشاش (جمع آورنده علف خشك) (حج البيت، ص 157)

متمتع

(مُ تَ مَ تِّ) آن كه عمره با حج به جاي مي آورد. (لغت نامه)

متمتع به عمره الي الحج

اصطلاح تفصيلي (ك) متمتع. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

متمتعه

(ء) مؤنث (ك) متمتع

مثابه

(مَ بَِ) و اذا جعلنا البيت مثابة للناس (بقره 125)

كعبه است به معناي پناهگاه، محل اجتماع، مرجع (چون مردم هر سال به سويش روي مي آورند، يا چون نوعاً مسلماناني كه از خانه كعبه باز مي گردند قصد دارند دوباره به سوي آن بازگردند). محل استحقاق ثواب چون مردم هر سال به منظور انجام مراسم حج به زيارت آن مي آيند

ص: 1173

و مستحق ثواب مي گردند. (مجمع البيان)

مجبوره

(مَ رِ) از نام هاي مدينه است چون ديگر شهرهاي غير مسلمان را به قبول اسلام مجبور مي نمود و يا اين كه فقير و ورشكسته در اين شهر بي نياز مي گردد. (اعلاق النفيسه، ص 88؛ حرمين شريفين، ص 118؛ ميقات حج، ش 7، ص 162)

مجلس قلاده

محل (ك) ستون وفود

مجلس مهاجرين

محل (ك) ستون مهاجرين

محاذي

(مُ) مراد از آن در اعمال حج آن است كه هنگام رفتن به مكه به جايي رسند كه اگر رو به قبله بايستند ميقات بدون فاصله زياد در سمت راست يا چپ قرار گيرد (عرفاً) به طوري كه اگر از آن جا بگذرند ميقات متمايل به پشت شود. و اگر در راه محاذي با يكي از ميقات ها شوند گذشتن از آن جا بدون احرام (مانند خود ميقات) جايز نمي باشد.

محببه

(مُ حَ بِّ بِ)(1) (مُ حَ بْ بِ)(2) از نام هاي مدينه است (ميقات حج، ش 7، ص 163؛ لغت نامه؛ حرمين شريفين، ص 118)

محبوبه

(مَ بِ) از نام هاي مدينه است (حرمين شريفين، ص 118؛ الاعلاق النفيسه، ص 88؛ ميقات حج، ش 7، ص 163)

محبوره

(مَ رِ) از نام هاي مدينه است. وجه نامگذاري مدينه به محبوره به معني شاد با نعمت هاي فراوانش روشن و آشكار است. (حرمين شريفين، ص 118؛ ميقات حج، ش 7، ص 170)

محبه

(مُ حَ بِّ) از نام هاي مدينه است (لغت نامه؛ حرمين شريفين، ص 118؛ الاعلاق النفيسه، ص 88؛ ميقات حج، ش 7، ص 174)

محراب تهجد

(مِ بِ تَ هَ جُّ) از محراب هاي مسجد النبي است واقع در پشت حجره حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام)

ص: 1174

يعني در منتهي اليه حجره شريفه پيامبر و مقابل ايوان (صفه) و در سمت باب جبرئيل قرار داشت و محل تهجد و نماز شب رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) بوده است و حضرت زهرا(عليها السلام) نيز در آن جا نماز مي گزارد و لذا به همين علت، محراب تهجد نام گرفت. بناي محراب از دوران عثماني بود و در دوران اخير سعودي ها آن را برداشتند و به موازات آن در بيرون حجره شريفه يعني دقيقاً مقابل ايوان صفه، ايواني به ارتفاع 30 سانت و عرض حدود 6 متر ساخته اند كه زائران براي تبرك و درك فضيلت نماز در محراب تهجد به ناچار بر روي آن به اقامه نماز مي پرداختند. اين ايوان يا محراب امروزه به نام همان محراب تهجد معروف است.

محراب حنفي

(حَ نَ) از محراب هاي مسجد النبي، واقع در خارج از روضة النبي و در سمت غرب منبر در امتداد حد قبلي مسجد النبي (در عصر پيامبر) در محل ستون سوم غرب منبر و ستون هفتم از باب السلام. اين محراب حوالي سال 860 قمري توسط «طوغان شيخ» ساخته شد تا امام حنفي ها در مدينه در آن جا بايستد. اين محراب توسط سلطان سليمان عثماني تجديد بنا شد و لذا به نام محراب سليماني نيز شهرت دارد. در دوران عثماني يك شمع در اين محراب روشن مي شد. امروزه در اين محراب نمازي اقامه نمي گردد.

محراب دكة الاقوات

(دَ كَّ تُ لْ اَ) همان (ك) محراب عثماني

محراب سليماني

(سُ لَ) همان (ك) محراب حنفي

محراب عثماني

(عُ) از محراب هاي مسجد النبي است متصل به ديوار جنوبي (قبله مسجد) و ساخته عثمان بن عفان

ص: 1175

است (طبق نقلي) و قسمتي كه اين محراب در آن قرار دارد از افزوده هاي دوران خليفه سوم است. بناي كنوني محراب از آثار قرن نهم هجري است كه توسط سلطان قايتباي از مماليك مصر ساخته شد و اكنون امام جماعت مسجد النبي در اين محراب اقامه نماز مي كند. آن را «محراب دكة الاقوات» نيز مي نامند.

محراب فاطمه (س)

از محراب هاي مسجد النبي واقع در داخل مقصوره حرم (و در جنوب محراب تهجد) محل اقامه نماز آن حضرت بوده و اكنون قابل رؤيت نيست.

محراب مشايخ حرم

از محراب هاي مسجد النبي و محرابي است در پشت ايوان صفه و در قسمت جنوب غربي مسجد كه به صورت ايواني مي باشد و در قرون گذشته براي اقامت نمازهاي تراويح توسط شيخ حرم ساخته شد. اين محراب بعدها مخصوص اقامه زنان شد و امام جماعت آنان در اين مكان ايستاده و نماز تراويح مي خواند.

1. ضبط (ميقات حج).

2. ضبط (لغت نامه).

محراب نبوي

از محراب هاي مسجد النبي. محراب پيامبر و محراب النبي، محرابي است كه در داخل روضة النبي و در محل نماز آن حضرت بر طرف چپ (شرق) منبر و طرف راست قبر مطهر (ميان حجره و منبر) قرار دارد. اين محراب در دوران آن جناب وجود نداشت و طي سال هاي 88 الي 91 هجري اولين محراب را بر مكان نماز ايشان عمر بن عبد العزيز والي مدينه در زمان خلافت وليد بن عبدالملك بساخت. اين محراب به صورت حفره و تو خالي ساخته شد كه در حريق دوم مسجد (در 886 هجري قمري) از بين رفت و پس از آن محرابي از سنگ كه داراي

ص: 1176

حفره اي مربع بود ساخته شد. در دوران سلطان اشرف قايتباي از مماليك مصري (در اواخر قرن نهم هجري) محراب نفيسي از سنگ مرمر (كه بر بالاي آن آيات قرآني با تذهيب بسيار زيبا به چشم مي خورد) ساخته شد و بعدها حفره درون آن پر گرديد و همسطح زمين شد. اين محراب به زعم تزيينات و تغييرات در دوران عثماني همچنان موجود است و به ستون مخلقه چسبيده است (به طوري كه ستون در غرب آن قرار دارد) در فضيلت اين محراب گفته اند كه به منزله كعبه است و كسي كه به آن مي نگرد مثل آن است كه به كعبه نظر دوخته است.

محراب النبي

(1) (مِ بُ نَّ) همان (ك) محراب نبوي

محرم (مُ حَ رَّ)

1. گرداگرد كعبه

2. گرداگرد مكه. (لغت نامه)

محرم

(مُ رِ)

كسي كه قصد احرام كرده و لباس احرام پوشيده و بر او اعمالي واجب و اعمالي حرام است (فرهنگ علوم)

محرمات احرام (مُ حَ رَّ) اموري كه ارتكاب آن ها حرام است در حال (ك) احرام

محرمات حج اموري كه ارتكاب آن ها حرام است در مناسك حج در حال (ك) احرام

محرمات محرم اموري كه ارتكاب آن ها حرام است بر محرم يعني شخص در حال (ك) احرام.

محرمه

(مُ حَ رَّ مِ) از نام هاي مدينه است كه از مصونيت و تقدس خاصي برخوردار است (حرمين شريفين، ص 118؛ ميقات حج، ش 7، ص 163)

محروسه

(مَ سِ) از نام هاي مدينه است از جهت آن كه مدينه حفظ و پاسداري مي شود به واسطه فرشتگاني كه بر سر هر يك از راه هاي منتهي به آن

ص: 1177

نگهباني مي دهند (ميقات حج، ش 7، ص 170؛ آثار اسلامي مكه و مدينه، ص 61)

محسر

(مُ حَ سَِّ)(2) راه تنگ و باريكي است به طول تقريبي نيم كيلومتري (با عرض صد قدم برابر صد ذراع) بين دو كوه و ميان مشعرومني كه به تفاوت نقل:

بخش از مني است.

بخشي از آن داخل مني و بخشي از آن در مزدلفه است.

جزء هيچ يك از مزدلفه و مني نمي باشد (كه قول مشهور و اكثريت است).

احكام و آداب محسر

1. حجاج كه بايد در صبح روز دهم ذي حجه (عيد قربان) مشعر را به سوي مني ترك كنند تا نزديكي وادي محسر آمده و توقف مي كنند و با طلوع خورشيد از اين سرزمين مي گذرند و به مني مي روند.(محرم نبايد قبل از طلوع آفتاب از اين وادي عبور كند)

2. مستحب است هنگام عبور از وادي محسر (چه سواره و چه پياده) اين فاصله را به سرعت طي نمود. (و رسول الله وقتي به اين وادي مي رسيد مركب خود را با شتاب مي راند)

3. دعايي هنگام عبور از محسر از رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) رسيده است: «اللهم سلم عهدي...»

1. منابع مورد استفاده در مورد محراب هاي مسجد النبي: حرمين شريفين، ص 151؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 214 الي 216؛ مدينه شناسي ج 1، ص 94 الي 202؛ تاريخ جغرافيايي مكه و مدينه، ص 365؛ راهنماي حرمين شريفين، ج 5 ص 81.

2. سَ (ضبط لغت نامه ذيل «وادي محسر» سِ (ضبط لغت نامه ذيل» بطن محسر، دايرة المعارف فارسي؛ سفرنامه ابن جبير).

تسميه محسر اين

ص: 1178

وادي به جهاتي اسامي متعددي دارد:

1. وادي النار، نامي كه مردم مكه آن را مي خوانند.

2. مهلل، زيرا وقتي مردم به اين وادي مي رسند، شتاب مي گيرند.

3. مهلهل، زيرا نزد مردم مشهور است و يا به اين دليل است كه وقتي به اين جا مي رسند، شتاب مي گيرند.

4. محسر، يا بطن محسر يا وادي محسر. بر اساس روايات تاريخي اصحاب فيل (ياران ابرهه) در اين نقطه شكست و هلاكت يافتند و به خاطر اين شكست حسرت خوردند (تقويم البلدان، ص 180؛ قبل از حج بخوانيد، ص 110؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 143؛ ميقات حج، ش 3، ص 174 به بعد؛ لغت نامه؛ فقه فارسي با مدارك، ص 177)

محصب (مُ حَ صَّ) يا «حصاب» جايي است در مني (بين مكه و مني). جاي سنگريزه انداختن به مني است و سنت است كه حاجي چون از مني آيد در مسجد حصباء (كه محل نزول رسول الله بوده است) قدري به پشت استراحت كند و سپس به سوي مكه برود، زيرا در عام الفتح، حضرت محل نزول خود را در محصب قرار دادند و نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا را در محصب به جاي آوردند و قدري كوتاه به پشت خوابيدند و استراحت كردند. وجه تسميه يا:

1. از جهت وجود حصا (ريگ هاي ريز و خرد آن جا) است.

2. به مناسبت رمي جمرات (پرتاب سنگريزه به جمرات است. (لغت نامه؛ حرمين شريفين، ص 104؛ امام شناسي، 6، ص 228 الي 231)

محصر

(مُ ص) همان (ك) محصور (حج و عمره، ص 288)

محصور

(مَ) به جا آورنده

ص: 1179

(ك) حج محصور

محظورات احرام

(مَ) اموري كه ارتكاب آن ها حرام است در حال (ك) احرام.

محفوظه

(مَ ظِ) از اسامي مدينه است از آن جهت كه خداي سبحان مدينه را مصون و محفوظ داشته (حرمين شريفين، ص 118؛ ميقات حج، ش 7، ص 171)

محفوفه

(مَ فِ) از اسامي مدينه است از آن جهت كه مدينه را بر كات الهي و ملائكه رحمتش احاطه نموده اند. (حرمين شريفين، ص 118؛ ميقات حج، ش 7، ص 170)

محل

(مُ حِ لّ)

1. آن كه از احرام بيرون آمد.

2. آن كه از حرم بيرون آمد. (لغت نامه)

محل

(مَ حِ لّ)

1. جاي كشتن هدي

2. زمان كشتن هدي (لغت نامه)

محل سعي

(مَ حَ لِّ سَ عْ) همان (ك) سعي

محل كفاره

(ك فّ رِ) جاي اداي كفاره. آنچه از كفارات (قرباني) در مراسم حج بر شخص واجب مي شود در:

1. عمره، بايد در مكه بكشد.

2. حج، بايد در مني ذبح كند.

3. در صورتي كه در مكان ذبح، فقير (يا وكيل فقير) يافت نگردد اختيار است بين ذبح در آن جا يا در شهر خود و تقسيم آن بين فقرا. (با توجه به «توضيح مناسك حج»، ص 52)

محلل

(مُ حَ لِّ لْ) عملي است كه محرم را از احرام بيرون مي برد. (مبادي فقه و اصول، ص 344)

محلل اول

شهرت تقصير (آداب الحرمين، ص 148)

محلل دوم

شهرت سعي صفا و مروه (آداب الحرمين، ص 148)

محلل سوم

شهرت طواف نساء. (آداب الحرمين، ص 148)

محل الهدي

(مَ حِ لِّ لْ هَ دْ) هم به معني مكان است و هم زمان. رسيدن هدي به محل يعني وصول قرباني به مكان و زمان ذبح. محل هدي موضعي است

ص: 1180

كه قرباني به حكم شرع براي حج صورت مي گيرد. مواضع هدي عبارت است از:

1. مني، در مورد حج

2. مكه، در مورد عمره

3. مكه يا مني، در مورد محصر(1)

4. محل صد، درمورد مصدود. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

محله بني هاشم

محله اي بسيار قديمي در مدينة النبي (در مقابل باب جبرئيل و باب النساء) در فاصله بين حرم و قبرستان بقيع و در آن «كوچه بني هاشم» مشهور است. در كوچه هاي تنگ و باريك با ديوارهاي بلند اين محله خانه بني هاشم و ائمه اطهار(عليهم السلام) وجود داشت كه در دوران مختلف همچنان محفوظ و بعضاً بازسازي مي شد، اما در توسعه دوم حرم رسول الله، آل سعود (طي سال هاي 1364 الي 1366 شمسي) اين محله و كوچه هاي آن را تخريب كردند به طوري كه اثري از آن به جا نمانده است و به اين ترتيب به دستاويزي توسعه اطراف حرم يكي ديگر از آثار ائمه شيعه محو گرديد.

محله شهداء

همان (ك) شهداي فخ

محله نخاوله

محله اي در مدينه محل سكونت (ك) نخاوله

محمل

(مَ مِ) كجاوه (خالي از بار) زينت شده اي بود كه (از قرن هفتم هجري) از جانب ايران و شاهان مسلمان پيشاپيش كاروان حج به مكه فرستاده مي شد(2) و علامت استقلال كشور فرستنده بود و به تدريج منحصر به فرستادن محمل از طرف مصر شد. محمل به صورت هودجي به شكل مربع از تخت چوب هايي ساخته مي شد و داراي سقفي بود كه از چهار طرف به سوي وسط محمل بالا مي رفت تا به ستوني كه به يك شكل هلالي منتهي مي شد، برسد و معمولا آن

ص: 1181

را با پارچه هاي گران قيمت تزيين مي كردند و هنگام سفر به مكه آن را پشت شتر مي بستند. در شهرهايي كه محمل از آن جا فرستاده مي شد و مخصوصاً در مصر مردم مجالس جشن و سرور مجللي ترتيب مي دادند و اين محمل ها را به همراه گروهي مي فرستادند. در محمل كسي سوار نمي شد و فقط نشانه جاه و جلال حكومت بود تا به مردم اعلام دارند حاكمي كه آن را فرستاده است شايسته داشتن چنان منصبي است. سال ها حكومت مصر به همراه محمل پرده كعبه را هم به مكه فرستاد، اما در سال 1218 هجري قمري سعود بن عبد العزيز آوردن محمل را منع كرد. محملي كه از مصر مي آوردند منسوب به حضرت فاطمه(عليها السلام) بود و محملي كه از شام مي آوردند به عايشه منسوب بود. (در راه خانه خدا، ص 55؛ عرشيان، ص 66؛ سفر نامه مكه، ص 254؛ مكتب اسلام، ش 359 ص 21؛ دايرة المعارف فارسي)

محيط حرم

يا دايره (ك) حرم

محيط مواقيت

(مَ) يا (ك) دائره ميقات ها

مخازن الزيت

(مَ زِ نُ زَّ) مخازن روغن براي روشن ساختن قنديل هاي مسجد النبي بودند كه در سمت شمالي مسجد قرارداشت و از آثار دوره عثماني بود. اين مخازن در توسعه شمالي مسجد دردوران سعودي تخريب گرديد. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 262)

مختاره

(مُ رِ) از نام هاي مدينه است. رسول خدا مدينه را منزلگاه دوم خود اختيار نمود. (حرمين شريفين، ص 118؛ ميقات حج، ش 7، ص 165)

مختبي

(مُ تَ با) مكاني در (ك) مولد فاطمه

مخرج صدق

(مُ رَ) رب ادخلني مدخل صدق و اخرجني مخرج صدق (اسرا

ص: 1182

- 80)

مخلقه

مكه است (مجمع البيان، مدينه شناسي، ج 1، ص 140؛ ميقات حج، ش 4، ص 140) يا (ك) ستون مخلقه

مدار طواف

حد (ك) مطاف

مدخل

(مَ خَ) از نام هاي مدينه است (حرمين شريفين، ص 118)

1 و 2. در اين كه مصدود و محصر در چه جايي (مكه، مني، همان محل،...) بايد قرباني كند نظرها مختلف است.

3. تاريخ نگاران هر يك زماني را به عنوان ظهور محمل ياد كرده اند. برخي از آنان گفته اند كه تاريخ پيدايش آن، سال 645 هجري قمري بوده است. در مقابل برخي ديگر معتقدند كه محمل، تاريخي كهن تر از آن دارد و احتمالاً تاريخ آن به پيش از اسلام نيز مي رسد. به سختي مي توان زمان معيني را به عنوان تاريخ ظهور محمل ياد كرد؛ زيرا حركت كاروان محمل كه تنها حاصل هداياي ويژه اي براي بيت العتيق باشد، امري عادي بوده كه ممكن است به پيش از اسلام برگردد. (ميقات حج) ش 36، ص 76)

مدخل صدق

رب ادخلني مدخل صدق (اسرا 80)

مدرج

(مَ رَ) همان (ك) درج

مدينه

(مَ نِ) شهر هجرتگاه و اقامتگاه و آرامگاه حضرت محمد مصطفي رسول گرامي اسلام و پايگاه صدور اسلام در صدر اسلام مي باشد. مدينه از شهرهاي قديمي عربستان و جزو استان حجاز است كه راجع به بناي آن اطلاعاتي در دست نيست و تاريخ روشن آن با مهاجرت يهود به اين ناحيه شروع مي شود كه در زمان شروع مهاجرت آنهابه اين منطقه نيز اختلاف است (و بنا به برخي احتمالات از ويراني اورشليم به دست بُختُ النَّصر مي باشد) دومين گروه ساكنان مدينه را مهاجران عرب يمني

ص: 1183

(يعني قبايل اوس و خزرج) تشكيل مي دادند كه پس از تسلط حبشي هاي به يمن و يا بعد از خرابي سد مَأرِب به مدينه كوچ كردند و از قرن چهارم ميلادي به بعد دراين جا سكونت گزيدند. مدينه در دشتي وسيع به ارتفاع 600 (يا 625) متر از سطح دريا واقع است. اين شهر در شمال شرقي جده به فاصله 295 كيلومتري و در شمال مكه به فاصله 420 كيلومتري قرارگرفته و با رياض 990 كيلومتر فاصله دارد و حدود است ازجهات شمال و مشرق و جنوب به دشت هاي لم يزرع و كوه هاي سياه و از طرف مغرب به دريا. مدينه با سلسله كوه هايي درجنوب و شمال از فلات مرتفع عربستان جدا شده است. اين جا در ابتدا صورت شهر نداشت و مجموعه خانه هايي بودكه باغ ها و مزارعي اطراف آن را فرا گرفته و زراعت منبع در آمد ساكنان آن به شمار مي آمد. اين شهر كه در ابتدا «يثرب» ناميده مي شد بعد از هجرت نبي الله الاعظم از مكه بدان جا نام «مدينة النبي» و «مدينة الرسول» را به خود گرفت (كه به اختصار به «مدينه مشهور شد). مدينه پايگاه نشراسلام و صدور فرامين و پايتخت حكومت اسلام شد. از اين شهر بود كه به فرمان رسول اكرم مسلمانان به نقاط مختلف عربستان گسيل گشتند و طوايف را به اسلام فرا خواندند. از مدينه بود كه رسولان آن نبي اعظم به مراكز سياسي بزرگترين حكومت هاي وقت اعزام شدند و نامه دعوت اسلام را به پادشاهان و امپراطوران جهان ابلاغ نمودند. سپاه مسلمين با حركت از مدينه

ص: 1184

ستيز سپاهيان ابر قدرت هاي زمانه را در هم شكست و پرچم توحيد را در سرزمين هاي دور و نزديك به اهتزاز در آورد. مدينه جايگاه نشو و نشر علوم اسلامي نيز بود. در اين دانشگاه دانش اسلام ريشه زد و به ديگر نقاط عالم شاخ و برگ گسترانيد و ائمه معصومين در اين شهر در راه نمود سياست اسلام و تبيين معارف اسلام تن و جان به زخمه زهر سپردند.

فضايل مدينه

مأمن رسول الله از شر كفار است.

مدفن برترين موجود عالم خلقت است.

مهبط وحي و جايگاه نزول امين و حي الهي است.

نشاندار قدم ها و سنت هاي اشرف مخلوقات هستي است.

حرم امن شده و وامدار كلام تحسين سرور كائنات است.

زادگاه و منزلگاه و آرامگاه جانشينان و پاره هاي تن نبي اعظم اسلام است.

حرم مدينه

مدينه منوره حرمي دارد كه در حدود آن اختلاف است. به نقلي كوه ثَور (در شمال) و كوه عَير (در جنوب) مدينه، حد حرم است. و نيز گفته اند حدود آن از سمت مغرب و مشرق يك طرف «عائر» است و از طرف ديگر «عَير» (يا وعير) و اين دو كلمه اسم است از براي دو كوه كه از مشرق تا مغرب محيط به مدينه است و در حقيقت بين اين دو كوه حرم است. و چهار فرسخ در چهار فرسخ هم گفته اند. و اگر چه احرام در حرم مدينه واجب نمي باشد وليكن درخت آن را (خصوصاً اگر سبز باشد) نبايد قطع كرد (مگر در مواردي كه در حدود مكه استثنا شده است) و صيد در حرم مدينه كراهت شديد دارد.

ص: 1185

ستحبات ورود به مدينه

غسل نمودن

صدقه دادن

جامه بهترين را پوشيدن

صلوات را مكرر فرستادن

- دعاي بسم الله و علي ملة رسول الله...را خواندن

مستحبات حضور در مدينه

سه روز روزه گرفتن

زيارت معصومين نمودن

غسل زيارت معصومين كردن

زيارت مزار بزرگان بقيع كردن

مشاهد مقدسه را زيارت كردن

آداب مسجد النبي را مراعات نمودن

اسامي و القاب مدينه

اثرب، ارض الله، ارض الهجره، اكالة البلدان، اكالة القري، ايمان، باره، بحر، بحره

بحيره، بره، بلاط، بلد، بلدرسول الله، بلد المساجد، بيت الرسول، تندد، تندر، تين، جابره،

جباره، جايزه، جنة الحصينه، حبيبه، حرم، حرم رسول، حرم رسول الله، حسنه، خير البلاد،

دار، دار الابرار، دار الاخيار، دار الايمان، دار السلامه، دار السنه، دارالفتح، دارالمختار، دار الهجره،

ذاء، ذات الاحرين، ذات الاحرار، ذات الحجر، ذات النخل، سلقه، سيدة البلدان، شافيه، طابه،

طبابا، طيبه، ظبايا، عاصمه، عذرا، عرا، عروض، عري، غرا، غلبه، فاضحه، قاصمه، قبة الاسلام، قريه، قربة الانصار، قرية الرسول، قلب الايمان، لب الايمان، مأزر الايمان،مباركه،

حبوء الحلال، و الحرام، مبين الحلال، و الحرام، مجبوره، محببه، محبوره، محبه، محفوظه، محفوفه،

محرومه، محروسه، محرمه، مختاره، مدخل، مدخل الصدق، مدينه الرسول، مدينة السماء،

مدينه طيبه، مدينة العذراّ، مدينه مشرفه، مدينه مكرمه، مدينه منوره، مدينة النبي،

مرحومه، مرزوقه، مسكينه، مسلمه، مضجع رسول الله، مطيبه، معصومه، مقدسه، مقر، مكينه، موفيه، مؤمنه، مهاجر رسول الله، ناجيه، نجر، هذراء، يثرب.

مساجد مدينه

آبار (ابيار) (علي = شجره، احرام، محرم، ذوالحليفه)، ابراهيم (= مشربه ام ابراهيم)، ابوبكر، ابوذر (= سجده، بحير)، ابي بن كعب (= بني جديله، بقيع)، اجابه (= مباهله)، احد (= جبل احد، فسح) احزاب (= فتح، خندق، اعلي، اجابه)،

ص: 1186

بدائع، بغله (= بني ظفر، مائده)، بلال، بني، زريق، بني ساعده، تقوي، ثنايا، جبل الرماه، (= جبل العينين)، جمعه (= بني سالم، عاتكه، وادي)، حمزه (= شهدا)، دارالنابغه (= بني عدي) درع، ذباب، رايت، رد شمس (= نخل، بوعي، فضيخ) رسول، زهرا (= فاطمه)، سبق، سرف، سقيا سلمان، شمس (= شمسي)، شيخين، عرفات، عريش، عسكر (= مصرع) علي، عمر، غمامه (= مصلي العيد، استسقاء)، قبا، قبلتين (= ذوقبلتين، بني سلمه) قشله عسكريه، كبير، مسيجد (=منصرف، غزاله) مستراح (= استراحت)، مصبح، معرس، منارتين، نبوي (نبي، مدينه).

مناطق و محلات مدينه

،ابوا، احد، بدر، بقيع، ربذه، سقيفه بني ساعده، عاليه، عوالي، قبا، محله بني هاشم، محله نخاوله، مشربه ام ابراهيم، مصلي استسقاء، حوائط النبي، فدك، ينبوع، خيبر، ثنية الوداع، سويقه، لابه، وادي ابي جيده (= وادي بطحان) وادي جن، وادي حصون النيق، وادي رانونا، وادي عقيق (= وادي مبارك).

خانه هاي مدينه

،دار ابوايوب، دار الضيفان، دار القراء، دار النابغه.

چاه هاي مدينه

چاه اريس (= تفله، خاتم)، چاه انس، چاه بضاعه، چاه حاء، چاه رومه (= عثمان)، چاه سقياء، چاه زمزم، چاه علي، چاه غرس، چاه فضا، عين ارزق.

كوههاي مدينه

،كوه احد، كوه ثور، كوه سلع (=ثواب) كوه عائر، كوه عير، كوه عينين (=رماه)، جماوات.

مدينه آخر

همان (ك) پس مدينه

مدينه اول

همان (ك) پيش مدينه

مدينه بعد

همان (ك) پس مدينه

مدينه جلو

همان (ك) پيش مدينه

مدينة الحاج

(مَ نَ تُ لْ)نام يك رشته ساختمان هاي چند ضلعي سه طبقه (داراي آب و برق و حمام و توالت) در حدود 3 كيلومتري جده متصل به فرودگاه (سابق) جده كه جهت اقامت موقت حجاج (هنگام ورود و خروج) اختصاص يافته بود. طبقه سوم اين ساختمان ها داراي تختخواب بوده و هيئت هاي پزشكي و سرپرستي

ص: 1187

كشورها نيز در آنجا متمركز مي شدند. در جلو اطاق هاي طبقه دوم و سوم ايوان هاي بزرگي وجود داشت. درطبقه اول نمايندگي مطوفان و پاره اي از ادارات مورد لزوم قرار داشت. (اطلاق هاي طبقه دوم و سوم مخصوص سكونت زائران بود) در مدينة الجاج پولي از كسي دريافت نمي شد. اما امروزه در فضاي بسيار وسيع متصل به فرودگاه جديد جده زير چادرهاي مخصوص و بسيار مرتفع و زيبا زائران از كشورهاي مختلف پس از ورود به استراحت پرداخته و سپس عازم مكه و يا مدينه مي شوند و بعد از بازگشت به جده در همين نقطه اطراق مي كنند تا نوبت پروازشان بشود. در اين جا در فواصلي چند مراكزي در اختيار هيئت هاي حج هر كشور قرار داده مي شود و مؤسساتي نيز براي راهنمايي و درمان و سرويس غذا وجود دارند.

مدينة الرب

(رّ بّ) از اسامي مكه مسطوره در انجيل و به معني بيت الحرام است. (ميقات حج، ش 21، ص 123)

مدينة الرسول

(رَّ) از نام هاي شهر مدينه است. (حرمين شريفين، ص 118)

مدينة السماء

(سَّ) از نام هاي مدينة الرسول است. (مكتب اسلام، ش 319، ص 23)

مدينة العذرا

(لْ عَ) لقب مدينة الرسول است. (لغت نامه، ذيل عذرا)

مدينه طيبه

(طَ يِّ بِ) نام ديگر مدينة الرسول است (مكتب اسلام، ش 319، ص 23)

مدينه قبل

همان (ك) پيش مدينه

مدينه مشرفه

(مُ شَ رَّ فِ) لقب مدينة الرسول.

مدينه مكرمه

(مُ كَ رَّ مِ) لقب مدينة الرسول.

مدينه منوره

(مُ نَ وَّ رِ) نام ديگر مدينة الرسول (مكتب اسلام، ش 319، ص 23).

مدينة النبي

(مَ نَ تُ نَّ) لقب مدينة الرسول.

مدينه يثرب

(يَ رِ) حسان بن ثابت و كعب بن مالك از شعراي قديم

ص: 1188

مدينه، از مدينه تحت عنوان مدينه يثرب نام برده اند. (اعلام قرآن، ص 576)

مذاد

(مَ) نام موضعي است در مدينه كه پيامبر اكرم در آن جا يا نزديك آن جا خندق حفر نمود.

(لغت نامه؛ مقاتل الطالبيين، پاورقي ص 249)

مذبح

(مَ بَ). قربانگاه. نام جايگاهي در مني براي قرباني كردن.

مذهب

(مُ هَ)

1. از نام هاي كعبه است (لغت نامه؛ ميقات حج، ش 4، ص 145)

2. از نام هاي مكه است (ميقات حج، ش 2، ص 219؛ ش 4، ص 140)

مراهق

(مُ هِ) كسي كه آخر وقت حج در مكه آيد. (لغت نامه)

مراهقه

(مُ هَ قِ) قريب آخر وقت حج به مكه رسيدن. (لغت نامه)

مربد

(مِ بَ) نام مكاني در وسط شهر مدينه كه در آن جا مسجد شريف نبوي ساخته شد. (تعمير و توسعه مسجد شريف نبوي، ص 39 و 41)

مربعة القبر

(مُ رَ بَّ عَ تُ لْ قَ) همان (ك) ستون مقام جبرئيل

مرحومه

(مَ مِ) از نام هاي مدينه است (در تورات) زيرا جايگاه مبعوث و فرستاده پروردگار به همراه رحمت مي باشد. (اعلاق النفيسه، ص 88؛ حرمين شريفين، ص 188؛ ميقات حج، ش 7، ص 172)

مرزوقه

(مَ ز) از نام هاي مدينه است چون در آن جا خداوند به بركت رسول خدا بهره و حظ اهل آن را زياد

كرده و بهترين روزي را نصيب آنان نموده است. (حرمين شريفين، ص 188؛ ميقات حج، ش 7، ص 172)

مرضوض الخصيتين

(مَ ضُ ضُ لْ خِ يَ تَ) حيواني است كه تخم هاي او را ماليده باشند و در حج احوط اين است كه قرباني مرضوض الخصيتين نباشد: (مناسك حج، ص 168)

مرقد رسول الله

همان (ك) حجرة

ص: 1189

طاهره

مرقد مطهره

(مُ طَ هَّ رِ) همان (ك) حجره طاهره

مروتين

(مَ وَ تَ) دو كوه صفا و مروه واقع در مكه را گويند كه يكي از اعمال حج و عمره به نام سعي بين اين دو كوه انجام مي شود.

مروه

همان (ك) كوه مروه

مرويه

از اسامي مكه است (ميقات حج، ش 21، ص 123)

مريد الاعتمار

(مُ دُ لْ اِ تِ) كسي كه قصد انجام عمره دارد. (فرهنگ اصطلاحات فقهي)

مزدلفه

(مُ دَ لَ فِ) همان (ك) مشعر الحرام

مزور

(مُ زَ وّ)

1. همان (ك) دليل

2. نام زيارت خواناني در حرم پيغمبر كه در قبال مبلغي، آداب زيارت را ياد داده و براي آن حضرت زيارت مي خوانند و زائران تكرار مي كنند. مشتريان مزورها بيشتر حجاج اهل تسنن هستند (حج آن طور كه من رفتم، ص 46)

مزوله

(مَ وَ لِ) ساعتي آفتابي در صحن مسجد النبي براي شناخت اوقات روز و پنجگانه. دو ساعت آفتابي (مزوله) ساخته بودند كه در توسعه شمالي مسجد در دوران سعودي برداشته شد. اين ساعت ها از لحاظ قدمت و فن و هنر اسلامي اهميت بسزايي داشت كه محتملا قبل از دوران عثماني ساخته شده بود. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 261)

مساجد اربعه

(مَ جِ دِ اَ بَ عِ) مسجد الحرام، مسجد النبي، مسجد كوفه، مسجد بصره. (لمعه، ج 1، ص 99).

مساجد ثلاثه

(ثَ ثِ) مسجد الحرام، مسجد النبي، مسجد الاقصي.

مساجد دوره

(دَ رِ) مساجد سبعه است (راهنماي قدم به قدم حجاج، علوي، ص 73)

مساجد سبعه

(سَ عِ) مساجد هفتگانه. شهرت هفت مسجد در شمال غربي مدينه در دامنه و بالاي كوه سلع در منطقه عملياتي غزوه خندق (احزاب). اين مساجد را به يادبود افرادي كه در

ص: 1190

آن جا در سنگر بوده اند و يا نماز خوانده اند ساختند. از اين ميان شش مسجد فتح (احزاب)، مسجد علي، مسجد فاطمه، مسجد سلمان، مسجد ابوبكر، مسجد عمر (يعني مساجد سته) در اين منطقه مشخص اند و هفتمين مسجد را برخي مسجد عثمان مي دانند (كه تخريب شده) و بعضي مسجد ذوقبلتين.

مساجد سته

(سِ تِّ) شهرت مساجد ششگانه (فتح، علي، فاطمه، سلمان، ابوبكر، عمر) واقع در منطقه غزوه احزاب.

مساجد فتح

يا (ك) مساجد سبعه (مدينه منوره، ص 257)

مساجد مدينه

از جمله مساجد قديمي عبارتند از مسجدهاي: آبار (ابيار) علي (= شجره، احرام، محرم، ذوالحليفه) ابراهيم (= مشربه ام ابراهيم)، ابوبكر، ابوذر (= سجده بحير) ابي بن كعب (= بني جديله، بقيع)، اجابه (= مباهله) احد، (= جبل احد فسح) احزاب (= فتح خندق اعلي اجابه) بدائع، بغله (= بني ظفر، مائده) بلال، بني زريق، بني ساعده، تقوي، ثنايا، جبل الرماه (= جبل العينين) جمعه (= بني سالم، عاتكه، وادي) حمزه (= شهداء) دار النابغه (= بني عدي) درع، ذباب، رايت، ردشمس (= نخل، بوعي، فضيخ) رسول، زهرا (= فاطمه)، سبق، سرف، سقيا، سلمان، شمس (= شمسي) شيخَين، عرفات، عريش، عسكر (= مصرع)، علي، عمر. غمامه (=مصلي العيد، استسقاء) قباء. قبلتين (= ذوقبلتين، بني سلمه) قشله عسكريه، كبير، مسيجد (= منصرف، غزاله). مستراح (= استراحت) مصبح، معرس، منارتين، نبوي (= مدينه)

مساجد مكه

از جمله مساجد قديمي مكه عبارتند از

مسجد الحرام و مسجدهاي: اجابه، انشقاق قمر(= شق القمر)، ابراهيم، ابوبكر، بلال، بيت، (= عقبه) تنعيم (= عمره) جعرانه، جن (= بيعت، حرس) حديبيه. حمزه، خيف (= مني). شجره، رأيت، صفايح، غدير خم. كبش (قوچ، نحر، صخره)، كوثر، مختبي، مزدلفه

ص: 1191

(= مشعر الحرام)، نمره (= عرفه عرنه)

مستجار

(مُ تَ) قسمتي از بدنه ديوار غربي كعبه (نزديك ركن يماني) است و اين جا نقطه اي است كه حضرت فاطمه بنت اسد به هنگام ولادت فرزند به خدا پناه برد و به اراده پروردگار ديوار كعبه شكافته شد و آن بانوي ارجمند به درون كعبه رفت و ديوار به هم آمد و چون نوزاد كعبه (علي مرتضي (عليه السلام)) به دنيا آمد ديوار دوباره شكافته شد و آن گرامي مادر با فرزندش از كعبه بيرون آمد و ديوار نيز به هم آمد. و فرموده اند كه مستحب است در شوط هفتم طواف كعبه، طواف كننده شكم خود را به مستجار چسبانده به گناهان خود يكايك اعتراف نموده توبه كند. اين مكان به جهاتي به نام هايي موسوم است:

1. مستجار، چون به خدا مستجير مي شوند.

2. متعوذ، چون به خدا پناه مي برند.

3. ملتزم، چون بدان التزام مي جويند.

4. دبر الكعبه، چون پشت باب الكعبه قرار دارد.

مستحبات حج

اموري هستند كه هنگام سفر حج و زيارت خانه خدا و انجام مناسك حج و عمره به رعايت آنها تأكيد شده است.

مستطيع

(مُ تَ) واجب الحج، كسي كه براي رفتن به زيارت حج بيت الله داراي شرايط و امكانات لازم مي باشد. دارنده (ك) استطاعت

مستطيعه

مؤنث (ك) مستطيع

مستلفه

(مُ تَ لَ فِ) مزدلفه را گويند (ميقات حج، ش 15، ص 49)

مستمع

(مُ تَ تِ) عمره و يا حج گزارنده (فرهنگ نفيسي)

مستوفره

(مُ تَ ف رِ) حد حرم (مكه) در طريق جعرانه در نه ميلي در محلي به نام شرير با اَعلام مشخص است (احكام عمره، ص 81)

مسجد

ص: 1192

1) آبار مساجد مدينه. نام ديگر (ك) مسجد شجره

مسجد ابراهيم

از مساجد مكه

1. همان (ك) مسجد نمره

2. مسجدي است در بالاي كوه ابوقبيس به نقلي متأثر از نام شخصي است به نام ابراهيم قبيسي كه در اين مكان مي زيست. در اين جا پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) نماز مي خواندند. اين مسجد به علت بناي دار الضيافه توسط سعودي ها تخريب گرديد.

مسجد ابراهيم

از مساجد مدينه، مسجد ام ابراهيم، مسجد مشربه ام ابراهيم. مسجدي است كه در مشربه ام ابراهيم ساخته شد كه تا اواخر دوران عثماني مورد توجه كامل بود و اكنون بصورت مخروبه اي در آمده است.

مسجد ابوبكر

از مساجد مكه مسجدي است در منطقه مسفله و در مصادر تاريخي از قرن سوم به بعد از آن ياده شده. مسجد فعلي در محل قبلي بنا شده و فاصله آن تا مسجد الحرام حدود 200 متر است.

مسجد ابوبكر

از مساجد مدينه.

1. مسجدي است در شمال غربي شهر در دامنه كوه سلع در منطقه عملياتي غزوه احزاب و از مساجد سبعه است و بعد از مسجد سلمان در جهت غرب آن است و امام جماعت رسمي دارد.

2. مسجدي است پايين تر از مسجد غمامه. گويند ابوبكر در دوران خلافتش در اين مكان نماز عيد به جاي مي آورد. بناي اوليه مسجد از عمربن عبدالعزيز است و سلطان محمود عثماني در سال 1254 قمري و سلطان عبد المجيد

1. منابع مورد استفاده در معرفي مساجد:

تاريخ و آثار اسلامي مكه معظمه و مدينه منوره (با بيشترين سهم) مدينه شناسي (با بيشترين سهم) ميقات حج (شماره هاي مختلف)، مدينه منوره؛ حرمين شريفين؛ راهنماي حرمين شريفين؛

ص: 1193

آثار اسلامي مكه و مدينه؛ راهنماي حجاج در مكه معظمه و مدينه طيبه؛ سيري در اماكن سرزمين وحي؛ قبل از حج بخوانيد؛ با راهيان قبله؛ فلسفه و اسرار حج؛ تاريخ جغرافيايي مكه معظمه و مدينه طيبه و...

عثماني در سال 1267 هجري قمري آن را تجديد بنا و تعمير كردند.

مسجد ابوذر

از مساجد مدينه. مسجدي است در جهت شمال شهر واقع درشارع ابوذر در فاصله حدود 500 متري از شمال مسجد نبوي و جديداً آن را از نو بنا كردند. اين مسجد به جهاتي به نام هايي موسوم است:

1. ابوذر. شايد اين نامگذاري به دليل قرار گرفتن اين مسجد در خياباني به همين نام باشد و به نقلي اينجا خانه ابوذر غفاري صحابه معروف بوده است.

2. بحير. به علت آن كه در جنب باغي بوده به اين نام. اين نام به مرور زمان فراموش شده است.

3. سجده. گويند رسول اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) در اين محل نماز با سجده هاي طولاني به جاي آورده اند و يك بار پس از تشهد فرمودند جبرئيل به من مژده داد هر كس بر من درود فرستند، خدا بر او درود خواهد فرستاد.

مسجد ابيار

(اَ) از مساجد مدينه به نام ديگر (ك) مسجد شجره

مسجد ابي بن كعب

(اُ بَ يّ) از مساجد مدينه. و نيز موسوم است به مسجد بني جديله. مسجد بقيع مسجدي بود در داخل قبرستان بقيع متعلق به «ابي بن كعب» از صحابه بزرگ رسول الله و از ياران باوفاي امير المؤمنين. مكان آن تقريباً رو به روي قبور ائمه اطهار در سمت غرب و متصل به ديواره غربي بقيع (پايين تر از درب اصلي كنوني بقيع)

ص: 1194

بوده است (و لذا آن را مسجد البقيع هم مي گفتند) حكومت عثماني آن را تجديد بنا نمود و محرابي براي آن قرار داد ليكن در دوران سعودي پس از تخريب گنبد و بارگاه هاي موجود در بقيع و در بازسازي ديوار غربي بقيع، اين مسجد (كه پيامبر در آن بسيار نماز گزارده بود) تخريب و با زمين يكسان شد.

مسجد اجابه

(اِ بِ) از مساجد مكه. مسجدي است مشهور واقع در شمال شهر در شارع ابطح و نزديك ميدان معابده. آورده اند رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) هنگام عزيمت به طايف در اين جا نماز گزاردند از بناي نخستين آن اطلاعي در دست نيست و برخي مورخان قرن سوم از آن ياد كرده و به عصر آن حضرت منسوب داشته اند. در سال 1394 قمري ساختمان قديمي مسجد را خراب كردند و بناي جديد در همان محل قبلي در مساحتي 400 متري ساخته شد.

مسجد اجابه

از مساجد مدينه

1. نام ديگر (ك) مسجد احزاب

2. مسجدي است در جانب شرقي بقيع در شارع ستين (ملك فيصل) و در شمال شرقي مسجد نبوي و در فاصله تقريبي 650 متري آن واقع است. اين مسجد در دوران عثماني از نو بنا و باز سازي شده و امروزه نيز بناي آن تجديد گشته و نسبتاً بزرگ و مجلل ساخته شده است. اين مسجد به جهاتي به نام هايي موسوم است:

الف: ملك فهد بن عبد العزيز؛ چون در اين زمان تجديد بنا شد.

ب: اجابه؛ جهت آن را اجابت دعاي رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) از درگاه الهي ذكر كرده اند.

ج: مباهله؛ به علت وقوع جريان مباهله

ص: 1195

در اين نقطه(1)

مسجد احد

(اُ حُ) از مساجد مدينه است. مسجد كوچكي است چسبيده به كوه كه حدود 5/1 كيلومتر با مزار شهداي احد (در شمال شرقي) فاصله دارد. طبق نوشته ها رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) نماز ظهر و عصر روز نبرد احد را در اين جا اقامه فرمودند. در دوران عثماني اين مسجد تعمير شد ولي به مرور زمان رو به ويراني نهاد و اكنون چيزي جز ديواره هاي خراب آن باقي نمانده و اطراف آن نيز حصاري آهني كشيده شده است. اين مسجد به جهاتي به نام هايي موسوم است:

1. احد، به علت واقع بودن در احد.

2. جبل احد، به علت متصل بودن به كوه احد.

3. فسخ، به نقلي به جهت نزول آيه «يا ايها الذين آمنوا اذا

1. دليل و مدركي بر وجود مسجد مباهله اعم از شيعه و اهل سنت به دست نيامده و از نظر حديثي و تاريخي وجود چنين مسجدي را نمي توان مورد تأييد قرار داد. (ميقات حج ش 41 ص 123، مقاله مسجد الاجابه يا مسجد مباهله، نوشته آقاي محمد صادق نجمي).

قيل لكم تفسحوا في المجالس» (مجادله 11)

مسجد احرام

(اِ) از مساجد مدينه. نام ديگر (ك) مسجد شجره

مسجد احزاب

(اَ) از مساجد مدينه و از جمله مساجد سبعه است واقع در مرتفع ترين نقطه (در شمال غربي) كوه سلع (و براي رسيدن به آن بايد از پله هاي طولاني بالا رفت) اين مسجد توسط عمربن عبدالعزيز به سال 88 هجري مرمت و معماري و در سال 565 هجري توسط وزير فاطمي «سيف الدين حسين بن ابي الهيجا» تجديد بنا شد و حكومت عثماني نيز

ص: 1196

به عمران آن پرداخت. اين مسجد حدود 24 متر مربع مساحت و 3 متر ارتفاع دارد. در جهت جنوبي (قبله) داراي شبستان و در قسمت شمالي داراي صحن است. در روايات اهل بيت نماز خواندن در اين جا مورد تأكيد و سفارش قرار گرفته است. اين مسجد به جهاتي نام هايي دارد:

1. احزاب، از آن جهت كه در محل رويداد غزوه احزاب بنا شد.

2. اعلي، شايد از آن جهت كه نسبت به ديگر مساجد در ارتفاع بالاتري از كوه سلع قرار گرفته است.

3. اجابه، از آن جهت كه خداوند دعاي پيامبرش را براي پيروزي در جنگ (و پيروزي حضرت علي بر عمربن عبدود) مستجاب فرمود.

4. خندق، از آن جهت كه در محل رويداد غزوه جهت جلوگيري از ورود كفار به مدينه خندق حفر گرديد.

5. فتح، از آن جهت كه در اين جا رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) براي سپاه اسلام طلب فتح كرد و يا خداوند خبر فتح و پيروزي سپاه اسلام را در اين محل به آن حضرت رسانيد و به نقل برخي از آن جاست كه سوره فتح در اين مكان نازل گرديد.(1)

مسجد استسقاء

(اِ تِ) نام ديگر (ك) مسجد غمامه

مسجد استراحت

نام ديگر (ك) مسجد مستراح

مسجد اعلي

(اَلا) از مساجد سبعه (مدينه) به اختلاف نقل:

1. مسجد احزاب است. (به سوي ام القري، ص 318)

2. مسجد سلمان فارسي است. (سيري در اماكن وحي، ص 73)

مسجد الاقصي

(اَصا) سبحان الذي اسري بعبده ليلا من المسجد الحرام الي المسجد الاقصي (بني اسرائيل 1)

مسجد الاقصي مسجدي است كه حجاج بيت الله الحرام در موسم حج فرياد رهايي آن را از چنگال

ص: 1197

متجاوزين و غاصبين سر مي دهند و مسجد الحرام و مسجد الاقصي را «قبلتين» گويند از آن جهت كه تا قبل از قبله شدن كعبه، به سوي مسجد الاقصي (بيت المقدس) نماز به جاي آورده مي شد. مراد از لفظ مسجد الاقصي مذكور در قرآن مجيد بيت المقدس مي باشد و به نقلي به اعتبار دوري آن از مكه «اقصي» (دورتر) خوانده شد و به اعتبار آن كه بعداً از مساجد بزرگ مسلمين خواهد شد به عنوان «مسجد» وصف گرديد (و لذا گفته اند كه اين خود از جمله معجزات قرآن مجيد است. امروزه نام مسجد الاقصي براي اطلاق به دو بناي مقدس و تاريخي به كار برده مي شود؛ براي صخره اي و براي مسجدي:

1. صخره مقدس؛ صخره اي است كه حرم شريف بر روي آن قرار دارد و حضرت سليمان(عليه السلام) اولين معبد يهوديان را بر روي آن ساخت. صخره اي كه بر اساس روايات آخرين منزلگاه زميني رسول الله در شب معراج بود.

2. مسجد الاقصي؛ مسجدي است در جنوب قبة الصخره. اين مسجد را عبدالملك بن مروان (و به نقلي در جاي مسجد عمر كه هنگام فتح قدس بنا شد) احداث كرده و پسرش وليد آن را به پايان رساند. مسجد الاقصي بارها در طول تاريخ تجديد بنا شد و از جمله در سال 1187 هجري قمري توسط صلاح الدين ايوبي از نو بنا گرديد. مسجد الاقصي در برخي روايات يكي از چهار مسجد پر فضيلت و با عظمتي است كه نماز در آن ثواب فوق العاده اي دارد (و در 21 اوت 1969 ميلادي برابر با 30 مرداد ماه

ص: 1198

1348

1. و برخي در جواب گفته اند كه سوره فتح مربوط به صلح حديبيه و فتح مكه است.

شمسي آتش سوزي عظيمي به دست غاصبين صهيونيست در مسجد الاقصي روي داد و خسارت عمده اي به بار آمد).

مسجد ام ابراهيم

از مساجد مدينه. همان (ك) مسجد ابراهيم

مسجدان

(مَ جِ) مساجد مكه و مسجد مدينه. (لغت نامه)

مسجد انشقاق قمر

همان (ك) مسجد شق القمر

مسجد بحير

همان (ك) مسجد ابوذر

مسجد بدائع

همان (ك) مسجد درع

مسجد بغله

(بَ غَ لِ) از مساجد مدينه. مسجدي است در مشرق بقيع در 500 متري خيابان ملك عبدالعزيز. آورده اند كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) در آن جا نماز گزاردند و بر سنگي در اين مكان نشستند و قرائت قرآن نمودند و بر اين سنگ شكافي قرارداشت كه حضرت ضمن تكيه بر اين سنگ سر مبارك خود را به خاطر آفتاب در آن مي گذاشتند. ملك مصر در سال 603 هجري قمري اين مسجد را تعمير كرد و در حكومت اخير تخريب شد. اين مسجد به جهاتي نام هايي دارد:

1. بني ظفر؛ چون متعلق به بني ظفر از قبيله اوس بوده است.

2. مائده؛ به نقلي از آن جهت كه سوره مائده در اين جا بر حضرت رسول(صلي الله عليه وآله وسلم) نازل گرديد.

3. بغله؛ از آن جهت است كه طبق نقل جاي پاي بغله (استر) پيامبر بر آن سنگ مانده و يا اين كه

اين جا مكان دفن بغله آن حضرت بوده است.

مسجد بقيع

همان (ك) مسجد ابي بن كعب

مسجد بلال

(بَ) از مساجد مدينه. مسجدي كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) در سال هفتم هجري در آن نماز عيد اقامه فرمود و بعدها

ص: 1199

به نام مؤذن با وفاي ايشان نامگذاري شد. اين مسجد توسط حكومت فعلي تخريب گرديد (اكنون در بازار بلال مسجدي به نام بلال در طبقه فوقاني بازارچه وجود دارد.

مسجد بلال

از مساجد مكه، مسجدي در بالاي كوه ابوقبيس. در اين مكان بلال مؤذن رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) معمولا اذان مي گفت. اين مسجد در دوران سعودي ها تخريب و به جايش قصر چندين طبقه اي ساخته شد. بعضي مسجد بلال و مسجد شق القمر را يكي مي دانند.

مسجد بني جديله

(جَ لِ) همان (ك) مسجد ابي بن كعب.

مسجد بني زريق

از مساجد مدينه. مسجدي بود در مقابل باب السلام واقع در خيابان مناخه. رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم)در آن نماز گزاردند و قرآن خواندند. اين مسجد در توسعه اطراف مسجد النبي در حكومت اخير تخريب گرديد.

مسجد بني ساعده

(عِ دِ) از مساجد مدينه. مسجدي بود واقع در بني ساعده (نزديك چاه بضاعه) و در شمال غربي مسجد النبي در خيابان سحيمي قرار داشت. نوشته اند رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) در آن نماز گزاردند و قرآن خواندند. اين مسجد در توسعه اطراف مسجد النبي در حكومت اخير تخريب گرديد.

مسجد بني سالم

(لِ) همان (ك) مسجد جمعه

مسجد بني سلمه

همان (ك) مسجد قبلتين

مسجد بني ظفر

(ظَ فَ) همان (ك) مسجد بغله

مسجد بني عاتكه

(تِ كِ) همان (ك) مسجد جمعه

مسجد بني عدي

(عَ يَّ)همان (ك) مسجد دار النابغه

مسجد بوعي

همان (ك) مسجد ردشمس

مسجد بيعت

از مساجد مكه

1. همان (ك) از مسجد جن

2. مسجدي است در ابتداي مني نزديك جمره عقبه كه به فرمان منصور عباسي ساخته شد و بعدها توسط مستنصر عباسي تعمير گرديد و اكنون مخروبه است. اين مسجد به جهاتي به نام هايي موسوم است:

الف: بيعت؛ از

ص: 1200

جهت وقوع بيعت النساء و بيعت الحرب اهالي يثرب با رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) در اين جا.

ب: عقبه؛ از جهت صورت گرفتن بيعت در اين عقبه.

مسجد پيامبر

همان (ك) مسجد النبي

مسجد تقوي

از مساجد مدينه. مسجدي است كه در حق آن آيه شريفه «لمسجد اسس علي التقوي من اول يوم»

(توبه 108) نازل شده كه به اختلاف نقل:

1. مسجد النبي

2. مسجد قباست. (به احتمال بيشتر)

3. هر دو مسجد قبا و مسجد النبي مي باشد.

4. همه مساجدي است كه بر اساس تقوا بنا شود. (سفرنامه ابن جبير، ص 245؛ تفسير نمونه؛ مدينه شناسي ج 1، ص 9؛ لغت نامه؛ فقه فارسي با مدارك، ص 232)

مسجد تنعيم

(تَ) از مساجد مكه در منطقه حرم در شمال (غربي) مكه و در جاده اصلي مدينه به مكه و به فاصله چند كيلومتري مسجد الحرام واقع است و از نزديك ترين مساجد حدود حرم است كه اكنون متصل به شهر مكه مي باشد. از اين مسجد به بعد كسي بدون احرام حق ورود به مكه را ندارد. اين مسجد را والي مكه در سال 240 هجري ترميم نمود و بر چاه آن گنبدي ساخت. در سال هاي 645 و 678 و 918 و 1011 هجري قمري نيز اين مسجد ترميم شد و در سال 1398 قمري توسط سعودي هاي با مساحتي حدود 1200 متر مربع بازسازي گرديد و در توسعه اخير با بنايي بسيار جديد و زيبا تجديد ساختمان گرديد. مسجد تنعيم را مسجد عمره هم مي گويند. با اين وجه تسميه ها:

1. تنعيم؛ چون اين منطقه نامش «نعمان» است؛ يا ميان دو كوه به

ص: 1201

نام «ناعم» (در سمت راست) و «نعيم» يا «منعم» (در سمت چپ) قرار دارد، يا «تنعيم» نام درختي است كه در باديه شناخته شده است.

2. عمره؛ چون اين جا ميقات عمره مفرده است (و براي انجام عمره مفرده از مكه بيشتر در اين مسجد محرم مي شوند) و به نقلي رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) جهت عمره از تنعيم محرم شدند (و لذا در مكان احرام آن حضرت مسجد را ساختند).

مسجد ثنايا

(ثَ) از مساجد مدينه و از آن به نام قبة الثنايا نيز ياد شده. مسجد كوچكي بود در نزديكي كوه احد (در 200 متري شمال شرقي مقابر شهداي احد) نوشته اند در غزوه احد دندان رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) در اين نقطه شكست. اين مسجد بعدها ساخته شد و داراي گنبد بود و به مرور زمان منهدم گرديد. گويند ديواره هاي مخروب اين مسجد در دامنه كوه احد مشاهده مي شود.

مسجد جبل احد

(جَ بَ ل) يا (ك) مسجد احد

مسجد جبل الرماه

(جَ بَّ لُ رُّ) يا (ك) مسجد جبل العينين

مسجد جبل العينين

(لْ عَ نَ) از مساجد مدينه. جبل الرماه هم نام دارد. مسجدي بود بر سمت شرقي كوه عينين كه در سنگر گاه و يا عبادتگاه پنجاه تير انداز سپاه اسلام در غزوه احد ساخته شد. اين مسجد در دوران عثماني ترميم ولي به مرور زمان و در اثر بي توجهي تقريباً از بين رفت و اكنون جز ديوارهاي كوتاه و خشتي آن چيزي باقي نمانده است.

مسجد جحفه

(جُ فِ) مسجد واقع در جحفه كه ميقات است.

مسجد جعرانه

(جِ نِ) (جِ عِ رّ نِ) از مساجد منطقه حرم مكه است (بين مكه و طايف) به نقلي

ص: 1202

حدود 29 كيلومتري مكه و در جانب شمال (شرقي) آن. جعرانه ميقات عمره مفرده است و رواياتي از احرام بستن رسول الله(صلي الله عليه وآله وسلم) در سال هشتم هجري در جعرانه نقل گرديده است.

مسجد جعرانه كه در آغاز خط حرم قرار دارد يكي از مساجدي است كه در فضيلتش روايات زيادي وارد شده است. و اين مسجد را يكي از قريش در مكان احرام رسول الله با كشيدن ديواري بر گرد آن بساخت. سپس ابن زبير در بناي آن كوشيد و در ادوار بعد مورد توسعه و ترميم قرار گرفت از جمله در سال 1263 هجري قمري توسط يكي از شاهان حيدرآباد هند باز سازي شد و در سال 1370 و بعد 1384 قمري توسط سعودي ها (در مساحت 1600 متر مربع) بازسازي گرديد.

مسجد جمعه

از مساجد مدينه. به مسجد بني سالم و مسجد عاتكه و مسجد وادي (وادي رانونا) نيز موسوم است. بين قبا و مدينه واقع است. طبق برخي نوشته ها اولين نماز جمعه در تاريخ اسلام در اين نقطه اقامه گرديد

كه در مسير مهاجرت رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) در ميان قبيله بني سالم بن عوف قرار داشت. اين مسجد از گل و خشت ساخته شده بود و سقفي كوچك داشت و بعدها با سنگ تجديد بنا گرديد و در دوره عثماني اندكي بزرگ تر و از اساس بنا شد. امروزه سعودي ها به جاي آن مسجد زيبايي ساخته اند. برخي معتقدند كه برگشت قبله از بيت المقدس به كعبه در اين جا بوده است. (در مقابل مسجد جمعه در فضاي باز، مسجد كوچكي هست كه برخي معتقدند مسجد

ص: 1203

جمعه مي باشد)

مسجد جن

از مساجد مكه و مسجدي تاريخي است واقع در مشرق خيابان مسجد الحرام در منطقه حجون حدود 200 متري قبرستان ابوطالب. اين مسجد در قرن دوم هجري وجود داشت و به جهاتي به نام هايي خوانده شد.

1. جن؛ به علت نزول آيات سوره جن در اين نقطه.

2. بيعت؛ به علت بيعت طايفه جن با رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) در اين نقطه.

3. حرس؛ به علت توقف و ملاقات حرس (گشتي هاي شبانه) مناطق مختلف مكه در اين نقطه.

مسجد حديبيه

(حَ دَ يِ) (يِّ) از مساجد منطقه حرم مكه است كه در زمان خليفه دوم ساخته شد و به جهاتي به نام هايي موسوم است:

1. حديبيه؛ به علت واقع شدن در محل حديبيه.

2. رضوان؛ به علت آن كه در محل بيعت رضوان ساخته شد. (امروزه در مجاورت اين بناي قديمي مسجد جديدي به نام حديبيه ساخته اند)

مسجد الحرام

و لا تقاتلوهم عند المسجد الحرام حتي يقاتلوكم فيه (بقره 191)

مفسرين مراد از مسجد الحرام را در چند آيه مكه (يا حرم) دانسته اند. (ميقات حج، ش 4، ص 140؛ تاريخ مكه، ص 26؛ اعلام قرآن، ص 598)

مسجد الحرام

فول وجهك شطر المسجد الحرام (بقره 144)

از مساجد مكه معظمه است كه در وسط شهر واقع گشته و به شكل تقريبي مربع مستطيل بوده و كف آن نسبت به سطح خيابان هاي اطراف در جهات مختلف از 5/1 الي 3 متر پايين تر است.

طبق برخي نقل ها مسجد الحرام اولين مسجد بنا شده روي زمين است ولي تاريخ آن با بناي كعبه به دست حضرت ابراهيم پيامبر عظيم الشأن(عليه السلام)

ص: 1204

آغاز مي شود. مي گويند آن زمان كه آن رسول منادي توحيد، كعبه را بساخت فضايي را در اطراف آن جهت طواف و نماز در نظر گرفت اما شكل و اندازه آن به درستي معلوم نمي باشد. اما در مورد سابقه اسلامي اين مسجد آورده اند كه:

1. در زمان پيامبر، اين مسجد بسيار محدود بود و تا دوره خليفه اول ديواري نداشت.

2. سال 17 هجري، خليفه دوم خانه هاي اطراف را خريد و جزو مسجد نمود و ديوار كوتاهي به ارتفاع كمتر از قامت انسان به دورش كشيد و درب هايي كار گذاشته شد.

3. سال 26 هجري، خليفه سوم صحن مسجد را افزايش داد و در اطراف آن شبستان بنا گرديد.

4. سال 64 (يا 66) هجري، عبدالله بن زبير كار خليفه سوم را ادامه داد.

5. سال 73 (يا 74) هجري، عبد الملك خليفه اموي ديوارهاي مسجد را بلندتر كرد و براي آن سقفي از چوب ساج بساخت و در تزيين ستون ها از طلا استفاده نمود (و بخشي از دارالندوه نيز در زمان او و فرزندش ضميمه مسجد گرديد).

6. سال 88 (يا 91) هجري، وليد بن عبدالملك به ترميم مسجد دست زد و به صحن مسجد افزود و براي نخستين بار ستون هاي مرمرين به مسجد الحرام آورد و براي آن سقف يكپارچه اي كه بر ستون هاي و پايه هاي مرمرين قرار داشت بساخت و آن گاه با چوپ ساج آراسته و تزيين شده آن را پوشانيد. سطح مسجد را سنگفرش كرد و براي اولين بار در مسجد الحرام كاشي به كار برد و كنگره ها و غرفه

ص: 1205

هايي بنا نمود.

7. سال 137 هجري، منصور عباسي در قسمت شمال و

غرب بر مساحت مسجد افزود و به كاشي كاري و تزيين مسجد اقدام نمود و رواق هايي در اطراف بساخت (كه تا سال 140 به طول انجاميد).

8. سال 160 (يا161) هجري، مهدي عباسي به توسعه و ترميم مسجد اقدام نمود. تقريباً تمام خانه هاي بين مسجد الحرام و مسعي (محل سعي صفا و مروه) خراب گرديد و رواقهايي در اطراف مسجد ساخته شد و به درها افزوده گشت و ستون هاي مرمرين زيادي بر پا شد و بر اين ستون ها سقف هاي گنبدي شكل ساختند و با اين توسعه، كعبه در وسط مسجد واقع گرديد و هادي عباسي دنباله كار پدر را تكميل نمود و به صحن مسجد افزود.

9. سال 280 (يا 284) هجري، معتضد عباسي به پاره اي از تعميرات دست زد و دار الندوه را به مسجدي (در داخل مسجد الحرام) تبديل نمود.

10. سال 306 هجري، مقتدر عباسي صحن را از جانب غربي توسعه داد.

11. سال 803 هجري، ناصر بن بَرقوق(1) پادشاه مصر فرمان به تجديد بناي قسمتي از مسجد داد (چرا كه آتش سوزي سال 802 قريب يك سوم مسجد را از جانب ركن شامي فرا گرفت) اين تجديد بنا در سال 804 به اتمام رسيد ولي چوپ پوش سقف و رواقها تا سال 807 هجري به طور انجاميد.

12. سال 873 هجري، قايتباي از مماليك برجي مصر بر تزيينات مسجد افزود

13. سال 979 هجري، سلطان سليم دوم عثماني فرمان به تخريب رواق شرقي مسجد كه رو به انهدام بود داد و سقف

ص: 1206

چوبي اين جانب و جوانب ديگر مسجد را بدل به قبه هاي خشتي نمودند.

14. سال 984 هجري، سلطان مراد (سوم) عثماني دنباله كار سلطان سليم را به پايان رسانيد.

15. سال 990 هجري، ستون هاي موجود در رواق ها را با ستون هاي مرمرين عوض كردند و بدين نحو به جاي يك سقف هموار برروي رواق ها، پانصد گنبد كوچك پيازي شكل به سبك عثماني ديده مي شود و در سال 994 نيز تعميرات و تزييناتي صورت گرفت (و در پايان دوره عثماني وسعت مسجد را به اختلاف نقل حدود 25000 يا 27000 يا 29000 يا 30000 يا 35000 متر مربع ذكر كرده اند.

16. سال 1375 هجري، در زمان ملك سعود با خريد خانه ها و اماكن اطراف، نوسازي مسجد الحرام از چهار سمت آغاز گرديد و با توسعه اي كه طي مدت 20 سال به طول انجاميد (معروف به توسعه اول) دور تا دور مسجد الحرام با شبستان هاي عظيم به صورت دو طبقه به ارتفاع22 متر در آمد (13 متر طبقه اول و 9 متر طبقه دوم) و سطح مسجد با 130 پله به بام شبستان هاي مسجد مربوط گرديد و مسجد با اسلوبي جديد و با توجه به معماري سنتي اسلامي وسعتي حدود 160000 متر مربع يافت.

17. سال 1409 هجري، در دوران ملك فهد توسعه ديگري (معروف به توسعه دوم) در مسجد صورت گرفت كه سبب شد مساحت مسجد بيش از 230000 متر مربع گردد. در اين توسعه علاوه بر احداث ساختمان هاي جديد از نظر تزيينات و وسايل رفاهي اقدامات متعددي صورت يافت (اما متأسفانه برخي از اماكن

ص: 1207

واجد ارزش تاريخي اسلام نيز محو گرديد).

فضايل مسجد

افضل مساجد جهان است.

از قصرهاي بهشت در دنيا شمرده شده است.

در دل آن خانه خدا، (كعبه) جلوه گري مي كند.

بر ساير اماكن دنيا (جز مكان دفن رسول الله) افضليت دارد.

قسمتي از مناسك حج و عمره در فضاي اين مكان مقدس صورت مي پذيرد.

نماز خواندن در آن معادل با صد هزار نماز و يا هر ركعت نماز در آن برابر با هزار ركعت نماز معرفي شده است.

1. ضبط دايرة المعارف فارسي (و در لغت نامه بُ).

احكام مسجد

عدم جواز قصاص پناهنده به آن

عدم جواز عبور جنب و حايض از آن

جواز قصر و اتمام نماز براي مسافر در آن

حرمت خارج كردن سنگريزه و خاك آن

حرمت (يا كراهت) بناي بلندتر از كعبه در اطراف آن

زدن شخص عامل آلوده به نجاست كردن عمدي آن

متعلقات مسجد

كعبه، باب ها، حجر اسماعيل، حطيم، دار الندوه، زمزم، سقاية الحاج، مسعي، مقام ابراهيم، مناره ها منبر، و...

مستحبات مسجد

با غسل وارد شدن

با پاي برهنه وارد شدن

از باب بني شيبه وارد شدن.(1)

باوقار و خشوع و تذلل وارد شدن.

دو ركعت نماز تحيت مسجد را به جاي آوردن.

بر درب مسجد دعاي «السلام عليك ايها النبي...» را خواندن.

بعد از ورود خطاب به كعبه «الحمد لله الذي...» را گفتن.

رو به كعبه دعاي «اللهم اني اسألك في مقامي...» را خواندن.

حجر الاسود را بوسيدن و لمس كردن و در برابرش دعاي «اشهد ان لا اله الا الله...» و دعاي «الحمد لله الذي هدانا...» را خواندن.

مسجد حرس

(حَ رَ) همان (ك)

ص: 1208

مسجد جن

مسجد حمزه

از مساجد مكه واقع در منطقه مسفله در نزديكي تلاقي خيابان هاي ابراهيم و حمزه.

مسجد حمزه

از مساجد مدينه. مسجدي بود و در احد. در گذشته بر قبر حضرت حمزه ضريح و بارگاهي ساخته بودند و در آن جا مسجدي نيز وجود داشت كه چون مورد توجه زائران بود ضريح و بارگاه تخريب گرديد و پيرامون قبر آن حضرت نيز ديواري كشيده شد تا مانع ورود زائران باشد.

به مشهد شهداء نيز موسوم بود. مسجد حمزه اي كه امروزه در كنار قبرستان وجود دارد مسجدي جديد است.

مسجد خندق

(خَ دَ) همان (ك) مسجد احزاب

مسجد خيف

(خَ)(2) از مساجد مكه واقع در مني. مسجد خيف (مسجد مني) از محترم ترين مساجد است و اهميتي تاريخي دارد. مسجد خيف در صدر اسلام از وسيع ترين مساجد به شمار مي رفته (و حتي وسيع تر از مسجد الحرام معرفي گرديده) و مسجدي روباز بود و تا دوران عثماني تنها در قسمت مصلاي رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) و مقداري از اطراف ديوارها، سقف و شبستان داشت قبه اي در وسط اين مسجد موجود بود و داخل قبه محراب رسول الله بود كه آن را «مسجد عيثومه»(3) مي گفتند. و از جمله اقداماتي كه جهت ساخت و تعميرات در اين مسجد صورت گرفته است

عبارت است از:

1. سال 240 هجري، و بعد در سال 256 هجري، به علت تخريب بر اثر سيل توسط معتمد عباسي تجديد بنا و تعمير اساسي شد و سيل بندي نيز براي حفاظ ساخته گرديد.

2. سال 556 (و يا 559) هجري، وزير سلجوقي جواد اصفهاني آن را تجديد بنا كرد و وسعت داد.

ص: 1209

. سال 720 هجري، احمد بن عمر معروف به ابن مرجاني در آن تغييراتي داد.

4. سال 874 (يا 894) هجري، سلطان قايتباي از مماليك برجي مصر مسجد را ساختماني تازه نمود (در زمان او مساحت مسجد تقريباً بيش از 10000 متر مربع بود)

5. سال 1025 هجري، سلطان احمدبن سلطان محمد عثماني آن را نوسازي كرد.

1. طبق نقل پس از شكستن بت هبل آن را در اين محل دفن كرده اند، و اگر چنين باشد مظهربت و بت پرستي زير پاي گذارده مي شود.

2. ضبط لغت نامه (تحت عناوين) «مسجد خيف» و «خيف مني» و سفرنامه ابن جبير (ص 203)؛ اما در لغت نامه تحت عنوان «خيف» بدون فتح آمده است (بر وزن ليف).

3. به معني كندر و اسپنج (تاريخ و اماكن اسلامي، ص 146).

6. سال 1072 و 1092 هجري سلطان محمد تغييراتي در آن به عمل آورد.

7. سال 1362 هجري، در دوران سعودي ها مسجد با ايجاد رواق هاي متعدد، مساحت بسياري يافت.

8. قرن پانزدهم، در بازسازي هاي سال هاي اخير سعودي ها، اين مسجد به كلي دگرگون شد و با وسعت زيادي به شكلي مدرن و مسقف ساخته شد (و متأسفانه در اين بازسازي قبه معروف و محراب نبوي برداشته گرديد).

تسميه مسجد

خيف به معني زمين بين دو كوه است و اين مسجد ميان دو كوه واقع است.

خيف به معني زمين مرتفعي است كه سيل به آن آسيب نمي رساند و اين مسجد به علت واقع بودن در دامنه كوه مني، سيل گير نمي باشد.

اهميت مسجد

مدفن بسياري از پيامبران (يا هفتاد پيامبر)

ص: 1210

است.

عبادتگاه حضرت ابراهيم و بسياري از پيامبران(عليهم السلام) بوده است.

خداوند متعال در اين مكان گوسفند قرباني را براي فدا به سوي حضرت ابراهيم فرستاد.

هفتاد پيامبر از جمله حضرت موسي كليم الله و حضرت عيسي روح الله (عليهما السلام) در اين جا نماز خواندند.

اين جا محل نماز رسول اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) بوده و آن حضرت هرگاه به مني مي آمدند و در مواقع حج، در اين مسجد حضور يافته نماز مي گزاردند.

حضرت رسول اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) يكي از خطبه هاي مشهور خويش را در حجة الوداع در اين جا براي جماعت مسلمين ايراد فرمودند.

محل اين مسجد در جريان فتح مكه (بسال هشتم هجري) اردوگاه ارتش اسلام بوده است.

فضيلت مسجد

هر ركعت نماز در آن ثوابش برابر صد ركعت معرفي شده(1)

استحباب اداي نمازهاي يوميه در آن در ايام تشريق و بيتوته در مني.

اجر بسيار صدبار خواندن هريك از تسبيح و تهليل و تحميد در اين جا.

مسجد دار النابغه

(رُ نّ بِ غِ) از مساجد مدينه. مسجد بني عدي نيز گفته مي شد و در خيابان مناخه مقابل دار السلام در دارالنابغه (يعني در كنار مقبره حضرت عبدالله پدر گرامي رسول الله) قرار داشت و گفته اند كه رسول الله در اين جا نماز گزاردند. اين مسجد در تعريض و توسعه اين خيابان به همراه مقبره آن حضرت تخريب گرديد.

مسجد درع

(دِ) از مساجد مدينه. مسجدي است واقع در احد (در سمت چپ كسي كه به سوي كوه احد و مقابر شهداي احد مي رود) بناي مخروبه و قديمي مسجد الدرع از دوران عثماني است. اين مسجد به

ص: 1211

نام هايي موسوم است:

1. بدايع

2. درع؛ طبق روايت رسول الله هنگام عزيمت به سوي احد در شيخان (كه به بدايع نيز معروف است) بيتوته فرمود و نماز صبح را خواند و هنگام بيتوته و اقامه نماز درع (زره) خود را كه براي نبرد پوشيده بود در آورد و در آن جا نهاد (و يا در آن جا درع پوشيدند).

3. شيخين؛ نامگذاري اين جا به شيخين در انتساب به «اجمة الشيخين» صورت گرفت كه در واقع جايگاهي متعلق به يهوديان بود و گفته اند از آن جهت «اجمة الشيخين» نام يافت كه مرد و زني كه عمر آنها هر يك از صد سال گذشته بود در همين مكان به ديدار هم مي آمدند و مردم از اين موضوع تعجب كرده و اين مكان را بدين اسم ناميدند (و يا اين كه اين مسجد را زن و شوهري پير و سالخورده بنا نهادند).

مسجد ذباب

(دِ) از مساجد مدينه. مسجدي است بر فراز

1. به مفهوم كلامي از امام سجاد(عليه السلام) با نماز خواندن در مسجد خيف بايد قصد آن داشت كه جز از خدا و از گناه خود نبايد ترسيد و جز به رحمت حق اميد نبايد بست.

كوه ذباب (درشرق كوه سلع) كه آثار مخروبه آن همچنان موجود و بدون سقف است. نوشته اند رسول الله(صلي الله عليه وآله وسلم) بر فراز كوه ذباب هنگام جنگ خندق نماز گزارد و يا در روزهاي قبل از نبرد خندق بر اين كوه بر امر تقسيم نيروها و كندن خندق ها نظارت مي فرمود. در تسميه اين كوه به ذباب گفته اند مردي از يمن به نام

ص: 1212

ذباب به وسيله مروان بن حكم اموي بر فراز آن گردن زده شد.

مسجد ذو الحليفه

(ذُ لْ حُ لَ فِ) از مساحد مدينه. همان (ك) مسجد شجره

مسجد ذوقبلتين

همان (ك) مسجد قبلتين

مسجد رايت

(يَ) از مساجد مكه. مسجدي است واقع در شرق شهر در محلي به نام جورديه و وجه تسميه به خاطر استقرار رايت پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) در اين مكان است براي فتح مكه اين مسجد به دست يكي از نوادگان عباس بن عبدالمطلب بنا شد و معتصم عباسي در سال 640 هجري آن را بازسازي كرد و امير قطلبك عمارت آن را از نو برافراشت و در زمان سعودي ها به سال 1361 هجري قمري تعمير شد، ولي در سال 1394 محل اين مسجد (در طرح توسعه جاده حجون به ام لدود) تغيير پيدا كرد و مسجد ديگري در نزديكي آن ساخته شد.

مسجد رايت

از مساجد مدينه و مسجدي است بر فراز كوه ذباب و برخي آن را همان مسجد ذباب دانسته اند. مسجد در شمال مسجد نبوي و در فاصله 1800 متري آن واقع است. در تسميه به اختلاف گفته اند:

1. در غزوه خندق، رايت مدني ها در روي كوه ذباب به اهتزاز در آمد.

2. در جنگ حره (قتل عام اهل مدينه توسط سپاه يزيد) سپاه مدينه نخست بر فراز كوه ذباب صف كشيد و در آن جا رايت نصب نمود.

3. در قرن اول هجري يزيدبن هرمز كه در پشت كوه ذباب با مواليان مي جنگيد پرچم خود را بر فراز اين كوه مستقر ساخت.

مسجد رد شمس

(رَ دِّ شَ) از مساجد مدينه. مسجدي است در جنوب شرقي شهر در انتهاي خيابان عوالي

ص: 1213

به مساحت اوليه پنج متر مربع كه در دوران عثماني تعمير و بناي محكم بر آن ساخته و رواق هايي بر آن قرار داده شده و صحن بزرگي نيز در پشت داشت. اين مسجد بارها بازسازي گرديد.

اين مسجد به جهاتي به نام هايي موسوم است:

1. نخل، به خاطر وجود نخلي در اين نقطه.

2. بوعي، چون نزديك باغي بوعي بود.

3. شمس، به علت اولين تابش آفتاب بر آن.

4. فضيخ، چون در اين محل درخت فضيخ (خرما) زياد بود. يا در اين محل فضيخ مي ريخته اند.

يا اين جا مكان نزول آيات تحريم شراب است. يا در اين جا عده اي از اصحاب با نزول آيات شراب كوزه هاي فضيح (شراب) را شكستند.

5. ردشمس، از آن جهت است كه رسول الله در اين مكان سر بر زانوي حضرت علي (عليه السلام) به خواب رفتند و چون بيدار شدند وقت نماز عصر (و به نقلي وقت فضيلت نماز عصر) گذشته بود و لذا دعا فرمودند كه خداوند، اگر علي در طاعت تو و رسول توست خورشيد را براي او باز گردان و خورشيد برگشت و حضرت نماز عصر را به موقع به جاي آوردند (و به نقلي اين واقعه در خيبر اتفاق افتاد.

مسجد رسول از مساجد سبعه

1. نام ديگر (ك) مسجد النبي

2. مسجدي است در احد در شمال قبور شهداي احد.

مسجد زهرا

همان (ك) مسجد فاطمه

مسجد سبق

از مساجد مدينه. مسجدي است در شمال شرقي مسجد نبوي در فاصله 500 متري.

علت نامگذاري را از آن جا ذكر كرده اند كه در وسط ميدان اسب دواني واقع شده است كه در زمان رسول الله وجود

ص: 1214

داشت.

مسجد سجده

همان (ك) مسجد ابوذر

مسجد سرف

(سَ رِ) مسجدي است واقع در ميان راه مكه

و وادي مرو. سرف اردوگاهي براي لشكريان اسلام بوده است كه عمدتاً در غزوه هاي خارج مدينه، رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم)به همراه سپاه در اين مكان اردو مي زد.

مسجد سقيا

(سُ) ازمساجد مدينه. مسجدي است در حره غربي شهرمقابل ميدان عنبريه.اين مسجد كه در غرب مسجد نبوي و درفاصله 2100 متري آن واقع است، (بعدها) در محل دعا و نماز رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) هنگام حركت به سوي بدر در كنار چاه سقيا ساخته شد. در دوران عثماني بر پايه هاي اوليه، مسجد را مجدداً بنا كردند كه اكنون با همان ساختمان به طول تقريبي چهار متر در عرض سه متر باقي مانده است. اين مسجد به «قبة الرئوس» نيز مشهور است،(1) از جمله به اين علت كه در پايان عصر عثماني پس از جنگ، سرهاي برخي اعراب در اين مكان دفن شده است.

مسجد سلمان

از مساجد مدينه و از مساجد سبعه است كه در كنار مسجد فتح و در سمت قبله آن در زمين مسطحي قرار دارد با شبستان وصحني به طول 50/8 و عرض 7 متر. اين جا محل تهجد و دعاي سلمان بود و نيز به خاطر نقش او در جريان حفر خندق اين مسجد بنا گرديد.

مسجد شجره

(شَ جَ رِ) از مساجد مكه

1. مسجدي است واقع در حجون (كمي بالاتر از مسجد جن در تقاطع شارع مسجد الحرام و شارع نونه) به روايتي در اين مكان شجره اي به نبوت پيامبر اكرم شهادت داد و اين مسجد به ياد بود اين معجزه ساخته شد.

2. مسجدي

ص: 1215

است در حديبيه، در جاي شجره اي كه صلح حديبيه منعقد گرديد. اين مسجد در حكومت سعودي تخريب گرديد.

مسجد شجره

از مساجد مدينه. مسجدي است در چند كيلومتري جنوب مدينه به طرف مكه (و به فاصله 486 كيلومتري مكه). اين جا در روزهاي نخست و مقارن با حيات رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) به صورت مسجد در آمد. اين مسجد در قرن هشتم دچار خرابي شد ولي مورد استفاده بود. در قرن هشتم و نهم تنها ديواري بر گرد آن قرار داشت. به سال 961 «زين الدين الاستار» مسجد را از نو پايه گذاري كرد. در سال 1058 قمري يكي ازمسلمانان هند آن را بازسازي نمود و مناره اي بر آن ساخته شد. در دوران سعودي بار ديگر بازسازي گرديد و بناهاي جديد بر آن افزودند و در آخرين تجديد بنا در سال هاي اخير مساحتي چندين برابر يافته است. اين مسجد به جهاتي به نام هايي موسوم است:

1. مسجد محرم، به علت آن كه زائر بيت الله در اين جا محرم مي شود. (â)

2. مسجد احرام، به علت آن كه زائر بيت الله در اين جا احرام مي بندد. اين جا ميقات عمره (تمتع و مفرده) است و از جميع ميقات هاي ديگر نسبت به مكه دورتر مي باشد و افضل ميقات ها از نظر وثوق است. رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) در اين مكان (در عمره حديبيه سال ششم و در عمرة القضا، سال هفتم و در فتح مكه به سال هشتم و در جحة الوداع سال دهم) احرام بست.

3. مسجد شجره، به علت آن كه رسول خدا(صلي الله

ص: 1216

عليه وآله وسلم) در كنار و يا زير سايه شجره سمره كه در اين مكان وجود داشت احرام بست. يا به علت وجود شجره (عطف) حلفا كه تا زانو بلند مي شود و يا از جهت مشاجره (مجادله) كه درآخر منجر به تحالف شد. (â)

4. مسجد ذوالحليفه، به علت نام اين منطقه، از آن رو كه «حليفه» نام آبي بوده و يا حَلفا نام گياهي بود و يا از حلف (قسم) است چون در جاهليت جمعي در اين نقطه هم قسم گرديدند.

5. مسجد آبار علي، يا مسجد ابيار علي به علت آن كه حضرت علي(صلي الله عليه وآله وسلم) براي آبياري مزارع چاه هايي (ابيار) در اين جا حفر نمودند و اين منطقه اكنون هم به آبار علي موسوم است.

مسجد شق القمر

(شَ قُّ لْ قَ مَ) اقتربت الساعة و انشق القمر. (قمر 1)

1. در كتاب «مدينه شناسي» (ج 1، ص 136 الي 139) عللي براي اين شهرت ذكر شده است.

يا مسجد انشقاق القمر از مساجد مكه. مسجدي است تاريخي كه در بالاي كوه ابوقبيس در محل انجام يكي از معجزات نبي اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) يعني شكافته شدن ماه (شق القمر) ساخته شد. طبق روايات در اواخر دوران مكه به درخواست مشركان يا به درخواست حقيقت جويان يثربي درشب سيزدهم شوال يا در شب چهارم ذي حجه برفراز كوه ابو قبيس به اشاره حضرت و به اذن پروردگار ماه دو قسمت شد. برخي مسجد شق القمر را همان مسجد بلال (واقع بر فراز كوه ابوقبيس) مي دانند و برخي ها مستقل از يكديگر. امروزه حكومت سعودي با تخريب اين مسجد تاريخي

ص: 1217

قصر دارالضيافه را بر فراز كوه ابوقبيس ساخته است.

مسجد شمس

(شَ) از مساجد مدينه. مسجد شمسي هم گفته مي شود و بين قبا و عوالي بر تپه اي بر شرق قبا واقع است و چون خورشيد در اولين زمان طلوع به آن مي تابيد نام شمس بر خود گرفته است و اكنون آثار آن از بين رفته. به زعم برخي اين مسجد همان مسجد ردشمس (مسجد فضيخ) است.

مسجد شمسي

همان (ك) مسجد شمس

مسجد شهداء

همان (ك) مسجد حمزه

مسجد شيخين

همان (ك) مسجد درع (به نقلي مسجد المستراح را گويند)

مسجد صخره

همان (ك) مسجد كبش

مسجد صفايح

(صَ يِ) از مساجد مكه واقع در مني دامنه كوهي به نام صفايح. اين مسجد در جنوب مسجد خيف قرار داشت ولي امروز اثري از آن نيست و احتمالاً در دوران سعودي تخريب شده است. دركنار و دامنه كوه صفايح غاري داير مانند و مستدير الشكل به اندازه سر يك انسان وجود داشت كه به علت نزول سوره مرسلات در اين جا بعدها به غار مرسلات معروف شد.

اين نقطه را محلي مي دانند كه نبي گرامي اسلام(صلي الله عليه وآله وسلم) جهت مصونيت از تابش آفتاب سرخويش را در آن قرار داد و مردم به آن تبرك مي جستند.

مسجد ضرار

(ضِ) والذين اتخذوا مسجداً ضراراً و كفراً و تفريقاً بين المؤمنين (توبه 107)

از مساجد مدينه. توسط گروهي از منافقان اهل عقبه و به دستور ابوعامر (براي ضربه زدن به اسلام و براي ايجاد تفرقه و كمينگاهي براي دشمنان اسلام) در زمان غزوه تبوك ساخته شد. پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) بعد از مراجعت گروهي را براي تخريب آن اعزام فرمود.

مسجد عاتكه

(تِ كِ) همان (ك)

ص: 1218

مسجد جمعه

مسجد عرفات

(عَ رَ) از مساجد مدينه. در پشت مسجد قبا از سمت جنوب واقع بود كه در دوران سعودي در توسعه ميدان قبا تخريب شد. اين مسجد در مكاني ساخته شده بود كه طبق نقل رسول اكرم در روز عرفه سالي كه عازم حج نبودند حاجيان را نظاره مي كردند.(1)

مسجد عرنه

(عُ رَ نِ) همان (ك) مسجد نمره

مسجد عريش

از مساجد مدينه. مسجدي است در كنار مزار شهداي بدر. اين جا محل عبادت و نماز شب پيامبر گرامي اسلام(صلي الله عليه وآله وسلم) در شب غزوه بدر بوده است.

مسجد عسكر

(عَ كَ) از مساجد مدينه. در سمت شرقي پايين جبل الرماه در احد و در مكان شهادت حضرت حمزه سيد الشهداء ساخته شد. ديواره هاي اين مسجد تا دوران سعودي پا برجا بود ليكن پس از تخريب گنبد و بارگاه آن حضرت و قبور شهداي احد، اين مسجد را نيز در تعريض محوطه اطراف تخريب نمودند. مسجد الوادي و يا مسجد المصرع نيز گفته مي شد.

مسجد عقبه

(عَ قَ بِ)همان (ك) مسجد بيت

مسجد علي

(عليه السلام) از مساجد مدينه.

1. از مساجد سبعه است كه در مقابل مسجد فتح و در جنوب غربي آن بالاتر از مسجد فاطمه بر روي كوه سلع قرار دارد و براي رسيدن به آن بايد از پله هاي متعدد بالا

1. در آخر اين روستا (قبا) و مشرف بر آن تپه اي است معروف به عرفات. اين تپه را از آن رو عرفات خوانند كه پيامبر به روز عرفه بر آن تپه درنگ كرد و از آن جا زمين برابر او جمع آمد و هموار شد و حضرتش عرفات (مكه) را به مردم نشان

ص: 1219

داد (سفرنامه ابن جبير، ص 246).

رفت. اين جا محل عبادت و ديده باني و پاسداري آن حضرت از خطوط دفاعي مسلمين در غزوه خندق بوده است و طبق روايت نماز در اين جا مستحب مؤكد است.

2. مسجدي است در احد درجهت شرقي صحن مزار جناب حمزه سيد الشهداء و در كتب تاريخي آن را «حيره» گفته اند، و انتساب اين مسجد به آن حضرت يا از لحاظ دلاوري هاي ايشان در اين مكان در غزوه احد است يا آن كه محل عبادت ايشان بعد از رحلت رسول اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) بود و امام صادق(عليه السلام) زيارت آن را توصيه فرمودند. اين مسجد كمي پايين تر از مكان قبلي و تاريخي خود نوسازي شده است. برخي آن را «مسجد عسكر» مي دانند.

3. مسجدي است در شمال غربي (و تقريباً در فاصله 90 متري) مسجد غمامه و در حدود 400 متري رو به روي باب السلام. رسول الله(صلي الله عليه وآله وسلم) نماز عيد را در اين مكان اقامه مي فرمود. طبق روايات حضرت امير(عليه السلام) در اين مكان نماز خواندند. در زمان عمربن عبدالعزيز اين جا به صورت مسجد ساخته شد، و برخي گويند در اين زمان مورد ترميم و بازسازي قرار گرفته بود. حكمرانان دوره عثماني اهتمام خاصي به تعمير و حفظ اين مسجد داشته و بناي كنوني از دوران عثماني است و يك مناره دارد كه متعلق به قرن نهم هجري مي باشد.

مسجد عمر

از مساجد مدينه

1. از مساجد سبعه است و ما بين مسجد ابي بكر و مسجد فاطمه(عليها السلام) قرار دارد.

2. مسجدي است در جنوب مسجد

ص: 1220

غمامه (و نزديك پل مَدرج) در اين جا پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) در سال سوم هجري نماز عيد را اقامه فرمودند. به نقلي اين مسجد را شخصي به نام شمس الدين پس از سال 580 هجري ساخته است. نماي كنوني اين مسجد از دوران عثماني است كه در سال 1266 (يا 1267) هجري قمري توسط سلطان عبدالمجيد تعمير (يا بازسازي) گرديد و سپس مناره اي در آخر مسجد ساخت شد و به دوران سعودي نيز تعميراتي در آن انجام گرفت.

مسجد عمره

همان (ك) مسجد تنعيم

مسجد غدير خم

(خُ) مسجدي است واقع در منطقه غدير خم در سه مايلي جحفه در محل واقعه عظيم نصب حضرت امير علي(عليه السلام) اولين گرونده به رسول خدا به جانشيني حضرتش.

به موجب روايات نماز خواندن در اين مسجد فضيلت بسيار دارد و سمت چپ اين مسجد به سمت قبله از ساير نقاط مسجد براي نماز گزاردن افضل است (چون محل ايستادن رسول الله براي انتخاب و معرفي حضرت امير(عليه السلام)بود است) ساختمان اين مسجد را تعدادي از ملوك شيعي هند بازسازي كردند. اين مسجد در دوران عثماني بر اثر سيل خراب شد و گوشه هايي از آن همچنان بر جاي مانده است.

مسجد غزاله

(غَ لِ) همان (ك) مسجد مسيجد

مسجد غمامه

(غَ مِ) از مساجد مدينه. در محلي به نام مناخه در ناحيه غرب (جنوب غربي) مسجد النبي و در ابتداي صحن جديد حرم نبوي واقع است. اين مسجد را عمربن عبد العزيز در دوران وليدبن عبدالملك بنا نهاد و تعمير نمود و در قرن دوم و هشتم و نهم نيز مجدداً تعمير و اصلاح گرديد. در زمان حكومت عثماني هم عمارت آن

ص: 1221

تكميل شد و دولت سعودي نيز در آن تعميراتي انجام داد. اين مسجد با مساحت 338 متر مربع به طول 26 و عرض 13 متر) و ارتفاع 12 متري داراي يك گنبد بزرگ و پنج گنبد كوچك است كه آن را از ساير مساجد جدا و ممتاز مي سازد مناره هاي بلند آن در قسمت شمال غربي مسجد قرار دارد. ديوارهاي مسجد از سنگ هاي سياه ضخيم ساخته شده و محراب آن نيز سنگي مي باشد. دو مسجد علي(عليه السلام) و عمر در دو طرف اين مسجد قرار گرفته اند. اين مسجد به جهاتي به نام هايي موسوم است:

1. استسقاء؛ چون رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) در هنگام خشكسالي در اين مكان نماز استسقاء گزاردند.

2. غمامه؛ چون بر بالاي سر رسول خدا كه در هواي بسيار گرم مشغول نماز بودند قطعه ابري (غمام) ظاهر شد و تا پايان نماز باقي ماند و سپس ناپديد گرديد. و يا اين كه حضرت از نماز استسقاء فارغ نشده بودند كه ابر (غمام) سايه افكند و باران باريد.

3. مصلي العيد؛ چون اين جا مصلاي رسول الله در نمازهاي عيد بود و اولين نماز عيدي كه حضرت در مدينه به جاي آوردند نماز عيد قربان بود كه در اين مكان برگزار شد و بعدها به مصلي العيد شهرت يافت و طبق نقل نماز عيدين تا اواخر قرن نهم هجري در اين جا خوانده مي شد.

مسجد فاطمه

(عليها السلام) از مساجد مدينه

1. مسجدي است در جهت شمال شرقي مسجد غمامه (در كنار بازار فرش فروش ها در طبقه فوقاني) و در نوسازي اخير تخريب شد.

2. از

ص: 1222

مساجد سبعه است. مسجد كوچك و بدون سقفي است كه داراي محراب كوچكي نيز مي باشد و پايين ترين مساجد اين منطقه بوده و در كنار خيابان اصلي واقع است و از آن جهت به نام آن بزرگوار نامگذاري شده كه ظاهراً آن حضرت در غزوه خندق در اين مكان براي پدر و همسرشان غذا مي آوردند و يا شايد از آن سبب است كه آن معصومه به ياد روزهاي سخت اين سرزمين و جنگ احزاب در اين جا نماز شكر خوانده اند.

مسجد فتح

همان (ك) مسجد احزاب

مسجد فسخ

(فَ) همان (ك) مسجد احد

مسجد فضيخ

(فَ) همان (ك) مسجد ردشمس

مسجد قبا

(قُ) از مساجد مدينه. واقع در قبا (و بعضي آن را قبوه نيز خوانده اند) كه نام قريه و ناحيه اي (و به قولي نام چاهي) بوده است در نزديكي جنوب (غربي) مدينه كه امروزه به هم متصل شده اند. مسجد در سال اول هجري بنا گرديد. آن گاه كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) در هجرت از مكه در هشتم (يا دوازدهم) ربيع الاول به قبا (يعني آخرين منزلگاه براي رسيدن به مدينه) وارد شدند به مدت 4 (يا 12 يا 13 يا 17 يا 20) روز در اين منطقه ماندند تا حضرت علي و حضرت فاطمه (عليها السلام) و ديگر بستگان از مكه وارد شوند و طي اين مدت آن حضرت به پيشنهاد عمار ياسر و يا به تقاضاي ساكنان محل مسجدي را در قبا بنا نمود كه در حقيقت اولين مسجدي است كه در اولين روزهاي هجرت به دست مبارك آن نبي مكرم و صحابه براي عموم مسلمانان ساخته شد. ديوارهاي اين مسجد با

ص: 1223

سنگ و خشت بر پا گرديد و سقف بر روي چند رديف ستون استوار گشت. آورده اند كه حضرت شخصاً كار مي كردند و خشت ها را به دوش مي كشيدند به طوري كه اصحاب متأثر از اين حالت تقاضا نمودند تا ايشان فقط ناظر امور باشند اما آن بزرگوار نپذيرفتند و كار مي نمودند. بعد از ساختمان زمان رسول اكرم تاكنون به تدريج بسياري از حكومت هاي وقت در تعمير اين مسجد سهمي داشته اند و از جمله تجديد كنندگان بناهاي اساسي اين مسجد عبارتند از:

1. عثمان؛ در زمان اين خليفه مسجد مختصري گسترش يافت.

2. عمربن عبد العزيز؛ والي مدينه به دستور وليد بناي اوليه مسجد را تخريب كرده و بنايي استوار از سنگ و گچ بر پا نمود. رواق هايي ساخت و ستون و مناره ايجاد كرد.

3. ابويَعلي احمد حسيني در سال 435 قمري تعمير و مرمت در مسجد صورت داد.

4. جمال الدين جواد اصفهاني از وزراي اتابكان موصل در سال 555 قمري فرمان به تجديد بناي مسجد داد.

5. ملك الظاهر بَيْبَرس بند قُداري از مماليك بحري مصر (658 676) اقدام به اصلاحات وسيعي در مسجد كرد.

6. ناصر محمد بن قَلاوون از مماليك بحري مصر در سال 733 هجري به تعميرات اساسي مسجد همت گماشت.

7. اشرف بَرْسباي از مماليك بحري مصر در سال 840 هجري قمري به تجديد و ترميم برخي قسمت هاي مسجد فرمان داد.

8. اشرف قايتباي از مماليك برجي مصر در سال 881 قمري به تجديد بناي مناره و قسمت هايي از مسجد دستور صادر كرد.

9. آل عثمان؛ سلاطين عثماني مسجد را

ص: 1224

مرمت مي كردند و آخرين آنها توسط سلطان محمود و فرزندش سلطان عبدالحميد طي سال هاي 1240 الي 1245 قمري صورت گرفت و مسجد از نو بنا شد.

10. آل سعود؛ در زمان ملك فيصل به سال 1388 قمري مساحت مسجد وسعت يافت (و از 1276 متر مربع به 1420 متر مربع رسيد) و در دوران اخير به كلي وضع مسجد دگرگون شد و تغييرات عمده اي در آن ايجاد گرديد و با وسعت بيشتري (به مساحت 6000 متر مربع) ساخته شد(1) و قبه هاي متعدد و مناره هاي طويلي بر پاگرديد ولي متأسفانه در آخرين بازسازي مسجد، محرابي كه محل نزول آيه تقوي را نشان مي داد برچيده شد.

فضيلت مسجد

دو ركعت نماز در مسجد قبا برابر با حج و عمره ذكر شده است.

براي آن دعاي مخصوص و تسبيحات ويژه اي وارد شده است.(2)

رسول الله روز شنبه (يا يكشنبه يا دوشنبه) براي نماز و عبادت به اين جا مي آمدند.

آيه «لمسجد اسس علي التقوي من اول يوم» (توبه 108) به نقل بسياري از مفسران درباره اين مسجد نزول يافته و محل نزول هم در جنب جنوب غربي مسجد بود (كه محرابي برايش ساخته بودند).

مسجد قبلتين

(قِ لَ تَ) از مساجد مدينه. مسجد «قبلتين» و يا مسجد «ذوقبلتين» (كه به نام بني سلمه معروف بود) مسجدي است تاريخي (و به نقلي از جمله مساجد سبعه است) كه داراي دو قبله بود و بر بلندي حرة الوبر در طرف شمال غربي شهر واقع مي باشد. اين مسجد داراي دو محراب در برابر هم (شمالي و جنوبي) بود و وجه تسميه از آن جهت

ص: 1225

است كه در اين جا مسئله تغيير قبله صورت گرفت و نيز يك نماز به دو قبله خوانده شد. رسول الله(صلي الله عليه وآله وسلم) در طول سيزده سال اقامت در مكه و پس از ورود به مدينه به مدت 10 (يا 16 يا 17 يا 19 و يا...) ماه نماز را به سوي شمال يعني به سوي بيت المقدس به جاي مي آوردند. طبق آنچه كه مشهور است آن حضرت در نيمه شعبان (يا نيمه رجب) در اين مسجد در حال به جا آوردن نماز ظهر بودند كه فرمان تغيير قبله رسيد و ايشان دو ركعت آخر نماز را به سوي كعبه خواندند. به نقلي نيز نماز ظهر تمام شده بود كه فرمان رسيد و نماز عصر به سمت كعبه ادا گرديد. به گفته اي ديگر هنگام ركعت دوم نماز صبح بود كه آيه نازل گرديد و حضرت بقيه نماز را به سوي كعبه خواندند. (برخي مسجد قبلتين را مسجد قبا و برخي مسجد النبي و برخي مسجد جمعه يعني مسجد بني سالم مي دانند) مسجد قبلتين در زمان عمربن عبد العزيز به احتمال زياد بازسازي گرديد (ولي منابع به بازسازي ها يا اصلاحات بنا قبل از زمان قايتباي اشاره اي ندارند).مسجد در دوره سلطان سليمان قانوني در سال 950 قمري از نو بنا گرديد و در آخرين بازسازي توسط سعودي ها به طرز زيبايي تجديد بنا گرديد ولي محراب شمالي آن را برداشتند.

مسجد قشله عسكريه

از مساجد مدينه، واقع در نزديكي ميدان عنبريه در جنوب غربي مسجد النبي (به فاصله دو كيلو متري). در دوران عثماني به سبك مساجد عثماني در استانبول به ياد نماز

ص: 1226

عيد رسول اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) در اين مكان (داخل پادگان نظامي) ساخته شد اما با تخريب پادگان در دوران سعودي مسجد داخل آن نيز تخريب گرديد.

مسجد قوچ

همان (ك) مسجد كبش

مسجد كبش

(كَ) از مساجد مكه واقع در مني بين جمره اولي و جمره وسطي (يا در سمت شمال جمره عقبه به مسافت 200 متري و در دامنه كوه ثبير) كه به خاطر احداث پل هوايي جمرات ثلاثه تخريب گرديد. اين مسجد به جهاتي به نامهايي موسوم است:

1. مساحت مسجد قبا به 13500 متر مربع رسيده است (عرشيان، ص 108).

2. و از اعمال مسجد قبا «زيارت جامعه» و دعاي «يا كائنا قبل كل شي...» است (فقه فارسي با مدارك، ص 233).

1. مسجد قوچ

2. مسجد كبش، به خاطر ظاهر گرديدن كبش فدا (به جاي حضرت اسماعيل) در اين مكان.

3. مسجد نحر، به خاطر ذبح قوچ (كبش) در اين جا.

4. مسجد صخره، به خاطر ذبح قوچ (كبش) در جوار صخره اي. صخره در جوار مسجد به دليل لمس و مسح توسط مردم تخريب شد.

مسجد كبير

از مساجد مدينه

1. يا (ك) مسجد شجره(1)

2. يا مصلي استسقاء

مسجد كوثر

از مساجد مكه واقع در وسط مني (در جانب راست كسي كه به عرفات مي رفت) طبق نقلي سوره كوثر در اين مكان نازل گرديد. اين مسجد در جريان احداث پل هاي هوايي مسير مني عرفات تخريب شد.

مسجد مائده

همان (ك) مسجد بغله

مسجد مباهله

(مُ هِ لِ) از مساجد مدينه. همان (ك) اجابه (2)

مسجد محرم

(مُ رِ) از مساجد مدينه. همان (ك) مسجد شجره

مسجد مختبي

(مُ تَ با) از مساجد مكه. مسجدي بود در سوق الليل مجاور با ولادتگاه

ص: 1227

رسول اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم). گويند محل اختفاي حضرت بود از شرّ مشركين و كفار مكه.

مسجد مدينه

همان (ك) مسجد النبي

مسجد مزدلفه

(مُ دَ لَ فِ) همان (ك) مسجد مشعر الحرام

مسجد مستراح

(مُ تَ) از مساجد مدينه. مسجد استراحت. مسجدي است واقع در منطقه احد.

اين مسجد نسبتاً كوچك در سمت راست كسي قرار دارد كه به سمت مقابر شهداي احد مي رود.

اين مسجد در مكان استراحت رسول الله هنگام باز گشت از غزوه احد و به دوران عثماني ساخته شد.

مسجد مسيجد

(مُ سَ جَ) يا مسجد مسيجيد، مسجد منصرف، مسجد غزاله، مسجدي است در كنار كوه شرقي راه جده نزديكي مدرسة الصحراء. رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) هنگام ترك مدينه به سوي بدر در اين مكان نماز گزاردند.

مسجد مشربه ام ابراهيم

همان (ك) مسجد ابراهيم

مسجد مشعر الحرام

(مَ عَ رُ لْ حَ) از مساجد مكه، واقع در مشعر (مزدلفه) طبق نقل حضرت جبرئيل در اين مكان بر رسول گرامي اسلام(صلي الله عليه وآله وسلم) نازل شد و در مورد مشعر الحرام و اهميت اعمال آن دستورات و آياتي ابلاغ كرد. بيشتر حجاج هنگام وقوف در همين مسجد كه بخشي از مشعر الحرام است نماز مغرب و عشا را برگزار مي نمايند. مساحت اوليه مسجد مشعر الحرام (يا مسجد مزدلفه) حدود 1700 متر مربع بود كه در عهد عباسي به 4000 متر مربع رسيد و مسجد بي سقفي بود و تنها حصاري در اطراف داشت. عثماني ها در سال 1072 قمري آن را بازسازي نمودند و سعودي ها در سال 1399 قمري بناي جديد آن را به پايان بردند و اكنون مساحت حدود 6000 متر مربع است.

مسجد مصبح

(مَ بَ) از مساجد

ص: 1228

مدينه. مسجدي است در بالاي تپه مرتفعي در جنوب غربي قبا و در راهي است كه رسول اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) هنگام هجرت به مدينه از آن جا عبور فرمودند و وجه تسميه آن است كه حضرت درهجرت در صبح ابتدا به اين مكان وارد شدند. امروزه جز ديواره هاي مخروبه آن چيزي باقي نمانده است.

مسجد مصرع

همان (ك) مسجد عسكر

مسجد مصلي

(مُ صْ لاّ) همان (ك) غمامه

مسجد معرس

(مُ عّ رَّ) از مساجد مدينه. مسجد معرس (يا معرس البني يا معرس ذي الحليفه) نزديك (مقابل) مسجد شجره در ذي الحليفه است و طبق روايت مكاني است كه رسول گرامي اسلام(صلي الله عليه وآله وسلم) موقع هجرت براي استراحت در اين مكان تعريس فرمودند (يعني در آخر شب فرود آمدند) و حضرت غالباً در راه حج يا پس از بازگشت از غزوه اي در اين مكان استراحت مي نمودند. پس از چندي ديواري برگرد اين محل كشيده شد و نام

1. ميقات حج، ش 6، ص 145.

مسجد معرس را به خود گرفت و به مرور زمان بقاياي اين مسجد رو به ويراني گذاشت و امروزه جز چند تكه سنگ چيده شده از آن اثري باقي نمانده است. در روايات اهل بيت به بيتوته در اين مسجد سفارش شده و برخي فقهاي شيعه لزوم توقف در اين مسجد را براي كسي كه از آن جا عبور مي كند، فتوا داده اند.

مسجد مكه

همان (ك) مسجد الحرام

مسجد منارتين

(مَ رَ تَ) از مساجد مدينه، واقع در غرب مسجد السقيا و در فاصله يك كيلومتري آن كه حالت ويرانه اي يافته. در اين محل نبي اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) نماز

ص: 1229

گزاردند و به همين خاطر در آن، مسجد احداث گرديد.

مسجد منصرف

(مُ صَ رَ) همان (ك) مسجد مسيجد

مسجد مني

(مَ نا) همان (ك) مسجد خيف

مسجد نبوي

(نَ بَ) همان (ك) مسجد النبي

مسجد النبي

(نَ) مسجد نبوي، مسجد مدينه، مسجد پيامبر، مسجد تاريخي مدينه است كه در قسمت شرقي (و در وسط) شهر مدينه بنا شده است. اين مسجد را نبي گرامي اسلام(صلي الله عليه وآله وسلم) در سال اول هجري و در نخستين روزهاي ورود به مدينه به دست خود و به همراهي مهاجر و انصار ساختند كه به نقلي مربع شكل 50 متر در 50 متر (100 ذراع در 100 ذراع) بود و يا طبق اكثر نقل ها مسجدي مستطيل شكل به مساحت 1050 متر مربع (به طول تقريبي 35 متر از شمال به جنوب و عرض تقريبي 30 متر از شرق به غرب) بوده است كه از سنگ و گل و بدون سقف ظرف مدت هفت ماه بنا گرديد و پس از مدتي براي قسمتي از مسجد سقفي از شاخ و برگ هاي درخت خرما بر روي ستون هايي از تنه درخت خرما تعبيه شد. همزمان با ساختن مسجد حجراتي براي سكونت حضرت و همسرانش در شرق مسجد ساخته شد كه بعداً بر تعداد آن افزوده گرديد و اصحاب نيز حجراتي در كنار مسجد ساختند كه درب هايي به مسجد داشت و از همان جا وارد مسجد مي شدند تا اين كه به فرمان الهي درِ خانه صحابه كه به سوي مسجد باز مي شد بسته گرديد مگر درِ خانه حضرت علي (عليه السلام) و از آن پس مسجد تعمير و توسعه متعددي به خود ديد.

1.

ص: 1230

سال 7 هجري، در اولين توسعه و بعد از غزوه خيبر وسعت مسجد النبي به 1800 (يا 2433 يا 2475) متر مربع رسيد و شكل چهار گوش يافت.

2. سال 16 (يا 17) هجري، خليفه دوم با خريد خانه هاي اطراف بر مساحت مسجد از سمت جنوب و غرب (يا جنوب و شمال) و بر ستون درهاي آن افزود و صحن نامسقف بساخت و تيرك هاي چوبي مسجد را تبديل به ستون هايي از خشت نمود. مساحت مسجد در اين زمان (به تفاوت نقل) به 3575 (يا 3649 يا 4087 يا 4875) متر مربع رسيد.

3. سال 29 هجري، خليفه سوم بر مساحت مسجد از جنوب و غرب (و به نقلي از سه جهت جنوب و شمال و غرب) افزود و مساحت مسجد (به تفاوت نقل) به 4071 (يا 4583 يا 5950) متر مربع رسيد. او مسجد را نوسازي كرد و به نقلي محرابي بساخت كه به نام او مشهور شد. و نيز مي گويند عثمان نخستين كسي است كه تزيينات مسجد كرد. او ديوارها را با سنگ هاي منقوش بازسازي كرد و ستون هاي مسجد را با سنگ هاي حجاري و منقش شده تجديد بنا كرد و سقف آن را با چوب ساج ترميم نمود.

4. سال 88 هجري، عمربن عبدالعزيز والي مدينه به دستور عبد الملك و سپس در سال 91 به دستور وليدبن عبدالملك تعميرات و توسعه عمده اي در قسمت هاي غرب و شمال و شرق مسجد انجام داد (و تا آن زمان توسعه در طرف شرق صورت نگرفته بود). او (بقاياي خانه زوجات پيامبر و خانه هاي متصل و نزديك

ص: 1231

به مسجد را خريد و خراب كرد و به مسجد افزود و مساحت مسجد به 6440 (و يا 6953) متر مربع رسيد. او حجره و مقبره حضرت را محصور ساخت و در چهار گوشه مسجد چهار مناره بنا نمود و محرابي در محل نماز رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) بنا كرد (كه طبق نقلي نخستين محراب مسجد است) وي ديوارهاي مسجد را كاشيكاري نمود و از جمله تزييناتي كه براي اولين بار صورت مي گرفت نقش آيات قرآني بر روي كاشي ها و ديوار مسجد بود.

5. سال 160 (يا 161 يا 162) هجري، والي مدينه به دستور مهدي عباسي مسجد را در قسمت شمالي توسعه داد و در اين توسعه كه تا سال 165 به طول انجاميد بر شمارستون ها نيز افزوده شد و مساحت مسجد به 8890 (و يا 9403) متر مربع رسيد.

6. سال 193 هجري، در عهد هارون و 202 در عهد مأمون و 246 در عهد متوكل و 282 در عهد معتضد و 576 در عهد ناصر الدين الله تعميرات و اصلاحاتي درسقف و صحن و ديوارهاي مسجد انجام پذيرفت.

7. سال 655 هجري، مستعصم بالله دستور تجديد بناي مسجد را صادر كرد، چرا كه در شب اول ماه رمضان سال 654 به علت آتش گرفتن يكي از مشعل ها (يا افتادن آتش شمع) مسجد دچار حريق شد و (جز مدفن رسول الله گنبدي كه در صحن بود) چيزي باقي نماند(1) مستعصم مهندسين و كارگران و مواد و مصالح ساختماني را در موسم حج به مدينه فرستاد و كار معماري آغاز شد.

8. سال 656، با سقوط مستعصم (آخرين

ص: 1232

خليفه عباسي) و قطع ارتباط مدينه با مركز خلافت و توقف كار ساختماني وسايل لازم جهت ادامه كار از جانب امير مصر منصور الدين ابن معز اَبْيِك صالحي تأمين گرديد و سپس از طرف امير يمن المظفرشمس الدين يوسف (از بني رسول) و سايل و بودجه و معماران يمني به سوي مدينه گسيل گرديد.

9. سال 657 هجري، در عهد سلطان سيف الدين قُطُز، كار نوسازي در سمت جنوب تا سال 658 به بيابان رسيد.

10. سال 661 هجري، و در عهد ملك الظاهر بَيْبَرس بند قُداري آنچه از كارها باقي مانده بود و نياز به باز سازي داشت پايان گرفت.

11. سال 678 هجري، در زمان ملك منصور قَلاوون و يا به دستور احمد بن برهان والي شهر قوص (از شهرهاي مصر) قبه اي بر ضريح پيامبر ساختند.

12. سال 701 هجري، ملك ناصر محمد بن قلاوون سقف روضه و سقف قسمت شرقي مسجد و آستانه درها و نيز قسمت غربي مسجد را (تا سال 729) تعمير نمود.

13. سال 755 هجري، در عهد سلطان ناصر حسن بن محمد قلاوون برخي اصلاحات در مسجد صورت گرفت.

14. سال 765 هجري، در عهد سلطان شعبان بن حسين بن ناصر محمد بن قلاوون گنبد مرقد تعمير شد و براي مسجد شرفه هايي (كنگره هايي) ترتيب داده شد.

15. سال 831 هجري، اشرف بَرْسباي (از مماليك برجي مصر) دو رديف رواق مسقف در طرف قبله مسجد كه در كنار صحن قرار داشت اضافه نمود و آنچه را كه خراب بود تعمير كرد.

16. سال 853 هجري، الملك الظاهر جَقْمَق(2) (چَقْمَق)(3)ازمماليك برجي مصر سقف آرامگاه شريف و بعضي

ص: 1233

از سقف هاي فرو ريخته مسجد را تعمير كرد و قسمت هايي از زمين مسجد را به رخام (مرمر) مفروش نمود.

17. سال 879 (و 881) هجري، ملك اشرف قايتباي از مماليك برجي مصر تغييرات مهمي را در مسجد النبي شروع كرد كه شامل بعضي از ستون ها و سقف ها و ديوارها و حجره نبوي و مناره ها بود كه تا 884 هجري به طول انجاميد.

18. سال 886 هجري، به علت اصابت صاعقه به مأذنه جنوب شرقي (مأذنه رئيسيه) در شب سيزدهم (يا يكي از شب هاي دهه دوم) ماه رمضان تمامي مسجد (جز آرامگاه شريف و گنبد وسط صحن) دچار آتش سوزي شد.(4) و مردم مدينه از حاكم مصر سلطان قايتباي (از مماليك برجي مصر) درخواست كمك كردند و به فرمان سلطان مرمت هاي فراواني صورت گرفت كه تا سال 888 هجري

1. اين آتش سوزي به حريق اول شهرت يافته است.

2. ضبط (لغت نامه).

3. ضبط دايرة المعارف فارسي) و لغت نامه، ذيل ظاهر سيف الدين.

4. اين آتش سوزي به حريق دوم موسوم شد.

به طول انجاميد. او محدوده و سيعي به حجره شريف افزود و اطراف آن را با نرده و يا شبكه محصور ساخت و قبه اي بر قبر مطهر پيامبر بنا نمود و مناره رئيسيه را تجديد بنا كرد و مساحت مسجد در اين زمان به 9010 (و يا 9523) متر مربع رسيد.

19. قرن دهم هجري، در عهد سلطان سليم و سليمان و سليم ثاني و مراد ثاني (از سلاطين عثماني) توسعه مختصر و تعميراتي (از جمله ترميم گنبدها و مناره ها و درها و

ص: 1234

ستون ها و محراب ها) صورت گرفت.

20. قرون يازده و دوازدهم هجري، سلاطين عثماني تعميرات و نوسازي هايي در سقف و رواق و مناره و زمين مسجد صورت دادند.

21. سال 1228 (يا 1233) هجري، سلطان محمود دوم به تجديد بناي گنبد مسجد همت گماشت و بناي گنبد كه با مرمت هايي در قسمت بام مسجد توأم بود به نظر مورخان تا سال 1255 هجري به طول انجاميد.

22. سال 1265 هجري، سلطان عبد المجيد اول تعميرات و توسعه عمده اي در سراسر مسجد (جز حجره شريف و محراب هاي سه گانه و منبر و مناره اصلي) انجام داد كه تا سال 1277 (يا 1280) به طول انجاميد و كل مساحت مسجد به حدود 10303 (يا 10939) متر مربع رسيد.

23. سال 1307 هجري، سلطان عبد الحميد ثاني تعميراتي در مسجد به عمل آورد.

24. سال 1348 (و 1350) هجري، در زمان حكومت عبد العزيز از آل سعود اصلاحاتي در سطح رواق ها اطراف صحن و برخي ستون هاي رواق ها انجام شد.

25. سال 1368 هجري، در زمان حكومت عبدالعزيز از آل سعود در 12 شعبان اين سال، تصميم به توسعه مسجد النبي خطاب به مسلمانان اعلام شد و با انهدام ساختمان هاي اطراف مسجد در 5 شوال 1370 امر توسعه آغاز گرديد و سنگ بناي عمده ترين توسعه مسجد (با حفظ بناي قبلي) عملاً از سال 1372 هجري قمري آغاز شد كه تا آخر سال 1374 قمري به طول انجاميد و در پنجم ربيع الاول سال 1375 قمري مسجد پس از توسعه رسماً افتتاح گرديد. در اين توسعه(1) (كه در قسمت هاي

ص: 1235

شمالي و غربي و شرقي صورت گرفت) به ميزان 6024 (يا 6033) مترمربع بر وسعت مسجد اضافه شد و مجموع مساحت مسجد النبي به 16327 (يا 16963) متر مربع رسيد.

26. سال 1395 هجري، در عهد ملك فيصل و سپس در عهد ملك خالد مصلايي با سايبان موقت در خارج و غرب مسجد النبي ساخته شد (اين توسعه ساختمان مسجد را در بر نمي گرفت).

27. سال 1406 هجري قمري، درزمان ملك فهد توسعه اي درقسمت هاي شمالي و غربي و شرقي مسجد شروع شد كه آخرين سنگ بناي توسعه اش توسط فهد در سال 1414 هجري نصب گرديد. در اين توسعه 82000 متر مربع به مساحت مسجد افزوده شد و به اين ترتيب مساحت مسجد به 98500 متر مربع رسيد و با احتساب سطح توسعه (پشت بام مسجد) براي نماز (به مقدار 670000 متر مربع) مساحت تقرييبي مسجد به 165500 متر مربع رسيد و اما فضاهايي كه محيط بر مسجد شريف نبوي تسطيح شده به مساحت 235000 متر مربع است كه بخش بزرگي از آن (به مقدار 135000 متر مربع) داراي سايبان هايي است كه به طور خود كار باز و بسته مي شوند تا بر نماز گزاران هنگام نماز سايه افكنند و در نهايت مجموع مساحت مسجد و مساحت سطح نماز و مساحت ميدان هاي محيط به مسجد 4005000 متر مربع مي گردد.

فضايل مسجد

افضل مساجد جهان (بعد از مسجد الحرام) است.

طبق روايات نماز در آن معادل ده هزار نماز در جاي ديگر است.

در بردارنده روضة النبي در دل خود است كه باغي از باغ هاي بهشت است.

آداب مسجد

ص: 1236

. معروف به توسعه اول.

غسل (ورود و زيارت) نمودن

عطر و بوي خوش استعمال نمودن

با لباس تميز عازم حرم نبوي شدن

با قدم هاي كوتاه و سر به زير رفتن.

از باب نساء وارد شدن (زنان)

از باب جبرئيل وارد شدن (مردان)

اذن دخول به حرم نبوي را خواندن.

در ورود با صلوات پاي راست را مقدم داشتن.

دو ركعت نماز تحيت مسجد نبوي را به جاي آوردن.

نمازهاي فريضه را در وقت خودش به جاي آوردن.

در محراب پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) نماز خواندن.

نزد منبر نبوي رفتن و آن منبر محترم را لمس كردن.

نزد مقام جبرئيل (و نيز برخي ستون هاي خاص) رفتن.

نزد مزار حضرت رسول اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) دعا و حمد خدا نمودن

از جانب والدين و دوستان خود به رسول خدا سلام دادن

زيارت حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام) را به جاي آوردن

در تمام مراحل زيارت حضور قلب داشتن و توبه و استغفار نمودن

هنگام خروج از مسجد به رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) صلوات فرستادن.

اجزاء و اماكن مسجد

باب ها، حجره ها، روضة النبي، ستون ها، صفه، قبه، محراب ها، مقام بلال، مقام جبرئيل، مكان جنائز، مناره ها، منبر نبوي، مزوله، و...

مسجد نحر

)نَ) همان (ك) مسجد كبش

مسجد نحل

(نَ) همان (ك) مسجد رد شمس

مسجد نمره

(نَ مِ رِ) از مساجد مكه واقع در عرفات. طبق شهرت رسول اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) نماز ظهر و عصر را به جمع در اين جا به جاي آوردند. اين مسجد كه به نام مسجد عرفه و مسجد عرنه و مسجد ابراهيم و جامع ابراهيم نيز

ص: 1237

خوانده شده همواره مورد توجه مورخان و سفرنامه نويسان بوده است و اين مسجد در عهد عباسيان در سال 150 هجري ساخته شد (ولي به احتمالي اين مسجد از قرن اول هجري بر پا بود و بعداً در جاي آن مجدداً مسجدي ساخته اند) طبق نقل مساحت مسجد در زمان مهدي عباسي حدود 8000 متر مربع بود. و جواد اصفهاني از وزراي حكام موصل در سال 559 هجري آن را بازسازي كرد و وسعت داد. و به نقلي مساحت مسجد به 14400 متر مربع رسيد. گويا اين مسجد در اين زمان بدون سقف و رواق بوده است و در عهد عثماني رواق هايي برايش ساخته شد و در عهد سعودي ها بناي فعلي مسجد ساخته شد و مساحت آن به حدود 18000 متر مربع رسيد و اما در جهت نام هاي مختلف اين مسجد گفته اند:

1. عرنه، چون عرنه از حدود عرفات است.

2. عرفه، چون در ابتداي عرفات واقع شده است.

3. نمره، چون در وادي نمره مي باشد (و نمره نام كوهي است در عرفات كه از يك سوي موقف عرفات را محدود مي كند).

4. ابراهيم، چون طبق نقل حضرت ابراهيم (عليه السلام) در اين مكان وقوف كردند و به نماز و عبادت پرداختند.

مسجد وادي

1. همان (ك) مسجد جمعه

2. همان (ك) مسجد عسكر

مسجد ين

(مَ جِ دَ) مسجد الحرام و مسجد النبي را گويند. (فرهنگ علوم؛ لغت نامه)

مس حجر

(مَ سّ) همان (ك) استلام حجر

مسعي

(مَ عا) محل سعي. فاصله بين دو كوه صفا و مروه را گويند كه در شرق مسجد الحرام واقع است و يكي از واجبات حج و عمره

ص: 1238

در اين جا صورت مي گيرد. مسعي در زمان رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) به صورت يك وادي بود كه مقداري از آن مسيل بود و سطحش نسبت به ساير نقاط مسير بين صفا و مروه عميق تر بوده است و بعدها در طرفين فاصله بين صفا و مروه دكاكين و مغازه هايي ايجاد شد. مسعي كه قبلا در خارج از محوطه مسجد الحرام بود در توسعه هايي كه دولت سعودي در مساحت مسجد الحرام به وجود آورد

متصل به مسجد گرديد و مسجد و مسعي پيوند خورده و درهايي از طريق مسجد به مسعي گشوده شد. مشخصات مسعي چنين است:

1. فاصله بين صفا و مروه به طول حدود 420 متر و به عرض 20 متر به صورت راهروي سر پوشيده اي در دو طبقه در آمده است.

2. طبقه اول (تحتاني) 13 متر و طبقه دوم (فوقاني) 9 متر ارتفاع دارد و طبقه اول به وسيله پله هايي كه حتي اشخاص پير و ناتوان به آساني مي توانند از آن رفت و آمد نمايند به طبقه دوم متصل مي گردد.

3. در ميانه خيابان طبقه اول (تحتاني) دو ديواره كوتاه (به ارتفاع نيم متري) با فاصله از هم تعبيه شده كه قسمت رفتن از صفا به مروه و قسمت باز گشتن از مروه به صفا را مجزا مي كند.

4. در حد فاصل دو ديوار تعبيه شده در طبقه اول مسيري است كه براي رفت و آمد افراد بيمار و پير و ناتوان با استفاده از چرخ هاي مخصوص اختصاص يافته است.

5. در دو طرف از ديواره هاي مسعي نزديك به

ص: 1239

صفا دو پايه سبز رنگ (و با نور چراغ هاي سبز)

محل هروله را مشخص مي كنند.

6. مسعي در جهت خارج (از مسجد) داراي 8 باب است كه به فضاي بسيار بازي مرتبط مي شود و رو به روي اين ابواب نيز مداخل به جانب مسجد و فضايي كه منتهي به باب السلام مي شود دارد. (ممالك و مسالك، ص 8 دايرة المعارف فارسي، ذيل سعي، امام شناسي، ج 6، ص 48؛ آثار اسلامي مكه و مدينه، ص 36؛ راهنماي حرمين شريفين، ج 1 ص 218؛ حج برنامه تكامل)

مسفله

(مَ فَ لِ) وادي مسفله. ادامه (ك) وادي ابراهيم

مسكينه

(مِ نِ) از نام ها و القاب مدينه منوره در تورات و نيز از نام هايي كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) نهاد. از سكن به معني رحمت و بركت است و نيز از آن جهت است كه مساكين به حضرت حق در آن مي زيسته اند. (الاعلاق النفيسه، ص 88؛ حرمين شريفين، ص 118؛ لغت نامه، ميقات حج، ش 7، ص 172)

مسلخ

(مَ لَ)

1. نام قربانگاه مني.

2. اول وادي عقيق كه ميقات است. (تبصرة المتعلمين، ص 155؛ النهايه، ص 117)

مسلمه

(مُ لِ مِ) از نام هاي مدينه است، زيرا مردم مدينه در مقابل خدا و رسولش مطيع بودند و آنها در ياري رسول خدا كوتاهي نكردند. (ميقات حج، ش 7، 172)

مشاعر (

مَ عِ) همان (ك) مشاعر حج

مشاعر حج

نقاط متبرك حج از قبيل خانه خدا و عرفات و مني (و جمرات و قربانگاه) و مشعر الحرام و صفا و مروه و ميقات و مكه و...(حجة التفاسير، مقدمه، ص 966؛ و...)

مشاعر معظمه

نشانه هاي با

ص: 1240

عظمت. تعبيري است از آثار مقدسه اي كه در مكه به جاي مانده، مانند زادگاه پيامبر و نياكان ايشان، آرامگاه اجداد پيامبر. زادگاه حضرت امير علي(عليه السلام) و حمزه و جعفر طيار. آرامگاه اكثر وابستگان به رسول خدا و حضرت خديجه (راهنماي حرمين شريفين، ج 1، ص 242)

مشربه ام ابراهيم

(مَ رَ بِ) شهرت مكاني (غرفه اي، اطاقي، بستاني)(1) در جهت شرقي مدينه در منطقه عوالي در نزديكي (يا دو هزار قدمي) مسجد قبا (و به نقلي در جنوب شرقي مسجد قبا كه اكنون در داخل صحن مسجد قرار گرفته است) طبق نوشته ها رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) حضرت ماريه را در اين جا سكونت دادند و آن گاه كه پيامبر به مدت يك ماه از برخي از همسران خود كناره گرفته بودند در خانه ام ابراهيم ماندند. حضرت در اين جا نماز گزاردند. ماريه قبطيه حضرت ابراهيم(عليه السلام) را در اين مكان به دنيا آوردند و طبق نقل روايات، زيارت مشربه ام ابراهيم

1. مشربه را چند معني است: صفه، كه با آن نوشتند، آبشخور، زمين نرمي كه در آن رستني رويد وظاهراً به همين معني است كه بستاني بوده است؛ و معروف است كه پيامبر در آنجا خمره هاي آب نهاده بود تا از آن بنوشد (عرشيان، ص 117).

توصيه شده است.

مشرفه

از القاب مكه است چون اشرف از جميع بلاد است (ميقات حج، ش 21، ص 123)

مشعر

اختصار (ك) مشعر الحرام

مشعر الاقصي

(مَ عَ رُ لْ اَ صا) عرفه را گويند.

مشعر الحرام

(حَ) فاذا افضتم من عرفات فاذكرو الله عند المشعر الحرام (بقره 198)

مشعر يا مشعر الحرام وادي طويل وبياباني گسترده و شني

ص: 1241

است به طول 4 كيلومتر (يا بيشتر) كه در خارج شهر مكه ميان سرزمين مني و عرفات واقع شده است و جزو حرم است و يكي از مواقف حج است و سومين عمل از اعمال حج (ك) «وقوف در مشعر» است از شب دهم ماه ذي حجه تا طلوع آفتاب روز دهم ذي حجه. و نيز مستحب است از اين وادي براي رمي جمرات سنگريزه برداشتن. در مورد حد مشعر برخي فقها فرموده اند مشعر سرزميني مشخص در مزدلفه است و براي مشعر و مزدلفه محدوده اي معين كرده اند به اين نحو كه از آخر وادي محسر (كه متصل به مني است) تا اول مأزمين (كه محل عبور به عرفات است) از مزدلفه محسوب مي شود و مشعر در انتهاي مزدلفه است (و يا اين كه حد مشعر از مأزمين است تا حياض وادي محسر) اين وادي به جهاتي به نام هاي چندي موسوم است.

1. قزح؛ چون كوه هاي اينجا مانند قوس وقزح است.

2. مشعر؛ چون مركزي براي شعائر حج و نشانه اي از اين مراسم عظيم است و نيز اسم مكان شعور است.

3. مشعر الحرام؛ چون در محدوده حرم واقع شده است و براي حرمت و احترام اين مكان است زيرا نشان حج است.

4. جمع چون حضرت آدم و حوا (عليهما السلام) در اين جا جمع آمدند و به يكديگر رسيدند. يا چون مردم در اين جا براي عبادت جمع مي شوند. يا چون در اين جا با سقوط اذان از نماز عشا، جمع بين الصلوتين مي شود، يعني با يك اذان و دو اقامه نمازهاي مغرب و عشا

ص: 1242

به جاي آورده مي شود.

5. مزدلفه؛ چون از زُلَف (به معني شب) است و مردمان در شب به سوي اين نقطه كوچ مي كنند. يا از «اِزدِلاف» (به معني تقرب و اجتماع) است و حضرت آدم و حوا در اين جا اجتماع كردند و حاجيان در اين جا اجتماع مي كنند و به خدا تقرب مي يابند و در قرب يكديگر عبادت مي نمايند و دو نماز مغرب و عشا با هم خوانده مي شوند و يا سنگ هاي پراكنده را در اين جا جمع مي كنند.

مشهود

(مَ) و شاهد و مشهود (بروج 3)

روز عرفه است. يا حاجيان هستند كه در كنار حجر مي آيند و دست بر آن مي نهند و يا... (تفسير نمونه)

مصدود

به جا آورنده (ك) حج مصدود

مصلا

(مُ صَ لّ)

1. نماز گاه در كعبه.

2. جايي كه مردم در عيد قربان و عيد فطر در آن نماز گزارند. (لغت نامه)

مصلي استسقاء

(مُ ص لاّ) يا مسجد الكبير شهرت محلي است در مدينه در ضلع شرقي كوه سلع موضع نماز استسقاء.

مصلي علي

همان (ك) ستون محرس

مصلي عيد

همان (ك) مسجد غمامه

مضجع رسول الله

(مَ جَ) از نام هاي مدينه (حرمين شريفين، ص 118؛ ميقات حج، ش 7، ص 172)

مضمونه

(مَ نِ) از نام هاي زمزم است كه مايه سلامت از هر درد است. (ميقات حج، ش 28، ص 122؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 60)

مضنونه

(مَ نِ) از نام هاي زمزم است به معني نفيس و گرانبها (طبقات، ص 76، اعلاق النفيسه، ص 55؛ ميقات حج، ش 28، ص 121)

مطاف

(مَ) جاي طواف كردن. آن مقدار از زمين اطراف كعبه كه محل مجاز براي

ص: 1243

طواف خانه كعبه است. حد فاصل بين ديوار كعبه و مقام ابراهيم.

مطوف

(مُ طَ وِّ) طواف دهنده. كسي كه حاجيان را به گرد كعبه طواف مي دهد. آن كه راهنما و عهده دار نشان دادن مواضع و طواف دادن حجاج و ساير اعمال و مناسك حج است. در سنوات اخير مطوفين (كه از طرف دولت سعودي تعيين مي شوند) مسئول فراهم آوردن وسايل رفت و آمد حجاج از جده به مكه و مدينه و عرفات و مشعر و مني (طبق برنامه هاي دولتي) بوده و در مني و عرفات خيمه حجاج را آماده مي سازند و انجام تشريفات ثبت و ويزاي ورودي و خروجي گذرنامه ها با آنها مي باشد و در حقيقت نماينده دولت و رابط بين حجاج و دولت سعودي هستند.

هر يك از مطوفين در نقاط مختلف دفتر و نمايندگي دارند كه حمله دارها (و كاروان ها) به آن ها مراجعه مي كنند. در جده نمايندگان هر مطوف گذرنامه مربوط به خود را جمع آوري مي كند (نام مطوف مربوطه روي جلد گذرنامه نوشته مي شود) و از اين پس گذرنامه در اختيار مطوف يا حمله دار است تا هنگام مراجعت كه رد مي كنند.

مطيبه

(مُ طَ يَّ بِ) از نام هاي مدينه منوره است.(فرهنگ آنندراج؛ حرمين شريفين، ص 118؛ ميقات حج، ش 7، ص 167)

مظله

(مَ ظَ لِّ) خيمه و سايبان

1. همان (ك) ظلال

2. در مراسم حج و عمره، در حالت احرام زير خيمه و سايبان قرار گرفتن در توقفگاه ها و منزلگاه ها از محرمات نمي باشد.

معاد

(مَ) ان الذي فرض عليك القرآن لرادّك الي معاد (قصص 85).

ص: 1244

ز نام هاي مكه مكرمه است. (ميقات حج، ش 2، ص 219؛ ش 4، ص 138)

معافر

(مُ فِ) حجه فروش. آن كه از بهر مردم حج كند. (لغت نامه)

معافري

(مَ فِ) نام پارچه اي (يمني) كع تُبَّع كعبه را با آن پوشانيد (تاريخ مكه، ص 59؛ ميقات حج، ش 3، ص 108؛ حرمين شريفين، ص 90)

معتمر

(مُ تَ مِ) الجاج و المعتمر وفد الله (منقول از امام صادق(صلي الله عليه وآله وسلم))

به جاي آورنده عمره (مبادي فقه و اصول، ص 349)

معجم

فاصله بين درِ كعبه تا حجر اسماعيل (با راهيان قبله، ص 196؛ فرهنگ دانستني هاي پيش ازسفر به خانه خدا، ص 231).

معجنه

(مُ جَ نِ) نام گودالي است نزديك شاذروان ميان باب كعبه و حجرالاسود كه بعدها پوشانيده شد. گويند حضرت ابراهيم خليل(عليه السلام) در آن جا گل مي ساخت (يُحَجَنُ فيه الملاط) تا در ساخت كعبه به كار گيرد. و نيز گفته شده حضرت جبرئيل با پيغمبر خدا در اين جا نمازهاي پنجگانه را براي اول دفعه به جاي آوردند و اين نقطه محراب آن جناب گرديد. (حجة التفاسير، مقدمه، ص 1051؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 53؛ تاريخ مفصل اسلام، ص 60)

معدودات

(ك) ايام معدودات

معرس النبي

(مُ عَ رَّ سُ نَّ) همان (ك) مسجد معرس

معرس ذي الحليفه

(ذُ لْ حُ لَ فِ) همان (ك) مسجد معرس

معصومه

(مَ مِ) از نام هاي مدينه. (آثار اسلامي مكه و مدينه، ص 61)

معطشه

(مُ عَ طَّ شِ) از نام هاي مكه ذكر شده است چون كعبه الله در موقع قليل المائي اتفاق افتاده. (ميقات حج، ش 4، ص 145؛ ش 21)

معلا

(مُ عَ لّ) همان (ك) جنة المعلي

معلقات

ص: 1245

مُ عَ لَّ) شهرت اشعاري است كه قبل از اسلام شاعران بر ديوار كعبه مي آويختند. رسم عرب بر اين بود كه بهترين اشعار را بر ديوار كعبه مي آويختند و تا شعري نيكوتر نمي يافتند آنها را از ديوار كعبه بر نمي داشتند. مهم ترين مسابقه شعري در بازار عكاظ طرح مي شد و در اين بازار به مدت يك ماه تقريباً هر روز قبايل مختلف به زبان شاعران خود، هنرنمايي مي كردند و بهترين قصايدي را كه در اين بازار خوانده مي شد (طبق گفته روات) با

حروف طلا بر حرير مصري ثبت مي كردند و بر ديوار كعبه مي آويختند و بدين جهت عربان اين قصايد را معلقات (جمع معلقه به معني آويخته شده) مي گفتند و براي مدتي مديد معلقاتي چند (همگي بر محور معاشقه، زن، جنگ، غارت، اسب، شتر جنگي و...) بر كعبه آويخته شده بود كه پايين آورده نشد تا اين كه با نزول آيات قرآن مجيد و كلام وزين و زيباي آن اصحاب معلقات اشعار خود را شبانه و پنهاني از ديوار كعبه برداشتند. در تعداد معلقات اختلاف است، اما اكثراً ذكر كرده اند كه تا قبل از نزول قرآن مجيد هفت معلقه موسوم به «معلقات سَبع» يا «سبعه معلقه» بر كعبه بود و اصحاب «معلقات سبعه» عبارت بودند از: اِمرَؤ القَيسِ بنِ حُجر، عَمِرو بْنَ كُلثوم ثَعلبي، طَرَفَةِ بنِ عَبدِ بَكري، زُهَيرِبنِ اَبي سُلمي مَزَني، لَبيدِ بنِ رَبيعَه عامري، عَنْتَرَهِ بن شَدّاد عَبَسي، حارِثِ بنِ حَلْزَه يَشْكُري.(فرهنگ اصطلاحات قرآني)

معلومات

(ك) ايام معلومات

معلي

(مُ عَ لّا) همان (ك) جنة المعلي.

مغذيه

(مَ يِّ) از نام هاي زمزم است(اعلاق النفيسه،

ص: 1246

ص 55؛ حرمين شريفين، ص23)

مفخمه

(مُ فَ خَّ مِ) از القاب مكه است چون داراي عظمت و تفخيم است(ميقات حج، ش21،ص 123)

مفداه

(از نام هاي زمزم است(ميقات حج، ش10،ص91)

مفرد

(مُ رِ)

1. به جا آورنده حج افراد.

2. به جا آورنده عمره مفرد.

مفسدات حج

(مُ سَ) آنچه حج را فاسد مي كند.

مقابر بني هاشم

(مَ بِ) شهرت مجموع قبور ائمه و عباس و حضرت فاطمه بنت اسد و همسران و دختران و عمات رسول الله و ام البنين در قبرستان بقيع(ميقات حج،ش 4، ص 177)

مقابر حجون

(حَ حُ) همان (ك) جنة المعلي

مقابر شهداي احد

مزار شهيدان غزوه (ك) احد

مقام اختصار

(ك) مقام ابراهيم

مقام ابراهيم

(مَ) فيه آيات بينات مقام ابراهيم.(آل عمران 97)

جايگاهي است واقع در كنار كعبه. و آن سنگي است تيره رنگ(ميانه سفيد و سياه) با قطري حدود دو وجب و به ابعاد 35×45 سانتيمتر با اثر دو كف پاي عميق. اين مقام به فاصله قريب به 5/13 متري روبه روي در بيت الله(يعني مقابل ديوار شرقي بيت) درون محفظه اي محصور است و جاي پاها بر روي سنگ متعلق به حضرت ابراهيم پيامبر عظيم الشان(عليه السلام) است كه به اراده خداوندي نرم گرديد تا اثر پاها بر آن نقش بست و سپس به حالت سنگي درآمد و در طول قرون نيز به اراده الهي همچنان باقي مانده است. در جهت ظهور اين اثر بر روي سنگ به تفاوت گفته اند كه حضرت خليل الله:

هنگام ديدار فرزندش بر آن ايستاد.

هنگام ساخت ديوار كعبه بر روي آن ايستاد.

هنگام اعلام دعوت مردم به حج بيت الله بالاي آن ايستاد.

هنگام ديدار فرزند و ساخت كعبه و دعوت مردم بر بالاي

ص: 1247

آن ايستاد.

فضيلت مقام

طبق قرآن از آيات بينات است.

طبق روايت از سنگ هاي بهشتي است.

طبق روايت افضل مقامات مسجد الحرام است.

طبق روايت نماز خواندن نزد آن مورد سفارش قرار گرفته است.

احكام مقام در مناسك حج و عمره

1. طواف خانه كعبه بايد در فاصله كعبه و مقام ابراهيم انجام شود.

2. نماز طواف خانه كعبه بايد در پشت و نزديكي مقام ابراهيم به جا آورده شود. (و اتخذوا من مقام ابراهيم مصلي.بقره125)

مكان مقام

طبق گزارشات و روايت سنگ مقام ابراهيم در كنار و چسبيده به خانه خدا قرار داشت و در جاهليت آن را از خانه خدا جدا و به مكان فعلي منتقل كردند و رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) بعد از فتح مكه آن را به خانه متصل نمود و خليفه دوم براي وسيع تر كردن محل طواف و نماز دستور جا به جايي آن را به محل دوران جاهليت(محل فعلي) صادر نمود و چون در زمان او سيلي عظيم(موسوم به سيل ام نهشل) وارد مسجد الحرام شد و سبب گرديد تا مقام ابراهيم از جاي خود كنده و به كعبه بچسبد(و به نقلي به محلات پايين كعبه برده شد) پس پايه اي ساختند و آن را به جاي خود منتقل كردند(و اين پايه تا به امروز باقي است) به نوشته ابن جبير سياح معروف عرب(در قرن ششم و هفتم هجري) مقام ابراهيم در خانه كعبه بود و به هنگام حج آن را براي زيارت حاجيان بيرون آورده و در جاي مخصوصش(كه تا امروز همچنان باقي است) قرار مي داده اند.(1)

حصار مقام

اين سنگ با طوق زريني بر گردش درون محفظه اي

ص: 1248

كريستالي مستقر است و اين محفظه خود در ميان حجره و ضريح كوچك و چهار گوش و مشبكي قرار گرفته است(ابتداي پوشش طلاي اين سنگ از زمان مهدي عباسي ذكر شده است. نقلي است كه در سال 161 هجري به دستور مهدي مقام را از بالا تا پايين به صورتي استوار در آوردند و در سال 236 متوكل علي الله به وسيله طلا پوشش ديگري را بر تزيين مهدي افزود و در سال 256 به دستور علي بن حسن عباسي عهده دار امور مكه دو طوق از طلا به مقدار 922 مثقال و طوقي ديگر از نقره ساختند و به وسيله جيوه سنگ مقام را در ميان طوق ها قرار دادند) سابقاً بر روي محفظه اين سنگ قبه اي از آجر و سنگ و چوب بنا شده بود(كه اطراف آن را آيات قرآني مزين مي نمود) ولي از آن جهت كه اين قبه از فضاي مطاف مي كاست در سال 1385 هجري قمري به دستور دولت سعودي اين قبه تخريب گرديد و ضريح كوچك(فعلي) بر آن ساخته شد و بدين ترتيب طبق نوشته ها بر مساحت مطاف پنج متر اضافه گشت.

همراه مقام

به مفهوم كلامي از امام سجاد(عليه السلام) با قرار در مقام ابراهيم بايد نيت آن داشت كه با هر چه گناه است و عصيان، مخالفت ورزيد و بر آنچه اطاعت است و فرمانبري مقاومت كرد.

مقام بلال

بناي مربع شكل مرمريني است در مسجد النبي كه به ارتفاع دو متر بر هشت پايه(ستون) سنگي و تقريباًدر محل اذان بلال (بر ديوار غربي مسجد اوليه)ساخته شده و در شروع اوقات پنجگانه نماز بر آن اذان مي گويند

ص: 1249

و زائران مرقد شريف رسول لله براي درك ثواب در زير اين مكان چهارگوش به نماز مي ايستند. به«مأذنه بلال» و«مكبريه» و«مقصورة المبلغين» نيز موسوم است.(تاريخ و آثار اسلامي، ص230؛ راهنماي حجاج در مكه و مدينه؛ و...)

مقام جبرئيل

يا مهبط وحي مكاني است در مسجد النبي و جهت نام از آن جهت است كه امين وحي الهي از اين مكان بر رسوللله وارد مي شد و محل نزول وحي غالباً اين جا بوده است. اما درباره محل مقام و مهبط جبرئيل به اختلاف گفته اند:

1. داخل حجره است در منتهي اليه جنوب شرقي محل تلاقي دو ديواره جنوبي و شرقي (منبع؟)

2. محل كوچك مربع مستطيل شكلي است با يك در كه در زاويه جنوب شرقي (در محل تلاقي دو ديوار جنوبي و شرقي مسجد) قرار دارد، بين باب بقيع و ديوار جنوبي (سيري در اماكن سرزمين وحي، ص28).

3. محلي است داخل ضريح در چند متر بالاتر از ديواره شمال شرقي حجره مطهره چرا كه حضرت جبرئيل هنگام غزوه بني قريظه در مقابل باب آل عثمان (يعني در نزديكي موضع و مكان جنايز) بر آن حضرت نزول يافت و لذا اين باب به باب جبرئيل مشهور گرديد و ستون مقام جبرئيل

1.سفرنامه ابن جبير، ص 121 و زير نويس مترجم؛همچنين نگاه كنيد به تحقيقي در اين زمينه در فصلنامه «ميقات حج»، ش 7، ص 58 الي 64، ص 46 الي 48.

هم اكنون در داخل ضريح و منتهي اليه حجره شريف قرار دارد كه قابل ديدن نيست.(تاريخ و آثار اسلامي، ص229 و 230)

مقام حنبلي

(حَ بَ) نام محلي(چارطاقي) بود در صحن مسجد الحرام(در محل دارالندوه)

ص: 1250

مخصوص نماز گزاردن حنبل مؤسس مذهب حنبلي و فعلا اثري از آن نيست.

مقام حنفي

(حَ نَ) نام محلي بود(چارطاقي) در صحن مسجد الحرام در ضلع شمال غربي مخصوص نماز گزاردن ابوحنيفه مؤسس مذهب حنفي و فعلا اثري از آن نيست.

مقام شافعي

(فِ) نام محلي بود در صحن مسجد الحرام در بالاي ساختماني كه چاه زمزم در آن قرار داشت مخصوص نماز گزاردن شافعي مؤسس مذهب شافعي. طبق نوشته ها مقام شافعي وجود نداشت. و او پشت مقام ابراهيم يا بر زمين اطراف زمزم نماز مي خواند و مقام شافعي بعدها ساخته شد و فعلا نيز اثري از آن نيست.

مقام مالكي

(لِ) نام محلي بود(چارطاقي) در صحن مسجد الحرام در ضلع جنوب شرقي مخصوص نماز گزاردن مالك مؤسس مذهب مالكي و فعلا اثري از آن نيست.(1)

مقام ملتزم

(ك) ملتزم

مقام مصلا

(مُ صَ لّ) جايي را گويند كه حضرت ابراهيم(عليه السلام) در آن جا نماز گزارده بود.(برهان قاطع) (ك) مقام ابراهيم

مقبرة البقيع

(مَ بَ رَ تُ لْ بَ) همان (ك) بقيع

مقبرة الحجون

(لْ حَ) همان (ك) جنة المعلي

مقبرة الشهداء

(شُّ هَ)مزار شهيدان غزوه احد در منطقه (ك) احد

مقبرة المطيبين

(لْ مُ ط ي) شهرت مقبره معلاه.(ميقات حج، ش 21، ص 117)

مقبرة المعلاه

(لْ مُ عَ لّ) همان (ك) جنة المعلي

مقبره بني هاشم

همان (ك) جنة المعلي

مقدسه

(مُ قَ دَّ سِ)

1. از نام هاي مكه است.(تاريخ و آثار اسلامي، ص 36؛ ميقات حج، ش 2، ص 219؛ ش 4، ص 144)

2. از نام هاي مدينه است چون از شرك و آلودگي ها پاك شد. چون در جوار رسول الله بودن سبب مي شود كه گناهان معصيتكار ريخته گردد.(حرمين شريفين؛ ميقات حج، ش7؛ ص172)

مقدمات وجوبي حج

عبارتند از استطاعت مالي و

ص: 1251

استطاعت بدني: بلوغ، عقل، حريت، باز بودن راه، زادو راحله.(گزيده اي از مسائل و فرهنگنامه حج، ص 75)

مقدمات وجوديه حج

مقدماتي كه در وجود حج دخالت دارند(نه در وجوب) مثل گذرنامه و كاروان.(گزيده اي از مسائل و فرهنگنامه حج، ص 75)

مقر

(مَ قَّ) از نام هاي مدينه است كه از قرار آمده و روايت شده هر گاه رسول الله از سفري به مدينه باز مي گشت مي فرمود:«اللهم اجعل لنا بها قراراً و رزقاً حسناً«(حرمين شريفين،ص 118، ميقات حج، ش 7، ص 173)

مقصورة الشريفه

(مَ رَ تُ شَّ فِ) همان (ك) حجره طاهره

مقصورة المبلغين

(لْ مُ بَ لِّ) همان (ك) مقام بلال

مقطع

(مُ قَ طَّ) (مَ طَ) گفته شده حد حرم مكه در سمت عراق در ثنية الحل است كه در محلي به نام مقطع واقع است، و وجه تسميه به اختلاف نقل اينكه:

1. در زمان عبدالله بن زبير سنگ هاي آن را براي ساختن كعبه كنده و بريدند از اين رو مُقَطَّع (بريده و كنده شده) ناميده گرديد.

2. در زمان جاهليت اهل مكه كه به سفر مي رفتند از پوست درختان حرم بريده و به گردن شترشان و اگر پياده بودند به گردن خود مي آويختند(و از اين رو هر جا مي رفتند در امنيت بودند) و در برگشت از سفر در اين محل پوست ها

1. سابقاً هر يك از فرق چهارگونه(حنبلي، حنفي، شافعي، مالكي) در مقام خود نماز مي خواندند و در سال 1343 هجري قمري دولت عربستان تعدد جماعات را ملغي ساخت و اكنون يك نماز جماعت بر پا مي شود و امام جماعت از سعودي ها است كه بين حجر الاسود و

ص: 1252

ركن شامي اقامه نماز مي كند.(احكام حج و اسرار آن، ص 97).

را از گردن شتر يا خودشان جدا مي كردند و لذا اين محل مقَطَع ناميده شد. (ميقات حج، ش 10، ص 121)

مكا

(مُ) از جمله مراسم (ك) حج جاهلي

مكان احرام

ميقات را گويند.

مكان الجنائز

(مَ نُ لْ جَ ءِ) «موضع الجنائز» نام محلي است در نزديك خانه رسول الله كه براي نماز ميت اختصاص يافت و حضرت در اين جا بر مردگان نماز مي گزاردند. (مسلمانان گفتند به خدا سوگند بهتر اين است كه به سراغ پيامبر نفرستيم بلكه ميت را در كنار خانه پيامبر ببريم و بعد خبر دهيم كه براي نمازگزاردن بيايد و اين كار براي ايشان آسوده تر خواهد بود) و از اين جهت است كه آن جا به جايگاه جنازه نامگذاري شد زيرا جنازه ها را بدان جا مي بردند. مكان الجنائز طبق نقلي نزديك منبر پيامبر بود و بر اساس قول ديگر در كنار و خارج ديوار شرقي خانه پيامبر بود (كه اكنون داخل ضريح شرقي قرار گرفته) و بعضي گويند بعداً نماز مردگان در دو محل مسجد النبي انجام مي شد؛ بر سادات و علويين و امراء و بزرگان مدينه در روضة النبي (بين منبر و محراب) نماز مي خواندند و بر ساير مسلمانان در مشرق مسجد يعني كنار حجره و مرقد نماز مي گزاردند به طوري كه قبر مطهر در سمت راست امام جماعت قرار مي گرفت و تا سال 942 قمري به اين صورت عمل مي شد و جز براي اشراف علوي بر كسي از شيعه در مسجد نماز نمي گزاردند و تا قرون بعد نيز اختلاف

ص: 1253

فتوايي بين مذاهب اسلامي در اين مورد وجود داشته است. در هر حال اين روش همچنان تا امروز ادامه دارد و در اين دوران نماز ميت در كنار مكان الجنائز (كه در داخل ضريح قرار گرفته) يعني در سمت چپ مقبره اقامه مي گردد. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 228؛ طبقات ص 225؛ مدينه شناسي، ج 1، ص 120و 121).

مكبريه

(مُ كَ بِّ يِّ) همان (ك) مقام بلال

مكتان

(مُ كَّ) از نام هاي مكه است. طبق نقلي چون مكه بالا و پايين داشته(يعني برخي از محله هايش در ارتفاعات و برخي ديگر در پايين واقع شده) و در اشعار عرب از مكه بالا و مكه پايين ياد شده است، به هر دو قسمت آن مكتان گفته اند.(ميقات حج، ش 4، ص146)

مكتومه

(مَ مِ) از اسامي زمزم است به معني پنهان شده و اشاره به دوراني است كه در دل خاك پنهان بود تا به دست حضرت عبدالمطلب حفر گرديد.(لغت نامه؛ ميقات حج، ش 10، ص 91؛ ش 28)

مكرمه

(مُ كَ رَّ مِ) از القاب مكه است. در كتاب مبين به ذكر جميل تكريم فرموده شده است.(ميقات حج، ش 21، ص 123)

مكنونه

(مَ نِ) از نام هاي زمزم است.(لغت نامه)

مكه
مكه

(مَ كَِّ) «و هو الذي كف ايديهم عنكم و ايديكم عنهم ببطن مكة»(فتح 24)

مكه شهر كعبه و شهر مسجد الحرام است. شهري است كوهستاني و بسيار خشك و سوزان و مهم ترين شهر كشور عربستان و جزو استان حجاز مي باشد كه در بخش غربي شبه جزيره عربستان قرار دارد. اين شهر در بستر وادي ابراهيم و در دره اي تنگ و هلالي شكل به

ص: 1254

نام ابطح ميان رشته كوه هاي مرتفعي(از طرف مشرق و مغرب) محصور شده است. ارتفاع تقريبي آن از سطح دريا 330 متر ذكر شده. مكه در شرق درياي سرخ و به فاصله 62 كيلومتري بندر جده قرار دارد و محدود است از شمال به مدينه و از غرب به جده و از شرق به رياض و نجد و از جنوب به يمن و عسير. منطقه مكه از قديم الايام در مسير كاروانيان راه يمن و شام بود ولي تاريخ جغرافيايي و آباداني اش با اسكان حضرت هاجر و حضرت اسماعيل(عليه السلام) در آن شروع مي شود. آن زمان كه حضرت ابراهيم پيامبر عظيم الشأن(عليه السلام) زن و فرزند خود را به امر الهي در بيابان غيرذي ذرع و بي آب ساكن ساخت، به اراده الهي چشمه آبي زير پاي كودك حضرت هاجر(عليه السلام)جوشيد و با پيدايش آب (زمزم) قوم جرهم(از قبايل يمني) كه در حدود مكه به سر مي بردند در اين نقطه اقامت گزيدند و آن گاه كه كعبه به دست تواناي پيامبر گران قدر حضرت ابراهيم و با كمك فرزندش حضرت اسماعيل(عليه السلام) بنا گرديد

مكه از جهت تشريفات مذهبي و از جهت امور بازرگاني ارزش و اعتبار يافت. و اما مكه شهري كه پايگاه توحيد قرار داده شده اهميت حياتي و جهاني اش را با ظهور پيامبر اسلام آغاز نمود. با تولد اسلام مكه جايگاه توحيد ابراهيمي خود را كه در سير زمان فراموش شده بود دوباره به دست آورد. در ابتدا كفار و مشركين با آزار و قصد قتل پيامبر اسلام سبب شدند كه حضرت بعد از سيزدهمين سال بعثت در

ص: 1255

شب ربيع الاول به امر الهي مكه را ترك گويد و به مدينه مهاجرت فرمايد. تا اين كه حضرت در دهم رمضان سال هشتم هجري با سپاهي متشكل از ده هزار مسلمان از مدينه عازم مكه گرديدند و بعد از ده روز به مكه رسيدند و در ناحيه ذي طوي سپاه را چهار قسمت كردند كه هر كدام از جهتي روانه شهر گشتند. مكيان تاب مقاومت در خود نديدند و به پيشتاز شتافتند. مكه بدون خونريزي فتح گرديد و حضرت برمكيان رحمت آورد و آزادشان ساخت. مكه از قيد كفر آزاد گرديد و پايگاه توحيد گشت.

فضايل مكه

راه رفتن در آن ثواب عبادت دارد.

خواب كننده در آن مثل شب زنده دار ديگر شهرهاست.

طعام خوردن در آن فضيلت روزه گرفتن در ديگر جاها را دارد.

سجده كننده در آن مثل به خون خود غلطيده در راه خداست.

بهترين زمين نزد خداست و هيچ خاكي محبوب تر از خاك مكه نزد خداوند نيست.

هيچ سنگي و درختي و كوهي و آبي از مكه محبوب تر نزد پروردگار عالم نمي باشد.

محبوب ترين زمين خداوند نزد رسول الله است كه اگر ناچار نمي شدند هرگز از آن خارج نمي گرديدند.

هر كه در حرم (مكه و مدينه)بميرد به حساب عرضه نشود و در سلك مهاجران به خدا درآيد و در قيامت با اصحاب بدر محشور گردد.

حرم مكه

مكه حرم است و حرم بودن مكه از آن جاست كه بي احترامي بدان حرام است و اين شهر و اهل آن در حمايت پروردگار متعال هستند و انجام چيزهايي كه در ساير نقاط حرام نيست در اين جا حرام است

ص: 1256

و اما حرم مكه محدوده خاصي است كه اطراف آن را احاطه كرده است. اين محدوده را حضرت جبرئيل براي حضرت ابراهيم(عليه السلام)مشخص نمود و آن حضرت علايمي را براي شناسايي در آن حدود نصب نمود (و به نقلي نيز حضرت اسماعيل پس از پدر علايم را نصب فرمود)اين علايم در اطراف مكه در پي هر تخريبي در اعصار مختلف تجديد بنا مي شد تا اين كه در زمان رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) آن علايم بار ديگر تثبيت گرديد و تا به حال با ترميم و تجديد بنا محفوظ نگاه داشته شده است كه پاره اي از آنها جديد است و با سيمان و سنگ رخام ساخته شده و بعضي ديگر قديمي است و با سنگ و آهك بنا گشته و بعضي ديگر سنگ چين مي باشند (و آن را انصاب حرم گويند)محدوده حرم در مكه در تمام جهات يكسان نيست و دايره اي دارد به نام دايره حرم كه حد و مرز مكه را مشخص مي نمايد و نقاطي كه شعاع حرم را به لحاظ جغرافيايي مشخص مي كنند طبق نوشته ها عبارتند از:

1. شمال،در طريق مدينه، تنعيم است با فاصله حدود 6كيلومتري مسجد الحرام.

2. جنوب، در طريق عرفه، نمره است با فاصله حدود 12كيلومتري مسجد الحرام.

3. شرق،در طريق نجد، جعرانه است با فاصله حدود 26كيلومتري(1) مسجد الحرام.

4. غرب، در طريق جده،حديبيه(علمين)است با فاصله حدود 20كيلومتري مسجد الحرام.

احكام حرم

وجوب احرام جهت ورود

1. فاصله آن تا مكه را حدود نه مايل و بعضي دوازده مايل ذكر كرده اند.(تاريخ و آثار اسلامي،ص130).

استحباب غسل جهت ورود

استحباب برهنه پايي

ص: 1257

هنگام ورود

استحباب جويدن گياه اذخر هنگام ورود

استحباب دعاي «اللهم انك قلت...»هنگام ورود

حرمت اخذ لقطه در آن

حرمت صيد و شكار در آن

حرمت ورود غير مسلمان به آن

حرمت جنگ و خونريزي در آن

حرمت دفن كردن كافران در آن

حرمت ورود با سلاح آشكار به آن

حرمت بيرون بردن سنگ و خاك آن

حرمت بريدن و شكستن و كندن درختان آن

حرمت تعقيب پناه برنده به آن (مگر مرتكب جرم در حرم)

كراهت مجاورت دايمي در مكه (طبق نظر مشهور فقها)

كراهت مطالبه قرض و سلام به مقروض كه سبب يادآوري مقروض بودن و خجالت او شود

اختيار شكسته (قصر) و يا تمام خواندن نماز براي مسافران مكه(طبق نظر برخي فقها)

و...

مستحبات مكه

با غسل وارد شدن.

از بالاي مكه (از راه مدينه)وارد شدن

كفش به دست و پا برهنه و آرام و فروتن وارد شدن

با خواندن دعاي «اللهم البلد بلدك و البيت بيتك...» وارد شدن.

در مكه انفاق نمودن و روزه گرفتن و ذكر خدا نمودن و قرآن خواندن و ختم قرآن كردن و آب زمزم خوردن.

به زيارت غار حرا رفتن و در مولدالنبي دعا و نماز به جاي آوردن و بستگان رسول الله رادر قبرستان معلي زيارت نمودن و آداب كعبه را انجام دادن و نمازهاي فريضه را در مسجد الحرام به جاي آوردن.

در خروج از مكه صدقه دادن و از پايين مكه بيرون رفتن.

تسميه مكه به تفاوت نقل:

1. از «مك»است به معناي از بين بردن، و مكه نخوت مستبدين را از بين مي برد.

2. از «مك»است به معناي بسط، و مكه جايي است كه

ص: 1258

خداوند كره زمين را از آن گسترش داده است.

3. از «مك»است به معناي ازدحام، و مكه جايي است كه مردم از هر جا به آن مي آيند و در آن ازدحام مي كنند.

4. از «مك»است به معناي جذب، و مكه جايي است كه (به دعاي حضرت ابراهيم (عليه السلام)) مردم از هر دياري به آن جذب مي شوند.

5. از «مك» است به معناي كم آبي، و مكه كم آب است (گويي آب آن را زمين مكيده است)يا علاقه مردم را با آخرين قطره آب نشان مي دهد.

6. از «مك»است به معناي مكيدن و كاستن و مكه گناهان را مكيده و نابود مي كند (يا گناه شخص در مكه كاسته مي شود. حالت تقوايي در شخص پيدا مي شود كه عامل پرهيز از گناه است).

7. از «مَكّ»است به معناي نابودي و مكه جايي است كه هر كس نسبت به آن قصد سويي داشته باشد نابود خواهد شد (يا در ابتدا در جاهليت چنان بود كه هر كس در مكه ظلم مي كرد او را نابود مي كردند و يا از مكه بيرون مي راندند).

8. از«تَمَكِّكتُ العظم» است به معناي درون مغز استخوان، و مكه گويي وسط زمين است همان گونه كه مغز استخوان در وسط آن قرار دارد.

9. از«مَكّوك» است به معناي ظرفي كه بالاي آن تنگ و وسط آن فراخ باشد و مكه در ميان دو كوه مرتفع و در ميان دره مثل ظرفي است كه بالاي آن تنگ و وسط آن فراخ باشد.

10. از«مكا» است به معناي خانه(كه لغتي بابلي است) و چون حضرت ابراهيم(عليه السلام)اهل

ص: 1259

بابل بود نام خانه را كه بساخت مكه نهاد، اين نام اول شهر باقي ماند.

11. از «مُكا» است به معناي صداي نوعي پرنده و در مكه صداي مردم كه خداي را مي خوانند بلند است و زمزمه

ملكوتي حاجيان در اطراف كعبه همواره به گوش مي رسد.يا در حج جاهلي هنگام حج مي گفتند: حج ما به اتمام نخواهد رسيد مگر آن كه به كنار كعبه رويم و در آن جا سوت بكشيم.

12. از«مَكوربا»(و به تلفظ يوناني «مقوروبا») است و به زعم برخي از محققين جديد يونانيان از آن نام، شهري را به معني مكان تقرب به خدا مراد كرده اند كه همان مكه است.

13. از«مَهْگَه» است به معني جايگاه ما و ريشه اي ايراني دارد.

اسامي و القاب مكه

ام، ام الارضين، ام راحم، ام رحم، ام رحمان، ام رحمه، ام روح، ام زحم، ام صبح، ام الصفا، ام القري، ام كوثي، ام المشاعر، امين، امينه، باسه، بره، بساسه، بساق، بطحا، بكه، بلد، بلدامين، بلدالله، بلدالله تعالي، بلدالامين، بلد حرام، بلده، بلدة المروزقه، بيت الدعا، بيت العروس، بينه، تاج، تهامه، جامعه، حاطمه، حجاز، حرام، حرم، حرم آمن، حرم الله، حرم الله تعالي، حرم امن، حرمه، خير البلاد، رأس، رتاج، رحم، ساق، سبوحه، سلام، سيل، شباشعه، صلاح، طيبه، عاقر، عذراء، عرش، عرش الله، عروش، عروض، عريش، عزيز، غاشه، فاران، قادس، قادسيه، قريه، قرية الحمس، قرية النمل، كبيره، كريساء، كوثي، ماحي، مباركه، متحفه، مخرج صدق، مدينة الرب، مذهب، مرويه، مشرفه، مسجد الحرام، معاد، معطشه، مفخمه، مقدسه، مكتان، مكرمه، مهابه، مهبط، نادره، ناسه، ناشته، ناشر، ناشه، ناميه، نجر، نساسه، نقرة الغراب، وادي، وادي، وادي غير ذي ذرع، والده.

كوه هاي مكه

ص: 1260

ثبره، ابوقبيس، اخشبان(= امين)، ثبير، ثور(= اطحل)، حبش، حجون، حرا(= جبل الاسلام جبل القرآن، جبل فاران)، رحمت (= جبل نابت، جبل الدعا، جبل الال، جبل عرفات، جبل قرين، جبل المشاه،) صفا، صفايح، قزح، طير، قعيقعان، مروه، نمره، نور.

خانه هاي مكه

دار الارقم(= بيت اسلام، بيت الارقم، دارالخيزران) دار ابوطالب، دار البيضاء(= دارابو يوسف)

دار خديجه(= مولد فاطمه)، دارالضيافه، دارالعجله، دارالمنتدي، دار الندوه، مولد النبيشعب هاي مكه

اجياد(= جياد)، شعب ابي طالب(= شعب مولد، شعب علي، شعب ابي يوسف، قشاشيه)، شعب جزارين (شعب ابي دب، شعب المقبره).

آب هاي مكه

چاه اسماعيل(= زمزم)، چاه عسيله، چاه فخ (= ميمون)، عين جديده، عين زبيده، عين عرفه، ذو طوي.

وادي هاي مكه

وادي ابراهيم، وادي عرفات، وادي عقيق، وادي فاطمه، وادي فخ، وادي محسر، وادي مشعر، وادي مني، وادي مسفله.

مساجد مكه

مسجد الحرام، اجابه، ابراهيم، ابوبكر، بلال، بيعت(= عقبه)، تنعيم(= عمره)، جن (= حرس، بيعت)، جعرانه، حديبيه، حمزه، خيف(= مني)، رأيت، شجره، شق القمر(= انشقاق قمر)، صفايح، غدير خم، كبش(= قوچ، صخره، نحر)، كوثر، مختبي، مزدلفه(= مشعر الحرام) نمره (= عرفه، عرنه).

حكومت مكه

حكمراني شهر مكه يكي از مسائل مهم پيچيده تاريخ حجاز است. اين شهر گاهي به دست مصر و گاهي به دست عراق و زماني به دست يمن و گاهي به دست علويان و گاهي به دست مكيان و غير آنها اداره مي شد.ابتدا از سال هشتم هجري كه رسول الله وارد مكه گرديد پيوسته حاكمان مكه از جانب آن جانب منصوب مي شدند و از آن پس توسط خلفاي خمسه و اموي و عباسي انتخاب مي گرديدند.

بعد از مرگ معاويه در سال 60 هجري عبدالله

ص: 1261

بن زبير كه

خود را خليفه خواند مكه را مركز خلافت قرار داد تا سال 73 هجري كه كشته شد. و آن گاه تا پايان دوره اموي يعني سال 132 هجري اداره مكه با امويان بود و حاكمان شهر از جانب خليفه دمشق تعيين مي شدند. و در دوره عباسي حاكم مكه از سوي بغداد معين مي گرديد تا اين كه جعفر بن محمد حسني(از دودمان امام حسن مجتبي(عليه السلام)) در سال 338 هجري به نام خليفه فاطمي خطبه خواند و نفوذ عباسي در مكه قطع گرديد. به روايتي در سال 358 هجري كه معزالدين خليفه فاطمي به مكه تشرف يافت اولين شريف مكه را به نام جعفر بن محمد حسني(ملقب به ثائر) بر گزيد و او چندين سال در آن جا حكومت كرد.و پس از ثائر پسرش عيسي به حكومت مكه دست يافت و بدين گونه حكومت شرفا(به طور توارث) در مكه آغاز شد و يك شريف در مكه حكومت مي كرد.

اما حكومت شرفا از شاخه سادات حسني با مرگ شُكْر(كه فرزندي نداشت) در سال 453 هجري پايان يافت و پس از او بنوشَيَبه مدتي در مكه فرمانروايي كردند تا اين كه امير يمن (علي بن محمد صُلَيحي) در كار مكه دخالت كرد و يكي از سادات حسني به نام ابو هاشم محمد را به امارت برگزيد و او تا سال 487 هجري در مكه امارت كرد. حكومت اين خاندان حسني (كه در تاريخ مكه به نام «هَواشِم» معروف شده اند) تا حدود سال 597 هجري ادامه يافت و سپس شاخه اي ديگر از سادات حسني در مكه فرمانروا شدند. حكومت شرفا تا

ص: 1262

سال 630 هجري تا حدودي مستقل بود و از اين تاريخ به بعد شرفا گاهي تابع پادشاهان مصر و زماني تابع امراي يمن و شام بودند و چون در سال 923 هجري سلطان سليم اول عثماني بر مصر و حرمين تسلط يافت شرفا تابع سلاطين عثماني گرديدند و حاكمي كه براي مصر تعيين مي شد بر حجاز نظارت داشت و چون در سال 1228 هجري قمري محمد علي پاشا والي مصر قصد كرد مصر را از عثماني مستقل كند از اين وقت حكومت حجاز تابع مصر گرديد تا اين كه در سال 1256 قمري حجاز از مصر منتزع گرديد و بار ديگر سلطان عثماني (سلطان عبدالمجيد) رسماً شريف مكه را برگزيد. و آن گاه كه در سال 1323 هجري قمري شريفي مكه به شريف حسين رسيد او به ياري سردمداران جنگ جهاني اول حجاز را در سال 1334 هجري از تبعيت عثماني(كه با آلمان متحد و وارد جنگ شده بود) آزاد كرد(و بعد از جنگ) خود را خليفه مسلمانان خواند، ولي طولي نكشيد كه در مقابله با ابن سعود(كه مورد حمايت دول استعمارگر قرار گرفته و توسط بريتانيا به عنوان حكمران مستقل نجد به رسميت شناخته شد) مغلوب گرديد و سلسله شرفاي مكه برافتاد و سلاطين سعودي حاكم شدند.(1)

مكه مكرمه

(مُ كَ رَّ مِ) لقب شهر مكه كه كعبه در آن واقع است.

مكه معظمه

(مُ عَ ظَّ مِ) لقب شهر مكه كه كعبه در آن واقع است.

مكينه

(مَ نِ) از نام هاي مدينه است(حرمين شريفين، ص 119).

ملاء

از بهترين پارچه هاي يمن كه تبع كعبه را با آن پوشانيد(مكه، ص 59).

ملتزم

(مُ تَ زَ) نقطه اي در

ص: 1263

كعبه، قسمتي از ديوار كعبه، جاي دعا و استغفار (جاي اقرار به گناه و اعتذار جستن و جاي پذيرفته شدن دعا) و در جهت تسميه آن گفته اند كه طبق روايات هيچ بنده اي به اين مكان التجاه و پناه نمي گيرد و التزام نمي جويد جز آن كه خداوند حاجتش را بر آورده مي كند. پيامبر اكرم و ائمه اطهار(عليهم السلام) و صحابه بزرگ سر و صورت و دستها و سينه خود را به اين مكان چسبانيده اند و زائران نيز در اين قسمت به ديوار ملتزم شده و دعا مي خوانند. اما در موضع اين جايگاه دو نقل مختلف است به اين كه:

1. بين حجرالاسود و در كعبه است در ديوار شرقي.

2. مستجار است پشت در كعبه در ديوار غربي نزديك ركن

1.نگاه كنيد به كتاب هاي: تاريخ مكه، ص 151 به بعد؛ حرمين شريفين، ص 59 الي 68؛ دايرة المعارف فارسي، ذيل مكه.

يماني.(امام شناسي، ج 6، ص 233؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 52 و 53؛ حرمين شريفين،ص 77؛ سفرنامه ابن جبير، ص 116 و 119).

ململم(مَ لَ لَ) همان (ك) يلملم.

منا

همان (ك) مني.

منار مسجد الحرم

(مَ رُ لْ حَ رَ) علامات منصوب به وسيله حضرت ابراهيم(عليه السلام) گرد حرم براي تميز حدود حرم از حل(مبسوط در ترمينولوژي حقوق).

مناره مسجد الحرام

(مَ رِ) بر سر هر يك از سه باب اصلي مسجد(به نام هاي باب ملك عبدالعزيز، باب العمره، باب السلام) دو مناره به ارتفاع 92 متر(از كف مسجد) با قاعده اي به ابعاد 7×7 متر واقع است(و بر تارك هر مناره هلالي به ارتفاع 6/5 متر از برنز طلا كاري نصب

ص: 1264

است) هفتمين مناره بر باب الصفا واقع است(و در سال هاي اخير دو مناره ديگر ساخته شد و در نتيجه تعداد مناره ها به 9 رسيده است) اسلوب ساختماني مناره هايي كه در زمان سعودي ها ساخته شد از هندوستان و چين اقتباس گرديده است و هر يك از اين مناره ها داراي نامي هستند كه عبارتند از:

1. مناره باب علي

2. مناره باب العمره

3. مناره باب السلام

4. مناره باب قايتباي

5. مناره باب المحكمه (حكمه)(1)

6.مناره باب الزياده (الزياره)(2)

7. مناره باب الوداع يا حزوره (حرمين شريفين، ص 112؛ فلسفه و اسرار حج،ص 26؛ احكام حج و اسرار آن، ص 86؛ عرشيان، ص 48).

مناره مسجد النبي سابقه ايجاد مناره در مسجد النبي به دوران امويان مربوط مي شود كه توسط عمر بن عبدالعزيز والي مدينه ساخته شد. او در زمان واليگري خود در مدينه طي سال هاي 88 الي 91 هجري چهار مناره در چهار گوشه مسجد بنا نمود و بعدها بر اثر تعميرات و اصطلاحات مسجد توسط امرا و سلاطين تعداد مناره ها افزون گشت. در دوران سلاطين عثماني تعداد مناره ها پنج عدد بوده است. (مناره خمسه) و امروزه در زواياي مسجد نبوي مناره هاي عظيمي سر بر افراشته اند و ارتفاع شش مناره جديد كه ساخته شده هر يك 104 متر است و مجموع مناره هاي موجود مسجد النبي را 10 عدد ذكر كرده اند. و از جمله مناره هاي آن عبارتند از:

مناره باب السلام

مناره اي است در زاويه جنوب غربي. ابتدا در زمان وليد و توسط والي مدينه عمر بن عبدالعزيز بنا شد ولي به علت اشراف

ص: 1265

بر منزل«مروان حكم» و به دستور«سليمان بن عبد الملك» تخريب گرديد تا اين كه در سال 706 هجري مجدداً به دستور سلطان محمد بن قلاوون بنا گرديد و برخي گويند از ساخته هاي شيخ الخدام شبل الدوله معروف به حريري است. اين مناره توسط سعودي ها حفظ شده است.

مناره رئيسيه

(رأسيه) مناره اي است در زاويه جنوب شرقي و از آثار سلطان اشرف قايتباي است كه (به سال 886 هجري) به ارتفاع شصت متر در كنار«قبة الخضرا» ساخته شد و وجه تسميه رئيسيه از آن جاست كه رئيس مؤذنين بر آن اذان مي گفت. سعودي ها آن را هر چند گاه تعمير مي كردند.

مناره باب الرحمه

مناره اي است كه در ضلع غربي نزديك باب الرحمه قرار داشت و توسط سلطان قايتباي در سال 888 هجري ساخته شد اما در جريان توسعه اول مسجد در دوران سعودي تخريب گرديد.

مناره سليمانيه

(عزيزيه) مناره اي است كه در زاويه شمال شرقي قرار داشت بر گرفته از نام سلطان سليمان قانوني. سلطان سليمان اين مناره را به جاي مناره سنجاريه (كه ظاهراً از آثار امير سَنْجَر جاوُلي متوفي 745 هجري بود) قرار داد. اين مناره را«العزيزيه» هم مي گويند زيرا عبدالعزيز خان بن محمود آن را تعمير نمود. و سعودي ها

1. و در برخي منابع باب حكمه.

2. و در برخي منابع باب الزياره.

آن را تخريب كردند و مناره ديگري در جاي آن توسط ملك عبدالعزيز سعودي به ارتفاع 70 متر بنا گرديد.

مناره مجيديه

مناره اي است كه در زاويه شمال غربي قرار داشت و توسط عبدالمجيد عثماني بنا شد اما توسط سعودي ها تخريب گرديد و مناره ديگري در جاي

ص: 1266

آن در دوران ملك عبدالعزيز سعودي به ارتفاع 70 متر بنا گشت، اما اين مناره هم اخيراً در توسعه شمالي مسجد تخريب گرديد. به«التشكيليه» (شكيليه)و «اشكليه» و «الخشيبه» نيز معروف بود.(حرمين شريفين، ص 148؛ مدينه شناسي، ج 1، ص 122 و 123؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 238 و 262؛ با راهيان قبله، ص 87؛ به سوي ام القري، ص 315؛ و...)

مناسك

(مَ سِ) اختصار (ك) مناسك حج

مناسك حج

فَاذا قضيتم مناسككم فاذكروا الله (بقره 200)

اصطلاحاً مراسم و اعمال حج (عبادات مخصوص حج) را گويند. مجموعه آداب و افعالي كه در زماني خاص و در اماكني خاص جهت زيارت بيت الله صورت مي گيرد و به طور كلي از دو عبادت عمره و حج تشكيل مي شود و اعمال اين دو، مقداري تفاوت دارد و در دو زمان مختلف صورت مي پذيرد.

مناسك مني

عبادات يوم النحر (روز دهم ذي حجه) است كه به ترتيب عبارت است از رمي جمرة العقبه، ذبح و حلق رأس (مبسوط در ترمينولوژي حقوق).

مناصب قريش

(ك) مناصب كعبه

مناصب كعبه
اشاره

يا مناصب قريش، به مناصبي گفته مي شود كه در ارتباط با سرپرستي امور كعبه و مؤسسات مربوطه مورد عنايت وافر قريش بود و در حقيقت اقتصاد و سياست قريش بر اساس مناصب مربوط به كعبه استوار بود. رياست هر يك از مؤسسات وابسته به كعبه را بزرگ يكي از طوايف قريش به عهده داشت. مقارن با ظهور اسلام(1) مسئوليت اين مناصب در دست ده طايفه مهم قريش (بني هاشم، بني سهم، بني اُمَيه، بني نَوفَل، بني عَبُدالدّار، بني اَسَد، بني تَيْم، بني مَخزوم، بني عَديّ و بني جُمَح) بود و انواع مؤسسات قريش و

ص: 1267

كعبه عبارت بود از:

1. اعنه

سر پرستي ستوران قريش در هنگام جنگ بود.

.2 ايسار و ازلام،

در رابطه با بخت آزمايي و فالگيري بود كه به دست صفوان بن اميه از بني جمح قرار داشت.

3. حجابت

درباني و كليد داري كعبه كه به دست عثمان بن طلحه از بني عبدالدار بود.

4. حفاظت

جمع آوري و نگهداري اموال متعلق به كعبه و بت ها كه به دست صفوان بن اميه از بني جمح قرار داشت.

5. ديه

در مورد پرداخت غرامت بود كه به دست طايفه بني تميم قرار داشت.

6. رفادت

در رابطه با مهمانداري و پذيرايي از زائران كعبه بود به اين نحو كه قريش در مواقع معين مبالغي پول را از ميان خود جمع مي كرد و براي اطعام به متصديان رفاده مي داد. تصدي رفاده با حارث بن عامر از بني نوفل بود و بعد در اختيار بني هاشم قرار گرفت.(2)

7. سدانت

خادمي و پرده داري كعبه كه به دست عثمان بن طلحه از بني عبد الدار بود.

8. سفارت

در رابطه با روانه كردن نماينده براي انجام مذاكرات صلح يا جنگ يا اظهار مفاخرت در برابر اقوام

1. با ظهور اسلام از مناصب كعبه و قريش چيزي باقي نماند جز آن كه رسول خدا منصب توليت و سدانت را به عثمان بن طلحه (و فرزندان او) و منصب سقايت را به عباس بن عبدالمطلب بخشيد.

2. هاشم هر موقع كه هلال ذي حجه را مي ديد بامدادان به سوي كعبه مي آمد. و به ديوار كعبه تكيه مي كرد و مي گفت: گروه قريش! شما بالاترين و گرامي ترين تيره جامعه عرب هستيد. خدا شما را در خانه خود جاي داده است و اين

ص: 1268

فضيلت را براي شما از ميان فرزندان اسماعيل برگزيده است. هان اي مردم! زائران خانه خدا در اين ماه با شور عجيبي به سوي شما مي آيند. آنان مهمانان خدا هستند. پذيرايي از آنان به عهده شماست و در ميان آنها افراد تهيدست كه از نقطه دور به اين جا مي آيند فراوانند. به صاحب اين خانه سوگند، اگر قدرت و توانايي داشتم همه را پذيرايي نموده از شما كمك نمي طلبيدم ولي آنچه الان در توان دارم و از راه حلال به دست آورده ام در اين راه خرج مي كنم ولي همه شما را به خدا سوگند مي دهم مبادا از زائران خانه خدا با مال حرام پذيرايي كنيد، مالي كه آن را از طريق ظلم و ستم به دست آورده ايد و يا آن كه در بذل مال حلال خود دچار ريا و اكراه و اجبار شويد. آن كس كه در بذل مال خود طيب نفس ندارد از انفاق خودداري كند(تاريخ اسلام، سبحاني،ص 16).

ديگر كه به دست عمر بن خطاب از بني عدي بود.

9. سقايت

آب دادن حاجيان و زائران كعبه كه به دست عباس بن عبدالمطلب از بني هاشم بود.

10. عمارت

نگاهباني مسجدالحرام و مراقبت به اين كه كسي در آن محل مقدس ياوه سرايي و بدگويي نكند و فرياد نزند كه به دست شيبة بن عثمان از بني عبدالدار بود.

11. قبه

اسلحه خانه، خيمه اي چرمي بود كه در مواقع معين و هنگام لزوم بر پا مي شد و مهمات جنگي در آن فراهم مي گشت و به دست خالد بن وليد از بني مخزوم بود.

12. قضا

داوري در خصومات بود.

13. قيادت

سرداري و

ص: 1269

سرپرستي كاروان هاي بازرگاني و يا سپاهيان كه به دست ابوسفيان از بني اميه بود.

14. لواء

پرچمداري (با پرچمي به نام عقاب كه در موقع جنگ بيرون مي آوردند كه به دست ابوسفيان از بني اميه بود.

15. مشورت

مؤسسه اي مشورتي كه به دست يزيد بن زمعه از بني اسد بود.

16. ندوه

انجمن شوراي دار الندوه كه به دست عثمان بن طلحه از بني عبد الدار بود.(تاريخ پيامبر اسلام، ص 25 الي 27؛ تاريخ تمدن اسلام، ج 1، ص 20 به بعد؛ زندگاني محمد، ترجمه پاينده، ص 583)

مناصب مكه

(ك) مناصب كعبه

منبر پيامبر

همان (ك) منبر نبوي

منبر مسجد الحرام

منبري بود به ارتفاع 12 متر (از صحن مسجد الحرام) واقع در قسمت شمالي مقام ابراهيم كه در سال 996 قمري در زمان سلطان سليمان قانوني پادشاه عثماني از مرمر سفيد ساخته شد (و قبل از آن نيز منبرهاي كوچك تري وجود داشت) اين منبر در توسعه و تعميرات مسجد الحرام در زمان سعودي ها برداشته شد.

منبر مسجد النبي

همان (ك) منبر نبوي

منبر نبوي

منبري است در مسجد النبي واقع در جايگاه وعظ و خطابه رسول الله (و در غرب محراب نبوي مستقر است) طبق نقل آن حضرت در مسجد النبي پشت به ستوني يا تنه درخت خرمايي مردم را در امور ديني و اجتماعي ارشاد مي فرمود تا اين كه در سال پنجم هجري براي تكيه دادن حضرت (به جاي استفاده از تنه درخت) منبري ساخته شد(1) و به نقلي اولين منبر از گل ساخته شد و تنها مرتفع بود و پله نداشت و به نقلي هم در سال هفتم هجري منبري از چوب جنگلي ساخته شد با دو سه پله (يك جايگاه و دو

ص: 1270

پله) و رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) بر پله زبرين مي نشست و پاهاي مباركش را بر پله ميانين مي گذاشت. در مورد نخستين كسي كه براي حضرتش منبري از چوب بساخت به اختلاف از مروان و از غلام عباس بن عبدالمطلب و از غلام سعيد بن عاص و از غلام زني انصاري ياد كرده اند. بعضي منابع اين فكر را به تميم داري نسبت مي دهند و مي گويند وي منبر را ساخته است و برخي هم از«يا قوم رومي» ياد مي كنند و اما در مورد تعميرات و تغييرات منبر از جمله آورده اند:

1. پس از رحلت، منبر همچنان باقي بود تا اين كه معاويه شش پله از پايين به آن افزود كه مجموعاً نه پله شد. به نقلي ديگر اين منبر همچنان بود و مروان حكم والي مدينه در زمان معاويه دستور داد منبر داراي شش درجه براي او ساختند.

2. سال 150 هجري، به دستور والي مدينه، منبر را با مرمر مفروش نمودند.

3. سال 654 هجري، منبر در آتش سوزي مسجد النبي بسوخت و لذا در اين سال (يا سال 656) الملك المظفر امير يمن منبري از چوب صندل فرستاد كه در جاي منبر نبوي نصب گرديد.

4. سال 664 هجري، الملك الظاهر بَيْبَرس بند قُداري منبر جديدي فرستاد كه به جاي منبر قبلي گذاشته شد.

5. سال 797 هجري، الملك الظاهر برقوق منبري ارسال

1. و در روايت آمده كه بعد از ساخت منبر، آن تنه درخت در فراق حضرت حنين(ناله) سر داد و رسول خدا به سويش آمد و در برش كشيد تا خاموش شد.

كرد

ص: 1271

كه به جاي منبر بيبرس نصب گرديد.

6. سال 820 هجري، الملك المؤيد شيخ محمودي منبري فرستاد كه در محل نصب منبر برقوق گذاشته شد.

7. سال 886 هجري، منبر الملك المؤيد شيخ در آتش سوزي مسجد النبي بسوخت و مردم مدينه منبري از آجر ساختند و آن را در گچ و آهك گرفتند و در مكان آن جاي دادند.

8. سال 888(يا 889) هجري، منبري از مرمر و ظاهراً به دستور الملك قايِتباي روانه مدينه شد كه آن را به جاي منبر آجري قرار دادند.

9. سال 998 هجري، به دستور سلطان مراد سوم عثماني منبري يكپارچه از سنگ مرمر ساخته شد و به جاي منبر سلطان قايتباي نهادند.(1) اين منبر هم اكنون نيز در مسجد النبي و در سمت راست محراب النبي و در مقابل محل اذان بلال (و در ناحيه غربي روضة النبي مقابل ستون حنانه) در جايگاه اصلي منبر قرار دارد. اين منبر 12 پله بوده و با طلا و نقره تذهيب شده و بين سه پله تحتاني و نه پله فوقاني آن دري نصب گرديده است.(تاريخ و آثار اسلامي، ص 212 و 213؛ راهنماي حرمين شريفين، ج 5، ص 82؛ آثار اسلامي مكه و مدينه، ص 73؛ مدينه شناسي، ج 1، ص 19؛و...)

منحر

(مِ حَ) محل نحر. قربانگاه سرزمين مني را گويند.

منسك (مَ سَ)

1. عبادت خاص حج.

2. جاي قرباني در حج(لغت نامه)

مني

(مَ، مِ، مُ، نا)(2) بيابان وسيعي است كه در جانب شرقي مكه و ميان مكه و وادي مشعر الحرام قرار گرفته است و در فاصله حدود 10 كيلومتري بيت الله بين دو رشته كوه با

ص: 1272

سنگ هاي سخت و درشت محصور مي باشد. طول وادي مني حدود 3(5/3) كيلومتر بوده و وسعتي حدود شش كيلومتر مربع دارد و اخيراً با تراشيدن كوه ها بر فضاي مورد استفاده اضافه مي نمايند. مني جزء حرم مكه است و حد آن از جمره عقبه است تا وادي محسر، در رابطه با حج، مني محل توقف حاجيان و محل انجام اعمالي است.

واجبات مني

پس از طلوع صبح دهم ذي حجه كه حاجيان با حال احرام از مشعر به سوي مني مي آيند، طي سه روز و دو شب واجباتي (اعمالي و وقوف) به جاي مي آورند.

در روز دهم، چهارمين و پنجمين و ششمين عمل از اعمال حج (يعني رمي جمره عقبه، قرباني، حلق يا تقصير) را بايد انجام داد.

در روز يازدهم و دوازدهم، سيزدهمين عمل حج(يعني رمي جمرات ثلاث) را بايد انجام داد.

در شب يازدهم و دوازدهم، دوازدهمين عمل حج (يعني وقوف در مني) را بايد به عمل آورد.

مستحبات مني

غسل روز عيد نمودن

نماز روز عيد خواندن

دعاهاي روز عيد خواندن

حمد خدا پس از اعمال روز عيد كردن

نماز در مساجد كبش و بيعت خواندن

شب سيزدهم ذي حجه را در مني به سر بردن(3)

ريگ هاي مازاد مشعر را در مني دفن نمودن

صد ركعت نماز مستحبي در مسجد خيف خواندن

مستحبات هر يك از اعمال واجب(رمي، قرباني، حلق يا تقصير) را به جا آوردن

هر يك از اذكار (سبحان الله)، (لا اله الا الله)، (الحمد لله) را صد بار در مسجد خيف گفتن

تكبيرات (الله اكبر...و الحمد علي ما ابلانا) را بعد از 15 نماز

ص: 1273

(از ظهر روز عيد تا صبح روز سيزدهم) خواندن

تسميه مني به تفاوت نقل:

نام كوهي است در اين سرزمين.

1. منبر سلطان قايتباي را به مسجد قبا منتقل كردند كه هم اكنون نيز در آن جاست.

2. (مَ) لغت نامه، (مِ) فرهنگ فارسي،(مَ مِ مُ) عرشيان، ص 79.

3. در اين صورت بايد در روز سيزدهم جمرات ثلاثه را رمي كند.

در اين جا حضرت جبرئيل به حضرت ابراهيم گفت:«تمنا» كن.

حضرت آدم و حضرت حوا در اين نقطه آمرزش الهي را«تمنا» كردند.

حضرت آدم(عليه السلام) در اين جا در پاسخ به سؤال جبرئيل كه آيا تمنايي داري؟ گفت: تمناي جنت.

از«اِمناء» (به معني خون ريختن) است، چرا كه در اين جا خون قرباني ريخته مي شود.

از«منت» است و خداوند بر مردم منت گذاشت و در اين جا اعمال حج را به آنان ياد داد.

اماكن مني

1. مساجد، چون: مسجد خيف، مسجد صفايح، مسجد كبش، مسجد بيعت، مسجد كوثر.

2. قربانگاه، موسوم به مسلخ و مذبح و منحر. محل وسيع و محصوري است در سر راه مشعر در ورود به مني(1) در سمت راست كه براي قرباني كردن اختصاص يافته است (گرچه قربان كردن در هر نقطه اي از مني جايز است).

3. جمرات يا جمار (جمع جمره)سه ستون سنگي است كه از دامنه كوهي كه فاصل ميان مكه و مني است شروع شده و به عمق مني تا طول 271پيش مي رود.

وقايع مني

- بعد از بعثت سه واقعه تاريخي مهم در وادي مني اتفاق افتاد.

1. در اين جا صحيفه ملعونه براي محاصره اقتصادي اجتماعي پيامبر و بني هاشم تنظيم شد.

ص: 1274

. در اين جا در سال هاي دوازده و سيزده هجري اهالي يثرب با پيامبر اكرم(عليه السلام)بيعت كردند.

3. در اين جا بود كه به سال هشتم هجري در فتح مكه سپاه پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) اردو زد.

همراه مني

به مفهوم كلامي از امام سجاد(عليه السلام) در رفتن به مني بايد قصد آن داشت كه بعد از اين از دست و زبان و دلمان براي مردم ايمني باشد.

مواجهه

(مُ جَ هِ) جهت قبلي (قبله) حجره رسول الله يعني المواجهه...(مدينه شناسي، ج 1،ص 85)

مواضع

اربعه(مَ ضِ) همان (ك) مواطن اربعه

مواطن اربعه

(مَ طِ) مواضع اربعه. مساجدي هستند كه مسافر ميان قصر (شكسته) يا اتمام نماز مخير است و عبارتند از مسجد مكه (مسجد الحرام) مسجد مدينه(مسجد النبي) مسجد كوفه و حاير حسيني (منهج الصادقين، ج 3، ص 99؛ اصول فقه، ص 91؛ فقه فارسي با مدارك، ص 199 و 286).

مواقف

(مَ قِ) نقاطي كه براي اجراي آداب و اعمال حج در آن جا بايد توقف نمود، مانند: عرفات، مشعر الحرام،مني.

مواقيت

(مَ). جمع ميقات. اختصار (ك) مواقيت حج

مواقيت احرام

همان (ك) مواقيت حج

مواقيت حج

يا مواقيت احرام، اماكن معيني هستند كه جهت ورود به مكه و نيز جهت انجام حج بايد در آن احرام بست.

مواقيت

يا (ك) «ميقات»ها در نقاط مختلفي پراكنده اند.

مواقيت معروفه

ميقات هاي پنجگانه (يلملم، وادي عقيق، قرن المنازل،جحفه، مسجد شجره) را گويند.

موجوء

(مَ) حيواني كه رگ هاي او را ماليده باشند. در حج احوط اين است كه قرباني موجوء نباشد. (مناسك حج، ص 168)

موسم

(مَ سِ) هنگام گردن آمدن حاجيان براي حج كه نيمه اول ذي حجه است. (سفرنامه ناصر خسرو، ضمايم، ص 189)

موسم الحاج

(مُ لْ

ص: 1275

جّ) همان (ك) موسم (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

موضع الجنائز

(مَ ضِ عُ لْ جَ ءِ)همان (ك) مكان الجنائز

موفيه

(مُ وَ فّ يِ) از نام هاي مدينه است، زيرا حقوق ميهمانان را ادا مي كند و با نعمت هاي فراوان و معنويت از واردين پذيرايي مي نمايد و خاكش دردها را شفا مي بخشد و غبارش جزام را از بين مي برد. (حرمين شرفين، ص 119؛ ميقات حج، ش 7،ص 173؛ لغت نامه)

1. گفته اند قربانگاه جديد بيرون از مني است.

موقف

(مَ قِ) آنجا كه حج كنند. (لغت نامه)

وقتي پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) در عرفه توقف كرد، كوهي را كه بر آن ايستاده بود موقف ناميد، و همه عرفه موقف است و صبحگاه كه بر قزح ايستاده بود فرمود اين جا موقف است و همه مزدلفه موقف است (تاريخ طبري، ص 1279)

موقف اختياري

عرفات و مشعر آن گاه كه بر اساس اختيار وقوف شود.

موقف اضطراري

عرفات و مشعر آن گاه كه بر اساس اضطرار وقوف شود.

موقف اول

عرفات را گويند.

موقف دوم

مشعر الحرام را گويند.

موقفين

(مَ قِ فَ) دو موقف عرفات و مشعر الحرام.(مبادي فقه و اصول، ص 353)

مولد سيده فاطمه

(عليها السلام) شهرت خانه حضرت خديجه در مكه زادگاه اولاد رسول اكرم. (حج يوسف، ص 56) (ك) مولد فاطمه.

مولد علي

(عليه السلام) كعبه مكرمه است.

مولد فاطمه

(عليها السلام) شهرت خانه حضرت خديجه(عليها السلام) در مكه در نزديكي «مولد النبي» در محلي معروف به «القشاشيه» (در شرق مسجد الحرام) در كوچه اي به نام «زقاق الحجر» (زقاق العطارين) و رسول الله تا زمان هجرت در آن سكونت داشتند و سپس عقيل بن ابي طالب آن را گرفت. اين خانه در طول

ص: 1276

تاريخ توسط سلاطين مختلفي تعمير و تجديد بنا شد تا اين كه سعودي ها آن را تخريب كردند و مكان تقريبي آن حدود 150متري مروه بود كه اكنون داخل ميدان ترمينال اتوبوس شهري در پشت صفا و مروه و خيابان غزه محو شده است. اين خانه كه از مشاهد متبركه مكه بود حوادث متعددي به خود ديده است چون:

ازدواج رسول الله

تولد حضرت فاطمه

وفات حضرت خديجه

نزول جبرئيل بر نبي اكرم

حادثه ليلة المبيت و شروع هجرت

وجود مكاني در اين خانه معروف به «مختبي» به جهت دعوت مخفيانه به اسلام در اين جا و يا به جهت اختفاي حضرت از سنگ پراني مشركان. نوشته اند حضرت در پناه تخته سنگي خود را از سنگ پراني از سوي خانه ابولهب در امان قرار مي دادند و اين تخته سنگ تا قبل از تخريب خانه باقي بود. (ميقات حج، ش 3، ص 166 و 176؛ حرمين شريفين، ص 106؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 94)

مولد النبي

(مُ لِ دُ نَّ) شهرت خانه محل تولد پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) يعني خانه حضرت آمنه بنت وهب همسر حضرت عبدالله بن عبدالمطلب(عليهم السلام). اين خانه بسيار مقدس و با ارزش در تاريخ اسلام، از مشاهد متبركه مكه است و در شعب ابي طالب در كنار سوق الليل (در كوچه اي مشهور به زقاق المولد)واقع است. اين خانه بعد از هجرت حوادث چندي به خود ديد كه برخي از آنها عبارتند از:

عقيل آن رادر تصرف خود گرفت و به زعمي حضرت آن را به عقيل بخشيد.

محمد بن يوسف ثقفي برادر حجاج ثقفي آن را از

ص: 1277

فرزندان عقيل خريد و جزء خانه خود كرد.

خيزران مادر هارون الرشيد در سال 171هجري آن را گرفت و از خانه محمد بن يوسف ثقفي جدا ساخت و به مسجد تبديل كرد (كه در نزديكي محراب آن به نشانه محل تولد رسول الله حفره اي كندند و با نقره تزيين نمودند) و در ي از آن به «زقاق المولد» باز نمود.

ناصر عباسي در سال 576 و ملك مظفر امير يمن در سال 659 (يا666) و ملك مجاهد نوه ملك مظفر در سال 740 و امير شيخون دولتمرد مصري در سال 757 و ملك ناصرالدين اشرف شعبان از مماليك بحري مصر در سال 766 و ملك برقوق ظاهر از مماليك برجي مصر(امارت طي سال هاي 785 801 هجري قمري) آن را تعمير نمودند.

در دوران عثماني سلطان سليمان در سال 937 هجري بر آن گنبدي ساخت و در سال 963 گنبد را تعمير كردند و در سال 1009 هجري سلطان محمد (پسر سلطان مراد خان) عثماني آن را از نو عمارت كرد و براي آن قبه و مناره ساخت.

در دوران آل سعود در زمان ملك عبدالعزيز اين خانه مقدس و تاريخي كه مورد توجه و زيارت زائران بود (به منظور محو آثار اسلامي) تخريب گرديد ولي بعداً به علت بازتاب منفي اين عمل در ميان مسلمين جهان به ناچار ساختمان دو طبقه اي به عنوان كتابخانه در آن ساختند كه اكنون تابلوي «وزارة الحج و الاوقاف، المكتبة المكة المكرمه» بر آن ديده مي شود. اين ساختمان با نمايي سفيد و پنجره هاي متعدد در سمت ميدان صفا و مروه (كه ايستگاه اتوبوس است)قرار دارد

ص: 1278

و تنها اين بنا در ميدان مذكور ديده مي شود. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 87 و 88؛ ميقات حج، ش 3، ص 165؛ تاريخ پيامبر اسلام، ص 55؛ حرمين شريفين، ص 107؛ عرشيان، ص 71)

مؤمنه

(مُ مِ نِ) از نام هاي مدينه است (حرمين شريفين، ص 118؛ ميقات حج، ش 7، ص 169)

مؤنسه

از نام هاي زمزم است(ميقات حج، ش 10، ص 91)

مهابه

(مَ بَ)از القاب مكه است چون ملحدين و جبابره از مهابت خلقي و طبيعي كعبه خوف و هراس دارند. (ميقات حج، ش 21، ص 123).

مهاجر رسول الله

(مُ جَ) از نام هاي مدينه است. (حرمين شريفين، ص 119)

مهاجرين

(مُ جِ) عنوان مسلماناني است كه در عصر رسول الله در سال سيزدهم بعد از بعثت به فرمان آن حضرت از مكه به مدينه مهاجرت نمودند.

مهبط

(مَ بِ) از نام هاي مكه است.(لغت نامه)

مهبط جبرئيل

همان (ك) مقام جبرئيل

مهراس

(مِ) سنگلابي. به زعمي در راه احد واقع شده است. در پايان غزوه احد حضرت امير با سپر خويش از مهراس (آبي كه در گودي سنگ هاي كوه جمع شده بود)مي آورد و به صورت رسول خدا مي ريخت. (مدينه شناسي، ج 2، ص 241؛ ميقات حج، ش 31، ص 54)

مهل

(مُ هَ لّ) ميقات (لغت نامه)

مهل

(مُ هِ لّ) احرام بسته. تلبيه (لبيك)گوينده (كتاب حج، ص 254)

مهلل

نام ديگر وادي (ك) محسر

مهلهل

نام ديگر وادي (ك) محسر

مهيعه

(مَ يَ عِ) نام قديم (ك) جحفه

ميزاب نام

(ك) ناودان كعبه

ميزاب رحمت

نام (ك) ناودان كعبه

ميقات

نشانگر زماني مخصوص و بيانگر مكاني مخصوص است. محلي كه در وقت معين در آن اجتماع مي كنند و زمان خاصي كه براي كار معيني

ص: 1279

قرار داده مي شود و در مبحث حج ميقات بر دو قسم است:

ميقات زماني مراد وقت مجاز براي محرم شدن و انجام اعمال حج و عمره است و اين زمان در:

1. عمره مفرده، طول ايام سال است (بجز ايام اختصاصي حج) جهت محرم شدن و جهت انجام عمره.

2. عمره تمتع، طول ماه هاي شوال و ذي قعده و نه روز اول ذي حجه (تا پيش از ظهر) است جهت محرم شدن و جهت انجام عمره.

3. حج، طول ماه هاي شوال و ذي قعده و نه روز اول ذي حجه (تا پيش از ظهر) است براي محرم شدن(1) و تا روز دوازدهم (يا سيزدهم) ذي حجه است براي انجام حج (و تا آخر ذي حجه براي برخي از اعمال حج).

ميقات مكاني موضع خاص محرم شدن جهت ورود به مكه و جهت انجام عمره و حج است. ميقات ها(2) متعددند و با توجه به نوع عبادت حج و يا عمره و نيز با توجه به نقطه ورود به حرم متفاوتند و مانند يك خط دايره اي اطراف مكه را فرا گرفته اند. و عبور از اين ميقات ها و يا محاذي

1. در حج تمتع بعد ازاتمام عمره تمتع است تا هنگامي كه بتوان خود را براي بعد از ظهر روز نهم ذي حجه به وقوف اختياري عرفات رسانيد.

2. و چون «ميقات»به طور مطلق و بدون قيد مكان آورند منظور ميقات مكاني است.

آنها (براي مسافر يا ساكن و براي قاصد حج و عمره يا فاقد قصد) بدون احرام، حرام است.

ميقات حج تمتع

يعني محل احرام بستن براي انجام حج تمتع است. ميقات

ص: 1280

حج تمتع (كه پس از انجام عمره تمتع صورت مي گيرد) خود شهر مكه است با افضليت در:

1. مسجد الحرام

2. مقام ابراهيم

3. حجر اسماعيل و زير ناودان طلا

ميقات عمره تمتع

مكان احرام بستن براي ورود به مكه و انجام عمره تمتع است (و اجازه نيست كه از ميقات يا محاذي آن بدون احرام عبور نمود و وارد مكه شد)و در چند مكان (ميقات)مي توان احرام بست و اين ميقات ها(مواقيت)كه در خارج از حرم واقع هستند عبارتند از:

1. ذوالحليفه؛ ميقاتي است در حدود چند كيلومتري جنوب مدينه به طرف مكه (و به فاصله تقريبي 486 كيلومتري) و از جميع ميقات هاي ديگر نسبت به مكه دورتر است و افضل همه ميقات هاست از نظر وثوق. در اين جا مسجد شجره قرار دارد كه در هر جاي آن مي توان محرم شد.اين جا ميقات همه كساني است كه از راه مدينه عازم مكه هستند.

2. وادي عقيق؛ ميقاتي است در شمال شرقي مكه (به فاصله تقريبي 94 كيلومتري) اوايل اين ميقات را از طرف عراق «مسلخ» و اواسط آن را «غمره»و اواخر آن را «ذات عرق» گويند و در همه جاي اين وادي مي توان احرام بست و افضل بستن احرام از «مسلخ»است. اين جا ميقات اهل عراق و نجد و همه كساني است كه از آن راه عازم مكه هستند.

3. جحفه؛ ميقاتي است در شمال غربي مكه (به فاصله تقريبي 156 كيلومتري) جحفه (كه در قديم «مهيعه» ناميده مي شد به معني با وسعت)، ميقات اهل شام و مصر و مغرب و همه كساني است كه از اين راه (و از راه

ص: 1281

جده) به مكه مي روند در صورتي كه پيش از آن به ميقات ديگري برخورد نكرده باشند (و الا بايد در همان ميقات جلوتر احرام بست) اما اگر بدون احرام از ميقات پيشين عبور شود و برگشتن به آن ممكن نباشد لازم است از جحفه محرم شد.

4. قرن المنازل يا «قرن الثعالب» ميقاتي است در شرق مكه (به فاصله تقريبي 94 كيلومتري و از راه رياض حدود 80 كيلومتري، اين جا ميقات اهل طايف و همه كساني است كه از اين راه عازم مكه مي شوند.

5. يلملم يا «الملم» يا «ململم» يا «يرمرم» كوهي است از كوه هاي تهامه، و وادي يلملم ميقاتي است در جنوب شرقي مكه (به فاصله تقريبي 94 كيلومتري و از راه جديد 54 كيلومتري)، اين جا ميقات يمن و كساني است كه از اين راه عازم مكه مي شوند.(1)

6. محاذي؛ در مواردي محاذي، ميقات است يعني اگر هنگام رفتن به مكه به جايي رسند كه در صورت رو به قبله ايستادن، ميقات بدون فاصله زياد در سمت راست يا چپ قرار گيرد (عرفاً) به طوري كه اگر از آن جا بگذرند ميقات متمايل به پشت شود گذشتن از آن جا بدون احرام جايز نيست.

7. خانه، دويرة الاهل؛ ميقات اشخاصي كه خانه هايشان به مكه نزديك تر از ميقات هاي پنجگانه (ذوالحليفه، وادي عقيق، جحفه، قرن المنازل، يلملم) است خانه هاي خودشان است.

8. ادني الحل؛ جايي است كه از ديگر مواضع حِلّ به مكه نزديك تر است (نزديك ترين محلي كه از حرم بيرون مي باشد) و از آن جا ورود به حرم بدون احرام جايز

ص: 1282

نيست و ميقات كساني است كه از هيچ كدام از ميقات ها و يا محاذي آنها عبور نكرده و تمكن رفتن به يكي از آنها را هم ندارند.

9. فخ نقطه اي است در مدخل ورودي مكه(در محدوده

1. چوادي هاي پنجگانه مسجد شجره (ذوالحليفه)، وادي عقيق، قرن المنازل، جحفه و يلملم را رسول گرامي اسلام تعيين فرمودند.(ميقات حج، ش 6، ص 142).

مسجد تنعيم) كه يكي از نقاط آغازين حرم است و به نظر برخي فقها ميقات كودكان و نابالغ ها (كه طاقت سرما و گرما را ندارند) مي باشد. (ميقات صبيان)

ميقات عمره مفرده

مكان احرام بستن براي انجام عمره مفرده با توجه به ورود به مكه و يا حضور در مكه متفاوت است:

الف: ميقات خارج مكه: كسي كه از مكه دور است و بخواهد جهت ورود به مكه و انجام اعمال مفرده احرام ببندد، ميقات ها همان ميقات هاي عمره تمتع (يعني: ذوالحليفه، وادي عقيق، جحفه، قرن المنازل، يلملم، محاذي، ادني الحل، خانه، فخ) مي باشد. (é)

ب: ميقات داخل مكه: كسي كه در داخل مكه است و بخواهد جهت انجام اعمال عمره مفرده احرام ببندد بايد به خارج از حرم رود و در ميقات هاي خاصي احرام بندد كه عبارتند از:

1. تنعيم: مكاني است در شمال(غربي) مكه در سر راه مدينه به مكه(كه امروزه متصل به شهر مكه شده است).

2. حديبيه: سرزميني است ما بين جده و مكه در مغرب حرم در نزديكي مكه(به نقلي در فاصله حدود 20 كيلومتري).

3. جعرانه: سرزميني است ما بين طايف و مكه در جانب شمالي حرم(در فاصله تقريبي 26 يا 29 كيلومتري) و روستاي

ص: 1283

كوچكي است در كنار وادي سرف.(1)

4. اضأه لبن يا«اضأه ابن عقش» محلي است در سر راه يمن كه از جانب جنوب(شرقي) حد حرم مكه است.(در فاصله دوازده كيلومتري)

5. وادي نخله: مكاني است در شرق حرم

6. وادي عرنه: مكاني است در شرق حرم.

7. ادني الحل: مراد اولين نقطه خارج از حرم است كه از همه جوانب محقق است.«ادني» يعني نزديك ترين و ادني الحل جايي است كه از ديگر مواضع حل به مكه نزديك تر است كه منتهي اليه حرم به آن متصل است و يا اولين نقطه خارج حرم است و از جمله جاهاي معروف«ادني الحل» همان حديبيه و تنعيم و جعرانه است.(2)

ميمون

(ك) چاه ميمون

ميمونه

(مَ نِ) از نام هاي زمزم است.

1. افضل و قدر متيقن اين ميقات ها، تنعيم و حديبيه و جعرانه است و رسول گرامي اسلام در اين نقاط محرم شدند.پيدا كردن حد حرم در بقيه موارد مقداري مشكل است.

2. منابع مورد استفاده درباره ميقات:

لمعه، ج 1،ص 114؛ تبصره المتعلمين،ص 155؛ توضيح مناسك حج،ص 13 الي 35؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 127 الي 130؛ ميقات حج،ش 2 و ش 6؛ فرهنگنامه حج و عمره، دفتر اول،ص 26؛ فقه فارسي با مدارك، ص 86؛و...

ن

نائي

(ءِ) كسي است كه منزل او 48 ميل (16 فرسخ) از مكه فاصله دارد و بر نائي تمتع فرض مي باشد. (احكام عمره، ص 6؛ ناسخ التواريخ، حضرت رسول، ج 4، ص 3)

نابت

(بِ) يا (ك) كوه رحمت

نابيه

(يِ) از نام هاي مكه است. (ميقات حج، ش 4،ص 133)

ناجيه

(يِ) از نام هاي مدينه است. (حرمين شريفين، ص 119)

ناخن چيدن

همان

ص: 1284

(ك) تقصير

نادره

(دِرِ) از نام هاي مكه است. (ميقات حج، ش 4، ص 147؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 36)

ناذر

(ذِ) نام كعبه در زمان هاي بسيار قديم(دايرة المعارف فارسي، ذيل كعبه)

نار الغدر

(رُلْ غَ) هر گاه كسي با همسايه نيرنگ مي كرد در ايام حج بر فراز يكي از دو كوه اخشب در مني آتش مي افروختند و بانگ مي زدند اين نيرنگ فلان است.(دايرة المعارف بزرگ اسلامي، ذيل آتش)

نار المزدلفه

(مُ دَ لَ فِ) آتشي كه اعراب در مزدلفه(از مشاعر حج) مي افروختند براي راهنمايي كسي كه راه عرفه را گم كرده بود و اول كسي كه اين آتش را برافروخت قصي بن كلاب بود.(دايرة المعارف بزرگ اسلامي، ذيل آتش؛ لغت نامه)

ناسه

(سِّ) از نام هاي مكه است به علت كم آبي يا اين كه هر كس در آن الحاد ورزد خدا او را طرد كند.(ميقات حج، ش 4، ص 142؛ حرمين شريفين، ص 14؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 36)

ناشته

(ش ت) از نام هاي مكه ذكر شده است.(ميقات حج، ش 4، ص 146)

ناشر

(ش) از نام هاي مكه است.(تاريخ و آثار اسلامي، ص 36)

ناشه

(ش) از نام هاي مكه است(ميقات حج، ش 4، ص 146)

ناظر الكسوه

(ظِ رُ لْ كِ وِ) رئيس دار الكسوه (كارگاه تهيه پوشش كعبه) را مي گفتند.(ميقات حج، ش 11، ص 95)

نافعه

(فِ عِ) از نام هاي زمزم است.

ناقل الميره

(قِ لُ لْ رِ) كسي است كه براي نقل خواربار، رفت و آمد دارد چنين شخصي اجازه دارد بدون احرام وارد حرم شود.(احكام عمره، ص 13، و...)

ناميه

(يِ) از نام هاي مكه است.(تاريخ و آثار اسلامي، ص 37)

ناودان رحمت

نام (ك) ناودان

ص: 1285

كعبه

ناودان طلا

نام (ك) ناودان كعبه

نادوان كعبه

ناوداني است مستقر در بالاي سقف كعبه در ضلع شمالي (طرف حجر اسماعيل) كه آب باران را به ميان حجر منتقل مي كند. اين ناودان بنام هاي متعددي موسوم است، چون: ناودان رحمت، ناودان طلا، ميزاب رحمت، ميزاب و در مورد كارگذاري اين ناودان از جمله آورده اند:

1. قريش اولين ناودان را 5 سال پيش از بعثت (هنگام تجديد بناي كعبه) از چوب نصب نمود (و قبل از اين كعبه ناودان نداشت).

2. عبدالله بن زبير در اسلام نخستين كسي بود كه به سال 64 هجري نصب ناودان نمود.

3. حجاج بن يوسف در بازسازي كعبه به دستور عبدالملك به سال 74 هجري ناوداني به بام كعبه گذاشت.

4. خالد بن عبدالله قَسْريّ به دستور وليد بن عبدالملك ناودان خانه را از طلا بساخت يا اين كه با اوراق طلا ناودان نقره اي را از درون و بيرون طلا كاري كرد.

5. شيخ ابوالقاسم را مشت فارسي صاحب رباط مشهور مكه ناودان را تغيير داد كه در سال 537 هجري پس از مرگش توسط خادم او نصب شد.

6. مقتفي خليفه عباسي در سال 541 هجري ناوداني ديگر كار گذارد.

7. ناصر عباسي ناوداني از چوب كه با قلع اندود شده بود نصب نمود.

8. در سال 781 هجري ناودان تزيين شد.

9. بعدها ناودان ديگري از مس كارگذاري شد.

10. سلطان سليمان قانوني در سال 954 (يا 959) هجري ناودان مسي را برداشت و ناوداني نقره اي بر بام كعبه قرار داد.

11. از مصر در سال 962 هجري ناوداني از طلا فرستاده شد كه به جاي ناودان نقره

ص: 1286

اي نصب گرديد.

12. سلطان احمد خان عثماني در سال 1012 هجري ناوداني نقره اي منقش به طلا و مينا و لاجورد بر كعبه گذارد.

13. سلطان مراد عثماني در دوباره سازي كعبه به سال 1040 هجري ناوداني از چوب كه بر آن صفحه هاي نقره زرين كاري شده بود نصب كرد.

14. سلطان عبدالمجيد عثماني در سال 1270 (يا 1273 يا 1276) هجري قمري ناوداني يكپارچه از طلا (كه در قسطنطنيه ساخته شده بود) قرار داد كه همچنان باقي است.(حرمين شريفين، ص 54و 63و69؛ كعبه، ص 35؛ تاريخ مكه ص 117؛ احكام حج و اسرار آن، ص 96؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 50؛ تاريخ جغرافيايي مكه معظمه و مدينه طيبه، ص 142)

نايب

(يِ)

1. كسي كه در حج نيابتي كليه اعمال حج را به نيابت ديگري انجام مي دهد.

2. كسي كه بعضي از اعمال حج را به نيابت ديگري انجام مي دهد مثل نيابت براي رمي جمرات يا قرباني و...

نبلاء

(نُ بَ) از نام هاي مدينه است.(حرمين شريفين، ص 119)

نبيذ سقايه

(نَ) آبي است كه در آن خرما يا كشمش مي ريختند تا شيرين شود و حاجيان بنوشند. آميزه اين آب به حدي نبود كه مسكر و حرام باشد(ميقات حج،ش 28، ص 128)

نتف

(نَ) موي بركندن است و در احرام از محرمات است.

نتف الابط

(نَ فُ لْ اِ) ازاله موي زير بغل و در احرام از محرمات است.

نجد

(نَ) بخشي از شبه جزيرة العرب (و قلب صحرا) است و سرزميني كوهستاني است كه چون نسبت به نقاط مجاور بلندتر است نجد ناميده شد و حدودش به حجاز و يمن و شام و عراق متصل

ص: 1287

است. نجد موطن آل سعود و منشأ فرقه وهابي مي باشد.

نجر

(نَ) حرارت، رنگ

1. نام زمين مكه است.

2. نام زمين مدينه است.(لغت نامه)

نحر

(نَ)

1. نام مكه به جهت شدت حرارت

2. نام مدينه به جهت شدت حرارت يا رنگارنگي بازارش.(ميقات حج، ش 7، ص 173) (ل)

نخاوله

(نَ وِ لِ) طائفه اي از قبايل عربي اسلامي اصيل و ريشه دار در مدينه منوره هستند كه طوايفي از سادات نيز مخلوط آنهايند و در قسمت جنوب شهر در محله اي به نام محله نخاوله ساكنند و عوام آنان را نخولي خوانند. اين طايفه كه از ديرباز در مدينه طيبه مي زيسته اند و نيز سادات آنها(كه از نسل حسنين(عليهما السلام) هستند) همه از شيعيان اماميه و داراي جمعيتي زياد هستند. نخاوله در زمان عثماني اتحاديه اي داشتند ولي سعودي ها اتحاديه كشاورزي آنها را منحل نموده و به علت تشيع مورد تحقير و بدرفتاري قرار دادند. نخاوله در ربيع الثاني سال 1346 قمري قيام نمودند اما سعودي ها آن را سركوب كرده و بيش از هفت هزار نفر را كشتند و بر زنان آنها به عنوان زنان كفار تعدي نمودند. پس از اين نهضت ملي شيعي، آل سعود به تحقير نخاوله اي ها پرداختند و فرمان دادند تا با آنان رفت و آمد و مصاحبت نشود و اجازه كسب و كار نيابند و جز در كارهاي پست و بي ارزش استخدام نگردند. در سال 1371 قمري نخاوله ها خواستار رفتار منصفانه با خود شدند اما مورد حمله وزير كشور قرار گرفتند. آنها در فقر به سر مي برند و حجاج ايراني در موسم حج

ص: 1288

به آنان كمك مادي مي نمودند تا اين كه در اثر تحولات اخير در اوضاع سياسي منطقه، نخاوله اي ها وضع اقتصادي بهتري يافته اند. در تسميه اينان به تفاوت گفته اند:

1. منسوب به قريه نخله (بين مكه و مدينه) هستند.

2. از نسل ابونخليه سعيد يا لهبي (هر دو از صحابه) هستند.

3. در كشاورزي نخل (در كارگاه گرده افشاني نخل) داراي مهارت هستند. (تاريخ مكه، ص 271 الي 277؛ راهنماي حرمين شريفين، ج 5، ص 144)

نخله

همان (ك) وادي نخله

نخولي

(نَ) يا (ك) نخاوله

نزول مني

(مَِ نا) از واجبات افعال حج است كه زائر پس از افاضه از مشعرالحرام روز دهم ذي حجه وارد مني شود تا مناسك آن جا (رمي جمره، ذبح، حلق) را به جاي آورد. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

نساسه

(نَ سّ سِ) از نام هاي مكه است. (لغت نامه؛ ميقات حج، ش 2، ص 219؛ ش 4، ص 142؛ ش 21، ص 92)

نسك

(نُ سُ) (نَ نِ - نُ) عبادت خدا. هر كاري كه وسيله تقرب به خدا باشد، لكن غالباً در مورد قرباني به كار مي رود. (برهان قاطع؛ مجمع البيان، ج 9، ص 34)

نسكين

يعني حج و عمره (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

نسيء

(نَ) انما النسيء زيادة في الكفر (توبه 37)

نسيء (به معناي تأخير و افزودن) جا به جايي بعضي از ماه ها توسط اعراب جاهلي بود كه (تا سال نهم هجري) طي مراسم خاصي آن را انجام مي دادند (ولي اسلام از آن نهي فرمود) اين كار توسط متصديان ويژه اي صورت مي گرفت كه به آنها «قلامسه» مي گفتند از آن جهت كه گويند اولين كسي

ص: 1289

كه ماه ها را براي عرب نسيء مي كرد «قُلَمَّس» نام داشت، و در اين كه هدف از نسيء و جا به جا كردن ماه ها توسط عرب چه بوده دو نظر وجود دارد:

1. چون عرب در ماه هاي حرام (ذي قعده، ذي حجه، محرم، رجب) كه سه ماه آن پشت سر هم بود، به علت تحريم جنگ و غارت دچار مضيقه مالي مي شد لذا ماه هاي حرام را جا به جا مي كرد به اين نحو كه حرام بودن ماه محرم را به ماه صفر واگذار مي نمود تا فرصتي براي جنگ و كسب غنايم جنگلي پيدا شود.

2. چون عرب مي خواست حج را در هواي مناسب انجام دهد ماه ها را جا به جا مي كرد يعني از آن جا كه حج بايد در ماه ذي حجه انجام مي شد و گاهي ذي حجه به فصل گرماي طاقت فرساي مكه مي افتاد لذا هم حج گزاران در زحمت بودند و هم به علت نبودن ميوه و پوست در بازار، مبادلات

به نحو مطلوب صورت نمي گرفت؛ اين بود كه با عمل نسئي كاري مي كردند كه موسم حج در يك زمان معتدل باشد(تا بتوان با عرضه محصولات، بازار پر رونقي داشت) طبق اين نظر نسئي فقط تأخير يك ماه حرام به ماه ديگر نبود بلكه نوعي كبيسه كردن و تطبيق سال هاي قمري به سال هاي شمسي(توسط قلامسه) بود به اين نحو كه با توجه به اختلاف ده روز بين سال هاي قمري و شمسي كه در هر سه سال يك ماه تفاوت مي كرد سال سوم را يك ماه

ص: 1290

زياد كرده و آن را سيزده ماه مي گرفتند و روي اين حساب مبدأ سال سوم اول ماه صفر مي شد ولي آن را ماه محرم مي ناميدند، و لذا حج اين سال را قهراً در ماه محرم حقيقي انجام مي دادند و با گذشتن دو سال حج در ماه صفر قرار مي گرفت و همچنين تا يك دور تمام گردد. (ميقات حج، ش 3، ص 118 الي 125؛ و...)

نسيكه

(نَ كِ)

1. ذبح، قرباني

2. خون قرباني

3. ذبيحه. آن چه كه قربان كنند به مني(لغت نامه)

نشانه

(نِ نِ) آن است كه كفش خود را به خون شتر و قرباني بيالايد و بدان بر كوهان زند تا دانسته شود كه قرباني است و يا رقعه اي مشعر بر اين كه آن قرباني است نويسد و آن را در شتر قرباني گذارد. (لمعه، ج 1، ص 134، و پاورقي)

نصف درهم

پرداختي است در كفاره كشتن جوجه كبوتر توسط شخص مُحِلّ در حرم مجازات هاي مالي در حقوق اسلامي، ص 52)

نفر

(نَ فَ)(نَ) بيرون شدن حاجيان از مني در يوم النفر(لغت نامه) (â)

نفر اول

بيرون رفتن از مني را به نيت ختم عمل روز دوازدهم (ذي حجه) نفر اول گويند كه بايد پس از ظهر باشد.(تبصرة المتعلمين، ص 198)

نفر ثاني

بيرون رفتن از مني را در روز سيزدهم(ذي حجه) نفر دوم گويند كه پيش از ظهر جايز است.(تبصرة المتعلمين، ص 198)

نقرة الغراب

(نُ رَ تُ لْ غُ)

1. از اسامي مجازي زمزم است (ميقات حج، ش 4، ص 144؛ ش 10،ص 91)

2. از نام هاي مكه است (ميقات حج، ش 4، ص 144؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 63)

نقع

ص: 1291

نَ قَ) گويند اسم است براي ما بين عرفات تا مزدلفه (الاتقان، ج 2، ص 452)

گاه به كعبه

پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) فرمود: «نگاه به كعبه از كنار آن، گناهان را نابود مي سازد». (معارف و معاريف)

از آداب كعبه نگاه به آن است. امام صادق(عليه السلام) فرمود: نگاه كردن به خانه كعبه عبادت است (فقه فارسي با مدارك، ج3، ص 137)

نماز استداره اي

(اِ تِ رِ) نماز جماعت در مسجد الحرام در دايره كعبه.

نماز طواف

نمازي است كه در مراسم حج و عمره بعد از انجام عمل طواف هاي(زيارت و نساء) مي خوانند. نماز طواف از واجبات(غير ركني) است و نمازي دو ركعتي است بدون اذان و اقامه كه(به طور بلند يا آهسته) در مسجد الحرام در پشت و نزديك مقام ابراهيم ادا مي شود به طوري كه مقام ابراهيم بين نمازگزار و خانه كعبه قرار گيرد و در صورت (ازدحام جمعيت) و عدم امكان اداي آن به اين حالت فرموده اند كه در يكي از دو طرف و نزديك مقام ابراهيم نماز به جاي آورده شود. نماز طواف دو گونه است:

نماز طواف زيارت

اين نماز بعد از انجام«طواف زيارت» بايد ادا شود. اين نماز:

1. در عمره (تمتع و مفرده)، سومين عمل است و با لباس احرام خوانده مي شود.

2. در حج تمتع، هشتمين عمل است و بدون لباس احرام خوانده مي شود و براي اداي آن از روز دهم تا دوازدهم (و در مواردي تا آخر) ذي حجه فرصت هست.

نماز طواف نساء

اين نماز بعد از انجام «طواف نساء»

بايد ادا شود. اين نماز:

1. در عمره مفرده(1) هفتمين عمل است كه بدون لباس احرام خوانده مي شود

ص: 1292

و با انجام آن عمره مفرده پايان مي پذيرد.

2. در حج تمتع يازدهمين عمل است كه بدون لباس احرام خوانده مي شود و براي اداي آن از روز دهم تا دوازدهم (و در مواردي تا آخري) ذي حجه فرصت هست.

مستحبات نماز

بعد از طواف فوراً به جاي آوردن

بعد از حمد ركعت اول، سوره توحيد خواندن

بعد از حمد ركعت دوم، سوره كافرون خواندن

بعد از نماز، حمد و ثناي خداوند متعال به جاي آوردن

بعد از نماز، بر معصومين(عليهم السلام) صلوات فرستادن

بعد از نماز، حجر الاسود را لمس كردن و آن را بوسه زدن

بعد از نماز، قبولي اعمال را از درگاه پروردگار طلب نمودن

بعد از نماز، از زمزم نوشيدن و به سر و پشت و شكم پاشيدن

همراه نماز

به مفهوم كلامي از امام سجاد(عليه السلام) بايد توجه داشت كه با نماز در مقام ابراهيم از اين پس بايد نمازهاي ابراهيمي بر پا داشت و با نماز بيني شيطان را به خاك ماليد.

نماز طواف زيارت

(ك) نماز طواف

نماز طواف نساء

(ك) نماز طواف

نمرات

(نَ مِ) نشانه هاي حرم كه بالاي كوه نمره منصوب است(بروشور«حقيقت حج»).

نمره

(نَ مَ رِ) (نَ رِ) نام كوهي (يا ناحيه اي) است در حد عرفات و يكي از حدود حرم مكه است كه نشانه هاي حرم بر آن نصب است و بدون احرام نمي توان از آن جا وارد مكه شد. نمره از حدود عرفات هست ولي جزء موقف نيست.

همراه نمره

به مفهوم كلامي از امام سجاد(عليه السلام) هنگام ديدار از وادي نمره بايد قصد آن كرد كه از اين پس كسي را امر نكنند مگر اين كه

ص: 1293

خود بدان عامل باشند و كسي را از كاري نهي نكنند مگر آن كه خود، آن فعل را ترك كرده باشند.

نواخله

(نَ خِ لِ) شهرت ديگري از (ك) نخاوله(ميقات حج، ش 17، ص 158 و 159)

نوحاجي

در تأليفات فقه فارسي به كسي گفته اند كه حجة الاسلام را به جاي آورد. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

از آداب كعبه آن است كه داخل خانه كعبه شود، خصوص اگر نوحاجي باشد. (فقه فارسي با مدارك، ج 3، ص 137)

نيابت

(بَ)

1. نايب بودن (جانشيني) در انجام حج.

2. نايب بودن (جانشيني) در انجام برخي از اعمال حج به خاطر مشقت و حرج آن براي زائر مثلا در سعي يا طواف يا رمي يا قرباني.

1. در عمره تمتع اين نماز نيست.

و

واجبات حج

احكام حج. اعمال حج. امور واجبي كه در زيارت خانه خدا و در مراسم و مناسك حج بايد رعايت شوند؛ مثل واجبات احرام، تقصير (حلق)، رمي، سعي، طواف، عرفات، قرباني، مشعر، مني، نماز طواف.

واجبات عمره

احكام عمره. اعمال عمره. افعال عمره. امور واجبي هستند كه در زيارت بيت الله و در مراسم عمره(تمتع و مفرده) بايد رعايت گردند؛ مثل واجبات احرام، تقصير، سعي، طواف، نماز طواف.

واجب الحج

(جِ بُ لْ حَ جّ) شخص داراي امكانات مالي و جسمي و امنيتي در حدي كه حجة الاسلام بر او واجب شود. كسي كه براي زيارت بيت الله الحرام مستطيع است. داراي (ك) استطاعت.

وادي

از نام هاي مكه است (ميقات حج، ش 4، ص 138؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 36)

وادي ابراهيم

شهر مكه در بستر وادي ابراهيم قرار دارد كه از شمال شرقي به جنوب غربي كشيده مي شود و پس

ص: 1294

از آن كه از مسجدالحرام گذشت وادي مسفله ناميده مي شود.(دايرة المعارف فارسي، ذيل مكه)

وادي ابي جيده

(جَ دِ) همان (ك) وادي بطحان

وادي بطحان

(بَ طِ)(بَ بُ) مشهور به وادي ابي جيده از وادي هاي مدينه است ابتداي آن نزديك ماجشويه و آخر آن نزديك مسجد فتح مي باشد. از پيامبر اكرم نقل شده كه بطحان بركه اي از بركه هاي بهشت است. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 395)

وادي جمع

همان (ك) مشعر الحرام

وادي جن

(جِ نّ) محلي نزديك مدينه كه پريان در آن جا اسلام آوردند. (لغت نامه)

وادي الحرم

(يُ لْ حَ رَ) از نام هاي مكه است (تاريخ مكه، ص 15)

وادي حصون النيق

(ح نُ نّ) مساحت ما بين مسجد شجره تا مسجد ذو قبلتين را گويند(سيري در اماكن سرزمين وحي، ص 12)

وادي رانونا

مساحت ما بين شرق مدينه و جنوب آن را گويند. وادي رانونا جزئي از قبا در قطاع جنوبي به شمار مي رود و مسجد جمعه در بني سالم كه پيامبر اكرم نخستين نماز جمعه را در آن برگزار كرد در ميان اين وادي قرار داشته

است. (سيري در اماكن وحي، ص 12؛ مدينه شناسي، ج1، ص25؛ تاريخ و آثار اسلامي)

وادي سيل

همان (ك) قرن المنازل

وادي عرفات

همان (ك) عرفات

وادي عقيق

اطلاقي است براي چند وادي در

عربستان.(و هر وادي را كه سيل بشكافد و وسعت دهد عقيق گويند)

1. ميقاتي است در شمال شرقي مكه(به فاصله تقريبي 94 كيلومتري) اوايل اين ميقات را از سمت عراق «مسلخ» و اواسط آن را «غمره» و اواخر آن را «ذات عرق» گويند، و اين جا (بطن عقيق) ميقات اهل عراق و نجد و كساني است كه از اين راه عازم مكه هستند و فرموده

ص: 1295

اند افضل آن است كه از مسلخ احرام بندند. (توضيح مناسك حج، ص 33؛ فقه فارسي با مدارك، ص 84)

2. دره اي است در غرب مدينه و راه مدينه از آن مي گذرد. اين وادي پس از باران هاي سنگين چندان پر آب مي شد كه آن را به فرات تشبيه كردند. پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) عقيق را دوست مي داشت. و آن را«وادي مبارك» مي خواند. اين وادي به بخش هاي صغير و كبير و اكبر تقسيم شده است و قسمت اكبر آن در دست حضرت علي اميرالمؤمنين(عليه السلام)بود و حضرت چاه هايي در آن حفر نمود و اين چاه ها در منطقه شجره كنوني قرار داشته و به همين جهت مسجد شجره به مسجد آبار و يا ابيار علي معروف است. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 359؛ دايرة المعارف فارسي، ذيل عقيق)

وادي غير ذي ذرع

ربنا اني اسكنت من ذريتي بواد غير ذي ذرع (ابراهيم 37)

وادي بي كشت و ذرع وادي مكه يعني ابطح است كه در آن زمان در وادي مكه آب و زراعتي وجود نداشت. اما همين وادي غير قابل كشت كه شاهد كمال بندگي و طاعت حضرت ابراهيم (عليه السلام) در برابر خداي تعالي بود به بركت وجود حضرت اسماعيل و به دعاي حضرت ابراهيم(وارزقهم من الثمرات ابراهيم37) جداي از جنبه مقدس ترين مكان عبادي عالم، داراي آب و كشت شد و چهره اي آبادان يافت.

وادي فاطمه(س)

در 85 كيلومتري شمال غربي مكه نرسيده به محدوده حرم قرار دارد و در آن چشمه هاي فراوان و نحلستان هاي زيادي است. سنگ هاي معدني بسيار عالي اين وادي در تعميرات و

ص: 1296

نوسازي مسجد النبي و مسجدالحرام در سطح گسترده اي مورد استفاده قرار گرفته است. اكثر آب هاي گوارايي كه در ظروف پلاستيكي در ايام حج به زائران خانه خدا داده مي شود از همين وادي تهيه شده و نام وادي فاطمه نيز بر آن ديده مي شود.(راهنماي حرمين شريفين،ج 5،ص 265؛ احكام حج و اسرار آن، ص 81؛ با راهيان قبله، ص 174)

وادي فخ

همان (ك) فخ

وادي قرن

همان (ك) قرن المنازل

وادي مأزمين

همان (ك) مأزمين

وادي مبارك

همان (ك) وادي عقيق(2)

وادي محرم

همان (ك) قرن المنازل

وادي محسر

پهمان (ك) محسر

وادي محصب

همان (ك) محصب

وادي مسفله

(1) (مَ فَ لِ) ادامه (ك) وادي ابراهيم

وادي مشعر

همان (ك) مشعر الحرام

وادي مني

همان (ك) مني

وادي النار

همان (ك) محسر

وادي نخله

(نَ لِ) مكاني است در شرق مكه. ميقاتي است براي عمره مفرده از داخل مكه.

وادي يلملم

همان (ك) يلملم

واقم

(قِ) زمين سنگلاخي كه از حدود حرم مدينه است در شرق (مناسك ص 205؛ دايرة المعارف تشيع، ذيل حره).

والده

از القاب مكه است چون زوار و حجاج پس ازقضاي مناسك حج(به آن جا عود و رجوع) مراجعت مي كنند.(ميقات حج، ش 21، ص 123)

وشاح

(وِ) رداء. قطعه اي از احرام كه محرم به دوش مي افكند(ميقات حج، ش 5، ص 50،و...)

وصائل

1. از بهترين پارچه هاي بافت يمن كه تبع كعبه را با آن پوشاند.(تاريخ مكه، ص 59)

1. مِ(ضبط دايرة المعارف فارسي ذيل مكه) مَ (ضبط سفرنامه ابن جبير، ص 147).

2. چون پوشش كعبه با رنگ هاي گوناگون و وصله وصله بود عرب آن را وصائل ناميده است(احكام حج و اسرار آن، ص 106)

وصيت حج

يعني كسي وصيت كند كه ديگري از جانب او حج كند.(مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

وقت احرام

مراد وقت

ص: 1297

مجاز براي محرم شدن است. اين زمان در:

1. عمره مفرده، طول ايام سال است(بجز ايام اختصاصي حج).

2. عمره تمتع، طول ماه هاي شوال و ذي قعده و نه روز اول ذي حجه تا پيش از ظهر است.

3. حج، طول ماه هاي شوال و ذي قعده و نه روز اول ذي حجه تا پيش از ظهر(و در حج تمتع از بعد از اتمام عمره تمتع).

وقت احلال

وقت بيرون شدن از احرام (لغت نامه، ذيل حل)

وقت اختياري

در اصطلاح مراسم حج:

1. وقت اختياري عرفات، وقت وقوف اختياري در عرفات است، يعني از روز نهم ذي حجه تا غروب شرعي همين روز براي شخص مختار.

2. وقت اختياري مشعر، وقت وقوف اختياري در مشعر است، يعني از شب دهم ذي حجه تا طلوع آفتاب براي شخص مختار.(رساله نوين، ج 1،ص 245؛ توضيح مناسك، ص 111)

وقت اضطراري

در مراسم حج:

1. وقت اضطراري عرفات، وقت وقوف اضطراري در عرفات است، يعني شب عيد قربان براي شخص معذور.

2. وقت اضطراري اول مشعر، وقت وقوف اضطراري در مشعر است، يعني شب عيد قربان براي شخص معذور از توقف بين الطلوعين.

3. وقت اضطراري دوم مشعر، وقت وقوف اضطراري در مشعر است، يعني از طلوع آفتاب تا ظهر روز عيد قربان حتي به مقدار اندك براي شخص معذور. (رساله نوين، ص 245)

وقت حج

زمان انجام عبادت و مراسم حج است. و طول ماه هاي شوال و ذي قعده و نه روز اول ذي حجه تا پيش از ظهر است براي محرم شدن(1) و تا روز دوازدهم (يا سيزدهم) ذي حجه است براي انجام حج(و براي برخي از اعمال حج تا آخر

ص: 1298

ذي حجه).

وقت عمره

زمان انجام عبادت و مراسم عمره است در:

1. عمره مفرده، طول ايام سال است(بجز ايام اختصاصي حج).

2. عمره تمتع، طول ماه هاي شوال و ذي قعده و نه روز اول ذي حجه تا(پيش از ظهر)است.

وقفه عرفيه

(عَ رَ يَّ) درنگ (وقوف) در عرفات است(سفرنامه ابن جبير، ص 171)

وقوف

(وُ) در اصطلاح حج، مراد توقف است در چند مكان به ترتيب:

1. وقوف عرفات

2. وقوف در مشعر

3. وقوف در مني

وقوف اختياري

در اصطلاح حج، مراد:

1. وقوف اختياري عرفات است. (ك) وقوف در عرفات

2. وقوف اختياري مشعر است. (ك) وقوف در مشعر

وقوف اضطراري

در اصطلاح حج، مراد:

1. وقوف اضطراري عرفات است. (ك) وقوف در عرفات

2. وقوف اضطراري مشعر است. (ك) وقوف در مشعر

وقوف در عرفات

فاذا افضتم من عرفات... (بقره 198).

وقوف در عرفات عبارت است از توقف (و ماندن) در صحراي عرفات.(2) و وقوف در عرفات از واجبات ركني حج است و دومين واجب از مراسم حج است كه پس از احرام در ميقات و آمدن به عرفات انجام مي پذيرد. و

1. در حج تمتع بعد از اتمام عمره تمتع است تا هنگامي كه بتوان خود را براي بعد از ظهر نهم ذي حجه به وقوف اختياري عرفات رسانيد.

2. رجوع كنيد به «عرفات».

كيفيت وقوف در عرفات (كه موقف اول در مراسم حج است) مي تواند در حالات مختلفي باشد، چون راه رفتن، پياده بودن، نشسته بودن، سواره بودن، خوابيده بودن (البته در قسمتي از وقت وقوف). وقوف در عرفات را در دو وقت مي توان انجام داد كه تنها يك مقدار از اين زمان ركن است (و اگر

ص: 1299

در اين يك مقدار زمان وقوف صورت نگيرد حج باطل مي شود) كه عبارت است از:

وقوف اختياري، ماندن در عرفات است از اول ظهر عرفه (روز نهم ذي حجه) تا غروب شرعي اين روز براي شخصي كه مختار است.

وقوف اضطراري، ماندن در عرفات است در شب عيد قربان (شب دهم ذي حجه) از غروب شرعي تا طلوع فجر براي شخصي كه مضطر است(يعني كسي كه تمكن ماندن در عرفات را از ظهر تا غروب روز نهم ذي حجه نداشته است) و اين وقوف اضطراري عرفات را «اضطراري شبانه» هم گويند.

مستحبات وقوف

نيت به زبان آوردن

رو به قبله به سر بردن

با وضو به سر بردن

در نمره قرار گرفتن

در حال گريه بودن

زير آسمان به سر بردن

به حالت ايستاده بودن

با همسفران به سر بردن

به خيرات اقدام كردن

- از شيطان به خدا پناه بردن

يادآوري گناه و استغفار نمودن

حمد و ثناي الهي را به جاي آوردن

زيارت حضرت سيدالشهداء را خواندن

بر پيامبر اكرم و آل او صلوات فرستادن

عطاياي الهي را يادآوري و شكرگزاري كردن

حاجات دنيايي و آخرتي را از خداوند خواستن

هفتاد مرتبه از خداوند تقاضاي بهشت نمودن

براي خود و والدين خود و ديگران دعا كردن

ذهن خود را از مانع توجه به خداوند دور داشتن

قبل از زوال(يعني نزديك ظهر) غسل به جاي آوردن

دعاي عرفه امام حسين و امام سجاد(عليه السلام) را خواندن

توفيق زيارت كردن هر ساله كعبه را از درگاه الهي طلب نمودن

دو نماز ظهر و عصر را در اول وقت به يك اذان و دو اقامه

ص: 1300

به جاي آوردن

سُوَري از قرآن مجيد را(مانند سوره هاي توحيد و ناس و فلق) تلاوت نمودن

آياتي از قرآن مجيد را كه در آنها حمد و تسبيح و تكبير و اسماي نيكوي الهي است قرائت كردن

هر يك از اذكار «الله اكبر، لا اله الا الله، الحمدلله، سبحان الله، ماشاءالله و لاقوة الا بالله، اللهم صل علي محمد و آل محمد» را صد مرتبه گفتن.

در طرف پايين چپ كوه(نسبت به كسي كه از مكه مكرمه به سوي عرفات مي آيد) در زمين هموار قرار گرفتن.

همراه عرفات

به مفهوم كلامي از امام سجاد(عليه السلام) در عرفات بايد به معرفت خداوندي رسيد و به اين فكر بايد بود كه نامه كارها و كتاب اعمال نزد خداوند است و او بر پنهاني ها آگاه است.(تفسير نمونه؛ مجمع البيان؛ تبصرة المتعلمين، ص 183؛ لمعه، ج 1، ص 128؛ احكام حج و اسرار آن، ص 237؛ ميقات حج، ش 12، ص 164؛ و...).

وقوف در مشعر

فاذا افضتم من عرفات فاذكروا الله عند المشعر الحرام (بقره 198).

وقوف در مشعر، عبارت است از توقف (و ماندن) در بيابان مشعر.(1) و وقوف در مشعر از واجبات ركني حج است و سومين واجب از مراسم حج است كه(پس از وقوف در عرفات) با حركت از عرفات و آمدن به مشعر

1. رجوع كنيد به «مشعر الحرام».

الحرام صورت مي گيرد به اين ترتيب كه در حال احرام بعد از غروب شرعي روز عرفه(نهم ذي حجه) از عرفات به سمت مشعر حركت مي كنند. كيفيت وقوف در مشعر (كه موقف دوم است) مي تواند در حالات مختلفي باشد چون: راه رفتن، پياده بودن، نشسته بودن،

ص: 1301

سواره بودن، خوابيده بودن(البته در قسمتي از وقت وقوف).

وقوف در مشعر را در سه وقت مي توان انجام داد كه تنها يك مقدار از اين زمان ركن است(و اگر در اين يك مقدار وقت، وقوف صورت نگيرد حج باطل مي شود) كه عبارت است از:

وقوف اختياري؛ ماندن در مشعر است از شب دهم ذي حجه(شب عيد قربان) تا طلوع آفتاب براي شخص مختار.

ركن واجب اين وقوف از طلوع فجر است تا طلوع آفتاب (و مدت قبل از آن واجب غير ركني است).

وقوف اضطراري اول؛ ماندن در مشعر است در مقداري از شب عيد قربان (شب دهم ذي حجه) براي شخص مضطر و معذور چون پير و مريض و كسي كه كار ضروري دارد(و به اين ترتيب قبل از طلوع آفتاب به مني مي روند) اين وقوف را«اضطراري شبانه» هم مي گويند.

وقوف اضطراري دوم؛ ماندن در مشعر است بعد از طلوع آفتاب روز عيد قربان(دهم ذي حجه) تا پيش از ظهر براي شخص مضطر يعني كسي كه از روي فراموشي يا عذر ديگري از وقوف ما بين طلوع فجر تا طلوع آفتاب متمكن نشده است. اين وقوف را«اضطراري روزانه» هم مي گويند.

مستحبات وقوف

با وضو بودن

به حال احيا بودن

دعاي مشلول خواندن

هفتاد عدد سنگريزه برداشتن(1)

در دامنه كوه و رو به قبله بودن

حمد و ثناي پروردگار را به جاي آوردن

نعمت ها و عظمت و بلاي الهي را به نظر آوردن

دعاي «اللهمَّ اني اسئلك ان تجمع...» را خواندن

دعاي «اللهم ارحم موقفي...» را در تل سرخ خواندن

پا برهنه در بالاي كوه قزح قدم زدن و

ص: 1302

ذكر خداوند نمودن

در حق خود و والدين و اولاد و اهل و مال ديگران دعا كردن

براي ائمه و تعجيل فرج دعا كردن و از اعداي ايشان بيزاري جستن

در وسط وادي مشعر الحرام و در طرف سمت راست جاده جاي گزيدن

نمازهاي مغرب و عشا را به يك اذان و دو اقامه بدون فاصله به جاي آوردن

هر يك از اذكار«الله اكبر، الحمدلله، سبحان الله، لا اله الا الله، اللهم صل علي محمد و آل محمد» را صد بار گفتن

نزديك طلوع آفتاب بر بالاي كوه ثبير هفت مرتبه اعتراف به گناهان و هفت مرتبه استغفار كردن

پيش از طلوع آفتاب كوچ كردن و تا طلوع آفتاب از وادي محسر خارج نشدن

با آرامش و وقار و ذكر و استغفار راه افتادن و در وادي محسر هروله كردن

همراه مشعر

به مفهوم كلامي از امام سجاد(عليه السلام) به هنگام برداشتن ريگ در مزدلفه (مشعر) بايد قصد كناره گيري از گناه و ناداني و استواري بر دانش و عمل را داشت و با گذشتن از مشعر الحرام بايد دل را به نشانه شعار تقوا و خوف از خدا نشانه گذاري كرد.

وقوف در مني

عبارت است از توقف(بيتوته) كردن در وادي مني.(2) وقوف در مني از واجبات غير ركني حج است و دوازدهمين واجب از مراسم حج(3) است كه پس از حركت از مشعرالحرام بعد از طلوع آفتاب روز دهم ذي

1. 49 ريگ براي رمي جمرات و 21 ريگ جهت ذخيره.

2. رجوع كنيد به«مني».

3. و در«حج افراد» يازدهمين واجب.

حجه و آمدن به وادي مني صورت مي گيرد و زمان وقوف(بيتوته) در مني از

ص: 1303

غروب شرعي تا نيمه شب است در هر يك از دو(يا سه) شب:

شب هاي يازدهم و دوازدهم: حجاج چه آنها كه براي ادامه اعمال حج از مني به مكه رفته اند و چه آنها كه نرفته اند و در مني باقي مانده اند بايد شب هاي يازدهم و دوازدهم ذي حجه را در مني باشند و بنابراين آنها كه به مكه رفته اند بايد قبل از غروب به مني باز گردند.

شب سيزدهم: اگر حاج نتواند تا غروب روز دوازدهم ذي حجه از مني خارج شود در اين صورت بايد شب سيزدهم را هم در مني وقوف(بيتوته) كند و در روز سيزدهم رمي جمرات ثلاثه نموده از مني خارج شود.

همراه مني

به مفهوم كلامي از امام سجاد(عليه السلام) در رفتن به مني بايد قصد آن داشت كه بعد از اين از دست و زبان و دلمان براي مردم ايمني باشد.

وقوف سه گانه

مراد است از:

1. وقوف در عرفات

2. وقوف در مشعر

3. وقوف در مني

وقوف عرفات همان (ك) وقوف در عرفات

وقوف مشعر همان (ك) وقوف در مشعر

وقوف مني همان (ك) وقوف در مني

وقوفين

(و فَ)

1. وقوف عرفات و وقوف در مشعر را گويند.

2. وقوف اختياري و وقوف اضطراري را گويند.

وهابيان

همان (ك) وهابيه (دايرة المعارف فارسي)

وهابيه

(وَ هّ يِّ) مذهبي نو ساخته به نام اسلام و حاكم در سرزمين (ك) عربستان سعودي.

ه

هجرت

مراد آمدن رسول اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) از مكه به مدينه است. آن جناب بر اثر شدت آزار كفار و مشركين مكه اين شهر را در پنجشنبه اول ربيع الاول سال چهاردهم بعثت به سمت

ص: 1304

مدينه ترك كردند و در دوازدهمين روز ماه ربيع الاول (به قولي) وارد قبا شدند و پس از اندك توقفي با پيوستن حضرت امير علي (عليه السلام) و همراهانش (فواطم ثلاثه) به اتفاق وارد مدينه گرديدند.

هدي

(هَ دْ) جعل الله الكعبة البيت الحرام قياماً للناس و الشهر الحرام و الهدي و القلائد(مائده 97) هدي قرباني مخصوص بيت الله الحرام است(حيواني كه در حج براي قرباني به مكه فرستند).هدي در قرآن در رديف كعبه و ماه حرام، وسيله زندگي مردم معرفي شده و معلوم مي شود كه هدي قسمتي از اعمال حج است و به شئون خانه خدا بستگي دارد. هدي در مراسم حج در مني قرباني مي شود و در مراسم عمره كه قرباني مستحب است، در مكه قرباني مي شود(در كنار مسجد در«حزوره» در كنار مروه كه البته امروزه اين امكان وجود ندارد) وجه تسميه هدي را از آن جهت گفته اند كه:

1. قرباني به خانه كعبه اهدا مي گردد.

2. قرباني به سوي كعبه و حرم سوق داده و هدايت مي گردد.

هدي تحلل

(هَ دْ يِ تَ حَ لُّ لْ) قرباني كه مصدود يا محصور مي كند و از حال احرام بيرون مي شود.(مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

هدي تمتع

(تَ مَ تُّ) قرباني زائر است در حج تمتع، هدي المتعه، دم المتعه.(مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

هدي السياق

(سّ) همان (ك) هدي القران

هدي القران

(لْ قِ) هدي السياق. شتري است كه زائر در حج قران با خود براند، و همين راندن است كه وجه تسميه هدي السياق است (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

هدي متعه

(مُ عِ) همان (ك) هدي تمتع

هدي مندوب

(مَ) هر قرباني است بر زائر كعبه كه واجب نباشد.(مبسوط در

ص: 1305

ترمينولوژي حقوق)

هدي واجب

قرباني واجب است بر زائر كعبه، مانند قرباني در حج تمتع و قرباني كه به نذر و يا به عنوان جزا(مانند كفاره) واجب گردد، و نيز قرباني در هدي القران كه به اشعار و تقليد واجب گردد.(مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

هدي للعالمين

(هُ دَ نْ لِ لْ لَ) ان اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركا و هدي للعالمين(آل عمران 96)

هدي للعالمين صفتي است كه كعبه به آن متصف است، چرا كه دلالت و هدايت جهانيان است به سوي خداوند و قبله جهانيان است، و بدين گونه آنان را به جهت نمازشان هدايت مي كند. با حج و طواف آن به سوي جنت هدايت مي كند و دلالت بر وجود خداي يكتا و صدق رسالت پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) مي كند.

آري كعبه عامل هدايت است و هدايتش به ساكنين مكه و يا به حجاجي كه از دور و نزديك به زيارت آن مي آيند محدود نمي شود و همه جهانيان را در بر مي گيرد و حتي محدود به دوران اسلام هم نمي شود. و قبل از بعثت پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) هم علي رغم آن كه مراسم حج آلوده به خرافات و نادرستي ها بود، مع ذلك جلو پاره اي از كج روي ها را مي گرفت و جايگاه هدايت بود. كعبه مسلمانان را به سعادت دنيوي كه همان وحدت كلمه و يگانگي امت باشد رهبري مي كند و غير مسلمانان را هم بيدار مي كند تا به نتايج وحدت اسلامي و هماهنگي قواي مختلف و متشتت آن پي برده از خواب غفلت بيدار شوند. (ميقات حج، ش

ص: 1306

4، ص 156؛ نگرشي اجتماعي به كعبه و حج از ديدگاه قرآن، ص 40).

هذراء

(هَ) از نام هاي مدينه است به جهت زيادي شدت گرمايش يا به جهت زيادي آب هايش.(ميقات حج، ش 7، ص 173).

هروله

(هَ وَ لِ) نوعي كوتاه قدم برداشتن همراه با تكان دادن شانه هاست كه انجام آن مستحب است در فاصله اي از (ك) سعي بين صفا و مروه.

هزمه اسماعيل

(هَ مِ ءِ) از نام هاي زمزم است.(ميقات حج، ش 10، ص 91).

هزمه جبرئيل

از اسامي زمزم است چون جبرئيل آن را معرفي نمود.(حرمين شريفين، ص 23، ثواب اعمال حج، ص 35).

هزمه ملك

(مَ لَ) از اسماي زمزم است.(ميقات حج، ش 5، ص 140؛ ش 10،ص 90).

هفت تكبير

هفت بار تكبير گفتن در سعي(از اعمال حج). پس از ايستادن در صفا هفت بار تكبير گويند.(فرهنگ فارسي).

هفت تهليل

هفت بار تهليل گفتن در سعي(از اعمال حج).پس از ايستادن در صفا هفت بار تهليل خدا كنند.(فرهنگ

فارسي).

هفت سنگ

رمي هفت سنگ از واجبات حج است.(فرهنگ اصطلاحات و تعريفات نفايس الفنون).

هفت شوط

1. هفت بار گرديدن به دور خانه كعبه در طواف.

2. هفت بار رفت و آمد كردن بين صفا و مروه در سعي.

هفت مسجد

همان (ك) مساجد سبعه.

هي بركه

از اسامي زمزم است.(ميقات حج، ش 10، ص 91).

ي

يثرب

(يَ رِ) و اذا قالت طائفة منهم يا اهل يثرب.(احزاب 13)

يثرب نام مدينه (مدينة الرسول) قبل از هجرت رسول الله به آنجا بوده است (و به اقوالي ديگر نام ناحيه اي از مدينه بود يا نام ناحيه اي كه مدينه جزو آن بود) و رسول خدا اسم يثرب را دوست نداشت و پس از ورود به آن فرمودند اين كلمه به كار

ص: 1307

برده نشود و آن را طابه و يا طيبه ناميدند. در وجه تسميه يثرب به اختلاف گفته اند:

1. از ماده «ثَرَبَ» است به معناي عيب و فساد.

2. از ماده «تَثريب» است به معناي جبران و مؤاخذه به واسطه گناهي كه انجام شده.

3. مأخوذ از نام شخص غير موحدي است كه اين شهر را بنا كرد. از نام يثرب از نژاد ارم بن سام بن نوح (تاريخ و آثار اسلامي، ص 173؛ تاريخ تحليلي اسلام، ص 97؛ ميقات حج، ش 6 و7 ص 91، ص 174؛ الاتقاق، ج 2، ص 452؛ و...).

يرمرم(يَ رَ رَ) همان (ك) يلملم.

يك خون قرباني كردن است در كفارات حج. انواع حيواناتي كه در كفارات احرام و حرم مقرر شده عبارتند از شتر و گاو و گوسفند، و در بعضي موارد كه مطلقاً فرموده اند يك خون بر عهده مرتكب (عليه دم) است با قربان كردن گوسفند امتثال مي شود.(مجازات هاي مالي در حقوق اسلامي ص 53).

يك درهم پرداختي است در كفارات احرام و حرم.

1. كفاره شكستن تخم كبوتري است(كه در آن جوجه اي باشد كه بجنبد) توسط شخص محرم در حرم.

2. كفاره كشتن كبوتر است توسط شخص محل در حرم (مجازات هاي مالي در حقوق اسلامي، ص 52).

يك ربع پرداختي است در كفارات و آن كفاره شكستن تخم كبوتري است(كه در آن جوجه اي باشد كه بجنبد) توسط شخص محل در حرم(مجازات هاي مالي در حقوق اسلامي، ص 52).

يك شتر

كفاره ارتكاب عملي است كه از محرمات احرام باشد مانند بوسيدن زن، آميزش جنسي، استمنا، سوگند دروغ در مرتبه سوم، نگاهي كه سبب

ص: 1308

خروج مني شود.(گزيده اي از مسائل و فرهنگنامه حج، ص 46 و 70).

يك گاو

كفاره ارتكاب عملي است كه در محرمات احرام باشد، مانند سوگند دروغ در مرتبه دوم، كندن درخت بزرگ حرم.(گزيده اي از مسائل و فرهنگنامه حج، ص 46 و 70).

يك گوسفند

كفاره ارتكاب عملي است كه از محرمات احرام باشد مانند استعمال بوي خوش، ترك بيتوته مني،

پوشاندن سر براي مردان، پوشيدن صورت براي زنان (به نظر بعضي فقها) پوشيدن لباس دوخته براي مردان، خارج كردن خون از بدن، چيدن همه ناخن هاي دست، چيدن همه ناخن هاي پا، چيدن همه ناخن هاي دست و پا در يك نوبت، سايه بر سر قرار دادن در حال سير براي مردان، روغن معطر ماليدن، سوگند دروغ در مرتبه اول، سوگند راست در مرتبه سوم، كندن و بريدن درخت كوچك حرم، كندن موي زير بغل ها و... (گزيده اي از مسائل و فرهنگنامه حج، ص 46 و 70).

يلملم

(يَ لَ لَ) يا «الملم» يا «ململم» يا «يرمرم» از كوه هاي تهامه است. و وادي يلملم در جنوب شرقي مكه به فاصله تقريبي 94(و از راه جديد 54) كيلومتري از ميقات هاي عمره(تمتع و مفرده) است. براي اهل يمن و كساني كه از اين راه عازم مكه اند.(ميقات حج، ش 6، ص 150؛ ش 19، ص 102؛ ش 23، ص 118؛ لغت نامه؛ و...).

يمين الله

(يَ نُ لّا) عنوان حجرالاسود در روايات(ميقات حج، ش 31، ص 147؛ سفرنامه ابن جبير، ص 126).

ينبع

(يَ بُ) همان (ك) ينبوع.

ينبوع

(يَ) يا«ينبع» (چشمه) قريه اي است در حدود دويست كيلومتري راه مدينه به مكه، و از آن جا كه اين قريه چشمه

ص: 1309

ها و آب هاي فراوان دارد به اين نام شهرت يافته است. در اين جا مسجدي ساخته بودند كه طبق نقل، رسول الله در آن نماز گزاردند، و ينبع هنگام تقسيم فَيْء توسط نبي اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) سهم حضرت علي(عليه السلام) شد و آن حضرت با حفر چاه هايي به ايجاد نخلستان پرداخت و درآمد حاصله را به يتيمان و مستمندان بني هاشم اختصاص داد. آن حضرت تا قبل از خلافت عمدتاً در ينبع سكونت داشت و به كار مشغول بود. ينبع در دست بني الحسن بود و امروزه اين جا يكي از زيارتگاه هاي مهم (ولي فراموش شده) است، چرا كه چند تن از اولاد ائمه و سادات جليل القدر در آن مدفون هستند كه معروف ترين آنان عبارتند از:

1. عمر الاطراف آخرين فرزند حضرت امير(عليه السلام) است كه فردي با تقواو با فضيلت بود.

2. علي اصغر، نوه امام حسين و كوچك ترين فرزند امام سجاد(عليه السلام) است.

3. داود بن محمد، از نوادگان حضرت ابوالفضل عباس(عليه السلام)كه در مكه و مدينه عليه جور و ستم حكومت برخاست و در اين جا به شهادت رسيد.

4. احمد بن علي، از نوادگان محمد حنيفه كه در اين جا به شهادت رسيد. (تاريخ و آثار اسلامي،ص158؛راهنماي حرمين شريفين،ج5،ص236)

يندد

(يَ دَ)از اسامي مدينه است.(لغت نامه؛حرمين شريفين،ص119؛ميقات حج،ش7،ص174)

يندر

(يَ دَ) از اسامي مدينه است.(حرمين شريفين، ص119؛ ميقات حج، ش7،ص174)

يوم استفتاح

(اِ تِ)يا«يوم افتتاح» روز پانزدهم رجب را گويند از آن جهت كه در اين روز درب كعبه را به روي زائران مي گشودند(و در اقوال ديگر به جهت گشوده بودن درهاي آسمان در اين روز

ص: 1310

يا گشوده بودن درهاي رحمت الهي در اين روز).

يوم افتتاح

همان (ك) يوم استفتاح

يوم الاكارع

(يَ مُ ل اَ رِ)يا «يوم الاكرع» روز دوازدهم ذي حجه را گويند چون در اين روز حاجيان «اكارع» (جمع كراع به معني پاچه) شتران و گوسفندان را مي پزند. (امام شناسي، ج 6، ص 224؛ ناسخ التواريخ، حضرت رسول، ج 4، ص 30)

يوم الاكرع

(ل اَ رُ) همان (ك) يوم الاكرع

يوم التحصيب

(تَّ) يوم الحصبه. روز نفرثاني (يعني روز13ذي حجه) را گويند. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

يوم الترويه

(تَّ يِ) روز هشتم ذي حجه را گويند كه روز قبل از آغاز شروع اعمال حج است و معمولا در اين روز حجاج (جهت رسيدن به موقع به عرفات)احرام بسته و به عرفات مي روند و در وجه تسميه آن به تفاوت گفته اند كه از ريشه:

1. تروي، به معني فكر كردن است و حضرت خليل الله به

جهت خواب در باب قرباني فرزند، متفكر بود تا آخر الامر ذبح او را در روز عيد اضحي به خاطر مباركش قرار داد.

2. روايت، به معني بيان كردن است و حضرت مناسك و احكام حج را در اين روز براي مردم روايت (بيان) مي فرمود.

3. ريّ، به معني سيراب شدن و آب دادن است.

4. ارتوا، به معني آب برداشتن است. در اين روز حضرت جبرئيل نزد حضرت ابراهيم (عليه السلام)آمد و گفت: اي ابراهيم براي خود و خانواده ات آب بردار و براي عرفات آماده شو. و معمولا حاجيان به جهت آن كه در عرفات آب نبود، آب آشاميدني مورد نياز خود را براي عرفات در اين روز تهيه مي كردند و در روز هشتم

ص: 1311

كه از مكه آب بر مي داشتند به هم كه

مي رسيدند مي گفتند «ترويم»آب برداشتيد.آب برداريد. (حجة التفاسير، تعاليق، احكام حج و اسرار آن، ص142؛ راهنماي حرمين شريفين، ج4، ص10؛ كتاب حج، ص254؛ ثواب اعمال حج، ص7)

يوم الجمع

(لْ جَ) روز عرفه است. (لغت نامه، ذيل جمع)

يوم الحج

(ل حَ جّ) به نقلي روز عيد قربان است. (ميقات حج، ش2، ص175)

يوم الحج الاكبر

(ك) حج اكبر

يوم الحصبه

(ل حَ بِ) همان (ك) يوم التحصيب

يوم الرئوس

(رُّ ءُ) يا «يوم القر» روز يازدهم ذي حجه را گويند به جهت آن كه حاجيان در اين روز سرهاي حيوانات ذبح و نحر شده را مي پزند و مي خورند.(امام شناسي، ج 6، ص 224؛ ناسخ التواريخ، حضرت رسول، ج 4، ص 30)

يوم الصدر

(صَّ دَ) روز چهارم از روزهاي نحر(با توجه به لغت نامه، ذيل صدر)

يوم العرفه

(لْ عَ رَ فِ) روز نهم ذي حجه را گويند. روزي كه حاجيان در عرفات وقوف مي كنند.

و حضرت سجاد(عليه السلام) مي فرمايد:«بار خدا اين روز عرفه، روزي است كه آن را شريف و گرامي و بزرگ داشته اي و رحمتت را در آن گسترده و عفوت را انعام نموده و عطايت را در آن بسيار كرده و به سبب آن بر بندگانت تفضل و احسان فرموده اي» (صحيفه كامله سجاديه، ترجمه فيض الاسلام، ص 340).

يوم الفتح

(لْ فَ) مراد روز فتح مكه است در سال هشتم هجري. طبق نقل تاريخ حضرت رسول اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) در دهم ماه رمضان اين سال از مدينه حركت فرمودند و بعد از ده روز به مكه رسيدند.

يوم القدر

(لْ قَ) روز دوازدهم ذي حجه(ميقات حج، ش 29،ص 17).

يوم القر

(- لْ

ص: 1312

قَ رّ) همان (ك) يوم الرئوس.

يوم المزدلفه

(لْ مُ دَ لَ فِ) روزي كه حجاج در مزدلفه هستند.

يوم مشهود

(مَ) روز عرفه.(لغت نامه؛ الاتقان، ج 2،ص 643).

يوم النحر

(نَّ) روز دهم ذي حجه. روزي كه حجاج در مني قرباني كنند.

يوم النفر

(نَّ) روز كوچ حاجيان از مني را گويند.(مبسوط در ترمينولوژي حقوق). (â)

يوم النفر الاول

(نّ رِ لْ ا وَّ) روز كوچ اول. روز دوازدهم ذي حجه كه حجاج كارشان تمام شده از مني كوچ مي كنند.(امام شناسي، ج 6، ص 224؛ فهرست كشف الاسرار، ص 829).

يوم النفر الثاني

(نَّ رِ ثّ) روز كوچ دوم. روز سيزدهم ذي حجه را گويند به جهت آن كه حجاجي كه در كوچ اول از مني نرفته اند در اين روز كوچ خواهند نمود.(امام شناسي، ج 6، ص 224؛ فهرست كشف الاسرار، ص 829).

يوم النفور

(نُّ) يوم النفر(لغت نامه، ذيل نفر).

روز كوچ حاجيان از مني و روز

منابع

1. قرآن مجيد، با ترجمه(هاي) فارسي.

2. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام.

3. اسرار حج - امام سجاد(عليه السلام)(1)

4. تفسير منهج الصادقين - ملا فتح الله كاشاني.

5. تفسير مجمع البيان شيخ طبرسي ترجمه فارسي.

6. تفسير الروض الجنان ابوالفتوح رازي.

7. تفسير نمونه آيت الله مكارم شيرازي.

8. حجه التفاسير سيد عبدالحجت بلاغي.

9. قاموس قرآن سيد علي اكبر قرشي.

10. اعلام قرآن دكتر محمد خزائلي.

11. قصص قرآن صدر بلاغي.

12. دائرة الفرائد در فرهنگ قرآن دكتر محمد باقر محقق.

13. دائرة المعارف لغات قرآن حاج ميرزا ابوالحسن شعراني.

14. الاتقان في علوم القرآن جلال الدين سيوطي ترجمه دكتر مهدي حائري.

15. فهرست كشف الاسرار وعدة الابرار دكتر محمد جواد شريعت.

16. شرح اربعين ابن

ص: 1313

خاتون عاملي.

17. حيوة القلوب علامه مجلسي.

18. بحار الانوار علامه مجسلي ج 13 ترجمه علي دواني.

19. مفاتيح الجنان حاج شيخ عباس قمي.

20. مبادي فقه و اصول دكتر عليرضا فيض.

21. تبصرة المتعلمين علامه حلي ترجمه و شرح شعراني.

22. لمعه محمد بن مكي ترجمه دكتر عليرضا فيض دكتر علي مهذب.

23. النهايه شيخ طوسي ترجمه محمد تقي دانش پژوه سيد محمد باقر سبزواري.

24. ترجمه و شرح تبصره علامه حلي زين العابدين ذوالمجدين.

25. فقه فارسي با مدارك فروع دين و نصوص احكام ج 3 (راهنماي حج و مناسك) آيت الله محمد باقر كمره اي.

26. خلاصه مناسك حج امام خميني.

27. مناسك حج آيت الله خويي.

28. مناسك حج آيت الله سيستاني.

29. توضيح مناسك حج آيت الله شاهرودي.

30. آداب و احكام حج آيت الله گلپايگاني.

31. مناسك حج و احكام عمره آيت الله گلپايگاني.

1. گفت و گوي امام با شبلي درباره اسرار و واقعيات حج.

32. برنامه حج بعثه آيت الله گلپايگاني.

33. احكام عمره آيت الله گلپايگاني نگارش علي افتخاري گلپايگاني.

34. حج و عمره محمد رحمتي سيرجاني.

35. آداب عمره قران محمد باقر بهبودي.

36. اسرار، مناسك، ادله حج صادقي.

37. كتاب حج جمعي از صاحب نظران.

38. قبل از حج بخوانيد علي افتخاري گلپايگاني.

39. ثواب اعمال حج موسوي دهسرخي اصفهاني.

40. احكام حج و اسرار آن حسن بيگلري.

41. حج البيت محمد جواد آيت الهي.

42. حج آن طور كه من رفتم علي اصغر فقيهي.

43. همراه با زائران خانه خدا محمد تقي رهبر.

44. كعبه دكتر ناصرالدين شاه حسيني.

45. به سوي ام

ص: 1314

القري رسول جعفريان.

46. راهنماي مصور حجاج محمد حسين فلاح زاده.

47. آموزش مناسك حج محمد حسين فلاح زاده محمود مهدي پور.

48. آثار اسلامي مكه و مدينه رسول جعفريان.

49. راهنماي مصور حجاج در مكه معظمه و مدينه طيبه جعفر وجداني.

50. آداب الحرمين سيد جواد حسيني آل علي شاهرودي.

51. در راه خانه خدا عزالدين قلوز ترجمه سيد جعفر شهيدي.

52. حج برنامه تكامل سيد محمود ضياء آبادي.

53. فلسفه و اسرار حج ابوالقاسم سحاب.

54. تاريخ و آثار اسلامي مكه معظمه و مدينه منوره اصغر قائدان.

55. حرمين شريفين دكتر حسين قره چانلو.

56. تاريخ جغرافيايي مكه معظمه و مدينه طيبه حسين عمادزاده.

57. نگرشي اجتماعي به كعبه و حج از ديدگاه قرآن سيد محمد حسيني كشكوئيه.

58. تاريخ مكه دكتر محمد هادي اميني ترجمه محسن آخوندي.

59. الاعلاق النفيسه ابن رسته ترجمه دكتر حسين قره چانلو.

60. مدينه شناسي سيد محمد باقر نجفي.

61. عرشيان دكتر سيد محمد جعفر شهيدي.

62. سفر نامه مكه مهديقلي هدايت به كوشش دكتر سيد محمد دبير سياقي.

63. سفر نامه ابن جبير محمد بن احمد بن جبير ترجمه پرويز اتابكي.

64. سفرنامه ناصر خسرو به كوشش نادر وزين پور. (به كوشش محمد دبير سياقي)

65. راهنماي حرمين شريفين ابراهيم غفاري.

66. با راهيان قبله عليرضا محمد خاني.

67. ميعادگاه عشاق احمد محدث خراساني.

68. سيري در اماكن سرزمين وحي علي اكبر حسني.

69. با ما به مكه بياييد دكتر عبدالمهدي يادگاري.

70. مدينه منوره تحولات عمراني و ميراث معماري صالح لمعي مصطفي ترجمه صديقه وسمقي.

71. تعمير و توسعه مسجد شريف نبوي در طول تاريخ

ص: 1315

ناجي محمد حسن عبدالقادر الانصاري ترجمه عبدالمحمد آيتي.

72. گنجينه هاي ويران محمد عبايي خراساني سيد رضا حسيني نسب.

73. گزيده اي از مسائل و فرهنگنامه حج محمد افتخاري.

74. الغدير علامه مجلسي ترجمه فارسي.

75. طبقات واقدي ترجمه دكتر محمود مهدوي دامغاني.

76. تاريخ مفصل اسلام ج 1 عمادزاده.

77. ناسخ التواريخ ميرزا محمد تقي سپهر.

78. تاريخ پيامبر اسلام - دكتر محمد ابراهيم آيتي.

79. تاريخ تمدن اسلام جرجي زيدان ترجمه علي جواهر كلام.

80. مروج الذهب مسعودي ترجمه ابوالقاسم پاينده.

81. مقاتل الطالبيين - ابوالفرج اصفهاني ترجمه رسولي محلاتي.

82. التنبيه و الاشراف مسعودي ترجمه ابوالقاسم پاينده.

83. منتهي الآمال حاج شيخ عباس قمي.

84. فرقه وهابي علي دواني.

85. اصول فقه، فقه مرتضي مطهري.

86. رساله نوين امام خميني ترجمه و تنظيم بي آزار شيرازي.

87. مسالك و ممالك ابواسحق ابراهيم اصطخري به اهتمام ايرج افشار.

88. امام شناسي سيد محمد حسين حسيني طهراني.

89. مجازات هاي مالي در حقوق اسلامي سيد محمد حسيني.

90. لفت نامه علي اكبر دهخدا.

91. فرهنگ فارسي دكتر محمد معين.

92. فرهنگ جامع احمد سياح.

93. فرهنگ نفيسي دكتر علي اكبر نفيسي.

94. فرهنگ آنندراج محمد پادشاه(شاد).

95. فرهنگ رشيدي عبدالرشيد حسين مدني تتوي.

96. فرهنگ غياث اللغات غياث الدين رامپوري.

97. فرهنگ علوم دكتر سيد جعفر سجادي.

98. فرهنگ معارف اسلامي دكتر سيد جعفر سجادي.

99. فرهنگ اصطلاحات فقهي محمد حسين مختاري علي اصغر مرادي.

100. دايرة المعارف تشيع - احمد صدر حاج سيد جوادي.

101. دايرة المعارف بزرگ اسلامي كاظم موسوي بجنوردي.

102. دايرة المعارف فارسي غلامحسين مصاحب (و...)

103. فرهنگنامه حج و

ص: 1316

عمره و اماكن مربوطه مهريزي.

104. فرهنگ دانستني هاي پيش از سفر به خانه خدا مهدي ملتجي.

105. معارف و معاريف سيد مصطفي حسيني دشتي.

106. راهنمايي دانشوران سيد علي اكبر برقعي قمي.

107. مبسوط در ترمينولوژي حقوق - دكتر محمد جعفر جعفري لنگرودي.

108. ماهنامه مكتب اسلام.

109. روزنامه همشهري و اطلاعات.

110. فصلنامه(1) ميقات حج.

لطفاً توجه فرماييد:

1. (ك) = رجوع كنيد به

2. ممكن است آيه قرآن به طور كامل ذكر نشده باشد.

3. ذكر منبع به معني نقل بي كم و كاست از آن منبع نمي باشد.

4. حرف ما قبل(ه) در آخر كلمه، بنا به تداول فارسي مكسور ضبط شده.

1. و منابع متعدد ديگري كه به برخي از آنها در متن اشاره شده است.

ص: 1317

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109